Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل شانزدهم در کوه
قسمت 1 روز بعد ان ورونیکا و Capes احساس
نوزاد چیز.
آن را به آنها به نظر می رسید که می تواند آنها هرگز واقعا زنده قبل است ، اما تنها dimly
پیش بینی وجود.
آنها شنبه چهره به چهره در زیر ساک با تجربه و به دنبال یک نام تجاری
در بعد از ظهر قطار ، قایق می رود که از جالباسی جدید و یک کیف دستی چرمی ،
Charing صلیب به Folkestone برای بولونیه.
آنها سعی کردم به خواندن مقالات نشان داده شده در شیوه ای بی عرقه و با مجبور
توجه ، تا مبادا آنها باید به وجد و سرور جهش در چشم های یکدیگر را گرفتن.
و آنها را تحسین کنت sedulously از ویندوز است.
آنها عبور از کانال در آفتاب و نسیم که فقط دریا را ژولیده
پر زرق و برق مقیاس از نقره.
برخی از مردم که به تماشای آنها ایستاده در کنار هم فکر می کردند باید
تازه به دلیل چهره شاد خود و دیگران wedded که آنها قدیمی
زن و شوهر به خاطر اعتماد به نفس آنها آسان در یکدیگر تاسیس شده است.
در بولونیه آنها در زمان قطار به بازل. صبح روز بعد آنها با هم در breakfasted
بوفه از آن ایستگاه ، و پس از ان بیان Interlaken گرفتار ، و به همین ترتیب رفت
از طریق از جاسوس به Frutigen.
راه آهن فراتر از Frutigen در آن روزها وجود دارد ، آنها چمدان خود را از طریق پست فرستاده شده
Kandersteg ، و راه می رفت در امتداد مسیر قاطر به سمت چپ از جریان به این است که
توخالی عجیب و غریب در میان precipices ، بلو
ببینید ، که در آن شاخه های متحجر کننده از درختان در میباشد آبی از دریاچه یخ زده قرار دارند ، و
کاج درختان با دست و پا بالا رفتن در میان تخته سنگ غول پیکر است.
کاروانسرا کمی پرواز nestles پرچم سوئیس که زیر تخته سنگ بزرگ ، و آنها می شود وجود دارد
در کنار knapsacks آنها و در سایه اواسط روز از تنگه استراحت راه اندازی شد
و بوی عطر از رزین است.
و بعد از آن آنها در یک قایق بالا میباشد مرموز مشاهده paddled و peered
را به سبز بلوز و سبز آبی با هم.
در آن زمان آن را به آنها به نظر می رسید که آنها از بیست سال با هم زندگی کرده بود.
به جز یک مدرسه به یاد ماندنی گشت به پاریس ، ان ورونیکا حال هرگز شده است
در خارج از انگلستان.
به طوری که آن را به او به نظر می رسید و کل جهان را تغییر -- نور و بسیار از آن را به حال
تغییر کرده است.
در عوض از ویلاها و کلبه های انگلیسی شد کلبه های ییلاقی و خانه های ایتالیایی ساخته شده است وجود دارد
درخشان سفید ، دریاچه ها از زمرد و یاقوت کبود و قلعه های خوشه وجود دارد ، و
نوردد از جمله تپه و کوه ها ،
مرتفع درخشانی از برف ، او تا به حال دیده می شود پیش از این هرگز.
همه چیز تازه و روشن بود ، از رفتار مهربانی پینه دوز Frutigen ، که
ناخن های کوه را به چکمه های او را با چکش ، به گل های وحشی ناآشنا که مزین به
ایستگاه فرعی.
و Capes را به ساده ترین و jolliest همراه در جهان تغییر کرده بود.
صرف این واقعیت که او وجود دارد در قطار در کنار او بود ، از کمک به او ، نشسته
مقابل او را در غذاخوری ، ماشین ، در حال حاضر بر روی یک کرسی خواب در درون یک حیاط
از او ، قلب او آواز بخواند تا او
ترس مسافران همکار خود را که آن را بشنود.
بیش از حد خوب درست باشد. او نمی خواهد به خاطر ترس از دست دادن یک خواب
لحظه ای از آن احساس نزدیکی خود.
راه رفتن در کنار او ، شبیه به او ، rucksacked و معاشرت ، لباس پوشیدن و سعادت در
خود ، در هر قدم او در زمان مانند پله یک بار دیگر در سراسر آستانه
بهشت است.
یک مشکل ، با این حال ، به این سو بان سو slanting آن پیچ و مهره شات گرما درخشان که
باز روز و خدشه دار کمال آن ، و است که فکر پدرش بود.
او درمان به حال بد او و عمه او صدمه زده بودند ، او اشتباه توسط آن انجام نداده بودند
استانداردها ، و او آنها را متقاعد کردن که او حق انجام داده بود.
او از پدرش در باغ اندیشه ، و عمه او را با صبر خود ، او به عنوان
آنها را دیده بود -- که چگونه بسیاری از سنین در آن پیش؟ درست یک روز مداخله.
او احساس کردند که اگر او آنها را زده بود ، بی خبر است.
فکر آنها او را بدون کم کردن در همه از اقیانوس ها از پریشان
شادی که در آن او را شنا کرد.
اما او خواست او می تواند چیزی که او انجام داده بودند را در برخی از راه را به آنها قرار داده به طوری که آن را
به آنها صدمه دیده است نیست تا آنجا که حقیقت قطعا انجام دهید.
فکر چهره آنها ، و به خصوص او را عمه ، به عنوان آن که
پاسخگویی به این واقعیت -- پاچه ، خصومتآمیزی ، محکوم ، pained -- رخ داده دوباره به او
و دوباره.
"آه! من آرزو می کنم ، "او گفت ،" است که مردم به طور یکسان در مورد این چیزها فکر کرد. "
Capes به تماشای آب زلال چکیدن از پارو زدن او.
"من آرزو می کنم آنها ،" او گفت ، "اما نیست."
"من احساس می کنم -- این همه rightest از همه چیز ممکن و قابل تصور است.
من می خواهم که به هر یک.
من می خواهم خودم را به رخ کشیدن. "" من می دانم. "
من به آنها گفت دروغ است. گفتم آنها نهفته است.
من نوشت : سه حرف دیروز و پاره آنها را.
بنابراین نا امید کننده بود آن را قرار داده به آنها. در گذشته -- یک داستان گفت : ".
"شما به آنها می گویم موضع ما نیست؟"
"من به طور ضمنی ما تا به حال ازدواج است." "آنها خواهید یافت.
آنها می دانم. "" هنوز رتبهدهی نشده است. "
"دیر یا زود."
"احتمالا -- ذره ذره.... اما این طرز ناامید کننده ای سخت بود برای قرار دادن.
من گفتم : من می دانستم که او را دوست نداشت و بی اعتماد به شما و کار شما -- که شما به اشتراک گذاشته شده تمام
نظرات راسل : او متنفر راسل فراتر از اندازه -- است که ما احتمالا می تواند چهره
یک ازدواج معمولی است.
چه چیز دیگری می تواند گفت؟ من او را به فرض -- رجیستری
شاید...." Capes پارو خود را با صدا غذا خوردن در آب.
"آیا شما ذهن بسیار؟"
او سرش را تکان داد. "اما آن را می سازد من احساس بر خلاف انسانیت و شئون بشری ،" او اضافه شده است.
"و من...."" این مشکل همیشگی است ، "او گفت ،" از
پدر و مادر و فرزند است.
آنها نمی تواند کمک کند دیدن چیزها در راه آنها است.
و نه می تواند ما. ما فکر نمی کنم حق با آنها است ، اما آنها
فکر می کنم ما نیست.
بن بست است. به یک معنا بسیار قطعی که ما در
اشتباه -- طرز ناامید کننده ای در اشتباه است. اما -- فقط این است : که شد به صدمه دیده است "؟
ان ورونیکا "، گفت :" من آرزو می کنم هیچ کس تا به حال به آسیب.
«هنگامی که یکی خوشحال است -- من دوست ندارم به آنها فکر می کنم.
آخرین باری که من خانه را ترک احساس کردم تا سخت به عنوان ناخن.
اما این است که همه متفاوت است. آن متفاوت است. "
"مرتب کردن بر اساس There'sa از غریزه شورش ، گفت :" Capes.
"هر چیزی برای انجام با زمان ما به ویژه نمی باشد.
مردم فکر می کنند از آن است ، اما آنها در اشتباه هستند.
با نوجوانی است. مدتها قبل از دین و جامعه شنیده
شک ، دختران برای مربیان نیمه شب و Gretna سبز بودند.
مرتب کردن بر اساس اتمام حجت از خانه را ترک غریزه است. "
او به دنبال کردن خط فکری است. "غریزه دیگری وجود دارد ، بیش از حد ،" او رفت
، "در یک کشور سرکوب ، مگر اینکه من خیلی اشتباه ، یک کودک اخراج
غریزه....
تعجب.... هیچ خانواده متحد غریزه وجود دارد ، به هر حال ؛
عادت و راحتی احساسات و مواد نگه خانواده با هم بعد از
نوجوانی.
همیشه اصطکاک ها ، درگیری ها ، امتیازات تمایلی وجود دارد.
همیشه!
من اعتقاد ندارم هر محبت های طبیعی قوی در بین والدین و وجود دارد
تا کودکان در حال رشد. بود ، من می دانم ، بین خودم و من وجود ندارد
پدر است.
من اجازه نمی کردم تا ببینم آنها در آن روزها بود ؛ در حال حاضر من.
من از او خسته شدم. من از او متنفر بودم.
گمان می کنم ایده هایی که یکی از شوک....
این درست است....
deferences و reverences احساساتی و سنتی وجود دارد ، من می دانم ، بین
پدر و پسر ، اما این است که فقط دقیقا همان چیزی است مانع توسعه آسان
دوستی است.
پسر پدر ، پرستش غیر طبیعی هستند -- و آنها خوب است.
خوب در همه.
یکی از این برای یک مرد بهتر از پدر در یک ، یا آنچه که خوب از پی در پی
نسل؟ زندگی شورش ، و یا هیچ چیز است. "
او rowed سکته مغزی و تماشا چرخش از آب را از پارو زدن خود را گسترش و به دور می میرند.
در گذشته او در زمان افکار خود را دوباره : "من تعجب می کنم که اگر روزی ، یکی نمی خواهد نیاز به
شورشی بر علیه آداب و رسوم و قوانین؟
اگر این اختلافات رفته اند؟ بالاخره یک روز ، شاید -- چه کسی می داند -- قدیمی
نوازش کردن و مانع شدن جوانان و جوان نمی خواهد نیاز به پرواز در چهره
قدیمی است.
آنها ، اطلاعات را به عنوان واقعیت مواجه شوند و درک.
آه ، به چهره حقایق! خدایان! چه دنیای ممکن است آن را اگر مردم
مواجه حقایق!
درک! درک!
رستگاری دیگر وجود ندارد.
روزی افراد مسن تر ، شاید ، مشکل به درک افراد جوان و
وجود خواهد داشت نه این اختلالات شدید ، وجود خواهد داشت نه موانع یکی باید سرپیچی یا
هلاک....
که واقعا انتخاب ما در حال حاضر ، سرپیچی -- یا بیهودگی....
شاید جهان ، خواهد شد از نظر خود را از استانداردهای ثابت آموزش....
من تعجب می کنم ، ان ورونیکا ، اگر هنگامی که زمان ما می آید ، ما باید هر عاقل تر؟ "
ان ورونیکا تماشای آب سوسک fussing در سراسر عمق سبز.
"کسی نمی تواند بگوید.
چیزی که زن من در پایین است. من دوست دارم تن بالا برای شکوفایی و ستاره ها
و ایده ها ، اما من می خواهم چیز من ".
قسمت 2 Capes در فکر.
"این عجیب و غریب -- من هیچ شکی در ذهن من است که آنچه ما انجام می دهند اشتباه است ،" او گفت.
"و در عین حال من آن را بدون پشیمانی."
ان ، گفت : "ورونیکا :" من هرگز احساس کاملا حق با شماست.
"شما یک چیزی که زن در پایین ، او پذیرفت.
"من تقریبا تا به عنوان شما مطمئن نیست.
همانطور که برای من ، من دو بار به آن نگاه.... زندگی دو چیز است که چگونه آن را می بینم ؛
دو چیز را مخلوط و مبهم تا با هم. زندگی اخلاق است -- زندگی ماجراجویی.
همراهی کردن و استاد.
قوانین ماجراجویی ، و اخلاق -- به نظر می رسد قطار در بنوا.
اخلاق به شما می گوید که آنچه درست است ، و ماجراجویی که شما حرکت می کند.
اگر اخلاق به معنای هر چیزی به معنای نگه داشتن مرزهای ، احترام به مفاهیم ، احترام به
ضمنی مرزهای. اگر فردیت به معنای هر چیزی به این معنی
شکستن مرزهای -- ماجراجویی.
"آیا شما می خواهید اخلاقی و گونه خود ، و یا غیر اخلاقی است و به خودتان؟
ما تصمیم گرفته می شود غیر اخلاقی است. ما باید نه امتحان کنید و به خودمان AIRS.
ما ترک پست که در آن ما خودمان را در بر داشت ، کاهش وظایف ما در معرض
خودمان را به خطرات که ممکن است از هر نوع از سودمندی اجتماعی را در ما از بین ببرد....
نمی دانم.
یکی را نگه می دارد از قوانین به منظور خود در یک. یکی از مطالعات در طبیعت به منظور نمی شود
ناآگاهانه توسط او اداره می شود. هیچ حسی در اخلاقیات وجود دارد ، گمان می کنم ،
مگر اینکه شما اساسا غیر اخلاقی است. "
او تماشای چهره اش او راه خود را از طریق این بیشه سوداگرانه ترسیم.
"نگاهی به امر ما ، در ادامه ، به دنبال در او.
"هیچ قدرتی در روی زمین به من ما دو نفر و نه رسوایی های متقاعد کردن.
شما بیابان از منزل شما ؛ من پرتاب تدریس مفید ، هر امید در حرفه خود در معرض خطر است.
در اینجا ما absconding ، تظاهر به آنچه که ما نیست ؛ سایه ، می گویند که دست کم از
آن.
این یک کمی خوب تظاهر به هر حقیقت عالی یا اصل شگفت انگیزی در وجود دارد
این کسب و کار. وجود ندارد.
ما در هر شیوه ای بالا browed به تهمت ناروا زدن و Shelleyfy هرگز آغاز شده است.
وقتی برای اولین بار شما از خروج از خانه خود شما تا به حال هیچ ایده ای که من ضربه پنهان شده بود.
من نبود.
شما مانند مورچه برای پرواز عروسی خود را آمد.
این فقط یک احتمال است که ما در ضربه خاص در برابر یکدیگر -- هیچ چیز مقدر
در مورد آن.
ما فقط در برابر یکدیگر آمار ، و در اینجا ما پرواز می کنند در یک مماس ، کمی
تعجب در آنچه که ما انجام می دهند ، تمام اصول خود رها شده ، و فوق العاده و
کاملا نامعقول از خودمان افتخار است.
از این همه زده اند یک نوع هماهنگی و....
و این زرق و برق دار است! "" باشکوه "ان ورونیکا گفت.
"آیا شما هم مثل ما -- اگر برخی از رئوس مطالب لخت داستان ما را به شما گفته -- و آنچه را که ما
انجام می دهند؟ "،" من نباید ذهن "ان ورونیکا گفت.
اما اگر برخی از یکی از دیگری پرسید : توصیه شما؟
اگر برخی از کس دیگری گفت : 'در اینجا معلم من ، یک مرد متاهل یابو یا اسب خسته در آستانه از متوسط است
سن ، و من و او که اشتیاق خشونت آمیز برای یکدیگر.
ما پیشنهاد می کنیم به بی اعتنایی تمام روابط ما را ، تمام تعهدات خود ، تاسیس
ممنوعیت از جامعه ، و با هم شروع زندگی نو است. '
چه او به شما می گویند؟ "
"اگر او پرسید : مشاوره ، باید بگویم او متناسب نیست به انجام هر چیزی از نوع.
باید بگویم که با شک به اندازه کافی به آن محکوم بود. "
"اما از قانون مستثنی کردن آن نقطه است."
این امر می تواند متفاوت همان. این نه به شما خواهد بود. "
"این نخواهد بود شما هم. گمان می کنم که جان کلام از کل
چیز. "
او در جریان مخالف کمی خیره شد. "حکومت تمام حق ، تا زمانی که وجود دارد
مورد هیچ. قوانین برای چیزهایی های تثبیت شده ، مانند
قطعات و موقعیت بازی می باشد.
مردان و زنان برقرار نمی کنند ؛ و آزمایش همه آنها هستیم.
هر انسان یک چیز جدید وجود دارد ، برای انجام کارهای جدید است.
پیدا کردن چیزی که می خواهید انجام دهید بیشتر به شدت ، اطمینان حاصل کنید که آن را ، و آن را
با همه ممکن است شما را به. اگر شما زندگی می کنند ، به خوبی و خوب ، اگر شما می میرند ،
خوبی و خوب است.
هدف خود را انجام داده است.... خوب ، این چیزی که ما می باشد. "
او از خواب آب شیشه ای به فعالیت های چرخش دوباره و عمیق آبی
شکل زیر پیچ و تاب خوردن و لرز.
"این چیزی که من ، گفت :" ان ورونیکا ، آرام ، با چشم های اندیشمندانه بر او.
سپس به او نگاه رفت و برگشت از درختان کاج به صخره های روشن از فروغ افتاب قوی و بالا
آسمان در بالا و سپس به صورتش.
او در یک نفس عمیق از هوای کوه شیرین به خود جلب کرد.
چشم او نرم و در قبر بودند ، و faintest از لبخند بر مصمم او وجود داشت
لب.
قسمت 3 بعد از آنها در امتداد یک مسیر پیچ در پیچ loitered
بالای کاروانسرا ، ساخته شده و عشق به یکدیگر است.
سفر خود آنها را تنبل ساخته شده بود ، بعد از ظهر گرم ، و آن به نظر می رسید
غیر ممکن است برای تنفس هوا شیرین است.
گل و چمن ، توت فرنگی های وحشی ، یک پروانه نادر و امثال ان کمی
صمیمی چیز جالب تر از کوه تبدیل شده بود.
دست flitting خود را همیشه لمس شد.
سکوت عمیق بین آنها آمد.... "من تصور می شد که برای رفتن به Kandersteg ،
گفت : Capes ، "اما این یک محل لذت بخش است. یک روح در کاروانسرا وجود ندارد اما
خودمان.
اجازه دهید ما باقی بماند شب در اینجا. پس ما می توانیم با تنبلی حرکت کردن و شایعات بی اساس به ما
ان ورونیکا محتوا قلب است. "" موافقت کرد ، گفت : ".
"پس از همه ، ماه عسل ما است."
ان ورونیکا گفت : "همه ما باید دریافت کنید ،". این مکان بسیار زیبا است. "
"هر جا که زیبا ،" ان ورونیکا گفت : در صدای کم.
برای مدتی که در سکوت راه می رفت.
من تعجب می کنم ، "او آغاز شد ، در حال حاضر ،" چرا من شما را دوست دارم -- دوستت دارم...
من می دانم که در حال حاضر آنچه در آن است به عنوان یک زن رها شده است.
من زن رها AM.
من شرمنده -- از چیزهایی که من انجام است. من می خواهم خودم را در دست خود قرار داده است.
شما می دانید -- من آرزو می کنم من می توانم بدن کوچک من تا کوچک رول و فشار آن را به دست خود را
و چنگال انگشتان دست خود را بر آن.
تنگ است. من می خواهم شما را به من نگه و من....
همه چیز. همه چیز.
اتمام حجت شادی خالص دادن -- دادن به شما.
من هرگز از این چیزها به هر انسان سخن گفته.
فقط در رویاهای ما -- و فرار حتی از رویاهای من است.
این است که اگر لب های من در مورد آنها شده بود مهر و موم شده است.
و اکنون من شکستن مهر و موم -- برای شما. فقط ای کاش -- ای کاش به روز من از هزار نفر بود
زمان محلی ها ، ده هزار بار زیبا تر است. "
Capes بلند دست او را و آن را بوسید. "شما هزار بار زیبا ،
او گفت : "بیش از هر چیز دیگری می تواند.... شما شما.
شما تمام زیبایی را در جهان.
زیبایی می کند معنی نیست ، هرگز به معنای ، هر چیزی -- هر چیزی در تمام اما شما.
این شما را منادی ، شما وعده داده شده...."
قسمت 4
آنها در کنار یکدیگر در لانه کم عمق از چمن و خزه در میان bowlders دراز و توقف
بوته بر روی یک سنگ بالا ، و به تماشای آسمان روز عمیق تر به عصر بین قریب به اتفاق
precipices در بالای سر و در طول درخت ، تاپس پایین تنگه گسترش نگاه.
پیشنهاد دور از کلبه های ییلاقی و گوشه ای از جاده ها آنها را به صحبت کردن برای
زمان جهان آنها پشت سر را ترک کرده بودند.
Capes معمولی از برنامه های خود را برای کار سخن گفت.
اتمام حجت سست ، شل با اراده جهانی که ما باید به چهره است.
حتی نمی دانند که آیا می شود به ما scandalized یا آمرزنده.
این دور ، کمی مردد که آیا برای پوست پشم دار و یا نه نگه دارید -- "
"این بستگی دارد که آیا ما خودمان حمل به عنوان اینکه ما انتظار می رود عصبانی ، گفت :" ان
ورونیکا. "ما نه."
"هیچ ترسی!"
"سپس ، همانطور که ما موفق ، آن آغاز خواهد شد به یک ور راه رفتن بازگشت به ما.
این بهترین حالت آن انجام دهید که چیز ها به چشم پوشی کنید -- "" اگر ما آن را اجازه دهید ، عزیز ضعیف است. "
"که اگر ما موفق شوند.
اگر ما نتوانیم ، گفت : "Capes ،" و سپس -- "" ما می رویم به شکست است ، گفت : "ان
ورونیکا. زندگی بسیار شجاع و با شکوه به نظر می رسید
سرمایه گذاری به ان ورونیکا که روز.
او با احساس Capes لرزش در کنار او بود و درخشان با عشق قهرمانانه ؛
آن را به او به نظر می رسید که اگر آنها را دست خود را به طور مشترک در برابر کوه های آلپ و تحت فشار قرار دادند
آنها قادر خواهند بود به آنها فشار کنار.
او در یک میخ کوچک بی سر گل صد تومانی کوتوله وضع و nibbled.
شکست! "او گفت.
قسمت 5 در حال حاضر آن را به ورونیکا ان به رخ داده است
درخواست در مورد سفر او برنامه ریزی شده.
او بخش خود را از نقشه زیگفرید تاشو در جیب خود ، و او چمباتمه زده اند تا
با پاهای خود را مانند بت هند در حالی که او در کنار او دراز مستعد و به دنبال عبور
هر جنبش از انگشت indicatory او.
"در اینجا ،" او گفت : "این بلو را مشاهده کنید و در اینجا ما تا به - فردا استراحت.
من فکر می کنم که ما تا به - فردا استراحت؟ "سکوت کوتاهی وجود دارد.
"از آن است که یک مکان بسیار دلپذیر ، گفت :" ان ورونیکا ، گاز گرفتن ساقه گل صد تومانی
از طریق ، و با آن سایه ای محو از بازگشت به لب های او لبخند....
"و سپس گفت :" ان ورونیکا.
"سپس ما را به این محل ، Oeschinensee بروید.
دریاچه اتمام حجت در میان precipices و مسافرخانه کوچک که در آن ما می توانیم باقی بماند ، و نشستن و
خوردن شام ما در یک جدول دلپذیر است که به نظر می رسد بر دریاچه.
برای چند روز ، ما باید خیلی بیکار وجود دارد در میان درخت ها و سنگ.
قایق در دریاچه و عمق سایه و wildernesses از چوب کاج وجود دارد.
پس از یک روز یا بیشتر ، شاید ما در یک یا دو سفرها را کمی بروید و ببینید که چگونه
خوب سر خود را -- تقلا خفیف یا ؛ و پس از آن تا کلبه بر روی یک پاس فقط در اینجا
و خارج بر یخچال های طبیعی Blumlis - ALP است که اسپرد از چنین و چنان است. "
او خودش را از برخی از رویای در کلمه roused.
یخچال های طبیعی؟ "او گفت.
"تحت Frau وایلد -- که بعد از شما نام برده شده است."
او خم شد و بوسید موی او و متوقف شد ، و پس از آن مجبور توجه خود را به نقشه.
: "یک روز ، او از سر گرفت :" ما شروع زود هنگام و آمد به Kandersteg و
این zigzags و اینجا و اینجا ، و به همین ترتیب گذشته این Daubensee به یک مسافرخانه کوچک نیست -- نخواهد
شلوغ در عین حال ، هر چند ممکن است ما آن همه برای به دست آوردن
خودمان -- در کنار steepest کج و معوج شما می توانید تصور کنید ، هزاران نفر از فوت
کج و معوج و شما نشستن و خوردن ناهار با من و نگاه کردن در سراسر Rhone
دره و در مسافت های آبی فراتر از آبی
فاصله Matterhorn و مونت روزا و هنگ طولانی آفتابی ، برفی
کوه ها.
و هنگامی که ما به آنها نگاه می کنید ما در یک بار باید برای رفتن به آنها -- که راه را با
چیز زیبا -- و پایین ما باید بروید ، مثل مگس پایین دیوار ، به Leukerbad و
بنابراین برای Leuk ایستگاه ، در اینجا ، و سپس با قطار
بالا Rhone دره و این دره جانبی کمی به Stalden ؛ و در آنجا ، در سرد
بعد از ظهر ، ما باید شروع به خاموش کردن تنگه ها ، دانلود ها و صخره های زیر با ما و
در بالا به ما ، به خواب رفتن در یک کاروانسرا نیمه راه ، و
در روز بعد به SAAS هزینه ، SAAS از سحر و جادو ، SAAS از مردم بت پرست.
و در آنجا ، در مورد SAAS ، یخ و بارشها دوباره ، و گاهی اوقات ما در میان با تنبلی حرکت کردن
سنگ ها و درختان مورد SAAS یا جوانه زدن به کلیساهای کوچک ساموئل باتلر ، و در برخی مواقع ما
صعود خواهد کرد تا از راه را از افراد دیگر به یخچال های طبیعی و برف.
و حداقل برای یک اکسپدیشن ، ما خواهد رفت تا این دره متروک در اینجا به
Mattmark ، و به همین ترتیب به مونت مورو.
در واقع شما وجود دارد به مونت روزا. تقریبا بهترین از همه است. "
"آیا این بسیار زیبا است؟" "وقتی که من آن را دیدم بسیار زیبا بود.
این فوق العاده بود.
این ملکه تاج کوه در ردای خود را درخشان سفید شد.
تا بالاتر از سطح عبور towered ، هزاران نفر از فوت ، هنوز هم ، درخشان ،
و سفید ، و در زیر ، هزاران پا زیر ، کف ابرها کمی پشمالو بود.
و سپس در حال حاضر این ابرها شروع به پوشیدن های نازک و در معرض دامنه های شیب دار ، عمیق ،
پایین و پایین ، با چمن و درختان کاج ، پایین و پایین ، و در گذشته ، از طریق
اجاره بزرگ در ابرها ، سقف لخت ،
درخشان مانند سنجاق سر بسیار دقیقه و جاده مانند فیبر سفید ابریشمی - Macugnana ،
در ایتالیا. این می شود یک روز خوب -- آن را به
می شود ، زمانی که اولین بار چشم در ایتالیا....
که تا آنجا که می رویم. "" ما نمی توانیم به ایتالیا؟ "
"نه" او گفت : "آن را اجرا خواهد کرد که در حال حاضر است.
ما باید دست ما را در تپه های آبی موج دور وجود دارد و به عقب برویم به لندن و
کار "" اما ایتالیا -- "
او گفت : "ایتالیا برای یک دختر خوب ،" و دست خود را برای یک لحظه بر روی شانه او گذاشته است.
"او باید به جلو نگاه به ایتالیا است." "من می گویم ، او منعکس شده است ، :" شما به جای
استاد ، شما می دانید. "
ایده او را به عنوان رمان اصابت کرد. "البته من مدیر این
هیئت اعزامی ، "او ، بعد از یک بازه ی زمانی از خود سؤال گفت.
او گونه او را به پایین آستین پشم ونخ راه راه از کتش ام افت.
"نیس آستین ،" او گفت ، و او به دست آمد و آن را بوسید.
"من می گویم!" او گریه.
"در اینجا نگاه کنید! آیا شما قصد کمی بیش از حد؟
این -- است تخریب -- ساخت سر و صدا با آستین.
شما باید چیزهایی مانند که نمی کنند. "
"چرا که نه" "آزاد زن -- و برابر".
"من آن را انجام می دهند -- از اراده آزاد خود من ،" ان ورونیکا گفت : ، بوسیدن دست خود را دوباره.
"چیزی برای آنچه که من انجام خواهد داد."
"آه ، خوب!" او گفت ، یک کمی doubtfully ، "این فقط یک فاز ،" و خم شد و
دست خود را بر روی شانه خود را برای یک لحظه استراحت ، با ضرب و شتم قلب خود را و
اعصاب تیردان -.
پس از آن به عنوان او بسیار دراز هنوز هم ، با دست او را مسجل و موهای سیاه او را سقوط در مورد
صورت خود ، او آمد باز هم نزدیکتر و آرام پشت گردن گردن او را بوسید....
قسمت 6 : بسیاری از چیزهایی که او را برنامه ریزی کرده بود
انجام داد.
اما آنها صعود نسبت به او در نظر گرفته شده بود زیرا ان ورونیکا ثابت کرد و نه خوب
کوهنورد ، ثابت سر و دلیر ، و نه شجاعانه ، اما کاملا مایل دقت و توجه در
فرمان او.
یکی از چیزهایی که بیشتر او را در او شگفت زده ظرفیت خود را برای کور بود
اطاعت. او عاشق را به انجام کارهای گفته شود.
او می دانست که دایره کوه ها در مورد هزینه SAAS نسبتا خوب : او در آنجا شده بود دو بار
قبل ، و خوب بود به دور از پیاده عقب مانده را به بالا ،
مکان های تنهایی ، و نشستن و جویدن ساندویچ
و صحبت با هم و انجام چیز با هم بودند که فقط یک کمی مشکل و
خطرناک است.
و آنها می توانند صحبت می کنند ، در بر داشت و هرگز به یک بار ، آن را به نظر می رسید ، معنای خود را و
دردسر قصد.
آنها فوق العاده با یکدیگر خوشحال بودند ، آنها یکدیگر فراتر از
اندازه گیری بهتر از آنها انتظار داشتند ، فقط به این دلیل می خواهند از ماده در
صرف انتظار.
مکالمه آنها دوباره و دوباره به یک سویه از خود تبریک منحط
که irked eavesdropper. ان ورونیکا گفت : "You're -- من نمی دانم".
"شما در حال پر زرق و برق است."
"این است که شما در حال پر زرق و برق و یا من ، گفت :" Capes.
اما یکی از یکی دیگر از ما راضی. آسمان به تنهایی نمی داند که چرا.
بنابراین به طور کامل!
oddest تناسب اندام! آنچه در آن است ساخته شده از؟
بافت پوست و بافت ذهن؟ رنگ و صدا.
من فکر نمی کنم من توهمات ، و نه شما....
اگر من تا به حال چیزی از شما در تمام ملاقات اما هرگز یک تکه از پوست شما در اتصال یک کتاب ،
ان ورونیکا ، من می دانم من که جایی برای من نزدیک باقی بماند....
همه ی اشتباهاتش شما فقط مدل سازی با نشاط شما را واقعی و جامد است. "
"گسل ها هستند که بهترین بخشی از آن را ،" ان ورونیکا گفت : "به همین دلیل ، حتی شریر کوچک ما
سویه اجرا به همان شیوه است.
حتی درشتی ما است. "" درشت؟ "گفت : Capes :" ما در حال درشت نیست. "
اما اگر ما شد؟ "ان ورونیکا گفت.
"من می توانم به شما و شما برای من صحبت کرد بدون اینکه یک تکه از تلاش ، گفت :" Capes "که
جوهر آن.
این از چیز های کوچک به عنوان قطر موها و بزرگی زندگی ساخته شده و
مرگ.... یکی همیشه رویای از این در سر می پروراند و هرگز
بر این باور آن است.
این شانس کمیاب ترین ، wildest ، غیر ممکن ترین حادثه است.
اغلب افراد ، هر یک دیگری من می دانم ، به نظر می رسد با بیگانگان ازدواج میکردند و به صحبت
uneasily در زبان های نا آشنا ، ترس از دانش های دیگر ،
misjudgment دائمی یکی دیگر و سوء تفاهم است.
چرا آنها نمی صبر کنید؟ "او اضافه کرد. ان ورونیکا یکی از چشمک می زند او را از
بینش.
می کند ، منتظر نیست ، گفت : "ان ورونیکا. او گسترش داده است.
"من باید نه صبر کردم ، او گفت. "من ممکن است برای یک ساعت هم مبهم است.
اما این که شما می گویید.
من شانس نادرترین و روی پای من افتاده است. "
"ما هم روی پای ما افتاده! ما هستیم نادرترین از فنا!
چیزی که واقعی است!
مصالحه و نه شم و نه امتیازی بین ما وجود ندارد.
ما می ترسند ، ما را به زحمت نمی. ما یکدیگر را در نظر نمی ؛ است که برای ما لازم نیست.
که زندگی wrappered ، همانطور که شما از آن تماس -- we've سوزاندند و ژنده پوش سر در گم!
از آن رقصید! ما صریح هستیم! "
"استارک" در واقع همان تکرار ان ورونیکا.
قسمت 7 از آنجا که از صعود آن روز آمد -- آن
شد Mittaghorn -- آنها مجبور به عبور از یک فضای درخشان و مرطوب ، سنگ شیب دار بین
دو دامنه های چمن که نیاز به مراقبت کمی.
چند سست ، قطعات شکسته سنگ را به روی چیزی حساب کردن با بر دانشهای وجود دارد ، و
یک مکان که در آن دست بود کار به همان اندازه به عنوان دست و پا.
آنها با استفاده از طناب -- که نه طناب بود همه لازم است ، اما به دلیل ان ورونیکا
دولت با شکوه ذهن ساخته شده این واقعیت از طناب agreeably نمادین ، و به هر حال ، آن
آیا بیمه مرگ مشترک در صورت برخی از راه دور بد شانسی احتمالا.
Capes رفت و برای اولین بار ، footholds پیدا کردن و ، که در آن قطره در اقشار - لبه آمد
مانند مراحل طولانی ، بی دست و پا ، قرار دادن پا ان ورونیکا.
درباره نیمه راه را در سراسر این فاصله ، زمانی که همه چیز به نظر می رسید به خوبی پیش می رفت ، Capes بود
شوک. "آسمانها!" گفت ان ورونیکا ، با
شور و شوق فوق العاده ای.
"خدای من!" و به حرکت متوقف شد. Capes شد سفت و سخت و چسبنده است.
موردی در گرفت. "همه درست است؟" او پرسید.
"من باید به آن پرداخت."
"EH؟" "من فراموش شده چیزی است.
آه ، آن را نفرین! "" EH؟ "
"او گفت : من می خواهم."
"چی؟" "این شیطان از آن است!"
"شیطان از چه؟... آیا استفاده از زبان ناپسندیده! "
"را فراموش کرده ام در مورد آن مانند این است."
"را فراموش کرده ام؟" "و من گفتم : من نمی.
من گفت : من می خواهم هر چیزی را انجام دهید. من گفتم : من می خواهم پیراهن را. "
"پیراهن؟"
"پیراهن در یک -- و -- چیزی ده. اوه ، خوبی!
Bilking! ان ورونیکا ، شما bilker! "
مکث.
"آیا شما به من بگویید آنچه را که همه این است که در مورد گفت :" Capes.
"حدود چهل پوند است." Capes صبورانه منتظر است.
"G. من متاسفم....
اما شما به من چهل پوند قرض بدهید. "" ، گفت : "این نوعی از هذیان Capes.
"هوا rarefied؟ من فکر کردم شما تا به حال سر بهتر است. "
"نه! من توضیح خواهیم داد پایین تر است.
این همه حق است. بیایید به کوه نوردی در حال حاضر.
چیزی که اتمام حجت من unaccountably نادیده گرفته شده است. کلیه حقوق این واقعا.
این می تواند صبر کنید کمی طولانی تر.
من چهل پوند از آقای Ramage اقتباس شده است. تشکر از خوبی شما خواهید درک.
به همین دلیل من chucked منینگ.... کلیه حقوق این ، من آینده است.
اما همه این کسب و کار رانده تمیز از سر من....
به همین دلیل او اذیت شد ، شما می دانید. "" چه کسی اذیت؟ "
"آقای Ramage -- در حدود چهل پوند ".
او در زمان یک گام. "عزیزم ،" او ، از طریق ارسال
چاره اندیشی موقت ، "شما آیا معدوم کردن چیزها!"
قسمت 8
آنها خودشان را در بر داشت روز بعد صحبت کردن در عشق به یک دیگر بالا در برخی از سنگ ها بالا
بانک شدید برف که معلق پرتگاه در سمت شرقی از هزینه
یخچال های طبیعی است.
در این زمان مو Capes نزدیک به سفید سفید بود ، و پوست او تبدیل شده بود
پوست قرمز شات مس با طلا. آنها در حال حاضر هر دو در حالت
بی سابقه تناسب فیزیکی است.
و دامن مانند ورونیکا ان زمانی که وی وارد دره از SaaS داشته است
با خیال راحت دور در هتل بسته بندی شده ، و او به تن کمربند چرم و شل
knickerbockers و puttees -- یک صحنه و لباس است که
مناسب خوب ، خطوط طولانی از اندام او به مراتب بهتر از هر پیاده روی ، لباس زنانه
میتوانستند انجام دهند.
رنگ او در برف و تابش خیره کننده مقاومت به حال و زیبا ، پوست خود را تنها عمیقتر به حال خود
گرمای طبیعی کمی زیر آفتاب آلپ.
او کنار رانده حجاب لاجورد او گرفته شده ، عینک او برف ، و نشست خندان تحت
دست خود را در افتخارات درخشان -- روشن پیش امدگی لبه بام ، سایه های آبی ، آرام
گرد ، توده های عظیم برف ، عمیق
مکان های پر از درخشش و لرزش -- از Taschhorn و DOM.
آسمان آبی بی ابر ، درخشنده بود.
Capes شنبه تماشا و توصیف او ، و سپس او سقوط کرد به ستایش و ثروت روز
و عشق خود را برای یکدیگر.
"در اینجا ما هستند ،" او گفت ، "درخشان را از طریق هر یک از دیگر مانند نور از طریق یک رنگ آمیزی
پنجره شیشه ای. با استفاده از این هوا در خون ما ، این نور خورشید
خیساندن ما....
زندگی خیلی خوب است. می توانید آن را همیشه خیلی خوب دوباره؟ "
ان ورونیکا را دست سفت و فشرده بازویش.
"این بسیار خوب است ،" او گفت.
"شکوهمند! خوب" "فرض کنید در حال حاضر -- به دنبال در این مدت برف شیب
و پس از آن است که فراتر از آبی عمیق -- آیا شما ببینید که استخر گرد رنگ در یخ --
هزار پا و یا زیر؟
بله؟ خوب ، فکر می کنم -- we've کردم برای رفتن ، اما ده گام
و دراز کشیدن و قرار دادن سلاح های ما در مورد یکدیگر.
می بینید؟
پایین ما باید در یک کف جویبار -- در ابری از برف -- به پرواز و یک رویا.
تمام بقیه زندگی ما با هم خواهد بود در آن زمان ، ان ورونیکا.
هر لحظه.
و هیچ شانس بد است. "" اگر شما دچار وسوسه کردن بیش از حد ، "او گفت ، پس از
سکوت ، "من باید آن را انجام دهد. من فقط پرش و پرتاب خودم
بر شما.
زن جوان ناامید هستم. و سپس به عنوان رفتیم پایین شما می خواهم را امتحان کنید
را توضیح دهد. و لازم است که آن را فاسد....
شما می دانید شما آن معنی نیست. "
"نه ، من نمی. اما من دوست داشتم به آن می گویند. "
"و نه! اما من تعجب است که چرا شما به آن معنا نیست؟ "
"از آنجا که ، گمان می کنم ، چیز دیگری بهتر است.
چه دلیل دیگری وجود دارد می تواند؟ این پیچیده تر است ، اما بهتر است.
این ، این سرازیری و شیب مناسب ، scoundrelism سر در گم خواهد بود.
شما می دانید که ، و من می دانم که ، هر چند که ممکن است به آن ثبت می شود برای پیدا کردن همین دلیل است.
این امر می شود غبن.
طراحی پرداخت از زندگی و پس از آن زندگی نمی کند.
و علاوه بر این -- رفتن We're برای زندگی ، ان ورونیکا!
اوه ، چیزهایی خواهیم انجام دهیم ، زندگی می کنیم منجر شود!
مشکل در آن است در زمان وجود خواهد داشت -- من و شما نمی خواهید به اجرا بدون اصطکاک.
اما ما داریم مغز را به بیش از آن ، و زبان در سر ما را به هر بحث
دیگر. ما sha'n't آویزان بر روی هر سوء تفاهم است.
ما نیست.
و ما قصد داریم به مبارزه با آن دنیای قدیم پایین وجود دارد.
که دنیای قدیم بود که آن هتل قدیمی احمقانه ، و تمام بقیه از آن را راندند....
اگر ما زندگی نمی فکر می کنم ما از آن می ترسند....
می میرند ، در واقع!
ما قصد داریم برای انجام کار ، ما قصد داریم در مورد یکدیگر گشوده و ما قصد داریم به
بچه دار شود. "" دختران! "گریه ان ورونیکا.
"پسران!" گفت : Capes.
هر دو! "ان ورونیکا گفت. "بسیاری از' EM! "
Capes chuckled. "شما زن ظریف!"
"چه کسی اهمیت میدهد ، ان ورونیکا گفت :" از دیدن آن را به شما؟
گرم و نرم و کمی شگفتی! البته من آنها را می خواهم. "
قسمت 9 "تمام چیزها ، ما قصد داریم برای انجام دهید ،
به گفت : Capes "همه انواع بار ما قصد داشته باشند.
دیر یا زود ما مطمئنا چیزی برای تمیز کردن آن زندان به شما گفته
من در مورد -- limewash زیرین زندگی. شما و I.
ما می توانیم در یک کتیبه برف عشق ، ما می توانیم بیش از یک سطل ماست مالی کردن عشق است.
عشق در هر نقطه است. هر جایی!
مهتاب و موسیقی -- خشنود ، شما می دانید ، اما کاملا غیر ضروری است.
ما ملاقات تشریحی سگ ماهی.... آیا شما به یاد داشته باشید اولین روز خود را با من؟...
آیا شما در واقع به یاد داشته باشید؟
بوی پوسیدگی و ارزان روح متیله!...
عزیزم! ایم به حال بسیاری از لحظات به طوری!
من استفاده می شود برای رفتن بیش از زمان ما با هم می خواهم به حال ، چیزهایی که ما خواهیم گفت : -- مانند یک
تسبیح دانه. اما در حال حاضر از آن دانه توسط چلیک -- مانند
نگه دارید از یک معامله گر غرب آفریقا.
آن را بیش از حد گرد و غبار طلا چنگ در یک طرف احساس می کند.
یکی نمیخواهد یک دانه به از دست دادن. و باید -- برخی از آن باید از طریق لغزش
انگشت فرد. "
من اهمیتی نمی دهند اگر آن را ندارد ، گفت : "ان ورونیکا.
"من رپ را برای به خاطر سپردن اهمیتی نمی دهند. من برای شما مراقبت.
این لحظه بهتر می تواند تا لحظه ای بعد می آید.
که چگونه آن را به من طول می کشد. چرا ما باید ذخیره کردن؟
ما قصد نداریم از در حال حاضر ، مانند فانوس های ژاپنی در گیل.
این عزیزان فقیر است که لازم نیست که می دانند آنها خواهد شد ، می دانم که آنها می توانید آن را حفظ کند ، که نیاز به
به کلاچ در گل سمت راه.
قرار داده و EM در کتاب های کمی برای یاد.
گل مسطح برای امثال ما نیست.
لحظه ، در واقع!
ما دوست داریم هر یک از دیگر تازه و تازه است. این توهمات است -- برای ما.
ما دو عاشق یکدیگر -- واقعی ، مشابه دیگر -- همه زمان "است.
"واقعی ، مشابه دیگر ، گفت :" Capes ، و در زمان و کمی نوک کم کم به او
انگشت. "توهم وجود دارد ، بنابراین تا آنجا که من می دانم ،"
گفت : ان ورونیکا.
"من اعتقاد ندارم یکی وجود دارد. اگر وجود دارد ، اتمام حجت لفاف صرف -- وجود دارد
بهتر در قسمت پایین. این تنها به عنوان اگر من می خواهم شروع به دانستن شما
روز قبل از دیروز و یا وجود دارد ، abouts.
شما در صحت آینده نگه دارید ، بعد از اینکه شما به نظر می رسید برای آمدن در دسترس نباشد درست.
شما... آجر! "
قسمت 10 "فکر" ، فریاد "شما ده سال
جوان تر از من!...
زمان محلی وجود دارد زمانی که شما به من احساس یک چیز کمی را در پای خود را -- جوان ، احمقانه ،
محافظت چیز.
آیا شما می دانید ، ان ورونیکا ، این همه دروغ در مورد گواهینامه تولد خود را در جعل --
و را فریب دهد که در آن. شما یکی از جاودانه است.
Immortal بود!
شما در ابتدا بودند ، و همه مردان در جهان است که شناخته شده چه عشق است
پرستش در پای خود را. شما تبدیل کرده اند -- لستر بخش!
شما دوست عزیز من ، شما یک لغزش یک دختر است ، اما لحظات وجود دارد که سر من
بر روی سینه خود ، زمانی که قلب شما شده است نزدیک به گوش من ضرب و شتم می شود ، شده است وقتی که من
شما برای الهه ، شناخته می شود زمانی که من
خودم را برده خود را ، زمانی که من آرزو است که شما می توانید برای لذت کشتن آرزو
که توسط شما کشته شده است. شما Priestess بالایی از زندگی...."
"priestess شما ،" زمزمه ان ورونیکا ، آرام است.
"priestess کمی احمقانه که هیچ چیزی از زندگی را در همه می دانستند تا او به شما می آمد."
قسمت 11 آنها برای یک زمان بدون صحبت نشسته
کلمه ، در یک جهان عظیم درخشان رضایت متقابل.
"خوب ، گفت :" Capes ، در طول ، "ایم به پایین ، ان ورونیکا.
زندگی منتظر می ماند برای ما. "او ایستاد و منتظر او را به حرکت.
"خدایان!" گریه ان ورونیکا ، و او را ایستاده نگه داشته است.
"و فکر می کنم که آن را یک سال پیش از من یک شورشی سیاه دل مدرسه
دختر ، مضطرب ، متعجب و متحیر ، درمانده ، درک نیست که این نیروی بزرگ عشق
ترکیدن راه خود را از طریق من!
همه کسانی که بی نام و ملالت های -- آنها بیش از تولد و چنگال عشق بود.
من احساس -- احساس کردم که در جهان نقاب زندگی می کنند. من احساس می کردم هر چند که من تا به حال چشم پانسمان.
من احساس -- در cobwebs ضخیم پیچیده شده.
آنها به من کور است. آنها را در دهان من.
و حالا -- عزیز! عزیز!
سپیده دم از در بالا خداوند من بازدید می کنند.
من دوست دارم. من دوست داشتم.
من می خواهم برای فریاد زدن به! من می خواهم به آواز!
من خوشحالم!
من خوشحالم که زنده است چون شما زنده!
من خوشحالم که یک زن است زیرا شما یک مرد!
من خوشحالم!
من خوشحالم! من خوشحالم!
من از خدا برای زندگی است و شما. من خدا را شکر به خاطر نور آفتاب خود را بر روی صورت خود را.
من خدا را شکر برای زیبایی را دوست دارید و گسل شما را دوست دارم.
خدا تشکر میکنم برای پوست است که لایه برداری از بینی خود را ، برای همه چیز
بزرگ و کوچک است که ما آنچه که ما.
این فیض من و گفت است! آه! عزیز من! همه شادی و گریند
زندگی مخلوط در من در حال حاضر و قدردانی است.
تازه متولد شده اژدها پرواز که بال خود را در صبح پخش هرگز به عنوان خوشحال است احساس
من! "