Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب یازدهم. فصل من -- بخش 1.
کفش کم است.
لا Esmeralda خواب در لحظه ای بود که رانده شدگان هزینههای کلیسا.
به زودی هنگامه روزافزون در اطراف عمارت ، و bleating ناآرام او
بز که بیدار شده بود ، به حال او را از slumbers او roused.
او شنبه ، او تا به حال گوش ، به او نگاه کرده بود و پس از آن ، وحشت زده شده توسط نور و
سر و صدا ، او را از سلول خود عجله کرده بود برای دیدن.
جنبه ای از محل ، دید که در حال حرکت در آن بود ، به این اختلال از آن
حمله شبانه ، که جمعیت شنیع ، جهش مانند ابر از قورباغه ها ، نیمی در دیده
تیره ، croaking که خشن
بسیاری ، آن مشعل چند در حال اجرا قرمز و عبور از یکدیگر در تاریکی
مانند شهاب سنگ که رگه مبهم سطوح باتلاق ، تمام این صحنه
تولید شده بر او اثر از
جنگ مرموز بین فانتوم سبت جادوگران و هیولا سنگ
کلیسا.
از مراحل ابتدایی بسیار خود را با خرافات قبیله غیرمتعارف آغشته شده است ، او را
اولین فکری که بود که او موجودات عجیب و غریب عجیب و غریب به شب گرفتار شده بود ، در
اعمال خود را به جادوگری.
سپس او در ترور زد به در سلول زندان خود از ترس دولا شدن ، در پرسش از پالت او و برخی کمتر
کابوس وحشتناک.
اما کم کم بخار برای اولین بار از ترور تلف شده بود ، از
افزایش مدام سر و صدا ، و از نشانه های بسیاری دیگر از واقعیت ، او خودش احساس
محاصره توسط اشباح ، اما توسط انسان نیست.
سپس ترس خود را ، هر چند آن را افزایش نمی دهد ، تغییر شخصیت آن است.
او از احتمال شورش مردمی به او اشکی را از پناهندگی او خواب بود.
این ایده از یک بار دیگر زندگی دوره نقاهت ، امید ، خورشید ، بود که تا کنون در او وجود
آینده ، ناتوانی شدید از وضعیت او ، پرواز قطع ، هیچ پشتیبانی او
رها ، انزوای او ، -- این افکار و هزار نفر دیگر تحت الشعاع او.
او بر زانو او افتاد ، با سر او را در بستر خود ، دست او را clasped بر سر او ،
پر از اضطراب و لرزش ها ، و ، اگرچه یک کولی ، بت پرست و بت پرست ، او
شروع با sobs درخواست کردن التماس کردن ، رحمت از
خوب مسیحی خدا ، و به بانوی ما ، میزبان او دعا کنید.
حتی اگر یک در هیچ چیز معتقد ، لحظات در زندگی وجود دارد ، زمانی که یکی همیشه از
دین از معبد که در دست نزدیک ترین است.
بنابراین او سجده را برای مدت زمان بسیار طولانی باقی مانده ، لرزش در حقیقت ، بیش از
دعا ، سرد نفس همیشه نزدیک که بسیاری خشمگین ، درک
هیچ چیزی از این انفجار ، نادان از آنچه
بود که رسم ، چه در حال انجام می شد ، آنچه آنها می خواستند ، اما پیش بینی وحشتناک
موضوع است. در میان این غم و اندوه ، او شنیده ام
برخی از پیاده روی یکی نزدیکی او.
او دور تبدیل شده است. دو مرد ، یکی از آنها به اجرا درآمد فانوس بود
فقط وارد سلول زندان خود. گریه ضعیف او به زبان آمده است.
"هیچ چیز ترس ، گفت :" صدا بود که به او ناشناخته نبود ، "این است که I."
"شما کی هستید؟" او پرسید. "پیر Gringoire."
این نام به او اطمینان.
او چشمانش را بلند او یک بار دیگر ، و شاعر در حقیقت بسیار به رسمیت شناخته شده است.
اما در کنار او ایستادند به یک چهره سیاه و سفید محجبه از سر تا پا ، که زده او وجود دارد
سکوت آن.
"!" Gringoire در لحن سرزنش ادامه داد ، "Djali من قبل از اینکه شما به رسمیت شناخته شده!"
بز کمی در واقع ، نه ، منتظر Gringoire به اعلام نام خود را.
به محض او وارد بود از آن خود مالیده به آرامی در مقابل زانو خود را ، پوشش
شاعر با caresses و با موهای سفید ، برای آن بود ریختن مو آن است.
Gringoire بازگشت caresses.
"چه کسی این کار را با شما؟" گفت کولی ، در صدای کم.
پاسخ : در سهولت ، Gringoire. "تیس یکی از دوستان من است."
سپس فیلسوف تنظیم فانوس خود را بر روی زمین ، دولا بر سنگ ، و
بانگ زد با شوق و ذوق ، به عنوان او Djali را در آغوش خود فشرده ، --
"آه! TIS وحش مطبوع ، قابل توجه تر بدون شک ، برای neatness آن
نسبت به اندازه آن ، اما دارای قوه ابتکار ، ظریف ، و به عنوان متخصص دستور زبان باسواد!
اجازه دهید ما را ببینید ، Djali من ، به تو hast هر یک از ترفندهای زیبا تو را فراموش؟
چگونه استاد ژاک Charmolue؟..." مرد در سیاه و سفید اجازه نداد او را به
به پایان برسد.
او نزدیک Gringoire و تکان داد او را تقریبا توسط شانه.
Gringoire افزایش یافت. : "" صحیح تیس "، گفت که او :" من فراموش کرده که ما در حال
با عجله.
اما این هیچ استاد دلیل آن این است ، برای گرفتن خشمگین با مردم در این روش است.
فرزند عزیز و دوست داشتنی من ، زندگی خود را در خطر است ، و همچنین Djali است.
آنها می خواهند به شما آویزان دوباره.
ما دوستان شما هستند ، و ما آمده اند تا شما را نجات دهد.
تماس با ما. "" آیا این درست است؟ "او را در بی میلی گفت.
"بله ، کاملا درست است.
بیا به سرعت! "" من حاضرم ، "او stammered.
"اما چرا به دوستان خود صحبت می کنند؟"
"آه! گفت Gringoire ،" تیس ، زیرا پدر و مادر او مردم فوق العاده است که
او را از خلق و خوی کم حرف ساخته شده است. "او به خودش محتوا با موظف شد
این توضیح.
Gringoire او را به دست گرفت و همراه خود را برداشت تا فانوس و راه می رفت
در مقابل. ترس ، حیرت زده کرد دختر جوان است.
او به خودش اجازه داد به رهبری دور است.
بز از آنها به دنبال ، frisking ، بنابراین شادی در دیدن دوباره Gringoire است که آن را از او ساخته شده است
تلو تلو خوردن هر لحظه به thrusting شاخ خود را بین پاهای خود را.
"چنین زندگی ، گفت :« فیلسوف ، هر بار که او در نزدیکی سقوط آمد ؛ "' TIS
اغلب دوستان که ما را باعث می شود سرنگون شود. "
آنها به سرعت در حال فرود راه پله از برج کلیسا ، لوچی ، پر از سایه
و تنهایی ، و همه طنین انداز با داد و بیداد ، که به تشکیل یک کنتراست وحشتناک ،
و به حیاط گوشهنشینی توسط درب قرمز ظاهر.
گوشهنشینی کردن ترک بود ، شلیک توپ به کاخ اسقف فرار کرده بود به منظور
هم دعا کنیم ؛ حیاط خالی بود ، چند نوکران وحشت کرده بودیم و خیزان در
گوشه تاریک.
آنها مراحل خود را به سمت درب که از این دادگاه پس از باز
زمین. مرد در سیاه و سفید را با یک کلید که باز
او در مورد او بود.
خوانندگان ما آگاه هستند که زمین زبان زمین محصور شده توسط دیواره در
طرف شهر و متعلق به فصل برگشتن - کدبانو ، که خاتمه
جزیره ای در شرق ، پشت سر کلیسا است.
آنها دریافتند این محوطه را کاملا ترک.
در اینجا بود جنجال و هیاهو کمتر در هوا وجود دارد. غرش حمله رانده شدگان 'رسید
آنها را بیشتر confusedly و کمتر clamorously.
نسیم تازه که به شرح زیر در حال حاضر جریان ، rustled برگ تنها
درخت کاشته شده بر روی نقطه از زمین ، با سر و صدا که در حال حاضر محسوس بود.
اما آنها هنوز هم بسیار نزدیک به خطر بودند.
نزدیکترین edifices به آنها قصر اسقف و کلیسا شد.
وضوح آشکار بود که اغتشاش داخلی بزرگ در قصر اسقف وجود دارد.
انبوه سایه آن ، به همه با چراغ های که flitted از پنجره به پنجره furrowed بود.
به عنوان ، زمانی که یکی به تازگی سوخته کاغذ باقی می ماند ، عمارت حزن انگیز از خاکستر وجود دارد که در آن
جرقه های درخشان اجرا هزار نفر دوره خارج از مرکز است.
در کنار آنها ، برج عظیم از برگشتن ، کدبانو ، بنابراین از پشت ، مشاهده شده با
طولانی nave بالا که به افزایش آنها در سیاه و سفید در برابر نور قرمز و گسترده است که قطع
پر Parvis ، شبیه دو andirons عظیمی از آتش سوزی برخی از cyclopean رنده.
چه بود به پاریس در همه طرف دیده می شود wavered قبل از چشم در اندوه به مخلوط
با نور.
رامبراند است زمینه های مانند ورود شما را به خود است.
مردی با فانوس مستقیما به نقطه از زمین راه می رفت.
وجود دارد ، در آستانه از آب ، ایستاد wormeaten باقی مانده از حصار
پست های مشبک با laths ، از چه درخت تاک پایین پخش شده چند شاخه نازک مانند
انگشتان دست بسط.
در پشت سر ، در بازیگران سایه داربست بستن این ، یک قایق کوچک دراز پنهان شده است.
مرد نشانه Gringoire و همدم خود را وارد کنید.
بز از آنها به دنبال.
مرد آخرین مرحله شوید.
سپس او را قطع moorings قایق ، آن را از ساحل با قایق و قلاب طولانی تحت فشار قرار دادند ، و ،
تصرف دو oars ، خود را در تعظیم نشسته اید ، پارو زدن با همه ممکن است خود را به سمت
midstream.
سن بسیار سریع در این نقطه ، و او یک معامله خوب از مشکلات را در ترک
نقطه جزیره. مراقبت های اولیه Gringoire در ورود به قایق
به جای بز بر روی زانو های خود را.
او در زمان و موقعیت در استرن ؛ و دختر جوان ، آنها غریبه با الهام گرفته
تشویش های غیر قابل تعریف ، نشسته خودش را نزدیک به شاعر است.
هنگامی که فیلسوف ما احساس نوسان قایق ، او کف دست خود و بوسید Djali بین
شاخ. "آه!" گفت که او "در حال حاضر ما امن هستند ، همه چهار
از ما. "
او با هوا از یک متفکر عمیق افزود : "یکی مدیون گاهی اوقات به
ثروت ، گاهی اوقات به خدعه ، موضوع خوشحال از شرکت های بزرگ است. "
قایق ساخته شده راه خود را به آرامی به سمت ساحل راست است.
دختر جوان را تماشا مرد ناشناخته با ترور مخفی است.
او دقت کرده بود نور فانوس تاریک خود است.
نگاه اجمالی می تواند او را در ابهام گرفتار ، در تعظیم از قایق ، مانند
شبح.
راهب او ، که هنوز هم پایین تر بود ، تشکیل نوعی از ماسک و هر بار که او گسترش
اسلحه خود را ، که بر اساس آن آویزان آستین سیاه و سفید ، بزرگ او rowed ، یک نفر باید گفت :
آنها بال دو خفاش بزرگ بود.
علاوه بر این ، او هنوز رتبهدهی نشده است زبان آمده یک کلمه یا یک هجا را تنفس.
بدون سر و صدا دیگر در قایق از پاشاندن oars شنیده می شود ، مخلوط با
ناهمواری از آب در امتداد طرف او.
"روح من!" گفت Gringoire ناگهان ، "ما به عنوان شاد و شادی به عنوان جوان
جغدها! سکوت فیثاغورثی و یا حفظ می کنیم
ماهی!
Pasque - Dieu! دوستان من ، تا حد زیادی باید به برخی از یکی از سخن گفتن به من.
صدای انسان ، موسیقی به گوش انسان است. 'تیس من نیست که از آن ، اما Didymus می گویند
اسکندریه ، و آنها عبارت نامی هستند.
مطمئنا ، Didymus اسکندریه ، هیچ فیلسوف متوسط.-- یک کلمه ، دوست داشتنی من
کودک! می گویند اما یک کلمه به من ، من از شما درخواست کردن التماس کردن.
به هر حال ، شما تا به حال مزاح و لب ولوچه را جمع کردن کمی عجیب و غریب ، آیا شما هنوز هم آن را؟
آیا می دانید که ، عزیزم ، که پارلمان خداوند صلاحیت این دادگاه ها کامل بیش از همه جا
پناهندگی هستند ، و که شما در حال اجرا یک خطر بزرگ در اتاق کوچک خود را در برگشتن - کدبانو؟
افسوس! trochylus پرنده کمی maketh لانه خود را در فک تمساح.-- استاد ،
در اینجا این است ماه دوباره ظاهر می شود. اگر فقط آنها ما را درک نیست.
ما در حال انجام چیزی که قابل ستایش در صرفه جویی در مادموازل ، و در عین حال ما باید با آویزان
منظور از پادشاه اگر ما گرفتار. افسوس! اقدامات بشر ایجاد شده توسط دو گرفته شده
دسته.
است که با رسوایی در است که در یکی دیگر از تاج گذاری شدهاند.
او را تحسین سیسرو که سرزنش Catiline. آیا این نیست ، کارشناسی ارشد؟
چه می گویند شما به این فلسفه؟
من دارای فلسفه بر اساس غریزه ، طبیعت ، UT میمون های geometriam.-- بیا! هیچ کس
پاسخ من است. چه حالات ناخوشایند شما دو در!
من باید انجام دهید صحبت کردن به تنهایی است.
این همان چیزی است که که تک صدایی در تراژدی ما تماس بگیرید.-- Pasque - Dieu!
من باید به شما که من آن را تنها دیده می شود شاه ، لویی XI ای ، آگاه ، و من لحظه
این سوگند نامه را از او ، -- Pasque - Dieu!
آنها هنوز هم فریاد زدن دلچسب در شهر.-- 'تیس villanous ، قدیمی مخرب
پادشاه. او است که همه در پوشاک از پوست خزدار swathed.
او هنوز هم مدیون پول را به من برای epithalamium من ، و او را در درون نیک از آمد
حلق آویز من در این شب که به من بسیار ناخوشایند بوده است.-- او
ضیق نسبت به مردان از شایستگی.
او باید خواندن چهار کتاب از Salvien کلن ، Adversits Avaritiam.
در حقیقت!
'تیس پادشاه محقر در راه خود را با مردان از حروف ، و یکی که بسیار وحشیانه مرتکب
ظلم و ستم. او یک اسفنج است ، برای خیس خوردن پول برآمده از
مردم است.
صرفه جویی در او مانند طحال که swelleth با leanness تمام دیگر
عضو دارد.
از این رو شکایت علیه سختی بار تبدیل به سوفل علیه
شاهزاده.
بر اساس این اعلیحضرتا ملایم و خداپسندانه ، ترک چوبه دار با آویزان ، پوسیدگی بلوک
با خون ، زندان پشت سر هم مانند بیش از شکم های پر.
این پادشاه خداوند به یک سو که grasps ، و یکی که آویزان است.
او گماشته کدبانو مالیاتی و چوبه دار موسیو است.
بزرگ از شئونات خود despoiled و کمی متصلا با غلبه
تازه ستم. او شاهزاده گزاف است.
من عاشق این پادشاه نیست.
و شما ، استاد؟ "مرد در سیاه و سفید اجازه شاعر garrulous
پچ پچ در.
او همچنان به مبارزه علیه جریان خشونت آمیز و باریک ، که جدا
دماغه کشتی از شهر و ساقه جزیره برگشتن - کدبانو ، که ما تماس بگیرید به روز
جزیره سنت لوئیس.
به هر حال ، استاد! "ادامه داد Gringoire به طور ناگهانی.
"در لحظه ای که ما در Parvis رسیدند ، از طریق رانده شدگان خشم ،
احترام خود را رعایت کمی که شیطان ضعیف که جمجمه مرد ناشنوا شما فقط
ترک خوردگی بر روی ریل گالری شاهان؟
من نزدیک اندیش و من می توانم او را به رسمیت نمی شناسد.
آیا می دانید که او می تواند؟ "
غریبه پاسخ داد : یک کلمه نیست. اما او به طور ناگهانی متوقف شد پارو زدن ، بازوها او
کاهش یافته و هر چند شکسته ، سر خود را غرق در پستان او ، و لا Esmeralda شنیده ام او را آه
convulsively.
او shuddered. او آه از جمله شنیده بود.
قایق را به خود رها شده ، به مدت چند دقیقه با جریان شناور.
اما مرد در سیاه و سفید در نهایت خود را بهبود تصرف کردند oars یک بار دیگر و
شروع به ردیف در برابر جریان است.
او دو برابر نقطه جزیره نوتردام ، ساخته شده و برای فرود محل
بندر Foin.
"ق" Gringoire ، "ان گفت : نگاه Barbeau عمارت.-- باقی بماند ، کارشناسی ارشد ، که
گروهی از سقف سیاه و سفید که انطرف چنین زاویه مفرد ، که بالاتر از پشته
سیاه و سفید ، سیاه فیبری ، ابرها کثیف ، که در آن
ماه به طور کامل خرد کرده و مانند زرده تخم مرغ یک تخم مرغ که پوسته پخش
شکسته.-- تیس عمارت خوب است. چپل تاج با کوچک وجود دارد
پر از enrichments خیلی خوب حک شده طاق.
در بالا ، شما می توانید برج ناقوس ، بسیار با ظرافت سوراخ شده.
باغ خوشایند ، که متشکل از استخر ، لانه مرغ ، اکو ، نیز وجود دارد
بازار ، لابیرنت ، یک خانه برای حیوانات وحشی ، و مقدار کوچه برگ
حاضر به زهره.
نیز وجود دارد حقه بازی از یک درخت است که به نام 'هرزه ،' ، به دلیل آن طرفدار
لذت یک شاهزاده خانم معروف و پاسبان فرانسه ، که گالانت و
شوخ طبعی.-- افسوس! ما از فیلسوفان فقیر به یک
پاسبان به عنوان طرح cabbages یا تخت تربچه به باغ موزه لوور.
چه چیزی به آن مهم است ، بعد از همه؟ زندگی انسان ، بزرگ و همچنین برای ما ، مخلوط
خیر و شر است.
درد همیشه سمت شادی ، وتدی که دارای دوهجای دراز باشد توسط انگشت.-- استاد ، من باید
مربوط به سابقه عمارت Barbeau است.
آن را در مد غم انگیز به پایان می رسد.
آن را در سال 1319 بود ، در سلطنت فیلیپ V. ، طولانی ترین سلطنت پادشاهان
فرانسه.
اخلاقی داستان این است که وسوسه از گوشت مهلک و
بدخیم.
اجازه دهید نگاه ما استراحت بیش از حد طولانی در زن همسایه ما ، با این حال احساس خشنودی ما
حواس ممکن است توسط Beauty او باشد. زنا فکر بسیار افسار گسیخته است.
زنا کنجکاو را به لذت دیگران -- Ohe! واقع در انجا سر و صدا است.
دوبرابر! "جنجال و هیاهو در اطراف برگشتن ، کدبانو ، در واقع ،
افزایش می یابد.
آنها گوش. فریاد پیروزی با قابل تحمل شنیده می شد
تمایز.
همه در یک بار ، یک صد مشعل بر کلاه مردان ، نور از آن ساطع
در بازوها ، بیش از کلیسا در تمام ارتفاعات ، اسپرد بر روی برج ، بر روی گالری ،
در پرواز buttresses.
این مشعل به نظر می رسید که در جستجوی چیزی باشد و clamors به زودی از راه دور رسید
فراریان و مجزا : -- "کولی! عفریته! مرگ به کولی! "
دختر ناراضی ، سر او را بر دست او کاهش یافته و ناشناخته شروع به ردیف
خشمگینانه به سمت ساحل. در عین حال فیلسوف ما منعکس شده است.
او بز را در آغوش او clasped ، و به آرامی دور از کولی ، که فشار خود جلب کرد
نزدیک و نزدیکتر به او ، به عنوان اینکه به پناهندگی تنها که به او باقی ماند.
این است که برخی از Gringoire ماندگار سرگشتگی بی رحمانه است.
او فکر که بز نیز ، "با توجه به قوانین موجود ،" خواهد بود آویزان
مجددا دستگیر در صورتی خواهد بود که ترحم بزرگ ، Djali فقیر! که او تا به حال به این ترتیب دو محکوم
موجودات متصل به او که خود را
همراه پرسید : بهتر از مسئول کولی.
مبارزه با خشونت آمیز بین اندیشه های او آغاز شد ، که در آن ، مانند مشتری.
ایلیاد ، او به نوبه خود کولی و بز وزن ، و او در آنها نگاه متناوب
با چشم ها مرطوب با اشک ، گفت : بین دندان های او :
"اما من می توانم هر دو شما را ذخیره کرد!" شوک اطلاع آنها که قایق
رسید سرزمین در گذشته.
داد و بیداد پر شده این شهر است. ناشناخته افزایش یافت ، با نزدیک شدن کولی ، و
تلاش را به بازوی او به او کمک کند به آتش میکشند.
او دفع و چسبیده به آستین از Gringoire ، که در نوبت خود ، جذب شده در
بز ، تقریبا او را دفع. سپس او به تنهایی از قایق بر خاست.
او تا مشکل بود که او را نمی دانند آنچه او و یا بکجا او که قرار بود.
بنابراین او برای یک لحظه باقی مانده ، حیرت زده کرد ، تماشای آب گذشته جریان ، زمانی که وی به
به تدریج تعداد آن را به حواس خود بازگشته است ، او خودش به تنهایی در بارانداز با
ناشناخته است.
به نظر می رسد که مزیت Gringoire لحظه از debarcation گرفته
لغزش دور با بز را به بلوک از خانه Grenier RUE - SUR - l'Eau.
کولی فقیر لرزیدند هنگامی که او خودش به تنهایی مشهود با این مرد است.
او تلاش کرد به حرف زدن ، گریه کردن ، به تماس Gringoire ؛ زبان او گنگ بود
دهان ، و نه صدایی را ترک لب های او.
همه در یک بار او دست غریبه در... او احساس می شود.
این ، دست سرد و قوی بود. دندان او chattered ، او تبدیل به paler از
اشعه از مهتاب است که او روشن.
مرد صحبت کرد یک کلمه نیست. او شروع به صعود به سمت محل د
Greve ، او را به دست برگزاری است. در آن لحظه ، او تا به حال احساس مبهم
که سرنوشت یک نیروی غیر قابل مقاومت است.
او مقاومت بیشتری در سمت چپ در او نداشت ، او به خودش اجازه داد به همراه کشیده می شود ،
در حال اجرا در حالی که او راه می رفت. در این نقطه اسکله صعود.
اما آن را به او به نظر می رسید هر چند او به عنوان نزولی شیب.
او در مورد او در تمام جهات gazed. تنها رهگذر
اسکله کاملا خلوت بود.
او نه صدایی شنیده ، او احساس مردم در حال حرکت صرفه جویی در پر سر و صدا و درخشان
شهرستان ، که از آن او تنها توسط بازو سن جدا شد ، و از چه رو نام او
رسید او ، مخلوط با فریادهای "مرگ!"
بقیه پاریس بود اطراف خود را در بلوک های بزرگ سایه منتقل می شود.
در همین حال ، غریبه ادامه داد : او را بکشید همراه با همان سکوت و
سرعت همان.
او تا به حال هیچ خاطراتی از هر یک از مکان هایی که او در راه رفتن.
همانطور که او پیش از اینکه یک پنجره روشن به تصویب رساند ، او تلاش کرد ، به طور ناگهانی ، و گریه
از "کمک!"
بورژوا هستند که در پنجره باز شده آن ایستاده بود ، وجود دارد در او ظاهر شد
تی شرت با لامپ خود را ، در اسکله با هوا احمق خیره شد ، زبان آمده برخی از واژه ها که
او درک نمی کند و بسته شاتر او دوباره.
تاریخ و زمان آخرین سوسو زدن او را از امید خاموش بود.
مرد در سیاه و سفید یک هجا مطلق نیست ؛ او برگزار شد بصورتی پایدار و محکم ، و مجموعه ای از دوباره در
سریعتر سرعت. او دیگر مقاومت ، اما به دنبال او ،
به طور کامل شکسته است.
از زمان به زمان او به نام با هم قدرت کمی ، و در یک صدا گفت :
خراب شده توسط ناهمواری پیاده رو و تنگی نفس از پرواز خود را ،
"برای چه کسی؟
شما چه کسانی هستند؟ "او ساخته شده بدون پاسخ است.
آنها در نتیجه رسیدند ، هنوز هم نگه داشتن در امتداد اسکله ، در مربع tolerably بزرگ.
Greve بود.
در وسط آن ، نوعی سیاه و سفید ، صلیب سیخ شده قابل رویت بود و آن را به چوبه دار بود.
او به رسمیت شناخته شده این همه ، و دیدم که در آن او بود.
انسان متوقف شده ، تبدیل شده به سمت او و بالاپوش راهبان خود را مطرح.
"!" او stammered ، تقریبا تبدیل به سنگ شده ، "من می دانستم که هم او بود دوباره!"
این کشیش بود.
او مانند روح خود نگاه است که اثر از مهتاب ، به نظر می رسد به عنوان
هر چند که یک تنها اشباح از چیزهایی که در آن نور مشهود است.
! گوش او به او گفت و او را در صدای آن صدای مرگبار shuddered که او
برای مدت زمان طولانی تا به حال شنیده نشده است.
او با آن پرشهای کوتاه و در فرآیند له له زدن ، که دلالت کردن بر داخلی عمیق صحبت ادامه داد
تشنج. "گوش کنید! ما اینجا هستیم.
من می خواهم با شما صحبت کند.
این Greve است. این یک نقطه افراطی است.
سرنوشت ما به یکدیگر می دهد. من می خواهم برای تصمیم گیری به زندگی شما ، شما
به عنوان روح من تصمیم می گیرید.
در اینجا یک مکان است ، در اینجا یک شب فراتر از آن که می بیند هیچ چیز است.
سپس به من گوش دهید. من می خواهم به شما بگویم... در اولین
مکان ، به من از خورشید خود را صحبت نمی کنم.
(همانطور که وی صحبت می کرد به این ترتیب او پس وپیش گام ، مانند مردی که نمی تواند باقی می ماند در یک مکان ، و
او را بعد از او کشیده میشوند.) آیا به من صحبت نمی کنم از او.
می بینید؟
در صورتی که نام شما مطلق ، من می دانم نه آنچه که من باید انجام دهید ، اما از آن خواهد شد وحشتناک. "
سپس ، همانند یک جسم که مرکز آن گرانش را بازیابی ، او شد حرکت یک بار دیگر ،
اما حرف های او خیانت بدون تحریک کمتر است.
صدای او بزرگ شد پایین و پایین تر است. "آیا سر خود را تبدیل کنار این ترتیب.
گوش دادن به من. این یک موضوع جدی است.
در وهله اول ، در اینجا همان چیزی است که اتفاق افتاده است.-- این همه نمی شود خندید.
من از آن سوگند به شما.-- من گفتن بود؟ یادآوری کنم!
اوه --! فرمان مجلس وجود دارد که به شما می دهد به داربست.
من فقط شما را از دست آنان نجات. اما آنها شما را دنبال.
نگاه کن! "
او دستش را به سمت شهر گسترش داد. جستجو ، در واقع به نظر می رسید ، هنوز در
پیشرفت وجود دارد.
داد و بیداد کشید نزدیکتر ، برج خانه ستوان ، واقع در مقابل
Greve ، پر از clamors و نور بود ، و سربازان دیده می تواند در حال اجرا بر روی
اسکله مخالف با مشعل و این فریاد ، "کولی!
کجاست کولی! مرگ!
مرگ! "
"شما می بینیم که آنها در تعقیب شما هستند ، و که من به شما دروغ گفتن نیست.
دوستت دارم.-- دهان خود را باز نمی شود ، خودداری از صحبت کردن به من و نه ، اگر آن را
فقط به من بگویید که شما از من نفرت.
من را ساخته اند به نظر من شنیدن این که دوباره.-- من فقط شما را نجات داد.-- اجازه بدهید
پایان برای اولین بار. من می توانم به شما به طور کامل نجات دهد.
من همه چیز را آماده کرده اند.
این مال شما خواهد شد. اگر شما می خواهید ، می توانید آن را انجام
او قطع خشونت. "نه ، که همان چیزی است که باید بگویم نه!"
همانطور که او با قدم های عجولانه رفت و عجله او نیز ساخته شده ، برای او او را آزاد نیست ، او
راه می رفت مستقیما به چوبه دار ، و آن را با انگشت خود ، اشاره کرد --
: "انتخاب بین ما دو ، او گفت ، بطور سرد.
او خودش را از دست های خود را پاره و در پای چوبه دار کاهش یافت ، در آغوش که
پشتیبانی محزون ، سپس او نیمی از سرش را تکان زیبای خود و نگاه کشیش
بیش از شانه اش.
یک نفر باید گفت که او باکره مقدس در پای صلیب بود.
کشیش بیحرکت باقی مانده است ، انگشت خود را هنوز هم به سمت چوبه دار بزرگ ، حفظ
نگرش خود را مانند یک مجسمه.
در طول کولی به او گفت : -- "این باعث وحشت کمتر از شما به من است."
بعد از آن او اجازه داد دستش را به آرامی غرق ، و در پیاده رو در عمیق gazed
دلمردگی.
اگر این سنگ می تواند صحبت می کنند ، "او زمزمه ،" بله ، آنها می گویند که بسیار ناراضی
مرد می ایستد. "او در رفت.
دختر جوان ، دو زانو قبل از چوبه دار ، احاطه در جریان طولانی خود را
مو ، به او اجازه دهید صحبت بدون وقفه.
او در حال حاضر به حال لهجه آرام و محزون که متأسفانه در تقابل با پر افاده
خشونت از ویژگی های او. من شما را دوست دارم.
آه! چگونه درست است که!
بنابراین هیچ چیز از آن آتش که می سوزاند قلب من می آید!
افسوس! دختر جوان ، شب و روز -- بله ، شب و روز من به شما بگویم ، -- آن است که شکنجه.
آه! من رنج می برند بیش از حد ، کودک ضعیف من.
'تیس چیز مستحق شفقت ، من به شما اطمینان می دهم.
می بینید که من صحبت می کنند به آرامی به شما.
من واقعا مایلم که شما دیگر باید گرامی داشتن این وحشت از من.-- پس از همه ، اگر یک
مردی عاشق یک زن ، 'TIS تقصیر او نیست -- آه ، خدای من -- چه!
بنابراین شما هرگز من را عفو خواهد کرد؟
شما همیشه به من نفرت؟ همه بر این پس از آن.
این است که کدها که من بد ، می بینید؟ و وحشتناک به خودم.-- شما
حتی به من نگاه کنید!
شما به فکر چیز دیگری ، شاید ، در حالی که من اینجا ایستاده و صحبت کردن با
شما ، مرتعش در آستانه ابدیت برای هر دوی ما!
بالاتر از همه چیز ، من از افسر صحبت نمی کنم -- من خودم در خود کاربر به سایر نظرسنجی
زانو ، من پا نه خود ، بلکه زمین است که زیر پای شما بوسه من گریه
مثل یک کودک ، من از سینه ام پاره
کلمه نیست ، اما قلب من و اعضای حیاتی و موثر بدن ، به شما بگویم که من به شما عشق -- تمام خواهد بود
بی فایده ، همه -- و در عین حال شما باید چیزی در قلب شما بلکه چیزی است که لطیف و مهربان است.
شما تابشی با ملایمت زیباترین ، شما به طور کامل شیرین ، خوب ،
رقت انگیز ، و جذاب است. افسوس!
هیچ اراده بیمار را گرامی شما برای هر یک ، اما من به تنهایی!
آه! چه مرگ و میر! "او چهره اش را در دست خود را مخفی می کردند.
دختر جوان شنیده می شود او را گریند.
این برای اولین بار بود. بنابراین سیخ شده و sobs متزلزل شده توسط است ، به او بیشتر شد
پر از بدبختی و ملتمس تر از زمانی که در زانو خود را.
او در نتیجه برای یک زمان قابل توجهی گریستم.
"بیا!" او گفت ، این اشک ها اول به تصویب رساند ، "من هیچ واژه ها بیشتر است.
من تا به حال ، با این حال ، فکر خوبی به شما می گویند.
حالا من رعشه و لرز و شکستن در لحظه ای تعیین کننده ، احساس می کنم آگاهانه
چیزی عالی ما را پوشاند ، و من گیر کردن.
آه! من باید بر پیاده رو پاییز اگر شما ترحم بر من را ندارد ، ترحم بر روی خودتان.
آیا محکوم ما هر دو نیست. اگر شما می دانستید تنها چقدر من شما را دوست دارم!
یک قلب مال من است!
آه! چه ترک خدمت همه فضیلت! رها از جان گذشته چه از خودم!
پزشک ، من ساختگی در علم ، نجیب زاده ، نام خود من من لکه دار کردن ، یک کشیش ، من را از
کتاب دعا بالش از نفس اماره ، من در برابر خدا من تف! همه این کار را برای تو ،
enchantress! به جهنم تو شایسته تر!
و شما مرتد نیست! آه! اجازه دهید از همه شما بگویید! هنوز هم ،
چیزی بیش از این وحشتناک ، آه! با این وجود وحشتناک!...."
همانطور که وی به این کلمات تاریخ و زمان آخرین زبان آمده ، هوا خود را کاملا منحرف شد.
او برای یک لحظه ساکت بود ، و از سر گرفت ، به عنوان اینکه به خود صحبت کردن ، و در یک قوی
صدا ، --
"قابیل ، چه hast تو با برادر تو انجام می شود؟"
سکوت دیگری نیز وجود دارد ، و او در رفت -- من با او انجام می شود ، پروردگار؟
من او را دریافت کرده اید ، من او را پرورش داده ، من تغذیه او را ، من او را دوست داشت ، من او را به حد پرستش رساندند ، و من
او را کشته!
بله ، پروردگار ، آنها فقط سر خود را قبل از چشم من بر روی سنگ خانه تو نقش برآب ،
و آن را به خاطر من است ، به دلیل این زن ، به خاطر او. "
چشم او بود وحشی.
صدای او بزرگ شد همیشه ضعیف تر است ؛ او بارها و بارها تکرار و در عین حال ، مکانیکی ، در tolerably
فواصل طولانی ، مانند یک زنگ طولانی ارتعاش آخرین آن : "از آنجا که از او.-- از آنجا که
او. "
سپس زبان خود را دیگر بند بند هر صدا محسوس ، اما لب هایش را هنوز
نقل مکان کرد.
همه در یک بار او غرق در کنار هم ، مثل چیزی شکننده و دراز حرکت در
زمین ، با سر خود را بر روی زانو خود را.
لمس از دختر جوان ، او به عنوان پای خود را از زیر او را جلب کرد ، او را به
خودش.
او گذشت دست خود را به آرامی بر گونه ها توخالی خود ، و gazed برای لحظاتی چند در
انگشت خود را که خیس شد ، "!" او زمزمه ، "من گریستم!
و عطف به طور ناگهانی به کولی با غم و اندوه غیر قابل بیان ، --
"افسوس! شما باید بطور سرد در اشک من نگاه!
کودک ، آیا می دانید که این اشک ها از گدازه هستند؟
آیا در واقع درست است؟ هیچ چیز را لمس زمانی که آن را از مرد می آید
آنها یکی از دوست ندارد.
اگر شما به دیدن من می میرند ، شما می خنده. آه! من نمی خواهید به شما می میرند!
یک کلمه! کلمه عفو!
بگو که من را دوست ندارد ، می گویند که شما آن را انجام دهم ؛ که کفایت خواهد کرد ، من را نجات خواهد داد
شما خواهد شد. اگر نه --! ساعت در عبور است.
من از شما درخواست کردن التماس کردن که مقدس است ، منتظر نیست تا زمانی که من باید به سنگ تبدیل
دوباره می خواهم که چوبه دار که همچنین شما ادعا!
بازتاب که من سرنوشت هر دو ما را نگه را در دست من ، که من دیوانه ، -- از آن است
وحشتناک -- که من ممکن است اجازه دهید تمام رفتن به تخریب ، و در زیر ما وجود دارد
ته پرتگاه ، دختر ناراضی ، بکدام نقطه سقوط من مال شما به تمام ابدیت را دنبال!
یک کلمه محبت! بگو یک کلمه! تنها یک کلمه! "
او دهانش را باز پاسخ دادن به او.
او خود را بر روی زانو خود را پرت با ستایش دریافت کلمه ، احتمالا مناقصه
یکی ، که در نقطه صدور از لب های او.
او به او گفت : "شما یک قاتل!
کشیش او را در آغوش او با خشم clasped ، و شروع به خنده با شنیع
خنده. "خب ، بله ، یک قاتل!" او گفت ، "و من
شما را داشته باشد.
شما مرا برده خود را داشته باشند ، شما باید من را برای کارشناسی ارشد خود را داشته باشد.
من به شما! من دن ، بکدام نقطه من شما را بکشید.
شما من دنبال کند ، شما موظف به من ، یا من به شما تحویل!
شما باید بمیرد ، زیبایی من ، یا به معدن می شود! متعلق به کشیش! متعلق به مرتد!
متعلق به قاتل! این شب های بسیار ، می شنوید؟
بیا! شادی و بوسه من ، دختر دیوانه!
آرامگاه یا تخت من! "چشمان او برق زد با ناخالصی و خشم.
لب هرزه او قرمز گردن دختر جوان است.
او را در آغوش او تلاش.
او خود را با بوسه های خشمگین پوشانده شده است. "نیش من ، هیولا!" او گریه.
"آه! راهب ناپاک و نفرت انگیز! مرا ترک کن! من اشک آور از زشت تو موهای خاکستری و
پرت کردن آن را در صورت تو با مشت! "
او قرمز ، تبدیل رنگ پریده ، سپس او را آزاد و به او با هوا تیره gazed.
او فکر خودش پیروز و ادامه داد --
"من به شما بگویم که من به خورشید من تعلق دارند ، TIS که خورشید TIS آنها را دوست دارم ، که
خورشید که شده است خوش تیپ! شما قدیمی ، کشیش! شما زشت هستند!
دور شو! "
او دریچه به فریاد وحشتناک ، مانند بیوجدان که آهن داغ اعمال می شود.
"می میرند ، پس!" او گفت ، gnashing دندان او. او را دیدم نگاه وحشتناک خود و تلاش برای پرواز.
او گرفتار او را یک بار دیگر ، او را تکان داد ، او را بر روی زمین پرتاب شود ، و راه می رفت با
گام های سریع به سمت گوشه ای از تور رولاند ، کشیدن او را پس از او در امتداد
پیاده رو توسط دست زیبای خود.
ورود وجود دارد ، او به او تبدیل شده ، -- "برای آخرین بار ، به شما می شود معدن؟"
او با تاکید جواب داد : -- "نه!"
سپس او در صدای بلند ، فریاد --
"Gudule! Gudule! در اینجا این است کولی! برداشت شما
انتقام! "دختر جوان احساس خودش را کشف و ضبط به طور ناگهانی
آرنج.
او نگاه کرد. بازو fleshless از کشیده شد
باز کردن در دیوار ، و او را مانند یک دست از آهن برگزار شد.
"او را به خوبی نگه دارید ، گفت :" کشیش "' TIS کولی فرار.
آزادی وی نیست. من در جستجوی sergeants بروید.
شما باید او را به دار آویخته شد. "
کتاب یازدهم. فصل اول -- قسمت 2.
کفش کم است.
خنده گلویی پاسخ از داخل دیوار به این کلمات خونین -- "Hah!
hah! hah -- کولی تماشا کشیش بازنشسته در جهت Pont برگشتن
کدبانو.
گردش سواره در این راستا شنیده شد. دختر جوان کینه توز به رسمیت شناخته شده بود
گوشه نشین. فرآیند له له زدن با ترور ، او تلاش کرد تا از گیر در اوردن
خودش.
او writhed ، او شروع می شود بسیاری از عذاب و ناامیدی است ، اما از سوی دیگر او برگزار شد با
قدرت باور نکردنی.
انگشتان لاغر و استخوانی که او کبود شده ، گره بر روی گوشت او و ملاقات در اطراف
آن. یک نفر باید گفت که این دست بود
پرچ شده به بازوی او.
این بیش از زنجیره ای ، بیش از مقید کردن ، بیش از یک حلقه از آهن بود ، آن بود
جفت زندگی انبر وقف با هوش ، که از دیوار پدید آمده است.
او در برابر دیوار خسته سقوط کرد ، و پس از آن ترس از مرگ در اختیار داشتن زمان
از او.
او از زیبایی زندگی ، اندیشه ، جوانان ، از این دیدگاه از آسمان ، از جنبه
از طبیعت ، از عشق او را برای خورشید ، از همه بود که اضمحلال و تمام که شد
نزدیک ، از کشیش بود که در
محکوم کردن او ، از دژخیم بود که برای آمدن ، از چوبه دار بود که.
سپس او احساس سوار ترور به ریشه های مو خود را و او شنید مسخره
خنده دور افتاده ، گفت : به او را در یک لحن بسیار پایین است : "Hah! hah! hah! شما هستند
رفتن به اجرا خواهد شد! "
او برگشته نگاه مرگ به سمت پنجره ، و او مشهود مواجه شدید از
راهبه از طریق میله های زندان اخراج. "من به شما انجام می شود؟" او گفت ، تقریبا
مرده.
خلوت نشین پاسخ نداده است ، اما زیر لب سخن گفتن با آغاز سرود یک نواخت تحریک ، تمسخر
زیر و بمی صدا : "دختر مصر! دختر مصر! دختر مصر! "
Esmeralda ناراضی سر او را زیر مو جریان او کاهش یافته است ، درک
که در آن است که هیچ انسان او تا به حال برای مقابله با.
همه در یک بار دور افتاده گفت ، به عنوان اینکه سوال کولی همه گرفته بود
این بار برای رسیدن به ،--"' مغز او چه شما به من انجام شود؟ 'شما می گویم!
آه! آنچه را که شما به من انجام شده ، کولی!
خب! گوش.-- من تا به حال یک کودک! که می بینید!
من تا به حال یک کودک! یک کودک ، من به شما بگویم -- یک دختر زیبا کمی -- اگنس من "او در ادامه
طور افراطی ، بوسیدن چیزی در تاریکی.-- "خب! آیا شما را ببینید ، دختر مصر؟ آنها
فرزند من را از من گرفت ، آنها به سرقت برده فرزند من ، آنها می خوردند فرزند من است.
این همان چیزی است که که شما به من انجام شد "دختر جوان پاسخ داد مانند یک بره ، --
"افسوس! اتفاقا من در آن متولد شد پس از آن! "
"آه! بله! "بازگشت خلوت نشین ، شما باید شده اند به دنیا آمد.
شما از جمله آنها بودند.
او همان سن شما خواهد بود! SO -- من اینجا پانزده سال ، پانزده سال
من رنج می برد ، پانزده سال به من دعا و پانزده سال است که سر من ضرب و شتم
در برابر این چهار دیوار -- من به شما بگویم که
'twas کولی ها که او را از من به سرقت برده ، انجام این کار را می شنوید؟ و چه کسی او را با خود می خوردند
دندان.-- شما قلب داشته باشد؟ تصور کنید بازی کودکان ، مکیدن کودکان خواب کودک است.
تا بی گناه است یک چیز است -- خب! که این همان چیزی است که که آنها را از من گرفت ، آنچه را که آنها
کشته شدند. خدا خوب آن را به خوبی می شناسد!
به روز ، نوبت من است ، من می خواهم برای خوردن کولی.-- آه!
من شما را به خوبی نیش می زنند ، اگر میله ها جلوگیری نمی کند!
سر من بیش از حد بزرگ است -- ضعیف کمی یکی از در حالی که او خواب بود!
و اگر آنها او را از خواب بیدار زمانی که آنها او را در زمان ، بیهوده او ممکن است گریه ، من وجود ندارد --
آه! مادران کولی ، شما بلعیدم فرزند من! آمده مشاهده را آن گونه که مایلید تغییر دهید. "
سپس او شروع به خنده یا به دندان قرچه کردن دندان های خود را برای دو چیز شبیه هر
دیگر در آن چهره خشمگین است. روز شروع تا طلوع بود.
سوسو زدن خاکستری dimly روشن این صحنه ، و چوبه دار رشد بیشتر و مجزا در
مربع.
در طرف دیگر ، در جهت پل از برگشتن ، کدبانو ، فقرا را محکوم کرد
دختر خیالی که او شنیده صدای سواره نظام نزدیک است.
"خانم ،" او ، فریاد می clasping دست او و سقوط بر روی زانو او ، ژولیده ،
پریشان از جا در رفته ، با وحشت ، "خانم! مرحمت کردن!
آنها آینده.
من چیزی برای شما انجام می شود. آیا شما مایل به دیدن من در این مرگ
مد وحشتناک در برابر چشم خود را؟ شما رقت انگیز ، من مطمئن هستم.
این خیلی وحشتناک است.
بگذارید فرار من را به من. آزاد من!
رحمت است. قصدم این نیست می خواهم که مرد! "
"بده به من فرزند من!" گفت : دور افتاده است.
"رحمت! رحمت! "
"بده به من فرزند من!" "آزاد من در به نام بهشت!"
"بده به من فرزند من!"
باز هم دختر جوان سقوط و خسته ، شکسته ، و در حال حاضر با داشتن چشم شیشه ای
یک شخص در قبر. "افسوس!" او با شک و تردید "شما به دنبال فرزند شما ،
من به دنبال پدر و مادرم. "
"بده به من اگنس کوچک من!" دنبال Gudule.
"شما نمی دانید که در او؟ سپس می میرند -- من به شما بگویم.
من یک زن از شهر بود ، من تا به حال یک کودک ، آنها در زمان فرزند من است.
کولی ها بود. ببینید سادگی که شما باید بمیرد.
هنگامی که مادر شما ، کولی ، می آید به شما اصلاح شدن ، من باید به او گفت : "مادر ،
نگاه که چوبه دار -- ، به من فرزند من.
آیا می دانید که در آن او است ، دختر کوچک من؟
حجاریان ؛ من به شما نشان می دهد.
در اینجا است کفش خود را ، که من سمت چپ او.
آیا می دانید که همسر خود را؟
اگر شما می دانید ، به من بگویید ، و اگر آن را تنها در انتهای دیگر از جهان است ، من به خزیدن
آن را بر روی زانو های من. "
همانطور که او صحبت کرد بنابراین ، با بازوی دیگر او با تمدید از طریق پنجره ، او نشان داد
کولی کفش کمی دوزی. در حال حاضر به اندازه کافی نور به تشخیص
شکل و رنگ آن.
: "اجازه دهید که کفش را ببینید ، گفت کولی ، لرزش.
"خدا! خدا! "
و در همان زمان ، با دست خود بود که در آزادی ، او به سرعت باز کرد
کیسه کوچک با شیشه های سبز ، که او در مورد گردن خود را به تن آراسته شده است.
"رفتن ، در رفتن! بیدارم Gudule ،" جستجو حرز شیطان شما! "
همه در یک بار ، او را متوقف کوتاه ، در هر اندام لرزید و گریه در صدای که
اقدام و از عمق بسیار که او : "دخترم!"
کولی فقط از کیسه کشیده بود کفش کمی کاملا شبیه به
دیگر.
به این کفش کمی کاغذ پوست متصل شده بود که در آن حک شده بود
افسون ، -- Quand لو parell retrouveras تا صرف TE
tendras لس BRAS.*
* وقتی که نباید همسر خود را پیدا کنید ، مادر تو دراز از سلاح های خود را به تو.
سریعتر از یک فلش از رعد و برق ، دور افتاده دو کفش گذاشته بود و با هم ،
خواندن کاغذ پوست و نزدیک به میله از پنجره او را چهره بشاش قرار داده بود
با شادی آسمانی را به عنوان او ، فریاد می --
"دخترم! دخترم! "گفت :" مادر من! "گفت کولی.
در اینجا ما به وظیفه ترسیم صحنه نابرابر هستند.
دیوار و میله های آهن بین آنها بودند.
"آه! دیوار! "گریه دور افتاده است. "آه! نگاه کنید به او و او را در آغوش!
دست خود را! دست شما! "
دختر جوان بازوی او را از طریق باز و بسته شدن به تصویب رساند. دور افتاده خودش را در آن انداخت
دست ، فشار لب های او به آن و باقی ماند ، به خاک سپرده شده در آن بوسه دادن ندارد
نشانه ای دیگر از زندگی نسبت به گریه که heaved سینه اش از زمان به زمان.
در در عین حال ، او در دانلود گریستم ، در سکوت ، در تاریکی ، مانند بارش باران در شب.
مادر فقیر در سیلاب های ریخت بر که ستایش دست تاریک و عمیق ، به خوبی از
اشک ، که از درون او را ، و به که غم و اندوه او را به حال فیلتر دراز ، قطره به قطره ،
پانزده سال.
همه در یک بار او افزایش یافت پرت می شود ، کنار مو خاکستری طولانی خود را از پیشانی او است ، و بدون
uttering کلمه ، شروع به لرزش میله سلول قفس او ، با هر دو دست ،
خشمگینانه نسبت به lioness.
میله های زندان برگزار شد شرکت است.
سپس او رفت و در گوشه ای از سلول های خود به دنبال بزرگ سنگ فرش سنگ ، که در خدمت او
به عنوان یک بالش ، و آن را در مقابل آنها را با خشونت از جمله راه اندازی شد که یکی از میله های زندان
آغاز شد ، انتشار هزاران نفر از جرقه.
ضربه دوم به طور کامل شکسته صلیب آهنین قدیمی که پنجره را سنگر گرفتند.
سپس با دو دست او ، شکستن و از بین بردن stumps زنگ زده از او به پایان رسید
میله های زندان.
لحظاتی که دست زن دارای قدرت فوق العاده زیاد وجود دارد.
گذشت شکسته ، کمتر از یک دقیقه برای او لازم بود برای به دست گرفتن دخترش
وسط بدن او ، و رسم او را به سلول او.
"بیا شما رسم من از پرتگاه ،" او زمزمه.
هنگامی که دختر او را به داخل سلول ، او او را گذاشته به آرامی بر روی زمین ، به افزایش
او را تا دوباره ، و تحمل او را در آغوش او به عنوان اینکه او هنوز هم کمی فقط او
اگنس ، او را به عقب وجلو کم کم به او راه می رفت
اتاق ، مست ، از کوره در رفته ، شادی ، گریه ، آواز خواندن ، بوسیدن دخترش ، صحبت
به او ، سرشار را به خنده ، ذوب را در اشک ، همه در یک بار و با غیظ و غضب است.
"دخترم! دخترم! "او گفت.
"من دخترم! در اینجا او است! خدا خوب است پشت خود را به من داده شده است!
هکتار به شما! آمده همه از شما! آیا هر یک وجود دارد که من آن را
دختر من؟
حضرت عیسی مسیح ، چه زیبا او است! شما را ساخته اند من پانزده سال صبر کنید ، من
خدا خوب است ، اما آن را در نظم دادن پشت او را برای من زیبا بود.-- سپس کولی ها
از غذا خوردن در او!
گفت : تا؟ دختر کوچک من! دختر کوچک من!
بوسه به من. کسانی که خوب کولی!
من عاشق کولی ها -- این است که واقعا شما!
که چه ساخته شده قلب من کبیسه هر بار که شما توسط گذشت.
و من که برای نفرت در زمان! مرا ببخش ، اگنس من ، مرا ببخشد.
شما فکر می کنید من بسیار مخرب ، آیا شما نیست؟
دوستت دارم. آیا شما هنوز هم علامت کوچک خود را در
گردن؟ اجازه دهید ما را ببینید.
او هنوز هم آن.
آه! شما زیبا! من آن بود که به شما آن چشمان بزرگ ،
مادموازل. بوسه به من.
دوستت دارم.
چیزی برای من که دیگر از مادران دارای فرزند است ، من آنها را استهزاء کردن در حال حاضر.
آنها فقط بیایید و ببینید. در اینجا معدن است.
پشت گردن او ، چشم او ، مو او ، دست او است.
من به هر چیزی به عنوان زیبا به عنوان یافتن! آه! من قول شما او را به دوستداران داشته باشند ،
که او خواهد شد!
من به مدت پانزده سال گریستم. تمام زیبایی ترک کرده است و کاهش یافته است
به او. بوسه به من. "
او به او هزار اظهارات دیگر عجیب است که لهجه خطاب
تشکیل زیبایی خود را تنها ، لباس دختر فقیر حتی به نقطه ای مغشوش
از سرخ شدن او ، صاف ابریشمی او
موها را با دست او ، پای خود ، زانو او ، پیشانی او ، چشم او را بوسید در raptures
بر هر.
دختر جوان اجازه دهید او راه خود را ، تکرار در فواصل زمانی و بسیار پایین است و
با حساسیت به لمس بی نهایت ، گفت : "مادر من!"
"آیا شما را مشاهده کنید ، دختر کوچک من ، خلوت نشین را از سر گرفت ، interspersing کلمات خود را با
بوسه ، "من نباید تو صمیم قلب عشق؟ ما دور از اینجا.
ما می رویم به بسیار خوشحال است.
من چیزی در ریمز به ارث برده ، در کشور ما است.
شما می دانید ریمز؟ آه! خیر ، شما آن را نمی دانم ، شما بیش از حد
کوچک!
اگر شما می دانستید تنها چه بسیار از شما در سن چهار ماه!
فوت کوچک است که مردم حتی از Epernay ، که هفت لیگ به دور ، به آمد
را ببینید!
ما باید یک میدان ، یک خانه داشته باشد. من شما را در رختخواب من بخوابد قرار داده است.
خدای من! خدای من! که این باور؟ من دخترم! "
"آه ، مادر من!" گفت : دختر جوان ، در طول قدرت پیدا کردن در او صحبت می کنند
احساسات ، "زن کولی به من گفت.
کولی خوب گروه ما که فوت در سال گذشته وجود دارد که همیشه مراقبت برای من
پرستار. این او بود که قرار داده شده این کیسه کمی در مورد
گردن من.
او همواره به من گفت : "یکی کوچولو ، گارد این گوهر را به خوبی!
'تیس گنج. این باعث خواهد شد که تو مادر تو به یک بار
دوباره.
مادر تو wearest تو در مورد گردن تو -- کولی پیش بینی "!
راهبه اخراج دوباره دخترش را در آغوش خود فشرده است.
"، به شما اجازه بوسه من!
شما می گویید که prettily. هنگامی که ما در این کشور هستند ، برگزار خواهد شد
این کفش ها کمی در عیسی نوزاد در کلیسا.
ما قطعا مدیون است که به حضرت مریم مقدس و خوب ، است.
چه زیبا صدای شما! هنگامی که شما به من صحبت کرد فقط در حال حاضر ، آن
موسیقی!
آه! پروردگار من خدا! من فرزندم را دوباره پیدا کرده اند!
اما این داستان معتبر است؟ هیچ چیز یک کشتن -- یا من باید
شادی جان سپردند. "
و سپس او را به کف زدن دست هایش شروع دوباره و خنده و گریه : "ما می رویم
خیلی خوشحال! "
در آن لحظه ، سلول resounded با صدای بهم خوردن اسلحه اسلحه و galloping اسب
که به نظر می رسید که از برگشتن Pont - کدبانو ، در بحبوحه پیشبرد دورتر و
دورتر در امتداد اسکله.
کولی خودش را با غم و اندوه را به آغوش از راهبه اخراج می سوزاندند.
ذخیره؟ نجات من! مادر! آنها می آیند! "
"آه ، آسمان! چه چیزی می گفت؟
من تا به حال فراموش شده! آنها در تعقیب شما هستند!
شما انجام می شود "" من می دانم که نیست ، "پاسخ داد : فرزند ناراضی ؛
"اما من محکوم به مرگ است."
"به مرگ گفت :" Gudule ، متناوب به عنوان اینکه توسط رعد و برق زده "به مرگ" او تکرار
به آرامی ، زل زده در دخترش با چشم خیره.
"بله ، مادر ،" پاسخ داد : دختر جوان وحشت زده : "آنها می خواهند مرا بکشند.
آنها در می آیند به من تصرف. آن چوبه دار است برای من!
ذخیره من! نجات من!
می آیند! ذخیره من! "
خلوت نشین باقی ماند برای چند لحظه بی حرکت و تبدیل به سنگ شده ، سپس به او منتقل شد
سر خود را در نشانه ای از شک و به طور ناگهانی دادن دریچه به پشت سر هم از خنده ، اما
با آن خنده وحشتناک که پشت به او آمده بود ، --
"هو! هو! نه! 'TIS یک رویا است که شما به من گفتن.
آه ، بله!
من به او از دست داده ، که پانزده سال به طول انجامید ، و پس از آن من او را دوباره و به طول انجامید که
دقیقه! و آنها او را از من دوباره!
و در حال حاضر ، هنگامی که او زیبا است ، وقتی که او بزرگ شده ، زمانی که وی به من صحبت می کند ، زمانی که وی
دوست دارد من آن را در حال حاضر است که آنها خواهد آمد تا او را ببلعند ، قبل از چشم من ، و من او را
مادر!
آه! نه! این همه چیز امکان پذیر نیست. خدا خوب چیزهایی از قبیل اجازه نمی
که. "گردش سواره به نظر می رسد متوقف کند ، و
صدای شنیده بود ، در فاصله می گویند --
"این راه ، Messire تریستان! کشیش می گوید که ما باید خود را در پیدا کردن
موش سوراخ میگوید : «سر و صدا از اسب شروع دوباره.
خلوت نشین به فوت او را با جیغ زدن از ناامیدی بر خاست.
"پرواز! پرواز! فرزند من! همه می آید به من.
شما درست می گویید.
این مرگ شما! ترسناک!
Maledictions! پرواز کند! "
او سر خود را از طریق پنجره محوری ، و عقب نشینی آن را دوباره عجله.
"باقی می ماند ، در کم ، کوتاه و مختصر ، و لحن محزون گفت : او به عنوان فشار دست
کولی ، که مرده را از زنده تر بود.
"باقی می ماند! آیا نفس کشیدن نیست!
سرباز هستند وجود دارد در همه جا. شما نمی توانید خارج.
بیش از حد نور است. "
چشمانش خشک و سوزش است.
او برای یک لحظه سکوت باقی ماند ، اما او ء سلول عجله ، و در حال حاضر متوقف
و سپس به چین مشت از موهای خاکستری اش ، که او پس از آن با او پاره
دندان.
ناگهان او گفت : "آنها قرعه کشی نزدیک است. من با آنها صحبت می کنند.
ویرایشهای خود را در این گوشه. آنها شما را نمی بینم.
من آنها را که شما را ساخته اند فرار خود را بگویید.
که من به شما منتشر شد ، ایمان من! "
او دخترش را برای او در حال اجرای خود ، در یک گوشه ای از مجموعه
سلول بود که از بیرون قابل رویت نیست.
او دولا شدن او کردن ، مرتب او را با دقت به طوری که نه پا و نه دست
پیش بینی شده از سایه ، پذیری موهای سیاه خود را که او بر سر لباس بلند و گشاد سفید خود را گسترش
برای پنهان کردن آن ، در مقابل او قرار داده او را
کوزه و سنگ فرش سنگ ، او تنها مقالات مبلمان که او صاحب ، تصور
که این کوزه و سنگ او را پنهان. و وقتی که بود به پایان رسید او تر شد
آرام ، و زانو زد به دعا.
این روز ، که تنها dawning بود ، هنوز هم سایه های بسیاری را در سوراخ موش صحرایی را ترک کرد.
در آن لحظه ، صدای کشیش ، که صدای شیطان صفت ، به تصویب رساند که بسیار نزدیک به
سلول ، گریه ، --
"این راه ، ناخدا خورشید Chateaupers د." در آن نام ، که در آن صدا ، لا Esmeralda ،
خیزان در گوشه خود ، یک جنبش است. "آیا به هم بزنید! گفت :" Gudule.
او به سختی به پایان رسید که جنجال و هیاهو از مردان ، شمشیر و اسب را متوقف اطراف
سلول.
مادر به سرعت افزایش یافت و رفت که خودش قبل از پنجره او را در پست ، به منظور متوقف
آن را به بالا. او مشهود نیروهای زیادی از مردان مسلح ، هر دو
اسب و پا ، در Greve کشیده شده است.
فرمانده پیاده ، و به سوی او آمد.
"زن قدیمی!" گفت : این مرد ، که به صورت وحشیانه ای ، "ما در جستجوی یک
ساحره به او آویزان می کنیم که شما او را به حال گفته شد ".
مادر فقیر به عهده گرفت به عنوان بی تفاوت نسبت هوا به عنوان او می تواند ، و پاسخ داد : --
"من می دانم منظور شما چیست." دیگر از سر گرفت ، "بدو Dieu!
چه بود که معاون اسقف وحشت زده گفت؟
کجاست او؟ "" Monseigneur ، گفت : "یک سرباز ،" او تا به
ناپدید شد. "
"بیا ، در حال حاضر ، madwoman قدیمی ،" آغاز شد فرمانده دوباره ، "دروغ نمی گویند.
عفریته مسئول به شما داده شد. چه چیزی شما را با او انجام شده است؟ "
خلوت نشین مایل نیستید به انکار همه ، به خاطر ترس از سوء ظن بیداری و پاسخ در
لحن صمیمی و با ترشرویی ، --
"اگر شما در حال سخن گفتن از یک دختر بزرگ جوانی که به دست من قرار داده شد در حالی که پیش ، من
شما خواهند گفت که او به من بیت است ، و من از او منتشر شد بگویید.
گرامی!
مرا در صلح است. "فرمانده ادا و اصول
ناامیدی. "آیا دروغ به من ، کابوس های قدیمی نیست!" گفت که او.
"اسم من تریستان L' هرمیت ، و من شایعات بی اساس شاه.
تریستان زاهد گوشه نشین ، آیا می شنوید؟ "
وی افزود : به عنوان او در محل د Greve اطراف او نگاه ، نام تیس است که
اکو. "
"شما ممکن است شیطان تارک دنیا ،" پاسخ Gudule ، که بود ، دست امید ، "اما من
باید چیز دیگری برای گفتن به شما داشته باشد ، و من هرگز نباید از ترس شما است. "
"گفتگوی Dieu ، گفت :" تریستان "در اینجا این است عجوزه!
آه! بنابراین دختر ساحره خداوند به فرار! و که در این جهت او کجا رفتند؟ "
Gudule پاسخ در یک تن بی دقتی ، --
"از طریق RUE DU Mouton ، من باور دارم." تریستان سرش را تکان می خود و نشانه به
نیروهای نظامی خود را برای آماده سازی مجموعه ای از دوباره در ماه مارس است.
خلوت نشین تنفس آزادانه یک بار دیگر.
"Monseigneur" ناگهان گفت کماندار ، "جن قدیمی بپرسید که چرا میله های پنجره اش
در این روش شکسته است. "این سوال به ارمغان آورد غم و اندوه دوباره به
قلب مادر پر از بدبختی است.
با این وجود ، همه حضور ذهن او از دست دادن نیست.
"آنها همیشه به نتیجه شده است ،" او stammered.
"BAH!" retorted کماندار ، "تنها روز گذشته آنها هنوز تشکیل صلیب خوب سیاه و سفید ، که
وقف الهام گرفته. "تریستان شرق یک نگاه جانبی در
گوشه نشین.
"من فکر می کنم بانو قدیمی گرفتن اشتباه است!" زن تاسف احساس که همه
بستگی به خود ، در اختیار داشتن او ، و هر چند با مرگ در روح او ، او شروع به
به پوزخند.
مادران دارای قدرت چنین است. BAH! "گفت که او" مرد مست است.
'تیس بیش از یک سال از زمان دم از سبد خرید سنگ در برابر پنجره من نقش برآب و
شکست در ساینده.
و چگونه من لعنت کارتر ، بیش از حد است. "" "تیس واقعی ، گفت :" یکی دیگر از کماندار ، "من
. "وجود دارد همیشه و در همه جا مردم می شود
که دیده می شود همه چیز.
این شهادت غیر منتظره از کماندار دوباره تشویق خلوت نشین ، که این
وابسته به سئوال بود مجبور به عبور از پرتگاه لبه چاقو است.
اما او به یک جایگزین دائمی از امید و زنگ محکوم شد.
"اگر آن را به سبد خرید که آن را انجام داد بود ،" اولین سرباز retorted ، "stumps از میله های زندان
باید رانش درون ، در حالی که آنها در واقع تحت فشار قرار دادند وبه طرف خارج می شوند. "
"هو! هو! گفت : «تریستان به سرباز ،" شما باید بینی مفتش عقاید
Chatelet. پاسخ به آنچه که او می گوید ، زن قدیمی. "
"خوب آسمانها!" او گفت ، هدایت به سرخ مایل به قرمز ، و در یک صدا که پر از اشک بود
با وجود تلاش های او ، "من به شما قسم ، monseigneur که twas سبد خرید که شکست
کسانی که میله های زندان.
مردی که آن را دیدند می شنوید. و سپس ، آنچه که با خود را انجام دهید
کولی؟ "" HUM! "growled تریستان.
"شیطان" رفت و در سرباز ، flattered توسط ستایش شهردار "، این شکستگی
آهن کاملا تازه هستند. "تریستان پرتاب سر خود را.
او کم رنگ تبدیل شده است.
"چه مدت پیش ، می گویند شما ، سبد خرید آیا؟"
"یک ماه ، دو هفته ، شاید monseigheur ، من می دانم که نیست."
"او برای اولین بار گفت که بیش از یک سال" مشاهده سرباز.
کشیش گفت : "مشکوک" است.
"Monseigneur!" او گریه ، هنوز در برابر باز کردن فشرده ، و لرزش مبادا
سوء ظن باید منجر به آنها را به رانش سر خود را از طریق و به دنبال به همراه وی ؛
"monseigneur ، من به شما قسم که twas سبد خرید که تیز و دلخراش این شکست است.
من آن را توسط فرشتگان بهشت سوگند به شما.
اگر در آن سبد ، ممکن است من تا ابد ملعون ، و من رد خدا! "
"به شما مقدار زیادی از گرما را به آن سوگند قرار داده و گفت :« تریستان ، با inquisitorial او
نگاه.
زن بیچاره احساس اطمینان خود را در اضمحلال بیشتر و بیشتر.
او نقطه از blundering رسیده بود ، و او را با ترور درک که او
شد و گفت آنچه او باید گفته اند.
در اینجا یک سرباز دیگر آمد ، گریه ، -- "موسیو ، حصار قدیمی نهفته است.
عفریته از طریق RUE د Mouton فرار نیست.
زنجیره خیابانی کشیده شده تمام شب باقی مانده است ، و گارد زنجیره ای دیده می شود هیچ کس
منتقل می شود. "تریستان که چهره تر شوم شد
با هر لحظه ، دور افتاده ، خطاب --
"چه به شما می گویند که" او سعی داشت با سر در برابر این جدید
حادثه ، "که من نمی دانم ، monseigneur ؛ که من
ممکن است اشتباه است.
به اعتقاد من ، در واقع ، او عبور آب است. "
"است که در جهت مخالف است ، گفت :" کشیش ، "و از آن است که به احتمال بسیار زیاد نیست
که او را بخواهند به شهر ، جایی که او در حال پیگیری بود را دوباره وارد کنید.
شما در حال دروغ گفتن ، زن. "
"و سپس" ارسال سرباز ، "هیچ قایق وجود دارد یا در این سمت از
پاسخ : جریان و یا از سوی دیگر است. "" او شنا در سراسر "خلوت نشین ،
دفاع از پا زمین خود را با پا.
"آیا زنان شنا کنید؟" گفت : سرباز. "بدو Dieu. پیر زن!
شما در حال دروغ گفتن! تکرار : "تریستان عصبانیت. "من ذهن خوبی برای رها که
عفریته و شما را.
ربع ساعت از شکنجه خواهد شد ، اتفاقا ، کشیدن حقیقت از حلق.
بیا! شما ما را دنبال کنید. "
او در این کلمات با طمع تصرف کردند.
"همانطور که شما لطفا monseigneur. آن را خیلی.
آن را خیلی. شکنجه.
من حاضرم.
مرا دور. سریع ، سریع! اجازه دهید ما مجموعه ای از در یک بار --
در آن زمان ، "او به خودش گفت :" دخترم فرار او را. "
«مرگ' S! "گفت : شهردار ،" چه اشتها برای سخت بازپرسی کردن از
من درک می کنم این madwoman نیست. "
قدیمی ، با موهای خاکستری گروهبان نگهبان از صفوف پا ، و پرداختن به
کشیش ، -- "دیوانه در راستگو ، monseigneur.
اگر او منتشر شد کولی ، تقصیر او نیست ، او را دوست دارد برای کولی ها.
من از سازمان دیده بان این پانزده سال ، و من از شنیدن صدای او هر شب لعن
زنان غیرمتعارف با imprecations بی پایان.
اگر یکی از آنها در تعقیب است ، که گمان می کنم ، رقاص ، کمی با بز ،
او detests که یکی بالاتر از همه بقیه "Gudule تلاش و گفت :. --
"این یکی از همه مهمتر است."
شهادت به اتفاق آرا از مردان دیده بان تایید کلمات گروهبان های قدیمی
شهردار.
تریستان L' هرمیت ، در ناامیدی در استخراج هر چیزی از دور افتاده ، پشت خود را
در او ، و با اضطراب غیر قابل بیان او مشهود البته او مستقیم به او به آرامی به سوی
اسب خود.
"بیا!" او گفت ، بین دندان های خود ، "مارس در اجازه دهید ما مجموعه ای از دوباره در تلاش است.
من نباید بخوابم تا زمانی که کولی به دار آویخته شده است. "
اما او هنوز هم برای برخی از زمان قبل از نصب و استقرار اسب خود تردید.
Gudule palpitated میان مرگ و زندگی ، به عنوان او مشهود او را در مورد مکانی است که کاربر به سایر نظرسنجی
نگاه مضطرب از سگ شکار که به طور غریزی احساس می کند که آشیانه
وحش به او نزدیک است ، و بیزار از بین برود.
در طول او سرش را تکان داد و به زین خود همگانی روندی.
Gudule به طرز وحشیانه ای فشرده در قلب در حال حاضر گشاد شده ، و او در یک صدای کم گفت ، به عنوان
او یک نگاه دخترش ، از او جرأت نگاه بازیگران در حالی که آنها
، وجود دارد "نجات داد!"
کودک فقیر این همه زمان را در گوشه او ، باقی مانده است بدون تنفس بود ، بدون
حرکت ، با این ایده از مرگ پیش از او.
او هیچ چیز از صحنه بین Gudule و تریستان ، و غم و اندوه از او از دست داده بود
مادر اکو خود را در قلب او پیدا کرده بود.
او همه snappings متوالی از موضوع که او آویزان معلق را شنیده بود
بر فراز خلیج بیست بار به او که او را دیدم شکستن آن خیالی بود ، و در او
شروع به نفس کشیدن دوباره و احساس پای خود را بر روی زمین شرکت است.
در آن لحظه او شنیده به صدا گفت : به شهردار : "Corboeuf!
موسیو لو Prevot ، 'TIS هیچ امری از من ، یک مرد سلاح ، چسبیدن به جادوگران.
اراذل و اوباش از مردم سرکوب می شود. من شما را به ماده به تنهایی حضور.
شما به شما این امکان را می دهد به من برای پیوستن به شرکت من ، که برای کاپیتان خود را در انتظار است. "
صدا که از Chateaupers د خورشید بود که صورت گرفت در درون
او شخص غیر قابل توصیف بود.
او بود ، دوست او ، محافظ او ، حمایت او ، پناه او ، خورشید او وجود دارد.
او افزایش یافت ، و قبل از مادر او می تواند او را جلوگیری از ، او به پنجره عجله کرده بود ،
گریه ، --
"خورشید! کمک به من ، خورشید من! "خورشید دیگر وجود دارد.
او فقط گوشه ای از غم و اندوه د لا Coutellerie در چهار نعل تبدیل شده است.
اما تریستان بود هنوز رتبهدهی نشده است عزیمت خود گرفته است.
خلوت نشین بر دخترش با غرش از عذاب عجله است.
او او را به خشونت کشیده ، حفر ناخن خود را به گردن او.
مادر ماده پلنگ در چيز جزئي خواهد ماند. اما خیلی دیر شده بود.
تریستان به حال دیده می شود.
"او! او! "او با خنده ای که گذاشته لخت تمام دندان های خود را بانگ زد و چهره اش را ساخته شده
شبیه پوزه گرگ ، "دو موش در تله!"
من به عنوان مظنون ، گفت : "سرباز.
تریستان او را بر روی شانه کف -- "شما یک گربه خوب!
بیا! وی افزود : "جایی که پسر عموی Henriet؟" مردی که تا به حال نه لباس و نه
هوا از یک سرباز ، پا را از صفوف.
نیمی خاکستری صحنه و لباس ، نیمی از موهای صاف و قهوه ای ، ، آستین چرم میپوشید و به اجرا درآمد
بسته نرم افزاری از طناب در دست بزرگ او. این مرد همیشه حضور تریستان ، که
همیشه با حضور لویی XI.
"دوست" ، گفت : تریستان L' هرمیت ، "من فرض که این عفریته از آنها
ما در جستجو. شما این یکی را به من آویزان می شود.
آیا نردبان خود را؟ "
مرد پاسخ : : : "یک واقع در انجا وجود دارد ، تحت ریخته از کاخ ستون".
"آیا این عدالت است که چیزی است که باید انجام شود؟" او اضافه کرد ، با اشاره به سنگ
چوبه دار.
"بله." "هو ، او!" مرد با بزرگ ادامه داد
خنده ، که هنوز هم بیشتر و وحشیانه تر از کشیش ، "ما نباید دور
رفتن به. "
"را با عجله گفت :" تریستان "شما پس از آن باید خندید."
در همین حال ، گوشه نشین به حال کلمه ای دیگر زبان آمده از تریستان دیده بود
دخترش و همه امید شد از دست داده است.
او کولی فقیر پرت بود ، نیمی از مرده ، به گوشه ای از زیر زمین ، و به حال
قرار می گیرد خودش را یک بار دیگر در پنجره با استراحت هر دو دست بر روی زاویه از طوفان یا گرداب شدید
مانند دو چنگال.
در این نگرش او بر تمام کسانی که سربازان بازیگران نگاه او را که تا به حال دیده شد
وحشی و کوره در رفته یک بار دیگر.
در حال حاضر زمانی که پنیر مایه پسرخاله نزدیک همراه وی ، او نشان داد که او را وحشیانه صورت
که او کاهش به عقب. Monseigneur ، او گفت : در بازگشت به
شهردار "، که من را؟"
"یکی از جوان است." "پس بسیار بهتر است ، برای یکی از قدیمی
seemeth دشوار است. "" رقصنده پور کمی با بز! "گفت :
گروهبان قدیمی دیده بان.
پنیر مایه پسرخاله نزدیک پنجره دوباره. چشم مادر افسرده و مایوس شدن خود است.
"خانم" -- او با برخورد خوبی از بزدلی و ترسویی ، گفت : --
او یک صدای بسیار کم است ، اما خشم قطع شود ، --
"نظر شما بپرسم؟" "این است که شما نیست ،" او گفت ، "آن است که
دیگر. "
دیگر چه؟ "" یکی جوان است. "
او شروع به تکان دادن سرش ، گریه ، -- "هیچ کس وجود دارد! هیچ کس وجود دارد! وجود دارد
هیچ کس! "
"بله ، است! وجود دارد" retorted جلاد ، "و شما آن را خوب می شناسند.
اجازه دهید یکی جوان مرا. من هیچ مایل به شما آسیب برساند. "
او با استهزاء عجیب و غریب گفت : --
"آه! بنابراین شما هیچ به من آسیب برساند آرزو "" اجازه بدهید که دیگر ، خانم ؛ 'TIS
مسیو کشیش که بخواهد آن را "او با نگاه از جنون ، تکرار شده است. --
"هیچ کس در اینجا وجود دارد."
"به شما می گویم که وجود دارد!" جلاد پاسخ :.
"همه ما دیده می شود که شما دو نفر وجود دارد."
"نگاه پس از آن!" گفت : گوشه نشین ، با استهزاء.
"سر خود را از طریق پنجره رانش" جلاد مشاهده مادر
انگشت ناخن و جرات نیست.
"را با عجله!" فریاد زد : تریستان ، که به تازگی نیروهای خود را در دور دایره در محدوده زمانی معین
موش سوراخ ، و چه کسی بر روی اسب خود در کنار چوبه دار نشسته است.
پنیر مایه بازگشت بار دیگر به کشیش در خجالت بزرگ.
او طناب خود را بر روی زمین پرت کرده بودند ، شد و چرخاندن کلاه خود را میان دستهای خود را با
هوا بی دست و پا.
"Monseigneur ،" او پرسید : "جایی که من هستم را وارد کنید؟"
درب. "" هیچ کدام وجود دارد. "
"پنجره".
"" تیس بیش از حد کوچک است. "" آن را بزرگتر ، گفت : "تریستان عصبانیت.
"آیا شما pickaxes نه؟" مادر هنوز صبورانه از نگاه
عمق غار او.
او دیگر برای هر چیزی امید ، او دیگر می دانست چه چیزی او خواست ، جز این که
او نمیخواستند آنها دختر خود را به.
پنیر مایه پسرخاله رفت و در جستجو از قفسه سینه از ابزار برای مرد شب ، تحت ریخته
ستون خانه.
او از آن کشید نیز از نردبان دو ، که او بلافاصله در برابر مجموعه ای
چوبه دار.
پنج یا شش نفر از مردان شهردار خود را با بر میدارد و crowbars مسلحانه ، و
تریستان به خود betook ، در شرکت با آنها ، به سمت پنجره.
گفت : "زن ،" شهردار ، در لحن شدید "ارائه به ما که دختر بی سر و صدا است."
او در او مانند کسی است که درک نمی مراقبت می کند.
"بدو Dieu!" ادامه داد : تریستان ، "چرا شما سعی می کنید برای جلوگیری از این عفریته به عنوان آویزان
آن را خوشنود پادشاه؟ "زن رنجور در او شروع به خنده
وحشی راه.
"چرا؟ او دختر من است. "لحن که در آن او به تلفظ این
کلمه ساخته شده حتی پسر عموی Henriet میلرزد. شهردار "گفت :" من متاسفم برای آن ،
"اما آن لذت خوب پادشاه است."
او ، فریاد می دوبرابر خنده وحشتناک او ، -- "پادشاه است خود را به من؟
من به شما بگویم که او دختر من است! "" پیرس دیوار ، گفت : «تریستان.
به منظور باز شدن به اندازه کافی گسترده است ، آن را بسنده برای کنده شدن یک درس
از سنگ در زیر پنجره.
هنگامی که مادر میدارد و crowbars معدن قلعه او را شنیده ، او به زبان آمده
فریاد وحشتناک و پس از آن او شروع به گشاد گشاد راه رفتن در مورد سلول های او را با تردستی هراسان ،
عادت جانوران وحشی که قفس خود را به او imparted بود.
او دیگر گفت : هر چیزی ، اما چشمانش flamed.
سربازان به روح بسیار سرد بود.
همه در یک بار او را مصادره سنگ فرش او را سنگ ، خندید و آن را با هر دو مشت را پس از پرتاب
کارگران.
در سنگ ، به شدت پرت شده (برای دست هایش می لرزید) ، لمس هیچ کس ، و سقوط کوتاه
به زیر پا اسب تریستان. او gnashed دندانهای او.
در این میان ، اگر چه خورشید در حال افزایش یافته است ، آن را روز روشن بود ؛
زیبا گل رز رنگ enlivened باستان ، دودکش ها و فاسد از ستون خانه.
این ساعت زمانی که اولین پنجره ها از شهر بزرگ باز joyously در
پشت بام.
بعضی از کارگران ، چند میوه فروشندگان در راه خود را به بازارهای در سنجش خود ، شروع به
گذشتن از Greve ، آنها را برای یک لحظه پیش از این گروهی از سربازان را متوقف
خوشه دور سوراخ موش صحرایی ، در آن را با هوا از حیرت خیره و به تصویب رساند.
دور افتاده و رفته بود و نشسته خودش را با دخترش او را با بدن او ، پوشش ،
در مقابل او ، با چشمان خیره ، گوش دادن به کودکان فقیر ، که نمی
هم بزنید ، اما کیست که زمزمه در یک صدای پایین نگه داشته ، این کلمات را تنها ، "خورشید!
خورشید! "
در نسبت به عنوان کار demolishers به نظر می رسید برای پیشبرد ، مادر
مکانیکی عقب نشینی ، و دختر جوان را فشار نزدیک و نزدیکتر به دیوار.
همه در یک بار ، گوشه نشین مشهود سنگ (برای نگهبانی او ایستاده بود و هرگز در زمان
چشم او از آن) ، حرکت می کنند ، و او شنیده صدای تریستان تشویق کارگران است.
سپس او از افسردگی را که او افتاده بود در طول چند تاریخ و زمان آخرین تحریک
لحظه ، گریه ، و او صحبت می کرد ، صدای او در حال حاضر اجاره گوش مانند اره ، و سپس
stammered به عنوان اینکه همه نوع
maledictions مبرم به لب های او مندرج در یک بار پشت سر هم.
"هو! هو! هو! چرا این وحشتناک است!
شما اراذل و اوباش!
آیا شما واقعا رفتن به دخترم؟ آه! بزدل!
آه! نوکران جلاد! رنجور ، بددهنی کردن تروریستها!
راهنما! کمک! آتش!
آیا آنها فرزند من را از من مثل این؟ چه کسی آن است که به نام خدا خوب است؟ "
سپس ، پرداختن به تریستان ، کف در دهان ، با چشم های وحشی ، همه bristling و در
چهار دست و پا مانند پلنگ زن ، --
"قرعه کشی نزدیک و دخترم! آیا نمی دانند که این زن می گوید
شما که او دختر من است؟ آیا شما می دانید آنچه در آن است که یک کودک؟
EH! LYNX ، شما را با زن خود را هرگز lain؟ شما تا به حال هرگز توله؟ و اگر
آنهایی که کمی شما ، هنگامی که فریاد زدن به شما هیچ چیزی در اعضای حیاتی و موثر بدن خود را که حرکت می کند؟ "
"پرتاب سنگ ، گفت :" تریستان "دیگر نگه می دارد."
crowbars مطرح البته سنگین است. این بود ، همانطور که ما گفته اند ، مادر
خاکریز یا جان پناه.
او خودش را بر آن انداخت ، او سعی کرد آن را مانع او خراشیده سنگ با
ناخن خود را ، اما بلوک های عظیم ، که توسط شش مرد در جنبش تعیین می کنند ، او فرار کرد و glided
به آرامی به زمین در طول اهرم آهن.
مادر ، درک ورودی به اجرا درخواهد آمد ، در مقابل سقوط کرد
باز کردن ، barricading نقض با بدن او ، ضرب و شتم پیاده رو با سر او ،
و shrieking با صدای رندر شده به طوری
خشن توسط خستگی بود که به سختی قابل شنیدن ، --
"کمک! آتش! آتش! "" در حال حاضر دختر دهقان ، گفت : «تریستان ، هنوز هم
پوست کلفت.
مادر gazed در سربازان در مد چنین نیرومند که آنها بیشتر بود
تمایل به عقب نشینی از پیش است. تکرار : "بیا ، در حال حاضر ،" شهردار.
"شما در اینجا ، پسر عموی مایه ماست!"
هیچ کس در زمان یک گام. رئيس قسم می خورد ، --
"بدو د مسیح! مردان من از جنگ! ترس از یک زن! "
"Monseigneur ، گفت :« مایه ماست ، "آیا شما با این که یک زن؟"
"او تا به یال شیر ، گفت :" دیگر. "بیا!" شهردار تکرار "فاصله
به اندازه کافی گسترده است.
سه پهلو به پهلو را وارد کنید ، همان طور که در نقض Pontoise.
اجازه بدهید پایان آن ما را ، مرگ Mahom! من دو قطعه از اولین مردی که
تساوی!
سربازان تردید قرار داده شده بین کشیش و مادر ، هر دو تهدید ،
برای لحظه ای ، و سپس در زمان رفع آنها ، و پیشرفته به سمت سوراخ موش صحرایی است.
هنگامی که دور افتاده را دیدم این ، او به طور ناگهانی بر روی زانو خود را با افزایش پرت می شود ، کنار موهایش
از چهره اش ، سپس دست های نازک flayed خود را در کنار او قرار می گیرند.
سپس اشک بزرگ سقوط کرد ، یک به یک ، از چشمان او ؛ آنها سرازیر شد پایین گونه ها خود را از طریق
شیار ، مانند یک تورنت را از طریق یک تخت خواب که قبلا آن را برای خود توخالی و پوکی.
در همان زمان ، او شروع به صحبت می کنند ، اما در صدا به طوری supplicating ، پس ملایم ، به طوری
مطیع ، به طوری heartrending ، که بیش از یک زندانبان در اطراف قدیمی محکوم - تریستان
گوشت انسان باید بلعیدم پاک چشمان او.
"Messeigneurs! اقایان sergeants ، یک کلمه.
یکی از چیزهایی است که من باید به شما می گویم وجود دارد.
او دختر من است ، آیا به نظر شما؟ دختر عزیز من کمی که من به حال از دست رفته!
گوش دهید. آن را کاملا سابقه است.
در نظر داشته باشید که من می دانستم که sergeants خیلی خوب.
آنها همیشه خوب است به من در روز هنگامی که پسر کوچک سنگ به من انداخت ،
چرا که من رهبری زندگی لذت است.
می بینید؟ شما به من فرزند من را ترک زمانی که شما می دانید!
من یک زن فقیر از شهر بود. Bohemians که او را از من به سرقت برده بود.
و من کفش خود را به مدت پانزده سال نگه داشته است.
باقی بماند ، در اینجا آن است. این نوع از پا که او تا به حال بود.
در ریمز! لا Chantefleurie!
RUE Folle - Peine!
اتفاقا ، شما در این باره می دانستند. این I. بود
در جوانی خود را ، و سپس ، یک زمان فراخ بود وجود دارد ، وقتی که یکی از گذشت ساعت خوب است.
شما ترحم بر من ، شما ، نه آقایان؟
کولی ها او را از من به سرقت برده و آنها او را از من به مدت پانزده سال مخفی.
من فکر کردم که او مردهاست.
علاقه داشتن به ، دوستان خوب من ، بر این باور او را به مرده.
من پانزده سال در اینجا در این دخمه گذشت ، بدون آتش در زمستان است.
این سخت است.
فقرا ، عزیز کفش کمی! من گریه آنقدر که خدا خوب است
شنیده ام من. این شب به او داده است دخترم به
من.
این یک معجزه از خدا خوب است. او مرده بود.
شما او را از من را ندارد ، من مطمئن هستم. اگر آن خودم بود ، من هیچ چیز می گویند ، اما
او ، فرزند شانزده!
ترک هم او را برای دیدن خورشید! چه او به شما انجام می شود؟ چیزی در همه.
نه I.
اگر شما اما می دانیم که او همه من ، که من قدیمی ، که او یک برکت و رحمت که
از حضرت مریم مقدس به من فرستاده شد! و سپس ، شما همه خیلی خوب!
دانستم که او دختر من بود ، اما در حال حاضر شما آن را می دانم.
آه! من او را دوست دارم! موسیو ، کشیش بزرگ.
من یک زخم چاقو در اعضای حیاتی و موثر بدن خود من به خراش در انگشت او را ترجیح می دهند!
شما باید هوا از چنین پروردگار خوب! آنچه من گفته اند شما توضیح می دهد که این موضوع ،
این طور نیست؟
آه! اگر شما تا به حال مادر ، monsiegneur! شما کاپیتان ، من فرزند من را ترک!
در نظر بگیرید که من به شما دعا به زانو من ، به عنوان یکی دعا به عیسی مسیح!
من از هیچ چیزی از هر یک ، من از ریمز ، آقایان هستم ، من خود را یک میدان کوچک به ارث برده
از عموی من ، Mahiet Pradon. من گدا.
من آرزو می کنم هیچ چیز ، اما من نمی خواهم فرزندم! آه!
من می خواهم به نگه داشتن فرزند من! خدا خوب است ، استاد است که نه
او برگشت به من برای هیچ چیز داده شده است! پادشاه! می گویند پادشاه!
او لذت زیادی می شود به دختر کوچک من کشته!
و پس از آن ، پادشاه خوب است! او دختر من است! او دختر خود من است!
او به شاه به آن تعلق دارد. او مال شما نیست!
من می خواهم از بین برود! ما می خواهیم از بین برود! و هنگامی که دو زن عبور کند ، یک مادر و
دیگر یک دختر است ، به شما اجازه می دهد تا از میان رفتن آنها!
اجازه دهید ما عبور! ما در ریمز تعلق دارند. آه! شما بسیار خوب است ، اقایان
sergeants ، من عاشق همه شما. شما عزیز من یکی کمی را ندارد ، آن است که
غیر ممکن است!
این کاملا غیر ممکن است ، نه؟ فرزند من ، کودک من! "
ما نمی سعی خواهد کرد که ایده از حرکات و اشارات او ، تن او را ارائه دهید ، از اشک که او
بلعیده او صحبت می کرد ، از دست که او clasped و سپس واپیچیدن ، از قلب
شکستن لبخند ، از نگاههای شنا ،
از پست ها ، آه ، فریاد پر از بدبختی و تحت تاثیر قرار است که او با او مخلوط
کلمات بی نظم ، وحشی ، و نامنسجم است.
هنگامی که او خاموش شد تریستان L' هرمیت ، دیده می شد ، اما آن را به پنهان کردن اشک آور که
در چشم ببر او welled. او فاتح این ضعف ، با این حال ، و
در لحن کوتاه و مختصر گفت : ، --
"بخواهد پادشاه است." سپس او خم شد به گوش مایه ماست
پسر عمو و او را در یک لحن بسیار پایین گفت : --
"را پایان از آن به سرعت!"
احتمالا ، شهردار سهمناک احساس قلب او نیز او را شکست.
جلاد و sergeants وارد سلول شدند.
مادر ارائه بدون مقاومت ، تنها او خودش را به سمت دخترش کشیده و
انداخت خودش را به بدن بر او. کولی مشهود رویکرد سربازان است.
وحشت از مرگ او را کوروکودیل احیا ، --
"مادر!" او ، در یک تن از پریشانی وصف ناپذیر shrieked ، "مادر! هستند
آینده! دفاع از من! "
"بله ، عشق من ، من از شما دفاع از" پاسخ داد : مادر ، در صدای مرگ و clasping
خود را از نزدیک در آغوش او ، او او را با بوسه را پوشانده است.
دو دروغ گفتن به این ترتیب بر روی زمین ، مادر بر دختر ، ارائه عینک
ارزش از ترحم است.
پنیر مایه پسر عموی دختر جوان وسط از بدن او چنگ زده ، در زیر زیبای خود
شانه. هنگامی که او احساس آن طرف ، او ، فریاد "Heuh!"
و غش.
جلاد بود که ریختن اشک های بزرگ بر او ، قطره به قطره ، اطلاعات مربوط به
تحمل او را در آغوش خود دور.
او سعی کرد تا جدا از مادر ، که تا به حال ، به تعبیری ، منگوله دار دست او را در اطراف خود
دور کمر دختر ؛ اما او چسبیده به شدت به کودک خود ، که آن را غیر ممکن بود
جدا کردن آنها.
سپس مایه ماست پسر عموی دختر جوان در خارج از سلول و مادر پس از او کشیده است.
چشم مادر نیز بسته شد.
در آن لحظه ، خورشید افزایش یافت ، و در حال حاضر در محل نسبتا متعدد وجود داشت
مونتاژ از مردم که از راه دور در آنچه بود که در نتیجه کشیده نگاه
در امتداد پیاده رو را به چوبه دار است.
برای این راه کشیش تریستان در اعدام شد.
او علاقه وافری برای جلوگیری از رویکرد کنجکاو.
هیچ کس در پنجره وجود دارد.
تنها در یک فاصله ، در اجلاس سران که یکی از برج های از برگشتن - کدبانو که
دستورات Greve ، دو مرد در سیاه و سفید در برابر آسمان صبح نور مشخص شده ، و
که به نظر می رسید به دنبال ، قابل رویت بود.
پنیر مایه پسرخاله در پای نردبان کشنده متوقف شد ، با آنچه که او
کشیدن و به سختی تنفس ، با ترحم بسیار از چیزی الهام بخش او ، او را
طناب به دور گردن دوست داشتنی دختر جوان منتقل می شود.
کودک تاسف احساس لمس وحشتناک شاهدانه است.
او مطرح پلک او را دیدم ، و بازوی fleshless از چوبه دار سنگ تمدید
بالای سر او. سپس او خودش را تکان داد و در shrieked
صدای بلند و heartrending : "نه! نه!
من نه! "
مادر او ، که سر و پنهان در لباس دخترش را به خاک سپرده شد ، گفت :
نه کلمه ، تنها بدن تمام او می تواند به تیردان قرار گرفتن دیده می شود ، و او را به شنیده شد
دو چندان کردن بوسه های خود را بر روی کودک خود.
جلاد با استفاده از این لحظه ، زمان به شل و ول و اسلحه که با عجله
او clasped دختر محکوم است. یا از طریق خستگی یا ناامیدی ، او
اجازه دهید راه خود را به او.
سپس او دختر جوان را بر روی شانه خود انجام گرفت ، که از آن مخلوق جذاب
آویزان ، به آرامی سر بزرگ خود را خم. سپس او پای خود را بر روی نردبان به منظور تعیین
تا صعود.
در آن لحظه ، مادر که خیزان در پیاده رو بود ، چشمانش را باز
عرض دارد.
بدون uttering فریاد ، وی در غیاب او خودش را با یک عبارت وحشتناک احداث و پس از آن او
خودش را بر دست جلاد پرتاب شود ، مانند یک جانور طعمه های خود را ، و
کمی آن است.
این مانند یک فلش از رعد و برق انجام شد. جلاد با درد زوزه میکشیدند محکوم کنند.
کسانی که در نزدیکی ، عجله کردن. به سختی آنها خونریزی خود کناره گیری کرد
دست از دندان های مادر.
او را حفظ سکوت عمیق است. آنها در زمان بازگشت خود را با بی رحمی بسیار محوری ،
و متوجه شدم که سرش را به شدت در پیاده رو افتاد.
آنها او را بزرگ کردند ، او سقوط کرد دوباره.
او مرده بود. جلاد ، که به حال خود رها نمی
نگه دختر جوان ، شروع به صعود از نردبان یک بار دیگر.
کتاب یازدهم. فصل دوم.
مخلوق زیبای سفید ملبس. (Dante.)
هنگامی که Quasimodo دیدم که سلول خالی بود ، که کولی دیگر وجود دارد که
در حالی که او دفاع از او ربوده شده بود ، او درک مو خود را با
هر دو دست و با مهر تعجب و
درد ، سپس او مجموعه ای از از طریق کل کلیسا به دنبال غیرمتعارف خود را اجرا کنید ، زوزه
گریه می کند عجیب به تمام گوشه های دیوار ، strewing مو قرمز خود را بر روی
پیاده رو.
فقط در لحظه ای بود که کمانداران پادشاه پیروز خود را
ورود به برگشتن ، کدبانو ، و نیز در جستجوی کولی.
Quasimodo ، فقیر ، عضو ناشنوا ، آنها را در مقاصد کشنده خود به وسیلهی بدون مشکوک
، او تصور می کردند که رانده شدگان دشمنان کولی بودند.
او خود را انجام تریستان L' هرمیت مخفی - اماکن همه ممکن است ، باز به او
درب مخفی ، به پایین ترین نقطه دو برابر altars ، sacristries عقب.
اگر دختر تأسف هنوز پیش شده بود ، این امر می شده اند او خود را که
که او را تحویل داده است.
هنگامی که خسته از پیدا کردن چیزی تریستان ، بود که به راحتی نمی disheartened بود
دلسرد ، Quasimodo جستجو به تنهایی ادامه داد.
او تور کلیسا بیست برابر ، طول و عرض ، بالا و پایین ،
صعودی و نزولی ، در حال اجرا ، تلفن ، فریاد می کشیدند ، peeping ، rummaging ، غارت ،
thrusting سر خود را به هر سوراخ ، هل دادن مشعل در زیر هر طاق ، نومیدی ، دیوانه است.
مرد است که زن خود را از دست داده است بیشتر خروشان و نه بیشتر دارای چشمان فرو رفته است.
در گذشته هنگامی که او مطمئن ، کاملا مطمئن بود که او دیگر وجود دارد ، که تمام شد
در پایان ، که او را از او ربوده بود ، او به آرامی سوار شده به راه پله
برج ، که از راه پله که او تا به حال
صعود با اشتیاق بسیار و پیروزی در روز هنگامی که او را نجات بود.
او به آن مکان ها مشابه گذشت بار دیگر با سر افتادگی ، بی صدا ، بی اشک ، تقریبا
تنگی نفس.
این کلیسا را دوباره ترک بود ، و پشت را به سکوت آن کاهش یافته بود.
کمانداران از آن quitted برای ردیابی عفریته در شهر است.
Quasimodo ، به تنهایی در آن قریب به اتفاق برگشتن - کدبانو سمت چپ ، تا محاصره و پر سر و صدا ، اما
مدت کوتاهی قبل ، یک بار دیگر خود را betook به سلولی که در آن کولی خوابیده بود
بسیاری هفته تحت سرپرستی او.
همانطور که او آن را با نزدیک شدن ، او خیالی که او ممکن است ، شاید ، او را پیدا کنید وجود دارد.
هنگامی که در نوبه خود از گالری که بر روی سقف راهرو های جانبی باز می شود ، او
سلول های کوچک با پنجره کوچک خود را درک و درب کوچک خود خیزان
زیر پرواز بزرگ مانند یک شمع پشتیبان دیوار
لانه پرنده زیر یک شاخه ، قلب مرد فقیر از او شکست خورد ، و او را در مقابل خم
ستون به نگه داشتن از سقوط.
او تصور کرد که او ممکن است در بازگشت به آنجا ، که برخی از نابغه خوب بود ، هیچ
شک ، به ارمغان آورد پشت او ، که این اتاق بیش از حد آرام ، بیش از حد سالم ، خیلی جذاب بود
برای او به وجود داشته باشد ، و او جرات نمی
گام دیگری برای ترس از از بین بردن توهم خود.
"بله ،" او به خودش گفت : "شاید او خواب است ، یا دعا.
من باید او را مزاحم نشوید. "
او در طول احضار تا شجاعت ، پیشرفته بر روی نوک پا راه رفتن ، نگاه ، وارد است.
خالی می باشد. سلول خالی می باشد.
مرد ناشنوا ناراضی راه می رفت به آرامی آن را دور ، تخت را برداشته و در زیر آن نگاه ،
به عنوان اینکه او ممکن است بین پیاده رو و تشک پنهان ، سپس او
سرش را تکان داد و باقی مانده stupefied.
همه در یک بار ، او مشعل خود را در زیر پای خود خرد ، و ، بدون uttering یک کلمه ، بدون
دریچه دادن به آه ، او خود را در سرعت کامل ، قبل از هر چیز سر در برابر دیوار پرتاب شود ،
و غش روی زمین سقوط کرد.
و حواس او را در هنگامی که او بهبود ، او خودش را روی تخت انداخت و در مورد نورد ، او
بوسید دیوانه وار که در جایی که دختر جوان خوابیده بودند و هنوز
گرم ، او وجود دارد برای لحظاتی چند باقی ماند
به عنوان حرکت به عنوان اینکه او در مورد منقضی و پس از آن او افزایش یافت ، چکیدن با
تعریق ، فرآیند له له زدن ، دیوانه ، و شروع به ضرب و شتم سر خود را در مقابل دیوار با
نظم هراسان شده از کف زننده او
زنگ و قطعنامه از یک مرد مصمم به کشتن خود است.
در طول او برای بار دوم سقوط کرد ، خسته ، او خود را بر روی زانو های خود را در خارج از کشیده
همراه ، و دولا مواجه درب ، در نگرش از حیرت.
بنابراین او برای بیش از یک ساعت و بدون ایجاد یک جنبش باقی ماند ، با چشم خود
ثابت بر روی سلول های خالی از سکنه ، غم انگیز تر است ، و محزون تر از مادر نشسته
بین گهواره خالی و تابوت کامل.
او زبان آمده یک کلمه نیست و تنها در فواصل طولانی ، گریه heaved جسد او را با خشونت ،
اما گریه بی اشک بود ، مانند رعد و برق در تابستان است که باعث می بدون سر و صدا.
به نظر می رسد که پس از آن ، که ، به دنبال در پایین از افکار تنهایی او برای
ابداکتور غیر منتظره کولی ، او از معاون اسقف.
به یاد او که دم کلود به تنهایی دارای یک کلید به راه پله ای که منجر به
سلول ، او به یاد می آورد تلاش های شبانه خود را در دختر جوان ، در اولین
که او Quasimodo ، دوم است که او آورده بود ، جلوگیری ، یاری کرده بود.
او به یاد می آورد هزار به جزئیات بیشتر ، و به زودی او دیگر شک داشتند که معاون اسقف
گرفته کولی.
با این وجود ، از جمله احترام خود را برای کشیش بود ، چنین قدردانی خود ، خود گذشتگی خود ،
عشق خود را برای این مرد ، از جمله ریشه عمیق در دل خود ، که آنها مقاومت ، حتی گرفته شده بود
در این لحظه ، talons از حسادت و ناامیدی است.
وی منعکس شده است که معاون اسقف ، این چیزی که انجام داده بود ، و خشم از خون و
مرگ آن که به او در برابر هر فرد دیگری برانگیخته ، تبدیل در
مرد فقیر ، ناشنوا از لحظه ای هنگامی که کلود
Frollo در سوال ، به افزایش غم و اندوه و غم و اندوه است.
در لحظه ای که فکر خود را در نتیجه بر کشیش ثابت ، در حالی که سپیده دم
سفید پرواز buttresses ، او را در بالاترین داستان درک برگشتن
کدبانو ، در زاویه های خارجی تشکیل
نرده به عنوان به نوبه خود از کشیش ، یک پیاده روی شکل آن را می سازد.
این رقم در آینده نسبت به او بود. او آن را به رسمیت شناخته شده.
معاون اسقف بود.
کلود راه رفتن با قدم آهسته ، و قبر بود.
او قبل از او به نظر نمی آید که او راه می رفت ، او کارگردانی دوره خود را نسبت به
شمال برج ، اما چهره اش را کنار گذاشته به سمت ساحل راست رود سن تبدیل شد ،
و او برگزار شد و سر خود را ، به عنوان اینکه در تلاش برای دیدن چیزی بیش از سقف.
جغد اغلب فرض این نگرش مایل است.
به سوی یک نقطه پرواز و به نظر می رسد نسبت به دیگر است.
در این روش کشیش بالا Quasimodo بدون دیدن او منتقل می شود.
مرد ناشنوا ، که توسط این ظهور ناگهانی تبدیل به سنگ شده بود ، او مشهود
ناپدید می شوند از طریق درب از راه پله به برج شمالی.
خواننده آگاه است که این برج است که از آن هتل - DE - Ville قابل مشاهده است.
Quasimodo افزایش یافت و به دنبال معاون اسقف.
Quasimodo راه پله برج را برای به خاطر صعودی آن صعود ، به خاطر
دیدن چرا کشیش آن صعودی است.
علاوه بر این ، bellringer فقرا نمی دانند آنچه که او (Quasimodo) باید انجام دهید ، آنچه که او
باید بگویم ، آنچه که او آرزو. او پر از خشم و پر از ترس بود.
معاون اسقف و کولی به تضاد در دل خود آمده است.
هنگامی که او به قله رسید برج ، قبل از در حال ظهور از سایه
راه پله و پله بر پلت فرم ، او با احتیاط مورد بررسی قرار موقعیت
پشت کشیش به او تبدیل شده بود. نرده openwork وجود دارد که
پلت فرم از برج ناقوس را احاطه کرده.
کشیش ، که چشم را بر این شهر نگاه ، استراحت پستان خود را در که یکی از
چهار طرف balustrades به نظر می رسد که پس از برگشتن Pont - کدبانو.
Quasimodo ، پیشبرد با آج از گرگ پشت سر او رفت تا ببینیم که چه چیزی او
زل زده در نتیجه.
توجه کشیش تا جذب شده در جاهای دیگر که او مرد ناشنوا را نمی شنوند
راه رفتن پشت سر او.
پاریس منظره باشکوه و مسحور کننده است ، و به خصوص در آن روز ،
بازدید از بالای برج از برگشتن - کدبانو ، در نور تازه از سپیده دم تابستان است.
روز ممکن است در ماه ژوئیه بوده است.
آسمان کاملا بی سر و صدا بود. برخی از ستاره کندرو بودند محو شدن در
نقاط مختلف ، و در آنجا یکی از بسیار درخشان در شرق بود ، در درخشانترین
بخشی از آسمان است.
خورشید بود در مورد به نظر می رسد ؛ پاریس شروع به حرکت می کند.
نور سفید و بسیار خالص به ارمغان آورد وضوح به چشم همه خطوط
که هزاران نفر خود را از خانه در حال حاضر به شرق است.
سایه های غول پیکر از برج همگانی روندی از پشت بام به پشت بام ، از یک سر بزرگ
شهر به دیگری. چهارم چند وجود دارد که از آن شد
در حال حاضر شنیده آواها و اصوات پر سر و صدا.
در اینجا سکته یک زنگ ، سکته مغزی وجود دارد از چکش ، فراتر از آن ، پیچیده
جغ جغ یا تلق تلق کردن از یک سبد خرید در حال حرکت است.
در حال حاضر چندین ستون است از دود مندرج از دودکش ها پراکنده belched
بیش از کل سطح بامها ، از طریق شکاف گوگردی بسیار زیاد
دهانه.
رودخانه ، که آب آن در برابر قوس پل بسیاری از ruffles ، در برابر
نقاط جزایر بسیاری مردد با چین های نقره ای بود.
در اطراف شهرستان ، خارج از ramparts ، دید که در یک دایره بزرگ از نرم و پشم دار از دست داده بود
بخارات که از طریق آن یکی از confusedly متمایز خط نامحدود
دشت ، و متورم شدن شدید ارتفاع است.
همه انواع اصوات شناور بیش از این شهر نیمه بیدار پراکنده شدند.
به سمت شرق ، نسیم صبح تعقیب چند نرم بیت های سفید پشم پاره از
پشم گوسفند وجانوران دیگر مبهم تپه.
در Parvis ، برخی از زنان خوب است ، که شیرها خود را در دست خود داشتند ،
اشاره به یکدیگر ، با حیرت ، سالخوردگی مفرد
درب بزرگ از برگشتن ، کدبانو ، و دو
جریان حالت جامد در میآید سرب در شکاف سنگ.
این همه که از جوش وخروش شب باقی مانده بود.
اتش روشن میان برج های Quasimodo جان خود را از دست داده اند.
تریستان در حال حاضر پاک تا به حال به محل ، و مرده را به رود سن پرتاب شده بود.
پادشاهان مانند لویی XI. مراقب باشید برای تمیز کردن پیاده رو به سرعت پس از یک قتل عام است.
در خارج از نرده برج ، به طور مستقیم تحت نقطه که در آن کشیش
بود متوقف شد ، یکی از کسانی که از ناودان های سنگی فوق العاده حک شده بود با
که edifices گوتیک مودار ، و ، در
شکاف از آن قطره قطره شدن ، دو wallflowers زیبا در شکوفه ، متزلزل و
vivified ، به عنوان آن ، توسط تنفس هوا ، ساخته شده درود شاد به یکدیگر است.
در بالای برج ، در بالا ، دور در اعماق آسمان ، گریه می کند کمی
پرندگان بودند شنیده می شود. اما کشیش بود به گوش دادن ،
در هر چیزی از این همه به دنبال ندارد.
او یکی از مردان برای آنها هیچ صبح ، هیچ پرندگان ، گل ها وجود دارد بود.
در آن افق بسیار زیاد ، که فرض جنبه های بسیاری در مورد او ، تفکر او
در یک نقطه متمرکز شده است.
Quasimodo سوزش از او بخواهید آنچه را که او با کولی انجام داده بود ، اما معاون اسقف
به نظر می رسید که در آن لحظه از جهان است.
او آشکارا در یکی از آن لحظات خشن زندگی بود ، زمانی که یکی احساس نمی
زمین فرو ریختن.
وی همچنان بی حرکت و ساکت و آروم ، با چشم خود را بر روی یک نقطه خاص به طور پیوسته ثابت و
چیزی وحشتناک در مورد این سکوت و عدم تحرک است که وجود دارد وحشیانه
bellringer shuddered قبل از آن و جرأت در تماس با آن نیست.
فقط و این نیز یکی از راه های از بازجویی معاون اسقف ، او به دنبال
جهت دید خود را ، و در این راه نگاه مرد ناراضی ناشنوا سقوط کرد
بر اساس محل د Greve.
بنابراین او را دیدم آنچه را که کشیش بود نگاه. نردبان بنا در نزدیکی دائمی بود
چوبه دار. برخی از مردم و سربازان بسیاری را در وجود دارد
محل.
یک مرد به کشیدن یک چیز سفید ، که از آن آویزان چیزی سیاه و سفید ، همراه
پیاده رو. این مرد در پای چوبه دار را متوقف.
در اینجا چیزی صورت گرفت که Quasimodo نمی تواند به روشنی.
بخاطر آن بود که تنها چشم خود را به حال دوربرد خود را حفظ نمی کند ، اما وجود داشت
گروهی از سربازان که مانع از دیدن او همه چیز است.
علاوه بر این ، در آن لحظه خورشید ظاهر شد ، و مانند سیل از نور سرریز
افق است که یک نفر باید گفت که تمام نقاط در پاریس ، spiers ، دودکش ها ،
gables ، به طور همزمان صورت گرفته بود ، آتش است.
در همین حال ، مرد شروع به سوار کردن نردبان.
سپس Quasimodo دوباره او را دیدم و مجزا.
او یک زن را حمل بر روی شانه خود ، یک دختر جوان با لباس سفید که جوان
دختر بود یک طناب دار در مورد گردن او. Quasimodo او شناخته شده است.
این او بود.
مرد بالای نردبان رسید. او مرتب طناب دار وجود دارد.
در اینجا کشیش ، به منظور بهتر ، زانو زد بر نرده.
همه در یک بار مرد لگد دور از نردبان به طور ناگهانی ، و Quasimodo ، که
تنفس برای چند لحظه ، مشهود کودک ناراضی آویزان در پایان
طناب دو fathoms بالاتر از پیاده رو ، با مرد چمباتمه بر روی شانه های او.
طناب gyrations متعدد در خود ساخته شده ، و Quasimodo مشهود تشنج وحشتناک
اجرا در امتداد بدن کولی.
کشیش ، در سمت خود ، با گردن دراز و چشم با شروع از سر او ،
مداقه این گروه وحشتناک از مرد و دختر جوان -- عنکبوت و
پرواز کنند.
در حال حاضر زمانی که آن را در وحشتناک ترین ، خنده شیطان ، خنده که می توان
تنها دریچه برای دادن یکی دیگر بشر ، مندرج در کبود کشیش پشت سر هم
مواجه خواهند شد.
Quasimodo بود که خنده را بشنود ، اما او آن را دیدم.
bellringer عقب نشینی چند قدم پشت معاون اسقف ، و ناگهان پرتاب
خود را بر او با خشم ، با دست بزرگ او او او را به پشت را به بیش از تحت فشار قرار دادند
مغاک که دم کلود بیش از تکیه.
کشیش shrieked : «لعنت!" و سقوط کرد. فواره زدن اب ، بالا که او ایستاده بود ،
او را در سقوط خود دستگیر شد.
او با دست از جان گذشته به آن چسبیده و در لحظه ای که او دهان خود را گشوده
مطلق گریه دوم ، او مشهود صورت نیرومند و avenging Quasimodo
محوری از لبه نرده در بالای سر خود را.
سپس او سکوت کرده بود. پرتگاه وجود دارد در زیر او بود.
سقوط بیش از دو صد پا و پیاده رو.
در این وضعیت وحشتناک ، معاون اسقف گفت : نه یک کلمه زبان آمده ، ناله نیست.
او صرفا بر فواره زدن اب writhed ، با تلاش های باور نکردنی به صعود دوباره ، اما
دستهای خود را تا به حال هیچ روی گرانیت نگه دارید ، پای خود را در امتداد دیوار سیاه داخل است و فقدان بدون
ابتلا سریع.
افرادی که صعود از برج از برگشتن - کدبانو می دانیم که متورم وجود دارد
سنگ بلافاصله در زیر نرده.
آن را در این زاویه عقب نشینی بود که معاون اسقف بدبختی خود خسته.
او با یک دیوار عمود بر به قرارداد ، اما با یکی که sloped دور
در زیر او.
Quasimodo بود ، اما به دراز کردن دست خود را به منظور جلب او را از خلیج ، اما او
او حتی نگاه کنید. او در Greve دنبال شد.
او در چوبه دار دنبال شد.
او در کولی دنبال شد.
مرد ناشنوا بود تمایل ، با آرنج خود را بر روی نرده ، در نقطهای که در آن
معاون اسقف لحظه شده بود قبل ، و وجود دارد ، جدا هرگز زل زل نگاه خود را از
شی تنها که برای او در وجود
جهان در آن لحظه ، او بی حرکت و بی صدا ، بی مانند باقی مانده و یک مرد را لرزاند
رعد و برق ، و یک جریان طولانی از اشک در سکوت از آن چشم سرازیر شد که ،
تا آن زمان ، ریخته هرگز بود اما یکی پارگی.
در همین حال ، معاون اسقف بود فرآیند له له زدن. ابرو طاس او چکیدن با
تعریق ، ناخن خونریزی در برابر سنگ ها ، زانوها او flayed
دیوار.
او شنیده قبا خود را ، که در مورد فوران کردن ، کرک و شما قادر به rip کردن در هر حرکت تند و سریع که گرفتار شد ،
او آن را داد.
برای تکمیل بدبختی خود ، این فواره زدن اب در لوله های سربی رنگ که در زیر خم به پایان رسید
وزن بدن خود را. معاون اسقف این لوله را به آرامی احساس می دادن
راه.
مرد بدبختی با خود گفت که ، زمانی که دست خود را باید با فرسوده
خستگی ، زمانی که قبا خود را سوا باید اشک آور ، هنگامی که رهبری باید راه بدهد ، او
خواهد بود موظف به سقوط ، و وحشت بر اعضای حیاتی و موثر بدن بسیار او را تصرف کردند.
در حال حاضر و پس از آن او به طور افراطی در یک نوع از قفسه تنگ نگاه شکل گرفته اند ، ده پا پایین پایین ،
پیش بینی مجسمه سازی ، و او دعا به آسمان ، از اعماق او
روح پریشان ، که او ممکن است اجازه داده شود
به پایان عمر خود را ، در آن را به دو قرن ، در آن فضای دو فوت مربع است.
هنگامی که او در زیر او را به محل نگاه ، به پرتگاه ، سر که او مطرح
دوباره چشمان خود را بسته بود و مو خود را ایستاده سیخ شده.
چیزی خوفناک در سکوت از این دو مرد وجود دارد.
در حالی که معاون اسقف در این مد وحشتناک چند پا پایین تر به او agonized ،
Quasimodo گریستم و در Greve gazed.
معاون اسقف ، دیدن که همه exertions خود را در خدمت تنها به تضعیف شکننده
پشتیبانی که به او باقی مانده ، تصمیم گرفت تا آرام باقی می ماند.
او آویزان وجود دارد ، در آغوش گرفته قطره قطره شدن ، به سختی تنفس ، دیگر تکان دهنده ، بدون
دیگر هیچ دیگر جنبشهای نسبت به تشنج مکانیکی معده ، که
یک تجربه در خواب ، زمانی که یکی fancies خود را در حال سقوط است.
چشم ثابت بود گسترده ای با خیره شدن باز.
او از دست داده زمین کم کم ، با این حال ، انگشتان خود را تضعیف همراه
فواره زدن اب ، او تر شد و آگاهانه تر از feebleness سلاح های خود و وزن
از بدن خود.
منحنی سرب پایدار است که او تمایل بیشتر و بیشتر در هر لحظه نسبت به
مغاک.
او زیر او مشهود ، یک چیز هراس سقف Rond سنت ژان لو ، به عنوان کوچک به عنوان یک
کارت تاشو در دو.
او در کنده کاری های چشمگیر ، یک به یک gazed ، برج ، مثل خود معلق
بیش از پرتگاه ، اما بدون رعب و وحشت برای خود و یا ترحم برای او.
تمام سنگ های اطراف او بود ؛ قبل از چشمان او ، هیولا خمیازه ؛ زیر ، کاملا در
پایین ، در محل ، پیاده رو ، بالای سر خود ، Quasimodo گریند.
و در Parvis چند گروه از افراد کنجکاو خوب ، که بودند tranquilly وجود دارد
به دنبال الهی که دیوانه می تواند بود که سرگرم کننده خود را در به طوری عجیب و غریب
شیوه ای.
کشیش شنیده به آنها گفت ، برای صدای آنها به او رسید ، پاک کردن و جیغ کشیدن : "چرا ،
او را گردن خود را شکستن! "Quasimodo گریستم.
در گذشته معاون اسقف ، کف با خشم و ناامیدی ، درک که همه در
بیهوده. با این وجود ، به جمع آوری تمام قدرت
که به او برای تلاش نهایی باقی مانده است.
او خود را بر فواره زدن اب stiffened ، در برابر دیوار با هر دو زانو را تحت فشار قرار دادند ، چسبیده
به شکاف در سنگ با دست او ، و موفق در بالا رفتن از عقب با یک
پا ، شاید ، اما این تلاش ها ساخته شده
منقار سربی رنگ که وی بر آن استراحت خم به طور ناگهانی.
قبا او باز در همان زمان پشت سر هم.
سپس ، احساس همه چیز او را از راه زیر ، با هیچ چیز ، اما او stiffened و
عدم دست در دست او حمایت ، مرد تأسف بسته چشمان او و اجازه رفتن
فواره زدن اب.
او سقوط کرد. Quasimodo تماشا او سقوط کند.
سقوط از ارتفاع به ندرت عمود بر.
معاون اسقف ، که به فضا آغاز به کار نمود ، در سر اول سقوط کرد قبل از هر چیز ، با بسط
دست و سپس او بارها و بارها چرخید ، باد او را بر سقف منفجر
خانه ، جایی که مرد تأسف شروع به شکستن.
با این وجود ، او مرده بود وقتی که او به آنجا رسید.
bellringer دیدم او هنوز هم تلاش برای چسبیدن به یک شیروانی با ناخن خود را ، اما
سطح sloped بیش از حد ، و او تا به حال هیچ قدرت بیشتر.
او به سرعت در امتداد سقف مانند کاشی سست ام افت و بر نقش برآب
پیاده رو. او دیگر وجود دارد نقل مکان کرد.
سپس Quasimodo بزرگ چشم خود را به کولی ، که بدن او مشهود حلق آویز از
چوبه دار ، لرزش دور در زیر ردا سفید خود را با shudderings آخرین
غم و اندوه ، و سپس او آنها را بر روی کاهش یافته است
معاون اسقف ، در پایه برج کشیده شده ، و دیگر حفظ
فرم انسان ، و او با گریه heaved که قفسه سینه عمیق خود ، گفت : -- "اوه! که من
تا کنون دوست! "
کتاب یازدهم. فصل سوم.
ازدواج خورشید.
در شامهای در آن روز ، زمانی که ماموران قوه قضائیه از اسقف آمد
انتخاب کنید تا از پیاده رو از Parvis جسد جابجا شده از معاون اسقف
Quasimodo بود ناپدید شد.
شایعات بسیار زیادی در گردش خون با توجه به این ماجرا بودند.
هیچ کس شک اما که روزی که آمده مطابق با جمع و جور خود را داشتند ،
Quasimodo ، است که می گویند ، شیطان ، برای حمل کلود Frollo ، که است که می گویند ،
جادو.
این است که او در بدن شکسته شده بود زمانی که روح ، در اصل مانند میمون ها بود که
شکستن پوسته به در مهره. این است که چرا معاون اسقف بود interred
زمین وقف است.
لویی یازدهم یک سال بعد درگذشت ، در ماه اوت ، 1483.
همانطور که برای پیر Gringoire ، او در صرفه جویی در بز موفق شد و او موفق به کسب موفقیت در
فاجعه می باشد.
به نظر می رسد که ، پس از طعم طالع بینی ، فلسفه ، معماری ،
hermetics -- همه vanities ، او به تراژدی بازگشت ، پیگیری vainest از همه.
این چیزی است که او "به پایان غم انگیز" نامیده می شود.
این همان چیزی است که شده است ، خواندن در مورد این موضوع از پیروزی چشمگیر خود در سال 1483 ، در
حساب های "عادی" "به Jehan Marchand و پیر Gringoire ، نجار
و آهنگساز ، که ساخته شده و متشکل
رمز و راز در Chatelet پاریس ساخته شده ، در ورود موسیو ایلچی ، و
شخصیت ها ، لباس و لباس مشابه ، همانطور که در دستور داده اند که گفت : رمز و راز
لازم بود و به همین ترتیب ، برای داشتن ساخته شده
شیب لازم آنها نمیدهد و برای این کردار ، -- صد livres ".
خورشید Chateaupers د نیز به پایان غم انگیز آمد.
او ازدواج کرد.
کتاب یازدهم. فصل چهارم.
ازدواج QUASIMODO.
ما فقط گفتیم که Quasimodo از برگشتن - کدبانو در روز ناپدید شد
کولی و مرگ معاون اسقف. او دیده می شد دوباره ، در واقع هیچکس نمی دانست
آنچه از او تبدیل شده بود.
در طول شب که به دنبال اعدام لا Esmeralda ، مردان شب
بدن او را از چوبه دار جدا شده بود ، و آن را انجام داده بود ، با توجه به سفارشی ، به
انبار از Montfaucon.
Montfaucon بود ، به عنوان Sauval می گوید : "کهن ترین و عالی ترین چوبه دار در
پادشاهی. "
بین faubourgs معبد و سنت مارتین ، حدود یک صد و شصت
toises از دیوارهای پاریس ، چند عکس تعظیم از لا Courtille ، وجود دارد
دیده می شود بر روی تاج ملایم ، تقریبا
برجستگی غیر محسوس ، اما به اندازه کافی بالا باشد برای لیگ های مختلف دیده می شود
دور ، عمارت فرم عجیب ، بلبرینگ شباهت قابل توجهی به
سلتیک ساختمان سنگهای ماقبل تاریخی بشکل تپه ، و نیز فداکاری انسان ارائه شد.
اجازه دهید تصویر خواننده را به خود ، از مهمترین دستاورد برامدگی در سطح صاف سنگ آهک ، توده مستطیلی
سنگ تراشی پانزده متر ارتفاع گسترده ای سی ، چهل طولانی ، با یک دروازه ، خارجی
نرده و پلت فرم ، بر روی این پلت فرم
شانزده ستون عظیم از سنگ خشن قطع کننده ، سی متر ارتفاع ، در مرتب
ردیف درخت دور سه نفر از چهار طرف توده که از آنان حمایت ، یکدیگر متصل می شوند
در قله خود را با پرتوهای سنگین ، از چه رو
زنجیره آویزان در فواصل زمانی ، در تمام این زنجیره ها ، اسکلت ، در مجاورت ، در
ساده ، یک صلیب سنگ و دو gibbets از اهمیت ثانویه ، که به نظر می رسد
به عنوان شاخه های در اطراف مرکزی فنر
چوبه دار و بالاتر از همه ، در آسمان ، گله همیشگی از کلاغ بود که
Montfaucon.
در پایان قرن پانزدهم ، نیرومند چوبه دار است که از 1328 مورخ ،
در حال حاضر بسیار ویران شد ، پرتوهای wormeaten شد ، زنجیر زنگ زده ،
ستون سبز با قالب ، لایه
سنگ قطع کننده ، همه در مفاصل شان ترک خورده بودند و چمن در حال رشد بر روی آن بود
پلت فرم که هیچ پا لمس.
بنای یادبود ساخته شده مشخصات وحشتناک در برابر آسمان ، به خصوص در شب هنگام
مهتاب کمی بر روی این جمجمه سفید وجود دارد ، و یا وقتی نسیم از شب
خار زنجیره ای و اسکلت ، و همه اینها در تاریکی اثر گذار.
حضور این چوبه دار بسنده برای ارائه غم انگیز تمام نقاط اطراف است.
توده سنگ تراشی است که به عنوان پایه و اساس به عمارت نفرت انگیز بود
توخالی.
انبار بزرگ ساخته شده بود وجود دارد ، توسط ساینده آهن بود که بسته
خارج از دستور که به آن نه تنها باقی مانده های انسان ، بازیگر بودند که از گرفته شد
زنجیره ای از Montfaucon ، بلکه
اجساد تمام unfortunates در gibbets دائم دیگر پاریس اعدام شد.
که عمیق گورستان خانه ، جایی که بسیاری از انسان باقی می ماند و به جرم عمومی و بسیاری از
دچار پوسیدگی می گردند در شرکت ، بسیاری از آنهایی که زیادی از این جهان ، بسیاری از مردم بی گناه ، کرده اند
کمک استخوان خود را ، از Enguerrand د
Marigni ، اولین قربانی است ، و یک مرد عادل ، دریاسالار ، د Coligni ، که آخرین آن بود ،
و بود که همچنین یک مرد تنها.
همانطور که برای ناپدید شدن مرموز Quasimodo ، این است که همه که ما شده اند
قادر به کشف.
درباره هجده ماه یا دو سال پس از حوادث که در خاتمه این داستان ، هنگامی که
جستجو در این غار برای بدن اولیویه لو Daim ، که به دار آویخته شده بود دو ساخته شده
روز پیش از این ، و به آنها چارلز VIII.
نفع بودن در سن لوران به خاک سپرده ، اعطا در شرکت بهتر بود ، آنها
در میان تمام کسانی که لاشه شنیع دو اسکلت ، که یکی از آنها برگزار شد از سوی دیگر در یافت
آغوش خود را.
یکی از اسکلت این که یک زن بود ، هنوز هم تا به حال چند نوار از پوشاک
که زمانی شده بود سفید ، و به دور گردن او دیده می شود یک رشته از adrezarach
دانه با یک کیسه کوچک ابریشمی آراسته شده
با شیشه سبز ، که باز و خالی بود. این اشیاء از ارزش بسیار کمی بودند که
جلاد بود احتمالا برای آنها مراقبت.
دیگر ، که این یکی را در آغوش نزدیک برگزار شد ، اسکلت یک مرد بود.
که ستون فقرات او کج بود متوجه شده بود ، سر خود را روی شانه اش نشسته
تیغه ، که یک پا کوتاه تر از دیگری بود.
علاوه بر این ، هیچ شکستگی از مهره ها در پشت گردن گردن وجود دارد ، و آن را
آشکار است که او شده بود ، به دار آویخته بود. از این رو ، انسان را به آنها آن را به حال متعلق به حال
به آنجا آمده و در آنجا جان خود را از دست داده اند.
هنگامی که آنها سعی در جدا کردن اسکلت که او را در آغوش او برگزار شد ، او را به سقوط کرد
گرد و غبار.