Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 4
دریای قفسه سینه
من از دست رفته هیچ زمان ، البته ، در گفتن من
مادر همه که من می دانستم ، شاید و باید
گفته اند او قبل از طولانی ، و ما شاهد
خودمان را در یک بار در دشوار و
موقعیت خطرناک است.
بعضی از پول مرد -- اگر او تا به حال هیچ -- بود
مطمئنا با توجه به ما ، بود اما به احتمال زیاد نمی
که shipmates کاپیتان ما ، بالاتر از همه
دو نمونه دیده شده توسط من ، سیاه و سفید و سگ
گدا کور ، خواهد بود مایل به رها کردن
غنیمت جنگی خود را در پرداخت مرد مرده
بدهی.
سفارش کاپیتان به سوار کردن در یک بار و
سواری را برای دکتر Livesey می توانست سمت چپ من
مادر به تنهایی و بدون محافظت ، که نبود
به فکر.
در واقع ، آن را غیر ممکن به نظر می رسید برای هر کدام از
به ما بسیار طولانی تری باقی می ماند در خانه ؛
سقوط از زغال در رنده آشپزخانه ،
بسیار از تیک تاک ساعت ، ما با پر
آلارم.
محله ، به گوش ما ، به نظر می رسید
خالی از سکنه شده توسط نزدیک شدن قدم به قدم ، و آنچه
بین بدن مرده را از کاپیتان در
کف اطاق نشیمن و فکر که
مکروه گدا کور معلق در هوا در نزدیکی
دست و آماده بازگشت ، وجود داشت
لحظات وقتی که ، به عنوان گفت می رود ، من شروع به پریدن کرد
در پوست من برای ترور.
چیزی که باید به سرعت حل و فصل بر ،
و آن را به ما در گذشته به بیرون بروند رخ داده است
با هم و به دنبال کمک به همسایه
هملت.
نه زودتر از انجام آن.
برهنه سر تا ما بودند ، ما در فرار از یک بار
در شب جمع آوری و سرد
هوای مه آلود.
دهکده ذخیره کردن بسیاری از کارگاههای صد نفر نه دور ،
هر چند خارج از این دیدگاه ، در طرف دیگر
بعدی خور ، و آنچه به شدت تشویق
من ، آن را در جهت مخالف بود از
که از چه رو مرد کور به حال ساخته شده خود را
ظاهر و کجا او احتمالا
بازگشت.
ما قرار بود با چند دقیقه در جاده ها نیست ،
هر چند که ما گاهی اوقات به غیر روحانی را متوقف نگه
یکدیگر و گوش دادن.
چیزی جز -- اما کمی غیر معمول وجود داشت
شستشو کم موج دار شدن و croaking
از زندانیان از چوب.
این در حال حاضر شمع نور وقتی که ما رسید
هملت ، و از یاد نخواهم برد که چگونه
من خیلی برای دیدن درخشش زرد تشویق شد
در درها و پنجره ها ، اما از آن ، آن را به عنوان
ثابت ، بهترین کمک ما شد
به احتمال زیاد در آن سه ماهه دریافت کنید.
برای -- شما می توانست فکر مردان را می
شرمنده از خود شده است -- هیچ کس را
موافقت با بازگشت ما را به دریاسالار
Benbow.
ما بیشتر از مشکلات ما گفت ، بیشتر -
مرد و زن و کودک -- به آنها چسبیده
پناه خانه هایشان.
نام کاپیتان سنگ چخماق ، هر چند از آن بود
عجیب و غریب به من بود ، به اندازه کافی شناخته شده است به
برخی وجود دارد و به مرحله اجرا وزن بزرگ
ترور.
برخی از مردان که به زمینه کار شده بود
در سمت دور از Benbow دریاسالار
به یاد میآورد ، علاوه بر این ، به را دیده اند ، چند
غریبه ها در جاده ها ، و آنها را به مصرف
قاچاقچیان می شود ، به دور پیچ و یک
حداقل lugger کمی در آنچه دیده بود
ما به نام سوراخ Kitt است.
که برای ماده ، هر کسی که رفیق بود
از این کاپیتان بود به اندازه کافی برای ترساندن
آنها را به اعدام محکوم کرد.
و کوتاه و بلند از ماده
بود ، که در حالی که ما می تواند دریافت که چند
مایل بودند به اندازه کافی برای سوار شدن به دکتر
Livesey ، که غیر روحانی در جهت دیگر ،
یکی نیست به ما کمک خواهد کرد به دفاع از مسافرخانه.
آنها می گویند ترسویی است عفونی ؛ اما بعد از آن
استدلال است ، از سوی دیگر ، بزرگ
emboldener و تا زمانی که هر یک به حال او گفت :
گفت ، مادر من آنها را بیان.
او را ، او اعلام کرد ، نه از دست دادن پول
که متعلق به پسر پدر او ، "اگر
هیچ یک از بقیه از شما جرات ، "او گفت ،
"جیم و من به جرات.
برگشت ما خواهد رفت ، راه ما آمد ، و کوچک
با تشکر از شما بزرگ ، درشت ، مرغ دل
مردان است.
ما باید که سینه باز ، اگر ما برای مردن
آن.
و من شما را برای این کیف ، خانم تشکر می کنم
Crossley ، برای بازگرداندن پول حلال ما
شوید. "
البته من گفت : من می خواهم با مادرم بروم ،
و البته همه آنها با سر دادن در ما
foolhardiness ، اما حتی پس از آن یک مرد نیست
خواهند رفت همراه با ما.
همه آنها انجام شد به لود به من بدهد
هفت تیر تا مبادا ما مورد حمله قرار گرفتند و به
وعده به اسب آماده saddled در
صورت ما در بازگشت ما دنبال شد ، در حالی که
یک پسر بچه بود به سمت جلو به دکتر است
در جستجوی کمک های مسلح می کند.
دل من ضرب و شتم ریز هنگامی که ما دو مجموعه
مندرج در شب سرد بر این خطرناک
سرمایه گذاری.
ماه کامل بود شروع به ظهور و
redly از طریق لبه فوقانی peered
مه ، و این افزایش شتاب ما ، برای آن
ساده بود ، قبل از ما آمدند دوباره ، که
همه می توان به عنوان به عنوان روز روشن ، و ما
خروج در معرض چشمان هر
ناظران.
ما در کنار تضعیف hedges ، بی صدا و
سریع نیاز دارد ، و نه ما می بینیم آیا یا شنیدن هر چیزی را به
افزایش ترور ما را ، تا ، به کمک ما ،
درب Benbow دریاسالار حال بسته
پشت سر ما.
من تضعیف پیچ در یک بار ، و ما ایستاده بود
و برای یک لحظه در تاریکی panted ، به تنهایی
در خانه با بدن کاپیتان مرده است.
سپس مادرم کردم شمع را در نوار و
دست در دست یکدیگر ، ما پیشرفته
به اطاق نشیمن.
او غیر روحانی که ما او را در سمت چپ ، بر پشت او بود ،
با چشمان خود را باز و یک دست کشیده
از.
"قرعه کشی کردن کور ، جیم ،" زمزمه من
مادر ؛ "آنها ممکن است به خارج آمده و دیده بان.
و اکنون ، او گفت : "زمانی که من کار را انجام دادند ،" ما
که کلید خاموش که برای دریافت و که به
لمس آن ، من باید می خواهم بدانم! "و او
داد نوع از گریه او گفت : به عنوان کلمه است.
من زانو می زنم در یک بار رفت.
در نزدیک به کف دست او بود وجود دارد
کمی دور از کاغذ ، سیاه شدن بر روی یک
سمت.
من نمی توانستم این شکی نیست که مشکی بود
جای پارکی و مصرف آن ، من در نوشته شده است در بر داشت
طرف دیگر ، در بسیار خوب است ، دست روشن ،
این پیام کوتاه : "شما تا ده اند
امشب. "
"او تا ده ، مادر بود ، گفت :" من و تنها
که من آن را گفت ، ساعت قدیمی ما قابل توجه آغاز شد.
این سر و صدای ناگهانی ما یکه می خورید تکان دهنده ؛
اما خبر خوب بود ، برای آن بود که تنها شش.
"در حال حاضر ، جیم ،" او گفت : "این کلیدی است."
من در جیب خود ، یکی پس از دیگری احساس می شود.
چند سکه کوچک ، یک لوله فلزی کوتاه ، و برخی از
نخ و سوزن بزرگ ، یک تکه از دم خوک
دخانیات گاز گرفته دور در پایان ، خود را کندن
با کج دسته ، جیب قطب نما ،
فتیله فندک و جعبه بودند همه آنها که از
موجود است ، و من به ناامیدی آغاز شد.
"شاید آن را دور گردن خود را ،" من پیشنهاد
مادر.
غلبه بر مخالفت قوی ، گچ بری باز من
پیراهن خود را در گردن ، و وجود دارد ، مطمئن
به اندازه کافی ، حلق آویز به یک بیت از رشته درنگ ،
که من با خود را قطع خندقها ، ما در بر داشت
کلید.
در این پیروزی با ما امیدواریم که پر شدند
طبقه بالا و شتاب زده و بدون تاخیر به
اتاق کوچک که در آن او به حال آرام گرفت و تا زمانی
که در آن جعبه خود را از سال روز ایستاده بود
ورود او.
مثل قفسه سینه هیچ جاشو دیگر در تاریخ بود
در خارج ، اولیه "ب" در بالای سوخته
از آن را با آهن داغ ، و گوشه و کنار
تا حدودی شکست و شکسته های طولانی ،
استفاده از چاپگر.
"من کلید بدهید ، گفت :" مادر من ، و
هر چند قفل بسیار سفت شد ، او تا به حال
تبدیل و آن را به عقب پرتاب درب در
برق زده.
بوی قوی ای برخوردار از توتون و تار از گل رز
داخلی ، اما چیزی بود که دیده می شود در
بالا جز از دست کت و شلوار لباس های بسیار خوب است ،
دقت خار و تاشو.
آنها فرسوده شده بود ، هرگز ، مادر من گفت.
تحت این ، مجموعهای از مطالب گوناگون آغاز شد --
ربع ، یک ظرف حلبی کوچک قلع ، میله های چند تن از
دخانیات ، بسیار خوش تیپ دو از بریس
تپانچه ، یک تکه از نوار نقره ، قدیمی
سازمان دیده بان اسپانیایی و برخی دیگر از خرده ریز
ارزش کمی دارند و عمدتا از خارجی را ،
جفت قطبنمای نصب شده با برنج ، و
پنج یا شش کنجکاو غرب هند صدفها می باشد.
من اغلب از تعجب که چرا او باید
در مورد این پوسته با او را در انجام
سرگردان او ، گناه ، زندگی و شکار.
در ضمن ، ما هیچ چیزی از پیدا شده است
اما ارزش هر نقره و خرده ریز ،
و نه از این افراد در راه ما.
در قسمت پایین قدیمی قایقی عبا وجود داشت ،
با دریا نمک سپید در بسیاری از بندرگاه -
نوار.
مادر من آن را کشیده تا با بی صبری ، و
قبل از ذخیره کردن ما وجود دارد ، همه چیز گذشته در
قفسه سینه ، بسته نرم افزاری را در پارچه مشمع گره خورده است ، و
به دنبال مانند مقالات ، و کیسه بوم که
داد جلو ، در لمس ، صدای جرنگ جرنگ از طلا.
"من این جنایتکاران و مجرمین که من صادقانه نشان می دهد
زن ، گفت : "مادر من.
"من غرامت من ، و نه پول خرد انگلیس
بیش.
نگه خانم کیسه Crossley است. "
و او شروع به شمارش بیش از مقدار
نمره کاپیتان از کیسه ملوان است
به یکی که من در برگزاری.
این طولانی ، کسب و کار دشوار بود ، برای
سکه بود از همه کشورها و اندازه --
doubloons ، و لوئیس d' ors ، و guineas ،
و تکه هایی از هشت ، و من می دانم که چه
علاوه بر این ، همه با هم در تصادفی گذاشت.
guineas ، بیش از حد بودند ، در مورد کمیاب ،
و آن را تنها با این که مادر من بود
می دانست که چگونه او را به دفعات مشاهده شده.
هنگامی که ما از نیمه راه را از طریق بودند ، من
ناگهان دست من بر دست او گذاشته ، برای من
تا به حال در سکوت سرد هوا شنیده صدا
که قلب من را به دهان من به ارمغان آورد --
با ضربه چوب بهره برداری از مرد کور را بر
جاده یخ زده.
آن نزدیکتر و نزدیکتر کشید ، در حالی که ما نشسته
نفسم را نگه داشته ما را.
سپس آن را تیز در درب منزل رخ داد ، و
پس ما می تواند بشنود دسته بودن تبدیل
و پیچ تند به عنوان بد بخت بودن
سعی در وارد و پس از آن وجود داشت بلند
زمان سکوت چه در داخل و بدون.
در آخرین مورد بهره برداری recommenced ، و ، به
شادی وصف ناپذیر و قدردانی ما ، درگذشت
به آرامی دور تا دوباره آن متوقف می شود
شنیده می شود.
"مادر ، گفت :" من "را کامل و اجازه دهید
گذرد ، "برای من مطمئن بود درب پیچ
باید مشکوک به نظر می رسید و می آورد
لانه زنبور سرخ کامل در مورد گوش ما ،
هر چند که چگونه خدا را شکر من این بود که من تا به حال پیچ
آن ، هیچ کدام می تواند بگوید که تا به حال ندیده که
وحشتناک مرد کور.
اما مادر من ، وحشت زده به او بود ، می
رضایت نمی کسر را به بیش از
به علت به او بود و obstinately
تمایلی به این مطلب را با کمتر.
این بود در عین حال هفت نیست ، او گفت : ، توسط طولانی
راه ؛ او می دانست که حقوق او و او می توانست
آنها را ، و او هنوز استدلال بود با من
وقتی سوت و یکمی کم صدا خوب
کردن راه بر تپه.
که کافی بود ، و بیش از اندازه کافی ، برای
هر دوی ما.
"من آنچه را من ،" او گفت ، پریدن
به پاهای خود را.
"و من این را به دفعات مشاهده شده مربع را ،"
گفت : من ، مانده تا بسته پارچه برزنت.
لحظه ای بعد ما هر دو groping
طبقه پایین ، ترک شمع های خالی
قفسه سینه ، و بعد ما در باز شد به حال
شدند و در عقب نشینی کامل.
ما تا به حال لحظه های شروع شده نه خیلی زود.
مه به سرعت پراکنده شد ؛ در حال حاضر
میدرخشید ماه کاملا روشن است در سطح بالای زمین
در هر دو طرف ؛ و آن را تنها در بود
پایین دقیق از دل و دور
درب میخانه که حجاب نازک هنوز آویزان
رام نشده برای پنهان کردن اولین گام از ما
فرار کنند.
به مراتب کمتر از نیمه راه به هملت ، بسیار
کمی فراتر از پایین تپه ، ما
باید بیرون بیاید به مهتاب.
بود و نه این همه ، برای من صدای چند
قدم به قدم در حال حاضر در حال اجرا آمد به گوش ما ،
و همانطور که ما به عقب در جهت خود ، نگاه
نور به حول و وپیش و هنوز هم به سرعت در حال
پیشبرد نشان داد که یکی از تازه واردان
انجام فانوس.
"عزیزم ، گفت :" مادر من به طور ناگهانی ، "نگاهی
پول و اجرا کنید.
من می خواهم به ضعف. "
این بود قطعا در پایان برای هر دوی ما ،
من فکر می کردم.
چگونه نفرین به نامردی از
همسایه ها ؛ چگونه می توانم سرزنش مادر فقیر من
صداقت او و حرص و آز ، خود را ، برای گذشته اش
foolhardiness و ضعف حال حاضر!
ما فقط در پل کوچک بود ، توسط خوب
ثروت ، و من او را کمک کرد ، او به عنوان tottering
بود ، به لبه های بانکی ، که در آن ، مطمئن
به اندازه کافی ، او داد آه و سقوط در من
شانه.
من نمی دانم چگونه می توانم یافت قدرت به
آن را در همه ، و من می ترسم از آن بود
تقریبا انجام شده است ، اما من موفق به کشیدن او
پایین و بانک راه کمی تحت
قوس.
من دورتر می تواند او را حرکت نمی کند ، برای
پل خیلی کم به من اجازه کار بیش از
خزیدن زیر آن.
پس ما تا به حال وجود دارد به ماندن -- مادر من تقریبا
به طور کامل در معرض و هر دوی ما در داخل
گوش رس از مسافرخانه.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه