Tip:
Highlight text to annotate it
X
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 1.
سارا
یک بار در روز زمستان تاریک و سرد، هنگامی مه زرد آویزان ضخیم و سنگین در
خیابان های لندن که چراغ روشن شد و در ویترین مغازه های روشن با
گاز انجام می دهند در شب، عجیب و غریب به دنبال
دختر کوچولو در یک تاکسی با پدرش نشسته و نه به آرامی از طریق رانده شد
معابر بزرگ.
او با پاهای خود را جمع تحت او نشسته، و در برابر پدرش، که او برگزار شد، در تکیه
بازوی خود را، او از پنجره به مردم در حال عبور از کنار یک عجیب و غریب قدیمی خیره
اندیشه از مد افتاده در چشمان درشت او.
او از جمله یک دختر کوچک است که کسی انتظار ندارد چنین یک نگاه کوچک او را به
صورت می شود. آن شده اند که یک نگاه برای یک کودک
دوازده و سارا Crewe تنها هفت.
حقیقت این بود، با این حال، که او همیشه خواب می دیدم و فکر چیزهایی عجیب و غریب و می تواند
خودش به یاد داشته باشید هر زمان هنگامی که او تا به حال نشده فکر چیز در مورد بالغ و رشید
مردم و جهان آنها به تعلق دارد.
او احساس می کرد اگر او را به مدت طولانی و طولانی، زندگی بود.
او در این لحظه به یاد سفر او فقط ساخته شده بود از بمبئی با
پدرش، کاپیتان Crewe.
او از کشتی بزرگ فکر می کرد، از Lascars عبور در سکوت پس وپیش بر روی آن،
از کودکان در مورد بازی در عرشه داغ و همسران برخی از افسران جوان که
استفاده می شود را امتحان کنید به بحث خود را به آنها را به خنده و در چیزهایی که او گفت.
اصولا او از چه چیز عجیب و غریب بود که در یک زمان یکی بود فکر می کرد
در هند، در آفتاب سوزان، و سپس در وسط اقیانوس، و سپس رانندگی
در یک وسیله نقلیه عجیب و غریب را از طریق عجیب و غریب
خیابان که در آن روز به عنوان شب تاریک بود.
این گیج کننده است که او به پدر او نزدیکتر است.
"پدر" او در پایین، صدای کمی مرموز بود که تقریبا نجوا گفت:
"پدر" "چه در آن است، عزیزم؟"
کاپیتان Crewe پاسخ داد، نگه داشتن او را نزدیک تر و نگاه کردن به چهره اش.
"آنچه که سارا به فکر" "آیا این محل؟
سارا زمزمه، cuddling هنوز هم به او نزدیک تر است.
"آیا این، بابا؟" "بله، سارا کوچک، آن است.
ما آن را در گذشته رسیده است. "
و اگر چه او تنها هفت ساله بود، او می دانست که او احساس غم وقتی که او آن را گفت.
آن را به سال های بسیاری از او به نظر می رسید از او برای آماده سازی ذهن خود را برای آغاز شده بود "محل،
او همیشه آن را به نام.
مادرش هنگامی که او متولد شد جان خود را از دست داده اند، به طوری که او به حال شناخته شده و یا او را از دست رفته است.
جوان او، خوش تیپ، ثروتمند، نوازش پدر به نظر می رسید، تنها رابطه او تا به حال در
جهان است.
آنها همیشه بازی کرده بود با هم و علاقه یکدیگر بوده است.
او فقط می دانست که غنی بود چرا که او از مردم می گویند تا زمانی که فکر می کردند او شنیده بود
گوش دادن نیست، و او نیز آنها را شنیده بود می گویند که وقتی که بزرگ او خواهد بود
غنی، بیش از حد.
او نمی دانستند که در حال غنی به معنای.
او همیشه در کلبهای زیبا زندگی کرده بود، و به دیدن بسیاری استفاده شده بود
بندگان که salaams به او و نام او را "Missee صاحب" و او خود را
راه در هر چیز و همه چیز.
او اسباب بازی و حیوانات خانگی و یک ayah که پرستش او بود، و او تا به حال به تدریج
متوجه شدند که افرادی که بودند غنی از این چیزها.
که، با این حال، او در مورد آن می دانستند.
در طول زندگی کوتاه خود را تنها در یک چیز او را ناراحت کرده بود، و آن چیزی که بود "
قرار دادن "او می شود به بعضی از روز گرفته شده است.
آب و هوا از هند، برای کودکان خیلی بد بود، و در اسرع وقت به آنها
فرستاده شده به دور از آن - به طور کلی به انگلستان و به مدرسه است.
او بچه های دیگر را به دور دیده بود، و از پدران خود شنیده بود و مادران صحبت
در مورد نامه آنها را از آنها دریافت کرد.
او که او را ملزم به رفتن نیز شناخته شده بود، و هر چند گاهی پدرش
داستان سفر و کشور جدید خود را جذب کرده بود، او دچار مشکل شده بود
این فکر که او نمی تواند با او بماند.
msgstr "نمیتوان به آن محل را به شما نه با من بروید، بابا؟" او خواسته بود زمانی که او پنج ساله بود
ساله است.
msgstr "نمیتوان به مدرسه نیست، بیش از حد؟ من می خواهم شما را با درس شما کمک کند. "
"اما شما مجبور نیستید برای مدت زمان بسیار طولانی، سارا کوچک باقی بماند، او همیشه
است.
"شما به یک خانه زیبا که در آن تعداد زیادی از دختران کمی وجود خواهد داشت، و به شما خواهد شد
با هم بازی میکنند، و من به شما مقدار زیادی از کتاب را ارسال، و شما رشد خواهد کرد. اینقدر تند و سریع است که آن را
به ندرت به نظر می رسد یک سال قبل از شما
به اندازه کافی بزرگ و به اندازه کافی باهوش به پشت و مراقبت از پاپا.
او دوست داشت به آن فکر می کنم.
برای نگه داشتن خانه پدرش سوار شدن با او، و نشستن در سر میز خود
وقتی که او تا به حال مهمانی های شام، به صحبت کردن به او و خواندن کتاب خود را - که آن چیزی باشد که او
در جهان، مانند و اگر
باید از بین برود به "مکان" در انگلستان به رسیدن به آن، او باید ذهن خود را برای رفتن.
او اهمیتی نمی دهند بسیار کمی برای دختران دیگر، اما اگر او تا به حال مقدار زیادی از آثار او
می تواند خودش کنسول.
او دوست داشت کتاب بیش از هر چیز دیگری، و در واقع، همیشه اختراع داستان
از چیزهای زیبا و گفتن آنها را به خودش است.
گاهی او آنها را به پدرش گفته بود، و او آنها را دوست داشت تا آنجا که او انجام داد.
"خب، پاپا،" او گفت: آرام، "اگر ما در اینجا گمان می کنم ما باید به سمت خود استعفا داد."
او در سخنرانی خود از مد افتاده خندید و او را بوسید.
او واقعا در همه استعفا داد خود را، هر چند او می دانست که او باید داشته باشیم که یک راز است.
عجیب و جالب سارا کمی او را یک همراه و همدم بسیار خوبی برای او بوده است، و او احساس کرد که باید
یک شخص تنها زمانی که در بازگشت خود به هند، به به کلبهای او رفت دانستن او
باید انتظار نیست شکل کوچک در رهبانیت سفید خود را به جلو آمده تا او را ملاقات کند.
بنابراین او برگزار شد از نزدیک در آغوش خود به عنوان تاکسی نورد به مربع کسل کننده و بزرگ، در
که ایستاده بود به خانه که به مقصد بود.
بزرگ، کسل کننده، به دیوار آجری خانه بود، دقیقا مثل همه دیگران را در ردیف خود، اما در
درب جلو میدرخشید یک بشقاب برنج که در آن با حروف سیاه حکاکی شده وجود دارد:
MISS MINCHIN، حوزه علمیه مختلف برای خانم های جوان است.
"در اینجا ما هستند، سارا، گفت:" کاپیتان Crewe، صدا صدای خود را به عنوان شاد به عنوان
امکان پذیر است. سپس او را برداشته از کابین و آنها
نصب مراحل و زنگ زد زنگ.
سارا اغلب به فکر پس از آن که خانه به نحوی دقیقا مثل خانم Minchin بود.
این قابل احترام بود و به خوبی مبله، اما همه چیز را در آن زشت بود و بسیار
صندلی به نظر می رسید به استخوان سخت در آنها بود.
در سالن همه چیز سخت بود و جلا - حتی گونه های قرمز ماه
صورت در ساعت بلند در گوشه ای به حال نگاه جدی varnished است.
اتاق نقاشی که به آنها طلیعه فرش با پوشش داده شد
الگوی مربع بر آن، صندلی مربع، و گاه شمار مرمر سنگین ایستاده بود
بر مانتل سنگ مرمر سنگین است.
همانطور که او در یکی از صندلی های سفت رنگ قهوهای مایل به قرمز نشسته، سارا بازیگران یکی از سریع خود را
به نظر می رسد در مورد او. او گفت: "من آن را دوست ندارم، بابا،".
"اما پس از آن من به جرات می گفت سربازان - حتی شجاع آنهایی که - don't واقعا دوست دارم رفتن به جنگ."
کاپیتان Crewe آشکار در این خندید. او جوان بود و پر از لذت، و او هرگز
خسته از شنیدن سخنرانی های عجیب و غریب سارا.
"اوه، کمی سارا،" او گفت. "چه کار باید بکنم وقتی که من با هیچ کس برای گفتن
رسمی چیزهایی به من؟ هیچ کس دیگری به عنوان جدی است که شما است. "
"اما چرا چیزهای جدی را که بخندی بنابراین پرسید:" سارا.
او پاسخ داد: "از آنجا که شما سرگرم کننده هستند وقتی که شما به آنها می گویند،"، خنده هنوز هم بیشتر است.
و سپس ناگهان او را به آغوش او را فرا گرفت و بوسید او بسیار سخت است، توقف
خنده همه در یک بار و تقریبا به عنوان اگر اشک به چشمان او آمده بود.
فقط پس از آن بود که خانم Minchin وارد اتاق.
او بسیار شبیه خانه او بود، سارا احساس بلند و کسل کننده، و قابل احترام و زشت.
او بزرگ، سرد، ماهی چشم، و یک لبخند بزرگ، سرد، ماهی.
خود را به یک لبخند بسیار بزرگ گسترش هنگامی که او را دیدم سارا و کاپیتان Crewe.
او بزرگ بسیاری از چیزهای مطلوب سرباز جوان را از خانمی بود که شنیده بود
مدرسه خود را به او توصیه می شود.
در میان چیزهای دیگر، او شنیده بود که او یک پدر ثروتمند بود که مایل به خرج کردن
مقدار زیادی از پول را بر روی دختر کوچک او.
"این یک امتیاز بزرگ به اتهام چنین زیبا و امیدوار کننده خواهد بود
کودک، کاپیتان Crewe، "او گفت، گرفتن دست سارا و نوازش آن.
گفت: "خانم مردیت به من هوش و ذکاوت غیر عادی او گفته است.
کودک باهوش گنج بزرگ در ایجاد مثل من است. "
سارا بی سر و صدا ایستاده بود، با چشمان خود را ثابت بر چهره خانم Minchin.
او فکر چیزی عجیب و غریب، به طور معمول است. "چرا او می گویند من یک کودک زیبا؟"
او فکر.
"من در همه زیبا نیست. دختر کوچک سرهنگ گرانج، Isobel،
زیبا است. او دارای فرورفتگی ها و گونه های گلگون،
و موی بلند رنگ طلا است.
من موهای کوتاه سیاه و سفید و چشم های سبز و علاوه بر آن، من یک کودک لاغر و نه
عادلانه در حداقل است. من یکی از زشت ترین کودکان چیزی که من همیشه هستم.
دیدم.
او آغاز شده است با گفتن یک داستان. "او، اشتباه شد، با این حال، در تفکر او
یک کودک زشت بود.
او در حداقل به مانند Isobel گرانج بود، که زیبایی بوده است
هنگ، اما او تا به حال جذابیت عجیب و غریب از خود.
او باریک، انعطاف پذیر موجود، نه بلند قد برای سن او بود، و شدید بود،
جذاب کمی چهره.
موهایش را بسیار سنگین بود و کاملا سیاه و سفید و تنها در راهنمایی فر در چشم او سبز بود
خاکستری، درست است، اما بزرگ، چشم های فوق العاده بلند، سیاه و سفید ضربه شلاق و
هر چند او خودش را مانند رنگ آنها، بسیاری از مردم دیگر.
هنوز هم او شرکت در باور او این بود که او یک دختر زشت کوچک بود، و او بود
توسط چاپلوسی خانم Minchin در انتظار به پایان رسید.
"من باید به گفتن یک داستان به من گفت که او زیبا بود، او فکر کرد" و من باید
می دانم من به گفتن یک داستان است. من معتقدم که من زشت او - من
راه.
آنچه او می گویند را انجام داد؟ "پس از آنکه او» خانم Minchin دیگر شناخته شده بود او
یاد گرفته که چرا او از آن گفت.
او کشف کرد که او گفت چیزی که به هر پاپا و ماما که یک کودک را به ارمغان آورد
به مدرسه اش. سارا ایستاده بود نزدیک پدرش و گوش
در حالی که او و خانم Minchin صحبت کرد.
او به حوزه علمیه به دلیل دو دختر کوچک خانم مردیت شده بود به ارمغان آورد
آموزش شده بود وجود دارد، و کاپیتان Crewe احترام زیادی برای بانوان مردیت
تجربه می کنند.
سارا بود که آنچه به عنوان شناخته شده "مرز اطاق نشیمن،" و او بود که برای لذت بردن و حتی بیشتر
امتیازات از مرز اطاق نشیمن معمولا انجام داد.
او بود که یک اتاق خواب زیبا و اتاق نشسته از خود او بود که
تسویه حساب و حمل و دوشیزه یا زن جوان را به محل ayah که پرستار او در بوده است
هند است.
"من در حداقل نگران آموزش و پرورش خود را،" کاپیتان Crewe، با خود گفت:
همجنسگرا خنده، او به عنوان برگزار شد دست سارا و آن را بصورت تماسهای مکرر.
"مشکل خواهد بود تا او را از یادگیری بسیار سریع و بیش از حد نگه دارید.
او همیشه با بینی کوچک او در نقب به کتاب نشسته است.
او آنها را، Minchin خانم را نمی خواند، او آنها را gobbles اگر او کمی
گرگ به جای یک دختر کوچک.
او همیشه برای کتاب جدید به قورت دادن گرسنه، و او می خواهد کتاب های بالغ و رشید -
آنهایی که بزرگ، بزرگ، چربی - فرانسوی و آلمانی و همچنین انگلیسی - تاریخ و بیوگرافی و.
شاعران، و تمام چیزها.
کشیدن او را به دور از آثار او هنگامی که او بیش از حد بار خوانده شده است.
را تسویه حساب خود را در صف سوار شدن به او و یا بیرون رفتن و خرید یک عروسک جدید.
او باید به بازی با عروسک.
"پدر گفت:" سارا "می بینید، اگر من رفتم و خرید یک عروسک جدید هر چند روز من
باید بیشتر از من می تواند علاقه داشته باشند. عروسک باید به دوستان صمیمی باشند.
امیلی می رود تا دوست صمیمی من "
کاپیتان Crewe نگاه در خانم Minchin و خانم Minchin نگاه کاپیتان Crewe.
"چه کسی امیلی؟" او پرسید. بهش بگو سارا "کاپیتان Crewe گفت:
لبخند بر لب.
سارا چشمان خاکستری سبز بسیار موقر و کاملا نرم به نظر می رسید او به عنوان جواب داد.
"او یک عروسک من هنوز رتبهدهی نشده است،" او گفت.
"او یک عروسک پاپا در حال رفتن به خرید برای من است.
ما در حال بیرون رفتن با هم به او را پیدا کنید. به نام امیلی او.
او به دوست من هنگامی که چکید از دست رفته است.
من می خواهم او را به به در در مورد او صحبت کنید. "
بزرگ خانم Minchin، لبخند ماهی به چاپلوس واقع شد.
"اصلی کودک!" او گفت. "چه مخلوق عزیزم کمی!"
"بله، گفت:" کاپیتان Crewe، رسم نزدیک سارا.
"او یک موجود عزیزم کمی است. مراقبت از او برای من، خانم
Minchin. "
سارا با پدرش او را در هتل محل اقامت خود را برای چند روز در آنجا ماند و در واقع، او باقی ماند
با او تا زمانی که دوباره دور سفر به هند است.
رفتند و بازدید بسیاری از مغازه ها بزرگ با هم و چیزهای فراوانی را خریده است.
آنها خریداری، در واقع، بسیاری از چیزهایی بیش از سارا مورد نیاز است، اما کاپیتان Crewe
بثورات جلدی، بی گناه مرد جوان بود و می خواست دختر کوچک خود را به همه چیز او
تحسین و هر چیزی که او خود را به تحسین،
بنابراین بین آنها را جمع آوری کمد خیلی بزرگ برای یک کودک هفت.
لباس های مخملی که با پوست های پر هزینه، لباس های توری و تقلیل وجود دارد، و
آنهایی که دوزی، و کلاه های بزرگ، پر شترمرغ نرم، و کتهای خز قاقم و
muffs، و جعبه دستکش کوچک و
دستمال و جوراب های ابریشمی در چنین منابع فراوان که جوان مودب
زنان پشت شمارنده زمزمه به یکدیگر است که دختر کمی عجیب و غریب با
چشم های بزرگ، خطیر باید حداقل برخی از
شاهزاده خانم های خارجی - شاید کمی دختر راجه هند.
و در آخر آنها دریافتند امیلی، اما آنها را به تعدادی از مغازه های اسباب بازی رفت و در یک نگاه
بسیار زیادی از عروسک های قبل از او کشف شده است.
"سارا گفت:" من می خواهم او را به نگاه به عنوان عروسک واقعا اگر او نبود، است.
"من می خواهم او را به عنوان اگر او گوش وقتی که من به او صحبت کنید.
مشکل با عروسک، بابا - و او سر خود را در یک طرف قرار داده و منعکس او به عنوان
گفت: آن - مشکل با عروسک است که به نظر می رسد هرگز به شنود. "
به طوری که آنها در آنهایی که بزرگ نگاه کرد و آنهایی که کمی در عروسک با چشمان سیاه و عروسک
آبی - عروسک با فر قهوه ای و عروسک ها با نوارهای طلایی، عروسک لباس پوشیدن و عروسک
برهنه.
"ببینید، سارا گفت:" زمانی که آنها در حال بررسی بود که بدون لباس.
"اگر من او را پیدا کنید، او هیچ frocks، ما می توانیم او را به خیاط زنانه می گیرد و او را
چیزهایی ساخته شده به جا.
آنها به جا اگر که آنها هم در تلاش است. "پس از تعدادی از نا امیدی ها
تصمیم به راه رفتن و نگاه به ویترین مغازه و اجازه دهید که کابین آنها را دنبال.
آنها دو یا سه مکان حتی بدون رفتن در گذشته بود، در زمانی که آنها به عنوان
نزدیک شدن به یک مغازه بود که واقعا یک بسیار بزرگ، سارا به طور ناگهانی آغاز شده و
چنگ بازوی پدرش.
"اوه، بابا!" او گریه. "امیلی وجود دارد!"
خیط و پیت کردن به چهره اش افزایش یافته بود و بیان در چشم های خاکستری سبز خود را به عنوان اگر وجود دارد
او فقط به رسمیت شناخته شده بود کسی او صمیمی و با علاقه.
"او در واقع انتظار وجود دارد برای ما!" او گفت.
اجازه دهید ما را در به او. "
"عزیز من"، کاپیتان Crewe گفت: "من احساس می کنم اگر ما باید به کسی را به شما معرفی
ما. "" شما باید به من و معرفی معرفی خواهد کرد
شما، گفت: "سارا.
"اما من می دانستم که او لحظه به لحظه من او را دیدم - تا شاید او به من می دانست، بیش از حد است."
شاید او به او شناخته شده بود.
او قطعا یک عبارت خیلی باهوش را در چشمان او هنگامی که سارا در زمان او
در آغوش او.
او یک عروسک بزرگ بود، اما نه چندان بزرگ را به آسانی حمل در مورد او به حال به طور طبیعی
پیچش یا حلقه زنی مو قهوه ای طلایی، که آویزان مثل گوشته درباره او، و چشم او شدند
عمیق، روشن، آبی خاکستری، نرم، ضخیم
مژه مژه واقعی و صرفا نه نقاشی خط بودند.
"البته، گفت:« سارا، نگاه کردن به چهره اش او به عنوان او را روی زانوی او برگزار شد، "
البته چکید، این امیلی است. "
بنابراین امیلی خریداری شد و در واقع به کودکان فروشگاه ساز وبرگ است گرفته شده و اندازه گیری
کمد لباس به عنوان بزرگ را به نام خود سارا.
او frocks توری، بیش از حد، و مخملی و آنهایی که یکجور پارچه پشت نما که از ان جامههای زنانه و پرده درست میکنند، و کلاه و کت و
زیبا توری تقلیل لباس، دستکش و دستمال و پوست.
سارا گفت: "من باید او را همیشه به دنبال اگر او به عنوان یک کودک، با یک مادر خوب بود.
"من مادر او هستم، هر چند من می خواهم به یک همراه و همدم او."
کاپیتان Crewe واقعا برخوردار خرید فوق العاده، اما غم انگیز
فکر نگه داشته عمل کشیدن در قلب او.
این بدان معنی است که او از معشوق مورد علاقه اش، کمی عجیب و جالب از هم جدا شوند
رفیق.
او از تخت خود را در وسط آن شب رفت و ایستاد و نگاه کردن
سارا که از خواب با امیلی در آغوش او غیر روحانی است.
موی سیاه او را روی بالش پخش شد و موهای قهوه ای طلایی امیلی آمیخته شد با
آن، هر دو از آنها ژولیده nightgowns توری، و هر دو به حال مژه های طولانی
که دراز و بر روی گونه های خود را فر.
امیلی تا مانند یک کودک واقعی که کاپیتان Crewe احساس خوشحالم که او وجود دارد نگاه کردم.
او آه کشید بزرگ و سبیل خود را با بیان پسرانه کشید.
"اه، کمی سارا!" او به خود گفت: "من باور نمی کنم شما می دانید که چقدر شما
بابا شما را از دست "روز بعد او را در زمان به دست در Minchin
و او را به سمت چپ وجود دارد.
او حرکت صبح روز بعد. او توضیح داد که برای خانم Minchin که
وکلا، آقایان
بارو و Skipworth، مسئول امور خود را در انگلستان داشته و به او بدهد
توصیه های او می خواست، و آنها را به پرداخت صورتحساب او برای هزینه های سارا فرستاد.
او به سارا نوشتن دو بار در هفته، و او بود که داده می شود هر لذت او
خواست.
"او چیزی که کمی معقول است، و او هر چیز می خواهد هرگز آن را بی خطر را به
او را، "او گفت.
سپس او با سارا را به اتاق نشیمن کوچک او رفت و آنها یکدیگر را خوب بده
توسط.
سارا روی زانوی خود نشسته و lapels کت خود را در دست های کوچک خود را برگزار کرد، و نگاه
طولانی و سخت در چهره اش. "آیا من یادگیری با قلب کوچک
سارا گفت: "او، که موهایش را نوازش.
"نه،" او جواب داد. من میدونم که تو با قلب.
شما در درون قلب من هستند. "
و آنها را سلاح خود را دور یکدیگر را بوسید و در صورتی که هیچ وقت نمی ذارم هر
برو دیگر.
هنگامی که تاکسی سوار به دور از خانه، سارا نشسته بر روی زمین نشسته او بود
اتاق، با دست های خود را زیر چانه او و چشم او را پس از آن تا زمانی که تبدیل شده بود
گوشه ای از مربع.
امیلی های خود را نشسته می شد، و او پس از آن نگاه کرد، بیش از حد.
وقتی خانم Minchin فرستاده خواهرش، خانم آملیا، به آنچه کودکان انجام شده بود،
او در بر داشت او می تواند درب باز نمی شود.
من آن را قفل شده است، گفت: "عجیب و غریب، مودب صدای کمی از داخل.
"من می خواهم می شود کاملا توسط خودم، اگر شما لطفا."
خانم آملیا چربی و گردن کلفت بود، و بسیار در ترس از خواهرش ایستاده بود.
او واقعا بهتر خلق از این دو است، اما او خانم سرپیچی هرگز
Minchin.
او به طبقه پایین رفت، به دنبال تقریبا نگران است.
او گفت: "خنده دار، کودک از مد افتاده، خواهر را دیدم"، است.
"او خودش را در قفل شده است و او در حداقل ذره ای از سر و صدا نیست."
"این خیلی بهتر از او لگد و فریاد زدم، به عنوان برخی از آنها،" خانم Minchin
پاسخ داده شد.
"من انتظار می رود که کودک را به عنوان بسیار فاسد او به عنوان خانه کامل در یک مجموعه
داد و بیداد. اگر همیشه راه خودش را در یک کودک به او داده شد
همه چیز، از او است. "
خانم آملیا گفت: "من باز کردن تنه خود و قرار دادن اشیاء او از بین برود".
در پوشش خود، و Valenciennes واقعی سمور و قاقم - "من هرگز چیزی مانند آنها را دیدم
بند کفش را بستن بر روی زیر پیراهنی خود را.
شما را دیده اند، برخی از لباس او. چه چیزی شما را از آنها فکر می کنم؟ "
"من فکر می کنم آنها کاملا مضحک، پاسخ داد:" دوشیزه Minchin، به شدت "اما آنها
نگاه خیلی خوب در سر خط وقتی که ما را از دانش آموزان به کلیسا
در روز یکشنبه.
او ارائه شده است که اگر او یک شاهزاده خانم کوچک بود. "
و طبقه بالا در اتاق قفل شده است و سارا و امیلی روی زمین نشسته و خیره شد در
گرد گوشه است که تاکسی، ناپدید شده بود در حالی که کاپیتان Crewe نگاه به عقب، تکان دادن
و بوسیدن دست خود را به عنوان اگر او نمی تواند تحمل برای متوقف کردن.