Tip:
Highlight text to annotate it
X
نوبت به پیچ
داستان ما برگزار شده بود ، دور آتش ، به اندازه کافی نفس ، اما به جز
اظهار آشکار شد که در آن مهیب ، در شب کریسمس در خانه قدیمی ، عجیب و غریب
داستان اساسا باید باشد ، من به یاد داشته باشید هیچ
نظر زبان آمده تا کسی اتفاق افتاده است می گویند که این تنها مورد است که او در ملاقات کرده بود
که چنین ملاقات در کودک کاهش یافته بود.
مورد ، من ممکن است به ذکر است ، که از ظهور در چنین خانه قدیمی به به حال بود
ما به مناسبت به جمع آوری بود -- ظاهر ، از نوع وحشتناک ، به کمی
پسر خواب در اتاق با مادرش
و بیداری او را تا در وحشت از آن ، بیداری او را به ترس او پراکنده و
ساکت کردن او را به خواب دوباره ، اما به روبرو می شوند نیز ، خود ، قبل از او موفق شده بود
انجام این کار ، دید که او را متزلزل بود.
این مشاهده است که از داگلاس جلب کرد -- نه بلافاصله ، اما بعدها در
شب -- پاسخ بود که نتیجه جالب که من جلب توجه است.
شخص دیگری ، یک داستان موثر نیست ، که من تو را دیدم او گفت :
زیر است.
این من نشانه گرفت که او تا به حال خود چیزی برای تولید و که ما باید
فقط باید صبر کنید.
ما در واقع تا دو شب بعد منتظر ، اما که در همان شب ، قبل از ما پراکنده ،
او به ارمغان آورد از آنچه در ذهن او بود.
در توجه به شبح گریفین ، و یا هر کاری که -- -- : "من کاملا موافق که
ظاهر می شود برای اولین بار به پسر کوچک ، به طوری مناقصه سن ، می افزاید : لمس خاص است.
اما این رخداد اول از نوع جذاب آن است که من می دانم که درگیر نیست
یک کودک.
اگر کودک می دهد اثر دیگری به نوبه خود از پیچ ، چه چیزی شما را به دو می گویند
کودکان -- "" ما می گویند ، البته ، "به کسی گفت ،
"که آنها را دو نوبت!
که ما می خواهیم در مورد آنها را بشنود. "من می توانم داگلاس وجود دارد قبل از آتش سوزی را ببینید ، به
او مجبور شد که بلند شده برای ارائه به پشت او ، به دنبال در هم سخن خود را با او
دست در جیب خود.
"هیچ کس اما من ، تا کنون ، تا به حال شنیده است. کاملا بیش از حد وحشتناک است. "
این ، به طور طبیعی ، با صدای چند اعلام شد برای دادن چیزی که قیمت حداکثر ،
و دوست ما ، با هنر آرام ، پیروزی خود را با چرخش چشم خود را بر روی آماده
بقیه از ما و رفتن در : "فراتر از همه چیز.
هیچ چیز در تمام که من می دانم آن را لمس می کند. "" برای ترور محض است؟ "
من به یاد داشته باشید درخواست.
به نظر می رسید به او گفت که پس از آن بود ساده که می شود واقعا در از دست دادن چگونه به واجد شرایط
آن. او دست خود را بر چشم خود را به تصویب رساند ، ساخته شده
کمی ادا و اصول wincing.
"وحشتناک --! dreadfulness" "اوه ، چگونه خوشمزه" گریه یکی از
زنان است.
او در زمان بدون اطلاع قبلی از او ، او نگاهی به من انداخت ، اما به عنوان اگر به جای من او را دیدم ، آنچه که او
سخن گفت. "برای زشتی و وحشت عمومی غیر طبیعی
و درد است. "
"خب پس ،" من گفتم : «فقط نشستن سمت راست پایین و شروع است."
او تبدیل به دور آتش ، داد و پا زدن برای ورود به سیستم ، به تماشای آن یک لحظه.
پس از آن او دوباره با ما مواجه شدند : "من نمی تواند آغاز.
من باید برای ارسال به شهر. "ناله به اتفاق آرا در این وجود دارد ، و
بسیار سرزنش ، و پس از آن ، در راه سرگرم خود ، او توضیح داد.
"داستان نوشته شده است.
آن را در کشو قفل شده است -- از آن شده است برای سال ها.
من می توانم به انسان من نامه بنویسید و کلید را محصور و او می تواند بسته به عنوان او
می یابد آن را. "
این به من در خاص است که او به نظر می رسد مطرح کردن این بود -- تقریبا به نظر می رسد به درخواست تجدید نظر
برای کمک به تردیدی نیست.
او ضخامت یخ ، شکل گیری بسیاری از زمستان شکسته بود ؛ به حال به حال خود
دلایل سکوت طولانی. دیگران ابراز تنفر تعویق ، اما آن را
فقط scruples او که مرا مفتون.
من adjured او را به اولین پست نوشتن و به موافقت با ما ، برای شنوایی زود هنگام ؛
سپس من از او پرسید که آیا تجربه در مورد خود شده بود.
این پاسخ او بی درنگ.
"آه ، خدا را شکر ، نه!" "و شما سابقه؟
شما در زمان چیز را؟ "" چیزی اما تصور است.
من در زمان که در اینجا "-- او قلب او شنود گذاشته باشند.
"من از دست رفته هرگز." "سپس نسخ خطی خود را --"
"آیا در ، جوهر پژمرده ، و در دست زیبا ترین است."
او آویزان آتش دوباره.
"زن است. او مرده این بیست سال بوده است.
او برای من فرستاد صفحات در سوال قبل از او درگذشت. "
همه آنها به گوش دادن بودند در حال حاضر ، و البته کسی به توان قوس وجود دارد ، و یا در هر
سرعت را به منظور جلب استنتاج. اما اگر او را استنباط بدون
لبخند آن را نیز بدون تحریک شد.
او جذاب ترین فرد بود ، اما او به ده سال بزرگتر از I. بود
او حاکم خواهر من بود ، او بی سر و صدا گفت.
"او دلپذیر ترین زن من تا به حال در موقعیت او شناخته شده بود ، او می شده اند
ارزش هر گونه هر چه. مدتها پیش بود ، و این قسمت طولانی بود
قبل از.
من در ترینیتی بود ، و من او را در خانه در من فرو می ریزند تابستان دوم.
من بسیار وجود دارد که در آن سال -- یک زیبایی بود ، و ما تا به حال ، در خود را خاموش
ساعت برخی از strolls و گفتگو در باغ -- مذاکرات که در آن او به من زده به عنوان
awfully هوشمندانه و زیباست.
اوه بله ؛ انجام پوزخند : من هم دوست داشتم او را به شدت و خوشحالم به این روز فکر می کنم که او دوست داشت
من ، بیش از حد. اگر او تا به حال او می توانست به من گفت.
او به حال کسی نگفته است.
به سادگی نمی که او گفت ، اما من می دانستم که او نداشته است.
من مطمئن بود ، من می توانم ببینم. شما به راحتی خواهید به همین دلیل زمانی که می شنوید قضاوت خواهند کرد. "
"از آنجا که چنین چیزی ترساندن شده بود؟"
او ادامه داد : به من ثابت کند. "شما به راحتی خواهید قضاوت" او تکرار : "شما
خواهد شد. "من به او ثابت ، بیش از حد.
"من می بینم.
او در عشق بود. "او برای اولین بار خندید.
"شما حاد است. بله ، او در عشق بود.
است که ، او تا به حال شده است.
که بیرون آمد -- او می تواند داستان خود را بدون آن بیرون می آید بگویید.
من آن را دیدم ، و او را دیدم که آن را دیدم ، اما هیچ یک از ما از آن صحبت کرد.
من به یاد داشته باشید زمان و مکان -- گوشه ای از چمن ، سایه ای از بزرگ
beeches و طولانی ، بعد از ظهر گرم تابستان. این نبود صحنه را برای خود میلرزد ، اما اوه --!
او quitted آتش و پشت به صندلی خود را کاهش یافته است.
شما بسته را صبح پنجشنبه دریافت خواهید کرد؟ "
من نپرسید.
احتمالا تا نه پست دوم است. "" خب پس ، بعد از شام -- "
"شما همه شما به من اینجا را ملاقات کرد؟" او نگاه ما دور دوباره.
"آیا کسی قصد ندارم؟"
تقریبا تن از امید است. "همه خواهد ماند!"
"من" -- و "من!" گریه خانمها که خروج آنها ثابت شده بود.
خانم گریفین ، با این حال ، با بیان این که نیاز به نور کمی بیشتر است.
"چه کسی بود او در عشق با بود؟" "داستان خواهد بگوید ،" من بر خودم را در زمان
پاسخ دهید.
"آه ، نمی تواند منتظر داستان" داستان نشان خواهد داد ، گفت : "داگلاس" نیست
در هر لفظی ، راه و مبتذل است. "ترحم ، پس از آن.
این تنها راهی که من تا کنون درک است. "
"به شما بگویم ، داگلاس؟" کس دیگری نپرسید.
او به پا خود را پیمود ، دوباره. بله -- فردا.
حالا من باید به رختخواب بروید.
شب خوب است. "و به سرعت ابتلا به یک شمعدان ، او
سمت چپ ما کمی سر در گم است.
از پایان ما از سالن بزرگ قهوه ای ما شنیده گام خود را بر روی پله ، که در نتیجه ان خانم
گریفین صحبت کرد. "خب ، اگر من نمی دانم که او در عشق بود
با من می دانم که او چه کسی است. "
او ده سال بود ، گفت : "شوهرش.
Raison د به علاوه -- که در آن سن! اما نه خوب ، سکوت طولانی خود را. "
"چهل سال!"
گریفین قرار داده شوید. "با استفاده از این شیوع بیماری در گذشته است."
شیوع بیماری "بازگشت من" به مناسبت فوق العاده ای از پنجشنبه شب "و
هر کس را با من موافقت کرد که در پرتو آن ، ما تمام توجه را از دست داد
هر چیز دیگر.
آخرین داستان ، با این حال ناقص و مانند باز کردن صرف سریال ، بوده است
گفت ، ما handshook و "candlestuck ،" را به عنوان کسی گفت ، و به رختخواب رفت.
من می دانستم که روز بعد که نامه ای که حاوی کلید بود ، اولین پست ،
به آپارتمان لندن او رفته ، اما در وجود -- و یا شاید فقط در حساب --
انتشار نهایی از این دانش ما
کاملا او را تنها تا بعد از شام اجازه دهید تا یک ساعت از شب ، در واقع ، به عنوان
ممکن است بهترین را با نوعی از احساسات است که امیدوار است ما ثابت شد توافق.
بعد از آن او به عنوان ارتباطی که ما می تواند میل شد و در واقع به ما بهترین او دلیل
برای این کار است.
ما آن را از او بود دوباره قبل از آتش سوزی در سالن ، که ما تا به حال تا به حال شگفتی های خفیف ما
شب قبلی.
به نظر می رسید که روایت او به ما قول داده بود واقعا مورد نیاز
مناسب هوش چند کلمه از پیش در امد.
اجازه دهید به من می گویند اینجا و مجزا ، با آن انجام داده اند ، که این روایت ، از دقیق
متن خود من ساخته شده بسیار بعد ، همان چیزی است که من در حال حاضر باید بدهد.
پور داگلاس ، قبل از مرگ او -- هنگامی که آن را در چشم بود -- نسخه خطی به من متعهد
که او را بر سوم از این روزها و این که رسید ، در همان نقطه ، با عظیم
اثر ، او شروع به خواندن به دایره hushed کمی ما را در شب چهارم.
بانوان ترک که گفته بود آنها می ماند البته ، نه شکر آسمان ،
دریافت کننده : آنها ، در نتیجه از ترتیبات ساخته شده رفتگان ، در خشم از کنجکاوی ،
آنها به عنوان استادانی ، تولید شده توسط لمس که با او در حال حاضر مشغول به کار ما را مجبور.
اما این فقط کمی شنوایی نهایی خود را جمع و جور و تر را انتخاب کنید ، آن را نگه داشته ،
دور اجاق ، منوط به هیجان مشترک.
برای اولین بار از این لمس منتقل که این بیانیه نوشته شده است در زمان داستان در
نقطه بعد از آن بود ، به گونه ای آغاز شده است.
این واقعیت به در اختیار داشتن به همین دلیل است که دوست قدیمی خود ، جوانترین
دختران چند کشیش بخش از یک کشور فقیر ، در بیست سالگی ، در
خدمات برای اولین بار در
اطاق درس ، آمد تا به لندن ، در بیم و هراس ، به پاسخ در فرد
تبلیغات که قبلا او را در مکاتبات مختصر قرار می گیرد
تبلیغ.
این فرد ، بر او خودش را ارائه ثابت کرد ، برای قضاوت ، در یک خانه در هارلی
خیابان ، که خود را به عنوان گسترده و تحمیل را تحت تاثیر قرار -- این حامی آینده نگر ثابت
نجیب زاده ، لیسانس در نخست از زندگی ،
چنین رقم را به عنوان افزایش یافته است هرگز ، صرفه جویی در یک رویا یا یک رمان قدیمی ، قبل از fluttered ،
دختر مضطرب خارج از محل اقامت خلیفه همپشایر. به راحتی می تواند یکی از نوع خود را تعمیر و آن را هرگز ،
خوشبختانه ، می میرد.
او خوش تیپ و درشت و لذت بخش ، بدون مقدمه و همجنسگرایان و نوع بود.
او را زده ، به ناچار ، به عنوان متعارف وخوش زبان درپیش زنان و پر زرق و برق ، اما آنچه در زمان اغلب او را از همه و
او شجاعت او پس از آن نشان داد که او را که کل آن به خود به عنوان یک
نوع نفع ، تعهد او سپاسگزاری باید متحمل شدن.
او به عنوان غنی درک شود ، بلکه به عنوان ترس عجیب -- او را همه در تب و تاب بودن از بالا شاهد
مد ، به نظر می رسد ، خوب از عادات گران ، از راه های جذاب با زنان است.
او برای اقامت شهر خود را به حال یک خانه بزرگ با غنایم از سفر پر شده و
غنائم از تعقیب ، اما آن را به کشور زادگاه خود بود ، خانواده قدیمی در محل
اسکس ، که او خواست او را بلافاصله برای ادامه.
او چپ شده است ، با مرگ پدر و مادر خود را در هند ، سرپرست به کوچک
برادرزاده و خواهرزاده های کوچک ، کودکان جوانتر ، برادر نظامی ، آنها او
که دو سال قبل از از دست داده است.
تنها -- این کودکان ، عجیب ترین شانس را برای یک مرد در موضع خود را بودند
مرد بدون مرتب کردن بر اساس تجربه و یا یک دانه از صبر -- خیلی به شدت خود را در
دست.
این همه شده بود یک نگرانی بزرگ و ، در بخشی خود را بدون شک ، یک سری از اشتباهات ،
اما او فوق العاده pitied جوجه فقیر و همه او می تواند انجام داده بود ، به حال به طور خاص
فرستاده آنها را به خانه دیگر او ،
محل مناسب برای آنها را البته که کشور ، و آنها را نگه داشته شود وجود دارد ، از
اول ، با بهترین مردم ، او می تواند پس از آنها را نگاه ، فراق حتی با او
بندگان خود را به انتظار بر روی آنها و رفتن پایین
خود ، هر زمان که او ممکن است ، ببینید که چگونه آنها در حال انجام.
چیزی که بی دست و پا بود که آنها تا به حال روابط عملا هیچ است و خود را
امور خود را گرفت تا تمام وقت خود را.
او آنها را در اختیار بلای بود که سالم و امن قرار داده بود ، و به حال قرار داده شده
سر از استقرار کمی آنها -- اما زیر پله ها -- عالی زن ، خانم
Grose ، چه کسی به او مطمئن بود که بازدید کننده او
دوست و که قبلا خدمتکار به مادرش شده است.
او در حال حاضر خانه دار و همچنین برای زمان اقدام به عنوان سرپرست به
دختر ، از آنها ، کمی بدون فرزندان خود را ، او ، با آرزوی موفقیت برای خوب شد ، به شدت
علاقه.
تعداد زیادی از مردم برای کمک به وجود دارد ، اما البته بانوی جوان که باید به عنوان
حاکم در قدرت عالی باشد.
او همچنین ، در تعطیلات ، به بعد از پسر بچه کوچک ، که شده بود نگاه
مدت در مدرسه -- جوان او به آن ارسال شود ، اما چه چیز دیگری می تواند انجام شود -- و چه کسی ، به عنوان
تعطیلات خود را آغاز خواهد بود از یک روز به دیگری.
برای دو فرزند شده در برای اولین بار یک خانم جوان و آنها را به حال به حال
بدبختی به از دست دادن.
او برای آنها بسیار زیبایی انجام داده بود -- او از قابل احترام ترین فرد بود -- تا او
مرگ ، بزرگ awkwardness از آن ، دقیقا ، چپ هیچ جایگزینی اما
مدرسه مایلز کمی.
خانم Grose ، از آن زمان به بعد ، در راه از رفتار و چیزهایی که او می تواند انجام داده بود
برای فلور ، و آنجا بودند ، علاوه بر این ، آشپز ، خدمتکار dairywoman ، تسویه حساب های قدیمی ،
داماد قدیمی ، و باغبان ، همه به همین ترتیب کاملا قابل احترام.
تا کنون داگلاس ارائه شده بود و تصویر او وقتی که فردی با قرار دادن یک سوال.
"و چه حاکم سابق از مرگ -- از احترام بسیار از؟"
پاسخ دوست ما تحریک کند. "است که خواهد آمد.
من پیشبینی نکرده باشیم. "
"ببخشید -- من فکر کردم که فقط به آنچه شما انجام می دهند."
به جای جانشین او "پیشنهاد من ،" من باید آرزو برای یادگیری در صورتی که دفتر
آورده با آن -- "
«خطر لازم به زندگی؟" داگلاس فکر من است.
او مایل به یادگیری ، و او را یاد بگیرند. شما فردا باید شنیدن آنچه او آموخته است.
در همین حال ، البته ، چشم انداز خود را به عنوان کمی ترسناک را لرزاند.
او جوان ، محاکمه نشده ، عصبی : این چشم انداز از وظایف جدی و کمی بود
شرکت ، به تنهایی واقعا بزرگ است.
او تردید -- در زمان از چند روز برای مشورت و در نظر گرفتن.
اما حقوق و دستمزد ارائه شده بسیار بیش از اندازه گیری متواضعانه خود ، و در یک مصاحبه دوم
او با موسیقی ، او درگیر است. "
و داگلاس ، با این مکث که به نفع شرکت ، نقل مکان کرد مرا به
پرتاب در --
"اخلاقی که البته اغوا اعمال شده توسط جوان پر زرق و برق
مرد است. او به آن تسلیم شده است. "
او بلند شده و به عنوان او را به شب انجام داده بود قبل از به آتش رفت ، داد بزنید به
وارد بخش مدیریت شوید ، با پای خود ، سپس ایستاد یک لحظه با پشت خود را به ما.
"او تنها دو بار او را دیدم."
"بله ، اما این فقط زیبایی از اشتیاق او."
کمی در کمال تعجب من ، در این مورد ، داگلاس تبدیل گرد به من.
"این زیبایی از آن بود.
بودند دیگر وجود دارد ، "او در ادامه ،" که به حال تسلیم نشده است.
او را گفت : با صراحت تمام سختی اش -- که برای متقاضیان چند شرایط
گران شده بود.
آنها ، به نحوی ، به سادگی ترس. این کسل کننده صدا -- صدا عجیب و غریب و
همه بیشتر از آن به دلیل شرط اصلی او است. "
"بود که --"
"که او باید او را مشکل هرگز -- اما ، هرگز هرگز : نه درخواست تجدید نظر و نه شکایت
نه نوشتن در مورد هر چیزی ، فقط به پاسخگویی به تمام سوالات خود ، دریافت همه moneys از
وکیل او ، کل چیزی که بارها و به او اجازه دهید به تنهایی.
او وعده داده شده برای این کار ، و او به من به ذکر است که زمانی که برای لحظه ای ، سبکبار ،
خوشحال ، او در دست او ، سپاسگزار او را برای قربانی ، او در حال حاضر احساس
ارمغان آورده است. "
"اما این بود که تمام پاداش خود را؟" یکی از خانمها پرسید.
"او هرگز دوباره او را دیدم."
"آه گفت :" بانوی ؛ که به عنوان یک دوست ما بلافاصله ما را ترک دوباره ، تنها بود
به عبارت دیگر اهمیت موضوع تا ، شب بعد ، توسط گوشه
اجاق ، در بهترین صندلی رو باز کرد
پوشش قرمز پژمرده نازک آلبوم قدیمی از مد افتاده ممتاز است.
چیزی که تمام شب در واقع بیشتر از یک است ، اما به مناسبت اول در زمان
بانوی همین یک سؤال دیگر را.
"چه عنوان شما؟" "من یکی نیست."
"آه ، من!" به من گفت.
اما داگلاس ، بدون heeding من ، آغاز شده بود با سلاست خوب بود که مثل ، به عنوان خوانده شده
رندر به گوش از زیبائی های از دست نویسنده اش.
>
فصل من
من به یاد داشته باشید تمام آغاز به عنوان جانشینی پرواز و قطره های کوچک
بالا و پایین رفتن از throbs راست و اشتباه است.
پس از حال افزایش است ، در شهر ، برای دیدار با درخواست تجدید نظر خود را ، من در تمام وقایع تا به حال یک زن و شوهر خیلی بد
روز -- خودم تردید دوباره ، در واقع احساس حاصل کنید که من اشتباه ساخته شده بود.
در این حالت از ذهن من صرف ساعت های طولانی از تداوم ، مربی نوسانی که
من به محل توقف که در آن من شد و به توسط یک وسیله نقلیه از خانه با به اجرا درآمد.
این راحتی ، به من گفته شد ، دستور داده شده بود ، و من ، به سمت نزدیک در بر داشت
بعد از ظهر ماه ژوئن ، یک پرواز جادار در انتظار برای من.
رانندگی در آن ساعت ، در یک روز دوست داشتنی ، از طریق یک کشور که تابستان
شیرینی به نظر می رسید به من دوستانه خوش آمدید ارائه ، شکیبایی من نو نصب شده و
که ما را به خیابان تبدیل شده است ، مواجه می شوند
مجازات کسی را بتعویق انداختن که احتمالا اما اثبات نقطه به نقطه که آن را به حال غرق.
گمان می کنم من تا به حال انتظار می رود و یا به حال مخوف ، چیزی تا سودا که چه استقبال
من تعجب خوبی بود.
من به عنوان لذت بخش ترین احساس به یاد داشته باشید گسترده ، شفاف جلو ، پنجره ها را باز آن
و پرده های تازه و جفت از خدمتکاران به دنبال از من به یاد داشته باشید چمن و
گل های روشن و صدای خرد کردن یا خرد شدن چیزی زیر دندان یا زیر چرخ و غیره از چرخ من
بر روی شن و treetops خوشه بیش که rooks دور و cawed در
آسمان طلایی رنگ شود.
صحنه بود عظمت ساخته شده است که آن امور مختلف را از خانه خود اندک من ،
و بلافاصله ظاهر در درب وجود دارد ، با یک دختر کوچک در دست او ، مدنی
کسی که مرا به عنوان شایسته تعظیم به عنوان کاهش یافته است
اگر من معشوقه و یا بازدید کننده ها شده بود.
من در هارلی استریت مفهوم محدودتر از محل دریافت کرده بود و ، به عنوان من
به یاد می آورد آن ، ساخته شده است ، پیشنهاد کرد که من فکر می کنم مالک هنوز یک نجیب زاده
آنچه که من برای لذت بردن ممکن است چیزی فراتر از وعده اش را.
من تا به حال هیچگونه کاهش دوباره تا روز بعد ، برای من پیروزمندانه از طریق انجام شد
پس از ساعت با معرفی من به جوانتر از دانش آموزان من.
دختر بچه ای که به همراه خانم Grose به من در نقطه ای ظاهر موجودی تا
به عنوان جذاب ، آن را به ثروت زیادی باید با او انجام.
او زیبا ترین کودک من تا کنون دیده بود ، و من پس از آن تعجب است که من
کارفرما به حال من از او گفته نشده است.
من کمی که شب خوابید -- من بیش از حد هیجان زده شده بود ؛ و این مرا شگفت زده شده بودم ، بیش از حد ، من
بحر تفکر غوطهور شدن ، همچنان با من اضافه کردن به احساس من از بخشایندگی که با من بود ،
درمان می شود.
اتاق بزرگ ، چشمگیر ، یکی از بهترین ها در خانه ، بستر دولت بزرگ ، به عنوان من
تقریبا آن احساس ، کامل ، پارچه نمیفهمد ، عینک های طولانی که در آن ، برای
اولین بار ، من می توانم خودم را از را ببینید
سر به پا ، همه به من اصابت کرد -- مانند جذابیت فوق العاده ای از اتهام های کوچک من -- به عنوان
بسیاری از چیزهایی پرتاب می شوید.
این نیز در پرتاب شدن از لحظه اول ، که من و باید با خانم
Grose در ارتباط بیش از که ، در راه من ، مربی ، من از ترس من نه brooded بود.
تنها چیزی که در واقع که در این چشم انداز اولیه ممکن ساخته اند من کوچک دوباره بود
وضعیت روشنی از او که خیلی خوشحالم به من.
من در درون نیم ساعت متوجه شد که او بسیار خوشحالم -- تنومند ، ساده ، ساده ، تمیز ،
زن سالم و بی خطر -- به عنوان مثبت در گارد خود را در برابر نشان دادن آن بیش از حد.
فکر کردم که حتی پس از آن کمی به همین دلیل او باید بخواهند نه به آن نشان می دهد ، و با
انعکاس ، با سوء ظن ، ممکن است البته من ناراحت است.
اما این راحتی بود که هیچ ناراحتیشان در ارتباط با هر چیزی ، بنابراین می تواند وجود داشته
سعید به عنوان تصویر تابشی از دختر کوچک من ، دید که فرشته زیبایی
احتمالا بیش از هر چیز دیگری به انجام
با بی قراری است که ، قبل از صبح ، من چندین بار افزایش و سرگردان در مورد
اتاق من را در کل تصویر و چشم انداز ، به تماشا ، از پنجره باز من ،
سپیده دم تابستان ضعف ، به نگاه در چنین
بخشهایی از بقیه از خانه من می تواند بگیرد ، و به گوش ، در حالی که ، در
محو شدن هوای گرگ و میش ، اولین پرندگان شروع به توییتر ، برای عود احتمالی
صدا یا دو ، کمتر طبیعی و بدون ، اما در داخل ، که من تا به حال خیالی من شنیده ام.
یک لحظه وجود داشت وقتی که من بر این باور من به رسمیت شناخته شده ، کم نور و دور ، فریاد یک
کودک می باشند ؛ دیگری وجود داشته است که من خودم آگاهانه به عنوان شروع
گذشت ، قبل از درب من ، رد پا نور.
اما این fancies علامت گذاری نشده بود به اندازه کافی به پایین پرتاب شده ، و آن را تنها در
نور ، یا دل تنگی من ، بلکه باید به مسائل دیگر و پس از آن می گویند که آنها
برگشت به من آمده است.
به تماشا ، تدریس ، "فرم" فلور کمی بیش از حد آشکارا خواهد ساخت شاد و
عمر مفید.
بین ما شده بود به طبقه پایین که بعد از اولین این مناسبت من باید به توافق رسیدند
او را به عنوان یک ماده البته در شب ، تخت سفید کوچک او که در حال حاضر مرتب ،
در این راستا ، در اتاق من است.
آنچه من به حال انجام مراقبت کامل از او بود ، و او تا به حال باقی مانده ، تنها از این تاریخ و زمان آخرین
زمان ، با خانم Grose تنها به عنوان یک اثر در نظر ما برای اجتناب ناپذیر من
غرابت و بزدلی و ترسویی طبیعی خود را است.
به رغم این بزدلی و ترسویی -- که کودک خودش را در oddest راه در جهان ،
کاملا صادقانه و شجاع مورد شده بود ، اجازه می دهد ، بدون نشانه ای از
آگاهی ناراحت کننده ، با عمق ،
در واقع آرامش شیرین از یکی از نوزادان مقدس رافائل ، مورد بحث قرار گیرد ، به
منتسب به او را ، و ما را تعیین -- من احساس می کنم کاملا مطمئن او در حال حاضر که من می خواهم.
این بخشی از آنچه که من در حال حاضر دوست خانم Grose خود برای بود ، لذت من می توانم ببینم
او را در تحسین من احساس و تعجب من در شام با چهار شمع بلند نشسته و
با مردمک چشم من ، در یک صندلی بالا و BIB ،
روشن پیش روی من ، بین آنها ، بیش از نان و شیر.
به طور طبیعی وجود دارد چیزهایی که در حضور فلور می تواند بین ما عبور تنها به عنوان
به نظر می رسد و احساس خشنودی شگرف ، مبهم و اشارات roundabout.
"و یک پسر بچه کوچک -- نشانی از او مانند او نگاه کنید؟
آیا او نیز بسیار قابل توجه است؟ "که یک کودک تملق گفتن نیست.
"آه ، دست ، قابل توجه ترین.
اگر شما فکر می کنید به خوبی از این یکی "-- و او در آنجا با یک بشقاب در دست او ایستاده بود ،
بشاش در همراه ما ، که از یکی از ما به دیگری با آسمانی متین نگاه
چشم که حاوی هیچ چیز به ما چک.
"بله؟ اگر من --" "شما دور کمی انجام شده
! نجیب زاده "" خب ، که من فکر می کنم ، همان چیزی است که من برای آمد --
به دور انجام می شود.
من می ترسم ، با این حال ، "من به یاد داشته باشید احساس تمایلی به اضافه کردن ،" من و نه به راحتی
انجام دور. من در لندن دور انجام شد! "
من هنوز هم می تواند صورت گسترده ای خانم Grose را که او در زمان این شوید.
"در هارلی استریت؟" "در هارلی استریت."
"خب ، خانم ، شما اول نیست -- و شما نمی آخرین نخواهد بود."
"اوه ، من هیچ ادعا ،" من می توانم خنده ، "را به آنها تنها.
دانش آموز دیگر من ، در هر صورت ، من درک می کنم ، می آید و فردا؟ "
»فردا -- جمعه ، خانم.
او می رسد ، به شما به عنوان مربی ، تحت مراقبت سپاه پاسداران ، و با
کالسکه همان. "
من فورا بیان شده است که مناسب و همچنین چیزی دلپذیر و دوستانه
بنابراین خواهد بود که در ورود از انتقال عمومی باید در
انتظار او را با خواهر کوچک خود ؛
ایده که در آن خانم Grose موافقت صمیمانه که من به نوعی در زمان شیوه ای خود را به عنوان
یک نوع تعهد و وعده آرامبخش -- جعل هرگز ، تشکر می کنم از آسمان -- که ما باید در
هر سوال می شود کاملا در یکی.
آه ، او خوشحال بود من آنجا بودم!
چیزی که من احساس روز بعد بود ، گمان می کنم ، چیزی است که می تواند نسبتا به نام
واکنش از تشویق ورود من ، آن را احتمالا در ترین تنها اندک بود
ظلم و ستم تولید شده توسط اندازه گیری فولر
مقیاس ، به عنوان من راه می رفت دور آنها ، تا در آنها gazed ، در زمان آنها را در ، جدید من
شرایط.
آنها بود ، آن را به عنوان ، وسعت و جرم که من تا به حال نشده است تهیه و در
حضور که من خودم ، تازه ، کمی ترس نیز به عنوان یک
کمی افتخار است.
درس ، در این بی قراری ، قطعا دچار کمی تاخیر ، من منعکس شده که من
وظیفه اول ، توسط gentlest هنر من می تواند تدبیر بود ، را به نفع کودک را در
حس دانستن من.
من روز را با او را خارج از منزل به سر برد و من با او ترتیب داد ، به بزرگ او
رضایت ، که آن را باید به او ، او تنها ، که ممکن است محل را به من نشان می دهد.
او نشان داد آن را گام به گام و اتاق به اتاق و راز توسط راز ، با لودگی کردن ،
لذت بخش ، بحث در مورد آن و با نتیجه کودکانه ، در نیم ساعت ، ما
تبدیل شدن به دوستان بسیار زیاد است.
جوان او ، من ، در سراسر تور کوچک ما زده بود ، با اعتماد به نفس او و
شجاعت با راه ، در اتاق های خالی و دالان های کسل کننده ، که در راه پله کج
مکث و حتی در اجلاس
برج مربع machicolated قدیمی ساخته شده است که من سرگیجه ، موسیقی صبح او ، منش او
برای چیزهای بسیار زیادی هستند که از او پرسید : به من بگویید ، زنگ زد و رهبری من در.
من را دیده اند نه بلای از روز من آن را ترک ، و من با جرات گفتن که از من مسن تر و بیشتر
چشم آگاهانه آن را در حال حاضر به اندازه کافی قرارداد به نظر می رسد.
اما به عنوان conductress کوچک من ، با موهای خود را از طلا و رهبانیت خود را از آبی ، رقصید
قبل از من دور گوشه و pattered معابر ، من تا به حال این دیدگاه از یک قلعه
عاشقانه ساکنان شده توسط شبح گلگون ، چنین
به عنوان محل به نحوی که برای انحراف از ایده جوان ، را از همه رنگ
داستان و fairytales. آن فقط یک storybook بیش که من تا به حال
adoze و adream کاهش یافته است؟
نه آن خانه بزرگ ، زشت ، قدیمی ، اما راحت بود ، با تجسم ویژگی های چند
هنوز هم مسن تر از یک ساختمان نیمه جایگزین و نیمه استفاده شده ، که در آن من تا به حال فانتزی
ما تقریبا به اندازه تعداد انگشت شماری از مسافران در یک کشتی شناور بزرگ از دست داده است.
خوب ، من ، عجیب ، در راس!
>
فصل دوم
به خانه آمد به من در زمانی که دو روز بعد ، من با فلور به ملاقات راند ، به عنوان خانم
Grose گفت ، نجیب زاده کوچک و بیشتر برای حادثه که ارائه
خود را شب دوم بود ، عمیقا پاچه من.
روز اول ، در مجموع بوده است ، همانگونه که بیان می شود ، اطمینان بخش ، اما من به بود
آن را ببینید باد در هراس مشتاق.
postbag ، آن شب -- دیر -- حاوی نامه ای برای من ، که ، با این حال ،
در دست کارفرمای من ، من یافت می شود تشکیل شده اما کلمه ای چند پیوستی
دیگر ، خطاب به خود ، با مهر و موم هنوز هم رام نشده است.
"این ، من تشخیص می دهم ، از مدیر و مدیر یک مته سوراخ افتضاح است.
دفعات بازدید : او ، لطفا ، با او برخورد ، اما ذهن شما گزارش.
یک کلمه. من! "
من مهر و موم را با یک تلاش بزرگ آغاز شد -- آنقدر بزرگ است که من یک مدت طولانی بود
به آن اجازه گرفت تا به اتاق من باز نشده و تنها آن را درست قبل از حمله
رفتن به رختخواب.
من بهتر است اجازه دهید به حال آن را تا صبح صبر کنید ، آن را به من شب بی خوابی دوم.
با هیچ توصیه کنند ، روز بعد ، من پر از زجر بود ، و بالاخره تا
بهتر از من که من مصمم به خودم باز حداقل به خانم Grose.
"به چه معنی است؟
کودک را به اخراج مدرسه خود را. "او به من یک نگاه است که من در اظهار
لحظه ای و پس از آن ، آشکارا ، با یک سفیدی سریع ، به نظر می رسید سعی کنید آن را.
"اما آنها نه همه --"
"به خانه فرستاده -- بله. اما فقط برای تعطیلات.
مایلز هرگز ممکن است در همه. "آگاهانه ، تحت توجه من ، او
قرمز شود.
"آنها او را نه؟" "آنها کاملا کاهش است."
در این او چشمانش را بلند او ، که او از من تبدیل شده بود و من تو را دیدم آنها را با خوبی پر
اشک است.
"آنچه که او انجام می شود :" من تردید و پس از آن به سادگی برای من بهترین مورد قضاوت قرار
او نامه من به دست -- که ، با این حال ، تا به حال اثر ساخت خود را ، بدون در نظر گرفتن آن ،
به سادگی دست خود را پشت سر او قرار داده است.
او سرش را تکان داد متاسفانه. چنین چیزهایی برای من نیست ، از دست. "
مشاور من نه قادر به خواندن!
من در اشتباه winced ، که من به عنوان من می تواند ضعیف شده ، و باز نامه من را دوباره به
تکرار آن را به او و پس از آن ، متزلزل در عمل و تاشو آن را یک بار دیگر ، من آن را قرار داده
در جیب من است.
"آیا او واقعا بد است؟" هنوز اشک در چشمان او بود.
"آیا آقایان می گویند؟" "آنها به هیچ خاص.
آنها به سادگی ابراز تأسف خود را که باید آن را غیر ممکن است برای نگه داشتن او را.
است که می تواند تنها یک معنی داشته باشد. "
خانم Grose گوش با احساسات گنگ و او forbore از من بپرسید این معنا ممکن است
باشد ، به طوری که ، در حال حاضر ، برای قرار دادن چیزی که با برخی از انسجام و با کمک صرف
حضور خود را به ذهن خود من ، من در رفت : "که او صدمه به دیگران است."
در این کار ، با یک چرخش سریع از قوم ساده ، او به طور ناگهانی flamed تا.
"مایلز کارشناسی ارشد!
به او صدمه؟ چنین سیل حسن نیت در آن وجود دارد
که ، هر چند من تا به حال دیده نشده است کودک ، ترس های بسیار من ، مرا به پوچی پرش
از ایده.
من خودم ، برای دیدار با دوست من بهتر ، و ارائه آن ، در نقطه ای ،
sarcastically. "جفت کمی ضعیف خود را بی گناه!
گریه خانم : "خیلی وحشتناک است ،." Grose ، "می گویند چنین چیزهایی بی رحمانه!
چرا او کمیاب ده ساله "" بله ، بله ؛ آن خواهد بود که باور نکردنی است. "
او آشکارا سپاسگزار برای چنین حرفه ای است.
"او را ببیند ، از دست ، برای اولین بار. سپس بر این باورند که! "
من فورا احساس بی صبری جدید او را ببیند و آن آغاز کنجکاوی بود
که برای تمام ساعات آینده ، به عمق تقریبا به درد.
خانم Grose آگاه ، من می توانم قضاوت ، از آنچه او در من تولید کرده بود ، و او
پس از آن با اطمینان. "شما نیز ممکن است آن را باور کمی
بانوی.
برکت او را "او اضافه کرد لحظه ای بعد --" نگاه به او "!
من بدل شده بود و دیدم که فلورا ، آنها ، ده دقیقه قبل از آن ، من در دایر کرده بودند
اطاق درس با یک ورق کاغذ سفید ، مداد ، و یک کپی از خوب "دور O ،" در حال حاضر
ارائه خودش را به در باز مشاهده.
او در راه کم کم به او ابراز جدا فوق العاده ای از نامطبوعی
وظایف ، به دنبال من ، با این حال ، با نور عالی کودکانه که به نظر می رسید برای ارائه
آن را به عنوان یک نتیجه صرف محبت او
برای شخص من ، که لازم است که او باید به دنبال ارائه شده بود تصور بود
من است.
من نیاز به چیزی بیش از این به احساس نیروی کامل مقایسه خانم Grose ، و ،
ابتلا به دانش آموز من در آغوش من ، او را با بوسه است که در آن گریه تحت پوشش
کفاره.
با این وجود ، بقیه روز من برای مناسبت بیشتر تماشا به رویکرد من
همکار ، به خصوص به عنوان ، به سمت شب ، من شروع به علاقه داشتن به او و نه به دنبال به منظور اجتناب از
من است.
من از او پیشی گرفت و به یاد داشته باشید ، ، من بر روی راه پله رفتیم پایین با هم ، و در
پایین من او را بازداشت کردند ، او را در آنجا نگه داشته با دست در بازوی او.
"من را شما به من گفت : در ظهر به عنوان یک اعلان که شما شناخته شده است هرگز او را به
باشد بد است. "
او پشت سرش را انداخت و او تا به حال به وضوح ، در این زمان ، و خیلی صادقانه ، به تصویب رسید
نگرش. "آه ، او را هرگز -- من وانمود نمی
که! "
من دوباره ناراحت بود. "سپس شما او را شناخته می شود --؟"
"بله در واقع ، هنوز ، خدا را شکر!" در انعکاس من پذیرفت.
"شما به معنای آن است که یک پسر بچه است که هرگز --؟"
"آیا هیچ پسری برای من!" برگزار شد تنگ تر او.
"شما آنها را با روح به شیطان؟"
سپس ، همگامی با پاسخ او ، "پس وقت را من!"
من مشتاقانه بیرون آورده است. "اما نه به درجه آلوده --"
"برای آلوده؟" -- کلمه بزرگی من او را در از دست دادن.
من آن را توضیح داد. "فاسد است."
او خیره شد ، در نظر گرفتن معنای من در ، اما آن را در خنده خود فرد تولید شده است.
"آیا شما ترس او شما را فاسد است؟"
او این سوال را با چنین طنز جسورانه جریمه قرار داده که با یک خنده ، یک کمی احمقانه
بدون شک ، برای مطابقت با خود را ، راه را برای زمان به هراس از تمسخر دادم.
اما روز بعد ، به عنوان ساعت برای درایو من نزدیک است ، من در جای دیگر به بریدن.
"چه بود بانوی که در اینجا بود قبل از؟" "آخرین حاکم؟
او همچنین جوان و زیبا -- تقریبا به عنوان جوان و تقریبا به زیبا ، خانم ، حتی به عنوان
شما خواهد شد. "" آه ، پس از آن ، من امیدوارم که جوانان اش و زیبایی اش
به او کمک کرد! "
من در بحر تفکر غوطهور شدن پرتاب. "او به نظر می رسد به مانند ما جوان و زیبا!"
"آه ، او انجام داد ،" خانم Grose assented : "آن راه که او دوست داشت همه بود!"
او به محض سخن گفته بود در واقع از او خودش گرفتار است.
"منظورم این است که راه خود را -- کارشناسی ارشد" من زده است.
"اما از آنها صحبت می کنید چه بود؟"
او نگاه خالی ، اما او رنگ. چرا از او. "
"استاد" "چه کس دیگری؟"
بنابراین بدیهی است که وجود دارد هیچ کس دیگری که لحظه ای بعد من برداشت من از او از دست داده بود
داشتن به طور تصادفی گفت : بیش از او به معنی و من صرفا پرسید که چه می خواستم
می دانم.
"آیا او از هر چیزی در پسر بچه استفاده کنید --" "این درست نیست؟
او به من گفت هرگز. "من تا به حال وسواس داشتن ، اما من آن را غلبه.
"او مراقب -- خاص"
خانم Grose به نظر می رسد سعی کنید به وجدان.
"درباره برخی از چیزهایی -- بله" "اما نه در مورد همه"؟
باز هم او در نظر گرفته است.
"خب ، هنوز -- او رفته. من قصه بگویید. "
"من کاملا درک احساس خود را ،" من عجله به پاسخ ؛ اما من فکر کردم ، پس از
یک لحظه به این امتیازدهی نیست مخالف به دنبال : "او مرد؟"
-- او می رفت. "
من نمی دانم آنچه وجود دارد در این اجمال از خانم عزیز Grose که به من زده به عنوان
مبهم است. "به مرگ رفت؟"
خانم Grose مستقیم از پنجره نگاه کرد ، اما من احساس آن ، فرضی ، من
حق بدانند چه افراد جوان درگیر برای بلای انتظار می رود انجام شد.
"او بیمار گرفته شده ، شما ، و به خانه رفت؟"
"او گرفته شده بود ، بیمار تا کنون ، در این خانه ظاهر شد.
او آن را ترک کرد ، در پایان سال ، به خانه برگردیم ، به عنوان او گفت ، برای یک تعطیلات کوتاه ،
که زمان او را در قرار داده بود و مطمئنا با توجه به حال او را حق.
ما به حال و سپس زن جوان -- دختر پرستار که در نگه داشته شده بود و که یک دختر خوب بود و
باهوش ، و او بچه ها را گرفت در مجموع برای بازه.
اما بانوی جوان ما هرگز به عقب ، و در حال حاضر بسیار من انتظار داشتم که من او را شنیده ام
از استاد بود که او مرده است ". من تبدیل این بیش از حد.
"اما از چه؟"
"او به من گفت هرگز! اما لطفا ، دست ، گفت : "خانم Grose ،" من باید
به کار من. "
>
فصل سوم
او در نتیجه چرخش پشت خود را بر من خوشبختانه نه ، فقط من
دلمشغولیها ، کلفت و کوتاه است که می تواند رشد عزت متقابل ما را بررسی کنید.
ما ملاقات کرد ، بعد از من به خانه آورده مایلز کمی داشتند ، تنگاتنگی تر از همیشه بر روی
زمین از بهت من ، احساسات من : تا هیولا بود من پس از آن آماده به
آن را تلفظ کنند که چنین یک کودک بود در حال حاضر
شده نشان داد به من باید تحت بازداشت کردن.
من کمی دیر در صحنه بود و من احساس کردم که او ایستاده wistfully برای
من قبل از درب کاروانسرا که در آن مربی به او قرار داده بود ، که من تا به حال دیده می شود
او را ، در لحظه ، بدون و در درون ، در
درخشش بزرگ از طراوت ، عطر مثبت همان خلوص ، که در آن من
، از لحظه اول ، خواهر کوچک خود را دیده بود.
او فوق العاده زیبا بود ، و خانم Grose انگشت خود را بر روی آن قرار داده بود : همه چیز اما
مرتبسازی بر شور از حساسیت برای او دور با حضور خود فرا گرفت.
چیزی که من در آن زمان و در آنجا او را به قلب من بود الهی چیزی که من هرگز
یافت به همان درجه در هر کودک -- هوا کمی وصف ناپذیر خود را از دانستن هیچ چیز
در جهان نیست ، بلکه عشق است.
آن شده اند که غیر ممکن است برای حمل یک نام بد با شیرینی بیشتر از
بی گناهی ، و زمانی که من تا به حال رو به عقب تا با او بلای من باقی ماند صرفا
سر در گم -- تا کنون ، که ، به عنوان من نبود
خشم -- حس از نامه ای هولناک در اتاق من قفل شده ، در کشو.
به محض این که من می تواند قطب نما یک کلمه خصوصی با خانم Grose من به او اعلام کرد که آن را
بود مشمئز کننده است.
او بی درنگ به من قابل درک باشد. "منظورتان این است که به اتهام بی رحمانه --؟"
"این یک لحظه زندگی می کنند نیست. زن عزیز من ، به او نگاه کنید! "
او در pretention من لبخند زد افسون خود را کشف کرده اند.
"من به شما اطمینان دهم ، خانم ، من هیچ چیز دیگری! چه خواهد شد به شما می گویند ، و سپس؟ "او بلافاصله
اضافه شده است.
"در پاسخ به نامه؟" من ساخته شده بود به نظر من.
"هیچ چیز نیست." "و به عموی خود را؟"
من قاطع بود.
"هیچ چیز نیست." "و به خود پسر؟"
من فوق العاده بود. "هیچ چیز نیست."
او با صحن بزرگ به دهانش را پاک داد.
"پس من با شما ایستاده. می خواهیم آن را ببینید. "
"می خواهیم آن را ببینید!"
من ardently در واقع همان تکرار ، دادن او دست من ، آن را به نذر.
او از من برگزار شد یک لحظه وجود دارد ، و سپس whisked تا صحن را دوباره با دست جدا شده خود است.
"آیا می خواهید ذهن ، دست ، اگر من با استفاده از آزادی --"
«به نظر من بوسه؟ نه!
من در زمان مخلوق خوب در آغوش من و ، پس از ما مانند خواهران در آغوش بود ، احساس
هنوز هم غنی تر و خشمگین است.
این ، در تمام حوادث برای آن زمان بود : یک زمان آنقدر کامل است که ، به عنوان به خاطر دارم که راه آن
رفت ، آن را به من یاد تمام هنر من در حال حاضر نیاز به ایجاد آن را کمی متمایز است.
پشت در با شگفتی نگاه وضعیت من قبول است.
من با همدم من انجام شده بود ، به آن را ببینید ، و من در زیر افسون بود ،
ظاهرا ، که می تواند صاف دور وسعت و دور و دشوار
اتصالات از چنین تلاشی است.
من در هوا بر روی یک موج بزرگ از شیفتگی و ترحم لغو شد.
که من پیدا کردم از آن ساده است ، در جهل من ، سردرگمی من و شاید غرور من ،
فرض کنیم که من می تواند با یک پسر که آموزش و پرورش برای جهان همه در شد معامله
نقطه شروع.
من حتی قادر است در این روز به یاد داشته باشید چه پیشنهاد من برای پایان او قاب
تعطیلات و از سرگیری مطالعات خود را.
درس با من ، در واقع ، آن تابستان جذاب ، همه ما یک نظریه می گوید که او را به بود
اند ، اما من اکنون احساس می کنید که برای هفته ها ، درس ها باید به جای خود من بوده است.
در ابتدا ، قطعا -- -- من چیزی یاد گرفته بود که یکی از تعالیم نشده است
کوچک من ، خفه زندگی کردن را ؛ آموخته سرگرم شود ، و حتی سرگرم کننده ، و نه فکر می کنم
برای فردا.
این اولین بار بود ، به گونه ای است که فضا و هوا و آزادی ، همه شناخته شده بود
موسیقی از تابستان و همه رمز و راز از طبیعت است.
و سپس در نظر گرفتن وجود دارد -- و در نظر گرفتن شیرین بود.
اوه ، این یک تله بود -- طراحی نشده است ، اما عمیق -- به تصور من ، به ظرافت من ، شاید
به پوچی من به هر چه در من بود ، ترین تحریکی.
بهترین راه برای این تصویر است که می گویند که من نگهبان من است.
آنها به من داد مشکل تا کمی -- که از نجابت تا فوق العاده بودند.
به گمان من استفاده می شود -- اما حتی این با disconnectedness کم نور -- به عنوان خشن
آینده (برای همه آینده هستند خشن!) به آنها و رسیدگی ممکن است کبود آنها را.
آنها تا به حال شکوفه از سلامتی و شادی و در عین حال ، اگر من به عنوان مسئول یک شده بود
جفت grandees کمی از شاهزادگان از خون ، برای آنها همه چیز ، به حق ،
که به محصور و حفاظت شده ،
تنها شکل است که در علاقه داشتن به من ، afteryears می تواند برای آنها را که از
عاشقانه ، تمدید واقعا سلطنتی از باغ و پارک.
ممکن است ، البته مهمتر از همه ، که ناگهان شکست را به این قبلی می دهد
زمان طلسم سکون -- که مخفی نگاه داشتن چیزی است که در آن جمع آوری و یا crouches.
این تغییر در واقع مثل بهار از یک جانور بود.
در هفته اول روز طولانی بود و آنها اغلب در بهترین خود را به من داد من استفاده می شود
، ساعت به ساعت خود من تماس بگیرید زمانی که برای دانش آموزان من ، teatime و زمان خواب داشتن می آیند و
من تا به حال ، قبل از بازنشستگی نهایی من ، یک بازه زمانی کوچک به تنهایی رفته است.
آنجا که من دوست اصحاب من ، این یک ساعت یک چیزی که در روز من هم دوست داشتم بیشتر بود و
من آن را دوست بهترین از همه وقتی که به عنوان نور پژمرده -- یا نه ، باید بگویم ، روز
lingered و تماس های آخرین تاریخ و زمان آخرین
پرندگان ، در آسمان سرخ صدا ، از درختان قدیمی -- من می تواند تبدیل به
دلایل و لذت بردن ، تقریبا با یک حس مالکیت که سرگرم و به من flattered ،
زیبایی و کرامت از محل.
این لذت بردن در این لحظات احساس خودم آرام و توجیه شد ، بدون شک ،
شاید نیز برای منعکس کردن که با صلاحدید من ، آرام من حس خوب و به طور کلی
اختصاصی بالا ، من لذت دادن بود -- اگر
او تا به حال از آن فکر -- به شخص را به که فشار من تا به حال پاسخ.
آنچه من انجام شد و آنچه که او صادقانه امیدوار بود و به طور مستقیم از من می پرسند و من
می تواند بعد از همه ، آن را ثابت کرد حتی لذت بیشتری از من انتظار داشتند.
من با جرات گفتن من خودم خیالی ، در کوتاه مدت ، یک زن جوان قابل توجه و در زمان آرامش را در
باوری است که این علنی به نظر می رسد.
خوب ، من نیاز به قابل توجه برای ارائه جلو به چیزهایی که قابل توجه است که
در حال حاضر داد اولین نشانه خود را.
گوشتالو ، یک بعد از ظهر ، در وسط از ساعت من : بچه ها جمع شدند
دور ، و من برای قدم زدن من آمده بودند.
یکی از افکار است که ، به عنوان من در کوچک شدن دست کم در حال حاضر از اشاره به استفاده می شود
با من در این wanderings بود که این امر می تواند به عنوان جذاب به عنوان یک داستان جذاب
به طور ناگهانی برای دیدار با کسی...
کسی وجود دارد به نظر می رسد در نوبه خود از یک مسیر و قبل از من ایستاده و لبخند
و تصویب.
من بیش از آن بخواهید -- من فقط می خواسته است که او باید بداند ، و تنها راهی که می شود
مطمئن او می دانست می شود به آن را ببینید ، و نور نوع از آن ، در صورت خوش تیپ خود.
این دقیقا حال حاضر برای من بود -- که منظورم چهره بود -- در زمانی که در اول
این موارد ، در پایان یک روز ژوئن طولانی ، من در حال ظهور از یکی متوقف کوتاه
از مزارع و به نظر از خانه.
چیزی است که مرا در این نقطه دستگیر -- و با یک شوک بسیار بیشتر از هر چشم انداز
برای استفاده از در -- ، به این معنا که خیال من بود ، در فلش ، تبدیل واقعی.
او ایستاده وجود دارد -- اما بالاتر ، بالا فراتر از چمن و در بسیار از برج بالا
که ، در آن صبح روز اول ، فلور کمی به من انجام شده بود.
مربع ، سازه های نامتجانس ، دارای کنگره های کوچک -- -- این برج یکی از یک جفت این بود که
برای برخی از دلیل متمایز بودند ، هر چند که من می تواند تفاوت کمی را به عنوان جدید
و قدیمی.
آنها flanked به پایان می رسد مخالف از خانه و احتمالا معماری پوچ بودند ،
در اندازه گیری در واقع بودن به طور کامل رها نشده و نه از ارتفاع بیش از حد بازخرید
پرمدعا ، قدمت ، در شیرینی زنجفیلی خود را
دوران باستان ، از احیای رمانتیک بود که در حال حاضر یک گذشته قابل احترام.
من آنها را تحسین fancies در مورد آنها بود ، برای ما می تواند تمام سود در درجه ، به خصوص
زمانی که آنها را از طریق هوای گرگ و میش loomed ، عظمت battlements واقعی خود را ؛ رتبهدهی نشده است
آن را در چنین ارتفاع نشده بود که
شکل من تا اغلب استناد به حال در محل به نظر می رسید.
آن را در من تولید شده ، این رقم ، در گرگ و میش روشن ، من به یاد داشته باشید ، دو متمایز
gasps از احساسات ، که به شدت ، شوک اول و دوم من
تعجب.
: دوم من از درک خشونت آمیز از اشتباه اول من بود مردی که ملاقات من
چشم شخص من precipitately تصور می کردند نیست.
آمد به من وجود دارد در نتیجه سردرگمی دید که پس از این سال ها ، وجود دارد
بدون نظر در زندگی که من می توانم به این امید.
انسان های ناشناخته را در یک محل تنهایی یک شیء مجاز از ترس به یک زن جوان است
خصوصی پرورش و رقمی که من با آن روبرو بود -- چند ثانیه بیشتر به من اطمینان -- به عنوان
هر کسی کمی دیگر من می دانستم که آن را به عنوان تصویر که در ذهن من شده بود.
من تا به حال آن را در خیابان هارلی را ندیده -- من تا به حال آن را ندیده در هر نقطه است.
محل ، علاوه بر این ، در عجیبترین راه در جهان ، در لحظه بود ، و توسط
این واقعیت خیلی از ظاهر آن ، تبدیل شدن به یک تنهایی.
برای من حداقل ، ساخت بیانیه من در اینجا با شور و مشورت که من هرگز
از آن ساخته شده ، تمام احساس از لحظه ای می گرداند.
مثل آن بود که اگر ، در حالی که من در زمان -- از آنچه که من در کشید -- تمام بقیه از صحنه شده بود ،
زده با مرگ است.
من مجددا می تواند بشنود ، که من می نویسم ، صدا در نیاوردن شدید که در آن صداها از شب
کاهش یافته است.
rooks متوقف cawing در آسمان طلایی و ساعت پسند ، برای دقیقه از دست داده ،
تمام صدای آن.
اما هیچ تغییر دیگری در طبیعت وجود دارد ، مگر اینکه در واقع آن تغییری که من تو را دیدم
با هشیاری غریبه.
طلا هنوز هم در آسمان بود ، سلاست در هوا ، و مردی که
من بیش از battlements نگاه به عنوان قطعی به عنوان یک عکس در یک قاب بود.
که چگونه می توانم با سرعت فوق العاده ای فکر کردم ، از هر فرد است که او ممکن است
بوده است و او نبود.
ما در سراسر فاصله ما مواجه شد و کاملا به اندازه کافی بلند برای من از خودم میپرسم
شدت که بعد از آن او بود و احساس ، به عنوان یک اثر ناتوانی من می گویند ، تعجب
که در چند instants شد شدید.
سئوال خوبی است ، و یا یکی از این ، است ، پس از آن ، من می دانم ، با توجه به برخی از
مهم است ، این سوال چه مدت آنها به طول انجامید اند.
خب ، این ماده از معدن ، فکر می کنم آنچه که شما از آن ، به طول انجامید در حالی که من در گرفتار
امکانات ده ، که هیچ یک از آن ساخته شده تفاوت بهتر ، که من می توانم
را مشاهده کنید ، در داشتن در خانه وجود دارد -- و
برای چه مدت ، مهمتر از همه -- فرد از آنها من در جهل بود است.
به طول انجامید در حالی که من فقط کمی با این معنی که دفتر من خواستار bridled که
هیچ جهل چنین و چنین هیچ شخص باید وجود داشته باشد.
این در حالی که این زائر به طول انجامید ، در تمام وقایع -- و لمس وجود دارد
آزادی ، به عنوان به یاد دارم ، عجیب و غریب در نشانه ای از آشنایی خود را با پوشیدن بدون کلاه --
به نظر می رسید به من ثابت ، از مقام خود ، با
فقط این سوال ، فقط بررسی دقیق را از طریق نور محو شدن ، که خود را
حضور برانگیخت.
ما خیلی دور از هم به تماس با یکدیگر بودند ، اما لحظه ای که در آن ، وجود داشت
کوتاه دامنه ، برخی از چالش بین ما ، شکستن ارام شدن ، شده اند
نتیجه راست راست خیره متقابل ما.
او در یکی از زوایای بود ، دور از خانه ، بسیار سیخ شده است ، آن را به عنوان لرزاند
من ، و با هر دو دست بر روی طاقچه.
بنابراین من او را دیدم که من نامه های من را در این صفحه فرم و پس از آن ، دقیقا پس از یک دقیقه ،
که اگر به منظره اضافه کنید ، او به آرامی جای خود را -- تصویب تغییر ، از نگاه من
به سختی تمام در حالی که ، به گوشه مقابل از پلت فرم.
بله ، من تا به حال بیشترین معنا که در طول این حمل و نقل ، او چشم خود را از زمان هرگز
من ، و من می تواند در این لحظه دست خود را ، او رفت ، از یکی از به تصویب رسید
crenelations به بعد.
او در گوشه دیگر متوقف شد ، اما کمتر طولانی ، و حتی در حالی که او تبدیل به دور هنوز
قابل ملاحظه ای به من ثابت شده است. او تبدیل به دور است که من می دانستم این بود.
>
فصل چهارم
این بود که من منتظر نیست ، در این گردهمایی ، برای اطلاعات بیشتر ، برای من به عنوان ریشه بود
عمیق بود که من زده شده.
"راز" در بلای -- رمز و راز از Udolpho یا مجنون ، نگفتنی
نسبی نگه داشته در حبس ناپیدا؟
من نمی توانم بگویم چه مدت من آن را تحویل داده ، و یا چه مدت در یک سردرگمی از روی کنجکاوی و
ترس ، من ماندم و در آنجا من تا به حال برخورد من ، من فقط به یاد می آورند که زمانی که من دوباره
وارد تاریکی خانه کاملا بسته بود شوید.
اضطراب ، در فاصله ، قطعا من برگزار شده بود ، هدایت و به من ، من باید ، در
چرخان نصب در مورد محل راه می رفت سه مایل ؛ اما من بود ، در سالهای بعد ، خیلی
بیشتر غرق است که این طلوع صرف از زنگ لرز در مقایسه با انسان بود.
منحصر به فرد ترین بخش از آن ، در واقع -- مفرد به عنوان استراحت شده بود -- بخشی بود
من ، در سالن شد ، در ملاقات با خانم Grose آگاه باشند.
این تصویر می آید و به من در قطار -- تصور ، به عنوان من
آن را در بازگشت من دریافت کرده اید ، فضای گسترده ای paneled سفید روشن در lamplight و
با پرتره آن و فرش قرمز ، و
نگاه شگفت زده خوب دوست من ، که بی درنگ به من گفت که او به من از دست رفته بود.
به نظرم آمد سر راست ، تحت تماس با او ، که با heartiness ساده ، صرف
تسکین اضطراب در ظاهر من ، او می دانست هر آنچه چیزی است که می تواند بر داشت
حادثه من تا به حال برای او آماده است.
پیش که چهره راحت خود را به من را بکشد مشکوک ، و من
به نحوی اهمیت آنچه که من به حال دیده شده توسط من در نتیجه پیدا کردن خودم دریغ اندازه گیری
به ذکر است آن است.
هر چیزی نادر در کل تاریخ به نظر می رسد به من از آن ، بنابراین فرد به عنوان این واقعیت است که من واقعی
از ترس آغاز شد ، که من ممکن است بگویند ، با غریزه و مقدار کمی همراه من است.
بر این اساس ، در نقطه ای در سالن دلپذیر و با چشمان خود را بر من ، من ، برای
دلیلی که من پس از آن نمی توانست داشته عبارت ، به دست آورد به وضوح به سمت داخل -- ارائه
بهانه مبهم برای تاخیر به دلیل اجرای من و ، با
دادخواهی زیبایی از شب و شبنم سنگین و پاها مرطوب ، رفت به محض
امکان به اتاق من. آن یکی دیگر از امر بود ؛ در اینجا ، برای بسیاری از افراد
روز پس از ، آن را امری عجیب و غریب به اندازه کافی بود.
ساعت وجود دارد ، روز به روز -- و یا حداقل لحظاتی وجود دارد ، ربوده اند حتی
از وظایف روشن -- وقتی که من تا به حال به خودم خفه شو به فکر می کنم.
بسیار هنوز رتبهدهی نشده است که من عصبی تر از من می تواند تحمل می شود که من
شد قابل ملاحظه ای ترس از تبدیل شدن به این کار ، برای حقیقت من تا به حال در حال حاضر به نوبه خود بیش از بود ،
به سادگی و به وضوح ، واقعیت این است که من می توانم
وارد شماره حساب در هر بازدید کننده با آنها من طوری شده بود
بدون توضیح و در عین حال ، آن را به من به نظر می رسید ، بنابراین تنگاتنگی نگران است.
این زمان کمی که من می توانم بدون اشکال از پرس و جو و بدون صدا
اظهار هیجان انگیز عوارض هر داخلی.
شوک من تا به حال رنج می برد باید از تیز تمام حواس من احساس کردم مطمئن ، در
پایان سه روز و به عنوان نتیجه صرف توجه نزدیکتر ، که من تا به حال نشده است
که توسط بندگان تمرین و نه جسم هیچ بازی ساخته شده است. "
هر چه بهتر این بود که من می دانستم ، هیچ چیز در اطراف من شناخته شده بود.
بود ، اما یک استنباط عاقل وجود دارد : کسی که آزادی به جای ناخالص گرفته شده بود.
چه ، بارها و بارها من به اتاق من آغشته و قفل درها را به گفتن به خودم.
ما ، جمعی شده بود ، تحت نفوذ و برخی از مسافر بی پروا ،
غریبی در خانه های قدیمی ، راه خود را در unobserved ساخته شده بود ، چشم انداز از لذت می برد
بهترین نقطه از این دیدگاه ، و پس از آن به سرقت رفته از او آمده است.
اگر او به من داده بود چنین خیره جسورانه سخت ، اما یک بخشی از بی احتیاطی خود شد.
چیز خوبی است ، بعد از همه ، این بود که ما مطمئنا باید بیشتر از او.
این یک چیز خیلی خوب نیست ، من اعتراف ، به عنوان ترک مرا به قضاوت که چه چیزی ، چه
اساسا ، هیچ چیز دیگری بسیار دلالت به سادگی کار جذاب من بود.
جذاب کار من این بود تنها زندگی من با مایلز و فلورا ، و از طریق هیچ کس نمی تواند بهانه ای
من پس از آن به عنوان دوست از طریق این حس که من می توانم خودم را در آن به دردسر انداختن.
جاذبه از اتهامات عنوان شده علیه های کوچک من شادی ثابت بود ، که منجر مرا به تعجب نو
در بطالت ترس اصلی من ، بیرغبتی من تا به حال توسط سرگرم کننده برای شروع
نثر خاکستری احتمالی دفتر من.
که به هیچ نثر خاکستری وجود دارد ، به نظر می رسید ، و هیچ طولانی عمل خرد کردن یا اسیاب کردن ، پس چگونه می تواند کار نمی شود
جذاب است که خود را به عنوان زیبایی روزانه ارائه؟
تمام عاشقانه از کودکستان و شعر کلاس بود.
من این معنا نیست ، البته ، که ما به مطالعه تنها داستان و آیه و من منظورم
هیچ می تواند بیان در غیر این صورت مرتب کردن بر اساس علاقه اصحاب من الهام بخش.
چگونه می توانم که من توصیف جز با گفتن این که به جای رشد به آنها استفاده می شود -- و
اتمام حجت تعجب برای حاکم : من اسمش خواهری تا شاهد -- من ساخته شده ثابت!
تازه اکتشاف ها ، نوآوری است.
یک جهت وجود دارد ، مطمئنا ، که در آن ، این اکتشاف ها ، متوقف شد : عمیق
ابهام ادامه داد : برای پوشش منطقه ای از رفتار پسر در مدرسه است.
آن در اسرع وقت شده بود به من داده ، من خاطر نشان کرده اند ، به چهره است که رمز و راز بدون اضطراب سخت و ناگهانی است.
شاید آن را به حقیقت نزدیکتر می گویند که -- بدون یک کلمه -- خود او مجبور
پاک سازی آن.
او مسئول تمام پوچ ساخته شده بود.
نتیجه گیری من این bloomed وجود دارد با واقعی از بی گناهی خود را خیط و پیت کردن گل رز : او تنها
بیش از حد خوب و عادلانه برای کمی نفرت انگیز ، جهان مدرسه نجس است ، و او را پرداخته بود
قیمت برای آن.
من منعکس حاد که احساس تفاوت ها ، superiorities از جمله کیفیت ،
همیشه ، در بخشی از اکثریت -- که می تواند حتی احمق ، کثیف
مدیران -- به نوبه خود infallibly به کینه جو.
هر دو فرزندان نجابت (تقصیر تنها بود و مایلز هرگز
خیط و پیت کردن) است که آنها را نگه داشته -- چگونه باید آن را ابراز -- تقریبا غیر شخصی و قطعا کاملا
unpunishable.
از نظر اخلاقی ، در هر نرخ -- -- چیزی برای آنها مانند cherubs حکایت ، که تا به حال شد
صدای کتک زدن! من به یاد داشته باشید احساس با مایلز در خاص
که اگر او به حال به حال شد ، بدون سابقه است.
ما از یک بچه کوچک یکی از اندک انتظار می رود ، اما در این پسر زیبا کوچک وجود دارد
چیزی فوق العاده حساس و در عین حال فوق العاده شاد ، که ، بیش از در
هر مخلوقی را که از سن خود من را دیده اند ، به من زده به عنوان شروع از نو هر روز است.
او برای دوم رنج می برد هرگز. من این را به عنوان یک رد مستقیم او انجام گرفت
داشتن واقعا تنبیه شده است.
اگر او ستمکار بوده است او را گرفتار "آن ، و من باید به آن گرفتار شده توسط
دوباره بجای اول برگشتن -- ردیابی را باید یافت. که من پیدا کردم چیزی در همه ، و او
بنابراین فرشته.
او از مدرسه اش صحبت کرد هرگز ، هیچ نامی از یک رفیق یا استاد و من ، برای
من به سهم خود ، بسیار بیش از حد به اشاره به آنها بیزارند.
البته من تحت طلسم بود ، و قسمت شگفت انگیز این است که ، حتی در آن زمان ، من
کاملا می دانستند و من بود.
اما من به خودم داد تا به آن پادزهر به هر درد بود و من تا به حال درد بیشتر
از یک است.
من در رسید در این روز پس از نامه اخلال در از خانه بود ، که در آن چیزهایی
خوب پیش نمی رفت. اما با فرزندان من ، چه چیز در
جهان اهمیت؟
این سوال من استفاده می شود برای قرار دادن به بازنشستگی پاره پاره من شد.
من خوشگلی خود خیره شد.
از روز جمعه وجود دارد -- برای قرار گیری در -- زمانی که آن را با زور و برای بسیاری بارید
ساعت است که می تواند در صفوف منظم به کلیسا وجود ندارد ، در نتیجه از آن ، به عنوان روز
کاهش یافته است ، من با خانم Grose تنظیم شده بود
که باید شب بهبود نشان می دهد ، ما را حضور با هم خدمت اواخر.
باران خوشحالی متوقف است ، و من برای راه رفتن ما آماده ، که از طریق پارک و
جاده خوب به روستا ، خواهد بود ماده از بیست دقیقه است.
طبقه پایین برای دیدار با همکارم در سالن ، من به یاد یک جفت دستکش
که سه بخیه لازم بود و است که آنها را دریافت کرده بود -- شاید با تبلیغاتی
edifying -- در حالی که من با بچه ها نشسته
چای را در روزهای یکشنبه ، در خدمت توسط استثنا ، در معبد که سرد ، پاک
چوب ماهون و برنج ، "بالغ و رشید" اتاق ناهارخوری.
دستکش ها کاهش یافته شده بود وجود دارد ، و من تبدیل شده به آنها را بهبود می یابند.
روز خاکستری به اندازه کافی بود ، اما هنوز هم نور بعد از ظهر lingered ، و آن را به من را فعال کنید ، در
عبور از آستانه ، نه تنها به رسمیت شناختن ، روی یک صندلی نزدیک پنجره وسیعی ،
پس از آن بسته ، مقالات من می خواستم ، اما
آگاه شدن از یک شخص در طرف دیگر از پنجره و به دنبال راست شوید.
یک قدم به داخل اتاق بسنده دید من آنی بود ، بلکه همه وجود دارد.
فرد به دنبال مستقیما در شخصی که در حال حاضر به نظر می رسد تا به حال به من شده است.
او ظاهر شده بنابراین مجددا با تمایز بیشتر را نمی گویند ، که بود
غیر ممکن است ، اما با نزدیکی که به نمایندگی از گشاد گشاد راه رفتن رو به جلو در ما
مقاربت و من ساخته شده ، که من او را ملاقات نمود ، گرفتن نفس من را روشن کنید و سرد.
او همان بود -- او همان بود ، و دیده می شود ، این زمان ، به عنوان او دیده شده بود قبل از ، از
کمر بالا ، پنجره ، هر چند اتاق غذاخوری در طبقه همکف بود ، نمی
به پایین تراس که بر روی او ایستاد.
چهره اش نزدیک به شیشه بود ، با این حال اثر از این نظر بهتر بود ، به طرز عجیبی ،
فقط به من نشان دهد که چه سخت سابق شده بود.
او باقی ماند اما چند ثانیه -- به اندازه کافی بلند به من متقاعد او نیز شاهد و به رسمیت شناخته شده ؛
اما مثل آن بود که من او را برای سال شده بود و او شناخته شده بود همیشه.
با این حال ، چیزی ، اتفاق افتاد این زمان که تا به حال اتفاق افتاده است نه خیره او به من
صورت ، از طریق شیشه و در سراسر اتاق ، به عنوان پس از آن به عنوان عمیق و سخت بود ، اما
من برای یک لحظه quitted که در طی آن من
می تواند هنوز هم آن را تماشا ، نگاه کنید به چیز دیگر متوالی چند تعمیر آن.
در نقطه ای به من آمد شوک افزوده یقین وجود دارد که آن را برای من نبود
او آمده بود.
او برای شخص دیگری آمده بود.
فلش از این دانش -- برای آن دانش در میان وحشت -- تولید
در من اثر فوق العاده ترین ، زمانی آغاز شد که من در آنجا ایستاده بود ، ناگهان
ارتعاش وظیفه و شجاعت است.
من می گویم شجاعت به خاطر من فراتر از همه شک در حال حاضر دور رفته بود.
من مستقیما از درب محدود دوباره رسیده است که از خانه ، در
بر درایو های فوری ، و عبور در طول تراس به همان سرعتی که می تواند با عجله ، تبدیل
گوشه و آمد کامل در بینایی است.
اما آن را در معرض دید چیزی بود در حال حاضر -- مهمان من از بین رفته بود.
من ، من تقریبا کاهش یافته است ، با تخفیف واقعی از این متوقف شد ، اما من در کل در زمان
صحنه -- من به او زمان را به ظهور دوباره.
من اسمش وقت آن است ، اما چه مدت بود؟ من نمی توانم با آن صحبت کنم به هدف امروز
مدت زمان این چیزها.
این نوع از اندازه گیری باید به من چپ : آنها نمی توانست به طول انجامید به عنوان آنها در واقع
به نظر من به آخرین.
تراس و کل مکان ، چمن و باغ فراتر از آن ، به همه من می توانم ببینم
از پارک ، با یک پوچی بزرگ خالی شد.
shrubberies و درختان بزرگ وجود دارد ، اما من به یاد داشته باشید اطمینان روشن که من احساس می
هیچ یک از آنها او را پنهان. او وجود دارد یا وجود ندارد : نه وجود دارد اگر
من او را نمی بینم.
من نگه دارید از این و پس از آن ، به طور غریزی ، به جای بازگشت که من آمده بود ، رفت و به
پنجره. بود confusedly به من در حال حاضر که من
باید خودم جایی که او ایستاده بود.
من ، من چهره ام را به سمت و اعمال نگاه کرد ، او را به اتاق نگاه بود.
همانطور که اگر در این لحظه ، به من نشان می دهد دقیقا همان چیزی است محدوده او شده بود ، خانم Grose ، به عنوان من
برای خود درست قبل از انجام ، از سالن آمد.
با استفاده از این من تا به حال تصویر را کامل تکرار چیزی را که قبلا رخ داده بود.
او از من دیدم که من زائر خود من دیده بود ؛ او کشیده تا که من انجام داده بودند ؛ دادم
چیزی او را از شوک که من بود را دریافت.
او سفید تبدیل شده ، و این باعث شد که من از خودم میپرسم اگر من به همان اندازه blanched بود.
او ، در کوتاه مدت خیره شد ، و عقب نشینی بر روی فقط خطوط MY ، و من می دانستم او سپس پشت سر گذاشته بودند
به خارج آمده و گرد به من و من در حال حاضر باید او را ملاقات.
من باقی مانده که در آن من بود ، و در حالی که من منتظر کارهای بیشتری از یک فکر است.
اما تنها یکی من را فضا به ذکر است وجود دارد.
چرا او باید می ترسم.
>
فصل پنجم
آه ، او به من اجازه دهید تا به زودی به عنوان گوشه ای از خانه دور می دانیم ، او loomed دوباره به
مشاهده. "به نام خوبی است
ماده -- "
او در حال حاضر برافروخته بود و خارج از نفس است. من گفت : هیچ چیز تا آمد او را کاملا نزدیک است.
"با من؟" من باید به یک چهره ی شگفت انگیز.
"آیا من نشان دهد؟"
"شما به عنوان سفید را به عنوان یک ورقه است. شما نگاه افتضاح است. "
من در نظر گرفته شده ، من می توانم در این دیدار ، بدون وسواس داشتن ، هر بی گناهی است.
نیاز من به احترام به شکوفه خانم Grose ، بدون خش خش کاهش یافته بود ، از
شانه های من ، و اگر من برای لحظه wavered آن را با من حفظ نشده بود.
من را از دست من به او و او آن را در زمان ، من سخت او کم است ، برگزار شد شهوت و میل به احساس خود را
نزدیک به من. نوع حمایت در خجالتی وجود ندارد
واقع در دبی سرشار از تعجب او.
"تو برای من برای کلیسا آمد ، البته ، اما من نمی توانم."
"هر چیزی اتفاق افتاده است؟" "بله.
شما در حال حاضر باید بدانند.
آیا من بسیار عجیب و غریب به نظر میرسند؟ "" از طریق این پنجره؟
وحشتناک! "" خب ، "به من گفت ،" من بوده ام و ترس بدهم. "
چشم خانم Grose که او هیچ آرزو تا به حال به بیان سادگی و در عین حال که او
می دانستند به خوبی جای خود را به آماده می شود با من به اشتراک گذاری هر ناراحتی مشخص شده است.
آه ، آن را کاملا حل و فصل این بود که او باید به اشتراک گذاری!
"تنها آنچه شما از اتاق ناهار خوری در یک دقیقه پیش دیدم اثر از آن بود.
چیزی که من تو را دیدم -- درست قبل از -- خیلی بدتر بود ".
دست او را افزایش داد. "چه بود؟"
"یک مرد فوق العاده. می نگرد. "
چه فوق العاده مرد؟ "
"من حداقل ایده نیست." خانم Grose gazed دور ما در بیهوده است.
"سپس که او رفته است؟" "من می دانم که هنوز هم کمتر است."
"آیا شما دیده می شود او را قبل از؟"
"بله -- یک بار. برج های قدیمی است. "
او فقط می تواند به من نگاه سخت تر. آیا منظور شما غریبه he'sa؟ "
"اوه ، بسیار است!"
اما شما به من بگویید نه؟ "" -- به دلایل.
اما اکنون که شما ام حدس زد -- "چشم گرد خانم Grose مواجه می شوند این
هزینه است.
"آه ، من حدس زده!" او گفت : خیلی ساده است.
"چگونه می توانم اگر شما تصور نکنید؟" "من در دست کم نیست."
شما او را به هیچ جا دیده می شود اما بر روی برج؟ "
"و در این نقطه فقط در حال حاضر است." خانم Grose نگاه دور دوباره.
"او در برج چه بود؟" "تنها ایستاده وجود دارد و به دنبال کردن در
من. "
او فکر یک دقیقه. "او یک نجیب زاده؟"
که من پیدا کردم من هیچ نیازی نیست تا به حال به فکر می کنم. "نه."
او در تعجب عمیق تر gazed.
"نه." "سپس در مورد جای هیچ کس؟
؟ هیچ کس از اهالی روستای "" هیچ کس -- هیچ کس.
من به شما بگویم ، اما من مطمئن ساخته شده است. "
او تنفس تسکین مبهم : این بود ، عجیب ، بنابراین به خوب بسیار است.
تنها رفت و در واقع یک راه کوچک. اما اگر او هیچ نجیب زاده -- "
"چه کاره است؟
وحشت He'sa. "" وحشت؟ "
He's -- خدا به من کمک کند اگر من می دانم که چه چیزی به او! "
خانم Grose نگاه دور یک بار دیگر ، او چشم خود را در فاصله duskier ثابت ،
پس از آن ، در کنار هم کشیدن خودش ، به من با inconsequence ناگهانی تبدیل شده است.
این بار ما باید در کلیسا می شود. "
"آه ، من برای کلیسا متناسب نیست!" "آیا می توانم به شما خوبی؟"
"آنها را انجام نمی --! من در خانه راننده سرشونو تکون دادن.
"بچه ها؟"
"من می توانم آنها را ترک نیست." "شما در حال ترس --"
من با آنها گفتگو کن. "من می ترسم از او."
چهره Grose خانم بزرگ به من نشان داد ، در این ، برای اولین بار ، کم نور دوردست
یا نشانی از آگاهی حاد : من به نوعی در آن سپیده دم با تاخیر از
یک ایده من خودم به حال او داده نشده بود که هنوز کاملا برای من مبهم است.
که می آید به من که من فورا از این به عنوان چیزی است که من می توانم فکر
از او ، و من احساس آن را به میل متصل شود او در حال حاضر نشان داد به
بیشتر بدانید.
"وقتی که بود -- در برج" "درباره اواسط ماه.
در این ساعت تقریبا تاریک در ، گفت : "خانم Grose.
"اوه ، نه ، نزدیک نیست.
من او را دیدم که شما را ببینم. "" پس چگونه او در دریافت کنم؟ "
و چگونه او دریافت کنید انجام می شود؟ "من خندید.
"من تا به حال هیچ فرصتی به او بپرسید!
در این شب ، که می بینید ، "من پیگیری می کند ،" او شده است قادر به دریافت شوید. "
"او تنها peeps؟" "من امیدوارم که از آن خواهد شد که محدود!"
او در حال حاضر دست من و او تبدیل به دور کمی.
من منتظر یک لحظه و سپس به من به ارمغان آورد : "رفتن به کلیسا.
خداحافظ.
من باید تماشا کنید. "به آرامی او به من با آن روبرو دوباره.
"آیا شما برای آنها می ترسند؟" ما در یکی دیگر از نگاه های طولانی ملاقات کرد.
"آیا شما نیست؟"
به جای پاسخ آمد او را نزدیکتر به پنجره و برای یک دقیقه ، صورت خود را اعمال
به شیشه. "شما ببینید که چگونه او می تواند دید" من در عین حال
در ادامه.
او حرکت نمی کند. "چه مدت بود؟"
"تا من بیرون آمد. من آمد به او دیدار خواهد کرد. "
خانم Grose در آخرین دور تبدیل شده ، و هنوز هم وجود دارد در چهره اش.
"من می توانستم بیرون می آید." "نه می تواند من!"
دوباره خندید.
"اما من به وجود آمده است. من که وظیفه من است. "
"لذا من معدن ،" او در پاسخ ، پس از آن او افزود : "چه او مانند؟"
"من مرگ را به شما بگویم.
اما او مثل هیچ کس است. "" هیچ کس؟ "او در واقع همان تکرار است.
او بدون کلاه. "
سپس شاهد در چهره او را که او در حال حاضر ، در این ، با بی میلی عمیق تر ، در بر داشت
لمس تصویر ، من به سرعت افزود : سکته مغزی به سکته مغزی است.
او موهای قرمز ، قرمز ، نزدیک پیچش یا حلقه زنی ، و چهره رنگ پریده ، طولانی در شکل ، با
راست است ، ویژگی های خوب و کمی ، و نه عجیب و غریب سبیل که به قرمز ، به عنوان موهای خود است.
ابرو او هستند ، به نحوی ، تیره تر به نظر می آیند به خصوص قوسی و به عنوان اگر آنها
ممکن است یک معامله خوب حرکت می کند.
چشم او تیز ، عجیب -- awfully ، اما من فقط می دانم که به وضوح آنها نسبتا کوچک
و بسیار ثابت شده است.
دهان او گسترده ، و لب هایش را نازک هستند ، و به جز برای سبیل کوچک او او
کاملا تمیز و تراشیده. او به من می دهد نوعی حس شبیه
یک بازیگر است.
"بازیگر نقش اول مرد!" این غیر ممکن است شبیه به یکی کمتر بود ، در
دست کم ، از Grose خانم در آن لحظه. "من یکی دیده می شود هرگز ، اما بنابراین من فرض
آنها.
او بلند ، فعال ، راست میشود ، "من ادامه داد :" اما هرگز -- نه ، هرگز -- نجیب زاده ".
چهره همدم من رفتم در blanched بود ، چشم ها گرد خود را آغاز شده و ملایم او
دهان gaped.
"آقایی؟" او gasped سر در گم ، stupefied : "یک آقایی HE است؟"
"شما او را می دانند و سپس؟" او آشکارا سعی کرد تا خودش نگه.
اما او خوش تیپ؟ "
من تو را دیدم راه به او کمک کند. "قابل توجه است!"
و لباس -- "در لباس کسی".
"آنها در حال هوشمند ، اما خود آنها نیست."
او را به ناله نفس مثبت را شکست : "آنها در مقطع کارشناسی ارشد!
من به آن گرفتار است. "شما او را می دانند؟"
او با شک و تردید اما یک ثانیه است.
"پنجم" او گریه. "پنجم؟"
"پیتر پنجم -- مرد خود ، نوکر خود ، زمانی که او در اینجا بود!"
"وقتی استاد بود؟"
خمیازه هنوز ، اما ملاقات با من ، او آن را pieced همه با هم.
او کلاه خود را به تن هرگز ، اما او می پوشند -- خوب ، waistcoats از دست رفته وجود دارد.
آنها هر دو -- در سال گذشته است.
سپس استاد رفت و پنجم شد به تنهایی. "من به دنبال ، اما متوقف کردن کمی.
"تنهایی؟" "به تنهایی با ایالات متحده است."
سپس ، همانطور که از عمق عمیق تر ، "مسئول" او اضافه کرد.
و چه شد از او؟ "او آویزان آتش تا زمانی که من هنوز هم بیشتر بود
mystified.
"او می رفت ، بیش از حد ، در آخرین به ارمغان آورد. "رفت کجا؟"
بیان وی ، در این ، فوق العاده شد.
"خدا می داند که در آن!
او مرد است. "" درگذشته اند؟ "
من تقریبا shrieked.
او به نظر می رسید نسبتا به مربع خودش ، خودش کاشت بصورتی پایدار و محکم تعجب به مطلق
آن. "بله.
آقای پنجم مرده است. "
>
فصل ششم
البته در زمان بیشتر از آنچه که گذشت خاص به ما را با هم در حضور
آنچه ما تا به حال در حال حاضر با ما می تواند زندگی ها -- تعهدات [در قبال] وحشتناک من به برداشت از
سفارش بنابراین به وضوح می توان مشاهده و
دانش همراه است ، از این ببعد -- بهت و حیرت نیمی دانش و نیم
شفقت -- که مسئولیت.
شده وجود داشت ، پس از وحی به من سمت چپ ، در این شب ، به مدت یک ساعت ، به طوری
سجده -- ، وجود داشت برای هر کدام از ما ، بدون حضور بر روی هر سرویس ، اما
خدمات کمی از اشک ها و عهد ،
نماز و وعدههای داده شده ، به اوج خود به مجموعه ای از چالش های متقابل و تعهدات
که سر راست گرفت به حال در هنگام عقب نشینی ما با هم به کلاس و
بستن خودمان را بالا وجود دارد همه چیز را.
نتیجه از داشتن همه چیز ما بود سادگی را کاهش می دهد وضعیت خود را به آخرین
سخت گیری از عناصر آن.
او خودش هیچ چیز ، سایه سایه ای نیست ، و هیچ کس در خانه دیده بود
اما حاکم در وضع اسفناک حاکم بود ، اما او بدون مستقیما پذیرفت
impugning سلامت عقل من حقیقت من آن را داد
به او ، و با نشان دادن من ، به پایان رسید در این زمین ، حساسیت به لمس وحشت زده ،
بیان حس امتیاز بیش از سوال برانگیز من ، که بسیار
نفس با من به عنوان شیرین ترین موسسات خیریه انسان باقی مانده است.
چه بین ما حل و فصل شده بود ، بر این اساس ، آن شب ، این بود که ما فکر می کردیم ممکن است
خرس چیز با هم ، و من حتی مطمئن است که ، به رغم معافیت ایشان ، آن را
بود او بود که از زیر بار است.
من در این ساعت می دانستند ، من فکر می کنم ، و من می دانستم که بعد از آن ، آنچه که من از ملاقات قادر بود
به پناه دانش آموزان من ، اما آن را در زمان من مدتی به طور کامل حاصل کنید که از چه صادقانه من
متحد برای نگه داشتن شرایط با به خطر انداختن تا قرارداد آماده شد.
شرکت عجیب و غریب بودم به اندازه کافی -- کاملا به عنوان به عنوان شرکت که من دریافت کرده عجیب و غریب ، اما آنگونه که من ردیابی
بیش از آنچه که ما را از طریق رفت و من می بینم چقدر زمینه های مشترک ما باید در یکی یافت
این ایده که ، از بخت خوب ، پایدار می تواند ما را.
این ایده ، جنبش دوم ، که مرا به رهبری راست خارج شد ، که من ممکن است بگویند ، از
محفظه داخلی از ترس من.
من می تواند هوا را در دادگاه را ، حداقل ، و خانم Grose می تواند به من پیوستن.
کاملا به خاطر دارم که در حال حاضر استحکام روش خاصی به من آمد قبل از ما جدا
برای شب.
ما بیش و بیش از هر ویژگی از آنچه من دیده بود رفته بود.
او برای شخص دیگری دنبال شد ، شما می گویم -- کسی که نبود؟ "
"او برای مایلز کمی دنبال شد."
سلاست بدفرجام در حال حاضر برخوردار است. که آنها او را به دنبال. "
"اما چگونه می دانید؟" "من می دانم ، می دانم ، می دانم!"
تجلیل من بزرگ شد.
"و شما می دانید ، عزیزم!" او این را انکار کند ، اما آیا لازم است ، من
احساس می شود ، حتی آنقدر که گفتن. او در یک لحظه از سر گرفت ، در هر نرخ : "چه
اگر او باید او را ببینید :
"کوچولو مایلز؟ که آنچه او می خواهد! "
او نگاه فوق العاده می ترسم دوباره. "فرزند؟"
بهشت ناکرده!
مرد است. او می خواهد به نظر می رسد به آنها. "
که او ممکن است تصور افتضاح بود ، و با این حال ، به نحوی ، من می تواند از آن سر راهمان دور کنیم ؛
که علاوه بر این ، به عنوان ما وجود دارد lingered ، چیزی بود که من عملا اثبات موفق شد.
من تا به حال یقین مطلق است که من دوباره باید ببینید که چه من قبلا دیده بودم ، اما
چیزی در درون من گفت که با ارائه خودم شجاعانه به عنوان تنها موضوع از چنین
تجربه ، با پذیرش ، با دعوت از ، توسط
فائق آن همه ، من باید به عنوان قربانی expiatory خدمت می کنند و گارد آرامش
از اصحاب من. کودکان ، در خاص ، بنابراین باید
حصار و کاملا نجات.
به خاطر دارم که یکی از چیزهایی که من گفتم که شب تا خانم Grose.
این اعتصاب که دانش آموزان من هرگز ذکر کرده اند -- "
او نگاهی به من انداخت سخت به عنوان musingly کشیده است.
"او شده و زمان آنها با او بودند؟"
"زمانی که آنها با او بودند ، و نام او ، وجود او ، تاریخ او ، به هیچ وجه."
"آه ، بانوی کوچک اصلا به یاد نمی. او هرگز شنیده یا می دانستند. "
"مورد شرایط و چگونگی مرگ او؟"
من با بعضی از شدت فکر. "شاید.
اما مایلز به یاد داشته باشید -- مایلز را می دانیم ".
"آه ، او را امتحان کنید نه!" شکست از خانم Grose.
من بازگشت به او نگاه او به من داده بود. "آیا ترس می شود."
من همچنان فکر می کنم. "این است و نه فرد."
که او هرگز از او صحبت می شود؟
"دست کم اشاره هرگز. و من به شما بگویم که آنها دوستان بزرگ "؟"
"آه ، آن او نیست!" خانم Grose با تاکید اعلام کرد.
"این علاقه داشتن به خود پنجم شد.
برای بازی با او ، منظور من -- به او فاسد "او متوقف شد یک لحظه ، او سپس افزود :" پنجم.
به مراتب بیش از حد آزاد است. "
این به من داد ، مستقیما از دید من از چهره اش -- چنین چهره -- بیماری ناگهانی
از نفرت. "بیش از حد با پسرم آزاد است؟"
"بیش از حد با هر کس ، مجانی است!"
من ، برای لحظه ای forbore ، به تجزیه و تحلیل این توصیف بیشتر از بازتاب
که بخشی از آن را به چند تن از اعضای خانواده ، نیم دوجین از اعمال
خدمتکاران و مردانی که هنوز مستعمره کوچک ما بودند.
اما همه چیز وجود دارد ، برای دلهره ما ، در این واقعیت خوش شانس است که هیچ
افسانه discomfortable ، بدون اغتشاش scullions ، تا کنون ، در داخل حافظه کسی
وابسته به نوع محل قدیمی است.
این نه نام و نه شهرت بد بد ، و خانم Grose ، ظاهرا ، تنها مورد نظر
برای چسبیدن به من و به زلزله در سکوت. من حتی به او ، چیزی که بسیار از همه قرار داده ،
به آزمون.
بود در زمانی که در نیمه شب ، او دست خود را بر روی درب کلاس تا به حال به مرخصی.
"من آن را دارند از شما و سپس -- برای آن اهمیت زیادی است -- که او قطعا و
مسلما بد است؟ "
"اوه ، مسلما نه. من آن را می دانستند -- اما استاد نبود ".
"و شما به او گفتم هرگز؟" "خب ، او مانند داستان تحمل نیست -- او
منفور شکایات.
او وحشتناکی کوتاه با هر چیزی از این قبیل می ، و اگر مردم همه حق به او بودند --
"او با بیش نمی شود ناراحت؟"
این امر به خوبی به اندازه کافی با برداشت من از او مربع : او مشکل نیست
از دوست داشتن آقایی ، نه بسیار خاص شاید در مورد برخی از شرکت HE نگه داشته است.
در همین حال ، من فشار interlocutress.
"من به شما قول می دهم من می گفته اند!" او احساس تبعیض.
"من با جرات گفتن من اشتباه بود. اما ، واقعا ، من نگران بود. "
"ترس از چه؟"
"از چیزهایی که انسان می تواند انجام دهد. پنجم تا هوشمندانه بود -- او تا عمیق بود.
من این کار را هنوز هم بیشتر از زمان ، احتمالا ، من نشان داد.
"شما ترس از هر چیز دیگری نیست؟
اثر خود -- "" اثر او "او با چهره ای را از تکرار
غم و اندوه و انتظار در حالی که من با شک و تردید است. "در زندگی کمی بی گناه با ارزش است.
آنها در اتهام خود شدند. "
"نه ، آنها در معدن نبودند" او roundly و distressfully بازگشت.
"استاد به او اعتقاد داشتند و او را در اینجا قرار داده چرا که او قرار بود به خوبی
و هوای کشور برای او خیلی خوب است.
بنابراین او همه چیز را می گویند. بله "-- او اجازه دهید آن را به من --" حتی در مورد
آنها "" آنها را -- که مخلوق "
من تا به حال به خفه کردن نوع عزاداری.
"و شما می تواند از آن! خرس" "نه.
I couldn't -- و من می توانم در حال حاضر نه "و زن فقیر را به اشک پشت سر هم!
کنترل ، سفت و سخت از روز بعد ، بود ، که من گفته اند ، آنها را دنبال ؛ هنوز هر چند وقت یکبار
و چگونه عاشقانه ، به مدت یک هفته ، ما آمد با هم به این موضوع!
به همان اندازه که ما آن را مورد بحث بود که یکشنبه شب ، من ، در بعد از ساعت های فوری
در خاص -- برای آن ممکن است تصور اینکه آیا من خواب -- هنوز هم با سایه خالی از سکنه
چیزی او تا به حال به من گفت.
من خودم به عقب نگه داشته بود هیچ چیز ، اما یک کلمه وجود دارد خانم Grose عقب نگه داشته بود.
من مطمئن بود ، علاوه بر این ، صبح ، که این کار را از یک شکست از صداقت نبود ، اما
چرا که در هر طرف ترس وجود دارد.
به نظر من در واقع ، در نگاهی به گذشته ، که با هم خورشید فردا بالا بود من تا به حال
بی آرام را به واقع قبل از ما تقریبا تمام معنی است که آنها به دریافت خواهید کرد
از ظهور پس از آن و بی رحمانه تر است.
چیزی که آنها به من بالاتر از همه به شکل شیطانی انسان زنده -- مرده
یکی از مدتی حفظ خواهد -- و از چند ماه او به طور مداوم در بلای بود گذشت ، که ،
اضافه کردن ، کشش نیرومند است.
حد را از این هم بد تنها زمانی که وارد بر طلوع زمستان بود
صبح ، پیتر پنجم ، توسط یک کارگر رفتن به اوایل کار ، سنگ مرده یافت شد
جاده از روستا : یک فاجعه
سطحی حداقل -- -- توضیح داده شده توسط زخم قابل رویت به سر او ، چنین زخم به عنوان
و به عنوان ، بر روی شواهد نهایی شده بود -- -- لغزش مهلک ، ممکن است تولید شده اند
در تاریک و پس از خروج مردم
خانه ، بر روی شیب یخی steepish ، یک مسیر اشتباه روی هم رفته ، در پایین است که او
نهاده شده است.
شیب یخی ، به نوبه خود اشتباه در شب و در مشروب ، برای بسیاری --
عملا ، در پایان و پس از باز جویی و پچ پچ بی حد و حصر ، برای
همه چیز را ، اما مسائل وجود نداشته است
عمر خود را -- مسیر های عجیب و غریب و خطرات ، اختلالات مخفی ، گناهی خالی بیش از
مشکوک -- که برای معامله خوب خود اختصاص داده است.
من کمیاب بدانید که چگونه قرار دادن داستان من را به واژه ها است که باید یک تصویر معتبر
دولت من از ذهن ، اما من در این روزها به معنای واقعی کلمه قادر به پیدا کردن شادی در
پرواز فوق العاده از قهرمانی به مناسبت خواستار از من است.
من در حال حاضر را دیدم که برای یک سرویس قابل تحسین و دشوار بوده است خواسته و وجود دارد
خواهد بود عظمت در اجازه دادن به آن دیده می شود - - آه ، در سه ماهه راست -- که من می توانم
موفق که در آن بسیاری دختر دیگری ممکن است شکست خورده اند.
این کمک عظیم برای من بود -- من اعتراف من و نه خودم را تحسین که من نگاه -- که
من تو را دیدم خدمت من به شدت و به همین ترتیب به سادگی.
من آنجا بودم برای محافظت و دفاع از موجودات کمی در جهان
سوگوار و ترین دوست داشتنی ، درخواست که ناتوانی به طور ناگهانی تبدیل شده بود
فقط خیلی صریح و روشن ، ثابت درد عمیق ، در قلب خود متعهد است.
ما قطع شد ، واقعا ، همراه ، ما در معرض خطر ما متحد شدند.
آنها به حال چیزی جز من ، و من -- خوب ، من آنها را به حال.
در کوتاه مدت شانس با شکوه بود. این شانس خود به من در ارائه
تصویر غنی مواد.
من روی صفحه نمایش -- من قبل از آنها ایستاده بود. من تو را دیدم ، کمتر آنها است.
من به تماشای آنها را در حال تعلیق شدهاند ، سرکوب ، هیجان مبدل که ممکن است آغاز شد
خوب ، آن را به حال بیش از حد طولانی ادامه داد ، به چیزی مثل جنون تبدیل شده است.
چیزی است که مرا نجات داد ، به عنوان من در حال حاضر بود ، که آن را به چیز دیگری تبدیل در دسترس نباشد.
به عنوان تعلیق نیست -- آن را با اثبات وحشتناک جایگزین شد.
اثبات ، من می گویند ، بله -- از لحظه ای که من واقعا در زمان نگه دارید.
این لحظه از یک ساعت یک بعد از ظهر مورخ اتفاق افتاد که من در زمینه صرف
با جوانتر از دانش آموزان من به تنهایی.
ما در داخل خانه مایلز چپ ، بر روی کوسن قرمز یک صندلی کنار پنجره عمیق او تا به حال
آرزوی یک کتاب را به پایان برساند ، و من خوشحالم برای تشویق یک هدف ستودنی شده است
یک مرد جوان که تنها نقص مازاد گاه به گاه از بی قراری بود.
خواهر او ، در مقابل ، هشدار را به بیرون آمدن بوده است ، و من با نصف او قدم
یک ساعت ، به دنبال سایه خورشید هنوز بالا و روز فوق العاده گرم.
نو آگاه بودم ، با او ، به عنوان ما چگونه رفت ، مانند برادرش ، او ساختگی -- آن
به من چه به تنهایی و بدون ظاهر شدن به رها کردن من -- چیز جذاب در هر دو بچه ها بود
و همراه من بدون ظاهر می شود به فراگیر.
آنها سمج هرگز و در عین حال بی توجه هرگز.
واقعا تمام توجه من به آنها رفت و به دیدن آنها را به خود مات و متحیر کردن فوق العاده
بدون من : این عینک آنها به نظر می رسید به طور فعال برای آماده سازی شد و مشغول
من به عنوان ستاینده فعال.
من در جهان از اختراع خود را راه می رفت -- آنها تا به حال هیچ مناسبت هر چه بر رسم
معدن ، به طوری که زمان من بود تنها با بودن ، گرفته شده برای آنها ، برخی از فرد قابل توجه و یا
چیزی که بازی را از لحظه ای مورد نیاز
و بود که صرفا ، به لطف برتر من ، مهر پروردگار برتر من ، شاد و بسیار
پست جیره خور ولگرد.
من را فراموش کرده ام آنچه که من در به مناسبت حاضر بود و من فقط به یاد داشته باشید که من
چیزی بسیار مهم است و بسیار آرام است و که از گیاهان در بازی بسیار سخت است.
ما در لبه دریاچه بودند ، و به عنوان ما به تازگی آغاز شده بود جغرافیای دریاچه بود
دریای Azof.
ناگهان ، در این شرایط ، من آگاه شد که ، در طرف دیگر از دریای
Azof ، ما تا به حال تماشاگر علاقه مند است.
راه این دانش در من جمع شده بودند ، عجیب ترین چیز در جهان شد --
عجیب ، است که ، به جز غریبه بسیار است که در آن به سرعت خود را با هم ادغام شدند.
من تا به حال با یک قطعه کار نشسته -- برای من چیزی و یا دیگر است که می تواند نشسته بود -- در
نیمکت های سنگی که مشرف به استخر و در این موقعیت من شروع به گرفتن
با اطمینان ، و در عین حال بدون مستقیم
چشم انداز ، حضور ، در فاصله ، از سوم شخص.
درختان ، درختچه زار ضخیم ، سایه ای بزرگ و دلپذیر است ، اما آن همه
عجین با روشنایی داغ ، هنوز یک ساعت یک.
هیچ ابهام در هر چیزی وجود دارد ، هیچ یک هر ، حداقل ، در این اعتقاد راسخ من
از یک لحظه خود را به دیگری پیدا کردم خودم را تشکیل به عنوان آنچه که من باید به راست مراجعه کنید
قبل از من و در سراسر این دریاچه به عنوان یک نتیجه بالا بردن چشمان من.
آنها در این برهه به دوخت که من در آن درگیر شده بود متصل است ، و من می توانم
احساس و یک بار دیگر اسپاسم از تلاش های من به آنها را حرکت تا من باید steadied
خودم را به عنوان قادر به را تشکیل می دهند ذهن من چه باید بکنید.
یک شی بیگانه در نظر وجود دارد -- رقم که حق حضور من بلافاصله ،
شور و حرارت مورد سوال است.
من در بحر تفکر غوطهور شدن شمارش بیش از کاملا امکان یادآوری خودم که
هیچ چیز طبیعی تر بود ، به عنوان مثال ، پس از آن ظاهر از یکی از مردان در مورد
مکان ، و یا حتی یک پیامبر
پستچی ، و یا پسر تجار و عمده فروشان ، از روستا است.
این یادآوری به حال به عنوان اثر کمی بر یقین عملی من بود که من از آگاهانه --
هنوز حتی بدون نگاه -- داشتن خود را بر اساس شخصیت و نگرش ما
بازدید کننده.
هیچ چیز طبیعی تر از آن است که این چیزها باید چیزهای دیگر بود که آنها
مطلقا نمی شد.
از هویت مثبت از خیال من خودم به محض کوچک اطمینان
ساعت از شجاعت من باید داشته ticked دوم از سمت راست ، در همین حال ، با تلاش
بود که در حال حاضر به اندازه کافی تیز ، من
منتقل چشمان من مستقیما به فلور کمی ، که در حال حاضر ، حدود ده بود
کارگاههای دور.
قلب من هنوز هم برای یک لحظه با تعجب و وحشت از سوال ایستاد
آیا او بیش از حد را نخواهد دید و من برگزار شد نفس من در حالی که من برای چه گریه از منتظر
او را ، چه برخی از نشانه بی گناه ناگهانی یا مورد علاقه و یا از زنگ دار ، به من بگویید.
من منتظر است ، اما هیچ چیز آمد و پس از آن ، در وهله اول -- و چیزی بیش از این وجود دارد
وخیم در این ، من احساس می کنم ، از هر چیزی من را مجبور به ارتباط -- من به یک معنا تعیین شد
که ظرف یک دقیقه ، تمام صداها را از او
قبلا کاهش یافته ، و در مقاله دوم ، توسط شرایط است که ، همچنین در درون
دقیقه ، او بود ، در بازی های خود ، پشت خود را به آب است.
این نگرش او زمانی که من در گذشته او نگاه -- نگاه با تایید
اعتقاد راسخ ، که ما هنوز هم ، با هم ، زیر اطلاع مستقیم شخصی.
او را برداشت تا به حال یک قطعه تخت کوچک شده از چوب ، اتفاق افتاده است که در آن یک کمی
سوراخ بود که آشکارا به انگاره وی را از در دیگر قطعه چسبیده پیشنهاد شده
که ممکن است را به عنوان یک دکل شکل و چیزی که یک قایق.
این لقمه دوم ، که من او را تماشا کردند ، او بسیار قابل ملاحظه ای بود و بدقت تلاش
برای تشدید در خود جای داده است.
هراس من از آنچه او انجام پایدار من به طوری که پس از چند ثانیه
احساس من آماده برای اطلاعات بیشتر. سپس من دوباره منتقل چشمان من -- من با آن روبرو چه
من تا به حال به چهره.
>
فصل هفتم
من نگه دارید از خانم Grose به زودی بعد از این که من می توانم ، و من می توانم بدون فهم
حساب من جنگیدند از بازه.
من هنوز خودم گریه که من نسبتا خودم را در آغوش او انداخت بشنود : "آنها می دانند --
آن را بیش از حد هیولا : آنها می دانند ، می دانند که "" و آنچه بر روی زمین --؟ "
من احساس بی اعتقادی خود را به عنوان او به من برگزار شد.
"چرا ، همه که ما می دانیم -- و آسمان می داند چه چیز دیگری در کنار!"
سپس ، او از من منتشر ، من آن را ساخته شده به او ، ساخته شده که شاید فقط در حال حاضر با کامل
وابستگی حتی به خودم.
"دو ساعت قبل ، در باغ" -- من کمیاب می تواند بیان -- "فلورا SAW!"
خانم Grose آن را در زمان او ممکن است یک ضربه در معده گرفته اند.
"او به شما گفت؟" panted او.
"یک کلمه -- که وحشت. او آن را برای خودش نگه داشته!
کودک هشت ، که فرزند! "غیر قابل توصیف هنوز هم ، برای من ،
بیهوشی از آن.
خانم Grose ، البته ، تنها می تواند گسترده تر نگاه خیره با دهان باز.
"پس چگونه می دانید؟" "من آنجا بودم -- من با چشمان من دیدم : دیدم که
او کاملا آگاه است. "
"آیا منظور شما از او آگاه؟" "-- از او".
من آگاهانه بود که من صحبت کرد که نگاه کردم چیزهای شگرف ، برای من آهسته
انعکاسی از آنها در صورت همراه من است.
"فرد دیگری -- این بار ، اما یک چهره وحشت کاملا به عنوان بی تردید و بد :
زن سیاه و سفید ، رنگ پریده و وحشتناک -- با چنین هوایی نیز ، و چنین چهره -- در
طرف دیگر این دریاچه است.
من با کودک وجود دارد -- آرام برای ساعت و در میان آن آمد او را ".
"آمد -- از جایی که؟" "از جایی که آنها آمده!
او به تازگی ظاهر شد و ایستاد وجود دارد -- اما نه چندان نزدیک ".
"و بدون آینده نزدیکتر؟" "اوه ، برای تاثیر و احساس ، او
ممکن است به عنوان نزدیک به شما به عنوان شده است! "
دوست من ، با ضربه عجیب و غریب ، یک گام به سقوط است.
بود او کسی که شما را دیده ام؟ "" بله.
اما کسی که کودک است.
کسی به شما "و سپس ، نشان می دهد چگونه می توانم آن را تصور می شد که همه از.
«سلف -- که فوت کرد." "دوشیزه Jessel"؟
"دوشیزه Jessel.
شما مرا باور نیست؟ "من فشرده.
او برگشته راست و چپ در پریشانی او. "چگونه می تواند به شما مطمئن هستید؟"
این از من ، در دولت اعصاب من ، یک فلاش از بی صبری کشید.
"سپس فلور بپرسید -- او مطمئن است!" اما من به محض سخن گفته بود از من گرفتار
خودم تا.
"نه ، به خاطر خدا ، نمی او می گویم او isn't -- she'll دروغ "!
خانم Grose بود نه بیش از حد به طور غریزی به اعتراض سر در گم است.
"آه ، چگونه می تواند شما؟"
"از آنجا که من روشن هستم. فلورا نمیخواهد من می دانم. "
"تنها پس از آن به شما یدکی." "نه ، نه -- اعماق ، عمق وجود دارد!
هر چه بیشتر من بیش از آن ، من در آن را مشاهده کنید ، و بیشتر در آن را ببینید ، من
ترس است. من نمی دانم آنچه که من را نمی بینیم -- آنچه که من نمی
ترس! "
خانم Grose سعی کردم به نگه دارید تا با من. "شما منظور شما ترس از دیدن او
؟ دوباره "" اوه ، نه ، که هیچ چیز -- در حال حاضر! "
سپس من توضیح داد.
دیدن ایجاد نکردن برای او است. "اما همدم من فقط نگاه گسترده (WAN).
"من شما را نمی فهمم."
"چرا ، آن که کودک ممکن است آن را بیدار نگه میدارد -- و مطمئنا کودک -- بدون
دانستن من است. "
در تصویر این امکان خانم Grose برای یک لحظه فرو ریخت ، اما در حال حاضر به
جلو و خودش را با هم دوباره ، تا اگر از نیروی مثبت حس از آنچه ، باید
اینچ عملکرد ما ، واقعا وجود داشته باشد ، راه را برای.
"عزیزم ، عزیز -- ما باید نگه داشتن سر ما! و بعد از همه ، اگر او آن مهم نیست -- "
او حتی سعی کردم یک شوخی ترسناک است.
"شاید او آن را دوست دارد!" "دوست دارد چنین چیزهایی -- قراضه از نوزاد"!
"آیا نه فقط اثبات بی گناهی پر برکت خود را؟" دوست من شجاعانه نپرسید.
او از من به ارمغان آورد ، برای لحظه ، تقریبا دور.
"اوه ، ما باید در آن کلاچ -- ما باید به آن چسبیده!
اگر آن را هیچ اثبات آنچه شما می گویید ، اتمام حجت اثبات -- خدا می داند چه!
وحشت woman'sa از وحشت است. "
خانم Grose ، در این ، ثابت چشم او یک دقیقه بر روی زمین و پس از آن در بالا بردن
آنها ، "به من بگویید چگونه می دانید ،" او گفت. "پس تو هم قبول آن که او چه بود؟"
من گریه کرد.
"به من بگو چگونه شما می دانید ،" دوست من به سادگی تکرار است.
"می دانم؟ با دیدن او!
به هر حال او مراقبت می کند. "
"به شما ، آیا منظور شما -- تا wickedly؟" "عزیز من ، -- من می توانم را متحمل است.
او به من داد یک نگاه هرگز. او تنها ثابت کودک است. "
خانم Grose سعی کردم به آن را ببینید.
«او ثابت؟" ، "آه ، با چشم از جمله افتضاح!"
او در معدن خیره به عنوان اگر آنها واقعا ممکن است آنها را شبیه است.
"آیا شما معنی دوست نداشتن؟"
"خدا ما کمک کنید ، نه. چیزی بسیار بدتر است. "
"بدتر از دوست نداشتن -- این او را ترک واقع در از دست دادن.
"با عزم -- وصف ناپذیر است.
با استفاده از نوعی از خشم از قصد "من او را به نوبه خود کم رنگ است.
"قصد" "برای دریافت نگه دارید از او."
خانم Grose -- چشم او فقط طولانی در معدن -- داد خود میلرزد و به راه می رفت
پنجره و در حالی که او ایستاده بود وجود دارد به دنبال تکمیل بیانیه ام.
"این چیزی است که فلورا می داند."
بعد کمی او گرد تبدیل شده است. "این شخص در سیاه و سفید بود ، شما می گویند؟"
"در عزاداری -- و نه فقیر ، تقریبا نخ نما. -- بله -- با زیبایی فوق العاده ای ".
من در حال حاضر آنچه که من در تاریخ و زمان آخرین حال به رسمیت شناخته شده ، سکته مغزی سکته مغزی ، به ارمغان آورد و قربانی از من
اعتماد به نفس ، برای او کاملا مریی وزن این است.
"اوه ، خوش تیپ -- خیلی ، خیلی" من اصرار کردم. "زیبا و خوش تیپ.
اما بدنام است. "او به آرامی برگشتم به من.
"دوشیزه Jessel -- بدنام شد."
او یک بار دیگر دست من در هر دو خود را در زمان برگزاری آن را به عنوان تنگ است که اگر به من غنی سازی
در برابر افزایش از زنگ من ممکن است از این افشای رسم.
"آنها هر دو بدنام" ، او در نهایت گفت.
بنابراین ، برای کمی ، ما با یک بار دیگر با هم و من پیدا کردم کاملا درجه
کمک در دیدن آن در حال حاضر تا راست.
"من قدردانی ،" به من گفت ، "نجابت بزرگ خود را گفتاری تاکنون نداشتن ، اما
زمان قطعا آیند و به من که کل آن را به من بدهید. "
او به موافقت به این ظاهر شد ، اما هنوز هم تنها در سکوت ، دیدن که من در رفت : "من
باید آن را در حال حاضر است. از چه او مرد؟
بیا ، چیزی بین آنها وجود دارد. "
"همه چیز وجود دارد." "به رغم تفاوت --؟"
"آه ، از مقام خود ، شرایط خود را -- او آن را به ارمغان آورد woefully از.
او بانوی شد. "
من آن را تحویل و من دوباره دیدم. بله -- او یک خانم بود. "
"و او dreadfully زیر ، گفت :" خانم Grose.
من احساس می کنم بدون شک نیاز به فشار بیش از حد سخت نیست ، چنین در شرکت ، در محل
بنده در مقیاس ، اما چیزی وجود دارد برای جلوگیری از پذیرش من همدم.
اندازه گیری خود را از خواری سلف من.
یک راه برای مقابله با آن وجود ندارد ، و من برخورد ؛ با سهولت بیشتری برای کامل من چشم انداز
در شواهد -- از اواخر هوشمندانه کارفرمای ما ، خوب به دنبال "خود" انسان ، گستاخ ،
اطمینان خاطر داشته باشید ، فاسد ، فاسد است.
"هموطنان تازی شکار کردن بود." خانم Grose در نظر گرفته شده که اگر آن بودند شاید
کمی مورد برای حس فام. "من یکی مانند او دیده می شود هرگز.
او آنچه که او آرزو است. "
"با او چیست؟" "با همه آنها است."
اگر در حال حاضر در چشم خود دوست من دوشیزه Jessel دوباره ظاهر شده بود.
من در هر حال به نظر می رسید ، برای یک لحظه ، برای دیدن به یادگار خود را از او به عنوان مجزا به عنوان
من او را توسط برکه دیده بود و من با تصمیم گیری به ارمغان آورد : "این نیز باید
آنچه او آرزو! "
چهره خانم Grose معنی است که آن را واقع شده بود ، اما او در همان زمان گفت :
"زن ضعیف -- او برای آن پرداخت می شود" "سپس شما نمی دانم او از درگذشت"؟
از او پرسیدم.
-- من می دانم که چیزی است. من می خواستم نمی دانند و من خوشحالم به اندازه کافی من بود
نداشت و من های تشکر شده بهشت او را از این خوب بود "!
اما شما تا به حال ، آن زمان ، نظر شما در --
دلیل واقعی خود را برای ترک کردن؟ اوه ، بله -- به عنوان به آن.
او نمی توانست در آنجا ماند. علاقه داشتن به آن را در اینجا -- برای حاکم!
و پس از آن من تصور -- و من هنوز هم تصور کنید.
و آنچه که من تصور این است را بسیار ناراحت کننده است. "
"اما نه به عنوان آنچه که من انجام می دهند بسیار ناراحت کننده ،" من پاسخ داد که من باید به او نشان داده شده است -- بود که من از
در واقع اما بیش از حد آگاهانه -- جلوی شکست بدبختی.
آن را آورده دوباره همه شفقت او برای من ، و در لمس مجدد از او
مهربانی قدرت من به مقاومت در برابر خراب شد.
من پشت سر هم ، من تا به حال ، بار دیگر ، پشت سر هم خود را ، به اشک و او به من در زمان به او
سینه مادرانه و زاری من سرریز.
"من آن را ندارند!"
من در ناامیدی sobbed "من را ذخیره کند یا حفاظ آنها را!
این به مراتب بدتر از من رویای -- سازند از دست رفته "!
>
فصل هشتم
آنچه من به خانم Grose گفته بود درست به اندازه کافی بود : در ماده من تا به حال قرار داده بودند وجود دارد
قبل از عمق خود و امکانات که من فاقد وضوح به صوت ، به طوری که هنگامی که ما
یک بار دیگر در جای تعجب از آن ما بودند ملاقات کرد
یک ذهن مشترک درباره وظیفه مقاومت در برابر عجیب fancies.
ما برای نگه داشتن سر ما اگر ما باید به هیچ چیز دیگری نگه دارید -- مشکل در واقع به عنوان که
ممکن است در برابر آنچه در تجربه شگرف ما ، دست کم به
زیر سوال برد.
اواخر آن شب ، در حالی که خانه خواب ، ما یک بحث دیگر در اتاق من بود ، زمانی که وی رفت
تمام راه با من به عنوان به که خود را فراتر از شک که من دقیقا همان چیزی است من تا به حال دیده بود
دیده می شود.
برای نگه دارید او را کاملا در خرج کردن که من پیدا کردم ، من تا به حال فقط او را بپرسید که چگونه ، اگر من تا به حال
"ساخته شده آن را ،" من قادر به به دست می آمد ، از هر یک از افراد ظاهر می شود به من ،
افشای تصویر ، آخرین جزئیات ،
علامت های خاص خود -- پرتره در این نمایشگاه که از آن او بود فورا
به رسمیت شناخته شده و نام آنها را.
سرزنش کوچک به او -- -- او البته آرزو برای غرق تمام موضوع ؛ و من سریع
اطمینان او را که منافع خود من در آن بود در حال حاضر خشونت به شکل یک
جستوجو به دنبال راهی برای فرار از آن.
من او را بر روی زمین از احتمال است که با عود مواجه می شوند -- برای
عود ما برای اعطا در زمان -- من باید به خطر من استفاده می شود ، مجزا
صداقت است که قرار گرفتن در معرض شخصی من بود
ناگهان دست کم از ناراحتی من تبدیل شده.
این سوء ظن جدید من که بود غیر قابل تحمل بود و در عین حال حتی به این
عارضه ساعت بعد از روز سهولت کم آورده بود.
بر ترک کردن او ، پس از اولین شیوع من ، من البته بازگشت به دانش آموزان من ،
مرتبط درمان مناسب برای ترسانیدن من با آن حس جذابیت آنها که من تا به حال
در حال حاضر یافت می شود چیزی که من می تواند
مثبت و کشت که تا به حال شکست خورده هرگز.
من تا به حال به سادگی ، به عبارت دیگر ، نو را به جامعه خاص فلورا سقوط و
آگاه شدن وجود دارد -- آن را تقریبا لوکس بود -- که او می تواند کم کم به او قرار داده
آگاهانه دست راست بر نقطه ای که ached.
او به من در حدس و گمان شیرین نگاه کرد و سپس به من به صورت من از متهم کرده بود
داشتن "گریه کرد."
اما من می تواند به معنای واقعی کلمه -- برای هم : من دور خار تا به حال نشانه های زشت تصور می کردند
در تمام حوادث -- شادی ، تحت این موسسه خیریه بی انتها ، که آنها تا به حال
به طور کامل ناپدید شدند.
زل زل نگاه کردن به عمق آبی از چشم کودک و تلفظ خوشگلی آنها
ترفند زودرس حیله گری بود گناه از بدبینی را ترجیح میدهد که
من به طور طبیعی ترجیح برای همیشه ترک گفتن قضاوت من ، تا کنون به عنوان ممکن است ، بی قراری من.
من نمی توانستم برای همیشه ترک گفتن صرفا مایل ، اما من می تواند به خانم Grose تکرار -- به عنوان من
وجود دارد ، بارها و بارها ، در ساعت کوچک -- که با صدای خود را در هوا ، خود را
فشار بر روی قلب ، و معطر خود را
چهره ها در برابر گونه یکی ، همه چیز سقوط به زمین اما عدم صلاحیت خود را و
زیبایی خود را.
حیف که به نحوی ، به حل و فصل این یک بار برای همه بود ، من تا به حال به همان اندازه به دوباره شمردن
نشانه ای از ظرافت است که در بعد از ظهر توسط دریاچه معجزه ساخته شده بود
نشان می دهد من از خود ، در اختیار داشتن.
این ترحم موظف به reinvestigate یقین از لحظه بود
خود و تکرار آن را به حال به عنوان وحی به من آمده که غیر قابل تصور
صمیمیت و همدلی I پس از آن تعجب ماده بود ، برای هر دو حزب ، از عادت است.
حیف که من باید تا به حال به لرزش و تحریر صدا در اواز از دیگر دلایل من بود
داشتن ، در یک توهم به من ، تا آنجا که مورد سوال است که دختر کوچک را دیدم
زائر حتی به عنوان دیدند که در واقع خانم Grose
خودش را ، و این که او ، بسیار او به عنوان نتیجه را ببینید می خواستم ، به من
فرض کنید ، نه او و در همان زمان ، بدون نشان دادن هر چیزی ، در یک حدس می رسند
که آیا من به خودم بود!
این ترحم بود که نیاز داشتم یک بار دیگر به توصیف فعالیت های بدفرجام کم
که او به دنبال منحرف کردن توجه من -- افزایش محسوس جنبش ،
با شدت بیشتری از بازی ، آواز خواندن ،
gabbling از چرند ، و دعوت به جیغ وداد بازی کردن است.
با این وجود اگر من تا به حال زیاده روی نمی کند ، برای اثبات هیچ چیز در آن وجود دارد ، در این بررسی ، من باید
از دست رفته دو یا سه عنصر کم نور به راحتی است که هنوز برای من باقی ماند.
من باید به عنوان مثال شده اند قادر به بطور جدی اظهار کردن به دوست من که من مطمئن بود.
که بسیار خوب بود -- که من حداقل به حال خودم خیانت نکرده.
من باید نبوده است ، موجب استرس نیاز ، یاس و نومیدی ذهن -- کمیاب
بدانید که آنچه به آن تماس بگیرید -- به استناد کمک بیشتر به چنین اطلاعاتی به عنوان ممکن است بهار
از هل دادن همکارم نسبتا به دیوار.
او از من ، گفت ذره ذره بودند ، تحت فشار ، یک معامله بزرگ اما دست و پادار کوچک
نقطه در سمت غلط از آن همه هنوز هم گاهی پیشانی من مانند بال از خار
خفاش و من به یاد داشته باشید که چگونه به این مناسبت
برای خانه خواب و غلظت به طور یکسان از خطر ما و
سازمان دیده بان به نظر می رسید برای کمک به -- من احساس اهمیت دادن آخرین حرکت تند و سریع به پرده.
"من اعتقاد ندارم هر چیزی تا وحشتناک ،" من بحر تفکر غوطهور شدن گفت : "نه ، اجازه دهید آن را قرار داده با ما
قطعا ، عزیز من ، که من نمی.
اما اگر من ، شما می دانید چیزی که there'sa من در حال حاضر باید نیاز ، فقط بدون مقدار کمی
شما حداقل کمی بیشتر -- اوه ، نه قراضه ، آمده -- از شما.
چه بود که شما آن را در ذهن داشت در زمانی که در پریشانی ما ، قبل از مایلز آمد ، بیش از
شما گفت نامه ای از مدرسه خود را ، تحت اصرار من است که شما برای او وانمود نمی
که او تا به حال به معنای واقعی کلمه نیست همیشه "بد" بوده است؟
او به معنای واقعی کلمه 'همیشه' در این هفته است که من خودم با او زندگی می کردند و به همین ترتیب
از نزدیک او را تماشا کردند ، او نابغه کمی تزلزل ناپذیر از لذت بخش شده است ،
خوبی دوست داشتنی.
بنابراین شما ممکن است کاملا ساخته شده اند این ادعا برای او اگر شما تا به حال ، آن را به عنوان
اتفاق افتاده است ، شاهد یک استثنا به گرفتن.
چه استثنا بود ، و به آنچه گذشت در مشاهدات شخصی خود را از او
آیا شما مراجعه؟ "
پرسش dreadfully تند و تلخ بود ، اما سبک سری بود توجه داشته باشید ما نیست ، و در هر
قبل از سپیده دم خاکستری به ما تذکر برای جدا من تا به حال پاسخ من است.
دوستان من در ذهن داشتند به اثبات می شود فوق العاده به هدف.
نه بیشتر و نه کمتر از شرایطی که برای یک دوره چند بود
ماه پنجم و پسر دائمی با هم شده بود.
در واقع این بود حقیقت بسیار مناسب است که او به انتقاد از جرأت کرده بود
اختصاصی ، به اشاره عدم تجانس ، بنابراین به یک اتحاد ، نزدیک و حتی برای رفتن تا کنون
در مورد این موضوع به عنوان اورتور فرانک خانم Jessel.
دوشیزه Jessel ، با شیوه ای عجیب و غریب ترین ، درخواست او را به ذهن کسب و کار خود را ،
و زن خوب ، در این حال ، به طور مستقیم با نزدیک شدن مایلز کمی.
آنچه او به او گفته بود ، از آنجایی که من تحت فشار ، این بود که او دوست داشت برای دیدن آقایان جوان
فراموش نکنید ایستگاه خود را. من فشار دوباره ، البته ، در این است.
"شما به او خاطر نشان کرد که پنجم تنها یک پایگاه نوکر است؟"
"همانطور که شما ممکن است بگویند! و آن پاسخ خود را برای یک چیز ، که
بد بود. "
"و برای چیز دیگری که" من منتظر.
"او تکرار کلمات خود را تا پنجم؟" "نه ، که نه.
این فقط به آنچه او را نه! "او می تواند هنوز هم بر من تحت تاثیر قرار دادن.
"من مطمئن بود ، در هر نرخ ،" او افزود : "که او نداشت.
اما او در مناسبت های خاص را رد کرده. "
"چه مناسبت؟" "هنگامی که آنها هم شده بود کاملا به عنوان
و بسیار بزرگ -- -- اگر پنجم معلم خود بودند و Jessel دوشیزه فقط کمی
بانوی.
وقتی او با همکار رفته بود ، منظور من ، و ساعت را با او گذراند. "
"او سپس در مورد آن prevaricated -- او گفت : او تا به حال؟"
موافقت او به اندازه کافی روشن بود به علت من در حال حاضر اضافه کنید : "من می بینم.
او دروغ گفته است. ""! "
خانم Grose mumbled.
این یک پیشنهاد بود که این مهم نیست که در واقع او حمایت
اظهار بیشتر. "ببینید ، بعد از همه ، خانم Jessel نداشت
ذهن داشته باشند.
او او ممنوع نیست. "من در نظر گرفته.
"او قرار داده که به شما به عنوان یک توجیه است؟"
او در این دوباره کاهش یافته است.
"نه ، او از آن صحبت کرد هرگز." "در ارتباط با او را هرگز ذکر نشد
پنجم؟ "او را دیدم ، مریی گرگرفتگی ، جایی که من بود
بیرون می آید.
"خوب ، او چیزی را نشان نمی دهد. او را تکذیب کرد : "او تکرار" او را تکذیب کرد ".
خداوند ، چگونه می توانم او را تحت فشار در حال حاضر! "به طوری که شما می توانید از دید او می دانست چه چیزی
بین دو wretches؟ "
"من نمی دانم -- من نمی دانم که" زن بیچاره تشکر.
"شما نمی دانید ، شما چیزی گرامی ،" من پاسخ داد ، "تنها به شما جسارت وحشتناک من نیست
ذهن ، و شما در حفظ و پشت ، از بزدلی و ترسویی و تواضع و ظرافت ، حتی
تصور که ، در گذشته ، هنگامی که شما تا به حال ،
بدون کمک من ، به دست و پا کردن در سکوت ، بیشتر از همه شما پر از بدبختی است.
اما من باید آن را دریافت کنید از شما رتبهدهی نشده است!
چیزی در پسر که به شما پیشنهاد وجود ندارد ، "من ادامه داد :" که او
تحت پوشش و پنهان رابطه آنها با "" اوه ، او نمی تواند جلوگیری -- "
"خود را به یادگیری حقیقت؟
من با جرات گفتن! اما ، آسمان ها ، "من ، با غیظ و غضب سقوط کرد ،
athinking ، "آنچه در آن نشان می دهد که آنها باید است ، به آن حد ، موفق شد در ساخت این
او را! "
"آه ، هیچ چیز که خوب نیست!" خانم Grose lugubriously التماس کرد.
"من تعجب نیست شما نگاه عجیب و غریب ،" من همچنان ادامه داشت : "زمانی که من برای شما ذکر شده
نامه ای از مدرسه خود را! "
"من شک اگر من به عنوان عجیب و غریب به شما به عنوان نگاه!" او با نیروی خودمانی وصمیمانه retorted.
"و اگر او آنقدر بد بود سپس به عنوان است که می آید ، چگونه است که چنین فرشته در حال حاضر؟"
"بله ، در واقع -- و اگر او را به عنوان روح پلید در مدرسه بود!
چگونه ، چگونه ، چگونه؟
خوب ، "من در عذاب من گفت ،" شما باید آن را برای من قرار دهید تا دوباره ، اما من نباید قادر به
برای برخی از روزها به شما بگویم. فقط آن را دوباره به من! "
من در راه است که ساخته شده خیره دوست من گریه.
"جهت است که در آن من باید برای حال خودم اجازه رفتن وجود دارد."
در ضمن من به مثال اول خود بازگشت -- که او بود که قبلا
اشاره -- از ظرفیت خوشحال پسر برای لغزش گاه به گاه.
"اگر پنجم -- در نکوهش خود را در زمانی که شما از آن صحبت می کنند -- یک پایگاه چاکر ، یکی از
چیزهایی مایلز به شما گفت ، من خودم حدس زدن بود که شما دیگر شد. "
باز هم پذیرش خود را تا کافی بود که من ادامه داد : "و شما به او بخشید که"
"شما؟" "اوه ، بله!"
و ما رد و بدل شده وجود دارد ، در سکون ، صدای oddest تفریحی.
سپس من در رفت : "در تمام حوادث ، در حالی که او با مرد بود --"
"خانم فلورا با زن بود.
آنها را مناسب این همه "من مناسب می باشند ، بیش از حد ، احساس کردم ، فقط به هم خوبی!
که منظورم این است که آن را دقیقا این دیدگاه به ویژه مرگبار من در بسیار مناسب
عمل منع خودم به سرگرم.
اما من تا کنون در جلوگیری از بیان این دیدگاه است که من به پرتاب موفق ،
فقط در اینجا ، هیچ نور بیشتر در آن نسبت به ممکن است توسط اشاره نهایی من ارائه می گردد
مشاهده به خانم Grose.
"او داشتن دروغ و عاری از شرم اعتراف ، من کمتر درگیر شدن نمونه ها از من تا به حال
امیدوار به از شما داشته باشند از شیوع بیماری در او را مرد کوچک طبیعی.
"mused در من : :" آنها باید انجام دهند ، آنها را به من احساس بیش از همیشه که من باید
تماشا کنید. "
این سرخ شدن ، دقیقه بعد ، در صورت دوست من خیلی بیشتر
unreservedly او را بخشیده بود از حکایت او را به من زده به عنوان مراجعه کننده به خود من
حساسیت به مناسبت برای انجام.
بیرون آمد ، در درب اطاق درس ، او به من quitted.
"مسلما شما او را متهم نیست --" "حمل در مقاربت که او
پنهان میکند از من؟
آه ، به یاد داشته باشید که ، تا شواهد بیشتر ، من در حال حاضر متهم به هیچ کس. "
پس از آن ، قبل از بستن او را برای رفتن ، یکی دیگر از تصویب ، به جای خود او ، "من باید
فقط صبر کنید ، من زخم.
>