Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 9
"من گفتن به خودم ،' غرق -- لعنت به شما! غرق! '"
این کلمات که با او شروع دوباره شد.
او آن را می خواستم.
او به شدت به سمت چپ به تنهایی ، و او را در سر خود این آدرس به فرموله
کشتی در لحن تضرع ، در حالی که در همان زمان به او افتخار را از آن لذت می برد
شاهد صحنه -- تا آنجا که من می توانم قضاوت -- کمدی کم.
آنها هنوز در آن پیچ شد.
کاپیتان دستور بود ، "در زیر و سعی به بلند" ؛ و دیگران به طور طبیعی
shirked.
شما را در درک که به تخت تحت دلسرد شدن از قایق نبود مطلوب فشرده
موقعیت می شود در صورتی که کشتی رفت ناگهان گرفتار است.
"چرا نمی کنید -- شما را قوی" whined مهندس کمی.
"Gott برای سد! spluttered : من بیش از حد ضخیم ، کاپیتان در
ناامیدی.
خنده دار به اندازه کافی به فرشتگان گریه. آنها بیکار برای یک لحظه ایستاد ، و ناگهان
مهندس ارشد دوباره در جیم عجله. "" بیایید و کمک ، مرد!
آیا شما دیوانه به پرتاب تنها شانس خود را دور است؟
بیایید و کمک ، مرد! انسان!
نگاه وجود دارد -- نگاه "و در آخرین جیم بطرف عقب نگاه کرد که در آن
دیگر اشاره کرد با اصرار قاتلی دیوانه.
او را دیدم فریاد زدن سکوت سیاه و سفید که خورده بود در حال حاضر یک سوم از آسمان.
شما می دانید که چگونه این squalls می آیند تا در مورد آن زمان از سال است.
در مرحله اول به تیره شدن افق را مشاهده می کنید -- نه بیشتر ، و سپس افزایش ابر مات مانند
دیوار.
لبه مستقیم از بخار اندود شده با gleams بیمار نزدیک به سفید مگس از جنوب غربی ،
بلع ستاره ها در تمام صور فلکی ، سایه خود را مگس بیش از
آب ، دریا و ریختن و آسمان را به یک پرتگاه از ابهام.
و هنوز هم. بدون رعد و برق ، نه باد ، نه صدایی ، نه
سوسو زدن از رعد و برق.
سپس در بی کرانگی ظلمانی طاق کبود به نظر می رسد ، متورم یا دو مانند
undulations از تاریکی بسیار اجرا اعتصاب گذشته ، و ناگهان ، باد و باران با هم
با بی پروایی عجیب و غریب که اگر آنها را از طریق جامد چیزی پشت سر هم بود.
چنین ابر بالا آمده بود و در حالی که آنها به دنبال ندارد.
آنها فقط متوجه حال آن ، و کاملا در surmising توجیه شدند که اگر در
مطلق سکون بود برخی از فرصت برای نگه داشتن کشتی شناور چند دقیقه وجود دارد
دیگر ، دست کم اختلال دریا پایان او فورا کنند.
با سر اشاره اول او به متورم است که قبل از انفجار از چنین فریاد زدن نیز خواهد بود
تاریخ و زمان آخرین او ، تبدیل به یک شیرجه رفتن ، که ، به تعبیری ، به فرو رفتن طولانی طولانی ،
پایین ، به پایین.
از این رو این کیپر جدید از وحشت خود را ، این antics جدید که در آن آنها نمایش داده می شود
نفرت شدید خود را به مرد. "سیاه و سفید ، سیاه و سفید بود ، دنبال کرد :" جیم با
ثبات و یکنواختی مودی.
"این بر ما از پشت مخفیانه. چیزی که دوزخی!
گمان می کنم در پشت سر من بعضی از امید هنوز وجود.
نمی دانم.
اما بود که بیش از همه به هر حال. maddened من خودم را مانند گرفتار
این. من عصبانی بود ، به عنوان اینکه من به دام افتاده شده بود.
من به دام افتاده بود!
شب گرم بود ، بیش از حد ، من به یاد داشته باشید. نه هوای نفس. "
او به یاد قدری خوب است که ، نفس نفس زدن در صندلی ، او به نظر می رسید به عرق و قبل از چوک
چشمان من.
بدون شک آن maddened او ، او را بیش از نو زدم -- در نحوه صحبت کردن -- اما
از آن ساخته شده او را نیز به یاد داشته باشید که هدف مهم است که او را در آن عجله فرستاده بود
پل تنها به لغزش تمیز از ذهن خود.
او برای کاهش lifeboats روشنی از کشتی در نظر گرفته شده بود.
او چاقو او را شلاق رفت و به کار بی امان به عنوان اینکه او هیچ چیز دیده بود ، به حال
شنیده هیچ چیز ، هیچ کس در هیئت مدیره شناخته شده است.
آنها فکر او را به طرز ناامید کننده ای اشتباه سر و دیوانه است ، اما جرأت اعتراض noisily
در برابر این بی فایده از دست رفتن زمان. وقتی که او انجام داده بودند ، او بسیار بازگشت
همان نقطه که از آن او آغاز شده بود.
رئیس بود وجود دارد ، آماده با کلاچ او را به زمزمه نزدیک به سر او ،
scathingly ، به عنوان اینکه او می خواست گوش خود را به نیش می زنند --
"شما احمق احمقانه! آیا شما فکر می کنید شما روح نشان می دهد دریافت کنید وقتی همه که بسیاری از
brutes است در آب؟ چرا ، آنها سر خود را برای شما خمیر
از این قایق ها. "
او واپیچیدن دست او ، نادیده گرفته میشوند ، در آرنج جیم.
کاپیتان این سو و ان سو حرکت عصبی در یک مکان حفظ و mumbled ، "همر چکش!
نبرد Gott!
چکش. "
مهندس کمی whimpered مانند یک کودک ، اما ، بازوی شکسته و همه ، او تبدیل
از حداقل ترسو از تعداد زیادی که به نظر میرسد ، و در واقع ، mustered به اندازه کافی شهامت
برای اجرای ماموریت به موتور اتاق.
بازیچه قرار دادن نیست ، باید آن را در انصاف به او متعلق است.
جیم به من گفت که او به نظر می رسد ناامید مثل یک مرد گوشه darted ، یک ناله کم داد ، و
نقش برآب کردن.
او پشت فورا clambering بود ، چکش در دست ، و بدون وقفه خود را پرت در
پیچ. دیگران داد تا جیم در یک بار و فرار کردن
برای کمک به.
او شنیده شیر ، شیر از چکش ، صدای بهم متصل و آزاد سقوط بیش از است.
قایق روشن بود. فقط در آن زمان او تبدیل به نگاه -- تنها پس از آن.
اما او نگه داشته از راه دور خود را -- او فاصله خود را نگه داشته.
او می خواست من به او از راه دور خود را نگه داشته بود که هیچ وجه مشترکی وجود دارد
بین او و این مردان -- که تا به حال چکش.
هیچ چیز هر چیز دیگری.
بیش از احتمال او فکر خود را از آنها توسط یک فضا است که می تواند نه قطع
صرف می شود ، توسط یک مانع است که می تواند ، غلبه بر شکاف بدون پایین.
او تا آنجا که او می تواند از آنها را -- به وسعت تمام کشتی.
پاهای او بودند به همان نقطه از راه دور و چشم او به گروه گم خود چسب
متمایل شدن با هم و swaying عجیبی در عذاب مشترک از ترس.
دست لامپ به یک سایبان یا چادر جلو مغازه بالاتر از یک جدول بر روی پل تقلب شلاق --
Patna تا به حال هیچ amidships نمودار اتاق -- نور بر روی شانه رنجبر خود انداخت ، در
قوسی خود و bobbing پشت.
در کمان از قایق به آنها تحت فشار قرار دادند ، آنها را به شب تحت فشار قرار دادند ، آنها تحت فشار قرار دادند ، و
نه بیشتر نگاه او است.
آنها او را داده بود که اگر در واقع او بیش از حد شده بود ، بیش از ناامید کننده ای از هم جدا
خود ، به ارزش کلمه جذاب ، یک نگاه ، یا یک علامت.
آنها تا به حال هیچ اوقات فراغت به دنبال بر قهرمانی منفعل خود ، احساس نیش او
خودداری از دادن رای.
قایق سنگین بود و آنها در تعظیم بدون نفس تحت فشار قرار دادند تا برای تشویق یدکی
واژه : اما آشفتگی ناشی از تروریسم که خود فرماندهی مانند کاه پراکنده بود
قبل از باد تبدیل شده است ، از جان گذشته خود را
exertions را به یک بیت از فریب دهد ، پس از کلمه من برای دلقک ها knockabout در یک نمایش مسخره مناسب.
آنها با دست خود را تحت فشار قرار دادند ، با سر خود ، آنها را برای زندگی عزیز با همه تحت فشار قرار دادند
وزن بدن خود ، آنها با همه ممکن است از روح خود را تحت فشار قرار دادند -- تنها هیچ
زودتر به حال آنها در canting موفق
ساقه روشنی از لنگرکش از آنها را ترک کردن مثل یک مرد و شروع وحشی
به او تقلا.
به عنوان یک پیامد طبیعی قایق در ناگهان نوسان ، رانندگی آنها را به عقب ،
درمانده و jostling در برابر یکدیگر.
آنها در حالی که برای ایستادن nonplussed ، و به تبادل در زمزمه های شدید
نام بدنام آنها می تواند تماس را به ذهن ، و در آن دوباره.
سه بار این اتفاق افتاده است.
او آن را توصیف به من با اندیشه و عبوس است.
او تنها یک جنبش که کسب و کار کمدی از دست داده است.
"من آنها را منفور است.
من از آنها متنفر بودم. من تا به حال است که در همه نگاه کنید ، "او بدون گفت :
تاکید ، عطف بر من نگاه sombrely مراقب.
"تا کنون هر یک به طوری کشید محاکمه وجود دارد؟"
او سرش را در دست او برای یک لحظه در زمان ، مانند یک انسان را به انحراف توسط رانده
برخی از خشم غیر قابل بیان است.
اینها چیزهایی او نمی تواند توضیح دهد به دادگاه -- و نه حتی به من ، اما من
شده اند کمی برای پذیرش اطمینان خود نصب شده است نمی تواند در
بار به درک مکث بین کلمات است.
در این حمله بر پایمردی او بود قصد jeering کینه توز است و وجود دارد
برچسب های شرم آور انتقام ، عنصر از تقلید و هجو در مصیبت او وجود دارد -- تخریب
grimaces خنده دار در رویکرد مرگ و یا بی احترامی کردن به.
او در رابطه با حقایق که من را فراموش نکرده اند ، اما در این فاصله از زمان من
می تواند کلمات بسیار خود را به خاطر آورید : من فقط به یاد داشته باشید که او زیبا و موفق به
انتقال کینه brooding از ذهن او به رسیتال لخت از حوادث است.
دو بار او به من گفت ، او چشم خود را در یقین بسته که در پایان بر او
در حال حاضر ، و دو بار او تا به حال برای آنها باز دوباره.
هر بار که او اشاره کرد تیرگی سکون بزرگ.
سایه ابر سکوت را بر کشتی از اوج افتاده بود ، و به نظر می رسید
به هر صدای او زندگی پرتکاپو را نابود کرده است.
او دیگر نمی توانستند شنیدن صداهای زیر چتر.
او به من گفت که هر بار او بسته چشم خود فلش از فکر به او نشان داد که
جمعیت از بدن ، برای مرگ را بنا نهاد ، به عنوان ساده به عنوان روز روشن.
هنگامی که او آنها را باز کرد ، آن را به مبارزه کم نور از چهار مرد مبارزه مانند دیوانه با
یک قایق خیره.
"آنها به عقب نشینی سقوط قبل از آن زمان پس از زمان ، ایستاده ادای سوگند در هر یک از دیگری ، و
ناگهان یکی دیگر از عجله در یک دسته را.... به اندازه کافی به شما جان خنده "
او با چشم دل افسردگی اظهار نظر و پس از آن
بالا بردن آنها را برای لحظه ای به صورت من با یک لبخند ملال انگیز ، "من باید به زندگی فراخ
از آن ، توسط خدا! برای من باید که دید خنده دار را چند بار خوب هنوز قبل از من می میرند. "
چشمان او سقوط کرد دوباره.
"را ببینید و بشنوید.... را ببینید و بشنوید ، تکرار دو بار در فواصل طولانی ، پر شده توسط خالی
خیره. او خود را roused.
"من ساخته شده ذهن من را به نگه داشتن چشم من بسته ،" او گفت ، "و من نمی توانست.
من می توانم ، نه و من نمی مراقبت که آن را می داند. اجازه دهید آنها را از طریق آن نوع از چیزی که
قبل از آنها صحبت کنید.
فقط آنها را اجازه دهید -- و بهتر انجام -- این همه. بار دوم پلک من باز و من پرواز کرد
دهان بیش از حد. من حرکت کشتی را احساس کرده بود.
او به تازگی آغشته کمان او -- و بلند آنها را به آرامی -- و آهسته! everlastingly آهسته و
تا کنون بسیار کمی. او بود که به مدت چند روز انجام می شود نیست.
ابر بود شتافت پیش رو ، و به نظر می رسد این متورم اولین سفر بر دریایی از سرب است.
هیچ زندگی در آن هم بزنید وجود دارد. پس آن برآمد ، هر چند ، به دست کشیدن بیش از چیزی
در سر من است.
چه شما انجام داده اند؟ شما از خودتان مطمئن -- aren't شما؟
تمایل دارید چه اگر شما در حال حاضر احساس -- این دقیقه -- خانه حرکت ، فقط یک حرکت
کمی زیر صندلی خود را.
کبیسه! با آسمان! شما می توانید یک بهار از
که در آن شما بنشیند و در آن انبوه از انطرف بوته زمین. "
'او پرت بازوی خود را در شب فراتر از نرده سنگ.
من صلح من برگزار شد. او نگاهی به من انداخت بسیار به طور پیوسته ، بسیار شدید است.
می تواند بدون اشتباه وجود دارد : من در حال حاضر در حال bullied بود ، و آن را به من behoved را نه
امضا مبادا توسط یک ژست یا یک کلمه من باید به پذیرش منجر به مرگ در مورد کشیده
خودم که داشته اند برخی از تحمل در مورد.
من بود دفع را به هر گونه خطر از آن نوع.
فراموش نکنید که من او را قبل از من نیست ، و در واقع او بیش از حد مانند یکی از ما بود
خطرناک باشند.
اما اگر شما میخواهید بدانید که من مهم نیست که به شما میگوید که من با سریع
نگاه ، برآورد فاصله به جرم سیاهی متراکم تر در وسط
چمن پلات قبل از ایوان است.
او اغراق آمیز است. من می خواهم که کوتاه توسط چند پا فرود آمد --
و این تنها چیزی است که من کاملا مطمئن هستم.
آخرین لحظه ، آمده بودند که به تصور او ، و او حرکت نمی کند.
پاهای او باقی ماند چسب به قطعه هست اگر افکار خود را در ضربه زدن در مورد شل
سر خود را.
در این لحظه بیش از حد که او یکی از مردان در سراسر گام قایق دید عقب
ناگهان ، در هوا با دستهای خود را بالا کلاچ ، تلو تلو خوردن و سقوط.
او دقیقا سقوط ، او فقط به آرامی به حالت نشسته ام افت ، قوز کردن ، و
با شانه های خود را در برابر طرف پنجره سقفی اتاق موتور propped.
این خر ، مرد بود.
دارای چشمان فرو رفته ، سفید رو با سبیل ژنده اختتامیه جشنواره صنعت چاپ.
عمل مهندس سوم ، او توضیح داد. " '" مرده است ، "به من گفت.
ما چیزی از آن را در دادگاه شنیده بود.
"بنابراین آنها می گویند" او با بی تفاوتی حزن انگیز تلفظ.
"البته من هرگز نمی دانستند. قلب ضعیف.
مرد شکایت شده بود که از انواع برای برخی از زمان قبل از.
هیجان. بیش از اعمال.
شیطان تنها می داند.
هکتار! در هکتار! در هکتار! آسان است برای دیدن او نمی خواست به مرگ
یا. لودگی کردن است ، نه؟
آیا می توانم با شلیک گلوله اگر او را به قتل خود را فریب خورده شده است!
فریب خورده -- نه بیشتر و نه کمتر. فریب خورده را به آن ، توسط آسمان! فقط به عنوان I... آه!
اگر او فقط هنوز نگه داشته بود ، اگر او فقط گفته بود آنها را به شیطان وقتی که آنها آمدند
عجله او را خارج از تختخواب سفری خود را به دلیل غرق شدن کشتی شد.
اگر او تا به حال با دست خود در جیب خود ایستاد و به نام آنها نام! "
او ، مشت او را تکان داد ، من glared ، و نشستم.
"فرصت از دست رفته ، EH؟"
من زمزمه. "چرا شما نمی خنده؟" او گفت.
"شوخی تخم در آمده در جهنم. ضعیف قلب!... من آرزو می کنم گاهی اوقات معدن بود
بوده است. "
'این من تحریک شده است. "آیا؟"
من با طنز عمیق و ریشه دار بانگ زد. "بله!
شما نمی دانند؟ "او گریه.
"من نمی دانم چه بیشتر شما می توانید از تمایل برای گفت ،" من عصبانیت.
او به من یک نگاه کاملا uncomprehending.
این شفت به حال نیز گسترده ای از علامت رفته ، و او بود که انسان را به زحمت در مورد
فلش ولگرد. پس از سخن من ، او بیش از حد unsuspecting بود ، او
بازی منصفانه نیست.
من خوشحالم که موشک من به دور پرتاب شده بود ، بود -- که او حتی شنیده صدای تودماغی
از تعظیم. البته او در آن زمان نمی دانستند
مرد مرده بود.
دقیقه آینده -- گذشته خود را در هیئت مدیره -- با جنجال و هیاهو از حوادث شلوغ بود و
احساس که مورد ضرب و شتم او دریا را دوست دارم بر سنگ.
من با استفاده از تشبیه خردمندانه ، چرا که از رابطه خود من مجبور به باور او تا به حال
حفظ از طریق آن همه توهم عجیب و غریب از انفعال ، به عنوان اینکه او تا به حال عمل کرده نیست
اما خود رنج می برد تا به حال به توسط رفتار
قدرت شیطان صفت که او را برای قربانی از شوخی های عملی خود را انتخاب کرده بود.
اولین چیزی که به او آمد موج مخرب davits سنگین نوسانی بود
خارج در گذشته -- یک شیشه است که به نظر می رسید ، وارد بدن خود را از عرشه را از طریق کف
پای خود را ، و سفر به ستون فقرات خود را به تاج سر خود را.
سپس ، فریاد زدن که بسیار نزدیک در حال حاضر ، یکی دیگر از و متورم سنگین بلند
بدنه منفعل در تهدید پارااسترنال که نفس خود را بررسی ، در حالی که مغز او و
قلب با هم بودند تا با خنجر توسط جیغ وحشت زده سوراخ شده است.
"اجازه رفتن! برای خاطر خدا ، اجازه دهید!
اجازه دهید برود!
او : "در پی بر که قایق ، سقوط پاره پاره
از طریق بلوک ، و بسیاری از مردان ، شروع به زنگ از قبل نصب مبهوت صحبت تحت
چتر.
"هنگامی که این گدا شکستن ، yelps آنها به اندازه کافی برای بیدار مرده است ،" او
گفت.
در مرحله بعد ، پس از شوک پاشاندن قایق به معنای واقعی کلمه در آب کاهش یافته ، آمد
صداهای توخالی اسیاب سنگ و غلت در او ، مخلوط با فریاد اشتباه : "از قلاب باز کردن!
از قلاب باز کردن!
هل! از قلاب باز کردن!
پرتاب برای زندگی شما! در اینجا فریاد زدن را بر ما...."
او شنیده می شود ، بالای سر خود ، ضعف غرغر باد ، او زیر او شنیده
فریاد درد را پا. صدای از دست رفته در کنار شروع به لعن
قلاب مفصل گردنده.
کشتی شروع به وزوز جلوی و عقبی مانند کندو آشفته ، و به عنوان بی سر و صدا بود
به من گفتن از این همه -- چرا که فقط پس از آن در نگرش او بسیار آرام بود ، در چهره ، در
صدا -- او در ادامه بدون می گویند
کوچکترین اخطار شد که ، "من تصادفا بیش از پاهای او."
این اولین بار من از او نقل مکان کرد در تمام شنیده بود.
من می توانم یک خر خر از تعجب مهار نیست.
چیزی او را در گذشته آغاز شده بود ، اما از لحظه ای دقیق ، علت است که پاره
او را از عدم تحرک خود را از او می دانست بیش از درخت بی خانمان می داند باد
که آن را پایین گذاشته.
این همه به او آمده بود : صداها ، مناظر ، پاها مرد مرده -- توسط ژوپیتر!
دوزخی شوخی بود devilishly پایین گلو خود را کهنه ، اما -- نگاه شما --
او قصد ندارم به هر نوع از بلع حرکت در نای او اعتراف.
فوق العاده ای که او چگونه می تواند بر شما بازیگران روح توهم او.
من گوش تا اگر به داستان از جادوی سیاه در محل کار بر جسد.
"وی افزود : بیش از یک وری ، بسیار به آرامی ، و این آخرین چیزی که من به خاطر دارم
هیئت مدیره ، "او ادامه داد. "من اهمیتی نمی آنچه او آن را.
این به نظر می رسید او خود را چیدن : من فکر کردم او خودش را برداشته ، از
البته : من انتظار می رود او را به گذشته من بر سر راه آهن پیچ و قطره به قایق پس از
دیگران است.
من می توانم شنیدن آنها ضربه زدن در مورد پایین وجود دارد ، و صدا به عنوان اگر گریه شفت
به نام "جورج!' سپس سه صدای فریاد زدن با هم مطرح است.
آنها به من آمد به طور جداگانه : یکی از bleated ، یکی دیگر فریاد زد ، زوزه میکشیدند محکوم کنند.
Ough! "
'او لرزیدند کمی است ، و من مشهود او را افزایش آرامی همانطور که اگر یک ثابت دست از بالا
شده بود ، او را کشیدن موهای او از صندلی.
بالا ، به آرامی -- با توجه به قد کامل خود ، و هنگامی که زانو خود را سفت قفل شده بود دست به او اجازه
، و او کمی روی پای خود را تحت تأثیر.
پیشنهاد سکون افتضاح در چهره اش وجود دارد ، در جنبش های خود را در بسیار خود را
صدای او گفت : "آنها فریاد زد :" -- و غیر ارادی من آغشته تا گوش من برای
شبح از آن فریاد است که شنیده می شود
به طور مستقیم از طریق اثر نادرست سکوت است.
"هشت صد نفر در آن کشتی وجود دارد ، او گفت ، impaling من را به پشت
صندلی من با خیره شدن افتضاح خالی.
"هشت صد نفر زندگی می کنند ، و آنها پس از مرد مرده یکی فریاد به پایین آمدن
و نجات یابند. پرش ، جورج!
پرش!
آه ، پرش! 'من با دست من بر روی لنگرکش ایستاد.
من بسیار آرام است. آن را بیش از تاریک زمین آمده بودند.
شما می توانید نه آسمان و نه دریا را ببینید.
من قایق را کنار برو ضربت ، ضربت ، و نه دیگر صدا شنیده پایین وجود دارد برای
در حالی که ، اما کشتی در زیر من پر از صداهای صحبت کردن بود.
ناگهان کاپیتان زوزه میکشیدند محکوم کنند "نبرد Gott!
فریاد زدن! فریاد زدن!
عازم شدن! 'با صدای خش خش اولین باران ، و اولین
آنها فریاد زد ، تند باد ، پرش ، جورج!
ما به شما گرفتن! پرش! '
کشتی شروع به شیرجه رفتن آهسته ؛ باران بر او را مانند یک دریا شکسته را فرا گرفت ؛ کلاه من
پرواز کردن سر من ، نفس من را به گلو من رانده شد.
من شنیده ام که اگر من در بالای برج شده بود و یکی دیگر از وحشی فریاد شبیه جیغ ، ژئو - OO - orge!
اوه ، پرش! "او که قرار بود پایین ، پایین ، اولین رئیس تحت
من...."
او دستش را بلند کرد عمدا به چهره اش ، و حرکت چیدن با او ساخته شده
انگشت به عنوان اینکه او با cobwebs شده بود ناراحت ، و پس از آن او به نگاه
کف دست باز برای کاملا نیم ثانیه قبل از او کمربندش را بست و از --
"من تا به حال شروع به پریدن کرد..." او خود را چک قابل اجتناب بود زل زل نگاه کردن او...." این
به نظر می رسد ، "او اضافه کرد.
چشمان آبی واضح او به من خیره رقت انگیز تبدیل شده است ، و به دنبال او ایستاده
قبل از من ، dumfounded و صدمه دیده است ، من تحت فشار حس غم انگیز از سمت خود استعفا داد
حکمت ، مخلوط با سرگرم و
ترحم عمیق پیر مرد درمانده قبل از یک فاجعه کودکانه.
"" به نظر می رسد مانند آن ، "I muttered. "من می دانستم که هیچ چیز درباره آن تا به من نگاه
تا او توضیح داد : "عجله.
و این ممکن است ، بیش از حد. شما تا به حال به گوش دادن به او را به عنوان شما را به یک
پسر کوچک در مشکل. او نمی دانست.
این به نوعی رخ داده بود.
این هرگز اتفاق دوباره تکرار کند. او که تا حدودی بر کسی فرود آمد بود و افتاده
در سراسر خنثی کردن.
او احساس به عنوان اینکه تمام دنده خود را در سمت چپ او باید شکسته شود و پس از آن او بیش از نورد ،
و دیدم مبهم کشتی او قیام بالاتر از او را ترک کرده بود ، با نور قرمز سمت
درخشان زیادی در باران مانند آتش بر پیشانی یک تپه دیده می شود از طریق غبار.
"او بالاتر از یک دیوار به نظر می رسید ، او مانند صخره بیش از قایق loomed... من آرزو
می تواند مرگ ، "او گریه.
"هیچ عقب رفتن وجود دارد. این بود که اگر من را به خوبی شروع به پریدن کرد به حال -- به
...."' ابدی سوراخ عمیق