Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب دوم : موضوع طلایی
فصل هجدهم.
نه روز
ازدواج در روز روشن درخشید ، و
آنها آماده بودند در خارج از درب بسته
اتاق پزشک ، جایی که او صحبت کردن
با چارلز Darnay.
آنها آماده بودند برای رفتن به کلیسا ؛
عروس زیبا ، آقای کامیون ، و خانم Pross -
به چه کسی رویداد ، را از طریق تدریجی
روند reconcilement به اجتناب ناپذیر است ،
می شده اند یکی از سعادت مطلق است ، اما
برای در نظر گرفتن رتبهدهی نشده است طولانی که
برادرش سلیمان باید شده اند
داماد.
"و به این ترتیب ، گفت :" آقای کامیون ، که نمی توانست
به اندازه کافی عروس ، تحسین و که تا به حال
شده است در حال حرکت به دور خود را در هر
نقطه آرام ، لباس خود را زیبا ؛ "و غیره
آن را برای این بود ، لوسی شیرین من ، که من
شما در سراسر کانال به ارمغان آورد ، از جمله
عزیزم!
پروردگارا به من برکت دهد!
چقدر من فکر کردم چیکار می کنم!
چگونه من به آرامی به ارزش تعهد من بود
conferring در دوست من آقای چارلز! "
"شما آن را معنی نیست" اظهار کرد ماده -
از واقعیت دوشیزه - Pross ، "و در نتیجه چگونه
می تواند شما را می دانم آن را؟
مزخرف! "
"واقعا؟
خوب ، اما گریه نمی کنه ، گفت : "آقای مهربان
کامیون.
"گریه نمی کنم ، گفت :" خانم Pross ؛ "_you_
هستند. "
"من ، Pross من؟"
(در این زمان ، آقای کامیون جرأت می شود
دلپذیر با او ، در شرایطی است.)
"شما بودند ، فقط در حال حاضر ، من دیدم شما آن را انجام دهد ، و من
تعجب در آن را ندارد.
چنین حال حاضر از صفحه که شما ساخته شده
اونا ، کافی است که اشک را به
چشم کسی را.
یک چنگال یا قاشق در وجود ندارد
مجموعه ، گفت : "خانم Pross ،" که من
فریاد بیش از نه شب گذشته پس از جعبه
آمد ، تا وقتی که من می توانم آن را نمی بیند. "
"من به شدت احساس خشنودی ، گفت :" آقای کامیون ،
"هر چند ، بر افتخار من ، من تا به حال به هیچ وجه قصد
از ارائه این مقالات بی ارزش از
یاد نامرئی به هر یک.
عزیز من!
این مناسبت است که به انسان است
حدس و گمان در همه او از دست داده است.
عزیزم ، عزیزم ، عزیز!
فکر می کنم که ممکن است وجود داشته اند خانم
کامیون ، هر زمان این پنجاه سال تقریبا! "
"هیچ در تمام!"
از خانم Pross.
"شما فکر می کنم ممکن است هرگز وجود داشته است
خانم کامیون؟ "نجیب زاده پرسید که از
نام.
! "پیف" rejoined خانم Pross ؛ "با تو بود
لیسانس و در گهواره خود را. "
"خب!" مشاهده آقای کامیون ، beamingly
تنظیم کلاه گیس کوچک او ، "به نظر می رسد که
احتمالی ، بیش از حد ".
"و تو را برای کارشناسی قطع شد ،"
دنبال خانم Pross ، "قبل از اینکه شما در یک قرار گیرد.
گهواره خود را. "
"پس ، من فکر می کنم ، گفت :" آقای کامیون ، "که من
خیلی سر و کار داشتن با unhandsomely ، و
من باید به صدا در حال
انتخاب الگوی من است.
به اندازه کافی!
در حال حاضر ، عزیز من لوسی ، "رسم بازوی او
soothingly دور کمر او ، "من آنها را بشنود
در حال حرکت در اتاق بعدی ، و خانم Pross و
من ، به عنوان دو رسمی مردمی از کسب و کار هستند ،
اضطراب و نه از دست دادن فرصت نهایی
از گفتن چیزی برای شما که می خواهید
می شنوید.
شما ترک پدر خوب شما ، عزیز من ، در
دستها به عنوان جدی و به عنوان دوست خود را به عنوان ؛
او باید گرفته شود هر مراقبت قابل تصور
از ؛ در طول دو هفته بعد ، در حالی که شما
در Warwickshire و thereabouts هستند ، حتی
Tellson را باید به دیوار بروید
(در مقایسه با صحبت کردن) قبل از او.
و هنگامی که در پایان دو هفته ، او می آید
برای پیوستن به شما و همسر محبوب خود را ، در
سفر دو هفته دیگر شما در ویلز ، به شما
باید بگویم که ما او را به شما در ارسال
بهداشت ، درمان و بهترین در شادترین قاب.
در حال حاضر ، من صدای گام کسی نیست از آمدن به
درب.
اجازه بدهید دختر عزیزم مرا ببوس با قدیمی
برکت لیسانس از مد افتاده ، قبل از
کسی می آید به ادعای خودش بود. "
برای یک لحظه ، او برگزار شد صورت عادلانه از
او را به در نگاه خوبی به یاد -
بیان در پیشانی ، و پس از آن گذاشته
مو طلایی روشن و در برابر کوچک او
کلاه گیس ، قهوه ای با حساسیت واقعی و
ظرافت که اگر چنین چیزهایی باشد قدیمی
از مد افتاده ، به عنوان قدیمی به عنوان آدم.
درب اتاق دکتر باز کرد ، و
او با چارلز Darnay آمد.
او خیلی کشنده رنگ پریده -- که تا به حال نشده است
هنگامی که در مورد با هم رفت -- که
هیچ اثر از رنگ بود که در او دیده می شود
چهره.
اما ، در ارامش شیوه ای خود را از او بود
بدون تغییر ، به جز اینکه به نگاه زیرک
آقای کامیون آن را افشا برخی از سایه
نشان میدهد که هوا از قدیمی اجتناب
و وحشت به تازگی بر او گذشته بود ، مانند
باد سرد است.
او به بازوی خود را به دختر خود ، و در زمان
پایین پله ها به او - ارابه که آقای
کامیون به افتخار روز استخدام کرده بود.
به دنبال استراحت در یکی دیگر از حمل ، و
به زودی ، در کلیسا همسایه ، که در آن هیچ
چشم در نگاه عجیب ، چارلز Darnay و
لوسی Manette خوشبختانه ازدواج کرده بودند.
علاوه بر این اشک درخشید زود گذر است که در میان
لبخند از گروه کوچک وقتی که بود
انجام شده است ، برخی از الماس ، بسیار روشن و
گازدار ، انداخت در دست عروس ،
که تازه از تاریکی آزاد شدند
گمنامی از یکی از جیب آقای کامیون است.
آنها به خانه بازگشت به صبحانه ، و تمام
که خوب پیش رفت ، و در موعد مقرر طلایی
مو که با مخلوط فقیر بود
قفل سفید کفاش در پاریس
اطاق زیر شیروانی بودند ، با آنها را دوباره در مخلوط
نور آفتاب صبح ، در آستانه
درب در فراق.
این فراق سخت بود ، هر چند که نبود
برای مدت زمان طولانی.
اما پدرش او را تشویق کرد و گفت در
تاریخ و زمان آخرین ، به آرامی خود را از او disengaging
enfolding اسلحه ، "نگاهی به او ، چارلز!
او با شما است! "
و آشفته خود ، دست به آنها را از دست تکان دادند
پنجره درشکه دو چرخه دو نفره ، و او رفته بود.
گوشه ای که از راه غیر فعال است
و کنجکاو ، و آمادگی داشتن
شده است بسیار ساده است و چند ، دکتر ، آقای
کامیون ، و خانم Pross ، کاملا رها شدند
تنهایی.
این زمانی بود که آنها را به خوش آمد تبدیل
سایه ای از سالن خنک قدیمی ، که آقای کامیون
مشاهده یک تغییر بزرگ به بیش از آمده
دکتر ؛ اگر به عنوان بازوی طلایی uplifted
وجود دارد ، او را مسموم ضربه زده بود.
او به طور طبیعی سرکوب زیاد است ، و برخی از
جابجا شدن درد می توانسته اند او را در انتظار
زمانی که فرصتی برای سرکوب رفته بود.
اما ، آن پیر از دست رفته نگاه می ترسم که بود
مشکل آقای کامیون ، و از طریق او غایب
شیوه ای از clasping سر خود را و drearily
سرگردان دور اتاق را به خود وقتی که آنها
بلند شد ، پله ها ، آقای کامیون از یاد آوری شد
Defarge شراب حافظ مغازه ، و
نور ستاره سوار.
"من فکر می کنم ،" او به خانم Pross زمزمه ،
پس از بررسی اضطراب ، "من فکر می کنیم
بهترین بود به او صحبت می کنند نه تنها در حال حاضر ، یا در
همه او را برهم زدن.
من باید در در Tellson نگاه ؛ بنابراین من خواهد رفت
وجود دارد در یک بار و دوباره در حال حاضر.
سپس ، ما او را سوار را به
کشور ، و ناهار خوردن وجود دارد ، و تمام خواهد شد
خوب. "
این بود ساده تر برای آقای کامیون که به دنبال در در
Tellson است ، از نگاه به خارج از Tellson است.
او دو ساعت بازداشت شد.
وقتی که او آمد به او صعود قدیمی
راه پله به تنهایی ، داشتن خواسته تردیدی نیست
از بنده ، بنابراین رفتن به
اتاق پزشک ، او کم متوقف شد
صدای تق.
"خوب خدا!" او ، با آغاز گفت.
"آن چیست؟"
دوشیزه Pross ، با چهره وحشت زده بود ، در
گوش خود را.
"ای من ، ای من!
همه از دست داده است! "گریه او ، او را wringing
دست.
"چه باید به پینه دوز گفت؟
او نشانی از من نمی دانم ، و در حال انجام کفش! "
آقای کامیون گفت آنچه او می تواند به آرام کردن خود ،
و خود را به اتاق دکتر رفت.
مسند قضاوت ، نسبت به نور تبدیل شده بود ، به عنوان
آن زمانی که شده بود او تا به حال دیده کفاش
در محل کار خود را پیش از ، و سر خود را خم بود
کردن ، و او بسیار پر مشغله بود.
"Manette دکتر.
دوست عزیز من ، دکتر Manette! "
دکتر به او برای یک لحظه نگاه -- نیمه
inquiringly ، نصف اگر او بودند عصبانی
در حال صحبت به -- و خم کار خود را
دوباره.
او را کنار گذاشته بود و لباس زیر شبیه جلیقه کت خود را ؛
پیراهن خود را باز در گلو بود ، آن را به عنوان
استفاده می شود زمانی که او کار را انجام داد و حتی
دارای چشمان فرو رفته قدیمی ، سطح پژمرده صورت بود
دوباره به او.
impatiently -- -- تا اگر در برخی از او سخت کار می کرد
احساس از قطع شده است.
آقای کامیون انداخت در کار در دست دارد ،
و تصریح کرده است که آن را از کفش های قدیمی بود
اندازه و شکل.
او در زمان دیگری که دروغ های او بود ،
و آنچه در آن خواسته شده است.
"راه رفتن بانوی جوان کفش ،" او گفتم ،
بدون نگاه کردن.
"این باید شده اند مدتها پیش به پایان رسید.
بگذارید. "
"اما ، Manette دکتر.
به من نگاه کن! "
او ، در اطاعت قدیمی مکانیکی
شیوه ای ، تسلیم بدون pausing خود را در
کار می کنند.
"من شما را می دانم ، دوست عزیز من؟
دوباره فکر کنید.
این شغل مناسب شما نیست.
فکر می کنم ، دوست عزیز! "
هیچ چیز او را به صحبت می کنند بیشتر القاء کنند.
سرش را بالا ، برای یک لحظه در یک زمان ،
وقتی که او به انجام این کار درخواست شده بود ، اما ، هیچ
ترغیب خواهد یک کلمه از او عصاره.
او کار می کرد ، و کار می کرد ، و کار می کرد ، در
سکوت ، و او را به عنوان واژه های روی آنها سقوط کرد
می توانست در دیوار echoless کاهش یافته است ، یا
در هوا می باشد.
اشعه تنها امیدواریم که که می تواند آقای کامیون
کشف شد ، که او گاهی furtively
تا بدون اینکه خواسته مراقبت می کند.
در آن ، به نظر می رسید بیان ضعف وجود دارد
کنجکاوی یا سرگشتگی -- به عنوان اینکه او بودند
تلاش برای آشتی دادن برخی از شک و تردید خود را در
ذهن.
دو تا چیز که در یک بار خود را بر اساس تحت تاثیر قرار
آقای کامیون ، به عنوان مهم بیش از همه دیگران ؛
اول اینکه این موضوع باید در مخفی نگه داشته
از لوسی ؛ دوم ، که باید آن را
مخفی و از همه کسانی که او را می دانستند نگه داشته شود.
در رابطه با دوشیزه Pross ، او در زمان
گام های فوری نسبت به دومی
احتیاط ، با ارائه کرد که دکتر
بود و نیست ، و نیاز به چند روز از
استراحت کامل.
کمک از نوع فریب می شود
تمرین بر روی دخترش ، خانم Pross شد
برای نوشتن ، توصیف شده است به نام خود داشتن
دور حرفه ای ، و با اشاره به
نامه ای خیالی از دو یا سه دست پاچه
خطوط در دست خود ، به نمایندگی به
پست شده توسط همین به او خطاب.
این اقدامات ، توصیه می شود در گرفته
هر صورت ، آقای کامیون گرفت به این امید از او
آمدن به خود را دارد.
در صورتی که باید به زودی اتفاق می افتد ، او نگه داشته ، یکی دیگر از
البته در رزرو ، که بود ، به
به نظر برخی که به گمان او بهترین ،
در مورد دکتر است.
به امید بهبودی خود را ، و از رفت و آمد مکرر
به این دوره سوم که به وسیله آن ارائه شده
عملی ، آقای کامیون حل و فصل را به تماشا
او با دقت ، با عنوان ظاهر کوچک
تا حد امکان از انجام این کار.
بنابراین او ساخته شده ترتیبات به غایب
خود را از Tellson برای اولین بار
در زندگی خود ، و بعد از خود را با زمان
در پنجره اتاق همان.
او در کشف آن مدت زیادی نبود
بدتر از بی فایده به صحبت با او ، از آن زمان ،
در حال فشرده ، او نگران شد.
او رها شده است که تلاش در روز اول ،
و صرفا برای حل و فصل خود را نگه همیشه
قبل از او ، به عنوان اعتراض به سکوت در برابر
توهم را که او ، افتاده بود و یا شد
سقوط.
او باقی مانده است ، بنابراین ، در صندلی خود را در نزدیکی
پنجره ، خواندن و نوشتن ، و
بیان به عنوان بسیاری از لذت بخش و طبیعی
او می تواند به عنوان راه از فکر می کنم ، آن بود که
محل رایگان.
دکتر Manette در زمان او را به آنچه به او داده شد
بخورید و بیاشامید ، و مشغول به کار در ، که برای اولین بار
روز ، تا زمانی که خیلی تاریک بود برای دیدن -- کار می کرد
در ، نیم ساعت بعد از آقای کامیون نمی توانست
را دیده اند ، برای زندگی خود ، به خواندن و نوشتن.
وقتی او را به عنوان ابزار خود را کنار گذاشته بی فایده است ،
تا صبح ، آقای کامیون بلند شد و گفت به
او :
"آیا شما بیرون بروید؟"
او در طبقه پایین در دو طرف نگاه
از او در شیوه ای قدیمی ، در نگاه
شیوه ای قدیمی ، و تکرار در سن کم
صدا :
"می شود؟"
"بله ، برای قدم زدن با من.
چرا که نه؟ "
او باعث شد که از هیچ تلاشی برای گفتن چرا که نه ، و گفت :
نه یک کلمه بیشتر.
اما ، آقای کامیون فکر کرد که او را دیدم ، به عنوان او خم شد
رو به جلو در مسند قضاوت خود را در هوای گرگ و میش ، خود را با
آرنج خود را بر روی زانو و سر خود را در او
دست ها ، که او در برخی از راه مبهم بود درخواست
خود را ، "چرا که نه؟"
هوشمندی از انسان را از کسب و کار
درک مزیت اینجا ، و مصمم
آن را نگه دارد.
دوشیزه Pross و او تقسیم شب را
دو ساعت ، و او را در فواصل مشاهده
از اتاق مجاور.
او گام به بالا و پایین برای مدت طولانی قبل از
او غیر روحانی کردن ، اما ، زمانی که او غیر روحانی در نهایت
خود را ، او خوابش برد.
در صبح ، او بود تا در اولین فرصت ، و رفت
مستقیما به نیمکت خود و به کار کند.
در این روز دوم ، آقای کامیون به او سلام نظامی
خوش با نام او ، و سخن او را در
موضوعاتی که از اواخر آشنا شده بود به
آنها.
او بازگشت و بدون پاسخ است ، اما مشهود بود
که شنید آنچه گفته شد ، و او
فکر در مورد آن ، با این حال confusedly.
این تشویق آقای کامیون به دوشیزه
Pross با کار او ، چندین بار
در طول روز ، در آن زمان ، آنها
بی سر و صدا صحبت از لوسی ، و از پدرش
سپس حال حاضر ، دقیقا در حد معمول
شیوه ای ، و اگر در آنها چیزی به عنوان غلط وجود دارد.
این بدون هیچ نمایشی انجام شد
همراهی ، نه به اندازه کافی طولانی ، و یا اغلب
به اندازه کافی برای او ایجاد مزاحمت و آن را روشن آقای
قلب دوستانه کامیون را به این باور است که او
سرش را بالا oftener ، و این که او ظاهر می
هم زده می شود توسط برخی از ادراک
تناقضات او را اطراف آن.
وقتی که می افتاد تاریک دوباره ، آقای کامیون خواسته
او را به عنوان قبل از :
"جناب دکتر ، شما را بیرون بروید؟"
همانطور که پیش از او تکرار ، "می شود؟"
"بله ، برای قدم زدن با من.
چرا که نه؟ "
این بار ، آقای کامیون جعلی به بیرون رفتن در هنگام
او می تواند بدون پاسخ از او ، عصاره و ،
پس از باقی مانده غیبت به مدت یک ساعت ،
بازگشت.
در عین حال ، دکتر به حذف بود
صندلی را در یک پنجره و در آنجا نشسته بودند
نگاه کردن در هواپیما درخت ، اما ، بر آقای
بازگشت کامیون ، او تضعیف دور به او
نیمکت.
با گذشت زمان بسیار به آرامی در تاریخ ، و آقای
امیدواریم که کامیون را تاریک ، و قلب او بزرگ شد
سنگین تر دوباره ، و در عین حال سنگین تر و بزرگ شده
هر روز سنگین تر.
روز سوم آمد و رفت ، چهارم ،
پنجم.
پنج روز ، شش روز ، هفت روز ، هشت
روز ، نه روز.
با امید همیشه تیره ، و با
قلب همیشه در حال رشد سنگین تر و سنگین تر ،
آقای کامیون از عبور از این زمان را مضطرب کند.
راز به خوبی نگه داشته شد ، و لوسی بود
ناخودآگاه و خوشحال ، اما او نمی توانست
موفق به مشاهده آن کفاشی ، که
دست کمی از ابتدا شده بود ، بود
رشد وحشتناک مدبر ، و این که او تا به حال
شده است هرگز به قصد کار خود را ، و
دست خود را به حال شده است هرگز به زیرک و
متخصص ، همانطور که در هوای گرگ و میش از نهم
شب.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه