Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل چهارم
همانطور که به زودی به عنوان همسر خود را رانده بودند اتان کت و کلاه خود را از میخ گرفت.
Mattie با شد شستن ظروف، زمزمه یکی از آهنگ های رقص از شب قبل.
او گفت: "تا زمانی مت" و او جواب داد: پر زرق و برق "تا زمانی، ایتن" و که تمام شد.
در آشپزخانه گرم و روشن بود.
آفتاب از پنجره به جنوب در شکل حرکت دختر نقطه، در گربه چرت زدن
در یک صندلی، و در geraniums از راه درب، که در آن اتان کاشته شده بود به ارمغان آورد
آنها را در تابستان به "باغ" برای Mattie با.
او می توانست به معطل شدن در دوست، تماشای مرتب او را و سپس حل و فصل کردن به او
دوخت، اما او می خواست هنوز هم بیشتر به تخلیه انجام می شود و دوباره در مزرعه قبل از
شب.
تمام راه را به روستا او ادامه داد: به بازگشت خود را به Mattie با فکر می کنم.
آشپزخانه یک محل فقیر، "صنوبر" و درخشان به عنوان مادر خود را نگه داشته بود.
بچگی خود را، اما تعجب آور بود چه راحت نگاه صرفا حقیقت را Zeena
عدم وجود آن را داد.
و او در تصویر چه می خواهم آن شب، هنگامی که او و Mattie با وجود دارد
بعد از شام.
برای اولین بار به تنهایی می تواند با هم بودن را باید در داخل خانه، و در آنجا نشسته،
یکی در هر طرف اجاق گاز، مانند زوج ازدواج کرده، او در پا جوراب زنانه ساقه بلند خود را و
سیگار کشیدن لوله خود، او و صحبت کردن خنده
او در راه است که خنده دار بود، که همیشه به او به عنوان اگر او تا به حال شنیده نشده است
قبل از.
شیرینی تصویر، و امداد از دانستن که ترس خود را از
"مشکل" با Zeena بی اساس بود، فرستاد تا روح خود را با عجله از سر راه بردارد، و او بود که
معمولا ساکت و آروم، سوت کشید و با صدای بلند می خواند که او را از طریق زمینه های برفی سوار.
در او وجود دارد جرقه slumbering از خوش مشربی که Starkfield طولانی
زمستان بود هنوز خاموش است.
ماهیت فاحش و غیر ملفوظ، او را تحسین بی مبالاتی و خوشنودی دیگران
شد و توسط آمیزش انسان دوستانه به مغز استخوان گرم است.
در ورچستر، هر چند او به نام نگه داشتن به خود و بسیاری از
دست در یک زمان خوب، او به طور مخفیانه در حال کف زدند که در پشت بود gloried و
مورد ستایش قرار داد به عنوان "Ethe قدیمی" و یا "سفت قدیمی" و
قطع از familiarities چنین لرز از بازگشت خود به افزایش بود
Starkfield. سکوت عمیق تر وجود دارد در مورد او
سال به سال.
، او سمت چپ به تنهایی، پس از حادثه پدر خود، برای حمل بار از مزرعه و آسیاب
تا به حال هیچ وقت برای loiterings جشنی در روستا، و هنگامی که مادرش مریض شد
تنهایی از خانه بزرگ تر از زمینه های سرکوبگر تر.
مادر او حرف مفت زن در روز خود شده بود، اما پس از "مشکل" خود صدای او
صدا به ندرت شنیده می شد، هر چند او قدرت بیان را از دست داده است.
گاهی اوقات در شب های بلند زمستان، زمانی که در نومیدی پسرش او پرسیده شد که چرا
او "چیزی بگوید، او را انگشت و بلند پاسخ:" از آنجا که من هستم
گوش دادن "و در شبهای طوفانی، هنگامی که
باد با صدای بلند در مورد خانه، او را شکایت بود، اگر او را به او صحبت کرد: "آنها
صحبت کردن در خارج وجود دارد که من می توانم شما را بشنوند. "
این تنها زمانی که او نسبت به بیماری او را به خود جلب کرد، و پسر عموی خود را Zenobia پیرس آمد
بیش از دره بعد برای کمک به او او را پرستار، که گفتار انسان دوباره شنیده شد.
خانه.
پس از سکوت مرگبار روانی طولانی Zeena حبس خود را در موسیقی
در گوش او.
او احساس کرد که او ممکن است رفته مانند مادرش "اگر صدای یک صدای جدید
آمدن به ثابت او. Zeena به نظر می رسید به درک مورد خود را در
نگاه.
او در او برای دانستن ساده ترین وظایف بستر بیمار خندید و گفت: او را به
"همراه خارج" و ترک او را به به چیزهایی.
این واقعیت صرف اطاعت از دستورات او را، احساس را در مورد کسب و کار خود را دوباره
و صحبت با مردان دیگر، دوباره متزلزل خود تعادل و حس خود را از بزرگ
آنچه که او به او بدهکار است.
بهره وری او خجالت می کشیدیم و خیره شدن به او. به نظر می رسید که دارای غریزه تمام
خانواده عقل که کارآموزی طولانی خود را به او القا نمی بود.
وقتی پایان آمد آن بود که تا به حال به او بگویید به اسب را یراق کردن و به دنبال
کسیکه کفن و دفن مرده را بعهده میگیرد، و آن را "خنده دار" که او را از قبل حل و فصل نیست که به او فکر
لباس مادرش و دوخت ماشین داشته باشند.
پس از مراسم تشییع جنازه، هنگامی که او را دیدم او را آماده از بین برود، او را با کشف و ضبط شد
unreasoning ترس از تنها ماندن در مزرعه و قبل از او می دانست آنچه که او بود
انجام او را خواسته بود با او به ماندن وجود دارد.
او اغلب تصور شده بود پس از آن اتفاق نمی افتاد اگر مادر خود را در جان خود را از دست داده اند
بهار به جای زمستان ...
وقتی آنها ازدواج آن است که، به محض اینکه او می تواند حالت مستقیم خارج موافقت شد
مشکلات ناشی از بیماری طولانی مدت خانم Frome، آنها را به مزرعه و فروش
اره، آسیاب کنید و سعی کنید شانس خود را در یک شهر بزرگ.
عشق اتان را از طبیعت به صورت یک طعم برای کشاورزی نیست.
او همیشه می خواست بود که مهندس، و در شهرها زندگی می کنند، که در آن سخنرانی ها وجود دارد
و کتابخانه های بزرگ و "همراهان انجام کارهاست."
کار مهندسی اندکی در فلوریدا، در راه او در طول دوره خود را از مطالعه در
ورچستر، ایمان خود را در توانایی های خود و همچنین اشتیاق خود را افزایش برای دیدن
جهان و اطمینان حاصل کنید که او احساس کردند، با
"هوشمند" همسر مانند Zeena را، آن را نمی خواهد بود قبل از اینکه او خودش را در محل ساخته شده بود
آن است.
روستای بومی Zeena کمی بزرگتر و نزدیکتر از Starkfield به راه آهن بود،
و او به حال اجازه شوهر او را از اولین باری است که زندگی در مزرعه جدا شده بود
او هنگامی که او ازدواج کرده انتظار می رود.
اما خریداران در آینده آهسته بود، و در حالی که او برای آنها منتظر اتان آموخته
عدم امکان پیوند او.
او تصمیم گرفت تا در Starkfield، اما او می تواند در یک مکان زندگی نمی کرده اند که
در او نگاه کرد.
به حتی Bettsbridge یا آبشار Shadd از او به اندازه کافی آگاه بوده است، و در
شهرهای بزرگتر که جذب اتان او را دچار از دست دادن کامل
هویت.
و او ظرف یک سال از ازدواج خود را توسعه "sickliness" بود از
قابل توجه خود را حتی در یک جامعه غنی در موارد پاتولوژیک ساخته شده است.
وقتی او آمد به مراقبت از مادرش او بسیار به اتان به نظر می رسید
نبوغ بهداشت و درمان است، اما او به زودی دیدم که مهارت خود را به عنوان یک پرستار شده بود به دست آورد
جذب مشاهده علائم خود را.
بعد او هم خاموش شدند. شاید اثر اجتناب ناپذیر بود
زندگی در مزرعه، یا شاید، او به عنوان گاهی اوقات این موضوع را می گفت، از آن بود زیرا اتان "هرگز
گوش. "
اتهام کاملا بی اساس بود.
وقتی او سخن گفت آن را تنها به شکایت و شکایت از چیزهایی که در قدرت خود را به
درمان و به بررسی تمایل به تلافی بی تاب او برای نخستین بار شکل گرفته بود
عادت و نه پاسخ دادن به او را، و در نهایت به فکر چیزهای دیگر در حالی که او صحبت کرد.
از اواخر سال، با این حال، از او تا به حال دلایل برای مشاهده او را بیشتر از نزدیک، سکوت او بود
شروع به او مشکل است.
او مادرش را به یاد می آورد در حال رشد سکوت و تعجب اگر Zeena بود
همچنین عطف "عجیب و غریب." زنان، او می دانست.
Zeena، که در انگشتان دست او به پایان می رسد نمودار آسیب شناختی از کل منطقه،
ذکر شده بسیاری از موارد از نوع در حالی که او در مراقبت از مادر خود و او خودش را می دانستند
مزرعه تنها برخی از خانه ها در
محله ای که در آن موجودات های زده pined، و دیگران که در آن ناگهانی و فاجعه
از حضور آنها آمده است. در آن زمان، به دنبال در صورت بسته Zeena است، او
احساس لرز forebodings مانند.
در زمان های دیگر به نظر می رسد سکوت خود را به عمد فرض پنهان دور
رسیدن به مقاصد، نتیجه گیری مرموز برگرفته از سوء ظن و خشم
غیر ممکن است حدس بزنید.
که فرض حتی ناراحت کننده تر از دیگری بود و آن یکی که بود
بود به او شب قبل، زمانی که او جایگاه خود را در درب آشپزخانه دیده بود.
در حال حاضر خروج او برای Bettsbridge به یک بار دیگر کاسته بود ذهن خود را، و تمام افکار خود را
در چشم انداز شب خود را با Mattie با بودند.
فقط یک چیز وزن او را، و بود که او پس از گفت Zeena که او را به بود
دریافت پول نقد برای چوب.
او گیراندم به وضوح از عواقب این بی تدبیری است که با قابل توجه
بی میلی او تصمیم گرفت از اندرو هیل برای پیشرفت کوچک در بار او.
وقتی به حیاط هیل اتان سوار ساز و تنها با رفتن به از سورتمه خود را.
"سلام، Ethe!" او گفت. این دستی می آید. "
اندرو هیل یک مرد با سبیل بزرگ به رنگ خاکستری و زبر دو چانه گلگون بود
unconstrained یقه، اما با وسواس پاک او پیراهن همیشه
بسته شده توسط گل میخ الماس کوچک.
این صفحه نمایش ناز و نعمت و گمراه کننده بود، برای اینکه او یک کسب و کار نسبتا خوب
که عادات اسان خود و خواسته های خانواده بزرگ خود را اغلب نگه داشته و شناخته شده بود
او آنچه را Starkfield به نام "پشت سر گذاشت."
او دوست قدیمی خانواده اتان بود، و یک خانه خود را از چند تا که Zeena
گاهی اوقات رفت، در آنجا این حقیقت که خانم هیل در جوانان خود، انجام داده بود کشیده
"doctoring" بیش از هر زن دیگری در
Starkfield بود، و هنوز هم یک قدرت به رسمیت شناخته شده بر علائم و درمان.
هیل رفت تا خاکستری و تماسهای مکرر عرق کردن خود را پهلوها.
"خب، آقا،" او گفت، "شما آنها را نگه دارید اگر آنها به عنوان حیوانات خانگی بود."
اتان در مجموعه ای در مورد تخلیه سیاهههای مربوط و هنگامی که او کار خود را تمام کرده بود او را تحت فشار قرار دادند باز کردن
درب لعاب از آلونکها که سازنده به عنوان دفتر خود استفاده می شود.
هیل نشسته با پاهای خود را بر روی اجاق گاز، پشت خود را در مقابل یک میز پهن کتک لبه پنجره رساند
با تعداد مقالات: مکان، مانند مرد، گرم و خوش مشرب و درهم و برهم بود.
"نشستن حق و ذوب،" او استقبال اتان.
دومی را نمی دانم چگونه برای شروع، اما در طول او را به خود
درخواست برای پیشرفت پنجاه دلار است.
خون به پوست نازک خود زیر حیرت هیل نیش عجله.
سفارشی ساز به پرداخت در پایان سه ماه بود و نبود
سابقه بین این دو نفر برای حل و فصل پول نقد.
اتان احساس است که اگر او نیاز فوری گفته بود هیل ممکن است ساخته شده از کلید های SHIFT به او پرداخت؛
اما غرور، و احتیاط غریزی، او را از توسل به این استدلال نگهداری می شود.
پس از مرگ پدر خود را در آن زمان گرفته شده بود سر خود را بالای آب، و او نبود
می خواهم اندرو هیل، و یا هر کس دیگری در Starkfield، فکر می کنم او را از رفتن زیر
دوباره.
علاوه بر این، او متنفر دروغ و اگر او می خواست پول او آن را خواست، و آن را به هیچ کس بود
کسب و کار را می پرسند که چرا.
بنابراین تقاضای او را با ناراحتی از یک مرد پر افتخار که نیست
اعتراف به خود می شود که او دولا شدن و او را هیل بسیار شگفت زده
امتناع.
سازنده genially خودداری کرد، او هر چیز دیگری او تحت درمان با ماده به عنوان
چیزی در طبیعت از یک شوخی عملی، و می خواستند بدانند او اگر اتان مدیتیت
خرید یک پیانوی بزرگ و یا اضافه کردن "cupolo
خانه خود را ارائه، در مورد اخیر، به ارائه خدمات رایگان از هزینه های خود را.
هنر اتان به زودی خسته شد، و پس از مکث خجالت او خواست هیل خوب
روز و درب دفتر را باز کرد.
همانطور که وی در گذشت سازنده به طور ناگهانی بعد از او به نام: "اینجا را ببینید - شما در مورد نمی باشد.
محل تنگ، شما؟ "" یک کمی "غرور اتان retorted قبل از
دلیل خود را در زمان حال به مداخله است.
"خوب، که خوب است! از آنجا که من، سایه است.
واقعیت این است، من که قرار بود به شما بخواهید به من وقت اضافی کمی در آن پرداخت.
کسب و کار است بسیار سست است، برای شروع، و پس از آن من یک خانه کوچک برای تعمیر
ند و روت وقتی که ازدواج آنها است. من خوشحالم که آن را برای اونا انجام دهد، اما هزینه آن است. "
نگاه او به اتان برای همدردی درخواست کرد.
"جوانان مانند چیزهای خوبی. شما می دانید که چگونه از آن است که از خودتان: این نه چندان
چندی پیش از شما ثابت کردن جای خود را برای Zeena.
اتان خاکستری پایدار هیل را ترک کرد و در مورد برخی از کسب و کار های دیگر در رفت
روستا است.
او رفت و به عبارت سازنده درنگ در گوش او، و او را منعکس
ظالمانه که هفت سال با Zeena به Starkfield "نه چندان طولانی به نظر می رسید."
بعد از ظهر نقاشی شده بود به پایان، و اینجا و آنجا یک قاب روشن مزین
غروب سرد و خاکستری و ساخته شده از برف سفیدتر نگاه.
آب و هوای تلخ و هر یک در داخل خانه رانده بودند و اتان تا به حال در خیابان طولانی روستایی
به خود است.
ناگهان شنید بازی سریع از سورتمه زنگ و برش او را به تصویب رساند، کشیده شده توسط یک
آزاد رفتن اسب.
اتان به کلت، قزل مایکل Eady به رسمیت شناخته شده، و جوان دنیس Eady، خز جدید و زیبا
کلاه، خم به جلو و سلام را با تکان دادن دست. "سلام، Ethe!" او فریاد زد و چرخید.
برش در جهت مزرعه Frome، قلب و اتان است
قرارداد او گوش به زنگ رو به کاهش است.
به احتمال زیاد از آن Eady دنیس از خروج Zeena برای Bettsbridge را شنیده بود،
و بهره از فرصت به صرف ساعت با Mattie با شد؟
اتان از طوفان از حسادت در سینه خود شرمنده بود.
نالایق از دختر که افکار خود را از او باید چنان خشن به نظر می رسید.
او را به گوشه کلیسا رفت و وارد سایه spruces Varnum،
جایی که او ایستاده بود با او در شب قبل.
همانطور که او را به غم و اندوه خود را به تصویب رساند، او را دیدم رئوس مطالب نا معلوم و پیش از او.
در رویکرد خود را برای یک لحظه به دو شکل جداگانه ذوب شده و سپس توامان
دوباره، و او شنیده ام یک بوسه و نیم خنده: "اوه!" کشف برانگیخت
حضور او.
باز هم طرح به عجله disunited و Varnum دروازه ناشایستی در یک نیمه در حالی که
پیش از او دیگر هول هولکی. اتان لبخند زد در رنج بود.
ایجاد می شود.
چه آن را به ند هیل و Varnum روت مهم در صورتی که بوسیدن هر گرفتار شدند
سایر زبان ها؟ همه در Starkfield می دانستند آنها
مشغول اند.
خوشحال اتان را به یک جفت از دوستداران در نقطه شگفت زده شده که در آن او و Mattie با
با چنین تشنگی برای یکدیگر در قلب خود ایستاده بود، اما او احساس اضطراب سخت و ناگهانی در
فکر می کردم که این دو نیاز به شادی خود را مخفی نیست.
او خاکستری پایدار هیل، برداشته و شروع به صعود طولانی خود را به مزرعه.
سرما شدید تر از قبل در روز کمتر بود و آسمان مثل پشم ضخیم تهدید برف
برای فردا. اینجا و آنجا آغشته به از طریق یک ستاره،
نشان دادن در پشت آن یک چاه عمیق آبی.
در یک ساعت یا دو ماه فشار بر لبه پشت مزرعه، سوزاندن طلا
اجاره در ابرها لبه، و سپس آنها را بلعیده است.
صلح سوگوار آویزان در زمینه ها، به عنوان اینکه آنها احساس درک آرامش
سرد و خود را در خواب زمستانی خود را مدتها کشیده است.
گوش اتان هشدار برای صدای جرنگ جرنگ زنگ سورتمه-بودند، اما صدا شکست
سکوت جاده تنها.
همانطور که او در نزدیکی مزرعه را به خود جلب کرد، از طریق صفحه نمایش نازک larches در دروازه را دیدم،
چشمک نور در خانه بالاتر از او.
"در اتاق او، او به خود گفت:" تثبیت خودش برای شام "، و او
به یاد خیره نیش دار Zeena زمانی که Mattie با، در شب ورود او،
پایین آمدن به شام با موهای هموار و یک روبان در گردن او است.
او توسط گور تیزی یا برامدگی خاک از اب گذشت و سرش را تکان می خود را به نگاه در یکی از
سنگ قبر های قدیمی تر، که او را عمیقا به عنوان یک پسر علاقه مند شده بود، زیرا نام او را با مته سوراخ.
به حافظه اتان FROME و استقامت همسر او، مقدس،
که از با هم در صلح برای پنجاه سال ساکن است.
او با استفاده از فکر می کنم که پنجاه سال صدا مانند یک مدت زمان طولانی با هم زندگی کنند، اما در حال حاضر
آن را به او به نظر می رسید که آنها ممکن است در فلش منتقل می کند.
سپس، با DART ناگهانی طنز، او تعجب اگر زمانی که نوبت خود آمد، همان
نوشته روی سنگ قبر می شود بر او و Zeena نوشته شده است.
او درب انبار کاه و جو و کنف و غیره را باز کرد و سر خود را به ابهام craned، نیمه ترس به
کشف کره اسب دنیس Eady قزل در غرفه در کنار گوزن نر سه ساله است.
اما اسب های قدیمی وجود دارد به تنهایی، و منمن کردن فاحشه خانه خود را با آرواره های دندانه، و اتان
خوش سوت کشید در حالی که او bedded پایین خاکستری و یک اندازه گیری اضافی را تکان داد
جو را به مدیران خود.
او یک گلو شیرین - ملودی های خشن از آن پشت سر هم او به عنوان قفل شده است و
انبار کاه و جو و کنف و غیره و دوباره پیدا میشدند تپه به خانه است.
او به آشپزخانه، ایوان رسید و تبدیل درب دستگیره درب به عملکرد
تماس خود را.
مبهوت در پیدا کردن آن قفل او rattled است دسته به صورت خشونت آمیزی آن و سپس او را منعکس
که Mattie با تنها بود و طبیعی بود او باید خودش را در مسدود کردن
شب هنگام است.
او در تاریکی به انتظار برای شنیدن گام به او ایستاده بود.
نمی آمد، و او بعد از زور زدن بیهوده گوش خود را در صدایی که به نام
را تکان داد با شادی: "سلام، مت
سکوت جواب داد، اما در یک یا دو دقیقه او را گرفتار صدا بر روی پله ها و دیدم یک خط
نور در مورد درب قاب، که او آن را دیده بود که شب قبل.
بنابراین عجیب و غریب است که با دقت از حوادث شب قبل بود
تکرار خود که او را به 1/2 انتظار می رود، او شنید وقتی که به نوبه خود کلید، برای دیدن همسرش
قبل از او در آستانه، اما در باز شد و Mattie با او مواجه شدند.
او فقط به عنوان Zeena ایستاده بود ایستاده بود، یک چراغ برداشته در دست او، در برابر سیاه و سفید
پس زمینه از آشپزخانه.
او برگزار شد نور را در همان سطح، و آن را با همان تمایز او را به خود جلب کرد
باریک گلو جوان و مچ دست قهوه ای بزرگتر از یک کودک.
سپس ضربه رو به بالا، آن را پرتاب کرد خال درخشان بر لب او، لبه چشم خود را با
سایه مخملی، و سفیدی شیری در بالای منحنی سیاه ابرو او گذاشته شد.
او عینک لباس معمول خود را از مسائل نسبتا تاریک بود و هیچ تعظیم در گردن او وجود دارد، اما
از طریق موهایش او رگه هایی از روبان قرمز سیر اجرا کرده بود.
این ادای احترام به غیر معمول تبدیل شده است و جلال او.
او اتان بلندتر، فولر، در شکل و حرکت زنانه تر به نظر می رسید.
ایستاده کنار، لبخند زدن در سکوت، در حالی که او وارد شد، و پس از آن به دور از او را با نقل مکان کرد
چیزی نرم و روان در راه رفتن او.
او مجموعه ای از لامپ روی میز، و او را دیدم که آن را به دقت برای شام گذاشته شد، با
درخواست تازه، زغال اخته خورشتی و ترشی مورد علاقه خود را در یک ظرف قرمز همجنسگرا
شیشه ای.
آتش روشن پروتئین در برابر در اجاق گاز و گربه دراز کشیده قبل از آن، به تماشای
جدول با چشم خواب الود. اتان با حس خفه شد
رفاه.
او به عبور به کت خود را قطع و کشیدن چکمه های خیس خود را رفت.
هنگامی که او آمد Mattie با قوری را روی میز قرار داده بودند و گربه خود را می مالید
قانع در برابر مچ پا های او.
"چرا، دخترک! من تقریبا بیش از شما افتاد، "او گریه کردم،
خنده درخشان را از طریق او ضربه شلاق است. دوباره اتان احساس درد شدید و ناگهانی ناگهانی
حسادت.
می تواند آینده خود را که به چهره اش برافروخته؟
"خب، مت، هر بازدید کننده ای؟" او انداخت کردن، دولا کردن سردستی برای بررسی
چفت و بست از اجاق گاز.
او سر تکان داد و خندید "بله، یک،" و او احساس سیاهی بر ابرو خود را حل و فصل است.
"چه کسی بود که او را مورد پرسش، بالا بردن خود به سطح اریب نگاهی او را زیر
او اخم کردن است.
چشم او رقصید با کینه توزی. "چرا، Jotham پاول.
او پس از او دوباره آمد و پرسید: برای یک قطره قهوه قبل از خانه او رفت. "
سیاهی بلند و نور آب گرفتگی مغز اتان است.
"این همه؟ خوب، من امیدوارم که شما ساخته شده است به او اجازه دهید که
آن است. "
و بعد از مکث، او احساس می کرد که حق برای اضافه کردن: "گمان می کنم او رو Zeena به آپارتمان
همه حق است "" اوه، بله. در مقدار زیادی از زمان "
نام انداخت سرما بین آنها، و به آنها ایستاده بود لحظه ای به دنبال وری در
قبل از Mattie با یکدیگر گفت: با خنده ای خجالتی است.
"من حدس می زنم آن را در مورد زمان برای شام است."
آنها کرسی های خود را کشید تا میز و گربه، unbidden، شروع به پریدن کرد بین آنها را به
صندلی خالی Zeena است. "آه، دخترک گفت:" Mattie با، و آنها خندیدند
دوباره.
اتان، یک لحظه قبل از آن، خود را در آستانه از فصاحت احساس کرده بود، اما اشاره
از Zeena او را فلج کرده بود.
Mattie با احساس سرایت از خجالت خود را، به نظر می رسید و با درب ویرانی نشسته.
sipping چای خود را، در حالی که او یک اشتهای سیری ناپذیر برای خمیر آجیل و مصنوعی
شیرین ترشی.
در گذشته، پس از ریخته گری مورد برای باز کردن موثر، او در زمان یک قورت طولانی از
چای، پاک گلو او را، و گفت: "به نظر می رسد به عنوان اگر می شود بیشتر برف وجود دارد."
او علاقه زیادی مصنوعی.
"این است که؟ آیا شما فرض کنید می خواهید با Zeena تداخل
برگشت؟ "
او سرخ قرمز به عنوان سوال او فرار کرد و با عجله فنجان بود
بلند کردن. اتان بیش از دیگر کمک رسید
ترشی و شور.
"شما می توانید بگویید، این موقع از سال، آن را منحرف خیلی بد در آپارتمان است."
نام او را benumbed بود دوباره، و یک بار دیگر او احساس کردند که اگر Zeena در اتاق بودند
بین آنها را.
"آه، لب، تو بیش از حد حریص!" Mattie با گریه.
گربه، مورد توجه قرار گیرند ولی، در پنجه های مبهم از صندلی Zeena به جدول خزیده بود، و
stealthily شده دراز بدن خود را در جهت کوزه شیر، ایستاده است که
بین اتان و Mattie با.
این دو به جلو در همان لحظه تکیه داد و دست خود را ملاقات کرد بر روی دسته
در کوزه ریختن.
دست Mattie با زیر، و اتان نگه داشته خود را در آغوش گرفت در آن لحظه ای طولانی تر از
لازم بود.
گربه، بهره های این تظاهرات غیر معمول، به اثر مورد توجه قرار گیرند ولی به
عقب نشینی، و در انجام این کار مورد حمایت به ترشی، بشقاب، که به زمین سقوط کرد
تصادف.
Mattie با، در یک لحظه، از صندلی خود فنر بود و بر روی زانوی او بود
خرد می کند. "اوه، اتان، اتان - این همه را به تکه!
چه خواهد شد Zeena می گویند؟ "
اما این بار شجاعت او بود. "خوب، او باید به آن می گویند به گربه
به هیچ وجه! "او با خنده ای دوباره، زانو را در سمت Mattie با کهنه چیزی ساییدن یا پاک کردن
ترشی و شور شنا.
او بلند چشم زده به او.
"بله، اما می بینید، او هرگز قصد نداشتم آن را باید مورد استفاده قرار گیرد، حتی زمانی که وجود داشت
شرکت و من تا به حال به گام، نردبان برای رسیدن به آن را از قفسه بالای صفحه
چین، گنجه، جایی که او آن را نگه می دارد
با همه او را بهترین چیزها، و البته اون می خواهند بدانند که چرا من این کار را کرد -
مورد بود که آنقدر جدی است که آن را به نام جلو همه قطعنامه نهفته اتان.
"او باید بدانید هر چیزی در مورد آن اگر شما در حفظ و آرام است.
من دیگر مانند آن را به-فردا. از کجا آمده بود؟
من به آبشار Shadd برای آن که اگر من! "
"اوه، شما دیگر هرگز حتی وجود دارد! این یک هدیه عروسی بود - don't شما
ذخیره؟
تمام راه را از فیلادلفیا بود، از عمه Zeena که وزیر ازدواج کرد.
این که چرا او هرگز از آن استفاده کنید. آه، اتان، اتان، چه در جهان باید
کاری انجام دهید؟
او شروع به گریه کرد، و او احساس کردند که اگر هر یک از اشک او ریختن بیش از او دوست دارم
سوزش شود. "آیا، نه مت، don't - آه، نمی!" او
التماس او.
او به پای او تلاش، و او افزایش یافت و به دنبال او درمانده در حالی که او گسترش
از تکه های شیشه ای در کمد آشپزخانه.
به او به نظر می رسید به عنوان اگر قطعه را درهم شکست، پای خود را دراز وجود دارد.
او در صدای اقتدار ناگهانی گفت: "در اینجا، آنها را به من بدهید".
او کنار کشید، به طور غریزی اطاعت تن خود است.
"اوه، اتان، چه می خواهید کاری انجام دهید؟
بدون پاسخ او تکه های شیشه ای به نخل گسترده خود را جمع آوری و راه می رفت از
آشپزخانه به تصویب است.
او روشن وجود دارد پایان یک شمع، چین، گنجه را باز، و، رسیدن به بازو های بلند خود را تا
به بالاترین قفسه ها، قطعات با یکدیگر را گذاشته با دقت لمس است که
بازرسی نزدیک او را متقاعد
عدم امکان تشخیص از پایین که ظرف شکسته شد.
اگر او آن را با چسب و با هم به ماه صبح روز بعد ممکن است به سپری شدن قبل از همسرش متوجه
چه اتفاقی افتاده، و در عین حال او ممکن است بعد از همه قادر به مطابقت با ظرف در
آبشار Shadd یا Bettsbridge.
پس از خود راضی که هیچ خطر کشف فوری وجود دارد او را به رفت و برگشت به
آشپزخانه با یک قدم سبک تر، و متوجه شد Mattie با disconsolately از بین بردن آخرین پست
یادداشت از ترشی از کف.
"این همه حق است، مت. برگرد و شام را به پایان برساند، "او فرمان
او.
به طور کامل آن را اطمینان او، به او از طریق اشک آور آویزان ضربه شلاق میدرخشید، و نفس خود را
متورم با افتخار به عنوان او را دیدم که چگونه تن او را تسخیر کرده است.
او حتی نمی خوای آنچه او انجام داده بود.
به جز زمانی که او به فرمان ورود به سیستم بزرگ به پایین کوه به آسیاب او، او هرگز به حال شناخته شده
چنین حس هیجان تسلط.