Tip:
Highlight text to annotate it
X
انگلیسی قصههای پریان توسط جوزف جیکوبز
فصل 40: پماد پری
خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین، یک پرستار که به نظر می رسید پس از افراد بیمار و کودکان فکر بود.
یک شب او در نیمه شب را بیدار کرد، و زمانی که او به طبقه پایین رفت و او را دیدم، عجیب و غریب
چشم زیرچشمی نگاه کردن، کمی زشت همکار قدیمی، که از او خواست به همسرش که در آن بیش از حد است
بد به ذهن نوزاد خود.
خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین ظاهر شخص ساله می خواهم، اما کسب و کار کسب و کار؛ بنابراین او
ظهور چیز خود را، و به او رفت.
و هنگامی که او را به او، او را whisked به اسب بزرگ زغال سنگ سیاه با
چشم های آتشین، که دم در ایستاده بود و به زودی در یک سرعت نادری رفتن شد، خانم
زن کامل و محترمه از طبقات پایین نگه داشتن به شخص مسن مانند مرگ ترسناک است.
آنها سوار، و آنها سوار، تا در آخر آنها قبل از درب کلبه متوقف شد.
از همین رو آنها و رفت و متوجه شد زن خوب عابد با کودکان مشغول به بازی
در مورد و عزیزم، یک پسر های تندرست خوب، در کنار او.
خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین عزیزم، که به عنوان پسر بچه خوب بود که شما مایل به انجام است.
مادر، وقتی که اون دست کودک را به خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین به ذهن، به او یک جعبه
پماد، و به او گفت به چشم سکته مغزی کودک با آن در اسرع وقت آن را به عنوان آنها را باز کرد.
پس از در حالی که آن شروع به باز کردن چشمان خود.
خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین را دیدم که چشم کج کج نگاه کردن درست مثل پدر آن بود.
بنابراین او جعبه پماد را گرفت و آن دو پلک را با آن نوازش.
اما او نمی تواند شگفت آن چه بود، او به عنوان تا به حال چنین چیزی ندیده
انجام داده ام.
بنابراین او نگاه کرد تا اگر مورد نظر، و، وقتی که آنها متوجه نمی
او پلک راست خود را با پماد نوازش.
به محض او انجام داده بود، نسبت به تغییر همه چیز را در مورد او به نظر می رسید.
کلبه ظریفانه مبله شد. مادر در بستر یک خانم زیبا بود،
در ابریشم سفید لباس می پوشد.
نوزاد کوچک بود هنوز زیبا تر از قبل، و لباس خود را از یک ساخته شد
مرتب کردن بر اساس گاز پانسمان نقره ای.
برادران و خواهران کوچک آن در اطراف تخت تخت بینی IMPS با گوش تیز بودند،
که چهره یکدیگر ساخته شده، و خش نظر سنجی خود را.
گاهی اوقات آنها را به گوش خانم بیمار خود را با پنجه های بلند و پرمو بکشید.
در واقع، آنها به تمام انواع فساد و خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین، می دانستند که او تا به حال
کردم به خانه از pixies.
اما او گفت: هیچ چیز به هیچ کس و به محض اینکه خانم خوبی به اندازه کافی به ذهن متبادر می بود
عزیزم، پرسید: شخص مسن را به خانه پشت او.
او آمد به دور درب با اسب زغال سنگ سیاه و سفید با چشمانی از آتش و خاموش کردن آنها
به همان سرعتی که قبل از آن، یا شاید کمی سریع تر است، تا رفت و آنها به خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین در آمد
کلبه، که در آن شخص کج کج نگاه کردن چشم
برداشته او را به پایین و سمت چپ او، تشکر از او مودبانه به اندازه کافی، و پرداخت خود را بیش از
او تا به حال شده قبل از این سرویس ها پرداخت می شود.
در حال حاضر روز بعد رخ داده است به بازار روز، و به عنوان خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین و دور از خانه بوده است، او
می خواستم چیزهای زیادی در خانه، و trudged آنها را در بازار است.
همانطور که او خرید از چیزهایی که او می خواست، که باید او را ببینید اما زیرچشمی نگاه کردن چشم های قدیمی
شخص که او را بر اسب زغال سنگ سیاه و سفید گرفته شده بود.
و چه چیزی شما فکر می کنم او انجام شده بود؟
چرا او در مورد از غرفه رفت و به اخور گرفتن چیز از هر، در اینجا برخی از
میوه، وجود دارد و برخی از تخم مرغ، و غیره؛ و هیچ کس به نظر می رسید به هیچ گونه اطلاع قبلی.
در حال حاضر خانم زن کامل و محترمه از طبقات پایین فکر می کنم کسب و کار خود را به تداخل، اما او فکر او
باید اجازه دهید خیلی خوب پاس مشتری بدون صحبت کردن.
وی یو پی اس به او و باب تعظیم و گفت: "Gooden، آقا، به من امیدوار است که چگونه خود را
خانم خوب و کوچک و همچنین ----
اما او نمی تواند به پایان برسد که او چه گفت، همکار قدیمی خنده دار شروع شده است
با تعجب، و او به او می گوید، او می گوید که: "چه! منو میبینی؟ "
"شما را می بینم، می گوید:" چرا، البته من، ساده به عنوان خورشید در آسمان، و
چه چیزی بیشتر، می گوید: "او،" من می بینم که خیلی مشغول هستند، به مقرون به صرفه است. "
"آه، شما بیش از حد،" گفت که او "در حال حاضر، دعا، که با چشم انجام تمامی این کارها می بینید؟
"با چشم راست تا مطمئن شوید که،" گفت که او، به عنوان افتخار می تواند به او را پیدا کند.
"پماد!
پماد! "گریه دزد ادم بازیگوش و خطرناک قدیمی است. "برای دخالت با چه
نگرانی شما: شما باید به من بیشتر مراجعه کنید ".
و با آن او را در چشم راست او اصابت کرد، و او می تواند او را نمی بینم؛
و بدتر شد، او کور در سمت راست از آن ساعت تا روز
مرگ او.