Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 26
صبح روز بعد به قطرات ریز تبدیل شبه جزیره را تحت پوشش قرار داده است.
آب و هوای خوب وعده داده شده، و رئوس مطالب تپه قلعه بزرگ روشن تر هر
لحظه ای که مارگارت آن را تماشا کردند.
دیدم در حال حاضر او نگه دارید، و خورشید نقاشی طلا آوار، و به اتهام
سفید با آسمان آبی. سایه خود را از خانه جمع آوری
با هم و بیش از باغ افتاد.
گربه ها در پنجره او را نگاه کرد و mewed. در نهایت به رودخانه ظاهر شد، و همچنان
مه بین بانک ها و مشرف به آن alders، و فقط تا آنجا قابل مشاهده است
به عنوان یک تپه، که قطع می رسد فوقانی آن.
مارگارت توسط Oniton شیفته شد. او گفته بود که او آن را دوست داشتم، اما از آن بود
به جای تنش عاشقانه آن است که او برگزار شد.
Druids گرد او از آنها یک نگاه اجمالی، در درایو خود را گرفتار کرده بود، رودخانه ها عجله
پایین از آنها به انگلستان، توده های بی مدل از تپه های پایین تر،
هیجان زده و او را با شعر است.
خانه ناچیز بود، اما چشم انداز از آن لذت ابدی خواهد بود،
و او از همه دوستان او را مجبور به متوقف کردن آن فکر کردم، و از
تبدیل هنری خود را به یک زندگی روستایی است.
جامعه، بیش از حد وعده داده شده، مطلوب است.
dined پیشوا از بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا با آنها بود شب گذشته، و او متوجه شد که او بود
یکی از دوستان پدر، و به همین ترتیب، می دانستم که چه چیزی به او را پیدا کنید.
او دوست داشت.
او خود را به این شهر معرفی شده است. در حالی که در طرف دیگر خود را، آقا پیشنهاد جیمز
نشسته، تکرار است که او تا به حال به کلمه، و او را به شلاق تا شهرستان
خانواده ها برای بیست مایل دور.
چه سر جیمز، که دانه های باغ بود، آنچه که او می تواند انجام وعده داده شده بود،
شک، اما تا زمانی به عنوان هنری آنها را برای خانواده های شهرستان اشتباه گرفت هنگامی که تماس بگیرید،
او محتوا بود.
چارلز و Fussell آلبرت در حال حاضر چمن عبور.
آنها برای شیب صبح روز شد، و بنده آنها را با خود به دنبال حمام
لباس.
او را به قدم زدن خود قبل از صبحانه به معنای بود، اما دیدم که در روز بود
هنوز هم مقدس مردان است، و خودش با تماشای بد شانسی خود را سرگرم.
در وهله اول کلید آلونکها حمام می توان یافت نمی شود.
چارلز ایستاده بود کنار رودخانه با دست خورده، فجیع، در حالی که بنده فریاد زد:
و توسط یکی دیگر از بنده در باغ اشتباه گرفته شد.
مشکل در مورد هیئت مدیره بهار آمد، و به زودی سه نفر در حال اجرا
عقب و جلو در علفزار، با دستورات و سفارشات ضد و
recriminations و عذر خواهی.
اگر مارگارت می خواستم از یک موتور اتومبیل پرش، او شروع به پریدن کرد. اگر Tibby فکر Paddling به
قوزک پا خود را به نفع او paddled اگر کارمند مورد نظر ماجراجویی، او در زمان پیاده روی در
تاریکی.
اما این ورزشکار به نظر می رسید در عرصهی نظری فلج کرده است. آنها نمی توانند بدون خود استحمام
لوازم خانگی، اگر چه آفتاب صبح فراخوانی و مه گذشته در حال افزایش بود از
جریان dimpling.
داشتند زندگی از بدن بعد از همه؟
مرد می تواند به آنها به عنوان milksops نفرت آنها را مورد ضرب و شتم، حتی در خود
زمین؟
او در ترتیبات حمام فکر که آنها باید در روز او باشد - هیچ گونه نگرانی در
بندگان، لوازم خانگی، فراتر از حس خوب.
بازتاب او با کودک آرام آشفته شد، که آمده بودند تا صحبت
گربه، اما در حال حاضر به تماشای او تماشای مردان است.
او نامیده می شود، "صبح به خیر، عزیزم،" کمی به شدت.
صدای بهت و حیرت او منتقل می شود.
چارلز دور نگاه کرد، و هر چند به طور کامل در نیل آبی attired، محو به
ریختن، و نه بیشتر دیده شد. "خانم فروردین -" کودک زمزمه،
و پس از آن ناخوانا است.
چه که "مثل صدا، - برش یوغ - پشت گونی -"
"من نمی توانم را بشنود." "- تخت - بافت کاغذ -"
جمع آوری عروسی، لباس در نظر، و سفر خواهد بود شایسته، او
به اتاق Evie رفت. همه شوق و شعف بود.
Evie، در زیر پوش زنانه، رقص با یکی از خانمها انگلیس و هند بود، در حالی که دیگر
شد عاشقانه متری از ساتن سفید. آنها فریاد زدم، آنها خندید، آنها خواند، و
سگ barked.
مارگارت داد زدم کمی بیش از حد، اما بدون اعتقاد راسخ به.
او نمی تواند احساس می کنید که عروسی خیلی بامزه بود.
شاید چیزی گم شده در تجهیزات خود بود.
Evie gasped: "دالی است که از مرکز کنترل راتر نمی شود!
آه، ما می خواهیم کهنه فقط پس از آن! "
سپس مارگارت رفت صبحانه. هنری در حال حاضر نصب شده بود. او خوردند به آرامی
و کمی صحبت کرد، و بود، در چشم مارگارت، تنها عضو حزب خود را که
dodged احساس موفقیت.
او نمی تواند بی تفاوت یا فرض کنید او را به از دست دادن دختر خود را و یا به
حضور همسر آینده اش.
با این وجود او ساکن دست نخورده، تنها صدور دستور گاهی اوقات - سفارشات ترویج
راحتی از مهمان خود را.
او پس از دست او پرسید، او مجموعه ای او را به ریختن قهوه و Warrington خانم به
چای را بریزید بیرون.
هنگامی که Evie آمد پایین تداخل لحظه وجود دارد، و هر دو خانم گل رز به تخلیه
مکان خود را. «برتون، به نام:" هنری، "خدمت به چای و
قهوه از طرف هیئت مدیره!
تدبیر واقعی نیست، اما این تدبیر بود، از یک نوع - نوع است که به عنوان مفید به عنوان
واقعی، و موجب صرفه جویی در شرایط حتی بیشتر در جلسات هیئت مدیره است.
هنری ازدواج مثل یک مراسم تشییع جنازه، مورد آیتم درمان، افزایش هرگز چشم خود را به
کامل، و "مرگ، جایی که نیش تو؟ عشق، که در آن پیروزی تو است؟ "
از روی تعجب فریاد زدن در نزدیک.
پس از صرف صبحانه او ادعا کرد چند کلمه ای با او است.
همیشه بهترین بود به او نزدیک به طور رسمی.
او برای مصاحبه پرسیده می شود، زیرا او بود که به ساقه باقرقره فردا، و او
بازگشت به هلن در شهر است. قطعا "عزیزم"، گفت که او.
"البته، من هم.
چه چیزی می خواهید؟ "" هیچ چیز نیست. "
"من چیزی ترس اشتباه رفته بود." "نه، من هیچ حرفی برای گفتن، اما شما ممکن است
صحبت کنید. "
اجمالی در تماشا کرد، او منحنی های تند و زننده در دروازه lych صحبت کردیم.
او با علاقه شنیده می شود.
سطح او همیشه می تواند به او و بدون تحقیر، اما همه عمیق تر خود را
بودن ممکن است اشتیاق به او کمک کند. او هر گونه طرح عمل رها شده بود.
عشق بهترین است، و بیشتر به او اجازه دهید خودش او را دوست داشته باشد، احتمال بیشتری وجود دارد
که او روح خود را در جهت تنظیم شده است.
چنین لحظه ای را به عنوان این، هنگامی که آنها را زیر آب و هوا منصفانه جنبه از آینده خود نشسته
خانه، به او خیلی شیرین بود که شیرینی آن قطعا سوراخ به او.
هر آسانسور از چشمان او، هر فراق لب thatched، از پاک تراشیده، باید
مقدمه حساسیت به لمس است که جان راهب و جانور را در یک ضربه.
نا امید صد برابر، او هنوز هم امیدوار است.
او بیش از حد روشن چشم انداز به ترس ابری خود را دوست داشت.
آیا او droned پیش پا افتادهاند، به عنوان امروز، یا بوسه های او در گرگ و میش شکلی ناگهانی ظهور،
او می تواند او را مجرم را عفو کنند، او می تواند پاسخ دهد. "اگر این منحنی تند و زننده وجود دارد،" او
پیشنهاد، "می تواند به کلیسا راه برود؟
البته، نه، شما و Evie، اما بقیه ما به خوبی ممکن است اول برود، و
واگن کمتر است. معنی "می تواند یکی از خانم ها راه رفتن را از طریق ندارد
میدان بازار.
Fussells آن را دوست ندارم، آنها بدجور خاص در عروسی چارلز بودند.
من - او - یکی از حزب ما مشتاق راه رفتن بود، و قطعا کلیسا بود
دور این گوشه میمیره، و من فکر نمی باید، اما سرهنگ یک نقطه بزرگ
از آن است. "
"شما مردها باید بلند همت، گفت:" مارگارت روی ملاحظه است.
"چرا که نه؟" او می دانست چرا که نه، اما گفت که او
می دانم.
او سپس اعلام کرد که، مگر اینکه او تا به حال چیز خاصی برای گفتن، او باید مراجعه کنید
سرداب شراب، و رفت با هم در جستجوی برتون.
اگرچه دست و پا چلفتی و کمی ناخوشایند، Oniton خانه واقعی کشور بود.
آنها clattered به معابر پرچم، به دنبال به اتاق بعد از اتاق، و موجب ترس
خدمتکاران ناشناخته از عملکرد از وظایف مبهم است.
صبحانه از ازدواج باید در آمادگی هنگامی که از کلیسا قرار گرفت، و چای
می شود در باغ خدمت کرده است.
نزد بسیاری از مردم مضطرب و جدی لبخند مارگارت، اما او
منعکس شده است که آنها جدی پرداخت شده، و لذت می برد در حال آشفته است.
در اینجا بود چرخ های پایین تر از ماشین بود که خود غلت بزنید Evie به عروسی
شکوه. پسربچه کم کم راه خود را با مسدود خوک
دم نیز هستند.
ذهن او می تواند عظمت خود را درک نیست، و او گفت: "به اذن شما، اجازه دهید به من منتقل می کند،
لطفا "هنری از او پرسید که برتون بود.
اما بندگان جدید که آنها نام 1 دیگر نمی دانم.
در اتاق نشسته گروه، که تصریح شامپاین بود به عنوان بخشی از آنها
هزینه، و کسی که در حال حاضر نوشیدن آبجو.
عطر از دانلود فایل صوتی را از آشپزخانه آمد، آمیخته با گریه می کند.
مارگارت می دانستند آنچه در آنجا اتفاق افتاده بود، آن را در محل Wickham اتفاق افتاده است.
یکی از غذاهای عروسی بیش از جوشانده بود، و آشپز پرتاب سدر تراشه به
پنهان کردن بوی. در گذشته آنها بر ساقی آمد.
هنری کلید را به او داد، و مارگارت پایین انبار و پله ها در اختیار شما است.
دو درب باز شد.
او که همه شراب خود را در پایین ملافه ها، گنجه نگهداری می شود، شگفت زده شد.
دید.
"ما هرگز نمی خواهد از طریق آن" او گریه کردم، و دو مرد ناگهان به رسم
برادری، و رد و بدل لبخند. او احساس می کرد که اگر او دوباره شروع به پریدن کرد از
ماشین در حالی که آن را در حال حرکت بود.
بدیهی است Oniton برخی از هضم. این امر می تواند بدون کسب و کار کوچک باقی می ماند
خودش، و در عین حال برای جذب چنین استقرار.
او باید به خودش باقی می ماند، به خاطر خود و همچنین خود او، از همسر سایه
تنزل شوهر که او را همراهی، و او باید به دلایل جذب
مشترک صداقت، از او تا به حال هیچ حق ازدواج با یک مرد و او را ناراحت کننده است.
متحد تنها او قدرت را از خانه بود. از دست دادن محل Wickham او آموخته بود
بیش از در اختیار داشتن آن است.
Howards پایان درس را تکرار کرده بود. او برای ایجاد مقدسات جدید تعیین شد
در میان این تپه ها.
او پس از بازدید از شراب، انبار، لباس، و پس از آن آمد عروسی، که
به نظر می رسید یک امر کوچک زمانی که با آماده سازی برای آن در مقایسه.
همه چیز مثل ساعت یک رفت.
آقای Cahill از فضا جامه و انتظار برای عروس خود را در کلیسا
درب.
هیچ کس کاهش یافته است حلقه یا پاسخ mispronounced، یا قطار Evie گام زد، و یا
گریه می کرد.
در چند دقیقه - روحانیون انجام وظیفه خود، ثبت نام، به امضا رسید و
آنها در واگن های خود بودند، مذاکره پیچ خطرناک
lych دروازه.
به مارگارت متقاعد شده بود که آنها تا به حال نشده ازدواج، و نورمن
کلیسا قصد شده بود و همه زمان در کسب و کار های دیگر.
بیشتر اسناد برای امضا در خانه وجود دارد، و به خوردن صبحانه، و پس از آن
چند بیشتر مردم در برای حزب باغ کاهش یافته است.
فسخ زیادی وجود داشت، و بعد از آن همه یک امر بسیار بزرگ - و نه
به عنوان بزرگ به عنوان مارگارت را خواهد بود.
او با اشاره به ظروف و نوارها از فرش قرمز، که به ظاهر او ممکن است به هنری
مناسب بود.
اما در درون او چیزی بهتر از این ترکیب در یکشنبه کلیسا و امیدوار روباه
شکار. اگر کسی تنها ناراحت شده بود!
اما این عروسی رفته بود به خصوص به خوبی - "کاملا مانند Durbar" در
نظر خانم Edser، و او به طور کامل با او به توافق رسیدند.
بنابراین روز تلف lumbered به جلو است، عروس و داماد سوار فریاد
با خنده، و برای بار دوم هم خورشید عقب نشینی به سمت تپه های ویلز.
هنری، که خسته تر از او صاحب بود، آمد تا او را در علفزار قلعه، و،
در تن نرمی غیرمعمول، گفت که او خشنود شد.
همه چیز رفته بود تا به خوبی.
او احساس کرد که او را ستایش بیش از حد، و سردرپیش، قطعا او همه او انجام داده بود
می تواند با دوستان مقاوم خود را، و یک نقطه خاص از kowtowing به ساخته شده بود
مردان است.
آنها شکستن اردوگاه در این شب تنها Warringtons و کودک ساکت می ماند
شب، و دیگران در حال حاضر در حال حرکت به سمت خانه را به پایان برساند
بسته بندی.
"من فکر می کنم آن را به خوبی،" او به توافق رسیدند. "از آنجا که من تا به حال به پریدن بیرون از موتور، من
خدا را شکر من در دست چپ من روشن است.
من بسیار خوشحالم، هنری عزیز، من فقط امیدواریم که که مهمانان در خودمان ممکن است به
نیمی راحت.
همه شما باید بگویم که ما هیچ عملی در میان ما به یاد داشته باشید، به جز عمه ام،
و او به تفریحات در مقیاس های بزرگ استفاده می شود. "
من می دانم، او گفت: "به شدت.
"تحت شرایط، آن را بهتر است برای قرار دادن همه چیز را به دست
Harrod یا Whiteley، و یا حتی به برخی از هتل بروید. "
هتل مورد نظر شما؟ "
"بله، چرا که - خوب، من نمی باید تداخل با شما.
بدون شک شما می خواهید از خانه های قدیمی خود ازدواج می شود. "
"خانه من است در حال سقوط را به قطعات، هنری.
من فقط می خواهم دوباره من است. آیا این یک شب کامل -
"اسکندریه بد نیست -
"اسکندریه" او تکرار، با موضوعات از دود اشغال شده است که
صدور از دودکش های خود بودند، و حاکم بر دامنه های روشن با تشابه
خاکستری است.
آن را خاموش Curzon خیابان است. "" آیا؟
بیایید از خاموش Curzon خیابان ازدواج است. "سپس او را تبدیل به سمت غرب، مات ومبهوت به آن می نگری
چرخش طلا.
که در آن رودخانه گرد تپه خورشید به آن گرفتار است.
پریان باید بالاتر از خم دروغ، و ریختن مایع با ارزش خود را نسبت به آنها
گذشته چارلز حمام-آلونکها است.
او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود تا زمانی که چشمانش خیره شد، و در زمانی که آنها رفت به
خانه، او می تواند چهره از مردم شد که در آینده از آن را به رسمیت نمی شناسد.
سالن دوشیزه یا زن جوان آنها را قبل از.
"افراد چه کسانی هستند؟" پرسید. "آنها تماس گیرنده! بانگ زد:" هنری.
"این خیلی دیر شده برای تماس گیرنده." "شاید آنها مردم شهر که می خواهند به
هدیه عروسی. "
"من در خانه هستم هنوز رتبهدهی نشده است به townees." "خب، در میان ویرانه ها پنهان، و اگر من می توانم
متوقف کردن آنها، من. "او تشکر شده است.
مارگارت رفت جلو، لبخند اجتماعی است.
او فرض کرد که این مهمان unpunctual، که باید محتوا را با
خلیفهای مدنیت، از Evie و چارلز رفته بودند، هنری خسته بود، و دیگران در
اتاق آنها.
او به عهده گرفت AIRS یک میزبان و نه برای مدت طولانی.
هلن در قدیمی ترین لباس های خود، و تحت سلطه است که - گروه هلن بود
عصبی، هیجان زخم که او را ترور در روزهای مهد کودک خود را ساخته بود.
"آن چیست؟" او نامیده می شود.
"اوه، چه چیزی اشتباه است؟ Tibby بد است؟ "
هلن صحبت کرد به او دو اصحاب، که سقوط کرده بودند به عقب شده است.
سپس او با عصبانیت رو به جلو با مته سوراخ.
آنها گرسنه! "او فریاد زد. "من آنها را گرسنه!"
"کی بود؟ چرا شما آمده است؟ "" Basts. "
"اوه، هلن! داد بزنم:" مارگارت.
"هر چیزی که شما انجام می شود در حال حاضر؟" "او جای خود را از دست داده است.
او خارج شده از بانک خود را تبدیل شده است. بله، او را برای انجام شده است.
ما طبقات بالا او را از بین برد، و گمان می کنم شما به من بگو آن را نبرد
زندگی است. گرسنه است.
همسر او مریض است.
گرسنه است. او در قطار از هوش رفت. "
"هلن، شما دیوانه؟" "شاید.
بله. اگر دوست دارید، من از جا در رفته.
اما من آنها را به ارمغان آورد. من بی عدالتی دیگر ایستاده.
من نشان می دهد تا با نفرت تمام برادر نهفته است که در زیر این لوکس، این سخن از غیرشخصی
نیروهای این نمی تونم در مورد خدا انجام آنچه ما بیش از حد شل به خودمان است. "
"آیا شما در واقع دو گرسنه مردم آورده از لندن به نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی، هلن؟
هلن، بررسی می شود. او از این فکر نمی بود، و او را
هیستری کاهش خواهد یافت.
یک ماشین رستوران در قطار وجود دارد، "او گفت.
"آیا می شود نه پوچ. آنها گرسنه نیست، و شما آن را بدانید.
در حال حاضر، از همان ابتدا آغاز خواهد شد.
من از جمله مزخرف تئاتر ندارد. چطور جرات کردی!
بله، حال شما چطور جرات! "او تکرار شود، به عنوان خشم او را پر کرده است،" سرشار از عروسی Evie
در این راه بی عاطفه است.
خدای من! اما تو مفهوم منحرف از انسان دوستی است.
نگاه "- او خانه را نشان داد -" بندگان، مردم از پنجره ها.
آنها فکر می کنند آن را برخی رسوایی مبتذل، و من باید توضیح، 'اوه، نه، آن را تنها خواهرم
جیغ و تنها دو چوب لباسی، از ماست، که او در اینجا برای هیچ به ارمغان آورد
به همین دلیل ممکن و قابل تصور است. "
"لطفا آن کلمه چوب لباسی،، 'گفت:« هلن، بدتر آرام.
"خوب،" مارگارت واگذار کرد، که برای تمام خشم خود را برای جلوگیری از واقعی تعیین شد
نزاع.
"من بیش از حد، در مورد آنها متاسفم، اما آن را به من میزنه چرا شما آنها را به اینجا کشانده است، و یا چرا
شما اینجا هستید خودتان. "این آخرین شانس ما را از دیدن آقای
فروردین.
مارگارت به سمت خانه در این نقل مکان کرد. او به نگرانی نیست هنری انجام شد.
او رفتن به اسکاتلند. من می دانم او است.
من از دیدن او اصرار دارند. "
"بله، فردا" "من می دانستم که این آخرین شانس ما بود."
"چگونه می توانم شما انجام دهد، آقای بست؟ گفت:« مارگارت، تلاش برای کنترل صدای او.
"این یک کسب و کار عجیب و غریب است.
چه چیزی نظر شما از آن را؟ "" خانم بست وجود دارد، بیش از حد، باعث هلن.
Jacky نیز دست تکان داد.
او مانند همسرش، خجالتی، و علاوه بر این، بد، و علاوه بر این، به طوری که بود
bestially احمق که او نمی تواند درک چه اتفاقی می افتد.
او فقط می دانست که خانم مانند یک گردباد شب گذشته جاروب کرده بود، پرداخته بودند.
اجاره، بازخرید مبلمان، آنها را با شام و صبحانه فراهم و دستور داد
آنها را به دیدار با او در Paddington صبح روز بعد.
لئونارد اسید ضعیفی بوده اعتراض کرده بود، و وقتی که صبح آمد، پیشنهاد کرده بود که آنها
باید بروید.
اما او، نیمی از هیپنوتیزم، اطاعت بود.
خانم به آنها گفته بود، و آنها باید، و تخت خود نشسته اتاق بر این اساس
به Paddington، و Paddington به حمل و نقل راه آهن تغییر کند، تکان داد، و
رشد گرم و سرد بزرگ شده و از بین رفت
به طور کامل، و در میان دانلود از عطر گران دوباره.
بانوی صدای ترس زده گفت: "شما بخواند، چک،".
"شاید هوا به شما خوب است. انجام
و شاید به آن، و هنری او بود، احساس نه بهتر است در میان بسیاری از
گل. "من مطمئن هستم که من نمی خواهم به مزاحم شدن" آغاز شد
لئونارد، در پاسخ به سوال مارگارت.
"اما شما خیلی مهربان در گذشته به من هشدار من در مورد Porphyrion
که متعجب شدم - چرا، من تعجب که آیا - "" این که آیا ما می توانیم او را به بازگشت به
Porphyrion دوباره، عرضه: "هلن.
"مگ، این بوده است یک کسب و کار شاد. کار شب روشن که در چلسی بود
خاکریزی. "مارگارت سرش را تکان داد و به آقای بازگشت
بست.
"من درک نمی کنم. شما Porphyrion را ترک کرد چرا که ما
یک نگرانی بد بود، نه؟ "
"درست است."
"و رفت به یک بانک به جای؟
"گفتم که، گفت:" هلن "و آنها به کاهش کارکنان خود را پس از او بوده است.
در یک ماه، و در حال حاضر او بی پول، و من گمان می کنم که ما و اگاهی ما
به طور مستقیم به سرزنش می کنند. "
"لئونارد گفتم:" من این همه نفرت. "من امیدوارم که شما انجام دهد، آقای بست.
اما آن مسائل خرد کردن خوب است. شما انجام داده اند خود را خوب شده توسط آینده
اینجا.
اگر قصد دارید برای مقابله با آقای فروردین، و او را برای سخن گفتن شانس حساب،
شما یک اشتباه بسیار بزرگ است. "" من آنها را به ارمغان آورد.
من از آن همه، "گریه هلن.
"من فقط می توانم به شما در یک بار توصیه می کنند. خواهر من شما را در یک موقعیت کاذب قرار داده،
و محبت آمیز ترین آن است به شما بگویم.
این خیلی دیر است برای رسیدن به شهر است، اما شما یک هتل در Oniton راحت پیدا کنید، که در آن
خانم بست می تواند استراحت، و من امیدوارم که شما مهمان من بود. "
"این است که چه من می خواهم، خانم شلگل، گفت:" لئونارد.
"شما بسیار مهربان هستید و بدون شک it'sa موقعیت کاذب است، اما شما را به من بدبخت.
من خوب به نظر می رسد. "
این کار او می خواهد، "به هلن تفسیر است.: "آیا شما نمی بینید؟"
سپس او گفت: "Jacky، برویم. ما زحمت از ما ارزش هستید.
ما این خانمها پوند و پوند هزینه در حال حاضر به کار برای ما و آنها
هرگز. هیچ چیز ما به اندازه کافی برای انجام این کار وجود دارد. "
"ما می خواهیم برای شما کار می کنند، گفت:" مارگارت نه معمولی.
"ما می خواهیم - من، مثل خواهر من است. تو تنها در پایین شانس خود را.
برو به هتل، استراحت شبانه خوب، و روزی شما باید به من پرداخت
لایحه، اگر شما آن را ترجیح می دهم. "اما لئونارد در نزدیکی پرتگاه بود، و در چنین
لحظات مردان را به وضوح ببینید.
او گفت: "شما نمی دانید چیزی است که شما در حال صحبت کردن در مورد".
"من باید کار هرگز. اگر مردم ثروتمند در یک حرفه ای شکست، آنها
می تواند یکی دیگر را امتحان کنید.
I. نه من تا به حال شیار من، و من از آن رو است.
من می توانم یک شاخه خاص از بیمه در یک دفتر خاص به خوبی انجام
به اندازه کافی به فرمان حقوق و دستمزد، اما این تمام.
هیچ چیز شعر، خانم اشلگل. افکار در مورد این و آن
هیچ چیز نیست. پول خود را بیش از حد، هیچ چیز است، اگر شما
مرا درک کن.
منظورم این است که اگر انسان بیش از بیست یک بار شغل خاص خود را از دست می دهد، آن را بیش از همه با او است.
من را دیده اند آن را به دیگران اتفاق می افتد. دوستان خود را به آنها پول کمی،
اما در پایان آنها را بر روی لبه قرار می گیرند.
این خوب است. این تمام جهان کشیده است.
او متوقف شد.: همیشه وجود خواهد داشت فقیر و غنی. "
"آیا نیست که شما باید چیزی برای خوردن؟ گفت:" مارگارت.
"من نمی دانم که چه باید بکنید.
این خانه من نیست، و هر چند آقای فروردین می شده اند خوشحالیم که شما را در هر
زمان دیگر - که من می گویم، من نمی دانم چه باید بکنید، اما من متعهد به انجام آنچه من می توانم
شما خواهد شد.
هلن، آنها چیزی را ارائه دهد. سعی کنید یک ساندویچ، خانم بست. "
آنها به یک میز بلند که پشت بنده هنوز ایستاده بود نقل مکان کرد.
کیک سرد، ساندویچ بی حد و حصر، قهوه، نوعی شراب قرمز فنجان، شامپاین، تقریبا باقی ماند
دست نخورده: مهمان overfed خود را می تواند بیشتری انجام دهد.
لئونارد خودداری کرد.
Jacky فکر او می تواند کمی مدیریت. مارگارت را ترک آنها را با هم زمزمه و
تا به حال چند کلمه بیشتر با هلن. او گفت: «هلن، من دوست دارم آقای بست.
من موافقت می کنم که او ارزش کمک می کند.
من موافق هستم که ما به طور مستقیم مسئول هستند. "" نه، به طور غیر مستقیم است.
از طریق آقای فروردین "." بگذارید به شما بگویم من یک بار برای همه است که اگر شما
که نگرش، من کاری بر نمی آید.
بدون شک، حق با تو منطقی و حق دارند برای گفتن داغدار بسیار زیادی از
چیزهایی در مورد هنری. فقط، من آن را ندارد.
بنابراین انتخاب کنید.
هلن که به غروب خورشید نگاه. "اگر به شما قول می دهم آنها را بی سر و صدا
جورج، من به هنری در مورد آنها صحبت می کنند - در راه خود، ذهن من، این است که هیچ یک از وجود دارد
این پوچ جیغ در مورد عدالت است.
من هیچ استفاده برای عدالت. اگر فقط یک سوال از پول،
می تواند از آن خود را انجام دهد. اما او می خواهد به کار، و ما می تواند به
او، اما احتمالا هنری می تواند. "
این وظیفه خود را به "هلن گله. "و نه من نگران با وظیفه است.
من در رابطه با شخصیت افراد مختلف آنها ما می دانیم، و چگونه،
چیزهایی که به عنوان آنها، همه چیز ممکن است کمی بهتر است.
آقای فروردین متنفر بودن خواسته به نفع همه مردان کسب و کار انجام دهید.
اما من می خواهم از او بپرسم، در خطر ابتلا به رد، زیرا من می خواهم چیز
کمی بهتر است. "
"بسیار خوب. من قول میدم.
آن را خیلی به آرامی. "" آنها را به جورج، پس از آن، و
من را امتحان کنید.
ضعیف موجودات! اما به نظر می آیند سعی "از آنجا که از هم جدا شدند، او افزود:" من نمی
تقریبا با شما انجام می شود، هر چند، هلن. شما افراط است.
من نمی تونم بیش از آن.
شما باید محدودیت کمتر و نه بیشتر که شما مسن تر رشد می کنند.
به آن فکر کنید و خودتان را تغییر دهید و یا ما باید زندگی شاد را نداشته باشند. "
او دوباره به هنری.
خوشبختانه او شده نشسته بود: این مسائل فیزیکی بسیار با اهمیت بود.
"آن townees؟" او پرسیده می شود، سلام او را با لبخند شیرین و لذت بخش است.
"شما هرگز مرا باور، گفت:« مارگارت، نشستن در کنار او.
"این همه در حال حاضر، اما خواهر من بود." "هلن اینجا؟" او گریه کردم، آماده به افزایش است.
اما او این دعوت خودداری کرد.
من فکر کردم او منفور عروسی. "" آیا می کنید.
او به عروسی آمده است. او همراه من به جرج. "
ذاتا نواز، او اعتراض کردند.
"نه، او دارای دو proteges خود را با او، و باید با آنها را حفظ کند."
"بگذارید" اونا همه می آیند. "" عزیزم هنری، آنها را می بینید؟ "
"من گرفتن نزد یک دسته قهوه ای از یک زن، قطعا.
"هلن دسته قهوه ای بود، اما چشم از دریا سبز و ماهی قزل آلا گرفتن
دسته؟ "
"چه! آنها از beanfeasting "" خیر؟ کسب و کار است.
آنها می خواستند به من، و بعد از آن من می خواهم در مورد آنها با شما صحبت کنم. "
از دیپلماسی خود را که او شرمنده بود.
در برخورد با فروردین، چگونه وسوسه انگیز آن بود که از رفاقت استفاده از مرور زمان، و به ارائه
او آن نوع زن که او مورد نظر! هنری اشاره را در یک بار صورت گرفت، و گفت: "چرا
بعدا؟
به من بگو. هیچ وقت مثل حال حاضر است. "
"باید من؟" "اگر آن یک داستان طولانی است."
"اوه، نه پنج دقیقه، اما نیش there'sa در پایان از آن، برای من می خواهم به شما برای پیدا کردن
انسان برخی از کارهای خود را در دفتر است. "" مدارک خود را چه هستند؟ "
"من نمی دانم.
کارمند He'sa. "" چند سالته؟ "
"بیست و پنج، شاید." "نام او چیست؟"
"بست، گفت:" مارگارت، و به او یادآوری است که آنها در Wickham ملاقات کرده بود
، اما خودش متوقف شد. شده بود، نه یک جلسه موفق است.
"از کجا بود؟"
"بانک Dempster." "چرا او را ترک کنند؟"، هنوز هم از او پرسید:
به یاد هیچ چیز. "آنها به کاهش کارکنان خود را."
"کلیه حقوق این، من او را ببیند"
این پاداش از خود گذشتگی و درایت خود را در طول روز بود.
در حال حاضر او را درک چرا برخی از زنان ترجیح می دهند نفوذ به حقوق است.
خانم Plynlimmon، هنگامی که محکوم طرفدار حق رأی، گفته بود: "زنی که
می تواند شوهرش را تحت تاثیر قرار نیست راه از او می خواهد باید شرمنده خودش را به رای می دهند. "
مارگارت بود winced، اما او تحت تاثیر قرار می هنری در حال حاضر، و هر چند خوشحال
پیروزی کم کم به او، او می دانست که او آن را با روش از حرمسرا را به دست آورده بود.
"من باید خوشحال اگر شما او را گرفت،" او گفت، "اما من نمی دانم که آیا او
واجد شرایط است. "" من انجام آنچه من می توانم.
اما مارگارت، این باید به عنوان یک رویه قضایی نمی شود گرفته شده است. "
"نه، البته - البته -" "من نمی تواند مناسب در proteges خود را هر روز.
کسب و کار خواهد بود رنج می برند. "
"من می توانم شما را با آخرین وعده. او - او نه یک مورد خاص ".
"Proteges همیشه هستند." او اجازه دهید آن را که در آن ایستاده است.
او با لمس اضافی کمی از خوشنودی افزایش یافت، و برگزار کردن دست خود را برای کمک به
خود را تا. چگونه گسترده ای خلیج (فارس) بین هنری او
و هنری به عنوان هلن فکر کرد که او باید باشد!
و خودش - معلق در هوا به طور معمول بین این دو، در حال حاضر پذیرش مرد به عنوان آنها هستند، در حال حاضر
حسرت با خواهر او را برای حقیقت. عشق و حقیقت - جنگ خود را به نظر می رسد
ابدی است.
شاید تمام جهان قابل مشاهده بر روی آن استوار است، و اگر آنها، زندگی خود را، مانند
ارواح زمانی که کشور مرفه و صلح را به برادر خود آشتی شد، ممکن است به هوا ناپدید شدن، به
هوا نازک.
"تحت الحمایه شما ما را در اواخر ساخته شده است، گفت:" او. "Fussells فقط شروع می شود."
در کل او با مردان نه، همنظر هستند، می باشند.
هنری می Basts را به عنوان او را به پایان Howards ذخیره کرده بود را نجات دهد، در حالی که هلن و دوستان او
در مورد اخلاق نجات.
او روش سیلی، فاصله بود، اما جهان ساخته شده است سیلی فاصله، و زیبایی
کوه و رودخانه و غروب خورشید ممکن است اما با این که لاک الکل زدن به غیر ماهر
هنرمند پنهان خود می پیوندد.
Oniton، مثل خودش، ناقص بود. درختان آن سیب، متوقف شد و قلعه آن
ویرانگر.
همچنین، در جنگ مرزی بین آنگلو ساکسون و نژاد کلت یا سلت متحمل شده بود،
بین چیزهایی که هستند و عنوان آنها باید باشد.
یک بار دیگر از غرب عقب نشینی شد، بار دیگر ستاره منظم dotting
آسمان شرق. قطعا وجود ندارد بقیه برای ما در
زمین است.
اما شادی وجود دارد، و به عنوان مارگارت تپه در بازوی عاشق او فرود آمد، او
احساس کردند که او با داشتن سهم خود را.
دلخوری او، خانم بست هنوز هم در باغ بود. شوهر و هلن باقی مانده بود
او در آنجا به پایان وعده غذایی خود را در حالی که آنها رفت و به تعامل با اتاق.
مارگارت در بر داشت این زن دافع است.
او احساس کرده بود که تکان دادن دست خود را، شرم مسحور کننده است.
او انگیزه تماس او را در محل Wickham یاد و گداخته شدن دوباره بو
ورطه - بوهای نگران کننده است زیرا آنها غیر ارادی است.
وجود دارد هیچ کینه توزی در Jacky بود.
او نشسته وجود دارد، یک تکه از کیک را در یک دست، یک شیشه شامپاین خالی در
انجام این کار هیچ آسیبی به کسی. خسته او، "مارگارت زمزمه.
هنری "، گفت:" او چیز دیگری است.
"این را انجام خواهد داد. من می توانم او را در باغ من در این
است. دولت "" آیا او - "مارگارت تردید برای اضافه کردن
"مست".
حالا که او قرار بود با او ازدواج کنید، او به طور خاص رشد کرده بود.
او discountenanced مکالمات risque.
هنری رفت و به زن است.
او مطرح صورت او، که در گرگ و میش مانند یک توپ پف gleamed.
"خانم، شما راحت تر خواهد بود در هتل،" او گفت به شدت.
Jacky جواب داد: "اگر از آن است که مرغ نیست!"
نئون crois پاس رای لو MARI در محدوده lui ressemble، عذرخواهی کرد: "مارگارت.
"ایل EST صدای بلند انتشار دادن یک عمل متفاوت است." "هنری" او تکرار، کاملا مجزا است.
آقای فروردین بسیار خشمگین شد.
او اظهار داشت: "من می توانم شما در proteges شما تبریک می گویم".
"مرغ، نمی رویم. شما مرا دوست عزیزم، نمی شما؟ "
نگهدار ما، آنچه که یک فرد! "آهی کشید مارگارت، جمع آوری تا دامن او را.
Jacky اشاره با کیک خود است. : "شما پسر خوبی هستید، شما می شوند."
خمیازه ای کشید.
"در حال حاضر وجود دارد، من تو را دوست دارم." "هنری، من بدجور متاسفم."
و دعا چرا؟ "او پرسیده می شود، و نگاه او را sternly که او می ترسیدند که او بیمار است.
او به نظر می رسید بیشتر scandalized از حقایق خواستار است.
"به ارمغان آورده اند، بر شما." "دعا کنید عذر خواهی نیست."
صدا ادامه داد.
چرا مرغ شما او تماس بگیرید؟ گفت: "مارگارت گناه.
"آیا او تا کنون به شما دیده می شود؟" "بازدید مرغ قبل از Jacky گفت:".
"چه کسی مرغ دیده نمی شود؟
او به شما خدمت مثل من، عزیز من. این پسر!
شما صبر کنید - هنوز هم ما را دوست می دارم "اونا" "آیا در حال حاضر راضی هستید؟"
هنری خواسته است.
مارگارت آغاز شد به رشد وحشت زده است. "من نمی دانم آنچه در آن همه چیز در مورد،" او
است. "بگذار آمده شوید."
اما او فکر کرد که او در بازیگری.
او فکر کرد که به دام افتاده بود. او تمام عمر خود را به فاسد.
"آیا شما نه؟" او گفت: bitingly. "من است.
من اجازه می دهد در موفقیت طرح خود را به شما تبریک می گویم. "
"این طرح هلن، مال من نیست." "من در حال حاضر درک علاقه خود را در
Basts.
خیلی خوب است. من در احتیاط خود را، مارگارت سرگرم کند.
شما کاملا حق دارید - لازم بود. من یک مرد هستم و گذشته انسان زندگی کرده اند.
من افتخار این را دارد تا شما از اشتغال خود را آزاد. "
با این حال او نمی تواند درک کنید. او از طرف درز دار زندگی به عنوان یک نظریه می دانستند؛
او می تواند آن را به عنوان یک واقعیت را درک نیست.
واژه های بیشتر از Jacky ضروری - کلمات صریح، undenied.
"به طوری که -" از او پشت سر هم، و در داخل خانه او رفت.
او خودش گفت بیشتر متوقف شد.
"پس چه؟ پرسید:" سرهنگ Fussell، بود که در سالن شروع به آماده شدن.
"ما می گفتند - هنری و من تنها با داشتن شدیدترین استدلال، نقطه من
بودن - "از تصرف کت خز خود را از شاطر، او پیشنهاد کرد که به او کمک کند.
او اعتراض کرد، و صحنه کمی بازیگوش بود.
"نه، به من اجازه انجام این کار، گفت:" هنری، پس از.
"با تشکر بسیار.
شما - او به من ببخشند "سرهنگ گفت gallantly:" انتظار ندارم
بسیار به بخشش و عفو وجود دارد. او را به ماشین.
خانم او را پس از فاصله پس از.
در قبل از آن خدمتکاران، پیک، و توشه سنگین شده ارسال شده توسط شاخه بود - خط است.
هنوز قروچه، هنوز هم تشکر از میزبان خود و تشویق میزبان آینده خود را،
مهمان خانه دور بود.
سپس مارگارت ادامه داد: "به طوری که زن معشوقه شما بوده است؟"
"شما آن را با ظرافت معمول خود را،" او جواب داد.
"وقتی، لطفا؟"
"چرا؟" "وقتی، لطفا؟"
"ده سال پیش است." او او را بدون یک کلمه را ترک کرد.
تراژدی او بود: آن خانم فروردین بود.