Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 25
Evie شنیده از تعامل پدرش هنگامی که او در مسابقات تنیس بود، و او را
بازی رفت به سادگی به گلدان.
که او باید ازدواج کنند و او را ترک کرده بود طبیعی به اندازه کافی به نظر می رسید، که او، سمت چپ به تنهایی،
باید همین کار را فریبکارانه بود و در حال حاضر چارلز و دالی گفت که همه او بود
گسل.
"اما من از چنین چیزی هرگز در خواب هم،" او گله.
پدر مرا به تماس در حال حاضر و پس از آن، ساخته شده و من از او بخواهید در سیمپسون.
خوب، من در مجموع خاموش بابا. "
همچنین توهین به حافظه خود را به آنها وجود دارد موافق بودند، و Evie
ایده بازگشت توری خانم فروردین و جواهرات "به عنوان یک اعتراض داشتند."
در برابر آن چه آن را در اعتراض به او روشن نیست، اما تنها هجده، ایده
چشم پوشی به او درخواست کرد، او برای مراقبت از جواهرات و یا توری است.
دالی پس از آن پیشنهاد که او و عمو پرسی باید تظاهر به شکسته شدن
تعامل، و پس از آن شاید آقای فروردین که با خانم اشلگل، نزاع، و شکستن
کردن خود یا پل ممکن است برای تلویزیون کابلی است.
اما در این نقطه چارلز به آنها گفت که برای صحبت کردن مزخرف.
بنابراین Evie حل و فصل ازدواج در اسرع وقت به آن خوب بود حلق آویز در مورد با
این Schlegels او eyeing.
تاریخ عروسی او شد در نتیجه از سپتامبر تا اوت قرار داده است، و
در مسمومیت از هدایای او بسیار خوب شوخ طبعی خود را بهبود.
مارگارت متوجه شد که او انتظار می رود در این تابع شکل گرفت، و به شکل
تا حد زیادی این امر می تواند چنین فرصتی، هنری، گفت: او را به مجموعه خود را به.
سر جیمز پیشنهاد وجود دارد خواهد بود و در تمام Cahills و Fussells، و
خواهر شوهر، فروردین خانم Warrington، بود خوشبختانه از دور تور او کردم
جهان است.
هنری او را دوست داشت، اما مجموعه او قول داد تا موضوع دیگری است.
او استعداد را از اطراف خود را با مردم خوب است - در واقع، برای یک مرد
توانایی و فضیلت انتخاب خود را فوق العاده تاسف شده بود، او هدایت شده بود
اصل فراتر از اولویت خاصی برای
حد وسط است. محتوا بود به حل و فصل یکی از بزرگترین چیز در زندگی اتفاقی و
بنابراین، در حالی که سرمایه گذاری خود را ادامه داد، دوستان خود را به طور کلی مشکلی پیش آمد.
او خواهد گفت: "آه، پس و so'sa مرتب کردن بر اساس - غرش مرتب کردن بر اساس خوب،" و پیدا کنید، در
ملاقات با او، که او را به یک حیوان یا مته سوراخ بود.
اگر هنری محبت واقعی نشان داده شده بود، او را داشته باشد، درک محبت
توضیح می دهد که همه چیز است. اما او بدون احساسات به نظر می رسید.
مرتب سازی بر اساس "غرش خوب" ممکن است در هر لحظه تبدیل به "یک شخص، که من هرگز
مجبور زیاد است، استفاده کنید و کمتر در حال حاضر، "می شود و متزلزل کردن cheerily به دست فراموشی سپرده است.
مارگارت به عنوان یک دانش آموز انجام داده بود.
او هر کسی که او یک بار مراقبت شده بود هرگز فراموش نکرد او متصل شده، هر چند
اتصال ممکن است تلخ، و او امیدوار است که برخی از هنری روز همین کار را.
Evie بود از خیابان Ducie به ازدواج نکرده است.
او فانتزی را برای چیزی روستایی بود، و علاوه بر این، هیچ کس در لندن پس از آن، بنابراین
او جعبه را برای چند هفته در Oniton گرانج سمت چپ، و اعلان ازدواج در کلیسا او بودند بموقع
منتشر شده در بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا کلیسا، و برای
چند روز در شهر کوچک، خواب بین تپه گلچهره، roused توسط
صدای جرنگ جرنگ تمدن ما و در کنار جاده ای به موتور عبور را به خود جلب کرد.
یک کشف از آن او نبود نام - Oniton کشف Wilcox's آقای بوده است
در مجموع افتخار است.
به سمت مرز ویلز بود، و به همین ترتیب دسترسی مشکل است که او بود به این نتیجه رسیدند
باید آن را چیزی خاص. قلعه مخروبه ایستاده در زمینه.
اما با وجود دارد، چه برای انجام این کار بود؟
تیراندازی بد بود، ماهیگیری بی تفاوت، و زنان محلی، گزارش
مناظر به عنوان چیزی بسیار.
محل معلوم شد که در بخش غلط از نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی، آن را لعنت، و هر چند او
لعنت هرگز مالکیت خود را با صدای بلند، او فقط در انتظار به آن دست خود را، و
سپس به پرواز.
ازدواج Evie ظاهر خود را در ملاء عام بود.
به محض این که مستاجر پیدا نشد، آن خانه شد که او بسیار استفاده کرده بود،
و کمتر داشتند، اکنون، و، مانند پایان Howards، پژمرده به برزخ.
اما در مارگارت Oniton به ماندنی را به مقصد بود.
او آن را به عنوان خانه آینده او را می دانست، و اضطراب شروع به مستقیما با روحانیت بود.
و غیره، و، در صورت امکان، برای دیدن چیزی از زندگی محلی است.
بازار شهر - به عنوان کوچک به عنوان یکی انگلستان دارای - بود و برای سنین خدمت کرده است
که دره تنهایی، و راه پیمایی ما در برابر نژاد کلت یا سلت محافظت شده است.
به رغم این مناسبت است، با وجود شوق و شعف بیحس کننده است که به استقبال او به زودی
او را به سالن محفوظ است Paddington، حواس او را بیدار و
تماشای، و هر چند Oniton بود تا ثابت
یکی شروع می شود بی حد و حصر خود را نادرست، او آن را هرگز فراموش نکرد، و نه چیزهایی که
اتفاق افتاد.
این حزب در لندن فقط شماره 8 - Fussells، پدر و پسر، دو انگلیسی هند
خانم ها به نام خانم و بانوی Edser Plynlimmon، فروردین خانم Warrington و او
دختر، و در نهایت، آن دختر کوچک، بسیار
هوشمند و آرام، که در مراسم عروسی بسیاری از ارقام و حفظ یک چشم ناظر
مارگارت، عروس منتخب، دالی غایب بود - یک واقعه داخلی او را بازداشت کردند
هیلتون، پل یک پیام طنز آمیز تلویزیون کابلی بود؛
چارلز بود که آنها را با سه موتور در Shrewsbury ملاقات.
هلن دعوت او را رد کرده بود. Tibby بود او پاسخ داد: هرگز.
مدیریت بسیار عالی بود، به عنوان با هر چیزی که انتظار می رود که هنری
به عهده گرفته بود از مغز معقول و سخاوتمندانه خود را در آگاه
پس زمینه.
آنها مهمانان خود بودند به محض رسیدن قطار، یک برچسب خاص برای
توشه خود را در پیک ویژه ناهار آنها تنها به دنبال لذت بخش و در صورت
ممکن است، خیلی.
مارگارت فکر را با ترس از عروسی خود را - احتمالا تحت مدیریت
Tibby.
"آقای Theobald شلگل و خانم هلن شلگل درخواست لذت بردن از خانم
شرکت Plynlimmon به مناسبت ازدواج خواهر مارگارت خود است. "
فرمول باور نکردنی بود، اما به زودی باید به چاپ و ارسال، و هر چند
محل Wickham نیاز به رقابت با Oniton نیست، باید به مهمانان خود به درستی تغذیه و
ارائه آنها را با صندلی به اندازه کافی.
ازدواج یا ramshackly یا بورژوا - او امیدوار دومی.
چنین امری به عنوان حال حاضر، صحنه عیاری که تقریبا زیبا بود، دراز
فراتر از قدرت او و کسانی که از دوستان او.
خر خر کردن غنی کم بزرگ غربی بیان بدترین زمینه برای نمی باشد.
گفتگو و سفر خوش به اندازه کافی به تصویب رساند.
هیچ کس نمی تواند بیش از محبت از این دو نفر است.
آنها پنجره ها برای برخی از خانمها مطرح است، و آنها را برای دیگران کاهش، زنگ زد زنگ
برای بنده، آنها را شناسایی کالج ها به عنوان قطار تضعیف گذشته آکسفورد
کتاب ها یا کیسه-برسس در عمل غلت طبقه گرفتار.
با این حال، هیچ چیز در مورد ادب خود حساس وجود دارد: آن را به حال لمس مدارس عمومی،
و، هر چند کوشا، مردانه بود.
جنگ های بیشتر از واترلو در فیلد ما بازی برنده شده اند و مارگارت تسلیم
جذابیت از آن او به طور کامل نه تایید کرد و گفت چیزی که کالج آکسفورد
به اشتباه شناسایی شد.
"نر و ماده را خلق او آنها را" سفر به Shrewsbury تایید این
بیانیه سوال برانگیز است، و سالن شیشه طولانی، که نقل مکان به راحتی و احساس
راحت، وادار خانه را برای ایده از رابطه جنسی شده بود.
در Shrewsbury آمد هوای تازه است.
مارگارت همه برای بینایی شاهد بود، و در حالی که دیگران به اتمام چای را
او در کلاغ سیاه، ضمیمه یک موتور و شتاب زده به بیش از شهر شگفت آور است.
راننده او جرثقیل وفادار است، اما ایتالیایی، که از صمیم قلب دوست داشتم به ساخت خود را
دیر است.
چارلز، در دست تماشا کنید، هر چند با ابرو سطح، در مقابل هتل ایستاده بود
به هنگام بازگشت. کاملا درست بود، او به او گفت؛
او به هیچ عنوان به معنای آخرین است.
و سپس او را به اتاق قهوه شیرجه، و او شنیده ام که گفت، "به خاطر خدا، عجله بسر می رسانید
زنان تا ما هرگز نباید خاموش "و آلبرت پاسخ Fussell،" من، من انجام داده ام من
به اشتراک گذاری، "و سرهنگ Fussell، اظهار نظر کردن که خانم ها خود را بلند شدن برای کشتن.
در حال حاضر Myra (دختر خانم Warrington) ظاهر شد، و او به عنوان پسر عموی او بود،
چارلز او را منفجر کمی: او شده است در حال تغییر بود و کلاه سفر هوشمند خود را برای
هوشمند کلاه موتور.
سپس خانم Warrington خودش، که منجر کودک آرام، انگلیس و هند خانمها
همیشه گذشته است.
خدمتکاران، پیک، چمدان سنگین، در حال حاضر در یک شاخه از خط به ایستگاه رفته
نزدیکتر Oniton، اما پنج کلاه، جعبه و چهار پانسمان، کیسه های بسته بندی می شود وجود دارد.
و پنج گرد و غبار پوشاند بر روی قرار داده است، و
قرار داده می شود در آخرین لحظه، چون چارلز اعلام کرد که آنها لازم نیست.
مردان ریاست بیش از همه چیز با خوب تمام نشدنی، طنز.
نیمه گذشته 5 حزب بود آماده است، و از Shrewsbury پل ویلز رفت.
نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی سکوت هرتفوردشایر نیست.
اگرچه نیمی از سحر و جادو خود را با حرکت سریع دزدیدند، آن را هنوز هم منتقل احساس
تپه.
آنها نزدیک buttresses که نیروی شرق سورن و آن را به یک شخص انگلیسی
جریان، و خورشید، غرق بر Sentinels ولز بود، مستقیما خود را در
چشم.
پس از برداشت مهمان دیگر، آنها که در جنوب، اجتناب از کوه بیشتر،
اما آگاهانه اجلاس گاه به گاه، گرد و ملایم، که رنگ متفاوت
در کیفیت از که از زمین پایین تر است، و که خطوط را تغییر داده است آهسته تر است.
پشت آن افق خود غلت بزنید اسرار آرام در حال پیشرفت بودند از: غرب، مثل همیشه،
عقب نشینی برخی از راز که ممکن است ارزش این کشف شده بود، اما که هیچ
مرد عملی تا کنون کشف خواهید کرد.
آنها از اصلاحات تعرفه سخن گفت. خانم Warrington بود فقط از
مستعمرات.
مانند بسیاری از منتقدان دیگر از امپراتوری، دهان خود را با غذا شده بود متوقف شد، و او
می تواند تنها از روی تعجب فریاد زدن در مهمان نوازی که با او موفق به دریافت شده بود، و دارای هشدار می دهند
کشور مادر در برابر بی ارزش با تیتان جوان.
در حالی که گریه: "آنها را تهدید به قطع نقاش،"، "و ما که در آن باید داشت؟
دوشیزه شلگل، شما انجام صدا هنری به اصلاحات تعرفه نگه دارید؟
این آخرین امید ما است. "
مارگارت شوخی خودش را در طرف دیگر اعتراف و آنها شروع به نقل قول از
مربوطه خود را دست کتابها در حالی که موتور آنها را به عمق تپه به اجرا درآمد.
عجیب این، به جای تاثیر گذار بودند، برای خطوط خود را فاقد زیبایی و
زمینه های صورتی - در نشست های خود را پیشنهاد دستمال از غول گسترش برای خشک کردن.
رخنمون های گاه به گاه از سنگ، چوب گاه به گاه، گاه به گاه "جنگل"
قهوه ای و بی درخت، اشاره کرد در wildness به دنبال، اما به رنگ اصلی
سبز کشاورزی.
هوا بزرگ خنک کننده، گرادیان آخرین surmounted بود، و Oniton دراز زیر
آنها را با کلیسا آن، انتشار آن خانه، قلعه آن، با تنگ محکم کردن رودخانه شبه جزیره آن.
نزدیک به قلعه عمارت خاکستری، unintellectual به بود، اما مهربانی، کشش با
دلایل خود را در سراسر شبه جزیره گردن - مرتب کردن بر اساس عمارت که بیش از همه ساخته شده بود
انگلستان در آغاز از آخرین
قرن، در حالی که معماری هنوز بیان شخصیت ملی بود.
که گرانج بود، اظهار داشت آلبرت، بیش از شانه خود، و پس از آن ماجرا ترمز
و موتور آهسته و متوقف شد.
"متاسفم، گفت:" او، عطف دور. "آیا ذهن شما بیرون - درب در
درست است؟ ثابت! "
"چه اتفاقی افتاده؟" از خانم Warrington خواست.
سپس ماشین پشت سر آنها را به خود جلب کرد، و صدای چارلز گفت: شنیده شد: "گم شو
زنان در یک بار. "
محل تلاقی چند خیابان یا جاده از مردان وجود دارد، و مارگارت و اصحاب او شد hustled
خارج شده و دریافت شده را به ماشین دوم است. چه اتفاقی افتاده؟
آن را به عنوان شروع دوباره درب کلبه باز داد زدم و یک دختر به طور افراطی
آنها. "آن چیست؟" خانمها گریه می کردی.
چارلز سوار آنها را صد متری بدون صحبت کردن.
سپس او گفت: «این حق همه است. خودروی خود را فقط لمس سگ. "
اما متوقف! "گریه مارگارت، به وحشت انداخت.
"این او را صدمه دیده است." "آیا واقعا از این بهش صدمه؟ پرسید:" Myra.
"نه" "آیا دست نگه دارید!" مارگارت، گفت: علاقه شدید به چیزی
رو به جلو.
او ایستاده بود تا در ماشین، سرنشینان دیگر نگه داشتن زانو خود را ثابت او.
"من می خواهم به عقب برگردید، لطفا." چارلز در زمان بدون اطلاع قبلی.
ما باقی مانده آقای Fussell پشت سر، گفت: "دیگری" و آنجلو، و جرثقیل.
"بله، اما هیچ زنی."
"من انتظار دارم کمی" - خانم است. Warrington خراشیده کف - "خواهد بود که بیشتر به
نقطه از یکی از ما! "
اظهار چارلز: "شرکت های بیمه می بیند که،" "، و آلبرت انجام
صحبت کردن بود. "" من می خواهم برای رفتن به عقب، هر چند، من می گویم! "
به مارگارت تکرار، عصبانی است.
چارلز در زمان بدون اطلاع قبلی. این موتور، پر شده با پناهندگان، ادامه داد
به سفر به آرامی پایین تپه. وقتی غذا تمام شد: "این مردان وجود دارد،" دیگران.
"مردان به آن را ببینید."
"مردان به آن را نمی توانید ببینید. آه، این مسخره است!
چارلز، من از شما بخواهم متوقف شود. "" متوقف کردن هیچ، "drawled: چارلز.
"آیا چنین نیست؟ گفت:« مارگارت، و مستقیما از ماشین به بیرون پرید.
او بر روی زانوی او افتاد، دستکش های خود را کاهش دهد، کلاه خود را بر گوش او را تکان داد.
فریادهائی از زنگ "به دنبال او.
بانگ زد: چارلز: "شما خودتان صدمه دیده است،" بعد از او، پریدن.
"البته من با صدمه زدن به تو به خودم صدمه" او retorted:. "آنچه که من بپرسید -"
"هیچ چیز به بخواهید وجود دارد، گفت:" مارگارت.
"خونریزی دست شما است." "من می دانم."
"من در ردیف وحشتناک از پدر هستم."
"شما باید در فکر که هر چه زودتر، چارلز.
چارلز در چنین موقعیت قبل از هرگز شده است.
یک زن در شورش بود که hobbling دور از او بود، و چشم بود
عجیب و غریب برای ترک هر اتاق را برای خشم. او خود را بهبود هنگامی که دیگران گرفتار
آنها را بر اساس آنها او را درک است.
او دستور داد آنها را به عقب. آلبرت Fussell در حال رفتن به سمت
آنها. "این همه حق است!" نامیده می شود.
"این نبود سگ، یک گربه بود."
"وجود دارد بانگ زد:" چارلز پیروزمندانه است. "این فقط یک گربه فاسد است.
"اتاق در ماشین خود را برای سازمان ملل متحد کمی؟ من قطع به محض این که من تو را دیدم آن سگ نبود؛
گماشته، راننده در حال مقابله با دختر. "
اما مارگارت به طور پیوسته رو به جلو راه می رفت. چرا باید گماشته، راننده مقابله با دختر؟
خانم ها پناه گرفتن در پشت مردان، مردان پناه گرفتن پشت سر بندگان - کامل
این سیستم اشتباه است، و او باید آن را به چالش می کشند.
"خانم اشلگل! PON سخن من، شما دست خود را صدمه زده است. "
من فقط برای دیدن، گفت: "مارگارت. "آیا شما و نه صبر کردن، آقای Fussell."
موتور دوم آمد گوشه ای دور.
"LT است همه حق است، خانم، جرثقیل در نوبت خود گفت.
او به فراخوانی خانم او را گرفته بود. "چه همه حق است؟
گربه؟ "
"بله، خانم. دختر برای جبران آن است. "
"او بسیار ruda girla بود،" آنجلو از موتور سوم گفت: روی ملاحظه است.
msgstr "" "آیا نمی شده اند بی ادب؟
گسترش ایتالیایی که به دست خود را، یادآوری میکند که او از خشونت در رفتار تصور بود، اما
آن را اگر او را خوشحال تولید. وضعیت پوچ شد.
آقایان دوباره وز وز دور خانم اشلگل، با پیشنهاد کمک و
»بانوی Edser شروع به اتصال با دست.
او به دست آمد، کمی عذرخواهی و بازگشت به ماشین شد و به زودی چشم انداز
حرکت خود را از سر گرفت، کلبه تنهایی ناپدید شد، قلعه متورم آن
با کوسن و بالش نرم مزین کردن چمن، و آنها وارد شده بود.
بدون شک او خود را خوار کرده بود. اما او احساس سفر کامل خود را از
لندن غیر واقعی بوده است. آنها با زمین و
احساسات.
آنها گرد و غبار، و تعفن، و پچ پچ بین المللی، و دختر که بود
گربه کشته شده بود و عمیق تر از آنها زندگی کرده بود.
"اوه، هنری،" او بانگ زد: "من بوده اند شیطان" برای او تصمیم گرفته بود را به
این خط. "ما بیش از یک گربه زد.
چارلز به من گفت: به پرش به بیرون، اما من می خواهم، و به دنبال!
او برگزار شد از دست باندهای دور خود است. "فقیر مگ شما رفت و با صدای تلپ افتادن.
آقای فروردین نگاه سر در گم.
در لباس شب، او ایستاده بود به استقبال مهمانان خود را در سالن است.
فکر آن سگ بود، افزود: "خانم Warrington.
"آه، یک همراه و همدم dog'sa!" سرهنگ Fussell گفت.
dog'll شما را به یاد داشته باشید. "" آیا شما به خودتان صدمه دیده است، مارگارت؟ "
"در باره آن صحبت کنم و از آن دست چپ من است."
"خوب، عجله کنید و تغییر دهید." او اطاعت کردند، و نیز دیگران.
آقای فروردین سپس به پسرش تبدیل شده است.
"در حال حاضر، چارلز، آنچه اتفاق افتاده؟" چارلز کاملا صادقانه بود.
او توصیف او معتقد است که رخ داده است.
آلبرت از پهن بود یک گربه، و خانم اشلگل، عصب خود را از دست رفته به عنوان هر زنی بود
ممکن است.
وقتی که با خیال راحت به خودرو دیگر بود، اما زمانی که آن را در حال حرکت بود افتاده بیرون -
دوباره، به رغم تمام است که آنها می توانند گفت.
پس از پیاده روی در جاده، او آرام بود و او گفته بود
متاسفم.
پدر او این توضیح را پذیرفت، و نه می دانستند که مارگارت به حال هنرمندانه
راه را برای آن آماده است. آن را خیلی خوب به نظر آنان نصب شده
طبیعت زنانه.
در اتاق سیگار کشیدن، بعد از شام، سرهنگ را به جلو از نظر که از دست
شلگل بود که شروع به پریدن کرد از دو بهم زنی.
او به عنوان یک مرد جوان به یاد میآورد، در بندر جبل الطارق یک بار، یک دختر -
دختر خوش تیپ، بیش از حد - دریا سر یک شرط بندی صعود کرده بود.
او می تواند او را اکنون ببینید و تمام بیابان دریا پس از او.
اما چارلز و با موافقت آقای فروردین بود احتمالا اعصاب در خانم
مورد اشلگل.
چارلز افسرده بود. این زن تا به حال زبان.
او را از ننگ بدتر پدرش را قبل از او با آنها انجام داده بود.
او به تپه قلعه قدم، فکر می کنم این موضوع.
شام بود بدیع.
در سه طرف او را یک رودخانه کوچک زمزمه، پر از پیام های از غرب؛
بالای سر او ویرانه های الگوهای ساخته شده در برابر آسمان.
او با دقت معاملات خود را با این خانواده بررسی، تا زمانی که نصب شده هلن و
مارگارت، و عمه Juley به توطئه منظم است.
ساخته شده بود پدری او مشکوک است.
برای مراقبت از او دو فرزند، و بیشتر آینده، و روز به روز آنها به نظر می رسید کمتر
به احتمال زیاد برای رشد مردان ثروتمند.
"این خیلی خوب است،" او منعکس شده است، "پدر گفت که او فقط به همه،
اما یکی نمی تواند فقط به طور نامحدود. پول انعطاف پذیر است.
چه اتفاق می افتد اگر Evie یک خانواده؟
و به که می آیند، بنابراین ممکن است پدر. خواهید بود وجود ندارد و به اندازه کافی برای رفتن به دور،
اصلا وجود دارد در آینده، یا از طریق دالی یا پرسی.
این لعنتی! "
او enviously گرانج، که پنجره ریخت نور و خنده نگاه کرد.
اولین و آخرین، این عروسی پنی زیبا هزینه.
دو خانم بودند قدم زدن به بالا و پایین تراس باغ، و به عنوان هجا
"امپریالیسم" را به گوش خود پیچید شد، او حدس زد که یکی از آنها، عمه او بود.
او ممکن است به او کمک کرد، اگر او هم یک خانواده برای ارائه نداشته است.
"هر یک برای خود،" تکرار کرد - یک قاعده کلی است که او را در گذشته را تشویق می کردند بود.
اما که ظالمانه به اندازه کافی در میان خرابه های Oniton زنگ زد.
او فاقد توانایی پدرش در کسب و کار، و به همین ترتیب تا به حال توجه هر چه بیشتر برای پول.
مگر اینکه او به مقدار زیادی می تواند به ارث می برند، او می ترسیدند به ترک فرزندان خود ضعیف است.
عنوان او نشسته و فکر کردن، یکی از خانمها تراس را ترک کرد و رفت به سبزه زار او
او به عنوان مارگارت توسط بانداژ سفید است که gleamed به در بازوی او به رسمیت شناخته شده، قرار داده و
خارج سیگار برگ خود را، تا مبادا این پرتو باید او را به خیانت.
او به بالا تپه در zigzags را، و در زمان به پایین stooped، تا اگر او را نوازش می
چمن.
برای تلفن های موبایل کاملا باور نکردنی است، اما برای یک لحظه چارلز تصور می کردند که او در عشق بود
با او، و آمده بودند تا او را دچار وسوسه کردن.
چارلز به در temptresses معتقد بودند، که در واقع لازم مرد قوی
تکمیل و نداشتن حس شوخ طبعی، او می تواند خود را از فکر پاکسازی نیست
یک لبخند است.
مارگارت، که به پدرش مشغول شد، و مهمان عروسی خواهر خود را نگه داشته شوند، در او
راه بدون توجه به او، و او اعتراف کرد که او را در این نقطه ستم بود.
اما آنچه او انجام می شد؟
چرا او سکندری شد در مورد در میان آوار و ابتلا به لباس خود را در خاردار
burrs؟
او به عنوان لبه دور نگه دارید، او باید به بادپناه کردم و گداخته شدن سیگار، دود خود،
برای او بانگ زد: «سلام! چه کسی است که؟
چارلز ساخته شده جوابی داده نشد.
"ساکسون یا نژاد کلت یا سلت؟" او ادامه داد، خنده در تاریکی.
"اما مهم نیست. هر کدام از شما هستند، شما باید برای گوش دادن
به من.
من عاشق این مکان است. من عاشق نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی.
من نفرت لندن. من خوشحالم که این خانه من خواهد بود.
آه، عزیزم "- او در حال حاضر در حال حرکت بود به سمت خانه -" چه راحتی به
وارد "" آن زن به معنای فساد، "فکر
چارلز، و فشرده به لب داشت.
در چند دقیقه به دنبال او داخل خانه او، به عنوان زمین مرطوب است.
افزایش مه از رودخانه بودند، و در حال حاضر از آن نامرئی شد، هر چند آن
زمزمه بلند.
رگبار سنگین در تپه های ویلز وجود داشته است.