Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 6
'مقامات آشکارا بر این عقیده همان است.
پرسش موکول شد.
آن را در روز مقرر برگزار شد ، برای برآوردن این قانون ، و آن را به خوبی حضور داشتند به دلیل
مورد علاقه انسان آن ، بدون شک. هیچ شک و تردید به عنوان به واقعیت وجود دارد -- به عنوان به
یکی از مواد واقع ، منظور من است.
Patna آمد او صدمه دیده است آن را غیر ممکن بود برای پیدا کردن و به دادگاه نمی
انتظار می رود برای پیدا کردن و در کل مخاطبان بود مردی که مراقبت وجود ندارد.
با این حال ، همانطور که من به شما گفته ، همه ملوانان در بندر حضور داشتند ، و متعلق به کناردریا
کسب و کار به طور کامل نشان داده شد.
که آیا آنها آن را می دانست یا نه ، علاقه است که آنها را جلب کرد اینجا صرفا
روانی -- انتظار برخی از افشای ضروری به قدرت ،
قدرت ، ترسناک ، احساسات انسانی.
طبیعتا هیچ چیزی از نوع می تواند افشا می شود.
بررسی انسان تنها قادر و مایل به چهره آن بود به ضرب و شتم futilely
دور از این واقعیت شناخته شده ، و بازی از سوالات بر آن بود به عنوان آموزنده به عنوان
ضربه زدن با چکش بر روی جعبه آهن ، جسم برای پیدا کردن هر چه داخل شد.
با این حال ، استعلام رسمی نمی تواند هر چیز دیگری است.
شی آن بود به همین دلیل اساسی نیست ، بلکه سطحی چگونه از این امر است.
جوانان اختتامیه جشنواره صنعت چاپ می توانست به آنها گفت ، و ، هر چند که چیزی که بسیار از چیزهایی است که بود
علاقه مند به مخاطبان ، به سوالات را به او الزاما او را دور از آنچه
به من ، به عنوان مثال ، که تنها حقیقت ارزش دانستن.
شما نمی توانید انتظار مقامات تشکیل شده را به حالت یک پرس و جو
روح انسان -- یا به آن است که تنها کبد او؟
کسب و کار خود را برای پایین آمدن بر عواقب و رک و پوست کنده ، یک پلیس گاه به گاه
دادرس و دو assessors دریایی بسیار خوبی برای هر چیز دیگری نیست.
من این معنا نیست که این مفهوم را میرسانند این همراهان احمق بودند.
دادرس خیلی صبور بود.
یکی از assessors کاپیتان کشتی قایقرانی با ریش مایل به قرمز بود ، و از
منش مومن. Brierly از سوی دیگر بود.
بزرگ Brierly.
برخی از شما باید از بزرگ Brierly کاپیتان کشتی ترک از آبی شنیده
خط ستاره. این مرد است.
او که بیش از حد توسط تراست افتخار بر او خسته به نظر می رسید.
او در زندگی خود هرگز اشتباه بود ، هرگز به تصادف ، یک اشتباه هرگز ،
هرگز در افزایش مداوم خود را بررسی کنید و او به نظر می رسید به یکی از آن دسته از همنوعان خوش شانس که
دانم هیچ چیزی از بی تصمیمی ، بسیار کمتر از خود بی اعتمادی.
او در سی و دو تا به حال یکی از بهترین دستورات در تجارت شرق -- و ،
بیشتر چه ، او به بسیاری از آنچه او فکر است.
چیزی شبیه آن در جهان وجود دارد ، و گمان می کنم اگر شما او را خواسته بود و نقطه خالی
او اعتراف کرد که در نظر او چنین یک فرمانده دیگر وجود ندارد.
انتخاب بر مرد راست کاهش یافته بود.
بقیه از انسان هایی که شانزده فولاد گره Ossa بخار پز فرمان نمی
به جای فقیر موجودات.
او زندگی در دریا نجات بود ، کشتی ها در پریشانی نجات بود ، زمان سنج طلا بود
توسط underwriters ، و یک جفت دوربین دوچشمی به او با مناسب ارائه
کتیبه از برخی از دولت های خارجی ، به مناسبت بزرگداشت از این خدمات است.
او آگاه بود شایستگی خود را و پاداش خود را.
من او را دوست داشت و به اندازه کافی ، هر چند برخی از من می دانم -- خاضع ، مردان دوستانه در آن -- couldn't
ایستاده او را به هر قیمت.
من کوچکترین شک او در نظر گرفته خود را بسیار برتر و من -- در واقع ، تا به حال شما
شده امپراتور شرق و غرب ، شما می توانید از حقارت خود را در خود داشته باشند نادیده گرفت
حضور -- اما من نمی توانستم بلند شدن هر گونه احساسات واقعی از جرم.
او برای هر چیزی من می توانم تحقیر کردن نیست ، برای هر چیزی من بود -- don't شما می دانید؟
من یک مقدار ناچیز بود به سادگی به خاطر من مرد خوش شانس از زمین نیست ،
مونتاگ Brierly در دستور Ossa است ، نه از طلا محاط صاحب
زمان سنج و نقره نصب شده
دوربین دوچشمی شهادت به برتری مهارت در دریا نوردی من و سرکش من شهامت ؛
حس حاد محاسن من و پاداش من ، صاحب علاوه بر عشق
و عبادت سگ شکاری سیاه و سفید ، بیشتر
فوق العاده از نوع خود -- برای هرگز بود بنابراین چنین مردی با چنین یک سگ دوست داشتنی.
بدون شک ، این همه تحمیل شده بر شما طاقت فرسا به اندازه کافی بود ، اما وقتی که من
منعکس شده بود که من در این معایب کشنده با دوازده صد همراه
میلیون ها نفر دیگر و یا کمتر انسانی
موجودات ، من دریافتم که می تواند سهم من از ترحم خوش مزاج و تحقیر خود را برای خرس
به خاطر چیزی نامحدود و جذاب و قابل توجه در انسان است.
من به خودم این جذب هرگز تعریف شده است ، اما لحظات وجود دارد وقتی که من
غبطه می خوردند او.
نیش از زندگی می تواند بیشتر به روح خود راضی او از ابتدا از یک سنجاق
به صورت یک سنگ صاف است. این دلخواهی است.
همانطور که من در او را نگاه کرد ، flanking دادرس بی ادعا رنگ پریده رو که در یک طرف
ریاست در پرس و جو ، خود ، رضایت خود را به من و به ارائه
جهان یک سطح به عنوان سخت به عنوان گرانیت.
او خیلی زود پس از خودکشی است.
'پرونده بدون تعجب جیم او را بی حوصله ، و در حالی که من با چیزی شبیه به ترس از فکر
بی کرانگی از تحقیر خود را برای مرد جوان را تحت معاینه ، او احتمالا
برگزاری پرس و جو سکوت در مورد خود.
این حکم باید در گزارش این اعدام نشانی کامل شده است ، و او در زمان راز
شواهد با او در آن جهش به دریا.
اگر هر چیزی از مردان من درک می کنم ، موضوع را بدون شک از بدترین واردات ، یکی از
آن چيز جزئي که بیدار ایده -- شروع به زندگی برخی فکر که یک انسان استفاده نشده
به چنین همراهی می یابد آن را غیر ممکن برای زندگی است.
من در موقعیت بدانند که این پول نیست ، و آن را می نوشند ، و آن نبود
زن است.
او در دریا در دریا شروع به پریدن کرد ، تقریبا یک هفته پس از پایان پرس و جو ، و کمتر از
سه روز پس از ترک بندر پاساژ بیرون خود ، به عنوان اینکه در آن دقیق
نقطه در میان آب او را به حال به طور ناگهانی
درک دروازه های جهان دیگر باز گسترده ای را برای پذیرش خود را پرت.
در عین حال ضربه ناگهانی نیست.
همسر خاکستری سر او ، ملوان درجه اول و قدیمی زیبا اختتامیه جشنواره صنعت چاپ با غریبه ها ، اما در
روابط خود را با فرمانده خود surliest افسر ارشد من تا کنون دیده ام ،
این بود که داستان را با اشک در چشم او.
به نظر می رسد که زمانی که او بر روی عرشه در صبح آمد Brierly نوشتن به حال در
"ده دقیقه به چهار بود ،" او گفت ، "و دیده بان متوسط بود ، رها نشده است
درس می کند. او شنیده ام صدای من در پل صحبت کردن با
همسر دوم ، و من به نام شوید.
من loth برای رفتن ، و این حقیقت ، کاپیتان Marlow -- من نمی توانستم ایستادگی فقیر
کاپیتان Brierly ، شما بگویم با شرم ، ما می دانیم که هرگز آنچه را انسان از آن ساخته شده.
او بر سر بسیاری از شده بود پیشنهاد شد ، شمارش خود من نیست ، و او تا به حال لعنتی
فوت و فن ساخت شما احساس می کنید کوچک ، چیزی جز راه او گفت : "صبح به خیر.
من او را خطاب هرگز ، آقا ، اما در مورد مسائل وظیفه ، و سپس آن را تا آنجا که من می توانم
زبان مدنی در سر من نگه می دارد. "(او خود را flattered وجود دارد.
من اغلب با خود فکر چه Brierly می تواند قرار داده تا با رفتار خود را برای بیش از نیم
سفر.)
رفت : "من یک همسر و فرزندان ،" ، "و من ده سال در شرکت شده بود ،
همیشه منتظر دستور بعدی -- احمق I.
می گوید ، درست مثل این : "بیا در اینجا ، آقای جونز ، که با تکبر راه رفتن صدای او --'Come
در اینجا ، آقای جونز در رفتم.
خواهیم موقعیت خود را زمین بگذارند ، می گوید ، دولا شدن بیش از نمودار ، یک جفت از پرگار تقسیم
در دست است.
سفارشات ایستاده ، افسر رفتن وظیفه انجام داده اند که در پایان
تماشا کرد.
با این حال ، من گفتم : هیچ چیز ، و نگاه در حالی که او مشخص شده اند موقعیت کشتی
با یک صلیب کوچک و نوشت : تاریخ و زمان است.
من می توانم او را این لحظه نوشتن چهره شسته و رفته اش را ببینید : هفده ، هشت ، چهار AM
سال خواهد بود در جوهر قرمز در بالای نمودار نوشته شده است.
او نمودار او استفاده می شود هرگز بیش از یک سال ، کاپیتان Brierly نداشت.
من نمودار حال حاضر.
وقتی که او انجام داده بودند او می ایستد ، به دنبال در علامت ساخته بود و لبخند زدن به
خود را ، پس از آن به نظر می رسد در من است.
'سی و دو مایل بیشتر به عنوان او می رود ، می گوید ، و پس از آن ما خواهد بود روشن ، و شما
ممکن است تغییر دوره بیست درجه به جنوب.
"ما در حال گذر از بانک هکتور که سفر به شمال.
من گفت : 'تمام حق ، آقا ، با تعجب آنچه که او بود fussing ، از آنجایی که من تا به حال به او
قبل از تغییر البته به هر حال.
فقط پس از آن هشت زنگ زده بودند : ما بر روی پل آمد و همسر دوم
قبل از رفتن خاموش اشاره در راه معمول -- هفتاد و یک در وارد شوید
کاپیتان Brierly در قطب نما به نظر می رسد و پس از آن همه دور.
تاریک و روشن بود ، و تمام ستاره ها را به عنوان ساده به عنوان در یک شب سرد در
عرض های جغرافیایی بالا.
ناگهان او با نوعی از آه کمی می گوید : "من می خواهم AFT ، و باید تنظیم
وارد بخش مدیریت شوید ، در صفر برای شما خودم ، به طوری که می تواند هیچ اشتباهی وجود دارد.
سی و دو مایل بیشتر در مورد این دوره و پس از آن شما امن هستند.
بیایید ببینید -- تصحیح بر روی ورود به سیستم ، شش درصد است. افزودنی ، می گویند ، پس از آن ، سی توسط
شماره گیری به اجرا می شود و شما ممکن است بیست درجه بطرف راست حرکت کردن در یک بار آمده.
بدون استفاده از دست دادن هر فاصله -- وجود دارد؟
من تا به حال شنیده هرگز آنقدر صحبت او را در کشش و بدون هدف به نظر می رسید آن را به
من. من گفتم هیچ چیز نیست.
او رفت از نردبان ، و سگ ، که همیشه در پاشنه او بود هر وقت او را به اندازه ،
شب یا روز ، به دنبال ، کشویی بینی برای اولین بار ، پس از او.
من شنیده ام بوت پاشنه شیر خود ، بر روی عرشه پس از شیر ، و سپس او ایستاد و صحبت کرد
سگ -- 'Goبرگشت ، مریخ نورد. بر روی پل ، پسر!
رفتن کنید -- '.
سپس او را از تماس به من از تاریکی ، 'بستن که سگ در نمودار اتاق ، آقای
جونز -- شما '' "این آخرین باری که من صدای او را شنیده بود؟
کاپیتان Marlow.
این آخرین کلمات او در دادرسی از هر انسان زنده بودن ، سر صحبت کرد. "
در این مرحله صدای قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ کاملا ناپایدار است.
"نگران بود حیوان بیچاره پس از او پرش ، آیا شما نمی بینید؟" او با دنبال
لرزش و تحریر صدا در اواز. "بله ، کاپیتان Marlow.
، او برای من وارد شده بود ، وارد شوید ، او -- آن را به شما باور -- او یک قطره از نفت در آن قرار داده؟
بیش از حد. نفت ، فیدر وجود دارد جایی که او آن را ترک
در نزدیکی.
همسر قایق - نوکر شلنگ همراه AFT برای شستن در نیمه گذشته پنج ، با و
او ضربه و اجرا می شود در پل -- 'آیا شما می آیند AFT ، آقای جونز ،' او
می گوید.
There'sa چیز خنده دار. من دوست ندارم به آن را لمس کنید. '
این کاپیتان Brierly طلا دیده بان زمان سنج با دقت آویزان زیر راه آهن توسط آن بود
های زنجیره ای.
"به محض این که چشم من بر روی آن سقوط کرد چیزی به من اصابت کرد ، و من می دانستم آقا.
پاهای من رو تحت من نرم است. این بود که اگر من او را به بیش از دیده بود ، و من
می تواند بگوید که تا چه حد در پشت او گذاشته شد.
ورود به سیستم taffrail مشخص شده اند به هجده مایل و سه چهارم ، و چهار آهن belaying - پین
گم شده گرد شاه دگل شد.
قرار داده آنها را در جیب او به او کمک کند ، گمان می کنم ، اما ، پروردگار! چهار پین آهن
به یک مرد قدرتمند مانند کاپیتان Brierly. شاید اعتماد به نفس خود را در خود بود
کمی در آخرین تکان داد.
این تنها نشانه از دست پاچگی او در تمام عمر خود را داد ، من باید فکر می کنم ، اما من هستم
آماده به او پاسخ دهید ، که یک بار بیش از او امتحان کنید نه یک سکته مغزی شنا ، همان
او داشته دل و جرات به اندازه کافی برای نگه داشتن
در تمام طول روز بر روی شانس برهنه او در دریا به طور تصادفی کاهش یافته بود.
بله ، آقا. او به هیچ یک دوم -- اگر او گفت :
خود را ، که من او را یک بار شنیده ام.
او دو نامه در ساعت میانی ، یک شرکت و از سوی دیگر به نوشته بود
من.
او به من داد بسیاری از دستورالعمل ها که به تصویب -- در تجارت قبل از او شده بود
از زمان خود بود -- و هیچ پایانی از نکات که به رفتار من با مردم ما در شانگهای ،
به طوری که من باید فرمان Ossa را نگه می دارد.
او مانند یک پدر به پسر مورد علاقه ، کاپیتان Marlow نوشت ، و من پنج و
بیست سال ارشد خود و آب نمک طعم بود قبل از او نسبتا breeched بود.
در نامه خود به صاحبان -- آن را باز کنید برای من باقی مانده بود برای دیدن -- او گفت که او تا به حال
همیشه وظیفه خود را توسط آنها انجام می شود -- تا آن لحظه -- و حتی در حال حاضر او خیانت نمی
اعتماد به نفس خود ، از او ترک
کشتی به ملوان به عنوان صالح به عنوان را می توان یافت -- به معنی من ، آقا ، به این معنی خود من!
او به آنها گفت که اگر عمل آخر عمر خود را را نمی دور تمام اعتبار خود را با
آنها ، آنها را وزن به خدمات وفادار من و به توصیه گرم او به من بدهید ،
برای پر کردن جای خالی ساخته شده توسط مرگ او.
و خیلی بیشتر شبیه به این آقا. من می توانم به چشمان من را باور نمی کند.
این ساخته شده من احساس عجیب و غریب بیش از همه ، "رفت و در قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، در اغتشاش بزرگ ، و
له چیزی در گوشه چشم خود را با انتهای انگشت شست را به عنوان گسترده ای به عنوان یک
کاردک مخصوص پهن کردن و مالیدن مرهم روی پارچه و زخم و غیره.
شما که فکر می کنم ، آقا ، او شروع به پریدن کرد در دریا تنها به دادن یک مرد تیره بخت
تاریخ و زمان آخرین نشان می دهد برای گرفتن.
با شوک از او را در این راه راش افتضاح رفتن ، و فکر خودم ساخته شده
مرد که شانس ، من نزدیک کردن تکه بزرگ من به مدت یک هفته بود.
اما هیچ ترس.
کاپیتان Pelion به Ossa منتقل شد -- آمد سوار در شانگهای -- در حد کمی
طوطی صفت ، آقا ، در چک یک دست کت و شلوار خاکستری ، با موهای خود را در وسط یکدیگر جدا شدند.
'AW -- من هستم -- AW -- کاپیتان جدید خود را ، آقا -- آقا -- AW -- جونز
او در عطر غرق شد -- نسبتا با آن ، کاپیتان Marlow stunk.
من به جرات گفت که نگاه من به او داد که او لکنت بود.
او mumbled چیزی در مورد ناامیدی طبیعی من -- من بهتر می دانیم در یک بار
که مدیر ارشد خود را ارتقاء به Pelion -- او تا به حال چیزی برای انجام با آن ،
البته -- قرار دفتر دانست بهترین --
متاسفم.... می گوید که من ، "آیا شما نمی ذهن قدیمی جونز ، آقا ، سد' روح خود ، او را به آن استفاده می شود '.
من می توانم ببینم به طور مستقیم به من گوش ظریف خود را شوکه شده بود ، و در حالی که ما در ابتدا ما نشسته
ناهار خوردن با هم ، او شروع به پیدا کردن گسل را به شیوه ای تند و زننده و با این که در
کشتی.
من هرگز چنین صدایی از یک نمایش خیمه شب بازی شنیده است.
من مجموعه ای دندان من سخت ، چسب و چشمان من رو به بشقاب من و برگزار صلح من تا زمانی که من
می تواند ، اما در گذشته من تا به حال به چیزی می گویند.
بازگشت به او میپرد tiptoeing ، ruffling تمام plumes زیبا او ، مانند یک خروس کمی مبارزه است.
شما پیدا کنید که افراد مختلف به مقابله با از کاپیتان اواخر Brierly. '
"من آن را در بر داشت ، می گوید : من ، بسیار رنجیده ، اما تظاهر به توانا و با استیک من مشغول است.
'شما گردن کلفت های قدیمی ، آقا -- AW -- جونز و چه بیشتر ، شما برای قدیمی شناخته شده
گردن کلفت در استخدام ، او در من squeaks.
بطری ، واشر سر در گم در مورد گوش دادن با دهان خود خاموش ایستادند کشیده از
گوش تا گوش.
من ممکن است یک مورد سخت ، "من پاسخ ،' اما من این است که تا کنون به عنوان قرار داده تا با رفته
نزد شما نشسته در صندلی کاپیتان Brierly. "
که من با چاقو و چنگال من را زمین بگذارند.
'شما می خواهم در آن نشستن خود را -- که که در آن pinches کفش ،' او را گردآوری کرده.
من سالن را ترک کردم ژنده پوش من با هم ، و در اسکله را با تمام پوشال من بود
در مورد پاهای من قبل روزانه تا دوباره تبدیل شده بود.
بله.
اواره -- در ساحل -- پس از سرویس - - و ده سال با یک زن فقیر و چهار فرزند
شش هزار مایل کردن بسته من نیمه پرداخت برای هر لقمه که خورده.
بله ، آقا!
من آن را chucked به جای شنیدن کاپیتان Brierly مورد آزار قرار گرفته است.
را ترک کرد ، عینک خود را شب به من -- در اینجا هستند و او می خواست من به مراقبت از
سگ -- در اینجا او.
هالو ، مریخ نورد ، پسر فقیر. کاپیتان ، مریخ نورد؟ "
سگ ما با چشم های زرد پر ولع نگاه ، یک پوست متروک داد ، و
رخنه کرد زیر میز.
'همه این وقوع ، بیش از دو سال پس از آن ، در هیئت مدیره است که دریایی
خراب کردن آتش ملکه این جونز اتهام کردم -- کاملا توسط یک حادثه خنده دار ، بیش از حد --
از Matherson -- دیوانه Matherson آنها
به طور کلی آن را به نام او -- همان که به اویختن در چینگ های - phong ، می دانید ، قبل از
روز اشغال. قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ در snuffled --
'" AY ، آقا ، کاپیتان Brierly به خاطر در اینجا ، اگر هیچ جای دیگر وجود دارد
روی زمین است.
من نوشت : به طور کامل به پدرش و یک کلمه در پاسخ نیست -- نه متشکرم ، و نه برو
به شیطان -- هیچ چیز! شاید آنها نمی خواستند می دانم. "
'دید که جونز چشم آبکی - mopping سر طاس خود را با یک پنبه قرمز
دستمال ، واغ واغ sorrowing از سگ ، درهم و برهمی و کثافت که گنجه پرواز عیار
که حرم فقط از حافظه اش بود ،
انداخت حجاب inexpressibly معنی ترحم بیش از رقم یاد Brierly است ،
انتقام پس از مرگ سرنوشت که اعتقاد به شکوه و جلال خود را که به حال تقریبا
فریب خوردن زندگی خود را از ترور مشروع خود.
تقریبا! شاید به طور کامل.
چه کسی می تواند بگوید چه نظر چاپلوس او خود را به خودکشی خود را القاء شده بود؟
"چرا عمل بثورات جلدی ، کاپیتان Marlow او متعهد --؟ می تواند به شما فکر می کنم" پرسید : جونز ،
با فشار دادن کف دست خود را با یکدیگر است. "چرا؟
این به من می تپد!
چرا؟ "او سیلی کم و چین و چروک پیشانی خود را.
"اگر او فقیر و پیر شده بود و در بدهی -- و هرگز نشان می دهد -- یا دیگری دیوانه است.
اما او از نوعی که دیوانه می رود ، نه او.
من اعتماد شما. چه یک همسر را در مورد کاپیتان خود را نمی دانم
ارزش دانستن نیست.
جوان ، سالم ، و خاموش ، بدون مراقبت.... من می نشینند اینجا گاهی اوقات فکر کردن ، فکر کردن ، تا من
سر نسبتا شروع به وزوز. برخی از این دلایل وجود دارد. "
"شما ممکن است بر روی آن بستگی دارد ، سروان جونز گفت :" من "آن چیزی که می توانست
آشفته بسیار هر کدام از ما دو ، من گفتم و پس از آن ، تا اگر یک نور فلش شده است
را درهم و برهم کردن مغز خود ، فقرا قدیمی
جونز در بر داشت یک کلمه آخرین ژرفا شگفت انگیز است.
او منفجر بینی خود ، nodding من dolefully : "AY ، برای همیشه! نه شما و نه من ، آقا ، تا کنون
فکر بسیار از خودمان است. "
البته خاطراتی از آخرین گفتگو با Brierly آغشته به
دانش پایان خود را که تا این حد نزدیک بر آن به دنبال.
من با او برای آخرین بار در طول پیشرفت پرس و جو صحبت کرد.
پس از تعویض اول بود ، و او با من در خیابان آمد.
او در یک حالت تحریک شده بود ، که من با تعجب متوجه ، رفتار معمول خود را
زمانی که او condescended برای مکالمه کاملا خنک ، با اثری از سرگرم
تحمل ، تا اگر از وجود مخاطب خود را یک شوخی است و نه خوب شده بود.
"آنها به من برای آن پرسش گرفتار ، که می بینید ،" او آغاز شد ، و در حالی که برای بزرگ شدن
complainingly بر ناراحتی از حضور روزانه در دادگاه.
"و نیکی می داند که چه مدت طول می خواهد تاریخ و زمان آخرین.
سه روز ، گمان می کنم "من او را شنیده ام در سکوت ، در پس از آن من
نظر آن راه را به خوبی به عنوان یکی دیگر از قرار دادن در سمت بود.
"چه استفاده از آن؟
این احمقانه تنظیم شما می توانید تصور کنید ، با پیگیری های او به شدت مورد.
من اظهار کردم که هیچ گزینه ای وجود دارد. او به من با یک نوع از مقید کردن قطع کرد
خشونت.
"من مانند یک احمق احساس در همه زمان ها است." من به او نگاه کرد.
این بود که بسیار دور -- برای Brierly -- هنگام صحبت کردن از Brierly.
کوتاه ، او را متوقف و تصرف برگردان یقه کت من ، به آن تقلا اندک است.
"چرا ما بسیار نگران است که جوان فصل؟" او پرسید.
این سوال را به خوبی به tolling فکر خاصی از من است که chimed ،
با تصویری از دین برگشته absconding در چشم من ، من جواب داد در یک بار ، و طناب دار اگر من
می دانید ، مگر اینکه از آن می شود که او به شما اجازه می دهد تا. "
من به دیدن او را به خط سقوط شگفت زده شد ، پس به صحبت با آن سخن گفتن ، که
باید به tolerably مرموز بوده است. او گفت : عصبانیت ، "چرا ، بله.
آیا او می تواند ببینید که کاپیتان رنجور او کاملا برطرف شده است؟
چه نشانی از او انتظار دارند اتفاق می افتد؟ هیچ چیز نمی تواند او را نجات دهد.
او برای انجام شده است. "
ما در سکوت چند قدم راه می رفت. : "چرا غذا خوردن همه که خاک؟" او گفت ، با
انرژی شرقی بیان -- در مورد مرتب کردن بر اساس تنها انرژی شما می توانید اثری از
شرق از نصف النهار یک پنجاهم.
من تا حد زیادی در جهت افکار خود را متعجب شدم ، اما در حال حاضر من به شدت مشکوک بود
به شدت در شخصیت : در Brierly فقیر پایین باید به فکر خودش است.
اشاره کردم به او که کاپیتان از Patna پرنده شناخته شده بود او
لانه بسیار خوب ، و می تواند تهیه و تقریبا در هر نقطه وسیله ای برای دور شدن.
با جیم آن در غیر این صورت بود : دولت او را نگهداری در خانه ملوانان
در حال حاضر ، و احتمالا او hadn'ta پنی در جیب خود به برکت خود را با.
قیمت آن مقداری پول به فرار.
"آیا این است؟ نه همیشه ، "او ، با یک خنده تلخ گفت :
و به برخی از اظهار بیشتر از من -- "خب ، پس ، اجازه دهید او را خزش بیست فوت زیرزمینی
و اقامت وجود دارد!
با آسمان! من می خواهم. "
من نمی دانم چرا لحن خود را به من برانگیخت و به من گفت ، "یک نوع از شجاعت در وجود دارد
رو به آن را به عنوان او می کند ، دانستن اینکه خیلی خوب است که اگر او رفت هیچ کس را مشکل
برای اجرا پس از HMM. "
"شجاعت به دار آویخته می شود!" growled Brierly. این نوع شجاعت است بدون استفاده نگه دارید
یک مرد راست ، و من می توانم در یک ضربه محکم و ناگهانی خاطر یک چنین شهامت اهمیتی نمی دهند.
نرمی -- اگر شما برای گفتن یک نوع از بزدلی در حال حاضر بود.
من به شما چه بگویم ، من قرار داده تا دو صد روپیه اگر شما قرار داده تا یکی دیگر از صد و
تعهد را به گدا پاک کردن آن از اوایل تا فردا صبح.
نجیب زاده fellow'sa اگر او متناسب نیست به لمس -- او را درک کنید.
او باید!
این تبلیغات دوزخی است خیلی تکان دهنده است : او نشسته وجود دارد در حالی که همه اینها سر در گم
بومی ، serangs ، lascars ، quartermasters دادن شواهدی وجود دارد که به اندازه کافی برای سوزاندن
به خاکستر با شرم مرد.
این ناپسند است. چرا ، Marlow ، فکر نمی کنید ، آیا شما نمی
احساس ، که این مکروه نمی کنید در حال حاضر -- آمده -- به عنوان یک ملوان؟
اگر او رفت این همه را در یک بار متوقف شود. "
Brierly این کلمات را با غیر معمول ترین انیمیشن گفت و ساخته شده که اگر برای رسیدن به
پس از جیب خود کتاب.
من او را مهار ، و بطور سرد اعلام کرد که بزدلی از این چهار مرد
به نظر من یک موضوع از اهمیت بزرگ از جمله.
"و با شما تماس خودتان را سیمن ، گمان می کنم ،" او تلفظ عصبانیت.
من گفتم : این چیزی است که من خودم نامیده می شود ، و من امیدوار بودم بیش از حد.
او از من شنیده ، و یک حرکت را با بازوی بزرگ خود را که به نظر می رسید به من از من محروم ساخته شده
فردیت ، به من فشار به جمعیت دور.
"بدترین از آن را ،" او گفت : "این است که همه همنوعان شما هیچ احساس عزت و شما
فکر می کنم به اندازه کافی از آنچه شما تصور می شود نیست. "
"ما راه رفتن بود به آرامی میان ، و در حال حاضر در مقابل اداره بندر ، متوقف در
چشم از نقطه ای که از آن کاپیتان بسیار زیاد از Patna از بین رفته بود
به عنوان کاملا به عنوان یک پر کوچک دور در طوفان دمیده است.
من لبخند زد. Brierly در ادامه : "این یک ننگ است.
ما باید همه نوع در میان ما -- برخی از الواط مسح در بسیاری اما ، قطع
آن ، ما باید شایستگی های حرفه ای و یا حفظ ما تبدیل بهتر از tinkers بسیاری از
در مورد شل.
ما اعتماد کرد. آیا شما را در درک -- اعتماد!
صادقانه بگویم ، من ضربه محکم و ناگهانی را برای همه زائران است که تا کنون خارج از آسیا آمد اهمیتی نمی دهند ، اما
مردی شایسته می خواهم از این نیست که باری پر از ژنده پوش قدیمی در عدل رفتار.
ما یک نهاد سازمان یافته از مردان نیست ، و تنها چیزی که ما را با یکدیگر نگه می دارد فقط
نام برای این نوع از نجابت. این امر از بین می برد اعتماد به نفس یکی است.
یک مرد ممکن است بسیار نزدیک از طریق دریا عمر کل خود را بدون هر گونه تماس به نشان دادن سفت
لب بالا. اما زمانی که تماس می آید... AHA!... اگر من... "
او قطع ، و در لحن تغییر ، "من شما را دو صد روپیه می دهد در حال حاضر ، Marlow ،
و شما فقط به که اختتامیه جشنواره صنعت چاپ صحبت. مات کردن او را!
ای کاش او آمده بود هرگز از اینجا.
حقیقت این است که من نه فکر می کنم برخی از مردم من می دانم او.
قدیمی man'sa کشیش بخش ، و من به یاد داشته باشید در حال حاضر من یک بار او را ملاقات کرد وقتی که در کنار پسر عموی من
در اسکس سال گذشته.
اگر اشتباه نکنم ، قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ به نظر می رسید و نه به فانتزی پسر ملوان خود را.
وحشتناک بود. من نمی توانم خودم را انجام می دهند -- اما شما... "
بنابراین ، شایسته از جیم ، من یک نگاه اجمالی از واقعی Brierly چند روز قبل از او بود
واقعیت خود را متعهد و شم او با هم به نگهداری از دریا.
البته من کاهش یافته است به دخالت.
لحن این آخرین "اما شما" (فقیر Brierly می تواند از آن کمک کنند) ، که به نظر می رسید
این مفهوم را میرسانند من بود نه بیشتر قابل توجه نسبت به حشره ، به سبب من به این پیشنهاد نگاه کنید
با خشم ، و در حساب که
تحریک آمیز ، و یا برای برخی از دلایل دیگر ، من مثبت در ذهن من تبدیل شد که پرس و جو
مجازات شدید که جیم بود ، و رو به او -- عملا از خود
اراده آزاد -- یکی از ویژگی های بازخرید در صورت ناپسند خود بود.
من تا به حال نشده از آن پس مطمئن شوید که قبل از. Brierly در قهر کردن رفت.
در آن زمان وضعیت خود را از ذهن یک رمز و راز به من بود از آن است که در حال حاضر است.
روز بعد ، به دادگاه در اواخر ، من خودم نشسته.
البته من می تواند به گفتگوی من با Brierly به حال را فراموش نمی کند ، و در حال حاضر من
آنها را هم زیر چشمان من بود.
رفتار یک پیشنهاد خیره چشمی تیره و دیگر تحقیر
خستگی ، در عین حال یکی نگرش ممکن است نشده است صحت نسبت به دیگر است ، و من آگاه بود
که یکی درست نیست.
Brierly بود خسته -- بود exasperated و اگر چنین است ، پس از آن جیم ممکن است نشده است
عاری از شرم. با توجه به نظریه من بود.
من تصور کردم او نا امید کننده.
سپس آن بود که نگاهها ما ملاقات کرد. آنها ملاقات نمود ، و نگاه او به من داد بود
دلسرد از هر گونه قصد من ممکن است مجبور به صحبت کردن با او.
به هر دوی فرضیه -- بی احترامی و یا ناامیدی -- من احساس من می تواند استفاده از هیچ به شود
او. این دومین روز از رسیدگی شد.
خیلی زود پس از آن مبادله نگاهها دوباره پرس و جو به بعد موکول شد
روز. مردان سفید پوست شروع به نیروهای نظامی در یک بار.
جیم گفته شده بود برای ایستادن از مدتی قبل ، و قادر به ترک در میان بود
اول است.
من تو را دیدم شانه های پهن او و سر او مشخص شده در نور درب و
در حالی که من راه من به آرامی خارج ، صحبت کردن با برخی از -- برخی از غریبه که بود خطاب
من معمولی -- من می توانم او را از درون را ببینید
دادگاه اتاق استراحت هر دو آرنج را بر روی نرده بالکن و چرخش خود را
پشت در جریان کمی از مردم trickling پایین چند قدم است.
سوفل صداها و این سو و ان سو حرکت کردن از چکمه های وجود دارد.
مورد بعدی که از ضرب و جرح بر پول وام دهنده ، من مرتکب شده
باور و متهم روستایی -- ارجمند با ریش سفید راست -- شنبه
بر روی یک حصیر درست در خارج از درب با او
پسران ، دختران ، پسران ، در قانون ، همسران خود را ، و من باید فکر می کنم ، نیمی از جمعیت
دهکده او علاوه بر این ، چمباتمه زدن یا ایستاده در اطراف او.
زن باریک ، تاریک با بخشی از پشت او و یک شانه سیاه bared ، و با
انگشتر طلا نازک در بینی او ، به طور ناگهانی شروع به صحبت در بالا تن به تن ، تن اب زیر کاه است.
مرد با من به طور غریزی او نگاه کرد.
سپس ما را از طریق درب ، عبور از پشت زبر و خشن جیم.
آیا کسانی که روستاییان سگ زرد با آنها آورده بود ، من نمی دانم.
به هر حال ، یک سگ بود ، وجود دارد بافی خود را در داخل و خارج در میان پاهای مردم در آن قطع
راه یواشکی سگ بومی داشته باشد ، و همراه من تصادفا بیش از او را.
سگ را بدون صدا همگانی روندی ، مرد ، افزایش صدای او کمی ، گفت : با
خنده کند ، "در آن فعلی رنجور نگاه کنید ،" و به طور مستقیم بعد از ما جدا شد
بسیاری از مردم هل دادن وارد
من برای یک لحظه در مقابل دیوار ایستاده بود در حالی که غریبه پایین
مراحل و ناپدید شد. من تو را دیدم جیم دور بچرخد.
او یک گام به جلو و راه من ، ممنوع است.
ما به تنهایی او در من با هوا از وضوح خیره glared.
من آگاه شد من در حال برگزار شد ، پس به صحبت می کنند ، تا اگر در چوب.
ایوان خالی در آن زمان بود ، سر و صدا و حرکت در دادگاه متوقف کرده بود : بزرگ
سکوت بر ساختمان سقوط کرد ، که در آن ، در جایی دور در داخل ، صدای شرقی
شروع به ناله و شکایت کردن abjectly.
سگ ، در عمل بسیار از تلاش برای دزدکی حرکت کردن در درب ، نشست با عجله به شکار
برای کک.
"آیا شما با من صحبت کنه؟" پرسید : جیم بسیار پایین ، و خم شدن به جلو ، به سمت من بسیار نیست
اما در من ، اگر شما می دانید منظورم چیست. من "نه" یک بار گفت.
چیزی در صدای آن لحن آرام او به من هشدار داد به دفاع من باشد.
من او را تماشا می کنند.
آن را بسیار بسیار شبیه به جلسه در چوب ، تنها بیش از نامشخص است در شماره خود بود ، چون او
چیزی که من به سادگی می تواند ارائه کند -- می تواند احتمالا نه پول و نه زندگی من می خواهم
یا دفاع از با وجدان روشن است.
او گفت : "شما می گویید که این کار را نکرده ،" ، بسیار حزن انگیز است. "اما من شنیده ام."
"برخی از اشتباه ،" من ، کاملا در از دست دادن اعتراض و گرفتن هرگز به چشمان من خاموش او.
برای تماشای چهره اش بود مثل تماشای یک آسمان تیره قبل از صدای دست زدن از رعد و برق ،
سایه بر سایه imperceptibly در آینده ، عذاب مرموزی شدت در حال رشد در
آرامش از خشونت بلوغ است.
"تا آنجا که من می دانم ، من لب های من در شنوایی خود را باز نمی ،" من با تأیید
حقیقت کامل. من کمی عصبانی است ، بیش از حد ، در
پوچی از این برخورد.
من اعتصاب در حال حاضر من هرگز در زندگی ام تا در نزدیکی و ضرب و شتم بوده است -- من به معنی
به معنای واقعی کلمه ، ضرب و شتم با مشت. گمان می کنم من تا به حال برخی از علم غیب مه آلود
که احتمال بودن در هوا.
نه این که او فعالانه در تهدید بود به من. در مقابل ، او به طرز عجیبی غیر فعال بود --
شما نمی دانید؟ اما او کاهش ، و هر چند فوق العاده نیست بزرگ ، او نگاه
به طور کلی یک دیوار برای تخریب مناسب.
اطمینان بخش ترین علامت من متوجه نوعی از تردید کند و سنگین بود ،
که من به عنوان یک ادای احترام به صداقت آشکار از شیوه من و از لحن من در زمان.
ما با یکدیگر است.
در دادگاه مورد ضرب و شتم اقدام شد.
من گرفتار کلمات : "خوب -- بوفالو -- چوب -- در عظمت از ترس من...."
"چه شما را با خیره در من تمام صبح به معنای" جیم در گذشته گفت.
او نگاه کردن و نگاه کردن دوباره است.
شما انتظار آیا همه ما با چشم دل افسردگی از توجه نشستن برای شما
حساسیت؟ "من به شدت retorted.
من قصد ندارم برای ارسال فقیرانه به هر یک از چرند او.
او چشمانش را بلند کرد دوباره ، و این بار به من نگاه مستقیم در صورت ادامه داد.
"نه.
این همه حق است ، او با هوا deliberating با خود را بر تلفظ
حقیقت این بیانیه -- که همه حق است. من رفتن را از طریق با آن است.
فقط "-- و او صحبت کرد کمی سریعتر --" من اجازه نخواهیم داد هر مرد تماس من نام خارج
این دادگاه. یک شخص با شما وجود دارد.
شما را به او صحبت کرد -- آه بله -- من می دانم ؛ 'TIS بسیار خوب است.
شما را به او صحبت می کرد ، اما شما به معنای من را بشنوند...."
من به او اطمینان او در زیر برخی از توهم فوق العاده بود.
من تا به حال هیچ مفهوم که چگونه از آن بوجود آمد.
"شما فکر می کنید من خواهد بود ترس ، خشم این ، او با اثر خفیفی از رنگ محو از گفت :
تلخی.
من علاقه مند به اندازه کافی برای تشخیص کوچکترین سایه بیان شده بود ، اما من در
حداقل روشنفکر ، هنوز من نمی دانند آنچه که در این کلمات ، و یا شاید فقط
زیر و بمی صدا از این عبارت ، به من القا شده
به طور ناگهانی را به تمام کمک هزینه ممکن است برای او.
متوقف در مخمصه غیر منتظره من اذیت می شود.
برخی از اشتباه به نوبه خود ، او blundering ، و من تا به حال شهود
اشتباه از نفرت انگیز بود ، از طبیعت مایه تاسف است.
من اضطراب برای پایان دادن به این صحنه را بر اساس از نجابت بود ، فقط به عنوان یکی برای کاهش اضطراب است
کوتاه از اعتماد به نفس ناوارد و ناپسند.
جالب ترین قسمت بود ، که در میان تمام این ملاحظات بالاتر
سفارش من آگاهانه از بیم و هراس خاصی به این احتمال بود -- نه ،
احتمال -- از این برخورد با پسوند
برخی از نزاع و جدال بی اعتبار مایه رسوایی است که احتمالا می تواند نمی شود توضیح داد ، و من
مسخره است.
من ارزومند چیزی بودن بعد از مشهور سه روز به عنوان مردی که یک چشم سیاه یا نه
چیزی از مرتب کردن بر اساس از همسر Patna.
او ، به احتمال قوی ، مراقبت از آنچه او آن را ، و یا در هر میزان به طور کامل خواهد بود
توجیه در چشمان خود.
آن زمان هیچ شعبده باز به دیدن او شگفت آور در مورد چیزی عصبانی بود ، برای همه آرام خود را
و حتی خوابیده رفتار است.
البته من انکار نمیکنم من بسیار آرزومند بود تا به او در تمام هزینه های ارام کردن ، به حال من تنها شناخته شده
چه باید بکنید. اما من نمی دانم ، شما را به خوبی ممکن است تصور کنید.
این سیاهی را بدون سوسو زدن تک بود.
ما یکدیگر را در سکوت مواجه می شوند. او آتش را برای حدود پانزده ثانیه آویزان ،
سپس یک گام نزدیکتر ، و من آماده به دفع کردن ضربه ، هر چند من فکر نمی کنم من
نقل مکان کرد یک عضله است.
"اگر شما به عنوان بزرگ به عنوان دو مرد و به عنوان قوی به عنوان شش بودند ،" او گفت : بسیار آرام ، "من
نظر شما چیزی است که من از شما فکر می کنید بگویید. شما... "
"ایست!"
من بانگ زد. این او را برای یک ثانیه چک.
"قبل از من به شما بگویم که از من چه فکر می کنم ،" من در رفت و به سرعت ، شما را با مهربانی به من بگویید
آنچه در آن است که گفته ام و یا انجام می شود؟ "
در طول مکث که گرفت او به من با خشم بررسی ، در حالی که من ساخته شده فراطبیعی
تلاش های حافظه ، است که در آن من توسط صدای شرقی در داخل اتاق دادگاه مانع
expostulating با چرب زبانی پرشوری در برابر اتهام باطل.
سپس ما تقریبا با هم صحبت می کردند. "من به زودی به شما نشان می دهد من نه ،" او گفت ،
در یک تن از بحران مطرح است.
"من اعلام می کنم من نمی دانم که ،" من صادقانه در همان زمان اعتراض است.
او سعی کرد به من تمسخر و تحقیر از نگاه خود را به درهم شکستن.
"حالا که می بینید من می ترسم شما سعی می کنید به خزیدن از آن ،" او گفت.
"فعلی Who'sa در حال حاضر -- سلام" و سپس ، در گذشته ، من را درک است.
او اسکن شده به حال ویژگی های من به عنوان اینکه به دنبال جایی که او می کاشت
مشت خود را. "من هیچ مردی ،"... اجازه می دهد او mumbled
threateningly.
بود ، در واقع ، یک اشتباه شنیع و خود او داده بود دور کاملا.
من نمی توانم به شما یک ایده شوکه شده بودم.
گمان می کنم برخی از انعکاسی از احساسات من در چهره من او را دیدم ، زیرا بیان او
تغییر تنها کمی. "خوب خدا!"
من stammered : "شما من فکر می کنم..."
"اما من مطمئن هستم که شنیده ام ،" او همچنان ادامه داشت ، بالا بردن صدای خود را برای اولین بار از سال
آغاز این صحنه اسفناک است. سپس با سایه ای از تحقیر او افزود : "این
شما نیست ، پس؟
بسیار خوب ، من دیگر "" آیا می شود نه احمق ، "من در غضب گریه ؛
"آن بود که در تمام." "شنیده ام" ، او دوباره با گفت :
unshaken و پشتکار حزن انگیز.
ممکن است وجود دارد که می تواند در سر سختی او خندید و من.
اوه ، من! شده بود ، یک مرد وجود دارد هرگز تا بیرحمانه
او ضربه خود را طبیعی نشان داده شده است.
یک کلمه او را به صلاحدید خود را قالب بندی نشده این مطلب هستید بود -- از آن اختیار که
لازم decencies بودن درونی ما نسبت به لباس به اداب دانی
از بدن ما است.
"آیا می شود یک احمق نیست ،" من تکرار می شود. "اما مرد دیگر گفت : آن ، شما را انکار کند
او که؟ "تلفظ و مجزا ، و به دنبال در صورت من بدون flinching.
"نه ، البته من انکار نمیکنم ، گفت :" من ، بازگشت زل زل نگاه کردن خود است.
در گذشته چشم او به دنبال رو به پایین جهت انگشت اشاره من است.
او را برای اولین بار uncomprehending ظاهر شد ، پس از آن سر در گم ، و در تاریخ و زمان آخرین شگفت زده شده و ترس
به عنوان اینکه یک سگ هیولا شده بود و او یک سگ دیده می شود پیش از این هرگز.
"هیچ کس رویای توهین به شما در سر می پروراند ،" به من گفت.
او مداقه حیوان رنجور ، که نقل مکان کرد بیش از تمثال : آن را با شنبه
گوش آغشته شده و پوزه تیز خود را با اشاره به راهرو ، و ناگهان در جامعی
مانند قطعه ای از ساز و پرواز.
"من به او نگاه کرد. رنگ قرمز خود را روشن sunburnt
ناگهان تحت پایین از گونه خود را عمیق تر ، پیشانی او حمله کرد ، گسترش یافت.
ریشه های مو فرفری او.
گوش او به شدت قرمز شد ، و حتی آبی روشن چشم او تیره شد
فام بسیاری از عجله از خون را به سر او.
لب هایش را pouted کمی ، لرزش به عنوان اینکه او بر روی نقطه از ترکیدن شده است
به اشک. من درک کردم او ناتوان از تلفظ
یک کلمه از بیش از تحقیر خود.
از ناامیدی بیش از حد -- که می داند؟ شاید او مشتاقانه منتظر است که چکش
او که قرار بود من را برای توانبخشی به من بدهید ، برای مماشات؟
چه کسی می تواند بگوید چه تسکین او را از این شانس یک ردیف انتظار می رود؟
او به اندازه کافی ساده و بی تکلف به انتظار هر چیزی بود ، اما او خود را برای هیچ چیزی در دور داده بود
این مورد.
او صادقانه با خود شده بود -- چه رسد با من -- به این امید وحشی پس از ورود به
که راه مضحک اینجاست که در برخی از رد موثر ، و ستاره unpropitious شده بود.
او سر و صدای غیر ملفوظ در گلو او مانند یک انسان ناقص توسط یک ضربه بر روی خراشیده ساخته شده
سر. رقت انگیز بود.
من گرفتن تا دوباره با او تا به خوبی در خارج از دروازه.
من تا به حال حتی به صدای یورتمه رفتن اسب کمی در تاریخ و زمان آخرین ، اما در زمانی که نفس در آرنج خود ، مشمول مالیات
او را با فرار ، او گفت ، "هرگز" و در یک بار در سرخ مایل به قرمز تبدیل شده است.
من توضیح داد که من به معنای هرگز به او در حال اجرا را از من دور است.
"از هیچ مردی -- از مرد تنها بر روی زمین" ، او با قیافه سمج تأیید است.
forbore به نقطه به استثنای یکی واضح است که نگه دارید خوبی برای
دلیرترین از ما ، من فکر می کرد که پیدا کردن توسط خود را خیلی زود است.
او نگاهی به من انداخت صبورانه در حالی که من چیزی برای گفتن فکر می کرد ، اما من می توانم
پیدا کردن هیچ چیزی بر روی خار از لحظه ای ، و او شروع به راه رفتن روی.
برای خودم نگه داشتم ، و اضطراب به او را از دست بدهند ، من عجله گفت که من نمی توانستم فکر می کنم از
ترک او را تحت یک تصور غلط از من - - من -- من stammered.
حماقت عبارت وحشت زده من در حالی که من در تلاش بود که به آن پایان ، اما
قدرت جملات هیچ ربطی به با احساس خود را و یا منطق خود را دارد
ساخت و ساز.
زیر لب سخن گفتن ساده لوحانه به نظر می رسید او را لطفا. او آن را برش های کوتاه با گفتن ، با مودب
متانت استدلال کرد که یک قدرت بسیار زیاد کنترل خود و یا دیگری خاصیت ارتجاعی فوق العاده
ارواح -- "در مجموع اشتباه من است"
من تا حد زیادی در این عبارت شگفت زده : او ممکن است اشاره به برخی از بی ارزش
وقوع. اگر او را درک آن اسفناک
معنی دارد؟
"شما ممکن است به خوبی به من ببخش ،" او ادامه داد ، و رفت و کمی moodily ، "همه این
که ممکن است آن را به عنوان من بوده است -- مردم خیره در دادگاه احمق به طوری که به نظر می رسید
قرار است. "
این باز به طور ناگهانی دیدگاه جدیدی از او به تعجب کردم.
من در او را نگاه جالب و چشم بی شرم و غیر قابل نفوذ خود را ملاقات کرد.
"من نمی توانم با این نوع از چیزی ،" او گفت ، خیلی ساده ، "و من برای معنی نیست.
در دادگاه آن متفاوت است ، من را به ایستادگی که -- و من می توانم آن را بیش از حد انجام ".
"من وانمود نمی من او را درک نکند.
نمایش من اجازه داد که از خود دارند مانند کسانی که حد یک نگاه اجمالی از طریق تغییر
رانت در مه ضخامت -- بیت جزئیات واضح و اضمحلال ، دادن هیچ ایده متصل
از جنبه عمومی یک کشور.
آنها کنجکاوی فرد بدون رضایت بخش آن تغذیه آنها هیچ خوبی برای اهداف
جهت گیری است. او پس از کل گمراه کننده بود.
که من او را خلاصه تا به خودم پس از من در اواخر شب را ترک کرد.
شده است ماندن در کاخ مالابار چند روز ، و من دعوت فشار
او با من dined وجود دارد. "