Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 14
"من خواب کمی بیش از صبحانه ام را عجولانه و پس از اندکی درنگ داد تا من
بازدید صبح زود به کشتی من.
این واقعا بسیار اشتباه از من بود ، زیرا ، هر چند همسر رئیس من یک مرد عالی بود
در تمام طول ، او قربانی تصورات از جمله سیاه و سفید بود که اگر او نامه ای دریافت کنید
از همسرش در آن زمان مورد انتظار او
برو کاملا با خشم و حسادت پریشان ، از دست دادن تمام چنگ بر کار ، با تمام نزاع
دست ها ، و یا در کابین خود گریه و یا توسعه چنین شدت خلق و خوی را به عنوان
اما راند خدمه به آستانه شورش.
چیزی که همیشه برایم غیر قابل توضیح به نظر میرسید : آنها ازدواج بوده است و سیزده سال ؛
من تا به حال یک نگاه اجمالی از یک بار او را ، و ، صادقانه ، من می توانم یک مرد رها شده به اندازه کافی برای باردار شدن
غوطه در گناه برای به خاطر چنین فردی غیرجذاب.
من نمی دانم که آیا من اشتباه با خودداری از قرار دادن این دیدگاه قبل را انجام نداده
مرد فقیر Selvin : جهنم کوچک بر روی زمین برای خود ساخته شده ، و من نیز رنج می برد
طور غیر مستقیم ، اما نوعی ، بدون شک ، ظرافت کاذب مانع است.
روابط زناشویی ملوانان موضوع جالب و جذاب ، و من می توانم بگویم
شما موارد.... با این حال ، این مکان ، و نه زمان نمی باشد ، و ما بسیار نگرانیم
با جیم -- که بود مجرد است.
اگر وجدان خیالی اوست یا غرور خود را و اگر همه عجیب ارواح و تند و تلخ
فام که familiars فاجعه از جوانان خود بودند نمی خواهد به او اجازه دهید فرار
از بلوک ، من ، که البته نمی تواند
مظنون به familiars چنین ، بسیار impelled شد برای رفتن و دیدن او
سر رول کردن. راه من به سمت دادگاه wended.
من امید بسیار تحت تاثیر قرار گرفته یا edified ، یا علاقه مند و یا حتی وحشت زده --
هر چند ، تا زمانی که قبل از هر زندگی وجود دارد ، وحشت نشاط خوب در حال حاضر و پس از آن است
نظم و انضباط سلامت.
اما نه من انتظار دارم تا awfully افسرده.
تلخی مجازات او بود در سرما و جو متوسط است.
اهمیت واقعی از جرم و جنایت در آن نقض ایمان با جامعه
انسان ، و از آن نقطه نظر او هیچ خائن متوسط بود ، اما اعدام او بود
امر سوراخ و گوشه.
هیچ داربست بالا ، بدون پارچه قرمز مایل به زرد وجود دارد (آیا آنها را پارچه پارچه مخمل در برج
هیل؟
آنها باید داشته اند) ، هیچ بسیاری هیبت زده به در گناهان او را به وحشت انداخت و
هیچ هوایی از عذاب های غم انگیز -- به اشک در سرنوشت خود نقل مکان کرد.
بود ، که من راه می رفت همراه ، آفتاب روشنی ، درخشندگی بیش از حد پرشور باشد
مشاوره ، خیابان های پر از jumbled بیت رنگ مانند کالیدوسکوپ آسیب دیده :
زرد ، سبز ، آبی ، سفید خیره کننده ،
برهنگی قهوه ای از شانه undraped ، بولاک سبد خرید با تاج پوشش قرمز رنگ ، یک شرکت
پیاده نظام بومی در بدن یکنواخت و خسته کننده با سر تیره راهپیمایی در چکمه های گرد و خاکی laced ،
پلیس بومی در اونیفورم حزن انگیز
برش نازل و belted در ثبت اختراع چرم ، که در من با orientally رقت انگیز نگاه
چشم به عنوان اینکه روح مهاجر بود درد و رنج بسیار از آن پیش بینی نشده
D' نامه 'EM -- نماد -- تجسم.
زیر سایه ای از یک درخت تنها در حیاط ، روستاییان با متصل
مورد ضرب و شتم نشسته در یک گروه منظره ، به دنبال مانند یک کروموزوم های چاپ سنگی از اردوگاه
در کتاب سفر شرق.
یکی از این موضوع اجباری از دود در foreground و بسته ، حیوانات از دست رفته
چرا. دیوار زرد خالی پشت overtopping افزایش یافت
درخت ، منعکس کننده تابش خیره کننده است.
اتاق دادگاه حزن انگیز ، بیشتر قریب به اتفاق نظر می رسید.
در ارتفاع بالا در فضای کم نور punkahs swaying کوتاه و وپیش ، عقب وجلو.
اینجا و آنجا شکل بخور ، به مراتب بیشتر توسط دیواره های لخت ، همچنان بدون تکان دهنده
در میان ردیف نیمکت های خالی ، تا اگر در هنگام مراقبه مومن جذب.
شاکی که مورد ضرب و شتم شده بود ، -- مرد چاق شکلات رنگ با تراشیده
سر ، یکی چربی سینه لخت و کاست علامت زرد روشن بالاتر از پل خود را
بینی ، -- عدم تحرک پرشکوه نشسته در : تنها خود را
چشم ساطع شده ، نورد در دل تنگی ، و سوراخهای بینی گشاد شده و سقوط
خشونت به عنوان او می شود.
Brierly کاهش یافته به صندلی خود را به دنبال انجام می شود ، به عنوان اینکه او را به شب در سر برده بود
دو سرعت بر روی خاکستر - آهنگ.
کاپیتان کشتی قایقرانی مومن به نظر می رسد جنبش مضطرب هیجان زده و ساخته شده ، تا اگر
مهار با مشکل ضربه به ایستادن و ما صادقانه تشویق و ترغیب به نماز
و توبه.
سر از دادرس ، به ظرافت رنگ پریده زیر مو منظمی چیده شده ، شبیه
رئیس نامعتبر ناامید پس از او شسته شده بود و خار و در propped
تخت.
او کنار رفت گلدان گل -- دسته ای از بنفش با چند شکوفه های صورتی بر روی طولانی
ساقه -- و تصرف در هر دو دست یک ورقه کاغذ به رنگ آبی مایل ، چشم خود را بیش از آن زد ،
ساعد خود را بر روی لبه propped
میز ، و شروع به خواندن با صدای بلند در صدای حتی متمایز ، و بی دقتی است.
'توسط ستاره مشتری!
برای همه سفاهت من در مورد داربست و سر نورد خاموش -- من به شما اطمینان دهم شد
بی نهایت بدتر از گردن زدن.
حس سنگین از قطعیت brooded بر این همه ، unrelieved توسط امید استراحت و
ایمنی پس از سقوط تبر.
این رسیدگی به حال تمام vengefulness سرد حکم مرگ و
ظلم و ستم را از حکم تبعید.
این است که چگونه من در آن نگاه کرد که آن روز صبح -- و حتی در حال حاضر به نظر می رسد غیر قابل انکار
بقایا از حقیقت در آن دیدگاه اغراق آمیز از یک اتفاق مشترک است.
شما ممکن است تصور کنید چگونه به شدت در آن زمان احساس.
شاید به همین دلیل است که من می توانم خودم را نمی قطعیت به اعتراف شده است.
چیزی که همیشه با من بود ، من همیشه مشتاق به نظر بر روی آن بود ، مثل اینکه آن
بود عملا حل و فصل نشده است : نظر فردی -- نظر بین المللی --
توسط ستاره مشتری!
فرانسوی است ، برای مثال. اظهار عقیده رسمی کشور خود او بود زبان آمده
در عبارت passionless و قطعی یک ماشین استفاده می کند ، اگر ماشین می تواند
صحبت می کنند.
سر از دادرس نیمی از کاغذ پنهان بود ، پیشانی او مانند ألبستر بود.
'چندین سوال قبل از دادگاه وجود دارد.
در ابتدا به عنوان که آیا کشتی در هر تناسب احترام و برای محکم برای دریا
سفر. دادگاه او نبود.
نکته بعدی ، من به یاد داشته باشید ، آیا تا به زمان تصادف کشتی بود
شده پیمایش با مراقبت های مناسب و مثل دریا نورد.
آنها گفتند : بله که ، خوبی نمی داند که چرا ، و سپس آنها اعلام کرد که وجود ندارد
شواهد نشان می دهد علت دقیق حادثه.
ترک شده بوسیله مالک یا قیم شناور احتمالا.
من خودم به یاد داشته باشید که پوست درخت نروژی با محموله قیر کاج محدود بود
به عنوان از دست رفته در مورد آن زمان داده می شود ، و آن را فقط مرتب کردن بر اساس هنرهای دستی که
واژگون کردن کشتی در فریاد زدن و پایین شناور
برای ماه -- نوع غول دریایی در پی شکار گشتن به کشتن کشتی در تاریکی است.
چنین سرگردان اجساد معمول هستند به اندازه کافی در آتلانتیک شمالی ، که توسط همه خالی از سکنه
ترورهایی را از دریا ، -- fogs ، یخ پارهها ، کشتی های مرده خم پس از شرارت ، و بلند
gales شوم که ببندید بر یکی مانند
خون آشام تا تمام قدرت و روح و حتی امید از بین رفته اند ، و یک
احساس می کند مانند پوسته خالی از یک مرد می باشد.
اما وجود دارد -- در آن دریاها -- حادثه نادر به اندازه کافی به شبیه ویژه
ترتیب پراویدنس بدخواه ، که ، مگر اینکه آن را برای شی خود را به حال
کشته شدن یک donkeyman و آوردن
بدتر از مرگ بر جیم ، قطعه کاملا بدون جهت از دو بهم زنی ظاهر شد.
این دیدگاه اتفاق نه افتاده است به من در زمان خاموش توجه من جلب خواهد کرد.
برای آگاهی از صدای دادرس به عنوان یک صدا بود ، صرفا ، اما در یک لحظه
خود را به کلمات متمایز را شکل داده اند... "در بی اعتنایی کامل از وظیفه دشت خود را"
گفت.
این حکم بعد از من فرار به نحوی ، و پس از آن... "رها در لحظه خطر
زندگی و اموال و جلب اعتماد را به اتهام آنها "... رفت و به طور مساوی در صدا و
متوقف شده است.
یک جفت چشم زیر پیشانی سفید شات بطور تاریکی نگاه بالاتر از لبه
کاغذ. من برای جیم نگاه عجولانه ، به عنوان اینکه من تا به حال
انتظار می رود او را به ناپدید می شوند.
او هنوز -- اما او آنجا بود. او صورتی و عادلانه و فوق العاده شنبه
توجه. "بنابراین ،..." شروع به صدا
مؤکدا.
او را با لب ها تقسیم می خیره ، حلق آویز بر کلمات از مرد پشت میز.
این را به سکون در باد ساخته شده توسط punkahs wafted آمد ، و من ،
برای تماشای اثر خود را بر او ، گرفتار تنها تکه های رسمی
زبان...." دادگاه...
گوستاو پس و تا... کارشناسی ارشد... بومی آلمان... جیمز SO - و
تا... همسر... گواهی لغو شد. "سکوت سقوط کرد.
دادرس کاغذ کاهش یافته بود ، و یک وری تکیه بر بازوی صندلی خود را ،
شروع به صحبت با Brierly به راحتی. مردم شروع به حرکت می کند و نفر دیگر
هل دادن در ، و من نیز برای درب ساخته شده است.
در خارج از من هنوز ایستاده بود ، و زمانی که جیم را در راه خود به سمت دروازه به تصویب رساند ، من در خود گرفتار
بازو و بازداشت او را.
نگاه او به من discomposed ، هر چند من به عنوان مسئول دولت خود شده بود او
نگاه من به عنوان اگر من شر مجسم زندگی شده بود.
"این بیش از همه ،" من stammered.
"بله ،" او گفت نسبتا ضخیم. و اکنون هیچ مردی... اجازه دهید "
او *** بازوی خود را از درک من است. من تماشا پشت خود را به عنوان او رفت.
این یک خیابان طولانی بود ، و او در معرض دید برای برخی از زمان باقی مانده است.
او راه می رفت و نه آهسته ، و ماهیهای تجاری پاهای خود را کمی ، تا اگر او آن را پیدا کرده بود
به سختی برای نگه داشتن یک خط راست است.
درست قبل از من او را از دست داده من خیالی او مبهوت کمی.
"انسان در دریا ، گفت :" صدای عمیق در پشت من است.
چرخش دور ، من تو را دیدم یک شخص من می دانستم که کمی ، استرالیا غربی ؛ چستر بود
نام خود را. او ، بیش از حد شده بود پس از جیم.
او یک مرد با بست آهنی و چرمی بسیار زیاد از قفسه سینه ، ناهموار ، پاک تراشیده چهره بود
رنگ چوب ماهون ، و دو تافتز بلانت آهن خاکستری ، غلیظ ، موهای سیمی در بالای خود را
لب.
او مروارید گیر ، اوراقچی ، معامله گر ، صیاد بالن شده بود ، من معتقدم که در کلمات خود را --
هر چیزی و همه چیز یک مرد ممکن است در دریا می شود ، اما دزدان دریایی است.
اقیانوس آرام ، شمال و جنوب ، شکار مناسب خود را زمین بود ، اما او سرگردان
تا کنون afield در بخار پز ارزان به خرید.
به تازگی او را کشف کرده بود -- بنابراین او گفت : -- یک جزیره چلغوز جایی است ، اما رویکرد آن
خطرناک است ، و مهارها و مانند آن بود ، می تواند بی خطر در نظر گرفته ، به
می گویند که دست کم از آن.
"به خوبی به عنوان یک طلا ، معدن ،" او را از روی تعجب فریاد زدن. "انفجار درست در وسط والپول
صخره های دریایی ، و اگر آن را درست به اندازه کافی است که شما می توانید بدون برگزاری زمین در هر نقطه در کمتر از
چهل درک عمق ، پس چه از که؟
طوفان وجود دارد ، بیش از حد. اما نرخ چیزی که اول اتمام حجت است.
به خوبی به عنوان معدن طلا -- بهتر! با این حال ، یک احمق از آنها وجود ندارد که
آن را ببینید.
من می توانم کاپیتان یا shipowner به نزدیکی محل نیست.
بنابراین من ذهن من را به سبد خرید چیزهای خجسته خودم."... این همان چیزی بود که او مورد نیاز
بخار پز ، و من می دانستم که او تنها پس از آن مذاکره با شوق و ذوق با زبان پارسی دوره ساسانیان
شرکت برای قدیمی ، تقلب ، برید دریا نابهنگامی نود اسب قدرت.
ما ملاقات کرده و صحبت با هم چندین بار.
او آگاهانه پس از جیم نگاه.
"آن را به قلب می شود؟" او پرسید : scornfully. "بسیار زیاد است ،" به من گفت.
"سپس او هیچ خوب ،" او opined. "چه تمام کارهای مورد است؟
کمی از پوست الاغ را است.
که در عین حال هرگز یک مرد است. شما باید چیزهایی را دقیقا مطابق با آنها -- خواهد شد
شما ، نه شما فقط ممکن است به عنوان تسلیم در یک بار.
شما هر چیزی را هرگز در این جهان انجام دهید.
به من نگاه کن. من ساخته شده آن عمل را هر چیزی که هرگز
به قلب است. "" بله "به من گفت :" می بینید چیز آنها به عنوان
هستند. "
"ای کاش من می تواند به شریک زندگی من آینده همراه مراجعه کنید ، این چیزی است که من مایل به دیدن" او گفت.
"دانستن شریک زندگی من؟ قدیمی رابینسون.
بله ؛ رابینسون
آیا شما نمی دانید؟ رابینسون بدنام.
مرد که در قاچاق مواد مخدر بیشتر و مهر و موم های بیشتر در زمان او بیش از هر شل صعود
جانی در حال حاضر زنده است.
آنها می گویند او با استفاده از سوار schooners مهر و موم کردن راه آلاسکا هنگامی مه بود
غلیظی است که خداوند خدا ، او به تنهایی ، می تواند یک انسان را از دیگری بگوید.
مقدس ترور رابینسون.
این مرد است. او با من در آن چیزی که چلغوز می باشد.
بهترین شانس را او تا کنون در سراسر در زندگی او آمد. "
او قرار دادن لب هایش را به گوش من.
"جانوری که همجنس خود را میخورد -- خب ، آنها با استفاده از او را نام سال ها و سال های قبل.
شما را به یاد داشته باشید داستان؟
غرق کشتی در سمت غرب جزیره استوارت ، که هفت نفر از آنها رو
در ساحل ، به نظر می رسد و آنها می کنید خیلی خوب با هم.
بعضی از مردان بیش از حد چموش برای T هر چیز دان "می دانم که چگونه به بهترین راه حل از بد
شغل -- don't دیدن چیزهایی به آنها -- به عنوان آنها ، پسر من!
و سپس نتیجه چه؟
آشکار است! مشکل ، مشکل به احتمال زیاد به عنوان نیست بد گویی کردن از
بر روی سر ، و در خدمت 'EM حق بیش از حد. که مرتب سازی بر اساس مفید است هنگامی که آن را
مرده است.
داستان می رود که یک قایق از اعلیحضرت او کشتی انواع پستانداران گوشتخوار دله او را در حالت دو زانو
کلپ برهنه به عنوان روز او متولد شد ، و شعار برخی از مزمور لحن یا نور دیگر ؛
بارش برف در آن زمان بود.
او منتظر تا طول قایق پارو از ساحل بود ، و سپس به بالا و به دور است.
آنها او را به مدت یک ساعت تعقیب بالا و پایین تخته سنگ تا یک marihe پرتاب سنگی است که
او را به پشت گوش در زمان providentially زدم و او را بی معنی است.
تنهایی؟
البته. اما آن مثل این که داستان از مهر و موم
schooners. خداوند خدا حق و اشتباه است که داستان را می داند.
برش بسیار تحقیق نیست.
آنها او را در یک قایق ، عبا پیچیده شده و در زمان او به عنوان سریع که آنها می توانند ، با تاریک
شب ، آب و هوا تهدید ، و کشتی شلیک تفنگ فراخوان هر پنج
دقیقه.
سه هفته پس از آن ، او نیز همیشه بود.
او هیچ سر و صدا که در ساحل ساخته شده بود که او را ناراحت اجازه نمی دهد ، او فقط لب هایش را بسته
تنگ ، و اجازه دهید صدای ناهنجار ایجاد کردن مردم.
این به اندازه کافی بد است که کشتی خود را از دست داده بود ، و همه او ارزش علاوه بر این ، بدون
توجه به نام سخت آنها به او را به نام است.
این مرد برای من است. "
او بازوی خود را برای یک سیگنال را به برخی از یکی از پایین خیابان برداشته است.
او پول کمی دارید ، بنابراین من تا به حال او را به چیزی که من اجازه دهید.
تا به حال به!
آن شده اند که گناه به دور انداختن چنین پیدا ، و من از خودم پاک شد.
برای من سریع قطع است ، اما من می تواند این موضوع تنها به عنوان آن بود ، و اگر من باید به اشتراک گذاری
و فکر می کند من -- با هر مرد ، پس مرا رابینسون بدهد.
من او را در صبحانه را در هتل به آمدن به دادگاه سمت چپ ، چرا که من یک ایده.... آه!
صبح بخیر ، کاپیتان رابینسون.... از دوستان من ، کاپیتان رابینسون. "
ایلخانی لاغر را در یک دست کت و شلوار از مته سفید ، topi solah با لبه سبز پوشیده
بر روی سر لرزش با بالا رفتن سن ، به ما پس از عبور از خیابان در trotting پیوست
این سو و ان سو حرکت کردن ، و با هر دو دست در دسته چتر propped ایستاد.
ریش سفید با رگه های کهربا آویزان lumpily پایین به دور کمر خود را.
او پلک افزایش خود را در من در راه سر در گم چشم.
"چگونه می توانم شما انجام دهد؟ چگونه می توانم انجام دهم؟ "او amiably لوله کشی و tottered.
"ناشنوا کوچک ، گفت :" چستر به کنار.
آیا کشیدن او را بیش از شش هزار مایل بخار پز ارزان برای دریافت؟ "
از او پرسیدم.
از من گرفته اند او را دو بار دور دنیا در اسرع وقت به او نگاه کنید "، گفت : چستر
با انرژی بسیار زیاد است. بخار پز خواهد ساخت از ما ، من
LAD.
آیا تقصیر من است که هر کاپیتان و shipowner در تمام خوبان
استرالیا تبدیل کردن یک احمق سرزنش است؟ هنگامی که من به مدت سه ساعت به یک مرد صحبت در
اوکلند.
ارسال یک کشتی ، 'من گفتم :' ارسال یک کشتی است. من شما را از نیمی از اولین محموله
خودتان ، رایگان رایگان برای هیچ چیز -- فقط برای ساختن یک شروع خوب.
او ، "من آن را انجام نمی بود اگر هیچ جایی دیگر بر روی زمین وجود دارد برای ارسال یک کشتی به.
الاغ ، مناسب البته.
سنگ ها ، جریان ها ، بدون لنگرگاه ، صخره محض به وضع به ، هیچ شرکت بیمه طول خواهد کشید
خطر نمی بینم که چگونه او می تواند لود شده تحت سه سال.
الاغ!
من تقریبا زانو من به او رفت. می گوید : I. : 'اما نگاهی به چیزی که آن را به عنوان ،'
"لعنت سنگها و توفان های دریایی. نگاهی به عنوان آن می باشد.
این چلغوز کوئینزلند قند و کشاورزان را برای مبارزه -- مبارزه برای در
اسکله ، من به شما بگویم.'... چه کاری می توانید با یک احمق انجام؟...' که یکی از جوک های کوچک خود را ،
چستر ، 'او می گوید :.... شوخی!
من می توانستم گریستم. از کاپیتان رابینسون اینجا.... و در آنجا بود
یکی دیگر از هموطنان shipowning -- چربی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ در نیم تنه یا ژیلت سفید در ولینگتون ، که به نظر می رسید
فکر می کنم من به برخی از مغبون کردن و یا دیگر شد.
"من نمی دانم چه نوع احمق که شما دنبال آن هستید ،' او می گوید : "اما من شلوغ تنها
در حال حاضر. صبح به خیر.
من آرزوی او را در من دو دست و سر و صدا او را از طریق پنجره خود را
دفتر. اما من نه.
من به عنوان معاون کشیش بخش به سه نوع خفیف بود.
می گوید : فکر می کنم از آن ، '' I. آن فکر می کنم.
من به - فردا تماس بگیرید. او grunted چیزی در مورد از همه
در روز است. '
من از پله ها احساس آماده به ضرب و شتم سر من در برابر دیوار از ازار.
کاپیتان رابینسون در اینجا می تواند به شما بگویم.
این افتضاح بود از همه که چیزهای دوست داشتنی دروغ اتلاف زیر آفتاب فکر می کنم -- چیزهای که
تیراندازی نیشکر آسمان بالا ارسال کنید.
ساخت کوئینزلند!
ساخت کوئینزلند! و در بریزبن ، جایی که رفتم به
تاریخ و زمان آخرین امتحان کنید ، آنها به من داد به نام دیوانه.
تازه ها!
تنها مرد معقول در سراسر آمد ، راننده تاکسی که من سوار شد.
شکسته به پایین متورم او بود ، به من علاقه داشتن به. هی!
کاپیتان رابینسون؟
شما را به یاد داشته باشید من به شما در مورد راننده تاکسی من در بریزبن به خبرنگاران گفت : -- don't شما؟
اختتامیه جشنواره صنعت چاپ به حال چشم فوق العاده برای چیزهایی است. او که آن را دیدم همه در یک لحظه.
لذت واقعی برای صحبت با او بود.
یکی از شب را پس از یک شیطان روز در میان صاحبان کشتی این به من احساس آنقدر بد که من می گوید ، "من
باید مست. بیا همراه من باید مست ، یا من برو
دیوانه شد.
"من مرد شما هستم ، او می گوید :' به جلو. من نمی دانم آنچه من می خواهم که بدون انجام
او. هی!
کاپیتان رابینسون. "
او در poked دنده از شریک زندگی خود را.
"او! او! او! "خندید باستان ، aimlessly پایین خیابان نگاه کرد ، سپس peered در
من doubtfully با غم ، دانش آموزان کم نور...." او! او! او!"... او سنگین تر در تکیه
چتر ، و زل زل نگاه خود را بر روی زمین کاهش یافته است.
من باید به شما بگویم من به دور چندین بار سعی کرده بود ، اما چستر هر خنثی
تلاش سادگی با نگه دارید از ابتلا به کت من.
"یک دقیقه. من تصور است. "
"چه مفهوم شیطان صفت خود را؟" من در تاریخ و زمان آخرین منفجر شد.
اگر شما فکر می کنید من می خواهم با شما... "
"نه ، نه ، پسر من است. خیلی دیر شده ، اگر شما می خواهید تا کنون بسیار.
ما باید یک بخار پز. "" شما رو روح بخار پز ، "من
گفت.
"خوب به اندازه کافی برای شروع -- هیچ مزخرف برتر درباره ما وجود دارد.
، رابینسون ، کاپیتان وجود دارد؟ "
"نه! نه! نه! "پیر مرد بدون بلند کردن چشمان او croaked ، و رعشه سالخورده
سر خود را تقریبا شدید در رابطه با تعیین شد.
"من درک می کنم شما می دانید که جوان اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، گفت :" چستر ، با سر اشاره کردن در خیابان را از
که جیم مدتها پیش ناپدید شده بود. او داشتن GRUB را با شما در
مالابار شب گذشته -- بنابراین من گفته شد "
"من گفتم که درست بوده ، و پس از remarking که او هم علاقه داشتند به خوبی زندگی می کنند کنند و در
سبک ، تنها این ، برای حال حاضر ، او تا به حال به صرفه جویی در هر پنی -- "هیچ یک بیش از حد بسیاری
برای کسب و کار!
این است که ، کاپیتان رابینسون "-- او مجذور شانه او را نوازش و گردن کلفت خود
سبیل ، در حالی که رابینسون بدنام ، سرفه در کنار او ، چسبیده بیش از همیشه
دسته چتر ، و به نظر می رسید
آماده به فروکش منفعلانه به یک پشته از استخوان های قدیمی.
"ببینید ، قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ است که تمام پول ، زمزمه :" چستر محرمانه.
"من بوده ام تمیز تلاش برای مهندس چیز dratted.
اما کمی صبر کنید ، کمی صبر.
زمان خوبی است."... او ناگهان شگفت زده در علائم به نظر می رسید
بی صبری دادم.
"اوه ، crakee" او گریه و گفت : "من به شما گفتن از بزرگترین چیزی که بتواند همیشه شد ، و شما
... "" من یک قرار ملاقات ، "من التماس کرد خفیف.
؟ که "او با تعجب واقعی پرسید :" اجازه دهید آن را صبر کنید. "
من اظهار داشت : "که دقیقا همان چیزی است من در حال حاضر" ، "حال شما بهتر نیست به من چه بگوید
از آن است که شما می خواهید؟ "
"فروش بیست هتل ها مانند آن ، او را به خود growled" و هر شبانه روزی بذله گو در
آنها بیش از حد -- بیست برابر بیش از "او بلند سر او smartly" من می خواهم که
جوان اختتامیه جشنواره صنعت چاپ است. "
"من درک نمی کنم ،" به من گفت. "او هیچ خوب است ، او گفت :" چستر
crisply. "من می دانم که هیچ چیز درباره آن ،" من اعتراض کردند.
چرا شما به من گفت خود را به او بود خواهد آن را به قلب ، استدلال کرد : "چستر.
"خب ، به نظر من یک اختتامیه جشنواره صنعت چاپ که... به هر حال ، او نمی تواند بسیار خوب ، اما پس از آن من به شما
در نگاه کردن برای کسی که هستم ، و من فقط یک چیز است که او را با توجه به.
من او را یک کار در یک جزیره ی من به من بدهید. "
او راننده سرشونو تکون داد. "من قصد دارم به روگرفت چهل coolies وجود دارد -- اگر
من به سرقت 'EM. کسی باید این مسائل کار می کنند.
آه!
منظورم این عمل مربع : ریخته چوبی ، سقف راه راه آهن -- من می دانم که یک مرد در
هوبارت که صورتحساب در شش ماه مواد را.
من انجام می دهم.
افتخار روشن. سپس عرضه آب وجود دارد.
من به پرواز دور و کسی به من برای نیم دوجین از آهن دست دوم اعتماد
تانک.
گرفتن آب باران ، سلام؟ اجازه دهید اتهام را به او.
او را رئیس عالی بیش از coolies. ایده خوب است ، اینطور نیست؟
شما چه می گوید؟ "
من گفتم : "سال تمام که نه یک قطره باران سقوط در والپول ،" ، بیش از حد شگفت زده
به خنده. او کمی لب او و به نظر می رسید م.
"آه ، خوب ، من به تعمیر کردن چیزی برای آنها -- یا زمین عرضه.
همه چسبیدن به آن! این سوال نیست. "
"من گفت : هیچ چیز.
من تا به حال دید سریع جیم کها در سنگ سایه ، تا به زانو خود را در چلغوز یا کود ،
با فریادهای دریا پرندگان در گوش او ، توپ نور زیاد خورشید بالاتر از خود را
سر ، آسمان خالی و اقیانوس خالی تمام
تیردان قرار گرفتن ، نهفته با هم در گرما و تا آنجا که چشم می تواند برسد.
"من که بدترین دشمن من توصیه نیست..." من آغاز شد.
: «چه موضوع را با شما گریه چستر" منظور من به او یک پیچ خوب به من بدهید --
است که به زودی به عنوان چیزی که قرار است ، البته.
به آسانی به عنوان سقوط کردن ورود به سیستم.
نگران نباشید ، هیچ ربطی به دو شش بورس در کمربند خود را... مطمئنا او نمی خواهد از ترس
هر چیزی چهل coolies می توانند انجام دهند -- با دو شش بورس و او تنها مرد مسلح بیش از حد!
این خیلی بهتر از آن به نظر می رسد.
من می خواهم شما به من کمک کند به او صحبت کرده و "" نه! "
من فریاد می زدند.
قدیمی رابینسون بلند چشم bleared های خود را dismally برای یک لحظه ، چستر نگاه من
با تحقیر بی نهایت است. بنابراین شما می توانید او را راهنمایی نمی کند؟ "او زبان آمده
به آرامی.
"بدیهی است ، نه" من پاسخ داد ، به عنوان خشمگین به عنوان اینکه او درخواست شده بود به من برای کمک به
قتل کسی "علاوه بر این ، من مطمئن هستم او نیست.
او بد برش ، اما او از جا در رفته است تا آنجا که من می دانم. "
"او خوب زمینی برای هر چیزی ،" چستر mused در با صدای بلند.
"او فقط برای من انجام داده اند.
اگر شما تنها می تواند از چیزی که آن را به عنوان را ببینید ، شما می توانید آن را ببینید چیزی که بسیار برای او.
و علاوه بر این... چرا! شانس پر زرق و برق ترین ، مطمئن و... "
او هم عصبانی شدم که به طور ناگهانی.
"من باید یک مرد داشته باشد. وجود دارد!..."
او مهر پا کرد و unpleasantly لبخند زد.
"به هر حال ، من می توانم تضمین جزیره غرق تحت او -- و من به او اعتقاد دارند
ذره در آن نقطه است. "" صبح بخیر "من گفتم curtly.
او نگاهی به من انداخت هر چند من به عنوان احمق غیر قابل درک شده است...." باید در حال حرکت ،
کاپیتان رابینسون ، "او به طور ناگهانی به گوش پیر مرد فریاد می کشید.
"این Johnnies زبان پارسی دوره ساسانیان در انتظار را برای ما پرچ مقرون به صرفه است."
او شریک زندگی خود را در زیر بازو با گرفتن شرکت صورت گرفت ، او را دور چرخش ، و ،
بطور غیر منتظره ، در من بیش از شانه خود را leered.
"من در تلاش بود به او مهربانی" ، با هوا و لحن ساخته شده است که من ادعا
جوش خون. "با تشکر از شما برای هیچ چیز -- به نام او ،" من
دوباره.
"آه! شما اهریمنی هوشمند sneered ، "او" اما شما مثل بقیه از آنها است.
بیش از حد در ابرها. ببینید چه چیزی شما را با او انجام دهید. "
"من نمی دانم که من می خواهم به انجام هر کاری با او است."
«آیا شما نمی او spluttered و سبیل خاکستری خود را با خشم bristled ، و توسط او
سمت رابینسون بدنام ، propped در چتر ایستاده بود با پشت خود را به من ، به عنوان
بیمار و هنوز هم به عنوان فرسوده کابین اسب است.
"من یک جزیره چلغوز یا کود یافت نشد ،" به من گفت.
"این باور من است شما را نمی دانم اگر شما تا به آن دست منجر شد ،"
او riposted سرعت "و در این دنیا شما رو به دیدن اولین چیزی که قبل از شما
می توانید با استفاده از آن را ایجاد کند.
آن را از طریق و از طریق آن ، نه بیشتر و نه کمتر. "
و دیگران به آن را ببینید ، بیش از حد ، "من ، با یک نگاه در پشت متمایل insinuated
در کنار او.
چستر snorted من. "چشم ها او درست به اندازه کافی -- don't شما
نگران باشید. او ain'ta توله سگ. "
"آه ، عزیزم ، نه!
من گفتم. "آمده است همراه ، کاپیتان رابینسون ،" او فریاد زد ،
با نوعی از قلدری احترام در زیر لبه کلاه مرد پیر ، ترور مقدس
پرش حلیم کمی داد.
روح بخار پز در انتظار آنها بود ، ثروت در آن جزیره عادلانه!
آنها یک جفت کنجکاو از Argonauts.
چستر strode تفریحانه ، خوب راه اندازی ، چاق و چله و سیما فتح ؛ از سوی دیگر ،
طولانی ، هدر رفته ، افتادگی ، و بازویش قلاب حوصلگی شانکس پژمرده خود را با
عجله ناامید.