Tip:
Highlight text to annotate it
X
سیذارتا توسط هرمان هسه فصل 8.
در کنار رودخانه
سیذارتا را از طریق جنگل راه می رفت، در حال حاضر دور از شهر بود، و می دانست که هیچ چیز
اما یک چیز بود که وجود ندارد رفتن برای او، که این زندگی، مثل او
آن را برای سالهای زیادی زندگی می کردند تا زمانی که در حال حاضر بود، بیش از
و به دور با هم انجام شود، و او همه آن را مزه بود، مکیده همه چیز خارج از آن
تا زمانی که با آن منزجر شد. مرده پرنده آواز بود، او خواب بود
از.
مرده پرنده ای در قلب او بود. عمیق، او گرفتار در Sansara شده بود،
او انزجار و مرگ از همه طرف به بدن او مکیده بود، مانند یک اسفنج لینک
آب تا آن را کامل است.
و پر بود، پر از احساس بیمار از آن را، پر از بدبختی، پر از
مرگ، هیچ چیز به جا مانده در این جهان که می تواند او را به خود جلب کرده اند، با توجه به او وجود داشت
شادی، داده او را به راحتی.
شور و حرارت او خواست به دانستن هیچ چیزی در مورد خودش دیگر، به بقیه، به
مرده است. اگر فقط پیچ رعد و برق وجود دارد
اعتصاب او مرده!
اگر فقط ببر وجود دارد او را ببلعند! اگر تنها شراب، سمی که وجود دارد
حواس خود را بی حس، او را به فراموشی و خواب، و هیچ بیداری به ارمغان بیاورد
از آن!
هنوز هم از هر نوع پلیدی، او خود را با آغشته نیست، گناه یا احمقانه
عمل مرتکب نشده بود، dreariness روح او بر خود آورده؟
آن را هنوز هم در تمام امکان زنده بودن؟
در آن ممکن است، برای نفس کشیدن دوباره و دوباره، برای نفس کشیدن، احساس گرسنگی،
خوردن دوباره، دوباره به خواب، دوباره با یک زن بخوابد؟
این چرخه خسته شده و به یک نتیجه گیری برای او به ارمغان آورد؟
سیذارتا رودخانه بزرگ در جنگل رودخانه رسید، که بیش از مدت طولانی
وقت پیش، زمانی که او هنوز هم بوده است یک مرد جوان آمد از شهر از Gotama را،
ferryman او انجام شده بود.
او با این رودخانه متوقف شد، با تردید او در ایستاده بود بانک.
خستگی و گرسنگی او را ضعیف کرده بود، و هر آنچه برای او، هر جا که راه رفتن
به، که هدف؟
نه، اهداف بیشتری وجود دارد، هیچ چیز باقی مانده اما اشتیاق دردناک و عمیق، وجود دارد
به لرزش تمام این رویا متروک، به تف کردن این شراب کهنه، پایان دادن به
این زندگی پر از بدبختی و شرم آور است.
خم آویزان بر بانک رودخانه، درخت نارگیل؛ سیذارتا در مقابل آن تکیه
تنه با شانه خود، تنه با یک دست را در آغوش گرفت، و به نگاه
آب سبز، که فرار و فرار او را تحت
نگاه کردن و خود را به طور کامل با آرزوی پر شده که اجازه رفتن و
غرق در این آب است.
ترسناک پوچی او را توسط آب منعکس می شد، پاسخ به
پوچی وحشتناک در روح او. بله، او را به پایان رسیده بود.
چیزی برای او، جز به خود نابود وجود دارد، به جز سر و صدا
شکست را به او زندگی اش شکل گرفته بود، به دور انداختن آن، قبل از فوت
تمسخر خنده خدایان.
مرگ، خرد به بیت: این استفراغ بزرگ او برای اشتیاق بود
فرم او متنفر بودم!
به او اجازه دهید مواد غذایی برای ماهیان، این سیذارتا سگ، این دیوانه، این فاسد و
بدن فاسد شده، این روح ضعیف و مورد آزار قرار گرفته! بگذار او غذا برای ماهی ها و تمساح ها،
اجازه دهید او را به بیت توسط ارواح خرد شده باشد!
با چهره ای تحریف شده، او را به آب خیره شد، بازتابی از چهره اش را دیدم و
تف در آن است.
در خستگی عمیق، او دستش را به دور از تنه درخت و تبدیل
کمی، به منظور خود را مستقیما به پایین سقوط، به منظور به سرانجام غرق.
با چشمان خود را بسته است، او به سوی مرگ رفت.
پس از آن، از مناطق دور افتاده از روح او، از زمان های گذشته در حال حاضر زندگی خود خسته،
صدا هم زده.
این یک کلمه، هجا، که او بدون تفکر، با صدای بریده بریده بود،
خود را به گفتگو می کرد، کلمه کهنه و قدیمی است که شروع و پایان از همه نماز
Brahmans، مقدس "OM"، که در حدود
به این معنی است که آنچه کامل است "و یا" اتمام ".
و در لحظه ای که صدای "OM" لمس گوش سیذارتا، خواب خود را
روح به طور ناگهانی از خواب بیدار و متوجه حماقت از اقدامات او است.
سیذارتا عمیقا شوکه شده بود.
بنابراین این بود که چگونه همه چیز با او بودند، بنابراین محکوم به فنا بود، آنقدر او راه خود را از دست داده بود
و با همه دانش، که او قادر به دنبال مرگ شده بود رها شد، که این
آرزو، این آرزوی یک کودک، قادر بوده است
رشد در او: برای پیدا کردن بقیه نابود بدن خود!
آنچه را که همه عذاب از این زمان اخیر، همه تحقق متعادل، تمام ناامیدی
مورد نمی آورد، در این لحظه آورده شد، هنگامی که وارد OM خود را
آگاهی او از خود آگاه را در بدبختی و در اشتباه خود شد.
OM! OM: او خود را به صحبت کرد. و دوباره او در مورد برهمن می دانستند، می دانستند در مورد
indestructibility از زندگی، می دانستند که الهی است، که او را از یاد برده بودند.
اما این فقط یک لحظه بود، فلش.
پای درخت نارگیل، سیذارتا سقوط، خستگی را لرزاند،
منمن OM، سر خود را بر روی ریشه درخت قرار داده و به یک خواب عمیق سقوط کردند.
عمیق خواب خود را و بدون رویاها، او برای مدت طولانی به حال چنین خواب شناخته شده نیست
هر.
وقتی که او بعد از ساعت های بسیاری را بیدار کرد، او احساس اگر ده سال گذشته بود، او شنیده ام
آب بی سر و صدا در جریان است، نمی دانستند که در آن او بود و او را آورده بود اینجا، باز
چشم خود را، با شگفتی دیدم که وجود دارد
درختان و آسمان بر او مسلط بودند، و او به یاد جایی که او بود و اینکه چگونه او کردم
اینجا.
اما آن را در زمان او در حالی که برای این کار، و از گذشته به نظر می رسید به او که اگر آن بوده است.
تحت پوشش حجاب، بی نهایت بی نهایت از راه دور، بی نهایت دور
بی معنی است.
او فقط می دانست که زندگی قبلی خود (در لحظه اول که راجع به آن فکر کردم، این
زندگی گذشته او را بسیار قدیمی است، تجسم های قبلی به نظر می رسید، مثل اولیه قبل
تولد خود او) - که خود را
زندگی قبلی ارسال شده توسط او شده بود، رها شده است، که، پر از انزجار و نفرت تمام برادر او
تا به حال حتی در نظر گرفته شده برای پرتاب، زندگی خود را از شما دور است، اما توسط یک رودخانه، زیر یک درخت نارگیل،
او به حواس خود را، کلمه OM مقدس
بر لب او، که او به خواب افتاده بود و تا به حال در حال حاضر بیدار و به دنبال در
جهان به عنوان یک انسان جدید.
بی سر و صدا، لب به سخن گشود OM کلمه به خود، صحبت کردن که او به خواب افتاده بود، و آن را
به نظر می رسید به او به عنوان اگر تمام خود را به خواب طولانی چیزی بوده است، اما مراقبه طولانی
قرائت OM، تفکر OM،
غوطه ور شدن و کامل وارد OM، به بی نام، کامل شده است.
چه شگفت انگیز خواب بوده است! هرگز قبل از خواب، او به این ترتیب بوده است
تجدید، در نتیجه تجدید، در نتیجه شادابی و طراوت به انسان!
شاید او واقعا مرده بود و غرق شده بودند که در بدن جدید دوباره متولد شد؟
اما نه، او خودش را می دانست، او می دانست که دست خود را و پای او می دانست که جایی که او دراز
این خود را در قفسه سینه خود را، این سیذارتا، غیر عادی، عجیب و غریب می دانستند،
اما این سیذارتا بود با این وجود
تبدیل شده است، تمدید شد، عجیبی هم خوب استراحت بود، به طرز عجیبی بیدار، شاد و
کنجکاو.
سیذارتا صاف کردن، و سپس او را دیدم یک شخص نشستن در مقابل به او، ناشناخته
مرد، یک راهب در یک لباس بلند و گشاد زرد با سر تراشیده، در موقعیت تعمق نشسته است.
او مشاهده کرد مرد، که نه مو روی سر خود و نه ریش داشت، و او
او را برای مدت طولانی مشاهده شد زمانی که او را به این راهب گوویندا، دوست خود را به رسمیت شناخته شده
جوانان، گوویندا که پناهگاه خود را با بودا متعال گرفته شده بود.
گوویندا ساله او بیش از حد، اما هنوز چهره اش را با مته سوراخ کردن ویژگی های مشابه، ابراز
تعصب، وفاداری، جستجو، جبن.
اما هنگامی که گوویندا در حال حاضر، سنجش از نگاه او، چشمهایش را باز کرد و به او نگاه کردند،
سیذارتا را دیدم که گوویندا او را به رسمیت نمی شناسد.
گوویندا که داشتم خوشحال بودم تا او را پیدا بیدار؛ ظاهرا او شده نشسته بود در اینجا برای
مدت زمان طولانی و انتظار او از خواب بیدار، هر چند که او را نمی شناخت.
من خواب بوده ام، گفت: "سیذارتا.
"با این حال شما به اینجا رسیدیم؟" "شما خواب بوده ام،" پاسخ داد: گوویندا.
"خوب است به خواب در چنین مکان هایی، که اغلب مارها و
جانوران جنگل راه خود را.
من، آقا جان، هستم یک پیرو Gotama متعال، بودا، Sakyamuni، و
در زیارت همراه با چند تن از ما در این مسیر، وقتی دیدم که تو دروغ
و خواب را در یک محل که در آن به خواب خطرناک است.
بنابراین، من به دنبال شما از خواب بیدار، آقا جان، و از آنجایی که من دیدم که خواب شما بود
عمیق، پشت سر من از گروه من در آنجا ماند و با شما نشست.
و سپس، پس از آن به نظر می رسد، من افتاده خواب خودم، من که می خواستم برای محافظت از خواب خود را.
بد، من به شما خدمت کرده، خستگی به من غلبه کردند.
اما اکنون که بیدار شدید، به من اجازه رفتن به سازگاری با برادران من. "
سیذارتا "من از شما سپاسگزارم، Samana، برای تماشای بیش از خواب" را مطرح کردند.
"تو دوستانه، شما را از یک متعال پیروان است.
در حال حاضر شما پس از آن ممکن است. "" من قصد دارم، آقا.
ممکن است به شما، آقا، همیشه در سلامت خوبی باشد. "
"من از شما سپاسگزارم، Samana." گوویندا ژست سلام
و گفت: "وداع" "وداع، گوویندا، گفت:" سیذارتا.
راهب متوقف شده است.
اجازه من به درخواست آقا، از کجا نام خود را می دانید؟ "
در حال حاضر، سیذارتا لبخند زد.
"من میدونم که تو، آه گوویندا، از کلبه پدر شما، و از مدرسه Brahmans ها،
و از ارائه، و از پیاده روی ما گرفته به Samanas، و از آن ساعت زمانی که شما
پناه خود را با یکی از با شکوه در Jetavana بیشه انجام گرفته است. "
"تو سیذارتا، گویندا بانگ زد: با صدای بلند.
"حالا، من تو را شناخت، و درک نمی شود که چگونه من می توانم
تشخیص شما حق دور. باشید خوش آمدید، سیذارتا، شادی من فوق العاده است، به
شما را دوباره ببینم. "
همچنین به من می دهد لذت، که به شما را دوباره ببینم. تو نگهبان از خواب من، دوباره من
با تشکر از شما برای این کار، هر چند که من نگهبانی مورد نیاز نیست.
کجا می رفتن، آه دوست؟ "
من قصد دارم به جایی است.
ما راهبان همیشه در سفر هستند، هر زمان آن است که فصل بارانی نیست، ما همیشه حرکت
از یک مکان به مکان دیگر، زندگی می کنند با توجه به قوانین اگر آموزه ها در تاریخ به تصویب
ما، قبول صدقه، در حرکت است.
آن است که همیشه مثل این. اما شما، سیذارتا، که در آن می خواهید
به "Quoth سیذارتا:" با من بیش از حد، دوست، آن را
عنوان آن را با شما است.
من قصد دارم به جایی نرسیدم. من فقط سفر است.
من در سفر حج هستم "گوویندا سخن گفت:" شما گفت: شما در
زیارت، و من را باور دارم.
اما، مرا ببخش، آه سیذارتا، شما را مانند یک زائر به نظر نمی آید.
شما با پوشیدن لباس یک مرد ثروتمند، شما در حال پوشیدن کفش نیست.
آقا، و مو خود را با عطر از عطر، یک زائر نمی باشد.
مو، نمی از Samana مو است. "
"بنابراین، عزیز من، شما مشاهده کرده اند، چشم مشتاق دیدن همه چیز.
اما من به شما گفت که من Samana بود.
گفتم: من در سفر حج هستم.
و پس از آن است: من در سفر حج هستم. "" شما در سفر حج هستیم، گفت: "گوویندا.
ولی تعداد کمی را در حج در لباس، چند در کفش، چند با چنین
مو.
من هرگز ملاقات چنین زائر، زائر خود را برای سال های بسیاری است. "
"من فکر می کنید، گوویندا عزیز من.
اما در حال حاضر، امروز، شما زائر درست مثل این ملاقات نمود، پوشیدن کفش ها، از جمله
لباس.
به یاد داشته باشید، عزیز من: نه ابدی جهان ظاهر است، ابدی نیست، هیچ چیز به جز
ابدی هستند پوشاک و سبک مو و مو و بدن ما
خود را دارند.
من با پوشیدن لباس یک مرد ثروتمند، شما را دیده ام این کاملا درست است.
من آنها را پوشیده، چون من یک مرد ثروتمند شده اند، و من با پوشیدن موی من مانند
مردم دنیوی و شهوانی، برای من شده اند یکی از آنها است. "
"و در حال حاضر، سیذارتا، چه شما در حال حاضر؟"
"من آن را نمی دانید، من نمی دانم آن را دوست دارید.
من سفر.
من یک مرد ثروتمند بود و هیچ مردی ثروتمند هستم هر، و آنچه من باشد فردا، من کار را انجام ندهید
می دانم. "" تو ثروت خود را از دست داده؟ "
"من آنها را از دست داده و یا آنها مرا.
آنها به نحوی اتفاق افتاده است از من دور می شم. چرخ تظاهرات فیزیکی است
عطف به سرعت، گوویندا. سیذارتا برهمن کجاست؟
سیذارتا Samana کجاست؟
کجاست سیذارتا مرد ثروتمند است؟ غیر ابدی چیز به سرعت تغییر، گوویندا،
شما آن را می دانم. "گوویندا نگاه دوست از جوانان خود را
برای یک مدت طولانی، با شک و تردید در چشمان او است.
پس از آن، او به او سلام که یکی از آنها را در یک نجیب زاده استفاده و رفت
در راه او.
سیذارتا با چهره خندان به تماشای او را ترک کنید، او را دوست داشتم هنوز هم، این وفادار
مرد، مرد این ترس است.
و چگونه می تواند او را نه دوست داشتنی همه و همه چیز را در این لحظه، در
ساعت با شکوه پس از خواب شگفت انگیز خود، با پر OM!
سحر، که در داخل از او در خواب خود را و با استفاده از OM اتفاق افتاده بود،
این چیزی که بسیار بود که او دوست داشت همه چیز را، که او پر از عشق شاد
به خاطر هر چیز و همه چیز او را دیدم.
و این چیز بسیار بود، پس از آن به او به نظر می رسید در حال حاضر، که بیماری او بوده است
قبل از آن، که او را دوست بدارد و یا هر چیز قادر است.
با چهره ای خندان، سیذارتا را تماشا راهب می روم.
خواب او را تقویت کرده بود زیاد است، اما گرسنگی درد زیادی را به او داد، در حال حاضر او
به مدت دو روز و خورده بود، و زمان طولانی گذشته زمانی که او سخت شده بود
علیه گرسنگی است.
با غم و اندوه، و در عین حال نیز با یک لبخند، او از آن زمان فکر می کردم.
در آن روزها، تا او به یاد او از سه سه چیز به Kamala افتخار،
قادر به انجام سه شاهکارهای شریف و undefeatable بوده است: - در انتظار روزه -
فکر می کنند.
این اختیار خود را در مورد توان و قدرت خود، کارکنان جامد او بوده است، در شلوغ،
سال دشوار از جوانان خود، این سه شاهکارهای را به او آموخته بود، هیچ چیز دیگری.
و در حال حاضر، آنها او را رها کرده بود، هیچ یک از آنها هر او، نه روزه بود، و نه
انتظار، و نه فکر.
رنجور ترین چیز، او آنها را داده بود، برای چه محو به سرعت،
شهوت نفسانی، برای زندگی خوب، برای ثروت!
زندگی او در واقع عجیب و غریب بوده است.
و در حال حاضر، پس از آن به نظر می رسید، در حال حاضر او واقعا یک شخص کودکانه تبدیل شده بود.
سیذارتا در مورد وضعیت او فکر. تفکر بر او سخت بود، او واقعا نمی
احساس آن را دوست دارم، اما او خود را مجبور می کند.
در حال حاضر، به گمان او، از آنجا که تمام این کارها به راحتی نابودی از تضعیف
دوباره به من، حالا من اینجا ایستاده ام زیر آفتاب دوباره درست مانند من شده اند اینجا ایستاده ام
یک کودک کوچک است، هیچ چیز مال من است، من هیچ
توانایی ها، هیچ چیز من در مورد می تواند به ارمغان بیاورد وجود دارد، من آموخته اند که هیچ چیز.
چگونه شگرف این است!
در حال حاضر، که من دیگر جوان که موهای من در حال حاضر نیم خاکستری، که قدرت من است
محو شدن، در حال حاضر من با شروع دوباره در آغاز و به عنوان یک کودک!
باز هم، او را به لبخند.
بله، سرنوشت او عجیب و غریب شده بود! چیزهایی که سراشیبی با او را، و
در حال حاضر او دوباره مواجه بود از درجه اعتبار ساقط جهان و برهنه و احمقانه است.
اما او نمی تواند در این مورد تغذیه غمگین، نه، او حتی احساس اضطرار به خنده،
در مورد خود بخندی، شاد زندگی کنی و کمتر غصه در مورد این دنیای عجیب و غریب، احمقانه.
"همه چیز می رویم سراشیبی با شما!" او به خود گفت، و در مورد آن خندید و
او به عنوان آن گفت، او در رودخانه رخ داده به نگاه، و او نیز شاهد رودخانه
رفتن سراشیبی همیشه در حال حرکت در سراشیبی کرد که به، و آواز و شاد بودن را از طریق آن.
را دوست داشت و این نیز، با مهربانی او را در رودخانه لبخند زد.
این رودخانه که در آن او خود را غرق در زمان های گذشته، در نظر گرفته شده بود
صد سال پیش، یا او رویای بود این؟ شگرف در واقع زندگی من بود، پس او فکر کرد که
detours شگرف آن را گرفته است.
همانطور که من پسر، من تا به حال فقط با خدایان و ارائه شده انجام دهد.
من تا به حال به عنوان یک جوان، تنها با زهد، با تفکر و مراقبه،
جستجو برای برهمن بود، جاودانه در Atman پرستش.
اما به عنوان یک مرد جوان، من به دنبال توبه، در جنگل زندگی می کردند، رنج می برد از
حرارت و یخ زدگی، گرسنگی آموخته، تدریس بدن من برای تبدیل شدن به مرده است.
زیبا، به زودی پس از آن، بینش نسبت به من در شکل از بزرگ آمد
تعالیم بودا، من احساس دانش یگانگی جهان گردان در من
مانند خون خود من.
اما من هم مجبور به ترک بودا و دانش بزرگ است.
من رفتم و یاد گرفتم هنر عشق با Kamala، تجارت با Kamaswami آموخته،
انباشته پول، پول هدر رفته، معده ام را یاد گرفتم، یاد گرفتم لطفا من
حواس.
من تا به حال به صرف چندین سال از دست دادن روح من، فکر کردن دوباره به محفوظات را فراموش کردن، برای فراموش کردن
وحدت.
است، نه فقط به عنوان اگر من به آرامی و در یک مسیر انحرافی را طی طولانی از یک مرد به یک کودک تبدیل شده بود،
از یک متفکر را به شخص کودکانه؟ و در عین حال، این مسیر بوده است بسیار خوب؛
با این حال، پرنده ای را در سینه ی من مرده است.
اما چه راه این بوده است!
من تا به حال از طریق حماقت بسیار منتقل می کند، از طریق رذیلت های بسیار، از طریق بسیاری از
اشتباهات، از طریق انزجار بسیار و نا امیدی و غصه، فقط به تبدیل شدن به یک
کودک دوباره قادر به بیش از شروع.
اما درست بنابراین، قلب من می گوید: "بله" به آن، چشمان من را به لبخند وادارید به آن است.
من تا به حال تجربه ناامیدی، من تا به حال غرق شدن را به یکی از احمقانه ترین از همه
افکار، به فکر خودکشی، به منظور قادر به تجربه الهی
فضل، به گوش OM دیگر، قادر به درستی و بیدار مناسب دوباره به خواب.
من تا به حال برای تبدیل شدن به یک احمق است، برای پیدا کردن Atman در دوباره به من.
من تا به حال به گناه، قادر به زندگی دوباره.
کجا دیگری ممکن است راه من شود به من؟ این احمقانه است، این مسیر، آن را در حرکت می کند
حلقه ها، شاید در جریان است در اطراف یک دایره است.
اجازه دهید آن را به عنوان آن را دوست دارد، من می خواهم به آن را.
زیبا، او احساس شادی نورد مانند امواج در سینه اش است.
هر کجا که از او خواسته قلبی خود را، که در آن از این شادی شما؟
ممکن است آن را از که خواب خوب و طولانی، انجام داده است، که مرا خیلی خوب می آیند؟
و یا از کلمه OM، که من گفتم؟
یا از این واقعیت که من فرار کرده اند، که من آن را به طور کامل فرار کرد، که من در نهایت
آزاد دوباره هستم و مانند یک کودک زیر آسمان ایستاده؟
اوه، چه خوب است آن را به فرار کرده اند، تبدیل شده اند!
چگونه تمیز و زیبا است که هوا در اینجا، چقدر خوب به نفس!
وجود دارد، جایی که من فرار از همه چیز بوی از پمادها، ادویه جات ترشی جات،
شراب، بیش از حد، از کاهلی است.
متنفرم از این دنیا از ثروتمندان، از کسانی که در غذای خوب لذت بردن از
قماربازان! من نفرت خودم را برای ماندن در این
وحشتناک جهان برای مدت طولانی!
من نفرت خودم، محروم، مسموم، خودم را شکنجه کرده اند خودم ساخته شده
پیر و بد!
نه، هرگز دوباره من خواهد شد، من عادت دارم برای انجام این کار، خودم را فریب دادن را به فکر
که سیذارتا دانا بود!
اما این چیزی که من انجام داده اند و این را دوست دارم، این من باید ستایش، که در حال حاضر وجود دارد
پایان دادن به آن نفرت بر علیه خودم، که زندگی احمقانه و دلتنگ کننده!
من به خوشی تو را ثنا گوید، سیذارتا، پس از سال ها بسیاری از حماقت، شما باید یک بار دیگر
یک ایده، چیزی که انجام داده، پرنده در آواز قفسه سینه خود را شنیده و
به دنبال آن.
بنابراین او خود را ستود، شادی در وجود خودش، گوش و جالب به معده اش،
که غرش با گرسنگی بود.
او در حال حاضر، تا او، در این زمان و روز های اخیر احساس، به طور کامل طعم و تف
خارج، به نقطه نومیدی و مرگ، یک قطعه را بلعیدم
رنج می برند، یک تکه از بدبختی است.
مثل این، خوب بود.
بسیار طولانی، او می توانست با Kamaswami ماند، پول، پول هدر رفته، پر
معده اش، و اجازه دهید روح خود را از تشنگی میمیرند، بسیار طولانی او می تواند زندگی کرده اند
در این نرم افزار، جهنم خوب وبهلسترد، اگر
این رخ نداده بود: لحظه ای ناامیدی و یاس کامل، که
افراطی ترین لحظه، زمانی که او عجله بیش از آب آویزان بود و آماده برای از بین بردن
خودش.
که او احساس کردند این ناامیدی، این نفرت عمیق، و او نه تسلیم
آن، که پرنده، منبع نشاط و صدای او هنوز زنده بعد از همه،
این بود که چرا او احساس شادی، این بود که چرا او
خندید، این بود که چرا چهره اش خندان درخشان تحت موهای او که بود، مبدل
خاکستری است.
او فکر کرد که: "خوب است"، "به طعم و مزه هر چیز و همه چیز را برای خود، که یکی از نیازهای
می دانند.
که شهوت برای جهان و ثروت متعلق به چیزهای خوب نیست، من در حال حاضر
به عنوان یک کودک آموخته می شود. من آن را برای مدت طولانی شناخته شده است، اما من
تجربه، در حال حاضر است.
و اکنون من آن را می دانیم، نه تنها در حافظه من آن را می دانم، اما در چشم من، در قلب من، در من
معده می شود. خوب برای من، این را بداند که! "
برای مدت زمان طولانی، او بمب تحول خود را به پرنده گوش، آن را به عنوان
خواند برای شادی. تا به حال این پرنده در او از بین رفت، تا به حال او نمی
احساس مرگ آن؟
نه، چیز دیگری از درون او، جان خود را از دست داده اند، چیزی که در حال حاضر برای مدت طولانی
وقت مردن باز مشتاق بود. این چیزی نیست که او با استفاده از قصد
کشتن در سال های تند و تیز خود را به عنوان یک توبه کار؟
این خود نه به قول او، کوچک، ترس، و افتخار خود را خود، او مجادله
برای سالها، که او را شکست خورده بود دوباره و دوباره، که دوباره برگشت خورد
بعد از هر قتل، ممنوع شادی، احساس ترس؟
این نیست، که امروز بود در نهایت به مرگ آن آمده، در جنگل،
این دوست داشتنی رودخانه؟
آن را به دلیل این مرگ نیست، که او در حال حاضر مانند یک کودک بود، پر از اعتماد، به طوری
بدون ترس، پر از شادی؟
در حال حاضر سیذارتا همچنین برخی از ایده که چرا او این بیهوده خود را به عنوان برهمن جنگیده بودند،
به عنوان یک توبه کار است.
دانش زیاد او برگزار شده بود به عقب، بیش از حد بسیاری از آیات مقدس، بیش از حد بسیاری از قربانی
قوانین، به تادیب نفس بسیار، بسیار انجام می دهند و تلاش برای این هدف.
تکبر او شده بود همیشه باهوش، همیشه ترین، همیشه
یک قدم جلوتر از همه دیگران، همیشه یکی از دانستن و معنوی، همیشه
کشیش یا فرد خردمند.
به یک کشیش، به این استکبار، به این معنویت، خود او بود
عقب نشینی، این نشست وجود دارد بصورتی پایدار و محکم و رشد، در حالی که او فکر کرد که او آن را توسط کشتن
روزه و توبه و طلب بخشایش است.
حالا او آن را دیدم و دیدم که صدای مخفی شده بود، که بدون معلم هرگز
شده اند قادر به نجات خود به ارمغان بیاورد.
بنابراین، او را در جهان به بیرون رفتن، از دست دادن خود را به شهوت و قدرت، به زن
و پول، تا به حال برای تبدیل شدن به یک تاجر، تاس قمار، منع استعمال مشروبات الکلی، و حریص
فرد، تا زمانی که کشیش و Samana در او مرده بود.
بنابراین، او مجبور به ادامه تحمل این سال زشت، تحمل انزجار،
تعالیم، دلزدگی از زندگی دلتنگ کننده و تلف شده تا پایان، به تلخ
ناامیدی، تا سیذارتا شهوانی، سیذارتا حریص همچنین می تواند مرگ.
او جان خود را از دست داده اند، سیذارتا جدید از خواب بیدار شده بود.
او همچنین به پیر، او نیز در نهایت به مرگ، فانی بود
سیذارتا، فانی هر شکل فیزیکی بود. اما امروز که او جوان بود، یک کودک،
جدید سیذارتا، و پر از شادی بود.
او فکر کرد که این افکار، با یک لبخند به داخل معده او گوش، گوش سپاسگزاری
زنبور وز وز.
خوش، او را به رودخانه عجله نگاه کردم، پیش از این هرگز او را مثل آب بود
و همچنین این یکی، پیش از این هرگز او را به صدا و مثل درک کرده بودند
حرکت آب در نتیجه به شدت و زیبایی است.
به او به نظر می رسید، در صورتی که رودخانه به حال چیزی به او بگویید، چیزی که او را
هنوز رتبهدهی نشده است، که هنوز هم در انتظار او بود.
در این رودخانه، از سیذارتا تا خود را غرق در آن، خسته در نظر گرفته شده بود،
ناامید سیذارتا غرق بود.
اما سیذارتا احساس عشق عمیق برای این آب عجله، و تصمیم گرفت برای
خود را، و نه به آن را ترک خیلی زود.