Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل یازدهم خون آشام
تام سویفت عمدا به اطراف نگاه کرد. از ویژگی های او بود که، هر چند
از طبیعت او در عمل بی درنگ بود، عمل هرگز با عجله به عنوان پنهان خود را
قضاوت.
بنابراین، هر چند در حال حاضر ند اثری از هیجان عجیب و غریب را نشان داد، تام سرد بود.
"آن چیست؟" مخترع جوان پرسید. موضوع چیست؟
چه فکر می کنید شما را دیدم، ند، یکی دیگر از تمساح "؟
"تمساح؟ مزخرف!
تا در ساحل؟
من تو را دیدم سایه ای سیاه و سفید، و من فکر نمی کنم من آن را دیدم، یا.
من واقعا "تام خندید بی سر و صدا.
"سایه" او بانگ زد.
"از آنجا که زمانی که شما ترس از سایه ها، ند؟
"من می ترسم از سایه های عادی نیست، پاسخ داد:" ند، و در صدای او وجود دارد
تن نامشخص است.
"من می ترسم از سایه من یا شما، تام، و یا کسی که من می توانم ببینم.
اما این هر سایه انسان نیست. این بود که اگر یک لکه بزرگ زیادی از مرطوب
تاریکی شده است دست تکان داد سر خود. "
"توضیح That'sa عجیب و غریب،" تام گفت با صدای کم.
"لکه بزرگ بزرگ از تاریکی مرطوب!" "اما این فقط آن را توصیف،" رفت و در ند،
به دنبال بالا و اطراف.
این بود، درست همانطور که شما در برخی از اتاق تاریک بود، و برخی دست تکان داد ردای مخملی مرطوب
سر خود را - شبح وار مانند!
این صدا را ندارد، اما بو وجود دارد اگر دن برخی از جانور وحشی بود
نزدیک اینجا.
من به یاد داشته باشید که بوی از زمان شکار با تفنگ الکتریکی خود را در رفت
جنگل، و در نزدیکی دن در سنگ که در آن زندگی می کردند ببر. "
"خوب، یک جانور وحشی بوی تمام اطراف وجود دارد، اعتراف تام، خرناس
هوا می باشد. این تمساح در رودخانه من حدس می زنم.
شما می دانید آنها بوی مشک است. "
"آیا شما بگویم که سایه پرواز بر ما نه تنها در حال حاضر؟ پرسید:" ند.
"خب، من بادبان چیزی را از طریق هوا احساس است، اما من آن را در زمان به یک پرنده ی بزرگ است.
من توجه زیادی را پرداخت نمی کند.
به شما حقیقت من در مورد بیچر فکر می شد - تعجب وقتی که او اینجا،
اضافه تام به سرعت تا اگر به هر سوال یا نه، افکار خود را جلوگیری
با بیچر در ارتباط با امر تام است از قلب است.
"خوب آن پرنده نبود - حداقل نه به طور منظم پرندگان،" ند در صدای کم گفت، به عنوان
یک بار دیگر او را در جنگل تاریک و تیره نگاه کرد که در بازگشت از رودخانه کشیده
و پشت پاکسازی کمی که در آن اردوگاه ساخته شده بود.
بیا! "گریه تام، در آنچه که او تلاش برای ایجاد یک صدای شاد.
"این است که بر اعصاب خود، ند، و من نمی دانستم که شما تا به حال هر.
بازگشت و تبدیل شوید. من سگ خسته می شدند و پشه ها عبارتند از
شروع به پیدا کردن که ما اینجا هستیم.
بیایید تحت تورهای. سپس سایه سیاه و سفید شما را ندارد. "
نه تمایلی به ترک غم انگیز صحنه، ند، پس از یک نگاه کوتاه و
پایین رودخانه تاریک، باهم زندگی کردن خود را.
آنها دریافتند سپر استاد و آقای دیمون در چادر خود، یک جداگانه بوده است
راه اندازی این دو نفر مجاور که از جوانان.
قلم چشمه من نگهدار! "بانگ زد: آقای دیمون، او گرفتار دید از تام و ند در
سوسوی نور آتش لک بین دو پناهگاه بوم.
"ما تنها از شما تبدیل شده بود."
"ما تعقیب سایه ها!" تام خندید. "حداقل ند بود.
اما شما نگاه گرم و نرم به اندازه کافی در آن وجود دارد. "
آن را انجام داد، در واقع، به دنبال شاد در مقایسه با جنگل های مرطوب و تاریک همه چیز در مورد.
سپر استاد، که یک مسافر با تجربه، می دانستند که چگونه برای چنین
تسلی به عنوان امکان پذیر است.
تختخواب تاشو تاشو برای خود شده بود، آقای دیمون و راهنمای باز به خواب،
دیگران، مشابه است، که در چادر که در آن تام و ند به خواب.
در وسط چادر، استاد یک جدول از خود او ساخته شده بود و آقای دامون
موارد کت و شلوار، و بر این قرار داده نور کوچک باتری خشک الکتریکی.
او برخی از یادداشت ها، بدون شک برای یک کتاب در آینده است.
Jacinto در مورد اردوگاه شد، دیدن که سرخپوستان در وظایف خود بودند،
اگر چه بیشتر از آنها به طور مستقیم بعد از شام به خواب رفته بود.
"در داخل و تحت تورهای بهتر، توصیه می شود:" سپر پروفسور تام و ند.
"پشه ها در اینجا بدترین چیزی که من همیشه دیدم."
ما شروع به این باور است که، "بازگشت ند، که غیر منتظره ای آرام بود.
"بیا تام. دیگه تحمل آن را ندارد دیگر کنم. من خارش در دوازده مکان در حال حاضر از
نیش خود را. "
به عنوان تام و ند تا به حال هیچ آرزوی برای نور، خواهد بود که برای جذب حشرات
آنها چادر خود را در تاریکی وارد شده، و به زودی در مقایسه کشیده
راحتی.
تام بود که فقط بر روی لبه یک خواب عمیق هنگامی که شنید، سوفل ند:
"من می توانم آن را درک نیست!" "چه خبر؟" مخترع جوان پرسید.
"من می گویم من می توانم آن را درک نمی کنند."
"درک چه؟" "که سایه.
واقعی و در عین حال ----
"اوه، به خواب رفتن! توصیه تام و عطف بر این، او به زودی تنفس به شدت
و به طور منظم، نشان می دهد که او، حداقل، مشاوره خود را گرفته بود.
ند، بیش از حد، در نهایت به خستگی مسحور کننده از روز اول از تسلیم
سفر، و او، بیش از حد، خواب، هر چند آن خواب مضطرب، آشفته شده توسط احساس بود
هر چند برخی از برگزاری یک سنگین
لحاف سیاه و سفید بر سر او، جلوگیری از او را از تنفس است.
احساس، احساس و رویا - هر چه که بود - شاید کابوس - شد در آخر
خیلی واقعی به ند که او خودش را به بیداری تلاش.
با تلاش او نشسته، uttering فریاد بی بند.
او با تعجب او پاسخ داده شد. یکی پرسید:
موضوع چیست؟ "
"- که شما خواسته ند به سرعت، تلاش برای از تاریکی همکار.
این است Jacinto - راهنمای شما، پاسخ نرم بود.
"من در مورد اردوگاه راه رفتن شد، و از شنیدن شما زمزمه، من به چادر شما آمد.
آیا هر چیزی اشتباه است؟ "برای یک لحظه ند آیا کسی را پاسخ ندهید.
او گوش فرا داده و می تواند بگوید ادامه تنفس سنگین و منظم باهم زندگی کردن خود را
که تام هنوز خواب بود. آیا شما در چادر ما؟ "پرسید ند، در
را وارد نمایید:
"بله، جواب داد:" Jacinto. "من در آمد تا ببینید که چه ماده با
شما خواهد شد. شما بد است؟ "
"نه، البته، نه" ند، گفت: یک کمی اندکی.
"من - من تا به حال رویای بد، که تمام شد. در حال حاضر است. "
"که من خوشحالم.
سعی کنید خواب شما می توانید برای به دست آوردن، ما باید شروع زود هنگام برای جلوگیری از گرمای
روز، "و صدای راهنمای ترک و تنظیم چین خوردگی لایه ها وجود داشت
خالص پشه پشت سر او به نگه داشتن حشرات شب پرواز.
یک بار دیگر ند خود تشکیل شده است به خواب، و این بار با موفقیت برای او
هر رویاهای ناخوشایند تر داشته باشند.
آرام جنگل حل و فصل بیش از این اردوگاه، حداقل آرامش
جنگل وجود دارد، همیشه صداهای نوعی در رفتن، از سقوط برخی از
اندام درخت فاسد به فریاد زدن و یا صدایی که از نای سگ خشمگین بر میاید
حیوانی وحشی است، در حالی که، در حال حاضر و دوباره از رودخانه آمد grunts خوک مانند از
تمساح.
حدود ساعت دو صبح بود، همانطور که مسلم و قطعی نیست بعد، زمانی که کل
اردوگاه - مسافران سفید و همه - به طور ناگهانی جیغ وحشی بیدار شد.
به نظر می رسید از یکی از بومیان، که یک کلمه خاص همیشه و بیش از
دوباره. تام و ند آن را مانند صدا:
"Oshtoo!
Oshtoo! Oshtoo! "
"چه چیزی مهم است؟" گریه سپر استاد.
"خون آشام" پاسخ دادن به صدا از Jacinto آمد.
، "یکی از سرخپوستان، حمله توسط یک خفاش خون آشام بزرگ شده است!
نگاه، هر یک!
ممکن است حمله موجودات خطرناک!
مراقب باشید! "با وجود این هشدار ند گیر او
سر به خارج از چادر.
همان لحظه، او از یک سایه تیره enfolding عبور بر او آگاه بود، و
با ترس میلرزد، او شروع به پریدن کرد.