Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت 4 : فصل بیست و یکم زائران
وقتی که من به رختخواب در تاریخ و زمان آخرین دریافت unspeakably خسته شده بود ، کشش و
استراحت طولانی ، تنش عضلات ، لوکس ، خوشمزه! اما که به عنوان
تا آنجا که من می توانم -- خواب از سوال برای حال حاضر بود.
پاره و اشک و squealing از اشراف و پایین سالن ها و
دالان های دوزخ آمده بود دوباره ، و مرا گسترده بیدار.
در حال بیدار ، افکار من مشغول است ، البته ؛ و عمدتا آنها خود را مشغول ساختم
با توهم کنجکاو شنی.
در اینجا او به عنوان عاقل کسی را به عنوان پادشاهی می تواند تولید شد ؛ و در عین حال ، از من
نقطه نظر او مانند یک زن دیوانه بازیگری بود.
سرزمین من ، قدرت آموزش! نفوذ! آموزش و پرورش!
این می تواند بدن را به این باور هر چیزی. من تا به حال به خودم در محل شنی قرار داده به
متوجه شد که او دیوانه نیست.
بله ، و او را در معدن ، به نشان دادن آن آسان است که دیوانه به نظر می رسد به یک
کسی که آموزش داده شده است که شما آموخته اند.
اگر من شنی گفته بود من یک واگن ، uninfluenced توسط سحر دیده بود ، چرخش همراه
پنجاه مایل از یک ساعت ، یک مرد را دیده بود ، با قدرت های جادویی آماده و مجهز ، به
سبد و افزایش یابد خارج از دید در میان
ابرها و بدون کمک هر ساحر بود ، به مکالمه گوش
یک شخص بود که چند صد مایل دورتر ، شنی صرفا نمی دارند قرار
من دیوانه ، او می توانست فکر او آن را می دانستند.
همه دور او ، معتقد بودند در تبادل ، هیچ کس تا به حال هیچ شک و تردید ،
شکی نیست که قلعه را می توان به گل مژه تبدیل شده و سرنشینان آن را به خوک خود محافظت می ،
همان شک من در میان است
مردم کانتیکات -- حقیقت تلفن و شگفتی های آن ، و در هر دو
موارد خواهد بود اثبات مطلق یک ذهن بیمار ، دلیل بی قراری است.
بله ، شنی عاقل بود که باید پذیرفته شود.
اگر من نیز خواهد بود عاقل -- به شنی -- من باید خرافات من در مورد unenchanted حفظ و
لوکوموتیو unmiraculous ، بالن ، و تلفن ، به خودم.
همچنین ، من بر این باور بودند که جهان مسطح بود ، و ستون های زیر آن را به حال
حمایت از آن ، و نه سایه ای بر سر آن به خاموش کردن جهان از آب است که اشغال تمام
فضای بالا ، اما من تنها فردی بود
در انگلستان مبتلا به چنین نظرات نا پرهیزگار و جنایی ، من به رسمیت شناخته شده است که آن را
خواهد بود حکمت خوب ساکت در مورد این موضوع ، بیش از حد ، اگر من مایل نمی شود
ناگهان دوری کردند و تنها گذاشته شده توسط همه به عنوان یک مرد دیوانه است.
صبح روز بعد شنی مونتاژ خوکی در اتاق ناهار خوری و به آنها خود را
صبحانه ، انتظار بر آنها شخصا و آشکار در هر راه ، احترام عمیق
که بومیان جزیره او ، باستان
و مدرن ، همواره احساس برای رتبه ، اجازه دهید تابوت بیرون آن و روانی و اخلاقی
محتویات باشد آنها ممکن است.
من می توانستم با خوک خود محافظت می خورده اگر من تا به حال به حال نزدیک شدن به تولد مقام های بلند من
رتبه ؛ اما من بود ، نه و به همین ترتیب پذیرفته جزئی اجتناب ناپذیر ساخته شده و هیچ شکایت.
من شنی و صبحانه خود را در جدول دوم بود.
خانواده در خانه نبودند. گفتم :
چگونه بسیاری را در خانواده ، شنی هستند ، و جایی که می توانم خود آنها را نگهداری کرد؟ "
"خانواده؟" "بله."
"از کدام خانواده ، خوب پروردگار من؟"
"چرا ، این خانواده ، خانواده خود را." "راستگو می گویند ، من شما را درک نمی کنند.
من هیچ خانواده است. "" هیچ خانواده؟
چرا ، شنی ، این خانه شما نیست؟ "
"در حال حاضر چگونه در واقع ممکن است که؟ من ندارد. "
"خب ، پس ، که خانه است؟" ، "آه ، شوخ طبعی شما را به خوبی من شما من بگویید
می دانستند خودم. "
"بیا -- شما حتی نمی دانند این افراد؟ پس چه کسی ما را دعوت کنید؟ "
"هیچ کدام ما را دعوت. ما اما آمده است که همه ".
"چرا ، زن ، این عملکرد خارق العاده ترین است.
بی شرمی از آن است که فراتر از تحسین است.
ما blandly به خانه یک مرد را در ماه مارس ، و خودرا برای امتحان اماده آن را پر از تنها واقعا ارزشمند
اشراف خورشید هنوز در زمین را کشف کرد ، و سپس آن را معلوم می کند که ما نمی
حتی نام این مرد را می دانم.
چگونه شما همیشه این آزادی عجیب را به را به سرمایه گذاری؟
من قرار است ، البته ، آن خانه شما بود. چه خواهد شد آن مرد می گویند؟ "
"چه خواهد شد او می گویند؟
قطعا او می گویند اما سپاس خود را ابراز؟ "" با تشکر برای چه؟ "
صورت خود را با تعجب گیج پر شد :
«همانا ، تو troublest درک معدن با کلمات عجیب و غریب.
آیا آنچه آرزو که یکی از املاک خود را مثل این است که به افتخار دو بار در زندگی خود به
شرکت به عنوان ما به ارمغان آورده اند به فضل خانه خود را با آن سرگرم؟ "
"خب ، -- وقتی که می آیند.
نه ، آن را حتی شرط می بندم که این اولین بار است که او تا به حال درمان مانند این است. "
"سپس از او سپاسگزار ، ابراز و همان گفتار سپاسگزار و فروتنی به علت اجازه دهید ؛
او یک سگ ، به دیگری ، و وارث و جد سگ شد. "
به ذهن من ، وضعیت ناراحت کننده بود.
این ممکن است بیشتر از آن. این ممکن است یک ایده خوب برای جمع اوری خوک خود محافظت می
و حرکت کنید.
بنابراین من گفت : "روز به هدر رفتن ، شنی است.
اکنون زمان آن است برای بدست آوردن اشراف با هم و در حال حرکت است. "
"برای چه ، سر عادلانه و رئیس؟"
"ما می خواهیم آنها را به خانه خود ، آیا ما نیست؟"
"لا ، اما لیست به او! آنها از تمام مناطق زمین می شود!
هر کدام باید به خانه خود را بشتاب رفتن ، پیمودن شما ما ممکن است تمام این سفرها را در یک انجام دهید به طوری کوتاه
زندگی او منصوب خداوند است که ایجاد زندگی ، و مرگ آنها نمیدهد به همین ترتیب با کمک
آدم ، که توسط گناه از طریق اقناع انجام می شود
همدست زن او ، او که بر شکل دراورده شده و توسط beguilements بزرگ bewrayed
دشمن انسان ، آن مار ، ارتفاع شیطان ، پیش تر وقف و از هم جدا نزد مجموعه
که کار شیطانی با overmastering وجود و
حسادت مولد در دل خود از طریق جاه طلبی سقوط کرد که زنگار و کپک
طبیعت سابقا به طوری سفید و خالص whenso آن را با انبوه درخشان آن هاو
در بیشه و سایه ای از آن برادران متولد
آسمان عادلانه در جایی که همه مثل بومی که املاک و غنی می شود و -- "
"بزرگ اسکات!" "پروردگار من؟"
"خب ، شما می دانید که ما برای این نوع از چیزی که به هم نمی کردم.
آیا نمی شد می بینید ، ما می توانیم این افراد در اطراف زمین در کمترین زمان توزیع از
آن است تا شما را که ما نمی تواند توضیح دهد.
ما باید به بحث در حال حاضر ، ما باید عمل می کنند.
شما می خواهید مراقب باشید ، شما نباید اجازه دهید آسیاب شروع از شما این است که راه خود را دریافت کنید ، در
ساعت هم شبیه به این. به کسب و کار در حال حاضر -- و تیز کلمه است.
چه کسی را به خانه اشراف؟ "
"حتی دوستان خود. این برای آنها را از نقاط دور آمده
از زمین است. "
این رعد و برق از آسمان ، روشن برای unexpectedness بود و امداد رسانی از آن بود
مانند عفو یک زندانی. او باقی خواهد ماند به تحویل کالا ،
درس می کند.
"خب ، پس ، شنی ، به عنوان سازمانی ما است سخاوتمندانه و با موفقیت به پایان رسید ، من به
به خانه بروند و گزارش ، و اگر تا کنون یکی دیگر -- "
"من نیز آماده هستم و من با تو برو."
این یادآوری عفو. "چگونه؟
شما با من برود؟ چرا باید به شما؟ "
"آیا من خائن به شوالیه من ، دوست فکر می کنم؟
این بی احترامی کردن بودند.
من ممکن است بخشی از تو نیست تا زمانی که در برخورد knightly در این زمینه برخی از overmatching
قهرمان نسبتا و باید برنده نسبتا پوشیدن.
من به سرزنش من فکر کردم که همیشه ممکن است اتفاق افتادن است. "
منتخب برای مدت طولانی ، "من به خودم آهی کشید.
"من نیز ممکن است باعث از آن بهتر است."
بنابراین پس از من صحبت کرد بالا و گفت : "همه راست ، شروع اجازه می دهد تا ما را"
در حالی که او گریه درسی خود را بیش از گوشت خوک رفته بود ، من به کل آن اعیانی
را بر بندگان.
و من از آنها خواسته شد تا DUSTER و گرد و غبار در اطراف کمی که در آن nobilities
عمدتا تسلیم و حرکت ، اما آنها در نظر گرفته که به سختی به ارزش
در حالی که ، علاوه بر این که نه قبر
خروج از سفارشی ، و در نتیجه به احتمال زیاد به را بحث.
خروج از سفارشی -- که آن را حل و فصل آن یک ملت قادر به ارتکاب هر بود
جرم و جنایت اما آن.
خدمتکار گفت : آنها دنبال مد ، مد مقدس را از طریق رشد
بسیار قدیم رعایت آنها را سراسیمه پراکنده تازه در تمام اتاق ها و سالن های ،
و سپس شواهدی از ملاقات اشرافی خواهد بود دیگر قابل رویت نیست.
نوع از طنز در طبیعت بود : این روش علمی ، روش زمین شناسی بود ؛
از آن تاریخ از خانواده در یک رکورد طبقه بندی سپرده و عتیقه شناس می تواند
حفاری را از طریق آن و به توسط بقایای
هر دوره از رژیم غذایی خانواده چه تغییراتی متوالی برای یک صد معرفی کرده بود
سال است. اولین چیزی که ما زده آن روز بود
در صفوف منظم از زائران.
این راه ما نیست ، اما ما به آن پیوست ، با این حال ، برای آن ساعتی بود که به عهده
در حال حاضر ، در بر من که اگر من این کشور را عاقلانه دولت ، من باید در
جزئیات زندگی خود ، و نه در دوم
دست ، اما با مشاهده و بررسی های شخصی است.
این شرکت از زائران چاسر در این شباهت است که آن را در آن حال
نمونه ای از اطلاعات مربوط به تمام مشاغل بالا و حرفه کشور می تواند نشان دهد ، و
انواع مربوطه را از صحنه و لباس.
مردان جوان و مردان پیر ، زنان جوان و زنان مسن ، قوم پر جنب و جوش و در قبر وجود دارد
قوم.
آنها بر قاطرها و اسب سوار ، و جانبی زین در حزب وجود ندارد ، برای
این تخصص بود ، همچنان ناشناخته مانده است در انگلستان برای نه صد سال رتبهدهی نشده است.
این گله لذت بخش ، دوستانه ، و خوش مشرب بود ، مومن ، شاد ، پرنشاط و پر از ناخودآگاه
coarsenesses و indecencies بی گناه.
اما چیزی که آنها را به عنوان داستان و پیشواز سال در نظر گرفته رفت دور مستمر و نه بیشتر باعث
خجالت از آن را در جامعه انگلیسی باعث دوازده قرن
بعد.
جوک های عملی ارزش از عقل انگلیسی از سه ماهه اول از دور
قرن نوزدهم به اینجا و آنجا فنر بودند و انطرف در امتداد خط ، و
مجبور delightedest کف زدن و
گاهی اوقات هنگامی که اظهار درخشان در پایان در صفوف منظم پیش ساخته شد و شروع به
سفر خود را به سمت دیگر ، شما می تواند پیشرفت آن تمام راه را توجه داشته باشید
اسپری درخشان از خنده آن انداخت
از کمان خود را به عنوان شخم همراه و همچنین توسط blushes از قاطرها در پی آن است.
شنی می دانست که هدف و هدف از این زیارت ، و او به من نوشته شده است.
او گفت :
"آنها به دره از جناب سفر ، برای از hermits خدایی برکت و
نوشیدن آبهای معجزه آسا و پاک از گناه است. "
"از کجا این محل چشمه اب معدنی؟"
: "این lieth یک سفر دو روزه از این رو ، با مرزهای سرزمینی که ارتفاع فاخته
پادشاهی. "" به من بگو در مورد آن.
آیا این مکان را جشن گرفتند؟ "
"اوه ، یک حقیقت ، بله. می شود هیچ کدام بیشتر از آن وجود دارد.
از زمان قدیمی زندگی می کردند وجود دارد راهب بزرگ و راهبان خود را.
احتمالا هیچ یک در جهان مقدس تر از این بودند ، برای آنها خود را به
مطالعه کتاب های مومن ، و صحبت می کرد ، یا در واقع به هر یکی به دیگری نیست ، و خوردند
سبزی های فاسد و آنها نمیدهد هیچ ، و خواب
سخت است ، و دعا زیاد است ، و هرگز شسته و آنها نیز همان لباس تا زمانی که عینک
از بدن خود را از طریق سن و فروپاشی سقوط کرد.
راست تا آمدند آنها را به تمام جهان به دلیل این austerities مقدس شناخته می شود ،
و بازدید توسط فقیر و غنی ، و reverenced. "
"ادامه دهید."
"اما همیشه کمبود آب وجود دارد. در حالی که ، بر اساس یک زمان ، راهب بزرگ مقدس
دعا ، و برای پاسخ دادن به یک جریان بزرگ آب روشن مطرح شده توسط معجزه در یک انفجار
جای بیابان.
در حال حاضر راهبان بی ثبات وسوسه از شیطان ، و آنها را با راهب بزرگ خود را به شکل دراورده شده
وقفه توسط beggings و beseechings که او به حمام ساخت و زمانی که او
خسته شده بود و ممکن است مقاومت در برابر
بیشتر ، او گفت : آنچه شما را داشته باشند ، پس از آن ، و مسلم است که آنها می پرسند.
حالا تو چه 'TIS به رها کردن راه از خلوص که او loveth علامت ، و حرف نشنو
با چنین دنیوی و جرم باشد.
این راهبان را وارد کنید به حمام آمده و پس از ان به عنوان سفید به عنوان برف شسته و
حقیقت ، در آن لحظه نشانه خود را در ایراد معجزه آسا به نظر می رسد! برای آبهای توهین او
متوقف به جریان ، و کاملا از بین رفته به دور است. "
"آنها شانس خفیف ، شنی ، با توجه به چگونه است که نوع جرم است در این در نظر گرفته
کشور است. "
"شاید ، اما گناه اولین آنها بود و آنها تا به حال زندگی کامل برای مدت طولانی بوده است ، و
متفاوت در نیستی از فرشتگان.
نماز ها ، اشک ها ، torturings جسم ها ، همه بیهوده به گول زدن بود که آب را به جریان
دوباره.
حتی processions ، حتی سوخته ارائه شده ، حتی شمع نذر شده به ویرجین ، شکست
هر هر یک از آنها و همه در زمین بود تعجب ".
"چگونه فرد برای پیدا کردن که حتی این صنعت panics مالی خود را ، و در زمان می بیند
assignats و greenbacks خود را با چشمان خمار نگریستن به صفر ، و همه چیز را به وقفه می آیند.
رفتن ، شنی است. "
"و غیره بر اساس یک زمان ، بعد از سال و روز ، راهب بزرگ خوب ساخته شده تسلیم فروتن و
تخریب حمام.
و ببین ، خشم او در آن لحظه appeased ، و آب gushed غنی
چهارم دوباره ، و حتی آنچه در این روز آنها را به جریان نه در آن سخاوتمندانه متوقف
اندازه گیری کند. "
"سپس آن را مصرف کنم هیچ کس از شسته است." "او که مقاله می تواند خود را
افسار رایگان ، بله ، و به سرعت آن را او نیاز دارند ، بیش از حد "است.
"جامعه از رونق کرده است؟"
"حتی از آن روز بسیار. شهرت معجزه در خارج از کشور رفت و به
تمام اراضی.
از هر زمین آمد راهبان برای پیوستن به آنها آمد حتی در حالی که از ماهی ها می آیند ، در shoals ؛
و صومعه افزوده ساختمان به ساختمان ، و در عین حال دیگران را به این ، و غیره
گسترش سلاح های گسترده خود و در زمان آنها را وارد
و راهبه آمد ، همچنین و دوباره تر از آن ، و در عین حال بیشتر و در مقابل ساخته شده است
صومعه را در کنار ان یکی دیگر از جهان خاکی ، و افزود : ساختمان به ساختمان ، تا توانا
این بود که صومعه است.
و این نزد کسانی که دوستانه بود ، و آنها کارگر دوست داشتنی خود به هم پیوست ،
و با هم آنها ساخته شده یک نمایشگاه بزرگ بچه سر راهی میدوی پناهندگی از دره
میان. "
"شما از برخی از hermits ، شنی صحبت کرد." "این وجود دارد از به پایان می رسد جمع آوری شده
زمین است. thriveth زاهد گوشه نشین بهترین که در آن وجود داشته باشد
انبوه زائران.
آنچه نباید هیچ زاهد گوشه نشین هیچ نوع تمایل پیدا نیست.
اگر هر یک باید یک زاهد گوشه نشین از نوع او thinketh جدید و نمی توان یافت ، اما در اشاره
برخی از زمین دور عجیب ، اما خراش در میان سوراخها و غارها و مرداب ها که به او اجازه
خط که دره از تقدس ، و
وجه نژاد خود ، مهارت های آن نمی شود ، او باید یک نمونه از آن وجود دارد پیدا کنید. "
من در کنار یک شخص تنومند با چهره خوش نیت چربی بسته ، purposing به
خودم را سازگار و انتخاب کنید تا برخی از خرده های بیشتر از حقیقت ، اما من تا به حال به سختی
آشنایی بیش از خراشیده با او
وقتی که او شروع مشتاقانه و ناشیانه خود را برای رهبری ، در راه بسیار قدیم ، که قدیمی مشابه
حکایت -- یک سر Dinadan به من گفت : چه زمانی من را به دردسر با سر Sagramor کردم
و از او در حساب از آن را به چالش کشیده است.
من خودم معاف و به عقب در صفوف منظم پیش کاهش یافته است ، غم در قلب ، تمایل به
از این رو از این زندگی مشکل ، این جهان خاکی ، اشک و در این روز کوتاه استراحت های شکسته ،
ابر و طوفان ، از مبارزه خسته و
یکنواخت شکست ، و در عین حال کوچک شدن از این تغییر ، به عنوان به یاد چه مدت
ابدیت است ، و چگونه بسیاری از wended به آنجا که می دانیم که حکایت کرده اند.
در اوایل بعد از ظهر ما پیشی گرفت و در صفوف منظم دیگری از زائران ، اما در این یکی بود
بدون ابراز شادی ، هیچ جوک ، بدون خنده ، بدون راه های بازیگوش ، و نه هیچ سرگیجه خوشحال ،
چه سن و یا جوانان است.
با این وجود هر دوی آنها در اینجا ، هم سن و هم جوانان ، مردان و زنان قدیمی خاکستری ، مردان قوی و
زنان میانسالی ، شوهران جوان ، همسران جوان ، پسران و دختران کمی ، و سه
نوزادان در پستان.
حتی کودکان smileless بود و یک چهره در میان تمام این نیم صد وجود ندارد
مردم ، اما ایفای نقش کرد و با مته سوراخ که بیان مجموعه ای از ناامیدی است که از تربیت
محاکمات طولانی و سخت و آشنایی با ناامیدی.
آنها برده ها بودند.
زنجیر رهبری از پا fettered و دست خود را manacled خود را به تنها یک کمربند ، چرم
در مورد کمر خود را ، و همه به جز کودکان نیز با هم در یک مرتبط
پرونده شش فوت از هم فاصله دارند ، توسط یک زنجیره واحد
که منجر از یقه به یقه همه پایین خط.
آنها با پای پیاده شدند ، و تا به حال سه صد مایل در هجده روز tramped است ، بر
ارزان ترین شانس و به پایان می رسد از مواد غذایی و جیره ناشی از خست از آن.
آنها در این زنجیره ها خوابیده بود و هر شب ، با هم مانند خوک همراه است.
آنها را بر بدن آنها برخی از فقیر ژنده پوش بود ، اما آنها نمی تواند گفته می شود لباس.
چدن آنها پوست را از مچ پا خود را ساخته شده و زخم که زخم ماساژ بود
و کرم مانند است. پا برهنه آنها ، پاره شد و هیچ راه می رفت
بدون لنگی.
اصل یک صد تن از این unfortunates شده بود ، اما حدود نیمی بوده است
محصولاتی که در این سفر به فروش می رسد.
تاجر مسئول از آنها سوار اسب و شلاق با یک دسته کوتاه انجام شده و
تازیانه های سنگین بلند به دم چندین گره دار در پایان تقسیم شده است.
با استفاده از این شلاق او قطع شانه هر که tottered از خستگی و درد ، و
صاف آنها. او صحبت نمی کنم ؛ شلاق ابلاغ خود را
تمایل بدون آن.
هیچ یک از این موجودات فقیر نگاه که ما سوار همراه ، آنها را نشان نداد
آگاهی از حضور ما.
و آنها نه صدایی اما یکی که چکاچاک از زنجیره های خود را کسل کننده و افتضاح بود
از پایان دادن به انتهای فایل طولانی ، به عنوان چهل و سه پا بر دوش افزایش یافت و سقوط در
هماهنگ است.
فایل در ابر ساخت خود را نقل مکان کرد.
همه این چهره خاکستری با پوششی از گرد و غبار است.
یکی دیده می شود مانند این پوشش بر مبلمان در خانه اشغال نشده است ، و
فکر بیکار خود را در آن را با انگشت خود را نوشته شده است.
من از این تذکر داده شد و زمانی که متوجه شدم چهره برخی از این زنان ، مادران جوان
حمل بررسی سوالات که نزدیک به مرگ و آزادی بودند ، چگونه چیزی در قلب خود
در گرد و غبار بر چهره آنها نوشته شده است ،
ساده برای دیدن ، و پروردگار ، چگونه ساده به خواندن! برای آن آهنگ اشک.
یکی از این مادران جوان است ، اما یک دختر بود ، و آن را به من صدمه دیده به قلب به خواندن آن
نوشتن ، و منعکس کننده که آن را به خارج از پستان از جمله یک کودک آمده بود ، پستان
که باید نمی دانند دچار مشکل نشده است ، اما
تنها خوشحالی از صبح روز از زندگی ، و بدون شک --
او تنها پس از آن انتخاب شوند ، مبتلا به دوار سر با خستگی ، و پایین آمد شلاق خوردن و flicked پوسته پوسته شدن
پوست از شانه برهنه خود.
این به من stung که اگر من به جای ضربه شده بود. استاد متوقف فایل و شروع به پریدن کرد از
اسب خود.
او یاد شده یورش برده و در این دختر قسم می خورد ، و گفت او دلخوری به اندازه کافی با او ساخته شده بود
تنبلی ، و چون این آخرین شانس او باید بود ، او به حساب حل و فصل
در حال حاضر.
او در زانو خود را کاهش یافته و قرار داده تا دست او را و شروع به التماس و گریه و
عجز و لابه کردنبه ، در شور از ترور ، اما استاد بدون توجه داد.
او فرزند را از او ربوده ، و پس از آن ساخته شده مردان برده بودند که زنجیرهای قبل از
و در پشت سر او به او پرتاب بر روی زمین و نگه دارید او وجود دارد و بدن او را افشا و.
سپس او با شلاق خود را مانند یک مرد دیوانه گذاشته
تا پشت او flayed بود ، او shrieking و مبارزه در حالی که piteously.
یکی از مردانی بود که او را نگه تبدیل شده به دور چهره اش را ، و برای این انسانیت او بود
انزجار و شلاق است.
همه زائران ما نگاه و نظر -- در راه متخصص که در آن شلاق بود
رفتار شود.
آنها بیش از حد توسط آشنایی مادام العمر روزمره با برده داری به اطلاع بودند سخت
که هر چیز دیگری در این نمایشگاه که دعوت نظر وجود دارد.
این همان چیزی بود که برده داری می تواند انجام دهد ، در راه از ossifying آنچه که ممکن است تماس بگیرید برتر
لوب احساس انسان ، برای زائران این مردم مهربان بود ، و آنها
اجازه داده نشده که انسان برای درمان اسب مانند آن.
من می خواستم برای متوقف کردن همه چیز و مجموعه بردگان آزاد ، اما نمی خواهد انجام.
من نباید دخالت بیش از حد و خودم یک نام برای سواری بیش از کشور
قوانین و حقوق شهروندان ، زیرپا نهاد.
اگر من زندگی می کردند و شکوفا خواهد بود مرگ برده داری ، که من بر حل و فصل شد ؛
اما من سعی کنید به آن را تعمیر کنند به طوری که زمانی که من جلاد آن شد باید آن را توسط
فرمان از ملت.
فقط در اینجا ایستگاه فرعی مغازه اسمیت بود و در حال حاضر وارد مالک فرود آمد که تا به حال
چند مایل دورتر ، تحویل به خریداری این دختر که در آن چدن او می تواند
بالا رفته.
آنها برداشته شد و پس از آن جرو و بحث کردن بین نجیب زاده و وجود دارد
تجار که به عنوان آهنگر پرداخت.
لحظه دختر از چدن خود را تحویل داده شد ، او خودش را پرتاب شود ، همه اشک و
sobbings کوره در رفته ، به سلاح برده که تبدیل شده بود و چهره اش هنگامی که او
خسته اید.
او را تیره و تار بر روی سینه های خود ، و چهره او را خفه و کودک با
بوسه و آنها را با باران اشک خود را شسته است.
من مشکوک شد.
من نپرسید. بله ، من درست بود و آن زن و شوهر بود.
آنها تا به حال به جز با توسل به زور پاره ، دختر بود به دور کشیده می شود ، و او
تلاش و مبارزه کردند و shrieked مثل یک دیوانه تا به نوبه خود از جاده رفته را مخفی می کردند او را
از دید و حتی پس از آن ، ما می توانیم
هنوز ضجه محو شدن از آن shrieks عقب کشیدن.
و شوهر و پدر ، با همسر و فرزند خود رفته ، هرگز توسط او دیده می شود
دوباره در زندگی -- خوب ، نگاه از او ممکن است خرس در همه ، و به همین ترتیب تبدیل
دور ، اما من می دانستم که من باید خود را هرگز
تصویر خارج از ذهن من دوباره ، و آن را به این روز وجود دارد ، به زور گرفتن رگ و ریشه دل من
هر زمان که من از آن فکر می کنم.
ما در مسافرخانه در روستا فقط در شب هنگام و زمانی که من گل رز صبح روز بعد و
نگاه خارج از کشور ، من انبار بود که در آن شوالیه آمد سواری در شکوه طلایی جدید
روز ، و او را برای شوالیه معدن Ozana لو درمان هاردی - - سر به رسمیت شناخته شده است.
او در خط تجهیز آقایان بود ، و missionarying خود تخصص پلاگین بود
کلاه.
او در فولاد همه لباس بود ، در beautifulest زره از آن زمان -- تا جایی که
کلاه خود را باید داشته شده است ، اما او تا به حال هر کلاه میپوشید ، اجاق گاز ، براق
کلاه لوله ، و مسخره تماشایی بود ، به عنوان یکی ممکن است بخواهید برای دیدن.
این یکی دیگر از طرح های پنهانی من برای سلحشوری خاموش ساختن آن بود
چیز عجیب و غریب و مضحک است.
زین سر Ozana در مورد با صندوق های کلاه چرمی آویزان بود ، و هر بار که او
غلبه یک شوالیه سرگردان او را به خدمت من قسم می خورد و او را با یک پلاگین نصب شده
ساخته شده و آن را می پوشند او را.
من لباس پوشیدن و فرار به استقبال سر Ozana و اخبار خود را.
"تجارت چگونه است؟" پرسیدم.
"ای توجه داشته باشید که من آن را اما این چپ چهار ، هنوز بودند شانزده whenas مرا
از Camelot. "" چرا ، شما قطعا انجام خوب ، سر
Ozana.
در شما شده است جستجوی غذا را از اواخر سال؟ "" من اما در حال حاضر از دره می آیند
تقدس ، شما آقا لطفا. "" من که جای خودم اشاره کرد.
آیا هر چیزی تکان دهنده در رهبانیت ، بیشتر از معمول وجود دارد؟ "
"با جرم آنچه ممکن است آن را مورد تردید نیست!....
به او خوراک خوب ، پسر ، و روی لئامت دادن آن ، تو valuest تو تاج ، پس آنچه دریافت کنید
به آرامی به ثبات و حتی در حالی که من پیشنهاد....
آقا ، این اخبار خطر ناک من به ارمغان بیاورد است ، و -- این زائر؟
سپس آنچه ممکن است بهتر است ، محلی ، خوب انجام دهید ، نسبت به جمع آوری و شنیدن داستان من برای گفتن ،
sith شما concerneth ، با در نظر داشتن آنچه به پیدا کردن است که نویسنده را پیدا خواهد کرد ، و به دنبال
که آنچه در بیهوده به دنبال زندگی من بودن
گروگان به کلمه از من ، و حرف و پیام من این ، یعنی : که قضا
اتفاق افتاده است مراتب بالا مانند دیده نشده است نه بیشتر اما به محض این که از سال دویست ،
که بار اول و آخر که که بود
گفت : بدبختی راه راه یا رگه دار کردن دره مقدس در آن فرم را با فرمان از بالا ترین
بکجا توسط فقط دلایل و علل بضمیمیه آن کمک ، آن ماده
"فواره معجزه آسا متوقف خداوند به جریان!" این فریاد پشت سر هم از دهان زائر بیست
در یک بار. "ای می گویند خوب ، مردم خوب است.
من verging به آن ، حتی زمانی که نویسنده spake. "
"کسی است شستن دوباره؟" "نه ، مشکوک ، اما هیچ کدام به آن اعتقاد است.
تصور می شود برخی از گناهان دیگر ، اما شوخ طبعی هیچ چه. "
"چگونه آنها در مورد فاجعه احساس؟"
"هیچ کدام ممکن است آن را در کلمات توصیف. منبع این نه روز خشک.
نماز که به شروع آن به بعد ، و مراثی در پلاس و خاکستر و
processions مقدس ، هیچ یک از اینها متوقف شده و نه شب و نه روز و راهبان
و راهبه ها و foundlings تمام
خسته و قطع نماز حکم پس از کاغذ پوست ، sith که هیچ قدرت در سمت چپ
انسان را به بلند کردن صدا.
و در آنها برای تو فرستاده شده ، رئیس سر را امتحان کنید سحر و جادو و سحر ، و اگر شما
نمی تواند ، و سپس رسول واکشی مرلین بود ، و او وجود دارد این سه
روز در حال حاضر ، و میگوید او را که واکشی
آب اگر چه او پشت سر هم جهان سربه سر پادشاهی خود را به انجام آن ؛ و راست
شجاعانه doth او را از سحر و جادو و تماس خود را بر hellions خود را به عجله کردن آنها اینطرفی و
کمک ، اما نه یک صدای پف حرکت دادن رطوبت او خداوند
آغاز شده رتبهدهی نشده است ، حتی تا آنجا که ممکن است به عنوان غبار بر آینه مس تعداد نامه واجد شرایط
نه در هر بشکه عرق sweateth در میان خورشید و خورشید بیش از کارگر وخیم او
وظیفه و اگر نویسنده -- "
صبحانه آماده بود.
به محض این که آن را بیش از من به سر Ozana نشان داد این کلمات که من در نوشته بود
داخل کلاه او : "گروه شیمیایی ، توسعه آزمایشگاه ، بخش
G. Pxxp.
ارسال دو اندازه اول ، شماره 3 ، و شش تن از شماره
4 ، همراه با جزئیات مکمل مناسب -- و دو تن از دستیاران آموزش دیده من ".
و من گفت :
"در حال حاضر شما به عنوان سریع به Camelot دریافت کنید که شما می توانید پرواز ، شوالیه شجاع ، و نشان می دهد نوشتن را به
کلارنس ، و او را به این موضوعات مورد نیاز در دره جناب
با تمام اعزام امکان پذیر است. "
"من به خوبی ، سر رئیس ،" و او خاموش بود.