Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب دوم : موضوع طلایی فصل چهاردهم.
تجار و عمده فروشان صادقانه
به چشم آقای Cruncher ارمیا ، از نشستن بر روی مدفوع خود را در ناوگان خیابان با
خارپشت وحشتناک خود را در کنار او بودند ، و تعداد زیادی از اشیاء مختلف در جنبش
هر روز ارائه شده است.
چه کسی می تواند بر هر چیزی در ناوگان خیابان نشستن در ساعات شلوغ روز ، و نه
می شود و توسط دو processions بسیار زیاد ، کس رسیدگی به سمت غرب با خیره شدن و deafened
خورشید ، از سوی دیگر تا کنون رسیدگی به سمت شرق
از خورشید ، هر دو تا کنون به دشت های فراتر از طیف وسیعی از قرمز و بنفش رسیدگی
جایی که خورشید پایین می رود!
با نی خود را در دهان او ، آقای Cruncher شنبه به تماشای دو جریان ، مانند
روستایی بت پرست است که برای قرن های مختلفی بر روی وظیفه بوده است به تماشای یک جریان
صرفه جویی که جری به حال هیچ انتظار خود را تا کنون در حال خشک شدن است.
و نه می شده اند انتظار از یک نوع امیدوار ، از یک بخش کوچکی از خود را
درآمد حاصل از خلبانی زنان ترسو مشتق شده بود (بیشتر از یک عادت کامل و
گذشته متوسط مدت زندگی)
سمت Tellson از جزر و مد به ساحل مخالف.
مختصر به عنوان همدم چنین بود در هر نمونه جداگانه ، Cruncher آقای هرگز
برای تبدیل شدن به این کار علاقه مند به بانوی به عنوان ابراز تمایل قوی به ناموفق بود
افتخار نوشیدن بسیار خوب او.
و آن را از هدیه بر او نسبت به اجرای این خیرخواه ارزانی بود
هدف ، که او را استخدام امور مالی خود ، فقط در حال حاضر مشاهده است.
زمان بود ، هنگامی که شاعر پس از مدفوع در یک محل عمومی نشسته ، و در نزد mused در
مردان است.
Cruncher آقای ، نشستن بر روی مدفوع را در یک محل عمومی است ، اما نمی شود یک شاعر ، mused در
به عنوان کم ممکن است ، و نگاه در مورد او.
این سقوط کرد که او به این ترتیب در فصل درگیر زمانی که جمعیت بسیار اندک بودند ، و از موقع گذشته
معدود زنان ، و هنگامی که امور خود را به طور کلی تا unprosperous بودند به عنوان بیدار قوی
سوء ظن در پستان خود را که خانم Cruncher
باید flopping "در برخی از شیوه ای اشاره کرد ، زمانی که محل تلاقی چند خیابان یا جاده غیر معمول ریختن
پایین ناوگان ، خیابان به سمت غرب ، جلب توجه کرد.
به دنبال آن راه ، آقای Cruncher ساخته شده که نوعی از مراسم تشییع جنازه آینده همراه ،
و این که اعتراض مردمی در این تشییع جنازه ، که engendered داد و بیداد وجود دارد.
"جوان جری ، گفت :" آقای Cruncher عطف را به فرزندان خود ، "اتمام حجت buryin'. "
"Hooroar ، پدر!" گریه جوان جری. نجیب زاده جوان زبان آمده این شاد
صدا با اهمیت مرموز.
نجیب زاده از بزرگان در زمان فریاد تا بیمار ، که او را تماشا فرصت خود را ، و smote
نجیب زاده جوان در گوش است. "چه D' نامه منظور؟
چه چیزی شما را در hooroaring؟
آیا می خواهید به conwey پدر خود شما ، شما قادر به rip کردن جوان؟
این پسر است به گرفتن بیش از حد برای _me_ بسیاری از! گفت : "آقای Cruncher ، نقشه برداری او را.
"به او و hooroars او!
اجازه ندهید بیشتر از شما را بشنود ، یا شما باید بیشتر از من احساس.
D' نامه آشنا شدید؟ "" من warn't انجام هیچ آسیبی ، "جری یانگ
اعتراض ، مالش گونه او.
"آن را قطره پس از آن ، گفت :" آقای Cruncher ؛ "من هیچ یک از _your_ بدون مضرات را نداشته باشند.
دریافت بالا از آن وجود دارد صندلی ، و به دنبال در جمعیت است. "
پسر او اطاعت و از جمعیت نزدیک آنها bawling و دور صدای خش خش دودی رنگ
نعش کش و تیره رنگ عزاداری مربی ، که در آن عزاداری مربی تنها یک عزادار بود ،
لباس پوشیدن و در مظاهر تیره رنگ بودند که
به شأن و منزلت و موقعیت ضروری است.
موقعیت ظاهر شده به هیچ وجه او را لطفا ، با این حال ، با اراذل و اوباش افزایش
اطراف مربی ، از deriding او ، ساخت grimaces او ، و متصلا اعتراضگر
و خواستار : "Yah! جاسوس! TST! Yaha!
جاسوس! "با تعریف بسیاری از بیش از حد متعدد و اجباری به تکرار.
مراسم خاک سپاری یکی از جاذبه های قابل توجهی برای آقای Cruncher به حال در تمام زمانها ، او همیشه
آغشته کردن حواس خود ، و هیجان زده شد ، هنگامی که یک مراسم تشییع جنازه گذشت Tellson است.
بنابراین ، به طور طبیعی ، یک تشییع جنازه با این حضور غیر معمول او را هیجان زده تا حد زیادی ،
و او اولین مردی که علیه او زد پرسید :
"آنچه در آن است ، برادر است؟
آن چه مورد؟ "" _I_ نمی دانم ، گفت : "مرد.
"جاسوس! Yaha! TST! جاسوس! "او یک مرد دیگر خواست.
"چه کسی است؟"
"_I_ انجام می دانم ،" بازگشت مرد ، صدای کف زدنهای دست خود را به دهان او
با این وجود ، و vociferating در گرمای شگفت آور و با بزرگترین
تب و تاب ، "جاسوس! Yaha! TST ، TST! SPI -- IES "!
در طول ، یک فرد بهتر در شایستگی های مورد مطلع شده است ، علیه او سقوط ،
و از این شخص به او آموخته است که مراسم تشییع جنازه تشییع جنازه یکی از راجر Cly بود.
"او یک جاسوس است؟ پرسید :" آقای Cruncher.
"جاسوسی قدیمی بیلی ،" بازگشت خبرچین کرد. "Yaha! TST! Yah! SPI بیلی قدیمی -- I -- IES "!
: : "چرا ، تا مطمئن شوید که!" گفت جری ، یادآوری دادگاه که در آن او
کمک.
"من او را دیده است. مرده است؟ "
"مرده به عنوان گوشت گوسفند ،" بازگشت از سوی دیگر ، "و نه می تواند بیش از حد مرده.
'EM ، وجود دارد! جاسوس!
نگه دار ، 'EM ، وجود دارد! جاسوس! "
ایده قابل قبول در شرایطی که هیچ ایده شایع بود ، که جمعیت گرفتار
آن را با اشتیاق ، و با صدای بلند تکرار این پیشنهاد به 'EM ، و به جلو و
'EM ، mobbed دو وسیله نقلیه تا از نزدیک که آنها را به توقف آمد.
در جمعیت باز کردن درب مربی ، عزادار یکی از خود scuffled و
در دست های خود را برای یک لحظه ، اما او هشدار است ، ساخته شده و استفاده خوبی از وقت خود را ،
که در لحظه ای دیگر او پشم شویی دور
تا خداحافظ ، خیابان ، پس از ریختن در خود پنهان سازی ، کلاه ، hatband طولانی ، جیب سفید
دستمال و دیگر اشک های نمادین است.
این مردم پاره به قطعات و دور و گسترده با بزرگ پراکنده
لذت بردن ، در حالی که تجار عجله تا بسته مغازه های خود ، برای جمعیت در آن
زمان محلی متوقف در هیچ چیز ، و هیولا بسیار مخوف بود.
آنها در حال حاضر تا به حال طول ، هنگامی که از باز کردن نعش کش را به تابوت
برخی از نبوغ درخشان تر پیشنهاد به جای ، که خود را همراهی می کردند به مقصد خود را در میان
به طور کلی شادی.
پیشنهادات عملی که بسیار مورد نیاز ، این پیشنهاد ، بیش از حد ، با دریافت شد
تحسین و شادی ، و مربی بلافاصله با هشت در داخل و خارج ده پر بود ،
در حالی که بسیاری از مردم بر روی پشت بام
نعش کش به عنوان می تواند توسط هر ورزش از چوب نبوغ بر آن است.
از جمله برای اولین بار از این داوطلبان جری Cruncher خود را ، که به میزان متوسطی
سر تند و تیز خود را از مشاهده Tellson در پنهان ، در بیشتر
گوشه ای از مربی عزاداری.
undertakers officiating برخی از اعتراض در برابر این تغییرات در
مراسم ؛ ، اما رودخانه نگران کننده ای نزدیک ، و صدای چند remarking در
اثر غوطه ور شدن سرد در آوردن
نسوز اعضای حرفه به دلیل اعتراض ضعیف و کوتاه است.
این حرکت به ساختمان ، با یک دودکش رفت و برگشت رانندگی نعش کش های شروع شده در -- توصیه
توسط راننده به طور منظم ، که در کنار او بود ، کها تحت بازرسی نزدیک ، برای
هدف -- و با pieman ، نیز حضور داشتند
وزیر کابینه اش ، رانندگی مربی عزاداری است.
خرس رهبر ، خیابان شخصیت محبوب از زمان ، به عنوان اضافی تحت تاثیر قرار شد
پیرایه ، قبل از گردش سواره پایین رشتهها دور رفته بود و خرس خود را ، که بود
سیاه پوست و بسیار مبتلا به جرب ، داد کاملا
انجام هوا که بخشی از این حرکت به او که در آن راه می رفت.
بنابراین ، با یک قوطی آبجو خوردن ، لوله سیگار کشیدن ، ترانه و خروش ، و بی نهایت caricaturing از
وای ، نظم در صفوف منظم به راه و روش آن ، استخدام در هر گام ، و تمام
مغازه ها بستن تا قبل از آن.
مقصد خود کلیسا قدیمی Pancras سنت بود ، به دور خاموش در مزارع است.
آن را در طول زمان ، اصرار بر ریختن به زمین دفن در نهایت ،
انجام دفن مرحوم راجر Cly در راه خود را ، و بسیار به آن
رضایت خود.
مرد مرده دفع ، و جمعیت تحت ضرورت ارائه برخی از
سرگرمی های دیگر برای خود ، یکی دیگر از نبوغ درخشان تر (یا شاید همان)
درک طنز از استیضاح گاه به گاه
عابران ، به عنوان جاسوس قدیمی بیلی و انتقام wreaking بر روی آنها است.
چیس به برخی از نمرات افراد بی ضرر که شده بود ، هرگز در نزدیکی ، داده شد
بیلی قدیمی در زندگی خود ، در تحقق این فانتزی ، و آنها
تقریبا hustled و maltreated.
انتقال به ورزش شکستن پنجره ، و پس از ان به چپاول گری
مردم خانه ها ، آسان و طبیعی بود.
در گذشته ، پس از چند ساعت ، هنگام متفرقه تابستان خانه ها کشیده شده بود ، و
شایعه کردم برخی از نرده منطقه پاره شده بود ، به بازوی ارواح متخاصم تر ،
که در مورد سپاه پاسداران بودند.
قبل از این شایعه ، جمعیت به تدریج ذوب دور ، و شاید سپاه پاسداران آمده ،
آنها آمدند و شاید هرگز ، و این پیشرفت معمول اراذل و اوباش بود.
آقای Cruncher در ورزش اختتامیه کمک نمیکردند ، اما در پشت در باقی مانده بود
حیاط کلیسا ، به مشورت و با undertakers اظهار تاسف کردن.
محل تاثیر آرامشبخش بر او است.
او لوله را از همسایه های عمومی خانه تهیه شده و دودی از آن ، به دنبال در
نرده ها و با توجه به maturely نقطه.
"جری گفت :" آقای Cruncher ، apostrophising خود را در راه معمول خود ، "شما می بینید که
Cly که روز ، و شما را با چشمان خود می بینیم که او سازمان ملل متحد ، یک جوان و یک
راست ساخته شده 'سازمان ملل متحد است."
پس از دودی لوله ، و ruminated کمی طولانی تر ، او خود را در مورد تبدیل ،
که او ممکن است به نظر برسد ، قبل از ساعت از بسته شدن ، در ایستگاه خود را در Tellson.
این که آیا تاملات او در مرگ و میر کبد خود لمس کرده بود ، یا اینکه آیا به طور کلی او
بهداشت قبلا در همه کثیف شده بود ، یا اینکه آیا او مورد نظر را به نشان دادن کمی
توجه به انسان برجسته ، نه بسیار
به هدف ، به عنوان که او ساخته شده یک تماس کوتاه بر مشاور پزشکی خود را --
جراح برجسته -- در راه برگشت.
جری جوان پدرش را با علاقه وظیفه شناس درد و گزارش بدون شغل در
غیبت او.
این بانک بسته ، کارمندان کهن بیرون آمد ، دیده بان معمول مجموعه ای بود ، و آقای
Cruncher و پسرش را به خانه رفت به چای. "در حال حاضر ، شما بگویم که در آن است! گفت :" آقای
Cruncher به همسرش ، در ورود.
"اگر ، به عنوان تجار و عمده فروشان صادقانه ، wenturs من را اشتباه می رود تا شب ، من باید مطمئن شوید که
شما بوده ام دعا دوباره من ، و من باید به شما برای آن کار می کنند فقط همین اگر من به عنوان دیده می شود
شما آن را انجام دهد. "
نژند Cruncher خانم سرش را تکان داد. "چرا ، شما در آن جلو صورت من گفت :" آقای
Cruncher ، با نشانه هایی از هراس خشم. "من و گفت هیچ چیز نیست."
"خب ، پس ، هیچ یک تدبیر نیست.
شما همچنین ممکن است فلاپ به عنوان تعمق. شما نیز دوباره ممکن است به من یک راه به عنوان
دیگری. رها کردن آن در دسترس نباشد. "
"بله ، جری."
"بله ، جری" تکرار آقای Cruncher نشستن به چای.
"آه! این _is_ بله ، جری است. که در مورد آن است.
شما ممکن است بگویند بله ، جری است. "
آقای Cruncher تا به حال هیچ معنی خاصی در این corroborations دلخور است ، اما استفاده از
آنها ، به عنوان مردم unfrequently نیست انجام دهید ، برای بیان نارضایتی عمومی طعنه امیز.
«شما و خود را دارد ، جری ، گفت :" آقای Cruncher که نیش از او نان
و کره ، و ظاهرا به آن کمک کند او با یک صدف بزرگ نامرئی
نعلبکی.
"آه! من فکر می کنم تا. من به شما اعتقاد دارند. "
«شما بیرون رفتن به شب؟" پرسید : همسر شایسته خود را ، زمانی که او در زمان دیگری نیش.
"بله ، من هستم."
"من با شما ، پدر؟" از پسرش خواست ، سریع.
"نه ، شما mayn't. من رفتن -- به عنوان مادر خود می داند --
ماهیگیری.
به جایی که من قصد دارم. رفتن ماهیگیری. "
"- میله ماهیگیری شما می شود rayther فرسوده ؛ آن ، پدر؟"
"شما هرگز ذهن داشته باشند."
"باید شما را هر خانه ماهی ، پدر؟"
"اگر من را انجام ندهید ، شما عوام کوتاه ، به فردا ، بازگشت آن نجیب زاده ، تکان دادن
سر خود را "که به اندازه کافی برای شما ، من ain'ta بیرون رفتن ، تا طولانی شما بوده ام
عابد است. "
او خود را در طول باقی مانده از شب را به نگه داشتن ترین هوشیار وقف
دیده بان Cruncher خانم ، و برگزاری sullenly او در گفتگو است که او ممکن است
از مراقبه هر دادخواست به ضرر او جلوگیری.
با این دیدگاه ، او پسرش را خواست به او در گفتگو برگزار همچنین ، و منجر به
زن مایه تاسف زندگی سخت شده توسط خانه بر روی هر علل شکایت او می تواند به ارمغان بیاورد
علیه وی ، به جای او او را برای یک لحظه به بازتاب خود را ترک.
devoutest شخص می توانست بدون ادای احترام بیشتر به اثر بخشی صادقانه ارائه
نماز از او در این بی اعتمادی نسبت به همسرش انجام داد.
این بود که اگر کافر استادانی در ارواح باید توسط یک شبح وحشت
داستان. و ذهن شما! گفت : "آقای Cruncher.
"هیچ بازی به فردا!
اگر من به عنوان تجار و عمده فروشان صادق ، موفق به ارائه jinte گوشت یا دو شوند ، هیچ یک از
خود را از آن را لمس نیست ، و چسبیده به نان است.
اگر من به عنوان تجار و عمده فروشان صادق ، قادر به ارائه آبجو کوچک ، هیچ یک از شما هستم
اعلام بر روی آب است. هنگامی که شما به رم ، به عنوان رم می کند.
رم خواهد شد مشتری برای شما زشت است ، اگر اینکار را نکنید.
_I_'m شما رم ، شما می دانید "سپس او شروع به گله مند دوباره.
"خود را با پرواز به صورت wittles خود و نوشیدنی خود را!
من نمی دانم چه کمیاب شما mayn't wittles و نوشیدنی در اینجا ، توسط flopping خود
| هاست و رفتار بی عاطفه خود را.
پسر خود را نگاه کنید : او _is_ your'n ، او نه؟ او را به عنوان نازک به عنوان توفال کوبی کردن.
آیا شما خود را یک مادر تماس بگیرید ، و نمی دانند که وظیفه اول یک مادر است که به ضربه او
پسر می شود؟
این جری یانگ در محل مناقصه لمس که adjured مادر خود را به انجام اول خود را
وظیفه ، و هر چیز دیگری او و یا بالاتر از همه چیز مورد غفلت قرار گرفته به وضع خاص
استرس بر ترشحات آن مادر
تابع تا affectingly و ظرافت توسط والد دیگر خود را نشان داد.
بنابراین شب را با خانواده Cruncher به تن ، تا زمانی که جوان جری
دستور داد به رختخواب ، و مادرش که تحت احکام مشابه گذاشته ، آنها را به اطاعت است.
آقای Cruncher ساعتهای اولیه شب با لوله های انفرادی beguiled ، و
تا حدود 01:00 به به گشت خود را شروع نشد.
رسیدن به این ساعت کوچک و شبح مانند ، او را از صندلی خود را افزایش یافت ، در زمان خارج کلید
جیب خود ، یک کمد قفل شده را باز ، و یک گونی مطرح ، دیلم
اندازه راحت است ، طناب و زنجیره ای ، و مقابله با ماهیگیری دیگر که طبیعت.
دفع این مقالات مربوط به او را در شیوه ای مدبر ، او اعطا فراق
سرپیچی در خانم Cruncher ، خاموش نور ، و رفت بیرون.
جری یانگ ، که فقط ساخته شده بود و ظاهری از آوردن لباس به شیوه هنگامی که او به رختخواب رفت ، نبود
مدت ها پس از پدرش است.
او تحت پوشش از تاریکی از اتاق به دنبال به دنبال پایین از پله ها ،
به دنبال پایین دادگاه ، به خیابان ها به دنبال.
او در هیچ تشویش های مربوط به اخذ خود را دوباره به داخل خانه بود ، برای آن بود
پر ساکن ، و نیمه بسته نگهداشته شده درب ایستاده بود تمام شب.
Impelled جاه طلبی ستودنی به مطالعه هنر و رمز و راز از پدرش صادق
خواستار ، جری یانگ ، با نگه داشتن نزدیک به نمای خانه ها ، دیوارها ، و درگاه ها ، خود را به عنوان
چشم نزدیک به یکدیگر بودند ، افتخار خود را پدر و مادر در نظر برگزار شد.
افتخار فرمان پدر و مادر به شمال بود ، رفته نه چندان دور ، زمانی که او دیگر ملحق شد
شاگرد Izaak والتون ، و این دو در با هم trudged.
در عرض نیم ساعت از شروع اول ، آنها فراتر از winking
لامپ ، و بیش از winking مراقبان ، و بر جاده تنهایی بود.
یکی دیگر از ماهیگیران برگزیده شد -- و تا در سکوت ، که اگر جوان جری
شده است خرافی ، او ممکن است داشته قرار پیرو دوم صنایع دستی مهربان
داشته باشد ، ناگهان ، خود را تقسیم به دو.
این سه می رفتند ، و جوان جری در ادامه ، تا این سه نفر متوقف تحت یک بانک
آویزانی جاده.
بر بالای این بانک ، یک دیوار آجری پایین ، surmounted توسط ریل آهن.
در سایه از بانکی و دیوار ، سه نفر از جاده تبدیل شده است ، و تا یک کور
لین ، که دیوار -- وجود دارد ، به برخی از هشت یا ده فوت ارتفاع افزایش یافته است -- شکل گرفته یکی
طرف.
خیزان در این گوشه میمیره ، peeping لین ، شی بعدی که جوان جری را دیدم ،
به صورت از پدر و مادر افتخار خود را ، به خوبی در برابر آبکی و تیره و ابر آلود تعریف
ماه ، nimbly پوسته پوسته شدن دروازه آهن.
او به زودی بر این ، و سپس ماهیگیر دوم بر این ، و پس از آن سوم است.
آنها همه به نرمی بر روی زمین در درون دروازه کاهش یافته است ، و ذخیره کردن وجود دارد کمی --
گوش دادن شاید.
سپس ، آنها را روی دست ها و زانو های خود را نقل مکان کرد.
در حال حاضر جری یانگ به نوبه خود به رویکرد دروازه : که او ، نگه داشتن نفس خود را.
خیزان دوباره در گوشه وجود دارد ، و به دنبال در او ساخته شده ، از سه ماهیگیران
خزنده از طریق برخی از چمن رتبه! و تمام سنگ قبر را در حیاط کلیسا -- یک
حیاط کلیسا های بزرگ که آنها در -- به دنبال
در مورد ارواح مانند سفید ، در حالی که خود برج کلیسا در مانند شبح از نگاه
غول هیولا. آنها خزش نه چندان دور ، قبل از آنها را متوقف
و ایستاده بود راست.
و سپس آنها شروع به ماهی. آنها با بیل زدن ، صید در ابتدا.
در حال حاضر افتخار پدر و مادر ظاهر شود تنظیم بعضی از ابزار مانند بزرگ
در بطری بازکن.
هر چه ابزار آنها با کار می کرد ، آنها سخت کار می کرد ، تا زمانی قابل توجه افتضاح
ساعت کلیسا جری یانگ ، که او ساخته شده ، با موهای خود را به عنوان سفت به عنوان وحشت
پدرش.
اما ، بلند گرامی تمایل خود را به دانستن بیشتر در مورد این مسائل ، نه تنها او را متوقف
در حال اجرا خود را دور است ، اما فریب او را دوباره.
آنها هنوز هم ماهیگیری perseveringly ، زمانی که او در دروازه را برای دوم peeped
زمان ، اما در حال حاضر آنها به نظر می رسید که نیش.
صدا screwing و شکایت بود پایین ، و چهره های خم شده خود را شد
تیره و تار ، و در صورتی که توسط وزن. با درجه آهسته وزن شکست دور
زمین بر آن ، و به سطح آمد.
جوان جری خیلی خوب می دانست که آنچه در آن خواهد بود ، اما ، زمانی که او آن را دیدم ، و دیدم خود را
پدر و مادر در مورد آچار افتخار آن را باز کنید ، او وحشت زده بود ، به چشم ،
که او ساخته شده خاموش دوباره ، و هرگز متوقف تا زمانی که یک مایل یا بیشتر اجرا کرده بود.
او متوقف شده و سپس برای هر چیزی کمتر لازم نسبت به نفس ، آن را
در حال مرتب کردن بر اساس طیفی نژاد که او زد ، و یکی بسیار مطلوب برای رسیدن به پایان
از.
او تا به حال یک ایده قوی است که تابوت او دیده می شود در حال اجرا پس از او بود ؛ و تصویر
به عنوان رقص در پشت او ، پیچ راست ، بر انتهای باریک آن ، همیشه در نقطه
سبقت او را و رقص در کنار او --
شاید گرفتن دستش را -- تعقیب کننده به اجتناب بود.
این دیو ناسازگار و همه جا حاضر بود بیش از حد ، برای ، در حالی که آن را کل
شب پشت سر او بسیار ناراحت کننده است ، او را به وسط خیابان darted برای جلوگیری از کوچه های تاریک ،
ترس از آینده آن رقص از آنها
مثل بادبادک پسر استسقایی بدون دم و بال.
آن را در درگاه مخفی شدند بیش از حد ، مالش شانه های وحشتناک خود را علیه درب و
رسم آنها را به گوش خود ، که اگر آن را خنده.
به سایه در جاده و cunningly بر روی پشت خود را به سفر او را تا دراز.
تمام این مدت متصلا رقص در پشت سر و به دست آوردن بر او ، به طوری که هنگامی که
پسر به درب خود او بود دلیل که نیمی مرده.
و حتی پس از آن او را ترک کنید ، اما به دنبال او به طبقه بالا با یک ضربت در هر
پله ، به رختخواب با او درهم ، و ضربه پایین ، مرده و سنگین ، در سینه او
هنگامی که او خوابش برد.
از چرت زدن تحت ستم خود ، جری یانگ در گنجه خود را پس از سپیده دم بیدار شد و
قبل از طلوع آفتاب ، با حضور پدر در اتاق خانواده.
مشکلی با او رفته بودند ، حداقل ، تا جوان جری استنباط ، از
شرایط برگزاری خانم Cruncher خود را توسط گوش ، و ضربه زدن به پشت او
رئیس علیه رئیس هیئت مدیره از تخت.
"من به شما گفت من می گفت :" آقای Cruncher ، "و من هم داشتم."
"جری ، جری ، جری!" همسرش implored.
گفت جری : "شما خود مخالف به سود کسب و کار ،" ، "و من و من
شرکای رنج می برند. شما و شرافت و اسم و اطاعت بود ؛ چرا شیطان
نه؟ "
"من سعی می کنم به یک همسر خوب ، جری ، زن بیچاره اعتراض ، با اشک.
"آیا همسر خوبی برای مخالفت با کسب و کار همسر خود را؟
آیا احترام به شوهر خود را برای بی احترامی کردن به کسب و کار خود را؟
آیا اطاعت شوهر خود را به او را در مورد این موضوع wital از کسب و کار خود را نافرمانی کنم؟ "
"شما تا به حال به کسب و کار بسیار ناراحت کننده نمی شود پس از آن ، جری است."
"به اندازه کافی برای شما ،" retorted آقای Cruncher "را به همسر صادق
تجار و عمده فروشان ، و به اشغال ذهن زن خود را با محاسبات زمانی که او به خود در زمان
تجارت و زمانی که او نداشت.
همسر افتخار و اطاعت اجازه تجارت خود را به تنهایی در دسترس نباشد.
خود را زن مذهبی؟ اگر شما یک زن مذهبی است ، به من بدهد
بی دین یکی از!
شما هیچ احساس وظیفه nat'ral بیشتر از بستر این رودخانه تیمز از
شمع ، و به همین ترتیب باید آن را به شما زدم. "
نزاع در تن صدای پایین انجام شد ، و در صادقانه فسخ
تجار و عمده فروشان را لگد زدن به خاکی چکمه های خود را خاک رس و دراز کشیدن در طول خود در
طبقه.
پس از گرفتن جوانه زدن ترسو او را در پشت او دروغ ، با دست های فرسوده خود تحت او
سر برای یک بالش ، پسر خود را زمین بگذارند بیش از حد ، کاهش یافت و خواب دوباره.
هیچ ماهی برای صبحانه ، و از هر چیز دیگری نیست وجود دارد.
آقای Cruncher ارواح بود ، و خارج از خلق و خوی ، و گلدان آهن ، درب او را به عنوان نگه داشته
پرتابه برای اصلاح خانم Cruncher ، در مورد او باید هر گونه رعایت
نشانه های او گریس گفت.
او و در ساعت معمول خار بود شسته و با پسرش مجموعه به دنبال
تماس ظاهری او.
جری یانگ ، پیاده روی با مدفوع زیر بازوی او در کنار پدرش همراه آفتابی
و ناوگان ، خیابان شلوغ جری جوان ، بسیار متفاوت از او بود
شب گذشته ، در حال اجرا خانه از طریق
تاریکی و تنهایی را از تعقیب شوم خود را.
حیله گری او با روز تازه بود و qualms خود را با شب رفته بودند -- که در آن
خاص آن را غیر محتمل است که او تا به حال compeers در ناوگان خیابان و شهر
لندن ، صبح که خوب است.
"پدر" یانگ جری گفت ، چرا که آنها راه می رفت همراه : مراقبت در طول بازو ، نگه دارید
و مدفوع به خوبی بین آنها "قیامت what'sa مرد؟"
آقای Cruncher آمد به توقف در پیاده رو قبل از او جواب داد ، "چگونه باید من می دانم که؟"
گفت : من فکر کردم شما knowed همه چیز ، پدر ، پسر بی هنر است.
"تمجمج کردن! خوب ، "بازگشت Cruncher آقای ، رفتن دوباره و بلند کردن کلاه خود را به این
خوشه خود را رایگان بازی "he'sa تجار و عمده فروشان." "آنچه که کالاهای خود را ، پدر؟" پرسید : سرزنده و بشاش
جوان جری.
"مغازه او گفت :" آقای Cruncher ، پس از تبدیل آن در ذهن خود ، "شاخه
کالا های علمی "بدن افراد است ، نه ، پدر؟". "پرسید :
پسر پر جنب و جوش.
من اعتقاد دارم آن چیزی است که از آن مرتب سازی بر اساس ، گفت : "آقای Cruncher.
"اوه ، پدر ، من تا قیامت مرد زمانی که من کاملا growed به دوست!"
آقای Cruncher ، ساکت بود ، اما سر خود را در راه مشکوک و اخلاقی را تکان داد.
"این بر چگونه استعدادهای خود را به شما dewelop بستگی دارد.
مراقب باشید به dewelop استعداد خود را ، و هرگز نه گفتن بیشتر از شما می تواند کمک
هیچ کس ، و هیچ گفتن در حال حاضر وجود دارد آنچه که شما ممکن است آمدن به
جا. "
همانطور که جری یانگ ، در نتیجه تشویق ، در چند متری در پیش رفت ، به بوته مدفوع در
سایه از نوار ، آقای Cruncher به خود اضافه شده است : "جری ، شما تجار و عمده فروشان صادق ،
WOT امیدوار است که هنوز پسر خواهد شد وجود دارد
برکت برای شما ، و پاداش شما را برای مادرش! "
>
کتاب دوم : موضوع طلایی فصل پانزدهم.
بافندگی
نوشیدن زودتر از معمول در شراب مغازه موسیو Defarge شده بود.
همانطور که در اوایل شش ساعت در صبح ، چهره زردرنگ کردن peeping از طریق منع آن
پنجره چهره های دیگر در descried بود ، خم شدن بیش از اندازه گیری شراب.
موسیو Defarge شراب بسیار نازک را در بهترین زمان محلی فروخته می شوند ، اما به نظر می رسد به
شراب غیر منتظره ای نازک است که او در این زمان به فروش شده اند.
شراب ترش ، علاوه بر این ، یا souring ، برای نفوذ خود را بر خلق و خوی از کسانی که
نوشید از آن بود که آنها را تیره.
بدون شعله وابسته به جشن باده گساری و شادمانی نشاط از انگور فشرده موسیو Defarge همگانی روندی :
اما ، آتش سوختن که در تاریکی سوخته باقی مانده از آن پنهان در دراز است.
صبح روز سوم به طور متوالی بوده است ، که در آن اوایل وجود داشته است
نوشیدن شراب فروشگاه موسیو Defarge.
در روز دوشنبه آغاز شده بود ، و در اینجا بود چهارشنبه آمده است.
بیشتر از brooding اوایل آشامیدنی وجود دارد ، برای بسیاری از مردان به گوش و
زمزمه و slunk مورد از زمان باز شدن درب وجود دارد که می تواند
گذاشته قطعه پول برای نجات روح خود ، در مقابله شده است.
این ها به کامل به عنوان علاقه مند در محل ، با این حال ، تا اگر آنها می توانستند
بشکه فرماندهی کل شراب و آنها را از صندلی به صندلی glided و از گوشه
به گوشه ای ، بلع بحث در جای نوشیدنی ، به نظر می رسد حریص.
با وجود جریان غیر عادی شرکت ، استاد مغازه شراب نبود
قابل مشاهده است.
او از دست رفته نیست ، برای هیچ کس که عبور از آستانه به دنبال او ، هیچ کس پرسید :
برای او ، هیچ کس تعجب فقط مادام Defarge در صندلی خود ، ریاست جمهوری را بر
توزیع شراب ، با یک کاسه
کتک سکه کوچک پیش از خود ، بسیار مخدوش و خارج از اصلی خود را مورد ضرب و شتم قرار
تحت تاثیر قرار دادن به عنوان ضرب سکه کوچکی از بشریت از که جیب های پاره پاره آمده بود.
علاقه معلق و فقدان شایع ذهن ، شاید با مشاهده
جاسوس که در فروشگاه شراب نگاه ، همان طور که در در هر محل ، بالا نگاه کرد و
پایین ، از کاخ شاه تا زندان مجرم.
بازی در کارت های حال ورشکستگی ، بازیکنان در بازی دومینو musingly برج با آنها ساخته شده است ،
مصرف کنندگان ارقام در جداول را با قطره های ریخته شراب خود جلب کرد ، مادام خودش Defarge
برداشت از الگوی آستین خود را با
خلال دندان او را ، و دیدم و چیزی نامفهوم و نامرئی خاموش راه طولانی را شنیده است.
بنابراین ، سنت آنتوان در این ویژگی شرابی او ، تا ظهر است.
این اوج بالا بود ، هنگامی که دو مرد گرد و خاکی از طریق خیابان های خود و زیر خود را به تصویب رساند
نوسانی لامپ : دیگر mender از جاده ها در : از آنها ، یکی از موسیو Defarge
کلاه نقابدار آبی.
همه خشکیده و تشنه ، این دو وارد فروشگاه شراب.
ورود آنها به نوعی از آتش در سینه آنتوان سنت روشن بود ، به سرعت گسترش
آنها آمد همراه ، که هم زده و در شعله های آتش از چهره ها در اکثر درهای flickered
و پنجره ها.
با این حال ، هیچ کس آنها را را دنبال کرده بود ، و هیچ مردی صحبت کرد زمانی که آنها وارد فروشگاه شراب ،
هر چند چشم هر مرد بر آنها وجود دارد تبدیل شده است.
"روز به خیر ، آقایان!" موسیو Defarge گفت.
ممکن است یک سیگنال برای شل کردن زبان عمومی.
این بدستآمده کر جواب "روز خوب"!
"از آن است که آب و هوای بد ، آقایان ، گفت :" Defarge ، تکان دادن سر خود را.
که بر اساس آن ، هر مرد نگاه همسایه خود ، و سپس تمام بازیگران پایین خود را
چشم ها و نشست سکوت. به جز یک مرد ، که بلند شده و بیرون می رفت.
: "همسر من ، Defarge با صدای بلند گفت ، پرداختن به مادام Defarge :" من سفر خاص
لیگ با این mender خوبی از جاده ، به نام ژاک.
من او را ملاقات نمود -- حادثه -- یک روز و سفر نیمی از پاریس.
او فرزند خوب ، این mender از جاده ها ، به نام ژاک است.
او را به نوشیدن ، همسر من! "
مرد دوم و رفت بیرون. مادام Defarge شراب قبل از mender تعیین
جاده ها به نام ژاک ، که doffed کلاه آبی خود به شرکت ، و نوشیدند.
در پستان بلوز خود او به اجرا درآمد برخی از نان تیره درشت و او از این بین می خوردند
در حالیکه ، و نشست خوردن و نوشیدن در نزدیکی شمارنده مادام Defarge.
مرد سوم رو به بالا و رفت بیرون.
Defarge خود را با یک پیش نویس از شراب تجدید نظر شده -- ، اما او در زمان کمتر از داده شد
غریبه ، به عنوان خود یک مرد به چه کسی نادر بودن نبود -- و ایستاده بود به انتظار
تا زمانی هم میهن صبحانه او ساخته شده بود.
او در هیچ یک حال حاضر نگاه ، و هیچ کس به او نگاه کرد ، حتی خانم Defarge ، که
بافندگی خود را گرفته بود و در محل کار بود.
"آیا شما به پایان رسید خود خوراک ، دوستان؟" او ، در فصل به علت پرسید.
"بله ، شما تشکر می کنم." "، پس از آن!
شما باید آپارتمانی است که من به شما گفت : شما می توانید از اشغال را ببینید.
این شما را به تعجب کت و شلوار. "
از شراب فروشگاه را به خیابان ، از خیابان به حیاط ، به خارج از
حیاط تا پله شیب دار ، از راه پله به برج دیده بانی -- سابقا
برج دیده بانی که در آن یک مرد سفید پوست با موهای نشسته بر روی یک
نیمکت پایین ، دولا شدن به جلو و بسیار شلوغ است ، ساخت کفش.
هیچ مردی با موهای سفید وجود دارد در حال حاضر ، اما ، این سه نفر وجود دارد که از رفته بود
فروشگاه شراب به تنهایی.
و بین آنها و خارج از دور مرد با موهای سفید بود ، یک لینک کوچک ، که آنها
یک بار در او را از طریق chinks در دیوار نگاه.
Defarge بسته درب را به دقت ، و در صدای مقهور صحبت کرد :
"ژاک یکی ، ژاک دو ، سه ژاک! این شاهد آن مواجه است
قرار ملاقات ، من ، ژاک چهار.
او به همه شما بگویم. صحبت می کنند ، ژاک پنج! "
mender از جاده ها ، کلاه نقابدار آبی در دست ، پیشانی سیاه چره خود را با آن پاک و
گفت : "من از کجا باید شروع ، آقا؟"
"شروع" بود ، غیر منطقی نیست موسیو Defarge پاسخ "در جشن فارغ التحصیلی."
"من او را دیدم پس از آن ، اقایان ، آغاز شد :" mender از جاده ، "یک سال پیش در حال اجرا
تابستان ، زیر حمل مارکی ، حلق آویز شده توسط زنجیره.
شیوه ای از آن را بنگر.
ترک کار من بر روی جاده ، خورشید از رفتن به رختخواب ، حمل مارکی
به آرامی صعودی تپه ، او توسط زنجیره ای حلق آویز -- مثل این "
دوباره mender از جاده ها رفت و از طریق کل عملکرد که در آن او باید
تا آن زمان کامل شده اند ، دیدن که آن منابع مصون از خطا بوده است و
سرگرمی های ضروری از روستای خود را در تمام طول یک سال.
ژاک یکی زده ، و پرسید که آیا او تا به حال دیده بود مرد را قبل از؟
"هرگز" پاسخ mender از جاده ، دوره نقاهت عمود بر خود را.
ژاک سه خواستار چگونه او پس از آن او را به رسمیت شناخته شده و سپس؟
"با رقم بلند خود را ، گفت :" mender از جاده ها ، ملایم و با انگشت خود در او
بینی. "وقتی موسیو مارکی اقتضا می کند که
شب ، بگو ، چه کاره است؟
پاسخ ، به عنوان شبح بلند من است. "" شما باید گفت : به عنوان یک کوتوله "
بازگشت ژاک دو. "اما آنچه من می دانم؟
کردار و نه انجام ، شد و سپس ، نه او به من اعتماد داشتن.
رعایت! تحت آن شرایط ، حتی ، من نمی
ارائه شهادت من.
موسیو مارکی به من نشان می دهد با انگشت خود ، ایستاده در نزدیکی چشمه کوچک ما ،
و می گوید : 'به نظر من! را که حقه بازی بود! '
ایمان من ، اقایان ، من را هیچ چیز نیست. "
زمزمه Defarge : "او راست وجود دارد ، ژاک ،" ، به او که به حال وقفه است.
"برو!" "خوب!" گفت : mender جاده ها ، با
هوا از رمز و راز.
"مرد بلند قد از دست داده است و او به دنبال -- چگونه بسیاری از ماه؟
نه ، ده ، یازده؟ "" مهم نیست ، تعداد ، گفت : "Defarge.
"او به خوبی پنهان است ، اما در گذشته او unluckily یافت.
برو! "" من دوباره در محل کار بر سمت تپه ، و
خورشید دوباره در مورد به رختخواب بروید.
من جمع آوری ابزار من به فرود به کلبه من را در این روستا زیر وارد نمایید ، که در آن
در حال حاضر تیره ، هنگامی که چشم من را بالا ببرد ، و ببینید که سرباز در طول شش تپه.
در میان آنها یک مرد قد بلند با اسلحه خود را موظف -- گره خورده است به طرف او -- مثل این "
با کمک درپوش ضروری خود ، او نماینده یک مرد با آرنج خود را موظف
سریع در باسن خود را ، با طناب که پشت سر او گره خورده بودند.
"من ایستاده کنار اقایان ، پشته من از سنگ ، برای دیدن سربازان و
پاس زندانی (برای آن یک راه انفرادی ، که ، که در آن هر عینک به خوبی به ارزش
نگاه کردن) ، و در ابتدا ، آنها به عنوان
رویکرد ، من می بینم بیشتر از آن است که آنها شش سرباز با یک مرد قد بلند متصل است ، و
که آنها تقریبا سیاه و سفید به چشم من -- جز سمت خورشید از رفتن به رختخواب ،
جایی که آنها یک لبه قرمز ، اقایان.
همچنین ، می بینم که سایه بلند خود را بر روی خط الراس توخالی در طرف مقابل
جاده ، و بر روی تپه بالاتر از آن هستند ، و مثل سایه از غول هستند.
همچنین ، می بینم که آنها با گرد و غبار پوشیده شده ، و گرد و غبار با آنها حرکت می کند به عنوان
آنها می آیند ، با پا لگد کردن ، با پا لگد کردن
اما زمانی که آنها پیشرفت کاملا نزدیک به من ، من تشخیص می دهم مرد بلند قد ، و او به رسمیت می شناسد
من.
آه ، اما او خواهد بود و محتوای خود را تسریع بیش از سمت تپه بار
دوباره ، همانطور که در شب هنگامی که من و او برای اولین بار مواجه می شوند ، نزدیک به همان نقطه! "
او آن را توصیف کرد که اگر او آنجا بودند ، و آن آشکار است که او آن را به وضوح دید ؛ شاید
او بسیار در زندگی او دیده می شود.
"من از سربازان که من تشخیص می دهم مرد بلند قد را نشان نمی دهد ، او نشان نمی دهد
سربازان که او مرا به رسمیت می شناسد ، ما آن را انجام ، و ما آن را می دانید ، با چشم های ما.
"بیا!" می گوید که رئیس آن شرکت ، با اشاره به روستا ، 'او را به سرعت
آرامگاه او و آنها او را سریعتر. دنبال می کنم.
سلاح های او به دلیل در حال محدود آنقدر تنگ عقاید ، کفشهای چوبی خود را بزرگ و
دست و پا چلفتی است ، و او لنگ است. از آنجا که او لنگ است ، و در نتیجه کند ،
او رانندگی آنها با اسلحه های خود را -- مثل این "!
او به تقلید از عمل مرد به جلو به پایان می رسد ته قنداق تفنگ impelled
muskets. "از آنجا که فرود تپه مانند madmen
در حال اجرا در یک مسابقه ، او می افتد.
آنها خنده و بلند او را دوباره. چهره اش خونریزی و تحت پوشش با گرد و غبار ،
اما او می تواند آن را لمس نیست ؛ در نتیجه آنها خنده دوباره.
آنها او را به روستا ، روستا اجرا می شود که به دنبال آنها را از او گذشته
آسیاب ، و به زندان ؛ تمام روستا می بیند دروازه زندان باز در
تاریکی شب ، و بلع او را -- مثل این "!
او دهان خود را به عنوان گسترده ای به عنوان او می تواند باز و بسته آن را با یک ضربه محکم و ناگهانی صدایی از او
دندان.
هوشیار از عدم تمایل خود را به اثر را با باز کردن دوباره آن را مارس ، Defarge گفت ،
"برو ، ژاک."
"همه روستای" دنبال mender از جاده ها ، بر روی نوک پا راه رفتن و صدای کم ،
"ترک ، تمام زمزمه های روستای چشمه ، روستای خواب همه
رویاهای روستای که ناراضی ، در درون
قفل و میله های زندان بر روی تخته سنگ ، و هرگز بیرون آمدن از آن ، به جز
هلاک.
در صبح ، با ابزار های من بر شانه من ، خوردن لقمه نان سیاه
که من برو ، من یک مدار توسط زندان ، در راه من به کار من.
در آنجا او را می بینم ، بالا ، در پشت میله های قفس آهن های بلند ، خونین و گرد و خاکی به عنوان
شب گذشته ، به دنبال از طریق.
او ندارد دست آزاد ، موج به من ، من به جرات تماس بگیرید به او ، او به من در مورد مثل مرده
مرد است. "Defarge و این سه نفر بطور تاریکی در یک نگاه
دیگری.
به نظر می رسد از همه از آنها تیره ، سرکوب ، و کینه توز بودند ، به عنوان آنها گوش
به داستان هم میهن ، شیوه ای از همه آنها ، در حالی که آن را مخفی بود ،
معتبر بیش از حد.
آنها تا به حال هوا که در یک دادگاه خشن ، ژاک و دو نشسته روی قدیمی
پالت ، تخت ، هر کدام با چانه اش استراحت در دست او ، و قصد خود چشم در جاده ها
mender ، ژاک سه ، به همان اندازه قصد ، در
یک زانو در پشت آنها ، با دست آشفته خود را همیشه بر روی شبکه از هواپیمای بی موتوری پرواز
اعصاب خوب در مورد دهان و بینی خود ، ایستاده Defarge بین آنها و
راوی ، که او در مستقر بود
نور از پنجره ، با چرخش نگاه را از او به آنها ، و از آنها به او است.
Defarge ، گفت : ":" برو ، ژاک. "او همچنان وجود دارد تا در قفس آهن خود برخی از
روز است.
روستا به نظر می رسد او را توسط خفا است ، برای آن می ترسد.
اما همیشه به نظر می رسد ، از راه دور ، در زندان بر روی تخته سنگ و در شب ،
که کار روز به دست آورد و آن را به شایعات در چشمه مونتاژ ، تمام
چهره نسبت به زندان تبدیل شده است.
سابق بر این ، آنها به سمت مجوز های ارسال و خانه تبدیل شده بودند. در حال حاضر ، آنها به سمت تبدیل
زندان.
آنها در چشمه زمزمه ، که اگر چه به مرگ محکوم کرد او اعدام نخواهد شد ؛
آنها می گویند که این دادخواست را در پاریس ارائه شده اند ، نشان می دهد که او خشمگین شد و
دیوانه مرگ فرزند خود ساخته شده است ؛
گفت که دادخواست به شخص پادشاه ارائه شده است.
چه دانم؟ این امکان پذیر است.
شاید آری ، شاید نه. "
"گوش پس از آن ، ژاک ،" یک شماره از آن نام sternly interposed.
"می دانم که دادخواست ارائه شده به شاه و ملکه بود.
همه در اینجا ، به خودتان به استثنای شاهد پادشاه آن را در کالسکه خود را در خیابان ،
نشسته در کنار ملکه.
است Defarge که شما در اینجا ببینید ، که در خطر از عمر خود را ، darted قبل از
اسب ها ، با این طومار در دست او است. "
"و یک بار دیگر گوش دادن ، ژاک گفت :" شماره دو زانو سه : انگشتان خود را تا کنون
سرگردان و بیش از بیش آن اعصاب خوب ، با یک هوای کاملا حریص ، تا اگر او
hungered برای چیزی -- که نه بود
غذا و نه نوشیدنی ، "گارد ، اسب و پا ، احاطه شده درخواست ، و او را لرزاند
ضربات. را بشنوید؟ "
"می شنوم ، اقایان."
Defarge گفت : "برو در پس از آن ،".
هم میهن را از سر گرفت : "باز هم از سوی دیگر ، آنها در چشمه زمزمه" ،
"که او را به کشور ما به ارمغان آورد در همان محل اجرا شود ، و که او
بسیار مطمئنا اعدام می شود.
آنها حتی که به خاطر او کشته Monseigneur زمزمه ، و چون Monseigneur شد
پدر مستاجران خود -- serfs -- شما -- او خواهد شد به عنوان یک خائن به مین اعدام شده است.
یکی از پیر مرد می گوید در چشمه ، که دست راست خود را با چاقو مسلح خواهد شد
قبل از صورتش سوخته ، که به زخم خواهد شد که در آغوش او ساخته شده ، خود را
پستان ، و پاهای خود را ، وجود خواهد داشت ریخته
روغن جوش ، سرب مذاب ، رزین ، موم گرم ، و گوگرد ، در نهایت ، که او خواهد شد پاره
اندام از اندام توسط چهار اسب قوی.
آن پیر مرد می گوید ، همه این بود که در واقع به یک زندانی که تلاشی را بر روی آن ساخته شده انجام می شود
زندگی پادشاه اواخر ، لویی پانزده. اما چگونه می توانم من می دانم که اگر او نهفته است؟
من یک محقق نیست. "
: "گوش دهید یک بار دیگر پس از آن ، ژاک!" گفت : مردی با دست بی قرار و ولع مصرف
هوا می باشد.
"نام آن زندانی Damiens بود ، و آن همه را در روز باز ، در فضای باز انجام شد
خیابان های این شهر پاریس ، و نه چیزی بیشتر در محل تلاقی چند خیابان یا جاده وسیع متوجه شد که
شاهد آن ، نسبت به جمعیت از خانمها از انجام
کیفیت و مد ، که پر از توجه مشتاق به تاریخ و زمان آخرین -- را به آخرین
ژاک ، طولانی تا شب هنگام ، زمانی که او دو پاها و بازو از دست داده بود ، و هنوز هم
تنفس!
و آن را انجام داده بود -- چرا ، چند ساله هستید "" سی و پنج ، گفت : "mender از جاده ها ،
که نگاه شصت. "زمانی که شما بیش از ده نفر انجام شد
ساله ؛ شما ممکن است آن دیده می شود ".
"به اندازه کافی!" گفت : Defarge ، با بی صبری شوم.
"بلند شیطان زندگی می کنند! برو. "
"خب!
برخی از زمزمه این ، برخی از زمزمه است که آنها از هیچ چیز دیگری صحبت می کنند ، حتی چشمه
به نظر می رسد به سقوط به آن لحن.
در طول ، در یکشنبه شب وقتی که همه روستای خواب است ، بیا سربازان ، سیم پیچ
از زندان ، و حلقه اسلحه خود را بر روی سنگ از خیابان کم.
کارگران حفاری ، چکش کارگران ، سربازان خنده و آواز خواندن ، در صبح ، فواره ،
برجسته شده است وجود دارد چوبه دار چهل فوت ارتفاع ، مسمومیت آب است. "
mender از جاده _through_ و به جای _at_ سقف پایین نگاه کرد و اشاره کرد به عنوان
اگر او را دیدم چوبه دار در جایی در آسمان است.
"همه کار متوقف شده است ، همه جمع آوری وجود دارد ، هیچ کس آگهی های گاو ، گاوها
با بقیه. در نیمروز ، رول طبل.
سرباز به داخل زندان در شب به راهپیمایی پرداختند و او را در میان بسیاری از است
سربازان.
او مانند قبل است محدود ، و در دهان خود منع مباحثه و مناظره وجود دارد -- گره خورده است تا ، با تنگ
رشته ، و او را تقریبا به عنوان اگر او خندید. "
او پیشنهاد می شود ، با creasing صورت خود را با دو شست خود را ، از گوشه و کنار او
دهان به گوش او.
"در بالای چوبه دار ثابت است چاقو ، به سمت بالا تیغه ای ، با نقطه نظر خود را در
هوا می باشد. او به دار آویخته شده است وجود دارد چهل فوت بالا -- و
آویزان بماند ، مسموم کردن آب است. "
آنها در یک نگاه ، به عنوان او با استفاده از کلاه نقابدار آبی خود را برای از بین بردن چهره اش را ، که در آن
تعریق نو آغاز شده بود در حالی که او به یاد می آورد ، صحنه ای تماشایی است.
"این است که هراسان شده ، و اقایان.
چگونه می توان از زنان و کودکان جلب آب!
چه کسی می تواند شایعات شب ، در زیر آن سایه!
زیر آن را ، به من گفت :؟
هنگامی که من سمت چپ روستا ، عصر دوشنبه به عنوان خورشید از رفتن به رختخواب ، و به عقب نگاه
از تپه ، سایه زده در سراسر کلیسا ، در سراسر آسیاب ، در سراسر زندان
به نظر می رسید در سراسر زمین ، اقایان اعتصاب ، که در آن آسمان بر آن استوار است! "
مرد گرسنه gnawed یکی از انگشتان دست خود را به عنوان او را در سه نگاه ، و او
انگشت quivered با ولع مصرف است که بر او بود.
"این همه ، اقایان.
من در غروب به سمت چپ (که من هشدار داده شده بود به انجام) ، و من در راه می رفت ، آن شب و نیم
روز بعد ، تا آشنا شدم (که من باید هشدار داده شده بود) این رفیق.
با او ، من آمد ، در حال حاضر سوار و در حال حاضر راه رفتن ، از طریق استراحت از دیروز و
از طریق شب گذشته است. و در اینجا من شما را ببینید! "
پس از سکوت غم انگیز ، ژاک اول گفت : "خوب!
شما عمل کرده اند و صادقانه بازگو شده است. آیا شما برای ما صبر کنید کمی ، خارج از
درب؟ "
"بسیار میل و علاقه ، گفت :" mender از جاده ها است. چه کسی Defarge اسکورت به بالا
از پله ها ، و ، ترک نشسته وجود دارد ، بازگشت.
این سه تن ، افزایش یافته بود و سر خود را با هم وقتی که او آمد به برج دیده بانی است.
شماره یک در مورد "چگونه می گویند شما انتخاب کنید ، ژاک؟" خواستار است.
"برای ثبت نام شوند؟"
برای ثبت نام ، به عنوان محکوم به نابودی ، "بازگشت Defarge.
"باشکوه!" croaked مرد با ولع مصرف است.
شتو ، و همه نژاد؟ "نپرسید.
"شتو و همه نژاد ،" بازگشت Defarge.
"مرگ".
انسان گرسنه ، در صدای غوک یا وزغ دارای شور و شعف تکرار "باشکوه" و شروع به gnawing
یکی دیگر از انگشت.
: "آیا شما مطمئن هستید ، از ژاک دو ، از Defarge خواست" ، که هیچ خجالت می تواند بوجود می آیند
از شیوه ای ما را از نگه داشتن ثبت نام؟
بدون شک آن را بی خطر است ، برای هیچ کس فراتر از خودمان می تواند به کشف آن ، اما باید ما
همیشه قادر به کشف آن باشد -- یا باید بگویم ، او "؟
"ژاک" بازگشت Defarge ، رسم خود ، گفت : "اگر خانم همسر من متعهد به
نگه داشتن ثبت نام در حافظه خود به تنهایی ، او می توانست یک کلمه از آن را از دست بدهند -- نه هجا
از آن است.
بافتنی ، بخیه خود او و سمبل خود را ، آن را همواره به عنوان ساده باشد او
از خورشید باشد. اعتماد داشتن به در مادام Defarge.
این امر می تواند ساده تر برای ضعیف ترین ادم جبون و سرگردان که زندگی می کند ، برای پاک کردن خود از
وجود ، نسبت به پاک کردن یک حرف از نام و یا جنایات خود را از ثبت نام کشباف
مادام Defarge. "
سوفل از اعتماد به نفس و تصویب ، و پس از آن مردی که hungered وجود دارد ،
پرسید : "آیا این روستایی ارسال می شود به زودی؟
من امیدوارم.
او بسیار ساده است ، او کمی خطرناک نیست؟
"او می داند هیچ چیز ، گفت :" Defarge. "حداقل چیزی بیش از راحتی که بالا بردن
خود را به چوبه دار از همان ارتفاع.
من خودم به اتهام با او ، به او اجازه دهید با من باقی می ماند و من به مراقبت از او را ، و مجموعه
او را در جاده های او.
او آرزوهای خود را به دیدن جهان زیبا -- پادشاه ، ملکه ، و دادگاه و اجازه دهید آنها را ببیند او را در
یکشنبه. "" چی؟ "انسان گرسنه را بانگ زد ، خیره.
"آیا این یک نشانه خوب است ، که او مایل به دیدن خانواده سلطنتی و اشراف؟"
"ژاک ، گفت :" Defarge "عاقلانه نشان می دهد شیر گربه ، اگر شما مایل به تشنگی برای
آن.
عاقلانه یک سگ طعمه های طبیعی خود را نشان می دهد ، اگر شما می خواهید او را به یک روز آن را پایین آورد. "
چیزی بیشتر گفته شد ، و mender جاده ها ، در حال حاضر dozing بر روی
پله بالاترین ، وضع خود را بر روی پالت بستر و برداشتن برخی از بقیه توصیه شد.
او نیاز به هیچ ترغیب ، و به زودی در خواب.
چهارم بدتر از شراب مغازه Defarge است ، به راحتی می توانند شده در پاریس یافت
برده استانی که درجه.
پس انداز برای ترس مرموز مادام که او دائما در حال خالی از سکنه بود ، عمر خود را
بسیار جدید و دلپذیر بود.
اما ، خانم در تمام طول روز در مقابله با او نشسته ، به طوری که به صراحت از او ناخودآگاه ، و غیره
به خصوص مصمم به درک است که بودن او وجود دارد تا به حال هر اتصال
با هر چیزی در زیر سطح ، که او
را تکان داد در کفش های چوبی خود را هر زمان که چشم خود را بر روی او روشن است.
، او را با خود ادعا کرد که آن را غیر ممکن به پیش بینی آنچه که بانوی ممکن است
بعد وانمود و او احساس اطمینان که اگر او باید آن را درخشان او را
سر آراسته شده به طوری وانمود کنیم که او تا به حال
دیده می شود او را به قتل و پس از پوست کندن از قربانی ، او infallibly را از طریق
با آن تا زمانی که بازی پخش شد.
بنابراین ، وقتی یکشنبه آمد ، mender از جاده بود مسحور نیست (هر چند او گفت : او
بود) برای پیدا کردن که خانم به همراه آقا و خود به ورسای بود.
علاوه بر این نگرانکننده بود که مادام بافندگی تمام راه وجود دارد ، در
عمومی انتقال آن علاوه بر این نگرانکننده بود با این حال ، به مادام در
جمعیت در بعد از ظهر ، هنوز هم با او
بافندگی در دست خود را به عنوان جمعیت منتظر برای دیدن حمل پادشاه و ملکه است.
کار سخت ، مادام ، گفت : "یک مرد در نزدیکی او.
"بله" پاسخ مادام Defarge ؛ "من برای انجام یک معامله خوب است."
"چه شما را ، مادام؟" "بسیاری از چیزها می شود."
به عنوان مثال --
"برای مثال ،" بازگشت خانم Defarge ، composedly ، "کفن است."
مرد کمی دورتر نقل مکان کرد ، به محض اینکه او می تواند ، و mender از جاده
خود را با کلاه نقابدار آبی اش دامن زد : احساس mightily نزدیک و ظالمانه است.
اگر او نیاز به یک شاه و ملکه را به او بازگرداند ، او خوش شانس به در داشتن چاره خود بود
در دست ، برای ، به زودی شاه بزرگ روبرو شد و ملکه رو عادلانه در آمد طلایی خود را
مربی ، با حضور چشم گاو درخشان
دادگاه خود ، پر زرق و برق بسیاری از خانم ها می خندیدند و اربابان ریز و در
جواهرات و ابریشم و پودر و شکوه و جلال و ظرافت spurning ارقام
چهره سخاوتمندانه موهن از هر دو جنس ،
mender از جاده خود را حمام ، آنقدر به مسمومیت موقت خود ، که او
فریاد زنده باد شاه ، زنده باد ملکه ، همه و همه چیز زنده باد!
اگر او همه جا حاضر ژاک هرگز در زمان او شنیده بود.
سپس ، باغ ها ، حیاط ، تراس ها ، چشمه ها ، بانک سبز ، پادشاه بیشتر وجود دارد
و ملکه ، چشم بیشتر بول ، اربابان و بانوان ، زنده باد همه آنها! تا زمانی که
کاملا با احساسات گریستم.
در طول کل این صحنه ، که حدود سه ساعت به طول انجامید ، او مقدار زیادی از
فریاد و گریه و شرکت احساساتی ، و در سراسر Defarge به او برگزار شده توسط
یقه ، اگر او را مهار از
پرواز در اشیاء دلبستگی کوتاه خود و پاره شدن آنها را به قطعات.
"براوو" گفت : Defarge ، با دست زدن او را در پشت هنگامی که آن را بیش از ، مانند یک حامی ؛ "شما
یک پسر خوب! "
mender از جاده ها در حال حاضر آمدن خود ، و عدم اعتماد داشتن ساخته شده
اشتباه در تظاهرات اواخر او ؛ اما هیچ.
، گفت : "شما هموطنان ما می خواهیم" Defarge ، در گوش او ، "شما را به این احمق ها معتقدند
که آن را برای همیشه تاریخ و زمان آخرین. سپس ، آنها گستاخ تر ، و از آن است
نزدیکتر به پایان رسید. "
"هی" گریه mender از جاده ها ، تاملی "که درست است."
"این احمق می دانم هیچ چیز.
در حالی که آنها نفس خود را خوار شمردن ، و آن را برای همیشه و همیشه متوقف ، در شما و یا در یک
صدها مثل شما و نه در یکی از اسب یا سگ خود ، آنها فقط می دانم
نفس خود را به آنها می گوید.
اجازه دهید آنها را فریب و پس از آن ، کمی طولانی تر می توانید آنها را فریب بیش از حد ".
مادام Defarge superciliously در مشتری نگاه کرد و در تایید راننده سرشونو تکون دادن.
"همانطور که به شما گفت :" او شما را فریاد و ریختن اشک برای هر چیزی ، اگر آن را نشان می دهد
و سر و صدا. بگو! آیا می خواهید نه؟ "
"به راستی ، خانم ، من فکر می کنم تا.
برای لحظه ای. "
"اگر شما پشته بزرگ از عروسک های نشان داده شده بودند ، و بر آنها مجموعه ای به دل و جرات آنها را به
قطعات و چپاول کردن آنها را برای مزیت خود را ، شما می توانید انتخاب کنید از ثروتمندترین
و gayest.
بگو! آیا شما نیست؟ "" به راستی بله ، خانم. "
"بله. و اگر شما یک گله از پرندگان قادر به پرواز نشان داده شده بودند ، و دو نفر در مجموعه
آنها را به آنها نوار پر خود را برای مزیت خود را ، شما می توانید پس از تنظیم
پرندگان از بهترین پر نمی خواهد شما را "؟
"درست است ، خانم."
"شما هم عروسک و پرندگان را دیده اند ، به روز ، گفت :" خانم Defarge ، با موج
دست خود را به سمت جایی که آنها شده بودند آشکار "در حال حاضر ، به خانه!"
>
کتاب دوم : طلایی موضوع فصل شانزدهم است.
هنوز بافندگی
Defarge مادام و مسیو شوهرش را به دوستانه بازگشت به اغوش حمل کردن از سنت
آنتوان ، در حالی که یک ذره در یک کلاه آبی رنگ toiled از طریق تاریکی ، و از طریق گرد و غبار ،
و پایین مایل خسته از خیابان توسط
ایستگاه فرعی ، از رسیدگی به آرامی به سمت آن نقطه از قطب نما که در آن شتو
موسیو مارکی ، در حال حاضر در قبر او ، گوش درختان زمزمه.
چنین اوقات فراغت فراوان چهره های سنگ ، در حال حاضر ، برای گوش دادن به درختان و به
چشمه ، که scarecrows روستا چند که در تلاش خود را برای گیاهان به خوردن و
قطعاتی از چوب مرده ، به منظور سوزاندن ، منحرف
در درون نزد حیاط سنگ بزرگ و تراس راه پله ، آن را در بر داشت به عهده
علاقه داشتن به گرسنگی خود را که عبارت از چهره ها تغییر داده شد.
شایعه فقط در این روستا زندگی می کردند -- به وجود ضعف و لخت وجود دارد ، به عنوان آن
مردم مجبور بودند -- که زمانی که چاقو زده به خانه ، چهره ها تغییر می کند ، از چهره
افتخار به چهره خشم و درد ، همچنین ،
که هنگامی که آن شکل آویزان تا چهل فوت بالاتر از چشمه برده شد ، آنها
تغییر دوباره ، و با مته سوراخ نگاه ظالمانه بودن avenged ، که آنها از این ببعد
خرس برای همیشه.
در صورت سنگ بر پنجره بزرگ تخت اتاق که در آن قتل انجام گرفت ،
دو dints خوب در بینی sculptured اشاره شد ، که همه
به رسمیت شناخته شده ، که هیچ کس از دیده بود
سن داشته باشد ؛ و در موارد کمیاب هنگامی که دو یا سه دهقانان پاره پاره از ظهور
جمعیت را به جوانه زدن عجولانه در موسیو مارکی تبدیل به سنگ شده است ، انگشت لاغر
به آن را داشته باشد نه برای یک دقیقه اشاره کرد ،
قبل از همه آنها در میان خزه و برگ دور شروع شده است ، همانند خرگوش های صحرایی خوش شانس تر
که می توانند یک زندگی وجود دارد.
شتو و حوت ، صورت سنگ و شکل آویزان ، لکه های قرمز در کف سنگ ،
و آب خالص در روستا و -- هزاران هکتار از زمین های -- یک کل
استان فرانسه -- خود تمام فرانسه -- دراز
زیر آسمان شب ، را به یک خط مو وسعت کم نور متمرکز شده است.
بنابراین آیا تمام جهان ، با تمام عظمت و littlenesses آن ، در دروغ
برق زده ستاره.
و به عنوان دانش صرف انسان می تواند یک شعاع از نور و تقسیم و تجزیه و تحلیل شیوه ای از آن
ترکیب ، بنابراین ، sublimer هوش ممکن است در ضعیف درخشانی از این زمین به عنوان خوانده شده
ما ، هر فکر و عمل می کنند ، هر معاون و
فضیلت ، به هر موجودی مسئول بر روی آن.
Defarges ، زن و شوهر ، lumbering زیر نور ستاره آمد ، خود را در
وسیله نقلیه عمومی ، که دروازه پاریس بکجا سفر خود به طور طبیعی تمایل.
توقف معمول در پاسدارخانه مانع وجود داشت ، و فانوس های معمول آمد
نظر اجمالی مطرح برای معاینه معمول و پرسش.
موسیو Defarge alighted ، دانستن یک یا دو نفر از دشمن وجود دارد ، و یکی از
پلیس. دوم صمیمی با او ، و
محبت در آغوش گرفت.
هنگامی که سنت آنتوان بود دوباره Defarges در بال تاریک خود enfolded ، و آنها ،
در نهایت در نزدیکی مرزهای سنت alighted بودند ، چیدن راه خود با پای پیاده
از طریق گل سیاه و امعاء و احشاء او
خیابان ، مادام Defarge شوهرش صحبت کرد :
"بگو آن به بعد ، دوست من ، آنچه ژاک از پلیس می گویند تو؟"
"بسیار کمی به شب ، اما همه او می داند.
یکی دیگر از جاسوسی برای سه ماهه ما سفارش وجود دارد.
ممکن است بسیاری دیگر ، برای همه است که او میتواند بگوید ، اما او از یکی می داند. "
EH خوب! گفت : "خانم Defarge ، بالا بردن ابرو خود را با کسب و کار هوا سرد است.
لازم است او را ثبت نام می باشد. چگونه می توانم که انسان آنها تماس بگیرید؟ "
"او به زبان انگلیسی است."
"پس چه بهتر. نام او؟ "
"Barsad ، گفت :" Defarge ، ساخت آن را با تلفظ فرانسوی است.
اما ، او خیلی مراقب باشید که آن را دریافت کنید با دقت شده بود ، که او پس از آن املای آن را با
صحت کامل. "Barsad ، تکرار :" مادام.
"خوب.
نام مسیحی؟ "" جان "
"جان Barsad ،" تکرار مادام ، پس از زمزمه آن را یک بار به خودش.
"خوب.
ظاهر او است شناخته شده "است؟
"سن ، حدود چهل سال ، قد ، حدود پنج فوت نه موهای سیاه و سفید ، رنگ تیره ؛
به طور کلی ، و نه خوش تیپ چهره ، چشم تیره ، صورت نازک ، بلند ، و زرد رنگ است ؛ بینی
عقابی ، اما نه مستقیم ، داشتن
عجیب و غریب تمایل به سمت گونه سمت چپ ؛ بیان ، بنابراین ، شوم ".
"EH ایمان من. این پرتره است! گفت : "خانم ، خنده.
"او باید ثبت نام تا فردا."
آنها را به شراب مغازه ، که تعطیل شده بود (برای آن نیمه شب بود) تبدیل شده ، و در کجا
مادام Defarge بلافاصله پس از خود در پشت میز خود در زمان ، شمارش moneys کوچک که تا به حال
در طول غیبت او گرفته شده ، مورد بررسی قرار
سهام ، از طریق ورودی در کتاب رفت ، ساخته شده نوشته های دیگر خود را ،
بررسی خدمت به انسان در هر راه ممکن ، و در نهایت او را رد کرد و به رختخواب.
سپس او تبدیل محتویات کاسه پول را برای بار دوم ، و
شروع به پیچیدگی آنها را در دستمال خود را در زنجیره ای از گره های جداگانه برای امن
نگهداری در طول شب است.
این در حالی است Defarge ، با لوله خود را در دهان او ، راه می رفت بالا و پایین ، complacently
توصیف ، اما دخالت هرگز ، که در این وضعیت ، در واقع ، به عنوان کسب و کار و
امور داخلی خود را ، او راه می رفت بالا و پایین از طریق زندگی است.
شب گرم بود و ناپاک مغازه ، نزدیک و بسته احاطه شده تا یک محله ،
بد بو بود.
حس بویایی موسیو Defarge به هیچ وجه ظریف بود ، اما سهام از شراب
قال کردن بسیار قوی تر از همیشه طعم ، و به همین ترتیب سهام رم و برندی و
aniseed.
او ترکیبی از بوی whiffed دور ، او را دودی از لوله اش.
"شما خسته ، گفت :" خانم ، بالا بردن نگاه خود را به عنوان او گره خورده پول.
"فقط بو معمول وجود دارد."
"من یک کمی خسته ،" شوهرش را تصدیق می کنند.
شما کمی افسرده است ، بیش از حد ، گفت : "مادام که سریع چشم شده بود ، هرگز به طوری
قصد در حساب ، اما آنها تا به حال به حال دو ray یا برای او.
"اوه ، مردان ، مردان!"
"اما عزیز من!" آغاز شد Defarge. "اما عزیز من!" تکرار مادام ، nodding
بصورتی پایدار و محکم ، "اما عزیز من! شما ضعف قلب به شب ، عزیزم! "
"خب ، پس ، گفت :" Defarge ، تا اگر تصور می شد واپیچیدن از پستان او ، "آن _is_
مدت زمان طولانی "گفت :" این یک زمان طولانی ، "تکرار همسرش ؛
"و هنگامی که آن را مدت طولانی نیست؟
نام Vengeance بود و عذاب نیاز به زمان طولانی آن است که حکومت ".
"این کار یک مدت طولانی به اعتصاب یک مرد با رعد و برق را ندارد ، گفت :" Defarge.
"چه مدت" ، خواستار مادام ، composedly ، "آن را به ایجاد و ذخیره
رعد و برق؟ به من بگو. "
Defarge بزرگ سر خود را متفکرانه ، تا اگر چیزی در آن بیش از حد وجود دارد.
"این کار یک مدت طولانی را ندارد ، گفت :" مادام "برای زلزله به بلع
شهر.
EH خوب! به من بگو چه مدت آن طول می کشد تا آماده
زلزله؟ "و" مدت طولانی ، گمان می کنم ، گفت : "Defarge.
"اما هنگامی که آن آماده است ، آن را می گیرد ، و به همه چیز قطعه قبل از آن grinds.
در این میان ، این است که همیشه آماده است ، هر چند آن را دیده یا شنیده است.
این تسلی خود است.
نگه داشتن آن. "او یک گره را با چشمان فلش گره خورده است ، تا اگر
این کنترل یک دشمن.
"من تو را می گویند ، گفت :" خانم ، گسترش دست راست خود را ، برای تاکید ، که با وجود آن که
یک مدت طولانی در جاده ها ، آن را در جاده ها است و آینده است.
من به تو آن خلوت هرگز ، و هرگز متوقف نمی.
من به تو می گویند آن است که همیشه پیشرفت است.
به اطراف نگاه کنید و در نظر گرفتن زندگی از همه جهان است که ما می دانیم ، در نظر گرفتن چهره ها
از همه جهان است که ما می دانیم ، در نظر گرفتن خشم و نارضایتی که شورش و قیام روستاییان
آدرس خود را با بیشتر و بیشتر یقین هر ساعت است.
آیا چنین چیزهایی تاریخ و زمان آخرین؟ BAH! من به شما مسخره است. "
"زن شجاع من ،" بازگشت Defarge ، ایستاده پیش از او با سر خود را کمی خم ، و
دست های خود را clasped در پشت او ، مانند یک دانش آموز سر براه و توجه قبل از او
catechist ، "من این همه سوال نیست.
اما آن را تا مدت زمان طولانی به طول انجامید و امکان پذیر است -- می دانید ، همسر من ، آن است که
ممکن است -- که آن را نمی ممکن است ، در طول زندگی ما ".
EH خوب!
پس چگونه؟ "خواستار مادام ، بستن یکی دیگر از گره ، تا اگر دشمن دیگری نیز وجود دارد
خفه. "خب!" گفت : Defarge ، با نیم
شکایت و بی اعتنایی تلقی نیمی عذرخواهانه.
"ما باید پیروزی را نمی بینم." "ما باید کمک کرده اند آن را" بازگشت مادام ،
با دست دادن خود را در عمل قوی. "چیزی که ما انجام می دهیم ، بیهوده انجام می شود.
به اعتقاد من ، با تمام روح من ، که ما باید پیروزی را ببینید.
اما حتی اگر نه ، حتی اگر من می دانستم که قطعا نه ، من گردن یک اشراف زاده و نشان می دهد
حاکم ستمگر یا مستبد ، و هنوز هم من -- "
سپس خانم ، با دندانهای او ، گره خورده گره بسیار وحشتناک در واقع.
"توقف" گریه Defarge ، قرمزی کمی اگر او احساس به اتهام با بزدلی ؛ "من
بیش از حد ، عزیز من ، در هیچ چیز متوقف می شود. "
"بله! اما این ضعف خود را این است که شما گاهی اوقات نیاز به مراجعه به قربانی خود را و شما
فرصت ، برای شما حفظ کند. حفظ خود را بدون آن.
هنگامی که زمان می آید ، اجازه دهید به یک ببر و شیطان سست ، اما منتظر زمان با
ببر و شیطان زنجیر -- نشان داده نشده است -- هنوز همیشه آماده ".
مادام نتیجه گیری این قطعه از توصیه های قابل توجه کم کم به او اجرا
مقابله با زنجیره خود را از پول به عنوان اگر او زدم مغز خود ، و سپس جمع آوری
دستمال های سنگین زیر بازوی او را در
شیوه ای بی سر و صدا ، و مشاهده که آن زمان برای رفتن به رختخواب بود.
بعد نیم روز زن قابل تحسین در محل معمول خود را در فروشگاه شراب را دیدم ، بافندگی
دور پشتکاری قابل ملاحظه.
گل سرخ دراز در کنار او ، و اگر او در حال حاضر و پس از آن نگاه گل ، آن را با هیچ بود
تخلف از معمول هوا سرگرم خود.
چند از مشتریان ، نوشیدن و آشامیدن ، ایستاده و یا نشسته وجود دارد ، پاشیده
در مورد.
روز بسیار گرم ، و انبوه مگس ها ، که گسترش کنجکاو خود را و
perquisitions پرماجرا را به همه عینک glutinous کمی نزدیک مادام ، سقوط کرد
در پایین مرده است.
مرگ خود را بدون تاثیر بر سایر مگس ها را promenading که نگاه ساخته شده
آنها را در جالبترین شیوه ای (که اگر خود آنها فیل ها ، و یا چیزی به عنوان
دور) ، تا زمانی که همان سرنوشت را ملاقات کرد.
عجیب به نظر چگونه مگس بی پروا -- شاید آنها به همان اندازه در دادگاه فکر
که روز آفتابی تابستانی.
رقم در درب ورود به سایه در مادام Defarge که او احساس می انداخت
یک گذرواژه جدید.
او پایین بافندگی خود را بنا نهاد و شروع به پین او گل رز را در سر ، لباس خود را ، قبل از او
نگاه این رقم است. کنجکاو شد.
لحظه مادام Defarge صورت گرفت تا گل سرخ ، مشتریان را متوقف صحبت کردن ، و شروع
به تدریج تعداد آن را به رها کردن از فروشگاه شراب. "روز به خیر ، خانم ، گفت :" تازه وارد.
"روز به خیر ، آقا."
او آن را با صدای بلند گفت ، اما افزوده شده به خودش ، به عنوان او بافندگی خود را از سر گرفت : "Hah! روز خوش ،
سن حدود چهل سالگی ، ارتفاع حدود پنج فوت نه موهای سیاه و سفید ، به طور کلی خوش تیپ و نه
هیدراتاسیون ، تیره رنگ ، چشم تیره ، نازک ،
صورت دراز و زرد رنگ ، بینی عقابی اما نه راست ، داشتن تمایل عجیب و غریب
به سمت چپ گونه که گویا بیان شوم!
روز خوب ، و تمام! "
"داشتن خوبی به من یک لیوان کوچک از کنیاک قدیمی ، و یک لقمه از سرد
آب شیرین ، خانم. "مادام با هوا مودب و تطابق دادن.
"کنیاک Marvellous این ، خانم!"
این اولین بار است که آن را به حال به حال شده است به طوری قدردانی شد ، و مادام Defarge دانستند
به اندازه کافی از سابقه خود را بدانند بهتر است. با این حال ، او گفت ، که کنیاک
flattered ، و زمان تا بافندگی او.
بازدید کننده انگشتان دست او را برای چند لحظه تماشا کرده ام ، و در زمان فرصت
مشاهده به طور کلی. "شما با مهارت بزرگ ، مادام گره شده است."
"من به آن عادت کرده اند."
الگوی زیبا بیش از حد! "" _You_ فکر می کنم پس؟ "گفت : خانم ، به دنبال در
او را با یک لبخند. "قطعا.
ممکن است یکی بپرسید آنچه در آن است؟ "
"تفریح و سرگرمی ، گفت :" خانم ، هنوز هم به دنبال او را با یک لبخند در حالی که انگشتان او منتقل شده
nimbly. "برای استفاده کنم؟"
"این موضوع بستگی.
من ممکن است استفاده برای آن یک روز را پیدا کنید. اگر من -- خوب ، گفت : "خانم ، نقاشی
نفس و nodding سر خود را با یک نوع استرن از غمزه ، "من آن! استفاده از"
قابل توجه بود ، اما به نظر می رسید ، طعم و مزه سنت آنتوان شود قطعا مخالف
Rose در تاریخ سر و لباس خانم Defarge.
دو مرد به طور جداگانه گرفت و اطلاعات مربوط به نوشیدنی سفارش شده بود ، زمانی که ، ابتلا به
آنها به خطر افتاد ، دید که تازگی ، تظاهر به دنبال به اگر برای برخی از
دوستی که وجود ندارد ، و رفت.
همچنین ، از کسانی که آنجا شده بود و زمانی که این بازدید کننده وارد بود ، یکی سمت چپ وجود دارد.
همه آنها کاهش یافته است خاموش است. جاسوسی چشم هایش را باز نگه داشته بود ، اما تا به حال
قادر به تشخیص هیچ نشانه ای.
آنها در فقر زده ، purposeless ، شیوه ای تصادفی بود دور lounged ،
کاملا طبیعی و غیر قابل سرزنش است.
"_John_ ،" فکر مادام ، چک کردن کار خود را به عنوان انگشت او کشباف و چشم او
نگاه غریبه. اقامت طولانی به اندازه کافی ، و من باید گره
'BARSAD' قبل از اینکه شما بروید. "
"شما باید شوهر ، مادام؟" و "به من بدهید."
"؟" و "بدون فرزند است."
"کسب و کار بد به نظر می رسد؟"
"کسب و کار بسیار بد است ، مردم آنقدر فقیر است."
"آه ، بدشانس ، بدبخت مردم! پس مظلوم است ، بیش از حد -- که شما می گویید ".
مادام retorted : "به عنوان _you_ می گویند ،" اصلاح او را ، و ماهرانه بافندگی چیزی اضافی
به نام او که boded او خوب است. "من را عفو کنند ، مطمئنا از آن من بود که گفت : بنابراین ،
اما شما به طور طبیعی فکر می کنم تا.
البته _I_ فکر می کنید؟ "بازگشت مادام ، در بالا
صدا. "من و شوهرم به اندازه کافی برای انجام نگه دارید
این مغازه شراب باز ، بدون تفکر.
همه ما فکر می کنیم ، در اینجا ، این است که چگونه به زندگی می کنند. که _we_ موضوع فکر می کنم ، و آن را
به ما می دهد ، از صبح تا شب ، به اندازه کافی برای فکر کردن در مورد ، بدون شرم آور به سر ما
در مورد دیگران.
_I_ برای دیگران فکر می کنم؟ نه ، نه.
جاسوسی که وجود دارد را انتخاب کنید تا هیچ خرده او می تواند در پیدا کردن و یا به آن بود ، آیا اجازه نمی دهد
بافل او دولت خود را در چهره شیطانی خود ابراز ، اما با هوا ایستاد
غیبت دلاوری ، تکیه آرنج خود را بر روی
شمارنده کمی مادام Defarge ، و گاهی اوقات sipping کنیاک خود.
"کسب و کار بد این ، خانم ، اعدام گاسپارد.
آه! گاسپارد فقیر! "
با آه از رحمت بزرگ است. "ایمان من!" بازگشت مادام ، خونسردی و
آرامی ، "اگر مردم در استفاده از چاقو برای مقاصد از جمله ، آنها باید برای آن پرداخت.
او می دانست که از قبل آنچه را که قیمت لوکس خود بود ، او به پرداخت قیمت ".
گفت : "به اعتقاد من ، جاسوسی ، حذف صدای نرم خود را به یک تن که به دعوت
اعتماد به نفس و بیان حساسیت انقلابی مجروح در هر
عضلات صورت ستمکار خود را : "به باور من وجود دارد
شفقت و خشم در این محله است ، دست زدن به هموطنان فقیر؟
بین خودمان وجود دارد؟ "پرسید : خانم ، vacantly.
"آیا وجود دارد؟"
"-- در اینجا شوهر من گفت :" مادام Defarge.
همانطور که حافظ از شراب فروشگاه وارد شده در درب ، جاسوسی او را با دست زدن به ادای احترام کردند
کلاه خود ، و گفت ، با یک لبخند سرگرم ، "روز به خیر ، ژاک!"
Defarge کوتاه متوقف شد ، و به او خیره شد.
نه کاملا اعتماد به نفس تا از حد ، و یا کاملا تا "روز به خیر ، ژاک" جاسوسی تکرار
آسان لبخند زیر خیره. "خود را فریب شما ، آقا ،" بازگشت
حافظ از شراب فروشگاه.
"من شما اشتباه دیگر. این نام من نمی باشد.
ارنست Defarge من. "" این همان است ، گفت : "جاسوسی ، ظریفانه
اما discomfited بیش از حد : "روز به خیر!"
"روز به خیر!" پاسخ Defarge ، با خشگی.
"من بود گفت : خانم ، که با آنها من تا به حال لذت بردن از چت وقتی که وارد کرده اید ،
که آنها به من بگویید وجود دارد -- و جای تعجب نیست -- همدردی و خشم در سنت آنتوان ،
دست زدن به سرنوشت ناراضی از فقرا گاسپارد. "
"هیچ کس به من گفت ، گفت :" Defarge ، تکان دادن سر خود را.
"من می دانم که هیچ چیز از آن است."
گفت : آن را ، او را پشت شمارنده کمی به تصویب رساند ، و با دست خود را بر رسید
پشت صندلی همسرش ، به دنبال بیش از شخص به آنها بودند که مانع
هر دو مخالف بود ، و آنها هر کدام از آنها را با بزرگترین رضایت شات.
جاسوسی ، به خوبی به کسب و کار خود استفاده می شود ، نگرش ناخودآگاه خود را تغییر دهید ، اما
شیشه کمی خشک خود را از کنیاک ، در زمان یک جرعه آب تازه ، و برای دیگری پرسید :
شیشه از کنیاک.
Defarge مادام آن ریخت برای او ، در زمان بافندگی را دوباره ، و کمی hummed
آهنگ بیش از آن.
"شما به نظر می رسد این سه ماهه به خوبی می دانیم؟ است که می گویند ، بهتر از من مشاهده
Defarge. "نه در همه ، اما من امیدوارم که آن را می دانم بهتر است.
من تا عمیقا در ساکنان بدبختی آن علاقه مند است. "
"Hah!" muttered Defarge.
"لذت بردن از و گو با شما ، موسیو Defarge ، به یاد می آورد به من گفت" دنبال
جاسوسی ، "که من آن را به افتخار cherishing برخی از انجمن های جالب
با نام شما. "
"در واقع"! گفت Defarge ، با بی تفاوتی بسیار است.
"بله ، در واقع.
هنگامی که دکتر Manette منتشر شد ، شما ، داخلی قدیمی خود ، به اتهام از او ، من
می دانم. او به شما تحویل داده شد.
ببینید من از شرایط مطلع گردید؟ "
Defarge "گفت : چنین است واقع ، قطعا".
او به حال آن را به او ابلاغ ، در لمس تصادفی از آرنج همسرش را به عنوان او
کشباف و warbled ، که او بهتر انجام دهید به آنها پاسخ دهید ، اما همیشه با اختصار.
"آن را به شما بود ، گفت :" جاسوس "که دخترش آمد و آن را از مراقبت از شما بود
که دخترش او را گرفت ، همراه با مسیو قهوه ای شسته و رفته ، چگونه او نامیده می شود --؟
در کلاه گیس کمی -- کامیون -- بانک Tellson شرکت -- را به انگلستان "
چنین است که واقعیت است ، تکرار Defarge. "بسیار جالب remembrances!" گفت :
جاسوسی.
"من شناخته شده دکتر Manette و دختر او ، در انگلستان است."
"بله؟" گفت : Defarge. "شما از حد در مورد آنها را نمی شنوند و در حال حاضر؟ گفت :
جاسوسی.
"نه ، گفت :" Defarge. "در واقع ،" مادام زده ، تا به دنبال
از کار او و ترانه کم کم به او ، "ما هرگز در مورد آنها را بشنود.
دریافت اخبار از ورود امن خود را ، و شاید نامه دیگری ، یا شاید دو ؛
، اما از آن زمان به بعد ، آنها به تدریج جاده ها خود را در زندگی گرفته شده -- ما ، مال ما -- و ما
برگزار مکاتبات ندارد. "
"کاملا بنابراین ، مادام ،" جاسوس پاسخ :. "او در حال رفتن به ازدواج کرد."
"رفتن" در واقع همان تکرار مادام. "او بسیار به اندازه کافی بوده است ازدواج کرده
مدتها پیش.
زبان انگلیسی سرد هستند ، به نظر من. "" آه! شما می دانید من انگلیسی است. "
"من درک زبان خود را ، بازگشت :" مادام "و آنچه را که زبان است ، گمان می کنم
مرد است. "
شناسایی به عنوان یک تعریف او را ندارد ، اما او ساخته شده از آن ، و
تبدیل آن را با خنده. پس از sipping کنیاک خود را به پایان ، او
ارسال :
"بله ، خانم Manette به ازدواج است. اما نه به انگلیسی ، به یک ، که ، مانند
خودش ، فرانسوی تولد. و سخن گفتن از گاسپارد (آه ، گاسپارد فقیر!
این که ظالمانه و بی رحمانه بود!) ، آن چیزی که کنجکاو است که او برای ازدواج با برادرزاده
موسیو مارکی ، برای آنها گاسپارد متعال بود که ارتفاع پای بسیاری از ؛
به عبارت دیگر ، در حال حاضر مارکی.
اما او در انگلستان زندگی می کند ناشناخته است ، او را به هیچ مارکی وجود دارد ، او آقای چارلز Darnay.
D' Aulnais نام خانوادگی مادر او است. "
مادام Defarge کشباف و به طور پیوسته است ، اما اطلاعاتی یک اثر قابل لمس بر او
شوهر.
انجام آنچه او را ، در پشت شمارنده کمی ، به عنوان برجسته ای از نور و
روشنایی لوله او ، او ، آشفته شد و دست خود را قابل اعتماد نیست.
جاسوسی بدون جاسوس بوده است اگر او شکست خورده بود به آن را ببینید ، و یا ضبط آن را در خود
ذهن داشته باشند.
پس از ساخته شده ، حداقل ، این آمار ، هر آن ممکن است به اثبات ارزش ، و هیچ
مشتریان در آینده به او کمک کند به هر گونه دیگر ، آقای آنچه او پرداخت می شود Barsad
مست است ، و در زمان مرخصی او : گرفتن مناسبت
می گویند ، به شیوه ای نجیبانه ، قبل از او ترک است که او مشتاقانه منتظر به
لذت بردن از دیدن دوباره موسیو و مادام Defarge.
برای چند دقیقه پس از او را به حضور بیرونی سنت آنتوان ، پدید آمده بود
زن و شوهر باقی مانده او را دقیقا مطابق با آنها را ترک کرده بودند ، تا مبادا او دوباره آمد.
"آیا می توانم از آن درست باشد" ، گفت : Defarge ، در صدای کم ، به دنبال همسرش را به عنوان او ایستاده
سیگار کشیدن با دست خود را بر پشت صندلی خود را : "آنچه که او گفته است از Ma'amselle
Manette؟ "
از آن است که : "او گفت ،" بازگشت خانم ، بلند کردن ابرو او کمی ،
احتمالا نادرست است. ولی ممکن است درست باشد. "
"اگر از آن است --" Defarge آغاز شد و متوقف شد.
"اگر در آن است؟" تکرار همسرش. "-- و اگر چنین شود می آیند ، در حالی که ما برای زندگی
آن را ببینید پیروزی -- من امیدوارم که ، به خاطر او ، سرنوشت شوهرش نگه داشتن از
فرانسه. "
"سرنوشت شوهر وی ، گفت :" خانم Defarge ، با خونسردی معمول خود را ، "
او را که در آن او را برای رفتن ، و او را به پایان است که او را پایان منجر شود.
این همه من می دانم این است. "
اما بسیار عجیب و غریب -- در حال حاضر ، حداقل ، آن را بسیار عجیب و غریب نیست "-- گفت : Defarge ، و نه
شفاعت با همسر خود به او را وادار به آن اقرار "که پس از تمام همدردی ما
موسیو پدرش ، و خودش ، او را
نام همسر باید در زیر دست خود را در این لحظه ممنوعه ، توسط طرف
که سگ دوزخی است که فقط به ما چپ؟ "" همه چیز عجیب تر که اتفاق خواهد افتاد که
آن آمده است ، پاسخ داد : "مادام.
"من به آنها هر دو در اینجا ، یقین و آنها هر دو در اینجا برای شایستگی های خود ؛
کافی است. "
او نورد بافندگی خود را هنگامی که او تا به حال گفت که این واژه ها ، و در حال حاضر در زمان
از دستمال است که در مورد سرش زخم شده بود افزایش یافت.
در هر سنت آنتوان بود حس غریزی که دکوراسیون اعتراض بود
رفته ، و یا سنت آنتوان در سازمان دیده بان برای ناپدید شدن آن ؛ باوجود این ، سنت انجام گرفت
شجاعت به سالن ، بسیار به زودی
پس از آن ، و شراب مغازه بهبود جنبه های همیشگی آن.
در شب آن روز ، که در آن فصل از همه دیگران سنت آنتوان ، خود تبدیل شده در داخل
خارج ، و نشست مراحل بر روی درب و پنجره ، دانشهای ، و آمد به گوشه و کنار از ناپسندیده
خیابان ها و دادگاه ها ، برای یک نفس از هوا ،
Defarge مادام با کار خود را در دست خود را به عبور از جایی به جای دیگر نقل مکان عادت کرده اند
و از گروه به گروه : یک مبلغ -- بسیاری مانند او وجود دارد -- مانند جهان
به خوبی انجام خواهد داد هرگز نژاد دوباره.
تمام زنان در کشباف.
آنها کشباف چیزهای بی ارزش ، اما ، کار مکانیکی ، جایگزین مکانیکی
برای خوردن و نوشیدن ، دست ها نقل مکان کرد برای فک و دستگاه گوارش :
اگر هنوز هم انگشتان استخوانی شده بود ،
معده می شده اند قحطی pinched.
اما ، با انگشتان دست رفت ، چشم ها رفت ، و افکار است.
و مادام Defarge نقل مکان کرد از گروه به گروه ، همه سه رفت و سریعتر و
fiercer در میان هر گره کمی از زنان که او سخن گفته بود و پشت سر گذاشت.
شوهر او دودی در درب خود را ، به دنبال به بعد از او با تحسین است.
"زن زیادی" گفت که او "یک زن قوی ، زن بزرگ ، زن frightfully بزرگ!"
تاریکی در اطراف بسته شد و پس از آن آمد زنگ زنگ های کلیسا و از راه دور
ضرب و شتم از طبل های نظامی در حیاط قصر ، به عنوان زنان شنبه بافندگی ،
بافندگی.
تاریکی آنها را احاطه.
یکی دیگر از تاریکی شد بسته شدن در به عنوان مطمئنا ، وقتی زنگ های کلیسا ، و سپس زنگ
خوش در بسیاری از برج کلیسا روح بیش از فرانسه است ، باید به غرش ذوب
توپ ؛ هنگامی که طبل های نظامی باید
ضرب و شتم به غرق صدای رنجور ، آن شب تمام قوی به عنوان صدای قدرت و
کافی ، آزادی و زندگی است.
بسیار بود بستن در مورد زنان که شنبه بافندگی ، بافندگی ، که آنها خود را
بسیار selves بسته شدن در اطراف یک ساختار هنوز unbuilt ، جایی که آنها به
نشستن بافندگی ، بافندگی ، شمارش سر انداختن.
>
کتاب دوم : موضوع فصل هفدهم طلایی.
یک شب
هرگز خورشید پایین رفتن با شکوه روشن تر در گوشه ای آرام در سوهو ، از یک
شب به یاد ماندنی که دکتر و دخترش نشسته زیر درخت هواپیما با یکدیگر است.
هرگز ظهور ماه با درخشندگی خفیف بیش از بزرگ لندن ، نسبت به آن
شب زمانی که آنها هنوز در زیر درخت نشسته و بر چهره خود تاباند
از طریق برگهای آن است.
لوسی بود به ازدواج کرده و فردا است. او در این شب ، گذشته برای او محفوظ می باشد
پدر ، و آنها به تنهایی زیر درخت هواپیما نشسته.
"شما خوشحال هستند ، پدر عزیزم؟"
"کاملا ، کودک من" آنها بود گفت : کمی ، هر چند که آنها به حال شده است
یک زمان بلند مدت وجود دارد.
هنگامی که آن را در عین حال نور کافی برای کار و خواندن بود ، او نه درگیر بود خودش را در
کار معمول خود را ، و نه به حال او به او بخواند.
او خودش را در هر دو روش به کار بود ، در کنار او زیر درخت ، و بسیاری از بسیاری از
زمان ؛ ، اما این بار کاملا مانند هر دیگری نبود و هیچ چیز نمی توانست آن را.
"و من بسیار خوشحالم به شب ، پدر عزیز.
من عمیقا خوشحال در عشق که آسمان تا برکت -- عشق من برای چارلز ، و
عشق چارلز برای من.
اما ، اگر زندگی من بودند تا نمی شود هنوز به شما وقف ، یا در صورتی که ازدواج من شد
به طوری چیده شده که آن را به عنوان به ما ، حتی به طول چند از این خیابان ، بخشی من
باید بیشتر ناراضی و خود را ملامت امیز در حال حاضر از من می توانم به شما بگویم.
حتی به عنوان آن است -- حتی به عنوان آن بود ، او می تواند او را فرمان نمی
صدا.
در مهتاب غم ، او را گردن clasped ، و چهره خود را بر او گذاشته شد
سینه می شود.
در مهتاب است که همیشه غم انگیز است ، به همان اندازه نور خورشید خود را -- به عنوان
نور به نام زندگی انسان است -- در آینده آن و رفتن آن است.
"عزیزترین عزیز!
آیا می توانید به من بگویید ، این آخرین باری که شما احساس می کنید کاملا ، کاملا مطمئن ، هیچ عواطف جدید
معدن ، و هیچ وظایف جدیدی از من ، همیشه بین ما در میان امدن؟
_I_ آن را می دانم ، اما شما آن را نمی دانم؟
در قلب خود را ، آیا احساس می کنید کاملا خاص؟ "
پدر او ، با قاطعیت شاد اعتقاد راسخ او می تواند به ندرت پاسخ
اند به عهده گرفت ، "کاملا مطمئن ، عزیزم!
بیشتر از آن ، "او اضافه کرد ، به عنوان او tenderly او را بوسید :" آینده من است به مراتب روشن تر ،
لوسی ، دیده می شود از طریق ازدواج شما ، از آنچه می توانست آن را -- نه ، از آن بود --
بدون آن. "
"اگر من می توانم امیدوارم _that_ ، پدر من --" اعتقادی آن است ، عشق!
در واقع آن است تا. در نظر بگیرید چگونه طبیعی و ساده از آن است که ،
عزیز من ، که آن را باید.
شما ، متعهد و جوان ، به طور کامل نمی تواند درک اضطراب من احساس کرده اند که
زندگی خود را باید هدر نرفته -- "او دست خود را نسبت به لب هایش را نقل مکان کرد ، اما او
آن را در خود گرفت ، و به تکرار کلمه.
-- تلف ، فرزند من -- نباید به هدر رفته ، گذشته از نظم طبیعی را لرزاند
چیز -- به خاطر من.
unselfishness شما را به طور کامل نمی تواند درک چقدر ذهن من تا به در رفته
این ، اما ، تنها از خود بپرسید ، چگونه می تواند شادی من کامل باشد ، در حالی که مال شما بود
ناقص؟ "
"اگر من تا به حال چارلز ، پدر من دیده می شود ، من باید با شما بسیار خوشحال بوده است."
او در پذیرش ناخودآگاه او لبخند زد که او را ناراضی بدون
چارلز ، که او را دیده و پاسخ :
»فرزند من ، شما او را ، و آن را چارلز.
اگر آن را به حال چارلز نشده است ، آن شده اند که دیگر.
یا اگر آن را هیچ دیگر شده بود ، من باید علت بوده است ، و پس از آن بخش تاریک
زندگی من که سایه خود را فراتر از خودم ، قالب گیری و که بر روی شما سقوط کرده است. "
این اولین بار بود ، به جز در دادگاه ، او را همیشه شنیدن او را به این دوره اشاره
از درد و رنج خود را.
این یک احساس عجیب و جدید را به او در حالی که حرف های او در گوش او بودند ، و او
به یاد آن را مدت ها پس از آن. "را مشاهده کنید!" گفت : دکتر Beauvais ، بالا بردن
دست خود را به سمت ماه.
"من در او را از زندان - پنجره نگاه کرد ، وقتی که من می تواند نور او را تحمل نمی کند.
من در او را هنگامی که آن را از جمله شکنجه به من شده است از درخشش او فکر می کنم پس از نگاه
آنچه که من از دست داده بود ، که من آن را سر من در مقابل ، دیوارهای من زندان مورد ضرب و شتم قرار گرفته است.
من در او ، نگاه در یک کشور بسیار کسل کننده و بی حال ، که من آن را از تصور
چیزی جز تعدادی خطوط افقی می تواند در سراسر او را در کامل قرعه کشی و
تعداد خطوط عمود بر که من می تواند آنها را از وسط قطع کردن. "
این بود : او در شیوه ای به سمت داخل و تعمق او افزوده شده ، به عنوان او را در ماه نگاه "
بیست در هر صورت ، من به یاد داشته باشید ، و بیستم مشکل به فشار وارد شد "
هیجان عجیب و غریب که با او شنیده ام او را به عقب برویم به آن زمان ، عمیق تر او ساکن
بر آن ، اما ، چیزی به او شوک در نحوه مرجع خود وجود دارد.
او فقط به نظر می رسید برای در تقابل قرار طرب حاضر و سعادت خود را با وخیم
استقامت بود که بیش از.
"من به او نگاه ، بینی هزاران بار بر جنین
از آنها اجاره شده بود. این که آیا آن را زنده بود.
این که آیا آن متولد شده بود زنده و یا شوک مادر فقیر آن را به قتل رسانده اند.
این که آیا آن را یک پسر بود که برخی از روز انتقام پدرش بود.
(زمان در زندان من وجود دارد ، هنگامی که تمایل من برای انتقام غیر قابل تحمل بود.)
این که آیا آن را یک پسر بود که داستان پدر خود را هیچ وقت نمی دانید که حتی ممکن است برای زندگی
وزن احتمال پدرش را با اراده خود و عمل خود را ناپدید شده.
این که آیا آن یک دختر بود که رشد یک زن می شود. "
او جلب کرد و نزدیک به او ، و گونه او را بوسید و دست او است.
"من در تصویر دختر من ، به خودم ، به عنوان کاملا فراموشکار من -- نه ،
در مجموع نادان از من ، و ناخودآگاه به من.
من کاربر به سایر نظرسنجی تا سال از سن او ، سال پس از سال است.
من را دیده اند او را به مردی که می دانستم هیچ چیزی از سرنوشت من ازدواج کرده است.
من در مجموع از یاد زنده جان خود را از دست ، و در آینده
نسل جای من خالی بود. "" پدر من!
حتی برای شنیدن است که شما تا به حال چنین افکار یک دختر که هرگز وجود نداشته ، اعتصاب به من
قلب به عنوان اگر من که فرزند شده بود. "" شما ، لوسی؟
آن را خارج از دلداری و مرمت شما به من آورده ، که
این remembrances بوجود می آیند ، و با تصویب بین ما و ماه در این شب گذشته.-- چه
من می گویم فقط در حال حاضر؟ "
"او می دانست هیچ چیز از شما است. او هیچ چیز را برای شما مراقبت می شود. "
"پس! اما در شب مهتاب دیگر ، وقتی که غم و اندوه و سکوت مرا لمس
در راه های مختلف -- من با چیزی مثل یک حس پر غصه از تحت تاثیر قرار می گیرند
صلح ، به عنوان هر گونه احساسات است که درد خود را برای
بنیاد می تواند -- من او را به عنوان آمدن به من در سلول من تصور ، و منجر من
به آزادی فراتر از قلعه است.
من تصویر خود را در مهتاب دیده می شود ، اغلب اوقات که من در حال حاضر شما به جز اینکه من
در آغوش من او را هرگز برگزار شد ، آن را میان پنجره کوچک رنده شده و درب ایستادند.
اما ، شما را در درک که کودک صحبت من از نیست؟ "
"شکل نیست ؛ -- -- عکس فانتزی؟"
"نه. این یک چیز دیگر بود.
آن را قبل از احساس آشفته من دید ایستاد ، اما هرگز از آن نقل مکان کرد.
فانتوم که به نظر من دنبال ، یکی دیگر از و فرزند واقعی بیشتری بود.
ظاهر خود را من می دانم که هیچ بیشتر از است که او مانند مادرش بود.
تا به حال که شباهت بیش از حد -- که شما -- اما یکسان نیست.
آیا می توانید به دنبال من ، لوسی؟
به سختی ، من فکر می کنم؟ من شک دارم شما باید انفرادی بوده است
زندانی به درک این تمایز درمانده. "
جمع آوری و آرام او شیوه ای می تواند خون خود را از در حال اجرا سرد جلوگیری نمی کند ، او به عنوان
در نتیجه سعی به anatomise وضعیت قدیمی خود است.
"در آن کشور صلح آمیز تر ، من او را تصور ، در مهتاب ، در آینده به
من و گرفتن من به من نشان می دهد که از زندگی زناشویی خود را به خانه پر از او بود
عشق ورزیدن به یاد پدرش از دست داده.
عکس من در اتاق او بود ، و من در نماز او بود.
زندگی خود فعال ، شاد ، مفید بود ، اما سابقه فقیر من pervaded آن همه ".
: "من که فرزند بود ، پدر من ، من نیمی از خیلی خوب نیست ، اما در عشق من که اول شد"
"و او به من نشان داد که فرزندان وی ، گفت :" دکتر Beauvais ، "و آنها شنیده بود
من ، و آموزش داده شده بود به من ترحم.
هنگامی که آنها زندان دولت را به تصویب رساند ، آنها را دور از دیوار frowning نگه داشته ، و
در میله های زندان خود را نگاه کرد ، و در زمزمه سخن گفت.
او می تواند به من تحویل هرگز ، من تصور که او همیشه من را به ارمغان آورد پس از نشان من
چنین چیزهایی. اما پس از آن ، به برکت با کمک از اشک ،
من بر زانو من افتاد ، و برکت او را. "
"من آن کودک هستم ، من امیدوارم ، پدر من است. O عزیزم ، عزیز من ، شما به من برکت دهد به عنوان
شور و شوق به فردا؟ "
"لوسی ، به خاطر دارم که این مشکلات قدیمی در دلیل است که من به شب برای عشق ورزیدن به شما
بهتر از کلمات را می توانید بگویید ، و سپاسگزار خدا برای شادی بزرگ من.
افکار من ، هنگامی که آنها wildest ، در نزدیکی شادی که من شناخته شده گل رز
با شما ، و این که ما قبل از ما داشته باشند. "
او را در آغوش گرفت ، رسما تقدیر او را به بهشت ، و متواضعانه تشکر شده بهشت
داشتن او را بر روی او عطا. و خداحافظ ، آنها را به خانه رفت.
هیچ bidden یکی به ازدواج اما آقای کامیون وجود دارد که حتی بدون وجود دارد
ساقدوش عروس اما بد قیافه خانم Pross.
این ازدواج بود را بدون تغییر در محل اقامت خود را از آنها قادر به شده است
آنرا گسترش دهد ، مصرف را به خود اتاق های بالایی که قبلا متعلق به
جعلی مستاجر مخفی هستند ، و آنها مورد نظر چیزی بیشتر.
دکتر Manette در شام کمی بسیار شاد شد.
آنها تنها سه در جدول ، و دوشیزه Pross سوم ساخته شده است.
او پشیمان است که چارلز بود وجود ندارد ؛ بیش از نیمی از دفع به اعتراض بود
طرح دوست داشتنی کوچک که او را دور نگه داشته و مشروب می نوشیدند به او محبت است.
بنابراین ، زمان برای او به پیشنهاد شب لوسی خوب آمد ، و آنها از هم جدا.
اما ، در سکون از ساعت سوم از صبح ، لوسی آمد طبقه پایین دوباره ،
و به سرقت برده را به اتاق خود و از ترس بی شکل آزاد نیست ، از قبل.
همه چیز ، با این حال ، در مکان خود بودند ، همه آرام و خواب او دراز ، سفید خود را
مو زیبا بر روی بالش untroubled ، و دست خود را آرام دروغ گفتن در لحاف.
او شمع بی نیاز خود را از راه دور در سایه قرار دهید ، رخنه کرد تا تخت او ، قرار داده و
سپس لب های او به او ، تکیه بیش از او ، و نگاه او.
، آب تلخ اسارت را به صورت خوش تیپ خود را پوشیده بود ، اما ، او تحت پوشش
آهنگ خود را با عزم قوی ، که او برگزار شد تسلط بر آنها
حتی در خواب او.
صورت قابل توجهی در مبارزه آرام و مصمم و نگهبانی خود را با
مهاجم غیب نمی شود در همه dominions گسترده ای از خواب ، که مشهود
شب.
او timidly دست خود را بر روی سینه عزیز خود گذاشته ، قرار داده و نماز که او ممکن است
تا کنون به عنوان واقعی به او به عنوان عشق او را آرزو می شود ، و به عنوان غم خود را سزاوار.
سپس ، او کناره گیری کرد دست او ، و بوسید لب هایش را یک بار دیگر ، و رفت.
بنابراین ، طلوع آفتاب آمد ، و از سایه برگ از درخت هواپیما بر خود را منتقل شد
صورت ، به نرمی به عنوان لب های او در دعا برای او نقل مکان کرده بود.
>
کتاب دوم : موضوع طلایی فصل هجدهم.
نه روز
ازدواج ، روز درخشان روشن است ، و آنها آماده در خارج از درب بسته بودند
اتاق پزشک ، جایی که او با چارلز Darnay صحبت شد.
آنها آماده بودند برای رفتن به کلیسا ، عروس زیبا ، آقای کامیون ، و دوشیزه Pross
به آنها این رویداد ، از طریق یک فرآیند تدریجی reconcilement به اجتناب ناپذیر ،
می شده اند یکی از سعادت مطلق است ، اما
برای در نظر گرفتن هنوز طولانی که برادرش سلیمان شده اند
داماد.
"و غیره ، گفت :" آقای کامیون ، که به اندازه کافی نمی توانست تحسین عروس ، و چه کسی بود
حرکت به گرد خود را در هر نقطه آرام و زیبا لباس او را ؛ "و غیره
آن را برای این بود ، لوسی شیرین من ، که من
شما در سراسر کانال به ارمغان آورد ، از جمله یک نوزاد!
خداوند به من برکت دهد! من فکر کردم آنچه که من انجام شده بود!
چگونه به آرامی به من ارزش تعهد من در دوست من آقای چارلز اعطا شد! "
"شما آن معنی نیست" ، اظهار داشت مبنی بر حقیقت امر دوشیزه Pross "و در نتیجه چگونه
آیا می دانید؟
مزخرف! "" واقعا؟
کامیون آقای ملایم گفت : خوب ، اما گریه نکن ".
می گوید : "من گریه نمی بود." وی افزود : خانم Pross ؛ "_you_ هستند."
"I ، Pross من؟" (در این زمان ، آقای کامیون جرأت می شود
دلپذیر با او را ، در مناسبت است.)
"شما بودند ، فقط در حال حاضر ، من تو را دیدم شما آن را انجام دهید ، و من در آن جای تعجب نیست.
چنین حال حاضر از بشقاب شما را ساخته اند 'EM ، کافی است را به اشک به
چشم کسی را.
با یک چنگال یا قاشق در مجموعه وجود ندارد ، "خانم Pross گفت :" که من
گریه نکن بیش از شب گذشته بعد از جعبه آمد ، تا من می توانم آن را نمی بینم. "
آقای کامیون گفت : "من به شدت احساس خشنودی ،" هر چند ، بر افتخار من است ، من تا به حال به هیچ وجه قصد
ارائه آن دسته از مقالات بی ارزش یاد نامرئی به هر یک.
عزیز من!
این مناسبت است که باعث می شود انسان گمان بر همه او دست داده است.
عزیزم ، عزیزم ، عزیز! اگر فکر می کنم که ممکن است وجود خانم
کامیون ، هر زمان این پنجاه سال تقریبا! "
"البته که نه!" از خانم Pross.
"شما فکر می کنم ممکن است هرگز وجود داشته است یک کامیون خانم؟" نجیب زاده پرسید : که
نام.
"پیف" دوباره خانم Pross ؛ "شما لیسانس در گهواره خود بودند."
"خب!" مشاهده آقای کامیون ، beamingly تنظیم کلاه گیس کمی خود را ، که به نظر می رسد
محتمل است ، بیش از حد. "
و شما را برای کارشناسی قطع شد ، دنبال دوشیزه Pross ، قبل از شما را در قرار داده شد
گهواره خود را. "
سپس ، من فکر می کنم ، گفت : "آقای کامیون ،" بود که من خیلی unhandsomely با برخورد ، و
من باید صدا در انتخاب الگوی من داشته اند.
به اندازه کافی!
در حال حاضر ، لوسی عزیزم ، "رسم بازویش soothingly دور کمر او ، آنها را می شنوم
حرکت در اتاق بعدی ، و دوشیزه Pross و من ، به عنوان دو مردمی رسمی از کسب و کار ،
اضطراب به از دست دادن فرصت نهایی
گفتن چیزی برای شما که می خواهید به شنیدن.
پدر خوب شما ، عزیز من ، شما را در دستها به عنوان جدی و مملو از محبت را آن گونه که مایلید تغییر دهید ؛
او باید تمام دقت قابل تصور ، در طول دو هفته بعد ، در حالی که شما
در Warwickshire و thereabouts ، حتی
Tellson را باید به دیوار (در مقایسه با صحبت کردن) را قبل از او.
و در زمانی که در پایان دو هفته ، او می آید برای پیوستن به شما و همسر محبوب خود را ، در
سفر دو هفته دیگر خود را در ولز ، شما باید بگویم که ما او را به شما فرستاده
بهترین های بهداشتی و در شادترین قاب.
در حال حاضر ، می شنوم قدم کسی از آمدن به درب.
اجازه بدهید دختر عزیزم بوسه مرا با برکت لیسانس کهنه پرست ، قبل از
کسی می آید به ادعای خود است. "
برای یک لحظه ، او برگزار شد به صورت عادلانه از او به خوبی به یاد نگاه
بیان بر روی پیشانی ، و پس از آن مو طلایی روشن و در برابر کوچک او گذاشته
کلاه گیس قهوه ای ، با حساسیت به لمس واقعی و
ظرافت که ، اگر چنین چیزهایی کهنه پرست ، به عنوان قدیمی به عنوان آدم بودند.
درب اتاق پزشک افتتاح شد ، و او با چارلز Darnay آمد.
او رنگ پریده کشنده -- که تا به حال مورد نشده است زمانی که آنها در کنار هم رفت -- که
هیچ ذره رنگ شد و در چهره اش دیده می شود.
اما ، در تسلط بر نفس از شیوه خود او بدون تغییر ، جز این که به نگاه زیرک
آقای کامیون آن را فاش برخی از نشانه سایه که هوای قدیمی اجتناب
و ترس به تازگی بیش از او را ، تصویب کرده بود مثل یک باد سرد است.
او دستش را به دختر خود را ، و در زمان او را به پایین پله ها به ارابه که آقای
کامیون به افتخار روز استخدام کرده بود.
به دنبال استراحت در یک کالسکه دیگر ، و به زودی در یک کلیسا همسایه ، جایی که هیچ
چشم عجیب و غریب نگاه ، چارلز Darnay و لوسی Manette خوشبختانه ازدواج کرده بودند.
علاوه بر اشک های زود گذر است که در میان لبخند از گروه کوچک تاباند زمانی که آن را
انجام شده ، برخی از الماس ، بسیار روشن و درخشان و نگاه در دست عروس ،
که به تازگی از ابهام تیره و تار یکی از جیب آقای کامیون آزاد شدند.
آنها به خانه بازگشت به صبحانه ، و تمام رفت و و در دوره به دلیل طلایی
مو که تا به حال با قفل سفید کفاشی فقیر در پاریس مخلوط
برج دیده بانی ، با آنها بودند دوباره در مخلوط
نور آفتاب صبح ، در آستانه درب در فراق.
این فراق سخت بود ، هر چند آن را برای مدت طولانی نشده بود.
اما پدرش او را تشویق می کردند ، و گفت : در گذشته ، به آرامی خود را disengaging از او
enfolding بازوها ، "خود به سفر می برد ، چارلز! او با شما است! "
و آشفته او دست از پنجره کالسکهپست به آنها دست تکان دادند ، و او رفته بود.
گوشه که از راه غیر فعال و کنجکاو ، و آمادگی داشتن
بسیار ساده است و تعداد کمی از ، دکتر ، آقای کامیون ، و خانم Pross ، کاملا رها شدند
به تنهایی.
این بود که آنها را به سایه استقبال از سالن خنک قدیمی تبدیل شده است ، که آقای کامیون
مشاهده یک تغییر بزرگ به بیش از پزشک می آیند که اگر بازو طلایی uplifted
وجود دارد ، او را زده تا به حال ضربه مسموم است.
او به طور طبیعی سرکوب زیاد است ، و برخی از جابجا شدن درد ممکن است شده اند انتظار می رود در او
زمانی که به مناسبت سرکوب رفته بود.
اما ، این ترس قدیمی از دست رفته نگاه این است که مشکل آقای کامیون ، و از طریق عدم حضور خود را
نحوه clasping سر او و drearily سرگردان دور را به اتاق خود را زمانی که آنها
کردم تا از پله ها ، آقای کامیون تذکر داده شد
Defarge حافظ شراب مغازه ، و سوار شدن نور ستاره.
او زمزمه : "من فکر می کنم ، از دست بدهد Pross ، پس از بررسی اضطراب ،" من فکر می کنم ما
به بهترین وجه او صحبت نمی کنم فقط در حال حاضر ، و یا در همه او را مزاحم.
من باید در را Tellson چگونه به نظر می رسند ، بنابراین من در یک بار و دوباره در حال حاضر.
سپس ، ما او را سوار به داخل کشور را به دست آورید ، و شام خوردن وجود دارد ، و تمام خواهد شد
خوب بود. "
این راحت تر برای آقای کامیون نگاه در را Tellson بود ، نسبت به نگاه از Tellson است.
او دو ساعت بازداشت شد.
وقتی که او آمد ، او صعود راه پله های قدیمی به تنهایی ، داشتن خواسته شکی نیست
از بنده ، بنابراین به اتاق پزشک ، او کم متوقف شد
صدا از ضربه زدن.
"خوب خدا!" او ، با آغاز گفت. "این چیه؟"
دوشیزه Pross ، با چهره ای وحشت زده ، در گوش او بود.
"O من ، من O!
همه از دست داده است! "او گریه ، wringing دست او را.
"آن چه باید به پینه دوز گفت؟ او به من نیست ، است و ساخت کفش! "
آقای کامیون گفت : آنچه او می تواند او را آرام ، و خود را به اتاق دکتر رفت.
نیمکت نسبت به نور تبدیل شده بود ، آن را به عنوان زمانی که او را به کفاشی دیده بود شده بود
قبل از اینکه در محل کار خود ، و سر خود را پایین خم شده بود ، و او بسیار شلوغ بود.
"Manette دکتر.
دوست عزیزم ، Manette دکتر "پزشک در او برای یک لحظه نگاه -- نیمی
inquiringly ، نیمی که اگر او به صحبت عصبانی بودند -- و در طول کار خود را خم
دوباره.
او کنار گذاشته بود کت و نیم تنه یا ژیلت او پیراهن خود را باز در گلو بود ، به عنوان آن
استفاده می شود به زمانی که او آن کار را و حتی دارای چشمان فرو رفته قدیمی ، سطح پژمرده صورت
دوباره به او.
او سخت کار می کرد -- بی صبرانه در -- و اگر در بعضی از حس شده قطع است.
آقای کامیون نگاه در کار در دست او ، و مشاهده کرد که آن کفش کهنه بود
اندازه و شکل.
او در زمان دیگری که دروغ گفتن توسط او بود ، و پرسید که چه شد.
"کفش پیاده روی یک خانم جوان ،" او ، بدون نگاه کردن muttered.
"این باید به مدت ها قبل شده است به پایان رسید.
آن می شود. "" اما ، دکتر Manette.
به من نگاه کن! "
او ، در شیوه های قدیمی مکانیکی تسلیم اطاعت ، بدون pausing خود را در
کار می کنند. "من می دانم ، دوست عزیز من؟
دوباره فکر کنید.
این شغل مناسب شما نمی باشد. فکر می کنم ، دوست عزیز! "
هیچ چیز که او را وادار به صحبت می کنند بیشتر است.
او نگاه کردن ، برای یک لحظه در یک زمان ، هنگامی که او را به انجام این کار درخواست شده بود ، اما ، نه
اقناع که یک کلمه از او را استخراج کنید.
او کار می کرد ، کار می کرد ، و در سکوت کار می کرد و کلمات او را به عنوان آنها کاهش یافت
که بر روی دیوار echoless ، یا در هوا کاهش یافته است.
اشعه تنها امید که آقای کامیون کشف می تواند بود ، که او گاهی اوقات furtively
بدون اینکه از او خواسته نگاه کرد.
در آن ، به نظر می رسید بیان ضعف از روی کنجکاوی و یا سرگشتگی وجود دارد -- به عنوان اینکه او بودند
تلاش برای آشتی دادن برخی از شک و تردید در ذهن او.
دو چیز در یک بار خود را در آقای کامیون تحت تاثیر قرار گرفته ، به عنوان مهم و بالاتر از همه دیگران ؛
اول ، که این را باید مخفی نگه داشته از لوسی ؛ دوم ، که آن را باید
راز از همه کسانی که او را می دانستند نگه داشته است.
او در رابطه با دوشیزه Pross ، گام های فوری نسبت به دومی در زمان
احتیاط ، با دادن که پزشک بود به خوبی نمی ، و نیاز به چند روز پس از
استراحت کامل.
در کمک فریب نوع تمرین به دخترش ، خانم Pross
برای نوشتن ، توصیف او شده حرفه ای به نام دور ، و با اشاره به
نامه ای خیالی از دو یا سه عجولانه
خطوط در دست خود ، به نمایندگی شده اند توسط همین پست به او خطاب.
این اقدامات ، در هر صورت توصیه می شود ، آقای کامیون در زمان در امید او
آمدن به خودش است.
در صورتی که باید به زودی اتفاق می افتد ، او را به دیگری البته در رزرو نگه داشته بود ، که به یک
نظر خاصی است که او بهترین فکر کردم ، در مورد دکتر.
به امید بهبودی او ، و توسل به این دوره سوم که در نتیجه رندر
عملی ، آقای کامیون حل و فصل به او را با دقت تماشا ، با ظاهر کمی
که ممکن از انجام این کار است.
به همین خاطر ترتیب خود را از در Tellson غایب برای اولین بار
در زندگی خود ، و بعد از خود را توسط پنجره در همین اتاق انجام گرفت.
او زمانی در کشف است که آن را بدتر از بی فایده به صحبت کردن با او بود نیست ، زیرا ،
فشرده شدن ، او نگران شد.
او که تلاش در اولین روز رها شده ، و حل و فصل صرفا برای حفظ خود همیشه
قبل از او ، به عنوان اعتراض خاموش علیه توهم را که او افتاده بود ، یا بود
در حال سقوط است.
بنابراین ، او می ماند ، در صندلی خود را در نزدیکی پنجره ، خواندن و نوشتن ، و
بیان در عنوان بسیاری از راه های دلپذیر و طبیعی به عنوان او می تواند فکر می کنم ، که در آن بود
محل رایگان.
دکتر Manette در زمان او را به خوردن و نوشیدن داده شد ، و کار بر ، که برای اولین بار
روز ، تا زمانی که برای دیدن خیلی تاریک بود -- کار می کرد ، نیم ساعت بعد از آقای کامیون نمی توانست
را دیده اند ، برای زندگی خود ، به خواندن و یا نوشتن.
وقتی او قرار داده ابزار خود را کنار گذاشته به عنوان بی فایده ، تا صبح ، آقای کامیون بلند شد و گفت : به
او : "آیا شما بیرون بروید؟"
او در طبقه در دو طرف او را در شیوه ای قدیمی نگاه ، نگاه
شیوه ای قدیمی و صدای قدیمی کم تکرار در :
«خارج؟"
"بله ، برای پیاده روی با من است. چرا که نه؟ "
او از هیچ تلاشی برای گفت چرا که نه ، و گفت : نه کلمه.
اما ، آقای کامیون او را دیدم ، او به جلو بر روی نیمکت خود را در هوای گرگ و میش خم ، با او
آرنج ها را بر روی زانو های خود را و سر خود را در دست او ، که او در برخی از راه مبهم بود درخواست
خود را ، "چرا که نه؟"
هوشمندی انسان را از کسب و کار درک مزیت در اینجا ، و مصمم
برای نگه داشتن آن است.
دوشیزه Pross و او شب را به دو ساعتهای تقسیم شده ، و او را در فواصل زمانی مورد توجه قرار دادند
از اتاق مجاور است.
او به بالا و پایین برای مدت طولانی ء قبل از او زمین بگذارند ، اما ، زمانی که او در نهایت وضع
خود در پایین ، او خوابش برد. در صبح ، او در اولین فرصت ، و رفت
مستقیما به نیمکت خود و به کار است.
در این روز دوم ، آقای کامیون او را سلام نظامی خوش نام او ، و سخن گفت او را در
موضوعاتی که در اواخر به آنها آشنا شده بود.
او بازگشت و بدون پاسخ ، اما آشکار بود که او شنیده آنچه گفته شد ، و او
فکر در مورد آن ، با این حال confusedly.
این کامیون را تشویق آقای خانم Pross با کار او ، چندین بار
در طول روز ، در آن زمان ، آنها بی سر و صدا از لوسی صحبت می کرد ، و پدر او را
سپس حال حاضر ، دقیقا در شیوه ای معمول ، و به عنوان اگر چیزی کثیف وجود دارد.
این را بدون هر گونه همراهی نمایشی انجام شد ، نه به اندازه کافی طولانی ، و یا اغلب
به اندازه کافی به او آزار و اذیت ، و آن را روشن قلب و مهربان آقای کامیون به این باور است که او
نگاه oftener ، و او به ظاهر شد
از سوی برخی از درک ناسازگاری و تناقض اطراف او را بر انگیخت.
هنگامی که آن را دوباره تاریک سقوط کرد ، آقای کامیون او را به عنوان قبل از پاسخ به این پرسش :
"دکتر عزیز شما بیرون بروید؟"
همانطور که قبل از او تکرار شود ، "؟" "بله ، برای پیاده روی با من.
چرا که نه؟ "
این بار ، کامیون آقای تقلبی را به بیرون رفتن وقتی که او می تواند بدون جواب از او را استخراج ، و
پس از غایب باقی مانده برای یک ساعت ، بازگشت.
در در عین حال ، پزشک به صندلی در پنجره برداشته بود ، و در آنجا نشسته بودند
نگاه کردن در هواپیما درخت ، اما ، در بازگشت آقای کامیون ، او تضعیف دور به خود
نیمکت.
با گذشت زمان به آرامی و امید آقای کامیون تاریک ، و قلب او بزرگ شد
سنگین تر دوباره ، و رشد هر روز در عین حال سنگین تر و سنگین تر است.
روز سوم آمد و رفت ، چهارم ، پنجم.
پنج روز ، شش روز ، هفت روز ، هشت روز ، نه روز.
با امید همیشه تیره گی ، و با یک قلب همیشه سنگین تر و سنگین تر در حال رشد ،
آقای کامیون از طریق این زمان اضطراب گذشت.
راز به خوبی نگه داشته و لوسی ناخودآگاه و شاد بود ، اما او نمی توانست
موفق به مشاهده کند که کفاشی ، که دست از کمی در ابتدا بوده است ،
dreadfully مدبر در حال رشد است ، و او
هرگز به طوری قصد دارد کار خود را ، و دست او شده بود ، هرگز بسیار زیرک و
متخصص ، در هنگام غروب از شب نهم.
>
کتاب دوم : موضوع فصل طلایی XIX.
نظر
از تماشای اضطراب پوشیده ، آقای کامیون خواب در پست خود سقوط کرد.
در صبح روز دهم از تعلیق او ، او بود درخشانی از خورشید به مبهوت
اتاق که در آن چرت زدن سنگین به او پیشی گیرد و هنگامی که آن شب تاریک بود.
او چشم هایش را مالیده و roused خود را ، اما او شک ، زمانی که او انجام داده بود ، آیا او
هنوز هم خواب نیست.
برای رفتن به درب اتاق پزشک و به دنبال ، او متوجه شد که
نیمکت کفاشی و ابزار کنار گذاشته شد دوباره ، و دکترای خود را شنبه
خواندن در پنجره.
او در لباس صبح خود را معمول بود ، و چهره اش را (که آقای کامیون و مجزا
را ببینید) ، هر چند هنوز هم بسیار رنگ پریده ، با آرامش درس خوان و توجه بود.
حتی زمانی که او خود راضی بود که او بیدار می شد ، آقای کامیون احساس giddily نامشخص
برای برخی از چند لحظه که آیا اواخر کفش نیست ممکن است یک رویای آشفته
از خود ، برای ، چشمان او را نشان می دهد
دوستان خود را پیش از او را در لباس عادت کرده اند و جنبه های خود را ، و به طور معمول به کار ؛
بود و هر گونه نشانه ای در محدوده آنها وجود دارد ، که این تغییر از آن او چنان قوی بود
برداشت در واقع اتفاق افتاده بود؟
این بود ، اما پرس و جو از سردرگمی و حیرت خود ، پاسخ
که واضح است.
اگر تصور علت واقعی مربوط و کافی تولید نمی شد ،
چگونه از ورودش به ایالات متحده ، جارویس کامیون ، وجود دارد؟
چگونه آمد او را به خواب افتاده اند ، در لباس های خود را ، روی مبل در دکتر Manette
اتاق مشاوره ، و به بحث این نقاط در خارج از درب اتاق خواب پزشک
صبح زود؟
در عرض چند دقیقه ، دوشیزه Pross در کنار او ایستاده بود زمزمه.
اگر او تا به حال هر ذره از سمت چپ شک داشت ، صحبت های او را از ضرورت حل و فصل
، اما او تا آن زمان تحت سرپرستی روشن بود ، و به حال هیچ کدام.
او توصیه کرد که آنها باید اجازه دهید زمان تا زمانی که به طور منظم صبحانه ساعت ، و
باید پس از آن پزشک که اگر هیچ چیز غیر عادی رخ داده بود ملاقات.
اگر او به نظر می رسد در حالت عرفی خود را از ذهن می شود ، آقای کامیون و سپس با احتیاط
ادامه مسیر و هدایت از نظر او شده بود ، به دنبال ، در اضطراب خود را ، به طوری
اضطراب برای به دست آوردن.
دوشیزه Pross ، تسلیم خود به قضاوت او ، این طرح با کار کرده بود
مراقبت.
داشتن فراوانی هم برای او مستراح معمول روشمند ، آقای کامیون
خود را در صبحانه ساعت در کتانی سفید معمول خود ، و با او پا معمول شسته و رفته.
پزشک در راه معمول احضار شد ، و به صبحانه آمد.
تا آنجا که ممکن بود او را بدون تجاوز آن ظریف به درک و
رویکرد تدریجی که آقای کامیون احساس می شود پیش تنها امن است ، او در ابتدا
قرار است که ازدواج دختر او اتفاق افتاده بود ، دیروز.
اشاره اتفاقی ، به عمد انداخته ، به روز هفته ، و روز
ماه ، مجموعه ای او را به تفکر و شمارش آرا ، و آشکارا او را مضطرب ساخت.
را در تمام جهات دیگر ، با این حال ، او بود composedly خود را ، که آقای کامیون
مصمم به کمک های او به دنبال. که کمک های خود او بود.
بنابراین ، زمانی که صبحانه انجام شد پاک دور ، و او و پزشک بودند
سمت چپ با هم ، آقای کامیون گفت ، feelingly :
"عزیز Manette من ، من مضطرب به نظر شما ، در اعتماد به نفس ، در بسیار کنجکاو
مورد که در آن من عمیقا علاقه مند هستم ؛ است که است که می گویند ، آن را بسیار کنجکاو به من ؛
شاید به خود را در بهتر آن ممکن است کمتر است. "
یک نظر اجمالی به دست او ، که تغییر رنگ در اواخر کار او شد ، پزشک
مشکل نگاه ، و به دقت گوش.
او در حال حاضر نگاه به حال در دست او به بیش از یک بار.
"دکتر Manette ، گفت :" آقای کامیون ، دست زدن به او را به روی محبت بر روی بازو ، "مورد
مورد از یک دوست عزیز از معدن.
دعا کنید ذهن خود را به آن ، و توصیه من به خوبی به خاطر او -- و مهمتر از همه ، برای او
daughter's -- دخترش ، Manette عزیزم ".
گفت : "اگر من درک می کنم ،" دکتر ، در یک تن مقهور ، "برخی از شوک روانی --؟"
پزشک گفت : ":" بله! "" صریح و روشن است.
"یدکی هیچ جزییاتی را."
آقای کامیون دیدم که آنها را درک یکدیگر ، و اقدام است.
"Manette عزیز من ، آن را صورت قدیمی و یک شوک طولانی مدت ، از زیرکی بزرگ است
و شدت عواطف ، احساسات ، -- -- که شما آن را بیان --
ذهن داشته باشند.
ذهن.
این مورد مبتلا به شوک که بر اساس آن به تایید رسید ، نمی توان گفت برای
چه مدت ، چون من اعتقاد دارم او می تواند بار خود را محاسبه نیست ، و وجود دارد
هیچ دیگر به معنای گرفتن در آن است.
این مورد یک شوک که از آن مبتلا به بهبود است ، توسط یک پروسه است که او
می تواند خود را ردیابی نیست -- من یک بار شنیده ام او را علنا به شیوه ای قابل توجه مربوط.
این مورد شوک که از آن او بهبود ، تا به طور کامل ، به عنوان یک بسیار
انسان هوشمند ، قادر به استفاده نزدیک از ذهن ، و اعمال بزرگ
بدن ، و دائما در ساخت تازه
اضافه شده به سهام خود را از دانش ، که در حال حاضر بسیار بزرگ بود.
اما ، متاسفانه ، شده است وجود دارد ، "او متوقف شد و نفس عمیقی کشید --" اندکی
عود. "
پزشک ، صدای کم ، پرسید : "از چه مدت مدت؟"
"نه روز و شب است." "چگونه آن را از خود نشان می دهد؟
من استنباط : "نظر اجمالی در دست خود را دوباره ،" در از سرگیری برخی از پیگیری های قدیمی
در ارتباط با شوک؟ "" است که این واقعیت است. "
"در حال حاضر ، آیا تا به حال او را ببیند ، از پزشک خواست ، مجزا و collectedly ، هر چند
در همین صدای کم ، درگیر در آن پیگیری اصل؟ "
"یک بار."
"و هنگامی که عود بر روی او افتاد ، او در اکثر جهات -- و یا در تمام جهات -- به عنوان او
شد و سپس؟ "" من در تمام جهات فکر می کنم. "
"شما را از دخترش صحبت کرد.
آیا دختر خود را از عود است؟ "" شماره از او نگهداری می شده است و من امیدوارم که
همیشه از او نگهداری می شود. این است که تنها به خودم ، و به یکی از شناخته شده
دیگری که ممکن است اعتماد کرد. "
پزشک رسیدند دست خود را ، و زمزمه ، "که بسیار مهربان بود.
این بسیار اندیشمندانه بود! "
آقای کامیون دست خود را در عوض درک ، و هیچ یک از این دو برای کمی صحبت کرد
در حالی که.
"در حال حاضر ، Manette عزیز من ، گفت :" آقای کامیون ، در طول ، در او بیشتر ملاحظه و بیشتر
راه محبت ، گفت : "من صرفا یک مرد کسب و کار ، و نالایق برای کنار آمدن با چنین
مسائل پیچیده و دشوار است.
من نوع اطلاعات لازم را ندارند ، من نوع دارای
هوش ، من می خواهم هدایت.
هیچ مردی در این دنیا بر روی آنها می تواند برای راهنمایی راست تکیه می کنند وجود دارد ، به عنوان در
شما خواهد شد. به من بگو چگونه این عود آمده در مورد؟
خطر دیگری وجود دارد؟
آیا تکرار آن قابل پیشگیری است؟ چگونه باید از تکرار آن می شود درمان می شود؟
چگونه آن را در مورد در تمام؟ دوست من چه کاری می توانم انجام دهم؟
هیچ مردی تاکنون می تواند آرزومند در قلب خود به خدمت دوست شده اند ، از من هستم
خدمت من ، اگر من می دانستم که چگونه. "اما من نمی دانم که چگونه به سرچشمه ، در چنین
یک مورد.
اگر فراست ، دانش خود را ، و تجربه ، می تواند مرا در سمت راست قرار دهید
آهنگ ، من ممکن است قادر به انجام این کار بسیار نا روشن بین و بدون جهت ، من را می توانید انجام دهید
کم است.
دعا کنید و آن را با من بحث در مورد دعا کنید قادر می سازد به من کمی با وضوح بیشتری به آن را ببینید ، و آموزش من
چگونه می شود کمی بیشتر مفید است. "
دکتر Manette شنبه مراقبه بعد از این کلمات جدی صحبت می شد ، و آقای کامیون
او را فشار دهید.
، گفت : "من فکر می کنم آن را محتمل" پزشک ، شکستن سکوت با تلاش "که
عود شما شرح داده شده اند ، دوست عزیزم ، کاملا پیش بینی نشده بر حسب موضوع آن است. "
"مخوف توسط او؟"
آقای کامیون جرأت را بپرسید. "بسیار است."
او آن را با غیر ارادی خود میلرزد گفت.
"شما هیچ نظری ندارم که چگونه چنین دلهره در ذهن مبتلا به وزن ، و چگونه
دشوار است -- تقریبا غیر ممکن است -- آن است ، او را به زور خود یک کلمه را به مطلق
بر اساس موضوع است که به او ستم. "
"آیا او" پرسید : آقای کامیون ، "رها حساسی می شود اگر او می تواند بر خود غالب
برای بیان که brooding سری به هر یک ، زمانی که آن را در او است؟ "
"من فکر می کنم.
اما از آن است ، همانطور که گفتم ، در کنار غیر ممکن است.
من حتی معتقدم آن -- در برخی موارد -- کاملا غیر ممکن "است.
"در حال حاضر ، گفت :" آقای کامیون ، به آرامی تخمگذار دست خود را بر روی بازوی پزشک دیگر ، پس از
سکوت کوتاهی در مورد هر دو طرف ، "به آنچه که این حمله به شما مراجعه؟"
بازگشت دکتر : "به اعتقاد من ، Manette" که قوی و فوق العاده وجود داشته است
احیای قطار از فکر و یاد است که اولین علت
مرض.
برخی از انجمن های شدید از ناراحت کننده ترین طبیعت به وضوح به یاد می آورد ، من
فکر می کنم.
این احتمال بود که مدت زمان طولانی است ترس lurking در ذهن خود ، که کسانی که
انجمن ها خواهد بود به یاد می آورد -- می گویند ، تحت شرایط خاصی -- مثلا ، در خاص
مناسبت.
او تلاش خود را بیهوده آماده ؛ شاید تلاش خود را آماده ساخته شده
او کمتر قادر به تحمل آن است. "
"آیا او به یاد داشته باشید چه در عود گرفت؟" پرسید : آقای کامیون ، با طبیعی
درنگ.
پزشک نگاه به desolately دور اتاق ، سرش را تکان داد ، و ، در یک پاسخ
صدای کم ، نه در همه. "" در حال حاضر ، همانطور که در آینده ، اشاره کرد : "آقای کامیون.
"همانطور که به آینده ، گفت :" دکتر ، دوره نقاهت استحکام ، "من باید بزرگ
امید است.
همانطور که آسمان را در رحمت خود را با خوشحالی به او را بازگرداند تا به زودی ، من باید بزرگ
امید است.
او ، بازده تحت فشار چیزی پیچیده ، طولانی مخوف و
مدت ها مبهم را پیش بینی کرد و ادعا علیه و دوره نقاهت پس از ابر بود
پشت سر هم و به تصویب رسید ، من باید امیدوار باشیم که بدترین بود. "
"خوب ، خوب! که راحتی خوبی است.
من سپاسگزار! "آقای کامیون گفت.
"من سپاسگزار هستم!" تکرار پزشک ، خم شدن سر خود را با احترام.
"دو نقطه دیگر وجود دارد ، گفت :" آقای کامیون ، که در آن من مضطرب می شود
آموزش.
من ممکن است در برود؟ "" شما می توانید دوستان خود را انجام نمی بهتر
خدمات "دکتر به او دست خود را.
"اول است ، بعد.
او عادت درس خوان است ، و غیر منتظره ای پر انرژی ، او خود را با بزرگ صادق است
شوق به کسب دانش حرفه ای ، به انجام
آزمایش به خیلی چیزها باشیم.
در حال حاضر ، آیا او را بیش از حد است؟ "" من فکر می کنم نیست.
ممکن است این کاراکتر از ذهن خود ، همیشه در نیاز مفرد اشغال.
که ممکن است ، در بخشی از طبیعی به آن ، در بخشی ، در نتیجه ابتلاء.
کمتر آن را با چیزهای سالم اشغال شده بود ، بیشتر آن را در معرض خطر باشد
عطفی در مسیر ناسالم.
او ممکن است خود را مشاهده و کشف است. "
"شما مطمئن نیستید که او تحت فشار بیش از حد بزرگ نمی باشد؟"
"من فکر می کنم من کاملا مطمئن هستم از آن."
Manette عزیز من ، اگر او در حال حاضر overworked شد -- "
"کامیون عزیز من ، من شک دارم که به راحتی می تواند.
شده است وجود دارد تنش های خشونت آمیز در یک جهت ، و آن نیاز به یک وزنه تعادل است. "
"ببخشید ، به عنوان یک مرد مداوم از کسب و کار.
با فرض اینکه برای لحظه ای ، که او _was_ overworked آن که خود را در برخی از نشان می دهد
تجدید این اختلال؟ "" من فکر می کنم نه چندان.
من فکر نمی کنم ، "دکتر Manette با قاطعیت از اعتقاد راسخ خود گفت :" که
هیچ چیز به جز قطار یکی از انجمن ، آن را تمدید کنید.
من فکر می کنم که ، از این پس ، هیچ چیز اما برخی نامطلوب فوق العاده ای از آن وتر می تواند
تجدید آن است.
پس از آنچه اتفاق افتاده است ، و پس از بهبودی خود را پیدا کنم آن را به سختی به تصور
هر گونه خشونت چنین صدایی دوباره آن رشته است.
اعتماد من ، و من تقریبا باور دارند ، که به احتمال زیاد آن را تمدید شرایط
خسته است. "
او با عدم اعتماد به نفس از یک مرد که می دانست که چگونه اندک چیزی را بر هم زدن صحبت کرد
سازمان ظریف از ذهن ، و در عین حال با اعتماد به نفس یک مرد که به حال به آرامی
موفق به کسب اطمینان خود را از استقامت و پریشانی شخصی.
این را برای دوست خود به فروکش کردن است که اعتماد به نفس بود.
او استادانی خود برکنار و تشویق نسبت به او واقعا بود ، و
با نزدیک شدن به نقطه دوم و آخر خود را.
او احساس می کرد که به سخت ترین از همه ، اما ، به خاطر سپردن قدیمی خود صبح روز یکشنبه
گفتگو با خانم Pross ، و به یاد آوردن آنچه را که در آخرین دیده بود
نه روز ، او می دانست که او باید آن را در چهره.
"اشغال تحت تاثیر این ابتلاء عبور به طوری خوشحالی از سر گرفت
بازیافت از ، گفت : "آقای کامیون ، پاکسازی گلو او ،" ما را فرا خواهد خواند -- اسلحه سازی است
کار ، کار آهنگر است.
ما خواهند گفت ، یک مورد برای قرار دادن و برای به خاطر تصویر سازی ، که او با استفاده از شده بود ، در
زمان بد خود را ، به کار در یک جعل کوچک. ما خواهند گفت که او به طور غیر منتظره پیدا شد
در جعل او دوباره.
آیا حیف است که او باید آن را توسط او را نگه دارید؟ "
پزشک پیشانی خود را با دست خود را سایهدار ، و ضرب و شتم پای خود را با ناراحتی روی
زمین.
او همواره آن را توسط او نگه داشته شود ، گفت : "آقای کامیون ، با نگاه اضطراب در دوست خود می.
"در حال حاضر ، آن را نمی شود بهتر است که او باید اجازه دهید آن را؟"
با این حال ، پزشک ، با پیشانی سایهدار ، ضرب و شتم پای خود را با ناراحتی روی زمین.
: "شما را پیدا کند آن را آسان به من توصیه؟" آقای کامیون گفت.
"من کاملا از آن یک سوال خوب به درک.
و در عین حال من فکر می کنم -- "و او را تکان داد سر او وجود دارد ، و متوقف شد.
: "ببینید ، دکتر Manette گفت ، با عطف به او پس از مکث ناآرام" بسیار دشوار است
برای توضیح ، به طور مداوم ، عملکرد درونی ذهن این مرد فقیر است.
او یک بار frightfully که اشغال yearned ، و این استقبال بود که آن
آمد ، بدون شک آن را بسیار به درد خود را ، با جایگزین سرگشتگی از
انگشتان برای سرگشتگی از مغز ،
و با جایگزین ، به عنوان او تمرین بیشتر شد ، از مهارت های دست ، برای
از مهارت های شکنجه روحی شده است که او هرگز قادر به تحمل اندیشه
قرار دادن آن را کاملا خارج از دسترس او است.
حتی در حال حاضر ، هنگامی که به اعتقاد من او امیدوارانه تر از خود را نسبت به او تا به حال شده است ، و حتی
صحبت می کند خود را با یک نوع از اعتماد به نفس ، این ایده است که او ممکن است نیاز
که اشتغال قدیمی ، و آن را پیدا کند ، می دهد
او یک حس ناگهانی ترور ، مانند آنچه که ممکن است اعتصاب به قلب فانتزی
یک کودک از دست داده است. "او مانند تصویر سازی خود را نگاه کرد ، به عنوان او
چشمانش را بلند کرد به چهره آقای کامیون.
"اما ممکن است -- ذهن!
من برای کسب اطلاعات بپرسید ، به عنوان یک مرد plodding از کسب و کار که فقط می پردازد با این قبیل مواد
اشیاء به عنوان guineas ، شیلینگ ، و بانک یادداشت -- ممکن است حفظ چیزی نیست
شامل احتباس ایده؟
اگر چیزی که رفته بودند ، Manette عزیزم ، ممکن است با آن ترس نمی رفتن؟
به طور خلاصه ، این امتیازی برای بدگمانی نیست ، برای حفظ فراموش کرده ام؟ "
یکی دیگر از سکوت وجود دارد.
"شما ، بیش از حد ، گفت :" پزشک ، tremulously ، "آن را به گونه ای است همراه قدیمی است."
"من آن را نگه دارید ، گفت :" آقای کامیون ، تکان دادن سر خود ، برای او در قاطعیت به دست آورد
او را دیدم دکتر disquieted.
"من او را قربانی آن توصیه. من فقط می خواهید اقتدار خود را.
من مطمئن هستم آن خوب است. بیا!
اقتدار خود را به من بدهد ، مانند یک مرد خوب عزیز.
برای خاطر دخترش ، Manette عزیزم! "بسیار عجیب و غریب برای دیدن آنچه مبارزه وجود دارد
در درون او بود!
"به نام او ، و سپس ، اجازه دهید آن باید انجام شود ، من آن را تحریم.
بلکه می خواهم آن را نمی دور در حالی که او وجود داشت.
اجازه آن را زمانی که او وجود ندارد ، اجازه همراه قدیمی خود را از دست او را پس از
فقدان. "آقای کامیون به آسانی برای آن درگیر ، و
کنفرانس به پایان رسید.
آنها روز را در کشور به تصویب رساند ، و پزشک کاملا ترمیم شد.
در سه روز پس از او باقی مانده به خوبی ، و در روز چهاردهم
او رفت برای پیوستن به لوسی و شوهرش.
احتیاط که به حساب گرفته شده است سکوت خود را داشتند ، آقای کامیون
قبلا توضیح داد : به او ، و او را به لوسی مطابق با آن نوشته شده بود ، و
او تا به حال هیچ سوء ظن است.
در شب از روز که در آن خانه را ترک کرد ، آقای کامیون به اتاق خود رفت
با هلی کوپتر ، دیدم ، قلم و چکش ، با حضور خانم Pross حامل نور است.
وجود دارد ، با درهای بسته و در یک شیوه ای مرموز و گناه ، آقای کامیون
هک نیمکت کفاشی به قطعه ، در حالی که خانم Pross برگزار شد شمع اگر او به عنوان
کمک در یک قتل می کردند -- که برای آن ،
در واقع ، در grimness او ، او هیچ شکل نامناسب بود.
سوزاندن بدن (که قبلا به قطعات مناسب برای هدف کاهش می یابد)
بدون تاخیر در آتش آشپزخانه آغاز و ابزار ، کفش و چرم
در باغ به خاک سپرده شدند.
بنابراین ستمکاران تخریب و پنهان کاری به نظر می رسد ذهن صادق ، که آقای کامیون و دوشیزه
Pross ، در حالی که در کمیسیون سند خود و در برداشتن آن مشغول
آثار ، تقریبا احساس کردم ، و تقریبا مانند همدستانش در یک جنایت وحشتناک نگاه.
>