Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 13
در طول این زمان که Jurgis به دنبال کار بود رخ داده از مرگ از کمی
Kristoforas ، یکی از فرزندان Teta Elzbieta است.
هر دو Kristoforas و برادرش ، Juozapas ، فلج بودند ، دومی داشتن از دست داده یکی
پا داشتن آن را اجرا کنید بیش از ، و Kristoforas داشتن دررفتگی مادرزادی مفصل ران ،
که آن را غیر ممکن را برای او تا کنون برای راه رفتن ساخته شده است.
او آخرین از کودکان Teta Elzbieta بود ، و شاید او در نظر گرفته شده بود
طبیعت و اجازه دهید که او تا به حال حال به اندازه کافی به او را بدانند.
در هر حال او wretchedly بیمار و کوچکتر از اندازه معمولی بود ، او تا به حال نرمی استخوان ، و هر چند
او بیش از سه سال داشت ، او بزرگتر از یک کودک عادی از یکی است.
در تمام طول روز او را در اطراف زمین در یک لباس کثیف کمی خزیدن ، ناله و
fretting ، چون طبقه کامل از پیش نویس های او همیشه ابتلا سرد بود ، و
snuffling زیرا بینی خود را زد.
او مزاحمت ، و یک منبع بی پایان در خانواده دردسر است.
برای مادرش ، با انحراف غیر طبیعی ، او را از تمام فرزندان او را دوست داشتم ، و
ساخته شده سر و صدا دائمی بیش از که به او -- به او اجازه دهید به هر چیزی دست نخورده ، و
پشت سر هم به اشک هنگام fretting خود راند Jurgis وحشی.
و اکنون او درگذشت.
شاید این سوسیس دودی او که آن روز صبح خورده بود شده بود -- که ممکن است
از برخی از گوشت خوک مسلول که به عنوان نالایق برای صادرات محکوم شد ساخته شده است.
در هر حال ، یک ساعت پس از خوردن آن ، کودک با درد گریه آغاز کرده بود ، و در
یک ساعت او نورد در طبقه در تشنج.
کوچک Kotrina بود که همه به تنهایی با او زد ، فریاد برای کمک و پس از یک
در حالی که یک پزشک آمد ، اما نه تا Kristoforas به حال فریاد زدن آخر او از زوزه میکشیدند محکوم کنند.
هیچ کس واقعا متاسفم در این مورد به جز فقیر Elzbieta که بود تسلی ناپذیر بود.
Jurgis اعلام کرد که تا کنون او نگران بود کودک را به خاک سپرده شود
این شهر ، از آنجایی که آنها هیچ پولی برای مراسم تشییع جنازه بود ؛ و در این زن بیچاره تقریبا
از حواس خود ، wringing دست او را و فریاد از غم و اندوه و ناامیدی رفت.
کودک خود را در قبر معسر یا عاجز از پرداخت به خاک سپرده شد! و نادختری او را به کنار بایستیم و شنیدن
آن را بدون اعتراض گفت :
این به اندازه کافی به پدر Ona برخاستن از قبر او را به زخم زبان زدن به او!
اگر این را به این آمده بود ، آنها نیز ممکن است داد تا در یک بار ، و به خاک سپرده شود همه آنها را
! با هم... در پایان Marija گفت که او را با ده دلار کمک و Jurgis
هنوز هم بی عاطفه بودن ، Elzbieta رفت و در
اشک ها و پول را از همسایگان التماس ، و بنابراین کمی Kristoforas
جرم و نعش کش با plumes سفید بر روی آن ، و یک قطعه زمین کوچک در قبرستان با
صلیب های چوبی به نشانه گذاری جای.
مادر فقیر بود پس از آن همان ماه ، گرسنگی از زمین
که در آن Kristoforas کمی در مورد گریه او را crawled شده بود.
او تا به حال شانس عادلانه ، همکار کمی ضعیف به حال هرگز ، او می گویند.
او از بدو تولد او معلول شده بود.
اگر تنها او تا به حال در مورد آن در زمان شنیده می شود ، به طوری که او ممکن است داشته اند که دکتر بزرگ
برای درمان او را از لنگش خود! چند وقت پیش... ، Elzbieta ، گفته شد شیکاگو
میلیاردر ثروت پرداخت کرده بود را به
بزرگ اروپا جراح بیش از درمان دختر کوچک خود را از همان مرض از
که Kristoforas بود رنج می برد.
و از آنجایی که این جراح به بدن نشان می دهد بر ، اعلام کرد که او
به کودکان فقیر ، قطعه ای از بزرگواری بیش از که مقالات را درمان می کنند
کاملا فصیح شد.
Elzbieta ، افسوس ، مقالات را نمی خواند و هیچ کس او را گفته بود ، اما شاید آن بود
نیز ، فقط و سپس آنها را نداشته است کرایه اتوبوس یدکی هر روز برای رفتن به
منتظر بر جراح ، و نه برای آن ماده
هر کسی با زمان را به کودک است.
این در حالی است که او برای کار به دنبال یک سایه تیره حلق آویز بیش از وجود دارد
Jurgis ، که اگر یک جانور وحشی کمین جایی در مسیر زندگی خود را ، و
او آن را می دانستند ، و هنوز رتبهدهی نشده است می تواند کمک به نزدیک شدن به محل.
تمام مراحل در حال از کار در Packingtown وجود دارد ، و او را در وحشت مواجه
چشم انداز رسیدن به پایین ترین.
جایی که منتظر پایین ترین انسان وجود دارد -- گیاه کود!
این مردان را در مورد آن در هیبت زده زمزمه صحبت کنید.
تا کنون بیش از ده یکی واقعا آن را تلاش ، نه به حال رضایت
خود را با شواهد شنیدهها و جوانه زدن را از طریق درب.
برخی از چیزهایی بدتر از حتی گرسنه به مرگ وجود دارد.
آنها Jurgis اگر او در آنجا کار کرده بود هنوز بپرسید ، و اگر او را به معنای و Jurgis
که این موضوع را با خودش بحث است.
به عنوان فقیر بودند ، و همه فداکاری که بودند ، او جرات به
رد هر نوع از کار که به او پیشنهاد شده بود ، آن را به عنوان که تا کنون از آن می تواند وحشتناک است؟
آیا او جرات رفتن به خانه و خوردن نان که توسط Ona به دست آورده شده بود ، ضعیف و
شکایت او بود ، دانستن اینکه او فرصت داده شده بود ، و به حال نداشته
عصب به عصب آن را -- و در عین حال او ممکن است استدلال
که راه را با خود در تمام طول روز ، و یک نگاه اجمالی به کود کار می کند که
ارسال به او دور دوباره مرتعش.
او یک مرد بود ، و او را وظیفه خود انجام دهید ، او رفت و ساخته شده برنامه های کاربردی -- اما مطمئنا او
همچنین لازم نیست برای رسیدن به موفقیت امید! کود آثار در دورهام کنار گذاشتن
از بقیه گیاه است.
بازدید کنندگان تعداد کمی از افراد آنها را دیدم ، و چند که بیرون می آیند به دنبال مانند دانته ،
که دهقانان اعلام کرد که او را به جهنم شده بود.
این بخشی از حیاط آمد "گنجایش تانک یا مخزن" و مواد زائد از همه
انواع و اقسام ، در اینجا آنها خشک استخوان -- و در زیرزمین خفه کننده که در آن روز روشن
آمد هرگز به شما ممکن است مردان و زنان و ببینید
کودکان خم شدن بیش از ماشین های چرخان و بیت اره استخوان را در همه نوع
اشکال ، تنفس ریه ها پر از گرد و غبار ریز آنها ، و محکوم به مرگ ، هر یک از
آنها ، طی یک مدت زمان خاص قطعی.
در اینجا آنها خون را به سفیده تخم مرغ ساخته شده ، و چیزهای دیگر بدبو به چیزهایی ساخته شده
هنوز هم بیشتر و بدبو.
در راهروها و غار که در آن انجام شد ، شما ممکن است خودتان را به عنوان در از دست دادن
غارهای بزرگ کنتاکی.
در گرد و غبار و بخار ، چراغ های برق را مثل برق زده دور خاموش بدرخشد
ستاره -- ستاره های قرمز و آبی سبز و بنفش ، با توجه به رنگ غبار و
دم که از آن آمد.
برای بوی این خانه قبرستان مخوف ممکن است کلمات در لیتوانیایی وجود دارد ،
اما هیچ کدام به زبان انگلیسی وجود دارد. فرد ورود به احضار
شجاعت خود را برای شیرجه رفتن آب سرد.
او به مانند یک مرد شنا در زیر آب ، او را دستمال خود را بر روی قرار دادن
چهره اش ، و شروع به سرفه کردن و خفه کردن ؛ و پس از آن ، اگر او هنوز هم معاند بودند ، او را
پیدا کردن سر خود شروع به حلقه ، و
وریدها در پیشانی خود را به تپش ، تا سرانجام او خواهد بود هزینههای
مسحور کننده انفجار گازهای آمونیاک و روشن کرده و اجرا برای زندگی خود ، و به
خارج نیم و ژولیده.
در بالای این اتاق جایی که آنها خشک "گنجایش تانک یا مخزن ،" جرم قهوه ای
چیزهای رشته است که پس از بخش زباله از لاشه باقی نمانده بود ، گوشت خوک داشته است
و پیه نهنگ وغیره که برای شمع سازی بکار میرود از آنها خشک شده است.
این مواد خشک شده آنها و سپس به پودر خوب عمل خرد کردن یا اسیاب کردن و پس از آنها تا به حال مخلوط
آن را به خوبی با یک سنگ قهوه ای اسرار آمیز اما بی ازار که آوردند
در داخل و توسط صدها نفر از زمین
انبوهی برای این منظور ، ماده آماده بود به کیسه قرار داده می شود و به بیرون فرستاده ،
به جهان به عنوان یکی از صد مارک های مختلف از استخوان استاندارد
فسفات است.
و سپس کشاورز در ایالت مین و یا کالیفرنیا یا تگزاس این ، خرید را می گویند بیست و پنج
دلار در تن و گیاه آن را با ذرت او و برای چند روز بعد از عمل
مزارع را بوی قوی داشته باشد ، و
کشاورز و واگن خود و اسب است که آن را برده بود ، همه آن را
بیش از حد.
در Packingtown کود خالص ، به جای آنکه از مواد طعم دهنده ، و به جای آن
از یک تن یا بیشتر در هکتار چندین زیر آسمان باز پخش ، صدها و وجود دارد
هزاران تن از آن را در یک ساختمان ،
اینجا و آنجا در شمع کومه علف خشک نشانه رفته است ، پوشش کف چند اینچ عمق و
پر کردن هوا با گرد و غبار خفگی است که تبدیل به یک طوفان شن خیره کننده است که باد
stirs.
این به این ساختمان بود که Jurgis آمد روزانه ، تا اگر توسط دست نامرئی کشیده است.
ماه مه یکی از فوق العاده سرد بود ، و نماز مخفی او اعطا شد ؛
اما در اوایل در ماه ژوئن آمد طلسم شکستن رکورد داغ وجود دارد ، و پس از آن وجود دارد
مرد می خواستم در کارخانه کود.
رئیس اتاق مخرب به دانستن Jurgis در این زمان آمده بودند ، و مشخص شده بود
او را برای یک مرد به احتمال زیاد ، و تا زمانی که او به درب در مورد دو ساعت این آمد
روز گرم نفس ، او احساس اسپاسم ناگهانی
درد شلیک از طریق او -- رئیس beckoned به او!
در ده دقیقه بیشتر Jurgis بیرون کشیده بود با کت و overshirt او ، و دندان های خود را را تنظیم
با هم و به کار رفته است. در اینجا یک مشکل برای او بود
ملاقات و فتح!
کار خود او را در حدود یک دقیقه زمان برای یادگیری است.
قبل از او در یکی از منافذ از آسیاب که در آن کود بود که زمین --
عجله مندرج در رودخانه قهوه ای بزرگ ، اسپری از بهترین گرد و غبار پرت مندرج در
ابرها.
Jurgis یک بیل به او داده شد ، و همراه با نیم دوجین دیگر آن وظیفه خود را به
بیل این کود را به چرخ دستی.
که دیگران در محل کار او توسط صدا می دانستند ، و این واقعیت که او گاهی اوقات
برخورد با آنها و در غیر این صورت آنها به خوبی به عنوان ممکن است داشته نشده است وجود دارد ، در
توفان گرد و غبار کور کننده مرد می تواند به شش پا در مقابل چهره اش را نمی بینم.
هنگامی که او یک سبد پر کرده بود او تا به حال به اطراف او را تاریکی پی چیزی گشتن تا یکی دیگر از آمد ، و اگر وجود دارد
هیچ در دست او ادامه داد : به تاریکی پی چیزی گشتن تا یکی از وارد است.
در پنج دقیقه او ، البته ، یک توده کود از سر به پا دادند
او را به اسفنج به کراوات بیش از دهان او ، به طوری که او می تواند نفس بکشد ، اما اسفنج نداشت
جلوگیری از پلک ها و لب های خود را از caking با آن و گوش خود را از پر کردن جامد.
او مانند یک شبح قهوه ای در گرگ و میش نگاه -- از مو گرفته تا کفش او رنگ شد
ساختمان و از همه چیز در آن است ، و برای همین موضوع یک صد متری خارج از آن.
این ساختمان به سمت چپ باز می شود ، و زمانی که باد منفجر دورهام و شرکت از دست رفته
مقدار زیادی از کود است.
کار کردن در آستین پیراهن خود ، و با دماسنج در بیش از یک صد ،
فسفات را از طریق هر منفذ پوست Jurgis 'خیس ، و در پنج دقیقه او
سردرد ، و در پانزده تقریبا خیره شده بود.
تپش خون در مغز او بود مانند ضرباندار موتور ، هراسان شده بود وجود دارد
درد در بالای جمجمه خود را ، و او به سختی می تواند کنترل دست خود را.
در این حال ، با حافظه محاصره چهار ماه خود را پشت سر او ، او در جنگیدند ، در دیوانگی
عزم و نیم ساعت بعد ، او شروع به استفراغ -- او استفراغ کرد تا زمانی که به نظر می رسید
که اگر درون خود را باید به تکه تکه های پاره شده است.
یک مرد می تواند به کارخانه کود استفاده می شود ، رئیس ، گفته بود اگر او را
تا ذهن خود را به آن ، اما Jurgis در حال حاضر شروع به دیدن است که آن یک سوال از ساخت تا خود را
معده می شود.
در پایان آن روز از وحشت ، او به ندرت می تواند بایستد.
او را به خود گرفتن در حال حاضر و پس از آن ، و لاغر در برابر یک ساختمان و خود را
یاطاقان ¬ های است.
بسیاری از مردان ، زمانی که بیرون آمد ، ساخته شده راست سالن -- که به نظر می رسید به محل
کود و سم مار زنگی در یک کلاس است.
اما Jurgis بود بیش از حد بیمار به نوشیدن فکر می کنم -- او تنها می تواند راه خود را به
خیابان و بر روی یک ماشین تلو تلو خوردن.
او حس شوخ طبعی ، و بعدها ، هنگامی که او دست قدیمی تبدیل شد ، او با استفاده از آن فکر می کنم
سرگرم کننده برای سوار شدن به تراموا و ببینید که چه اتفاقی افتاده است.
در حال حاضر ، با این حال ، او بیش از حد بیمار به آن توجه بود -- چگونه مردم را در ماشین شروع به نفس نفس زدن و
با خشم ادا کردن ، قرار دادن دستمال خود را به بینی خود را ، و میخکوب کردن او را با خشم
نگاهها.
Jurgis فقط می دانستند که انسان در مقابل او را بلافاصله و به او یک کرسی و
که نیمی از یک دقیقه بعد دو نفر در هر طرف از او بلند شده و که در کامل
دقیقه خودرو شلوغ تقریبا خالی بود --
آن مسافر که می تواند به اتاق بر روی پلت فرم داشتن بدست به راه رفتن.
البته Jurgis خانه اش ساخته شده بود کارخانه کود مینیاتور یک دقیقه پس از
ورود.
چیزهای نیم اینچ عمیق در پوست خود -- کل سیستم خود را از آن پر شده ، و
آن را گرفته اند یک هفته نه تنها از مالش ، اما از ورزش شدید ، برای به دست آوردن
آن را از او
همانطور که بود ، او می تواند در مقایسه با هیچ چیز شناخته شده برای مردان ، صرفه جویی که جدیدترین
کشف دانشمندان ، ماده ای که از خود ساطع میکند انرژی را برای زمان نامحدود ، بدون
بودن خود را در حداقل کاهش در قدرت است.
او بوی به طوری که او تمام مواد غذایی را در طعم جدول ساخته شده ، و مجموعه ای از تمام خانواده
به استفراغ برای خودش سه روز بود قبل از اینکه او می تواند هر چیزی را بر خود نگه
معده -- او ممکن است دست خود ، شستن و استفاده از
چاقو و چنگال ، اما دهان و گلو او پر از سم نیست؟
و هنوز هم Jurgis گیر کردن!
با وجود سردرد تقسیم او را تلو تلو خوردن به پایین گیاه و برداشتن خود
ایستاده یک بار دیگر ، و شروع به پارو در ابرها خیره کننده گرد و غبار.
و به این ترتیب در پایان هفته ، او یک مرد کود برای زندگی بود -- او قادر به غذا خوردن
دوباره ، و هر چند هرگز سر خود را متوقف درد ، آن را متوقف می شود به طوری بد که او
می تواند کار.
بنابراین گذشت تابستان دیگری نیز وجود دارد.
تابستان از رفاه در سراسر کشور ، و کشور می خوردند سخاوتمندانه از
بسته بندی محصولات خانه ، و مقدار زیادی کار برای همه خانواده بود ، به رغم
تلاش هکرها برای نگه داشتن فراوانی بیش از حد کار است.
دوباره آنها قادر به پرداخت بدهی های خود و برای شروع مبلغ کمی برای نجات است ، اما وجود دارد
یک یا دو فداکاری های آنها در نظر گرفته بیش از حد سنگین را برای مدتی طولانی ساخته شده باشد -- از آن به هم ریخته بود
بد است که پسران باید مقالات در سن خود را به فروش.
این کاملا بی فایده بود به آنها احتیاط و لابه با آنها کاملا بدون دانستن آن ،
آنها در لحن از محیط جدید خود را مصرف شد.
آنها یادگیری به زبان انگلیسی سلیس قسم می خورم ، آنها یادگیری به بلند کردن
stumps سیگار برگ و دود آنها ، به تصویب ساعت از قمار وقت خود را با سکه و
تاس و کارت های سیگار ؛ آنها
یادگیری محل همه خانه های فحشا در "خاکریز" و نام
madames "که آنها را نگه داشته ، و روز ضیافت دولت خود را در زمانی که آنها داد ،
که کاپیتان پلیس و سیاستمداران بزرگ همه حضور داشتند.
اگر بازدید "مشتری کشور" به آنها را بپرسید ، آنها می توانند او را بود که نشان می دهد
"Hinkydink" سالن مشهور و حتی می تواند به او با نام نقطه مختلف
قماربازان و اراذل و اوباش و "نگه دارید تا مردان" که محل مقر فرماندهی خود.
و بدتر ، پسر گرفتن از عادت آمدن از خانه در شب.
استفاده از آنچه که بود ، آنها را بپرسید ، اتلاف وقت و انرژی و امکان
کرایه ماشین سواری از stockyards هر شب هنگامی که هوا دلپذیر شد و
آنها می توانند زیر یک کامیون یا خزیدن به یک درگاه خالی و خواب را دقیقا مطابق با؟
تا زمانی که آنها به خانه آورد نیم دلار برای هر روز ، آنچه در آن اهمیت زمانی که آنها
آورده از آن؟
اما Jurgis اعلام کرد که از این به متوقف کردن به در همه آمده نخواهد بود بسیار
گام بلند ، و پس از آن که Vilimas و Nikalojus باید برای بازگشت تصمیم گرفته شد
مدرسه در پاییز ، که به جای
Elzbieta باید بیرون بروید و گرفتن برخی از کار ، جای خود را در خانه توسط او گرفته شده
جوان دختر.
کوچک Kotrina بود مانند بسیاری از کودکان فقیر ، قبل از موعد مقرر ساخته شده قدیمی و او مجبور به
مراقبت از برادر کوچک خود را ، که فلج ، و همچنین از نوزاد بود و او مجبور به
طبخ غذا و شستن ظروف و
خانه را تمیز ، و دارند شام آماده هنگامی که کارگران در شب به خانه آمد.
او تنها سیزده و کوچک برای سن او بود ، اما او این همه بدون سوفل ؛
و مادرش رفت ، و پس از trudging چند روز در مورد کارگاههای ، حل و فصل
پایین به عنوان یک کارمند از یک "ماشین سوسیس."
Elzbieta به کار مورد استفاده قرار گرفت ، اما او در بر داشت این تغییر ، به همین دلیل است که یکی از سخت
او تا به حال برای ایستادن بر پاهای خود را حرکت از هفت ساعت در صبح تا
نیمه گذشته دوازده ، و دوباره آن را از یک تا نیم گذشته پنج.
برای چند روز اول آن را به او به نظر می رسید که او می تواند آن ایستاده -- او رنج می برد
تقریبا به عنوان به عنوان حد Jurgis از کود ، و در غروب آفتاب
با سر او نسبتا وضعیتی وخیم است.
علاوه بر این ، او در یکی از حفره های تاریک مشغول به کار بود ، نور الکتریکی ، و
رطوبت بیش از حد ، کشنده بود -- همیشه وجود دارد puddles آب روی زمین و
بوی مشمئز کننده از گوشت مرطوب در اتاق.
افرادی که کار می کرد در اینجا به دنبال سنت های باستانی از طبیعت ، به موجب آن
باقرقره رنگ برگ های مرده در پاییز و برف در زمستان ، و
آفتابپرست ، که سیاه است که او بر دروغ
بیخ و بن و سبز وقتی که او را به یک برگ حرکت می کند.
مردان و زنانی که در این بخش مشغول به کار بودند دقیقا رنگ
"سوسیس کشور تازه" آنها ساخته شده است.
سوسیس اتاق محل جالب برای بازدید ، به مدت دو یا سه دقیقه بود ، و
ارائه شده است که شما را در افراد به نظر نمی آید ، این ماشین تولید شد شاید بیشتر
چیزهائی شگفت انگیزی که در کل کارخانه.
احتمالا سوسیس یک بار خرد شده بودند و با دست پر ، و اگر چنین است این امر می تواند
جالب باشد که بدانید که چگونه بسیاری از کارگران آواره توسط این اختراعات بوده است.
در یک طرف اتاق قیف ، به آن مرد shoveled بارهای گوشت و
wheelbarrows پر از ادویه جات ترشی جات ، در این کاسه بزرگ چرخان چاقو ساخته شده است که دو
هزار انقلاب یک دقیقه ، و هنگامی که
گوشت زمین خوب و تقلبی با آرد سیب زمینی بود ، و به خوبی با آب مخلوط شده ، آن را
در سمت دیگر اتاق به ماشین چاشنی مجبور شده است.
دوم توسط زنان تمایل بودند ، نوعی از فواره زدن اب وجود دارد ، به مانند نازل شلنگ ،
و یکی از زنان یک رشته طولانی از "پوشش" و پایان را بیش از
نازل و پس از آن که کل کار ، به عنوان
این نسخهها کار در انگشت دستکش تنگ است.
این رشته خواهد بود که بیست یا سی فوت طول ، اما زن آن را در
یک دم و زمانی که وی تا به حال چندین ، او را یک اهرم ، فشار و جریان
گوشت سوسیس را با شلیک گلوله ، به دست گرفتن پوشش با آن را به عنوان آن آمده است.
بنابراین ممکن است یکی از ایستادن و ببینید که ظاهر می شود ، به طور معجزه آسایی از دستگاه به دنیا آمد ،
wriggling مار سوسیس طول باور نکردنی.
در مقابل یک ظرف بزرگ که گرفتار این موجودات ، و دو زن که تصرف کردند
آنها را به همان سرعتی که ظاهر شده و آنها را به لینک هم پیچیده است.
این برای uninitiated گیج کننده ترین کار از همه ، برای همه که
زن به حال برای دادن یک به نوبه خود تنها از مچ دست و در برخی از راه او به ساختگی
هدیه دادن آن به طوری که به جای یک زنجیره بی پایان
از سوسیس ، یکی پس از دیگری ، زیر دست او رشد یک دسته از رشته ها وجود دارد ، همه
آویزان از یک مرکز واحد.
آن را کاملا شبیه به شاهکار یک ادم تردست بود -- برای زن کار می کرد
سریع است که چشم به معنای واقعی کلمه نمی توانست او را دنبال ، و تنها غبار وجود دارد
حرکت ، و درهم و برهم کردن پس از درهم و برهم کردن سوسیس ظاهر می شود.
در میان غبار ، با این حال ، این بازدید کننده به طور ناگهانی مجموعه ای تنش متوجه
صورت ، با دو چین و چروک در پیشانی graven ، و رنگ پریدگی رنگ پریده از
گونه ها و سپس او به طور ناگهانی بود که آن زمان او قرار بود در بود در بحر تفکر غوطهور شدن.
زن در رفتن نیست ، او در آنجا ماند حق وجود دارد -- ساعت به ساعت ، روز پس از روز ، در سال
پس از سال ، چرخاندن لینک های سوسیس و مسابقه با مرگ است.
این کار از روی مقاطعه بود ، و او بود APT به یک خانواده برای زنده نگه داشتن و استرن و
ظالم قوانین اقتصادی آن تنظیم شده بود که او تنها می تواند این کار را با کار فقط به عنوان
او ، با تمام روح خود را بر اساس کار خود را انجام داد ،
و با هرگز برای نگاه خوب لباس پوشیدن خانمها و آقایان که از طریق مسنجر
آمد به او خیره ، و در برخی از جانور وحشی در دامگاه.
>
فصل 14
با یک عضو پیرایش گوشت گاو در کنسروسازی ، و دیگری مشغول به کار در کارخانه سوسیس ،
خانواده دانش دست اول از اکثریت بزرگی از Packingtown swindles داشتند.
برای این سفارشی بود ، که آنها پیدا کردند ، هر زمان که گوشت به طوری خراب شده بود که می تواند
برای هر چیز دیگری استفاده نمی شود ، یا می توانید آن را و یا دیگری آن را ریز ریز کرده را به سوسیس.
با آنچه گفته شده است آنها را توسط جوناس ، که در اتاق ترشی کار کرده بود ، آنها می توانند
در حال حاضر کل صنعت گوشت فاسد در داخل ، مطالعه و خواندن جدید و
معنای تیره و تار را که Packingtown قدیمی
بذله گویی -- که استفاده می کنند همه چیز را از خوک به جز جیغ کشیدن.
جوناس بود به آنها گفت که چگونه گوشت که از ترشی گرفته شده بود ، اغلب می توان یافت
ترش ، و چگونه آنها آن را مالش با سود بردن بوی ، و فروش آن را به
در شمارنده آزاد ناهار خورده می شوند ، همچنین از
تمام معجزات شیمی که آنها انجام می شود ، در دادن به هر نوع گوشت ،
تازه یا شور ، تمام و یا خرد شده ، هر رنگ و هر گونه طعم و هر گونه بوی آنها
انتخاب کرد.
در ترشی همسترینگ آنها تا به حال دستگاه دارای قوه ابتکار ، که آنها را نجات داد
زمان و افزایش ظرفیت کارخانه -- یک ماشین متشکل از توخالی
سوزن به پمپ متصل شده ، با غوطه وری این
سوزن را به گوشت و کار با پای خود ، یک مرد می تواند ژامبون با ترشی در را پر کنید
چند ثانیه.
و در عین حال ، با وجود این ، خواهد بود وجود دارد همسترینگ یافت خراب ، برخی از آنها با
تا بوی بد که یک مرد به سختی می تواند تحمل را در اتاق با آنها باشد.
پمپ وارد شدن به این هکرها ترشی دوم و بسیار قوی تر که نابود
بوی -- روند به عنوان کارگران شناخته شده "دادن به آنها را سی درصد است."
همچنین ، پس از همسترینگ دودی شده بود ، وجود داشته باشد یافت برخی بر این که رفته بود.
بد است.
پیشتر این به عنوان "شماره سه درجه ،" اما بعدا در برخی از مبتکرانه بوده است به حال فروخته شده
فرد پس از یک ابزار جدید برخورد کرده بود ، و در حال حاضر آنها به استخوان ، عصاره است که درباره آن
قسمت بد به طور کلی وضع و درج در سوراخ سفید گرم آهن است.
پس از این اختراع بود هیچ شماره یک ، دو و سه درجه وجود دارد -- وجود داشت
تنها شماره یک درجه است.
هکرها همیشه منشاء طرح های دیگر -- آنها تا به حال آنچه آنها به نام
"همسترینگ boneless" که همه شانس ها و به پایان می رسد گوشت خوک بودند ، پر شده به روده و
"همسترینگ کالیفرنیا" ، که بودند
شانه ها ، با مفاصل بند انگشت بزرگ ، و تقریبا همه گوشت برش دادن و فانتزی
"پوست همسترینگ ،" که از قدیمی ترین خوک خود محافظت ، که پوست بودند بسیار سنگین و ساخته شد
درشت که هیچ کس آنها را خرید -- است که ،
تا زمانی که پخته شده بود و خرد ریز و برچسب "پنیر سر!"
این تنها زمانی که ژامبون کل فاسد بود که آن را به گروه آمد
Elzbieta.
قطع کردن توسط دو هزار انقلابات دقیقه آگهی و مخلوط با نیم تن
گوشت های دیگر ، بدون بو است که تا کنون در ژامبون بود می تواند هر گونه تفاوت را.
حداقل توجه به آنچه برای سوسیس قطع شد وجود دارد نبوده است ، وجود دارد که
آمد تمام راه برگشت از سوسیس اروپا که رد شده بود ، و
کهنه و فاسد و سفید شده بود -- این امر می تواند با دوز بندی شوند
بوراکس و گلیسیرین ، و انداختند به داخل قیف ، و ساخته شده بیش از دوباره برای خانه
خواهد بود وجود دارد گوشت که بر روی کف زمین سقوط کرده بود ، در خاک و خاک اره ، که در آن
کارگران بود tramped و به سیخ کشیدن میلیاردها غیر قابل شمارش از میکروب مصرف.
خواهد بود که گوشت های ذخیره شده در توده های انبوه در اتاق و آب از سقف چکه کن
می چکه بیش از آن ، و هزاران موش در روی آن مسابقه.
بیش از حد تاریک در مکان های ذخیره سازی این چیزی به خوبی دیده بود ، اما یک مرد می تواند دست خود را بر اجرا
این انبوهی از گوشت و جارو کردن مشت از فضولات خشک شده موش.
این موش ها آزار دهنده بودند ، و هکرها نان آلوده به سم برای آنان می گذارند ، آنها
میمیرند ، و سپس موش ها ، نان و گوشت را با هم به داخل قیف.
این هیچ داستان پری و بدون شوخی است ، گوشت را می توان به چرخ دستی shoveled ، و
مردی که پارو نمی خواهد زحمت بیرون کشیدن یک موش حتی زمانی که او را دیدم --
چیزهایی که رفت و به داخل وجود دارد
سوسیس در مقایسه با آن یک موش مسموم چیز عالی بود.
هیچ جایی برای مردان به شستن دست های خود را قبل از خوردن شام ،
و به طوری که آنها عمل از شستن آنها را در آب ساخته شده بود که به ladled شود
به پایان می رسد لب به لب از گوشت های دودی و یادداشت از گوشت گاو corned را دارند ، و تمام
شانس و پایان می رسد از زباله از گیاهان ، که به بشکه های قدیمی در ریخته
انبار و سمت چپ وجود دارد.
بر اساس سیستم اقتصاد سفت و سخت که هکرها اجرا ، برخی از مشاغل که وجود دارد
آن را تنها پرداخت به انجام یک بار در یک مدت طولانی و در میان آنها تمیز کردن از
بشکه زباله.
هر بهار این کار را کرد و در بشکه خواهد بود چرک و زنگ و قدیمی
ناخن و آب بیات -- و cartload پس از cartload از آن برداشته خواهد شد و ریخته
به داخل قیف با گوشت تازه ، و فرستاده شده به صبحانه مردم.
برخی از آن آنها را به "دودی" سوسیس -- بلکه به عنوان سیگار کشیدن زمان و
در نتیجه گران بود ، آنها را بر بخش شیمی خود تماس بگیرید و
حفظ آن را با بوراکس و رنگ آن را با ژلاتین به آن را قهوه ای.
تمام سوسیس خود را از کاسه همان آمدند ، اما وقتی که آنها آمدند به آن قرار دادن آنها
را مهر و موم کردن مقداری از آن را "ویژه" و این آنها دو سنت بیشتر شارژ
پوند بود.
چنین محیط جدید که در آن Elzbieta قرار داده بود ، و چنین کار بود
او مجبور به انجام شد.
stupefying ، کار خشونت بود و آن را ترک او هیچ زمان به فکر می کنم ، هیچ قدرت برای
هر چیزی.
او بخشی از دستگاه که او تمایل داشتند ، و هر دانشکده که برای مورد نیاز نبود بود
دستگاه به خارج از وجود خرد محکوم شد.
تنها یک رحمت در مورد بی رحمانه عمل خرد کردن یا اسیاب کردن وجود دارد -- آن است که او هدیه ای از
بی عاطفگی. کم کم او را به مرگ کاذب غرق --
سکوت او سقوط کرد.
او Jurgis و Ona در شب ملاقات ، و سه منزل راه رفتن
با هم ، اغلب بدون گفتن یک کلمه.
Ona ، بیش از حد ، در حال سقوط به یک عادت سکوت بود -- Ona ، که یک بار در مورد از بین رفته اند
آواز خواندن مثل یک پرنده.
او بیمار بود و بدبختی ، و اغلب او به سختی می توانست قدرت کافی به کشیدن
خودش را به خانه.
وجود دارد و آنها را خوردن چیزی است که آنها مجبور به غذا خوردن و پس از آن ، چرا که تنها وجود دارد
بدبختی خود را به صحبت ، آنها را به تخت خواب و سقوط به بی حسی دست و پا رفتن و هرگز
هم بزنید تا آن زمان برای به دست آوردن دوباره بود ، و
لباس و شمع ، و بازگشت به ماشین.
آنها numbed که آنها حتی رنج می برند بیشتر از گرسنگی ، در حال حاضر ، تنها
کودکان ادامه داد : به اخم وقتی غذا زد کوتاه.
با این حال ، روح Ona مرده بود -- روح هیچ یک از آنها مرده بودند ، اما تنها
خواب است ؛ و در حال حاضر و سپس آنها را بیدار کردن ، و این بار بی رحمانه بود.
دروازه های حافظه باز رول -- به دنبال لذت پیروزی و قدیمی را که دراز کردن سلاح های خود را به آنها ،
امید ها و رویاهای قدیمی را به آنها زنگ بزنید و آنها را در زیر بار است که به هم بزنید
غیر روحانی بر اساس آنها و احساس وزن برای همیشه لطفا برای بی اندازه آن.
آنها حتی نمی توانست گریه از زیر آن ، اما غم و اندوه آنها را ، تصاحب وحشتناک
از عذاب مرگ.
این چیزی که به ندرت می شود سخن گفته بود -- چیزی که با تمام جهان صحبت هرگز ، که
خواهد شکست خود را نمی دانند. آنها مورد ضرب و شتم شد و آنها بازی را از دست داده بود ،
آنها کنار غرق شدند.
کمتر غم انگیز بود ، زیرا آنقدر کثیف ، به دلیل آن را به حال با استفاده از دستمزدهایشان و
صورتحساب های مواد غذایی و اجاره.
آنها تا به حال رویای آزادی در سر می پروراند ، فرصتی برای نگاه کردن در مورد آنها و چیزی را یاد بگیرید ، به
شایسته و پاک ، برای دیدن فرزند خود را رشد قوی است.
و اکنون همه رفته بود -- آن را هرگز!
آنها بازی را بازی کرده بود و از دست داده بودند.
شش سال بیشتر از کار پر زحمت آنها تا به حال به چهره قبل از اینکه آنها می توانند حداقل مهلت انتظار می رود ،
توقف پرداخت بر خانه و ظالمانه برخی از آن بود که
آنها می توانند شش سال از چنین زندگی ایستاده هرگز آنها زندگی می کنند!
آنها ، از دست داده بودند و آنها رو به کاهش است -- و هیچ رستگاری برای آنها ، هیچ امیدی وجود دارد ؛
برای کمک به آنها شهر گسترده ای که در آن زندگی می کردند ممکن است
اقیانوس زباله ، بیابان ، صحرا ، آرامگاه.
بنابراین اغلب این خلق و خو به Ona می آیند ، در شب ، هنگامی که چیزی wakened او ؛
او دروغ باشد ، ترس از ضرب و شتم از قلب خود را ، fronting چشم خون قرمز
ترور اولیه زندگی است.
هنگامی که او با صدای بلند گریه و از خواب Jurgis ، که خسته شده بود و متقابل است.
پس از آن او آموخته به گریه در سکوت -- حالات خود را به طوری به ندرت گرد هم آمدند!
این بود که اگر امید خود را در گورهای جداگانه به خاک سپرده شد.
Jurgis ، که یک مرد ، مشکلات خود را داشته است.
شبح دیگری نیز وجود دارد پس از او.
او از آن هرگز سخن گفته اند ، و نه هر کس دیگری به صحبت می کنند از آن اجازه می دهد او -- او تا به حال
اذعان کرد هرگز وجود آن به خود است.
با این حال نبرد با آن صورت گرفت همه مردانگی که او تا به حال -- و یک یا دو بار ، افسوس ،
کمی بیشتر است. Jurgis نوشیدنی کشف کرده بود.
او در گودال بخار جهنم مشغول به کار بود و روز بعد از روز ، هفته پس از هفته -- تا زمانی که در حال حاضر ،
یک ارگان از بدن خود را که کار خود را بدون درد وجود ندارد ، تا زمانی که صدای
قطع کننده اقیانوس در واقع همان تکرار در روز سر و
شب ، و ساختمان ها تحت تأثیر رقصید و قبل از او که رفت پایین خیابان.
و از همه وحشت بی پایان از این مهلت ، رستگاری وجود دارد -- او
می تواند نوشیدنی!
او می تواند درد را فراموش کنید ، او می تواند لغزش بار ، او را به وضوح دوباره او
خواهد بود کارشناسی ارشد از مغز او ، اندیشه های او ، از اراده او است.
خود مرده اش را در او به هم بزنید ، و او خود خنده و ترک خوردگی
جوک ها با اصحاب خود -- او خواهد بود یک مرد دیگر ، و کارشناسی ارشد از عمر خود را.
این چیز آسان برای Jurgis را به بیش از دو یا سه نوشیدنی نیست.
او با اولین نوشیدنی می تواند یک وعده غذایی ، غذا خوردن و او می تواند خود را که بود که متقاعد کردن
اقتصاد با دوم او می تواند یکی دیگر از وعده غذا خوردن -- اما یک زمان وجود دارد آمده
زمانی که او می تواند نه بیشتر ، غذا خوردن و پس از آن به پرداخت
برای یک نوشیدنی اسراف غیر قابل تصور بود ، سرپیچی از سن
غرایز از گرسنگی خالی از سکنه کلاس خود است.
یک روز ، با این حال ، او در زمان شیرجه رفتن ، و نوشیدند که او را در جیب او بود ،
و به خانه رفت نیمی "لوله کشی" را به عنوان مردان عبارت از آن است.
او شادتر از او در سال بوده است ، و در عین حال ، چون او می دانست که شادی
که تاریخ و زمان آخرین نیست ، او وحشیانه ، بیش از حد با کسانی که می خواهند آن را خراب ، و با
جهان ، و با زندگی خود ، و سپس دوباره ،
در زیر این ، او با شرم از خود بیمار بود.
پس از آن ، هنگامی که او را دیدم ناامیدی از خانواده اش ، و بازشناخت تا پول او
به سر برد ، اشک به چشمان او آمد ، و او شروع نبرد طولانی با شبح.
این نبرد که تا به حال هیچ پایانی ، که یکی هرگز نتوانست شد.
اما Jurgis که درک نمی کنند و پر واضح ، او زمان زیادی را برای داده نشده
انعکاس.
او به سادگی می دانستند که او همیشه جنگ بود. ارگنکن در بدبختی و ناامیدی را به عنوان او
صرفا به راه رفتن پایین خیابان شد و بر قفسه قرار داده می شود.
بود قطعا در گوشه سالن وجود دارد -- شاید در تمام چهار گوشه ، و برخی در
وسط بلوک نیز ، و هر یک از کشیده دست به او هر یک از
شخصیت خود را ، allurements و بر خلاف هر.
رفتن و آمدن -- قبل از طلوع آفتاب و پس از تاریک -- گرما و درخشش نور وجود دارد ،
و بخار از غذای داغ ، و شاید موسیقی ، و یا چهره ای دوستانه و یک کلمه از
خوب تشویق.
Jurgis علاقه برای داشتن Ona بر بازوی او را هر زمان که او رفت
خیابان ، و او او را محکم نگه دارید ، و راه رفتن سریع.
این رقت انگیز به Ona می دانم از این بود -- آن را راند او را وحشی به آن فکر می کنم ، چیزی که
عادلانه نیست ، برای Ona به حال نوشیدنی طعم هرگز ، و بنابراین نمی توانستیم درک کنیم.
گاهی اوقات ، در ساعت ناامید ، او را خودش مایل است که او ممکن است یاد بگیرند
آنچه در آن بود ، به طوری که او نیاز نمی شود شرمسار در حضور او.
و آنها با هم ممکن است در آن می نوشند ، و فرار از وحشت -- فرار در حالی که برای هر چه
خواهد بود.
آمد زمان تقریبا تمام زندگی آگاهانه Jurgis را شامل
مبارزه با ولع مصرف برای مشروب.
او خلق و خو زشت ، زمانی که او متنفر Ona و همه خانواده ، چرا که آنها بودند ، در
راه او. او یک احمق به ازدواج شد ، او گره خورده است
خود را به پایین ، خود را برده ساخته شده بود.
این همه بود چرا که وی یک مرد ازدواج کرده که او مجبور شد در حیاط باقی بماند ؛
اگر آن را برای آن شده بود ، ممکن است مانند جوناس رفته ، و به جهنم با
هکرها.
تعداد کمی از مردان تنها در کارخانه کود وجود دارد -- و کسانی که چند کار فقط برای
فرصتی برای فرار.
در این میان ، هم ، آنها تا به حال چیزی برای فکر کردن در حالی که آنها مشغول به کار ، -- آنها بود
حافظه از آخرین باری که آنها مست شده بود ، و امید از آن زمان وقتی که آنها
مست دوباره خواهد بود.
همانطور که Jurgis ، او را به خانه هر پنی انتظار می رفت ، او حتی نمی توانست برود
مردان در نیم روز -- قرار بود او را به نشستن و خوردن شام خود را بر روی توده ای از
گرد و غبار کود.
این بود که همیشه خلق و خوی خود ، البته او هنوز هم عاشق خانواده اش است.
اما فقط در حال حاضر زمان محاکمه شد.
Antanas ضعیف ، کمی به عنوان مثال -- که تا به حال شکست خورده هرگز او را با لبخند برنده --
Antanas کمی بود خندان نه تنها در حال حاضر ، به جرم از جوش های قرمز آتشین است.
او تمام بیماری هایی که کودکان وارث بود ، در توالی سریع ، قرمز مایل به زرد
تب ، اوریون ، و سیاه سرفه در سال اول ، و در حال حاضر او با شد
سرخک.
هیچ کس به حضور او اما Kotrina وجود دارد ، هیچ دکتر به او کمک کند وجود دارد ، زیرا
آنها خیلی فقیر بودند ، و کودکان از سرخک مرد -- حداقل نه اغلب.
و سپس Kotrina که زمان برای گریه بیش از مشکلات خود را ، پیدا کردن بلکه برای بخش بزرگی از
آن زمان او به سمت چپ به تنهایی بر تخت ، سنگر گرفتند.
طبقه کامل پیش نویس بود ، و اگر او گرفتار سرد او مرد.
در شب او گره خورده بود ، تا مبادا او باید پوشش می دهد او را و پا زدن ، در حالی که خانواده
در بی حسی خود را از خستگی غیر روحانی.
او دروغ و ساعت ها فریاد می زنند ، تقریبا در تشنج ؛ و پس از آن ، زمانی که او پوشیده بود
در خارج ، او را دروغ گریه ی این دختربچه و ندبه در عذاب او.
او سوزش همراه با تب ، و چشم های او در حال اجرا زخم در روز او بود
چیز غیر طبیعی و شیطان صفت به ناگهان ، گچ جوش و عرق ، بزرگ
توده بنفش از بدبختی.
اما تمام این در واقع نه به عنوان بی رحمانه آن را برای تلفن های موبایل ، برای بیمار ، به عنوان او ، Antanas کمی بود
عضو حداقل ناگوار آن خانواده بود.
او کاملا قادر به تحمل رنج او بود -- این بود که اگر او تا به حال تمام این شکایت به
نمایش چه نابغه ای از سلامت او بود.
او فرزند جوانان و شادی پدر و مادرش بود ، او مانند جادو گر بزرگ
rosebush ، و تمام جهان از صدف او بود.
او به طور کلی ، در سراسر آشپزخانه toddled در تمام طول روز را با یک نگاه لاغر و گرسنه --
بخشی از کمک هزینه خانواده که سقوط کرد به او کافی نیست ، و او بود
unrestrainable در خواست خود را برای بیشتر.
Antanas بود اما کمی بیش از یک ساله ، و در حال حاضر هیچ کس اما پدرش می تواند مدیریت
او را.
این به نظر می رسید که اگر او تمام قدرت مادرش را گرفته بود -- هیچ چیزی برای ترک کرده بودند
کسانی که ممکن است بعد از او آمده است.
Ona شد دوباره با کودک در حال حاضر ، و آن یک چیز وحشتناک به تامل بود ؛ حتی Jurgis ،
گنگ و نومیدی او بود ، می تواند اما نمی دانند که هنوز agonies دیگر
در راه ، و در فکر آنها میلرزد.
برای Ona مریی رفتن به قطعه بود.
در وهله اول او بود در حال توسعه یک سرفه ، مانند یکی از قدیمی به قتل رسانده اند
Dede Antanas.
او به حال اثری از آن تا به حال از آن صبح روز مرگبار که حریص تراموا
شرکت او را به باران تبدیل شده بود ، اما در حال حاضر شروع به رشد
جدی است ، و او را از خواب بیدار در شب.
حتی بدتر از آن عصبانیت ترس که از آن دچار بود ؛ او
سردرد هراسان شده و متناسب با گریند بدون جهت را داشته ، و گاهی او را
خانه برمی گردند در مرتعش شب و ناله ،
و خودش را پایین پرت کردن بر بستر و پشت سر هم به اشک.
چند بار او کاملا در کنار خود و هیستریک بود و پس از آن Jurgis خواهد برود
نیمه دیوانه با وحشت.
Elzbieta را به او توضیح دهید که از آن می تواند کمک کرده است ، که یک زن بود موضوع را به
چنین چیزهایی که او باردار بود ، اما او به سختی به توان متقاعد شد ، و التماس
و لابه به دانستن آنچه اتفاق افتاده است.
او هرگز مثل این شده بود ، قبل از آن ، او استدلال می کنند -- این هیولا بود و
تصور نمی گنجد.
این زندگی او تا به حال برای زندگی ، کار نفرین شده او تا به حال به انجام ، بود که بود
قتل او توسط اینچ است.
او برای آن نصب شده بود -- هیچ زنی برای آن نصب شده بود ، هیچ زن باید اجازه داده شود
به انجام چنین کاری ، اگر دنیا نمی تواند زنده نگه داشتن آنها هیچ راه دیگری باید
کشتن آنها را در یک بار می شود و با آن انجام می شود.
آنها باید به ازدواج می کنند ، به داشتن فرزند ، هیچ کارگران باید به ازدواج -- اگر او
Jurgis ، چه ، یک زن بود مانند شناخته شده بود ، او را داشته اند چشم خود را برای اولین بار از پاره.
بنابراین او را حمل بر روی تبدیل شدن به نیمی از هیستریک خود ، که غیر قابل تحمل بود
چیزی برای دیدن در یک مرد بزرگ ؛ Ona که خودش را با هم بکشد و خود را به او جفتک پرانی
بازوها ، التماس او برای متوقف کردن ، هنوز هم ،
که او بهتر خواهد بود ، این امر می تواند همه حق است.
بنابراین او را دروغ و گریه از غم و اندوه خود را بر شانه خود ، در حالی که او در او gazed ، به عنوان
درمانده به عنوان یک حیوان زخمی ، هدف دشمنان نامرئی.
>
فصل 15
آغاز از این چیزها گیج کننده بود ، در تابستان و هر Ona زمان که
وعده او را با ترور در صدای او است که آن را نمی خواهد دوباره اتفاق می افتد -- اما در بیهوده است.
هر بحران را Jurgis تر ترک کرده و وحشت زده تر ، بیشتر به بی اعتمادی دفع
consolations Elzbieta ، و بر این باورند که برخی از چیز وحشتناک در مورد وجود دارد
همه این بود که او مجاز نیست که می دانم.
یک یا دو بار در این شیوع او گرفتار چشم Ona ، و آن را به او مانند به نظر می رسید
چشم یک حیوان شکار وجود دارد عبارت از غم و اندوه و ناامیدی شکسته شد در حال حاضر و
پس از آن ، در میان گریند کوره در رفته اش.
این بود تنها به خاطر او خیلی بی حس و مورد ضرب و شتم خود را که Jurgis نگران نباشید
اطلاعات بیشتر درباره این.
اما او از آن فکر هرگز ، مگر هنگامی که او به آن کشیده شد -- او مانند گنگ زندگی می کردند
جانور از بار ، دانستن تنها لحظه ای است که در آن او است.
زمستان بود دوباره ، شوم تر و بی رحمانه تر از همیشه.
اکتبر ، و عجله تعطیلات آغاز شده بود.
لازم بود که برای ماشین آلات بسته بندی تا اواخر شب ، عمل خرد کردن یا اسیاب کردن به ارائه مواد غذایی
خواهد بود که در صبحانه کریسمس خورده و Marija و Elzbieta و
Ona ، به عنوان بخشی از دستگاه ، شروع به کار پانزده و یا شانزده ساعت در روز است.
هیچ چاره ای در این باره وجود دارد -- هر کار که باید انجام شود وجود دارد باید انجام دهند ،
اگر آنها خواست برای حفظ مکان خود را ، علاوه بر آن ، چندرقاز دیگری به آن افزوده
درآمد آنها است.
از همین رو آنها را با بار افتضاح مبهوت. آنها هر روز صبح شروع به کار در
هفت ، و خوردن شام خود را در ظهر ، و پس از آن تا ده یا یازده در شب کار می کنند
بدون یک لقمه دیگر مواد غذایی.
Jurgis می خواست برای آنها صبر کنید ، برای کمک به آنها در شب به خانه ، اما آنها نمی
فکر می کنم از این آسیاب کود اضافه کار ، در حال اجرا نیست و هیچ جایی وجود دارد
برای او را به صبر در سالن را ذخیره کنید.
هر یک از این دو حوزه را مشخص می تلو تلو خوردن به تاریکی ، و راه خود را به گوشه ای ، جایی که آنها
ملاقات ، یا در صورتی که کسان دیگری که از قبل رفته بود ، به یک ماشین کنید ، و شروع دردناک
مبارزه برای حفظ بیدار.
هنگامی که آنها به خانه آنها همیشه بیش از حد خسته یا به خوردن و یا به عریان ، آنها
خزیدن به تخت با کفش خود را در ، و مانند سیاهههای مربوط دروغ.
اگر آنها شکست بخورند ، آنها قطعا از دست داده باشد ، در صورت برگزار می کردند ، آنها ممکن است مجبور
زغال سنگ به اندازه کافی برای زمستان. یک یا دو روز قبل از روز شکرگزاری وجود دارد
آمد snowstorm.
آن را در بعد از ظهر آغاز شد ، و شب دو اینچ افتاده بود.
Jurgis تلاش برای زنان صبر کنید ، اما به یک سالن برای گرفتن گرم می رفتند ، و در زمان
دو نوشابه و بیرون آمد و فرار خانه از شیطان فرار او دراز وجود دارد به پایین
برای آنها صبر کنید ، و بلافاصله خوابش برد.
هنگامی که او چشمهایش را باز کرد دوباره او را در میان یک کابوس بود ، و متوجه شد Elzbieta
تکان دادن او و گریه بیرون. در ابتدا او نمی تواند به تحقق آنچه او
گفت : -- Ona آمده بود خانه.
چه ساعتی بود ، او پرسید : زمان می شود -- صبح بود.
Ona نشده بود آن شب به خانه! و این تلخ و سرد ، و پای برف بود
بر روی زمین.
Jurgis با شروع نشسته. Marija گریه با وحشت و
ندبه کودکان در همدردی -- Stanislovas کمی در علاوه بر این ، به دلیل ترور
از برف بر او بود.
Jurgis چیزی برای قرار دادن در اما کفش و کت خود را داشتند ، و در نیم دقیقه او
از درب.
سپس ، با این حال ، او متوجه شد که هیچ نیازی نیست عجله وجود دارد ، که او تا به حال هیچ ایده که در آن
رفتن به.
این هنوز به عنوان نیمه شب تاریک بود و برف به ضخامت الک کردن --
همه چیز تا ساکت بود که او می تواند خش خش از آنها در هنگام سقوط را بشنود.
در چند ثانیه است که او ایستاده مردد او سفید پوشیده شده بود.
او در یک اجرا برای کارگاههای تعیین می کنند ، متوقف کردن راه برای پرس و جو در سالن که
باز بودند.
Ona ممکن است در راه غلبه بر ، یا دیگری او ممکن است با تصادف در ملاقات
ماشین آلات.
هنگامی که او به جایی که کار میکرد او یکی از مراقبان پرسش کردم -- وجود دارد
تا به حال هیچ حادثه نشده است ، تا کنون به عنوان مرد شنیده بود.
در دفتر زمان ، که او در حال حاضر باز ، منشی به او گفت که چک Ona
در شب قبل شده بود تبدیل شده است ، نشان که او کار خود را ترک کرده بود.
پس از آن بود هیچ چیز برای او وجود دارد به انجام اما صبر کنید ، به قدم زدن به عقب و جلو در
برف ، آنوقت ، برای نگه داشتن از یخ زدگی.
در حال حاضر کارگاههای پر از فعالیت و گاو که از اتومبیل های تخلیه در
از راه دور ، و در سراسر راه را "گوشت گاو luggers" زحمتکش در تاریکی بود ،
حمل دو صد پوند چهارم bullocks به اتومبیل های یخچال و فریزر.
قبل از اولین رگه های نور روز آمد تراکم جمعیت کثیری از کارگران وجود دارد ،
لرز و نوسانی pails شام خود را به عنوان آنها توسط عجولانه است.
Jurgis در زمان موضع خود را توسط پنجره زمان دفتر ، که در آن به تنهایی نور به اندازه کافی وجود دارد
برای او را ببینند ، برف سقوط کرد چنان سریع است که آن را تنها مشابه نزدیک بود که او
می تواند مطمئن شوید که Ona او را رد نمی.
ساعت هفت آمد ، ساعت وقتی که ماشین بسته بندی بزرگ شروع به حرکت می کند.
Jurgis باید در جای خود را در کارخانه کود شده اند ، اما به جای او بود
انتظار ، در عذاب از ترس ، برای Ona.
پانزده دقیقه پس از یک ساعت یک بود که او را دیدم یک فرم ظهور از غبار برف ،
و به سمت آن را با گریه بر خاست.
این او بود ، به سرعت در حال اجرا ؛ که او را دیدم ، او مبهوت به جلو ، و نیم کاهش یافت
به آغوش outstretched او. "این موضوع چه بوده است؟" او گریه ،
نگرانی.
"از کجا بوده است؟" آن را چند ثانیه قبل از اینکه او می تواند
نفس به او پاسخ. او گفت : "من نمی توانستم به خانه".
"برف -- اتومبیل متوقف شود."
"اما کجا بودند بعد از آن شما؟" او خواستار است. "من تا به حال برای رفتن به خانه با یک دوست ،
panted -- "با Jadvyga."
Jurgis نفس عمیقی کشید ، اما پس از آن او متوجه بود که او گریه و لرزش
اگر در یکی از این بحران های عصبی است که او مخوف است.
"اما مهم نیست که چه؟" او گریه.
"چه اتفاق افتاده است؟" "اوه ، Jurgis ، من تا وحشت بود!" او
گفت : چسبیده به او طور افراطی. "من تا نگران شده اند!"
آنها در نزدیکی پنجره ایستگاه زمان بودند ، و مردم خیره در آنها بودند.
Jurgis او را به رهبری دور است. "چگونه می توانم شما چیست؟" او ، در سرگشتگی پرسید.
"من ترس بود -- من فقط ترس بود" sobbed Ona.
"من می دانستم که شما نمی دانید که در آن من ، و من نمی دانستم آنچه که انجام می دهید.
من سعی کردم به خانه ، اما من آنقدر خسته شده بود.
اوه ، Jurgis ، Jurgis! "او بسیار خوشحالم به عقب بر گردیم او بود که او
فکر می کنم به وضوح در مورد هر چیز دیگری نیست.
به نظر نمی رسد عجیب و غریب به او که او باید بسیار ناراحت می شود ؛ او
وحشت و اعتراضات نامنسجم مهم نبود چرا که او تا به حال پشت خود را.
او اجازه داد او را گریه دور اشک های خود ، و پس از آن ، به دلیل آن نزدیک به هشت ساعت بود و
آنها یک ساعت دیگر اگر آنها به تاخیر افتاد از دست بدهد ، او را در خانه بسته بندی سمت چپ
درها ، با چهره رنگ پریده او سفید و چشم های خالی از سکنه او را از ترور است.
یکی دیگر از فاصله کوتاهی وجود دارد.
کریسمس تقریبا آمده بود و چون برف هنوز برگزار شد و سرماخوردگی جستجو
صبح روز بعد از صبح نیمی Jurgis به اجرا درآمد همسر خود را به پست خود ، متناوب با او
از طریق تاریکی ، تا در گذشته ، یک شب ، پایان آمد.
آن را فاقد اما سه روز پس از تعطیلات.
درباره Marija و Elzbieta نیمه شب به خانه آمد ، exclaiming در زنگ هشدار وقتی که آنها پیدا کردند
که Ona آمده بود.
این دو تا او را ملاقات موافقت کرده و پس از انتظار ، تا به حال به اتاق رفته جایی که او
کار کرده ، تنها برای پیدا کردن که دختران بی لفاف به حال ترک یک ساعت قبل از کار ، و
باقی مانده است.
برف وجود ندارد در آن شب ، و نه آن را به خصوص سرد ؛ و هنوز هم Ona نداشته
می آیند! چیزی جدی تر باید اشتباه این
زمان است.
آنها تحریک Jurgis شنبه ، و او و به داستان گوش crossly.
او باید دوباره با Jadvyga رفته به خانه ، او گفت ؛ Jadvyga زندگی می کردند تنها دو بلوک از
حیاط ، و شاید او خسته شده بود.
هیچ کس نمی تواند بهانه ای برای وی رخ داد -- و حتی اگر وجود داشته ، هیچ چیز وجود دارد می تواند
اطلاعات مربوط به آن را تا صبح انجام می شود.
Jurgis در بستر خود تبدیل شد ، و خروپف دوباره قبل از این دو بسته شده بود.
درب. در صبح ، با این حال ، او به بالا و خارج
نزدیک به یک ساعت قبل از زمان معمول است.
Jadvyga Marcinkus در سمت دیگر حیاط زندگی می کردند ، فراتر از Halsted خیابان ، با
مادر و خواهر ، در یک اتاق تک زیرزمین -- برای Mikolas اخیرا
از یک سو از مسمومیت خون از دست داده ، و ازدواج آنها قرار داده شده بود برای همیشه لطفا برای.
در عقب ، درب اتاق بود ، توسط دادگاه باریک رسیده ، و Jurgis دیدم
نور در پنجره و شنیده سرخ کردن چیزی را به عنوان او گذشت ، او زدم ، نیمی
انتظار که Ona که پاسخ دادن.
در عوض در یکی از خواهران کمی Jadvyga ، که او را از طریق ترک gazed وجود دارد
در درب. "از کجا Ona" او خواستار و کودک
در سرگشتگی او را در استان مازندران انجام شده است.
Ona؟ "او گفت. "بله ، گفت :" Jurgis ، "او در اینجا ذکر نشده؟"
"نه ، گفت :« فرزند ، و Jurgis شروع داد.
یک لحظه بعد آمد Jadvyga ، مشابه بر سر کودک.
وقتی او را دیدم که آن را ، او در اطراف خارج از دید داخل است و فقدان ، برای او نه کاملا
لباس می پوشد.
Jurgis باید او را بهانه ای ، او آغاز شد ، مادرش خیلی بد بود --
"Ona اینجا نیست؟" Jurgis تقاضا ، بیش از حد احساس خطر منتظر
او را به پایان برساند.
"چرا ، نه ، گفت :" Jadvyga. "چه شما فکر می کنم او در اینجا خواهد بود؟
اگر او گفت : او در آینده؟ "" نه ، "او جواب داد.
"اما او آمده است نه خانه -- و من فکر کردم او در اینجا مانند قبل خواهد بود."
"همانطور که قبل از؟" در واقع همان تکرار Jadvyga ، در سرگشتگی. "زمان او صرف شب در اینجا ، گفت :"
Jurgis.
"باید برخی از اشتباه وجود دارد ،" او جواب داد ، به سرعت.
"Ona شب صرف هرگز." او تنها نیمی قادر به تحقق بخشیدن به کلمات.
"چرا -- چرا --" او بانگ زد.
"دو هفته قبل. Jadvyga!
او به من گفت تا شب آن را احساس و او نمی تواند به خانه است. "
باید برخی از اشتباه ، اعلام کرد دختر ، دوباره او اینجا نمی آیند. "
او خود را توسط درب ، طوفان یا گرداب شدید steadied و Jadvyga اضطراب خود را -- برای او علاقه
Ona -- در را باز گسترده ، برگزاری ژاکت خود را در سراسر گلو او.
"آیا مطمئن هستید که شما او را دچار سوء تفاهم نیست؟" او گریه.
"او باید به معنای جای دیگری است. او -- "
Jurgis اصرار داشت : "او گفت ،".
"او از من در مورد شما گفت ، و چگونه شما بودند ، و آنچه به شما گفت.
آیا شما مطمئن هستید؟ شما را فراموش کرده اید؟
شما دور نیست؟ "
"نه ، نه!" او بانگ زد -- و بعد از آن آمد یک صدای تند مزاج -- "Jadvyga ، شما در حال دادن
کودک سرما. در را بست! "
Jurgis برای نیمی از یک دقیقه ایستادند ، stammering سرگشتگی خود را از طریق هشتم
از یک اینچ از ترک ، و سپس ، به عنوان در واقع چیزی بیشتر می شود گفت ، او معاف
خود و رفت.
او در نیمی از خیره شدن راه می رفت ، بدون دانستن جایی که رفت.
Ona او را فریب بود! او به او دروغ گفته بود!
و چه چیزی میتواند به معنای آن -- جایی که او شده بود؟
کجا بود او در حال حاضر؟ او به سختی می تواند چیزی را درک -- بسیار کمتر
سعی کنید آن را حل کند ، اما صد surmises وحشی به او آمد ، یک حس قریب الوقوع
مصیبت او را تحت الشعاع
از آنجا که هیچ چیز دیگری برای انجام وجود دارد ، او رفت و برگشت به زمان دفتر به تماشای
دوباره.
او تا نزدیک به یک ساعت پس از هفت منتظر ، و سپس به اتاقی که در آن Ona مشغول به کار رفت
ایجاد سوالات Ona است "forelady."
"forelady ،" او در بر داشت ، تا به حال هنوز رتبهدهی نشده است می آیند و تمام خطوط از اتومبیل که از
در مرکز شهر متوقف شدند -- حادثه در نیروگاه وجود داشته است ، و هیچ اتومبیل بود
شده است در حال اجرا پس از شب گذشته است.
در این میان ، با این حال ، بی لفافه مشغول به کار بودند دور ، با برخی از کس دیگری مسئول
از آنها است.
دختری که پاسخ Jurgis مشغول است ، و او صحبت او نگاه تا ببینید که آیا او بودند
در حال تماشا است.
سپس یک مرد آمد ، wheeling یک کامیون ، او Jurgis شوهر Ona می دانستند ، و
کنجکاو در مورد رمز و راز است.
"شاید اتومبیل به حال چیزی برای انجام با آن ، او پیشنهاد کرد --" شاید او رفته بود
پایین شهر است. "" نه ، گفت : "Jurgis ،" او رفت و هرگز پایین
شهر. "
"شاید نه ، گفت :« مرد. Jurgis فکر او را دیدم سریع ارز به او
نگاه با دختر او سخن گفت ، و او به سرعت خواستار.
"نظر شما در مورد آن را می دانم؟"
اما مرد که رئیس بود او را تماشا دیده بود ، او دوباره شروع شده ، هل دادن
کامیون خود. "من هر چیزی در مورد آن نمی دانم ،" او گفت ،
بیش از شانه اش.
"چگونه باید من می دانم که در آن همسر خود را می رود؟" و سپس Jurgis رفت بیرون دوباره و گام به بالا و
مرگ قبل از ساختمان. صبح که او آنجا باقی ماند ، بدون
فکر کار خود را.
حدود ظهر او را به ایستگاه پلیس رفت و به سوالات و پس از آن آمد دوباره
یکی دیگر از مراسم احیاء با اضطراب است. در نهایت ، به سمت وسط
بعد از ظهر ، او را برای خانه یک بار دیگر.
او از راه رفتن Ashland خیابان. تراموای آغاز دوباره در حال اجرا بود ، و
چند او را به تصویب رساند ، در بسته بندی به گام با مردم است.
نزد آنها مجموعه Jurgis به تفکر دوباره اظهار طعنه آمیز مرد و
نیمی از غیر ارادی او در بر داشت خود را در حال تماشای اتومبیل -- با نتیجه است که او
تعجب ناگهانی مبهوت داد ، کوتاه و در آهنگ های او را متوقف.
سپس او را به یک اجرا را شکست. برای کل یک بلوک او پس از ماشین پاره ،
تنها کمی از راه های پشت سر.
زنگ زده که کلاه سیاه و سفید با گل های قرمز افتادگی ، آن را ممکن است Ona ، اما وجود دارد
احتمال بسیار کمی از آن بود. او قطعی برای این سوال خیلی زود ، برای
او را از دو بلوک های پیش رو.
او آهسته ، و اجازه دهید ماشین به. او : و به محض او از
چشم در سمت خیابان Jurgis شکست را به یک اجرا است.
سوء ظن به او مملو بود در حال حاضر ، و او شرمنده به سایه او نیست : او را دیدم نوبت او
گوشه ای در نزدیکی خانه خود ، و پس از آن او فرار دوباره و دیدم او را به عنوان او رفت تا ایوان
مراحل خانه.
پس از آن او به پشت ، و به مدت پنج دقیقه ء بالا و پایین ، دست او
گره محکم و لب هایش را تعیین می کنند ، ذهن خود را در آشفتگی.
سپس او به خانه رفت و وارد شد.
همانطور که او در را باز کرد ، او را دیدم Elzbieta ، که تا به حال نیز به دنبال Ona ، و آمده بود
صفحه اصلی دوباره. او در حال حاضر بر روی نوک پا راه رفتن بود ، بود و انگشت در
لب های او.
Jurgis منتظر تا او بود به او نزدیک. ایجاد هر گونه سر و صدا نکنید ، "او زمزمه ،
عجله. "چه" ماده؟ "او پرسید.
Ona خواب است ، "او panted.
"او بسیار بیمار بوده است. من می ترسم ذهن او شده است سرگردان ،
Jurgis.
او در خیابان از دست داده بود تمام شب ، و من فقط موفق به گرفتن او
آرام است. "" وقتی که او در می آیند؟ "او پرسید.
بلافاصله پس از آن شما سمت چپ این صبح ، گفت : "Elzbieta.
است و او از سال شده است؟ "" نه ، البته که نه.
او به حدی ضعیف شده است ، Jurgis ، او -- "
او مجموعه ای دندان او سخت با هم. "شما دروغ گفتن به من ،" او گفت.
Elzbieta آغاز شده ، و کم رنگ تبدیل شده است. "چرا!" او gasped.
"نظر شما چیست؟"
اما Jurgis پاسخ دهد. او را تحت فشار قرار دادند را کنار بگذاریم ، و به strode
درب اتاق خواب و آن را باز کرد. Ona نشسته روی تخت بود.
او یک نگاه مبهوت بر او تبدیل شده به او وارد است.
او درب را در صورت Elzbieta بسته و به سمت همسرش رفت.
"از کجا بوده است؟" او خواستار است.
به او دست او را محکم در دامان او clasped ، و او را دیدم که صورت خود را به عنوان سفید
به عنوان مقاله ، و همراه با درد کشیده است.
او gasped یک یا دو بار او سعی پاسخ دادن به او ، و پس از آن آغاز شد ، کم صحبت ،
و به سرعت. "Jurgis ، I -- من فکر می کنم من از من بوده است
ذهن داشته باشند.
من شروع به شب گذشته آمده ، و من می تواند راه را پیدا کند.
من راه می رفت -- من تمام شب راه می رفت ، من فکر می کنم ، و - - و من فقط صفحه اصلی -- صبح امروز "
"شما نیاز به استراحت ، او ، در تن سخت گفت.
"چرا شما ها کجا رفتند دوباره؟"
او بود او را به دنبال نسبتا در صورت ، و او می تواند ترس ناگهانی و وحشی به عنوان خوانده شده
عدم اطمینان همگانی روندی که به چشمان او.
"من -- من تا به حال برای رفتن به -- به فروشگاه ،" او ، تقریبا در زمزمه gasped ، "من تا به حال برای رفتن --
"" شما در حال دروغ گفتن به من گفت : "Jurgis.
سپس او گره دست خود و یک گام به سمت او گرفت.
"چرا شما به من دروغ؟" او گریه ، بشدت. "چه کار می کنید که شما باید به دروغ به
من دارد؟ "
"Jurgis!" او بانگ زد ، با شروع در وحشت است.
"اوه ، Jurgis ، چگونه می تواند شما را؟" "شما باید به من دروغ گفته ، من می گویم!" او گریه.
"شما به من گفت که شما به خانه Jadvyga شده بود که شب ، و شما تا به حال نیست.
شده بود که در آن شما شب گذشته بود -- somewheres در مرکز شهر ، برای من تو را دیدم شما خاموش
ماشین.
کجا بودند؟ "بود که اگر او چاقو را زده بود.
او را. او به نظر می رسید همه را به تکه.
برای نیم ثانیه او ایستاده بود ، وضعیتی وخیم و swaying ، خیره در او با وحشت در او
چشم و پس از آن ، با فریاد از غم و اندوه ، او tottered رو به جلو ، کشش بازوها او
به او.
اما او از قدرت کناره ، به عمد ، و سقوط او را اجازه دهید.
او خودش را در کنار بستر گرفتار و پس از آن غرق کردن ، دفن صورت خود را در او
دست ها و ترکیدن به گریند کوره در رفته است.
آمد یکی از کسانی که بحران های عصبی و هیجانات زیاد که اغلب نگران شده بود و او وجود دارد.
Ona sobbed و گریستم ، ترس و غم و اندوه او خود را به نقطهی اوج بلند.
gusts خشمگین از احساسات جارو بیش از او خواهد آمد ، تکان دادن او را به عنوان
جوش وخروش تکان درختان بر تپه ها ، تمام قاب خود را در تیردان قرار گرفتن و تپیدن با
آنها -- مثل آن بود که چیزی وحشتناک افزایش یافت
در درون او و در زمان نگهداری از او ، او را شکنجه ، پاره شدن او.
این چیزی که معتاد شده بود به مجموعه Jurgis کاملا در کنار خود ، اما در حال حاضر او ایستاده با
لب هایش را محکم و دست های خود را گره -- او ممکن است گریه تا او را کشته
خودش را ، اما او نباید او را این زمان حرکت می کند -- نه یک اینچ ، یک اینچ.
از آنجا که صدای او ساخته شده ، خون خود را به در حال اجرا مجموعه ای سرد و لب هایش را به لرزش
در وجود خود ، او خوشحال از انحراف Teta Elzbieta ، با رنگ روشن و
وحشت ، در را باز کرد و با عجله در این حال او بر خود را با سوگند تبدیل شده است.
"برو بیرون!" او ، فریاد : "بیرون رفتن"
و سپس ، او مردد ایستاده بود ، در مورد صحبت می کنند ، او را توسط بازوی تصرف کردند ، و نیم
او را از اتاق پرتاب شود ، و کوبیدن درب و محرومیت آن را با جدول.
سپس او تبدیل دوباره و با آن روبرو Ona ، گریه -- "در حال حاضر ، به من پاسخ!"
با این حال او او را نمی شنوند -- او هنوز در چنگال عفریت بود.
Jurgis می تواند دست دراز خود را را تکان دادن و کشش ، رومینگ اینجا و
بیش از بستر در وجود دارد ، مانند موجودات زنده ، او می تواند shudderings تشنج را ببینید
در بدن او شروع و اجرا از طریق اندام او.
او گریه و خفگی -- این بود که اگر بیش از حد بسیاری از تلفن های موبایل برای یکی گلو وجود داشت ،
آنها آمد تعقیب یکدیگر ، مانند موج بر دریا.
سپس صدای او شروع به فریاد میزند ، با صدای بلند و بلندتر افزایش یابد تا زمانی که آن را شکست
در peals وحشتناک و وحشی ، از خنده.
Jurgis آن را با مته سوراخ تا زمانی که می تواند از آن دیگر خرس ، و سپس او را به او بر خاست ، تصرف
خود را با شانه و تکان دادن او ، فریاد را به گوش او : "توقف آن ، من می گویم!
توقف آن! "
او در او نگاه کرد ، از عذاب او و پس از آن او به جلو پای او سقوط کرد.
او آنها را در دست او گرفتار ، به رغم تلاش های خود را به مرحله کنار گذاشته و با او
چهره بر کف دراز نوشتن.
این خفگی در گلو Jurgis برای شنیدن صدای او ، و او دوباره گریه ، وحشیانه تر از
قبل از : "آن را متوقف کند ، من می گویم!"
این بار او از او توجه ، و نفس خود را گرفتار و ذخیره کردن سکوت ، برای نفس نفس زدن نجات
sobs که wrenched تمام قاب او.
برای یک دقیقه طولانی او غیر روحانی وجود دارد ، کاملا بی حرکت ، تا زمانی که ترس سرد کشف و ضبط او
شوهر ، تفکر است که او در حال مرگ بود. ناگهان ، با این حال ، او شنیده ام صدای او ،
کمرنگ : "Jurgis!
Jurgis! "" آن چیست؟ "او گفت.
او مجبور به خم شدن به او ، او به حدی ضعیف شده بود.
او با او شفاعت بود ، در عبارات شکسته ، دردناکی زبان آمده : "داشتن ایمان در
من! باور کنید! "
باور چه؟ "او گریه.
باور که من -- که من می دانم بهترین -- که من به شما را دوست دارم!
و آیا از من بپرسید -- آنچه شما انجام. اوه ، Jurgis ، لطفا ، لطفا!
برای بهترین -- است -- "
او شروع به صحبت دوباره ، اما او در دیوانه وار عجله ، عنوان او.
"اگر شما فقط آن را انجام دهم! اگر شما تنها -- تنها باور من!
این تقصیر من نیست -- من می تواند از آن کمک کند -- از آن خواهد شد همه حق است -- هیچ چیز -- آن است که هیچ
آسیب برساند. اوه ، Jurgis -- لطفا ، لطفا! "
او نگه از او ، و در تلاش بود تا خود را بالا ببرد به او نگاه کنید ، او می تواند احساس
لرزان لرزان دست او و heaving اغوش حمل کردن او در برابر فشار
او را.
او موفق به گرفتن یکی از دست های خود را و گریبانگیر آن convulsively ، طراحی آن به او
صورت ، و استحمام آن را در اشک او.
"آه ، باور من ، مرا باور" او wailed دوباره ، و او در خشم فریاد زد ، "من به
نه! "
اما هنوز او به او چسبیده ، ندبه با صدای بلند در ناامیدی او : "آه ، Jurgis ، فکر می کنم آنچه را که شما
انجام می دهند! این ما را خراب کردن -- آن ما را خراب کردن!
اوه ، نه ، شما باید آن را انجام نمی!
نه ، ، نه نمی آن را انجام دهد. شما باید آن را ندارند!
این من دیوانه خواهد شد درایو -- آن را به من کشتن -- نه ، نه ، Jurgis ، من دیوانه -- هیچ نیست.
شما واقعا نیاز به دانستن.
ما می توانیم خوشحال می شود است -- ما می توانیم یکدیگر را فقط به همان عشق.
اوه ، لطفا ، لطفا ، مرا باور! "کلمات او نسبتا راند او وحشی است.
او پاره دست خود را سست و پرت خود را خاموش.
"جواب من ، گریه کرد." "خدا آن را لعنت ، من می گویم -- پاسخ من!"
او را بر زمین غرق ، شروع به گریه دوباره.
مثل گوش دادن به یک روح سر در گم زاری بود ، و Jurgis آن ایستاده است.
او مشت خود را بر اساس جدول smote در کنار او ، و دوباره به او فریاد زد ، "جواب
من! "
او شروع به جیغ زدن با صدای بلند ، صدای او مانند صدای برخی از حیوانی وحشی است : "آه! آه! من
نمی تواند! من می توانم آن را ندارند! "
چرا می تواند به شما آن را انجام دهم؟ "او فریاد زد.
"من نمی دانم که چگونه!" او بر خاست و او را توسط بازوی گرفتار ،
بلند کردن او را تا و خودنمایی را به صورت خود. "به من بگو که در آن شما شب گذشته بود!" او
panted.
"سریع ، و با آن را!" سپس او شروع به زمزمه ، یک کلمه در یک
زمان : "من -- در -- خانه -- مرکز شهر --" "چه خانه؟
نظر شما در چیست؟ "
او تلاش برای مخفی کردن چشم او دور است ، اما او برگزار شد.
"خانه خانم هندرسون ،" او gasped. او در ابتدا درک نمی کنم.
"خانه خانم هندرسون ،" او تکرار شد.
و سپس به طور ناگهانی و در یک انفجار ، حقیقت وحشتناک پشت سر هم بیش از او ، و او
انتخاب شوند و برگشت با فریاد مبهوت.
او خود را در مقابل دیوار گرفتار قرار داده و دست خود را به پیشانی اش ، خیره در مورد
او ، و زمزمه : "عیسی! عیسی مسیح!
یک لحظه بعد او در او همگانی روندی ، به عنوان او دراز حقیری در فوت او.
او خود را با گلو را تصرف کردند. "به من بگو!" او gasped ، hoarsely.
"سریع!
؟ که شما در زمان به آن محل "او سعی کردم به دور ، و او را خشمگین ؛
او به فکر آن ترس بود ، درد کلاچ او -- او را درک نمی شد که آن
عذاب از شرم او است.
هنوز او به او پاسخ داد ، "کونور." "کونور" او gasped.
او پاسخ داد : "کانر چه کسی است؟" "رئیس".
"مرد --"
او سفت گرفتن ، در دیوانگی خود ، و تنها زمانی که او را دیدم بسته شدن چشمانش به او
متوجه باشید که او بود او را خفگی. سپس او آرام انگشتان دست او ، و دولا
انتظار ، تا او باز درب را دوباره است.
نفس خود گرم به صورت خود مورد ضرب و شتم. "به من بگو ، او در آخرین زمزمه ،" به من بگویید
در مورد آن. "او وضع کاملا بیحرکت و او تا به حال به
نفس خود را در آغوش گرفتن برای گرفتن کلمات او.
"من نمی خواستم -- برای انجام این کار ،" او گفت : "من سعی کردم -- من سعی کردم به آن را انجام دهد.
من فقط آن را -- به ما ذخیره کنید. این تنها شانس ما بود. "
باز هم ، برای یک فضا ، بدون صدا وجود دارد ، اما فرآیند له له زدن خود را.
چشم Ona بسته و وقتی که او دوباره صحبت کرد او آنها را باز نمی شود.
"او به من گفت : -- او را من خاموش است.
او به من گفت او را -- که همه ما از ما ، از دست دادن مکان ما.
ما می توانیم هر چیزی را به انجام -- در اینجا -- دوباره.
او -- او این بدان معنی -- او ما را از بین برد ".
سلاح Jurgis تکان دادن به طوری که او به ندرت می تواند خود را نگه دارید ، و lurched
رو به جلو در حال حاضر و پس از آن به عنوان او گوش. "وقتی -- زمانی که این آغاز شد" او gasped.
"در اول ،" او گفت.
او اگر در ترنس صحبت کرد. این همه بود -- آن طرح خود بود -- دوشیزه
پلات هندرسون. او از من متنفر بودم.
و او -- او به من می خواستم.
او با من صحبت کنه -- بر روی پلت فرم استفاده می شود.
سپس او شروع به -- را به عشق به من. او به من پیشنهاد پول.
او به من التماس -- او گفت : او مرا دوست داشت.
سپس او مرا تهدید کرد. او می دانست که همه چیز در مورد ما ، او می دانست که
از گرسنگی مردن. او می دانست که رئیس خود -- می دانست Marija است.
او با تازی شکار کردن ما را به مرگ او گفت : -- پس از آن او گفت : آیا من می خواهم -- I -- همه ما از
ما مطمئن باشید کار -- همیشه. یک روز او گرفتار نگه از من -- او خواهد بود
اجازه نمی دهد -- او -- او -- "
"از کجا این بود؟" "در راهرو -- در شب -- پس از هر یک
به حال رفته است. من می توانم آن را کمک کنند.
من از شما فکر می کنید -- نوزاد -- مادر و فرزندان.
من ترس از او بود -- ترس به گریه کردن "یک لحظه قبل صورت خود دارای رنگ خاکستری خاکستری شده بود.
در حال حاضر آن قرمز مایل به زرد است.
او شروع به تنفس سخت را دوباره. Jurgis یک صدا نیست.
"این دو ماه پیش بود. سپس او می خواست من می آیند -- به آن خانه.
او می خواست من به ماندن وجود دارد.
او به همه ما گفت : -- که ما نمی خواهد که به کار است.
او من وجود دارد -- در شب. من به شما گفتم -- شما فکر می کنید من در بود
کارخانه.
سپس -- یک شب آن را احساس ، و من نمی توانستم به عقب بر گردیم.
و شب گذشته -- خودرو متوقف شد. این چنین چیزی کم بود -- و همه ما را به تباهی است.
من سعی کردم به راه رفتن ، اما من نمی توانست.
من نمی خواستم شما را بشناسند. این امر می باید -- آن شده اند که تمام
درست است. ما می توانست در رفته -- فقط همین -- شما
نیاز در مورد آن هرگز شناخته شده است.
او خسته از من است -- او را اجازه دهید من به تنهایی به زودی.
من می خواهم برای بچه دار شدن -- من زشت است.
او به من گفت که -- دو بار ، او به من گفت ، شب گذشته است.
او به من لگد -- شب گذشته -- بیش از حد. -- -- و حالا شما او را بکشند شما خواهد شد
کشتن او -- و ما نخواهد مرد ".
این همه او بدون تیردان گفته بود ، او هنوز هم به عنوان مرگ غیر روحانی ، پلک نمی حرکت است.
و Jurgis ، بیش از حد ، گفت : یک کلمه نیست. او خود را در رختخواب بلند ، و ایستاد.
او برای یکی دیگر از نگاه او را متوقف نمی کند ، اما رفت و به درب و باز آن را.
او Elzbieta را نمی بینید ، خیزان در گوشه وحشت زده.
او می رفت ، hatless ، ترک باز کردن درب خیابان را پشت سر گذاشته است.
لحظه پای خود را بر روی پیاده رو بودند ، او را به اجرا شکست.
او فرار مثل یک صاحب ، کورکورانه ، خشمگینانه ، به دنبال نه به حق و نه
باقی مانده است.
او در خیابان Ashland بود قبل از خستگی او را مجبور به کم کردن سرعت ، و پس از آن ،
توجه به ماشین ، او را به نیزه برای آن ساخته شده و به خود جلب کرد روی عرشه کشتی.
چشم های او وحشی و موهای او پرواز ، و او تنفس hoarsely ، مانند زخمی
گاو نر ، اما مردم در ماشین متوجه نیست به خصوص -- شاید به نظر می رسید آن را
طبیعی به آنها است که یک مرد که بوی به عنوان
Jurgis بوی باید جنبه به متناظر نمایشگاه.
آنها شروع به راه بدهند قبل از او را به عنوان معمول.
هادی نیکل خود را در زمان کمرویی ، با نوک انگشتان خود را ، و سپس سمت چپ
او را با پلت فرم به خودش. Jurgis بود حتی به آن توجهی -- افکار خود را
دور بوده است.
در درون روح خود ، آن را مانند یک کوره خروشان بود ، او منتظر ایستاده بود ، منتظر ،
خیزان به عنوان اگر برای بهار.
او نفس خود را زمانی که ماشین در ورودی حیاط آمد ، و غیره
او همگانی روندی خاموش و دوباره شروع مسابقه در سرعت کامل است.
مردم تبدیل شده و به او خیره شد ، اما او را دیدم هیچ کس -- کارخانه وجود دارد ، و او
محدود از طریق درگاه ورودی و پایین راهرو.
اتاق او می دانست که در آن Ona کار می کرد ، و وی می دانستند کانر ، رئیس بارگذاری باند
خارج. او برای مرد نگاه او را به شکلی ناگهانی ظهور
اتاق.
truckmen سخت در کار بودند ، بارگیری جعبه های تازه بسته بندی و بشکه را بر
اتومبیل. Jurgis شات یک نگاه سریع بالا و پایین
بستر های نرم افزاری مورد نیاز -- مرد بر روی آن نشده بود.
اما سپس ناگهان او شنیده صدای در راهرو ، و آن را با متصل آغاز شده است.
در یک لحظه بیشتر او خوی رئیس. او بزرگ ، قرمز رو ایرلندی ، درشت بود
برجسته و بوییدن آن از مشروب.
او را دیدم Jurgis به عنوان عبور از آستانه ، و سفید تبدیل شده است.
او یک ثانیه تردید ، تا اگر به معنی به اجرا و در بعد ضارب او بود بر
او را.
او قرار داده تا دست خود را به حفاظت از چهره اش ، اما Jurgis ، lunging با تمام قدرت
بازو و بدن او ، او را زده نسبتا بین چشم و زدم او را به عقب.
لحظه ای بعد او را در بالا از او بود ، دفن انگشت خود را در گلو خود.
به Jurgis کل حضور این مرد reeked از جرم او تا به حال مرتکب شده ، لمس
جسد او را جنون به او بود -- آن را مجموعه هر عصب از او رعشه - A ، آن را تحریک همه
شیطان در روح او.
اراده خود را بر Ona ، این جانور بزرگ کار کرده بود -- و در حال حاضر او بود ، او آن را به حال!
نوبت خود را در حال حاضر!
چیزهایی که خون قبل از او شنا کرد ، و او با صدای بلند در خشم خود را فریاد زد ، بلند کردن اجسام سنگین خود
قربانی و فوق العاده سر خود را بر کف.
مکان ، البته ، در داد و بیداد ، غش کردن زنان و shrieking ، و مردان
عجله شوید.
Jurgis تا بر کار او خم شده بود که او می دانست ، چیزی از این ، و به ندرت متوجه
که مردم در تلاش بودند تا با او دخالت و آن تنها زمانی که نیم دوجین مردان بود
او را توسط پاها و شانه ها را تصرف کردند و
کشیدن در او بود ، که او می فهمد که او از دست دادن طعمه خود را.
او در فلش پایین خم شده بود و دندان خود را به گونه مرد غرق شده و وقتی که آنها
پاره او را به دور او با خون چکیدن بود ، و روبان کمی از پوست حلق آویز در
دهان او.
آنها او را بر کف کردم به پایین ، چسبیده به او بازوها و پاهای او ، و هنوز هم آنها
می تواند به سختی او را نگه دارید.
او مانند ببر می جنگیدند ، نوشتن و تاب ، flinging نیمی از آنها را خاموش و
شروع به سمت دشمن ناخودآگاه خود.
اما هنوز دیگران عجله ، تا کوه کمی از اندام های پیچ خورده وجود دارد و
بدن ، heaving و جای خود غلت بزنید ، کار و راه خود را در مورد اتاق.
در پایان ، با وزن خالص خود ، آنها را خفه نفس از او ، و سپس آنها
انجام او را به ایستگاه پلیس شرکت ، جایی که او غیر روحانی هنوز هم تا به حال احضار
واگن گشت او را دور.
>
فصل 16
هنگامی که Jurgis کردم دوباره رفت بی سر و صدا به اندازه کافی.
او خسته بود و نیمه ژولیده ، و در کنار او را دیدم لباس فرم آبی
پلیس.
او در واگن گشت با نیم دوجین از آنها او را به تماشای راند ، نگهداری تا آنجا
دور که ممکن است ، با این حال ، در حساب از کود است.
سپس او قبل از میز گروهبان ایستاد و به نام و آدرس خود را ، و دیدم
به اتهام ضرب و جرح وارد شده علیه او است.
در راه او را به سلول او زبر و خشن پلیس او را لعن و نفرین چرا که او شروع به پایین
راهرو غلط است ، و پس از آن اضافه شده و پا زدن زمانی که او به اندازه کافی سریع نیست ، با این وجود ،
Jurgis بود حتی بلند چشم خود را -- او تا به حال
دو سال و نیم در Packingtown ، زندگی می کردند و او می دانست آنچه پلیس بودند.
آن را به عنوان حد زندگی خیلی مرد بود ارزش به خشم آنها را ، در اینجا در صمیمانه خود را
لانه خرگوش و غیره. می خواهم به عنوان یک نه دوازده شمع در به او در یک بار ، و چهره اش را به پوند
پالپ.
این امر می تواند هیچ چیز غیر عادی اگر او جمجمه خود را در غوغا ترک خورده -- که در این صورت
آنها که گزارش که او مست شده بود و پایین کاهش یافته بود ، و می شود وجود ندارد
به دانستن تفاوت و یا به مراقبت.
بنابراین درب منع clanged بر Jurgis و او بر نیمکت نشسته و چهره اش را به خاک سپرده شد
در دست او است. او به تنهایی او بعد از ظهر و تمام
از شب تا خود را.
در ابتدا او را مانند یک جانور وحشی است که خود glutted بود ، او در بی حسی مبهم بود
رضایت.
او انجام داده بود رذل خوبی -- نه به خوبی او را دارند که اگر آنها تا به حال
او یک دقیقه بیشتر ، اما بسیار خوب ، همان ، به پایان می رسد از انگشتان دست خود بودند
هنوز هم احساس سوزن سوزن شدن از تماس خود را با گلو هموطنان.
اما پس از آن ، کم کم ، به عنوان قدرت او آمد و حواس خود را پاک ، او شروع به
برای دیدن فراتر از ارضاء لحظه ای او است که او تقریبا به قتل رسانده اند و رئیس
کمک نه Ona -- و نه وحشت که او بود
منتقله ، و نه حافظه که به او تمام روز او امد و شد زیاد است.
این کمک خواهد کرد به تغذیه او و فرزندش را ، او قطعا از دست دادن جای او ،
در حالی که او -- آنچه برای او اتفاق می افتد به خدا فقط می دانستند.
نصف شب او کف ء ، کشتی با این کابوس و زمانی که او
بود خسته غیر روحانی کردن ، از تلاش به خواب است ، اما پیدا کردن جای ، برای اولین بار در
عمر خود را ، که مغز خود را بیش از حد برای او بود.
در سلولی در کنار او بود مست زن شخص برتر از اقران و در یکی از فراتر از فریاد
دیوانه وار.
در نیمه شب آنها باز کرد ایستگاه خانه به واندرررز بی خانمان که شد شلوغ
در مورد درب ، لرز در انفجار زمستان ، و آنها را به راهرو thronged
در خارج از سلول ها.
برخی از آنها خود کشیده بر روی سنگ کف لخت و سقوط کرد به خروپف ،
دیگران شنبه ، خندیدن و صحبت کردن ، لعن و نزاع است.
هوا را با نفس خود را متعفن بود ، با این حال با وجود این بعضی از آنها بوی Jurgis
و به نام کردن به رنج و عذاب از جهنم بر او ، در حالی که او را در گوشه ای دور از خود دراز
سلول ، از شمارش throbbings خون در پیشانی او است.
آنها او را آورده بود و شام خود را ، که "duffers و ماری جوانا" بود -- hunks از خشک
نان بر روی یک ورق حلبی ، و قهوه ، به نام "ماری جوانا" به دلیل آن را به نگه داشتن مخدر می خورانند.
زندانیان آرام.
Jurgis به حال شناخته شده نیست ، و یا از او بلعیده مسائل در نومیدی ؛ آن را به عنوان
بود ، هر عصب از او در تیردان قرار گرفتن با شرم و خشم بود.
به سوی صبح مکان ها خاموش شدند ، و او بلند شده و شروع به سرعت سلول خود و
سپس در درون روح او افزایش یافت تا شیطان چشم ، قرمز و بی رحمانه وجود دارد ، و پاره کردن
رشته هایی از قلب او بود.
آن را برای خودش نشده بود که او رنج می برد -- چه یک مرد که مشغول به کار در در دورهام
کود مراقبت آسیاب در مورد هر چیزی که جهان ممکن است به او انجام دهید!
هر گونه استبداد از زندان در مقایسه با استبداد گذشته چه بود ، چیزی که
که اتفاق افتاده بود و نمی توان آن را به یاد می آورد ، از حافظه که هرگز می تواند
محو!
وحشت از آن راند او را از جا در رفته ، او اسلحه خود را کشیده به آسمان ، گریه
برای نجات از آن -- و هیچ رستگاری وجود دارد ، هیچ قدرتی حتی در وجود داشت
آسمان که می تواند گذشته را خنثیسازی.
این ارواح که نمی خواهد غرق بود که به او به دنبال آن بر او را تصرف کردند و مورد ضرب و شتم
او را به زمین.
آه ، اگر تنها او می تواند آن را پیش بینی -- اما پس از آن ، او آن را پیش بینی ، اگر او تا به حال
نشده یک احمق!
او smote دست خود را بر پیشانی خود ، لعن خودش چرا که او تا کنون اجازه داده بود
Ona به کار که در آن او بود ، چرا که او تا به حال بین او و سرنوشت که هنوز ثابت نشده است
هر کس می دانست ، به این کار مشترک است.
او باید او را گرفته دور ، حتی اگر آن را به دراز کشیدن و مرگ از گرسنگی در
ناودان از خیابان های شیکاگو! و اکنون -- آه ، آن را نمی تواند درست باشد ؛ بود
بیش از حد هیولا ، بیش از حد وحشتناک است.
این چیزی است که نمی تواند با آن روبرو بود ؛ مرتعش جدید به دست گرفت او هر بار او
سعی کردم به آن فکر می کنم. خیر ، بدون تحمل بار از آن وجود دارد ،
هیچ زیر آن را زندگی می کنند وجود داشت.
هیچ یک برای او خواهد بود -- او می دانست که او ممکن است او را عفو کنند ، ممکن است خواست که مسئله را با او
زانو خود را ، اما او را او را در صورت نگاه هرگز دوباره خواهد بود ، او هرگز خود را
زن دوباره.
شرم از آن او را بکشد -- می تواند وجود داشته باشد هیچ رستگاری دیگر ، و آن را بهترین
که او باید مرد.
این بود ساده و روشن ، و در عین حال ، با تناقض بی رحمانه ، هر زمان که او فرار
از این کابوس ، آن بود که رنج می برند و گریه در چشم انداز گرسنه Ona.
آنها او را در زندان قرار داده بود ، و آنها او را نگه داشتن یک مدت طولانی ، سال شاید.
و Ona قطعا نه رفتن به محل کار ، شکسته و خرد او بود.
و Elzbieta و Marija ، بیش از حد ، ممکن است مکان خود را از دست بدهد -- در صورتی که جهنم شیطان کونور
تصمیم گرفت تا مجموعه ای را به کار آنها را خراب کردن ، همه آنها تبدیل شود.
و حتی اگر او نبود ، آنها نمی تواند زندگی می کنند -- حتی اگر پسر مدرسه را ترک دوباره ،
آنها مطمئنا نمی توانست پرداخت صورتحساب بدون او و Ona.
آنها تا به حال فقط چند دلار -- آنها فقط پرداخت اجاره خانه داشتند یک هفته قبل
و پس از آن دو هفته عقب افتاده بود. بنابراین این امر می تواند به علت دوباره در یک هفته!
هیچ پول آن را پرداخت و سپس آنها را داشته باشند -- و آنها از دست دادن خانه ، بعد از همه
مبارزه طولانی و دلخراش خود را. سه بار در حال حاضر عامل به او هشدار داده بود
که او را یکی دیگر از تاخیر را تحمل نمی کند.
شاید آن بود بسیار پایه Jurgis به تفکر در مورد خانه زمانی که او
دیگر چیزی که غیر قابل بیان برای پر کردن ذهن خود ؛ رتبهدهی نشده است ، چقدر او را برای این رنج می برد
خانه ، چه مقدار از آنها تا به حال همه از آنها رنج می برد!
این یکی امید خود را مهلت بود ، و زمانی که آنها زندگی می کردند ، آنها تمام پول خود را قرار داده بود
به آن -- و آنها به کار مردم ، مردم فقیر ، که پول قدرت خود بود ،
بسیار ماده از آنها ، بدن و روح ،
چیزی که آنها زندگی می کردند و برای نبود که آنها درگذشت.
و آنها از آن همه از دست دادن آنها خواهد بود به خیابان تبدیل شده است ، و به
در بعضی از اطاق زیر شیروانی یخ زده پنهان است ، و مردن یا زنده ماندن به عنوان بهترین آنها می توانند!
Jurgis تمام شب بود -- و همه شبهای بسیاری دیگر -- در این باره فکر می کنم ، و او
چیزی که در جزئیات آن را دیدم ، او آن زندگی می کردند ، اگر او بودند وجود دارد.
آنها به مبلمان خود ، فروش و سپس اجرا به بدهی در فروشگاه ها ، و پس از آن می شود
اعتباری امتناع ، آنها را کمی از Szedvilases قرض ، که مغازه اغذیه فروشی
فروشگاه tottering در آستانه تباهی بود ؛
همسایه ها می آیند و کمک به آنها را کمی -- Jadvyga فقیر ، بیمار می آورد
چند سکه یدکی ، او همواره هنگامی که مردم گرسنه بودند ، و Tamoszius
Kuszleika آنها را درآمد حاصل از جزئی یک شب را به ارمغان بیاورد.
از همین رو آنها را در تلاش برای چسبیدن به در تا زمانی که از زندان -- یا که آنها می دانند که او
در زندان بود ، آنها را قادر به پیدا کردن هر چیزی در مورد او؟
آیا به آنها اجازه داده شود به او -- و یا آن را به صورت بخشی از مجازات او در نگه داشته بود
جهل در مورد سرنوشت خود؟
ذهن او بر بدترین امکانات آویزان Ona بیمار و شکنجه او را دیدم ،
Marija خارج از مکان او ، Stanislovas کمی قادر به گرفتن برای برف به کار ،
کل خانواده را در خیابان تبدیل شده است.
خداوند متعال! آنها در واقع اجازه دهید آنها را در خیابان دراز بکشید و می میرند؟
آیا با هیچ کمک حتی پس از آن -- را در برف سرگردان تا آنها
مسدود؟
Jurgis به حال هر جسد در خیابان ها دیده می شود هرگز ، اما او از مردم بیرون کردند دیده بود
و ناپدید می شوند ، هیچ کس می دانست که در آن ، و هر چند این شهر به حال یک دفتر امداد رسانی ، هر چند
یک موسسه خیریه سازمان در جامعه وجود دارد
منطقه stockyards ، او در تمام عمر خود را از هر کدام از آنها وجود دارد هرگز تا به حال شنیده است.
آنها فعالیت های خود را تبلیغ نیست ، داشتن تماس بیشتر از آنها می توانند برای شرکت در
بدون آن.
-- تا صبح.
سپس او را به یکی دیگر از سوار شدن در اتومبیل پلیس بود ، همراه با کتک زننده زن مست
و دیوانه وار ، چندین ساده drunks "و" مبارزان سالن "، سارق ، و دو مرد
که برای دزدی گوشت از خانه های بسته بندی دستگیر شده بود.
همراه با آنها ، او را به اتاق بزرگ ، دیواره سفید ، بیات بو و رانده شد
شلوغ است.
در مقابل ، پس از یک پلت فرم مطرح در پشت راه آهن ، شنبه شخصیت تنومند ، پوشیده از گل رو ،
با بینی شده در blotches بنفش شکسته. دوست ما متوجه مبهم بود که او
در مورد محاکمه شوند.
او تعجب -- یا نه قربانی او ممکن است مرده و اگر چنین است ، چه آنها
آیا با او.
قطع او و ، شاید ، و یا ضرب و شتم او را به اعدام -- چیزی که تعجب Jurgis ، که
از قوانین کمی می دانستند.
او را برداشت تا به حال شایعات به اندازه کافی به آن را به او که مرد با صدای بلند ابراز رخ می دهد
بر نیمکت کالاهان ، بدنام عدالت در مورد آنها به مردم ممکن است
Packingtown صحبت کرد با نفس bated.
کالاهان "پت" -- "غرغرو" پت ، زیرا او شناخته شده بوده است و قبل از او صعود نیمکت --
زندگی به عنوان یک پسر قصاب و یک مشت زن از شهرت محلی آغاز شده بود ، او تا به حال رفته
به سیاست تقریبا به محض او
یاد گرفته صحبت می کنید ، و دو دفتر در یک بار برگزار شده بود و قبل از او به اندازه کافی برای رای دادن بود.
اگر اسکالی انگشت شست است ، پت کالاهان انگشت برای اولین بار از طرف دیده نشده بود به موجب آن
هکرها ها برگزار کردن مردم منطقه است.
هیچ سیاستمداری در شیکاگو بالاتر در اعتماد به نفس خود رتبه بندی او در آن طولانی شده بود
زمان -- عامل کسب و کار در شورای شهر از قدیمی دورهام ، خود ساخته شده بود
بازرگان ، راه برگشت در روزهای اولیه ، هنگامی که
کل شهر شیکاگو در مزایده شده بود.
"غرغرو" پت داده بود دفاتر برگزاری شهرستان خیلی زود در کار خود را -- مراقبت
فقط برای قدرت حزب ، و دادن استراحت از وقت خود را به superintending غواصی خود را و
فاحشه خانه ها.
از سال های اواخر ، با این حال ، از آنجا که فرزندان او رشد می کند ، او را به ارزش آغاز شده بود
احترام ، و داشته خودش ساخته است یک دادرس ، یک جایگاه که او بود
ستودنی ، نصب شده به دلیل قوی خود را از
محافظه کاری و تحقیر خود را برای "بیگانگان است."
Jurgis شنبه زل زده در مورد اتاق را برای یک ساعت یا دو ، او در امیدوار است که برخی یکی بود
خانواده خواهد آمد ، اما در این او ناامید شده بود.
در نهایت ، او قبل از نوار رهبری می شد ، و یک وکیل برای این شرکت ظاهر علیه
او را.
کانر تحت مراقبت پزشک ، وکیل به طور خلاصه توضیح داد ، و اگر افتخار او
از زندانی به مدت یک هفته برگزار -- "سه صد هزار دلار ، گفت :" افتخار او ، بی درنگ.
Jurgis خیره از قاضی به وکیل در سرگشتگی بود.
"شما هر یک برای رفتن بر روی وثیقه را داشته باشند؟" خواستار قاضی ، و سپس یک کارمند که
ایستاده بود در آرنج Jurgis 'توضیح داد : به او این به معنای.
دومی سرش را تکان داد ، و قبل از او متوجه آنچه که پلیس را اتفاق افتاده بود
او را که منجر به دور دوباره.
آنها او را به یک اتاق که در آن زندانیان دیگر منتظر بودند و در اینجا او در آنجا ماند
تا دادگاه موکول شده ، زمانی که او دیگر سواری طولانی و تلخی سرد در گشت زنی بود
واگن به زندان شهرستان ، که در
سمت شمال از شهر ، و نه یا ده مایل از stockyards.
در اینجا آنها جستجو Jurgis ، و وی را تنها پول خود را ، که شامل پانزده نفر از
سنت.
سپس آنها او را به یک اتاق و گفت : او را به حمام نوار و پس از آن ، او تا به حال به
پیاده روی گالری طولانی ، گذشته درهای سلول رنده از زندانیان زندان.
بررسی روزانه از تازه واردان به تمام استارک -- این یک رویداد بزرگ به دومی بود
برهنه ، و بسیاری از و منحرف نظر شد.
Jurgis در حمام طولانی تر از هر یک باقی بماند ، در این امید عبث
از او چند فسفات و اسیدهای او.
زندانیان اتاق خواب دو نفر در یک سلول ، اما آن روز یک سمت چپ وجود دارد بیش از ، و او
یکی بود. سلول در ردیف بودند ، باز پس از
گالری ها.
سلول او حدود پنج فوت هفت در اندازه بود ، با کف سنگی و چوبی سنگین
نیمکت ساخته شده را در آن.
هیچ پنجره وجود دارد -- تنها نور از پنجره های نزدیک سقف در یک سر آمد
دادگاه خارج.
دو bunks ، یکی در بالای دیگری ، هر کدام با یک تشک نی و یک جفت وجود دارد
پتو خاکستری -- دوم سفت به عنوان تخته با پلیدی و زنده با فلس ، bedbugs ،
و شپش.
هنگامی که Jurgis بلند تشک او در زیر آن کشف یک لایه از scurrying
سوسک ، تقریبا به عنوان بد خود را وحشت زده است.
در اینجا آوردند او بیشتر "duffers و ماری جوانا" ، علاوه بر این از یک کاسه سوپ.
بسیاری از زندانیان تا به حال وعده های غذایی خود را از رستوران به ارمغان آورد ، اما Jurgis
هیچ پولی برای آن بود.
برخی از این کتاب را بخوانید و کارت های بازی ، با شمع برای سوزاندن در شب ، اما Jurgis
بود به تنهایی در تاریکی و سکوت.
او نمی توانست بخوابد دوباره در صفوف منظم پیش دیوانه کننده همان افکار است که وجود دارد
او را مانند شلاق بر پشت برهنه خود را به شدت انتقاد کرد.
هنگامی که شب سقوط او بود به قدم زدن به بالا و پایین سلول اش مثل حیوانی وحشی است که موجب شکسته خود را
دندان بر میله قفس آن.
در حال حاضر و پس از آن در دیوانگی خود را به او خود را در برابر دیوار جای پرت کردن ،
ضرب و شتم دست خود را بر آنها.
آنها او را قطع و کبود او را -- آنها به عنوان مردان که به حال ساخته شده ، سرد و بی رحم
آنها. در دور برج یک کلیسا وجود دارد
بل که یک ساعت به یک tolled.
هنگامی که آن را به نیمه شب Jurgis آمد دروغ گفتن را بر زمین بود با سر خود را در آغوش گرفته ،
گوش دادن. به جای سقوط ساکت در پایان ،
بل شکست را به طنین ناقوس ها ناگهانی.
Jurgis بزرگ سر خود را ، چیزی که می تواند که به معنای -- آتش؟
خدا! فرض کنید به یک آتش سوزی در این وجود دارد
زندان!
اما بعد از آن او از ملودی در زنگ ؛ شد سازیاموسیقی زنگی وجود دارد.
و آنها به نظر می رسید به بیدار شدن شهر -- تمام اطراف ، به دور و نزدیک ، زنگ ها وجود دارد ،
زنگ موسیقی وحشی ، به طور کامل برای یک دقیقه Jurgis از دست رفته دراز در تعجب ، از قبل ، همه در
یک بار ، معنای آن را شکست ، او را -- که این شب کریسمس بود!
شب کریسمس -- او آن را کاملا فراموش شده بود!
شکستن floodgates ، غلغله از خاطرات جدید و griefs جدید عجله به
ذهن او.
در دور لیتوانی آنها کریسمس را جشن گرفته بودند و آن را به او آمد که اگر آن را به حال
روز گذشته شده است -- خودش یک کودک ، کمی با برادرش از دست داده و پدر مرده اش
در داخل کابین -- در جنگل سیاه و سفید عمیق ،
که در آن برف در تمام طول روز و تمام شب سقوط کرد و آنها را از جهان به خاک سپرده شد.
این خیلی دور را برای سانتا کلاوس در لیتوانی بود ، اما آن را برای صلح بود خیلی دور نیست
و خوب به مردان ، برای دید تعجب تحمل کودک مسیح است.
و حتی در Packingtown آنها تا به حال آن را فراموش نکرده -- برخی از سوسو زدن از آن را به حال هرگز
برای شکستن تاریکی خود نشد.
تاریخ و زمان آخرین شب کریسمس و همه Jurgis روز کریسمس در تخت کشتار toiled بود ، و
Ona در همسترینگ لفاف ، و هنوز قدرت کافی را به کودکان را پیدا کرده بود
برای یک پیاده روی بر خیابان ، برای دیدن
فروشگاه ویندوز با درخت کریسمس تزئین شده و به آتش کشیده با چراغ های الکتریکی.
در یک پنجره غازها زندگی می کنند ، در یکی دیگر از شگفتی در قند -- صورتی و سفید
به اندازه کافی بزرگ برای ogres و کیک با cherubs بر آنها نی ها در یک سوم وجود دارد که
ردیف بوقلمون چربی زرد رنگ ، تزئین ،
با گل و خرگوش و سنجاب حلق آویز در یک چهارم کشور پریان
اسباب بازی -- عروسک های دوست داشتنی با لباس صورتی ، و گوسفند پشمالو و درامز و سرباز
کلاه.
و نه آنها را بدون سهم خود را از این همه رفتن ، یا
آخرین باری که آنها تا به حال یک سبد بزرگ با آنها و بازاریابی خود را کریسمس
-- کباب گوشت خوک و کلم و بعضی از نان چاودار ، و یک جفت دستکش برای
Ona ، و یک عروسک لاستیکی که squeaked ، و
ظرفی شبیه بشاخ یا قیف کمی سبز پر از آب نبات از جت گاز آویزان و gazed توسط نیمی از
ده ها جفت چشم اشتیاق.
حتی نیمی از یک سال از ماشین آلات سوسیس و کارخانه کود موفق نشده بود
برای کشتن فکر کریسمس در آنها ؛ بود خفگی در گلو Jurgis 'او به عنوان وجود دارد
به یاد می آورد که Ona شب بسیار نداشته
خانه برمی گردند Teta Elzbieta او را گرفته بود کنار گذاشته و نشان داده شده است او را ولنتاین که او
در فروشگاه کاغذ برای سه سنتی به چرک و shopworn برداشت ، اما با روشن
رنگ ، و ارقام از فرشتگان و کبوترها.
او همه دیدن لکه کردن این پاک بود ، و رفتن به آن را در منتل مجموعه ، که در آن
کودکان می تواند از آن را ببینید.
sobs Jurgis بزرگ در این حافظه را تکان داد -- آنها را کریسمس خود را در بدبختی صرف
و ناامیدی ، با او را در زندان و Ona بیمار و خانه خود را در ویرانی.
آه ، آن را بیش از حد بی رحمانه بود!
چرا حداقل آنها او را ترک کرده بود به تنهایی نیست -- به همین دلیل ، پس از او را در زندان به سر بسته بود ، باید
آنها زنگ کریسمس سازیاموسیقی زنگی در گوش او!
اما نه ، زنگ خود را برای او زنگ -- کریسمس خود را برای او به معنای ،
آنها به سادگی او را در شمارش شد ، نه در همه.
او از بی نتیجه بود -- او به کنار پرت شده بود ، مثل یک بیت از زباله ، لاشه
برخی از حیوانات. وحشتناک ، وحشتناک بود!
همسر او ممکن است در حال مرگ ، کودک خود را ممکن است گرسنه ، تمام خانواده او ممکن است
نابودی در سرد -- و در حالی که همه آنها زنگ کریسمس خود سازیاموسیقی زنگی!
و مسخره تلخ از آن -- این همه مجازات برای او بود!
آنها او را در یک محل قرار داده که در آن برف نمی تواند ضرب و شتم در ، که در آن سرما نمی توانست
خوردن از طریق استخوانهای او آوردند او غذا و نوشیدنی -- چرا در نام آسمان ،
در صورتی که باید او را مجازات ، آنها را نمی
خانواده خود را در زندان و ترک او را به خارج -- به همین دلیل می تواند هیچ راه بهتری برای مجازات آنها را پیدا
او نسبت به ترک سه زن ضعیف و شش فرزند درمانده به گرسنگی و یخ؟
این قانون خود را ، که عدالت آنها بود!
Jurgis راست ایستادند ، لرزش با اشتیاق ، دست خود را گره و اسلحه خود را
upraised ، روح کل خود را به آتش کشیده با نفرت و سرپیچی.
ده هزار لعنت بر آنها و قانون آنها!
عدالت -- دروغ بود ، دروغ ، دروغ وحشیانه و شنیع ، چیزی که بیش از حد سیاه و سفید بود
نفرت انگیز و برای هر جهان اما جهان از کابوس.
این شم و مسخره نفرت انگیز بود.
بدون عدالت وجود دارد ، هیچ حق وجود دارد ، هر جا ، در آن -- آن را تنها نیروی بود ، بود
استبداد ، اراده و قدرت ، بی پروا و بی بند و بار!
آنها او را زیر پاشنه خود را زمین کرده بود ، همه آنها ماده خود را بلعیدم بود ، آنها
پدر قدیمی خود به قتل رسیده بود ، خراب شده بود و شکسته تشبیه می همسرش ، آنها تا به حال
تمام خانواده خود را خرد کرده و cowed و در حال حاضر
آنها از طریق با او ، آنها تا به حال هیچ استفاده بیشتر برای او -- و چون او تا به حال
مداخله با آنها ، در راه خود را تا به حال بدست ، این چیزی بود که آنها به او انجام داده بود!
آنها او را به پشت میله های زندان قرار داده بود ، تا اگر او یک جانور وحشی ، یک چیز را بدون حس شده بود و یا
دلیل ، بدون حقوق ، بدون عواطف ، بدون احساسات.
نه ، آنها حتی نمی دارند درمان یک جانور را به عنوان آنها او را درمان کرده بود!
هر انسان در حواس خود به دام افتاده چیز وحشی در لانه خرگوش و غیره آن ، و جوان خود را ترک
پشت به مرگ؟
این ساعت نیمه شب سرنوشت ساز آنهایی که به Jurgis بودند و در آنها بود آغاز او
شورش ، از outlawry او و بی ایمانی خود را.
او تا به حال هیچ شوخ طبعی را برای ردیابی جرم و جنایت اجتماعی به منابع دور خود -- او نمی توان گفت
که آن چیزی که مردان به نام "نظام" بود که در خرد کردن او را به زمین بود ؛
که این هکرها ، استادان او ، بود که
قانون زمین خریده بود و برخورد داشته است ، به وحشیانه خود را از به او
مقر عدالت.
او فقط می دانست که او ستم شد ، و جهان به او ستم کرده بودند ، این است که قانون ،
آن جامعه ، با تمام قدرت آن ، خود را دشمن خود اعلام کرده بود.
و در هر ساعت نفس خود را رشد blacker ، هر ساعت او رویای رویاهای جدیدی از کینه ،
تمرد ، از مواج ، نفرت دیوانه وار.
vilest کردار ، مانند علف های هرز سم ، بلوم و در هوای زندان ؛
فقط چه خوب است در انسان است که مواد زائد و جلوهگاه وجود دارد ؛
غم و اندوه کمرنگ نگه می دارد دروازه سنگین ، و زندانبان است یاس.
پس نوشت : یک شاعر ، به آنها جهان عدالت آن برخورد کرده بود --
من می دانم که آیا قوانین درست نیست ، یا این که آیا قوانین اشتباه ؛
که ما می دانیم که در محبس دروغ این است که دیوار قوی است.
می دهند و به خوبی به مخفی کردن جهنم خود را ، در آن چیزهایی انجام می شود
که پسر خدا نه پسر انسان همیشه باید بر اساس نگاه!
>
فصل 17
در ساعت هفت بامداد روز بعد Jurgis به دست آوردن آب برای شستن سلول خود اجازه دهید شد --
وظیفه که او انجام صادقانه ، اما که اکثر زندانیان عادت کرده بودند
به شانه خالی کردن از ، تا زمانی که تبدیل به سلول های خود شدند تا
کثیف که نگهبانان interposed.
سپس او تا به حال بیشتر "duffers و ماری جوانا" ، و پس از آن سه ساعت اجازه داده شد
ورزش ، در طولانی ، سیمان ، راه می رفت دادگاه مسقف با شیشه.
در اینجا همه زندانیان از زندان شلوغ شد با هم.
در یک طرف از دادگاه محل برای بازدید کنندگان بود ، توسط دو سیم های سنگین بریده
صفحه نمایش ، پا از هم جدا ، به طوری که هیچ چیز می تواند به زندانیان سرایت ، در اینجا
Jurgis مشتاقانه تماشا آمدند ، اما هیچ کس او را ببیند.
او بلافاصله پس از رفت و برگشت به سلول خود ، حافظ را باز کرد تا در یکی دیگر از اجازه
زندانی.
او یک شخص زرنگ و جوان بود ، با سبیل قهوه ای روشن و چشمان آبی و
شکل مطبوع.
او به Jurgis راننده سرشونو تکون دادن ، و پس از آن ، به عنوان نگهدارنده درب را بر او بسته ، آغاز شد
نگاه انتقادی در مورد او. "خوب ، PAL ،" او ، به عنوان نگاه او گفت :
مواجه Jurgis دوباره ، "صبح به خیر."
"صبح به خیر ، گفت :" Jurgis. رم برای کریسمس ، EH؟ "اضافه شده است
دیگر. Jurgis راننده سرشونو تکون دادن.
تازه وارد به bunks رفتند و بازرسی پتو ، او را برداشته تا
تشک ، و سپس آن را با علامت تعجب کاهش یافته است.
"خدای من!" او گفت : "که بدترین نشده است."
او در Jurgis نگاه دوباره. "به نظر می رسد که اگر آن را تا به حال در تاریخ و زمان آخرین نشده خوابیده
شب است. می تواند از آن ایستاده ، EH؟ "
"من نمی خواهم به خواب شب گذشته ، گفت :" Jurgis.
"هنگامی که شما در آمده است؟" "دیروز."
دیگر به حال دیگر به اطراف نگاهی بیاندازیم ، و پس از آن چین و چروک بینی او.
او گفت : "شیطان بدبو در اینجا وجود دارد ،" ، به طور ناگهانی.
"آنچه در آن است؟"
به من گفت : "Jurgis. "شما؟"
"بله ، من." "آیا آنها را شما شستن نه؟"
"بله ، اما این کار را انجام شستشو نیست."
"چه است؟" "کود است."
"کود! دوخال!
چه هستند؟ "
"من در stockyards کار -- حداقل من تا روز دیگر انجام داد.
آن را در لباس من است. "" That'sa جدید یکی به من گفت : "
جدید الورود.
"من فکر می کردم من در برابر' Em All عرضه شده است می خواهم. چه چیزی شما را در؟ "
"من ضربه رئیس من است." "آه -- که آن را.
او چه بود؟ "
"او -- او درمان من معنی است." "من می بینم.
شما در آنچه که به نام کارگران صادقانه! "" شما چه هستند؟ "
Jurgis پرسید.
"من؟" دیگر خندید.
او گفت : "آنها می گویند که من شبگرد ،. "آنچه که پرسید :" Jurgis.
"صفس ، و چنین چیزهایی ، پاسخ داد :" از سوی دیگر است.
"اوه ، گفت :" Jurgis ، wonderingly و اظهار داشت در سخنران در هیبت.
"شما منظور شما را به آنها استراحت -- شما -- شما --"
: : "بله ،" خندید "است که آنها چه می گویند."
او به نظر نمی آید به بیش از بیست و دو یا سه ، هر چند ، به عنوان Jurgis در بر داشت و پس از آن ،
سی سالگی او بود.
او مانند یک انسان را از آموزش و پرورش صحبت می کرد ، مانند آنچه در جهان می نامد "نجیب زاده."
"این است که آنچه را اینجا هستید؟" Jurgis نپرسید.
"نه" بود پاسخ به.
من در اینجا برای رفتار آشوبگرانه. آنها دیوانه شدند ، زیرا آنها می توانند می کنید
شواهد. "نام شما چیست؟؟" همکار جوان
ادامه پس از یک وقفه.
"Duane اسم من است -- جک Duane. من بیش از یک دوجین است ، اما این من
شرکت یکی "
او خود را در کف با بازگشت خود را به دیوار نشسته و پاهای او عبور کردند ، و
در صحبت کردن به راحتی رفت و او به زودی Jurgis در جای پای دوستانه قرار داده است -- او آشکارا بود
انسان از جهان ، استفاده می شود به در ، و
بیش از حد افتخار برای برگزاری گفتگو با یک مرد صرف رنجبر نیست.
او جلب کرد Jurgis ، و همه چیز در مورد زندگی خود را تمام اما یک چیزی نگفتنی شنیده ؛
و پس از آن گفت : داستان در مورد زندگی خود است.
او یکی از بزرگ برای داستان ، choicest همیشه بود.
به زندان فرستاده بود و ظاهرا طرب خود را آشفته نیست ، او انجام داده بود
زمان دو بار قبل ، به نظر می رسید ، و او آن را در زمان همه با استقبال ورجه ورجه کردن.
با زن و شراب و شور و هیجان را از حرفه خود ، یک مرد می تواند به استطاعت استراحت
در حال حاضر و پس از آن.
به طور طبیعی ، از جنبه های زندگی زندان برای Jurgis ورود یک سلول تغییر
همسر.
او می تواند چهره اش را به دیوار و اخم را روشن نکنید ، او به صحبت می کنند زمانی که او بود صحبت
و نه می تواند به او کمک کند که علاقه مند به گفتگو Duane -- اول
تحصیل انسان با آنها او تا کنون صحبت کرده بود.
چگونه می تواند به او کمک گوش دادن با تعجب در حالی که دیگری گفت : از سرمایه گذاری های نیمه شب
و فرار خطرناک از feastings و *** ، از بخت و اقبال در یک شب از دست دادن؟
همکار جوان تحقیر سرگرم برای Jurgis ، به عنوان نوعی قاطر کار ، او ، بیش از حد ،
احساس بی عدالتی در جهان است ، اما به جای آن از تحمل صبورانه با آن ، او تا به حال زده
به عقب زده و سخت است.
او قابل توجه تمام وقت -- جنگ بین او و جامعه وجود دارد.
او یک راهزن خوش مشرب بود ، به زندگی در خارج از دشمن ، بدون ترس یا شرم.
او بود که همیشه پیروزی می رسد ، اما پس از آن شکست آیا نابودی معنا نیست ، و نیاز
شکستن نه روح او. ضمنا او یک چهره ی goodhearted شد -- بیش از حد
آنجا ، به نظر می رسید.
داستان او بیرون آمد ، نه در روز اول و نه دوم ، اما در ساعت های طولانی است که
کشیده ، که در آن هیچ ربطی به اما صحبت کردن و چیزی برای صحبت از اما آنها تا به حال
خود را دارند.
جک Duane از شرق بود ؛ او یک مرد کالج تربیت بود -- شده بود ، مطالعه
مهندسی برق.
سپس پدرش با بدبختی در کسب و کار را داشتند و به کشته شدن خود و وجود داشته است
شده است مادر و یک برادر جوانتر و خواهر.
همچنین ، یک اختراع از Duane وجود دارد. Jurgis می تواند آن را درک روشنی تعریف نشده است ، اما
آن را به حال با telegraphing انجام است ، و آن چیزی که بسیار مهم بود -- شد ثروت وجود دارد
در آن ، میلیون ها نفر بر میلیونها دلار است.
Duane از آن را مورد سرقت قرار گرفتم توسط یک شرکت بزرگ بود ، و در پرونده های حقوقی درهم و
از دست داده تمام پول خود را.
سپس کسی به او داده بودند یک نوک بر روی نژاد اسب ، و او سعی کرده بود برای بازیابی
ثروت خود را با پول فرد دیگری ، و مجبور به فرار ، و همه حال استراحت
آمد از آن.
دیگر از او خواست آنچه او را به امن شکست منجر شده بود -- به Jurgis وحشی و
اشغال هولناک در مورد فکر می کنم. مردی او ملاقات کرده بود ، ناوبری همراه او به حال
پاسخ -- یک چیز منجر به دیگری است.
Jurgis پرسید : آیا او تا به حال در مورد خانواده اش تعجب ،.
گاهی اوقات ، دیگر پاسخ داد ، اما نه اغلب -- او آن را اجازه نمی دهد.
فکر کردن درباره آن را ندارد بهتر است.
این جهان نبود که در آن یک مرد هر کسب و کار با یک خانواده بود ؛ دیر یا زود
Jurgis که خارج نیز پیدا کنید ، و رها کردن مبارزه و تغییر برای خودش.
Jurgis بود شفاف آنچه که وانمود می شود که همسر همراه خود به عنوان
باز کردن با او را به عنوان یک کودک بود دلپذیر به او ماجراهای بگوید ، او را سرشار از
جای تعجب و تحسین ، او آنقدر جدید بود به راه های کشور.
Duane بود حتی زحمت برای عقب نگه داشتن نام و مکان -- او همه از پیروزی خود گفت :
و شکست خود را ، خود را دوست دارد و griefs او.
همچنین به او معرفی Jurgis به بسیاری از زندانیان دیگر ، نزدیک به نیمی از آنها که او
می دانست بر اساس نام. جمعیت در حال حاضر داده بود Jurgis نام --
آنها نام او را "او شخص نفرت انگیز است."
این بود بی رحمانه است ، اما آنها هیچ آسیبی این بدان معنی ، و او آن را با یک خوشخو در زمان
پوزخند.
دوست ما در حال حاضر و پس از آن گرفتار بود ، دروغ در چیزی گفتن از فاضلاب بیش که او زندگی می کردند ، اما
این اولین بار است که او تا به حال به حال شده است با کثافت خود را آب و تاب منعکس شد.
این زندان ارک نوح از جرم و جنایت شهر -- قاتلان وجود دارد ، "نگه دارید ، مردان"
و سارق ، اختلاس ، جعل کنندگان و forgers ، bigamists ، "shoplifters ،"
"مردان اعتماد به نفس ،" دزد خرده و
pickpockets ، قماربازان و procurers ، brawlers ، گدا ، tramps و مستان ؛
آنها سیاه و سفید ، پیر و جوان ، آمریکایی ها و بومیان هر کشور تحت
خورشید می باشد.
مجرمان سخت و مردان بی گناه بیش از حد فقیر برای دادن وثیقه وجود دارد ؛ مردان پیر ، و
پسران به معنای واقعی کلمه نه در دوران نوجوانی خود را رتبهدهی نشده است.
آنها ترشح از زخم چرکین از جامعه بودند ، آنها بودند
شنیع بر مشمئز کننده نگاه به صحبت با.
تمام زندگی به پوسیدگی و بوی زننده در آنها تبدیل شده بود -- عشق یک حیوانیت ، شادی بود
کمند بود ، و خدا تضرع بود. آنها اینجا و آنجا قدم
حیاط ، و Jurgis گوش به آنها.
او بود نادان و آنها عاقل بودند ، آنها در همه جا شده بود و سعی کردم همه چیز.
آنها می توانستند داستان نفرت تمام از آن ، به مجموعه چهارم روح درونی از یک شهر در
که عدالت و افتخار ، بدن زنان و روح مردان ، برای فروش در
بازار ، و انسان writhed و
جنگیدند و بر هر یک از گرگ مانند دیگری در گودال سقوط کرد ، که در آن شهوات مواج آتش سوزی ،
مردان و سوخت بودند ، و انسانیت چرکین و stewing و میتواند کم لطفی در آن
فساد خود.
به این جانور وحشی درهم و برهم کردن این افراد بدون رضایت آنها متولد شده بودند ، آنها تا به حال
گرفته شده در آن ، زیرا آنها می تواند از آن کمک کند ، که آنها در زندان بودند هیچ بود
رسوایی به آنها ، برای این بازی شده بود ، هرگز عادلانه ، تاس لود شد.
آنها کلاهبرداران و سارقان از سکه و dimes بودند ، و آنها به دام افتاده شده بود و
توسط کلاهبرداران و سارقان از میلیون ها دلار از راه.
به اکثر این Jurgis سعی کردم به گوش دادن.
آنها او را به مسخره و وحشیانه خود را وحشت زده و در حالی که قلب او بود
دور ، جایی که دوست خود را آنهایی که خواستار.
در حال حاضر و پس از آن در میان آن افکار خود را به پرواز ؛ و سپس
اشک را به چشم خود می آیند -- و او خواهد بود با jeering نام
خنده از همراهانش.
او یک هفته را در این شرکت به سر برد ، و در تمام آن زمان ، او تا به حال هیچ کلمه ای را از خانه اش.
او پرداخت می شود یکی از سنت حداقل پانزده نفر خود را برای کارت پستال ، و همدم او نوشت : توجه داشته باشید
به خانواده ، به آنها بگویند که در آن او بود و زمانی که او را محاکمه شوند.
آمد بدون پاسخ به آن ، با این حال ، و در آخرین روز قبل از سال نو ، Jurgis
bade خوب به جک Duane.
دوم سخنرانی خود ، یا به جای آدرس از معشوقه اش را به او داد ، ساخته شده و
Jurgis وعده او را نگاه کردن.
"شاید من می توانم شما را کمک می کند تا از یک سوراخ روزی ، او گفت ، و افزود که او متاسفم
به او بروم. Jurgis سوار در واگن گشت برگشت به
دادگاه عدالت کالاهان برای محاکمه.
یکی از اولین چیزهایی که او به عنوان او وارد اتاق Teta Elzbieta شد و
کمی Kotrina ، به دنبال رنگ پریده و وحشت زده ، به مراتب در عقب نشسته است.
قلب او شروع به پوند ، اما او جرات نکرد سعی کنید به سیگنال به آنها ، و نه
آیا Elzbieta. وی کرسی خود را در قلم زندانیان انجام گرفت و
شنبه زل زده آنها را در عذاب درمانده.
او را دیدم که Ona با آنها نشده بود ، و پر از foreboding به آنچه که ممکن است
متوسط.
او صرف نیم ساعت brooding بیش از این -- و سپس ناگهان او صاف و
خون به چهره اش عجله است.
انسان در آمده بود -- Jurgis می تواند ویژگی های خود را برای باند است که او را swathed را نمی بینم ،
اما او می دانست این رقم زبر و خشن است. این کانر بود!
لرزش او را تصرف کردند ، و اندام خود را خم که اگر برای بهار.
سپس ناگهان او را به دست در گریبان خود را احساس و شنیده صدای پشت سر او : "بنشینید ،
شما را از یک پسر -- "
او فروکش کرد ، اما او خاموش دشمن او چشمان او هرگز در زمان است.
بچه هنوز زنده بود که ناامیدی بود ، در یک راه ؛ و در عین حال از آن بود
دلپذیر به او نگاه می کنید ، همه در گچ وابسته به طلب مغفرت و ندامت.
او و وکیل شرکت ، که با او بود ، آمد و کرسی های درون قاضی در زمان
ریل و یک دقیقه بعد منشی نام Jurgis "نامیده می شود ، و پلیس
*** او را به پای او و به رهبری او را قبل از
نوار ، او را آوردن محکم بازو ، تا مبادا او باید به رئیس بهار.
Jurgis گوش در حالی که مرد وارد صندلی شاهد ، مراسم ادای سوگند را گرفت ، و گفت : او
داستان است.
در بخش در نزدیکی او همسر زندانی شده بود استخدام شده و به حال شده است
مرخص شده برای گستاخی به او.
نیم ساعت بعد ، او با خشونت حمله شده بود ، زدم پایین و تقریبا خفه
به مرگ شود. او شاهدان آورده بود --
"آنها احتمالا لازم خواهد بود ،" مشاهده قاضی و او تبدیل به Jurgis.
شما اذعان حمله شاکی؟ "او پرسید.
"به او؟" نپرسید Jurgis ، به طرف رئیس.
"بله ، گفت :" قاضی. "من به او ضربه ، آقا ، گفت :" Jurgis.
"بگو :" افتخار خود را ، "گفت افسر ، pinching بازوی او سخت است.
"افتخار شما ، گفت :" Jurgis ، سربزیر. "شما سعی کردم او را خفه کردن؟"
"بله ، آقا ، احترام و افتخار شما."
"به حال شده است قبل از بازداشت؟" "نه ، آقا ، احترام و افتخار شما."
"چه شما به خودتان می گویید؟" Jurgis تردید.
چه به او می گویند؟
در دو سال و نیم او را به صحبت به زبان انگلیسی برای اهداف عملی آموخته بود ، اما
این بود بیانیه ای که برخی از کس و مرعوب اغوا خود هرگز
همسر.
او گفته شده در یک یا دو بار ، stammering و balking ، به دلخوری از قاضی ، را امتحان کردم ، که
نفس نفس زدن از بوی کود شد.
در نهایت ، زندانی ساخته شده آن را درک است که واژگان او ناکافی بود ، و
تشدید وجود دارد ، یک مرد جوان شیک با سبیلهای waxed ، مناقصه او را در هر صحبت
زبان او می دانست.
Jurgis آغاز شد ، فرض است که او خواهد بود با توجه به زمان ، او توضیح داد که چگونه رئیس
استفاده از موقعیت همسر خود را برای پیشرفت به او گرفته و او را تهدید کرده بود
با از دست دادن محل خود.
وقتی مترجم این ترجمه کرده بود ، قاضی ، که تقویم شلوغ بود و
خودرو که برای یک ساعت خاص ، با اظهار قطع دستور داده شد : "آه ، من
را ببینید.
خب ، اگر او عشق به همسر خود ، چرا به سرپرست او نمی شکایت
و یا ترک محل؟ "
تا حدودی Jurgis تردید ، ناگهان او شروع به توضیح است که آنها بسیار فقیر بودند --
که کار سخت برای به دست آوردن -- "من می بینم ،" عدالت کالاهان گفت "بنابراین به جای
شما فکر می کنید شما می توانید او را پایین بد گویی کردن. "
او به شاکی تبدیل شده است ، کشیدند ، "آیا هر حقیقت در این داستان وجود دارد از آقای کونور؟"
"ذره ، افتخار خود را ، گفت :" رئیس.
"این بسیار ناخوشایند است -- آنها می گویند برخی از داستان چنین هر بار شما را مجبور به تخلیه
زن -- "بله ، من می دانم ، گفت :" قاضی.
"می شنوم آن را اغلب به اندازه کافی است.
هموطنان به نظر می رسد که شما رفتار بسیار حدود است.
سی روز و هزینه های. مورد بعدی. "
Jurgis در سرگشتگی شده است گوش دادن بود.
این تنها زمانی که پلیس که او را از بازو به حال تبدیل شده و شروع به او را منجر شود
دور است که او متوجه شد که حکم منتقل شده بود.
او gazed دور او را به طور افراطی.
سی روز! "او panted و پس از آن او بر قاضی چرخید.
"چه خواهد شد خانواده ام انجام دهم؟" او دیوانه وار گریه.
"من همسر و نوزاد ، سر ، و آنها پول ندارند -- خدای من ، آنها را به گرسنگی مردن
مرگ! "
"شما انجام داده اند به خوبی در مورد آنها فکر می کنم قبل از اینکه شما مرتکب ضرب و شتم ،"
گفت قاضی با خشگی ، او تبدیل به در زندانی بعدی نگاه کنید.
Jurgis که داشته صحبت دوباره ، اما پلیس او را توسط یقه این منطقه توقیف شده و
بود تاب ، و یک پلیس دوم برای او بود با آشکارا خصمانه
نیت.
بنابراین او اجازه دهید او منجر شود آنها را دور.
دور پایین اتاق Elzbieta و Kotrina ، افزایش یافته است از صندلی های خود او را دیدم ، خیره در
وحشت ، او ساخته شده یکی از این تلاش برای رفتن به آنها ، و سپس ، پشت توسط پیچ و تاب و دیگری در آورده
گلو ، او متمایل شدن سر خود را داد و تا مبارزه است.
آنها او را به اتاق همراه ، که در آن زندانیان دیگر منتظر بودند محوری و به محض
به عنوان دادگاه به حال موکول کردند و او به رهبری کردن با آنها را به "سیاه ماریا" و سوار
او را دور.
این Jurgis زمان برای "زندان ،" خرده زندان که در آن کوک شهرستان موظف شد
زندانیان در خدمت زمان خود باشد.
حتی filthier و شلوغ تر از زندان شهرستان ؛ سرخ کوچکتر از
دومی را به آن شده بود sifted -- دزد و کلاهبردار خرده brawlers
و آواره.
برای همسر همراه خود Jurgis فروشنده میوه ایتالیایی که به پرداخت خود را رد کرده بود
پیوند به پلیس ، و برای حمل چاقوی جیبی بزرگ دستگیر و او
را درک نمی کنند یک کلمه از زبان انگلیسی دوست ما خوشحال شد وقتی را ترک کرد.
او جایی برای یک ملوان نروژی ، که نیمی گوش در نزاع و جدال مست را از دست داده بود ،
و چه کسی ثابت می شود پتیاره ، از لعن Jurgis زیرا او در تختخواب سفری خود رفت و
سوسک باعث به رها کردن بر اساس یکی از پایین تر است.
آن شده اند که کاملا غیر قابل تحمل است ، ماندن در یک سلول با این جانور وحشی ، اما
برای این واقعیت است که در تمام طول روز زندانیان را در سنگ شکستن کار قرار داده شدند.
ده روز پس از سی Jurgis خود را صرف این ترتیب ، بدون شنیدن یک کلمه را از خانواده اش ؛
سپس یک روز حافظ آمد و به او اطلاع که بازدید کننده به او وجود دارد.
Jurgis سفید تبدیل شده است ، و در زانو به حدی ضعیف شده است که او به سختی قادر به ترک سلول خود.
مرد او را در راهرو و پرواز از مراحل به اتاق ملاقات ،
که مانند یک سلول منع شده بود.
از طریق ساینده Jurgis می تواند برخی از نشستن در صندلی را ببینید و او را به آمد
اتاق فرد آغاز شده ، و او را دیدم که آن را کمی Stanislovas بود.
در نزد برخی از یکی از خانه هم میهنان بزرگ نزدیک به قطعه رفت -- او تا به حال به
ثابت خود را توسط یک صندلی ، و او طرف دیگر خود را به پیشانی خود قرار داده ، تا اگر به روشن
دور غبار.
"خب؟" او گفت ، ضعیف است. Stanislovas کوچک نیز لرزش بود ، و
همه اما خیلی وحشت زده به صحبت می کنند. "آنها -- آنها فرستاده من به شما بگویم --" او گفت ،
با قورت دادن.
"خب؟" Jurgis تکرار.
او به دنبال نگاه پسر به که در حافظ ایستاده بود به تماشای آنها.
Jurgis گریه : "نباید از نظر دور که ،" ، طور افراطی.
Stanislovas گفت : "آنها" "Ona خیلی مریض است ،" "و
ما تقریبا گرسنه است. ما نمی توانیم کنار ، ما فکر کردم شما ممکن
قادر به ما کمک کند. "
Jurgis گریبانگیر صندلی تنگ تر و دانه های عرق بر پیشانی او وجود دارد ،
و دست خود را تکان داد. "من -- can't به شما کمک کند ،" او گفت.
"Ona نهفته در اتاق خود در تمام طول روز ،" پسر رفت ، نفس نفس زنان.
"او خواهد هر چیزی را مصرف نمی کنند ، و او تمام وقت گریه می کند.
او نمی خواهد بگوید که مهم نیست که چه است و او نمی خواهد در همه کار می کنند.
سپس مدت طولانی پیش مرد آمد برای اجاره.
او بسیار متقابل است.
او دوباره آمد هفته گذشته است. او گفت : او به ما به نوبه خود از خانه.
و سپس Marija -- "هق هق خفه Stanislovas ، و او را متوقف.
"چه ماده با Marija؟" گریه Jurgis.
"او قطع دست او گفت :" پسر. "او قطع آن بد ، این زمان ، بدتر از
قبل از.
او نمی تواند کار و این همه سبز تراشکاری ، و دکتر شرکت می گوید او ممکن است -- او
ممکن است که آن را قطع.
و Marija گریه تمام وقت -- پول او تقریبا تمام رفته ، بیش از حد ، و ما می توانیم پرداخت نمی
اجاره و علاقه در خانه و ما هیچ ذغال سنگ و چیزی بیشتر به غذا خوردن و
مرد در فروشگاه ، او می گوید : -- "
همکار کمی دوباره متوقف شد ، شروع به ناله و شکایت کردن است.
"برو!" از سوی دیگر در دیوانگی panted -- "برو در!"
"من -- من" ، sobbed Stanislovas.
"این SO -- سرما در همه اوقات. و یکشنبه گذشته آن را دوباره احساس -- عمیق ،
عمق برف -- و I couldn't -- couldn't را وادار به کار "است.
"خدا"
نیمی Jurgis فریاد زد ، و او در زمان یک گام به سوی کودک است.
نفرت قدیمی میان آنها را به دلیل برف وجود دارد -- از زمان
صبح وحشتناک زمانی که پسر بچه انگشت خود را منجمد داشته است و Jurgis به ضرب و شتم داشته است
او برای فرستادن او به کار.
در حال حاضر او گره از دست او ، به دنبال به عنوان اگر او سعی کنید از طریق ساینده شکستن.
"تبه کار کوچک" او ، فریاد "شما را امتحان کنید نه!"
"من -- من" wailed Stanislovas ، کوچک کردن از او در وحشت است.
"من سعی کردم در تمام طول روز -- دو روز است. Elzbieta با من بود ، و او نمی توانست
یا.
ما نمی تواند در همه راه رفتن ، از آن پس بود عمیق. و ما تا به حال چیزی برای خوردن و آه بود
تا سرد! من سعی کردم ، و سپس روز سوم Ona رفت
با من -- "
"Ona!" "بله.
او سعی کردم به کار ، بیش از حد. او تا به حال به.
ما همه گرسنه بودند.
اما او جای خود را از دست داده بود -- "Jurgis انتخاب شوند ، و به نفس نفس زدن.
"او رفت و برگشت به آنجا می رود؟" او فریاد زد. "او به سعی ، گفت :" Stanislovas ، زل زده در
او را در سرگشتگی.
"چرا که نه ، Jurgis؟" مرد تنفس سخت ، سه یا چهار بار.
-- در panted ، در نهایت. "من با او رفت ، گفت :" Stanislovas ، "اما
خانم هندرسون پشت او را ندارد.
و کانر او را دیدم و او را لعن و نفرین. او هنوز پانسمان بود -- چرا به شما رسید؟
او ، Jurgis؟ "
(برخی از رمز و راز جالب در این مورد وجود دارد ، عضو کمی می دانستند ، اما او می تواند
بدون رضایت) Jurgis نمی تواند صحبت می کنند ، او می تواند تنها
خیره ، چشم هایش را با شروع از.
"او شده است تلاش برای بدست آوردن کار های دیگر ،" پسر رفت و در "اما او به حدی ضعیف شده او
می توانید نگه دارید تا نیست.
و رئیس من به من را ندارد پشت ، یا - - Ona می گوید او می داند کانر ، و این
دلیل ، همه آنها کینه علیه ما در حال حاضر.
بنابراین من برای رفتن به مرکز شهر و فروش اوراق با بقیه پسران و Kotrina -- "
"Kotrina!" "بله ، او شده است فروش مقالات ، بیش از حد.
او در بهترین حالت ، به دلیل دختر she'sa.
فقط سرد است آنقدر بد است -- آن را وحشتناک آمدن به خانه در شب ، Jurgis.
گاهی اوقات آنها نمی تواند به خانه برمی گردند در همه -- I'm رفتن سعی کنید به آنها را شب و خواب
جایی که آنها انجام دهید ، آن را تا اواخر و آن را چنین راه طولانی خانه.
من به راه رفتن ، و من نمی دانستم که در آن ها -- من نمی دانم چگونه به عقب بر گردیم ،
یا.
مادر فقط گفت : من باید آمد ، دلیل است که شما می خواهند بدانند ، و شاید کسی
کمک به خانواده خود را هنگامی که به شما در زندان قرار داده بود ، بنابراین شما نمی تواند کار.
و من راه می رفت تمام روز را به اینجا -- و من فقط یک تکه از نان را برای صبحانه ،
Jurgis.
مادر هر کار یا نه ، چرا که بخش سوسیس تعطیل است ؛ و او
می رود و مستلزم در خانه ها را با یک سبد ، و مردم را به مواد غذایی خود را.
فقط او چیز زیادی می کنید دیروز ، آن را بیش از حد سرد برای انگشتان او بود ، و امروز او
گریه -- "
بنابراین Stanislovas کمی رفت ، گریه به عنوان او صحبت کرد ؛ و Jurgis ایستاد ، آوردن
جدول محکم ، گفت : نه یک کلمه ، اما احساس این که سر خود را پشت سر هم ، مثل آن بود
مانند در اختیار داشتن وزن انباشت اشیاء بدست آمده بر او را ، یکی
پس از دیگری ، خرد کردن زندگی از او است.
او تلاش و مبارزه در درون خود -- و اگر در برخی از کابوس وحشتناک ، که در آن
مرد عذاب رنج می برد و می تواند دست خود را بلند ، و نه فریاد ، اما احساس می کند که او
رفتن دیوانه ، که مغز خود را در آتش --
درست زمانی که به او به نظر می رسید که دیگر نوبت به پیچ او را بکشند ، کمی
Stanislovas متوقف شد. "شما می توانید به ما کمک کنید؟" او گفت : ضعیف.
Jurgis سر خود را تکان داد.
"آنها نمی خواهند شما هر چیزی را که اینجا هستید؟" او دوباره آن را تکان داد.
Jurgis پاسخ داد : "وقتی شما بیرون می آید؟" "سه هفته هنوز".
و پسر او gazed اطراف مشکوک چشم پوشی است.
او گفت : "سپس من به عنوان به خوبی ممکن است به". Jurgis راننده سرشونو تکون دادن.
سپس ، ناگهان recollecting ، او دست خود را به جیب خود قرار داده و جلب کرد آن را ،
تکان دادن.
در اینجا ، او گفت ، برگزاری چهارده سنت.
"این به آنها است." و Stanislovas آن را در زمان ، و بعد از کمی
تردید ، آغاز شده برای درب.
خوب توسط Jurgis ، "او گفت ، و از سوی دیگر متوجه شد که او unsteadily او به عنوان راه می رفت
خارج از دید منتقل می شود.
برای یک دقیقه یا بیشتر Jurgis ایستاده بود چسبیده به صندلی خود را ، وضعیتی وخیم و swaying و پس از آن
حافظ او را بر روی بازو را لمس ، و او تبدیل شده و رفت و برگشت به شکستن سنگ است.
>