Tip:
Highlight text to annotate it
X
PART 2 : فصل XI یانکی در جستجوی از ماجرا
هرگز چنین یک کشور برای سرگردان دروغگو وجود دارد و آنها از هر دو شد
جنس نر و ماده.
به سختی یک ماه گذشت بدون یکی از این tramps ورود و به طور کلی لود شده با
داستان در مورد برخی از شاهزاده خانم و یا دیگر مایل کمک به او را از برخی از قلعه دور
جایی که او در اسارت بود توسط رذل بی قانون ، که معمولا به یک غول برگزار شد.
حالا شما فکر می کنم که اولین چیزی که پادشاه را پس از گوش دادن به چنین
داستان کوتاه از تمام غریبه ، خواهد بود تا بخواهید برای اعتبار -- بله ، و یک اشاره گر
یا دو به عنوان محل از قلعه ، بهترین مسیر به آن ، و غیره.
اما هیچ کس تا کنون از یک چیز بسیار ساده و مبتنی بر عقل سلیم که در آن فکر.
نه ، همه دروغ این افراد بلعیده کامل ، و پرسید : هرگز سوال از هر
مرتب کردن بر اساس و یا در مورد هر چیزی.
خوب ، یک روز وقتی که من در اطراف نیست ، به همراه یکی از این افراد آمدند -- آن یکی او بود ،
این زمان -- و گفت : داستان از الگوی معمول است.
معشوقه او اسیر در قلعه وسیع و تیره بود ، همراه با چهل و چهار
دختران جوان و زیبا ، تقریبا همه آنها از پرنسس های آنها بوده است
بیحال شدن در آن اسارت بی رحمانه
بیست و شش سال ؛ استادان قلعه سه برادران شگفت انگیز است ، هر کدام با
چهار بازو و یک چشم -- چشم در مرکز پیشانی ، و به عنوان بزرگ به عنوان یک
میوه.
مرتب کردن بر اساس میوه ذکر شده نیست ؛ slovenliness معمول خود را در آمار.
آیا فکر می کنید؟
پادشاه و کل میزگرد در raptures به بیش از این فرصت مهمل
به ماجراجویی.
هر شوالیه از جدول برای احتمال ، شروع به پریدن کرد و التماس برای آن ، اما به
ازار و آزاردهنده است پادشاه آن را بر من ، که برای آن در همه حال خواسته اعطا.
با تلاش ، من حاوی شادی من زمانی که کلارنس آورده من خبر.
اما او -- او می تواند او را شامل نمی شود.
دهان او gushed لذت و قدرشناسی در ترشحات ثابت -- لذت در خوب من
ثروت ، قدردانی به پادشاه برای این علامت پر زرق و برق به نفع خود را برای من.
او می توانست نه پاهای خود و نه بدن خود را هنوز هم نگه دارید ، اما در مورد در pirouetted
وجد روح از شادی.
در کنار من ، من می توانستم لعنت مهربانی که من اعطا بر این
نیکو کاری ، اما من ازار من به خاطر سیاست زیر سطح نگه داشته ، و آنچه
می تواند به من اجازه دهید به خوشحالم.
در واقع ، به من گفت : من خوشحالم. و در راه این درست بود و من به عنوان خوشحال بود
فرد وقتی که او است scalped.
خب ، یکی باید بهترین ها را از چیزهایی ، ساخت و اتلاف وقت با fretting بی فایده نیست ، اما
دریافت پایین به کسب و کار و ببینید چه می تواند انجام شود.
در تمام دروغ گندم در میان کاه وجود دارد ؛ من باید در گندم در این مورد : بنابراین من
فرستاده شده برای دختر و آمد او را.
او موجودی به اندازه کافی خوش منظر بود و نرم و متواضع است ، اما ، اگر نشانه رفت
هر چیزی ، به همان اندازه او را به عنوان دیده بان بانوی نمی دانم.
گفتم :
عزیزم ، شما به عنوان خاص مورد سوال؟ "
او گفت که او نداشته است.
"خب ، من انتظار شما تا به حال ، اما من فکر کردم من بپرسید تا مطمئن شوید که آن را
راه من مطرح شده است.
حالا شما باید آن را نمی unkindly اگر من به شما یادآوری می کنند که همانطور که ما به شما نمی دانم ، ما
باید برود آهسته کمی.
شما ممکن است همه حق است ، البته ، می کنیم و امیدواریم که شما ، اما آن را برای
اعطا کسب و کار نیست. شما را در درک آن.
من موظف به شما چند سوال بپرسید ، فقط پاسخ منصفانه و مربع ، و
هراسان می کند. کجا زندگی می کنید ، زمانی که در منزل هستند؟ "
"در سرزمین Moder ، عادلانه آقا."
"سرزمین Moder. من به خاطر نمی شنیدن آن را قبل از.
پدر و مادر زندگی می کنند؟ "
"همانطور که من می دانم که اگر آنها را هنوز در زندگی می کنند ، sith نه آن است که سالهای زیادی است که من
lain تا در قلعه بسته است. "" نام شما ، لطفا؟ "
"لک لک Alisande لا Carteloise ، شما لطفا آن ارتفاع من."
"آیا کسی در اینجا که می تواند شما را شناسایی می دانید؟"
که به احتمال زیاد نیست ، عادلانه پروردگارا ، من به وجود می آیند اینجا در حال حاضر برای اولین بار است. "
"آیا شما به ارمغان آورد هر نامه -- هر گونه اسناد -- هر اثبات شده است که شما
قابل اعتماد و راستگو؟ "
«ضامن ، هیچ ، و برای چه باید به من؟ من نه یک زبان ، و می تواند به من می گویند تمام
که خودم را؟ "" اما شما آن را گفت ، می دانید ، و کسی
دیگری گفت ، متفاوت است. "
"متفاوت؟ چگونه ممکن است که خواهد بود؟
من از من می ترسند من درک نمی کنم. "" را نمی فهمید؟
زمین -- چرا ، می بینید -- شما می بینید -- که چرا ، اسکات بزرگ ، می تواند به شما در درک یک چیز کوچک
است که می خواهم؟
آیا می توانید درک تفاوت بین شما -- چرا شما نگاه معصوم و
ساده لوحانه! "" من
در حقیقت من می دانم ، نه اما آن را اراده خدا بود. "
"بله ، بله ، من روی چیزی حساب کردن که در مورد اندازه آن است.
آیا ذهن هیجان زده ظاهری من ، من نیست.
اجازه دهید این موضوع را تغییر دهید. در حال حاضر به عنوان به این قلعه ، با چهل و پنج
شاهزاده خانم در آن است ، و سه ogres در سر آن ، به من بگویید -- که این حرمسرا "؟
"حرمسرا؟"
"قلعه ، شما را در درک ، قلعه کجاست؟"
"اوه ، که ، آن را بزرگ ، و قوی ، و به خوبی beseen و lieth در دور
کشور است.
بله ، آن بسیاری از لیگ ها است. "" چند؟ "
"آه ، عادلانه آقا ، آن woundily سخت به بگویید که آنها بسیاری ، و این کار را به دامان
یکی بر دیگری ، و در همین تصویر ساخته شده و tincted با همان
رنگ ، یکی ممکن است از یک لیگ را از نمی دانم
محقق کرده است ، و نه به آنها تعداد به جز آنها گرفته شود از هم جدا ، و آنچه شوخ طبعی به خوبی از آن
کار خدا را به انجام این کار ، که نه از ظرفیت در درون انسان ، و برای نویسنده خواهد شد توجه داشته باشید -- "
"حفظ ، حفظ ، ذهن هرگز در مورد راه دور ، محل نگه داری می کند قلعه دروغ؟
جهت از اینجا؟ "
"آه ، شما لطفا آقا ، هیچ جهت از اینجا خداوند ، به همین دلیل است که lieth جاده
مستقیم نیست ، اما همیشه turneth ، برای چه جهت جای آن
abideth ، اما برخی از زمان در زیر یکی است
آسمان و چند لحظه بعد تحت رسیدگی دیگر ، whereso اگر اهل فکر است که آن را در شرق است ، و پیمودن
بدانسو ، آنچه باید مشاهده کند که راه را از جاده ها هنوز doth دوباره بر خود نوبه خود
فضای نیم دایره ، و این
تعجب happing دوباره و در عین حال دوباره و هنوز دوباره ، آن را به سرند شما است که شما
توسط vanities از ذهن تصور برای خنثی کردن و و را به نا بودی اراده او
که giveth جهت از قلعه
جای این تفاوت که او را pleaseth ، و اگر او آن را لطفا نمی خواهد که به جای حتی
تمام قلعه ها و همه بدان مسیرهای ناپدید از زمین ، از خروج از اماکن
در جایی که آنها tarried متروک و خالی ،
بنابراین هشدار مخلوقات خود را که که در آن او او خواهد شد ، و جایی که به او گفته شده نخواهد کرد -- "
"اوه ، که همه حق است ، که همه حق ، ما را استراحت می دهد ، در مورد ذهن هرگز
جهت آویزان جهت -- من فرمودید ، من التماس هزار رضایت من نیست
به خوبی به روز پرداخت بدون توجه وقتی که من
باخود گفتن ، آن عادت قدیمی ، قدیمی ، عادت بد و سخت است برای خلاص شدن از زمانی که
هضم یکی است همه بی نظم با خوردن مواد غذایی که بزرگ شده بود برای همیشه لطفا برای و
همیشه قبل از او متولد شد ، زمین خوب! یک مرد
تواند نگه داشتن توابع خود را در جوجه ها در بهار 1300 سال به طور منظم نیست.
اما می آیند -- ذهن هرگز در مورد آن ؛ let's -- شما کردم چنین چیزی به عنوان یک نقشه از آن
منطقه مربوط به شما را؟
در حال حاضر خوب نقشه -- "
"آیا این اتفاقا که شیوه ای از چیزی که از اواخر کافران به ارمغان آورده اند
از بیش از دریاهای بزرگ ، که در روغن جوشانده ، و پیاز و نمک افزوده شده به
آنها نمیدهد ، doth -- "
"چه نقشه؟ شما صحبت کردن در مورد؟
آیا شما می دانید چه نقشه؟
وجود دارد ، وجود دارد ، ذهن هرگز ، توضیح نمی دهد ، من نفرت تبیین یک چیز مه آنها تا به تا
که شما می توانید هر چیزی در مورد آن بگویید. اجرای همراه ، عزیز ، خوب روزه ، نشان می دهد او را
راه ، کلارنس. "
آه ، خوب ، آن را معقول ساده بود ، در حال حاضر ، چرا این الاغ چشم انداز نه این دروغگو
برای جزئیات بیشتر.
ممکن است که این دختر واقع در جایی او را داشتند ، اما من اعتقاد ندارم شما می توانید از
آن sluiced با هیدرولیک و نه آن را با اشکال قبل از انفجار ،
حتی یک مورد برای دینامیت بود.
چرا ، او الاغ بی نقص بود ؛ و در عین حال پادشاه و شوالیه خود را به حال گوش به او را به عنوان
اگر او یک برگ از انجیل بوده است. فناوری اطلاعات نوع اندازه تا کل حزب.
و فکر می کنم از راه های ساده ای از این دادگاه : این دختر سرگردان بود نه بیشتر
مشکل دسترسی به پادشاه در کاخ خود از او را داشته به
نوانخانه در روز و کشور من.
در واقع ، او بود خوشحالم که او خوشحالم برای شنیدن داستان او با که ماجراجویی از مال انزن
برای ارائه ، او به عنوان به عنوان یک جسد به پزشکی قانونی خوش آمدید.
درست بود که من از پایان تا این بازتاب ، کلارنس آمد.
من از نتیجه بی ثمر از تلاش های من با دختر اظهار داشت ؛ حال برگزاری
نقطه است که می تواند به قلعه را به من برای پیدا کردن کمک.
جوانان نگاه کمی تعجب ، یا متعجب و متحیر ، و یا چیزی ، و intimated که
او شده است تعجب تا به حال به خود آنچه که من می خواستم به حال به درخواست دختر تمام کسانی که سوالات
برای.
"چرا ، اسلحه بزرگ ،" به من گفت ، "آیا من نمی خواهید برای پیدا کردن قلعه؟
و به چه روش دیگری که من در مورد آن برود؟ "" لا ، شیرین عبادت خود ، به آرامی ممکن است
پاسخ به این ، من فکر کردن.
او با تو بروید. آنها همیشه این کار را.
او با تو سوار می شوند. "" سوار با من؟
مزخرف! "
"اما از حقیقت او خواهد شد. او با تو سوار می شوند.
نباید دید. "" چه؟
او در اطراف تپه فهرست و جستجو کردن جنگل با من -- به تنهایی -- و من به عنوان به خوبی
مشغول به ازدواج؟ چرا ، آن را مفتضح است.
فکر می کنم چگونه آن را نگاه. "
من ، چهره عزیز که قبل از من گل رز! پسر مشتاق به دانستن همه چیز در مورد این بود
ماده مناقصه. من او را سوگند به پنهان کاری و سپس زمزمه
نام او -- "دخترک فلاناگان."
او نگاه نا امید شده است ، و گفت که او کنتس به یاد داشته باشید.
چگونه طبیعی آن را برای درباریان کمی رتبه به او بود.
او از من خواست جایی که او زندگی می کردند.
"در شرق Har --" من به خودم آمد و متوقف شد ، کمی گیج و پس از آن گفت ،
"نباید از نظر دور ، در حال حاضر ، من به شما برخی از زمان بگویید." و او را ممکن است؟
آیا من اجازه دهید او را به او روزی؟
بود ، اما چیزی که کمی به وعده -- سیزده صد سال یا بیشتر -- و او تا آن حد
مشتاق ، بنابراین من گفتند بله. اما من آهی کشید و من می تواند از آن کمک کند.
و با این حال هیچ حس در sighing وجود دارد ، برای او متولد شد هنوز رتبهدهی نشده است.
اما این راه ما ساخته می شوند : ما نه دلیل ، که در آن ما احساس می کنیم ، ما فقط احساس است.
اکسپدیشن من تمام بحث آن روز و آن شب بود ، و پسر بودند بسیار خوبی برای
من ، ساخته شده و بسیار از من ، و به نظر می رسید که ازار خود را فراموش کرده اند و
ناامیدی ، و به عنوان اضطراب
برای من به کندو آن ogres و مجموعه کسانی که باکره رسیده سست که اگر آن
خود را که تا به حال قرارداد. خوب ، آنها بچه ها خوب بودند -- اما فقط
کودکان ، که همه.
و آنها به من داد هیچ پایانی از نقاط مورد چگونگی طلایه دار برای غول ، و چگونه آنها را حرکت شبیه چمچه زنی
و آنها به من گفت تمام انواع charms علیه تبادل ، و به من داد salves
و زباله های دیگر را بر روی زخم من قرار داده.
اما آن را به یکی از آنها رخ داده است هرگز برای منعکس کردن که اگر من چنین فوق العاده بود
ساحر بود که من وانمود می شود ، من باید به salves یا دستورالعمل لازم نیست ،
یا charms علیه تبادل نظر و حداقل
از تمام بازوها ، و زره ، در تاخت و تاز کردن از هر نوع -- حتی در برابر آتش سوزی spouting اژدها ،
و شیاطین داغ از ضلالت ، چه رسد به دشمنان از جمله فقیر به عنوان این من بعد از ،
این امری عادی ogres شهرک پشت.
من بود که صبحانه اولیه ، و شروع به سحرگاه ، که به روش معمول بود ، اما من
تا به حال هم خود شیطان با زره من ، و این تاخیر من یک کمی.
این دردسرساز است برای وارد شدن است ، و بنابراین مقدار جزئیات وجود دارد.
اول قرار دادن یک لایه یا دو پتو در اطراف بدن شما به شما ، برای نوعی کوسن و
برای حفظ آهن سرد و پس از آن شما را بر روی آستین و پیراهن خود را از زره قرار دهید -- این
از لینک های فولادی کوچک بافته شده ساخته شده
با هم ، و آنها به صورت یک پارچه بسیار انعطاف پذیر است که اگر پیراهن خود را پرت کردن بر روی
طبقه slumps به شمع مانند یک چهارم بوشل از ماهی مرطوب ، خالص ، آن را بسیار سنگین و
تقریبا uncomfortablest مواد در
جهان برای یک پیراهن شب ، اما مقدار زیادی آن برای آن استفاده می شود -- جمع مالیات و
اصلاح طلبان و یک اسب پادشاهان با عنوان ناقص ، و آن نوع از مردم ؛
سپس شما را در کفش خود را قرار دهید -- قایق قایق مسطح
مسقف را با interleaving باند فولاد -- و پیچ اسپرز دست و پا چلفتی خود را به
پاشنه.
بعد دست و پنجه نرم زره ساق خود را بر روی پاهای خود ، و cuisses خود را بر روی ران خود را به شما و پس از آن می آیند
کنندهای خود و breastplate شما ، و شما شروع به احساس شلوغ و پس از آن شما دردسر
بر روی breastplate نیمه زیر پوش زنانه از
باندهای گسترده ای با هم تداخل دارند از فولاد آویزان است که به پایین در مقابل ، اما scolloped است
پشت بنابراین شما می توانید بنشینید و هر بهبود واقعی در زغال سنگ معکوس نمی باشد.
عقب نشینی ، چه به نظر می رسد و یا برای پوشیدن ، و یا
برای از بین بردن دست خود را بر روی شما را بر روی شمشیر خود کمربند و سپس اجاق گاز ، لوله خود شما قرار داده
مفاصل بر روی سلاح های خود ، gauntlets آهن خود را بر روی دست های خود را ، آهن خود را به تله موش را بر روی
سر خود ، با یک کهنه و وب فولاد hitched
بر روی آن آویزان بر پشت گردن - - وجود دارد و شما هستند ، بطور دنج قرار گرفتن به عنوان یک شمع در
شمع قالب. این هیچ زمانی را به رقص است.
خوب ، مردی است که به دور می خواهم که بسته بندی شده از مهره است که ترک خوردگی ارزش است ،
کمی از گوشت وجود دارد ، هنگامی که شما به آن ، در مقایسه با
پوسته می باشد.
پسران به من کمک کرد ، و یا هرگز نتوانست رو شوید.
همانطور که ما به پایان رسید ، سر Bedivere رخ داد ، و من تو را دیدم که تا مانند من نداشته
انتخاب لباس مناسب برای یک سفر طولانی است.
شکوه چگونه به او نگاه و قد بلند و گسترده و بزرگ است.
او روی سر خود داشتند casque فولاد مخروطی است که فقط به گوش او آمد ، و برای
گیر بود به تنها یک نوار فولاد باریک که گسترش به پایین لب فوقانی او و
محافظت بینی خود را و همه بقیه
او را ، از گردن تا پاشنه پا ، پست های زنجیره ای انعطاف پذیر ، شلوار و تمام شد.
اما تقریبا همه از او تحت پوشاک خارج از خود را ، که البته بود پنهان شد
پست های زنجیره ای ، همانطور که گفتم ، و مستقیما از شانه خود را به مچ پا خود را آویزان و از
وسط خود را به پایین ، هم قبل و هم
پشت سر ، تقسیم شد ، به طوری که او می تواند سوار و اجازه دهید دامن آویزان کردن در هر طرف.
او که قرار بود grailing ، و آن را تنها ساز و برگ برای آن ، بیش از حد.
من می خواهم که یک معامله خوب برای آن اولستر داده ، اما خیلی دیر شده بود در حال حاضر به
را فریب دهد به اطراف.
خورشید فقط تا بود ، پادشاه و دادگاه در دست بود به من و آرزو مرا
شانس ، پس از آن نمی شود قوانین و مقررات را برای من به درنگ.
شما بر روی اسب خود را دریافت کنید خودتان را ، نه ، اگر شما آن را سعی کردم شما را نا امید.
شما حمل آنها ، فقط به آنها به عنوان حامل یک مرد آفتاب زده به فروشگاه های مواد مخدر ، قرار داده و
شما را در کمک به شما به حقوق و تعمیر پای خود را در stirrups ؛ و تمام
در حالی که شما احساس بسیار عجیب و گرفتگی و
مانند کسی دیگری -- کسی شبیه است که در یک ناگهان ازدواج ، یا اصابت
رعد و برق ، و یا چیزی شبیه به آن ، و نه کاملا از ذهن اطراف رتبهدهی نشده است ، و
مرتبسازی بر ، بی حس ، و فقط می توانید یاطاقان ¬ های خود را.
سپس آنها ایستاد دکل آنها نیزه نامیده می شود ، در سوکت خود را با پای چپ من ، و من
آن را با دست من گریبانگیر و در نهایت آنها سپر من به دور گردن من آویزان ، و من تمام شد
کامل و آماده به لنگر بالا و رسیدن به دریا است.
همه به خوبی برای من بود که آنها می توانند ، و ندیمه در باری به من داد
رکاب فنجان خود خود او.
چیزی بیشتر هم اکنون برای انجام وجود دارد ، اما برای آن دوشیزه به پشت من در
زین زنانه ، که او انجام داد ، و بازو و یا در اطراف من قرار داده تا دست نگه دارند.
و بنابراین ما شروع شده است ، و همه به ما خداحافظی و دست تکان دادند دستمال خود و یا
کلاه.
و همه ما با یکدیگر ملاقات کردند ، رفتن پایین تپه و از طریق روستای احترام به
ما ، به جز برخی از پسران کمی نخ نما در حومه.
آنها گفتند :
"اوه ، چه پسر!" و هاو clods ما.
در تجربه من ، پسران در همه سنین یکسان است.
آنها هیچ چیز احترام نمی کنند ، آنها برای انجام هر چیزی و یا کسی اهمیتی نمی دهند.
آنها می گویند "برو ، ادم طاس" به پیامبر رفتن unoffending خود را راه خاکستری
قدمت ، آنها گستاخانه سخن گفتن با من در دل تنگی های مقدس قرون میانه ، و من به آنها عمل می کنند دیده بود
به همان شیوه در دولت بوکانان ؛
من به یاد داشته باشید ، چون من به وجود آمد و کمک کرد.
پیامبر خرس خود را به حال و با پسران خود حل و فصل ، و من می خواستم به پایین و
حل و فصل با استخراج از معادن ، اما آن را نمی خواهد پاسخ دهید ، چون من می توانست کردم دوباره.
من نفرت یک کشور بدون Derrick در.