Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل نوزدهم
این کتابخانه به اندازه کافی آرام نگاه من به آن وارد شده ، و زن غیب گو -- اگر ساحره او
بودند -- به صورت چسبیده به اندازه کافی در صندلی آسان در گوشه دودکش نشسته بود.
او در عبا قرمز و کلاه سر گذاشتن سیاه و سفید بود : یا به جای کلاه گسترده brimmed کولی ، گره خورده است
کردن با دستمال راه راه زیر چانه او.
شمع خاموش ایستاده بود بر روی میز او بر آتش خم شد ، و به نظر می رسید
خواندن در کتاب کوچک سیاه و سفید ، مانند یک کتاب دعا ، نور از جار زدن : او
muttered کلمات به خودش ، به عنوان بیشتر قدیمی
زنان ، در حالی که او را خوانده ؛ او دست بردارد نه بلافاصله در ورودی من :
ظاهر او خواست یک پاراگراف را به پایان برساند.
من بر روی فرش ایستاده بود و دستان من گرم است که نسبتا سرد بود با نشستن در یک
فاصله از آتش رسم اتاق.
احساس کردم در حال حاضر به عنوان به عنوان همیشه در زندگی من تشکیل شده است : هیچ چیز در واقع در وجود دارد
ظاهر کولی به مشکل آرامش فرد.
او کتاب خود را بسته و به آرامی سرم را بالا گرفتم ، کلاه ، طره او را تا حدودی سایهدار صورت خود ، با این حال من
را مشاهده کنید ، که او آن را مطرح شده است ، که آن را یکی از عجیب و غریب بود.
این نگاه همه قهوه ای و سیاه و سفید : جن قفل را از زیر یک باند سفید bristled
که در زیر چانه خود را به تصویب رساند ، و بیش از نیمی گونه او آمد ، یا به جای فک : چشم او
من در یک بار روبه رو شوند ، با یک زل زل نگاه کردن جسورانه و مستقیم است.
"خوب ، شما می خواهید و ثروت خود را گفت؟" او ، در صدا به عنوان به عنوان نگاه او تصمیم گرفته گفت :
به عنوان خشن به عنوان ویژگی های او است.
"من در مورد آن اهمیتی نمی دهند ، مادر ، شما ممکن است خودتان لطفا : اما من باید به شما هشدار می دهند ،
من ایمان است. "
"مثل این گستاخی خود را این چنین گفت : من آن را از شما انتظار می رود ، من آن را در مرحله خود را شنیده
به شما به عنوان عبور از آستانه. "" شما آیا؟
شما یک گوش شنوا و سریع است. "
"من و سریع چشم و مغز سریع است."
"شما باید همه آنها را در تجارت خود را." "من انجام می دهم ، به ویژه هنگامی که من به مشتریان مانند
شما را به مقابله با.
چرا شما رعشه؟ "" من سرد نیست. "
"چرا شما به نوبه خود کم رنگ؟" "من بیمار نیست."
"چرا شما نمی مشورت هنر من؟"
"من نداشت." عجوزه "nichered" خنده تحت او
کلاه سر گذاشتن و پانسمان ، سپس او جلب کرد از یک لوله کوتاه سیاه و سفید ، و نور آن شروع به
دود.
پس از زیاده روی در حالی که در این آرام بخش ، وی در غیاب او بدن خم خود ، در زمان لوله
از لب های او ، و در حالی که زل زده به طور پیوسته در آتش ، گفت : بسیار عمدا -- "شما
سرد شما مریض هستند و شما احمقانه ".
اثبات آن ، "من دوباره. "من خواهد شد ، در چند کلمه.
شما سرد هستند ، چرا که شما تنها آنتی ویروس : بدون تماس با آتش از شما که در آن اعتصاب
در شما.
شما مریض هستند ، چرا که بهترین احساسات ، بالاترین و شیرین را به مرد داده شده ،
نگه می دارد دور از شما است.
شما احمقانه هستند ، رنج می برند ، زیرا که شما ممکن است ، شما آن را به روش اشاره صدا زدن نیست ، و نه
شما را به هم بزنید یک گام به آن دیدار که در آن شما منتظر است. "
او دوباره با قرار دادن لوله سیاه کوتاه مدت خود را به لب او را ، و سیگار کشیدن خود را با قدرت تجدید.
"شما ممکن است که تقریبا هر کسی که شما به عنوان وابسته به انفرادی زندگی می کردند می دانستند می گویند
در یک خانه بزرگ. "
"من ممکن است آن را به تقریبا هر یک گفت : اما آن را از تقریبا هر یک درست باشد؟"
"در شرایط من است."
بله ؛ درست و بنابراین ، در شرایط شما : اما من دیگر دقیقا به شما به عنوان قرار داده
هستند. "" این امر می تواند آسان برای شما هزاران پیدا. "
"شما به ندرت می تواند به من پیدا کنید.
اگر شما آن را می دانستند ، شما peculiarly واقع : شادی بسیار نزدیک ، بله ، در درون
رسیدن از آن. مواد آماده شده ، وجود دارد تنها
مایل جنبش به آنها را ترکیب می باشد.
احتمال آنها را گذاشته تا حدودی از هم جدا ؛ اجازه دهید آنها را یک بار با نزدیک شدن و نتایج سعادت ".
"من پیشرو را درک نمی کنند. من یک معما در زندگی من می تواند هرگز حدس بزنید. "
"اگر شما می خواهید من به صحبت می کنند بیشتر به سادگی ، به کف دست خود را به من نشان می دهد."
"و من باید آن را با نقره عبور ، گمان می کنم؟"
"مطمئن باشید."
به او دادم شیلینگ : او آن را به پا جوراب زنانه ساقه بلند و قدیمی که او از او در زمان قرار داده است
جیب ، و داشتن آن گره خورده گرد و بازگشت آن ، او به من گفت که برای نگهداری از من
دست.
من هم داشتم. او نزدیک صورت خود را به کف ، و
بیش از آن را بدون دست زدن به آن pored. "این خیلی خوب است ، گفت :" او.
"من می توانم چیزی از چنین دست به عنوان آن را تقریبا بدون خط : علاوه بر این ، چیزی است که در
نخل؟ سرنوشت نوشته شده است وجود دارد. "
من فکر می کنید ، گفت : "I.
"نه ،" او ادامه داد : "آن را در صورت است : در پیشانی ، در مورد چشم ها ، در خطوط
دهان. زانو زدن و بلند کردن سر خود را. "
"آه! در حال حاضر شما به واقعیت می آیند ، "به من گفت ، من او را اطاعت.
"من باید شروع به برخی ایمان را در شما قرار داده در حال حاضر است."
من درون نیم حیاط او زانو زد.
او هم زده آتش ، به طوری که موج دار شدن نور از زغال سنگ آشفته شکست :
تابش خیره کننده ، با این حال ، او به عنوان شنبه ، تنها صورت خود را به سایه عمیق تر انداخت : معدن ، آن را
illumined.
او گفت : "من با چه احساسات شما به من آمد به شب تعجب ،" ، هنگامی که او تا به حال مورد بررسی قرار
من در حالی که.
"من تعجب می کنم که چه افکار شلوغ در قلب شما در طول تمام ساعت شما را در نشستن
اتاق واقع در انجا با مردم خوب flitting قبل از شما می خواهم اشکال در سحر و جادو - فانوس :
فقط به عنوان کمی صمیمیت و همدلی دلسوز
عبور بین شما و آنها را به عنوان اگر آنها سایه واقعا صرف از اشکال انسانی ،
و ماده واقعی است. "" من احساس می کنم خسته اغلب خواب آلود ، گاهی اوقات ، اما
به ندرت غمگین. "
سپس شما باید برخی از امید سری به شما شناور و لطفا شما را با زمزمه.
آینده ممکن است؟ "" I. نشده
تمام تلاش من امیدوارم ، به صرفه جویی در پول به اندازه کافی از درآمد من برای راه اندازی یک مدرسه برخی از
روز در یک خانه کوچک اجاره ای توسط خودم است. "
"خوراک متوسط برای روح وجود دارد : و در آن پنجره صندلی نشسته (شما
عادات خود را می دانم من) -- "" شما باید آنها را از بندگان آموخت. "
"آه! شما فکر می کنید خودتان را تیز.
خب ، شاید من به صحبت می کنند در حقیقت ، من آشنایی با یکی از آنها ، خانم
پول -- "من به پا من زمانی آغاز شد که من شنیده ام که از نام.
"شما -- آیا شما دارید؟" فکر می کردم. "شیطنت در کسب و کار وجود دارد ، و سپس بعد از همه!"
دچار هراس نشوید ، ادامه داد : عجیب و غریب بودن ، «دست امن she'sa خانم پول :
نزدیک و آرام هر یک دراز کشیدن ممکن است اعتماد به نفس در او.
اما ، من گفت : که در آن پنجره صندلی ها نشسته ، آیا شما را از هیچ چیز فکر می کنم اما
مدرسه آینده شما؟
آیا شما علاقه ندارد حال حاضر در هر یک از این شرکت که اشغال سفس و صندلی
قبل از اینکه شما؟
آیا نمی چهره شما را مطالعه؟ یکی شکل است که حرکات شما را با حداقل دنبال
کنجکاوی؟ "" من می خواهم برای مشاهده تمام چهره و تمام
اعداد و ارقام. "
اما آیا تنها هرگز یکی از شما از بقیه و یا ممکن است آن را دو؟ "
"من اغلب ، وقتی به نظر می رسد حرکات و یا به نظر می رسد از یک جفت گفتن داستان : آن
amuses من آنها را تماشا کنید. "
"چه داستان را بیشتر دوست دارید برای آشنا شدید؟" "اوه ، من چندان حق انتخابی نمی!
به طور کلی آنها در همان موضوع اجرای -- معاشقه و قول در همان پایان
فاجعه -- ازدواج ".
"و تم یکنواخت انجام این کار شما می خواهم" "مثبت در مورد آن اهمیتی نمی دهند : آن است
چیزی برای من. "" چیزی برای شما؟
هنگامی که یک خانم جوان و پر از زندگی و سلامت ، جذاب با زیبایی و وقف
با هدایای از مقام و ثروت ، نشسته و لبخند می زند در چشم آقایی شما --
"
"من چه؟" "شما می دانید -- و شاید فکر می کنم به خوبی از"
"من آقایان را نمی دانم.
من به ندرت مبادله یک هجا با یکی از آنها ، و به فکر و
از آنها ، من گمان می کنم برخی از احترام و شکوه ، و میانسال ، و دیگران جوان ،
بی باک ، خوش تیپ ، و پر جنب و جوش : اما
قطعا همه آنها در آزادی به دریافت کنندگان که لبخند آنها لطفا ،
بدون احساس من این دور ریخته به نظر معامله از هر لحظه به من. "
"شما آقایان را نمی دانم؟
شما باید یک هجا با یکی از آنها رد و بدل نمی شود؟
آیا شما می گویند که استاد از خانه! "
"او در خانه نیست."
"اظهار عمیق! ایهام گویی کردن مبتکرانه ترین!
او رفت و به Millcote صبح امروز و در اینجا به شب یا به فردا : آیا
که شرایط او را مستثنی از لیستی از آشنایی خود را -- بلات او را ، به عنوان آن ،
هستی؟ "
"نه ، اما من به ندرت می توانید ببینید که آقای روچستر با موضوع شما تا به حال انجام
معرفی شده است. "
"من از خانمها خندان در چشم از آقایان صحبت بود و از اواخر بسیاری
لبخند به چشمان آقای روچستر که آنها سرریز مانند دو فنجان ریخته
پر بالاتر از لبه : شما که اظهار داشت هرگز "؟
"آقای روچستر حق دارد که برای لذت بردن از جامعه از مهمانان خود. "
"هیچ سوال در مورد حق خود : اما شما هرگز که مشاهده تمام قصههای گفت :
در اینجا در مورد ازدواج ، آقای روچستر با پر جنب و جوش ترین و مطلوب بوده است
ترین مستمر کدامند؟ "
"اشتیاق شنونده را تسریع زبان راوی است."
من گفتم این نه به خودم نسبت به کولی ، که بحث عجیب و غریب ، صدا ، شیوه ای ،
توسط این زمان من در یک نوع از رویای پیچیده شده است.
یک جمله غیر منتظره از لب های او پس از دیگری آمدند ، تا من در وب فعالیت دارم
از رازوارگی و تعجب روح نهان شده است برای هفته ها توسط من نشسته بود
قلب تماشای کار خود و در نظر گرفتن سابقه از هر پالس است.
"! اشتیاق شنونده" او تکرار : "بله ؛ آقای روچستر است توسط ساعت نشسته ،
گوش خود را به لب های جذاب که در زمان لذت در کار خود را از تمایل
برقراری ارتباط و آقای روچستر بود
مایل به دریافت و نگاه سپاسگزار برای تفریح و سرگرمی به او داده و شما متوجه
؟ "" سپاسگزار!
من می توانم قدردانی تشخیص را در چهره اش به یاد داشته باشید نیست. "
"کشف! شما باید تجزیه و تحلیل ، سپس.
شما تشخیص ، اگر نه قدردانی؟
من گفتم هیچ چیز نیست. "شما را دیده اند ، دوست دارم : شما نیست -- و؟
نگاهی به جلو ، شما را دیده اند او ازدواج کرده ، و عروس او خوشحال مشهود است؟ "
"پیف!
نه دقیقا. مهارت ساحره شما است و نه در گسل
گاهی اوقات. "" آنچه شیطان شما دیده می شود ، پس از آن؟ "
"نباید از نظر دور : من به اینجا آمدند به پرس و جو ، به اعتراف.
آن شناخته شده است که آقای روچستر است به ازدواج؟
"بله ، و دوشیزه اینگرام زیبا."
"مدت کوتاهی؟"
وی افزود : "حضور خواهد که نتیجه حکم : و بدون شک (هر چند ، با جسارت
است که می خواهد تعزیر از شما ، شما به نظر می رسد به آن را مورد تردید) ، از آنها خواهد شد
superlatively جفت خوشحال.
او باید چنین زیبا ، نجیب ، شوخ ، بانوی انجام عشق ؛ و احتمالا او را دوست دارد
او ، یا ، اگر نه شخص او ، حداقل در کیف پول خود را.
من می دانم که او در نظر املاک و روچستر واجد شرایط به آخرین مدرک تحصیلی ، هر چند (خدا
عفو!)
من چیزی او را در آن نقطه به خبرنگاران گفت : حدود یک ساعت پیش که او را نگاه عجیب وشگفت انگیز
قبر : گوشه دهان او سقوط کرد نیم اینچ.
من خواستگار blackaviced خود را به نگاه کردن توصیه : اگر دیگری می آید ، با دیگر
یا واضح تر اجاره رول ، -- او «گود --"
اما ، مادر ، من نمی آیند ثروت آقای روچستر برای شنیدن : من به گوش خود من آمد ؛
و شما هیچ چیزی از آن را به من گفته اند. "
"ثروت شما هنوز تردید است : زمانی که من به بررسی صورت خود را ، یک صفت تناقض
دیگری. احتمال به شما پرداخت شده است اندازه گیری
شادی : که من می دانم.
من آن را می دانستم که قبل از من در این شب ، اینجا آمده است. او آن را گذاشته با دقت در یک طرف برای
شما خواهد شد. من تو را دیدم آن را انجام دهد او را.
آن را در خودتان بستگی دارد به دراز کردن دست خود را ، و آن را : اما اینکه آیا شما خواهد شد
انجام این کار ، مشکل است که من مطالعه است. زانو زدن دوباره بر روی فرش. "
"آیا من طولانی نگه دارید ؛ آتش به من scorches."
{او به سمت من خم شدن نیست ، اما تنها gazed در صندلی خود تکیه : p190.jpg}
من زانو زد. او به سمت من خم شدن نیست ، بلکه تنها
gazed ، تکیه به عقب در صندلی خود را.
او شروع به غرغر ، --
"شعله flickers در چشم و چشم می درخشد مثل شبنم ، به نظر می رسد نرم و پر از
احساس ، آن را در اصطلاحات مخصوص یک صنف من لبخند می زند : آن حساس است ، تصور شرح زیر برداشت
از طریق حوزه روشن خود را ، که در آن متوقف
به لبخند غمگین است ؛ رخوت ناخودآگاه وزن بر روی درب : که نشانگر
مالیخولیا ناشی از تنهایی.
از من میشود ، آن را موشکافی بیشتر رنج می برند نیست ، بلکه به نظر می رسد به انکار ، توسط
تمسخر نگاه ، حقیقت از کشفیات من در حال حاضر ساخته شده اند ، -- به طرد
اتهام هر دو از حساسیت و غم وغصه :
غرور و ذخیره آن فقط به نظر من تایید.
چشم مطلوب است.
"همانطور که به دهان ، آن را در زمان در خنده دلخوشیها و دفع آن است که برای بیان که
مغز conceives ، هر چند که من جرات گفتن این امر می تواند بسیار در قلب سکوت
تجارب.
موبایل و قابل انعطاف آن در نظر گرفته شده بود هرگز به در سکوت ابدی فشرده
تنهایی : آن است که یک دهان که خیلی باید صحبت کردن و لبخند اغلب ، و انسان دارند
محبت برای مخاطب خود را.
ویژگی هایی که بیش از حد مساعد است. "من هیچ دشمن به یک مسئله خوشبخت اما در
ابرو و آن ابرو professes به گفتن نیست ، -- من به تنهایی می تواند زندگی ، اگر عزت نفس ، و
شرایط نیاز من به انجام است.
من نیاز به روح من فروش نیست برای خرید سعادت است. من گنج به سمت داخل که با من متولد شده ،
که می تواند زنده نگه داشتن من اگر همه دلخوشیها غیر اصلی باید نکردن ، و یا پیشنهاد
فقط در یک قیمت من نمی تواند به من بدهید. '
پیشانی اعلام کرد ، علت نشسته محکم و دارای کمر ، و او اجازه نخواهد داد
احساسات پشت سر هم دور و عجله او را به chasms وحشی.
احساسات خشمگینانه ممکن است خشم ، مانند درست heathens هستند ، می باشند ؛ و خواسته ها ممکن است
تصور کنید تمام انواع چیزهای بیهوده : اما قضاوت هنوز هم باید حرف آخر را در
هر بحث و جدل ، و رای ریخته گری در هر تصمیم گیری است.
باد شدید ، شوک ، زلزله و آتش ممکن است با عبور : اما من باید هدایت را از دنبال
که صدای هنوز کوچک است که دیکته وجدان را تفسیر می کند. '
"خوب گفت ، پیشانی ، اظهارنامه خود را باید محترم شمرده است.
من را تشکیل برنامه های من -- برنامه های سمت راست من آنها را بدانند -- و در آنها به حضور من
ادعای عقیدتی ، مشاوره عقل است.
من می دانم چقدر وقت جوانان را محو شدن و شکوفه هلاک گردد ، اگر در فنجان از سعادت ارائه ،
اما یکی از درده از شرم ، و یا یک طعم ندامت شناسایی شد و من نمی خواهم
قربانی ، غم و اندوه ، انحلال -- مثل سلیقه من نیست.
من مایل به پرورش ، نه به زنگار -- برای کسب قدردانی ، به زور گرفتن اشک خون -- نه ،
و نه از آب نمک : برداشت من باید در لبخند ، در endearments در شیرین -- انجام خواهد داد.
من فکر می کنم من در یک نوع از دلیریوم نفیس بیحوصلگی حرف زدن.
من در حال حاضر باید مایل به کش دادن این لحظه بی تبلیغ ، اما من به جرات نیست.
تا کنون من خودم حکومت کاملا.
من عمل به عنوان من از درون سوگند یاد من را عمل کنند ، اما بیشتر ممکن است به من فراتر از من را امتحان کنید
قدرت است. ظهور ، دوشیزه ایر : مرا ترک کن ، بازی می باشد
بازی خارج کرد '."
کجا بودم من؟ آیا من از خواب بیدار یا خواب؟
حالا اگر به خواب؟ آیا من خواب هنوز؟
صدای زن قدیمی تغییر کرده بود : لهجه او ، حرکات او و همه آشنا بودند
به من به عنوان چهره خود من در یک لیوان -- به عنوان سخنرانی از زبان خود من.
من ، اما رفتن نیست.
نگاه کردم و من هم زده آتش ، و دوباره نگاه کردم : اما او و کلاه سر گذاشتن او را بوجود می آوردند
پانسمان در مورد صورت خود را نزدیک تر ، و دوباره beckoned مرا به ترک.
دست خود را کشیده از شعله روشن : roused در حال حاضر ، و در حالت آماده باش برای
اکتشافها ، نوآوریها ، من در یک بار متوجه شده است که دست.
این اندام پژمرده ELD از خود من بود ، آن را انعطاف پذیر گرد بود
عضو ، با انگشتان صاف ، متقارن تبدیل شده و یک حلقه گسترده ای فلش کمی
انگشت ، و دولا شدن به جلو ، من در نگاه
آن ، و شاهد GEM من صد برابر قبل از دیده بود.
باز هم در صورت نگاه کرد ، که دیگر از من تبدیل شده بود -- در مقابل ،
نوعی کلاه بی لبه زنانه ومردانه ، پانسمان doffed آواره شده اند ، سر پیشرفته.
"خب ، جین ، من می دانید؟" صدای آشنا پرسید.
"فقط خاموش کنند عبا قرمز ، سر ، و پس از آن --"
اما رشته در یک گره -- به من کمک کن. "
"شکستن آن ، آقا." "وجود دارد ، و سپس --'Off ، lendings نامه "!
و آقای روچستر از لباس مبدل خود را پا.
"در حال حاضر ، آقا ، چه ایده عجیب و غریب!"
اما به خوبی انجام شده ، EH؟ آیا شما فکر می کنم تا "
"با خانم ها شما باید موفق شده اند نیز هست."
"اما نه با شما؟"
"شما شخصیت یک کولی با من عمل می کنند نیست."
"چه شخصیت من عمل می کنند؟ خود من؟ "
"خیر ، برخی از غیر قابل توصیف.
به طور خلاصه ، من معتقدم که شما تلاش کرده اند به من -- و یا در بیرون کشیدن از شما شده اند صحبت
مزخرف به صحبت من مزخرف را. به ندرت عادلانه است ، آقا. "
"آیا شما مرا ببخش ، جین؟"
"من نمی توانم بگویم تا من فکر کردم آن بیش از همه.
اگر بر روی انعکاس ، پیدا کنم من به هیچ پوچی بزرگ افتاده ، من باید سعی کنید به
ببخشد ؛ اما این درست نیست ".
"آه ، شما باید بسیار درست بوده است -- بسیار مراقب باشید ، بسیار معقول است."
من منعکس شده است ، و فکر کردم ، در کل ، من تا به حال.
این راحتی بود ، اما در واقع ، من تا به حال در سپاه پاسداران من تقریبا از آغاز بوده است
مصاحبه. چیزی از لباس مبدل در امدن من مشکوک شد.
من می دانستم که gipsies و پیشگویان طالع خود را به عنوان این قدیمی ظاهری بیان نیست
زن خود ابراز کرده بود ، در کنار من صدای جعلی خود ، اضطراب خود را به ذکر است
پنهان کردن ویژگی های او.
اما ذهن من بوده است در حال اجرا بود گریس پول -- که معما زندگی می کنند ، که رمز و راز از
رمز و راز ، من او را در نظر گرفته است. من آقای روچستر هرگز تا به حال فکر است.
"خب ،" گفت که او : "چه چیزی شما را غرق در افکار؟
چه که به لبخند قبر دلالت؟ "" حیرت و خود تبریک آقا.
من اجازه خود را به بازنشسته در حال حاضر گمان می کنم؟ "
"نه ، ماندن یک لحظه ، و به من بگویید آنچه را که مردم در واقع در انجا نقاشی اتاق
انجام می دهند. "
"بحث در مورد کولی ، من با جرات گفتن" بنشینید -- اجازه بدهید شنیدن آنچه آنها گفتند
درباره من "" من تا به حال بهتر است طولانی باقی نمی ماند ، سر آن را باید
در نزدیکی یازده ساعت.
اوه ، شما را آگاه ، آقای روچستر ، که یک غریبه وارد کرده است در اینجا از شما
صبح امروز "" یک غریبه -- نه ؛؟ که می توانید آن را؟
من به انتظار هیچ کس ، او رفته است "؟
"نه ، او گفت که او شما را طولانی شناخته شده است ، و که او می تواند آزادی را
نصب خود را در اینجا تا شما برگردانده است. "،" شیطان او!
آیا او نام خود را؟ "
"نام او میسون ، آقا ، و او را از هند غرب می آید ، از شهر های اسپانیا ، در
جامائیکا ، من فکر می کنم "آقای روچستر در نزدیک من ایستاده بود و او تا به حال
گرفته دست من ، تا اگر به من منجر به یک صندلی است.
همانطور که من صحبت کرد او به مچ دست من گرفتن تشنج و لبخندی بر لب هایش را مسدود :
ظاهرا اسپاسم گرفتار نفس خود را.
"میسون --!! هند غرب" او گفت ، در لحن ممکن است یک ماشین خودکار زبان فانتزی
برای ادا کردن کلمات تک "میسون -- هند غرب" او تکرار کرد و رفت
بیش از هجا ، سه بار ، در حال رشد است ، در
فاصله از سخن گفتن ، سفیدتر از خاکستر : او به سختی به نظر می رسید به دانستن آنچه که او بود
انجام می دهند. "آیا شما احساس می کنید بیمار ، آقا؟"
من نپرسید.
"جین ، من ضربه من ضربه ، جین!"
او مبهوت. "آه ، در من بدون چربی ، آقا."
"جین ، شما به من پیشنهاد شانه خود را یک بار قبل از اجازه دهید من در حال حاضر است."
"بله ، آقا ، بله ؛ و بازوی من" او نشست ، و مرا در کنار او نشسته است.
برگزاری دست من در هر دو خود را ، او آن را ماساژ ؛ زل زده به من ، در همان زمان ، با
ظاهر آشفته و دلتنگ کننده ترین.
"دوست کوچک من" ، گفت که او ، "من آرزو می کنم من در جزیره آرام با فقط شما بودند ؛
مشکل و خطر ، و خاطراتی شنیع از من برداشته شده است. "
"آیا من می توانم به شما کمک کند ، آقا -- من می خواهم زندگی من به شما خدمت می کنند."
"جین ، اگر کمک می خواست ، من آن را در دست های خود را دنبال و قول می دهم به شما که."
"متشکرم ، آقا.
به من بگو چه باید بکنید ، -- من را امتحان کنید ، حداقل ، برای انجام کار ".
"من واکشی در حال حاضر ، جین ، یک لیوان شراب از اتاق غذاخوری : آنها را در شام
و به من بگویید اگر میسون با آنها است ، و آنچه که او در حال انجام "؛.
من رفتم.
که من پیدا کردم همه حزب در اتاق ناهار خوری در شام ، به عنوان آقای روچستر گفته بود ، آنها
در جدول نشسته نمی شد ، -- شام بر روی میز دم دستی ترتیبی داده شد تا هر یک از آنها گرفته شده
آنچه که او را انتخاب ، و آنها ایستاده بود در مورد اینجا
و در آنجا در گروه ها ، بشقاب و لیوان خود را در دست دارند.
هر کس به نظر می رسید در سرور و نشاط بالا و خنده و گفتگو بودند به طور کلی و متحرک.
آقای میسون نزدیک آتش ایستاده بود ، صحبت به دندانه سرهنگ و خانم ، و ظاهر به عنوان
بشاش به عنوان هر یک از آنها.
من پر شراب شیشه (من تو را دیدم دوشیزه اینگرام من تماشا frowningly من : او
فکر می کردم گرفتن آزادی ، من با جرات گفتن) ، و من به کتابخانه بازگشت.
رنگ پریدگی شدید آقای روچستر ، ناپدید شده بود و او نگاه شرکت یکبار دیگر
و استرن. او شیشه را از دست من گرفت.
"اینجا این است که بهداشت و سلامت ، روح خدمت!" او گفت.
او بلعیده محتویات و آن را به من بازگشت.
آنها انجام می دهند ، جین؟ "
"خندیدن و صحبت کردن ، آقا." "آنها به نظر نمی آید قبر و مرموز ، به عنوان
اگر آنها چیزی عجیب و غریب "را" در همه شنیده بود : آنها پر jests و
بشاشت. "
"و Mason؟" "او خنده بیش از حد است."
اگر تمام این افراد در بدن آمد و تف کرد به من ، چه شما انجام دهد ، جین؟ "
"آنها را از اتاق ، آقا ، اگر من می توانم."
او نیمی از لبخند زد.
"اما اگر من به رفتن به آنها ، و آنها فقط نگاهی به من انداخت بطور سرد و زمزمه
sneeringly در میان یکدیگر ، و پس از آن کاهش یافته است خاموش و چپ را یک به یک ، چه
و سپس؟
آیا شما را با آنها به "" من و نه فکر نمی کنم آقا : من باید
لذت بیشتر در کنار شما است. "" برای من راحتی؟ "
"بله ، آقا ، به شما احساس راحتی ، و همچنین من می توانم."
و اگر آنها شما را تحت ممنوعیت برای پیوستن به من گذاشته است؟ "
"من ، احتمالا ، باید چیزی در مورد ممنوعیت خود می دانم و اگر من ، من باید مراقبت
هیچ چیزی در مورد آن. "" پس شما می توانید از سرزنش به خاطر من جرات؟ "
"من می تواند از آن برای به خاطر هر دوستی که سزاوار پایبندی من جرات و شما ، من
مطمئن شوید ، انجام دهد. "
"بازگشت در حال حاضر به اتاق قدم تا بی سر و صدا به میسون ، و زمزمه در گوش او که آقای
روچستر می آیند و آرزوهای خود را به او را ببیند : او را در اینجا نشان می دهد و پس از آن من ترک "
"بله ، آقا."
من به دستور او. این شرکت همه در من خیره شد که من گذشت
مستقیم در میان آنها است.
من به دنبال آقای میسون ، تحویل پیام ، و او را از اتاق قبل : من طلیعه
او را به کتابخانه ، و پس از آن رفتم طبقه بالا.
در ساعت اواخر ، پس از من در رختخواب بوده است و برخی از زمان ، من شنیده ام تعمیر بازدیدکنندگان
اتاق های خود را متمایز صدای آقای روچستر ، و شنیده ام او گفت ، "این
راه ، نیک میسون ، این است که اتاق خود را ".
او خوش صحبت کرد : زنگ های همجنس گرا قلب من در سهولت.
من به زودی در خواب.