Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب دوم : موضوع طلایی
فصل شانزدهم.
هنوز بافندگی
مادام و مسیو Defarge شوهرش
دوستانه به آغوش سنت بازگشت
آنتوان ، در حالی که یک ذره در یک کلاه آبی toiled
از میان تاریکی عبور ، و از طریق گرد و غبار ،
و پایین مایل خسته از خیابان های
کنار جاده ، به آرامی به سمت آن نقطه رسیدگی
از قطب نما که در آن قلعه از
موسیو مارکیز ، در حال حاضر در قبر او ،
به گوش درختان زمزمه.
چنین به حال اوقات فراغت فراوان سنگ چهره
در حال حاضر ، برای گوش دادن به درختان و به
چشمه ، که در دهکده چند scarecrows
که ، در تلاش خود را برای گیاهان به خوردن و
تکه های چوب برای سوزاندن مرده ، رانده شدم
در نزد حیاط سنگ بزرگ
راه پله و تراس ، آن را در بر عهده داشته
علاقه داشتن به گرسنگی خود را که عبارت از
چهره مخدوش بود.
شایعه تنها در روستا زندگی می کردند -- بود
غش و عریان وجود دارد ، به عنوان آن
نفر -- که وقتی چاقو زده
خانه ، تغییر چهره ، از چهره
افتخار به چهره از خشم و درد ، همچنین ،
که هنگامی که این رقم آویزان بود hauled
تا چهل فوت بالاتر از چشمه ، آنها
تغییر دوباره ، و خسته از نگاه بی رحمانه
در حال انتقام ، که آنها را از این پس
خرس برای همیشه.
در صورت سنگ بر پنجره بزرگ
تخت اتاق که در آن قتل انجام شد ،
دو dints خوب در اشاره شد
بینی sculptured ، که همه
به رسمیت شناخته شده ، و کسی که از دیده بود
قدیمی ، و در موارد نادر زمانی که دو
یا سه دهقانان پاره پاره برآمده از
جمعیت را به جوانه زدن شتاب زده در موسیو
مارکی سنگشده ، انگشت لاغر
می خواهم به آن را داشته باشد نه برای یک دقیقه اشاره کرد ،
قبل از همه آنها دور در میان خزه های آغاز شده
و برگ ، مانند خرگوش های صحرایی بیشتر خوش شانس
است که می تواند زندگی وجود دارد پیدا کنید.
قلعه ها و کلبه ، صورت سنگ و آویزان
شکل ، لکه های قرمز در کف سنگ ،
و آب خالص در چاه --
هزاران جریب زمین -- کل
استان فرانسه -- همه فرانسه خود را -- غیر روحانی
زیر آسمان شب ، متمرکز به
ضعف مو وسعت خط.
پس آیا تمام جهان ، با همه آن
greatnesses و littlenesses ، در دروغ
برق زده ستاره.
و به عنوان دانش فقط انسان می تواند اشعه تقسیم
نور و تجزیه و تحلیل شیوه ای از آن
ترکیب ، بنابراین ، ممکن است هوش sublimer
در خواندن ضعیف درخشانی از این زمین از
ما ، هر فکر و عمل می کنند ، هر معاون و
فضیلت ، از هر موجودی مسئول در
آن.
Defarges ، زن و شوهر ، در آمد
lumbering زیر نور ستارگان ، خود را در
وسیله نقلیه عمومی ، که به دروازه پاریس
بکجا سفر خود را به طور طبیعی تمایل.
توقف معمول در سد وجود داشت
پاسدارخانه ، و فانوس های معمول آمد
زود گذر چهارم برای معاینه معمول
و پرس و جو.
موسیو Defarge alighted ؛ دانستن یک یا
دو تن از سربازی وجود دارد ، و یکی از
پلیس.
آخر او صمیمی با ، و
محبت در آغوش.
هنگامی که سنت آنتوان دوباره به حال enfolded
Defarges در بال تاریک او ، و آنها ،
داشتن در نهایت در نزدیکی این سنت alighted
مرز بودند ، چیدن راه خود با پای پیاده
از طریق گل سیاه و سفید و مواد زائد از خود
خیابان ها ، خانم Defarge سخن گفت به او
شوهر :
"بگو پس ، دوست من ، چه از ژاک
پلیس بگوید تو؟ "
"خیلی کمی به شب ، اما همه او می داند.
یکی دیگر از جاسوس سفارش برای ما وجود دارد
چهارم.
ممکن است بسیاری دیگر ، برای همه که او می تواند
می گویند ، اما از او کسی نمی داند. "
"ام خوب! گفت :" خانم Defarge ، او را بالا بردن
ابروهای با هوا خنک کسب و کار.
"لازم است تا او را ثبت نام کنید.
چگونه می توانم که انسان می نامند؟ "
"او به زبان انگلیسی است."
"پس بسیار بهتر است.
نام او چیست؟ "
"Barsad ، گفت :" Defarge ، و آن را فرانسه
تلفظ می باشد.
اما ، او پس مراقب باشید که آن را دریافت کند شده است
با دقت ، او پس از آن که آن را با املای
صحت کامل است.
"Barsad ،" تکرار مادام.
"خوب.
نام مسیحی؟ "
"جان".
"جان Barsad ،" تکرار خانم ، پس از
زمزمه آن را یک بار به خودش.
"خوب.
ظاهر او ؛ آن شناخته شده است "؟
"عصر ، در حدود چهل سال ، ارتفاع ، در حدود پنج
پا نه ؛ سیاه و سفید مو ؛ تیره رنگ ؛
به طور کلی ، و نه خوش تیپ چهره ؛ چشم
تاریک ، صورت باریک و بلند ، و زرد رنگ ؛ بینی
عقابی ، اما مستقیم نیست ، داشتن
تمایل عجیب و غریب به سمت چپ
گونه ، بیان ، بنابراین ، گمراه کننده "# :.
"ام ایمان من.
این پرتره! گفت : "خانم ، خنده.
"او باید ثبت شود به فردا."
آنها را به شراب تبدیل مغازه بود که
بسته (برای آن نیمه شب بود) و هر کجا که
خانم Defarge بلافاصله در زمان پست خود را در
خانم : میزش ، شمارش moneys کوچک که تا به حال
گرفته شده است در طول غیبت خود ، مورد بررسی قرار
سهام ، از طریق ورودی در رفت
کتاب ، نوشته های دیگر ساخته شده از خود ،
مرد خدمت در هر امکان چک
راه ، و در نهایت او را اخراج به رختخواب.
سپس او معلوم شد محتویات
کاسه پول را برای بار دوم ، و
شروع به پیچیدگی آنها را در دستمال او ،
در زنجیره ای از گره های جداگانه ، برای امن
نگه داشتن در طول شب.
این همه در حالی که ، Defarge ، با لوله خود را در
دهان خود را ، راه رفته بالا و پایین ، complacently
توصیف ، اما هرگز به دخالت ؛ که در آن
شرط ، در واقع ، به عنوان کسب و کار و
امور داخلی خود را ، او راه می رفت بالا و پایین
از طریق زندگی است.
شب داغ است ، و مغازه ها ، نزدیک بسته
و تا ناپاک محله احاطه شده است ،
بود بد بو.
حس بویایی موسیو Defarge بود توسط
به هیچ وجه ظریف ، اما سهام از شراب
گداخته شدن بسیار قوی تر از همیشه طعم ،
و من هم سهام عرق رم و براندی و
aniseed.
او whiffed ترکیبی از بوی دور ، به عنوان
او از بین بردن خود را دودی لوله انجام می شود.
"شما مانده ، گفت :" خانم ، بالا بردن
نگاه خود را به عنوان گره دار او پول.
"تنها وجود دارد بوهای معمول است."
"من ، یک کمی خسته ،" شوهرش
تصدیق می کنند.
"شما کمی افسرده ، بیش از حد ، گفت :"
مادام که سریع چشم شده بود ، هرگز تا
قصد در حساب ، اما آنها تا به حال به حال
اشعه یا دو برای او.
"اوه ، مرد ، مرد!"
"اما عزیز من!" آغاز شد Defarge.
"اما عزیز من!" مکرر خانم ، nodding
بصورتی پایدار و محکم ؛ "اما عزیز من!
شما در حال ضعف قلب به شب ، عزیز من! "
"خب ، پس ، گفت :" Defarge ، تا اگر فکر
شد واپیچیدن از پستان او ، "آن _is_
بلند مدت است. "
"این یک زمان طولانی ،" تکرار همسرش ؛
"و هنگامی که آن مدت زمان طولانی نه؟
انتقام و قصاص مستلزم طولانی
زمان ؛ آن قانونی است ".
"این کار مدت زمان طولانی را به اعتصاب
مرد با رعد و برق ، گفت : "Defarge.
"چه مدت ،" خواستار مادام ، composedly ،
"می کشد که به ایجاد و ذخیره
رعد و برق؟
به من بگو. "
Defarge بزرگ سر خود را thoughtfully ، تا اگر
چیزی در آن وجود داشت بیش از حد.
"این کار مدت زمان طولانی را ندارد ، گفت :"
خانم ، "برای زلزله را ببلعد
شهر.
ام خوب!
به من بگو چه مدت طول می کشد تا آماده
زلزله؟ "
"مدت زمان طولانی ، گمان می کنم ، گفت :" Defarge.
"اما وقتی آن آماده است ، آن را می گیرد ، و
grinds همه چیز را به قطعات قبل از آن.
در این میان ، آن است که همیشه آماده ،
هر چند که دیده یا شنیده نیست.
که خود را تسلی می باشد.
آن را نگه دارید. "
او گره خورده گره با چشمان قرمز چشمک می زنند ، تا اگر
آن throttled دشمن.
"من به تو ، گفت :" خانم ، او را گسترش
دستی ، مناسب برای تاکید ، "که با وجود آن که
است مدت زمان طولانی در جاده ها ، آن را در است
جاده و راه است.
من به تو هرگز خلوت ، و هرگز
متوقف می شود.
من به تو آن است که همیشه پیش می آمد.
به اطراف نگاه کنید و در نظر گرفتن زندگی از همه
جهانی که ما می دانیم ، در نظر گرفتن چهره
از همه جهان است که ما می دانیم ، در نظر
خشم و نارضایتی که به شورش و قیام روستاییان
آدرس خود را با بیشتر و بیشتر از
یقین هر ساعت.
آیا چنین چیزهایی است؟
والا مقام! من شما را مسخره میکردند. "
"زن شجاع من ،" بازگشت Defarge ، ایستاده
پیش از او با سر خود را کمی خم شده ، و
دست خود را clasped در پشت خود ، مانند
سربزیر و توجه دانش آموز قبل از خود را
catechist ، "من این همه سوال نیست.
اما آن را تا مدت زمان طولانی به طول انجامید ، و آن را
ممکن است -- شما به خوبی می دانم ، همسر من ، در آن است
ممکن است -- که آن را نمی ممکن است ، در طول ما
زندگی می کند. "
"ام خوب!
پس چگونه؟ "خواستار مادام ، مقید دیگر
گره ، تا اگر شد یکی دیگر از دشمن وجود دارد
خفه.
"خب!" گفت : Defarge ، با نیمه
شکایت و نیم بی اعتنایی تلقی شرمندگی.
"ما باید پیروزی را نمی بیند."
"ما باید آن را کمک کرد ،" بازگشت خانم ،
با گسترش خود را در دست اقدام قوی.
"هیچ چیز است که ما ، در بیهوده انجام می شود.
به اعتقاد من ، با تمام روح من ، که ما باید
دیدن پیروزی.
اما حتی اگر نه ، حتی اگر من می دانستم که قطعا
، نه من گردن از اشراف زاده و نشان می دهد
حاکم ستمگر یا مستبد ، و هنوز هم من می -- "
سپس خانم ، با دندان های خود را تعیین می کنند ، گره خورده است
بسیار وحشتناک در واقع گره.
"نگه دارید!" گریه Defarge ، reddening کمی
تا اگر او با بزدلی متهم احساس ؛ "من
بیش از حد ، عزیز من ، در هیچ چیزی را متوقف خواهد کرد. "
"بله! اما این ضعف خود را این است که شما
گاهی وقت ها باید برای دیدن و خود را قربانی خود را
فرصت ، برای شما حفظ.
حفظ خود را بدون آن.
وقتی فرصت آن رسید ، اجازه دهید شل و ببر
شیطان ؛ اما صبر کنید و برای بار با
ببر و شیطان زنجیر -- نمایش داده نمی شود -- هنوز
همیشه آماده است. "
مادام اجرا نتیجه گیری از این
تکه ای از مشاوره های قابل توجه او کمی
ضد زنجیره ای با او از پول به عنوان اگر او
مغز خود بیرون زدم ، و سپس جمع آوری
دستمال سنگین زیر بازوی او در
شیوه ای بی سر و صدا ، و رعایت آن بود که
زمان به رختخواب بروید.
نیم روز بعد دیدم زن قابل تحسین در
محل معمول خود را در شراب مغازه ، بافندگی
دور assiduously.
گل رز غیر روحانی در کنار او ، و اگر او در حال حاضر و
انداخت و سپس به آن گل ، آن را با هیچ بود
تخلف از معمول خود را سرگرم هوا.
شد چند مشتریان ، نوشیدن یا نه وجود دارد
آشامیدنی ، ایستاده یا نشسته ، پاشیده
در مورد.
روز بسیار گرم ، و انبوه مگس ها ،
بودند که گسترش آنها کنجکاو و
perquisitions پرماجرا را در تمام
glutinous عینک کمی نزدیک خانم ، سقوط کرد
مرده در پایین.
مرگ آنها هیچ تأثیر گذار ساخته شده
سایر مگس ها از promenading ، که در نگاه
آنها را در جالبترین روش (اگر آنها به عنوان
خود فیل ها ، و یا چیزی به عنوان شدند
دور برداشته) ، تا زمانی که ملاقات سرنوشت همان.
عجیب به نظر چگونه غافل مگس
هستند -- شاید آنها به همان اندازه در دادگاه فکر
آن روز تابستان آفتابی.
شکل در ورود به درب انداخت
سایه های روی خانم Defarge که او را به احساس
می شود یکی از جدید.
او را پیریزی کرده پایین بافندگی خود را ، و شروع به
پین او را در سر او لباس گل رز ، قبل از او
نگاه در چهره.
این کنجکاو بود.
لحظه مادام Defarge گرفت تا گل سرخ ،
مشتریان متوقف صحبت کردن ، و شروع
به تدریج به قطره از شراب مغازه.
"روز به خیر ، خانم ، گفت :" تازه وارد.
"روز به خیر ، آقا."
او آن را با صدای بلند گفت ، اما افزود به خودش ، به عنوان
او از سر او بافندگی : "Hah! روز به خیر ،
اطلاعات مربوط به سن چهل ، ارتفاع حدود پنج فوت
نه موهای سیاه و سفید ، به طور کلی و نه خوش تیپ
چهره ، چهره تیره ، چشم تیره ، نازک ،
بلند و زرد رنگ صورت ، بینی عقابی اما نه
راست ، داشتن تمایل عجیب و غریب
نسبت به گونه چپ که گویا
بیان شوم!
روز خوب ، یک و تمام! "
"آیا خوبی به من کمی به
لیوان کنیاک قدیمی ، و یک لقمه از داغ
آب شیرین است ، خانم. "
خانم پیروی با هوا مودب.
"کنیاک Marvellous این خانم ،!"
این اولین بار آن را به حال شده است به حال بود ، بنابراین
قدردانی کرد ، و می دانستم که خانم Defarge
به اندازه کافی از سوابق خود را بدانند بهتر است.
او گفت ، با این حال ، که کنیاک بود
flattered ، و در زمان او بافندگی.
بازدید کننده انگشتان دست او را برای چند تماشا
لحظات ، زمان و فرصت
مشاهده محل به طور کلی.
"شما با مهارت بزرگ ، خانم گره."
گفت : "من به آن عادت کرده اند."
"الگوی خیلی بیش از حد!"
"فکر می کنم تا _You_؟ گفت :" خانم ، به دنبال در
او با لبخند.
"قطعا.
ممکن است یک درخواست برای آنچه در آن است؟ "
"تفریح و سرگرمی ، گفت :" خانم ، هنوز به دنبال در
او را با لبخند در حالی که انگشتش رفت
nimbly.
"هنوز برای استفاده کنم؟"
"این بستگی دارد.
من ممکن است برای استفاده از آن را یک روز پیدا کنید.
اگر من -- خوب ، گفت : "خانم ، نقاشی
نفس و nodding سر خود را با استرن
نوع عشوه ، "من آن را! استفاده از"
آن قابل توجه بود ، اما ، طعم و مزه سنت
آنتوان به نظر می رسید قطعا به مخالف
شاخه گل را روی سر لباس خانم Defarge.
دو مرد به طور جداگانه وارد شده بود ، و تا به حال
شده در مورد مصرف سفارش ، زمانی که ، ابتلا به
نزد که تازگی ، آنها شک و تردید عمل ، ساخته شده است
ادعای به دنبال اطلاعات مربوط به عنوان اگر برای برخی از
دوست بود که وجود ندارد ، و از آنجا دور شد.
نه ، از کسانی که آنجا بوده است در زمانی که این
بازدید کننده وارد شده ، وجود داشته است یکی سمت چپ.
همه آنها کاهش یافته است خاموش است.
جاسوسی چشم خود را باز نگه داشته بود ، اما تا به حال
شده است قادر به تشخیص هیچ نشانه ای.
آنها را به سمت فقر lounged به حال -
زده ، purposeless ، شیوه تصادفی ،
کاملا طبیعی و غیر قابل سرزنش.
"_John_ ،" فکر خانم ، چک کردن او
کار به عنوان انگشتش knitted ، و چشم او
نگاه غریبه.
"به اندازه کافی اقامت طولانی ، و من باید گره
'BARSAD' قبل از اینکه بری. "
"شما شوهر ، خانم؟"
"من."
"بچه ها؟"
"بدون فرزند".
"به نظر می رسد کسب و کار بد است؟"
"کسب و کار خیلی بد است ؛ مردم هستند تا
ضعیف است. "
"آه ، بدشانس ، بدبخت مردم!
ظلم و ستم ، بیش از حد -- به شما می گویند ".
"همانطور که _you_ می گویند ،" retorted خانم تصحیح
او ، و deftly بافندگی چیزی اضافی
به نام او که او را boded چیز خوبی نیست.
"ببخشید من است ؛ قطعا من آن بود که گفت چنین است ،
اما شما به طور طبیعی فکر می کنم تا.
البته. "
"_I_ فکر می کنم؟" بازگشت خانم ، در بالا
صدای.
"من و شوهرم به اندازه کافی برای انجام به نگه داشتن
این شراب مغازه ، باز بدون فکر کردن.
همه ما فکر می کنیم ، در اینجا ، این است که چگونه زندگی می کنند.
است که _we_ موضوع فکر می کنم از ، و آن را
به ما می دهد ، از صبح تا شب ، به اندازه کافی به
فکر می کنم در مورد ، بدون شرم آور سر ما
مربوط به دیگران است.
_I_ برای دیگران فکر می کنید؟
نه ، نه. "
جاسوس ، بود که در آنجا انتخاب کنید تا به هر
خرده او می تواند پیدا کنید و یا به آن ، اجازه نداد
baffled خود را به دولت خود ابراز خود را در
شیطانی صورت ، اما ، ایستاده بود با هوا از
شایعه پراکنی می دلاوری ، علاقه شدید به چیزی آرنج خود را در
خانم کمی Defarge را ضد و
گاهی اوقات sipping کنیاک بود.
"کسب و کار بد این ، خانم ، از گاسپارد است
اعدام.
آه! گاسپارد فقیر! "
با آه از رحمت بزرگ است.
"ایمان من!" بازگشت خانم ، coolly و
آرامی ، "اگر مردم استفاده از چاقو برای چنین
اهداف ، آنها را برای آن به کار پرداخت.
او می دانست که از قبل آنچه را که قیمت خود را
لوکس بود ، او تا به پرداخت قیمت ".
"من باور دارم ، گفت :" جاسوسی ، انداختن خود
صدای نرم به تن که دعوت
اعتماد به نفس ، و ابراز مجروح
مقاومت انقلابی در هر
عضلات صورت خود را ستمکار : "من معتقدم که وجود دارد
است شفقت بسیار و خشم در این
محله ، لمس کردن ، آدم فقیر؟
بین خودمان. "
"آیا وجود دارد؟" پرسید : خانم ، vacantly.
"آیا وجود دارد که نه؟"
"-- است در اینجا شوهرم گفت :" مادام
Defarge.
همانطور که حافظ از شراب مغازه وارد شده در
درب ، جاسوس او را از طریق لمس کردن سلام نظامی
کلاه خود ، و گفت : با تعامل با
لبخند ، "روز به خیر ، ژاک!"
Defarge متوقف کوتاه ، و خیره شد در او.
"روز به خیر ، ژاک!" جاسوسی های مکرر ؛ با
کاملا نه آنقدر اعتماد به نفس ، و یا کاملا بنابراین
آسان تحت لبخند زل می زنند.
"خود را فریب شما ، مسیو ،" بازگشت
حافظ از شراب مغازه.
"شما اشتباه من را برای دیگر.
که نام من است.
من Defarge ارنست ".
گفت : "این همان است که بود ، گفت :" جاسوسی ، شبیه هوا ،
اما discomfited بیش از حد : "روز بخیر!"
"روز به خیر!" جواب داد : Defarge ، با خشگی.
"من می گفت برای خانم ، که با آنها من تا به حال
لذت بردن از چت زمانی که شما وارد شده ،
که به من می گویند وجود دارد -- و جای تعجب نیست! --
- همدردی بسیار و خشم در سنت آنتوان ،
دست زدن به سرنوشت ناراضی از فقرا گاسپارد. "
"هیچ کس به من گفت که چنین است ، گفت :" Defarge ،
تکان دادن سر خود.
"من می دانم چیزی از آن را."
گفت : پس از آن ، او را پشت سر کمی گذشت
شمارنده ، ایستاد و با دست خود در
پشت صندلی همسرش ، به دنبال بیش از آن
مانع در فرد به چه کسی آنها
هر دو مخالف بودند ، و هر که هر کدام از آنها می
با بیشترین رضایت به گلوله بست.
جاسوسی ، به خوبی به کسب و کار خود استفاده می شود ، نبود
تغییر نگرش ناخودآگاه او است ، اما
تخلیه شیشه کمی خود را از کنیاک ، در زمان
جرعه از آب شیرین است ، و از او پرسید برای دیگری
لیوان کنیاک.
خانم Defarge آن ریخته از برای او ، در زمان
به او بافندگی دوباره ، و hummed کمی
آهنگ بیش از آن.
"به نظر می رسد شما به خوبی می دانیم که این سه ماهه ، که
است که می گویند ، بهتر از من انجام دهد؟ "مشاهده
Defarge.
"نه در همه ، ولی من امیدوارم که آن را بدانند بهتر است.
من خیلی علاقه مند عمیقا در آن
ساکنان بیچاره. "
"Hah!" گفتم Defarge.
"لذت بردن از گفتگو با شما ،
موسیو Defarge ، به یاد می آورد به من ، "دنبال
جاسوس ، "که من آن را به افتخار
cherishing برخی از انجمن های جالب
با نام تو. "
"در واقع! گفت :" Defarge ، با مقدار
بی تفاوتی.
"بله ، در واقع.
هنگامی که دکتر Manette ، از زندان آزاد شد به شما ، خود را
قدیمی داخلی ، تا به حال به اتهام او ، من
می دانم.
او به شما تحویل داده شد.
ببینید من از مطلع
شرایط؟ "
"چنین است در واقع ، مسلما ، گفت :"
Defarge.
او بود ، آن را به او منتقل ، در
لمس تصادفی از آرنج زن را به عنوان او
knitted و warbled ، که او بهترین را انجام دهد
پاسخ به سوال ، اما همیشه با اختصار.
"به تو بود ، گفت :" جاسوس "که خود را
دختر آمد و آن را از مراقبت از شما بود
که دخترش او را گرفت ، به همراه
مسیو قهوه ای شسته و رفته ، چگونه است او به نام --؟
در کلاه گیس کمی -- کامیون -- از بانک
Tellson و شرکت -- را به انگلستان ".
"چنین است در واقع ،" تکرار Defarge.
"remembrances خیلی جالب است!" گفت :
جاسوس.
"من شناخته شده و خود را دکتر Manette
دختر ، در انگلستان است. "
"بله؟" گفت : Defarge.
"شما خیلی در مورد آنها گوش نمی کنید؟" گفت :
جاسوس.
"نه ، گفت :" Defarge.
"در واقع ،" مادام زده در ، به دنبال فعالیت
از محل کار به او و ترانه کوچک او ، "ما
اطلاعات مربوط به آنها را بشنود هرگز.
ما دریافت اخبار از ورود امن خود ،
و شاید یکی دیگر از نامه ، یا شاید دو ؛
اما ، از آن پس ، آنها به تدریج گرفته
راه خود را در زندگی -- ما ، مال ما -- و ما
نه نامه نگاری برگزار شد. "
"کاملا بنابراین ، مادام ،" پاسخ جاسوسی.
"او خواهد بود ازدواج کرد."
"رفتن؟" تکرار مادام.
"او خیلی به اندازه کافی به ازدواج شده اند
مدتها پیش.
شما به زبان انگلیسی هستند سرد ، آن را به من به نظر می رسد. "
"اوه! شما می دانید من انگلیسی ".
"من درک زبان خود است ،" بازگشت
خانم "و چه زبان است ، گمان می کنم
انسان است. "
او به عنوان شناسایی نمی کنند
تعریف ، اما او بهترین از آن ساخته شده ، و
تبدیل کردن آن با خنده.
پس از sipping کنیاک خود را به پایان ، او
ارسال :
"بله ، خانم Manette خواهد بود ازدواج کرد.
اما نه به انگلیسی ، به کسی که ، مانند
خودش است ، توسط فرانسه تولد.
و صحبت از گاسپارد (آه ، گاسپارد فقیر!
این بود بی رحمانه ، بی رحمانه!) ، آن را کنجکاو
چیزی که او می گذرد ، به ازدواج با خواهر زاده
از موسیو مارکی ، برای آنها گاسپارد
بود که ارتفاع بلند به پا بسیاری ؛
به عبارت دیگر ، حاضر مارکی.
اما او زندگی می کند ناشناخته در انگلستان ، او هیچ
مارکی وجود دارد ، او آقای چارلز Darnay است.
D' Aulnais نام مادرش است
خانواده. "
خانم Defarge knitted به طور پیوسته است ، اما
هوش به حال اثر قابل لمس بر او
شوهر.
آیا آنچه که او را ، در پشت کمی
اعتصاب ، به عنوان قابل توجه از نور و
روشنایی لوله ، وی مشکل ،
و دست خود را قابل اعتماد نیست.
جاسوس می شده اند نه جاسوس اگر او بود
موفق به آن را ببینید ، و یا به آن رکورد را در خود
ذهن.
پس از ساخته شده است ، دست کم ، این آمار یک ،
هر کاری که ممکن است به اثبات می شود ارزش ، و هیچ
مشتریان در آینده به او کمک کند به هر
دیگر ، آقای Barsad پرداخت برای آنچه که او تا به حال
مست ، و در زمان خود را ترک : گرفتن مناسبت
می گویند ، به شیوه ای تربیت شده ، قبل از او
ترک ، که او مشتاقانه منتظر
لذت بردن از دیدن موسیو و مادام
Defarge دوباره.
برای چند دقیقه پس از او به ظهور بود
حضور بیرونی سنت آنتوان ،
زن و شوهر باقی مانده را دقیقا مانند او تا به حال
سمت چپ آنها ، تا مبادا او باید به عقب آمده است.
"آیا می توانم آن را درست باشد ، گفت :" Defarge ، در کم
صدا ، نگاه کردن در خود را به عنوان همسر او ایستاده بود
سیگار کشیدن با دست خود را بر پشت خود
صندلی : "آنچه او از Ma'amselle گفت :
Manette؟ "
"همانطور که وی آن را گفت ،" بازگشت خانم ،
بلند کردن ابرو او کمی ، "آن است
احتمالا نادرست است.
اما ممکن است درست باشد. "
"اگر آن است --" Defarge آغاز شد و متوقف شد.
"اگر در آن است؟" تکرار همسرش.
"-- و اگر آن را نشانی می آیند ، در حالی که ما زندگی می کنند به
دیدن آن را پیروزی -- من امیدوارم که ، به خاطر او ،
سرنوشت خواهد شد شوهر او را نگه داشتن از
فرانسه است. "
"سرنوشت شوهرش ، گفت :" مادام
Defarge ، با خونسردی معمول او ، "خواهد شد
او را که در آن او را برای رفتن ، و منجر خواهد شد
او را به پایان دادن به این است که او را پایان.
من می دانم که همه است. "
"اما این بسیار عجیب و غریب -- در حال حاضر ، حداقل است
آن را خیلی عجیب نیست "-- گفت : Defarge ، و نه
شفاعت با همسر خود را به او القاء به
اعتراف آن ، "که ، بعد از همه ما برای همدردی
موسیو پدر او ، و خودش ، او را
نام شوهر باید تحت ممنوعه
دست خود را در این لحظه ، در کنار
که سگ دوزخی است که به تازگی به ما چپ؟ "
"همه چیز از غریبه که اتفاق خواهد افتاد وقتی که
نشانی از آن آمده است ، "جواب داد : خانم.
"من به آنها هر دو در اینجا ، از یقین ؛ و
آنها هر دو در اینجا برای شایستگی های خود ، که
کافی است ".
او نورد تا او هنگامی که او به حال بافندگی
گفت : این واژه ها ، و در حال حاضر در زمان
از دستمال بود که زخم رز
در مورد سر او.
در هر دو صورت سنت آنتوان بود غریزی
حس که دکوراسیون اعتراض بود
رفته ، و یا سنت آنتوان بود برای تماشای
ناپدید شدن آن ، باوجود این ، سنت در زمان
شجاعت در سالن ، بسیار اندکی
پس از آن ، و شراب مغازه بهبود آن
جنبه عادی.
در شب ، که در آن فصل از همه
دیگران آنتوان سنت خود را در داخل تبدیل
بیرون ، و نشست روی درب و پنجره ، مراحل
فضایی ، و آمد به گوشه و کنار دون
خیابان ها و دادگاه ها ، برای یک نفس از هوا ،
Defarge خانم با کار خود را در دست او
به عبور از محل به محل عادت شد
و از گروه به گروه : مبلغ --
بودند بسیاری مانند او وجود دارد -- مانند جهان
انجام خواهد داد و هرگز به نژاد دوباره.
همه زنان knitted.
آنها knitted چیز بی ارزش ، اما ،
کار مکانیکی مکانیکی جایگزین شد
برای خوردن و نوشیدن ؛ دست رفت
برای فک و دستگاه گوارش :
اگر انگشت هنوز استخوانی شده بود ،
شکم می شده اند بیشتر به قحطی
pinched.
اما همان طور که انگشتان دست رفت ، چشم رفت ،
و افکار.
و همانطور که خانم Defarge از نقل مکان کرد در گروه
به گروه ، هر سه رفت و سریعتر و
fiercer در میان هر گره کمی از زنان
که با او صحبت کرده بود ، و پشت سر گذاشت.
شوهرش در دودی خود را درب ، به دنبال
پس از او با تحسین.
"زن بزرگ ،" او گفت ، "قوی زن ،
زن بزرگ ، زن frightfully بزرگ! "
تاریکی در اطراف بسته ، و پس از آن آمد
زنگ ناقوس کلیسا و از راه دور
ضرب و شتم از طبل نظامی در قصر
صحن ، به عنوان زنان شنبه بافندگی ،
بافندگی.
تاریکی آنها را احاطه.
یکی دیگر از تاریکی را بسته به عنوان قطعا بود ،
وقتی که زنگ کلیسا ، سپس زنگ
خوش در بسیاری از روح برج کلیسا بیش از
فرانسه ، باید به غرش ذوب
توپ ؛ وقتی که طبل نظامی باید
ضرب و شتم به غرق صدای رنجور ، که
شب تمام قوی به عنوان صدای قدرت و
بسیاری ، آزادی و زندگی.
بنابراین بسیار بود در مورد بسته شدن در زنانی که
شنبه بافندگی ، بافندگی ، که آنها خود را
خودشان را بسیار شد بسته شدن در اطراف
ساختار unbuilt رتبهدهی نشده است ، جایی که آنها به شد
نشستن بافندگی ، بافندگی ، شمارش قطره
سر.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه