Tip:
Highlight text to annotate it
X
اتاق فصل شانزدهم کلیفورد
هرگز خانه های قدیمی به نظر می رسد خیلی دلتنگ کننده به فقرا Hepzibah زمانی که در او رفتگان
که فرمان بد بخت. جنبه های عجیب و غریب در آن وجود دارد.
همانطور که او در کنار معابر پا فرسوده trode، و یک درب دیوانه پس از دیگری باز کرد،
و صعود راه پله creaking، او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود wistfully و ترس به اطراف.
آن شده اند که بدون تعجب، به ذهن هیجان زده خود، در صورت، پشت و یا در کنار او،
خش خش لباس مردم مرده بود، و یا چهره رنگ پریده او در انتظار
فرود محل بالا.
اعصاب او در تمام نیمه بسته نگهداشته شده توسط صحنه عشق و شور و ترور که از طریق آن او بود را به عهده گرفتند
فقط تلاش است.
صحبت او با قاضی Pyncheon، که کاملا به نمایندگی از فرد و
ویژگی های بنیانگذار خانواده، پشت به نام گذشته دلتنگ کننده بود.
آن را بر قلب او وزن.
هر چه او، از خاله ها و عمه ها و مادربزرگ های افسانه ای شنیده بود، در مورد خوب
یا بخت و اقبال بد از Pyncheons، - داستان های که قبلا گرم شده را در خود نگه داشته
یاد توسط درخشش دودکش گوشه که
با آنها همراه شد، - در حال حاضر به او عود، حزن انگیز، رنگ پریده، سرد، مانند بسیاری از
معابر سابقه خانوادگی، که در خلق و خوی سودا brooded.
کل به نظر می رسید چیزی جز مجموعه ای از فاجعه، بازتولید خود را در
نسل های پی در پی، با یک رنگ عمومی و متفاوت در کمی، مگر
رئوس مطالب.
اما Hepzibah در حال حاضر به عنوان اگر قاضی احساس، و کلیفورد، و خودش، - آنها سه
با هم، در نقطه اضافه کردن یکی دیگر از حادثه به حافظهی -
خانه، با امداد جسورانه از اشتباه و
غم و اندوه، که علت آن را به ایستادگی کردن از بقیه.
این است که غم و اندوه از گذشت لحظه ای طول می کشد بر خود، فردیت،
و یک شخصیت از اوج، که از آن به مقصد به از دست دادن پس از مدتی، و به محو شدن
به بافت خاکستری تیره به گور، حوادث و یا خوشحال از چندین سال پیش.
آن است، اما برای یک لحظه، نسبتا، که هر چیزی که به نظر می رسد عجیب و یا شگفت انگیز، -
واقعیت این است که تلخ و شیرین در آن دارد.
اما Hepzibah می تواند خودش را به معنای چیزی بی سابقه ای از شر است که در آن
عبور از طریق مسنجر و به زودی انجام می شود.
اعصاب او در لرزش بودند.
به طور غریزی او را قبل از پنجره قوسی متوقف شد، و بر خیابان نگاه کرد، در
سفارش برای به دست گرفتن اشیاء دائمی خود را با درک ذهنی خود را، و به این ترتیب به ثابت
خودش از تلو تلو خوردن و لرزش است که تحت تاثیر خود را بیش از آنی حوزه.
او به ارمغان آورد، همانطور که ما ممکن است بگویند، با یک نوع شوک، زمانی که او مشهود همه چیز
تحت ظاهر همان روز قبل، و شمار روز قبل،
به جز تفاوت بین آفتاب و طوفان عبوس.
چشمان او سفر در امتداد خیابان، از آستان به آستان، با توجه به مرطوب
پیاده رو، با اینجا و آنجا یک گودال در چالهها که غیر قابل مشاهده تا بوده است
پر از آب است.
او پیچ اپتیک کم او به acutest نقطه خود را به امید ساخت خارج، با
تمایز بیشتر، پنجره خاص، جایی که او به 1/2 را دیدم، نیمی حدس زده، که یک
خیاط خیاط در محل کار خود نشسته بود.
Hepzibah خود را بر مصاحبت آن زن ناشناخته پرت، حتی تا کنون خاموش.
سپس او توسط یک کالسکهپست به سرعت در حال عبور را به خود جلب شد، و به تماشای مرطوب آن و
درخشان بالا، و پاشش آن چرخ، تا زمانی که تا به حال پشت سر گذاشته است، و خودداری کرد
برای حمل هر کدام او را idly بیهوده، چرا که وحشت زده شده و سبب شیوع، ذهن است.
هنگامی که وسیله نقلیه بود، ناپدید شد، او اجازه داد خودش هنوز هم یکی دیگر از loitering
لحظه ای برای شکل وصله از عمو Venner خوب در حال حاضر قابل مشاهده بود، در آینده به آرامی
از سر خیابان به سمت پایین، با
لنگی روماتیسمی، چون باد شرق به مفاصل خود را رو کرده بود.
Hepzibah خواست که او هنوز می عبور آهسته تر، و لرز او را دوست تنهایی
کمی طولانی تر.
هر چیزی که او را از حال حاضر شدید، و انسان را در میان امدن
انسان خودش میان و چه نزدیکترین به او، - هر آنچه که برای تسلیم
فوری ماموریت اجتناب ناپذیر که در آن او
، ملزم بود - تمام موانع، مورد استقبال است.
بعد سبک ترین قلب ها، سنگین ترین مستعد ترین شوخ است.
Hepzibah جسارت کمی برای او درد خود مناسب بود، و او باید به مراتب کمتر
وارد در کلیفورد.
اندکی طبیعت، و غیره توسط مصیبت های قبلی خود را شکسته است، آن را نمی توانست
کوتاه از نابودی مطلق است او را به چهره، مرد سخت و بی امان بود که رو به رو
سرنوشت شوم خود را از طریق زندگی شده است.
حتی در آنجا شده بود هیچ خاطرات تلخ، و نه هیچ علاقه خصمانه در حال حاضر
در سهام بین آنها، مخالفت صرف طبیعی از این سیستم حساس تر به
عظیم، سنگین، و unimpressible
، باید به خودی خود، شده اند فاجعه به سابق است.
مثل پرتاب یک گلدان چینی، در حال حاضر با نرم افزار در آن باشد، در برابر
ستون گرانیتی است.
پیش از این هرگز طوری بود Hepzibah شده به اندازه کافی تخمین زده می شود شخصیت قدرتمند او
پسر عموی Jaffrey، انرژی - قوی که توسط عقل، اراده، عادت طولانی اقدام
در میان مردان، و به او اعتقاد داشت که او
پیگیری بی پروا از اهداف خودخواهانه از طریق روش های شیطانی است.
این کار را کرد، اما افزایش سختی ای که قاضی Pyncheon در تحت توهم به عنوان
راز که او تصور کلیفورد داشتن.
مردان از قدرت خود را از هدف و هوشمندی مرسوم، در صورتی که شانس را به اتخاذ
نظر اشتباه در مسائل عملی، پس از آن و گوه محکم کردن آن را در میان چیزهای شناخته شده
درست باشد، آچار آن از خود است که به
ذهن است که به سختی کمتر سخت تر از کشیدن بلوط است.
بنابراین، به عنوان قاضی مورد نیاز عدم امکان از Clifford، دومی، به عنوان
او می تواند آن را انجام نمی شود، باید نیازهای نابود.
برای چه، در درک یک مرد مثل این بود، به نرم کلیفورد شاعرانه تبدیل
طبیعت، که هرگز تا به حال کار سمج تر نسبت به مجموعه ای از یک زندگی
لذت زیبا به جریان و ریتم موسیقی cadences!
در واقع، آنچه از آن تبدیل شده در حال حاضر؟ شکسته!
سوخته!
اما نابود! به زودی به طور کامل به طوری!
برای یک لحظه، فکر، چه کلیفورد ممکن است ذهن Hepzibah عبور
واقعا دانش از املاک و عموی مرحوم از بین رفته خود را به عنوان
قضاوت منسوب به او است.
او به خاطر برخی از intimations مبهم، در بخشی برادرش، که - اگر
فرض اساسا مضحک بود - بنابراین ممکن است
تفسیر شده است.
طرح از سفر و اقامت در خارج از کشور بود، روز رویاهای درخشان
زندگی در خانه، و قلعه پر زرق و برق در هوا، که در آن مورد نیاز بی حد و حصر
ثروت برای ساخت و ببینی.
اگر این ثروت در قدرت او بوده است، چگونه با خوشحالی می پذیریم Hepzibah به من ارزانی داشتید آن همه
بر دل از آهن خودی خود، به خرید کلیفورد آزادی و انزوا از
خانه های قدیمی متروک!
اما او بر این باور است که طرح های برادرش را به عنوان بی بضاعت به ماده واقعی و
هدف به عنوان تصاویر کودک از زندگی آینده خود را، در حالی که در یک صندلی کوچک نشسته
زانوی مادر خود.
کلیفورد جز طلا سایه در فرمان او بود و آن را به مسائل
برآورده Pyncheon قاضی! کمک در اندام خود وجود ندارد؟
این عجیب و غریب به نظر می رسید که باید وجود داشته باشد ندارد، با دور شهر در مورد او.
این امر می تواند آسان به پرتاب پنجره، و ارسال مندرج جیغ، عجیب و غریب
عذاب که همه می آیند به شتاب به نجات، به خوبی درک
آن را به فریاد روح انسان، در برخی از بحران وحشتناک!
اما وحشی چگونه، تقریبا خنده دار، مرگ و میر، - و در عین حال به طور مستمر از آن می آید
Hepzibah، به تصویب، تصور در این هذیان مبهم از جهان، - که هر کس و
با مهربانی با این حال هدف، باید
برای کمک به آنها خواهد بود برای کمک به قوی ترین طرف!
ممکن است و ترکیبی اشتباه است، مانند آهن مغناطیسی هستند، با مقاومت ناپذیر وقف
جاذبه.
وجود داشته باشد Pyncheon قاضی، - یک فرد برجسته را در انظار عمومی، ایستگاه بالا
و ثروت بزرگ، نیکوکار، یک عضو کنگره و کلیسا، و
تنگاتنگی با همراه هر چیز دیگری
عطا نام خوب است، - به طوری تحمیل، در این چراغ های سودمند، که Hepzibah خودش
به سختی می توانستند کاهش از نتیجه گیری های خود را به عنوان به تمامیت توخالی خود شده اند، کمک کند.
قاضی، در یک طرف!
و که، در دیگر؟ کلیفورد گناه!
هنگامی ضرب المثل! در حال حاضر، کار زشت indistinctly یاد!
با این حال، با وجود این تصور که قاضی تمام کمک های انسانی به قرعه کشی
طرف خود Hepzibah، عادت برای خود عمل می کنند، که
حداقل کلمه از مشاوره که او را به هر حالت از عمل تحت تأثیر است.
کوچک Pyncheon قمر در یک بار روشن تا کل صحنه را، اگر نه توسط هر
در دسترس پیشنهاد، با این حال به سادگی با چالاکی گرم از شخصیت او است.
ایده هنرمند رخ داده است به Hepzibah.
جوان و ناشناخته است، صرفا ماجراجوی سرگردان که او بود، او از آگاه بوده است
نیروی در Holgrave که ممکن است به خوبی خود را سازگار به او قهرمان بحران.
با این فکر در ذهن او، او درب unbolted cobwebbed و طولانی منسوخ شده، اما
که به عنوان یک رسانه سابق ارتباطات بین بخشی خود را از خدمت
خانه و شیروانی که در آن سرگردان
daguerreotypist در حال حاضر دایر کرده بودند منزل به طور موقت خود را.
او وجود ندارد.
کتاب، رو به پایین روبرو هستند، در جدول، یک رول از نسخ خطی، یک ورق نیمه نوشته شده،
روزنامه، برخی از ابزار شغل فعلی خود را، و چند را رد کرد
daguerreotypes منتقل تصور که اگر او نزدیک بودند.
اما، در این دوره از روز، به عنوان Hepzibah ممکن است پیش بینی، هنرمند بود
اتاق عمومی خود.
با ضربه کنجکاوی بیکار، که flickered در میان افکار سنگین خود، او
نگاه یکی از daguerreotypes، و مشهود قاضی frowning Pyncheon به او.
سرنوشت او در صورت خیره شد.
او از تلاش بی ثمر خود تبدیل شده است، با حس heartsinking از
ناامیدی.
در تمام سال او را از انزوا، او هرگز احساس، به عنوان در حال حاضر، آنچه در آن بود
تنهایی.
به نظر می رسید که اگر خانه در صحرا ایستاده بود، و یا توسط برخی از طلسم، ساخته شده بود
نامرئی برای کسانی که ساکن در اطراف، و یا در کنار آن گذشت، به طوری که هر حالت
بدبختی، تصادف بدبخت، و یا جرم و جنایت
ممکن است در آن اتفاق می افتد و بدون امکان کمک.
در غم و اندوه و غرور زخمی، Hepzibah زندگی خود را در جدایی خود را از به سر برده بود
دوستان او عمدا ریخته بود پشتیبانی که خدا مقدر کرده است خود را
موجودات نیاز از یکدیگر و از آن
در حال حاضر مجازات خود را، که کلیفورد و خودش را قربانی آسان تر به سقوط
دشمن خویش و قوم خود را.
بازگشت به پنجره های قوسی، او برداشته چشم او، - scowling، فقیر، کم اندیش
Hepzibah، در مقابل آسمان - و به سختی کوشید به ارسال نماز از طریق
آسفالت خاکستری متراکم ابرها.
آن مه، جمع شده بودند تا اگر به نماد بزرگ، توده brooding انسان
مشکل، شک، گیجی، و لرز، بی تفاوتی، بین زمین و بهتر
مناطق.
ایمان او بسیار ضعیف بود. نماز بیش از حد سنگین به نتیجه uplifted شده است.
این سقوط، توده سرب، بر قلب او.
او smote با محکومیت رنجور که مشیت در این intermeddled
اشتباهات و اعمال خرد یک فرد خود را به هموطنان خود، و نه تا به حال هیچ مومیایی برای این کمی
agonies یک روح انفرادی، اما ریختن آن
عدالت و رحمت خود را، در سطح گسترده، رفت و برگشت، sunlike بیش از نیمی از جهان را در یک بار.
وسعت آن ساخته شده آن چیزی است.
اما Hepzibah که نمی بینم، درست همانگونه که می آید پرتو افتاب گرم به هر وجود دارد
پنجره کلبه می آید یک lovebeam مراقبت از خدا و ترحم برای هر مجزا
نیاز دارند.
در گذشته، پیدا کردن هیچ بهانه ای دیگر برای به تعویق افتاد شکنجه که او را به بود
وارد در کلیفورد، - بی میلی خود را به که علت های واقعی loitering او را بود
در پنجره، جستجوی خود را برای این هنرمند،
و حتی نماز نافرجام خود، - وحشت، همچنین، برای شنیدن صدای استرن قاضی
Pyncheon از زیر پله ها، عتاب تاخیر او، - او رخنه کرد به آرامی، رنگ پریده، غم و اندوه
رقم زده، شکل ملال انگیز از زن،
با دست و پا تقریبا خوابیده، به آرامی به خانه برادرش، و زدم!
هیچ پاسخ وجود دارد. و چگونه باید وجود داشته است؟
لرزش دست خود را، با هدف کوچک که آن را کارگردانی کرده، به طوری تحت تأثیر قرار نمیگیرند بود
اسید ضعیفی بوده در مقابل درب که صدا به سختی می تواند رفته اند به درون.
او زدم.
هنوز هم هیچ پاسخ و نه آن را به تعجب در.
او با تمام نیروی لرزش قلب او زده بود، برقراری ارتباط، از سوی برخی
مغناطیس ظریف، ترور او را به احضار است.
کلیفورد می صورتش را به بالش به نوبه خود، و پوشش سر خود را در زیر رختخواب،
مانند کودک مبهوت در نیمه شب است.
او زدم سومین بار، سه سکته مغزی به طور منظم، ملایم، اما کاملا مشخص.
و با معنی در آنها، برای، زیر و بم کردن با هنر محتاط ما، دست
می تواند کمک به برخی از لحن از آنچه که ما بر چوب بی معنی احساس است.
کلیفورد بازگشت جوابی داده نشد. "کلیفورد!
عزیز برادر! "گفت Hepzibah:.
"باید در می آیند؟" سکوت.
دو یا سه بار و بیشتر، Hepzibah تکرار نام خود را، بدون نتیجه تا
فکر خواب unwontedly عمیق برادرش، او undid درب و ورود
اتاق خالی است.
چگونه می تواند از او آمده اند جلو، و هنگامی که، بدون دانش خود؟
این امکان بود که در وجود از روز طوفانی، و با کهنه
irksomeness او در داخل درهای خود را به امد و شد زیاد مرسوم خود را در betaken
باغ، و در حال حاضر لرز تحت پناهگاه سیاه از خانه در تابستان؟
او با عجله انداخت یک پنجره، محوری جلو سر عمامه به سر او و نیمی از لاغر او
شکل، و تمام باغ را از طریق جستجو، به طور کامل به عنوان چشم انداز تیره خود
که اجازه می دهد.
او می تواند داخل خانه در تابستان، و صندلی مدور آن را ببینید، می مرطوب نگاه داشته شوند
مدفوع از پشت بام. تا به حال هیچ مستاجر.
کلیفورد حولوحوش بود، مگر در مواردی که، در واقع، او برای پنهان رخنه کرده بود (به عنوان
برای یک لحظه، Hepzibah خیالی ممکن است مورد) را به جرم تر و بزرگ، درهم و
پهن برگ سایه، که در آن کدو، انگور
clambering پرآشوب بر چارچوب های چوبی قدیمی، مجموعه ای معمولی اریبی
در مقابل نرده ها.
این نمی تواند، با این حال، او وجود ندارد، برای، در حالی که Hepzibah شد به دنبال،
عجیب و غریب پیر زن چهارم را از نقطه ای به سرقت برده است، و راه خود را در سراسر باغ را برداشت.
دو بار او متوقف به مردن هوا، و پس از آن از نو دوره خود را به سمت سالن هدایت
پنجره.
این که آیا آن را تنها در حساب یواشکی بود، کنجکاو شیوه ای معمول به نژاد،
یا این که این گربه به نظر می رسید بیش از فساد عادی در افکار خود، قدیمی
بانو، به رغم بسیاری او
سرگشتگی، احساس ضربه به درایو، حیوان را از شما دور میکند، و بر این اساس پرت کردن
چوب پنجره.
گربه در او خیره شد، مثل یک دزد یا قاتل شناسایی، و لحظه بعد،
در زمان پرواز است. هیچ موجود زنده دیگر قابل رویت بود در
باغ.
خروسک و خانواده اش یا چپ جای شب بسر بردن خود نیست، دلسرد شده توسط
باران تمام نشدنی، و یا بعد از خردمندترین کاری انجام شده توسط seasonably بازگشت
آن است.
Hepzibah پنجره بسته. اما کجا بود کلیفورد؟
می تواند از آن بود که از حضور سرنوشت شر خود آگاه است، او در سکوت رخنه کرده بود
پایین پله ها نشسته، در حالی که قاضی و Hepzibah به صحبت کردن در مغازه ایستاده بود، و به حال
آرام بازگشت پابندهای درب بیرونی، و فرار او را به خیابان ساخته شده؟
با این اندیشه، او به نظر می رسید به صورت چاپگر خاکستری خود، چروکیده، هنوز کودکانه جنبه، در
لباس های از مد افتاده است که او در مورد خانه میپوشید، یک شخصیت مانند
گاهی اوقات خود را تصور می شود، با چشم جهان بر او، در خواب مشکل است.
این رقم از برادر رنجور خود را سرگردان را از طریق این شهر، جذب
همه چشم ها، و جای تعجب و مخالفت همه، مانند روح، بیشتر به
shuddered در به دلیل در اوج قابل مشاهده است.
برای متحمل تمسخر از جمعیت جوان، که او را نشناختند، - تمسخر شدیدتر و
خشم از مردان چند ساله، که ممکن است ویژگی های پس از آشنایی خود را به یاد!
برای ورزش پسران، که، زمانی که به اندازه کافی در مورد خیابان اجرا شود، هیچ
احترام بیشتر برای آنچه زیبا و مقدس است، نه ترحم چه غم انگیز است، - نه بیشتر
احساس بدبختی و فلاکت مقدس، تقدیس
شکل انسانی که در آن خود را مظهر - اگر شیطان پدر از همه آنها را!
Goaded طعنه خود را، با صدای بلند خود را، فریاد روشن، و خنده های بی رحمانه، - توهین توسط
چرک و آلودگی را از راه های عمومی، که آنها را به جفتک پرانی بر او، - یا، به عنوان آن را به خوبی ممکن است،
پریشان توسط غرابت صرف خود
وضعیت، هر چند هیچ کس نباید او را با بسیار به عنوان یک کلمه فکر پریشان - چه
تعجب می کنم اگه کلیفورد به برخی از زیاده روی های وحشی بود که به برخی از شکستن
تفسیر به عنوان جنون؟
بنابراین طرح شیطانی قاضی Pyncheon آماده انجام شده به دست او خواهد بود!
سپس Hepzibah منعکس شده است که این شهر تقریبا به طور کامل آب، girdled.
wharves به سمت مرکز بندر کشیده، و در این
آب و هوای نامساعد، با جمعیت عادی از تجار، کارگران ترک شدند، و
مردان دریا مراتب، هر اسکله تنهایی، با
لنگر کشتی های ساقه و استرن، در طول مبهم آن.
باید قدم به قدم بی اراده برادرش بانطرف ولگرد، و او اما خم، یکی
لحظه، بیش از عمیق، جزر و مد سیاه و سفید، او خودش را می اندیشه نیست که در اینجا مطمئن بود
پناه را در دسترس خود، و با
مرحله مجرد، یا کوچکترین سنگین تر بودن از بدن او، او فراتر از خود را برای همیشه ممکن است
گله خودی؟ آه، وسوسه!
از غم و اندوه سنگین خود را برای ایجاد امنیت!
به نزول، با وزن سربی رنگ خود را بر او، و هرگز دوباره افزایش می یابد!
وحشت از این مفهوم گذشته بیش از حد برای Hepzibah بود.
حتی Pyncheon Jaffrey باید او را در حال حاضر او عجله پایین راه پله، فریاد میکشند به عنوان کمک
او رفت. "کلیفورد از دست رفته است!" در حالی که گریه.
"من می توانم برادرم را پیدا کند.
کمک، Pyncheon Jaffrey! برخی از آسیب ها خواهد شد به او اتفاق می افتد! "
او انداختند باز کردن درب اطاق نشیمن.
اما، چه با سایه ای از شاخه ها در سراسر ویندوز، و دود سیاه
سقف و قاب تیره بلوط از دیوار بود، روز روشن، در سختی بسیار وجود دارد
اتاق که دید ناقص Hepzibah
می تواند با دقت رقم قاضی تمایز قائل شود.
او مطمئن بود، با این حال، که او را دیدم او را در اجدادی بازوی صندلی نشسته، در نزدیکی
مرکز زمین، که با سر و صورت خود را تا حدودی برطرف شده است، و به دنبال به سمت
پنجره.
بنابراین شرکت و آرام سیستم عصبی مردان مانند Pyncheon قاضی، که او
شاید هم زده پس از خروج او را بیش از یک بار، اما، در خونسردی سخت
از خلق و خوی خود را، حفظ موقعیت به آن تصادف او پرتاب کردند.
گریه Hepzibah: "من به شما بگویم، Jaffrey، بی صبرانه، به عنوان او را از تبدیل اطاق نشیمن.
درب را برای جستجو اتاق های دیگر، "برادر من است در اتاق خود.
شما باید به کمک به او به دنبال من! "
اما Pyncheon قاضی بود انسان را به اجازه خود را از صندلی آسان با تعجب نیست
شتاب در خور بد یا شأن و مقام شخصیت او یا بر اساس شخصی گسترده خود را،
زنگ زن هیجان شدید یا هیستری است.
با این حال، با توجه به علاقه خود را در این موضوع، او ممکن است خود را bestirred
با نشاط کمی بیشتر.
آیا صدایم را می شنوی، Pyncheon Jaffrey؟ "داد زدم Hepzibah، او دوباره با نزدیک شدن
درب سالن، پس از جستجوی بی فایده به جاهای دیگر است.
"کلیفورد از دست رفته است."
در این لحظه، در آستانه اطاق نشیمن، در حال ظهور از درون، به نظر می رسد
کلیفورد خود!
صورت او preternaturally رنگ پریده بود، پس کشنده سفید، در واقع، که از طریق تمام
indistinctness glimmering از گذرگاه، Hepzibah می تواند خود را تشخیص
ویژگی ها، به عنوان اگر نور بر روی آنها سقوط کرد به تنهایی.
بیان واضح و وحشی آنها نیز به اندازه کافی برای آنها روشن به نظر می رسید؛
بیان تمسخر و استهزا، همزمان با احساسات نشان داد
حرکت خود را.
همانطور که کلیفورد در آستانه ایستاده، تا حدودی به عقب به او اشاره کرد، انگشت خود را داخل
سالن را تکان داد، و آن را به آرامی به عنوان اینکه او را احضار کرده، Hepzibah نه تنها،
اما تمام جهان، مات ومبهوت به آن می نگری در برخی از جسم inconceivably مسخره.
این عمل بد به پایان رسیده و غریب، - همراه، بیش از حد، با نگاهی که نشان داد
بیشتر شبیه به شادی از هر نوع دیگری از هیجان - Hepzibah مجبور به ترس
بازدید شوم عشیره خود را در استرن
برادر فقیر خود را به جنون مطلق هدایت می شود.
و نه می تواند او را به در غیر این صورت برای خلق ساکن قاضی را به نسبت فرض کنید حساب
او craftily در سازمان دیده بان، در حالی که کلیفورد توسعه این نشانه های پریشان
ذهن داشته باشند.
ساکت باشد، کلیفورد "زمزمه خواهر او، بالا بردن دست خود را تحت تاثیر قرار دادن احتیاط.
"اوه، به خاطر بهشت است، ساکت باشد!" "او آرام!
آنچه می تواند او را بهتر انجام میدهد؟ "جواب داد: کلیفورد، با ژست هنوز متحیر، با اشاره به
اتاق که او به تنها quitted بود. "برای ما، Hepzibah، ما هم اکنون می توانید رقص - ما
می تواند آواز بخواند، بخندی، بازی، انجام آنچه ما!
وزن از دست رفته است، Hepzibah! آن خاموش است این جهان خسته قدیمی رفته، و ما
ممکن است به عنوان نور دل به عنوان قمر کوچک خود را. "
و مطابق با کلمات خود، او شروع به خنده، هنوز هم با اشاره انگشت خود را در
شی،، به نامرئی Hepzibah درون اطاق نشیمن.
او با شهود ناگهانی برخی از چیزی وحشتناک ربوده شده بود.
او خودش گذشته کلیفورد محوری، و به داخل اتاق ناپدید شد، اما تقریبا
بلافاصله، با گریه خفگی در گلو او بازگشته است.
نگران در برادر خود را با نگاه affrighted از پرس و جو، او را همه در یک مشهود
لرزش و زلزله، از سر تا پا، در حالی که، در میان این عناصر commoted از
شور و یا با زنگ هشدار، هنوز flickered نشاط توفانی خود.
"خدای من! آنچه از ما تبدیل شده است؟ "gasped Hepzibah.
"بیا!" کلیفورد در یک تن تصمیم مختصر گفت: برخلاف آنچه معمول بود با
او. "ما بیش از حد طولانی اینجا بمانم.
خانه قدیمی ما را به پسر عموی Jaffrey!
او به مراقبت خوب از آن! "
Hepzibah در حال حاضر متوجه که کلیفورد داشته عبا، - لباس چندی پیش، - که در آن او
بود به طور مداوم خود را در این روز پس از طوفان شرق خفه.
او با دست خود beckoned intimated، تا آنجا که او می تواند او را درک او
هدف که آنها باید با هم از خانه.
هرج و مرج، کور و یا مست لحظه وجود دارد، در زندگی افراد که فاقد
نیروی واقعی از شخصیت، - لحظات آزمون، که در آن شجاعت خود ادعا، -
اما جایی که این افراد، اگر به سمت چپ
خود، تلو تلو خوردن aimlessly همراه، و یا به طور ضمنی به هر هدایت
رخ دادن آنها، حتی اگر آن یک کودک است. مهم نیست که چگونه مضحک یا مجنون،
هدف یک موهبت الهی به آنها است.
Hepzibah این نقطه رسیده است.
عادت به اقدام و یا مسئولیت، - پر از وحشت در آنچه او دیده بود، و
affrighted در - ترس برای پرس و جو، یا تقریبا تصور، چگونه از آن عبور می کند، آمده بود
مرگ و میر که به نظر می رسید به دنبال او
برادر، - stupefied کم، ضخامت، جو خفقان از ترس که مملو از
خانه با مرگ بو، و محو تمام شمارناپذیری اندیشه، -
او بدون سوال به دست آمد، و در
فوری، به خواست که کلیفورد بیان.
برای خودش، او را مانند یک شخص در یک رویا بود، زمانی که همیشه می خوابد.
کلیفورد، معمولا پس از این دانشکده بی بضاعت، آن را در تنش پیدا کرده بود
بحران است. "چرا شما را به تاخیر می اندازد؟" او به شدت گریه می کردی.
"در پنهان سازی و هود، و یا هر آنچه به آن خشنود شما به پوشیدن!
مهم نیست که چه شما نمی توانید نگاه زیبا و نه درخشان، Hepzibah ضعیف من!
کیف پول خود را با پول در آن، و آمده است همراه! "
Hepzibah اطاعت از این دستورالعمل ها، اگر هیچ چیز دیگری بود که باید انجام شود و یا فکر.
او شروع به تعجب، درست است، چرا که او بیدار نیست، و در آنچه که بیشتر
زمین غیر قابل تحمل مشکل سرگیجه روح او مبارزه از پیچ و خم، و
او آگاه است که هیچ چیزی از این همه در واقع اتفاق افتاده بود.
البته واقعی نیست؛ چنین روز سیاه و سفید، شرق که این هنوز آغاز کرده بود که؛
قاضی Pyncheon بود با صحبت، او را.
کلیفورد خندید نمی بود، اشاره کرد، beckoned او از بین برود با او، اما او تنها شده بود
مبتلا - به عنوان تنها خواب اغلب - با مقدار زیادی از بدبختی بی دلیل،
در خواب صبح!
"در حال حاضر - در حال حاضر - من قطعا بیدار" فکر Hepzibah، او به عنوان پس وپیش رفت.
آماده سازی کمی خود را. "من می توانم تحمل آن را دیگر نمی باید از خواب بیدار
در حال حاضر!
اما آمد، آن لحظه بیداری! آمد، و نه حتی در زمانی که درست قبل از آنها
از خانه خارج، کلیفورد به سرقت برده را به درب اطاق نشیمن، ساخته شده و سجده فراق
تا مستاجر تنها از اتاق است.
"چه پوچ رقم کاهش شخص مسن در حال حاضر!" زمزمه او به Hepzibah.
"تنها وقتی که او خیالی او به من به طور کامل در زیر انگشت شست خود را!
بیا، بیا؛ را با عجله! یا او شروع خواهد شد، مانند یاس غول در تعقیب
مسیحی و امیدوار، و گرفتن رتبهدهی نشده است! "
همانطور که آنها را به خیابان گذشت، کلیفورد با توجه Hepzibah را به چیزی
در یکی از پست از درب جلو.
فقط حروف اول نام خود را، که تا حدودی از مشخصه خود را به
فضل در مورد اشکال حروف، او در آنجا قطع شده بود وقتی یک پسر است.
خواهر و برادر رفتگان و Pyncheon قاضی نشسته در خانه قدیمی
پدران او، همه توسط خود را به قدری سنگین و گنده است که ما می توانیم او را به دانم
هیچ چیز بهتر از یک کابوس از بین رفته،
که در میان شرارت آن جان خود را از دست دادند، و چپ جسد سست خود را در
پستان از عذاب، به شود و بعد فورا رفت واز رهایی از آن ممکن است!