Tip:
Highlight text to annotate it
X
ماجراهای شرلوک هولمز توسط
سر آرتور کانن دویل
حادثه هشتم.
ماجرای سریال خال دار
در یادداشت های زود گذر بیش از من از هفتاد
موارد عجیب و غریب که در آن من در گذشته
هشت سال مورد مطالعه از روش های من
دوست شرلوک هلمز ، پیدا کنم بسیاری از غم انگیز ،
برخی از کمیک ، تنها تعداد زیادی عجیب و غریب ،
اما هیچ کدام امری عادی ، برای ، کار او به عنوان
نه برای عشق به هنر خود را نسبت به انجام
تحصیل ثروت ، او خودداری کرد
دیپلم خود را با هرگونه تحقیق
که آیا تمایل دارند به سمت غیر معمول نیست ، و
حتی فوق العاده.
از همه این موارد متنوع ، با این حال ، من
به یاد می هیچ که ارائه شده بیشتر
ویژگی های منحصر به فرد از آنچه که بود
همراه با سوری به خوبی شناخته شده است
خانواده Roylotts از استوک مورن.
حوادث رخ داده در سوال
روزهای اولیه از ارتباط من با هلمز ،
هنگامی که ما به عنوان اتاق بودند به اشتراک گذاری دارای مدرک کارشناسی در
خیابان بیکر.
این امکان وجود دارد که ممکن است من قرار داده شده
آنها بر سابقه قبل است ، اما وعده
پنهان کاری در آن زمان ساخته شده بود ، که از آن من
تنها در طول ماه گذشته آزاد
با مرگ نا به هنگام از بانوی به چه کسی
این تعهد داده شد.
شاید هم که باید حقایق
در حال حاضر به نور آمده ، برای من به دلایل
می دانیم که شایعات گسترده ای به عنوان وجود دارد
به مرگ دکتر Grimesby Roylott که
تمایل به ساخت ماده حتی سخت تر
از حقیقت است.
این در اوایل ماه آوریل در '83سال بود که
یک روز صبح از خواب بلند شدم برای پیدا کردن شرلوک هلمز
ایستاده ، به طور کامل لباس پوشیدن ، در کنار من
تخت.
او سحر دیر بود ، به عنوان یک قانون ، و به عنوان
ساعت در نمای بخاری من نشان داد که آن را
تنها هفت سه ماهه گذشته ، من تا blinked
در او را در برخی از تعجب ، و شاید فقط
خشم کمی ، برای من بود خودم به طور منظم
در برخی عادات است.
"خیلی متاسفم برای شما بد گویی کردن از بالا ، اما واتسون ، گفت :"
او ، "اما تعداد زیادی مشترک این صبح است.
خانم هادسون شده است تا زدم ، او
retorted پس از من ، و من بر شما. "
"آنچه در آن است ، پس از آن -- آتش؟"
"نه ؛ مشتری.
به نظر می رسد که دختر جوان از در وارد
دولت قابل توجهی از هیجان ، که
اصرار بر دیدن من.
او منتظر است در حال حاضر در اتاق نشسته.
در حال حاضر ، هنگامی که بانوان جوان در مورد سرگردان
کلان شهر در این ساعت از صبح ، و
بد گویی کردن از مردم خواب آلود تا از تخت خود ، من
فرض آن است که چیزی بسیار با فشار دادن
که آنها را به ارتباط برقرار کنید.
آیا باید آن را اثبات کند مورد جالب می شود ،
شما می توانید ، من مطمئن هستم ، آرزو کنم تا آن را دنبال
از ابتدا.
من ، در هر حال فکر می کنم که باید تماس بگیرید
شما و به شما فرصت می دادی. "
"هموطنان عزیز من ، من آن را برای دست ندهید
هر چیزی. "
من هیچ لذتی از keener در حال زیر
هولمز در تحقیقات حرفه ای خود را ،
و در توصیف کسر سریع ، به عنوان
سریع به عنوان شهودهای ، و در عین حال همیشه تاسیس
بر اساس منطقی است که با او unraveled
مسائلی که به او ارسال شد.
من به سرعت در لباس من پرتاب کرد و آماده بود
در چند دقیقه به همراه دوست من
به پایین اتاق نشسته.
بانوی سیاه و سفید در لباس پوشیدن و به شدت محجبه ،
نشسته شده است که تا به حال در پنجره ، گل رز به عنوان
ما وارد شده است.
"خوب ، صبح ، خانم ، گفت :" هولمز
cheerily.
"اسم من شرلوک هلمز.
این دوست صمیمی و شریک من است ،
دکتر واتسون ، قبل از آنها صحبت می کنند شما می توانید به عنوان
آزادانه به عنوان قبل از خودم.
ولز
من خوشحالم برای دیدن خانم هادسون که تا به حال
حس خوب به نور آتش است.
دعا کنید تا قرعه کشی به آن ، و من باید به شما سفارش
فنجان قهوه داغ ، برای من دید که شما
لرز هستند. "
"هوا سرد نیست که من باعث لرز ،"
گفت : زن در صدای کم ، تغییر در او
صندلی به عنوان درخواست.
"چه ، پس؟"
گفت : "این ترس ، آقای هولمز.
این ترور است. "
او مطرح شده حجاب خود را به عنوان او سخن گفت ، و ما
می توانم ببینم که او در واقع در رقت انگیز
حالت اضطراب ، چهره اش همه کشیده شده و
خاکستری ، با چشمان بی ترس ، مانند
کسانی که از بعضی حیوانات شکار.
امکانات و شکل او بود کسانی که از
زن از سی است ، اما مو خود را با هدف گلوله قرار گرفت
زودرس خاکستری ، و بیان او بود
خسته و نحیف.
شرلوک هلمز او فرار با بیش از یکی از
سریع خود ، جامع تمام - glances.
"تو نباید از ترس ، گفت :" او soothingly ،
خم شدن به جلو و نوازش ساعد او.
"ما به زودی باید مجموعه مسائل حق ، من هیچ
شک.
شما در با قطار آمده امروز صبح ، من
را ببینید. "
"من شما را می دانم ، پس؟"
"نه ، اما من رعایت نیمه دوم
بلیط بازگشت را در کف از سمت چپ شما
دستکش.
شما باید در اوایل آغاز شده ، و در عین حال شما
حال درایو خوب در سبد خرید سگ ، همراه سنگین
جاده ها ، پیش از شما رسیده ایستگاه ".
بانوی داد شروع به خشونت و خیره شد در
سردرگمی در همدم من.
"هیچ رمز و راز وجود دارد ، خانم عزیز من ، گفت :"
او ، لبخند بر لب.
"دست چپ از ژاکت شما spattered
با گل در هیچ کمتر از هفت مکان.
علائم کاملا تازه است.
هیچ وسیله نقلیه وجود دارد نجات سگ سبد خرید که
پرت کردن گل و لای در آن راه ، و سپس تنها
زمانی که شما در سمت چپ از نشستن
راننده. "
"هر چیزی که دلایل خود را ممکن است ، شما
کاملا درست است ، "او گفت.
"من از خانه قبل از شش آغاز شده ، رسیده است
Leatherhead در بیست سالگی گذشته ، در آمد و توسط
اولین قطار واترلو.
آقا ، من می توانم این سویه دیگر ایستاده ؛ من
باید بروم اگر آن را از جا در رفته ادامه دارد.
من هیچ کس به نوبه خود به -- هیچ ، مگر فقط
یکی ، که به مراقبت برای من ، و او ، شخص فقیر ،
می تواند از کمک کم است.
من از شما ، آقای هولمز شنیده ، من
شما را از خانم Farintosh ، شنیده آنها به شما
کمک در ساعت از نیاز به درد او.
آن را از او این بود که من تا به حال آدرس.
آه ، آقا ، آیا شما نیست که شما می توانید فکر می کنم
به من کمک کند ، بیش از حد ، و حداقل در پرتاب یک کمی
نور از تاریکی متراکم که
من را احاطه کرده است؟
در حال حاضر آن است که خارج از قدرت من را به پاداش
شما برای خدمات خود ، اما در یک ماه یا
شش هفته من خواهد بود ، ازدواج با
کنترل از درآمد خود من ، و پس از آن حداقل
شما نباید به پیدا کردن من ناسپاس. "
هلمز تبدیل به میز او و بازکردن
آن ، درو از کوچک مورد کتاب ، که او
مشورت.
"Farintosh ،" او گفت.
"آه بله ، به یاد می آورم مورد ، آن بود
در رابطه با تاج یا کلاه عقیق.
من فکر می کنم آن را قبل از وقت خود را ، اما واتسون بود.
من فقط می توانم ، خانم گفت ، که من باید
خوشحال وقف مراقبت همان به پرونده شما
که من به آن دوست خود را انجام داد.
به عنوان پاداش ، حرفه من این است که خود را
پاداش ، اما شما در آزادی به تسویه کردن
هر چه هزینه های من ممکن است به قرار دهید در
زمان است که شما بهترین لباس.
و حالا من خواهش کردن که شما قبل از ذخیره کردن ما
همه چیز را که ممکن است ما در شکل گیری کمک
نظر بر ماده. "
"افسوس!" پاسخ داد : ما بازدید کننده ، "بسیار
وحشت از وضعیت من در این واقعیت نهفته
که ترس من آنقدر مبهم ، و من
سوء ظن دارد تا به طور کامل بر کوچک
امتیاز ، که ممکن است بی اهمیت به نظر می رسد به
دیگری ، که حتی او را به چه کسی از همه دیگران
من یک راست به دنبال کمک و مشاوره
به نظر می رسد از همه که من به او بگویید در مورد آن را به عنوان
fancies یک زن عصبی.
او نمی گوید که چنین است ، اما من می توانم آن را از خواندن
پاسخ های تسکین دهنده خود را برطرف و چشم.
اما من شنیده ام ، آقای هلمز ، که شما می توانید
دیدن عمیقا به شرارت متعدد از
قلب انسان.
شما ممکن است من چگونه به راه رفتن در میان توصیه
خطرات که من در بر گرفتن. "
"من تمام توجه ، خانم."
"نام من... است هلن Stoner ، و زندگی می کنم
با شوهر مادر من ، که آخرین
بازمانده از یکی از قدیمی ترین ساکسون
خانواده ها در انگلستان ، Roylotts از استوک سیتی
مورن ، در مرزهای غربی از سوری. "
هولمز راننده سرشونو تکون دادن سر خود را.
"نام آشنا است به من ،" او گفت.
"خانواده در یک زمان در میان
ثروتمندترین در انگلستان و املاک
توسعه یافته بیش از مرزها به برکشایر در
شمال ، و نیوهمشایر در غرب.
در قرن گذشته ، با این حال ، چهار
وارثان پی در پی بود و از روی هرزگی
وضع بی فایده و تباهی خانواده
در نهایت توسط قمار باز در به پایان رسید
روز از Regency.
هیچ چیز جز چند هکتار از سمت چپ بود
زمین ، خانه و 2-100 ساله ،
که خود را تحت سنگین خرد
وام مسکن.
عنوانی مثل اقا آخرین کشیده میشوند ، از وجود خود را
وجود دارد ، زندگی زندگی وحشتناک
اشرافی گدا ، اما تنها پسرش ، من
شوهر مادر ، با دیدن او که باید وفق دهند
خود را به شرایط جدید ، به دست آمده
پیش از نسبی ، که او را قادر
برای گرفتن مدرک پزشکی و رفتیم بیرون تا
کلکته ، که در آن ، مهارت های حرفه ای او
و نیروی خود را از شخصیت ، برقرار نمود
عمل بزرگ است.
در جا از خشم ، با این حال ، ناشی از برخی از
سرقت که در مرتکب شده بود
خانه ، ضرب و شتم او ساقی مادری او را به اعدام محکوم
دقت و فرار سرمایه حکم.
آن گونه که بود ، او رنج می برد بلند مدت
زندان و پس از آن به بازگشت
انگلستان وسواسی و نا امید مرد.
"زمانی که دکتر Roylott در هند ازدواج کرد
مادر من ، خانم Stoner ، جوان بیوه از
سرلشکر Stoner ، از بنگال
توپخانه.
من خواهر جولیا و من دو قلو بودند ، و ما
تنها دو سال در آن زمان از من
مادر دوباره ازدواج.
او به حال مبلغ قابل توجهی از پول -- نه
کمتر از 1000 پوند پول خرد سال -- و این که او
واگذار به دکتر Roylott به طور کامل در حالی که ما
اقامت با او ، با ارائه که
برخی جمع سالانه باید اجازه داده شود تا
هر یک از ما در صورت ازدواج ما.
مدت کوتاهی پس از بازگشت ما به انگلستان من
مادر جان -- او هشت سال پیش کشته شد
در یک حادثه در نزدیکی راه آهن Crewe.
دکتر Roylott سپس رها شده تلاش خود را به
ایجاد خود را در عمل در لندن و
در زمان ما را به زندگی با او را در سن
خانه اجدادی در استوک مورن.
پول که مادر من بود سمت چپ بود
به اندازه کافی برای همه ما می خواهد ، و در آنجا به نظر می رسید
به هیچ مانعی برای رسیدن به شادی ما.
"اما تغییر بدی آمد و ما
شوهر مادر در مورد این زمان.
به جای پیدا کردن دوستان و تبادل
بازدیدکننده داشته است با همسایگان ما ، که تا به حال در
اولین overjoyed شده است برای دیدن Roylott از
استوک سیتی مورن در پشت صندلی های قدیمی خانواده او
بسته خودش را در خانه خود و به ندرت
بیرون آمد در سبع افراط ذخیره
هر کس ممکن است با نزاع راه خود را صلیب.
خشونت از خلق و خوی نزدیک به شیدایی است
شده است ارثی در مردان از خانواده ،
و در مورد شوهر مادر من است آن را به حال ، من
باور دارند ، شده است طولانی او شدت یافته است
اقامت در مناطق استوایی.
مجموعه ای از brawls ننگین صورت گرفت ،
که دو مورد آن به پایان رسید در دادگاه پلیس ،
تا زمانی که در گذشته او ترور شد
روستا ، و مردمی که در پرواز او
رویکرد ، برای او ، انسان را از بسیار زیاد است
قدرت ، و کاملا غیر قابل کنترل در
خشم خود را.
"هفته گذشته او پرتاب آهنگر محلی
بیش از یک دیواره را به جریان ، و آن را
تنها با پرداخت بیش از همه پول که من
می تواند گرد بود که من قادر به
جلوگیری از دیگری قرار گرفتن در معرض عمومی است.
او تا به حال هیچ دوستی در تمام نجات سرگردان
gipsies ، و او این را vagabonds
ترک به چادر زدن بر چند هکتار از
خار پوشیده شده زمین که نماینده
املاک و خانواده ، را قبول و در عوض
مهمان نوازی از چادر خود را ، سرگردان
برداشته و به همراه آنها را گاهی اوقات برای هفته ها در پایان.
او شور و همچنین برای حیوانات هند ،
که توسط بیش از او را فرستاده
خبرنگار ، و او در این لحظه
یوزپلنگ و شکل عجیب و غریب ، که آزادانه پرسه
بیش از زمینه های خود هستند و با ترس
روستاییان تقریبا به عنوان استاد خود بسیار.
"شما می توانید از آنچه من می گویم که تصور من
فقیر خواهر جولیا و من تا به حال هیچ بزرگ
لذت در زندگی ما است.
هیچ بنده خواهد با ما بماند ، و برای
مدت زمان طولانی ما از همه کار از خانه.
او بود ، اما سی در زمان او
مرگ ، و در عین حال موی او در حال حاضر شروع شده بود
برای سفید کردن ، حتی در حالی که مال من است. "
"خواهر شما مرده است ، پس؟"
"او فقط دو سال پیش فوت کرده ، و از آن است
مرگ او را که من مایل به صحبت با شما.
شما می توانید از آن ، درک زندگی زندگی
که من تعریف کرده اند ، ما کمی
به احتمال زیاد با هر کسی که از سن خود و
موقعیت.
ما تا به حال ، با این حال ، عمه ، مادر من است
خواهر دختر باکره ، دوشیزه Honoria Westphail ، که
زندگی در نزدیکی هارو شد و ما گاهی اوقات
مجاز به پرداخت بازدیدکننده داشته است در این کوتاه زنانه
خانه.
جولیا وجود دارد در کریسمس رفت و دو سال
پیش ، و ملاقات وجود دارد نیمه پرداخت عمده
تفنگداران دریایی ، به چه کسی او درگیر شد.
شوهر مادر من آموخته از تعامل
زمانی که خواهر من بازگشت و ارائه هیچ
اعتراض به ازدواج ، اما در
دو هفته از روزی که ثابت شده بود
برای عروسی ، این رویداد وحشتناک
رخ داده است که من تنها از من محروم
همدم. "
شرلوک هلمز شده بود پشت در تکیه
صندلی خود را با چشمانی بسته و سر خود را
غرق در کوسن ، اما او خود را نیمه باز
پلک در حال حاضر و در سراسر بازدید کننده خود را انداخت.
"دعا می شود به عنوان دقیق به جزئیات ،" او گفت.
"این بسیار آسان است برای من به این کار ، برای هر
رویداد از آن زمان بسیار ناراحت کننده است به خشکیده
خاطره ام.
خانه ارباب یا صاحب تیول است ، همانطور که قبلا هم گفتم ،
بسیار قدیمی ، و فقط یک جناح در حال حاضر
مسکونی.
اتاق خواب در این بخش بر روی زمین هستند
طبقه ، اتاق نشسته - که در
بلوک مرکزی از ساختمان.
از این اتاق خواب برای اولین بار دکتر است
Roylott است ، دوم خواهر من است ، و
سوم خود من.
هیچ ارتباطی بین آنها وجود دارد ، اما
همه آنها را به سمت راهرو باز همان.
آیا من خودم را دشت؟ "
"کاملا تا."
"پنجره ها از سه اتاق باز کردن
بر چمن.
که منجر به مرگ شب دکتر به Roylott رفته بود
اتاق خود را در اوایل ، هر چند که ما می دانستند که او تا به حال
بازنشسته و به استراحت ، برای خواهر من بود
با ناراحتی از بوی قوی هند
سیگار برگ که آن را سفارشی خود را به دود.
او در سمت چپ اتاق او ، پس ، آمد و به
مال من ، جایی که او برای برخی از زمان نشسته ، چت
در مورد عروسی نزدیک شدن به او.
ساعت یازده او گل سرخ به من را ترک کند ، اما
او در خانه متوقف شد و به عقب نگاه کرد.
"' به من بگو ، هلن ، 'او گفت : آیا تا کنون
سوت هر کس که در مرده از شنیده
"هرگز ،' گفت : I.
"من فرض کنید که شما امکان نداشت
سوت ، خودتان ، در خواب شما؟ '
"' بدیهی نیست.
اما چرا؟
"' از آنجا که در طول شب گذشته به من بدهید؟
همیشه ، در حدود سه صبح ، شنیده
کم ، سوت روشن است.
من نور دارای جای خواب ، و آن را تا بیدار
من.
من نمی تواند بگوید که از کجا آمده -- شاید
از اتاق بعدی ، شاید از چمن.
من فکر کردم که من فقط می خواهید بپرسید که آیا
شما آن را شنیده بود. '
"نه ، من وجود ندارد.
باید کسانی که gipsies رنجور در
"' به احتمال بسیار زیاد.
و با این حال اگر آن را در چمن شد ، من تعجب می کنم
که شما آن را نیز نمی شنوند. '
"' ه ، اما من خواب بیشتری به شدت از شما. '
"' خوب ، آن را از بی نتیجه بزرگ است ، در
هر نرخ. '
او پشت به من لبخند زد ، بسته اطاق من ، و
چند لحظه بعد من شنیده ام به نوبه خود کلید خود را در
قفل. "
"در واقع ، گفت :" هولمز.
"آیا این سفارشی خود را همیشه به قفل
خودتان را در شب؟ "
"همیشه".
"و چرا؟"
"من فکر می کنم که من به شما به ذکر است که
دکتر نگه داشته یوزپلنگ و یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه.
ما هیچ احساس امنیتی مگر ما
درهای قفل شده بود "
"کاملا پس.
دعا کنید تا با ادامه بیانیه خود را. "
"من می توانم آن شب نه خواب رو.
احساس مبهم از مصیبت قریب الوقوع
من تحت تاثیر قرار گرفته.
من و خواهرم ، شما در بحر تفکر غوطهور شدن بودند ،
دوقلوها ، و می دانید که چگونه ظریف هستند
لینک که با اتصال دو روح است که آنقدر خوب
نزدیک متفقین.
این شب وحشی بود.
باد زوزه خارج شد ، و باران
ضرب و شتم بود و در برابر پاشش
ویندوز.
ناگهان در میان همه داد و بیداد از باد ،
پشت سر هم جلو وجود دارد فریاد وحشی
زن وحشت زده.
من می دانستم که صدای خواهر من بود.
من از تخت من شکلی ناگهانی ظهور ، دور پیچیده شال
من ، و با عجله به داخل راهرو.
به عنوان درب را باز کردم من به نظر می رسید به گوش کم
سوت ، مانند خواهر من شرح داده شده ، و
چند لحظه بعد صدا clanging ، تا اگر
جمعی از فلز به حال کاهش یافته است.
همانطور که من فرار پایین پاساژ ، درب خواهر من است
قفل شد ، و به آرامی بر محور آن
لولا.
من در آن خیره شد وحشت زده ، نمی دانستند
چه بود تا در مورد موضوع از آن.
با نور چراغ راهرو - من تو را دیدم من
خواهر در باز کردن ظاهر می شود ، صورت خود را
blanched با تروریسم ، دست او را برای groping
کمک ، رقم کل swaying او پس وپیش
می خواهم که از میخواره.
من به او زد و انداخت اسلحه خود را دور من ،
اما در آن لحظه به نظر می رسید او را به زانو را
راه و او به زمین افتاد.
او به عنوان کسی است که در درد وحشتناک writhed ،
و اندام او را وحشتناک تکان انداخته بود.
در ابتدا من فکر کردم که او تا به حال نمی
من به رسمیت شناخته شده ، اما من خم بر خود را با او
ناگهان در صدای shrieked که من
هرگز نباید فراموش ، اوه ، خدای من!
هلن!
این گروه بود!
گروه خال دار! '
بود دیگر چیزی وجود دارد که او را
نا چار گفته اند ، و او را با ضربات چاقو او را
انگشت را به هوا در جهت
اتاق دکتر ، اما تشنج تازه
ضبط و او را خفه کلمات او.
من با عجله خارج ، خواستار صدای بلند برای من
شوهر مادر ، آشنا شدم و او را از شتاب
اتاق خود را در سس گوجه فرنگی ، لباس شب خود را.
وقتی او رسید طرف خواهر من او بود
ناخودآگاه ، و اگر چه او ریخت براندی
گلو پایین او و فرستاده برای کمک های پزشکی
از روستا ، تمام تلاش بیهوده بود ،
برای او به آرامی غرق شد و مرد بدون داشتن
بهبود آگاهی او.
چنین پایان وحشتناک از معشوق من بود
خواهر. "
"یک لحظه ، گفت :" هولمز ، "آیا مطمئن
در مورد این صدای سوت و فلزی؟
آیا می توانید به آن قسم می خورم؟ "
"این چیزی بود که پزشکی قانونی شهرستان از من پرسید
در پرس و جو.
این احساس قوی من این است که من آن را شنیده است ،
و در عین حال ، در میان سقوط از باد و
creaking از خانه های قدیمی ، ممکن است من
احتمالا شده اند فریب. "
"خواهر خود را پوشیده بود؟"
"نه ، او در او شب لباس بود.
در دست راست او بود یافت سوخته
بیخ و بن از مسابقه ، و او را در سمت چپ بازی -
جعبه. "
"نمایش که او زده بود و نور
نگاه او در مورد زمانی که زنگ صورت گرفت.
این مهم است.
و چه نتایجی حاصل آمده بود که پزشکی قانونی
به؟ "
"او در زمینه مورد با دقت فراوان ،
برای انجام دکتر Roylott را طولانی شده بود
بدنام در شهرستان است ، اما او نتوانست
برای یافتن هر گونه باعث رضایت از مرگ است.
شواهد من نشان داد که درب به حال شده است
بسته بر طرف درونی ، و
پنجره های مسدود شده بود از مد افتاده
کرکره با میله آهن گسترده ای بود که
امن هر شب.
دیوارها را با دقت صدا بودند ، شدند و
نشان داده می شود کاملا جامد در تمام طول ، و
کف پوش نیز به طور کامل مورد مطالعه ، با
نتیجه یکسان است.
دودکش گسترده است ، اما از طرف منع
چهار بزرگ کالاهای اساسی.
این مسلم است ، بنابراین ، که خواهر من
بود که کاملا به تنهایی او ملاقات پایان او.
علاوه بر این ، هیچ نشانه از هر وجود داشت
خشونت بر او. "
"چگونه در مورد سم؟"
"پزشکان او را برای بررسی آن پرداخت ، اما
بدون موفقیت است. "
"شما چه فکر میکنید که این مایه تاسف است
بانوی درگذشت ، پس؟ "
گفت : "این عقیده من است که او از ترس خالص درگذشت
و شوک عصبی ، هر چند آنچه در آن بود که
وحشت زده خود را نمی توانم تصور کنم. "
"بودند gipsies در کشت و زرع وجود دارد در
زمان؟ "
"بله ، تقریبا همیشه وجود دارد برخی از وجود دارد."
"آه ، و چه شما را از این جمع آوری
اشاره به یک گروه -- خال دار باند "
"برخی اوقات من فکر کردم که آن بود
صرفا بحث وحشی از هذیان است و گاه در
که این ممکن است به برخی از گروه مراجعه کننده
مردم ، شاید به این gipsies بسیار در
کشت و زرع.
من چه دانم که خال خال
دستمال که بسیاری از آنها را می پوشند
بر سر آنها ممکن است پیشنهاد کرده اند
صفت عجیب و غریب که او استفاده می شود. "
هولمز سر خود را مثل یک مرد که بسیار تکان داد
از بودن راضی است.
"این بسیار عمیق آب ،" او گفت ؛
"دعا در روایت با خود بروید."
"دو سال از آن زمان گذشت ، و من
زندگی تا زمانی که به تازگی از تنهاتر شده است
همیشه.
ماه پیش ، با این حال ، دوست عزیز ، که من
شناخته شده برای سالهای زیادی ، انجام داده است به من
افتخار به دست من در ازدواج بپرسید.
پرسی آرمیتاژ -- -- نام او آرمیتاژ است
پسر دوم آقای آرمیتاژ ، از جرثقیل آب ،
نزدیک به خواندن.
شوهر مادر من پیشنهاد کرده است هیچ مخالفت با
مسابقه ، و ما خود را در ازدواج کرد
البته از بهار.
دو روز پیش در برخی از تعمیرات آغاز شده بود
جناح غرب از ساختمان ، و من
دیوار اتاق خواب شده است سوراخ شده ، به طوری که من
داشته اند به اتاق که در آن حرکت می کند
خواهر من مرده بودم ، و به خواب بسیار
تخت که در آن او آرام گرفت.
تصور کنید ، سپس ، هیجان من از زمانی که ترور
شب گذشته ، به عنوان بگذارم بیدار ، تفکر بیش از
سرنوشت وحشتناک بود ، من به طور ناگهانی در شنیده
سکوت شب که کم سوت
نوید از مرگ خود بوده است.
من تا شکلی ناگهانی ظهور و لامپ را روشن کردند ، اما هیچ چیز
بود که در اتاق دیده می شود.
من هم زده شده بود به رختخواب دوباره ،
با این حال ، پس من لباس پوشیده و به محض آن
بود روز روشن من تضعیف کردن و موفق شدم سگ سبد خرید
در مسافرخانه تاج و تخت ، که مخالف ، و
سوار به Leatherhead ، از چه رو از من
بیا امروز صبح با یکی از شی
از دیدن شما و درخواست راهنمائی شما. "
"شما عاقلانه انجام داده اند ، گفت :" دوست من.
"اما شما به من گفت که همه؟"
"بله ، تمام."
"دوشیزه Roylott ، شما را ندارید.
شما در حال غربالگری شوهر مادر خود را. "
"چرا ، چه چیزی شما چیست؟"
برای پاسخ هلمز عقب رانده از تجمل
سیاه و سفید توری که fringed دستی را که به ذخیره کردن
بر زانو بازدید کننده ماست.
پنج کمی لکه های کبود ، نشانه چهار
انگشتان دست و انگشت شست ، پس از چاپ شده بود
مچ دست سفید.
"شما ظالمانه شده اند استفاده می شود ، گفت :" هولمز.
بانوی رنگی عمیق و تحت پوشش بیش از
مچ دست مجروح او.
او گفت ، "و شاید" او مردی سخت است ، "
او به سختی می داند قدرت خود. "
سکوت طولانی شد ، که در طی آن وجود دارد
هولمز چانه خود را بر دستان خود و خم
خیره شد به درون آتش crackling.
"این یک کسب و کار بسیار عمیق ،" او گفت : در
تاریخ و زمان آخرین.
"یک هزار جزییات وجود دارد که من
باید میل به اطلاع من قبل از تصمیم گیری بر
البته ما از عمل است.
با این حال ما باید یک لحظه به از دست دادن نیست.
اگر قرار بود برای آمدن به استوک سیتی مورن به روز ،
آن را امکان پذیر می شود برای ما را برای دیدن بیش
این اتاق بدون شناخت از خود
شوهر مادر؟ "
"همانطور که اتفاق می افتد ، او از آمدن به صحبت کرد
شهر به روز بر برخی از مهم ترین
کسب و کار.
این احتمال که او دور خواهند شد و تمام
روز ، و خواهد بود که هیچ چیز وجود دارد به
مزاحم شما.
در حال حاضر خانه دار در حال حاضر ، اما او پیر است
و نادان ، و من به راحتی می تواند از خود را دریافت کنید
از راه. "
"عالی.
شما مخالف این سفر ، اما واتسون نه؟ "
"به هیچ عنوان به معنی".
"پس ما باید هر دو آمده است.
چه می توانید به خودتان انجام دهید؟ "
"من یک یا دو چیز که من می
مایل به کار در حال حاضر که من در شهر هستم.
اما من با 12:00 بازگشت
قطار ، تا از به وجود داشته باشد در زمان خود
آینده. "
"و تو هم از ما انتظار در اوایل
بعد از ظهر.
من خودم بعضی از مسائل کسب و کار کوچک
برای شرکت در به.
آیا شما صبر کنید و صبحانه نه؟ "
"نه ، من باید بروم.
قلب من روشن است در حال حاضر از من
مشکل جلب اعتماد من به تو.
من باید به جلو نگاه به دیدار دوباره شما
این بعد از ظهر. "
او کاهش یافته است ضخامت خود را با چادر سیاه بر سر او
صورت و از اتاق glided.
"و چه چیزی شما را از آن فکر می کنم همه ، اما واتسون؟"
پرسید : شرلوک هلمز ، علاقه شدید به چیزی در پشت خود
صندلی.
"به نظر من به ترین و تاریک
کسب و کار شوم. "
"به اندازه کافی تاریک و گمراه کننده به اندازه کافی."
"با این حال اگر خانم درست است و گفت که در
کف پوش و دیوار صدا هستند ، و که
درب ، پنجره و دودکش ها
صعب العبور ، سپس خواهرش باید شده اند
بدون شک تنها زمانی که وی به ملاقات او
پایان مرموز. "
"چه می شود ، پس ، از این شبانه
سوت ، و آنچه از بسیار عجیب و غریب
کلمات از زن در حال مرگ؟ "
"من نمی توانم فکر می کنم."
"وقتی شما ترکیب ایده از سوت در
شب ، با حضور یک گروه از gipsies
که در شرایط نزدیک با این قدیمی هستند
دکتر ، این واقعیت است که ما باید هر دلیل
به این باور که تا به دکتر علاقه
در جلوگیری از ازدواج دختر خوانده اش ،
اشاره به گروه مرگ ، و ، در نهایت ،
این واقعیت است که خانم هلن Stoner شنیده
صدای شیپور فلزی ، که ممکن است شده اند
ناشی از یکی از میله های فلزی کسانی که
ایمن کرکره سقوط دوباره به آن
محل ، من فکر می کنم که زمین خوبی وجود دارد به
فکر می کنم که ممکن است رمز و راز پاک همراه
آن خطوط. "
"اما آنچه ، پس از آن ، آیا gipsies کاری انجام دهید؟"
"من نمی توانم تصور کنم."
"من می بینم بسیاری از اعتراض به هر گونه نظریه چنین است".
"و من هم همین طور
و دقیقا به همین دلیل است که ما
رفتن به استوک مورن در این روز.
من می خواهم ببینم که آیا اعتراضات هستند
مهلک ، و یا اگر ممکن است آنها توضیح داده خواهد شد دور.
اما آنچه به نام شیطان! "
انزال از من کشیده شده بود
همراه با این واقعیت است که در خانه مان بود
نقش برآب شده است به طور ناگهانی باز ، و بزرگ
مردی که خودش را در قاب دیافراگم بود.
صحنه و لباس او از مخلوط عجیب و غریب بود
حرفه ای و کشاورزی ،
با سیاه و سفید از بالا به کلاه ، طولانی رهبانیت - کت ،
و یک جفت gaiters بالا ، با شکار -
محصول نوسانی در دست دارد.
پس بلند او بود که کلاه خود در واقع
خار نوار عبور از راهرو ، و
وسعت خود را به دهانه آن را در سراسر به نظر می رسید از
سو به سوی دیگر.
صورت بزرگ ، خشکیده با هزار
چین و چروک ، زرد سوخته با خورشید ، و
مشخص شده با هر عشق بد ، تبدیل شده بود
از یکی به دیگری از ما ، در حالی که خود را
عمیق مجموعه ، صفرا شات چشم ها ، و متوسطه را ،
نازک ، بینی fleshless ، به او داد تا حدودی
شباهتی به یک پرنده قدیمی شدید از شکار.
"کدام یک از شما است هلمز؟" این سوال
خیال.
"نام قربان ، من ، اما شما باید مزیت
از من ، گفت : "همدم من بی سر و صدا.
"من Roylott دکتر Grimesby ، از استوک سیتی
مورن ".
"در واقع ، دکتر ، گفت :" هولمز blandly.
"دعا صندلی کنند".
"من هیچ چیز از نوع انجام دهد.
دختر خوانده من اینجا بوده است.
من او را پیش بینی کرد.
چه تا به او شده است گفت : به شما؟ "
"این سرد کمی برای زمان است
سال ، گفت : "هولمز.
"چه شده است او گفت به شما؟" زدم
پیر مرد خشمگینانه.
"اما من شنیده ام که crocuses قول
خوب ، "ادامه داد همدم من
imperturbably.
"ولز
تو منو از سر باز کردن ، مگه نه؟ "گفت : ما جدید
بازدید کنندگان ، مصرف یک گام به جلو و تکان دادن
او شکار - محصول.
"من تو را می دانم ، شما ارقه!
من از شما شنیده بودم.
شما در حال هولمز ، مداخله گر. "
دوست من لبخند زد.
"هولمز ، فضول!"
لبخند او گسترده تر.
"هولمز ، اسکاتلندیارد جک در دفتر!"
هولمز صمیمانه دست هایش را.
"گفتگو شما این است که بیشتر سرگرم کننده ،"
او گفت :.
"وقتی شما بیرون بروید نزدیک درب ، برای وجود دارد
است پیش نویس تصمیم گرفت. "
"من به زمانی که من گفته ام من می گویند.
آیا شما جرات دخالت در امور من.
من می دانم که خانم Stoner اینجا بوده است.
من او را جستجو کرد!
من یک مرد خطرناک به سقوط از لکه دار کردن!
اینجا را ببینید. "
او پا به سرعت به جلو ، ضبط
پوکر ، و خم آن را به یک منحنی با او
بزرگ قهوه ای دست.
"را مشاهده کنید که خودتان را نگه دارید از من
گرفتن دست ، "او snarled ، hurling و پیچ خورده
پوکر شومینه به او strode از
اتاق.
"به نظر می رسد شخص بسیار مهربان ، گفت :"
هولمز ، خنده.
"من کاملا تا بزرگ نیست ، اما اگر او بود
من باقی مانده ممکن است او را نشان داده است که من
چنگ شد خیلی بیشتر از او نیست ضعیف
خودش را دارد. "
همانطور که وی در صحبت او را برداشت پوکر فولاد
و ، با تلاش های ناگهانی ، آن را صاف کنید
دوباره.
"علاقه داشتن به خود را داشتن بی احترامی به گیج کردن
من با نیروی پلیسی را ببینید!
این حادثه می دهد رغبت به ما
تحقیقات ، با این حال ، و من فقط اعتماد
آن دوست کوچک ما نمی خواهد از رنج می برند
بی تدبیری خود در اجازه دادن به این حیوان به
ردیابی او.
و حالا ، اما واتسون ، ما باید صبحانه سفارش ،
و پس از آن من باید راه رفتن به پایین
ویکیانبار پزشکان ، جایی که من امید به گرفتن برخی از
داده است که ممکن است ما در این زمینه کمک کند. "
این تقریبا 01:00 بود که شرلوک
هولمز در بازگشت از سفر تفریحی خود را.
او در دست او برگزار شد یک برگ کاغذ آبی رنگ ،
با بیش از یادداشت ها و چهره های scrawled.
"من را دیده اند ، خواهد شد از مرحوم
همسر ، "او گفت.
"برای تعیین معنای دقیق آن من شده اند
موظف به کار کردن قیمت فعلی
سرمایه گذاری که با آن نگران است.
درآمد ، در کل که در آن زمان از
مرگ همسر بود کمی کوتاه از 1100
پوند ، در حال حاضر ، از طریق کاهش
قیمت های کشاورزی ، بیش از 750 نیست
پوند است.
هر دختر می تواند درآمد از 250 ادعا
پوند ، در مورد ازدواج.
بدیهی است ، پس ، که اگر هر دو
دختران ازدواج کرده بود ، این زیبایی می توانست
حال صرف مبلغ جزئي ، در حالی که حتی یکی از آنها
می فلج او را به حد بسیار جدی است.
صبح کار من بوده است هدر نرفته ،
از آن ثابت کرده است که او بسیار
قوی ترین انگیزه برای ایستادن در راه
از هر چیزی از مرتب کردن.
و حالا ، اما واتسون ، این است که بیش از حد جدی برای
اتلاف وقت ، به خصوص که پیر مرد است
آگاه باشید که ما خودمان را در جالب
امور خود را ، پس اگر شما آماده است ، ما باید
تماس کابین و درایو به واترلو.
من باید خیلی خیلی ممنون اگر می خواهید
لغزش هفت تیر خود را در جیب خود.
شماره Eley در 2 استدلال بسیار عالی است
با آقایان که می توانند پیچ pokers فولاد
به گره.
این و دندان قلم مو هستند ، من فکر می کنم ، همه
که ما نیاز داریم. "
در واترلو ما خوش شانس ابتلا در شدند
قطار Leatherhead ، جایی که ما استخدام
دام در مسافرخانه ایستگاه را سوار و به مدت چهار
یا پنج مایل را از طریق سوری دوست داشتنی
خطوط.
این یک روز کامل است ، با آفتاب درخشان و
ابرها نرم و پشم دار چند در آسمانها.
درختان و hedges کنار جاده بودند فقط
پرتاب اول خود را از شاخه های سبز ، و
هوا پر از بوی خوش
زمین مرطوب.
به نظر من حداقل کنتراست عجیب بود
بین وعده های شیرین از بهار و
این تلاش شیطانی که بر اساس آن ما شد
مشغول اند.
همراه ما نشسته در مقابل دام ،
اسلحه خود را خورده ، کلاه خود را کشیده پایین بیش از
چشم او ، و چانه خود را بر او فرو رفته
پستان ، در اعماق فکر خاک سپرده شد.
ناگهان ، با این حال ، او آغاز شده ، به من شنود گذاشته باشند در
شانه ، اشاره کرد و بیش از مراتع.
"نگاه کنید!" او گفت.
پارک به شدت الوار محکم و استوار در کشیده
شیب ملایم ، ضخیم شدن به بیشه در
بالاترین نقطه است.
از میان شاخه وجود دارد از jutted
شیروانی خاکستری و بالا بام درخت بسیار
عمارت قدیمی است.
"استوک مورن" او گفت.
"بله ، آقا ، که به خانه دکتر
Grimesby Roylott ، "اظهار کرد راننده.
"برخی از ساختمان در رفتن وجود دارد ، وجود دارد."
هولمز گفت ؛ "جایی است که ما می رویم."
"در روستا وجود دارد ، گفت :" راننده ،
با اشاره به مجموعه ای از پشت بام برخی از
از راه دور به سمت چپ ؛ "اما اگر شما می خواهید
رسیدن به خانه ، شما را به پیدا کردن آن کوتاه تر
دریافت بیش از این نردبان ، و این کار را با پا
راه بیش از فیلدها است.
آن وجود دارد ، که در آن زن از راه رفتن. "
"و خانم ، من علاقه داشتن به ، است دوشیزه Stoner ،"
مشاهده هولمز ، سایه چشمان او.
"بله ، من فکر می کنم ما بهتر است به عنوان شما
نشان می دهد. "
ما پیاده ، پرداخت کرایه ما ، و دام
پشت در راه خود را به Leatherhead rattled.
"من آن را به عنوان فکر خوب ،" هلمز گفت : ما به عنوان
صعود از نردبان ، "که این شخص باید
فکر می کنم ما در اینجا به عنوان معماران آمده بود ، و یا در
برخی از کسب و کار معین.
ممکن است سر شایعه سازی خود را متوقف کند.
خوب بعد از ظهر ، خانم Stoner.
شما می بینید که ما به خوبی ما شده است
کلمه ".
مشتری ما از صبح به حال شتاب زده
به جلو به ما ملاقات با چهره که صحبت کرد
شادی او.
"من مشتاقانه در انتظار بوده تا برای شما"
او گریه کرد ، دست دادن با ما گرمی.
"همه درآمده پر زرق و برق.
دکتر Roylott تا به شهر رفته ، و آن را
بعید است که او باز خواهد گشت قبل از
شب. "
"ما باید به حال لذت بردن از ساخت
آشنایی دکتر ، گفت : "هولمز ، و در
چند کلمه او sketched چه بود
رخ داده است.
دوشیزه Stoner تبدیل به رنگ سفید به لب او به عنوان
گوش.
"آسمان ها به خیر!" در حالی که گریه ، "او را دنبال کرده است
من ، پس از آن. "
"بنابراین به نظر می رسد."
"او پس حیله گری که من هیچ وقت نمی دانید وقتی که من
مطمئن هستم از او.
چه خواهد شد که او می گویند وقتی که او برمی گردد؟ "
"او باید خود ، گارد برای او ممکن است
است که کسی وجود دارد بیشتر از حیله گری
خود را بر پیگیری کرد.
شما باید خودتان را قفل را از او به
شب.
اگر او خشونت ، ما باید به دور تو را
عمه شما را در هارو.
در حال حاضر ، ما باید بهترین استفاده را از زمان ما را ،
پس لطفا ما را در یک بار را به اتاق
که ما در حال بررسی. "
ساختمان های خاکستری ، پلان - blotched
سنگ ، با یک بخش مرکزی و دو بالا
curving بال ، مانند پنجه خرچنگ ،
از در هر طرف پرتاب می شود.
در یکی از این بال پنجره ها شد
خراب و مسدود شده با تخته های چوبی ،
در حالی که سقف تا حدی مجوف ،
تصویری از خراب کردن.
بخش مرکزی در کمی بهتر
تعمیر ، اما سمت راست بلوک شد
نسبتا مدرن ، و در پرده
پنجره ها ، با دود آبی تا پیچش یا حلقه زنی
از دودکش ها ، نشان داد که این بود
خانواده که در آن اقامت داشته است.
برخی از داربست ساخته شده بود ، در برابر
دیوار پایان و سنگ کار شده بود
شکسته را ، اما هیچ نشانه ای از هر وجود داشت
هنر کارگرانی در حال حاضر از سفر ما.
هلمز به آرامی راه می رفت بالا و پایین بد
trimmed چمن و با بررسی عمیق
توجه outsides از ویندوز.
"این ، آن را من ، متعلق به اتاق در
که شما استفاده می شود به خواب ، به یک مرکز
خواهر شما ، و یکی در کنار اصلی
ساختمان به اتاق دکتر Roylott است؟ "
"دقیقا این کار.
اما من در حال حاضر در وسط یکی به خواب نروید. "
"در انتظار تغییرات ، به عنوان من درک می کنم.
به هر حال ، به نظر نمی رسد به هر
بسیار با فشار دادن نیاز به تعمیرات در آن پایان
دیوار. "
"هیچ کدام وجود نداشت.
من باور دارم که آن را بهانه ای بود برای من حرکت
از اتاق من. "
"آه! که مطرح است.
در حال حاضر ، در طرف دیگر از این بخش تنگ
راهرو را اجرا می کند که از آن این سه
اتاق باز است.
ویندوز هستند در آن وجود دارد ، البته؟ "
"بله ، اما بسیار کوچک میکنند.
خیلی تنگ برای هر کسی که برای عبور. "
"همانطور که شما هر دو درب قفل شده است و خود را در شب ،
اتاق خود را unapproachable از آن شد
سمت.
در حال حاضر ، که برای رفتن به مهربانی شما
اتاق و نوار کرکره خودتان هستید؟ "
دوشیزه Stoner آیا چنین است ، و هلمز ، پس از
بررسی دقیق را از طریق باز
پنجره ، سعی در هر راه به زور
باز کردن شاتر ، موفق نبود.
هیچ شکاف وجود دارد که از طریق آن چاقو
می تواند اختصاص داده شده برای بالا بردن نوار.
سپس با لنز خود او مورد آزمایش قرار لولا ،
اما آنها از آهن جامد شد ، بصورتی پایدار و محکم ساخته شده است
به بنایی عظیم.
"رطوبت" او گفت ، خاراندن چانه او در برخی
سرگشتگی ، "تئوری من قطعا ارائه
برخی از مشکلات.
هیچ کس نمی تواند این کرکره عبور اگر آنها
پیچ شده بودند.
خب ، ما باید ببینید که آیا داخل می اندازد هر
نور بر ماده. "
درب سمت کوچک منجر به whitewashed
راهرو که از آن سه اتاق خواب
افتتاح شد.
هولمز خودداری کرد مورد بررسی قرار سوم
مجلسی ، بنابراین ما گذشت در یک بار به
دوم ، که در آن خانم Stoner بود در حال حاضر
خواب ، که در آن و خواهرش به حال ملاقات
با سرنوشت او.
این اتاق کمی زشت بود ، با کم
سقف و شومینه خمیازه ، پس از
مد های قدیمی کشور خانه شده است.
قفسه سینه از زیر شلواری قهوه ای ایستاده بود در یک
این گوشه میمیره ، باریک سفید counterpaned تخت
دیگری ، و پانسمان جدول در سمت چپ
سمت پنجره.
این مقاله ، با دو ترکه یا چوب کوتاه کوچک کار
صندلی ، ساخته شده از تمام مبلمان در
اتاق برای نجات مربع فرش در Wilton
مرکز.
تابلو و دور از قاب
دیوار بودند از قهوه ای ، کرم بلوط خورده ، به طوری قدیمی
و تغییر رنگ آن ممکن است از مورخ
ساختمان اصلی خانه.
هلمز یکی از صندلی به گوشه ای کشید
نشسته و ساکت و آروم ، در حالی که چشمان او سفر
دور و دور و بالا و پایین ، به دست گرفتن در
کلیه جزییات را از آپارتمان.
"از کجا که با زنگ و ارتباط؟" او
پاسخ به این پرسش در گذشته با اشاره به زنگ ضخیم طناب
که به پایین در کنار تخت آویزان ، منگوله زدن به
در واقع دروغ گفتن بر بالش.
"این به اتاق خانه دار می رود."
"به نظر می رسد که جدیدتر از چیزهای دیگر؟"
"بله ، آن بود که تنها وجود دارد را از زن و شوهر
سال پیش بود. "
"خواهر شما خواسته شده برای آن ، گمان می کنم؟"
"نه ، من از او با استفاده از آن هرگز شنیده.
ما عادت داشتیم همیشه برای بدست آوردن چیزی است که ما می خواست برای
خودمان. "
"در واقع ، به نظر می رسید آن را غیر ضروری می شود به طوری
خوب طناب زنگ وجود دارد.
شما به من برای چند دقیقه در حالی که بهانه ای
من به عنوان خودم راضی به این طبقه. "
او خودش را انداخت پایین بر چهره خود را با
لنز خود را در دست خود و crawled سریع
رو به عقب و رو به جلو ، بررسی دقیقهای
شکاف بین هر انجمن.
بعد از آن او بود همین کار را با چوب کار
که با آن اتاق بود paneled.
سرانجام او راه می رفت را به تخت و بی رمق
برخی هم در آن خیره و در حال اجرا
چشم خود را به بالا و پایین دیوار.
سرانجام او زنگ طناب را در دست خود گرفت
داد و آن را با روح تقلا.
"چرا ، it'sa ساختگی ،" او گفت.
"آن نخواهند بود حلقه؟"
"نه ، آن را به سیم حتی مهم نیست.
این بسیار جالب است.
شما هم اکنون می توانید ببینید که آن را به بسته
قلاب درست بالای آن باز کمی
برای دستگاه تنفس مصنوعی است. "
"چقدر پوچ!
متوجه شدم که هرگز قبل از. "
"خیلی عجیب و غریب!" گفتم هولمز ، کشیدن در
طناب.
"آیا یک یا دو نقطه بسیار فوق العاده وجود دارد
در مورد این اتاق.
به عنوان مثال ، چه احمقی ساز باید
برای باز کردن یک دستگاه تنفس مصنوعی را به یک اتاق دیگر ،
زمانی که با مشکل مشابه ، او ممکن است که
در ارتباط برقرار کردن با هوای خارج! "
"این نیز کاملا مدرن ، گفت :" خانم.
"انجام شد در مورد همان زمان به عنوان زنگ
طناب؟ "اشاره هولمز.
"بله ، شد تغییرات چند کمی وجود دارد
در مورد آن زمان انجام شده است. "
"آنها به نظر می رسد از بیشتر شده است
جالب شخصیت -- ساختگی زنگ طناب ،
و هواکش که انجام تهویه نیست.
با اجازه شما ، خانم Stoner ، ما باید
اکنون حمل تحقیقات ما را به درون
آپارتمان. "
اتاق دکتر Grimesby Roylott بود بزرگتر
تر از او گام به گام دختر بود ، اما به عنوان
سادگی مبله.
اردوگاه تخت ، قفسه چوبی کوچک پر از
کتاب ، عمدتا از شخصیت های فنی ،
صندلی راحتی کنار تخت ، چوبی ساده
صندلی در برابر دیوار ، میز گرد ، و
آهن بزرگ ایمن چیز اصلی بود
که ملاقات چشم.
هلمز به آرامی راه می رفت دور و بررسی
هر و همه آنها را با keenest
علاقه.
"چیست در اینجا؟" او پرسیده می شود ، بهره برداری
امن است.
"شوهر مادر من است مقالات کسب و کار."
"اوه! شما را دیده اند ، در داخل ، پس؟ "
"فقط یک بار ، چند سال پیش.
من به یاد داشته باشید که آن را پر از مقالات ".
"isn'ta گربه در آن وجود دارد ، به عنوان مثال؟"
"نه. چه ایده عجیب و غریب! "
"خب ، نگاهی به این!"
او در زمان بشقاب کوچک که از شیر
ایستاده در بالای آن.
"نه ؛ ما یک گربه را حفظ کند.
اما یوزپلنگ و شکل عجیب و غریب وجود دارد. "
"آه ، بله ، البته!
خب ، یوزپلنگ فقط گربه بزرگ است ، و در عین حال
نعلبکی شیر می زنه نه چندان دور در
رضایت خود را می خواهد ، من جرات گفتن.
یک نقطه است که من باید می خواهید وجود دارد
تعیین می کند. "
او را در مقابل چوبی squatted
صندلی و صندلی از آن را با مورد بررسی قرار
بیشترین توجه.
"با تشکر از شما.
که کاملا حل و فصل ، "او گفت ، در حال افزایش و
قرار دادن لنز خود را در جیب خود.
"سلام!
در اینجا چیزی جالب است! "
شی که چشم او را گرفتار کرده بود
سگ کوچک شلاق در یک گوشه ای از آویزان
تخت.
شلاق ، با این حال ، فر را بر خود
گره خورده است و بنابراین به عنوان یک حلقه از نخ تابیده.
"چه چیزی شما را از آن را ، اما واتسون؟"
"به اندازه کافی It'sa مشترک شلاق.
اما من نمی دانم چرا که باید باشد گره خورده است. "
"این کاملا بنابراین معمول نیست ، در آن است؟
آه ، به من! جهان it'sa ستمکار ، و هنگامی که
مرد باهوش تبدیل مغز خود را به جرم آن است
از همه بدتر.
من فکر می کنم که من را دیده اند ، به اندازه کافی در حال حاضر ، خانم
Stoner ، و با اجازه شما ما باید
قدم زدن به بیرون بر چمن. "
من تا به حال ندیده چهره دوست من خیلی ترسناک
یا ابرو تا تیره خود را به عنوان آن بود که ما
تبدیل شده از این صحنه
تحقیق.
ما تا به حال چندین بار رفت بالا و پایین
چمن ، نه خودم و نه خانم Stoner شهوت و میل
برای شکستن در بر افکار خود را قبل از او
خود را از خیال خود roused.
گفت : "این بسیار ضروری است ، دوشیزه Stoner ، گفت :"
او ، "که شما مطلقا باید دنبال من
مشاوره در تمام جنبه ها. "
"من باید قطعا انجام این کار."
"ماده بسیار جدی برای هر
تردید.
زندگی شما ممکن است بر پیروی از شما بستگی دارد. "
"به شما اطمینان می دهم که من در دست شما هستم."
"در وهله اول ، هر دو دوست من و من
باید خرج شب در اتاق شما. "
هر دو خانم Stoner آدم زل می زد و من در او را در
حیرت.
"بله ، از آن پس باید.
اجازه بدهید من توضیح دهید.
من باور دارم که است که بیش از روستای کاروانسرا
وجود دارد؟ "
"بله ، که تاج و تخت است".
"بسیار خوب.
ویندوز خود را قابل مشاهده خواهد بود از وجود دارد؟ "
"بدیهی است."
"شما باید خودتان را به اتاق خود محدود ، در
ادعای سردرد ، زمانی که تو
شوهر مادر برگرده.
سپس زمانی که می شنوید او را برای بازنشسته
شب ، شما باید کرکره خود را از باز
پنجره ، خنثیسازی ماکو ، قرار دادن لامپ شما وجود دارد
به عنوان یک سیگنال به ما ، و سپس برداشت
بی سر و صدا با همه چیز که شما
به احتمال زیاد به داخل اتاق می خواهم که شما استفاده می شود
به اشغال.
من شک ندارم که ، به رغم
تعمیرات ، شما وجود دارد می تواند مدیریت یک
شب. "
"آه ، بله ، به آسانی."
"بقیه شما را در دست ما بگذارید."
"اما آنچه شما انجام دهم؟"
"ما باید شب را در اتاق خود را صرف کنند ، و
ما باید علت این بررسی
سر و صدا است که شما ناراحت. "
"بنظر من ، آقای هلمز ، که شما
در حال حاضر ساخته ذهن خود ، گفت : "دوشیزه
Stoner ، دست خود را بر تخمگذار همدم من است
آستین.
"شاید من داشته باشد."
"سپس ، به خاطر ترحم است ، به من بگویید چه شد
علت مرگ خواهر من است. "
"من ترجیح می دهم باید به دلایل واضح تر
قبل از من صحبت می کنند. "
"شما حداقل می توانید به من بگویید که آیا خود من
فکر درست باشد ، و اگر از او درگذشت
برخی ترس ناگهانی. "
"نه ، من اینطور فکر نمی کنم.
من فکر می کنم که احتمالا وجود دارد برخی از بیشتر
علت محسوس است.
و حالا ، خانم Stoner ، ما باید به شما برای ترک
اگر دکتر Roylott بازگشت و دید ما ما
سفر را بیهوده می باشد.
خداحافظی و شجاع باشد ، اگر برای شما انجام خواهد داد
آنچه من به شما گفته ، شما ممکن است مطمئن
که ما به زودی باید دور درایو خطرات
که شما تهدید کند. "
شرلوک هلمز و من تا به حال هیچ مشکل در
مشارکت اتاق خواب و نشسته در اتاق
تاج و تخت مسافرخانه.
آنها در طبقه فوقانی بودند ، و از ما
پنجره ما می تواند از نظر دستور
دروازه خیابان ، و از جناح مسکونی از
استوک سیتی مورن خانه ارباب یا صاحب تیول.
در هوای گرگ و میش دیدیم دکتر Grimesby درایو Roylott
گذشته ، به صورت بسیار زیاد در بلندی در کنار
رقم کمی از پسر بچه که او را بیرون راندند.
پسر تا به حال برخی مشکلات جزئی در
ابطال سیستم هلاک کننده دروازه آهن سنگین ، و ما شنیده
سر و صدا خشن صدای دکتر و
دیدم که با خشم او را تکان داد خود را
clinched در مشت او.
تله سوار در تاریخ ، و چند دقیقه بعد
دیدیم بهار ناگهانی روشن در میان
درختان به عنوان چراغ روشن در یکی از بود
نشسته - اتاق.
"آیا می دانید ، اما واتسون ،" هلمز گفت : ما به عنوان
با هم در تاریکی جمع نشسته ، "من
واقعا برخی از scruples به شما به عنوان مصرف
به شب.
یک عنصر مجزا از خطر وجود دارد. "
"آیا می توانم از کمک خواهد بود؟"
"حضور شما ممکن است بسیار ارزشمند."
"سپس من قطعا. آیند"
گفت : "این بسیار لطف کردید."
"شما از خطر صحبت می کنند.
شما ظاهرا بیشتر در این اتاق دیده می شود
از قابل رویت بود به من. "
"نه ، اما من تصور که ممکن است من استنباط
کمی بیشتر.
من تصور کنید که شما را دیدم همه آنچه که من انجام داد. "
"من تو را دیدم هیچ چیز قابل توجهی صرفه جویی زنگ
طناب ، و آنچه هدف من است که می تواند پاسخ
اعتراف است بیش از من می توانید تصور کنید. "
"شما را دیدم ونتیلاتور ، بیش از حد؟"
"بله ، اما من فکر نمی کنم که آن را به گونه ای است
چیزی که بسیار غیر معمول به یک ورودی کوچک
بین دو اتاق.
آن چنان کوچک است که یک موش به سختی می تواند
تصویب از طریق ".
"من می دانستم که ما باید به ونتیلاتور پیدا
قبل از ما تا کنون به استوک مورن آمد. "
"عزیزم هولمز!"
"آه ، بله ، من.
شما در بیانیه خود به یاد داشته باشید که او گفت :
خواهرش می تواند سیگار برگ بو دکتر Roylott است.
در حال حاضر ، البته این پیشنهاد در یک بار که
باید وجود داشته باشد و ارتباط را بین
دو اتاق.
این تنها می تواند یکی کوچک است ، یا آن را می
شده است اظهار کرد بر در پزشکی قانونی است
پرسش.
من استنباط هوارسان. "
"اما آنچه آسیب وجود دارد می توانید در آن خواهد بود؟"
"خوب ، حداقل کنجکاو وجود دارد
تصادف از خرما.
دستگاه تنفس مصنوعی ساخته شده است ، یک سیم آویخته است ، و
بانوی خواب است که در تخت می میرد.
آیا شما که اعتصاب نه؟ "
"من می تواند به عنوان هنوز رتبهدهی نشده است هر اتصال. نگاه کنید به"
"آیا شما مشاهده هر چیزی بسیار عجیب و غریب
در مورد آن بستر؟ "
"این به طبقه clamped شد.
آیا شما تا به حال دیدن تخت بسته می خواهم که
قبل از؟ "
"من نمی توانم بگویم که من آن را."
"خانم می تواند تخت او را حرکت نمی کند.
همیشه باید در همان نسبی باشد
موقعیت به ونتیلاتور و به طناب
یا بنابراین ما ممکن است به آن ، با از آن به وضوح
برای طناب زنگ هرگز به معنای ".
"هولمز ،" من گریه ، "من به نظر می رسد برای دیدن dimly
شما در hinting.
ما فقط تنها در زمان برای جلوگیری از برخی از
ظریف و وحشتناکی جرم است. "
"ظریف و قوی و به اندازه کافی و به اندازه کافی وحشتناک.
هنگامی که دکتر می کند به اشتباه او است برای اولین بار
جنایتکاران.
او تا به عصب و او تا به دانش است.
پالمر و پریچارد از جمله سر
از حرفه خود.
این مرد اعتصاب حتی عمیق تر است ، اما من فکر می کنم ،
اما واتسون ، که ما باید قادر به اعتصاب
هنوز هم عمیق تر.
اما ما باید به اندازه کافی پیش از وحشت دارند
شب بر سر ، به خاطر خوبی ما رو بگذارید
یک لوله آرام و با روشن کردن ذهن ما را برای
چند ساعت را به چیزی خوش. "
در باره 09:00 نور در میان
درختان ، خاموش بود و تاریک بود همه در
جهت از خانه ارباب یا صاحب تیول.
دو ساعت گذشت به آرامی دور ، و سپس ،
ناگهان ، فقط در سکته مغزی از یازده
تنها میدرخشید نور از سمت راست در
مقابل ما.
"است که سیگنال ما ، گفت :" هولمز ،
اوپر به پای او ؛ "از آن می آید
پنجره وسط. "
همانطور که گذشت از او رد و بدل چند کلمه
با صاحبخانه ، توضیح میدهد که بودیم
در حال رفتن به سفر دیر به آشنایی ،
و آن امکان دارد که ما ممکن است
صرف شب وجود دارد.
لحظه ای بعد ما در بیرون تاریک
جاده ، سرما وزش باد در چهره ما ،
و یک نور زرد برق زده در مقابل
با ما از طریق دل تنگی را به ما راهنما در مورد ما
ماموریت های سایه دار.
مشکل در ورود به کمی وجود داشت
زمینه ، برای نقض unrepaired gaped در
دیوار پارک قدیمی است.
ساخت راه ما در میان درختان ، رسیدیم
چمن ، آن گذشتند ، داشتند و در مورد به
را وارد کنید از طریق پنجره زمانی که خارج از
انبوه بوته لورل وجود دارد darted چه
به نظر می رسید به یک کودک زشت و تحریف ،
که خود بر چمن با پرتاب کرد
writhing دست و پا زد و سپس به سرعت در سراسر
چمن را به تاریکی.
"ای خدای من!"
من زمزمه ؛ "آن را می بینید؟"
هولمز بود برای لحظه ای به عنوان به عنوان I. مبهوت شدم
دست او بسته ای مانند معاون بر مچ دست من
در تلاطم است.
سپس او را به خنده کم قرار داده و او را شکست
لب ها به گوش من.
"این یک خانواده خوب ،" او زمزمه.
"این یکنوع میمون یا عنتر دم کوتاه است."
من حیوانات خانگی عجیب و غریب را فراموش کرده بود که
دکتر متاثر می شود.
بود یوزپلنگ وجود دارد ، بیش از حد ، شاید ما ممکن است
پیدا کردن آن بر شانه های ما در هر لحظه.
اینجانب اعتراف میکنم که من راحت تر در ذهن من احساس کردم
زمانی که ، پس از زیر به عنوان مثال هلمز و
لیز کردن کفش من ، من خودم رو شناختم
در داخل اتاق خواب.
همدم من noiselessly بسته
کرکره ، نقل مکان کرد و لامپ را بر روی میز ،
بازیگران و چشم خود را دور اتاق.
تمام شد تا ما آن را در هنگام روز دیده بود.
سپس خزنده تا به من و ساختن ترومپت
از دست او ، و او را به گوش من دوباره زمزمه
به طوری که آن را به آرامی تمام شد که من می توانم انجام
به تشخیص واژه ها :
"دست کم صدا خواهد بود مهلک به ما
برنامه. "
من به راننده سرشونو تکون دادن نشان می دهد که من تا به حال شنیده می شود.
"ما باید بدون نور بنشینم.
او آن را از طریق دستگاه تنفس مصنوعی را مشاهده کنید. "
من دوباره راننده سرشونو تکون دادن.
"آیا خواب رفتن نیست ، زندگی شما ممکن است بسیار
بستگی دارد بر آن.
آیا تپانچه آماده خود را در مورد ما باید
به آن نیاز دارند.
من در کنار تخت نشسته ، و شما
در آن صندلی. "
من در زمان من از هفت تیر و آن را بر روی گذاشته
گوشه ای از جدول.
هلمز در آورده بود تا عصا بلند نازک ، و
این او قرار داده شده بر تخت کنار او.
با آن وی گذاشته جعبه ای از مسابقات و
از بیخ و بن شمع.
بعد از آن او را رد کرده بود لامپ ، و ما شد
چپ در تاریکی.
چگونه باید من همیشه که بسیار ناراحت کننده را فراموش کرده ام
شب زنده داری؟
من می توانم صدا نمی شنوند ، و نه حتی
نقاشی از نفس ، و در عین حال من می دانستم که من
همدم شنبه باز چشم ، در عرض چند پا
از من ، در همان حالت از تنش های عصبی
که در آن من به خودم بود.
شاتر قطع حداقل شعاع
نور ، و ما منتظر در تاریکی مطلق است.
از خارج آمد از گاه به گاه گریه
شب پرنده ، و یک بار در پنجره بسیار ما
دراز کشیده ناله catlike ، که به ما گفت
یوزپلنگ که در واقع در آزادی است.
دور ما می تواند زنگ های عمیق از شنیدن
ساعت اهل محله ، رونق گرفت که از هر
چهارم از یک ساعت می باشد.
چه مدت به نظر می رسید ، کسانی چهارم!
دوازده رخ داد ، و یک و دو و سه ،
و هنوز هم در انتظار ما نشسته در سکوت ، برای
هر چه ممکن است برسد.
ناگهان از سوسو زدن زود گذر بود
نور در جهت
دستگاه تنفس مصنوعی ، که بلافاصله از میان رفت ، اما
توسط بوی قوی ای برخوردار از سوختن موفق
نفت و فلز گرم می شود.
کسی که در اتاق بعد از خود روشن تیره
فانوس.
من شنیده ام صدای ملایم حرکت ، و
سپس همه ساکت بود یک بار دیگر ، هر چند
بوی جدی تر شد.
برای نیم ساعت زور زدن من با گوش شنبه
ناگهان صدای دیگری قابل شنیدن شد -
- بسیار ملایم ، صدا ، می خواهم که دارای اثر تسکین دهنده
از جت کوچک از بخار فرار
به طور مداوم از یک کتری.
فوری است که ما آن را شنیده ، هولمز شکلی ناگهانی ظهور
از تخت خواب ، رخ داد مسابقه ، و شلاق
خشمگینانه با عصا خود را در طناب زنگ.
"شما آن را ببینید ، اما واتسون؟" فریاد زد.
"شما آن را ببینید؟"
اما من تو را دیدم هیچ چیز نیست.
در لحظه ای که هولمز رخ داد نور
من شنیده ام کم ، سوت روشن است ، اما
تابش خیره کننده رایانه ای ناگهانی به چشم خسته من
ساخته شده آن را غیر ممکن برای من بگو آنچه در آن
بود که در آن دوست من خیلی وحشیانه شلاق.
من می توانم ، با این حال ، می بینیم که صورت او
کشنده رنگ پریده و پر از وحشت و
نفرت.
او به اعتصاب متوقف شده بود و زل زده تا
در ونتیلاتور وجود دارد که ناگهان شکست
از سکوت شب ترین
گریه وحشتناک که من همیشه گوش.
این بی سابقه ای برخوردار تا بلندتر و بلندتر ، خشن
فریاد زدن از درد و ترس و خشم تمام مخلوط
در یک جیغ هولناک.
آنها می گویند که دور را در روستا و
حتی در قلمرو کشیش بخش دور ، که گریه
مطرح خوابیدند از تخت خود.
این سرما زده بر قلب ما ، و من ایستاده بود
زل زده بود به هولمز ، و او به من ، تا زمانی که
تاریخ و زمان آخرین انعکاس آن را به دور مرده بود
سکوت از آن افزایش یافت.
"چه کاری می تواند آن چیست؟"
من gasped.
"این به معنای آن است که بیش از همه ،" هلمز
جواب داد.
"و شاید ، بعد از همه ، آن را برای است
بهترین.
نگاهی تپانچه خود را ، و ما دکتر را وارد کنید
اتاق Roylott است. "
با چهره قبر او روشن چراغ و موجب
راه را به پایین راهرو.
او دو بار در درب اتاق زده بدون
هر پاسخ از درون.
سپس او تبدیل دسته و وارد شده ، من در
کفش پاشنه بلند خود را ، با تپانچه cocked در من
دست.
این دید منحصر به فرد که ملاقات چشم ما بود.
در جدول ایستاده بود تیره فانوس با
شاتر نیم باز ، پرتاب درخشان
باریکه ای از نور بر امن آهن ، درب
از آن نیمه بسته نگهداشته شده بود.
در کنار این میز ، روی صندلی چوبی ، شنبه
دکتر Grimesby Roylott در بلند خاکستری مزین
سس گوجه فرنگی ، لباس شب ، مچ پا برهنه خود را بیرون زده
در زیر ، و خود محوری پا به قرمز
heelless ترکی دمپایی.
دامان خود را در سراسر سهام کوتاه با غیر روحانی
طولانی که ما در طول متوجه حال شلاق
روز.
چانه خود را به سمت بالا cocked بود و چشمان او
بسیار ناراحت کننده بود در ، خیره نگاه کردن سفت و سخت ثابت در
گوشه ای از سقف.
دور پیشانی خود او تا به حال عجیب و غریب زرد
گروه ، با speckles قهوه ، که به نظر می رسید
به محدود می شود محکم دور سرش.
همانطور که ما وارد او ساخته شده است نه صدا و نه
حرکت.
"باند! گروه خال دار! "زمزمه
هولمز.
من در زمان یک گام به جلو.
در یک لحظه روسری عجیب و غریب خود را آغاز کرد به
حرکت می کند ، و در آنجا خود را از میان امدن
موهای او اسکات الماس به شکل سر و
گردن puffed از مار بی رغبت کننده.
"! این باتلاق افزوده شده به فروشگاه" گریه هولمز ؛ "
مرگبارترین در هند مار.
او در عرض ده ثانیه از بودن درگذشت
گزیده شده ام.
خشونت می کند ، در حقیقت ، پس از لگد کردن
خشونت ، و خیال باف سقوط به گودال
که او برای دیگری رأی.
اجازه محوری این موجود دوباره به آن
دن ، و ما پس از آن میتوانید خانم Stoner حذف
برخی از محل پناهگاه و اجازه شهرستان
پلیس می دانم آنچه را اتفاق افتاده است. "
همانطور که وی در صحبت او را کشید سگ شلاق سریع
از دامان مرد مرده ، و پرتاب
طناب دار دور گردن حیوان خزنده است او آن را کشید
از قرار گرفتن نفرت انگیز خود و حمل آن در
طول بازو ، آن را به آهن امن انداخت ،
که او بر آن بسته شده است.
چنین واقعیت های واقعی از مرگ دکتر
Roylott Grimesby ، از مورن استوک.
لازم نیست که من باید طولانی
روایت است که در حال حاضر برای اجرای بیش از حد
طول بزرگ با گفتن این جمله که ما چگونه شکست
خبر غم انگیز به دختر وحشت زده ، چگونه ما
او را با قطار به صبح منتقل
مراقبت از عمه خود را در هارو خوب ، از اینکه چگونه
روند کند درخواست رسمی آمد
این نتیجه رسیدند که دکتر ملاقات سرنوشت خود را
در حالی که indiscreetly با بازی خطرناک
حیوان خانگی.
کمی که من تا به حال هنوز برای یادگیری از
حالت من توسط شرلوک هلمز که ما گفته شد
سفر روز بعد به عقب.
"من تا به حال ،" او گفت ، "بیا تا به طور کامل
نتیجه گیری غلط است که نشان می دهد ، عزیز من
اما واتسون ، چگونه آن را همیشه خطرناک است
دلیل از اطلاعات کافی نیست.
حضور gipsies ، و استفاده از
'گروه ،' کلمه که توسط فقرا مورد استفاده قرار گرفت
دختر ، بدون شک ، برای توضیح ظاهر
که او نگاه شتاب زده از حال گرفتار
توسط نور از مسابقه بود ، کافی بود
به من تحمیل کردن بر عطر و بوی کاملا اشتباه است.
من فقط می توانم شایستگی ادعا کند که من بلافاصله
تجدید سمت من زمانی که ، با این حال ، آن
برای من روشن شد که هر چه خطر
تهدید مستاجر از اتاق می تواند
آمده است یا نه از پنجره یا
درب.
توجه من به سرعت کشیده شده بود ، به عنوان من
در حال حاضر اظهار کرد را به شما ، به این
دستگاه تنفس مصنوعی ، و به زنگ که طناب آویزان
به پایین تخت.
این کشف که که این ساختگی بود ، و
که تخت به کف clamped بود ،
فورا به ظهور که سوء ظن
طناب وجود دارد به عنوان یک پل برای بود
چیزی از عبور از سوراخ و
از آمدن به رختخواب.
ایده مار فورا رخ داده است به
من ، و هنگامی که من آن را با دانش من همراه
که دکتر با یک منبع مبله بود
از موجودات از هند ، من احساس میکنم که من بود
احتمالا در مسیر صحیح.
ایده استفاده از یک فرم از سم که
می تواند احتمالا نمی تواند توسط هر کشف
آزمون شیمیایی فقط چنین به عنوان یکی خواهد شد
رخ می دهند به یک مرد باهوش و ظالم که تا به حال
حال آموزش شرقی.
سرعت است که با چنین سمی می
تاثیر گذار نیز ، از نقطه نظر خود را از
مشاهده ، شود مزیت.
این امر می تواند پزشک قانونی حکایت از تیز بین ، در واقع ،
که می تواند به تشخیص دو کمی تاریک
سوراخ که می تواند نشان دهد که در آن سم
fangs کار خود را انجام داده بود.
سپس من از سوت فکر.
البته او باید قبل از مار فراخوان
نور صبح آن را نشان داد به
قربانی.
او آن را ، آموزش دیده احتمالا با استفاده از حال
شیر که ما آن را دیدم ، به او بازگشت
وقتی احضار شد.
او آن را از طریق این دستگاه تنفس مصنوعی قرار داده است در
ساعت که به گمان او بهترین ، با
یقین است که آن را سینه مال رفتن به پایین طناب
و زمین روی تخت.
این ممکن است یا ممکن است مستاجر نروید ،
شاید او ممکن است هر شب برای فرار
هفته ، اما دیر یا زود او باید سقوط
قربانی.
"من به این نتیجه گیری آمده بودند قبل از
همیشه من وارد اتاق او بود.
بازرسی از صندلی خود را به من نشان داد که
او در عادت ایستاده بر روی آن شده بود ،
که البته خواهد بود لازم به منظور
باید که او رسیدن به دستگاه تنفس مصنوعی.
نزد امن ، نعلبکی از شیر ،
و حلقه از نخ تابیده شد به اندازه کافی به
در نهایت هر گونه شک و تردید باشد که ممکن است برطرف کردن
باقی مانده است.
صدای شیپور فلزی شنیده توسط دوشیزه Stoner شد
بدیهی است که توسط ناپدری او عجله باعث
بسته شدن درب از امن خود را بر آن
مستاجر وحشتناک.
پس از یک بار ساخته ذهن من ، تو می دونی
قدم که من به منظور انجام گرفته است برای قرار دادن
موضوع را به اثبات.
من شنیده ام صدای خش خش به عنوان مخلوق من هیچ
شکی نیست که تو نیز ، و من بلافاصله
روشن نور و حمله است. "
"با نتیجه از رانندگی آن را از طریق
هوارسان. "
"و نیز با نتیجه از ایجاد آن را به
به نوبه خود بر استاد خود را در طرف دیگر.
برخی از ضربات عصا از من به خانه آمد و
roused snakish خلق و خوی خود ، به گونه ای که پرواز کرد
بر اولین کسی آن را دیدم.
به این ترتیب من بدون شک به طور غیر مستقیم
مسئول دکتر Grimesby Roylott است
مرگ ، و من نمی توانم بگویم که این احتمال وجود دارد
و وزن بسیار زیادی بر وجدان من است. "
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها زیرنویسها لینک دائم زبان خارجی ترجمه ترجمه