Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت 9 : فصل XLIII نبرد کمربند شن
در غار مرلین -- کلارنس و من و پنجاه و دو تازه ، روشن ، ، تحصیل کرده ، پاک
فکر پسران جوان بریتانیا.
در سحرگاه ، من با ارسال یک سفارش به کارخانه ها و به همه آثار بزرگ ما برای متوقف کردن
عملیات و حذف تمام زندگی به یک فاصله امن ، به عنوان همه چیز خواهد بود
با مین های مخفی ، دمیده "و بدون گفتن در چه لحظه ای -- بنابراین ، در یک بار تخلیه است."
این مردم از من می دانستند ، و اعتماد به نفس در ورد من بود.
آنها را روشن بدون انتظار موهای خود را به بخش ، و من می توانم خود من
هم در مورد قدمت انفجار.
شما می توانید از یکی از آنها را استخدام نمی کنند برای رفتن به عقب در طول قرن ، اگر انفجار بود
هنوز هم قریب الوقوع است. ما تا به حال یک هفته انتظار.
این برای من کسل کننده بود ، چون من در نوشتن در همه زمان ها است.
در طول سه روز اول ، من به پایان رسید تبدیل به دفتر خاطرات قدیمی من را به این روایت
فرم ، آن را تنها یک فصل و آن را پایین آورد تا به امروز مورد نیاز است.
بقیه هفته من در نوشتن نامه به همسر من در زمان.
این عادت من بود که همیشه برای نوشتن به شنی هر روز ، هر زمان که ما جدا بود ، و
در حال حاضر من حفظ عادت برای عشق به آن ، و از او ، هر چند که من می تواند هر چیزی را با انجام نمی
نامه ها ، البته ، پس از من آنها را نوشته بود.
اما در آن زمان قرار داده که می بینید ، و تقریبا شبیه صحبت کردن بود ؛ آن بود تقریبا به عنوان اگر من
گفت : "شنی ، اگر شما و میهمان گرامی مرکزی در غار بودند ، به جای
فقط عکس های خود را ، چه خوب بار ما می تواند داشته باشد! "
و پس از آن ، شما می دانید ، من می توانم چیزی نوزاد ماده چسبنده و لزج - gooing تصور این ارسال در پاسخ
با مشت خود را در دهان خود قرار دهد و خود را در سراسر دامان مادر خود را بر روی آن فشار می آید
پشت ، و او یک خنده و توصیف و
عبادت ، و در حال حاضر و پس از آن ترفندستان | Tarfandestan Forums زیر چانه نوزاد به تنظیم آن cackling ،
و پس از آن شاید در یک کلمه از پاسخ به من خودش را پرتاب -- و غیره و غیره -- خوب ،
مگر نمیدانید ، من وجود دارد می تواند نشستن در
غار با قلم من و نگه داشتن آن ، به این ترتیب ، ساعت با آنها.
چرا ، آن را تقریبا مثل داشتن همه ما با هم دوباره بود.
من جاسوس از هر شب بود ، البته ، برای دریافت اخبار است.
هر گزارش چیز نگاه کنید بیشتر و بیشتر چشمگیر است.
میزبان جمع آوری ، جمع آوری ، کردن تمام جاده ها و مسیرهای از انگلستان
شوالیه سوار شد ، و کشیش سوار با آنها را ، برای دل دادن این صلیبیون اصلی
این جنگ کلیسا.
همه nobilities ، کوچک و بزرگ ، در راه خود بودند ، و همه مردمان محترم و با تربیت است.
این همه به عنوان انتظار می رود.
ما باید نازک از این نوع از قوم به چنین درجه که مردم را
چیزی برای انجام اما فقط گام به جلو با جمهوری خود و --
آه ، چه خر من بود!
در اواخر هفته شروع کردم به گرفتن این واقعیت بزرگ و disenchanting از طریق
سر من که توده ملت کلاه خود را در چرخش بود و فریاد زد : برای
جمهوری برای حدود یک روز است ، و در آنجا پایان!
کلیسا ، اشراف ، و طبقه مرفه پس از آن تبدیل شده ، یکی بزرگ ، همه disapproving اخم
بر اساس آنها و آنها را به گوسفند چروک خورده!
از آن لحظه گوسفند به جمع آوری برابر آغاز شده بود -- که است که می گویند ،
اردوگاه -- و ارائه زندگی بی ارزش خود پشم خوب و ارزشمند خود را به صالح "
شود. "
چرا ، حتی مردان که به تازگی شده بود برده بودند در "علت صالح" و
ستایش آن ، دعا برای آن ، sentimentally slabbering بیش از آن ، درست مانند
تمام دیگر عادی.
تصور کنید که پهن کردن چنین انسانی را به عنوان این ، تصور این حماقت!
بله ، در حال حاضر "مرگ بر جمهوری!" در همه جا -- یک صدای مخالف نیست.
همه انگلستان راهپیمایی علیه ما بود!
به راستی ، این بیش از من به خاطر bargained بود.
من پنجاه و دو پسر را نگاه کردم دقت تماشا چهره خود را ، راه رفتن آنها ، خود را
نگرش ناخودآگاه : برای همه این یک زبان -- یک زبان به ما داده به عمد
که ممکن است ما را در زمان از خیانت
اضطراری ، هنگامی که ما اسرار که می خواهیم برای حفظ.
من می دانستم که که فکر را نگه دارید گفت : به خودی خود و بارها در ذهن خود
و قلب ، همه انگلستان راهپیمایی علیه ما! و همیشه قاطعانه التماس کنان
توجه با هر تکرار ، بیشتر از همیشه
به شدت به خود تحقق به تصورات خود ، تا حتی در خواب آنها
آنها را بدون استراحت از آن ، پیدا کردن ، اما شنیدن موجودات مبهم و flitting
رویاها می گویند ، همه انگلستان -- ALL انگلستان -- راهپیمایی بر علیه شما!
من می دانستم که این همه اتفاقی خواهد افتاد و من می دانستم که در نهایت فشار را تبدیل به
بزرگ که آن را سخن گفتن وادار ؛ بنابراین ، من باید آماده شود با یک پاسخ
در آن زمان -- پاسخ به خوبی انتخاب شده و آرام بخش است.
من درست بود. ساعت هم آمدند.
آنها مجبور به صحبت می کنند.
بیابان پور ، آن رقت انگیز بود برای دیدن ، آنها تا کم رنگ بودند ، بنابراین پوشیده ، بنابراین مشکل است.
سخنگوی در ابتدا خود را به سختی می تواند صدا یا کلمات را پیدا کرد ؛ اما او در حال حاضر هر دو.
این همان چیزی است که او گفت : -- و او آن را در زبان انگلیسی مدرن شسته و رفته را به من آموخت
مدارس : "ما باید تلاش برای فراموش کردن آنچه که ما --
پسر انگلیسی!
ما تلاش کرده ایم برای قرار دادن دلیل قبل از احساسات ، وظیفه قبل از عشق ، ذهن ما
تصویب است ، اما قلب ما با ما سرزنش.
در حالی که ظاهرا تنها اشراف ، تنها طبقه مرفه ، تنها بیست و پنج یا
سی هزار شوالیه زنده از اواخر جنگ ، ما از یک ذهن بودند ، و
دست نخورده توسط هر شک نگران هر
و هر یک از این پنجاه و دو بیابان که ایستاده در اینجا قبل از شما ، گفت : "آنها کرده اند
انتخاب -- امر خود را 'اما فکر می کنم -- ماده تغییر است -- همه
انگلستان راهپیمایی علیه ما!
آه ، آقا ، در نظر گرفتن! -- منعکس -- این مردم هستند ، مردم ما ،
آنها استخوان استخوان ، گوشت از گوشت ما ، ما آنها را دوست -- ما برای پرسیدن نیست
از بین بردن ملت ما! "
خوب ، آن را نشان می دهد ارزش با نگاه به آینده ، و آماده بودن برای چیزی که زمانی که آن را
اتفاق می افتد.
اگر من تا به حال این چیز پیش بینی نیست و برطرف شده است ، آن پسر از من بود --!
نمی توانست یک کلمه گفت. اما من ثابت شد.
گفتم :
"پسران من ، قلب خود را در جای مناسب ، شما باید فکر فکر شایسته ،
شما انجام داده اند چیزی که شایسته است.
شما پسران انگلیسی ، شما باقی خواهد ماند پسر انگلیسی ، و شما خواهید دید که نام حفظ
unsmirched. خودتان هیچ نگرانی بیشتر ، اجازه دهید
ذهن خود را در صلح است.
در نظر بگیرید این است : در حالی که همه انگلستان راهپیمایی علیه ما ، که در ون؟
که شایع ترین قواعد جنگ ، در جبهه مارس؟
جواب من. "
"میزبان نصب شده از شوالیه فرستاده خواهد شد." "واقعی.
آنها سی هزار قوی. هکتار در اعماق آنها خواهد مارس.
در حال حاضر مشاهده : هیچ ، اما آنها هرگز اعتصاب ماسه کمربند!
سپس قسمت وجود خواهد داشت!
بلافاصله پس از آن ، بسیاری غیر نظامی در عقب بازنشسته ، برای دیدار با کسب و کار
درگیری های جاهای دیگر.
جز اشراف و طبقه مرفه ، شوالیه ، و جز این باقی خواهد ماند به رقص به ما
موسیقی پس از آن قسمت.
این کاملا درست است که ما باید برای مبارزه با هیچ کس ، اما این سی هزار
شوالیه. در حال حاضر ، صحبت می کنند و آن را باید به عنوان شما تصمیم می گیرید.
باید اجتناب از جنگ ، بازنشسته از زمینه؟ "
"NO!" فریاد یکپارچه و دلچسب بود.
"آیا شما -- آیا شما -- خوب ، ترس از این سی هزار شوالیه؟"
این شوخی به ارمغان آورد یک خنده خوب ، مشکلات پسرها از بین رفت دور و رفتند
پر زرق و برق به پست های خود را.
آه ، آنها یک پنجاه و دو عزیزم بودند! به زیبایی دختران ، بیش از حد.
آماده برای دشمن در حال حاضر. اجازه دهید نزدیک شدن به روز بزرگ می آیند همراه -- آن
به ما بر روی عرشه پیدا کنید.
روز بزرگ در زمان رسید.
در سحرگاه نگهبانی در سازمان دیده بان در جای اسب و گله آمد به غار و گزارش در حال حرکت
توده سیاه و سفید در زیر افق ، و صدا ضعف است که او تصور می شود نظامی
موسیقی است.
صبحانه فقط آماده بود ، نشستم و آن را خوردند.
این بیش از پسران یک سخنرانی کوچک ، و پس از آن به بیرون فرستاده ، جزئیات به انسان
باتری ، با کلارنس در فرمان از آن.
خورشید در حال حاضر افزایش یافته و splendors بدون مانع خود را بر زمین فرستاده می شود ، و
ما شاهد یک میزبان شگرف در حال حرکت به آرامی به سمت ما ، با بی اراده کار کردن مداوم و
جلو تراز وسط قرار دارد موج دریا.
نزدیکتر و نزدیکتر از آن آمد ، و بیشتر و بیشتر sublimely تحمیل جنبه های آن تبدیل شد ؛
بله ، همه انگلستان بود ، وجود دارد ظاهرا.
به زودی ما می تواند بنر های بی حد و حصر از تکان و لرزش بال است ، نگاه کنید و سپس افتاب زده دریا
از زره و آن را مجموعه تمام aflash. بله ، این یک دید خوب بود ، من تا به حال هرگز
دیده می شود هر چیزی به آن ضرب و شتم.
در گذشته ما می تواند جزئیات. همه صفوف جلو ، بدون گفتن که چگونه بسیاری از
شوالیه plumed در زره -- هکتار عمیق ، سواران بودند.
ناگهان با فریاد گفتن از ترومپت شنیدیم و پیاده روی آهسته به تاخت پشت سر هم و
پس از آن -- خوب ، آن فوق العاده برای دیدن!
پایین جاروب که قریب به اتفاق اسب کفش موج -- با نزدیک شدن شن و ماسه و کمربند -- نفس من ایستاده بود
هنوز هم ، نزدیکتر ، نزدیکتر -- نوار از چمن سبز فراتر از کمربند زرد بزرگ شد باریک --
باریک تر هنوز -- روبان صرف شد در
جلوی اسب -- سپس تحت hoofs خود را ناپدید شده است.
بزرگ اسکات!
چرا جلوی تمام که میزبان به آسمان با رعد و برق ، سقوط شلیک کردند و تبدیل شد
چرخان جوش وخروش ژنده پوش و قطعات ، و در امتداد زمین ذخیره کردن یک دیوار ضخیم از دود
که پنهان می کردند چه از بسیاری از نزد ما باقی نمانده بود.
زمان برای مرحله دوم در طرح مبارزات انتخاباتی!
لمس یک دکمه ، و استخوان انگلستان از ستون فقرات خود را شل را تکان داد!
در آن انفجار تمام شریف ما تمدن کارخانجات در هوا رفت
و از زمین ناپدید شد.
این ترحم بود ، اما لازم بود. ما نمی تواند استطاعت به اجازه دشمن به نوبه خود
سلاح های خود ما بر علیه ما. در حال حاضر گرفت یکی از dullest ربع ساعت
همیشه من را تحمل کرده بود.
ما در خلوت خاموش احاطه شده توسط محافل ما از سیم منتظر ، و یک دایره از
دود سنگین در خارج از این. ما نمی توانستند در طول دیوار از دود ، و
ما نمی تواند از طریق آن.
اما در آخرین آن شروع به بریدن دور lazily ، و در پایان یکی دیگر از ربع ساعت
زمین روشن بود و حس کنجکاوی ما را به خود برآورده فعال شد.
هیچ موجودی زنده بود در چشم!
ما در حال حاضر درک شده که اضافه شده به دفاع ما شده بود ساخته شده است.
دینامیت خندق ، بیش از یک صد فوت عرض در اطراف ما ، و بازیگران حفر کرده بود
تا خاکریزی برخی از فوت بیست و پنج بالا بر روی هر دو مرزهای آن.
همانطور که به نابودی زندگی ، شگفت انگیز بود.
علاوه بر این ، آن را فراتر برآورد شد. البته ، ما می تواند مرده به حساب نمی آید ،
چرا که آنها به عنوان افراد ، بلکه صرفا به عنوان ماده اصلی جسم سلولی همگن وجود ندارد ، با
آلیاژهای آهن و دکمه.
هیچ زندگی در دید بود ، اما لزوما باید وجود دارد برخی از زخمی ها در عقب بوده است
صفوف ، که در این زمینه تحت پوشش دیوار از دود انجام شد ؛ وجود نخواهد داشت
بیماری در میان دیگران -- همواره وجود دارد ، پس از یک قسمت مانند آن است.
اما می شود وجود ندارد تقویت این موضع گذشته از جوانمردی بود
انگلستان ؛ آن همه که از سفارش گذاشته شد بود ، پس از جنگ اخیر نابود.
بنابراین من کاملا امن در باور که بیشترین نیروی برخوردار است که می تواند برای آینده احساس
علیه ما خواهد بود ، اما کوچک است که از شوالیه.
به همین دلیل من اعلام تبریک به ارتش من در این کلمات صادر شده :
سربازان ، قهرمانان آزادی بشر و برابری : عمومی خود را به شما تبریک می گوید!
در غرور قدرت خود و غرور از شهرت او ، دشمن متکبر آمد
بر علیه شما. شما آماده شد.
جنگ کوتاه بود ، را در کنار خود ، با شکوه.
این پیروزی عظیم ، داشتن شده است کاملا بدون از دست دادن به دست آورد ، می ایستد بدون
عنوان مثال در طول تاریخ.
تا زمانی که سیاره به حرکت در مدار خود به خود ادامه خواهند داد ، نبرد
ماسه تسمه خواهد شد هلاک از خاطرات مردان.
رئیس.
من آن را بخواند ، و تشویق من برای من بسیار لذت بخش بود.
سپس با این اظهارات زخم : "جنگ با ملت انگلیسی ، به عنوان یک
ملت ، در پایان.
ملت از میدان و جنگ بازنشسته شده است.
قبل از اینکه می توان آن را متقاعد به بازگشت ، جنگ باید متوقف است.
این مبارزه تنها است که رفتن به مبارزه است.
این خلاصه می شود -- در فاصلهی پلک برهم در تاریخ.
همچنین مخرب ترین به زندگی ، در نظر گرفته شده از نقطه نظر
نسبت تلفات به شماره مشغول است.
ما با ملت انجام می شود ، از این پس ما معامله تنها با شوالیه.
شوالیه انگلیسی می توانند کشته شوند ، اما آنها را نمی توان فتح.
ما می دانیم آنچه که پیش روی ما است.
در حالی که یکی از این افراد باقی می ماند زنده ، کار ما تمام شده است نیست ، از جنگ به پایان نرسیده است.
ما همه آنها را. کشتن "[با صدای بلند و بلند کف زدن ادامه.]
من اعتصاب سدهای بزرگ در اطراف خطوط ما توسط دینامیت پرتاب انفجار
فقط مواظب زن و شوهر از پسران اعلام دشمن را در زمانی که او باید ظاهر شود
دوباره.
بعد ، من با ارسال یک مهندس و چهل و مرد به یک نقطه تنها فراتر از خطوط ما در جنوب ،
، به نوبه خود از کوه بروک وجود داشت ، و آوردن آن در داخل خطوط ما و تحت ما
فرمان ، تنظیم آن را در چنین راهی که من
می تواند استفاده فوری از آن در شرایط اضطراری کنند.
چهل مرد را به دو شیفت بیست هر تقسیم شدند ، و برای از بین بردن هر یک از
دیگر در هر ساعت دو.
در ده ساعت کار انجام می شود. شب هنگام بود در حال حاضر ، و من انصراف من
pickets.
کسی است که چشم انداز شمالی داشته است ، گزارش یک اردوگاه در دید ، اما قابل مشاهده با
فقط در شیشه ای.
او همچنین گزارش داد که چند شوالیه احساس بود راه خود را نسبت به ما ، و به حال
برخی از گاو در سراسر خطوط ما رانده می شود ، اما که شوالیه ها خود آمده بود
بسیار نزدیک است.
این بود آنچه که من انتظار بود. آنها به ما احساس ، می بینید که آنها میخواستند
اگر ما قرار بود به یک بازی است که ترور قرمز را بر روی آنها دوباره.
آنها خواهد بود رشد جسورانه در شب ، شاید.
من بر این باور من می دانستم که چه پروژه آنها سعی می کند ، چرا که آن را به سادگی چیزی که من
خودم اگر من در جاهای خود بودند و به عنوان نادان بودند و تلاش.
من آن را اشاره به کلارنس.
"من فکر می کنم شما درست می گویید ،" گفت که او "از آن است که چیز و بدیهی برای آنها را امتحان کنید."
"خب ، پس ،" به من گفت ، "اگر آنها این کار را انجام آنها محکوم است."
"بدیهی است."
"آنها کوچکترین نشان می دهد در جهان ندارد."
"البته آنها را." "این بسیار ناراحت کننده ، کلارنس.
این ترحم افتضاح به نظر می رسد. "
چیزی که به من مختل شده به طوری که من می تواند هر از آرامش ذهن را برای فکر کردن در از آن را دریافت کنید
و نگران کننده ای بیش از آن است. بنابراین ، در گذشته ، برای آرام کردن وجدان من ، من
این پیام را به شوالیه ها قاب :
به جناب فرمانده دلیری شورشی انگلستان : شما در مبارزه با
بیهوده است. ما می دانیم که قدرت خود را -- اگر یکی ممکن است آن را تماس بگیرید
این نام.
ما می دانیم که در نهایت قدرت نمی تواند را علیه ما بالاتر از پنج و بیست هزار
شوالیه. بنابراین ، شما هیچ شانسی برای -- هیچ کدام
هر.
بازتاب : ما به خوبی مجهز و غنی شده ، ما شماره 54.
پنجاه و چهار چه؟ مردان؟
نه ، ذهن -- capablest در جهان ، یک نیرو در برابر که حیوان صرف ممکن است ممکن است
هیچ امیدی به غلبه از ممکن است بیکار امواج دریا امید به غلبه بر علیه
موانع گرانیت انگلستان.
به یاد داشته باشید. ما به شما زندگی خود را ارائه دهد ، به خاطر
خانواده های شما ، هدیه ای رد نمی.
ما به شما این فرصت ، و آن را آخرین : پرتاب سلاح خود را تسلیم
بدون قید و شرط به جمهوری ، و تمام خواهد شد بخشوده.
(امضاء) رئیس.
من به آن را بخوانید به کلارنس ، و گفت که من پیشنهاد آن را توسط یک پرچم آتش بس ارسال.
او خندید خنده نیش دار او با به دنیا آمد ، و گفت :
"به نحوی آن به نظر می رسد غیر ممکن است برای شما تا به طور کامل تحقق این nobilities
قرار دارند. در حال حاضر صرفه جویی در زمان کمی و مشکل ما اجازه دهید.
من فرمانده ان شوالیه را در نظر بگیرید.
در حال حاضر ، پس شما پرچم آتش بس ، رویکرد و من پیام خود را تحویل و من
شما پاسخ خود را به من بدهید. "
من این ایده را خو. من به جلو تحت نگهبانی خیالی آمد
سربازان دشمن ، تولید کاغذ ، و خواندن آن را از طریق.
برای پاسخ ، کلارنس زده کاغذ از دست من ، یک منطقه روستایی به خدمت پرداخت تا لب scornful و
گفت : با اهانت های بلند :
"من این حیوان را تجزیه و بازگشت او را در یک سبد به پایه متولد پست و حقیر که فرستاده
او ، پاسخ های دیگر به من هیچ کس "خالی نظریه در حضور حقیقت!
و این تنها حقیقت ، و هیچ چیز دیگری بود.
این چیزی که اتفاق افتاده بود ، هیچ که در اطراف وجود دارد.
پاره کردن کاغذ و اعطا sentimentalities mistimed استراحت دائم.
سپس ، به کسب و کار.
من تست سیگنال های الکتریکی را از پلت فرم gatling به غار ، ساخته شده و مطمئن
که آنها همه حق است و من تست شده و مجددا از آن که فرمان نرده --
این سیگنال به موجب آن می تواند شکستن من بودند
و تجدید جریان الکتریکی را در هر حصار به طور مستقل از دیگران خواهد شد.
من بروک اتصال را تحت نگهبانی و اقتدار از سه بهترین من قرار داد
پسر ، که در دو ساعت ساعتهای به طور متناوب انجام تمام شب و بی درنگ اطاعت من
سیگنال ، اگر من باید مناسبت دادن
-- سه هفت تیر عکس در جانشینی سریع.
وظیفه نگهبانی برای شب دور انداخته شد ، و جای اسب و گله خالی از زندگی من
دستور داد که آرام در غار حفظ ، و چراغ های برق را رد
به روشنایی ضعیف تابیدن.
همانطور که به زودی آن را به عنوان خوب و تاریک بود ، من خاموش در حال حاضر از تمام نرده ها ، و پس از آن
groped راه من به خاکریزی در مرز کنار ما از دینامیت بزرگ
خندق.
من را به بالای آن رخنه کرد و در آنجا بر روی شیب پهن کردن به تماشای دراز است.
اما خیلی تاریک بود برای دیدن هر چیزی است. همانطور که برای تلفن های موبایل ، هیچ کدام وجود دارد.
سکون مرگبار بود.
درست است که شب برای تلفن های موبایل معمول از کشور وجود دارد -- پرواز کردن از شب پرندگان ،
وز وز حشرات ، پارس سگ از راه دور ، درهنگام دلپذیر دور گاوان --
اما این به نظر نمی رسد برای شکستن
سکون ، آنها فقط آن را تشدید کرده و ارسال سودا grewsome به آن را به
مقرون به صرفه است.
من در حال حاضر داد تا به دنبال شب تعطیل تا سیاه و سفید ، اما من مدام به گوش من تیره و تار
برای گرفتن حداقل صدا مشکوک ، برای من مورد قضاوت قرار من تا به حال تنها به صبر ، و من نباید
ناامید شوند.
با این حال ، من تا به حال برای یک مدت طولانی صبر کنید. در گذشته من گرفتار آنچه که شما ممکن است تماس بگیرید در
حد یک نگاه اجمالی مشخص از صدا dulled صدا فلزی.
من آغشته گوش من ، پس از آن ، و نفس من برگزار شد ، برای این نوع از چیزی که بود من
شده بود ، منتظر. این صدا ضخیم ، و با نزدیک شدن -- از
به سمت شمال است.
در حال حاضر ، من آن را در سطح خود من شنیده -- خط الراس بالای خاکریزی مخالف ،
صد پا یا بیشتر دور. سپس من به نظر می رسید برای دیدن یک ردیف از نقطه های سیاه
ظاهر می شود در امتداد آن خط الراس -- سرهای انسانی؟
من نمی تواند بگوید ، مهم نیست ممکن است در هر چیزی در تمام شما نمی توانید بستگی به چشمان شما
تصورات خود را خارج از فوکوس است. با این حال ، این سوال به زودی حل و فصل شد.
من شنیده ام که سر و صدا های فلزی نزولی را به خندق بزرگ.
تقویت سرعت گسترش آن در تمام طول ، و آن را پدیده مبله من این واقعیت :
میزبان مسلح مصرف شد تا چهارم خود را در خندق.
بله ، این افراد به ترتیب دادن یک حزب تعجب کمی برای ما.
ما می تواند سرگرم کننده را در مورد سپیده دم انتظار می رود ، ممکن است زودتر.
من groped راه من به جای اسب و گله در حال حاضر ، من به اندازه کافی دیده بود.
من را به پلت فرم رفت و نشانه به نوبه خود در حال حاضر به دو نرده درونی.
سپس من را به غار رفت و به همه چیز رضایت بخش وجود دارد را در بر داشت -- هیچ کس بیدار
اما سازمان دیده بان کار.
من بیدار کلارنس و به او گفت خندق بزرگ بود پر کردن با مردان ، و که من
اعتقاد بر این همه شوالیه های آینده برای ما در یک بدن بودند.
این تصور من بود که به محض همانطور که سپیده دم نزدیک ما می توانیم انتظار خندق
هزاران ambuscaded به ازدحام بیش از خاکریزی و ضرب و شتم و
بلافاصله توسط بقیه ارتش خود را به دنبال دارد.
کلارنس گفت :
"آنها خواهد بود که مایل به ارسال یک یا دو دیده بانی کردن در تاریکی را مقدماتی
مشاهدات. چرا رعد و برق را خاموش بیرونی را ندارد
نرده ها ، و به آنها فرصت می دهد؟ "
"من قبلا آن را انجام داده ، کلارنس. آیا شما تا کنون من می دانم که به نامهربان؟ "
"نه ، شما یک قلب خوب است. من می خواهم برای رفتن و -- "
"یک کمیته پذیرش؟
من خواهد رفت ، بیش از حد. "عبور از حصار درست کردن و ذخیره کردن کنار هم
میان دو نرده ها داخل.
حتی در نور کم از غار بینایی ما بی نظم بود تا حدودی ، اما
تمرکز فورا شروع به خود را تنظیم و به زودی آن را برای حضور تنظیم شد
شرایط.
ما به احساس راه ما قبل داشته است ، اما ما را برای دیدن پست حصار در حال حاضر است.
گفتگو زمزمه ما آغاز شده ، اما به طور ناگهانی کلارنس را شکست و گفت :
"این چیست؟"
"چه؟" "که ان چیزی است."
«چیزی -- که در آن؟"
"فراتر از شما یک قطعه کوچک وجود دارد -- چیزی تیره -- شکل کسل کننده نوعی --
در مقابل حصار دوم : "من gazed و او gazed.
گفتم :
"می تواند از آن مرد ، کلارنس شود؟" "نه ، من فکر نمی کنم.
اگر شما متوجه آن روشن به نظر می رسد -- به همین دلیل ، آن است که یک انسان -- با تکیه بر حصار ".
"من مطمئنا باور دارم آن است ، اجازه دهید ما بروید و ببینید."
ما همراه روی دست و زانو ما رخنه کرد تا زمانی که ما خیلی نزدیک بودند ، و سپس سرم را بالا گرفتم.
بله ، آن مرد -- بزرگ رقم کم نور در زره ، سیخ ایستاده ، با هر دو دست در
سیم بالا -- و ، البته ، بوی سوختن گوشت وجود دارد.
هموطنان ، فقیر مرده به عنوان درب ، ناخن ، و هرگز ، می دانست چه چیزی او را صدمه دیده است.
او مانند یک مجسمه آنجا ایستاده بود -- هیچ حرکتی در مورد او ، مگر که plumes خود را swished
حدود کمی در باد شب.
ما افزایش یافت و از طریق میله گیر خود را نگاه ، اما نمی تواند که آیا
ما می دانستیم که او را یا نه -- ویژگی های بیش از حد کم نور و سایه است.
شنیدیم صداها خفه نزدیک ، و ما غرق پایین به زمین که در آن بودیم.
ما دیگر شوالیه مبهم ، او بسیار نگاتیف ، و احساس خود را
راه.
او نزدیک به اندازه کافی در حال حاضر برای ما مراجعه کنید او را از دست ، پیدا کردن یک سیم بالا ، و سپس
خم شدن و مرحله زیر آن و بیش از یکی از پایین تر.
حالا او در اولین شوالیه وارد -- و شروع به اندکی هنگامی که او کشف کرد.
او ایستاده یک لحظه -- بدون شک تعجب چرا یکی دیگر در حرکت و پس از آن او گفت ،
در صدای کم ، "چرا تو dreamest اینجا ، خوب سر مارس --" و سپس دست خود را بر او گذاشته
شانه جسد -- و فقط به زبان آمده نرم کمی زاری و غرق پایین مرده است.
توسط یک مرد مرده کشته شدند -- کشته شده توسط یک دوست مرده ، در واقع.
افتضاح در مورد آن وجود دارد.
اوایل این پرندگان آمد پراکندگی همراه بعد از هر بار دیگر ، حدود یک هر پنج
دقیقه در مجاورت ما ، در طول نیم ساعت.
آنها به ارمغان آورد هیچ زره از جرم ، اما شمشیر خود را به عنوان یک قاعده ، آنها حامل شمشیر
در دست آماده ، قرار داده و آن را به جلو و سیم با آن را در بر داشت.
ما در حال حاضر و پس از آن دیدن یک جرقه آبی شوالیه که باعث شد تا دور
به عنوان نامرئی برای ما ، اما ما می دانستیم که چه به سرش آمده ، همان ؛ هموطنان فقیر ، او
سیم شارژ شده با شمشیر خود را لمس کرده بود و شده برق.
ما در حال فواصل مختصری از سکون شوم ، با نظم رقت بار قطع
برخورد با سقوط از آهن ، ملبس ساخته شده و این نوع از چیزی که قرار بود در تاریخ ، درست است
همراه ، و بسیار وحشت زده بود در تاریکی و lonesomeness.
ما به این نتیجه رسیدند را به یک تور بین نرده های داخلی.
ما انتخاب شده برای راه رفتن راست ، به خاطر راحتی در ما استدلال کرد که اگر
تشخیص ، ما باید برای دوستان به جای دشمنان گرفته شده ، و در هر صورت ما
باید از دسترس شمشیر ، و این
طبقه مرفه به نظر نمی رسد که هر نیزه همراه.
خب ، این سفر کنجکاو شد.
مردان در همه جا مرده دروغ گفتن در خارج از حصار دوم -- سادگی قابل مشاهده نبوده ، اما
هنوز هم قابل مشاهده است و ما شمارش پانزده از آن مجسمه احساساتی -- شوالیه های مرده
ایستاده با دست خود را بر روی سیم فوقانی است.
یک چیز به نظر می رسید به اندازه کافی نشان داده شده است : در حال حاضر ما تا فوق العاده ای بود
که آن را کشته شدن قبل از قربانی می تواند گریه کند.
خیلی زود تشخیص صدا خفه و سنگین ، و لحظه بعد حدس زد آنچه در آن
شد. این شگفتی در آینده نیروی!
من زمزمه کلارنس و بیداری در ارتش ، و اطلاع از آن در سکوت صبر کنید
غار برای سفارشات بیشتر.
او به زودی به عقب و ما توسط حصار داخلی ایستاده بود و تماشا رعد و برق سکوت
کار افتضاح خود را به که میزبان swarming.
یک نفر می تواند اما کمی از جزئیات ، اما او می تواند توجه داشته باشید که یک توده سیاه و سفید بود
الوار یا تیر مخصوص ستون سازی خود را فراتر از حصار دوم. که بخش عمده تورم مرد مرده بود!
اردوگاه ما با یک دیوار جامد از مردگان محصور شد -- سنگر ، استحکام یا سنگر موقتی ،
اجساد ، شما ممکن است بگویند.
یک چیز وحشتناک در مورد این چیزی نبود صدای انسان بود و هیچ
احساسات ، هیچ جنگی گریه می کند که قصد بر تعجب ، این افراد منتقل شده به عنوان noiselessly
آنها می توانند ، و همیشه وقتی که رتبه جلو
نزدیک به اندازه کافی به هدف خود آن را مناسب برای آنها به شروع به دست آوردن فریاد بود
آماده شود ، البته آنها خط کشنده زده و پایین بدون شهادت رفت.
من یک جریان از طریق حصار سوم فرستاده شده در حال حاضر و تقریبا بلافاصله از طریق
چهارم و پنجم است ، بنابراین به سرعت شکاف پر.
من معتقد بودم ساعت هم اکنون برای اوج من آمده بود ، من بر این باور بودند که ارتش تمام شد
در دام ما. به هر حال ، وقت آن است برای پیدا کردن بود.
بنابراین من با لمس یک دکمه و راه پنجاه الکتریکی خورشید سوزان بر بالای ما
پرتگاه. زمین ، چه دید!
ما در سه دیواره از مردان مرده محصور شدند!
تمام نرده ها دیگر بسیار نزدیک با زندگی ، که بودند نگاتیف پر
کار راه خود را به جلو از طریق سیم است.
تابش خیره کننده ناگهانی فلج این میزبان ، تبدیل به سنگ شده به آنها ، شما ممکن است بگویند ، با
حیرت ، فقط یک لحظه برای من به جهت بهره گیری از عدم تحرک خود را در وجود دارد ، و
من این شانس را از دست دادن نیست.
ببینید ، در یکی دیگر از طریق مسنجر آنها را بهبود دانشکده خود ، سپس آنها می خواهم که
پشت سر هم به تشویق و عجله ساخته شده و سیم من که قبل از آن رفته ، اما
آن لحظه از دست رفته آنها را از دست رفته شان
فرصت برای همیشه و در حالی که حتی همین قطعه اندکی از زمان هنوز unspent بود ، من به ضرب گلوله
در حال حاضر از طریق تمام نرده ها و میزبان تمام مرده را در آهنگ های خود را زده!
ناله شما می توانید از شنیدن وجود دارد!
این ابراز اضطراب سخت و ناگهانی از مرگ یازده هزار مرد.
آن را در شب با افتضاح ترحم دارای عقاید.
یک نگاه نشان داد که بقیه دشمن - - شاید ده هزار قوی -- بین
ما و خندق محاصره و فشار به جلو به حمله.
در نتیجه ما تا به حال همه آنها را! و آنها را به حال گذشته کمک می کند.
زمان آخرین عمل از فاجعه است. من از کار اخراج سه عکس ، هفت تیر منصوب
که به معنای :
"بر روی آب را روشن کنید." عجله ناگهانی و سر و صدا وجود دارد ، و در
دقیقه کوه بروک مواج از طریق خندق بزرگ و ایجاد یک رودخانه
یک صد فوت عرض و بیست و پنج عمیق.
ایستاده به خود اسلحه ، مردان! آتش باز! "
gatlings سیزده شروع به استفراغ مرگ را به بخت ده هزار.
آنها را متوقف ، آنها ایستاده زمینی خود را یک لحظه در برابر آن سیل پژمرده
آتش سوزی ، سپس آنها را شکست ، مواجه شدند و به سمت خندق مانند کاه را قبل از جاروب
گیل.
بخش چهارم ، پر از نیروی خود را بالای خاکریزی رفیع رسیده است ؛
سه چهارم رسید و سقوط بیش از -- به مرگ غرق شدن است.
ظرف مدت ده دقیقه کوتاه که پس از ما آتش گشوده بودند ، مقاومت مسلحانه بود کاملا
نابود ، مبارزات انتخاباتی به پایان رسید ، ما پنجاه و چهار استادان انگلستان شد.
بیست و پنج هزار مرد دراز مرده در اطراف ما است.
اما چگونه خائنانه است ثروت!
در حالی که کمی -- می گویند یک ساعت -- اتفاق افتاد یک چیز تقصیر خود من ، که -- اما من
قلب به نوشتن که. اجازه دهید در پایان رکورد.