Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل سوم
او در نتیجه چرخش پشت خود را بر من خوشبختانه نه ، فقط من
دلمشغولیها ، کلفت و کوتاه است که می تواند رشد عزت متقابل ما را بررسی کنید.
ما ملاقات کرد ، بعد از من به خانه آورده مایلز کمی داشتند ، تنگاتنگی تر از همیشه بر روی
زمین از بهت من ، احساسات من : تا هیولا بود من پس از آن آماده به
آن را تلفظ کنند که چنین یک کودک بود در حال حاضر
شده نشان داد به من باید تحت بازداشت کردن.
من کمی دیر در صحنه بود و من احساس کردم که او ایستاده wistfully برای
من قبل از درب کاروانسرا که در آن مربی به او قرار داده بود ، که من تا به حال دیده می شود
او را ، در لحظه ، بدون و در درون ، در
درخشش بزرگ از طراوت ، عطر مثبت همان خلوص ، که در آن من
، از لحظه اول ، خواهر کوچک خود را دیده بود.
او فوق العاده زیبا بود ، و خانم Grose انگشت خود را بر روی آن قرار داده بود : همه چیز اما
مرتبسازی بر شور از حساسیت برای او دور با حضور خود فرا گرفت.
چیزی که من در آن زمان و در آنجا او را به قلب من بود الهی چیزی که من هرگز
یافت به همان درجه در هر کودک -- هوا کمی وصف ناپذیر خود را از دانستن هیچ چیز
در جهان نیست ، بلکه عشق است.
آن شده اند که غیر ممکن است برای حمل یک نام بد با شیرینی بیشتر از
بی گناهی ، و زمانی که من تا به حال رو به عقب تا با او بلای من باقی ماند صرفا
سر در گم -- تا کنون ، که ، به عنوان من نبود
خشم -- حس از نامه ای هولناک در اتاق من قفل شده ، در کشو.
به محض این که من می تواند قطب نما یک کلمه خصوصی با خانم Grose من به او اعلام کرد که آن را
بود مشمئز کننده است.
او بی درنگ به من قابل درک باشد. "منظورتان این است که به اتهام بی رحمانه --؟"
"این یک لحظه زندگی می کنند نیست. زن عزیز من ، به او نگاه کنید! "
او در pretention من لبخند زد افسون خود را کشف کرده اند.
"من به شما اطمینان دهم ، خانم ، من هیچ چیز دیگری! چه خواهد شد به شما می گویند ، و سپس؟ "او بلافاصله
اضافه شده است.
"در پاسخ به نامه؟" من ساخته شده بود به نظر من.
"هیچ چیز نیست." "و به عموی خود را؟"
من قاطع بود.
"هیچ چیز نیست." "و به خود پسر؟"
من فوق العاده بود. "هیچ چیز نیست."
او با صحن بزرگ به دهانش را پاک داد.
"پس من با شما ایستاده. می خواهیم آن را ببینید. "
"می خواهیم آن را ببینید!"
من ardently در واقع همان تکرار ، دادن او دست من ، آن را به نذر.
او از من برگزار شد یک لحظه وجود دارد ، و سپس whisked تا صحن را دوباره با دست جدا شده خود است.
"آیا می خواهید ذهن ، دست ، اگر من با استفاده از آزادی --"
«به نظر من بوسه؟ نه!
من در زمان مخلوق خوب در آغوش من و ، پس از ما مانند خواهران در آغوش بود ، احساس
هنوز هم غنی تر و خشمگین است.
این ، در تمام حوادث برای آن زمان بود : یک زمان آنقدر کامل است که ، به عنوان به خاطر دارم که راه آن
رفت ، آن را به من یاد تمام هنر من در حال حاضر نیاز به ایجاد آن را کمی متمایز است.
پشت در با شگفتی نگاه وضعیت من قبول است.
من با همدم من انجام شده بود ، به آن را ببینید ، و من در زیر افسون بود ،
ظاهرا ، که می تواند صاف دور وسعت و دور و دشوار
اتصالات از چنین تلاشی است.
من در هوا بر روی یک موج بزرگ از شیفتگی و ترحم لغو شد.
که من پیدا کردم از آن ساده است ، در جهل من ، سردرگمی من و شاید غرور من ،
فرض کنیم که من می تواند با یک پسر که آموزش و پرورش برای جهان همه در شد معامله
نقطه شروع.
من حتی قادر است در این روز به یاد داشته باشید چه پیشنهاد من برای پایان او قاب
تعطیلات و از سرگیری مطالعات خود را.
درس با من ، در واقع ، آن تابستان جذاب ، همه ما یک نظریه می گوید که او را به بود
اند ، اما من اکنون احساس می کنید که برای هفته ها ، درس ها باید به جای خود من بوده است.
در ابتدا ، قطعا -- -- من چیزی یاد گرفته بود که یکی از تعالیم نشده است
کوچک من ، خفه زندگی کردن را ؛ آموخته سرگرم شود ، و حتی سرگرم کننده ، و نه فکر می کنم
برای فردا.
این اولین بار بود ، به گونه ای است که فضا و هوا و آزادی ، همه شناخته شده بود
موسیقی از تابستان و همه رمز و راز از طبیعت است.
و سپس در نظر گرفتن وجود دارد -- و در نظر گرفتن شیرین بود.
اوه ، این یک تله بود -- طراحی نشده است ، اما عمیق -- به تصور من ، به ظرافت من ، شاید
به پوچی من به هر چه در من بود ، ترین تحریکی.
بهترین راه برای این تصویر است که می گویند که من نگهبان من است.
آنها به من داد مشکل تا کمی -- که از نجابت تا فوق العاده بودند.
به گمان من استفاده می شود -- اما حتی این با disconnectedness کم نور -- به عنوان خشن
آینده (برای همه آینده هستند خشن!) به آنها و رسیدگی ممکن است کبود آنها را.
آنها تا به حال شکوفه از سلامتی و شادی و در عین حال ، اگر من به عنوان مسئول یک شده بود
جفت grandees کمی از شاهزادگان از خون ، برای آنها همه چیز ، به حق ،
که به محصور و حفاظت شده ،
تنها شکل است که در علاقه داشتن به من ، afteryears می تواند برای آنها را که از
عاشقانه ، تمدید واقعا سلطنتی از باغ و پارک.
ممکن است ، البته مهمتر از همه ، که ناگهان شکست را به این قبلی می دهد
زمان طلسم سکون -- که مخفی نگاه داشتن چیزی است که در آن جمع آوری و یا crouches.
این تغییر در واقع مثل بهار از یک جانور بود.
در هفته اول روز طولانی بود و آنها اغلب در بهترین خود را به من داد من استفاده می شود
، ساعت به ساعت خود من تماس بگیرید زمانی که برای دانش آموزان من ، teatime و زمان خواب داشتن می آیند و
من تا به حال ، قبل از بازنشستگی نهایی من ، یک بازه زمانی کوچک به تنهایی رفته است.
آنجا که من دوست اصحاب من ، این یک ساعت یک چیزی که در روز من هم دوست داشتم بیشتر بود و
من آن را دوست بهترین از همه وقتی که به عنوان نور پژمرده -- یا نه ، باید بگویم ، روز
lingered و تماس های آخرین تاریخ و زمان آخرین
پرندگان ، در آسمان سرخ صدا ، از درختان قدیمی -- من می تواند تبدیل به
دلایل و لذت بردن ، تقریبا با یک حس مالکیت که سرگرم و به من flattered ،
زیبایی و کرامت از محل.
این لذت بردن در این لحظات احساس خودم آرام و توجیه شد ، بدون شک ،
شاید نیز برای منعکس کردن که با صلاحدید من ، آرام من حس خوب و به طور کلی
اختصاصی بالا ، من لذت دادن بود -- اگر
او تا به حال از آن فکر -- به شخص را به که فشار من تا به حال پاسخ.
آنچه من انجام شد و آنچه که او صادقانه امیدوار بود و به طور مستقیم از من می پرسند و من
می تواند بعد از همه ، آن را ثابت کرد حتی لذت بیشتری از من انتظار داشتند.
من با جرات گفتن من خودم خیالی ، در کوتاه مدت ، یک زن جوان قابل توجه و در زمان آرامش را در
باوری است که این علنی به نظر می رسد.
خوب ، من نیاز به قابل توجه برای ارائه جلو به چیزهایی که قابل توجه است که
در حال حاضر داد اولین نشانه خود را.
گوشتالو ، یک بعد از ظهر ، در وسط از ساعت من : بچه ها جمع شدند
دور ، و من برای قدم زدن من آمده بودند.
یکی از افکار است که ، به عنوان من در کوچک شدن دست کم در حال حاضر از اشاره به استفاده می شود
با من در این wanderings بود که این امر می تواند به عنوان جذاب به عنوان یک داستان جذاب
به طور ناگهانی برای دیدار با کسی...
کسی وجود دارد به نظر می رسد در نوبه خود از یک مسیر و قبل از من ایستاده و لبخند
و تصویب.
من بیش از آن بخواهید -- من فقط می خواسته است که او باید بداند ، و تنها راهی که می شود
مطمئن او می دانست می شود به آن را ببینید ، و نور نوع از آن ، در صورت خوش تیپ خود.
این دقیقا حال حاضر برای من بود -- که منظورم چهره بود -- در زمانی که در اول
این موارد ، در پایان یک روز ژوئن طولانی ، من در حال ظهور از یکی متوقف کوتاه
از مزارع و به نظر از خانه.
چیزی است که مرا در این نقطه دستگیر -- و با یک شوک بسیار بیشتر از هر چشم انداز
برای استفاده از در -- ، به این معنا که خیال من بود ، در فلش ، تبدیل واقعی.
او ایستاده وجود دارد -- اما بالاتر ، بالا فراتر از چمن و در بسیار از برج بالا
که ، در آن صبح روز اول ، فلور کمی به من انجام شده بود.
مربع ، سازه های نامتجانس ، دارای کنگره های کوچک -- -- این برج یکی از یک جفت این بود که
برای برخی از دلیل متمایز بودند ، هر چند که من می تواند تفاوت کمی را به عنوان جدید
و قدیمی.
آنها flanked به پایان می رسد مخالف از خانه و احتمالا معماری پوچ بودند ،
در اندازه گیری در واقع بودن به طور کامل رها نشده و نه از ارتفاع بیش از حد بازخرید
پرمدعا ، قدمت ، در شیرینی زنجفیلی خود را
دوران باستان ، از احیای رمانتیک بود که در حال حاضر یک گذشته قابل احترام.
من آنها را تحسین fancies در مورد آنها بود ، برای ما می تواند تمام سود در درجه ، به خصوص
زمانی که آنها را از طریق هوای گرگ و میش loomed ، عظمت battlements واقعی خود را ؛ رتبهدهی نشده است
آن را در چنین ارتفاع نشده بود که
شکل من تا اغلب استناد به حال در محل به نظر می رسید.
آن را در من تولید شده ، این رقم ، در گرگ و میش روشن ، من به یاد داشته باشید ، دو متمایز
gasps از احساسات ، که به شدت ، شوک اول و دوم من
تعجب.
: دوم من از درک خشونت آمیز از اشتباه اول من بود مردی که ملاقات من
چشم شخص من precipitately تصور می کردند نیست.
آمد به من وجود دارد در نتیجه سردرگمی دید که پس از این سال ها ، وجود دارد
بدون نظر در زندگی که من می توانم به این امید.
انسان های ناشناخته را در یک محل تنهایی یک شیء مجاز از ترس به یک زن جوان است
خصوصی پرورش و رقمی که من با آن روبرو بود -- چند ثانیه بیشتر به من اطمینان -- به عنوان
هر کسی کمی دیگر من می دانستم که آن را به عنوان تصویر که در ذهن من شده بود.
من تا به حال آن را در خیابان هارلی را ندیده -- من تا به حال آن را ندیده در هر نقطه است.
محل ، علاوه بر این ، در عجیبترین راه در جهان ، در لحظه بود ، و توسط
این واقعیت خیلی از ظاهر آن ، تبدیل شدن به یک تنهایی.
برای من حداقل ، ساخت بیانیه من در اینجا با شور و مشورت که من هرگز
از آن ساخته شده ، تمام احساس از لحظه ای می گرداند.
مثل آن بود که اگر ، در حالی که من در زمان -- از آنچه که من در کشید -- تمام بقیه از صحنه شده بود ،
زده با مرگ است.
من مجددا می تواند بشنود ، که من می نویسم ، صدا در نیاوردن شدید که در آن صداها از شب
کاهش یافته است.
rooks متوقف cawing در آسمان طلایی و ساعت پسند ، برای دقیقه از دست داده ،
تمام صدای آن.
اما هیچ تغییر دیگری در طبیعت وجود دارد ، مگر اینکه در واقع آن تغییری که من تو را دیدم
با هشیاری غریبه.
طلا هنوز هم در آسمان بود ، سلاست در هوا ، و مردی که
من بیش از battlements نگاه به عنوان قطعی به عنوان یک عکس در یک قاب بود.
که چگونه می توانم با سرعت فوق العاده ای فکر کردم ، از هر فرد است که او ممکن است
بوده است و او نبود.
ما در سراسر فاصله ما مواجه شد و کاملا به اندازه کافی بلند برای من از خودم میپرسم
شدت که بعد از آن او بود و احساس ، به عنوان یک اثر ناتوانی من می گویند ، تعجب
که در چند instants شد شدید.
سئوال خوبی است ، و یا یکی از این ، است ، پس از آن ، من می دانم ، با توجه به برخی از
مهم است ، این سوال چه مدت آنها به طول انجامید اند.
خب ، این ماده از معدن ، فکر می کنم آنچه که شما از آن ، به طول انجامید در حالی که من در گرفتار
امکانات ده ، که هیچ یک از آن ساخته شده تفاوت بهتر ، که من می توانم
را مشاهده کنید ، در داشتن در خانه وجود دارد -- و
برای چه مدت ، مهمتر از همه -- فرد از آنها من در جهل بود است.
به طول انجامید در حالی که من فقط کمی با این معنی که دفتر من خواستار bridled که
هیچ جهل چنین و چنین هیچ شخص باید وجود داشته باشد.
این در حالی که این زائر به طول انجامید ، در تمام وقایع -- و لمس وجود دارد
آزادی ، به عنوان به یاد دارم ، عجیب و غریب در نشانه ای از آشنایی خود را با پوشیدن بدون کلاه --
به نظر می رسید به من ثابت ، از مقام خود ، با
فقط این سوال ، فقط بررسی دقیق را از طریق نور محو شدن ، که خود را
حضور برانگیخت.
ما خیلی دور از هم به تماس با یکدیگر بودند ، اما لحظه ای که در آن ، وجود داشت
کوتاه دامنه ، برخی از چالش بین ما ، شکستن ارام شدن ، شده اند
نتیجه راست راست خیره متقابل ما.
او در یکی از زوایای بود ، دور از خانه ، بسیار سیخ شده است ، آن را به عنوان لرزاند
من ، و با هر دو دست بر روی طاقچه.
بنابراین من او را دیدم که من نامه های من را در این صفحه فرم و پس از آن ، دقیقا پس از یک دقیقه ،
که اگر به منظره اضافه کنید ، او به آرامی جای خود را -- تصویب تغییر ، از نگاه من
به سختی تمام در حالی که ، به گوشه مقابل از پلت فرم.
بله ، من تا به حال بیشترین معنا که در طول این حمل و نقل ، او چشم خود را از زمان هرگز
من ، و من می تواند در این لحظه دست خود را ، او رفت ، از یکی از به تصویب رسید
crenelations به بعد.
او در گوشه دیگر متوقف شد ، اما کمتر طولانی ، و حتی در حالی که او تبدیل به دور هنوز
قابل ملاحظه ای به من ثابت شده است. او تبدیل به دور است که من می دانستم این بود.