Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل 7
برای برخی از دلیل و یا دیگر ، خانه آن شب ، و مدیر چربی یهودی شلوغ بود
که آنها را در درب مواجه شد بشاش از گوش به گوش با لبخند لرزش روغنی.
او آنها را همراهی می کردند به جعبه خود را با نوعی تواضع مطنطن ، تکان دادن چربی او
نگین دار دست و صحبت کردن در بالا از صدای او.
دوریان گری او را منفور تر از همیشه.
او احساس کردند که اگر او برای میراندا آمده بود و توسط Caliban ملاقات کرده بود.
لرد هنری ، پس از از سوی دیگر ، و نه او را دوست داشت.
حداقل ، او اعلام کرد او و اصرار بر تکان دادن او را توسط دست و اطمینان او را
بود که او را مفتخر به دیدار با یک مرد که یک نابغه واقعی را کشف کرده بود و رفته ورشکسته
بیش از یک شاعر است.
Hallward خود را با تماشای چهره ها را در گودال خوشحال.
گرمای وحشتناکی ظالمانه بود ، و نور خورشید بزرگ flamed مانند یک هیولا
کوکب با گلبرگ آتش زرد.
جوانان در گالری waistcoats و کتهای خود را گرفته بود و آنها را آویزان
بیش از طرف.
آنها به یکدیگر در سراسر تئاتر صحبت کردیم و پرتقال خود را با به اشتراک گذاشته شده
دختران زرق و برق دار که در کنار آنها شنبه است. بعضی از زنان خنده در گودال شد.
صدای آنها به طرز وحشیانه ای تیز و ناسازگار بودند.
صدای ظاهر از چوب پنبه بستن آمد از نوار است.
چه جایی برای پیدا کردن الوهیت یکی از در! "لرد هنری گفت.
"بله! پاسخ داد :" دوریان گری. "در اینجا بود من او را در بر داشت ، و او الهی است
فراتر از تمام موجودات زنده است.
وقتی که او عمل می کند ، شما همه چیز را فراموش کرده ام. این رایج مردم ، خشن خود را با
چهره های درشت و حرکات وحشیانه ، کاملا متفاوت هنگامی که او بر روی صحنه می شوند.
آنها نشسته در سکوت و تماشای او.
آنها گریه و خنده به عنوان او بخواهد آنها را به انجام.
او باعث می شود آنها را به عنوان به عنوان یک ویولن پاسخگو.
او آنها را spiritualizes ، و احساس می کند که آنها از همان گوشت و خون به عنوان
یکی از خود است. "" همان گوشت و خون خود فرد!
اوه ، امیدوارم که نه! گفت : "لرد هنری ، که اسکن اشغال گالری
از طریق خود اپرا - شیشه. "آیا پرداخت هر گونه توجه به او ، دوریان نیست ،"
گفت : نقاش.
"من درک می کنم منظور شما چیست ، و من در این دختر بر این باورند.
هر یکی از شما عشق باید موجود شگفت انگیزی است ، و هر دختری که تا به اثر شما را توصیف می
باید خوب و نجیب است.
برای روحانی کردن سن یکی -- که چیزی ارزش انجام است.
اگر این دختر می تواند روح را به کسانی که بدون آن زندگی به من بدهید ، اگر او می تواند ایجاد
حس زیبایی در افرادی که زندگی کثیف و زشت شده است ، اگر او می تواند نوار
آنها را از خودخواهی خود و آنها را به من قرض بدهید
اشک غم که خود نیست ، او شایسته تمام ستایش خود را ، شایسته است
ستایش از جهان است. این ازدواج است کاملا درست است.
من فکر نمی کنم بنابراین در ابتدا ، اما من به آن اقرار.
خدایان دریچه ساحره برای شما ساخته شده است. بدون او از شما می شده اند
ناقص است. "
"با تشکر از ریحان ،" پاسخ دوریان گری ، با فشار دادن دست خود را.
"من می دانستم که شما به من درک. هری تا بدبینانه است ، او به من terrifies.
اما در اینجا ارکستر است.
این بسیار وحشتناک است ، اما آن را تنها برای حدود پنج دقیقه طول می کشد.
سپس پرده بالا می رود ، و شما دختر را به آنها من می خواهم برای دادن همه من را ببینید
زندگی ، به چه کسی داده اند که همه چیز خوب است به من. "
یک چهارم از یک ساعت پس از آن ، در میان آشفتگی های فوق العاده ای از تشویق ، ساحره
پره پا به مرحله.
بله ، او بود قطعا دوست داشتنی به نگاه -- یکی از loveliest موجودات ، پروردگار هنری
فکر ، که او تا کنون دیده بود. چیزی از حنایی در خجالتی او وجود داشت
فضل و مبهوت چشم.
سرخ شدن ضعف ، مثل سایه گل رز در یک آینه نقره ، آمد به گونه او را به عنوان
او در خانه شلوغ مشتاق نگاه.
او چند قدم پا و لب های او به نظر می رسید به لرزه است.
ریحان Hallward همگانی روندی به پا خود و شروع به تحسین.
بیحرکت است ، و به عنوان یکی در خواب ، سه شنبه دوریان گری ، زل زده به او.
لرد هنری peered از طریق شیشه های او ، زمزمه ، "جذاب! جذاب! "
صحنه سالن خانه Capulet بود ، و رومئو در لباس طواف را
وارد با Mercutio و دوستان دیگر خود را.
گروه ، از جمله آن بود ، رخ داد یک میله تعداد کمی از موسیقی و رقص آغاز شد.
از طریق جمعیت زمخت و غیرجذاب ، بازیگران shabbily لباس ، ساحره پره نقل مکان کرد مانند
موجودی از دنیای بهتر.
بدن او اثر گذار ، در حالی که او رقصید ، به عنوان sways گیاه در آب.
منحنی گلو او منحنی زنبق سفید بودند.
دست هایش به نظر می رسید به عاج خنک شود.
با این حال او جالب بی توجه بود. او هیچ نشانه ای از شادی وقتی که چشم هایش را نشان داد
استراحت در رومئو. چند کلمه او به صحبت می کنند --
زائر خوب ، شما اشتباه دست خود را بیش از حد ، که وقف تربیت نشان می دهد در
این برای مقدسان اند دست هایی که در دست زائران به لمس ، و نخل به نخل مقدس است
بوسه palmers -- با گفتگوی کوتاه
که به شرح زیر است ، در شیوه ای کاملا مصنوعی سخن گفته شد.
صدای بدیع بود ، اما از نقطه نظر لحن آن کاملا غلط بود.
اشتباه در رنگ شد.
آن زمان دور تمام زندگی را از آیه است. اشتیاق غیر واقعی است.
دوریان گری رنگ پریده رشد او را تماشا. او متعجب و متحیر شد و اضطراب است.
هیچ کدام از دوستان خود جرأت می گویند هر چیزی به او.
او به آنها به نظر می رسید کاملا بی کفایت است.
آنها به طرز وحشیانه ای ناامید شد.
با این وجود آنها احساس کردند که در آزمون واقعی هیچ ژولیت صحنه بالکن دوم
عمل می کنند. آنها که منتظر است.
اگر او شکست خورده وجود دارد ، هیچ چیز در او وجود دارد.
او نگاه جذاب او در مهتاب آمد.
که نمی تواند انکار کرد.
اما staginess از بازیگری خود غیر قابل تحمل بود ، و بزرگ شده بدتر از او می رفتند.
حرکات او absurdly مصنوعی شد. او overemphasized هر آنچه را که او تا به حال
برای گفتن دارد.
پاساژ زیبا --
تو knowest نقاب شب بر روی صورت من ، دیگری را سرخ شدن قبل از ازدواج bepaint من
گونه که تو hast شنیده ام به شب صحبت من -- declaimed با شد
دقت دردناک یک دختر مدرسه ای است که
آموخته از سوی برخی از استاد درجه از فصاحت تلاوت است.
هنگامی که او بیش از بالکن تکیه داد و آمد به آن خطوط فوق العاده --
اگر چه من در تو شادی ، هیچ شادی از این قرارداد به شب من : خیلی بثورات جلدی ، بیش از حد
تند و بی ملاحظه ، خیلی ناگهانی ، بیش از حد مانند رعد و برق ، که doth بس می شود قبل از اینکه یکی
می توان گفت ، "این سبک است."
شیرین ، خوب شب! این جوانه عشق رسیدن تابستان
نفس ممکن است یک گل زیبا هنگامی که آینده یکدیگر را ملاقات کنیم ثابت -- او صحبت کرد کلمات را به عنوان
هر چند آنها معنی ندارد به او منتقل.
این عصبانیت نیست. در واقع ، تا کنون از عصبی شدن ، او بود
مطلقا از خود موجود است. به سادگی هنر بد است.
او یک شکست کامل بود.
حتی مخاطبان بی سواد مشترک از گودال و گالری از دست رفته علاقه خود را در
بازی. آنها بی قرار ، و شروع به صحبت با صدای بلند
و سوت.
مدیر یهودی ، که در پشت لباس دایره ایستاده بود ، مهر و سوگند
با خشم. تنها کسی که بی حرکت دختر بود
خودش.
هنگامی که عمل دوم بر این ، طوفان از hisses آمد وجود دارد ، و پروردگار هنری کردم تا از
صندلی خود را قرار داده و روی نشان کت های خود. "او بسیار زیبا ، دوریان است ،" او گفت ،
"اما او نمی تواند عمل کند.
به ما اجازه بروید. "" من می خواهم برای دیدن بازی را از طریق "
پاسخ LAD ، در صدا سخت تلخ است. "من awfully متاسفم که من به شما ساخته شده است
اتلاف شب ، هری.
من برای هر دوی شما عذرخواهی می کنیم. "" دوریان عزیزم ، من باید فکر می کنم خانم پره
Hallward مریض بود ، قطع کرد. "ما برخی از شب می آیند."
"من آرزو می کنم او بیمار بودند ، او دوباره.
"اما او به من به نظر می رسد که به سادگی بی عاطفه و سرد است.
او به طور کامل تغییر می یابد. شب گذشته ، او یک هنرمند بزرگ بود.
در این شب ، او صرفا بازیگر متوسط امری عادی است. "
"آیا می خواهم که صحبت در مورد هر یکی از شما عشق ، دوریان نیست.
عشق چیزی شگفت انگیز تر از هنر است. "
آنها هر دو به سادگی شکل از تقلید ، اظهار داشت : "لرد هنری.
"اما اجازه ندهید که ما بروید. دوریان ، شما نباید اینجا بمانید دیگر.
این خوب است برای اخلاق در یک اقدام بد نیست.
علاوه بر این ، من انجام فرض کنید شما می خواهید همسر خود را به عمل ، پس چه فرقی میکند که اگر او
نقش ژولیت را مثل یک عروسک چوبی است؟
او بسیار دوست داشتنی است ، و اگر او می داند که کمی در مورد زندگی او در مورد اقدام ،
او خواهد شد یک تجربه لذت بخش است.
تنها دو نوع از افرادی که واقعا جالب هستند وجود دارد -- افرادی که می دانند
مطلقا همه چیز ، و افرادی که می دانند هیچ.
آسمان خوب ، پسر عزیزم ، به نظر نمی آید تا غم انگیز!
راز جوان باقی مانده این است که احساسات است که ناخوشایند هرگز.
آمدن به این باشگاه با ریحان و خودم.
ما سیگار و سیگار کشیدن و نوشیدن به زیبایی ساحره پره.
او زیبا است. چه بیشتر می تواند شما را می خواهید؟ "
گریه LAD : : : "برو گم شو ، هری ،".
"من می خواهم تنها باشم. ریحان ، شما باید بروید.
آه! شما نمی بینید که قلب من در شکستن است؟ "
اشک داغ به چشمان او آمد.
لب هایش می لرزید ، و با عجله به پشت جعبه ، او در برابر دیوار تکیه داد ،
مخفی کردن چهره خود را در دست او است.
"اجازه بدهید به ما ، ریحان ، لرد هنری با حساسیت عجیب و غریب در صدای او گفت : و
دو مرد جوان گذشت با هم.
چند لحظه پس از آن footlights را بالا گرفت و پرده Rose در تاریخ سوم
عمل می کنند. دوریان گری رفت و برگشت به صندلی خود را.
او نگاه رنگ پریده ، و افتخار ، و بی تفاوت.
این بازی کشیده شده ، و تمام نشدنی به نظر می رسید.
نیمی از تماشاگران رفت ، tramping در چکمه های سنگین و می خندیدند.
تمام چیزی که یک شکست مفتضحانه بود.
آخرین عمل به نیمکت تقریبا خالی بازی بود.
پرده را بر روی خندیدن رفت و برخی از پست ها.
همانطور که به زودی آن را به عنوان به پایان رسید ، دوریان گری در پشت صحنه را به اطاق انتظار یا خلوتگاه بازیگران عجله.
دختر ایستاده بود در آنجا به تنهایی ، با نگاه از پیروزی بر چهره اش.
چشم او با آتش نفیس روشن شد.
درخشندگی در مورد او وجود دارد. جدا او لب خندان بر برخی از
راز خود را. هنگامی که او وارد شد ، او در او نگاه کرد ، و
بیان شادی بی نهایت بیش از او آمدند.
: : "چه بد من به شب ، دوریان عمل!" او گریه.
"به طرز وحشیانه ای!" او جواب داد ، زل زده به او در شگفتی.
"به طرز وحشیانه ای!
این بسیار ناراحت کننده بود. آیا شما بیمار هستید؟
شما هیچ نظری ندارم آنچه در آن بود. شما هیچ نظری ندارم آنچه من رنج می برد. "
دختر لبخند زد.
"دوریان" او جواب داد ، طولانی بر نام او با موسیقی در دراز کشیده صدای او ، به عنوان
هر چند که شیرین تر از عسل گلبرگ قرمز دهان خود بود.
"دوریان ، شما باید درک است.
اما شما را در درک نمی کنید؟ "و" درک چه؟ "او پرسیده می شود ، عصبانیت است.
"چرا من آنقدر بد بود به شب. چرا من همیشه باید بد باشد.
چرا من هرگز عمل می کنند و دوباره. "
او ، شانه خود. "شما بیمار هستید ، گمان می کنم.
هنگامی که شما بیمار هستید شما باید عمل کند. شما می توانید خودتان را مسخره.
دوستان من خسته شدم.
من خسته شدم. "او به نظر می رسید به او به گوش نمی
او با لذت transfigured است. اکستازی از شادی او را تحت سلطه.
"دوریان ، دوریان ،" او گریه ، "قبل از من به شما می دانستند ، اقدام یک واقعیت زندگی من بود.
تنها در تئاتر که من زندگی می کردند بود. من فکر کردم که آن همه درست است.
من یک شب و Portia دیگر روزالیند شد.
شادی از بئاتریس شادی من بود و غم از Cordelia معدن شد.
من در همه چیز به این باور.
مردم عادی که با من عمل به نظر می رسید به من و به خدا مانند.
صحنه های نقاشی جهان شد. من می دانستم که چیزی جز سایه ، و من فکر می کردم
آنها واقعی است.
شما آمد -- آه ، عشق زیبای من -- و شما روح من را از زندان آزاد شده است.
شما به من آموخت آنچه واقعیت واقعا.
برای شب ، برای اولین بار در زندگی ام ، من از طریق میانگی شاهد ، شم ،
حماقت از این نمایش خالی که در آن من همیشه بازی کرده بود.
به شب ، برای اولین بار ، شدم آگاه که رومئو شنیع بود ، و
و رنگ شده ، که مهتاب در باغ نادرست بود ، که مناظر
مبتذل ، و کلمات من تا به حال به صحبت می کنند
غیر واقعی ، کلمات من نیست ، آنچه که من می خواستم بگم.
شما به من آورده بود و چیزی بالاتر است ، چیزی که همه هنر است ، اما
انعکاس.
شما مرا درک آنچه دوست دارم واقعا ساخته شده بود.
عشق من! عشق من!
شاهزاده جذاب!
شاهزاده از زندگی! من بزرگ شده اند سایه بیمار.
شما بیشتر برای من از همه هنر را می توان.
من چه کرده ام با عروسک بازی؟
وقتی که من به شب آمد ، من نمی توانست درک ما چه خواهد شد که همه چیز بود
رفته از من است.
من فکر کردم که من در رفتن به فوق العاده است. من در بر داشت که من چیزی می تواند انجام.
ناگهان آن را در روح من از آن همه به این معنی بود dawned.
دانش نفیس به من بود.
آنها صدای خش خش شنیده ام ، و من لبخند زد. چه می تواند آنها را از عشق مانند ماست می دانند؟
مرا دور ، دوریان -- مرا با شما دور ، جایی که ما می تواند کاملا به تنهایی.
من نفرت مرحله.
من ممکن است شور که من احساس نمی تقلید ، اما من می توانم یکی که مرا می سوزاند مانند تقلید نیست
آتش است. اوه ، دوریان ، دوریان ، شما را در درک آنچه
آن دلالت است؟
حتی اگر من می توانم آن را انجام دهید ، این امر می تواند بی حرمتی برای من در حال بازی
عشق است. شما را ساخته اند که ببینم. "
او خود را روی مبل پرت کردن و تبدیل دور چهره اش.
"شما عشق من را کشته اند ،" او muttered. او در او را در جای تعجب نگاه کرد و خندید.
او ساخته شده بدون پاسخ است.
او سراسر به او آمد ، و با انگشت کوچک او نوازش موهای او شد.
او زانو زد و فشار دست خود را به لب های او.
او آنها را جلب کرد دور ، و میلرزد فرار از طریق او را.
سپس او همگانی روندی رفت و به درب. "بله ، او گریه ،" عشق من شما را کشته اند.
شما به استفاده از تخیل من هم بزنید.
در حال حاضر شما حتی نمی کنجکاوی من را هم بزنید. شما به سادگی هیچ اثر تولید کند.
من به شما دوست داشت چون شما شگفت انگیزی بودند ، به دلیل این که شما تا به حال نبوغ و عقل ،
دلیل این که شما متوجه رویاهای شاعران بزرگ و به شکل و ماده به
سایه های هنری.
شما آن را پرتاب همه دور است. شما سطحی و احمقانه است.
خدای من! چه دیوانه من بود به شما عشق! احمق من شده اند!
شما چیزی به من در حال حاضر.
من هرگز به شما دوباره مراجعه کنید. من هرگز فکر می کنم از شما.
من نام خود را ذکر نکرده است. شما نمی دانید که آنچه شما به من بودند ، یک بار.
چرا ، یک بار...
اوه ، من نمی توانم تحمل به آن فکر می کنم! ای کاش من تا به حال چشم بر شما گذاشته هرگز!
شما باید فاسد عاشقانه از زندگی من است. چگونه کوچک شما می توانید از عشق می دانیم ، اگر به شما می گویند
آن را مریخ هنر خود را!
بدون هنر خود را ، شما به هیچ چیز نیست. من می خواهم که شما معروف ، پر زرق و برق ،
با شکوه. جهان را شما پرستش ، و
شما را متحمل نام من است.
چه هستند شما هم اکنون؟ یک بازیگر درجه سوم با چهره زیبا است. "
دختر بزرگ شد سفید ، و می لرزید. او گره دست او با هم ، و او را
صدا به نظر می رسید در گلو او را گرفتن.
شما جدی نیست ، دوریان؟ "او زمزمه.
"شما در حال اقدام است." "اقدام!
من ترک که به شما.
شما آن را انجام دهید تا به خوبی او پاسخ داد : "به تلخی. او را از زانو او افزایش یافت و با رقت بار
بیان درد در چهره اش ، در سراسر اتاق را به او آمد.
او دست خود را بر بازوی خود قرار داده و به چشمان او نگاه کرد.
او رانش پشت او. "آیا لمس من نیست!" او گریه.
کم زاری سر از او ، و او خودش را در پای خود را پرت و در آنجا مانند یک دراز
گل را زیر پا گذاشته. "دوریان ، دوریان ، من را ترک کنید!" او
زمزمه.
"من تا با عرض پوزش من عمل خوب نیست. من از شما فکر می کرد در همه زمان ها است.
اما من سعی خواهد کرد -- در واقع ، من تلاش می کنم. آن به طور ناگهانی در سراسر من آمد ، عشق من برای
شما خواهد شد.
من فکر می کنم باید هرگز آن را شناخته شده است اگر شما تا به حال من نمی بوسید -- اگر ما تا به حال بوسید
یکدیگر. بوسه من دوباره ، عشق من.
برود از من نیست.
من می توانم آن را تحمل نمی کند. آه! برود از من نیست.
برادر من... نه ، ذهن هرگز.
او آن معنی نیست.
او در بذله گویی بود.... اما شما ، آه! می تواند به شما نیست مرا ببخش به
شب؟ من سخت کار کنید و سعی کنید به منظور بهبود.
آیا می شود بی رحمانه به من نیست ، چون من عاشق شما از هر چیزی در جهان بهتر است.
پس از همه ، آن است که تنها یک بار که من به شما خوشحال نیست.
اما شما کاملا حق دارید ، دوریان.
نشان داده شده است من باید خودم را بیشتر از یک هنرمند است.
از من احمقانه بود ، و هنوز می تواند از آن کمک کنند.
اوه ، من را ترک نمی کند ، من را ترک کنید. "
مناسب از گریه پرشور او را خفه. او روی زمین مانند یک زخمی دولا
چیز ، و دوریان گری ، با چشم های زیبا خود ، به او نگاه کرد ، و اسکنه مانند او
لب فر در عار نفیس است.
چیزی مسخره در مورد احساسات مردم آنها یکی از متوقف است که همیشه وجود دارد
به عشق. ساحره پره به نظر می رسید به او می شود absurdly
مربوط به نمایش ملودرام.
اشک و sobs او او را اذیت. "من می خواهم" او در تاریخ و زمان آخرین در آرامش او گفت :
صدای روشن. "من مایل به نامهربان ، اما من نمی توانید ببینید
شما دوباره.
شما از من نا امید کرد. "او گریستم در سکوت ، ساخته شده و بدون پاسخ است ، اما
رخنه کرد نزدیکتر است. دست کم کم به او کشیده کورکورانه ، و
به نظر می رسد برای او به دنبال.
او بر روی پاشنه خود تبدیل شده و در سمت چپ اتاق. در چند لحظه او از تئاتر بود.
جایی که او را به رفت و او به سختی می دانستند.
او از طریق خیابان dimly روشن ، گذشته نحیف ، سیاه سایه سرگردان به یاد
archways و شر به دنبال خانه. زنان با صدای خشن و خنده خشن
پس از او نامیده می شود.
مستان توسط انتخاب شوند بود ، لعن و قروچه خود را مانند هیولا
میمون ها.
او مشمئز کننده کودکان نشسته اند بر درب و مراحل را دیده بود و شنیده shrieks و سوگند
از دادگاه های غم انگیز. همانطور طلوع تنها شکستن بود ، متوجه شد که
خود را نزدیک به Covent باغ.
تاریکی برداشته و با آتش سوزی های کم نور سرخ ، آسمان خود را به توخالی و پوکی
کامل مروارید.
چرخ دستی های بسیار بزرگ پر شده با نیلوفرهای nodding به آرامی پایین خالی جلا rumbled
خیابان.
هوا سنگین بود با عطر گل و زیبایی خود را به نظر می رسید به ارمغان خواهد آورد
به او تسکین دهنده برای درد خود. او به دنبال به بازار و تماشا
مردان تخلیه waggons آنها.
کارتر سفید smocked به او پیشنهاد برخی از گیلاس.
او از او تشکر شده چرا او از قبول پول برای آنان به هر را ، و شروع به خوردن
آنها listlessly.
آنها در نیمه شب شده بود plucked ، و سردی از ماه را در آنها وارد شده بود.
خط طولانی از پسران حمل جعبهها از لاله های راه راه ، و زرد و قرمز
گل سرخ ، در مقابل او را پلید ، نخ راه خود را از طریق بزرگ ، یشم سبز
انبوهی از سبزیجات.
بر اساس ایوان ، با آن ستون های خاکستری ، خورشید بلیچ ، loitered نیروهای نظامی
draggled دختران سربرهنه ، انتظار برای حراج شود.
برخی دیگر در دور درب نوسانی قهوه خانه در پیازا شلوغ است.
سبد خرید سنگین اسب تضعیف و مهر شده بر سنگ های خشن ، تکان دادن زنگ خود را
و مظاهر.
برخی از رانندگان در خواب بودند به دروغ گفتن بر روی توده ای از کیسه.
جنس زنبق و سوسن کلفت و صورتی پا ، در مورد چیدن تا دانه کبوتر زد.
بعد در حالی که کمی ، او مورد ستایش قرار داد درشکه دو چرخه و خانه راند.
برای چند لحظه او را بر آستان loitered ، به دنبال دور در سکوت
مربع ، با خالی آن ، نزدیک توقیف پنجره و پرده خیره آن.
آسمان خالص اوپال در حال حاضر ، و بام خانه ها glistened مانند نقره در برابر
آن. از برخی از دودکش در مقابل تاج گل نازک
دود شد در حال افزایش است.
این فر ، روبان بنفش ، از طریق هوا مروارید رنگ.
در زراندود بزرگ فانوس ونیزی ، بارج برخی از Doge فاسد ، که از آویزان
سقف سالن بزرگ ، بلوط ، paneled ورود ، چراغ هنوز سوزش از
سه جت مثل نور سوسو : گلبرگ نازک آبی رنگ شعله آنها به نظر می رسید ، rimmed با آتش سفید.
او آنها را معلوم شد ، و با پرتاب کلاه و شنل خود را بر روی میز به تصویب رسید از طریق
کتابخانه را به سمت درب اتاق خواب خود را ، یک اتاق بزرگ هشت ضلعی در
طبقه همکف که در احساس تازه متولد شده اش
برای لوکس ، او به تازگی برای خود تزئین شده بود و با برخی از کنجکاو آویزان
پرده رنسانس است که کشف شده بود در اتاق زیر شیروانی بلااستفاده در ذخیره می شود
سلبی سلطنتی.
او تبدیل دسته درب ، چشم خود را بر ریحان پرتره کاهش یافت
Hallward از او نقاشی شده بود. او اگر تعجب آغاز شده است.
سپس او را به اتاق خود رفت ، به دنبال تا حدودی متعجب و متحیر.
پس از سوراخ دکمه از کت خود را گرفته بود ، او به نظر می رسید به درنگ.
در نهایت ، او آمد ، رفت به عکس ، و آن را مورد بررسی قرار.
در نور کم دستگیر شده که از طریق پرده ابریشم کرم رنگ ، تلاش
صورت به نظر می رسد ، او را به کمی تغییر.
بیان نگاه متفاوت است.
یک نفر باید گفت که یک لمس از ظلم و ستم را در دهان وجود دارد.
این مطمئنا عجیب و غریب بود. او تبدیل گرد و ، پیاده روی به پنجره ،
خود جلب کرد تا نابینایان.
طلوع روشن آب گرفتگی اتاق و سایه فوق العاده را به گوشه های تاریک را فرا گرفت ،
جایی که آنها دراز مرتعش.
اما به نظر می رسد بیان عجیب است که او در برابر پرتره متوجه شده بود
به معطل شدن وجود دارد ، به شدت حتی.
نور خورشید لرزش سرسخت او نشان خطوط از ظلم و ستم را دور دهان به عنوان
به وضوح به عنوان اگر او شده بود را به یک آینه پس از او برخی از وحشتناک انجام داده بود
چیزی.
او winced و مصرف از میز شیشه ای بیضی شکل قاب در Cupids عاج ، یکی از
ارائه بسیاری از لرد هنری به او عجله به عمق جلا آن نگاه است.
هیچ خط مانند که لب تاب خورده و قرمز خود را.
چه معنایی داشت؟ او در اثر مالش چشم خود ، و آمد و نزدیک به
تصویر ، و آن را دوباره مورد بررسی قرار.
هیچ نشانه ای از هر گونه تغییر وجود دارد که او را به نقاشی واقعی نگاه کرد ، و در عین حال
شکی نیست که تغییر بیان کامل وجود دارد.
صرف علاقه داشتن به از خود نیست.
چیزی که به طرز وحشیانه ای آشکار بود. او خود را به یک صندلی انداخت و شروع به
فکر می کنم.
ناگهان فلش در سراسر ذهن او وجود دارد آنچه را که در استودیو ریحان Hallward گفته بود
روز تصویر تمام شده بود. بله ، او آن را کاملا به یاد.
او به زبان آمده آرزو دیوانه که خود او ممکن است باقی می ماند جوان ، و پرتره رشد
سن داشته باشد ؛ که زیبایی خود را ممکن است untarnished ، و چهره بر روی بوم
تحمل بار شور و شوق او و او
گناهان ، که تصویر رنگ آمیزی شده ممکن است با خطوط از رنج خشکیده و
فکر ، که او ممکن است تمام شکوفه های ظریف و خوشگلی او را حفظ
فقط بچگی آگاهانه.
مطمئنا آرزوی او برآورده نشده بود؟ چنین چیزهایی غیر ممکن است.
این هیولا به نظر می رسید از آنها حتی فکر می کنم. و ، با این حال ، تصویر قبل از او وجود داشت ،
با لمس از ظلم و بیداد در دهان است.
ظلم و ستم! اگر او بی رحمانه؟
این گسل دختر ، او نمی شد.
او خود را به عنوان یک هنرمند بزرگ خواب ، عشق خود را به او داده بود ، زیرا او تا به حال
گمان بردند که او بزرگ است. سپس او را نا امید بود.
او کم عمق و نالایق بوده است.
، هنوز احساس تأسف بی نهایت بیش از او آمدند ، او از دروغ او را در خود فکر
پا گریه مانند یک بچه کوچک. او با آنچه callousness او تا به حال به یاد
به تماشای او.
چرا به حال او شده است مانند آن ساخته شده؟ چرا به حال چنین روح به او داده شده؟
اما او همچنین متحمل شده بود.
او در طول سه ساعت وحشتناک است که بازی به طول انجامید بود ، قرن ها زندگی می کرده اند
درد ، ابدیت بر اعصار متمادی از شکنجه است. زندگی او به خوبی به ارزش... او بود.
او برای لحظه ای خدشه دار شده بود ، اگر او را برای سن مجروح شده بود.
علاوه بر این ، زنان مناسب تر بودند به تحمل غم و اندوه از مردان است.
آنها بر روی احساسات زندگی می کردند.
آنها فقط احساسات خود را در نظر داشتند. هنگامی که آنها در زمان عاشقان ، آن را صرفا به
برخی که با آنها می تواند صحنه های.
لرد هنری به او گفته بود که ، و لرد هنری می دانستند چه زن بودند.
چرا باید از او در مورد دریچه ساحره مشکل؟ او چیزی به او بود در حال حاضر.
اما عکس؟
چه بود او می گویند که؟ برگزار شد راز عمر خود را ، و گفت :
داستان او است. که به او آموخته بود به عشق به زیبایی خود.
آیا آن را آموزش به او روح خود را به نفرت داشتن؟
آیا او همیشه در آن را دوباره نگاه کنید؟ آن صرفا توهم شکل دراورده شده در
حواس آشفته. شب وحشتناک است که او به حال گذشت بود
فانتوم های سمت چپ در پشت آن است.
ناگهان به حال بر مغز او وجود دارد افتاده که ذره های کوچک قرمز مایل به زرد که مردان دیوانه می سازد.
این تصویر تغییر نکرده بود. این حماقت بود که فکر می کنم تا.
در عین حال او را تماشا ، با چهره زیبای خود را خدشه دار و لبخند بی رحمانه اش.
موهای روشن آن gleamed در اوایل نور خورشید است.
چشم های آبی آن خود را ملاقات کرد.
حس ترحم بی نهایت ، برای خود نیست ، اما برای تصویر نقاشی شده از خود ، آمده
بیش از او را. در حال حاضر تغییر کرده بود ، و را تغییر دهید.
بیشتر.
طلا آن را به خاکستری پژمرده. گل رز قرمز و سفید آن می میرند.
برای هر گناه است که او مرتکب شده است ، رگه رگه کردن لکه خواهد بود و انصاف آن را خراب.
اما او نمی توانست گناه است.
تصویر ، تغییر یا بدون تغییر ، به او علامت قابل مشاهده وجدان می شود.
او وسوسه مقاومت کنند.
او پروردگار هنری هر -- را در هر ضربان ، نه ، به کسانی که ظریف گوش دادن
نظریه های سمی که در باغ ریحان Hallward برای اولین بار هم زده بود در درون او
اشتیاق برای چیزهای غیر ممکن است.
او به عقب نشینی برو به ساحره پره ، را جبران او ، ازدواج با او ، سعی کنید او را دوست دارم دوباره.
بله ، آن را وظیفه خود را به انجام این کار بود. او باید رنج می برد بیشتر از او.
کودک فقیر!
او خودخواه و بی رحمانه به او شده بود. شیفتگی که او بیش از ورزش می کرده اند
او باز خواهد گشت. آنها خوشحال می شود با هم.
زندگی خود را با او خواهد بود زیبا و خالص است.
او از صندلی خود را کردم و یک صفحه نمایش بزرگ را درست در جلوی تصویر کشید ،
مرتعش او در آن نگاه است.
"وحشتناک چگونه!" او با خود زمزمه ، و او را در سراسر به پنجره راه می رفت و باز
آن. هنگامی که او پا بر روی به چمن ، او
نفس عمیق را جلب کرد.
هوای صبح تازه به نظر می رسید به درایو دور تمام احساسات غم انگیز او.
او تنها از ساحره فکر. انعکاس ضعیفی از عشق او آمد به او.
او تکرار نام او بارها و بارها.
پرندگان که با آواز خواندن در باغ شبنم و خیس به نظر می رسید به گفتن
گل ها در مورد او.