Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب نهم. فصل اول
توهم است.
کلود Frollo دیگر در برگشتن ، کدبانو بود که به تصویب رسید پسرش به طور ناگهانی قطع
وب مرگبار که در آن معاون اسقف و کولی بود ، گرفتار شده است.
بازگشت به sacristy او پیراهن سفید و بلند کشیشان خود را خاموش پاره شده بود ، کنار آمدن ، و به سرقت برده ، همه پرت بود
را به دست جارچی stupefied ، فرار خود را از طریق درب خصوصی ساخته شده بود
گوشهنشینی کردن ، قایقرانی از دستور داده بود
زمین به حمل و نقل او را به ساحل سمت چپ رود سن بود ، و سقوط
خیابان ها پر از تپه دانشگاه ، نمی دانستند کجا او بود ، مواجهه با
در هر گروه مرحله از زنان و مردان که
hurrying joyously به سمت Pont سنت میشل ، در این امید هنوز وارد
در زمان برای دیدن وجود دارد ، جادوگر آویزان -- رنگ پریده ، وحشی ، آشفته تر ، کور تر و بیشتر
شدید نسبت به یک پرنده شب اجازه شل و
دنبال شده توسط نیروهای نظامی از کودکان در روز روشن.
او دیگر می دانست که در آن او بود ، آنچه که به تصور او ، و یا آیا او خواب است.
او رفت و رو به جلو ، راه رفتن ، دویدن ، مصرف هر خیابان در اتفاقی ، بدون انتخاب ،
تنها خواست تا کنون به بعد به دور از Greve ، Greve وحشتناک است که او احساس
confusedly ، به پشت سر او.
به این ترتیب او skirted کوه فرانسوی Saint - GENEVIEVE ، و در نهایت از ظهور
شهر توسط Porte سنت ویکتور.
او پرواز خود را تا زمانی ادامه داد که او می تواند دید ، زمانی که او تبدیل گرد ، خرده
محوطه دانشگاه ، و از خانه های نادر حومه ، اما ، زمانی که ، در طول ،
افزایش از زمین به طور کامل پنهان بود
از او که نفرت انگیز پاریس ، زمانی که او می تواند فکر خود را به یک صد لیگ
دور از آن ، در مزارع ، در صحرا ، او را متوقف و آن را به او به نظر می رسید
که او تنفس آزادانه تر است.
سپس ایده های وحشتناک thronged ذهن او است. یک بار دیگر او را به خود را به وضوح می توانم ببینم
روح ، و او shuddered. او که دختر ناراضی که تا به حال فکر
تخریب او ، و آنها او نابود شده است.
او چشم دارای چشمان فرو رفته به بیش از دو ، راه و غیر مستقیم که سرنوشت به حال باعث کاربر به سایر نظرسنجی خود
دو سرنوشت به دنبال نقطه تقاطع ، که در آن آنها را نقش برآب کرده بود
در برابر یکدیگر بدون رحمت.
او در حماقت ابدی عهد مدیتیت ، در پوچی از عفت ، علم ،
مذهب ، فضیلت ، بر بی ثمر بودن از خدا.
او به محتوای قلب خود را در افکار بد فرو برد ، و در نسبت به عنوان او غرق
عمیق تر ، به او احساس خنده شیطانی جلو در درون او را پشت سر هم.
و او به عنوان نتیجه sifted روح خود را به پایین ، زمانی که او درک چقدر بزرگ یک فضای
طبیعت وجود دارد برای احساسات آماده کرده بود ، او sneered هنوز به تلخی.
او در اعماق قلب او تمام نفرت خود را ، همه بدخواهی او را بر انگیخت ، و ،
او با نگاه سرد یک پزشک است که به بررسی یک بیمار ، این واقعیت را به رسمیت بشناسد
که این بدخواهی چیزی جز
vitiated عشق ، آن عشق ، که منبع هر فضیلت در انسان ، تبدیل به وحشتناک
چیز ها را در قلب یک کشیش و یک مرد تشکیل می مانند خود ، در ساخت
خودش یک کشیش ، خود شیطان است.
سپس او خندید frightfully ، و ناگهان دوباره کم رنگ شد ، زمانی که او در نظر گرفته
سمت شیطانی از شور منجر به مرگ او ، از بدخیم که خورنده ، سمی ،
عشق سنگدل است که تنها در پایان رسیده بود
چوبه دار را برای یکی از آنها و در جهنم از سوی دیگر ، محکومیت برای او ، لعن
برای او.
و سپس خنده خود را دوباره آمد ، زمانی که او منعکس است که خورشید زنده بود ؛ که
بعد از همه ، کاپیتان زندگی می کردند ، همجنس گرا و شاد بود ، doublets handsomer تر از همیشه بود ،
و معشوقه جدید را بخواهد هدایت به دیدن یکی از قدیمی به دار آویخته شد.
استهزاء او مضاعف تلخی آن زمانی که او منعکس شده است که از موجودات زنده
که مرگ او ، مورد نظر تا به حال کولی ، تنها موجود را بخواهد نفرت نیست ،
تنها کسی که او را در امان نماند.
سپس از کاپیتان ، فکر او اختصاص داده شده به مردم ، و به او آمد وجود دارد
حسادت از مرتب کردن بر اساس بی سابقه است.
او منعکس شده است که مردم نیز ، تمام مردم بود ، در برابر چشمان خود را
زن آنها او دوست داشت در معرض تقریبا برهنه.
او اسلحه خود را با عذاب writhed او تصور می کردند که زن است که فرم ، گرفتار
توسط او به تنهایی در تاریکی می شده اند شادی عالی ، تحویل داده شده بود
در روز روشن در وسط روز کامل ، به
تمام مردم ، ملبس به عنوان را برای یک شب از voluptuousness.
او با خشم بیش از همه این اسرار عشق گریستم ، profaned ، خاکی ، پیریزی لخت ،
پژمرده برای همیشه لطفا برای.
او با خشم گریستم او را به خود تصویر چه تعداد به نظر می رسد ناخالص شده بود احساس خشنودی
نزد آن تغییر به شدت محکم ، و این دختر زیبا ، این لیلی بکر ،
این فنجان شکسته نفسی و شادی ، که
او جرأت به لب هایش را فقط لرزش بود ، فقط به یک تبدیل شده
مرتبسازی بر کاسه های عمومی ، که در انجا vilest توده مردم پاریس ، دزد ، گدا ،
نوکران بود ، در مشترک بی پروا ، نجس شود ، و فاسد لذت به جرعه می آیند.
و هنگامی که او به دنبال به خود تصویر شادی که او ممکن است در بر داشت
پس از زمین ، اگر او تا به حال کولی نشده است ، و اگر او تا به حال یک کشیش بوده است ، اگر خورشید
موجود بود و اگر او را دوست داشتنی بود ؛
زمانی که او را به خود تصویر است که زندگی از آرامش و عشق ممکن می شده اند
به او نیز ، حتی به او ، که در آن لحظه وجود دارد ، در اینجا و آنجا بر
زمین ، زوج شاد گذراندن ساعات
شیرین مکالمه زیر درختان پرتقال ، در بانک بروکس ، در حضور
تنظیم خورشید ، شب پرستاره ؛ و اگر خدا می خواست بود ، او ممکن است تشکیل داده اند
با یکی از خود را از کسانی که زوج های پر برکت ، -- قلب خود را در حساسیت به لمس و ناامیدی ذوب.
آه! او! هنوز هم او!
این این ایده ثابت است که بازگشت متصلا بود ، که او را شکنجه که خوردند
به مغز او ، و اجاره از اعضای حیاتی و موثر بدن او.
او پشیمانی نیست ، او توبه نیست که او انجام داده بودند او آماده بود برای انجام دوباره ؛
او ترجیح داد تا او را در دست جلاد به جای در آغوش ببین
کاپیتان.
اما او رنج می برد و او رنج می برد به طوری که در فواصل او پاره مشت از موهای خود را
برای دیدن اینکه آیا آن را تبدیل نمی سفید.
در میان لحظات دیگر آمد وجود دارد ، زمانی که آن را به او رخ داده بود که شاید
دقیقه خیلی از زمانی که زنجیره شنیع که او که آن روز صبح دیده بود ، با فشار دادن آن
طناب دار آهن نزدیک در مورد آن گردن ضعیف و دلپذیر.
این فکر باعث تعریق از هر منفذ شروع.
لحظه ای دیگر وجود دارد ، در حالی که خنده diabolically در خود ، او
نشان داده تا خود را لا Esmeralda به عنوان او را در آن روز اول ، سرزنده دیده بود ،
بی دقتی ، شادی ، gayly attired ، رقص ،
بالدار ، هماهنگ ، و لا Esmeralda از روز گذشته ، در SHIFT نازل خود ، با طناب
در مورد گردن خود ، نصب و استقرار به آرامی با پاهای برهنه او ، نردبان زاویه ای
چوبه دار ، او به خودش نمیفهمد این دو
تصویر در چنین شیوه ای که او به دریچه به فریاد وحشتناک.
در حالی که این طوفان ناامیدی لغو ، شکست ، پاره ، خم شده ، همه چیز بی خانمان
در روح خود ، او را در طبیعت اطراف او gazed.
در پای او ، برخی از جوجه جستجو در بیشه و هرچه رتبه ، سوسک لاکی
در آفتاب زد ، سربار ، برخی از گروه های ها از ابرهای خاکستری چیزی با نقاط رنگارنگ شناور در سراسر
آسمان آبی در افق ، منار
ابی سنت ویکتور خط الراس تپه با ستون هرمی شکل سنگی تخته سنگ آن را سوراخ و
میلر از برامدگی در سطح صاف Copeaue بود و سوت زدن به عنوان او بال پر زحمت او را تماشا
آسیاب عطف.
این همه فعال ، سازمان یافته ، زندگی آرام ، در محدوده زمانی معین از هزار نفر در اطراف او را تحت
فرم ها ، به او صدمه دیده است. او پرواز خود را از سر گرفت.
او در نتیجه در سراسر زمینه تا عصر سرعت است.
این پرواز از طبیعت ، زندگی ، خود ، انسان ، خدا ، همه چیز ، به طول انجامید در تمام طول روز.
گاهی اوقات او پرتاب خود به صورت رو به پایین بر روی زمین ، و پاره کردن تیغه های جوان
گندم با ناخن خود را.
گاهی اوقات او را در خیابان های خالی از سکنه را روستای متوقف ، و افکار خود بودند تا
غیر قابل تحملی که او سر خود را در هر دو دست چنگ زده و سعی کردند آن را از او پاره
شانه به منظور فاصله پس از پیاده رو.
نسبت به ساعت از غروب آفتاب ، او خود را به بررسی دوباره ، و خود نزدیک به
دیوانه شد.
توفان ایجاد کردن که تا به حال در درون او را از زمان از طریق مسنجر raged زمانی که او امید را از دست داده بود
و به ذخیره کولی -- که جوش وخروش در وجدان خود را به حال چپ
ایده تک سالم ، تنها یک فکر که حفظ وضعیت عمودی آن است.
دلیل او دراز وجود دارد تقریبا به طور کامل نابود.
باقی ماند اما وجود دارد و دو تصویر در ذهن خود ، LA Esmeralda و چوبه دار ، همه
بقیه خالی بود.
کسانی که دو عکس متحده ، ارائه شده به او گروه هراسان شده و بیشتر او
متمرکز شده چه توجه و تفکر به او واگذار شد ، او مشهود آنها رشد ،
مطابق با پیشرفت فوق العاده ،
یکی از در فضل ، در افسون ، در زیبایی ، نور ، دیگر در بدشکلی و وحشت ؛
به طوری که در آخرین لا Esmeralda به او مانند یک ستاره ظاهر شد ، چوبه دار مانند
عظیمی ، بازو fleshless.
یکی از واقعیت قابل توجه این است ، که در طول تمام این شکنجه ، ایده مرگ
به او به طور جدی نیست رخ می دهد. بدبخت به طوری ساخته شده بود.
او به زندگی چسبیده.
شاید او واقعا شاهد جهنم فراتر از آن است. در همین حال ، روز همچنان به کاهش گذاشت.
در حال زندگی است که هنوز در او وجود داشت و مبهم در retracing مراحل آن منعکس شده است.
او بر این باور خود را به دور از پاریس ، در مصرف یاطاقان ¬ های خود ، او درک
که او فقط دور محوطه دانشگاه.
منار از سنت Sulpice ، و سه سوزن متعالی سنت ژرمن - DES - رئیس جمهور ،
گل رز بالاتر از افق در سمت راست او. او در گام های خود را در آن جهت تبدیل.
هنگامی که او شنید چالش های تند و تیز از مردان در آغوش ابی ، در اطراف
دارای کنگره های کوچک ، محدود دیوار سنت ژرمن ، او تبدیل به کنار ، در زمان راهی است که
خود بین ابی و ارائه
لازار ، خانه bourg ، و در انقضای از چند دقیقه خود را در بر داشت
در آستانه پیش AUX - Clercs.
این علفزار به دلیل brawls که رفت و در شب و روز جشن گرفته می شد ؛
زندان mouachis Sancti : هیدرا از راهبان ضعیف سن ژرمن بود
Germaini pratensis fuit هیدرا ، clericis
نوا سمپر dissidiorum سرانه suscitantibus.
معاون اسقف بود ترس از ملاقات با برخی از یکی وجود دارد ، او می ترسید هر انسان
لقاء ، او فقط اجتناب دانشگاه و Bourg سنت ژرمن ، او
آرزوی دوباره وارد خیابان ها به عنوان اواخر که ممکن است.
او قبل از skirted - AUX - Clercs ، در زمان راه خالی از سکنه است که آن را از هم جدا
Dieu - Neuf ، و در آخرین به لبه آب رسید.
دم کلود قایقرانی ، که ، برای چند farthings در ضرب سکه پاریس ، rowed
او تا سن تا آنجا به عنوان نقطه از شهر ، و او را در آن زبان به زمین نشست
رها زمین که در آن خواننده در حال حاضر
مشهود Gringoire خواب ، و که فراتر از باغ پادشاه طولانی شد ،
به موازات DU ایل Passeur - AUX - Vaches.
تکان خوردن یکنواخت از قایق و موج دار شدن از آب ، در برخی از مرتب کردن بر اساس به حال ،
آرام کلود ناراضی است.
هنگامی قایقرانی عزیمت خود گرفته بود ، وی همچنان ایستاده ابلهانه بر
استرند ، خیره راست قبل از او و درک اشیاء فقط از طریق بزرگنمایی
نوسانات رندر که همه چیز مرتب سازی بر اساس تخیلات پی در پی و متغیر به او.
خسته از غم و اندوه بزرگ نه به ندرت از این داروها تولید این اثر در
ذهن داشته باشند.
خورشید در پشت تور بلند پروازانه - DE - Nesle بود.
ساعت گرگ و میش بود. آسمان سفید بود ، آب از رودخانه
شد سفید.
بین این دو expanses سفید ، ساحل سمت چپ رود سن ، که در آن چشم های او
ثابت ، پیش بینی جرم غم انگیز آن و ارائه شده تا کنون نازک تر و نازک تر توسط
چشم انداز ، آن را به دل تنگی از افق مانند یک منار سیاه سقوط است.
با خانه های لود شده بود ، که فقط رئوس مطالب مبهم می تواند تشخیص ،
به شدت در سایه در برابر نور پس زمینه آسمان و آب آورده است.
اینجا و آنجا پنجره شروع به سوسو زدن ، مانند سوراخ هایی در منقل.
این ستون هرمی شکل سنگی سیاه و سفید بسیار زیاد در نتیجه بین دو expanses سفید از آسمان جدا
و رودخانه ، که بسیار وسیع در این لحظه بود که ، پس از دم کلود تولید مفرد
اثر ، قابل مقایسه به آن خواهد بود که
تجربه یک مرد که خمیده در پشت او در پای برج استراسبورگ ،
زل زل نگاه کردن در منار عظیم با غوطه وری بالاتر از خود را به سایه از گرگ و میش
سر.
فقط در این مورد ، کلود که سیخ شده بود و ستون هرمی شکل سنگی بود که دراز کشیده بود ؛
اما ، به عنوان رودخانه ، انعکاس آسمان ، طولانی پرتگاه در زیر او ، بسیار زیاد
دماغه بلند به نظر می رسید به عنوان جسورانه راه اندازی شد
به فضا به عنوان هر منار کلیسای جامع ، و تصور بود.
این تصور بود ، که آن نقطه حتی از داشتن یک قوی تر و عمیق در مورد آن
در واقع برج استراسبورگ ، اما برج استراسبورگ دو فرسنگ در ارتفاع ؛
چیزی بی سابقه از غول پیکر ،
بی اندازه ، عمارت مانند هیچ چشم انسان تا به حال دیده می شود ، یک برج بابل است.
دودکش خانه ها ، battlements از دیوارها ، gables وجهی از
پشت بام ، نوک تیز شدن Augustines ، برج Nesle ، تمام این پیش بینی که
مشخصات ستون هرمی شکل سنگی عظیم را شکست
با نمایش در مد های خارج از مرکز به چشم به توهم اضافه شده
دندانه از مجسمه سازی انبوه و خارق العاده است.
کلود ، در حالت توهم است که در آن او خود را ، بر این باور است که او
دیدم ، که او با چشم های واقعی خود ، برج ناقوس از جهنم را دیدم ؛ هزار چراغ
پراکنده در بیش از ارتفاع کل
برج وحشتناک به نظر می رسید به او porches بسیاری از کوره های داخلی بسیار زیاد ؛
آواها و صداهای که از آن فرار بسیاری از shrieks به نظر می رسید ، بنابراین بسیاری از مرگ
پست.
سپس او احساس خطر شد ، او دست خود را بر روی گوش خود قرار داده است که او دیگر ممکن است بشنود ،
پشت خود را که او دیگر ممکن است ، از دید هراسان شده و فرار کرد
با گام های شتابزده.
اما دید در خود.
هنگامی که او وارد شده مجدد به خیابان ها ، عابران توسط elbowing یکدیگر شده توسط نور
از جبهه ها فروشگاه ، بر او اثر ثابت رفتن و آمدن
اشباح در مورد او.
صداهای عجیب و غریب در گوش او بودند. fancies فوق العاده آشفته مغز او است.
او را دیدم نه خانه ، نه پیاده رو ، و نه ارابههای ، و نه مردان و زنان است ، اما هرج و مرج
اشیاء بی پایان است که لبه ها ذوب شده را به یکدیگر.
در گوشه ای از غم و اندوه د لا Barillerie ، فروشگاه بقال که ایوان بود وجود دارد
چاشنی زده همه چیز در مورد ، با توجه به سفارشی بسیار قدیم ، با پرتال تخصصی اولی قلع از
که آویزان یک دایره از شمع های چوبی ،
که در تماس با یکدیگر در باد آمد ، و مانند یک نوع الت موسیقی rattled.
او فکر کرد که او شنید با هم در یک خوشه از اسکلت را در تضاد Montfaucon
"آه!" او muttered ، "خط تیره نسیم شب آنها را در برابر یکدیگر ، و mingles
سر و صدا از زنجیره های خود را با تلق تلق کردن استخوان خود!
شاید او وجود دارد در میان آنها! "
در حالت خود را از دیوانگی ، او می دانست بکجا او بود.
او پس از چند گام خود را در Pont سنت میشل در بر داشت.
نور در پنجره اتاق زمین طبقه وجود دارد ؛ او نزدیک است.
از طریق یک پنجره ترک خورده او مشهود متوسط یک اتاقک که به یاد می آورد برخی از حافظه اشتباه گرفته
به ذهن خود.
در آن اتاق ، به شدت توسط یک لامپ ناچیز روشن شده بود ، تازه ، جوان با موهای روشن وجود دارد
مرد ، با چهره ای فراخ ، که در میان پاره با صدای بلند از خنده بود با استقبال از بسیار
بی باکانه attired دختر جوان و در نزدیکی
لامپ نشسته عجوزه قدیمی ریسندگی و آواز خواندن در صدا quavering.
قطعاتی از سرود کوچک پیرزن رسید به عنوان مرد جوان خنده نه به طور مداوم ،
کشیش آن چیزی ناخوانا هنوز هراسان شده بود ، --
Greve ، aboie ، Greve ، grouille! فایل ، فایل ، MA quenouille ،
فایل SA corde AU bourreau ، Qui siffle dans لو قبل AU ،
Greve ، aboie ، Greve ، grouille!
"لا خوشگل corde د chanvre Semez D' Issy jusqu'a Vanvre
رقیق chanvre همکاران غیر پاس DU bleu. لو voleur n'a موش صحرایی پاس
لا دختر خوشگل corde د chanvre.
Greve ، grouille ، Greve ، aboie! پور جلسه لا fille د joie ،
Prendre AU gibet chassieux ، لس fenetres sont DES yeux.
Greve ، grouille ، Greve ، aboie! "*
* پوست درخت ، Greve ، گله ، Greve! چرخش ، چرخش ، زن من ، چرخش طناب او را برای
جلاد ، که سوت زدن در چمن زار.
چه طناب hempen زیبا! شاهدانه افشانده ، گندم ، از Issy به Vanvre.
دزد خداوند طناب hempen زیبا به سرقت رفته نیست.
گله ، Greve ، پوست ، Greve! برای دیدن فاحشه فاجر آویزان در
چوبه دار ، دارای چشم تار یا اشك الود پنجره ها چشم.
پس از آن مرد جوان خندید و caressed دختر بازی کردن.
عجوزه لا Falourdel دختر فاحشه بود ؛ مرد جوان ، برادر او بود
Jehan.
او ادامه داد زل زل نگاه کردن. این منظره بود به خوبی به عنوان هر نوع دیگر است.
او را دیدم Jehan رفتن به یک پنجره در انتهای اتاق ، باز کردن آن ، یک نگاه بازیگران
اسکله ، جایی که در فاصله هزار casements چراغ دار ، و تبحر او شنیده
او می گویند که او بسته ارسی --
"' PON روح من! چه میزان تاریکی است ؛ مردم روشنایی
شمع و ستاره های خوب خدا او. "سپس Jehan برگشتم به عفریته ، شکست
بطری ایستاده بر روی میز ، exclaiming ، --
"در حال حاضر خالی ، cor در boeuf! و من پول نه بیشتر!
Isabeau ، عزیز من ، من باید با مشتری را راضی نمی کند تا زمانی که دو شما تغییر کرده است
نوک سینه های سفید را به دو بطری های سیاه و سفید ، جایی که من ممکن است شراب شب و روز Beaune را میمکند. "
این بذله گویی خوب ساخته شده ، خنده فاحشه ، و Jehan سمت چپ اتاق.
دم کلود بود به سختی خود را پرت کردن بر روی زمین در نظم است که او ممکن است
ملاقات نمود ، خیره در چهره و توسط برادر خود به رسمیت شناخته شده است.
خوشبختانه ، خیابان تاریک بود ، و دانشمند بود تلو تلو خور.
با این وجود ، او گرفتار نزد معاون اسقف مستعد بر زمین در گل است.
"آه! ! آه "گفت که او" همکار here'sa شده است که منجر به یک زندگی با نشاط ، به روز "است.
او هم زده تا دم کلود با چرخش پا به او ، و دوم برگزار شد نفس او.
"مرده مست ، از سر گرفت :" Jehan.
"، او پر. زالو به طور منظم از یک hogshead جدا شده است.
او طاس ، "او اضافه کرد ، خم کردن" ، 'TIS پیر مرد!
senex خوش شانس! "
سپس دم کلود شنیده ام او را به عقب نشینی ، گفت : -- --
"" تیس همان ، دلیل یک چیز خوب است ، و برادر من معاون اسقف بسیار خوشحال است
که در او عاقلانه است و تا به پول است. "
سپس معاون اسقف گل رز به پای او ، و فرار بدون توقف ، به سمت برگشتن - کدبانو
که برج عظیم او مشهود افزایش بالاتر از خانه از طریق دل تنگی.
در یک لحظه زمانی که او وارد شدند ، با فرآیند له له زدن در محل DU Parvis ، او کاهش و
جرأت را افزایش نمی دهد چشمان خود را به عمارت کشنده.
"آه!" او گفت ، در صدای کم ، واقعا درست است که چنین چیزی صورت گرفت
در اینجا ، به روز ، صبح امروز بسیار است؟ "با این حال ، او جرأت در کلیسا نگاه.
مقابل حزن انگیز بود ، آسمان در پشت براق با ستاره ها بود.
هلال ماه ، در پرواز او را به سمت بالا از افق ، در متوقف کرده بود
لحظه ای ، بر روی قله برج سوی نور ، و به نظر می رسید که خود کها ،
مانند یک پرنده نورانی ، بر روی لبه نرده ، برش در trefoils سیاه و سفید.
درب گوشهنشینی بسته شد ، اما معاون اسقف همیشه با او انجام شده کلید
برج که در آن آزمایشگاه او بود واقع شده است.
او ساخته شده با استفاده از آن برای ورود به کلیسا.
در کلیسا او دل تنگی و سکوت غار را در بر داشت.
سایه های عمیق که در برگه های گسترده ای را از همه جهات سقوط کرد ، او به رسمیت شناخته شده
این واقعیت است که اعدام برای مراسم صبح بود هنوز رتبهدهی نشده است حذف شده است.
صلیب نقره ای بزرگ از اعماق دل تنگی تاباند ، با برخی از پودر
نقاط درخشان ، مانند کهکشان راه شیری از آن شب حزن انگیز است.
پنجره های بلند از گروه کر اندام فوقانی قوس خود را در بالا را نشان داد
پارچه های سیاه و سفید ، و رنگ پانل خود ، طی کردن یک شعاع از مهتاب تا به حال هیچ
دیگر هر رنگ اما رنگ تردید
شب ، یک نوع بنفش ، سفید و آبی که رنگ فقط بر روی چهره یافت
مرده است.
معاون اسقف ، در درک این نقاط شبکه گسترده در تمام اطراف گروه کر ، فکر می کرد
مشهود mitres از اسقف ها سر در گم.
او چشمان خود را ، و زمانی که او آنها را دوباره گشوده شده ، او فکر می کردند که یک دایره
چهره های رنگ پریده زل زده به او. او شروع به فرار در سراسر کلیسا.
سپس آن را به او به نظر می رسید که کلیسا نیز تکان دادن ، حرکت ، تبدیل شدن به endued با
انیمیشن ، که زنده بود ، که هر یک از ستون های بزرگ تبدیل شد
پنجه ، بسیار چشمگیر بود که ضرب و شتم زمین
با کاردک مخصوص پهن کردن و مالیدن مرهم روی پارچه و زخم و غیره سنگ بزرگ آن ، و کلیسای جامع غول پیکر دیگر هر چیزی
اما نوع فیل شگرف بود که تنفس و راهپیمایی با ستون های آن
برای پاها ، دو برج آن را برای تنه و پارچه های سیاه و سفید بسیار زیاد جهت مکان های آن است.
این تب یا جنون چنین درجه ای از شدت رسیده بود که در جهان خارجی
دیگر چیزی بیشتر برای مرد ناراضی از یک نوع آخرالزمان -- قابل مشاهده
قابل لمس ، وحشتناک است.
برای یک لحظه ، او بود ، رها شوند. همانطور که او به راهرو های جانبی فرو برد ، او
درک نور مایل به قرمز در پشت یک خوشه از ستون.
او نسبت به آن به عنوان یک ستاره زد.
این لامپ فقیر که روشن کتاب نماز و ادعیه روزانه عمومی برگشتن کدبانو شب شد و
روز ، زیر ساینده آهن آن است.
او خود را پرت مشتاقانه بر اساس کتاب مقدس به این امید از پیدا کردن برخی از دلداری ، و یا
برخی از تشویق وجود دارد. قلاب باز در این پاساژ از کار ذخیره کردن ،
بیش از که خیره چشم او نگاه --
"و روح گذشت قبل از صورت من ، و من شنیده ام صدای کوچک ، و مو از من
گوشت ایستاد. "
در خواندن این کلمات تیره ، به او احساس کرد که که یک مرد کور که احساس می کند وقتی که او احساس می کند
خود را توسط کارکنان که او آن را برداشت تا آغشته است.
زانو خود را در راه زیر به او داد ، و او را بر پیاده رو غرق ، تفکر او را که تا به حال
درگذشت آن روز.
او احساس بسیاری از بخارات هیولا را تصویب و ترشحات خود را در مغز خود ، که آن را
به نظر می رسید به او که سر خود را یکی از دودکش جهنم تبدیل شده بود.
به نظر می رسد که او مدت طولانی در این نگرش ، طولانی تفکر باقی ماند ،
ضعف و منفعل در زیر دست شیطان است.
در طول برخی از قدرت به او بازگشت و آن را به او رخ داده است به آن پناه برج خود
در کنار Quasimodo وفادار او. او افزایش یافت و به عنوان او نگران بود ، او در زمان
لامپ از کتاب تلخیص شده راه خود را به نور.
این توهین به مقدسات بود ، اما او فراتر از heeding چنین بازیچه قرار دادن در حال حاضر کردم بود.
او به آرامی صعود از پله ها از برج ها ، پر از وحشت مخفی که باید
عابران به نادر در محل DU Parvis شده توسط نور مرموز ابلاغ
لامپ خود ، نصب و استقرار در اواخر از سوراخ دیدهبانی ایجاد کردن به سوراخ دیدهبانی ایجاد کردن برج ناقوس.
همه در یک بار ، او احساس طراوت در چهره اش ، و خود را در درب در بر داشت
بالاترین گالری.
هوا سرد بود و آسمان با ابرها hurrying ، که بزرگ ، تکه های سفید پر شده بود
یکی پس از دیگری مانند شکستن یخ رودخانه پس از زمستان زیرفشار.
هلال ماه ، در میان ابرها ، رشته آسمانی به نظر می رسید
رگ گرفتار در یخ کیک هوا.
او زل زل نگاه کردن خود را کاهش داد ، و برای یک لحظه اندیشیدم ، از طریق ریل از بلند و باریک
ستون متحد که دو برج ، دور ، از طریق گاز از مه و دود ،
ازدحام سکوت از بام پاریس ،
اشاره کرد ، بی حد و حصر ، شلوغ و کوچک مانند امواج دریا آرام در مجموع
شب MER. این ماه کاربر به سایر نظرسنجی اشعه ضعیف ، که imparted
به زمین و آسمان رنگ خاکستری است.
در آن لحظه ساعت به بزرگ ، صدای تیز و آن ترک خورده است.
نیمه شب زنگ زد. کشیش فکر از ظهر ؛ دوازده
ساعت به عقب آمده بود دوباره.
"آه!" او گفت : در لحن بسیار پایین است ، "او باید سرد در حال حاضر است."
همه در یک بار ، تند باد لامپ خاموش خود ، و تقریبا در همان لحظه ،
او مشهود سایه ، سفیدی ، یک فرم ، یک زن ، به نظر می رسد از زاویه مخالف
برج.
او آغاز شده است. علاوه بر این زن یک بز کوچک بود ، که
بع بع کردن آن با بع بع کردن از این ساعت به مخلوط.
او قدرت کافی را به نگاه.
این او بود. او رنگ پریده ، او غم انگیز است.
موهایش را شانه او را در صبح کاهش یافت ، اما دیگر وجود دارد یک طناب در.
گردن او ، دست او دیگر متصل و او آزاد شده بود ، او مرده بود.
او به در سفید لباس پوشیده بود و یک چادر سفید بر سر او.
او به سوی او آمد ، به آرامی ، با او زل زل نگاه کردن ثابت در آسمان.
بز مافوق طبیعی او را به دنبال.
او احساس هر چند از سنگ ساخته شده و بیش از حد سنگین به فرار.
در هر قدم که او در پیش گرفت ، او در زمان یکی عقب ، و تمام شد.
به این ترتیب او یک بار دیگر در زیر قوس تیره از راه پله عقب نشینی است.
او تصور کرد که او نیز وجود دارد ممکن است وارد سرد شد و به حال او انجام داده است بنابراین ، او
ترور جان خود را از دست داده اند.
او می رسند ، در واقع ، در مقابل درب راه پله ، و وجود دارد برای متوقف شد
چند دقیقه ، بدقت به تاریکی خیره شد ، اما بدون ظاهر می شود برای دیدن
کشیش ، و گذشت در.
او بلندتر به نظر می رسید او را از زمانی که وی زنده شده بود ، او ماه را با او شاهد
سفید لباس بلند و گشاد ، او نفس خود را شنید.
هنگامی که او در پشت سر گذاشته بود ، او شروع به فرود دوباره راه پله ، با کندی
که او در شبح مشاهده کرده بود ، باور خود را به شبح بیش از حد ،
دارای چشمان فرو رفته ، با مو در پایان ، خاموش خود را
لامپ هنوز هم در دست خود و به عنوان او فرود مراحل مارپیچی ، او و مجزا در شنیده
گوش خود صدای خنده و تکرار یک عمل ، --
"روح منتقل قبل از صورت من ، و من شنیده ام صدای کوچک و مو از من
گوشت ایستاد. "