Tip:
Highlight text to annotate it
X
پدران و پسران ایوان تورگنیف فصل 21
ARKADY شدن، پنجره را باز و شی که چشمان او را ملاقات کرد
واسیلی ایوانویچ.
در لباس شب پانسمان ترکیه به دور کمر با دستمال جیب، قدیمی گره خورده است
مرد مدافع سرسخت باغ آشپزخانه خود را حفر شد.
او متوجه بازدید کننده جوان خود و با تکیه بر بیل زدن خود او به نام، "سلامت خوب به
! چگونه شما بخوابم؟ "
"پر زرق و برق، پاسخ داد:" Arkady.
"و در اینجا من هستم، همان طور که می بینید، مانند برخی Cincinnatus، تهیه بستر اواخر
شلغم.
زمان آن رسیده است - و از خدا تشکر کنم که برای آن - زمانی که هر کسی باید ایمن سازی
معاش کار از دست خود او هم بی فایده است به دیگران تکیه می کنند، باید
کار خود.
پس از آن معلوم است که ژان ژاک روسو است حق است.
نیم ساعت پیش، آقا جوان عزیز من، شما می توانید به من در یک کاملا متفاوت دیده می شود
موقعیت.
یک زن دهقان، که از looseness شکایت - که چگونه آنها آن را بیان، اما
در زبان ما، اسهال خونی - من - چگونه باید آن را بیان؟
من او را با مواد مخدر تزریق و دیگر دندان استخراج شده است.
من به او یک پیشنهاد بیهوشی، اما او خودداری کرد.
من که رایگان - anamatyer.
با این حال، من به آن استفاده می شود، شما من دانشجوی سال اول نیروی دریایی، جانورانی که انسان وانواع میمون ها نیز جزو ان بشمار میروند خرد - یکی از قدیمی
سهام، نه مثل همسر من ... اما شما می خواهم برای آمدن به اینجا در سایه و
تنفس طراوت صبح روز قبل از چای؟ "
Arkady رفت به او.
خوش آمدید یک بار دیگر! "واسیلی ایوانویچ گفت: بالا بردن دست خود را در ارتش
ادای احترام به عرقچین چرب است که تحت پوشش سر خود را.
"شما، من می دانم، به لوکس و لذات عادت کرده اند، اما حتی آنهایی که از این
جهان را تحقیر یک زمان کوتاه به زیر سقف کلبه خرج کند. "
"آسمان بخشنده، اعتراض Arkady،" اگر من به عنوان یکی از بزرگ از این دنیا بود!
و من به لوکس عادت کرده اند یا نه. "" من عفو، عفو من، پاسخ داد: "واسیلی
ایوانویچ با ادا و اصول مهربان.
"اگرچه من در حال حاضر تعداد پشت، من نیز در مورد جهان را زد - من می دانم که یک پرنده
پرواز آن. من چیزی از یک روانشناس در راه من،
و سیما شناس.
اگر من تا به حال نه، من سرمایه گذاری می گویند، اعطا شده است که هدیه، من باید به می آیند
غم و اندوه مدتها پیش مرد کوچک مثل من شده اند آ از.
من باید شما را بدون تملق بگویم، دوستی من بین شما و پسرم مشاهده
صادقانه به من دلخوشیها.
من فقط او را دیده و او خیلی زود عادت می کند - شاید شما هم بدانید
که - و برای سخن بی ربط در محله رفت.
به من اجازه می باشد به طوری کنجکاو - اوگنی طولانی من "؟
"از آنجا که در زمستان سال گذشته است." "در واقع.
و اجازه من به تو بیشتر سوال - اما چرا ما باید بنشینید؟
اجازه من به عنوان یک پدر به شما بخواهید با صراحت نظر خود را از اوگنی من؟
"پسر شما یکی از قابل توجه ترین مردان که من تا به حال دیده اند، جواب داد:" Arkady
به یقین.
چشم واسیلی ایوانویچ به طور ناگهانی باز گسترده، و خیط و پیت اندکی عجین
گونه ها. با بیل کندن از دست او کاهش یافته است.
"و به این ترتیب انتظار می رود ..." او آغاز شد.
قطع Arkady: "من متقاعد شده ام"، "که پسر خود را به آینده ای بزرگ پیش از او،
که به افتخار این را دارد تا نام و نام خانوادگی خود را انجام دهد. من احساس کردم که مطمئن از زمانی که من ملاقات کرد
اوست. "
"چگونه - چطور اتفاق افتاد؟" واسیلی ایوانویچ با برخی تلاش ها بیان.
لبخند مشتاق لب های گسترده خود را جدا و آنها را ترک کنید.
"آیا می خواهید من به شما بگویم که چگونه ما را ملاقات کرد؟"
"بله ... و همه چیز در مورد آن -"
Arkady داستان زندگی او را آغاز کرد و Bazarov با گرمی و حتی بیشتر صحبت می کرد، و حتی بیشتر
شور و شوق او در آن شب انجام داده بود، هنگامی که او رقص نشاط انگیز سه ضربی لهستانی با خانم رقصید
Odintsov.
واسیلی ایوانویچ گوش و گوش و بینی خود را، منفجر، نورد دستمال خود را
به یک توپ با هر دو دست، که بطرف او، ژولیده موی خود را - و در طول
می تواند خود را طولانی تر داشته باشد، او خم
به Arkady و او را بر روی شانه بوسید.
"شما مرا کاملا خوشحال،" او، بدون توقف به لبخند گفت.
"من باید به شما بگویم، I. .. بحد پرستش دوست داشتن پسر من، من حتی نمی خواهد از همسر سابق من صحبت می کنند - به طور طبیعی،
یک مادر - اما من به جرات می احساسات من در مقابل او را نشان نمی دهد، چرا که او از disapproves
است.
او به هر تظاهرات از احساسات مخالف، بسیاری از مردم حتی یافتن گسل با
او را برای استحکام شخصیت، و آن را نشانه ای از غرور و یا عدم
احساس، اما افرادی مانند او باید به
هر استانداردهای عادی در نظر گرفته، باید به آنها؟
نگاهی به این، به عنوان مثال، دیگر در جای خود می شده اند درگ ثابت در
پدر و مادر خود، اما او - شما آن را باور - از روزی که او کرد او هرگز متولد شد؟
فارثینگ از او می تواند کمک کند، که حقیقت خدا است. "
"او مرد صادق و بی غرض، اظهار داشت:" Arkady.
"دقیقا چنین است، بی غرض.
و من نه تنها او را بحد پرستش دوست داشتن، Arkady Nikolaich، من به او افتخار است، و
ارتفاع از جاه طلبی تنها من این است که برخی از کلمات زیر را در او وجود خواهد داشت
بیوگرافی: "پسر یک ارتش معمولی
دکتر، که قادر بود، با این حال، به رسمیت شناختن استعداد خود را در اوایل و چشم پوشی و بدون درد
آموزش خود را ... "صدای پیرمرد را شکست.
Arkady فشار دست خود را.
"شما چه فکر میکنید" واسیلی ایوانویچ بعد از یک سکوت کوتاه پرسید: "قطعا او
رسیدن در حوزه پزشکی مشهور است که شما برای او غیبگویی یا پیشگویی کردن است؟ "
"البته، نه در طب، هر چند حتی در آنجا او را یکی از برجسته
مرد علمی است. "" در آنچه پس از آن، Arkady Nikolaich؟ "
"این خواهد بود به سختی می گویند در حال حاضر، اما او خواهد بود."
"او خواهد بود مشهور،" می کنند! این پیر مرد را تکرار و او را به فکر عود.
Arina Vlasyevna به من فرستاده شده به شما را به چای را، اعلام کرد Anfisushka عبور توسط با
یک ظرف بزرگ تمشک رسیده است. واسیلی ایوانویچ آغاز شده است.
"و کرم را برای تمشک سرد؟
"بله." "مطمئن شوید که هوا سرد است!
در مراسم رو تحمل کنم.
Arkady Nikolaich - نگاهی به برخی بیشتر. چگونه است اوگنی نمی آید؟ "
"من اینجا هستم، صدای Bazarov از داخل اتاق Arkady به نام.
واسیلی ایوانویچ روشن گرد به سرعت.
AHA، شما می خواهید به یک سفر را برای دوست خود پرداخت؛ اما شما خیلی دیر شده بود، amice و
ما در حال حاضر یک گفتگوی طولانی است. در حال حاضر ما باید به چای مادر فرستاده است
برای ما.
به هر حال، من می خواهم به بحث با شما. "
"چه؟" "There'sa دهقان در اینجا، او درد و رنج
از زردی ... "
یعنی زردی؟ "" بله، یک مورد مزمن و بسیار معاند
زردی.
تجویز او centaury و مخمر سنت جان، او را گفت: به خوردن هویج، با توجه به
او سودا، اما همه اقدامات تسکین دهنده هستند، ما نیاز به برخی از رادیکال تر
درمان است.
اگر چه شما را در پزشکی و بخندی و من مطمئن هستم که شما می توانید به برخی از توصیه های عملی را به من بدهد.
اما ما در مورد آن صحبت شد. در حال حاضر ما بروید و چای. "
واسیلی ایوانویچ شروع به پریدن کرد سریع از صندلی باغ و hummed هوا را از
رابرت لو Diable. «این قانون، قانون ما خودمان تنظیم
زندگی می کنند، برای زندگی، برای لذت بردن است. "
"شگفت آور سرزندگی، مشاهده Bazarov، در حال دور شدن از پنجره.
ظهر رسید. خورشید سوزان از زیر چادر نازک بود
از ابرهای سفید ناگسستنی است.
همه هنوز هم تنها را *** در روستای سکوت شدید خود را شکست
crowing، که تولید در هر کسی که آن را شنیده یک حس عجیب و غریب خواب آلودگی و
ملالت، و از جایی بالا در
نوک درخت صدا جیر جیر محزون و مداوم از شاهین جوان.
Arkady و Bazarov دراز در سایه کومه علف خشک کوچک، قرار داده و در زیر خود
دو armfuls از rustling چمن خشک است اما هنوز هم سبز و معطر.
"آن درخت صنوبر، آغاز شد:" Bazarov، "من به یاد دوران کودکی من، آن را در لبه رشد می کند
گودال که در آن آجر، مورد استفاده قرار گیرد ریخته، و در آن روز من قویا معتقد بود که
صنوبر و گودال صاحب
قدرت عجیب و غریب از یک طلسم و من هرگز احساس کسل کننده زمانی که من در نزدیکی آنها بود.
من را متوجه نمی شوید پس از آن بود که من کسل کننده نه فقط به خاطر اینکه من بچه بودم.
خب، حالا من بزرگ شده، طلسم دیگر کار می کند. "
"چه مدت در اینجا زندگی می کنید، روی هم رفته؟ پرسید:" Arkady.
"دو سال در پایان، پس از آن سفر در مورد.
ما باعث شد که زندگی در غربت، عمدتا سرگردان از شهر به شهر. "
است و این خانه طولانی مدت؟
"بله. پدر بزرگ من به آن ساخته شده است، پدر مادر من است. "
"چه کسی بود، پدر بزرگ خود را" شیطان می داند - برخی از نوع دوم
عمده است.
او تحت Suvorov خدمت کرده و همیشه داستان در مورد راهپیمایی در سراسر آلپ -
اختراعات احتمالا "شما باید یک پرتره از Suvorov حلق آویز در
اتاق نقاشی.
من می خواهم خانه های کم شما، کهنه پرست و گرم، و آنها همواره
نوع خاصی از عطر در مورد آنها است. "" بوی نفت لامپ و شبدر، اظهار داشت: "
Bazarov، خمیازه کشیدن است.
"و مگس در این خانه کوچک عزیز ... fugh!"
"به من بگو،" Arkady پس از یک مکث کوتاه آغاز شد، بودند سخت با شما به عنوان یک
فرزند؟ "
"شما چه پدر و مادرم مانند. آنها یک نوع شدید نیست. "
"آیا شما علاقه مند از آنها، اوگنی؟" گفت: "من، Arkady."
"چگونه آنها شما را میپرستم!
Bazarov برای لحظاتی سکوت بود. "آیا شما می دانید من فکر کردن در باره" او
در گذشته، گفت: clasping دستان خود را پشت سر خود را.
"نه. آن چیست؟ "
"من فکر چگونه شاد زندگی برای پدر و مادرم!
پدر من در سن شصت سالگی به اطراف می تواند سر و صدا، چت در مورد "اقدامات تسکین دهنده،
مردم را التیام بخشد. او نقش استاد بزرگوار با دهقانان - زمان همجنسگرا در
حقیقت و مادرم خوشحال است، روز خود را
است تا با تمام انواع شغل ها، کهنه با آه و ناله، که او یک دانش آموز لحظه
فکر می کنم در مورد خودش: "در حالی که شما" در حالی که اول ...
در حالی که من فکر می کنم در اینجا من زیر یک کومه علف خشک قرار دارند ... در فضای کوچک باریک اشغال
است دقیقهای کوچک در مقایسه با بقیه از فضا که در آن من و نه است که
هیچ ربطی به با من و بخشی از
زمان که در آن است تا حد زیادی برای زندگی در کنار ابدیت بسیار ناچیز است که در آن من
نبوده و نخواهد بود ... و در اتم، در این نقطه ریاضی، خون
گردش، مغز کار می کند و می خواهد چیزی ... چگونه نفرت انگیز! چگونه خرده!
"اجازه دهید به من اشاره می کنند که آنچه به شما می گویند به طور کلی برای همه."
تو راست، به قطع Bazarov.
من می خواستم به گفتن نیست که آنها پدر و مادر من منظورم این است که اشغال شده و نگران
پوچی blow me away] فوت کن منو به کنار خود، آن را نشانی از آنها مریض شدن نیست ... در حالی که من ... من احساس می کنم چیزی اما خستگی
و خشم. "
"خشم؟ چرا خشم؟ "
"چرا؟ چگونه می توان از کسی می پرسید چرا؟ آیا شما فراموش کرده اید؟
"من به یاد داشته باشید همه چیز را، اما هنوز نمی توانم موافقت می کنید که هر گونه حق عصبانی بود.
شما ناراضی هستید، من می دانم، اما ... "
"Ugh! من می توانم ببینم، Arkady Nikolaich، که شما از نظر عشق مثل تمام مردان جوان مدرن؛
ادم احمق و رذل، قدقد کردن، ادم احمق و رذل، شما برای حیوان بحساب خواهد آمد، و لحظه ای مرغ نزدیک می آید، خاموش تو
اجرا کنید!
من که می خواهم. اما به اندازه کافی از آن.
It'sa شرم به صحبت در مورد آنچه را نمی توان کمک کرد. "
او در کنار او بود تبدیل شده است.
"آه، می رود مورچه شجاع کشیدن در طول یک پرواز نیم مرده وجود دارد.
او از بین برود، برادر، او را!
آیا توجه به مقاومت خود را پرداخت نمی کند، که بهره کاملی از حیوانات خود را
امتیاز بدون ترحم - مانند ما موجودات خود مخرب "
چه چیزی صحبت کردن در مورد، اوگنی؟
چه زمانی خود را نابود می کنید؟ "Bazarov سرش را بلند کرد.
"این تنها چیزی که من افتخار است. من خودم را خرد نمی کند، بنابراین کمی
زن می تواند به من خرد است.
آمین! این تمام میشود.
شما یکی دیگر از شنیدن کلمه ای از من در مورد آن نیست. "
هر دو دوستان دراز مدتی را در سکوت.
"بله" آغاز شد Bazarov، "انسان با حیوان عجیبی است.
وقتی که یکی از دید طرف از راه دور از زندگی گنگ 'پدران' ما منجر شود در اینجا،
یکی فکر می کرد که: چه می توانست باشد بهتر است؟
شما بخورید و بیاشامید و می دانم که تو عمل صالح و معقول ترین راه است.
اگر نه، شما با بیزاری از آن را بلعیدم.
یکی می خواهد به داشتن ارتباط با مردم حتی اگر آن را فقط به آنها را مورد آزار و سوء استفاده قرار بدهد. "
"یکی باید به ترتیب زندگی به طوری که در هر لحظه از آن می شود قابل توجه است،
اظهار Arkady روی ملاحظه است.
"من به جرات می گفت.
قابل توجه ممکن است فریبنده اما شیرین است، هر چند که آن را حتی کاملا امکان پذیر برای قرار دادن
با مناقشات سیاسی مناقشات سیاسی ناچیز ... اما خرده خرده ... that'sa
بدبختی است. "
"مناقشات سیاسی پتی برای مردی که سر باز می زند تا آنها را به عنوان مثل به رسمیت شناختن وجود ندارد."
"HM ... آنچه شما گفته اند، به امری عادی تبدیل وارونه است."
"چی؟
چه شما را تا آن عبارت چیست؟ "
"من توضیح خواهیم داد، به عنوان مثال می گویند که تعلیم و تربیت سودمند است، that'sa
امری عادی است، اما می گویند که تعلیم و تربیت مضر است به امری عادی تبدیل شده در حرکت صعودی،
پایین.
این شیک تر است، اما به نظر می رسد اساسا آن را یک و همین! "
اما در جایی که حقیقت است - در کدام طرف "" کجا؟
من پاسخ شما مانند اکو، که در آن "؟
"شما در یک حالت امروز سودا، اوگنی هستیم."
"واقعا؟
خورشید باید ذوب مغز من و من باید به خورده تمشک بسیاری از
یا نه. "" در آن صورت آن را نمی خواهد بود برنامه های بد را به
چرت زدن کمی، اظهار داشت: "Arkady.
"بدیهی است. تنها به من به نظر نمی آید، هر کس
چهره احمقانه که او به خواب می روم. "" اما این است که شما آن را همه یکسان نیست
مردم از شما فکر می کنید؟ "
"من کاملا نمی دانند چگونه به شما پاسخ. یک مرد واقعی باید در مورد چنین نگران نباشید
چیز، یک مرد واقعی به معنی این نیست در مورد تصور است، اما به کسی که باید است
یا اطاعت یا متنفر بود. "
"این عجیب و غریب! من به هیچ کس متنفر نیست، "مشاهده Arkady: پس از
مکث. و من نفرت بسیاری را.
تو یک موجود بی tenderhearted، چگونه می تواند هر کسی از تو متنفر ...؟
تو ترسو، شما باید خیلی اعتماد به نفس.
"و شما" قطع Arkady، "آیا شما را بر خود تکیه می کنند؟
نظر خود شما؟ "Bazarov متوقف است.
او با شور و مشورت کند گفت: "زمانی که من با یک مرد که می تواند خود را در کنار من نگه دارید،"،
"من نظر خودم را تغییر دهید. نفرت!
شما گفته اید، به عنوان مثال، امروزه به عنوان ما گذشت کلبه ما ضابط فیلیپ - یکی از
که خیلی شسته و رفته و تمیز - خب، شما گفت، روسیه به کمال رسیدن به زمانی که
فقیرترین دهقانان خانه مانند آن، و
هر یک از ما باید برای کمک به آن را در مورد ...
و من احساس نفرت برای این فقیرترین دهقانان، این فیلیپ یا Sidor، برای آنها
باید آماده برای فدا کردن پوست من که حتی نمی خواهد به من تشکر کنم برای آن - و به همین دلیل
باید به من او تشکر کنم؟
خوب، فرض کنید که در یک خانه تمیز زندگی می کند، در حالی که رشد علف های هرز از من - بنابراین، چه بعدی
"که به اندازه کافی است، اوگنی ... گوش دادن به شما خواهد بود رانده شده به توافق برسند
کسانی که به ما برای عدم وجود اصول سرزنش.
"شما مثل دایی تان صحبت کنید.
اصول به طور کلی وجود ندارد - شما هنوز موفق به درک که حتی همین
بسیار - اما احساس وجود دارد. همه چیز بستگی به آنها. "
"چگونه است؟"
"خب، من را به عنوان مثال، من اتخاذ نگرش منفی به واسطه من
احساس، من می خواهم به انکار، مغز من مانند آن ساخته شده است - و هیچ چیز بیشتری را به وجود دارد
آن است.
چرا شیمی به من تجدید نظر؟ چرا نمی سیب دوست دارید - همچنین به موجب
احساس ما. همه چیز همین طور است.
مردم هرگز نفوذ عمیق تر از آن است.
هر کس نمی خواهد شما را بگویید، و بار دیگر هم باید به شما را تا خودم بگویم. "
چه، و صداقت همچنین - احساس؟
"بنابراین من فکر می کنم باید." "اوگنی ...!" Arkady نژند آغاز شد
تن. "خب؟
چیست؟
این به سلیقه شما نیست؟ "شکست در Bazarov.
"نه، برادر. اگر شما ذهن خود را به توده یونجه یا کاه پایین
همه چیز - don't یدکی پاهای خود را ...!
اما ما philosophized به اندازه کافی. انبوه طبیعت تا سکوت خواب '
گفت: پوشکین "" او هر چیزی از نوع گفت: هرگز،
retorted Arkady.
"خب، اگر او نبود، او ممکن است داشته باشند و باید به آن به عنوان یک شاعر گفت.
به هر حال، او باید در ارتش خدمت کرده است. "
"پوشکین در ارتش بود!"
"چرا، در هر صفحه یک خود را می خواند، دست به اسلحه! دست به اسلحه! افتخار روسیه "
چه افسانه را اختراع کردی! در واقع، آن تهمت مثبت است. "
«افترا؟
There'sa ماده سنگین. او یک کلمه موقر به من را بترساند
با.
هر تهمت شما ممکن است در برابر یک مرد نگو، شما می توانید مطمئن باشید که او سزاوار 20
بار بدتر از آنچه که در واقعیت است. "" ما بهتر به خواب رفتن، گفت: «Arkady
با ازار.
"با بزرگترین لذت ها، پاسخ داد:" Bazarov.
اما نه از آنها خوابیدیم. نوعی احساس تقریبا خصمانه
برگزاری هر دو مرد جوان گرفته است.
پنج دقیقه بعد، باز چشم خود را و در سکوت در هر نگاه است.
"نگاه کن، گفت:« Arkady ناگهان، یک برگ افرا خشک شکسته است و در حال سقوط به
زمین، حرکات خود را دقیقا مانند پرواز پروانه هستند.
آیا این عجیب نیست؟
چنین چیزی مرده تیره مانند بیشتر مراقبت های آزاد و پر جنب و جوش است. "
"اوه، دوستم، Arkady Nikolaich،" بانگ زد Bazarov، "یک چیز من از شما درخواست هیچ
بحث زیبا. "
"من صحبت که من بهتر می دانم که چگونه به ... بله، واقعا این استبداد مطلق است.
فکر را به سر من آمد، به همین دلیل باید آن را ابراز کن ".
"همه حق، و به همین دلیل باید بیان افکار من؟
من فکر می کنم که مرتب کردن بر اساس بحث زیبا مثبت زشت است. "
"و چه شایسته است؟
سوء استفاده؟ "" آه، بنابراین من به وضوح قصد دارید به دنبال
در رد پای دایی تان است. چقدر خوشحالم که ادم سفیه و احمق خواهد بود اگر او می تواند
شما در حال حاضر بشنود! "
"آنچه با شما تماس پاول پتروویچ؟" "من او را به نام او به عنوان شایسته به نام،
ادم سفیه و احمق است. "" در واقع، این غیر قابل تحمل است، "گریه Arkady.
"AHA! احساس خانواده صحبت کرد، اظهار داشت: "Bazarov خونسردی.
من متوجه شده ام چه obstinately آن را به مردم چسبد.
یک مرد آماده به رها کردن همه چیز و شکستن با هر تعصب است، اما به اعتراف،
برای مثال، که برادر خود را که دزد دستمال دیگران دزد -
که فراتر از قدرت خود را دارد.
و به عنوان یک ماده در واقع - فکر می کنم - برادر، معدن - و هیچ نابغه - که بیشتر
از آنچه می توان فرو برد! "
حس ساده از عدالت سخن گفت در من و از احساس خانواده در "retorted Arkady
به شدت.
"اما این کار از شما این احساس را درک نمی کنند، آن را به عنوان میان احساسات شما نیست،
شما در موقعیت به آن قضاوت می کنه؟ "" به عبارت دیگر، Arkady Kirsanov بیش از حد
متعال برای من درک می کنم.
من به او تعظیم و می گویند نه بیشتر "" که به اندازه کافی، اوگنی. ما باید در نهایت توسط
نزاع است. "
"آه، Arkady، من به نفع انجام دهید، اجازه دهید نزاع به درستی برای یک بار، تا پایان تلخ،
نقطه از نابودی است. "" اما پس شاید ما باید تا پایان ...
"با جنگ؟" شکست در Bazarov در.
"خب؟ در یونجه، در روستایی از جمله
محیط اطراف، به دور از دنیا و از چشم انسان، آن را نمی خواهد مهم است.
اما شما می خواهم هیچ بازی برای من.
من می خواهم شما را با گلو در یک بار ... "Barazov کشیده از سختی های طولانی خود را
انگشتان دست است.
Arkady تبدیل گرد و آماده است، اگر به عنوان شوخی، به مقاومت در برابر ... اما چهره دوست خود
او را به عنوان بنابراین شیطانی کرد - او را دیدم چنین تهدید شوم در لبخند کج که
پیچیده لب خود را، در چشم خودنمایی اش، که او احساس عقب به طور غریزی گرفته شده ...
به طوری که است که در آن شما را به، گفت: "صدای واسیلی ایوانویچ در این
لحظه، دکتر قدیمی ارتش قبل از مرد جوان با لباس خانگی
کت کتانی، با کلاه نی، خانگی نیز روی سر خود.
"من به دنبال شما در همه جا ... اما شما برداشت یک جای پر زرق و برق و
شما کاملا مشغول به کار شده است.
بر روی زمین دراز کشیده و زل زده به آسمان آیا می دانید که اهمیت there'sa ویژه
در آن؟ "
growled Bazarov: "من زل زل نگاه کردن به آسمان تنها زمانی که من می خواهم به عطسه، و تبدیل به
Arkady، او در کمرنگ افزود: "ترحم او ما قطع است."
"خوب، این کافی است که،" زمزمه Arkady، و مخفیانه دست دوست خود را فشرده است.
اما هیچ دوستی می تواند شوک را برای مدت طولانی تحمل کند.
بهت نگاه می کنم، دوستان جوان من، "واسیلی ایوانویچ گفت: در عین حال، تکان داد
سر و تکیه سینه زده خود را بر روی چوب به طرز ماهرانه ای خم شده است که او خودش را به حال
حک شده با رقم ترک برای دکمه.
"من نگاه کنید، و من نمی توانم از تحسین خودداری کنند.
شما باید قدرت بسیار، از جمله شکوفه های جوان، توانایی و استعداد!
به راستی ...
کرچک و Pollux "" همراه با شما - تیراندازی به
اساطیر! "گفت Bazarov:. "شما می توانید ببینید که او یک محقق لاتین در خود بود
روز.
چرا، به نظر می رسد به خاطر داشته باشید، شما موفق به کسب مدال نقره برای ترکیب لاتین، آیا شما نیست؟
"Dioscuri Dioscuri!" تکرار واسیلی ایوانویچ.
"بیا، ایستاد، پدر؛ نمی احساساتی است."
فقط یک بار در سن، قطعا آن را مجاز، زمزمه: "پیر مرد است.
"به هر حال، من برای شما، آقایان، به منظور به شما تعارف پرداخت.
اما به منظور به شما بگویم، در وهله اول، ما به زودی باید ناهار خوری باشد و
در مرحله دوم، من می خواستم به شما هشدار می دهند،
اوگنی ... شما یک مرد معقول شما می دانید، جهان و شما می دانید آنچه که زنان و
بنابراین شما بهانه مادر خود را می خواستم یک سرویس برای شما برگزار
شکرگزاری، برای ورود خود را.
تصور نکنید که من درخواست شما را به شرکت در آن سرویس - در حال حاضر بیش از حد، اما پدر
الکسی ... "" کشیش بخش؟ "
"خب، بله، کشیش، او است - که به ناهار خوردن با ما ... من این انتظار نیست و حتی
در نفع آن - اما به نوعی آن را شبیه به آن تبدیل شده است - او به من اشتباه است - و، خوب،
Arina Vlasyevna - علاوه بر این، he'sa شایسته و معقول مرد.
"گمان می کنم او خواهد شد سهم من در شام نمی خورند؟" نپرسید Bazarov.
واسیلی ایوانویچ خندید.
"چیزهایی که شما می گویید!" "خب، من که هیچ چیز را بیشتر بخواهید.
من آماده ام برای نشستن در جدول با هر کسی. "
واسیلی ایوانویچ مجموعه کلاه خود را راست.
او گفت: "من مطمئنم که در پیش بود،" در "که شما بالاتر از همه تعصبات چنین بودند.
من، پیر مرد شصت و دو، و حتی من هیچ است. "
(واسیلی ایوانویچ جرأت اعتراف نیست که او خود را شکرگزاری را می خواستم
خدمات - او کمتر مؤمن از همسرش بود).
"و الکسی پدر بسیار می خواست برای آشنایی شما است.
شما او را دوست دارید، خواهید دید.
مهم نیست بازی کارت حتی، و او گاهی اوقات - اما این بین خودمان است -
می رود تا جایی که به سیگار کشیدن لوله است. "" علاقه داشتن به که.
خواهیم دور از بی صدا بعد از شام و من او را شکست داد. "
"ولز! در هکتار! در هکتار! خواهیم دید که این یک سوال باز "است.
"خوب، آن را نیست که شما به یاد بار های قدیمی؟" Bazarov با تاکید عجیب و غریب گفت:.
واسیلی به گونه bronzed ایوانویچ سردرپیش با سردرگمی.
"برای شرم، اوگنی، ... اجازه bygones باشد bygones.
خوب، من حاضرم قبل از این آقا اعتراف، من که شور و شوق بسیار در من
جوانان - و برای آن پرداخت ...!
اما داغ چگونه است. من نشستن با شما اومد؟
امیدوارم که من خود را در راه نخواهد بود. "" نه در دست کم، پاسخ داد: "Arkady.
واسیلی ایوانویچ خود را کاهش داد، آه، به یونجه.
"چهارم در حال حاضر شما، آقایان عزیز،" او آغاز شد، "به من یادآوری نظامی
bivouacking وجود، توقف بیمارستان صحرایی در جایی این را می خواهم
کومه علف خشک - و حتی برای ما از خدا شاکر ".
آهی کشید. "چه تعداد زیادی من در زمان من تجربه.
به عنوان مثال، اگر شما به من اجازه می دهد، من به شما بگویم یک قسمت کنجکاو در مورد طاعون در
بسارابیا. "" که برای آن شما به ولادیمیر صلیب به دست آورد؟ "
interposed Bazarov.
"ما می دانیم که - ما می دانیم که ... به هر حال، چرا شما آن را پوشیده است؟"
"چرا، من به شما گفته که من هیچ پیش داوری، گفتم:" واسیلی ایوانویچ
(فقط شب قبل از او بود روبان قرمز unpicked شده از کت خود) و او
شروع به گفتن داستان خود را در مورد طاعون.
"چرا، او افتاده در خواب، زمزمه ناگهان به Arkady، اشاره به ایوجنی، و
ثبت خوب naturedly. "اوگنی، وی افزود:« با صدای بلند.
"بیایید به شام.
الکسی پدر، مرد خوش تیپ تنومند با ضخامت، دقت خار مو، با
تسمه دوزی دور قبا ابریشم رنگ بنفش خود را، به نظر می رسد که بسیار ماهرانه و
فرد سازگار.
او با عجله ساخته شده را برای اولین بار به ارائه دست خود را به Arkady و Bazarov، اگرچه
تحقق پیش که آنها نعمت خود را می خواهم، و به طور کلی او رفتار
بدون محدودیت.
او نه خیانت عقاید خود را و نه دیگر از اعضای این شرکت را برانگیخت؛
او به شوخی در مورد حوزه علمیه لاتین مناسب و در دفاع از خود بود
اسقف، او نوشید دو لیوان شراب و
خودداری سوم او را به سیگار از Arkady را پذیرفت، اما آن را بر روی نقطه دود،
گفت او را از آن خانه را با او.
فقط او عادت بدی داشتند که تا حدودی ناخوشایند بالا بردن دست خود را از زمان به زمان، به آرامی
و با دقت، برای گرفتن مگس بر لب داشت، و گاهی اوقات با مدیریت به کدو
آنها.
او صندلی خود را در جدول کارت سبز با بیان اندازه گیری رضایت گرفت.
و با پیروزی از Bazarov دو و نیم در یادداشت روبل به پایان رسید (تا به حال هیچ ایده
چگونه در نقره در خانه Arina Vlasyevna حساب).
او، به عنوان قبل از نشست، نزدیک به پسر او - او کارت های بازی - و به عنوان قبل از او
گونه خود را در دست کوچک خود را گره تکیه او تنها به سفارش برخی از تازه
شیرینی جات به ارایه می شود.
او ترس نوازش Bazarov بود، و او خود را بدون تشویق، برای او
هیچ نوازشی خود را دعوت و علاوه بر این، واسیلی ایوانویچ او را نصیحت کرده بود
به "مزاحم" او بیش از حد.
"مردان جوان از این نوع از چیزی که علاقه نیست،" او به او توضیح داده است.
(بدون نیاز به شام بود مثل آن روز وجود دارد. Timofeich نفر
خارج از چهار نعل سحرگاه برای تهیه برخی از گوشت گاو Circassian خاص ضابط از
در جهت دیگر برای سپر ماهی رفته،
سوف و خرچنگ، برای قارچ تنها زن دهقان پرداخت شده بود چهل و دو
kopeks در مس)، اما چشم Arina Vlasyevna، به دنبال صبورانه در Bazarov،
ابراز سرسپردگی و حساسیت
به تنهایی، غم و اندوه در آنها نیز قابل مشاهده است، آمیخته با کنجکاوی و ترس، و با
اثری از reproachfulness فروتن.
Bazarov، با این حال، در هیچ دولتی از ذهن به تجزیه و تحلیل بیان دقیق خود را
چشمان مادر، او به ندرت به او تبدیل شده و سپس تنها با چند سوال کوتاه.
هنگامی که او را برای دست او پرسید: "برای خوشبختی" او بی سر و صدا قرار داده نرم دست او را کمی در
خشن نخل گسترده خود را. "خب،" او پس از انتظار برای زمان پرسید،
"آن کمک کرد؟"
"شانس بدتر از قبل، او با یک لبخند بی دقت پاسخ.
تلفظ پدر: "او نقش بیش از حد rashly،" الکسی، آن را به عنوان compassionately و
ریش خوش تیپ خود را نوازش.
این اصل ناپلئون، پدر خوب، ناپلئون بود، "واسیلی interposed
ایوانویچ، با تک خال.
اما او را به جزیره سنت هلن "مشاهده پدر الکسی، و
واهی تک خال او. "آیا شما نمی خواهم برخی از چای سیاه، کشمش بیدانه
Enyushka؟ "از Arina Vlasyevna خواست.
Bazarov فقط شانه خود را. "نه" او گفت: به Arkady روز بعد،
"من از اینجا بروم فردا. من خسته من می خواهم کار کنم اما من می توانم اینجا نیست.
من دوباره باز خواهد گشت به محل خود را ترک کردم دستگاه من وجود دارد.
را در خانه خود حداقل یک می تواند خود را ساکت کنند، اما پدر من نگه می دارد در تاریخ تکرار
، 'مطالعه من در اختیار شما است - هیچ کس نمی خواهد با شما تداخل، و همه
در آن زمان او خود به سختی دو قدم دور.
و من به نوعی شرمنده هستم به خودم بسته را از او دور است.
این همان چیزی که با مادر من است.
من می شنوم چگونه او در طرف دیگر دیوار، آه، و سپس اگر کسی برای دیدن
او -. هیچ حرفی برای گفتن دارد "" او خواهد شد ناراحت گفت: "Arkady،" و
آیا او. "
"من خواهد آمد به آنها است." "چه موقع؟
"خب، زمانی که من در راه من به پترزبورگ هستم." "من احساس می کنم به خصوص متاسفم برای شما
مادر است. "
"چگونه است که؟ او قلب خود را با او به دست آورد
تمشک؟ "Arkady چشمان او خود را کاهش داده است.
"شما مادر خود را، اوگنی را درک نمی کنند.
او نه تنها یک زن بسیار خوبی است، او واقعا بسیار عاقلانه است.
امروز صبح او را به مدت نیم ساعت صحبت کردیم، و جالب اینکه بسیار به
نقطه است. "
"گمان می کنم او در مورد من expatiating شد."
"ما در مورد شما صحبت کنید نه تنها". "شاید به عنوان یک خارجی بیشتر می بینید.
اگر یک زن می تواند یک مکالمه به مدت نیم ساعت، آن را در حال حاضر نشانه خوبی است.
اما من قصد دارم دور، همان است. "" خواهد بود برای شما آسان برای شکستن این خبر
به آنها است.
آنها نقشه ای برای ما دو هفته پیش رو. "
"نه، آن را نخواهد آسان باشد.
برخی از شیطان سوار من به کسی را دست انداختن پدر من امروز او یکی از او اجاره پرداخت
دهقانان ضربه شلاق خورد و روز دیگر کاملا به درستی بیش از حد - بله، بله، به من نظر نمی آید در
وحشت از جمله - حق با او که به دلیل
دهقان دزد وحشتناک و میخواره است. تنها پدر من هیچ ایده ای که من، به عنوان
می گویند، از واقعیت آگاه شد. او بسیار شرمنده شد و در حال حاضر من
باید به او نیز ناراحت ...
ذهن هرگز! او بیش از آن را دریافت کند. "
Bazarov گفت: "نباید"، اما تمام روز را به تصویب رساند، قبل از اینکه او می تواند خود را به
ارسال واسیلی ایوانویچ در مورد تصمیم خود است.
در گذشته زمانی که او تنها گفتن شب خوب در مطالعه به او، او با اظهار
تیره پلاستیک: "اوه بله ... من تقریبا فراموش کرده به شما بگویم - به شما به در Fedot ارسال برای ما
اسب فردا؟ "
واسیلی ایوانویچ زبانم بند آمده بود. "آقای Kirsanov ما را ترک و سپس؟
"بله، و من قصد دارم با او." واسیلی ایوانویچ تقریبا به reeled بیش.
شما در حال دور؟ "
"بله ... من باید. را ترتیبات اسب،
لطفا. "" خیلی خوب ... به ایستگاه نوشتن ... خیلی
خوب - تنها - تنها - چرا "؟
"من باید با او برای مدت کوتاهی باقی بماند.
پس از آن من خواهد آمد اینجا. "" آه! برای یک زمان کوتاه ... بسیار خوب است. "
واسیلی ایوانویچ انجام شد دستمال خود را را و او را منفجر بینی خود را خم تقریبا
دو برابر به زمین. "کلیه حقوق این، از آن خواهد شد - همه انجام شود.
من تا به حال فکر می کنم شما قرار بود تا با ما بماند ... کمی طولانی تر است.
سه روز ... پس از سه سال ... که نه کم، نه کمی، اوگنی. "
"اما من به شما بگویم که من میام به زودی.
من باید بروم. "" شما باید ... خوب!
وظیفه می آید قبل از هر چیز دیگر ... بنابراین شما می خواهید اسب فرستاد؟
بسیار خوب.
البته آنا و من هرگز انتظار. او به تازگی موفق به دریافت چند گل
از همسایه ای که او می خواست برای تزئین اتاق خود را ".
(واسیلی ایوانویچ حتی به ذکر است که هر روز صبح لحظه نور
او با Timofeich مشورت و ایستاده با پاهای برهنه خود را در دمپایی، کشیدن بیرون
با انگشتان لرزان یک مچاله روبل
توجه داشته باشید پس از دیگری، سپرده او را با خرید های مختلف، به خصوص خوب
همه چیز را به خوردن، و شراب قرمز، که، تا آنجا که او می تواند مشاهده، مردان جوان
دوست فوق العاده است.)
"آزادی - چیزی اصلی است - که اصل من است ... یکی حق ندارد
تداخل ... نه ... "او به طور ناگهانی سقوط ساکت و ساخته شده برای
درب.
"ما به زودی باید یکدیگر را دوباره ببینم، پدر، واقعا.
اما واسیلی ایوانویچ دور به نوبه خود، او فقط دست تکان داد دست خود را و رفت.
وقتی او از آنجا به اتاق خواب، او همسرش را در بستر و شروع به گفت او
نماز در زمزمه ای در جهت به او را از خواب بیدار.
او به هوش آمد، با این حال.
"این است که شما، واسیلی ایوانویچ؟" پرسید.
"بله، مادر کم است." "آیا شما از Enyusha آمده است؟
آیا می دانید، من می ترسم از او ممکن است در آن مبل راحتی.
گفت: Anfisushka را برای سفر خود را تشک و بالش را به او؛
باید با توجه به بستر پر ما را به او، اما به نظر می رسد به خاطر داشته باشید او دوست ندارد خواب
نرم است. "
"ذهن هرگز، مادر، آیا شما نگران نباشید.
او حق همه است. خداوند رحمت را بر ما گناهکاران، "او
نماز خود را در صدای کم را ادامه داد.
واسیلی ایوانویچ متاسفم برای همسر قدیمی خود را احساس و او مایل نیست که بگوید یک شبه او را
چه غم و اندوه در فروشگاه برای او وجود دارد. Bazarov و Arkady در سمت چپ به شرح زیر است
روز.
از صبح زود از خانه با اندوه پر شده بود. Anfisushka ظروف لغزش
را از دست او، حتی Fedka سر در گم شد و در طول زمان خاموش خود را
چکمه.
واسیلی ایوانویچ fussed بیش از هر زمان دیگری، بدیهی است که او در تلاش بود را به بهترین
آن، صحبت با صدای بلند و پای او را مهر است، اما چهره اش نگاه نحیف و او به طور مداوم
اجتناب شود به دنبال فرزند خود را در چشم.
Arina Vlasyevna گریستم بی سر و صدا او را شکسته و تمام کنترل را از دست داد
خودش اگر شوهرش ساعت TWC صرف تمام مشوق او اولیه که
صبح است.
هنگامی که Bazarov، پس از وعده های مکرر به ظرف یک ماه در آخرین،
خودش را از همآغوشی بازداشت وی را پاره و صندلی خود را در زمان
tarantass، زمانی که اسب شروع شده است،
زنگ زنگ زد و چرخ در حال حرکت بودند - و هنگامی که آن را هر گونه استفاده دیگر نگران پس از
آنها، هنگامی که گرد و غبار را حل و فصل بود و Timofeich، همه خم و tottering او به عنوان
راه رفته است، دوباره به اتاق کوچک او رخنه کرده بود؛
هنگامی که افراد مسن تنها در خانه مانده بودند، که همچنین به نظر می رسید به طور ناگهانی
منقبض شده و رشد ضعیف و ناتوان - واسیلی ایوانویچ، که چند لحظه قبل بود
صمیمانه تکان دادن دستمال خود را در
مراحل، غرق را به یک صندلی و سرش را بر سینه او افتاد.
"او ما را رها بازیگران ما را!" او گفتم.
"ما رها شده، او فقط احساس می کند خسته با ما در حال حاضر است.
به تنهایی، به تنهایی، مانند یک انگشت منفرد، "او چندین بار تکرار، کشش از
دست خود را با سبابه ایستاده از دیگران است.
سپس Arina Vlasyevna آمد به او و تمایل سر خاکستری خود را در مقابل خاکستری خود را
سر، او گفت: "چه کاری می تواند انجام دهد، واسیا؟ پسر یک قطعه قطع است.
او مانند یک شاهین که مگس خانگی و مگس دور آن را می خواهد، اما شما و
من مثل قارچ در حال رشد در توخالی یک درخت هستند، ما نشسته در کنار هم بدون
حرکت از همان محل.
فقط من هرگز تغییر خواهد کرد برای شما، و شما همیشه همان خواهد شد برای من. "
واسیلی ایوانویچ به دست خود را از چهره اش گرفت و در آغوش همسرش، دوست او،
بیشتر به گرمی از او تا کنون او را در جوانان خود را در آغوش گرفت و او را در خود آرامش
غم و اندوه.