Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب دوم : موضوع XX فصل طلایی.
کشتارها خاتمه دهید دادخواست
هنگامی که زوج تازه ازدواج کرده به خانه آمد ، اولین کسی است که ظاهر شد ، به پیشنهاد خود را
تبریک می گویم ، کارتن سیدنی بود. آنها در ساعت های بسیاری از خانه بوده است ، هنگامی که
او خود را ارائه شده است.
او در عادات ، و یا در به نظر می رسد ، یا به روشی بهبود یافته ، اما خاصی وجود دارد
هوا ناهموار از وفاداری او ، که تازه به مشاهده چارلز Darnay.
او فرصت خود را از مصرف Darnay کنار به یک پنجره تماشا و صحبت کردن به او
زمانی که هیچ یکی از شنید. "آقای Darnay ، گفت : "کارتن ،" من آرزو می کنم ما ممکن است
می شود دوستان. "
"ما در حال حاضر دوستان ، من امیدوارم." "شما به اندازه کافی خوب هستند می گویند این کار ، به عنوان یک
مد از بیان است ؛ ، اما من هر مد بیان معنی نیست.
در واقع ، وقتی که من می گویند من آرزو می کنم ما ممکن است دوستان ، من به ندرت کاملا که متوسط ،
یا.
چارلز Darnay -- به عنوان طبیعی بود -- از او خواست ، در تمام طنز خوب و خوب کمک هزینه تحصیلی ،
آنچه او آن را به معنای؟
"پس از زندگی من ، گفت :" کارتن ، لبخند ، "پیدا کنم که راحت تر به خود من درک
ذهن ، نسبت به مال شما انتقال. با این حال ، اجازه دهید من را امتحان کنید.
مناسبت خاص معروف شما را به یاد داشته باشید زمانی که من بیشتر مست از -- بیش از حد معمول "؟
"من به خاطر مناسبت خاص معروف است زمانی که شما مجبور به اعتراف که شما تا به حال
آشامیدنی. "
"من آن را به خاطر بیش از حد. لعنت از آن مواقع است سنگین بر روی
من ، من همیشه آنها را به یاد داشته باشید. من امیدوارم که ممکن است آن را به حساب یکی گرفته شده
روز ، زمانی که همه روز در پایان برای من!
دچار هراس نشوید ، من می خواهم به موعظه ".
من در همه نگران نیستم. حرارت در شما ، هیچ چیز به جز
هشدار دهنده به من. "
"آه! گفت :" کارتن ، با موج بی دقتی از دست او ، تا اگر او دست تکان دادند که به دور است.
"به مناسبت مست در سوال (یکی از تعداد زیادی ، همانطور که می دانید) ، من
غیر قابل تحمل در مورد دوست شما ، و شهوت و میل نیست که شما.
من آرزو می کنم شما می توانید آن را فراموش کرده ام. "
"من آن را فراموش کرده مدتها پیش." دوباره "مد بیان!
اما ، آقای Darnay ، فراموشی است بسیار آسان به من نیست ، همانطور که شما نمایندگی آن را به شما می شود.
من به هیچ وجه آن را فراموش و پاسخ نور کمکی نمی کند من را فراموش کرده ام
است. "" اگر آن پاسخ نور بود ، "بازگشت
Darnay ، "من التماس بخشش خود را برای آن نوشته شده است.
من تا به حال هیچ شی دیگر از به نوبه خود یک چیز جزئی ، که ، در کمال تعجب من ، به نظر می رسد
مشکل شما بیش از حد ، در کنار.
من به شما اعلام ، در ایمان یک نجیب زاده ، که من به مدت طولانی آن را رد
از ذهن من است. خوب بهشت ، آنچه وجود دارد را کنار بگذارد!
آیا من تا به حال هیچ چیز مهم تر به خاطر داشته باشید ، در خدمت شما رندر
من آن روز؟ "
"همانطور که به خدمات بزرگ ، گفت :" کارتن ، "من ملزم به نذر کردن به شما ، هنگامی که شما از آن صحبت می کنند
آن را در این راه ، که آن را صرفا سخنی که برای ستایش دیگران میگویند حرفه ای ، من نمی دانم که من
مراقبت آنچه از شما شد ، زمانی که من آن را رندر.-- ذهن!
من می گویم وقتی که من آن را رندر شده ، صحبت من از گذشته "است.
بازگشت Darnay : "شما را با توجه به تعهد ،" ، "اما من نمی خواهد نزاع
با نور پاسخ _your_. "" حقیقت اصلی ، آقای Darnay ، به من اعتماد!
من جدا از هدف من رفته ، من در مورد دوستان که ما صحبت می شد.
در حال حاضر ، من می دانم شما می دانید من ناتوان از همه پرواز ها بالاتر و بهتر از
مردان است.
اگر شما شک ، بپرسید Stryver ، و تا او به شما بگوید. "
"من ترجیح می دهم به شکل نظر خود من ، بدون کمک او است."
"خب!
در هر حال شما من می دانم به عنوان یک سگ از روی هرزگی ، که هر آن هرگز انجام نداده ، و هرگز
خواهد شد. "" من نمی دانم که شما هرگز. "
"اما من انجام دهید ، و شما باید کلمه من برای آن را.
خب!
اگر شما می تواند تحمل چنین یک شخص بی ارزش ، و یک شخص از چنین به
شهرت بی تفاوت ، از آمدن و رفتن در زمان های عجیب و غریب ، من باید بپرسید که من ممکن است
اجازه می آیند و به عنوان ممتاز
فرد در اینجا است که من ممکن است (بی فایده است و باید اضافه کنم ، اگر نبودند در نظر گرفته
برای من شباهت بین من و شما تشخیص داده شود ، قطعه) unornamental
مبلمان ، تحمل برای سرویس های قدیمی خود ، و بدون اطلاع قبلی گرفته شده.
من شک دارم اگر من باید اجازه سوء استفاده. این یک صد است که اگر من باید فایده
خودم را از آن چهار بار در یک سال.
این من ، من به جرات گفت ، برآورده می دانم که من آن را به حال است. "
"آیا شما سعی می کنید؟" "است که یکی دیگر از راه گفت که من
قرار داده شده بر روی جای پای من نشان داده اند.
من از شما تشکر می کنم ، Darnay. من ممکن است که آزادی را با نام خود استفاده کنید؟ "
"من فکر می کنم تا ، کارتن ، در این زمان است." آنها دست بر آن را تکان داد ، و سیدنی تبدیل
دور.
در عرض یک دقیقه پس از آن ، او ، به تمام ظاهر ، و بی اساس به عنوان
همیشه.
وقتی که او رفته ، و در این دوره یک شب با خانم Pross ، پزشک به تصویب رساند ،
و آقای کامیون ، چارلز Darnay برخی از اشاره ای به این گفتگو را به طور کلی ساخته شده
اصطلاحات ، و کارتن سیدنی به عنوان یک مشکل از بیدقتی و recklessness صحبت کرد.
او از او صحبت می کرد ، در کوتاه مدت ، نه به تلخی و یا معنی بر او سخت به تحمل ، بلکه به عنوان
هر کسی ممکن است که او را دیدم او خود را نشان داد.
او تا به حال هیچ نظری ندارم که این می تواند در افکار همسرش عادلانه جوان ساکن ، اما ، هنگامی که
او پس از آن او را در اتاق خود پیوستند ، متوجه شد که او را برای او را با انتظار
بلند کردن اجسام بسیار قدیمی از پیشانی به شدت مشخص شده اند.
"ما در حال متفکرانه به شب! گفت :" Darnay ، طراحی دستش را در مورد او.
"بله ، عزیزترین چارلز" ، با دست او را در سینه خود ، و کشیدند و متوجه
بیان ثابت بر او ، "ما هستند و نه اندیشمندانه به شب ، برای ما چیزی
در ذهن ما به شب. "
"آنچه در آن است ، لوسی من؟" "آیا شما قول می دهم به یک سوال را فشار دهید
بر من ، اگر من به شما التماس به آن را بپرسم؟ "" آیا قول می دهم؟
چه خواهد شد من به عشق من وعده نداده است؟ "
در واقع ، با دست خود را کنار گذاشتن مو طلایی از گونه ، و او
از سوی دیگر در برابر قلب است که برای او مورد ضرب و شتم!
"من فکر می کنم ، چارلز ، فقیر کارتن آقای شایسته توجه و احترام از شما
بیان او را به شب. "" در واقع ، خود من؟
چرا؟ "
این است آنچه که شما از من بپرسید. اما من فکر می کنم -- من می دانم -- او می کند ".
"اگر شما آن را بدانید ، کافی است. تمایل دارید چه من انجام دهید ، زندگی من؟ "
"من می خواهید ، بپرسید عزیزترین ، باید بسیار سخاوتمندانه با او همیشه ، و بسیار ملایم
بر روی گسل او هنگامی که او نمی باشد.
من شما را به این باور است که او تا به قلب او بسیار بسیار به ندرت نشان می دهد ، و
که زخم عمیق در آن وجود دارد. عزیزم ، من را دیده اند ، آن خونریزی است. "
"این است که بازتاب دردناک به من" چارلز Darnay ، کاملا شگفت زده گفت : "که من
باید انجام شود او هیچ اشتباه است. من از او هرگز فکر. "
"شوهر من ، این طوری است.
من از ترس او می شود دوباره ، به ندرت وجود دارد امیدواریم که که هر چیزی را در خود
شخصیت یا بخت و اقبال است قابل جبران در حال حاضر.
اما ، من مطمئن هستم که او قادر است از چیزهای خوب ، همه چیز آرام است ، حتی بزرگوارانه
چیزها می شود. "
او بسیار زیبا در خلوص ایمان خود را در این مرد از دست رفته نگاه کرد ، که او را
شوهر می توانست به او نگاه او به عنوان ساعت بود.
و ، O عزیزترین عشق من! "او خواست ، چسبیده نزدیکتر به او ، تخمگذار سرش
بر سینه او ، و بالا بردن چشم خود به او ، "به یاد داشته باشید که چگونه قوی ما در ما
شادی و ضعیف او در بدبختی او است! "
تضرع او را لمس خانه. "من همیشه آن را به یاد داشته باشید ، قلب عزیز!
من به یاد داشته باشید آن را تا زمانی که من زندگی می کنند. "
او بر سر طلایی خم شده ، و قرار دادن لب گلگون به او و او را در خود تاشو
بازو دارد.
اگر یکی از سرگردان بی کس و سپس به قدم زدن در خیابان تاریک ، می تواند شنیده اند که بی گناه او
افشاء ، و می تواند قطره از ترحم را دیده اند ، به دور توسط شوهرش از بوسید
نرم چشم آبی عشق ورزیدن به طوری که شوهر ،
او ممکن است شب گریه -- و کلمات که از لبان او جدا ندارد
برای اولین بار -- "خدا او را برکت دهد برای همدردی شیرین خود را!"
>
کتاب دوم : فصل بیست و یکم ، موضوع طلایی.
بازتاب رد پای
گوشه ای فوق العاده برای پژواک ، شده است اظهار داشت ، که گوشه ای که در آن پزشک
زندگی می کردند.
همیشه میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول به سیم پیچ موضوع طلایی که شوهر او ، و پدر او ، ملزم خواهند ، و
خودش را ، و هادی قدیمی و همدم او در زندگی سعادت آرام ، لوسی
در خانه هنوز در tranquilly شنبه
گوشه ای چشمگیر ، گوش دادن به راه طنین بخشیدن به سال.
در ابتدا زمان محلی وجود دارد ، اگر چه او یک همسر جوان کاملا خوشحال بود ، هنگامی که او کار می کنند
به آرامی از دست او سقوط ، و چشم او خواهد بود dimmed.
برای ، چیزی بود که در پژواک ، نور چیزی ، دور کردن وجود دارد ، و
به ندرت قابل شنیدن رتبهدهی نشده است ، که قلب او را بیش از حد هم زده است.
تکان و لرزش بال امید و شک و تردید -- امید ، از عشق به عنوان هنوز ناشناخته است به او : شک و تردید ، از او
باقی مانده بر زمین ، به لذت بردن از آن لذت جدید -- تقسیم سینه اش.
در میان پژواک پس از آن ، صدای رد پای در اوایل خود را بوجود می آیند
قبر ، و افکار شوهر که خواهد بود بنابراین متروک و که می خواهند
سوگواری برای او بسیار به چشم او ، عقاید ، و مانند امواج را شکست.
آن زمان گذشت ، و لوسی کم کم به او دراز در اغوش حمل کردن او.
سپس ، در میان پژواک پیشبرد ، آج از پاها کوچک او و صدا وجود دارد
prattling او کلمات.
اجازه دهید بیشتر پژواک آنها را طنین ، مادر جوان در کنار گهواره می تواند
همیشه کسانی که آینده را بشنود.
آن ها آمدند و خانه سایه آفتابی بود با خنده یک کودک ، و دوست الهی
از کودکان ، به آنها در مشکل خود او بود... او جلب اعتماد ، به نظر می رسید را به فرزند خود را در
اسلحه خود را به عنوان او در زمان فرزند قدیمی ، ساخته شده و از آن لذت مقدس به او.
همیشه میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول به سیم پیچ موضوع طلایی است که آنها را ملزم همه با هم ، بافندگی
خدمات نفوذ شاد خود را از طریق بافت از همه جان خود را از ، و ساخت آن
غالب هیچ جا شنیده لوسی ، در
پژواک از سال جز دوستانه و تسکین دهنده برای تلفن های موبایل.
گام شوهرش قوی و موفق در میان آنها بود ؛ شرکت پدر او
و برابر است.
لو ، Pross خانم ، در مهار از رشته ، بیداری پژواک ، به عنوان شارژر سرکش یا طغیانگر ،
شلاق ، اصلاح ، خرناس و pawing از زمین در زیر هواپیما درخت در باغ!
حتی زمانی که صدای غم و اندوه در میان بقیه وجود داشت ، آنها خشن و نه بی رحمانه نیست.
حتی زمانی که موهای طلایی ، مانند خود او ، در یک هاله دور بالش ذخیره کردن چهره پوشیده از
پسر کوچک ، و او با لبخند تابشی گفت : "عزیز پاپا و ماما ، من بسیار
با عرض پوزش به ترک هر دو شما ، و به ترک من
خواهر زیبا ، اما من نامیده می شود ، و من باید برود "کسانی که اشک همه عذاب که نبودند!
مرطوب گونه مادر جوان خود را به عنوان روح رفتگان از آغوش او که تا به حال
به آن سپرده است.
رنج آنها و آنها را نه ممنوع. آنها صورت پدرم.
پدر O ، کلمات پر برکت!
بنابراین ، rustling از بال فرشته با انعکاس های دیگر مخلوط کردم ، و آنها
نه به طور کامل از زمین بودند ، اما تا به حال در آنها این است که نفس بهشت.
آه از باد که بیش از یک کمی باغ آرامگاه منفجر با آنها مخلوط نیز ،
و هر دو قابل شنیدن به لوسی ، در سوفل hushed -- مانند تنفس از دریا تابستان
خواب بر ساحل شنی -- به عنوان کمی
لوسی ، comically ساعی در کار از صبح ، و یا پانسمان و یک عروسک در او
چهار پایه مادر ، در زبان از دو شهر بودند مخلوط chattered
در زندگی او است.
پژواک به ندرت به آج واقعی کارتن سیدنی پاسخ داده شد.
برخی اوقات نیمه دوازده سال ، در اغلب ، او ادعا امتیاز خود را در آینده
ناخوانده ، و در میان آنها از طریق شب نشسته ، او یک بار انجام داده بود اغلب.
او آمد هرگز با شراب وجود دارد گرم می شود.
و یک چیز دیگر در مورد او در پژواک زمزمه شد ، که شده است
زمزمه توسط تمام پژواک واقعی برای سنین و سنین.
هیچ مردی تاکنون واقعا عاشق یک زن ، از دست داده به او ، و او را با منزه از گناه هر چند می دانست
ذهن بدون تغییر ، هنگامی که او همسر و یک مادر بود ، اما فرزندان او عجیب و غریب
همدردی با او -- ظرافت غریزی از ترحم برای او.
چه خوب احساسات پنهان در چنین مواردی لمس ، هیچ پژواک می گویند ، اما از آن است که
چنین است ، و آن چنان بود اینجا.
کارتن غریبه برای اولین بار به آنها لوسی کمی برگزار شد از سلاح های چاق او بود ، و
او جای خود را با خود نگه داشته او بزرگ شده است. پسر کمی از او سخن گفته بود ، تقریبا در
آخرین.
"کارتن ضعیف! بوسه او را برای من! "
آقای Stryver راه خود را از طریق قانون شانه ، مانند برخی از موتور های بزرگ را وادار به خودی خود
از طریق آب کدر ، و دوست مفید خود را در پی خود کشیده میشوند ، مانند یک قایق
یدک کشیده بطرف عقب.
همانطور که قایق تا مورد توجه است که معمولا در وضع اسفناک خشن و عمدتا در زیر آب ، بنابراین ،
سیدنی تا به حال زندگی غرق آن.
اما ، آسان و سفارشی قوی ، ناراحتی بسیار ساده تر و قوی تر به او بیش از هر
تحریک حس بیابان یا رسوایی ، ساخته شده که زندگی او را به رهبری ، و او را هیچ
فکر بیشتر در حال ظهور از دولت خود را از
شغال شیر ، بیش از هر شغال واقعی ممکن است قرار است به فکر افزایش به شیر.
Stryver غنی بود ؛ بیوه پرگل با اموال و سه پسر ، که تا به حال ازدواج کرده بود
هیچ چیز به خصوص درخشان در مورد آنها اما مو صاف سر خپله خود.
این سه آقایان جوان ، آقای Stryver ، حمایت exuding ترین توهین آمیز
کیفیت از هر منفذ ، راه می رفت قبل از اینکه او را مانند سه گوسفند را به گوشه ای آرام در
سوهو ، و به عنوان دانش آموزان به لوسی ارائه می گردد
شوهر : ظرافت گفت : "Halloa! در اینجا سه توده از نان و پنیر نسبت به
پیک نیک های وابسته به عروسی خود را ، Darnay! "
رد مودبانه از سه توده از نان و پنیر بود کاملا پف کرده آقای
Stryver با خشم ، که او پس از آن به حساب در تبدیل
آموزش آقایان جوان ،
کارگردانی آنها را به غرور و افتخار از گدا مراقب باشید ، می خواهم که معلم ، همکار.
او همچنین در عادت declaiming به خانم Stryver بود ، بیش از شراب عظیم الجثه اش ، در
هنر خانم Darnay یک بار در عمل به حال قرار داده به "گرفتن" به او ، و در
الماس برش الماس هنر در خود ، خانم ، که او ارائه شده بود "به تله افتاده است."
برخی از familiars مشخصه پادشاه خود ، که گاهی طرفین کامل
شراب سالم و دروغ ، او را برای دومی گفت که او تا به حال آن گفت : عذر
اغلب ، که به اعتقاد او آن خود را -- که
مطمئنا چنین تشدید اصلاح ناپذیر از جرم در اصل بد ، به عنوان توجیه
هر مجرم چنین است که انجام شده به برخی از نقطه مناسب بازنشسته ، و
از راه به دار آویخته شد.
این در میان پژواک که لوسی ، گاهی افسرده ، گاهی اوقات سرگرم بودند و
خنده ، گوش در گوشه که منعکس ، تا زمانی که دختر کم کم به او شش سال بود
قدیمی است.
نزدیک به قلب او پژواک آج فرزند او آمد ، و کسانی که خود را
عزیز پدر ، همیشه فعال و خود برخوردار است ، و کسانی که عزیز شوهرش ،
لازم نمی گفت.
نه ، چگونه سبکترین اکو از خانه خود را متحد ، با کارگردانی توسط خودش چنین دانا
و صرفه جویی ظریف بود که فراوان تر از هر گونه مواد زائد ، موسیقی را به او بود.
نه ، چگونه پژواک همه چیز در مورد او ، شیرین در گوش او چند بار وجود دارد او
پدرش گفته بود که متوجه شد که او را بیشتر به او اختصاص داده شده ازدواج (در صورت است که می تواند)
تنها تر از ، و زمان بسیاری او
شوهر به او گفته بود که هیچ مراقبت ها و وظایف به نظر می رسید به تقسیم عشق او را برای او و یا
او به او کمک کند ، و از او پرسید : "راز سحر و جادو چیست ، عزیزم ، از بودن خود را
همه چیز را به همه ما ، تا اگر وجود داشت
فقط یکی از ما و در عین حال ظاهری هرگز عجولانه می شود ، یا بیش از حد به انجام؟ "
اما ، پژواک ، دیگر از راه دور ، وجود دارد که menacingly در rumbled
گوشه همه از طریق این فضا از زمان است.
و پس از آن بود در حال حاضر ، در مورد تولد کمی ششم لوسی ، که آنها شروع به افتضاح
صدا ، از یک طوفان بزرگ در فرانسه با دریا وحشتناک افزایش.
در یک شب در اواسط ماه ژوئیه ، یک هزار و هفتصد و هشتاد و نه ، آقای کامیون در آمد
در اواخر ، از Tellson ، و خود نشستم توسط لوسی و شوهرش در تاریکی
پنجره.
این داغ ، شب وحشی بود ، و همه آنها سه تذکر داده شد که یکشنبه شب قدیمی
آنها تا به حال در رعد و برق را از همان محل مراقبت می کند.
"من شروع به فکر می کنم ، گفت :" آقای کامیون ، هل دادن کلاه گیس قهوه ای خود را به پشت ، "که من باید به
گذراندن شب در Tellson.
ما آنقدر پر از کسب و کار در تمام طول روز ، که نمی دانسته ایم که چه باید بکنید اولین ، و یا
که به نوبه خود.
به گونه ای است ناراحتیشان در پاریس وجود دارد ، که ما در واقع اجرا از اعتماد به نفس بر
ما!
مشتریان ما بیش از وجود دارد ، به نظر می رسد قادر به اعتماد داشتن به اموال خود را به ما سریع
کافی است. مثبت وجود دارد شیدایی در میان برخی از
آنها را برای ارسال آن به انگلستان. "
گفت Darnay : "است که یک نگاه بد ،" -- "نگاه بد ، به شما می گویند ، Darnay عزیز من؟
بله ، اما ما نمی دانیم چه دلیل آن این است در آن وجود دارد.
مردم تا بی دلیل!
بعضی از ما را Tellson می گرفتن و ما واقعا نمی شود از مشکل
دوره عادی و بدون مناسبت به علت است. "" با این حال ، گفت : "Darnay ،" شما می دانید که چگونه غم انگیز
و آسمان را به خطر انداختهاند. "
"من می دانم که تا مطمئن شوید ،" assented آقای کامیون ، تلاش به متقاعد کردن خودش که او
خلق و خوی شیرین بود soured ، و که او بیدارم ، "اما من مصمم هستم
پس از botheration روز طولانی من تند مزاج.
کجاست Manette؟ "" او است ، گفت : "دکتر ، ورود
اتاق تاریک در حال حاضر.
"من بسیار خوشحال هستم که در منزل هستید ، برای این hurries و forebodings که من
شده است احاطه شده است در تمام طول روز ، من بدون دلیل عصبی را ساخته اند.
شما نمی خواهید ، من امیدوارم که؟ "
پزشک : "نه ، من می خواهم به بازی تخته نرد با شما ، اگر دوست دارید ، گفت :".
"من فکر نمی کنم من می خواهم انجام ، اگر من ممکن است به نظر من صحبت می کنند.
من متناسب نیست علیه شما به شب حفره دار است.
آیا teaboard هنوز هم وجود دارد ، لوسی؟ من نمی توانید ببینید. "
"البته ، آن بوده است را برای شما نگهداری می شود."
"ای متشکرم ، عزیزم. کودک گرانبها در بستر امن است؟ "
و خوابیدن کاملا. "" درست است ، همه سالم و خوب!
من نمی دانم چرا هر چیزی در غیر این صورت باید نسبت به سالم و خوب اینجا ، تشکر
خدا ، اما من تا قرار داده در تمام طول روز ، و من به عنوان جوان بود که من از!
چای من ، عزیز من!
با تشکر از نویسنده. در حال حاضر ، می آیند و جای خود را در
دایره ، و به ما اجازه نشستن آرام و شنیدن پژواک که شما که نظریه خود را. "
"تئوری آن فانتزی بود."
"فانتزی ، سپس ، دانا حیوان خانگی من ، گفت :" آقای کامیون ، نوازش دست او را.
"آنها بسیار متعدد و با صدای بسیار بلند ، هر چند ، آنها؟
تنها آنها را بشنود "
بی پروا ، رد پای ، دیوانه و خطرناک به زور راه خود را به زندگی کسی است ،
رد پای به راحتی ساخته نشده است تمیز دوباره اگر یک بار رنگ آمیزی قرمز ، صدای پای شعله ور در
آنتوان سنت دور خاموش ، به عنوان دایره کوچک در پنجره تاریک لندن نشسته است.
سنت آنتوان شده بود که آن روز صبح ، یک توده تاریک قریب به اتفاق scarecrows heaving به
و فرو ، با gleams مکرر از نور در بالای سر باد کرده ، که در آن تیغه های فولادی
و سرنیزه در خورشید تاباند.
غرش عظیم به وجود آمد از گلو از آنتوان سنت و جنگل اسلحه برهنه
تلاش در هوا مانند شاخه های چروک خورده درختان در زمستان باد : همه
انگشتان convulsively در هر محکم فشار
سلاح یا صورت ظاهری یک سلاح که از عمق به زیر انداخته بود ، بدون توجه به
چگونه دور.
که آنها را داد بیرون ، از چه رو آورند که آخرین بار آمد ، جایی که آنها شروع ، از طریق آنچه آژانس آنها
crookedly quivered و *** ، نمرات در یک زمان ، بیش از سران جمعیت ، مانند
نوع از رعد و برق ، چشم در ازدحام
گفته اند ، اما muskets توزیع شد -- بودند کارتریج ، پودر ،
و توپ ، میله آهن و چوب ، چاقو ، تبر ، پیکس ، هر سلاح که پریشان
نبوغ قادر به کشف یا ابداع.
افرادی که می تواند نگه دارید از هیچ چیز دیگری غیر روحانی ، خود را با دست خونریزی به زور
سنگ و آجر خارج از مکان خود را در دیوار می باشد.
هر نبض و قلب در سنت آنتوان در سویه با تب بالا و در تب بالا
گرما.
هر موجودی زندگی می کنند زندگی را از هیچ به حساب وجود دارد برگزار می شود ، و با مجنون شد
آمادگی پرشور آن را قربانی میکنند.
به عنوان یک گرداب آب جوش نقطه مرکز ، بنابراین ، این همه مواج دور
شراب دور Defarge مغازه ، و هر قطره بشر در پاتیل تمایل به
مکیده به سمت گرداب که در آن Defarge
خود ، در حال حاضر با باروت و عرق begrimed ، دستور صادر بازوها ،
رانش این پشت مرد ، این مرد را کشیده به جلو ، خلع سلاح به بازوی دیگر ،
سخت کوشید و در ضخیم ترین هنگامه.
"دور نزدیک به من ، ژاک سه ،" گریه Defarge "و شما ، ژاک یک و دو ،
جدا قرار داده و خودتان را در سر به عنوان بسیاری از وطن پرستان در این عنوان شما می توانید.
همسر من کجاست؟ "
"EH ، به خوبی! در اینجا من به شما را ببینید! گفت : "خانم ، تشکیل شده به عنوان
همیشه ، اما بافندگی به روز نیست.
دست راست مصمم مادام با یک تبر ، اشغال در محل نرمتر معمول
پیاده سازی و در کمربند خود را یک تپانچه و چاقو بی رحمانه بود.
"کجا می روید ، همسر من؟"
گفت : مادام : "برو" را با شما در حال حاضر است. شما باید من را در سر زنان را ببینید ،
و خداحافظ. "" ، پس از آن! "گریه Defarge ، در
پر طنین صدا.
"میهن پرستان و دوستان ، ما آماده هستیم! باستیل! "
با سر و صدا که صدا که اگر تمام نفس در فرانسه را به شکل داده شده بود
کلمه منفور ، دریا زندگی می کنند افزایش یافت ، موج در موج ، عمق در عمق ، و سرریز
شهر به آن نقطه.
زنگ هشدار ، زنگ ها زنگ ، ضرب و شتم (درامز) ، دریای مواج رعد و برق در ساحل جدید خود ،
حمله آغاز شد.
خندق های عمیق ، دو پل متحرک ، دیوارهای سنگی عظیم ، هشت برج بزرگ ، توپ ،
muskets ، آتش و دود.
از طریق آتش سوزی و از طریق دود -- در آتش و دود ، برای بازیگران دریا
Defarge از شراب -- او را در مقابل توپ و در لحظه ، او تبدیل به یک cannonier شد
فروشگاه کار می کرد مثل یک سرباز شجاع ، دو ساعت سرسخت.
خندق عمیق ، پل متحرک تک ، دیوار های سنگی عظیم ، هشت برج بزرگ ، توپ ،
muskets ، آتش و دود.
یک دریچه متحرک پایین! "کار ، رفقای همه کار!
کار ، یکی از ژاک ، ژاک ژاک دو ، هزار ، ژاک دو هزار ، ژاک
پنج و بیست هزار ، در نام همه فرشتگان و شیاطین -- است که شما
ترجیح می دهم -- کار "!
بنابراین از فروشگاه شراب Defarge ، هنوز هم در تفنگ خود را ، که سالها رشد کرده بود داغ.
"به نظر من ، زنان!" گریه مادام همسرش. "چه!
ما می توانیم کشتن و همچنین مردان زمانی که محل گرفته شده است! "
و به او ، با گریه جیغ کشیدن تشنه ، زنان trooping مختلف مسلح ، اما همه
به طور یکسان در گرسنگی و انتقام مسلح می شود.
کانن ، muskets ، آتش و دود ، اما ، هنوز هم خندق عمیق ، پل متحرک تک ،
دیواره های سنگ های عظیم ، و هشت برج های بزرگ است.
جابجایی جزئی از دریای مواج ، ساخته شده توسط زخمی در حال سقوط.
فلش سلاح ، مشعل فروزان ، سیگار کشیدن waggonloads از کاه مرطوب ، کار سخت در
سنگر همسایه در همه جهات ، shrieks ، volleys ، execrations ، شجاعت
بدون روی لئامت دادن ، سر و صدا رونق و تلق تلق کردن ، و
صدایی خشمگین از دریا زندگی می کنند ، اما ، هنوز هم خندق عمیق ، و تنها
پل متحرک ، و دیوارهای سنگی عظیم ، و هشت برج بزرگ ، و هنوز هم
Defarge شراب فروشگاه در تفنگ خود را ، رشد
مضاعف گرم خدمت از چهار ساعت سرسخت.
پرچم سفید از درون قلعه ، و مذاکره درباره صلح موقت -- این dimly محسوس از طریق
طوفان خانمان براندازی ، قابل شنیدن هیچ چیز در آن -- به طور ناگهانی دریا گل رز مراتب گسترده تر
و Defarge بالاتر ، و جاروب از شراب
مغازه روی پل متحرک کاهش ، گذشته دیوارهای سنگی عظیم بیرونی ، در میان
هشت برج های بزرگ تسلیم شد!
بنابراین resistless بود نیرو از اقیانوس ها تحمل او را در ، که حتی به منظور جلب
نفس یا به نوبه خود سر خود را به نحو غیر قابل اجرا بود که اگر او در تلاش بود
در گشت و گذار در دریای جنوب ، تا او
فرود آمد در حیاط بیرونی از باستیل است.
در آنجا ، او در برابر زاویه دیوار ، مبارزه برای نگاه کردن در مورد او ساخته شده است.
ژاک سه تقریبا در کنار او بود ؛ خانم Defarge ، هنوز هم عنوان برخی از او
زنان ، در فاصله داخلی قابل رویت بود ، و چاقو خود را در دست او بود.
همه جا بود جنجال و هیاهو ، وجد و سرور ، پر سر و صدا و سردرگمی قاتلی دیوانه ،
سر و صدای حیرت انگیز ، در عین حال خشمگین مات نشان می دهد. "زندانیان!"
"رکوردهای!"
"راز سلول!" و "ابزار شکنجه!"
"زندانیان!"
از این گریه ، و ده هزار incoherences ، "زندانیان" فریاد بود
ترین دریا که عجله در گرفته ، تا اگر ابدیت از مردم وجود دارد ، به عنوان
و هم چنین از زمان و فضا است.
وقتی که billows مهمترین نورد گذشته ، بلبرینگ افسران زندان با آنها ، و
تهدید همه آنها را با مرگ فوری اگر هر گوشه مخفی نامعلومی باقی ماند ،
Defarge دست قوی خود را بر روی سینه گذاشته
از یکی از این مرد -- یک مرد با یک سر خاکستری ، که تا به حال مشعل چراغ دار در دست خود را --
او را از بقیه جدا شده و او را بین خود و دیوار.
"برج شمال به من نشان بدهید! گفت :" Defarge.
"سریع!" "من صادقانه به" مرد پاسخ ، گفت : "اگر
شما با من آمده است. اما هیچ یکی وجود دارد. "
"معنای یک و صد پنج برج شمالی چیست؟ پرسید :" Defarge.
"سریع!" "به معنی ، آقا؟"
"آیا این به معنی اسیر ، یا اسارت؟
و یا آیا شما معنی است که من باید به شما مرده اعتصاب؟ "
"او را بکشند!" croaked ژاک سه ، که نزدیک آمده بودند.
"موسیو ، آن را یک سلول است." "آن را به من نمایش!"
"تصویب این راه ، پس از آن."
ژاک سه ، با ولع مصرف معمول خود را بر روی او ، و در آشکارا ناامید
گفت و گو مصرف نوبه خود که به نظر نمی رسد به قول خونریزی ، برگزار شده توسط بازوی Defarge به عنوان
او توسط دستگاه انحراف سنج زاویه برگزار می شود.
سه سر خود را نزدیک هم در طول این گفتمان کوتاه شده بود ، و آن را به حال
شده است به همان اندازه آنها می توانند یکدیگر را بشنوند ، حتی پس از آن : فوق العاده بود
سر و صدا از اقیانوس زندگی ، در فوران آن
به قلعه ، و آبگیری آن از دادگاه ها و معابر و راه پله.
دور تا دور خارج ، بیش از حد ، آن دیوار را با غرش خشن و عمیق ، ضرب و شتم ، که از آن ،
گاهی اوقات ، برخی از نوشته ها قسمتی از جنجال و هیاهو شکست و به هوا مانند اسپری همگانی روندی.
از طریق vaults غم انگیزی که در آن نور از روز تاباند هرگز به حال ، گذشته شنیع درهای
تاریک غارها و قفس ، به پایین پرواز کاورنو از مراحل ، و دوباره تا صعود شیب ناهموار
از سنگ و آجر ، بیشتر شبیه به خشک
آبشارها از راه پله ها ، Defarge ، کلید گردان ، و ژاک سه ، دست مرتبط است و
بازو ، رفت و با تمام سرعت می توانند.
اینجا و آنجا ، به خصوص در ابتدا ، آبگیری بر روی آنها آغاز شده و جاروب شده توسط ؛
اما زمانی که آنها نزولی ، و پیچ در پیچ و بالا رفتن از برج انجام داده بود ، آنها
به تنهایی.
در اینجا عظیم ضخامت دیوارها و قوس ها ، طوفان درون Hemmed
قلعه و بدون شنیدن آنها را در راه تسخیر کرده و مبهم ، بود ، تا اگر
از سر و صدا که آنها آمده بود حس شنوایی خود را تقریبا از بین برده بودند.
دستگاه انحراف سنج زاویه متوقف در درب پایین ، یک کلید را در قفل تضاد قرار داده ، وضع روانیش درب
به آرامی باز ، و گفت : همه آنها خم سر خود را و گذشت در :
"صد و پنج ، برج شمالی!"
اما کوچک ، به شدت رنده شده ، پنجره unglazed بالا در دیوار وجود دارد ، با یک سنگ
روی صفحه نمایش قبل از آن ، به طوری که آسمان می تواند تنها با دولا شدن کم و دنبال کردن دیده می شود.
دودکش کوچک ، به شدت در سراسر ، چند پا در منع وجود دارد.
پشته قدیمی پر مانند چوب خاکستر در کوره فولاد سازی دهان وجود دارد.
مدفوع ، و میز و تخت نی وجود دارد.
چهار سیاه شدن دیوارها ، و یک حلقه آهن زنگ زده در یکی از آنها وجود دارد.
"تصویب که مشعل را به آرامی در امتداد این دیوار ، که من ممکن است آنها را ببیند ، گفت :" Defarge به
دستگاه انحراف سنج زاویه. مرد اطاعت ، و Defarge به دنبال
نور از نزدیک با چشم خود.
"توقف -- در اینجا نگاه کنید ، ژاک"! "AM" croaked ژاک سه او ، به عنوان خوانده شده
greedily.
"الکساندر Manette ،" Defarge در گوش او گفت : ، پس از حروف را با سبزه مایل به سیاه خود را
انگشت نشان ، عمیقا با باروت engrained.
"و در اینجا او می نویسد" یک پزشک فقیر است. "
و او بود ، بدون شک ، که تقویم را بر روی این سنگ خراشیده.
این است که در دست شما؟ دیلم؟
آن را به من بدهید! "
او هنوز linstock از تفنگ خود را در دست خود.
او تبادل ناگهانی از دو ابزار است ، و روشن کرم خورده
مدفوع و میز ، آنها را ضرب و شتم به قطعه در ضربات چند.
"نور در بالاتر!" او گفت ، wrathfully ، به دستگاه انحراف سنج زاویه.
"به دنبال در میان کسانی که قطعات را با مراقبت ، ژاک.
و ببینید!
است چاقو من ، "پرتاب آن را به او ،" شما قادر به rip کردن باز کردن آن تخت ، جستجو و نی.
نگه بالاتر نور ، شما! "
با نگاه شوم در کلید در دست او بر کوره فولاد سازی دهان crawled شده ، و ، های مشابه تا
دودکش ، زده و باارزش در دو طرف آن با دیلم ، و مشغول به کار در آهن
تیز و دلخراش در سراسر آن.
در چند دقیقه ، برخی از خمپاره و گرد و غبار آمد انداختن پایین ، که او آن را برطرف چهره خود را به
جلوگیری از ، و در آن ، و در چوب خاکستر های قدیمی ، و در یک شکاف در دودکش به
که اسلحه خود و یا تضعیف و به شکل دراورده بود خود ، او را با یک لمس محتاط groped.
"هیچ چیز در چوب ، و هیچ چیز در نی ، ژاک؟"
"هیچ چیز نیست."
"اجازه دهید به آنها را جمع آوری ما با هم ، در وسط سلول.
بنابراین! نور به آنها ، شما! "کلید در دست از کار اخراج شمع کوچک ، که
تبحر بالا و گرم است.
دولا شدن دوباره به بیرون می آیند در درب پایین قوسی ، آنها را ترک سوزش ، و
retraced راه خود را به حیاط. ظاهری حس شنوایی خود را برای بهبود یافتن
آن ها آمدند پایین ، تا زمانی که در سیل مواج یکبار دیگر بودند.
آنها دریافتند آن فزاینده و tossing ، در تلاش Defarge خود است.
سنت آنتوان پر سر و صدا بود که حافظ شراب مغازه خود را در درجه نخست در سپاه پاسداران بر
فرماندار که باستیل دفاع کرده بود و مردم را به ضرب گلوله کشته است.
در غیر این صورت ، فرماندار به هتل د Ville برای قضاوت نمی شود به راهپیمایی پرداختند.
در غیر این صورت ، فرماندار فرار می کنند ، و خون مردم را (که به طور ناگهانی برخی از ارزش ،
پس از سال ها بسیاری از بی ارزشی) unavenged.
در جهان از عشق و شور و کشاکش زوزه که به نظر می رسید برای در بر گرفتن
افسر قدیمی آشکار ترسناک در پوشش بدن خاکستری و دکوراسیون قرمز است ، اما یکی بود
کاملا شکل ثابت ، و آن زن بود.
"ببینید ، شوهر من وجود دارد!" او گریه ، با اشاره او را.
"Defarge!"
او ایستاده بود غیر منقول نزدیک به افسر ترسناک قدیمی و غیر منقول باقی مانده نزدیک به
او ، غیر منقول باقی مانده است نزدیک به او از طریق خیابان ها ، به عنوان Defarge و
بقیه او را با مته سوراخ همراه باقی مانده غیر منقول
او نزدیک به زمانی که او در نزدیکی مقصد خود را کردم ، و شروع به در از زده
پشت سر ، غیر منقول باقی مانده است نزدیک به او که باران های طولانی جمع آوری stabs و
ضربات سنگین سقوط بود به او نزدیک
او مرده تحت آن کاهش یافته است ، که ناگهان متحرک است ، او پای خود را بر گردن او قرار داده ،
و با چاقو بی رحمانه او -- طولانی آماده -- hewed سر خود را.
ساعت ، آمده بود هنگامی که سنت آنتوان بود برای اجرای ایده وحشتناک خود را از عمل بالا بردن تا
مردان برای لامپهای برای نشان دادن آنچه که او می تواند و انجام است.
آنتوان سنت خون بود و خون از ظلم و ستم و سلطه از طرف آهن
بود -- در پایین پله های هتل د Ville که در آن بدن فرماندار دراز -- پایین
در تنها کفش مادام Defarge
جایی که او تا به حال گام زده بر روی بدن برای قطع عضو ثابت آن است.
پایین آوردن انسو لامپ! "گریه سنت آنتوان ، پس از دور خودنمایی میکند برای جدید
با استفاده از مرگ "در اینجا یکی از سربازان خود را به گارد چپ است!"
نگهبان نوسانی ، نوشته شده بود و دریا عجله در.
دریا از آب های سیاه و تهدید ، و از upheaving مخرب از موج
در برابر موج ، که عمق هنوز unfathomed و نیروهای که بودند هنوز
ناشناخته است.
دریا ظالم از اشکال turbulently swaying ، صدای انتقام ، و چهره
سخت در کوره درد و رنج تا لمس از ترحم می تواند بدون علامت در ساخت
آنها.
اما ، در اقیانوسی از چهره ها که در آن هر بیان شدید و عصبانی بود واضح
هر هفت را در تعداد -- -- تا fixedly متضاد زندگی ، دو گروه از چهره وجود دارد
با بقیه ، که رول دریا که wrecks به یاد ماندنی تر با آن را با مته سوراخ هرگز.
هفت چهره زندانیان ، به طور ناگهانی توسط طوفان که آرامگاه خود را پشت سر هم بود ، آزاد شده ،
سربار بالا انجام شد : تمام ترس ، همه از دست داده ، همه تعجب و شگفت زده ، تا اگر
آخرین روز ، آمده بودند و کسانی که در اطراف آنها خشنود ، روح را از دست داده بودند.
هفت چهره وجود دارد ، انجام شد بالاتر است ، هفت چهره مرده ، که افتادگی
پلک ها و نیمه دیده چشم انتظار آخرین روز است.
چهره های پوست کلفت ، با این حال با معلق -- نه منسوخ -- بیان بر روی آنها ، چهره ،
در عوض ، در مکث ترس ، به عنوان داشتن هنوز برای بالا بردن پلک کاهش یافته است از چشم ،
شهادت با لب ها بدون خونریزی ، "تو آن را DIDST!"
هفت زندانی آزاد شده ، هفت سر خونین در پیکس ، کلید قلعه ملعون و مطرود
هشت برج قوی ، برخی از نامه های کشف و بنای یادبود دیگری از زندانیان
ساعت هم قدیمی ، قلب شکسته ، مدت مرده --
از جمله ، و از جمله -- مانند ، راه با صدای بلند طنین بخشیدن به سنت آنتوان اسکورت از طریق
خیابان های پاریس در اواسط ماه ژوئیه ، یک هزار و هفتصد و هشتاد و نه.
در حال حاضر ، بهشت شکست فانتزی از لوسی Darnay ، و نگه داشتن این پا دور از او
زندگی!
برای آنها سراسیمه ، از جا در رفته ، و خطرناک و در سال تا زمانی پس از شکستن
چلیک در درب مغازه شراب Defarge ، آنها به راحتی نمی خالص هنگامی که یک بار
رنگ قرمز رنگ آمیزی.
>
کتاب دوم : موضوع فصل طلایی XXII.
دریای این حال افزایش
دارای چشمان فرو رفته سنت آنتوان بودند ، فقط یک هفته شاد ، که در آن برای نرم کردن
اندکی نان سخت و تلخ تا حد مانند او می تواند ، با رغبت از
استقبال برادرانه و تبریک ،
زمانی که مادام Defarge نشسته بود ، مقابله با او را ، به طور معمول ، ریاست جمهوری را بر مشتریان است.
مادام Defarge عینک هیچ گل سرخ در سر او ، برای اخوان بزرگ از جاسوس بود
تبدیل شده است ، حتی در یک هفته کوتاه ، بسیار با احتیاط و دقیق اعتماد خود را به سنت
رحمت.
این لامپ ها در سراسر خیابان خود را به حال نوسان portentously الاستیک با آنها است.
خانم Defarge ، با سلاح خود را تا خورده ، شنبه صبح در نور و حرارت ،
فکر شراب مغازه و خیابان.
در هر دو گره چند تن از loungers ، کثیف و پر از بدبختی وجود دارد ، اما در حال حاضر
با حس آشکار قدرت در پریشانی خود را بر مسند نشانده است.
مشروب قبل از خواب ، raggedest به چپ چپ بر روی wretchedest سر ، به حال این کج
اهمیت در آن : "من می دانم که چقدر سخت است برای من ، پوشنده لباس از این رشد ، به
حمایت از زندگی در خودم ، اما آیا شما چگونه می دانیم
از آن آسان است برای من رشد کرده است ، پوشنده لباس از این ، برای از بین بردن زندگی در شما؟ "
هر بازوی لاغر لخت ، که بدون کار شده بود ، به حال این کار همیشه برای آماده
در حال حاضر ، که می تواند اعتصاب.
انگشتان از زنان بافندگی باطل شد ، و با تجربه که آنها
می تواند پاره.
تغییر در ظاهر سنت آنتوان وجود دارد ، تصویر شده است چکش بود
به این کار را برای صدها سال ، و ضربات به پایان رساندن آخرین mightily گفته بود
بیان است.
مادام Defarge شنبه مشاهده آن ، با سرکوب تصویب چنین بود که در مورد نظر
رهبر از زنان آنتوان سنت است. یکی از خواهری او کشباف کنار او.
کوتاه ، همسر و نه گوشتالو از بقال گرسنگی ، و مادر دو فرزند
بعلاوه ، این ستوان در حال حاضر به دست آورده بود به نام افتخاری از انتقام است.
"گوش دادن! گفت :« انتقام.
"گوش کنید ، پس از آن! چه کسی می آید؟ "
همانطور که اگر یک قطار از پودر گذاشته از خارجی ترین محله آنتوان سنت به محدود
درب مغازه شراب ، به طور ناگهانی از کار اخراج شده بود ، سوفل سرعت گسترش آمد عجله
همراه.
"Defarge است ، گفت :" مادام. "سکوت ، میهن پرستان!"
Defarge آمد به تنگی نفس کشیده کردن یک کلاه قرمز میپوشید ، و در اطراف او نگاه!
"گوش دادن ، در همه جا! گفت :" مادام دوباره.
به صحبتهای او گوش! "Defarge ایستاد ، نفس نفس ، در برابر
پس زمینه چشم مشتاق و دهان باز ، شکل گرفته در خارج از درب ، تمام کسانی که در داخل
شراب فروشگاه فنر به پای خود کرده بود.
"بگو : پس از آن ، شوهر من است. آن چیست؟ "
"اخبار جهان های دیگر!" "چگونه ، پس؟" گریه مادام ، تحقیر.
جهان دیگر؟ "
"آیا همه در اینجا Foulon قدیمی ، که به مردم famished گفت : به یاد می آورند که آنها ممکن است
خوردن علف ، و فوت شده ، و به جهنم رفت؟ "" همه "از همه گلو.
"خبر از او.
او در میان ما است! "" در میان ما! "را از گلو جهانی
دوباره. "و مرده؟"
"مرده نه!
او به ما می ترسید بسیار -- و با دلیل -- که او ایجاد می شود خود را به عنوان نماینده
مرده ، و به حال بزرگ ساختگی تشییع جنازه. اما آنها او را زنده پیدا کرده اند و مخفی بودن در
کشور ، و او را به ارمغان آورد شوید.
من او را دیده می شود اما در حال حاضر ، در راه خود را به هتل د Ville ، زندانی است.
من گفت که او دلیلی برای ما ترس داشتند. بگو : همه!
او دلیل _Had_؟ "
گناهکار قدیمی اخیر بیش از سال شصت و ده ، اگر او تا به حال شناخته شده است هرگز آن را
با این حال ، او می توانست آن را در قلب خود را از قلب شناخته شده است اگر او شنیده می توانست پاسخ دادن
گریه می کنند.
یک لحظه سکوت عمیقی به دنبال. Defarge و همسرش نگاه صبورانه در
یکدیگر است.
انتقام stooped و شیشه طبل شنیده می شد که او آن را در پای او نقل مکان کرد
پشت شمارنده. "میهن پرستان!" گفت : Defarge ، در تعیین
صدا ، "ما آماده است؟"
بلافاصله چاقو مادام Defarge در کمربند او ، درام ضرب و شتم شد
خیابانها ، که اگر آن را و درامر هم توسط سحر و جادو پرواز کرده بود ، و انتقام ،
uttering shrieks فوق العاده ، و flinging او
اسلحه در مورد سر خود را مانند تمام Furies چهل در یک بار ، پاره شدن از خانه به
خانه ، محرک زنان.
مرد بودند وحشتناک ، و در خشم خونین فکر که با آنها از پنجره نگاه ،
گرفتار کردن آنچه سلاح بودند ، و به خیابان ها ریختن پایین آمد ، اما ،
زنان چشم به آرامش خودت را حفظ boldest شد.
از مشاغل خانگی از قبیل فقر برهنه خود را از فرزندان خود را به همراه داشت ،
از سن خود و بیمار خیزان خود را بر روی زمین های لخت famished و عریان ، آنها
با موهای جریان فرار ، اصرار یکی
دیگر ، و خود را به جنون با wildest گریه می کند و اقدامات است.
تبه Foulon گرفته شده ، خواهر من! Foulon قدیمی گرفته شده است ، مادر من!
Foulon بی وجدان گرفته ، دخترم!
سپس ، نمره از دیگران فرار را میان این ، ضرب و شتم سینه هایشان را ، پاره شدن
موهای خود را ، و فریاد کشیدن ، Foulon زنده! Foulon که به مردم گرسنه گفت : آنها
ممکن است علف خوردن!
Foulon که به پدر من گفت که او ممکن است چمن ، وقتی که من تا به حال هیچ نان به او بدهد خوردن!
Foulon که به نوزاد من گفت : ممکن است چمن مکیدن ، زمانی که این سینه خشک با
می خواهید!
مادر ای خدا ، این Foulon! O بهشت درد و رنج ما!
بشنو از من ، کودک مرده من و پدر پژمرده من : من در زانو من ، در این قسم
سنگ ، به شما انتقام در Foulon!
شوهران ، و برادران ، و مردان جوان ، به ما خون Foulon بدهد ، به ما سر
Foulon ، ما قلب Foulon بدهد ، به ما بدن و روح Foulon به من بدهید ، پاره کردن Foulon
به قطعات ، و او را به داخل زمین حفر آن چمن ممکن است از او رشد می کنند!
با این گریه ، تعداد زنان ، شلاق را به دیوانگی کور ، چرخید در مورد ،
قابل توجه و پاره شدن در دوستان خود را تا زمانی که آنها را به غش کردن پرشور کاهش یافته ،
و تنها توسط مردان متعلق به آنها را از زیر پا لگدمال بودند نجات داد.
با این حال ، نه یک لحظه از دست داده بود ، یک لحظه نیست!
این Foulon بود در هتل د Ville ، و ممکن است رها شود.
هرگز اگر سنت آنتوان رنج خود را ، توهین ، و اشتباهات را می دانستند!
زن و مرد مسلح و از سه ماهه flocked اینقدر تند و سریع ، جلب کرد و حتی این آخرین
درد بعد از آنها با چنین نیروی مکش ، که در درون یک چهارم از یک ساعت
مخلوق بشر در سنت وجود ندارد
در اغوش حمل کردن آنتوان اما چند crones قدیمی و کودکان ندبه.
نه ، همه آنها در آن زمان خفگی سالن امتحان که این پیر مرد شد ،
زشت و ستمکار است ، و سرشار را به فضای باز و خیابان مجاور.
Defarges ، شوهر و همسر ، انتقام ، و ژاک سه ، در
اولین مطبوعات ، و در هیچ فاصله بسیار دور از او در سالن.
"را مشاهده کنید!" گریه مادام ، اشاره کردن با چاقو او را.
"تبه کار قدیمی متصل با طناب است. است که به خوبی انجام شد تا کراوات یک دسته علف
بر پشت او.
در هکتار در هکتار! که به خوبی انجام شد.
اجازه دهید آن را بخورم او را در حال حاضر! "مادام چاقو خود را در زیر بازوی او قرار داده ، و
دستان خود را به عنوان در بازی کف.
مردم بلافاصله پشت سر خانم Defarge ، در توضیح علت او
رضایت کسانی که در پشت آنها ، و کسانی که دوباره توضیح به دیگران ، و کسانی که
به دیگران ، در خیابان های همسایه با صدای کف زدنهای از دست resounded.
به همین ترتیب ، در طول دو یا سه ساعت قبل از کشیدن ، و دستگاه بالابر بوشل بسیاری از
کلمات ، عبارات مکرر مادام Defarge از بی صبری گرفته شدند ،
با سرعت شگفت انگیزی ، از راه دور :
به آسانی ، به دلیل برخی از مردان که از سوی برخی از اعمال فوق العاده از چابکی
صعود معماری خارجی از پنجره ها نگاه کنید ، می دانستند مادام
Defarge خوب ، و عمل به عنوان تلگراف
بین او و جمعیت در خارج از ساختمان.
در طول خورشید افزایش یافت به حدی زیاد است که آن را یک شعاع مهربانی به عنوان امید زده یا
حفاظت ، به طور مستقیم به پایین بر سر زندانی های قدیمی.
به نفع بیش از حد به خرس بود ، در یک لحظه مانع از گرد و غبار و کاه که
بود ایستاده بود جای تعجب ، به باد رفت ، و سنت آنتوان او را کردم!
آن را به طور مستقیم شناخته شده بود ، به محدوده های دورتر از جمعیت است.
Defarge بود ، اما بیش از یک نرده و جدول فنر و بدبخت بدبخت در تاشو
آغوش مرگبار -- مادام Defarge بود ، اما به دنبال و دست او را در یکی از تبدیل
طناب او که با آن گره خورده بود -- انتقام
و ژاک سه هنوز رتبهدهی نشده است تا با آنها ، و مردان را در پنجره نداشته
هنوز swooped به سالن ، مانند پرندگان از شکار از بالا perches خود را -- هنگامی که گریه
به نظر می رسید به بالا برود ، در سراسر این شهر ، او را!
او را به لامپ! "
کردن ، و بالا ، و سر از هر چیز بر روی پله های ساختمان در حال حاضر ، در زانو خود را ؛
در حال حاضر ، بر پاهای خود نیست ، در حال حاضر ، در بازگشت خود را کشیده و زده در ، و توسط خفه
مجموعه ای از علف و نی که شدند رانش
به چهره اش توسط صدها از دستها ، پاره شده ، کبود ، نفس نفس ، خونریزی ، با این حال همیشه
entreating و beseeching برای رحمت ، در حال حاضر پر از عذاب شدید از عمل ، با
کوچک فضای واضح و روشن در مورد او را به عنوان مردم
خود جلب کرد یکی دیگر پشت است که آنها ممکن است ببینید ؛ در حال حاضر ، ورود به سیستم از چوب مرده از طریق یک کشیده
جنگل از پاهای او را به نزدیکترین گوشه خیابان برده شد که در آن یکی از
لامپ های کشنده چرخش ، و مادام Defarge وجود دارد
به او اجازه دهید -- به عنوان یک گربه ممکن است مجبور به ماوس انجام می شود -- و در سکوت و composedly نگاه
او در حالی که آنها آماده شود ، و در حالی که او را besought : زنان عاشقانه
screeching او را تمام وقت ، و مردان
sternly تماس او را با چمن را در دهان او به قتل رساندند.
یک بار ، او رفت و در بالاترین نقطهء کشتی ، و طناب را شکست ، و آنها به او shrieking گرفتار ، دو بار ، او
رفت و در بالاترین نقطهء کشتی ، و طناب را شکست ، و آنها به او را shrieking گرفتار و پس از آن ، طناب بود
مهربان ، و او را برگزار می شود ، و سر او بود
به زودی بر قله کوه نوک تیز ، با چمن به اندازه کافی در دهان برای همه آنتوان سنت را به رقص در
نزد.
نه بود این پایان کار بد روز ، برای سنت آنتوان تا فریاد زد و رقصید او
عصبانی خون بالا ، که آن را آب پز باز هم ، در شنیدن وقتی که روز در که بسته شد
پسر در قانون despatched ، یکی دیگر از
دشمنان مردم و insulters ، در آینده به پاریس تحت یک نگهبان پنج
صد قوی ، در سواره نظام به تنهایی.
آنتوان سنت جنایات خود را بر روی شعله ور ورق کاغذ نوشت ، تصرف کردند او را -- می توانست
پاره او را از پستان یک ارتش به خرس شرکت Foulon -- مجموعه سر و قلب خود را
در پیکس ، و انجام سه غنایم
روز ، در گرگ در صفوف منظم از طریق خیابان.
نه قبل از شب تیره مردان و زنان آمده بود برگشت به کودکان ، ندبه و
breadless.
سپس ، مغازه ها نانوا بدبختی فایل های طولانی از آنها درآورد شد ، صبورانه
در حال انتظار برای خرید نان بد و در حالی که آنها با معده خالی و ضعف منتظر ، آنها
آن زمان که در آغوش یکدیگر beguiled
در پیروزی های روز ، و دستیابی به آنها را دوباره در شایعات بی اساس است.
به تدریج ، این رشته ها از مردم ژنده کوتاه و دور چیز ساییده شده و سپس ضعیف
چراغ شروع به درخشش در پنجره بالا ، و آتش سوزی بلند و باریک در خیابان بودند ، ساخته شده در
که در همسایگی مشترک پخته شده ، و پس از آن در درهای خود را supping.
suppers اندک و ناکافی آن ، و بی گناه از گوشت ، به عنوان بسیاری از سس های دیگر
رنجور نان.
در این حال ، یاران انسان برخی از مواد مغذی را به viands سخت تزریق و
برخی از جرقه از طرب از آنها اصابت کرد.
پدران و مادران که سهم کامل خود را در بدترین روز را داشته است ، های بازی
به آرامی با کودکان لاغر خود را ، و دوستداران ، با جهان اطراف آنها و
قبل از آنها ، را دوست داشت و امید است.
این تقریبا صبح بود ، هنگامی که Defarge در شراب مغازه یکدیگر جدا شدند ، گره ای خود را از آخرین
مشتریان ، و Defarge موسیو مادام همسرش ، گفت : در زنگ های نیرومند و درشت هیکل ، در حالی که
چفت و بست درب :
"در آخرین آن آمده است ، عزیز من!" "EH خوب!" بازگشت مادام.
"تقریبا".
سنت آنتوان خواب ، خواب Defarges : حتی انتقام با گرسنگی او را خواب
بقال و درام در حال استراحت بود.
درام صدای تنها در سنت آنتوان بود که خون و عجله نداشته
تغییر کرده است.
انتقام ، به عنوان نگهبان درام ، می تواند او را wakened تا بود و همان
سخنرانی از او را به عنوان قبل از باستیل سقوط کرد ، و یا Foulon قدیمی گرفتار شده بود ، نه چندان با
خشن تن از مردان و زنان در اغوش حمل کردن سنت آنتوان.
>
کتاب دوم : موضوع فصل طلایی XXIII.
آتش افزایش
تغییر در روستای که در آن چشمه سقوط وجود ندارد ، و جایی که mender از
جاده رفت جلو روزانه به چکش سنگ در morsels بزرگراه ها از جمله نان
به عنوان ممکن است برای تکه خدمت می کنند برای برگزاری فقیر بود
روح نادان و ضعیف کاهش می یابد بدن خود را با هم.
زندان پرتگاه غالب از زمانی بسیار دور بود و سرباز را به گارد وجود دارد
، اما بسیاری از افسران برای محافظت از سربازان وجود دارد ، اما یکی از آنها نیست
می دانست که چه مردان خود را انجام دهند -- فراتر از این :
که آن را احتمالا نمی شود آنچه او دستور داده بود.
دور و گسترده ذخیره کردن یک کشور ویران شده ، بازده چیزی جز ویرانی.
هر برگ سبز ، هر تیغه علف و تیغه دانه ، به عنوان چروک خورده بود و فقیر
به عنوان مردم بدبخت. همه چیز بود متمایل به پایین ، نژند ،
مظلوم و شکسته شده است.
لانه ها ، نرده ها ، حیوانات اهلی ، مردان ، زنان ، کودکان ، و خاک را ، که
آنها را با مته سوراخ -- همه فرسوده است.
Monseigneur (که اغلب به یک نجیب زاده شایسته ترین فرد) یک برکت و رحمت ملی بود ، داد
تن جوانمرد به چیزها ، به عنوان مثال مودبانه از زندگی لوکس و درخشان بود ، و
یک معامله بزرگ به منظور برابر ؛
با این حال ، Monseigneur به عنوان یک طبقه ، به نحوی و یا دیگر چیزهایی را به ارمغان آورد به این.
عجیب است که ایجاد ، به صراحت برای Monseigneur طراحی شده است ، باید تا به زودی واپیچیدن
خشک و فشرده خارج!
باید چیزی کوته بینانه در ترتیبات ابدی وجود دارد ، قطعا!
بنابراین ، با این حال ، و آخرین قطره خون از استخراج
flints ، و آخرین پیچ از لوله ی rack شده تبدیل شده طوری که خیلی از آن
خرید فروپاشید ، و آن تبدیل شد که اکنون و
تبدیل با چیزی به نیش می زنند ، Monseigneur شروع به فرار از یک پدیده بسیار پائین
و غیر قابل توصیف. اما این تغییر در
روستا ، و در بسیاری از روستا مانند آن است.
برای تعداد زیادی از سال های رفته ، Monseigneur آن را فشرده کرده و واپیچیدن آن ، و به حال
به ندرت آن را با حضور خود به جز برای لذت تعقیب graced بود -- در حال حاضر ، در بر داشت
در شکار مردم ، در حال حاضر ، موجود در
شکار جانوران ، که حفظ Monseigneur فضاهای edifying
بیابان بی تربیت و بی ثمر است.
این تغییر شامل در ظاهر چهره های عجیب و غریب از طبقه پایین ، به جای
در ناپدید شدن از طبقه بالا ، چوب اسکنه خورده ، و در غیر این صورت زیباتر و
ویژگی های زیبا از Monseigneur.
، در این زمان ، به عنوان mender از جاده ها کار می کرد ، انفرادی ، در گرد و غبار ، و نه اغلب
مشکل خود را به منعکس کننده که گرد و غبار او شد و به گرد و غبار را او باید بازگشت ، که برای
در بیشتر قسمت ها بیش از حد در فکر اشغال
چگونه او برای شام و تا چه حد او به غذا خوردن اگر او آن را به حال به حال -- در این
گهگاه ، از جمله او به چشمان او از کار تنهایی او مطرح شده ، و مشاهده چشم انداز ، او
چهره خشن نزدیک ببینید
پا ، که مانند یک بار نادر بودن در آن بخش است ، اما در حال حاضر مکرر
حضور.
همانطور که پیشرفته ، mender از جاده ها بدون تعجب تشخیص ، که در آن بود
مردی با موهای ژولیده ، تقریبا جنبه اجنبی ، ، قد بلند در کفش های چوبی بودند که
حتی دست و پا چلفتی به چشم mender
جاده ها ، ترسناک ، خشن ، سیاه چرده ، ارگنکن در گل و لای و گرد و غبار از بزرگراه بسیاری از مرطوب و سرد ، با
رطوبت باتلاقی بسیاری از زمینه های پایین ، با خار و برگ و پاشیده
خزه از byways بسیاری از طریق جنگل.
چنین مردی آمد بر او ، مانند یک شبح ، در ظهر در آب و هوای ماه ژوئیه ، به عنوان او در خود نشسته
پشته سنگ تحت یک بانک ، مصرف پناهگاه مانند او می تواند از دوش
تگرگ.
مرد به او نگاه ، نگاه روستایی در توخالی در آسیاب ، و در
زندان بر روی تخته سنگ.
وقتی او این اشیاء را در ذهن عقب مانده او را شناسایی کرده اند ، او ، در گفت
گویش که تنها قابل فهم بود : "چگونه از آن می رود ، ژاک؟"
"همه به خوبی ، ژاک.
"لمس و سپس آنها پیوست و دستها ، و آن مرد نشست در
پشته از سنگ. "بدون شام؟"
"هیچ چیز اما شام در حال حاضر ، گفت :" mender از جاده ، با چهره ای گرسنه.
مرد growled : "مد". دیدار من با هیچ شام در هر نقطه است. "
او در زمان لوله سیاه ، پر از آن ، آن را با سنگ چخماق و فولاد روشن ، کشیده در
تا زمانی که در تب و تاب بودن روشن بود : پس از آن ، به طور ناگهانی آن را از او برگزار شد و کاهش یافته است
چیزی به آن را از بین انگشت خود را
و انگشت شست است ، که تبحر و در یک پف از دود رفت.
"پس از آن لمسی است."
به این زمان می گویند این به نوبه خود از mender از جاده بود ، پس از مشاهده این
عملیات. آنها دوباره دست.
"به شب؟" گفت mender از جاده ها است.
"به شب ، گفت :" مرد ، قرار دادن لوله در دهان او.
"کجا؟" "."
او و mender از جاده SAT را در پشته سنگ به دنبال سکوت در یکدیگر ،
با تگرگ رانندگی در بین آنها مانند یک اتهام pigmy از سرنیزه ، تا آسمان
شروع برای روشن شدن بیش از این روستا.
"به من نشان بده!" گفت : مسافر پس از آن ، حرکت به ابرو از تپه است.
"را مشاهده کنید!" بازگشت mender از جاده ، با انگشت تمدید است.
"شما پایین در اینجا ، و مستقیما از طریق خیابان ، و گذشته از چشمه --"
"به شیطان با همه که!" را قطع ، نورد چشم خود را بر
چشم انداز.
"_I_ از طریق هیچ خیابان و در گذشته هیچ چشمه.
خوب؟ "" خب!
حدود دو لیگ فراتر از قله آن تپه بالای روستا است. "
"خوب. هنگامی که شما بس را به کار می کند؟ "
"در غروب".
"آیا شما از خواب بیدار من ، قبل از خروج؟ من دو شب را بدون استراحت راه می رفت.
اجازه دهید لوله های من پایان من ، و من باید مانند یک کودک به خواب.
آیا شما از خواب بیدار من؟ "
"مسلما" سالک دودی لوله خود ، آن را در
پستان خود ، تضعیف کردن کفش چوبی بزرگ او ، و در بازگشت خود را بر روی پشته ذخیره کردن
سنگ.
او به سرعت در خواب به طور مستقیم.
به عنوان جاده mender plied کار گرد و خاکی او ، و ابرهای تگرگ ، نورد دور ، نشان داد
میله های روشن و رگه هایی از آسمان که می شد که به gleams نقره ای بر پاسخ
منظره ، مرد کوچک (که عینک قرمز
کلاه نقاب دار در حال حاضر ، در جای آبی اش) به نظر می رسید مجذوب شده توسط این رقم بر روی پشته
سنگ.
چشمان او را تحویل داده شدند نسبت به آن ، که او با استفاده از ابزار خود را مکانیکی ، و ،
یکی را گفته اند ، به حساب بسیار ضعیف است.
چهره برنز ، مو کرک شده سیاه و ریش ، کلاه پشمی قرمز درشت
لباس مختلط خشن از چیزهای خانه چرخید و پوست مودار از جانوران ، قاب قدرتمند
تخفیف حدت یافته توسط زندگی یدکی ، و غیر معاشر
و فشرده سازی ناامید از لب ها در خواب ، الهام بخش mender از جاده با
ترس.
مسافر سفر دور ، و پا خود را دارای پاهای زخمی شدند ، و مچ پا خود را ماساژ
و خونریزی ، کفش های بزرگ خود ، پر شده با برگ و علف ، سنگین کشیدن بوده است
بیش از بسیاری از لیگ های طولانی ، و لباس او
به سوراخ ماساژ شدند ، به عنوان خود او به زخم است.
دولا شدن پایین در کنار او ، جاده mender تلاش برای به دست آوردن در سلاح های مخفی در جوانه زدن
پستان خود و یا جایی که نه ، اما بیهوده ، برای ، او را با اسلحه خود را به خواب عبور بر او ،
و تنظیم و مصمم به عنوان لب هایش.
شهرهای غنی شده با stockades خود ، گارد خانه ، گیتس ، ترانشه ها ، و
drawbridges ، به نظر می رسید به mender جاده ها ، به هوا بسیار در برابر این رقم است.
و هنگامی که او ، چشم خود را از آن را به افق برداشته و به اطراف نگاه کرد ، او خود را دیدم
چهره های تجملی کوچک مشابه ، متوقف شده توسط هیچ مانعی ، رسیدگی به مراکز در سراسر
فرانسه.
مرد خوابیده ، بی تفاوت نسبت به دوش از تگرگ و فواصل روشنایی ،
و نور خورشید بر روی صورت و سایه خود را بر روی بدن خود ، به توده paltering یخ کسل کننده و
الماس را که خورشید تغییر
آنها ، تا زمانی که خورشید پایین در غرب بود ، و آسمان درخشان شد.
سپس mender از جاده ها با ابزار خود را با هم و همه چیز آماده برای رفتن
را به روستا ، او را roused.
"خوب!" گفت دارای جای خواب ، بالا رفتن بر روی آرنج خود را.
"دو لیگ فراتر از قله تپه؟"
"درباره".
"درباره. خوب! "
mender از جاده ها به خانه رفت ، با گرد و غبار در قبل از او با توجه به
مجموعه ای از باد ، و به زودی در چشمه بود ، فشار خود را در میان
لین گاوان به ارمغان آورد و در آنجا به نوشیدنی ، و
ظاهر می شود حتی به زمزمه آنها را در زمزمه او به همه روستای.
هنگامی که روستای شام ضعیف خود را گرفته بود ، آن را به رختخواب خزش نیست ، معمولا آن را ،
اما درها دوباره آمد ، و در آنجا باقی ماند.
سرایت کنجکاو از زمزمه بود بر آن ، و همچنین ، زمانی که آن را با هم جمع شده بودند در
چشمه در تاریکی ، یکی دیگر از سرایت عجیب در آسمان به دنبال expectantly
تنها در یک جهت.
موسیو Gabelle ، مامور ارشد از محل ، ناراحت شد و خود را در رفت
خانه بالا به تنهایی ، و نگاه در این مسیر بیش از حد ؛ را از پشت خود را نگاه
دودکش ها در چهره ها تیره شده توسط
چشمه زیر ، و کلمه به متصدی حفاظت ظروف مقدسه کلیسا که کلید کلیسا را نگه فرستاده می شود ،
که ممکن است وجود داشته باشد نیاز به حلقه اژیر توسط و خداحافظی.
شب عمیق تر.
درختان environing در قلعه های قدیمی ، حفظ حالت انفرادی خود را از هم جدا ، نقل مکان کرد در
باد در حال افزایش ، به عنوان اینکه آنها را تهدید شمع از ساختمان های عظیم و تاریک
دل تنگی.
تا دو تراس پرواز از گام های باران ها شدید زد ، مورد ضرب و شتم در بزرگ
درها ، مانند یک محرک رسول سریع آن در ، سراسیمه مضطرب باد رفت و از طریق
سالن ، در میان نیزه های قدیمی و چاقو ،
و گذشت lamenting است از پله ها بالا ، و پرده تخت را تکان داد که در آن
مارکی تاریخ و زمان آخرین خوابیده بودند.
شرق ، غرب ، شمال ، و جنوب ، از طریق جنگل ، چهار سنگین treading ، ژولیده ارقام
له چمن بالا و پرده از شاخه ها ، striding بر احتیاط های آینده
با هم در حیاط.
چهار چراغ شکست وجود دارد ، و فاصله در جهات مختلف منتقل شده ، و همه سیاه و سفید
دوباره. اما ، برای مدت طولانی نیست.
در حال حاضر ، قصر شروع به ساختن خود به طرز عجیبی توسط برخی از نور به خودی خود قابل رویت ،
مثل اینکه آن رو به رشد درخشان.
سپس ، یک رگه مثل نور سوسو بازی در پشت معماری از جلو ، چیدن
مکان های شفاف ، و نشان دادن که در آن balustrades ، قوس ها ، و پنجره ها بودند.
سپس آن را بالاتر افزایش یافت ، و رشد گسترده تر و روشن تر است.
به زودی ، از یک نمره از پنجره های بزرگ ، شعله های آتش پشت سر هم جلو و سنگ چهره
بیدار ، از آتش خیره شد.
سوفل ضعف در مورد خانه از چند نفر که در آنجا مانده بودند به وجود آمد ، و
saddling از اسب و سواری دور وجود دارد.
بود ترغیب وجود دارد و از طریق تاریکی پاشاندن ، و افسار کشیده شد
فضا توسط چشمه روستا ، و اسب در کف ایستاده بود موسیو Gabelle
درب.
"کمک ، Gabelle! راهنما ، هر کس! "
اژیر رنگ بی صبرانه ، اما کمک دیگر (در صورتی که هر گونه بودند) هیچ کدام وجود داشت.
mender از جاده ها ، و دو صد و پنجاه دوستان خاص ، ایستاده بود با تاشده
بازوها در چشمه ، به دنبال در ستون آتش در آسمان است.
"باید چهل پا ارتفاع ، گفت :" آنها ظالمانه و نقل مکان کرد هرگز.
سوار از شتو ، و اسب در کف ، دور از طریق clattered
روستا ، و galloped تا شیب های سنگی ، به زندان بر روی تخته سنگ.
در دروازه ، گروهی از افسران به دنبال در آتش شدند ؛ از آنها ،
گروهی از سربازان. "راهنما ، آقایان -- ماموران!
شتو در آتش است و اشیاء با ارزش را ممکن است از شعله های آتش از سوی کمک های به موقع را نجات داد!
کمک ، کمک! "
افسران نگاه به سمت سربازان که در آتش نگاه داد بدون دستور ؛ و
پاسخ با shrugs و گاز گرفتن لب ها ، "باید سوزاند."
سوار rattled پایین تپه دوباره و از طریق کوچه و خیابان ، روستا بود
روشنگرانه بود.
mender از جاده ها ، و دو صد و پنجاه دوستان خاص ، به عنوان الهام بخش
یک مرد و زن ایده از نور ، darted را به خانه های خود بودند ، و شد
قرار دادن شمع در هر سمت کمی کسل کننده شیشه.
کمبود کلی از همه چیز ، شمع occasioned به قرض گرفته شده
شیوه ای نه بی چون و چرا از موسیو Gabelle ؛ و در لحظه ای از بی میلی و
تردید در بخشی که کارگذار ،
mender از جاده ها ، یک بار تا به مقام تسلیم ، اظهار داشت که واگن شد
خوب را به روی شعله آتش ، و بعد از اسب کباب.
شتو خود را به شعله و سوزاندن باقی نمانده بود.
در خروش و مواج از آتش ، باد داغ ، رانندگی
مستقیما از مناطق دوزخی ، به نظر می رسید به دمیدن عمارت دور.
با افزایش و کاهش رنگ یا نور درخشان ، چهره سنگ نشان داد که اگر آنها در
عذاب.
هنگامی که توده های بزرگی از سنگ و چوب سقوط کرد ، برابر با دو dints در بینی
پنهان شد : چند لحظه بعد از دود تلاش دوباره ، اگر آن را به عنوان چهره
مارکی ظالمانه ، سوزاندن در آتش و رقیب با آتش است.
شتو سوخته در نزدیکترین درخت ، نگه گذاشته شده توسط آتش سوخته و
چروک خورده و درختان از راه دور ، از کار اخراج شده توسط چهار چهره شدید ، begirt دنباله دار
عمارت با یک جنگل جدید از دود.
سرب مذاب و آهن جوشانده در حوضه سنگ مرمر از چشمه آب خشک زد ؛
تاپس نشانی از برج مانند یخ قبل از گرما از بین رفته ، و
به چهار حلقه چاه ناهموار شعله trickled.
رانت های بزرگ و شکاف در دیواره جامد شاخه ، مانند تبلور ؛
پرندگان stupefied چرخ و به کوره کاهش یافته است ؛ چهار شدید چهره
trudged دور ، شرق ، غرب ، شمال و جنوب ،
در امتداد شب پوشیده در جاده ها ، هدایت فانوس دریایی آنها تا به حال روشن ، به سمت خود
مقصد بعدی.
روستای نورانی نگه از سوت یا زنگ خطر مصادره کرده بود ، و لغو قانونی
رینگر ، رنگ شادی.
نه تنها این ، اما این روستا ، سرگیجه با قحطی ، آتش ، و زنگ زنگ ،
و bethinking خود که موسیو Gabelle به حال با مجموعه ای از اجاره و
مالیات -- هر چند اما قسط کوچک بود
مالیات ، و هیچ اجاره در همه ، که Gabelle در آن روزهای آخر رو کرده بود -- شد
بی تاب برای مصاحبه با او ، و در اطراف خانه اش ، او را احضار برای آمدن
تعیین شده برای کنفرانس های شخصی.
لهذا ، موسیو Gabelle به شدت درب او ، نوار و بازنشسته به نگه مشاوره با
خودش.
نتیجه از این کنفرانس بود ، که Gabelle دوباره خود را عقب نشینی خود را به
از بام خانه پشت پشته خود را از دودکش ها ؛ این زمان حل و فصل شده است ، در صورتی که درب او در شکسته شد
(او یک مرد جنوبی کوچکی از retaliative
خلق و خوی) ، قیر خود سر مهمترین بیش از جان پناه ، و له شدن یک مرد
یا دو زیر است.
احتمالا ، موسیو Gabelle تصویب یک شب طولانی وجود دارد ، با شتو دور
آتش و شمع ، و ضرب و شتم در درب خود را ، همراه با شادی ، زنگ زدن ، برای
موسیقی ، به ذکر نیست که خود را با داشتن یک بیمار
لامپ omened در سراسر جاده ها قبل از او مجوز های ارسال و خانه دروازه پرتاب شده ، که این روستا
تمایل پر جنب و جوش برای جابجایی به نفع خود نشان داد.
در حال تعلیق در تلاش ، برای گذراندن یک شب گرم تابستان کامل در آستانه از سیاه و سفید
اقیانوس آماده را به آن غوطه به آن که بر اساس آن موسیو Gabelle حل و فصل بود!
اما ، طلوع دوستانه ظاهر می شود در گذشته ، و شمع عجله از روستا
guttering از ، مردم با خوشحالی پراکنده ، و موسیو Gabelle آمد پایین
آوردن عمر خود را با او که در حالی که.
در عرض صد مایل ، و در نور آتش سوزی دیگر ، مقام دیگر وجود دارد
کمتر خوش شانس ، آن شب و شب های دیگر ، که طلوع خورشید را در بر داشت حلق آویز
در سراسر خیابان های صلح آمیز که زمانی ، جایی که آنها
به دنیا آمده بود و تربیت و نیز ، روستاییان و مردم شهر دیگر وجود دارد کمتر
خوش شانس تر از mender از جاده ها و همراهان خود ، بر آنها مقام و
دشمن با موفقیت تبدیل ، و آنها به نوبه خود خود را عصبانی.
اما ، چهره های شدید به طور پیوسته wending شد و به شرق ، غرب ، شمال ، و جنوب ،
که به عنوان آن که و هر کس آویزان ، آتش سوخته است.
ارتفاع از چوبه دار که به آب تبدیل و آن را فرو نشاند ، نه کارگذار ، توسط
هر کشش ریاضیات ، قادر به محاسبه با موفقیت بود.
>
کتاب دوم : موضوع طلایی فصل XXIV.
کشیده به سنگ اهن ربا
در risings چنین آتش و risings دریا - - زمین شرکت توسط سراسیمه از متزلزل
اقیانوس عصبانی بود که در حال حاضر هیچ فروکش کردن است ، اما همیشه در جریان ، بالاتر و بالاتر بود ، به
ترور و شگفتی beholders
ساحل -- سه سال از توفان ایجاد کردن مصرف می شود.
سه تولد لوسی کوچک موضوع طلایی بافته شده بود
بافت صلح آمیز از زندگی از خانه اش.
بسیاری از زندانیان شب و بسیاری از روز خود را گوش تا به حال به پژواک در گوشه ای ، با
قلب است که آنها را شکست خورده و پا thronging را در زمانی که آنها شنیده ام.
برای ، رد پای به عنوان صدای پای مردم را به ذهن خود می شوند ،
پر سر و صدا به زیر یک پرچم قرمز و با کشور خود اعلام کرد در خطر است ، و تبدیل آن به
حیوانات وحشی ، سحر وحشتناک مدت ها پافشاری می شوید.
Monseigneur ، به عنوان یک کلاس بود ، جدا خود را از پدیده نه او
از قدردانی : او بسیار کمی در فرانسه تحت تعقیب ، به عنوان متحمل قابل توجه
خطر اخراج خود را از آن ، و این زندگی با هم.
مانند fabled روستایی که شیطان با درد بی نهایت بزرگ است ، و تا وحشت
در نزد او که او می تواند درخواست از دشمن بدون هیچ تردیدی ، اما بلافاصله فرار کرد ؛
بنابراین ، Monseigneur ، پس از جسورانه خواندن
دعای خداوند به عقب برای تعداد زیادی از سال ها ، و اجرای قوی بسیاری دیگر از
جادوها برای فوتی و فوری و شیطان ، هیچ زودتر او را در وحشت خود را نسبت به او مشهود
صورت گرفت تا پاشنه نجیب او.
درخشان چشم گاو از دادگاه رفته بود ، یا آن را علامت شده
طوفان از گلوله های ملی.
این چشم خوب برای دیدن بوده است -- مدت داشته ریزه در آن را از لوسیفر
پراید ، لوکس Sardanapalus ، و کوری خال -- اما از آن کاهش یافته بود و
رفته است.
دادگاه ، از دایره ای که منحصر به فرد داخلی خارجی ترین حلقه فاسد خود را از فتنه ،
فساد و دورویی ، همه با هم رفته بود.
خانواده سلطنتی رفته بود ، در کاخ خود محاصره شده بود و "معلق" آخرین
مژده آمدند.
ماه اوت سال هزار هفت و صد نود و دو ، آمده بود و
Monseigneur بود در این زمان دور و گسترده پراکنده.
همانطور که طبیعی بود ، چهارم سر و بزرگ جمع آوری از Monseigneur ، در لندن ،
بانک Tellson شد.
ارواح قرار است به امد و شد زیاد از مکان هایی که بدن خود متوسل شده ، و
Monseigneur بدون گینه خالی از سکنه نقطه ای که guineas او استفاده می شود.
علاوه بر این ، آن نقطه بود که از جمله فرانسه اطلاعاتی را به عنوان بود به
با اتکا به آمد سریعترین.
باز هم : Tellson خانه سخاوتمند بود ، و دهش بزرگ توسعه یافته به پیر
مشتریانی که از املاک و بالای آنها کاهش یافته بود.
باز هم : کسانی که اشراف که طوفان در زمان دیده بود ، و پیش بینی غارت و یا
مصادره ، وجوه ارسالی مشیتی است Tellson به حال ساخته شده بودند ، همیشه به
از آنجا توسط برادران نیازمند خود شنیده می شود.
که آن را باید اضافه شود که هر تازه وارد خود را از فرانسه گزارش شده و او
بشارت در Tellson ، تقریبا به عنوان یک ماده البته.
برای تنوع از جمله دلایل ، Tellson بود که در آن زمان ، به عنوان اطلاعاتی فرانسه ،
نوع مبادله بالا ، و این را به خوبی به مردم شناخته می شود ، و سوالات ساخته شده
در نتیجه وجود دارد چنان متعدد است ، که
Tellson را گاهی اوقات نوشت : آخرین اخبار را در یک خط و یا بیشتر و آن را در نوشته شده
بانک پنجره ها ، برای همه که فرار را از طریق معبد بار به خواندن.
در بخار ، بعد از ظهر مبهم ، آقای کامیون نشسته بود ، میز خود را ، و چارلز Darnay ایستاد
با تکیه بر آن ، در صحبت کردن با او را در صدای پایین است.
دن وابسته به طلب مغفرت و ندامت یک بار از هم جدا برای مصاحبه با مجلس تعیین می کنند ، در حال حاضر
اخبار تبادل اطلاعات و به پر پر شد.
ظرف نیم ساعت یا بیشتر از زمان بسته شدن بود.
اما ، با وجود اینکه شما جوان ترین مردی که بتواند همیشه زندگی می کردند ، "چارلز Darnay گفت :
نه مردد ، "من هنوز هم باید به شما پیشنهاد --"
"من درک می کنم.
که من خیلی قدیمی است؟ گفت : "آقای کامیون. "آب و هوای بی قراری ، یک سفر طولانی ،
به معنی نامشخص از سفر ، یک کشور آشفته است ، شهری که ممکن است
حتی امن را برای شما است. "
"عزیزم چارلز ، گفت :" آقای کامیون ، با اعتماد به نفس شاد ، "برخی از شما را لمس
دلایل رفتن من : نه برای ماندن من دور.
این برای من به اندازه کافی امن است و هیچ کس مراقبت خواهد کرد به تداخل با یک عضو قدیمی سخت
پس از هشتاد سال زمانی که بسیاری از مردم وجود دارد بسیار بهتر به ارزش تداخل وجود دارد
با.
همانطور که به آن شهر نامنظم است ، اگر آن را آشفته شهرستان وجود نخواهد داشت
بدون مناسبت به ارسال به کسی از خانه ما به خانه ما وجود دارد ، که می داند این شهر
و کسب و کار ، قدیمی ، و در اعتماد به نفس Tellson است.
همانطور که به سفر نامشخص است ، سفر طولانی ، و آب و هوای زمستانی ، اگر من
آمادگی ندارند تا خودم را تسلیم به چند ناراحتی به خاطر از Tellson ،
بعد از این همه سال ، که باید باشد؟ "
، گفت : "من آرزو می کنم خودم رفتن" چارلز Darnay ، تا حدودی بی آرام و مثل یک
فکر با صدای بلند. "در واقع!
شما یک شخص زیبا برای اعتراض و توصیه! بانگ زد : "آقای کامیون.
"شما برای شما آرزوی خود را رفتن؟ و شما یک فرانسوی به دنیا آمد؟
شما دانا مشاور است. "
"عزیزم آقای کامیون ، به این دلیل است من متولد فرانسوی ، که این فکر (که من
معنی نیست که مطلق در اینجا ، با این حال) از طریق ذهن من منتقل اغلب.
در واقع می توان تفکر کمک ، برخی از همدردی با مردم بدبخت داشته ، و
پس از رها چیزی به آنها ، "او در شیوه ای اندیشمندانه سابق او صحبت کرد ،
"که یکی ممکن است به گوش ، و ممکن است
قدرت را قانع کند که برخی از خویشتنداری.
شب گذشته ، بعد از اینکه شما ما را ترک کرده بود ، زمانی که من در صحبت با لوسی -- "
"وقتی شما صحبت لوسی ، آقای کامیون تکرار.
"بله. من تعجب می کنم شما شرمنده به ذکر نام لوسی!
آرزوی شما رفتن به فرانسه در این زمان از روز! "
"با این حال ، من قصد ندارم ،" چارلز Darnay گفت ، با لبخند.
"این است که بیشتر به هدف است که شما می گویند شما هستند."
و من ، در واقع ساده است.
حقیقت این است که ، چارلز عزیز من ، "آقای کامیون در کاخ دور نگاه ، و کاهش
صدای او ، "شما می توانید هیچ مفهوم سختی که با آن کسب و کار ما این است
معامله شده است ، و از خطر است که در آن کتاب ها و مقالات ما را بیش از ان درگیر هستند.
پروردگار بالا می داند که چه عواقب افت به تعداد مردم ،
اگر برخی از اسناد ما و یا تصرف آنها تخریب شد و آنها ممکن است ، در هر زمان ،
شما می دانید ، برای چه کسی میتواند بگوید که پاریس قرار است نه در حال سوختن به روز ، و یا اخراج به - فردا!
در حال حاضر ، یک انتخاب عاقلانه از این با حداقل تاخیر ممکن ، و دفن
از آنها ، و یا در غیر این صورت از آنها را از گزند آسیب است ، در درون قدرت (بدون
از دست دادن وقت با ارزش) به ندرت هر کس جز خودم ، اگر هر یک.
و باید من آویزان پشت ، زمانی که Tellson می داند و می گوید : این -- Tellson که نان
من این شصت سال خورده -- چون من کمی سخت در مورد مفاصل؟
چرا من یک پسر ، آقا ، به نیم دوجین codgers قدیمی اینجا! "
چگونه من تحسین دلاوری از روح جوانی ، آقای کامیون است. "
"اوه! مزخرف ، سر -- و ، چارلز عزیز من ، گفت : "آقای کامیون ، یک نظر اجمالی به
خانه دوباره ، "شما را به یاد داشته باشید ، که گرفتن چیز از پاریس در این حال حاضر
زمان ، بدون توجه به چه چیز است ، در کنار عدم امکان است.
مقالات و موضوعات گرانبها بودند در این روز بسیار به ارمغان آورد برای ما (من در سخت صحبت می کنند
اعتماد به نفس ، آن است که کسب و کار مانند آن را زمزمه نمی کند ، حتی به شما) ، عجیبترین
حمل شما می توانید تصور کنید ، هر یک از آنها
سر خود را حلق آویز توسط مو تنها به عنوان او را تصویب کرد موانع داشتند.
در یک زمان دیگر ، بسته ما خواهد آمد و رفتن ، به راحتی در کسب و کار مانند قدیمی
انگلستان ؛ اما در حال حاضر ، همه چیز متوقف ".
و آیا شما واقعا به شب برود؟ "" من واقعا به شب ، برای مورد
تبدیل بیش از حد فشار به اعتراف از تاخیر. "" و هیچ کس شما را با شما؟ "
"تمام انواع از مردم شده اند به من پیشنهاد شده ، اما من چیزی برای گفتن به هر داشته
از آنها. من قصد دارم را جری.
جری در شب یکشنبه محافظ من را برای یک مدت طولانی گذشته بوده است و من استفاده می شود
به او.
هیچ کس نمی خواهد جری از هیچ چیز به جز سگ انگلیسی گاو نر ، مشکوک و یا داشتن هرگونه
طراحی در سر او به پرواز در کسی که کارشناسی ارشد خود را لمس است. "
من دوباره باید بگویم که من صمیمانه از رشادت ، جوانی و شادابی خود را تحسین است. "
"من دوباره باید بگویم ، مزخرف ، مزخرف!
هنگامی که این کمیسیون به این کمی من را اعدام کرده اند ، من باید ، شاید ، قبول
پیشنهاد Tellson به بازنشسته و در سهولت من زندگی.
، سپس وقت کافی برای فکر کردن در مورد در حال رشد قدیمی است. "
این گفتگو را در میز معمول آقای کامیون گرفته بود ، با Monseigneur
swarming در داخل حیاط و یا دو تا از آن ، از آنچه که او برای گرفتن انتقام خود ستا
خود را بر مردم حقه باز قبل از بلند.
این بیش از حد راه را از Monseigneur تحت معکوس خود را به عنوان یک پناهنده ، و آن بود
بسیار بیش از حد راه ارتدکسی بومی بریتانیا ، به صحبت از این وحشتناک
انقلاب اگر آن را به عنوان تنها برداشت
تا به حال در زیر آسمان است که کاشته شده بود ، شناخته می شود -- که اگر هیچ چیز شده بود
انجام شده ، و یا حذف شده باید انجام شود ، که منجر به آن شده بود -- به عنوان اگر ناظران از رنجور
میلیون ها نفر در فرانسه ، و از سوء استفاده و
منابع منحرف است که باید آنها را مرفه ساخته بود ، به ناچار آن را ندیده
آینده ، سال قبل ، و به عبارت ساده نه تا به حال ضبط آنچه را که دیدند.
vapouring ، همراه با طرح های عجیب از Monseigneur برای
ترمیم دولت از چیزهایی که کاملا خسته به حال خود ، و فرسوده
آسمان و زمین و به عنوان خود ،
سخت بدون برخی از تعرض توسط هر انسان عاقل که می دانستند تحمل
حقیقت است.
و این چنین vapouring همه چیز در مورد گوش او بود ، مانند سردرگمی مزاحم خون
در سر خود ، به تشویش های نهفته در ذهن خود را ، که در حال حاضر اضافه شده
چارلز Darnay بی قرار ، ساخته شده که هنوز او را نگه داشته است.
در میان talkers ، Stryver ، از نوار مشخصه پادشاه ، بسیار در راه خود را به حالت
ترویج ، و بنابراین ، با صدای بلند در موضوع : به broaching به Monseigneur ، خود را
دستگاه برای دمیدن مردم و
هارمونیک آنها را از چهره زمین ، و بدون آنها انجام : و
انجام بسیاری از اشیاء مشابه در ماهیت خود را شبیه به لغو عقابهای توسط
آبپاش نمک بر روی دم از نژاد.
او Darnay با احساس خاصی از اعتراض شنیده و Darnay ایستاد تقسیم
بین رفتن به دور است که او ممکن است بیشتر بشنود ، و باقی مانده را به میان امدن کلام او ،
زمانی که چیزی که قرار بود ، در ادامه به شکل خود است.
کاخ نزدیک آقای کامیون ، و تخمگذار نامه های آلوده و بازنشده قبل از او ،
پرسید که آیا او هنوز کشف کرده بود و هیچ اثری از شخص آنها آن قرار گرفت؟
کاخ گذاشته نامه به پایین تا نزدیک به Darnay که او را دیدم جهت -- بیشتر
به سرعت به دلیل آن را به نام حق خود بود. آدرس ، تبدیل به زبان انگلیسی ، انجام دادیم :
"بسیار با فشار دادن.
به موسیو پیش از این دو خودرو به خیابان Evremonde ، فرانسه.
جلب اعتماد به مراقبت از Tellson و شرکت آقایان ، بانکداران ، لندن ، انگلستان است. "
صبح روز ازدواج ، Manette دکتر آن را را درخواست فوری و بیان او ساخته شده بود
چارلز Darnay ، که راز این نام باید -- مگر اینکه او ، پزشک ،
محلول تعهد -- بین آنها را نگه داشته تعرض مصون است.
هیچ کس دیگری می دانست که آن را به نام او ، همسر خود را تا به حال هیچ سوء ظن از این واقعیت است ؛ آقای
کامیون می تواند هیچ اند.
"نه ، گفت :" آقای کامیون ، در پاسخ به مجلس : "من از آن اشاره شد ، من فکر می کنم ،
همه در حال حاضر در اینجا ، و هیچ کس نمی تواند به من این آقایی است که در آن یافت می شود. "
دست از این ساعت به verging بر ساعت از بسته شدن بانک ، وجود داشت
مجموعه ای به طور کلی در حال حاضر از talkers گذشته روی میز آقای کامیون.
او نامه را خارج inquiringly برگزار شد و Monseigneur نگاه آن ، در شخص
این توطئه و پناهنده خشمگین و Monseigneur آن را در شخص نگاه
که توطئه و پناهنده خشمگین ؛
این و این ، و از سوی دیگر ، تمام چیزی تحقیر برای گفتن داشتند ، در فرانسه و یا
در انگلیسی ، در مورد مارکی که به یافت نشد.
"برادر زاده ، من اعتقاد دارم -- اما در هر صورت انحطاط جانشین -- جلا
مارکی که کشته شد ، گفت : "یکی است. "مبارک برای گفتن ، من او را هرگز نمی دانستند."
"ترسو که پست خود را رها کرده ، گفت :" یکی دیگر از -- این Monseigneur شده بود از
پاریس ، از ابتدا پاها و نیم ، خفه در یک بار از یونجه -- "چند سال
پیش.
آلوده با آموزه های جدید ، گفت : "یک سوم از طریق او ، eyeing جهت
شیشه ای در عبور "مجموعه خود را در مخالفت با این دو خودرو به گذشته ، رها
املاک زمانی که او آنها را به ارث برده ، و چپ آنها به گله ادم بی شرف.
آنها او را در حال حاضر پاداش ، من امیدوارم که او سزاوار است. "
"هی؟" گریه Stryver آشکار است.
"آیا او اگر چه؟ مرتب کردن بر اساس همکار
اجازه دهید ما در نام ننگین خود را نگاه کنید. D -- نفر همکار "
Darnay ، قادر به مهار خود دیگر ، آقای Stryver در لمس
شانه ، و گفت : "هموطنان من می دانم."
"آیا شما توسط مشتری؟ گفت :" Stryver.
"من متاسفم برای آن خواهد شد." "چرا؟"
"چرا ، آقای Darnay؟ D' نامه شنیدن آنچه او آن را؟
سوال نکن ، چرا ، در این زمان است. "
"اما من می پرسند که چرا؟" "سپس شما بگویم ، آقای Darnay من
متاسفم برای آن است. من متاسفم برای شما شنیدن قرار دادن هر چنین
پرسش های فوق العاده ای.
در اینجا یک شخص ، که آلوده به کد مهلک ترین و گفته کفر امیز از دو بهم زنی
است که تا کنون شناخته شده بود ، رها اموال خود را به vilest تفاله از زمین است که تا کنون
قتل عمده فروشی ، و شما از من بپرسید که چرا
من متاسفم که مردی که دستور جوانان او را می داند؟
خوب ، اما من پاسخ شما. من متاسفم چون من اعتقاد دارم وجود دارد
آلودگی در چنین ارقه.
به همین دلیل است. "آگاه از راز ، Darnay با بزرگ
مشکل خود را بررسی ، و گفت : "شما ممکن است نجیب زاده را درک نمی کنند"
"من درک می کنم که چگونه برای قرار دادن _you_ در این گوشه میمیره ، آقای Darnay ،" پهلوان پنبه Stryver گفت : "و من
این کار را انجام. اگر این همکار ، یک نجیب زاده ، من _don't_
درک او.
شما نمیتوانید او را بگویم ، با تعریف من. شما همچنین ممکن است او را به از من ، که پس از
رها کردن کالاهای دنیوی و موقعیت خود را به این اوباش بی رحم ، من تعجب می کنم که او نیست
در سر از آنها است.
اما ، نه ، آقایان ، گفت : "Stryver ، به دنبال همه دور و خوراکی انگشتان خود را ،" من
می دانم که چیزی از طبیعت انسانی ، و به شما بگویم که شما هرگز یک شخص مانند پیدا
این هموطنان ، اعتماد خود را به رحمت از _protégés_ چنین قیمتی است.
نه ، آقایان ، او همیشه می خواهید نمایش داده شود 'EM پاک جفت از پاشنه خیلی زود در
دست بیقه شدن با ، و دزدکی حرکت کردن به دور است. "
با این واژه ها ، و یک ضربه محکم و ناگهانی نهایی از انگشتان دست خود ، آقای Stryver خود را با شانه
به ناوگان خیابان ، میان طرفداری عمومی hearers او.
آقای کامیون و چارلز Darnay به تنهایی در میز سمت چپ بود ، در خروج کلی
از بانک. "اتهام نامه شما را؟" گفت :
آقای کامیون.
"شما می دانید که در آن به آن را ارائه؟" "من انجام می دهم."
"آیا شما متعهد به توضیح است که ما فرض آن را به خطاب به اینجا شده است ، در
شانس ما دانستن که در آن به آن را به جلو ، و از آن شده است در اینجا برخی از زمان؟ "
"من انجام خواهد داد.
آیا شما از اینجا شروع به کار برای پاریس "از اینجا ، در هشت."
"من خواهد آمد ، به شما می بینید."
بسیار بد در سهولت با خود ، و با Stryver و ترین مرد دیگر ، Darnay ساخته شده
بهترین راه خود را به آرام معبد ، نامه را باز ، و خواندن آن.
این محتویات آن بودند :
"زندان از Abbaye ، پاریس. ژوئن 21 ، سال 1792.
"موسیو پیش از این دو خودرو به.
"پس از مدت ها در معرض خطر از زندگی من در دست روستا بوده است ، من
، کشف و ضبط شده است با خشونت و هتک ابرو ، آورده و یک سفر طولانی مدت بر
پا به پاریس.
در جاده ها ، من دچار یک معامله بزرگ است. NOR به این است که تمام خانه من شده است
نابود شده -- به زمین نشانید.
"جرمی که برای آن زندانی من ، موسیو پیش از این دو خودرو ، و برای
که من باید قبل از دادگاه احضار و باید زندگی من (بدون از دست دادن
تا سخاوتمندانه به شما کمک کند) ، است ، آنها به من بگویید ،
خیانت در مقابل عظمت مردم ، در آن من در برابر آنها عمل کرده
مهاجر.
بیهوده من نماینده که من آن را برای آنها عمل کرده ، و نه در مقابل ، با توجه به
دستورات خود را.
بیهوده من نماینده که ، قبل از جداسازی از اموال مهاجر ، من تا به حال
پرداخت تعرفهها آنها متوقف شده بود به پرداخت ؛ که من بدون اجاره بها را جمع آوری کرده بود ، که من
بودند رجوع به هیچ روند.
تنها پاسخ است ، که من آن را برای مهاجر عمل کرده ، و در کجا است که مهاجر؟
"آه! بخشنده موسیو پیش از این دو خودرو ، که در آن این است که مهاجر است؟
من در خواب من است که در آن او گریه؟
من از بهشت تقاضا ، او می آیند نه به من تحویل؟
بدون جواب.
آه موسیو پیش از این دو خودرو ، فریاد متروک من ارسال کنم در سراسر دریا ، با امید آن
ممکن است شاید رسیدن به گوش خود را از طریق بانک بزرگ Tilson شناخته شده در پاریس!
"برای عشق آسمان ، عدالت ، سخاوت ، افتخار نجیب خود را
نام ، من به شما التماس کردن ، موسیو پیش از این دو خودرو به ، به کمک برای رهایی از پریشانی و آزادی من.
تقصیر من است ، که من آن را درست به شما.
اوه موسیو پیش از این دو خودرو ، دعا می کنم شما می شود شما واقعی به من!
"از این زندان از وحشت ، از چه رو من در هر ساعت تمایل نزدیکتر و نزدیکتر به
تخریب ، من به شما ارسال می ، موسیو پیش از مارکی ، اطمینان از من
خدمات محنت زا و ناراضی است.
"مبتلا ،" Gabelle. "
تشویش های نهفته در ذهن Darnay را به زندگی از طریق شدید در این نامه roused.
خطر از بنده های قدیمی و خوب است ، که تنها جرم وفاداری بود تا خود را
زندگی او و خانواده اش ، به او خیره reproachfully در صورت که ، به عنوان او راه می رفت و وپیش
در معبد با توجه به چه باید بکنید ، او تقریبا صورت خود را از رهگذران مخفی می کرد.
او می دانست که خیلی خوب ، که در وحشت خود را از کردار که اعمال بد به اوج خود رسید بود
و شهرت بد را از خانه قدیمی خانواده ، در سوء ظن رنجش خود را از عموی خود ،
و در بیزاری که با آن خود را
وجدان در نظر گرفته تار و پود شکننده است که او به حمایت قرار بود ، او تا به حال
عمل ناقص است.
او به خوبی می دانستند ، که در عشق خود را برای لوسی ، کناره گیری خود را از اجتماعی او
مکان ، هر چند به هیچ وجه به ذهن خود ، عجولانه و ناقص بوده است.
او می دانست که او باید به طور سیستماتیک آن کار می کرد و نظارت
آن ، و او برای انجام این کار به معنای بود ، و آن انجام شده بود ، هرگز.
شادی از خود خانه انگلیسی انتخاب شده ، ضرورت و همیشه
فعالانه به کار ، تغییرات سریع و مشکلات از آن زمان که در دنبال حال
یکدیگر بسیار سریع است ، که از حوادث
این هفته نابود برنامه های نارس در هفته گذشته ، و رویدادهای هفته
پس از ساخته شده جدید دوباره ، خیلی خوب ، او می دانست که به زور از این
شرایط او به همراه داشت : -- و نه بدون
بیارام کردن ، اما هنوز هم بدون مقاومت پیوسته و انباشته شدن.
که او زمان زمان عمل تماشا بود ، که آنها تا به حال منتقل شده و
تلاش تا زمان رفته بود و اشراف trooping از فرانسه شد
هر بزرگراه و byway ، و اموال آنها
در دوره مصادره و تخریب ، و نام های بسیار خود را
بلاتینگ ، نیز به خود شناخته شده به عنوان آن می تواند به هر مقام جدید در
فرانسه که ممکن است او را برای آن تردید کردن در.
اما ، او تا به حال مظلوم هیچ مردی ، هیچ مردی در زندان بود ، او بود که تا کنون از
پرداخت خشن از دیون خود را تحمیل ، که او آنها را از خود واگذار کرده بود
خواهد شد ، خود را در جهانی بدون پرتاب
نفع در آن ، موفق به کسب خود را جای خصوصی وجود دارد ، و نان خود را به دست آورده.
موسیو Gabelle املاک و فقیر و درگیر در نوشته شده است برگزار شده بود
دستورالعمل ، به فراغت مردم ، به آنها بدهد چه کمی برای دادن وجود دارد -- از جمله
سوخت به عنوان طلبکاران سنگین به آنها اجازه
در زمستان ، و تولید مانند می تواند از چنگال همان در را نجات داد
تابستان -- و بدون شک او را به واقع در دادخواست و اثبات قرار داده بود ، برای ایمنی خود را ، به طوری که
می تواند اما نه به نظر می رسد در حال حاضر.
این طرفدار حل و فصل ناامید چارلز Darnay به را آغاز کرده بود ، که او
که رفتن به پاریس.
بله. مانند مارینر در داستان های قدیمی ، باد و جریان او را به درون رانده بودند
نفوذ از سنگ اهن ربا ، و آن او رسم به خود ، و او باید برود.
که به وجود آمد قبل از این که ذهن خود او را زیرفشار در ، سریع تر و سریع تر ، بیشتر و
به طور پیوسته تر از آن ، به جاذبه وحشتناک است.
تشویش های نهفته او شده بود که هدف بد که در خود مشغول به کار
زمین ناراضی توسط ابزار بد ، و او را که نمی توانستند موفق به می دانم که او
بهتر از آنچه بود ، وجود ندارد ، تلاش برای
انجام کاری را به ماندن و خونریزی ، و ادعا ادعا می کند از رحمت و انسانیت.
با استفاده از این نیمه تشویش های خفه شده ، و نیم او را ملامت گر ، او را به آورده شده بود
مقایسه با اشاره به از خود را با نجیب زاده های قدیمی شجاع که در آنها وظیفه بود
قوی ، بر اساس این مقایسه (آسیبرسان به
خود را) فورا به دنبال تا به حال گردآوری Monseigneur ، که او را stung بود
به تلخی ، و کسانی که Stryver ، که بالاتر از همه درشت و سوزان بودند ، قدیمی
دلایل.
پس از آن ، نامه Gabelle را به دنبال بود : درخواست از زندانیان بی گناه ، در
خطر مرگ ، به عدالت ، احترام و افتخار او ، و نام خوب.
وضوح او ساخته شده بود است.
او باید به پاریس بروید. بله. سنگ اهن ربا بود او رسم ،
و او باید در دریانوردی ، تا او را لرزاند. او از هیچ سنگ می دانستند و او را دیدم به سختی هر
خطر است.
قصد که او با آنچه که او انجام داده بودند ، انجام داده بود ، حتی اگر چه او را ترک کرده بودند
ناقص ، آن را قبل از او را در جنبه های که سپاسگزاری خواهد بود ارائه شده
در فرانسه خود را ارائه خود را به آن ادعا اذعان کرد.
سپس ، که چشم انداز شکوهمند انجام خوب است که اغلب سراب خوش مشرب از تا
بسیاری از ذهن های خوب ، قبل از او برخاست و او حتی خود را دیدم در این توهم را با برخی از
نفوذ این انقلاب خشمگین بود که ترس در حال اجرا تا وحشی برای هدایت.
همانطور که وی پس وپیش با وضوح او ساخته شده راه می رفت ، او در نظر گرفته که نه لوسی و نه
پدرش باید آن را می دانم تا او رفته بود.
لوسی باید درد جدایی را بخشوده و پدرش ، همیشه
تمایلی به نوبه خود افکار خود را به سمت زمین خطرناک قدیمی است ، باید به
دانش گام ، به عنوان یک قدم ، و در تعادل در حال تعلیق و شک نیست.
چه مقدار از ناتمامیت از وضعیت او به پدر خود مراجعه کردنی بود ،
از طریق اضطراب دردناک به جلوگیری از احیای انجمن های قدیمی فرانسه خود را در
ذهن ، او با خود را مورد بحث نیست.
اما این شرایط بیش از حد ، نفوذ خود در مسیر خود داشته است.
او پس وپیش می رفتند ، با افکار بسیار شلوغ است ، تا آن زمان برای بازگشت به
Tellson و مرخصی آقای کامیون.
به محض او در پاریس رسیدند او خود را به این دوست قدیمی حال حاضر ، اما او
باید چیزی از قصد خود اکنون می گویند.
کالسکه با پست ، اسب در درب بانک آماده بود ، و جری و بوت
مجهز شده است. "من تحویل این نامه ، گفت :
چارلز Darnay به آقای کامیون.
"من نمی رضایت به شما که با هر پاسخ کتبی به اتهام ، اما شاید شما
یک کلامی؟ "" که من و قابل "، به گفته آقای کامیون ،
اگر آن را خطرناک نیست. "
"نه در همه. اگرچه آن را به یک زندانی در Abbaye است. "
"نام او چیست؟ گفت :" آقای کامیون ، با باز کردن جیب خود کتاب را در دست خود را.
"Gabelle."
"Gabelle. و آنچه که این پیام را به مایه تاسف
Gabelle در زندان؟ "" سادگی ، که او این نامه را دریافت کرده است ،
و خواهد آمد. "
"هر زمان ذکر شده؟" "او پس از سفر خود به - فردا شروع
شب. "" هر شخص ذکر شده است؟ "
"نه."
او به آقای کامیون به خود را در تعدادی از کتهای و جبه بسته بندی کردن ، و رفت
با او را از جو گرم از بانک قدیمی ، به هوا مبهم از ناوگان
خیابان.
"عشق من به لوسی ، و لوسی کمی ،" آقای کامیون در فراق گفت : "و را
مراقبت های گرانبها از آنها تا من باز می گردد. "
چارلز Darnay سرش را تکان داد و doubtfully لبخند زد ، به عنوان حمل نورد
دور.
آن شب -- آن را چهاردهم ماه اوت بود -- او شنبه تا دیر وقت بیدار ، و نوشت دو
نامه ملتهب شد به لوسی ، توضیح تعهد قوی او بود
در زیر به پاریس بروید ، و نشان دادن او ، در
طول ، دلایلی است که او ، برای حس اعتماد به نفس است که او می تواند تبدیل به
درگیر در هیچ خطر شخصی وجود دارد و از سوی دیگر بود به پزشک ، مطمئن لوسی
و فرزند عزیز خود را به مراقبت از خود ، و
خانه در همان موضوعها را با قویترین اطمینان.
به هر دو ، او می نویسد که او نامه فرستا دن در اثبات ایمنی خود ، بلافاصله
پس از ورود او.
این روز سخت ، آن روز که در میان آنها بود ، با اولین رزرو خود را
زندگی مشترک در ذهن او.
این ماده سخت به حفظ فریب بی گناه که آنها بود
عمیقا unsuspicious.
اما ، نگاه مهربان همسرش ، شاد و شلوغ است ، او را مصمم به نه
او چه impended (او شده بود ، نیمی منتقل شده به آن را انجام دهد ، بنابراین عجیب و غریب او را به بود
عمل هر چیزی را بدون کمک های آرام او) ، و روز به سرعت گذشت.
در اوایل شب او را در آغوش گرفت و او را به ندرت کمتر عزیز کسی که بنام دیگری نام گذاری شود ، وانمود
که او توسط و خداحافظی (تعامل خیالی او را گرفت از بازگشت ، و او
خورجین از لباس های آماده) ترشح می بود ،
و بنابراین او را به غبار سنگین از خیابان های سنگین پدید آمده است ، با قلبی سنگین تر است.
نیروی نهان بود او را سریع رسم به خود ، در حال حاضر ، و جزر و مد و باد
تنظیم صاف و قوی به سوی آن.
او دو نامه خود را با پورتر قابل اعتماد سمت چپ ، نیم ساعت قبل از تحویل داده شود
نیمه شب ، و زودتر ؛ اسب برای دوور گرفت و شروع به سفر خود.
"برای عشق آسمان ، عدالت ، سخاوت ، افتخار نجیب خود را
نام! "فریاد زندانی فقیر بود که او با تقویت قلب غرق شدن خود ، به عنوان
او ترک بود که عزیز بر روی زمین پشت
او ، و برای سنگ اهن ربا مطرح است.
پایان کتاب دوم.
>