Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل من در زندگی START
من در سال 1632 به دنیا آمد و در شهرستان از نیویورک ، از یک خانواده خوب است ، هر چند از این نیست که
کشور ، پدر من که یک خارجی از برمن ، که برای اولین بار در هال شدند.
او املاک و خوب شده توسط کالا کردم ، و ترک کردن تجارت خود را ، پس از آن در زندگی
نیویورک ، از چه رو او مادر من ، که روابط رابینسون نام بودند ، بسیار ازدواج کرده بود
خوب خانواده در آن کشور ، و از آنها
من رابینسون Kreutznaer نامیده می شد ، اما ، با فساد از کلمات معمول در انگلستان ،
ما در حال حاضر به نام ، نه خود ما و نوشتن ما نام Crusoe. و اصحاب من
همیشه به من می شود.
من دو برادر بزرگتر که یکی از آنها بود سرهنگ به یک هنگ انگلیسی
از پا در فلاندر ، که قبلا توسط لاکهارت سرهنگ معروف فرمان ، و کشته شد
در نبرد دونکرک نزدیک در مقابل اسپانیایی ها.
چه شد برادر دوم من من هرگز نمی دانستند ، بیشتر از پدر و مادر من
می دانست چه چیزی از من شد.
بودن ، فرزند سوم خانواده و به هر تجارت و نه تربیت ، سر من شروع به
پر خیلی زود با افکار درهم و برهم.
پدر من ، که بسیار کهن ، به من داده بود سهم شایسته ای از یادگیری ، تا آنجا که
خانه آموزش و پرورش و مدرسه کشور آزاد به طور کلی ، و من به قانون طراحی شده است ؛
اما من با هیچ چیز راضی اما
رفتن به دریا و تمایل من به این منجر شد تا من به شدت در برابر خواهد شد ، نه ،
دستورات از پدر من ، و در برابر تمام entreaties و بدنبال اهداف از مادر من
و دوستان دیگر ، وجود دارد که به نظر می رسید
چیزی که منجر به مرگ در گرایش طبیعت ، رسیدگی به طور مستقیم به زندگی
بدبختی بود که به من رخ دادن.
پدر من ، یک مرد دانا و بزرگ ، به من مشاوره جدی و عالی در برابر آنچه
او گیراندم طراحی من بود.
او به من به نام یک روز صبح به اتاق خود ، جایی که او توسط نقرس محدود بود ، و
خیلی به گرمی با من به این موضوع expostulated.
او از من پرسید که چه دلایل ، بیش از یک تمایل صرف سرگردان ، من برای ترک کرده بود
خانه پدر و کشور من ، که من ممکن است به خوبی معرفی شده است ، و تا به حال
چشم انداز افزایش ثروت من
نرم افزار و صنعت ، با یک زندگی آسان و لذت بردن.
او به من گفت آن مرد از بخت و اقبال از جان گذشته در یک دست بود ، و یا از مشتاق ، برتر
بخت و اقبال از سوی دیگر ، که در خارج از کشور پس از ماجراهای رفت ، به افزایش های سازمانی ، و
خود را در تعهدات از معروف
طبیعت از جاده عمومی که تمام این کارها یا بیش از حد بالا یا به من شد
بیش از حد زیر را به من ، که من به حالت وسط ، و یا آنچه ممکن است به نام بالا
ایستگاه زندگی کم ، که او ، در پیدا کرده بود
تجربه طولانی ، بهترین دولت در جهان ، مناسب ترین را به شادی و سعادت انسانی بود ،
به شوربختیها و مشکلات ، کار و رنج از مکانیک ، قرار ندارند
بخشی از انسان ، و نه با خجالت
غرور ، تجمل ، جاه طلبی ، و حسادت از بخش بالایی بشریت است.
او به من گفت ممکن است من از شادی از این حالت این یک چیز ، viz قاضی. که
این دولت از زندگی که همه غبطه می خوردند دیگر بود ؛ که پادشاهان غالبا
افسوس می خورد که در نتیجه بدبختی بودن
متولد به چیزهای بزرگ ، و خواست آنها در وسط قرار داده شده است از دو حال
افراط ، بین متوسط و بزرگ ؛ که مرد دانا به شهادت او را به
این ، به عنوان استاندارد از سعادت ، زمانی که او را به دعا نه فقر و نه ثروت.
او bade آن مشاهده من ، و من همیشه باید که فجایع از زندگی شد
مشترک در بین بخش بالا و پایین انسان است ، اما ایستگاه وسط بود
بدترین بلایای طبیعی ، و در معرض نیست
تا به فراز و نشیب های بسیاری به عنوان بخشی از بالاتر یا پایین تر از انسان ، نه ، آنها نمی
در معرض بسیاری از distempers و uneasinesses ، یا از بدن یا ذهن ، به عنوان
کسانی که بودند ، توسط زندگی باطل ، لوکس ،
و اسراف از یک طرف ، و یا با کار سخت ، از necessaries می خواهم ، و میانگین
رژیم غذایی کافی و یا از سوی دیگر ، کج خلقی را به خود توسط
عواقب طبیعی راه خود را از
زندگی ، که در ایستگاه میانی زندگی را برای همه نوع به موجب محاسبه شد و تمام
نوع enjoyments ، که صلح و مقدار زیادی از ثروت handmaids متوسط بودند.
که اعتدال ، اعتدال ، ارامش ،
بهداشت و سلامت ، جامعه ، تمام diversions مطلوب ، لذت و مطلوب است ، شد.
نعمت حضور در ایستگاه وسط زندگی که این مردان در راه رفت و در سکوت و
هموار در سراسر جهان ، و به راحتی
خارج از آن ، با کارگر از دست و یا از سر خجالت نمی کشند ، به فروش نمی رسید
زندگی از برده داری برای نان روزانه ، و نه مورد آزار و اذیت با شرایط perplexed ،
راب که روح صلح و بدن از
استراحت ، و نه خشمگین و با شور و شوق از حسادت ، و یا راز سوزاندن شهوت جاه طلبی برای
بزرگ چیز ، اما ، در شرایط آسان ، کشویی به آرامی در سراسر جهان ، و
sensibly مزه شیرینی زندگی ،
بدون تلخ ، احساس که آنها خوشحال هستند ، و یادگیری های هر روز
تجربه به آن بیشتر بدانید sensibly.
بعد از این او به من فشار صادقانه ، و در شیوه ای مهربان ترین ، نه بازی
مرد جوان ، و نه به خودم رسوب را به بدبختیهای که به طبیعت ، و ایستگاه
از زندگی در من متولد شد ، به نظر می رسد
ارائه شده علیه. که من تحت هیچ ضرورت به دنبال نان من بود ، که او
خوبی برای من ، و تلاش را به من وارد نسبتا به ایستگاه زندگی
که او فقط به من توصیه شده است.
و اگر من را بسیار آسان و شاد در جهان نیست ، باید آن را صرف سرنوشت من و یا
گسل است که باید آن را مانع و چیزی که او باید به پاسخ ، که با داشتن
در نتیجه وظیفه خود را در هشدار به من مرخص
در برابر اقداماتی که او می دانست می تواند به صدمه زدن به من در یک کلمه ، که او را به عنوان انجام
نوع چیزهای بسیار برای من اگر من می ماند و در خانه حل و فصل او به عنوان کارگردانی ، تا او را
نیست دست زیادی در بدبختیهای من به عنوان
به من هر تشویق به رفتن به دور و نزدیک به همه ، او به من گفت من تا به حال بزرگ من
برادر برای مثال ، کسی که به او بدنبال اهداف همان جدی استفاده کرده است تا او را حفظ
از رفتن به جنگ کشور کم است ، اما
می تواند غالب ، تمایلات جوان خود باعث شد او را به اجرا در ارتش ، که در آن نیست
او کشته شد ، و هر چند او گفت که او نمی خواهد متوقف را به دعا برای من ، هنوز او را
سرمایه گذاری برای گفتن به من ، که اگر من را
این مرحله احمقانه ، خدا به من برکت دهد نیست ، و من باید اوقات فراغت را به آخرت
بازتاب غفلت بر داشتن وکیل خود را زمانی که ممکن است هیچ کدام برای کمک به من
بازیابی.
من در این آخرین بخش از گفتمان خود را مشاهده ، که واقعا پیامبر ،
هر چند که من فرض کنید پدر من نمی دانم آن را به پس از خود ، من می گویم ، من مشاهده
اشک اجرا کردن چهره اش بسیار plentifully ،
به ویژه هنگامی که او از برادر من صحبت کرد که کشته شد : و هنگامی که او از من سخن گفت
داشتن اوقات فراغت به توبه ، و هیچ کدام به من کمک می کند ، او پس از نقل مکان کرد این بود که او را شکست
از گفتمان ، و به من گفت که قلب او بود کامل می تواند او را بیشتر به من می گویند.
من واقعا با این گفتمان بود تحت تاثیر قرار ، و ، در واقع ، که می تواند
در غیر این صورت؟ و من حل و فصل از رفتن به خارج از کشور بیشتر به فکر می کنم ، اما به حل و فصل در
خانه با توجه به علاقه پدر من است.
اما افسوس! چند روز پوشید آن را تمام کردن ، و در کوتاه مدت ، برای جلوگیری از هر یک از پدر من
importunities علاوه بر این ، در چند هفته پس از حل و فصل را به اجرا کاملا دور از او.
با این حال ، من در عمل نه کاملا بنابراین عجله به عنوان گرما از حل من درخواست.
اما من مادر من در یک زمان صورت گرفت که من فکر کردم او را کمی بیشتر لذت بخش تر از
عادی ، و به او گفت که افکار من
بنابراین به طور کامل به دیدن جهان بود خم که من هرگز نباید به حل و فصل هر چیزی را با
رزولوشن کافی را از طریق رفتن با آن ، و پدر من بهتر است من به او
رضایت از نیروی من بدون آن.
که من اکنون هیجده سال قدیمی بود که خیلی دیر به شاگرد را به یک تجارت و یا
کارمند به وکیل ، که من مطمئن بود اگر من من هرگز از هم باید در خدمت من ، اما من
باید قطعا به دور از استاد من اجرا
قبل از زمان من بود ، و به دریا ، و اگر او را به پدر من به من اجازه صحبت می کنند
برو one سفر به خارج از کشور ، اگر من به خانه آمد دوباره ، و مانند آن را نداشتند ، من به هیچ.
و من قول می دهم ، با یک سعی و کوشش دو ، آن زمان که من تا به حال از دست رفته را بازیابی کند.
این مادر من را به یک عشق بزرگ را ، او به من گفت او می دانست آن را به هیچ می شود
هدف به صحبت به پدرم در خصوص موضوعات چنین است که او به خوبی می دانست که من چه بود
علاقه به دادن رضایت خود را به هر چیزی تا
برای صدمه زدن به من ، و که او تعجب که چگونه من می تواند از هر چیزی فکر می کنم پس از
گفتمان من تا به حال با پدر من ، و از جمله نوع و عبارات حساس به عنوان او
می دانست که پدر من به من استفاده کرده بودند ، و که ، در
خلاصه ، اگر من خودم را خراب ، هیچ کمک برای من بود وجود دارد ، اما ممکن است بستگی دارد من باید
هرگز رضایت خود را به آن ، که برای بخشی او را بسیار در دست نیست
تخریب من ، و من باید آن را هرگز
می گویند که مادر من حاضر هنگامی که پدر من بود نیست.
اگر چه مادر من حاضر به این حرکت را به پدر من ، اما من شنیدم بعد از آن که او
گزارش تمام گفتمان به او ، و این که پدر من ، پس از نشان دادن نگرانی های بزرگ در
آن ، به او گفت ، با آه ، "این پسر
ممکن است خوشحال می شود اگر او در خانه بمانند ، اما اگر او می رود به خارج از کشور ، او خواهد ترین
خیره چشم پر از بدبختی است که تا کنون متولد شده بود : من می توانم بدون اجازه به آن را ".
این تا تقریبا یک سال پس از این بود که من شکست شل ، هر چند ، در
حال ، من ادامه داد obstinately ناشنوا را به همه پیشنهاد حل و فصل به کسب و کار ، و
اغلب با پدر من و expostulated
مادر بودن خود را تا مثبت در برابر آنچه آنها می دانستند ، تعیین من
تمایلات مرا وادار به.
اما یک روز که در هال ، جایی که من رفت و معمولی ، و بدون هیچ گونه هدف از ساخت
elopement که در آن زمان ، اما ، من می گویم ، که وجود دارد ، و یکی از اصحاب من در حال
به به لندن در خود پدر بادبان
کشتی ، و باعث شد من با آنها با تطمیع مشترک مردان دریا نوردی به ،
که آن را باید از من هیچ چیزی برای عبور من هزینه ، من مشورت نه پدر و نه
مادر بیشتر ، و نه تا این حد آنها را به عنوان فرستاده
کلمه از آن را ، اما آنها را به خروج از آن را به عنوان آنها ممکن است به گوش ، بدون پرسیدن خدا
برکت یا پدر من ، بدون هر گونه توجه به شرایط و یا
عواقب ، و در یک ساعت بیمار ، خدا
می داند ، در 1651 سپتامبر 1 ، من در هیئت مدیره شد یک کشتی عازم لندن است.
بدبختیهای هر ماجراجوی جوان هرگز به باور من ، زودتر آغاز شد ، و یا دیگر ادامه داد
از من است.
این کشتی به محض از هامبر از باد شروع به ضربه و دریا بود
افزایش به شیوه ای وحشتناک ترین ، و ، که من هرگز در دریا شده بود ، قبل از من بود
inexpressibly بیمار در بدن و وحشت در ذهن.
من اکنون به طور جدی آغاز شد ، بر آنچه که من انجام داده بود را منعکس ، و چگونه عادلانه من پیشی گیرد
توسط حکم بهشت برای ستمکاران من خانه را ترک پدر من ، و ترک
وظیفه من.
همه خوب مشاوره از پدر و مادر من ، اشک های پدرم و مادرم entreaties ،
آمد و هم اکنون تازه به نظر من ، و وجدان من ، که به هنوز رتبهدهی نشده است
زمین سختی که به آن که از سال ،
من با تحقیر از مشاوره سرزنش ، و تخطی از وظیفه من به خدا و من
پدر.
این همه در حالی که طوفان افزایش یافته است ، و به دریا رفت بسیار بالا ، هر چند هیچ چیز مانند
آنچه من چند بار از سال دیده می شود ، هیچ ، و نه آنچه که من چند روز بعد دیدم ، اما از آن بود
به اندازه کافی برای من تاثیر می گذارد پس از آن ، بود که اما
ملوان جوان ، و به حال چیزی از ماده شناخته شده است.
من انتظار می رود هر موج داشت که با بلع ، و هر زمان که کشتی سقوط کرد
پایین ، به عنوان فکر کردم ، در طریق و یا تو خالی از دریا بود ، ما هرگز نباید افزایش یابد
بیشتر در این رنج از ذهن من ساخته شده بسیاری از
پاکستان و قطعنامه های آن است که اگر آن را به خدا در زندگی من در این یدکی لطفا
سفر ، اگر به حال من یک بار پای من بر زمین خشک دوباره ، من به طور مستقیم به خانه من
پدر ، و آن را به یک کشتی هرگز دوباره
در حالی که من زندگی می کردند ، که من خود را در مشاوره ، اجرا و هرگز خودم را به چنین
به عنوان این بیشتر بدبختیهای هر.
در حال حاضر من به سادگی خوبی از مشاهدات خود در مورد ایستگاه وسط
زندگی ، چه آسان ، چگونه به راحتی او تمام روز او زندگی کرده بود ، و هرگز شده است
در معرض tempests در دریا و یا مشکلات در
ساحل و حل و فصل من که من ، مانند یک توبه واقعی ولخرج ، به خانه به من
پدر.
این افکار عاقلانه و هوشیار ادامه داد : همه در حالی که طوفان به طول انجامید ، و در واقع برخی از
پس از زمان ، اما در روز بعد ، باد ، کاهش خواهد یافت شد و دریا آرام تر ، و من شروع به
که کمی inured به آن ، با این حال ، من
بسیار جدی برای تمام آن روز ، که همچنین کمی دریا هنوز بیمار است ، اما نسبت به شب
آب و هوا پاک کردن ، باد کاملا بر این ، جذاب و یک شب خوب و به دنبال.
خورشید رفت کاملا روشن و گل رز
تا بامداد روز بعد ، و با کمی و یا بدون باد ، و یک دریا صاف است ، آفتاب درخشان
بر آن ، چشم بود ، و من فکر کردم ، بیشتر لذت است که تا کنون دیدم.
من در شب خواب بود ، و اکنون بیشتر دریا بیمار ، اما بسیار شاد ،
با تعجب نگاه به دریا که بود خشن و وحشتناک روز قبل از و
می تواند تا آرام و دلپذیر در یک زمان بسیار کمی پس از.
و اکنون ، تا مبادا قطعنامه های خوب من باید ادامه یابد ، همدم من ، که مرا ترغیب به حال
دور ، می آید به من : "خوب ، باب ، می گوید :" او ، به من دست زدن به شانه ، "چگونه می
پس از آن؟
من حکم شما frighted ، شما wer'n't ، شب گذشته ، هنگامی که آن را منفجر اما capful از
؟ باد "" است؟ D' capful شما به آن گفت : "من." twas یک طوفان وحشتناک است. "" طوفان ، شما
احمق از شما ، پاسخ گفت : «او ،" شما در تماس است که یک
طوفان؟ به همین دلیل ، آن را چیزی در همه بود ، اما به ما یک کشتی خوب و دریا ، اتاق ، و ما فکر می کنیم
هیچ چیز از این باد از باد است که ، اما شما اما آب شیرین ملوان ، باب.
بیا ، اجازه دهید یک کاسه پانچ ما را ، و ما که فراموش D' شما ببینید که چه
TIS جذاب آب و هوا "در حال حاضر؟" برای کوتاه این بخشی از سرگذشت غمگین من ، ما راه رفت
از همه ملوانان است ، پانچ و ساخته شده بود به من
half مست با آن ساخته شده بود : و در آن شرارت یک شب من غرق تمام من
توبه ، همه تفکرات من بر رفتار گذشته من ، تمام قطعنامه های من برای آینده است.
در یک کلام ، به عنوان دریایی به سطح صاف خود را از بازگشت بود و حل و فصل آرامش
با کاهش از طوفان است که ، پس عجله از افکار من بیش از حد ، ترس من
و دغدغه های که توسط بلعیده
دریا بودن را فراموش کرده ، و در حال حاضر از من خواسته سابق بازگشت ، به طور کامل من
فراموش قول و وعده داده است که من در پریشانی من ساخته شده است.
من ، در واقع ، برخی فواصل از انعکاس و افکار جدی بود ،
به عنوان آن بود ، تلاش به بازگشت دوباره گاهی اوقات ، اما من آنها را تکان داد خاموش ، و roused
از خودم از آنها را به عنوان آن را از یک شد
کج خلقی ، و اعمال خود را به نوشیدن و شرکت ، به زودی از تسلط بازگشت
متناسب با آن برای من آنها را به نام ، و من در پنج یا شش روز به حال من به عنوان یک کامل
پیروزی بر وجدان که هر شخص جوان
که به حل و فصل و نه با آن را مشکل می تواند به میل.
اما من به یک تحقیق دیگر برای آن هنوز هم ، و پراویدنس ، در چنین مواردی به عنوان
به طور کلی آن ، حل و فصل به من ترک به طور کامل و بدون بهانه ، برای ، اگر من نمی
این را برای رستگاری ، بعد از آن
به مانند یک بدبخت به عنوان بدترین و سخت در میان ما که هر دو اعتراف
خطر و رحمت.
روز ششم از ما در دریا ما را به راه Yarmouth آمد. باد شده
خلاف و آرام آب و هوا ، ساخته شده بود ، اما ما راه کمی از طوفان است.
در اینجا ما به یک لنگر موظف شدند ، و در اینجا ما دراز ، باد ادامه
خلاف - viz. در جنوب غرب ، برای هفت یا هشت روز را ، که در طی آن زمان بسیاری از بزرگ
کشتی از نیوکاسل آمده را به همان
جاده ها ، به عنوان بندر مشترک که در آن کشتی ممکن است برای یک باد برای رودخانه منتظر بمانید.
ما با این حال ، از شر اینجا تا زمانی اما ما باید آن را tided تا رودخانه ، اما
که باد نیز منفجر تازه ، و بعد از ما چهار یا پنج روز lain بود ، منفجر بسیار سخت است.
با این حال ، راه که به خوبی به عنوان یک بندرگاه ، به لنگرگاه خوب حساب ، و ما
مقابله با زمین بسیار قوی ، مردان ما بی عرقه ، و در حداقل
نگران از خطر است ، اما صرف زمان
در حالت استراحت و نشاط ، پس از به شیوه ای از دریا ، اما روز هشتم ، در صبح ،
باد افزایش یافته است ، و ما همه دست به دست در محل کار برای حمله به topmasts ما بود ، و
همه چیز گرم و نرم و نزدیک ، که سوار کشتی ممکن است به سادگی امکان پذیر است.
ظهر توسط دریا رفت بسیار بالا در واقع ، و کشتی ما در جلو عرشه کشتی سوار ، حمل
چند دریا ، و ما به فکر یک یا دو بار لنگر خانه ما آمده بود ، که بر اساس آن ما
استاد دستور داد از ورق لنگر ، بنابراین
که ما با دو مجریان پیش سوار ، و کابل های نوسان به پایان تلخ.
در این زمان آن را منفجر یک طوفان وحشتناک در واقع و در حال حاضر من شروع به ترور و
شگفتی در چهره و حتی از ملوانان خود را دارند.
استاد ، اگر چه در کسب و کار حفظ کشتی هوشیار ، با این حال او در رفت
و خارج از کابین خود را با من ، من می توانم او را آرام به خود می شنوند می گویند ، چندین بار ،
"پروردگار مهربان می شود به ما است! ما باید به تمام
از دست رفته! ما باید به تمام ناتمام! "و مانند آن.
در طی این hurries اول من احمق بود ، دروغ هنوز در کابین من ، که در
هدایت ، و می تواند خلق و خوی من توصیف نیست : من بیمار می تواند از سر توبه که بوجود
من تا به حال تا ظاهرا به زیر پا گذاشته و
خودم را در برابر سخت : من فکر کردم تلخی مرگ گذشته شده بود ، و
این خواهد بود که هیچ چیز مثل اولین ، اما هنگامی که استاد خود آمد با من ، که من
گفت : فقط در حال حاضر ، و گفت ما باید همه را از دست داده ، من dreadfully frighted شد.
من از کابین من و نگاه کردن ، اما چنین چشم بد من هرگز از :
دریا زد کوه ها بالا ، و شکست بر ما هر سه یا چهار دقیقه. وقتی که من می تواند
در مورد نگاه کنید ، من چیزی می تواند اما را ببینید
زجر دور ما ، دو کشتی که سوار نزدیک ما ، ما در بر داشت ، دکل های خود را با کاهش داشته
هیئت مدیره ، در حال عمیق لادن و مردان ما گریه که سوار یک کشتی که در حدود یک مایل
جلوتر از ما بود foundered.
دو کشتی ها ، که از مجریان خود رانده می شود ، خارج شدند و از راه به دریا اجرا شود ،
در تمام ماجرا ، و نه با یک دکل ایستاده.
کشتی نور شانس بهترین ، و نه آنقدر در دریا کار ، اما دو یا سه
از آنها را راندند ، و نزدیک ما آمد ، در حال اجرا را با تنها spritsail خود را از
قبل از باد.
به سوی شب همسر و افسر کشتی التماس استاد از کشتی های ما به آنها اجازه
بریده جلو افراشته ، که او خیلی مایل به انجام ، اما افسر کشتی
اعتراض به او را که اگر او بود نمی
کشتی که موسس ، او موافقت و زمانی که آنها را قطع کرده بود جلو افراشته است ، اصلی
ماست سل ها تا شل بود ، و کشتی را تکان داد بسیار ، آنها را به دور برش که مجبور بودند از
همچنین ، و ایجاد یک طبقه روشن است.
هر یک ممکن است قاضی چه یک وضعیت من باید در در تمام این باشد ، که بود ، اما یک جوان
ملوان ، و بود که در چنین ترس قبل از در بوده است ، اما کمی.
اما اگر من می توانم در این فاصله بیان افکار من در مورد من در آن زمان بود ، من
در وحشت ده برابر بیشتر از ذهن به حساب اعتقادات سابق من ، و با داشتن
از آنها را به قطعنامه های من تا به حال بازگشت
wickedly گرفته شده در اول ، از من در مرگ خود بود و این ، اضافه شده به
وحشت از طوفان ، از من قرار داده و به مانند یک بیماری است که من می توانم با هیچ واژه توصیف
آن.
اما بدترین بود هنوز نرسیده است. طوفان ادامه داد و با خشم به طوری که ملوانان
خود اذعان کرد که آنها تا به حال هرگز بدتر.
ما یک کشتی خوب است ، اما او در عمیق لادن ، و wallowed در دریا ، به طوری که ملوانان
در هر حال حاضر و پس از آن از گریه او را بنیانگذار.
این مزیت من در یک احترام بود ، که من نمی دانستم آنچه را که آنها توسط موسس به معنای
تا من نپرسید.
با این حال ، از طوفان بود خشن که من دیدم ، چیزی است که اغلب دیده می شود ، استاد ،
افسر کشتی ، و بعضی دیگر معقول تر از بقیه ، در نماز خود را ،
و انتظار هر لحظه ای که کشتی را به پایین بروید.
در وسط شب ، و در زیر تمام بقیه distresses ما ، یکی از مردان
که به پایین شده بود به گریه از ما نشت فنر بود ؛ گفت : یکی دیگر از چهار وجود دارد
پا در آب نگه دارد.
سپس همه دست به پمپ نامیده می شدند. در آن کلمه ، قلب من ، و من فکر کردم ، درگذشت
در درون من : و من به عقب به طرف تخت من که من ، به داخل کابین شنبه سقوط کرد.
با این حال ، مردان من roused ، و به من گفت که من ، که قادر به انجام هیچ چیز قبل از ،
شد و به عنوان یکی دیگر قادر به پمپ که در آن من هم زده و به پمپ ،
و کار بسیار صمیمانه.
در حالی که این استاد انجام شده بود ، از دیدن برخی از معدن نور ، که ، قادر به سوار
از طوفان به لغزش و فرار به دریا موظف شدند ، و خواهد آمد و نزدیک ما ،
دستور به آتش تفنگ به عنوان یک سیگنال از پریشانی.
من که چیزی به معنای چیزی است که آنها ، به فکر به حال کشتی شکسته ، و یا برخی از
چیز وحشتناک اتفاق افتاده است.
در یک کلام ، من شگفت زده بود که من را در بیهوشی افتاد.
از آنجا که این زمانی که همه زندگی خود را به حال به فکر بود ، هیچ کس به من فکر ، یا
آنچه از من تبدیل شد ، اما مرد دیگری شدت به پمپ ، و thrusting من
با پای خود به کنار ، به من اجازه دروغ ، فکر من
مرده شده بود و آن را در حالی که بزرگ بود قبل از من به خودم بود.
ما مشغول به کار در ، اما با افزایش آب در می کنند ، روشن شد که کشتی
که بنیانگذار و اگر طوفان شروع به فروکش کردن کمی است ، اما ممکن نیست
او می تواند شنا تا ما ممکن است به هر اجرا
پورت ، پس استاد ادامه داد شلیک اسلحه برای کمک و یک کشتی نور ، که در آن شر
از فقط از ما جلوتر ، جرأت یک قایق به ما کمک کند.
آن را با خطر بیشترین قایق نزدیک ما بود ، اما آن را غیر ممکن بود برای ما
دریافت در هیئت مدیره ، و یا برای قایق به سمت نزدیک کشتی دروغ ، تا در آخرین مردان
پارو زدن بسیار صمیمانه ، و جسارت خود را
زندگی به ما را ذخیره کنید ، ما بازیگران مرد آنها را از طناب بر استرن با یک شناور به آن ، و
سپس آن را به نوسان از طول بزرگ ، که آنها ، پس از کار زیاد و خطر ، در زمان
نگه ، و ما آنها را تحت hauled استرن ما نزدیک است ، و همه را به قایق خود شد.
این به هیچ هدف و یا آنها را برای ما بود ، بعد از ما در قایق بودند ، به رسیدن فکر می کنم
کشتی خود را ، پس همه توافق کردند که به او اجازه درایو ، و تنها به او را در سمت
ساحل به اندازه ما می تواند ، و استاد ما
وعده داده شده آنها ، که اگر قایق به ساحل staved بود ، او آن را به خود خوب
استاد : پس تا حدودی به پارو زدن و تا حدی رانندگی ، قایق ما رفت به
شمال ، شیب دار به سمت ساحل تقریبا تا آنجا که به Winterton بودن.
ما بسیار بیشتر از یک چهارم از یک ساعت یک کشتی از ما نیست تا ما شاهد نزول او ،
و پس از آن من برای اولین بار چه توسط یک کشتی foundering در درک بود
دریا.
من باید اذعان من تا به حال به سختی چشم به نگاه کردن که ملوانان به من گفت او
غرق شدن ، برای از لحظه ای که آنها نه من را در قایق قرار داده است که من از
ممکن است گفت : به در ، قلب من ، به عنوان آن بود
شد ، مرده در درون من ، تا حدودی با ترس ، تا حدودی با وحشت از ذهن ، و
افکار از آنچه هنوز قبل از من بود.
در حالی که ما در این وضعیت ، مردان هنوز در کار پارو قایق را نزدیک شد
ساحل ، ما می توانیم را مشاهده کنید (زمانی که قایق ما نصب امواج ، ما قادر به دیدن
ساحل) مردم زیادی در حال اجرا همراه
رشته به ما کمک هنگامی که ما باید نزدیک ، اما ما راه کند اما نسبت به ساخته شده
ساحل و نه بود که ما قادر به رسیدن به ساحل تا ، که گذشته از فانوس دریایی
Winterton ، به ساحل می افتد را به
به سمت غرب به سمت Cromer ، و زمین قطع کمی خشونت
باد.
در اینجا ما در کردم ، و نه بدون مشکل زیاد است ، همه در ساحل امن کردم ، و
پس از آن با پای پیاده به Yarmouth ، که در آن ، به عنوان مردان تاسف ، ما راه می رفت مورد استفاده قرار گرفت
با بزرگ بشریت ، و همچنین توسط
قضات دادگاه های بخش از شهر ، که به ما اختصاص چهارم خوب است ، که توسط تجار خاص
و صاحبان کشتی ها ، و پول کافی به ما داده تا ما را یا به لندن یا
به هال که ما فکر مناسب.
به حال من در حال حاضر به حال به این معنا که به هال رفته ، و رفته اند خانه ، من تا به حال شده است
شاد ، و پدر من ، به عنوان مثل در ما به برکت نجات دهنده ، حتی کشته بود
گوساله fatted برای من ، برای من شنیدن کشتی
در دور رفت در راه Yarmouth بازیگران شد ، در حالی که بزرگ بود قبل از او
هر گونه اطمینان داد که من غرق نمی شود.
اما سرنوشت بیمار من تحت فشار قرار دادند در حال حاضر با سر سختی است که هیچ چیز نمی تواند مقاومت و
هر چند که من تا به حال چند بار با صدای بلند تماس از دلیل من و من تشکیل شده است قضاوت را به
به خانه ، اما من تا به حال هیچ قدرت به انجام آن.
من می دانم که چه چیزی به این ، و نه من آن است که مخفی overruling فرمان می خواهیم ،
که ما را در hurries به ابزار کشتار خود ما ، حتی اگر از آن می شود
قبل از ما ، و بر آن است که ما با چشم باز عجله.
بدیهی است ، چیزی جز برخی از چنین مقرر بدبختی غیر قابل اجتناب ، که آن را غیر ممکن بود
برای من فرار می کنند ، می تواند از من با فشار به جلو در برابر استدلال و آرامش و
بدنبال اهداف از افکار من بیشتر بازنشسته ،
و در برابر دو دستورالعمل قابل مشاهده از جمله به عنوان من تا به حال با در اولین تلاش من آشنا شد.
رفیق من که تا به حال به قبل از سخت شدن من کمک کرد ، و پسر که در کارشناسی ارشد بود ،
در حال حاضر کمتر به جلو از اول
اولین بار او را به من پس از صحبت ما در Yarmouth ، که نه دو تا شد و یا شد
سه روز ، برای ما در شهر به چند محله از هم جدا ، من می گویند ، برای اولین بار
او به من هم دیدم ، به نظر می رسید لحن او بود
تغییر ، و به دنبال بسیار سودا ، و تکان دادن سر خود ، او از من پرسید که چگونه من ،
و گفتن که من پدر او بود ، و من در این سفر تنها برای یک محاکمه شده بود ، در
برای رفتن بیشتر در خارج از کشور ، پدر ،
عطف به من با بسیار جدی و نگران تن "مرد جوان ،" می گوید ، "شما
باید به دریا بیشتر نبوده است ، شما باید این را برای ساده و قابل مشاهده
نشانه است که شما به یک دریا نوردی نه
مرد است. "" چرا ، آقا ، گفت : "من ،" شما را به دریا بیشتر؟ "" است که یک مورد دیگر ، گفت : "
او "خواستار آن من است ، و بنابراین وظیفه من است ، اما به شما به عنوان این سفر در دادگاه ساخته شده ،
شما چه طعم و مزه بهشت شما را از آنچه به شما به انتظار اگر شما ادامه داده می شود.
شاید این است که تمام ما در حساب شما پا افتادهی ، مانند یونس در کشتی
Tarshish.
دعا کنید ، "او ادامه می دهد ،" شما چه هستند و چه در حساب شما به دریا به "پس از که؟
من به او گفت برخی از داستان من ، در پایان که او را به یک نوع عجیب از پشت سر هم
شور : "آنچه که من انجام داده بود ، می گوید :" او ، "که
چنین خیره چشم ناراضی باید به کشتی من آمده است؟
من پا من در کشتی با تو مجموعه ای دوباره برای یک هزار پوند است. "
در واقع این بود که به من گفت ، سفر تفریحی از روح خود را ، که هنوز توسط آشفته شد
حس از دست دادن او ، و دورتر از او می تواند به قدرت داشته باشد.
با این حال ، او پس از آن بسیار صحبت به شدت به من ، مشوق من برای رفتن به من
پدر ، و دچار وسوسه نمی کند به خراب کردن من ، به من گفتن من ممکن است یک دست قابل مشاهده است را مشاهده کنید
از بهشت بر من.
"و مرد جوان ، گفت :" او ، "آن بستگی دارد ، اگر شما نمی پشت ، هر کجا که شما بروید ، شما
خواهد با چیزی جز حوادث و نومیدی چیره میشوند ، تا کلمات پدر خود را
ها بر شما اعمال شده است. "
ما به زودی پس از جدا ، برای من او را پاسخ کمی ، و من او را بیشتر. که در راه او
رفت و من می دانستم که نیست.
همانطور که برای من ، داشتن مقداری پول در جیب من ، من به لندن سفر های زمین ، و وجود دارد ،
و نیز در جاده ها ، بسیاری از مبارزات را با خودم به حال چه دوره ای از زندگی من باید
را ، و اینکه آیا من باید به خانه و یا به دریا.
همانطور که به رفتن به خانه ، شرم مخالف بهترین حرکات است که ارائه شده به افکار من است ، و
بلافاصله به من رخ داده است که چگونه من باید در میان کشورهای همسایه خندید ، و باید
شرمنده می شود برای دیدن ، نه پدر و مادر من
تنها ، اما حتی هر کسی دیگری را ، از چه رو من از اغلب مشاهده شده ، چگونه
نامتجانس و غیر منطقی خلق و خوی مشترک بشریت است ، به ویژه از جوانان ،
به همین دلیل است که باید آنها را در راهنمای
از جمله موارد ، viz. شرمنده که آنها را به گناه نیست ، و در عین حال شرمگینیم به توبه ، نه
شرمنده از عمل برای آنها که عادلانه باید احمق ها محترم است ، اما
شرمنده از بازگشت ، که فقط می تواند آنها را محترم می شود مرد دانا است.
در این حالت از زندگی ، با این حال ، من هم باقی مانده است ، نامشخص است که چه اقدامات را ،
و آنچه البته به از زندگی منجر شود.
عدم تمایل مقاومت ناپذیر ادامه داد : به خانه رفتن و به من جرات نزدیک شدن در حالی که ،
یاد از ناراحتی من شده بود در عینک خاموش ، کاهش خواهد یافت و به عنوان که ، این کمی
حرکت من در خواست من مجبور به بازگشت به عینک
با آن ، تا در آخرین من کاملا گذاشته کنار افکار از آن ، و نگاه از
برای یک سفر.