Tip:
Highlight text to annotate it
X
پایان Howards EM فورستر فصل 22
مارگارت پروردگار خود را با حساسیت عجیبی فردا استقبال می کنند.
بالغ به عنوان بود، او در عین حال ممکن است بتواند به او کمک کند به ساختمان از رنگین کمان
پلی است که باید نثر ما را با شور و شوق وصل.
بدون آن ما تکه های بی معنی، راهبان 1/2، 1/2 جانوران، قوس بیارتباط
که به یک مرد هرگز پیوستند.
آن را دوست دارم متولد شده است، و alights در بالاترین منحنی، خاکستری درخشان در مقابل،
هوشیار در برابر آتش. مبارک انسان می بیند که از هر جنبه
شکوه از این بال پراکنده است.
جاده ها روح خود را روشن دروغ، و او و دوستان او باید پیدا کردن آسان است.
سخت بود رفتن در جاده ها روح آقای فروردین.
از بچگی او آنها را نادیده گرفته بود.
"من یک شخص که در مورد داخل خود من اذیت نمی شود."
ظاهر شاد، قابل اعتماد و شجاع بود، اما در درون، همه بازگشته بود.
هرج و مرج، حکومت، تا کنون به عنوان آن را در همه رد شد، زهد ناقص است.
این که آیا به عنوان پسر، شوهر، یا بیوه مرد، او همواره اعتقاد رخنه است که در بدن
شور بد است، اعتقاد به این است که تنها زمانی که برگزار شد با شور و حرارت مطلوب است.
دین او بودند، تایید کرده است.
کلمات که با صدای بلند در روز یکشنبه به او و به مردان دیگر احترام خوانده شد
کلماتی را که پس از آن که روح از خیابان کشتی شکسته و سنت فرانسیس به برافروخته سفید
نفرت داغ نفسانی.
او می تواند و نه به عنوان پرستاران و عشق بی نهایت با غیرت وابسته به فرشتگان سرافین، اما او
شرمنده کمی از عشق ورزیدن به همسر می تواند. "Amabat، timebat amare."
و در اینجا بود که مارگارت امیدوار بود به او کمک کند.
به نظر نمی رسد خیلی مشکل است. او نیاز به زحمت او را با هیچ هدیه ای از او
خودش را دارد.
او تنها نقطه رستگاری که در روح خود نهفته شد، و در روح
هر انسان است. فقط اتصال!
این کل خطبه او بود.
فقط نثر و اشتیاق، اتصال و هر دو تعالی، و عشق انسانی
در ارتفاع آن دیده می شود. زندگی در قطعات دیگر.
فقط، اتصال و وحش و راهب، دزدیدند از انزوا است که زندگی را به
یا خواهد مرد. نه بود پیام مشکل را به.
به آن نیاز دارند نه به صورت خوب "صحبت".
آرام نشانه های پل ساخته خواهد شد و مدت زندگی خود را با زیبایی است.
اما او شکست خورده است.
وجود دارد، یکی از با کیفیت در هنری که برای او آماده شده بود، هرگز، هر چند
او خودش از آن یادآور شد: خیره سری خود را. او به سادگی چیزهایی متوجه نیست، و در آنجا
بیشتر گفته شود.
او متوجه شد که هلن و Frieda خصمانه، یا که Tibby بود علاقمند نیست
در مزارع توت، او چراغ و سایه که در وجود داشته باشد متوجه هرگز
grayest گفتگو، انگشت،
نقاط عطف، برخورد ها، دیدگاه ها نا محدود است.
هنگامی که - در یکی دیگر از مناسبت - او را در مورد آن scolded.
او متعجب و متحیر شد، اما با خنده جواب داد: "شعار من این است که کنسانتره.
من به هیچ وجه قصد frittering دور قدرت من در آن نوع از چیزی است. "
"این است که frittering دور قدرت،" او اعتراض کردند.
"این گسترش فضای که در آن ممکن است از شما قوی است."
او پاسخ داد: "تو یک زن کمی باهوش، اما کنسانتره شعار من است."
و امروز صبح او را با انتقام متمرکز شده است.
آنها در دیدار rhododendrons دیروز با.
در نور روز بوته بودند ناچیز بود و راه روشن در
خورشید صبح. او با هلن، که بدتر بوده است
آرام از این ماجرا حل و فصل شد.
"در اینجا ما همه" او گریه کردم، و او را با یک دست گرفت، حفظ خواهرش در
دیگر. "در اینجا ما است.
صبح به خیر، هلن.
هلن پاسخ داد: "صبح به خیر، آقای فروردین است." "هنری، او تا به حال چنین نامه ای زیبا از
عجیب و غریب، کراس پسر - آیا او را به یاد دارید؟ او سبیل غم، اما پشت خود
سر جوان بود. "
"من تا به حال نامه. نشده خوب - من می خواهم به آن صحبت با بیش از
شما: "لئونارد بست چیزی که او را داده بود و کلمه خود را به او بود.
مثلث از رابطه جنسی را برای همیشه شکسته شد.
"با تشکر از تذکر شما، او پاکسازی از Porphyrion."
"کسب و کار بد نشده که Porphyrion،" او گفت: absently، به عنوان او نامه خود را گرفت
از جیب خود.
"بد نیست -" او بانگ زد: انداختن دست خود را.
"مسلما، در خاکریزی چلسی -" "در اینجا میزبان ما است.
صبح به خیر، خانم Munt.
rhododendrons زیبا. صبح به خیر، Liesecke Frau؛ ما به مدیریت
رشد گل در انگلستان، آیا ما نمی توانیم؟ "" بد نیست کسب و کار؟ "
"نه. نامه من در مورد پایان Howards است.
برایس است دستور داده در خارج از کشور، و می خواهد آن را اجاره کنیم.
من تا آنجا که من باید به او اجازه بدهد.
بند در قرارداد وجود دارد.
به نظر من، subletting یک اشتباه است. اگر او می تواند یکی دیگر از مستاجر به من پیدا کرد، که من
در نظر گرفتن مناسب، ممکن است من این توافقنامه را لغو نمایید.
صبح، شلگل.
آیا شما فکر می کنم که بهتر است از subletting
هلن دست او کاهش یافته است در حال حاضر، و او را به گذشته کل حزب سازی
سمت بسوی دریا از خانه.
در زیر آنها را خلیج بورژوا های کوچک، که باید همه مشتاق بود
قرن ها برای آبیاری محل Swanage می شود در حاشیه آن ساخته شده است.
امواج بی رنگ بود، و کشتی های بخار بورنموث به لمس بیشتر
بی مزگی، در مقابل اسکله کشیده و جغد به طور گسترده برای excursionists.
"هنگامی که وجود دارد اجاره گذاری فرعی پیدا کنم که آسیب -
"آیا مرا ببخش، اما در مورد Porphyrion. من احساس نمی آسان - ممکن است من فقط شما را ناراحت
هنری؟
شیوه او آنقدر جدی بود که او را متوقف و از او خواست کمی به شدت او
می خواستم.
"شما در خاکریزی چلسی گفت: مطمئنا، که آن را یک نگرانی بد بود، بنابراین ما توصیه
این فروشنده برای روشن شدن.
امروز صبح او می نویسد که او توصیه های ما، و در حال حاضر به شما می گویند این بد نیست
نگرانی ".
"فروشنده که محو بشه از هیچ گونه نگرانی، خوب یا بد، بدون تأمین امنیت اسکله
در جایی دیگر برای اولین بار، یک احمق است، و من ترحم برای او. "
"او است که انجام نداده است.
او با رفتن به یک بانک در شهر کمدن، او می گوید.
حقوق و دستمزد بسیار پایین تر است، اما او امیدوار است که به مدیریت - شاخه ای از بانک Dempster.
این است که همه درست است؟ "
"Dempster! خدای من، من، بله. "
"حق بیشتری از Porphyrion؟" "بله، بله، بله؛ امن به عنوان خانه - امن تر".
"تشکر بسیار زیادی است.
متاسفم - اگر شما حق اجاره دادن - است؟ "" اگر او sublets، من باید همین نیست
را کنترل کند.
در تئوری باید وجود داشته باشد آسیب بیشتری انجام می شود در پایان Howards در عمل وجود دارد
باشد. چیزهایی که ممکن است باید انجام شود که بدون پول و بدون
را جبران کند.
به عنوان مثال، من می خواهم که خوب wych نارون خراب شده است.
آن آویزان - مارگارت، ما باید بروید و نگاه کنید به محل های قدیمی برخی از زمان.
خیلی در راه آن.
ما موتور پایین و ناهار با چارلز.
"من باید آن لذت می برند، گفت:" مارگارت شجاعانه.
"چه در مورد چهارشنبه آینده؟"
"چهارشنبه؟ نه، من به خوبی نمی تواند انجام این کار است.
خاله Juley انتظار ما برای جلوگیری از یک هفته دیگر در حداقل است. "
"اما شما می توانید که به من بدهید."
"ER - نه، گفت:« مارگارت، پس از فکر یک لحظه.
"اوه، که همه حق است. من به او صحبت می کنند. "
"این دیدار هیبت بالا است.
خاله ام حساب در آن سال پس از سال است. او خانه را می چرخاند وارونه برای ما، او
دعوت از دوستان ما - او به ندرت می داند Frieda، و ما می توانیم او را بر او را ترک کنید
دست.
یک روز، من از دست رفته و او را آنقدر مغموم اگر من نمی ماند ده کامل است. "
"اما من یک کلمه به او می گویند. آیا شما زحمت.
"هنری، من نمی خواهد برود.
آیا من قلدر "" شما می خواهید برای دیدن خانه، هر چند؟ "
"خیلی زیاد - I've بسیار در مورد آن شنیده می شود، یک راه یا دیگری.
آیا دندان های خوک در wych نارون
"دندان خوک؟" "و تو جویدن پوست برای دندان درد."
چه مفهوم رم! البته! "
"شاید من آن را با درخت دیگر اشتباه گرفته است.
هنوز هم وجود دارد تعداد زیادی از درختان مقدس در انگلستان، به نظر می رسد. "
اما او را به سمت چپ خود را به جدا کردن خانم Munt که صدا می تواند در فاصله شنیده:
شود خود را توسط هلن ره.
"اوه، آقای فروردین، در مورد Porphyrion -" او آغاز شد، و قرمز همه رفت
صورت می شود. "این همه حق، به نام مارگارت، ابتلا به
آنها را.
بانک Dempster بهتر است. "" اما من فکر می کنم به شما گفته ما Porphyrion
بد، و قبل از کریسمس سر و صدا است. "" آیا من؟
هنوز هم در خارج از حلقه تعرفه بود، و تا به حال به اتخاذ سیاست های فاسد.
به تازگی از آن در آمد - به عنوان خانه امن در حال حاضر "" به عبارت دیگر، آقای بست هرگز
سمت چپ آن است. "
"نه، شخص لازم نیست." "- و نیاز به آغاز نشده زندگی در جای دیگر
حقوق و دستمزد تا حد زیادی کاهش می یابد. "او فقط می گوید:" کاهش می یابد، "اصلاح شده
مارگارت، دیدن مشکل پیش.
"با مردی بسیار فقیر، هر کاهش باید.
به نظر من اسفناک بد شانسی. "
آقای فروردین، قصد در کسب و کار خود را با خانم Munt، که قرار بود به طور پیوسته، اما
اظهار آخرین ساخته شده او می گویند: "چه؟ چه خبر؟
آیا این معنی است که من مسئول است؟ "
"شما مسخره هستید، هلن." "به نظر می رسد فکر می کنم -" او را در خود نگاه
تماشا کنید. msgstr "" "اجازه دهید این نکته را توضیح دهد من به تو.
این مثل این است.
به نظر می رسد که فرض کنیم، زمانی که نگرانی های کسب و کار در حال انجام مذاکره ظریف،
باید برای حفظ مرحله عمومی آگاهانه مرحله.
Porphyrion، با توجه به شما، برای گفتن، من تلاش من همه می توانند برای وارد شدن محدود شد
حلقه تعرفه.
من مطمئن هستم که من باید موفق نیست، بلکه آن است که تنها چیزی که مرا از صرفه جویی
عجز از پرداخت دیون، و من تلاش عزیزم هلن -.
"آیا آن نقطه شما است؟
مردی که پول کمی کمتر - که مال من "است.
"من برای کارمند خود را متأثر است. اما همه این است که در کار روزانه در آن درج شده است.
این بخشی از مبارزه ی زندگی است. "
"مردی که پول کمی داشت،" او تکرار شود، "کمتر است، به خاطر ما.
تحت این شرایط من در نظر نمی نبرد زندگی شاد بیان. "
"آه، یالا، بیا!" او اعتراض خوش.
"تو کسی هستی که سرزنش نمی کنم. هیچ کس را سرزنش می کنند. "
"هیچ کس به سرزنش برای هر چیزی است؟" "من می خواهم بگویم نه، اما شما آن را
بیش از حد جدی است.
این شخص چه کسی است؟ "" ما شما را در مورد شخص گفت: دو برابر
در حال حاضر، گفت: «هلن. "شما حتی ملاقات شخص.
او بسیار ضعیف است و همسر او را کند ذهن عجیب است.
او قادر است از همه چیز بهتر است.
- ما، طبقات بالا - ما او را از قد برتر ما کمک کند
دانش - و در اینجا است که نتیجه "انگشت خود او مطرح شده است.
"در حال حاضر، یک کلمه از مشاوره است."
"من نیاز به مشاوره یافتن پست های بیشتر" "یک کلمه از مشاوره است.
ندارند تا که نگرش احساساتی بیش از فقرا.
که او مارگارت، نه.
فقرا فقیر، و یکی برای آنها متاسفم، اما وجود دارد.
به عنوان تمدن به جلو حرکت می کند، کفش موظف است در مکان های خرج کردن، و آن را پوچ
وانمود که هر کسی شخصا مسئول است.
نه تو و نه من، نه خبرچین، و نه مرد که او را مطلع، و نه مدیران
از Porphyrion، برای از دست دادن این کارمند از حقوق و دستمزد را سرزنش کند.
این جوانه کفش های - هیچ کس نمی تواند به آن کمک کند و آن را به آسانی ممکن است
بدتر خواهد شد. "هلن quivered: با خشم.
"با تمام معنی را به سازمان های خیریه اشتراک - عضویت در آنها تا حد زیادی - اما نمی
برنامه های پوچ اصلاحات اجتماعی انجام شده است.
می بینم که یک معامله خوب است در پشت صحنه، و شما می توانید آن را از من است که وجود ندارد
سوال اجتماعی - به جز چند روزنامه نگار که سعی می کنید زندگی از
عبارت.
تنها فقیر و غنی وجود دارد، مثل همیشه وجود داشته و همیشه هم خواهد بود.
اشاره من هم زمانی که مردان برابر شده اند -
"من می گویند -"
"اشاره کنم بار زمانی که تمایل برای برابری خوشحالتر شدن آنها ساخته شده است.
نه، نه. شما می توانید نیست.
همیشه فقیر و غنی بوده است.
من معتقد به سرنوشت. بهشت ناکرده!
اما تمدن ما توسط نیروهای غیرشخصی بزرگ "(خود را رشد تولیدات
از خود راضی، همیشه وقتی که او شخصی حذف)، "وجود دارد و همیشه
فقیر و غنی خواهد شد.
شما می توانید آن را انکار کند "(و در حال حاضر آن را به صدا احترام بود) -" و شما نمی توانید انکار
که، به رغم همه تمایل تمدن در کل شده است به سمت بالا است. "
"با توجه به خدا، گمان می کنم، دیدم:" هلن.
او در او خیره شد. "شتاب دلار.
خدا بقیه. "
خوب بود به دستور دختر او که قرار بود در آن در مورد خدا صحبت
عصبی مدرن راه است. برادرانه نسبت به آخرین، او را ترک کرد
شرکت ساکت تر خانم Munt.
او فکر کرد که: "او به جای من به یاد از دالی است."
هلن در دریا نگاه کردم. "حتی بحث در مورد اقتصاد سیاسی با
هنری، "توصیه خواهرش.
فقط در یک فریاد پایان می رسد. "" اما او باید یکی از آن دسته از مردانی که
علم با دین آشتی، گفت: "هلن به آرامی.
"من آن مرد را دوست ندارد.
آنها علمی خود، و صحبت از بقای اصلح، و کاهش
حقوق کارمندان خود را، و شیرین کاری استقلال که ممکن است تهدید خود را
راحتی، اما در عین حال بر این باورند که به نحوی
خوب است - و آن است که همیشه که 'somehow' درهم و برهم - نتیجه خواهد بود، و در
برخی از راه عرفانی Basts آقای آینده خواهد شد، زیرا Basts آقای بهره مند شوند
امروز در درد هستند. "
"او مانند یک مرد در تئوری است. اما آه، هلن، در تئوری! "
"اما آه، مگ، چه یک نظریه نیست." "چرا باید از چیزهایی که شما قرار داده است بنابراین به تلخی،
dearie؟ "
"از آنجا که من یک دوشیزه یا زن جوان، گفت:« هلن، گاز گرفتن لب او.
من نمی توانم فکر می کنم که چرا من مثل این به خودم. "
دست خواهرش او را تکان داد و به خانه رفت.
مارگارت، مضطرب در آغاز روز، پس از کشتی های بخار بورنموث
با چشمانش.
او را دیدم که اعصاب هلن کسب و کار بست بخت برگشته برافروخته شدند
فراتر از مرزهای ادب. ممکن است در هر لحظه وجود داشته باشد واقعی
انفجار، که حتی هنری متوجه می.
هنری باید برداشته شود. "مارگارت" عمه اش به نام.
"Magsy!
درست است، قطعا، چه آقای فروردین می گوید، که شما می خواهید برای رفتن به دور آینده
هفته؟ "
"نه" می خواهند، "پاسخ سریع مارگارت" است، اما بسیار به حل و فصل شود وجود دارد، و من
آیا می خواهید برای دیدن "چارلز.
"اما رفتن به دور را بدون گرفتن سفر Weymouth به، و یا حتی Lulworth؟ گفت:" خانم
Munt، در آینده نزدیک است. "بدون اینکه یک بار دیگر تا نه Barrows
پایین؟ "
"من ترس طوری است." آقای فروردین او دوباره با: "خوب!
من شکستن یخ "موجی از حساسیت بیش از او آمد.
او دست خود را روی هر دو شانه قرار دهید، و عمیقا به چشمان براق و سیاه و سفید، نگاه کرد.
پشت خیره صالح خود را چه بود؟ او می دانست، اما شد disquieted نیست.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 23
مارگارت به حال به هیچ وجه قصد اجازه لغزش چیز، و شب قبل از او را ترک کرد
Swanage که او خواهر خود را سرزنش کامل.
خانم، سانسور، تعامل ها بین است، اما برای پرتاب بیش از او
مخالفت حجاب از رمز و راز. هلن به همان اندازه صریح و بی پرده بود.
"بله، او با هوا یکی درون به دنبال گفت،" یک راز وجود دارد.
من می توانم آن را کمک نمی کند. این تقصیر من نیست.
این راه زندگی ساخته شده است. "
هلن در آن روزها بیش از حد علاقه مند به خود ناخودآگاه بود.
او اغراق آمیز پانچ و جودی جنبه از زندگی است، و انسان به عنوان عروسک های خیمه شب بازی صحبت کرد.
آنها twitches نمایشگر نامرئی در عشق و جنگ است.
مارگارت اشاره کرد که اگر او در این ساکن او را بیش از حد، که از بین بردن
شخصی است.
هلن برای یک دقیقه ساکت بود، و سپس به یک سخنرانی عجیب و غریب، که پاک پشت سر هم
هوا می باشد. "برو و ازدواج با او.
من فکر می کنم شما پر زرق و برق، و اگر هر کسی می تواند آن را بکشد، به شما خواهد شد ".
مارگارت را رد کرده است که در هر چیزی وجود دارد "کشش"، اما او ادامه داد: "بله، وجود دارد
است، و من با پل به آن نیست.
من فقط می توانم چه آسان انجام دهد. من فقط می تواند جلب شود و ترغیب است.
من می توانم، نمی شود و نمی خواهد تلاش روابط دشوار است.
اگر ازدواج کردم، آن هم مردی که به اندازه کافی قوی رئیس من آنها خواهد بود من قوی هستم
به اندازه کافی به رئیس. بنابراین من همیشه نخواهد ازدواج، وجود ندارد
از جمله مردان است.
و آسمان هر یک که من ازدواج کمک کند، برای من قطعا از او فرار
قبل از اینکه شما می توانید می گویند: "جک رابینسون. وجود دارد!
از آنجا که من بی سواد هستم.
اما تو، تو متفاوت هستی، تو قهرمان "است.
"اوه، هلن! من چیستم؟
خواهد بود به عنوان وحشتناک برای هنری فقیر که؟ "
"یعنی برای حفظ تناسب، و این قهرمانانه، آن را به یونانی، و من چرا آن را نمی بیند
نباید با شما موفق شوند.
برو و با او مبارزه و کمک به او. آیا برای کمک به من، و یا حتی برای
همدردی. از این ببعد من قصد دارم راه خودم.
من به معنای کامل، به خاطر نظم و دقت بسیار آسان است.
منظورم این است که به دوست نداشتن شوهر خود، و به او بگویید.
منظور من به هیچ امتیازاتی به Tibby.
اگر Tibby می خواهد با من زندگی می کنند، او باید توده من.
منظور من عشق به تو بیش از هر زمان دیگری. بله، من انجام می دهم.
من و تو ساخته شده است تا چیزی واقعی، چرا که آن را صرفا معنوی است.
پرده از رمز و راز بر ما وجود دارد. حقایقی دروغین و رمز و راز آغاز خواهد شد و به زودی به عنوان یکی
لمس بدن.
این دیدگاه رایج است، به طور معمول، دقیقا یک اشتباه است.
پول، همسر، خانه شکار - اذیت ما بیش ملموس چیز هستند.
اما بهشت خواهد از خود کار می کنند. "
مارگارت سپاسگزار برای این عبارت از محبت بود، و جواب داد: "شاید."
تمام مناظر نزدیک در نهان - هیچ کس شک و تردید آن - اما هلن آنها را بسته و نه بیش از حد
به سرعت برای طعم و مزه اش.
در هر نوبت از سخنان یک با واقعیت و مطلق مواجه شد.
شاید مارگارت رشد بیش از حد قدیمی متافیزیک، شاید هنری شد شیر او
از آنها، اما او احساس میکند که چیزی کمی در ذهن نامتعادل وجود دارد
که به آسانی تکه قابل مشاهده است.
مرد کسب و کار که فرض می شود که این زندگی همه چیز است، و عارف که ادعا
آن است که هیچ چیز، شکست، در این سمت و در آن، حقیقت را به ضربه.
"بله، من می بینم عزیزم آن در نیمه راه میان،" خاله Juley در hazarded بود
قبل از آن سال است. نه، حقیقت، زنده بودن، بود در نیمه راه
بین هر چیزی.
تنها به گشت و گذار مداوم توان به هر دو قلمرو، و هر چند
نسبت راز نهایی است، بهقاعده را در ابتدا برای بیمه نازایی.
هلن، با موافقت در اینجا، اختلاف نظر وجود دارد، تا نیمه شب صحبت کردیم، اما
مارگارت، با بسته بندی خود را به انجام گفتگو متمرکز در هنری است.
او ممکن است هنری را از پشت سرش به او سوء استفاده کنند، اما او همیشه لطفا خواهد بود، لازم است مدنی به او در
شرکت؟ "من قطعا او را، دوست نداشتن اما من چه
من می توانم، وعده داد: "هلن.
"آیا شما می توانید با دوستان من در بازگشت است."
این گفتگو مارگارت آسان تر است.
زندگی درونی آنها بسیار امن است که آنها می توانند چانه زنی بر سر خارجی در راه است که بود
می توانست باور نکردنی به خاله Juley، و برای Tibby یا چارلز غیر ممکن بوده است.
لحظاتی که در زندگی درونی در واقع وجود دارد "می پردازد،" هنگامی که سال ها از خود
دقت نظر، انجام شده بدون هیچ انگیزه های نهان، به طور ناگهانی از استفاده عملی است.
چنین لحظات نادر در غرب، که آنها در وعده عادلانه تر
آینده است.
مارگارت، هر چند قادر به درک خواهرش، در برابر بیگانگی مطمئن شد،
و به لندن بازگشت و با یک ذهن صلح آمیز است.
در ساعت یازده صبح روز بعد، او خودش را در دفاتر ارائه شده
شاهنشاهی و غرب آفریقا شرکت لاستیک.
او خوشحال بود که برای رفتن وجود دارد، برای کسب و کار هنری خود را به طور ضمنی به جای توصیف
آن، و formlessness و ابهام که یکی از همکاران با آفریقا تا کنون
brooded بیش از منابع اصلی ثروت خود.
نه این که سفر به دفتر پاک تا چیز.
فقط تفاله سطح عادی دفاتر و شمارنده جلا و برنج وجود دارد
میله های زندان آغاز شد و متوقف شد، بدون هیچ دلیل ممکن، از نور برق کره شکوفا
در سه، از hutches خرگوش کوچک با شیشه یا سیم، در مواجهه خرگوش های کوچک.
و حتی هنگامی که او به اعماق درون نفوذ، او فقط جدول عادی
فرش و ترکیه، و اگر چه نقشه بیش از شومینه به تصویر می کشد کمک به غرب
آفریقا، یک نقشه بسیار عادی بود.
یک نقشه دیگر آویزان مخالف، که در آن تمام قاره ها به نظر می رسد، به دنبال مانند یک
نهنگ خارج برای چربی بالن و سایر پستانداران دریایی مشخص شده و در کنار آن بود، درها، بسته است، اما صدای هنری
آمد از طریق آن، تحمیل نامه "قوی" است.
او ممکن است در Porphyrion یا بانک Dempster در بوده است، یا خود را شراب
بازرگان.
همه چیز به نظر می رسد فقط به طور یکسان در این روز است. اما شاید او با دیدن امپریال
طرف این شرکت به جای آفریقایی خود را به غرب و امپریالیسم همیشه بوده است.
یکی از مشکلات او است.
"یک دقیقه!" آقای فروردین به دریافت نام او نامیده می شود.
او را لمس بل، اثر بود که برای تولید چارلز.
چارلز پدر او نوشته شده بود نامه ای مناسب - مناسب از Evie، از طریق
که خشم دختر وار throbbed. و او استقبال نامادری آینده خود را با
قواعد متداو ل و مرسوم رفتار و اداب سخن.
"من امیدوارم که همسر من - چگونه می توانم به شما انجام دهد؟ - شما را یک ناهار مناسب و معقول بدهد، "بود او
باز کردن. "من را ترک کرد دستورالعمل، اما ما در زندگی می کنند
راه های خشن و آماده است.
او شما انتظار بازگشت به چای، بیش از حد، پس از شما تا به حال نگاهی به پایان Howards.
من تعجب می کنم شما از محل فکر می کنم. من آن را با انبر دست نزنید خودم.
آیا نشستن!
It'sa محل دوام کمی. "" من باید از دیدن آن لذت ببرید، گفت: «مارگارت،
احساس، برای اولین بار، خجالتی.
"شما آن را در بدترین حالت خود را مشاهده کنید، برای و برایس decamped در خارج از کشور آخرین دوشنبه حتی بدون
تنظیم برای کلفت به روشن کردن بعد از او.
من هرگز چنین افتضاحی ننگین را دیدم.
این باور نکردنی است. او در خانه یک ماه بود. "
"من بیش از یک استخوان کوچک به برایس انتخاب،" هنری از درون به نام
اتاق.
"چرا او رفت بنابراین به طور ناگهانی؟" "نوع غیر معتبر نمی توانستم بخوابم.
ضعیف همکار! "fiddlesticks پور" گفت: آقای فروردین،
آنها ملحق نشوند.
"او گستاخی برای قرار دادن تخته و بدون اطلاع قبلی به همان اندازه عنوان کرد و گفت با شما بود
ترک و یا مرخصی خود را. چارلز آنها را پرت.
"بله، من آنها را پرت کردن، گفت:" چارلز به میزان متوسطی است.
"من یک تلگراف پس از او فرستاده می شود، و خیلی تیز است، بیش از حد است.
او بود و او که خود را در شخص مسئول نگهداری از این خانه برای مدت سه بعدی است
سال "" کلید در مزرعه هستند، ما نمی خواهد داشته باشد
کلید. "
"حق کاملا" دالی خواهد آنها را گرفته است، اما من بود،
خوشبختانه. "" چه خبر آقای برایس مانند؟ پرسید: "مارگارت.
اما کسی توجه نکرده است.
آقای برایس مستاجر، که تا به حال هیچ حق به حق اجاره دادن بود، به تعریف او بیشتر بود
اتلاف وقت است.
در misdeeds خود آنها به فراوان descanted، تا دختر که تایپ کردن بود
نامه ای قوی با آن آمد. آقای فروردین امضای خود را.
"در حال حاضر ما خواهید بود، گفت:" او.
موتور درایو، یک شکل از سعادت منفور مارگارت او در انتظارش بود.
چارلز آنها را دیدم، در مدنی به گذشته، و در حال حاضر دفاتر شاهنشاهی و
شرکت لاستیک غرب آفریقا پژمرده است.
اما یک درایو چشمگیر نیست. شاید آب و هوا به سرزنش،
خاکستری و banked با ابرهای خسته. شاید هرتفوردشایر به ندرت در نظر گرفته شده است
برای رانندگان.
آقا یک بار موتور به سرعت از طریق Westmoreland که او آن را از دست رفته؟ و
اگر Westmoreland را می توان از دست رفته، آن را با یک شهرستان که ظریف ساختار بیمار کرایه
به خصوص نیاز به چشم توجه است.
در هرتفوردشایر انگلستان کم صدا ترین آن، با تاکید کمی از رودخانه ها و تپه؛
انگلستان مراقبه است.
اگر تبادل نظر با ما بودند دوباره به نوشتن نسخه جدیدی از شعر بی نظیر او، او
پوره هرتفوردشایر را به عنوان نا مشخص از ویژگی های آواز بخواند، با مو
گیج کننده توسط دود لندن.
چشم آنها خواهد بود غم، و از سرنوشت آنها را به سمت آپارتمان شمال جلوگیری،
رهبر ایسیس خود نیست و یا سابرینا، اما لی به آرامی در جریان.
جلال از جامه خودمانی، هیچ ضرورت رقص، اما آنها خواهد بود واقعی
پوره.
راننده می تواند به سرعت به عنوان او امیدوار بود، سفر جاده بزرگ شمال
پر از ترافیک عید پاک بود.
اما او کاملا به اندازه کافی سریع برای مارگارت، مخلوق کوچک، روحیه، که تا به حال
جوجه ها و بچه ها در مغز است. آنها همه حق است، گفت: "آقای فروردین.
"آنها باید یاد بگیرند که - مانند چلچله ها و سیم تلگراف.
"بله، اما، در حالی که آنها در حال یادگیری -" "موتور آمد تا بمانند"، او پاسخ داد.
"باید در مورد دریافت کنید.
There'sa زیبا کلیسا - آه، شما نوک تیز به اندازه کافی نیست.
خب، ببین، اگر جاده به شما نگران است - در چشم انداز حق ظاهری ".
او در چشم انداز نگاه کرد.
این heaved و مثل فرنی هم ادغام شدند. در حال حاضر آن را سفت.
آنها وارد شده بود. خانه چارلز در سمت چپ و در سمت راست
فرم تورم شش تپه.
حضور آنها در چنین محله او را شگفت زده کرد.
آنها قطع جریان خوابگاه بود که ضخیم تا نسبت به هیلتون.
فراتر از آنها، او را دیدم پوشیده از علف و چوب، و او در زیر آنها را حل و فصل که سربازان
بهترین نوع غیر روحانی به خاک سپرده شده است. او از جنگ متنفر بود و دوست داشت سربازان - بود
یکی ناسازگاری و تناقض های مهربان او.
اما در اینجا دالی بود، تا لباس پوشیدن و به nines، ایستاده در درب آنها را خوش آمد می گوید.
و در اینجا اولین قطره های باران بود.
آنها در پر زرق و برق زد، و پس از انتظار طولانی در طراحی اتاق به خشن و نشستم.
ناهار آماده شود، هر ظرف که در آن پنهان یا exuded: کرم.
آقای برایس موضوع اصلی گفتگو بود.
دالی بازدید خود را با کلیدی توصیف کرد، در حالی که پدرش در قانون داد رضایت
chaffing او و در مخالفتش همه او گفت.
این بود آشکار است که سفارشی در دالی بخندی.
او chaffed مارگارت، بیش از حد، و مارگارت، roused از مدیتیشن قبر بود،
خشنود است، و chaffed او را به عقب.
دالی شگفت زده به نظر می رسید، و چشم او جالب است.
بعد از ناهار دو فرزند آمد.
مارگارت را دوست نداشت نوزادان، اما ضربه آن را بهتر است با دو ساله، و ارسال
دالی به خنده با صحبت کردن احساس به او متناسب با.
بوسه آنها در حال حاضر، و می آیند دور، گفت: "آقای فروردین.
او آمد، اما حاضر به آنها بوسه: شانس چنین سخت در چیزهای کوچک بود، او
گفت، و هر چند دالی Chorly-worly و Porgly woggles به نوبه خود اتمام حجت بود
بی عاطفه.
در این زمان باران به طور پیوسته بود. ماشین دور با کاپوت بالا آمد، و
دوباره او به تمام معنا از فضا را از دست داد. در عرض چند دقیقه متوقف شد، و جرثقیل
درب ماشین را باز کرد.
"آنچه اتفاق افتاده؟ پرسید:" مارگارت. "نظر شما فرض کنید؟ گفت:" هنری.
ایوان کوچک بود، در مقابل صورت خود را ببندید.
"آیا ما در حال حاضر وجود دارد؟"
"ما هستند." "خب، من هرگز!
در سال پیش به نظر می رسید آن را دور. "
لبخند، اما به نوعی سرخورده شده، او شروع به پریدن کرد، و انگیزه او را حمل می شوند تا
جلوی درب. او در مورد آن را باز کنید، زمانی که هنری گفت:
"این خوب است؛ آن قفل شده است.
چه کسی کلید؟ "همانطور که وی خود را فراموش کرده بود برای تماس
کلید در مزرعه، هیچ کس جواب داد.
او همچنین می خواستند بدانند که در مقابل دروازه باز ترک کرده بود، از یک گاو در منحرف بود
از جاده ها، و خراب کننده چمن کروکت.
سپس او از نه crossly گفت: "مارگارت، شما را در خشک صبر کنید.
من برای کلید. آن یک کارگاههای صد نفر.
"Mayn't من نیز آمده؟"
"نه، من به عقب خواهد بود قبل از من رفته ام." سپس ماشین منحرف، و آن را به عنوان اگر
پرده افزایش یافته بود. برای بار دوم در آن روز او را دیدم
ظاهر زمین.
گوجه درختان که هلن یک بار شرح داده شده بود، چمن تنیس وجود دارد وجود دارد،
پرچین است که با شکوه با سگ نان و گل سرخ در ماه ژوئن خواهد بود، اما چشم انداز در حال حاضر وجود داشت
سبز و سیاه و palest.
مرگ دل سوراخ رنگ های بیشتر زنده بیداری بودند، و روزه نیلوفرهای ایستاده بود
نگهبان در حاشیه آن و یا پیشرفته در گردان بیش از چمن.
لاله سینی از جواهرات بود.
او می تواند wych درخت نارون، اما شاخه ای از تاک مشهور نیست، آراسته به
دستگیره مخملی، ایوان پوشیده شده بود.
او با باروری از خاک زده شد، او به ندرت در یک باغ بوده است که در آن
گل نگاه، و حتی علف های هرز او idly برداشت از
ایوان به شدت سبز بود.
چرا فقیر آقای برایس فرار از این همه زیبایی؟
برای او در حال حاضر تصمیم گرفته بود که جای زیبا بود.
"گاو شیطان!
برو گم شو! "گریه مارگارت را به گاو، اما بدون خشم.
سخت تر آمد باران، ریختن از یک آسمان windless، و spattering از
اطلاع تابلوهای خانه، عوامل، که در یک ردیف روی چمن که چارلز بود دراز
پرتاب آنها.
اند چارلز او باید در یکی دیگر از مصاحبه و جهان - که در آن کسی
مصاحبه. چگونه هلن را در چنین مفهوم لذت بردن!
چارلز مرده است، همه مردم مرده، هیچ چیز زنده اما خانه ها و باغ.
مرده واضح، زنده نامحسوس، و - بدون اتصال در بین آنها!
مارگارت لبخند زد.
که خود را توهمات روشن بودند!
که او می تواند به عنوان بالا تنه به مقابله با جهان!
خندان و آه، او دست خود را بر درب گذاشته شد.
آن را باز کرد. خانه قفل شده است و در همه حال.
مکث کرد.
باید او را به هنری صبر کنید؟ او به شدت در مورد اموال احساس، و ممکن است
ترجیح می دهم به او را بیش از خود نشان می دهد.
از سوی دیگر، او به او گفت تا در خشک نگه داشتن، و ایوان شروع به
چکه. بنابراین او در رفت، و خشکسالی از داخل
ناشایستی درب پشت.
ویرانی او استقبال می کنند. کثیف انگشت چاپ در سالن بودند.
پنجره ها، دودکش ها و آشغال در تابلوهای نشسته است.
تمدن توشه به مدت یک ماه بوده است و سپس decamped شده است.
اتاق ناهار خوری و اتاق نقاشی - راست و چپ - تنها با خود حدس زده بودند و دیوار
مقالات.
آنها فقط اتاق که در آن یک نفر می تواند پناه از باران.
سراسر سقف هر یک از فرار پرتو های بزرگ است.
ناهار خوری، اتاق و سالن خودمانی آشکارا نشان داد، اما در طراحی اتاق بازی
سوار - زیرا حقایق زندگی را باید از خانمها پنهان؟
نقشه کشی، اتاق، اتاق غذاخوری، و سالن - چگونه خرده نام صدا!
در اینجا بود به سادگی سه اتاق که در آن کودکان می تواند بازی و سرپناه دوستان
باران.
بله، آنها زیبا بودند. او سپس یکی از درها باز در مقابل -
دو وجود دارد - و دیوار مقالات برای ماست مالی کردن از رد و بدل شده است.
این بخشی از بندگان بود، هر چند او به ندرت متوجه شدم که: اتاق دوباره،
دوستان ممکن است پناهگاه. باغ در پشت پر
گل گیلاس و آلو است.
دورتر در نکات از چمن زار و صخره سیاه و سفید از صنوبرهای.
بله، علفزار زیبا بود.
در آب و هوا متروک می گذراند، او دوباره احساس فضا که
موتور از او غارت محاکمه شده بود.
او دوباره به یاد که ده مایل مربع به عنوان فوق العاده ده بار نه به عنوان یک
مربع مایل است، که هزار مایل مربع را عملا همان بهشت است.
فانتوم از بزرگی، که لندن را تشویق می کند، همیشه وقتی که اون گذاشته شد
ء از سالن در پایان Howards به آشپزخانه خود را شنیده و باران و این روش را اجرا می
و که نقطه عطفی از پشت بام آنها تقسیم شده است.
در حال حاضر هلن به ذهن او آمد، دقیق 1/2 Wessex از برامدگی Purbeck ها
فراز زندگی، و گفت: "شما باید چیزی برای از دست دادن است."
او خیلی مطمئن نیست.
به عنوان مثال، او پادشاهی او را با باز کردن درب پنهان دو برابر
پله ها.
از امپراتوری، در حال حاضر او از نقشه آفریقا فکر پدرش، دو عالی
ملت ها، رودخانه ها که زندگی گرم خون خود را، اما، mingling، مغز خود را سرد کرده بود.
او را به سالن ء، و او به عنوان خانه برای چندمین بار.
"آیا که شما، هنری" او نامیده می شود. هیچ پاسخ وجود دارد، اما خانه
برای چندمین بار دوباره.
"هنری، شما را در؟" اما قلب از ضرب و شتم در خانه بود،
کمرنگ در ابتدا، پس از آن با صدای بلند، martially. بر باران.
این تصور تشنه، به خوبی تغذیه نمی کند، که ترس است.
مارگارت پرت باز کردن درب به پله ها. سر و صدا مثل طبل به نظر می رسید به او کر.
یک زن، یک زن پیر، نزولی، با شکل راست، با پوست کلفت صورت، با
لب که از هم جدا و با خشگی گفت: "اوه! خوب، من شما را برای روت فروردین صورت گرفت. "
مارگارت stammered: "من - خانم. فروردین - من "؟
"در فانتزی، البته - تجملی. شما تا به حال راه خود را در راه رفتن.
خوب روز "، و پیر زن را به باران گذشت.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 24
"آن را به او کاملا به نوبه خود، گفت:« آقای فروردین، هنگامی که خرده فروشی این حادثه به
دالی در چای. "هیچ یک از شما دختران اعصاب، واقعا.
البته، یک کلمه از من آن همه حق است، اما احمقانه قدیمی خانم اوری - او وحشت زده
خود شما، او، مارگارت؟ شما ایستاده بود حالم دسته از علف های هرز.
او ممکن است یک چیزی گفتم، به جای پایین آمدن از پله ها که نگران کننده است
کلاه سر گذاشتن بر روی. من او را به تصویب رساند که من هنوز وارد آمد
به اندازه کافی به ماشین خجالتی.
من معتقدم که خانم اوری می رود در یک شخصیت، برخی از خدمتکاران قدیمی انجام است.
او روشن یک سیگار است. "این منبع آخرین آنها است.
آسمان می داند آنچه او را در محل انجام شد، اما این کسب و کار برایس، نه
مال من است. "" من به عنوان احمقانه بود نه به عنوان به شما نشان می دهد، گفت:
مارگارت.
"او فقط مرا مبهوت، خانه ساکت بود تا زمانی."
"آیا او شما را برای یک روح؟ پرسید:" دالی، برای آنها "مسلما جویندگان" و "رفتن به
کلیسا "خلاصه از عالم غیب.
گفت: "نه دقیقا." "او واقعا ترساندن شما، گفت:" هنری،
که دور از منع بزدلی در زنان بود.
"پور مارگارت!
و بسیار به طور طبیعی. کلاس های بی سواد خیلی احمقانه است. "
"کلاس های خانم اوری بی سواد است؟"
مارگارت خواستم، و او را به طرح دکوراسیون در دالی
اتاق نقاشی،. "او یکی از خدمه در مزرعه است.
مردم می خواهم که همیشه فرض است.
او فرض می دانند که او بود.
او تمام Howards کلید پایان را در لابی جلو سمت چپ، و فرض شده است که شما می خواهم دیده می شود
آنها را به عنوان در آمد، که شما می خواهم قفل خانه شما می خواهم، و آنها را به ارمغان بیاورد
در پایین به او.
و شکار خواهرزاده خود را برای آنها را در مزرعه وجود دارد.
فقدان آموزش و پرورش مردم گاه به گاه می سازد. هیلتون بود پر از زنان مانند خانم اوری
یک بار. "
"من باید آن را دوست نداشت، شاید." "یا خانم اوری به من عروسی
در حال حاضر، گفت: "دالی. که غیر منطقی اما جالب بود.
از طریق دالی، مارگارت، برای یادگیری یک معامله خوب است به مقصد شد.
"اما چارلز گفت: من باید سعی کنید ذهن نیست، چرا که او مادر بزرگ خود را شناخته بود."
"طبق معمول، شما داستان اشتباه، Dorothea خوب من است."
"من به معنای مادر بزرگ - که سمت چپ خانم فروردین خانه.
هر دو آنها و خانم دوستان اوری نیست که به پایان Howards، بیش از حد، یک مزرعه بود؟ "
پدرش در قانون منفجر کردن یک شافت از دود است.
نگرش او به همسر مرده اش کنجکاو بود.
او اشاره به او و شنیدن او را مورد بحث است، اما بر اساس نام او را هرگز ذکر نشد.
نه بود در گذشته روستایی و کم نور، او علاقه مند است.
به دلیل زیر ندارید - دالی بود.
"پس به حال خانم فروردین یک برادر نیست - یا عمو؟
به هر حال، او ظهور و خانم خواهش او گفت: خیر.
فقط تصور کنید اگر او خواهم گفت: بله، او می شده اند عمه چارلز.
(آه، من می گویم، - که نه خوب خاله چارلی!
من باید کاه او را که در این شب است.)
و مرد رفت و کشته شد. بله، من مطمئنم که من آن را در حال حاضر است.
تام هاوارد - او آخرین آنها بود "" من باور دارم بنابراین، گفت: "آقای فروردین
تسامح.
"من می گویم! پایان Howards - پایان هاوارد "گریه دالی.
"من و نه در نقطه ای در این شب هستم، سوگند ملایمی؟" "من آرزو می کنم شما می خواهم بپرسم که آیا جرثقیل به پایان رسید."
"اوه، آقای فروردین، چگونه می تواند شما؟"
"از آنجا که، اگر او تا به حال چای به اندازه کافی، ما باید برای رفتن - Dolly'sa خوب زن کمی،
او ادامه داد: "اما کمی از او می رود راه طولانی است.
من نمی توانستم به نزدیک او زندگی می کنند اگر شما به من پرداخت می شود. "
مارگارت لبخند زد. گرچه ارائه یک جبهه شرکت به
خارجی ها، فروردین می تواند در نزدیکی و یا در نزدیکی اموال، هر فروردین دیگر زندگی می کنند.
"آنها روح استعماری، و همیشه برای برخی از نقطه ای که در آن سفید
مرد ممکن است حمل بار خود unobserved.
البته، پایان Howards غیر ممکن بود، تا زمانی که زن و شوهر جوان تأسیس شد
هیلتون. اعتراض خود را به خانه ساده به عنوان
روز روشن در حال حاضر.
جرثقیل چای به اندازه کافی بود، و به گاراژ، جایی که ماشین خود شده بود، فرستاده شد
trickling آب گل آلود بیش از چارلز.
رگبار قطعا شش تپه در حال حاضر نفوذ، آوردن اخبار بی قرار ما
تمدن. "تپه کنجکاو، گفت:" هنری "، اما با
شما در حال حاضر، زمان دیگری است.
او تا در لندن با استفاده از هفت - در صورت امکان، توسط شش-سی.
یک بار دیگر او احساس فضا را از دست داد، یکبار دیگر درختان، خانه ها، مردم، حیوانات، تپه،
با هم ادغام شدند و heaved را به یکی از خاتوله، و او در محل Wickham بود.
شب او لذت بخش بود.
حس شار که او را خالی از سکنه بود و تمام سال برای مدتی ناپدید شد.
او را فراموش کرده اثاثیه و موتور، ماشین، و مردان عجله که می دانند بسیار است و
اتصال بسیار کمی است.
او دوباره حس فضا، که پایه ای از تمام زیبایی های دنیوی است، و
شروع از پایان Howards، او تلاش برای تحقق بخشیدن به انگلستان.
او شکست خورده است - چشم انداز نمی آیند وقتی که ما سعی می کنیم، هر چند که ممکن است از طریق تلاش آمده است.
اما عشق غیر منتظره از جزیره خواب بیدار شد در او، اتصال در این سمت با
شادی ها از گوشت، در آن غیر ممکن است.
هلن و پدرش این عشق شناخته شده بود، فقیر لئونارد بست groping پس از آن بود، اما
آن را از مارگارت پنهان شده است تا این بعد از ظهر بود.
این قطعا از طریق خانه و قدیمی خانم اوری آمده بود.
از طریق آنها می پردازیم: مفهوم "از طریق" همچنان ادامه داشت؛ ذهن او لرزید به سمت
نتیجه گیری که فقط غیر عاقلانه به کلمات قرار داده شده است.
سپس، veering به گرما، آن را بر روی آجر گلچهره ساکن، گل آلو درخت، و همه
شادی ها ملموس، بهار.
هنری، پس از allaying تحریک او، او را بر اموال خود گرفته بود، و به حال
به او توضیح داد و ابعاد استفاده از اتاق های مختلف.
او تاریخ این ملک کوچک ترسیم کرده بود.
تک صدایی می زد: "بخت برگشته"، "این پول را در آن قرار داده است حدود پنجاه
سال پیش بود.
سپس آن را در چهار - پنج برابر زمین - سی هکتار حداقل.
یک نفر می تواند چیزی از آن - یک پارک کوچک و یا در تمام وقایع
shrubberies و بازسازی خانه دورتر از جاده است.
چه خوب از مصرف آن را در دست در حال حاضر؟
هیچ چیز اما علفزار سمت چپ، و حتی بود که به شدت مرتهن وقتی که من برای اولین بار تا به حال به
با چیز - بله، و خانه بیش از حد. آه، این شوخی نیست. "
او را دیدم دو زن را به عنوان او سخن گفت، یکی از قدیمی، جوان دیگر، تماشای ارث خود را
ذوب می شود. او را دیدم او را خوش آمد می گوید آنها را به عنوان ارائه.
"سوء مدیریت آن - علاوه بر این، برای مزارع کوچک هستند.
پرداخت نمی کند - به جز با کشت فشرده است.
موجودی کوچک، پشت به زمین - آه! حرف چرند بشردوستانه.
آن را به عنوان یک قاعده که هیچ چیز در یک مقیاس کوچک می پردازد.
بسیاری از زمین می بینید (که در بالای پنجره ایستاده بودند، تنها
که با آن روبرو غرب) متعلق به مردم در پارک - شمع خود را بر ساخته شده مس
خوب شلوار بی خشتک گاوداران.
مزرعه اوری، Sishe's - آنچه که آنها را مشترک، که در آن شما که بلوط خراب شده - یکی
پس از دیگری سقوط کرد، و این، به عنوان نزدیک که هیچ ماده است.
"اما هنری آن را ذخیره کرده بود، بدون احساس خوب و یا بینش عمیق، اما او را نجات داد
آن، و او را برای عمل دوست داشت.
"هنگامی که من تا به حال من آنچه من می توانم: فروخته شده در خارج از حیوانات دو و نیم،
و تسویه حساب گر و ابزار superannuated پایین کشید outhouses خشک؛
رقیق من نمی دانم که چگونه بسیاری از guelder
گل و بزرگتر درختان و داخل خانه آشپزخانه به سالن تبدیل شده است، و
یک آشپزخانه را پشت سر که در آن لبنیات بود ساخته شده است. گاراژ و غیره بعد ها آمدند.
اما هنوز هم می تواند آن را به مزرعه های قدیمی.
و در عین حال از آن جایی که یکی از خدمه های هنری خود را واکشی شده است. "
نه، آن نبود، و اگر او کاملا آن را درک کنند، خدمه هنری
هنوز کمتر از آن انگلیسی، و wych نارون است که او از پنجره شاهد بود
درخت به زبان انگلیسی.
هیچ گزارش او را برای شکوه عجیب و غریب خود را آماده کرده بود.
این نه جنگجو و نه عاشق، نه خدا بود و در هیچ یک از این نقش ها را به زبان انگلیسی
اکسل.
این رفیق بود، خم شدن بیش از خانه، قدرت و ماجراجویی در ریشه های آن، اما در
انگشتان بیشترین حساسیت به لمس، و دور، که ده ها مرد نمی تواند
انجامید، در ناپایدار پایان، تا شد
خوشه غنچه رنگ پریده به نظر می رسید که در هوا شناور است.
این رفیق بود. خانه و درخت فراتر از هر similes
رابطه جنسی.
مارگارت فکر آنها را در حال حاضر، و به آنها فکر می کنم از طریق بسیاری از شب باد می وزد
و روز در لندن است، اما برای مقایسه یا مرد، به زن، همواره به مراتب بیشتر از بینایی است.
با این وجود آنها در حدود انسان نگهداری می شوند.
پیام خود را از ابدیت، اما از امید در این سمت از قبر بود.
همانطور که او در یکی ایستاده بود، نگاه دیگر، روابط صحت بود gleamed.
یکی دیگر از لمس، و حساب روز خود را تمام شده است.
آنها باغ را برای یک دقیقه وارد شده، و در کمال تعجب آقای فروردین او درست بود.
دندان، دندان های خوک، می تواند در پوست از درخت wych نارون دیده می شود - سفید
راهنمایی از آنها نشان دادن. "فوق العاده" او گریه.
"چه کسی به شما گفته؟
"من شنیده ام یک زمستان در لندن، پاسخ او بود، برای او، بیش از حد، اجتناب شود
اشاره خانم فروردین با نام.
>
پایان Howards توسط EM فورستر فصل 25
Evie شنیده از تعامل پدرش هنگامی که او در مسابقات تنیس بود، و او را
بازی رفت به سادگی به گلدان.
که او باید ازدواج کنند و او را ترک کرده بود طبیعی به اندازه کافی به نظر می رسید، که او، سمت چپ به تنهایی،
باید همین کار را فریبکارانه بود و در حال حاضر چارلز و دالی گفت که همه او بود
گسل.
"اما من از چنین چیزی هرگز در خواب هم،" او گله.
پدر مرا به تماس در حال حاضر و پس از آن، ساخته شده و من از او بخواهید در سیمپسون.
خوب، من در مجموع خاموش بابا. "
همچنین توهین به حافظه خود را به آنها وجود دارد موافق بودند، و Evie
ایده بازگشت توری خانم فروردین و جواهرات "به عنوان یک اعتراض داشتند."
در برابر آن چه آن را در اعتراض به او روشن نیست، اما تنها هجده، ایده
چشم پوشی به او درخواست کرد، او برای مراقبت از جواهرات و یا توری است.
دالی پس از آن پیشنهاد که او و عمو پرسی باید تظاهر به شکسته شدن
تعامل، و پس از آن شاید آقای فروردین که با خانم اشلگل، نزاع، و شکستن
کردن خود یا پل ممکن است برای تلویزیون کابلی است.
اما در این نقطه چارلز به آنها گفت که برای صحبت کردن مزخرف.
بنابراین Evie حل و فصل ازدواج در اسرع وقت به آن خوب بود حلق آویز در مورد با
این Schlegels او eyeing.
تاریخ عروسی او شد در نتیجه از سپتامبر تا اوت قرار داده است، و
در مسمومیت از هدایای او بسیار خوب شوخ طبعی خود را بهبود.
مارگارت متوجه شد که او انتظار می رود در این تابع شکل گرفت، و به شکل
تا حد زیادی این امر می تواند چنین فرصتی، هنری، گفت: او را به مجموعه خود را به.
سر جیمز پیشنهاد وجود دارد خواهد بود و در تمام Cahills و Fussells، و
خواهر شوهر، فروردین خانم Warrington، بود خوشبختانه از دور تور او کردم
جهان است.
هنری او را دوست داشت، اما مجموعه او قول داد تا موضوع دیگری است.
او استعداد را از اطراف خود را با مردم خوب است - در واقع، برای یک مرد
توانایی و فضیلت انتخاب خود را فوق العاده تاسف شده بود، او هدایت شده بود
اصل فراتر از اولویت خاصی برای
حد وسط است. محتوا بود به حل و فصل یکی از بزرگترین چیز در زندگی اتفاقی و
بنابراین، در حالی که سرمایه گذاری خود را ادامه داد، دوستان خود را به طور کلی مشکلی پیش آمد.
او خواهد گفت: "آه، پس و so'sa مرتب کردن بر اساس - غرش مرتب کردن بر اساس خوب،" و پیدا کنید، در
ملاقات با او، که او را به یک حیوان یا مته سوراخ بود.
اگر هنری محبت واقعی نشان داده شده بود، او را داشته باشد، درک محبت
توضیح می دهد که همه چیز است. اما او بدون احساسات به نظر می رسید.
مرتب سازی بر اساس "غرش خوب" ممکن است در هر لحظه تبدیل به "یک شخص، که من هرگز
مجبور زیاد است، استفاده کنید و کمتر در حال حاضر، "می شود و متزلزل کردن cheerily به دست فراموشی سپرده است.
مارگارت به عنوان یک دانش آموز انجام داده بود.
او هر کسی که او یک بار مراقبت شده بود هرگز فراموش نکرد او متصل شده، هر چند
اتصال ممکن است تلخ، و او امیدوار است که برخی از هنری روز همین کار را.
Evie بود از خیابان Ducie به ازدواج نکرده است.
او فانتزی را برای چیزی روستایی بود، و علاوه بر این، هیچ کس در لندن پس از آن، بنابراین
او جعبه را برای چند هفته در Oniton گرانج سمت چپ، و اعلان ازدواج در کلیسا او بودند بموقع
منتشر شده در بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا کلیسا، و برای
چند روز در شهر کوچک، خواب بین تپه گلچهره، roused توسط
صدای جرنگ جرنگ تمدن ما و در کنار جاده ای به موتور عبور را به خود جلب کرد.
یک کشف از آن او نبود نام - Oniton کشف Wilcox's آقای بوده است
در مجموع افتخار است.
به سمت مرز ویلز بود، و به همین ترتیب دسترسی مشکل است که او بود به این نتیجه رسیدند
باید آن را چیزی خاص. قلعه مخروبه ایستاده در زمینه.
اما با وجود دارد، چه برای انجام این کار بود؟
تیراندازی بد بود، ماهیگیری بی تفاوت، و زنان محلی، گزارش
مناظر به عنوان چیزی بسیار.
محل معلوم شد که در بخش غلط از نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی، آن را لعنت، و هر چند او
لعنت هرگز مالکیت خود را با صدای بلند، او فقط در انتظار به آن دست خود را، و
سپس به پرواز.
ازدواج Evie ظاهر خود را در ملاء عام بود.
به محض این که مستاجر پیدا نشد، آن خانه شد که او بسیار استفاده کرده بود،
و کمتر داشتند، اکنون، و، مانند پایان Howards، پژمرده به برزخ.
اما در مارگارت Oniton به ماندنی را به مقصد بود.
او آن را به عنوان خانه آینده او را می دانست، و اضطراب شروع به مستقیما با روحانیت بود.
و غیره، و، در صورت امکان، برای دیدن چیزی از زندگی محلی است.
بازار شهر - به عنوان کوچک به عنوان یکی انگلستان دارای - بود و برای سنین خدمت کرده است
که دره تنهایی، و راه پیمایی ما در برابر نژاد کلت یا سلت محافظت شده است.
به رغم این مناسبت است، با وجود شوق و شعف بیحس کننده است که به استقبال او به زودی
او را به سالن محفوظ است Paddington، حواس او را بیدار و
تماشای، و هر چند Oniton بود تا ثابت
یکی شروع می شود بی حد و حصر خود را نادرست، او آن را هرگز فراموش نکرد، و نه چیزهایی که
اتفاق افتاد.
این حزب در لندن فقط شماره 8 - Fussells، پدر و پسر، دو انگلیسی هند
خانم ها به نام خانم و بانوی Edser Plynlimmon، فروردین خانم Warrington و او
دختر، و در نهایت، آن دختر کوچک، بسیار
هوشمند و آرام، که در مراسم عروسی بسیاری از ارقام و حفظ یک چشم ناظر
مارگارت، عروس منتخب، دالی غایب بود - یک واقعه داخلی او را بازداشت کردند
هیلتون، پل یک پیام طنز آمیز تلویزیون کابلی بود؛
چارلز بود که آنها را با سه موتور در Shrewsbury ملاقات.
هلن دعوت او را رد کرده بود. Tibby بود او پاسخ داد: هرگز.
مدیریت بسیار عالی بود، به عنوان با هر چیزی که انتظار می رود که هنری
به عهده گرفته بود از مغز معقول و سخاوتمندانه خود را در آگاه
پس زمینه.
آنها مهمانان خود بودند به محض رسیدن قطار، یک برچسب خاص برای
توشه خود را در پیک ویژه ناهار آنها تنها به دنبال لذت بخش و در صورت
ممکن است، خیلی.
مارگارت فکر را با ترس از عروسی خود را - احتمالا تحت مدیریت
Tibby.
"آقای Theobald شلگل و خانم هلن شلگل درخواست لذت بردن از خانم
شرکت Plynlimmon به مناسبت ازدواج خواهر مارگارت خود است. "
فرمول باور نکردنی بود، اما به زودی باید به چاپ و ارسال، و هر چند
محل Wickham نیاز به رقابت با Oniton نیست، باید به مهمانان خود به درستی تغذیه و
ارائه آنها را با صندلی به اندازه کافی.
ازدواج یا ramshackly یا بورژوا - او امیدوار دومی.
چنین امری به عنوان حال حاضر، صحنه عیاری که تقریبا زیبا بود، دراز
فراتر از قدرت او و کسانی که از دوستان او.
خر خر کردن غنی کم بزرگ غربی بیان بدترین زمینه برای نمی باشد.
گفتگو و سفر خوش به اندازه کافی به تصویب رساند.
هیچ کس نمی تواند بیش از محبت از این دو نفر است.
آنها پنجره ها برای برخی از خانمها مطرح است، و آنها را برای دیگران کاهش، زنگ زد زنگ
برای بنده، آنها را شناسایی کالج ها به عنوان قطار تضعیف گذشته آکسفورد
کتاب ها یا کیسه-برسس در عمل غلت طبقه گرفتار.
با این حال، هیچ چیز در مورد ادب خود حساس وجود دارد: آن را به حال لمس مدارس عمومی،
و، هر چند کوشا، مردانه بود.
جنگ های بیشتر از واترلو در فیلد ما بازی برنده شده اند و مارگارت تسلیم
جذابیت از آن او به طور کامل نه تایید کرد و گفت چیزی که کالج آکسفورد
به اشتباه شناسایی شد.
"نر و ماده را خلق او آنها را" سفر به Shrewsbury تایید این
بیانیه سوال برانگیز است، و سالن شیشه طولانی، که نقل مکان به راحتی و احساس
راحت، وادار خانه را برای ایده از رابطه جنسی شده بود.
در Shrewsbury آمد هوای تازه است.
مارگارت همه برای بینایی شاهد بود، و در حالی که دیگران به اتمام چای را
او در کلاغ سیاه، ضمیمه یک موتور و شتاب زده به بیش از شهر شگفت آور است.
راننده او جرثقیل وفادار است، اما ایتالیایی، که از صمیم قلب دوست داشتم به ساخت خود را
دیر است.
چارلز، در دست تماشا کنید، هر چند با ابرو سطح، در مقابل هتل ایستاده بود
به هنگام بازگشت. کاملا درست بود، او به او گفت؛
او به هیچ عنوان به معنای آخرین است.
و سپس او را به اتاق قهوه شیرجه، و او شنیده ام که گفت، "به خاطر خدا، عجله بسر می رسانید
زنان تا ما هرگز نباید خاموش "و آلبرت پاسخ Fussell،" من، من انجام داده ام من
به اشتراک گذاری، "و سرهنگ Fussell، اظهار نظر کردن که خانم ها خود را بلند شدن برای کشتن.
در حال حاضر Myra (دختر خانم Warrington) ظاهر شد، و او به عنوان پسر عموی او بود،
چارلز او را منفجر کمی: او شده است در حال تغییر بود و کلاه سفر هوشمند خود را برای
هوشمند کلاه موتور.
سپس خانم Warrington خودش، که منجر کودک آرام، انگلیس و هند خانمها
همیشه گذشته است.
خدمتکاران، پیک، چمدان سنگین، در حال حاضر در یک شاخه از خط به ایستگاه رفته
نزدیکتر Oniton، اما پنج کلاه، جعبه و چهار پانسمان، کیسه های بسته بندی می شود وجود دارد.
و پنج گرد و غبار پوشاند بر روی قرار داده است، و
قرار داده می شود در آخرین لحظه، چون چارلز اعلام کرد که آنها لازم نیست.
مردان ریاست بیش از همه چیز با خوب تمام نشدنی، طنز.
نیمه گذشته 5 حزب بود آماده است، و از Shrewsbury پل ویلز رفت.
نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی سکوت هرتفوردشایر نیست.
اگرچه نیمی از سحر و جادو خود را با حرکت سریع دزدیدند، آن را هنوز هم منتقل احساس
تپه.
آنها نزدیک buttresses که نیروی شرق سورن و آن را به یک شخص انگلیسی
جریان، و خورشید، غرق بر Sentinels ولز بود، مستقیما خود را در
چشم.
پس از برداشت مهمان دیگر، آنها که در جنوب، اجتناب از کوه بیشتر،
اما آگاهانه اجلاس گاه به گاه، گرد و ملایم، که رنگ متفاوت
در کیفیت از که از زمین پایین تر است، و که خطوط را تغییر داده است آهسته تر است.
پشت آن افق خود غلت بزنید اسرار آرام در حال پیشرفت بودند از: غرب، مثل همیشه،
عقب نشینی برخی از راز که ممکن است ارزش این کشف شده بود، اما که هیچ
مرد عملی تا کنون کشف خواهید کرد.
آنها از اصلاحات تعرفه سخن گفت. خانم Warrington بود فقط از
مستعمرات.
مانند بسیاری از منتقدان دیگر از امپراتوری، دهان خود را با غذا شده بود متوقف شد، و او
می تواند تنها از روی تعجب فریاد زدن در مهمان نوازی که با او موفق به دریافت شده بود، و دارای هشدار می دهند
کشور مادر در برابر بی ارزش با تیتان جوان.
در حالی که گریه: "آنها را تهدید به قطع نقاش،"، "و ما که در آن باید داشت؟
دوشیزه شلگل، شما انجام صدا هنری به اصلاحات تعرفه نگه دارید؟
این آخرین امید ما است. "
مارگارت شوخی خودش را در طرف دیگر اعتراف و آنها شروع به نقل قول از
مربوطه خود را دست کتابها در حالی که موتور آنها را به عمق تپه به اجرا درآمد.
عجیب این، به جای تاثیر گذار بودند، برای خطوط خود را فاقد زیبایی و
زمینه های صورتی - در نشست های خود را پیشنهاد دستمال از غول گسترش برای خشک کردن.
رخنمون های گاه به گاه از سنگ، چوب گاه به گاه، گاه به گاه "جنگل"
قهوه ای و بی درخت، اشاره کرد در wildness به دنبال، اما به رنگ اصلی
سبز کشاورزی.
هوا بزرگ خنک کننده، گرادیان آخرین surmounted بود، و Oniton دراز زیر
آنها را با کلیسا آن، انتشار آن خانه، قلعه آن، با تنگ محکم کردن رودخانه شبه جزیره آن.
نزدیک به قلعه عمارت خاکستری، unintellectual به بود، اما مهربانی، کشش با
دلایل خود را در سراسر شبه جزیره گردن - مرتب کردن بر اساس عمارت که بیش از همه ساخته شده بود
انگلستان در آغاز از آخرین
قرن، در حالی که معماری هنوز بیان شخصیت ملی بود.
که گرانج بود، اظهار داشت آلبرت، بیش از شانه خود، و پس از آن ماجرا ترمز
و موتور آهسته و متوقف شد.
"متاسفم، گفت:" او، عطف دور. "آیا ذهن شما بیرون - درب در
درست است؟ ثابت! "
"چه اتفاقی افتاده؟" از خانم Warrington خواست.
سپس ماشین پشت سر آنها را به خود جلب کرد، و صدای چارلز گفت: شنیده شد: "گم شو
زنان در یک بار. "
محل تلاقی چند خیابان یا جاده از مردان وجود دارد، و مارگارت و اصحاب او شد hustled
خارج شده و دریافت شده را به ماشین دوم است. چه اتفاقی افتاده؟
آن را به عنوان شروع دوباره درب کلبه باز داد زدم و یک دختر به طور افراطی
آنها. "آن چیست؟" خانمها گریه می کردی.
چارلز سوار آنها را صد متری بدون صحبت کردن.
سپس او گفت: «این حق همه است. خودروی خود را فقط لمس سگ. "
اما متوقف! "گریه مارگارت، به وحشت انداخت.
"این او را صدمه دیده است." "آیا واقعا از این بهش صدمه؟ پرسید:" Myra.
"نه" "آیا دست نگه دارید!" مارگارت، گفت: علاقه شدید به چیزی
رو به جلو.
او ایستاده بود تا در ماشین، سرنشینان دیگر نگه داشتن زانو خود را ثابت او.
"من می خواهم به عقب برگردید، لطفا." چارلز در زمان بدون اطلاع قبلی.
ما باقی مانده آقای Fussell پشت سر، گفت: "دیگری" و آنجلو، و جرثقیل.
"بله، اما هیچ زنی."
"من انتظار دارم کمی" - خانم است. Warrington خراشیده کف - "خواهد بود که بیشتر به
نقطه از یکی از ما! "
اظهار چارلز: "شرکت های بیمه می بیند که،" "، و آلبرت انجام
صحبت کردن بود. "" من می خواهم برای رفتن به عقب، هر چند، من می گویم! "
به مارگارت تکرار، عصبانی است.
چارلز در زمان بدون اطلاع قبلی. این موتور، پر شده با پناهندگان، ادامه داد
به سفر به آرامی پایین تپه. وقتی غذا تمام شد: "این مردان وجود دارد،" دیگران.
"مردان به آن را ببینید."
"مردان به آن را نمی توانید ببینید. آه، این مسخره است!
چارلز، من از شما بخواهم متوقف شود. "" متوقف کردن هیچ، "drawled: چارلز.
"آیا چنین نیست؟ گفت:« مارگارت، و مستقیما از ماشین به بیرون پرید.
او بر روی زانوی او افتاد، دستکش های خود را کاهش دهد، کلاه خود را بر گوش او را تکان داد.
فریادهائی از زنگ "به دنبال او.
بانگ زد: چارلز: "شما خودتان صدمه دیده است،" بعد از او، پریدن.
"البته من با صدمه زدن به تو به خودم صدمه" او retorted:. "آنچه که من بپرسید -"
"هیچ چیز به بخواهید وجود دارد، گفت:" مارگارت.
"خونریزی دست شما است." "من می دانم."
"من در ردیف وحشتناک از پدر هستم."
"شما باید در فکر که هر چه زودتر، چارلز.
چارلز در چنین موقعیت قبل از هرگز شده است.
یک زن در شورش بود که hobbling دور از او بود، و چشم بود
عجیب و غریب برای ترک هر اتاق را برای خشم. او خود را بهبود هنگامی که دیگران گرفتار
آنها را بر اساس آنها او را درک است.
او دستور داد آنها را به عقب. آلبرت Fussell در حال رفتن به سمت
آنها. "این همه حق است!" نامیده می شود.
"این نبود سگ، یک گربه بود."
"وجود دارد بانگ زد:" چارلز پیروزمندانه است. "این فقط یک گربه فاسد است.
"اتاق در ماشین خود را برای سازمان ملل متحد کمی؟ من قطع به محض این که من تو را دیدم آن سگ نبود؛
گماشته، راننده در حال مقابله با دختر. "
اما مارگارت به طور پیوسته رو به جلو راه می رفت. چرا باید گماشته، راننده مقابله با دختر؟
خانم ها پناه گرفتن در پشت مردان، مردان پناه گرفتن پشت سر بندگان - کامل
این سیستم اشتباه است، و او باید آن را به چالش می کشند.
"خانم اشلگل! PON سخن من، شما دست خود را صدمه زده است. "
من فقط برای دیدن، گفت: "مارگارت. "آیا شما و نه صبر کردن، آقای Fussell."
موتور دوم آمد گوشه ای دور.
"LT است همه حق است، خانم، جرثقیل در نوبت خود گفت.
او به فراخوانی خانم او را گرفته بود. "چه همه حق است؟
گربه؟ "
"بله، خانم. دختر برای جبران آن است. "
"او بسیار ruda girla بود،" آنجلو از موتور سوم گفت: روی ملاحظه است.
msgstr "" "آیا نمی شده اند بی ادب؟
گسترش ایتالیایی که به دست خود را، یادآوری میکند که او از خشونت در رفتار تصور بود، اما
آن را اگر او را خوشحال تولید. وضعیت پوچ شد.
آقایان دوباره وز وز دور خانم اشلگل، با پیشنهاد کمک و
»بانوی Edser شروع به اتصال با دست.
او به دست آمد، کمی عذرخواهی و بازگشت به ماشین شد و به زودی چشم انداز
حرکت خود را از سر گرفت، کلبه تنهایی ناپدید شد، قلعه متورم آن
با کوسن و بالش نرم مزین کردن چمن، و آنها وارد شده بود.
بدون شک او خود را خوار کرده بود. اما او احساس سفر کامل خود را از
لندن غیر واقعی بوده است. آنها با زمین و
احساسات.
آنها گرد و غبار، و تعفن، و پچ پچ بین المللی، و دختر که بود
گربه کشته شده بود و عمیق تر از آنها زندگی کرده بود.
"اوه، هنری،" او بانگ زد: "من بوده اند شیطان" برای او تصمیم گرفته بود را به
این خط. "ما بیش از یک گربه زد.
چارلز به من گفت: به پرش به بیرون، اما من می خواهم، و به دنبال!
او برگزار شد از دست باندهای دور خود است. "فقیر مگ شما رفت و با صدای تلپ افتادن.
آقای فروردین نگاه سر در گم.
در لباس شب، او ایستاده بود به استقبال مهمانان خود را در سالن است.
فکر آن سگ بود، افزود: "خانم Warrington.
"آه، یک همراه و همدم dog'sa!" سرهنگ Fussell گفت.
dog'll شما را به یاد داشته باشید. "" آیا شما به خودتان صدمه دیده است، مارگارت؟ "
"در باره آن صحبت کنم و از آن دست چپ من است."
"خوب، عجله کنید و تغییر دهید." او اطاعت کردند، و نیز دیگران.
آقای فروردین سپس به پسرش تبدیل شده است.
"در حال حاضر، چارلز، آنچه اتفاق افتاده؟" چارلز کاملا صادقانه بود.
او توصیف او معتقد است که رخ داده است.
آلبرت از پهن بود یک گربه، و خانم اشلگل، عصب خود را از دست رفته به عنوان هر زنی بود
ممکن است.
وقتی که با خیال راحت به خودرو دیگر بود، اما زمانی که آن را در حال حرکت بود افتاده بیرون -
دوباره، به رغم تمام است که آنها می توانند گفت.
پس از پیاده روی در جاده، او آرام بود و او گفته بود
متاسفم.
پدر او این توضیح را پذیرفت، و نه می دانستند که مارگارت به حال هنرمندانه
راه را برای آن آماده است. آن را خیلی خوب به نظر آنان نصب شده
طبیعت زنانه.
در اتاق سیگار کشیدن، بعد از شام، سرهنگ را به جلو از نظر که از دست
شلگل بود که شروع به پریدن کرد از دو بهم زنی.
او به عنوان یک مرد جوان به یاد میآورد، در بندر جبل الطارق یک بار، یک دختر -
دختر خوش تیپ، بیش از حد - دریا سر یک شرط بندی صعود کرده بود.
او می تواند او را اکنون ببینید و تمام بیابان دریا پس از او.
اما چارلز و با موافقت آقای فروردین بود احتمالا اعصاب در خانم
مورد اشلگل.
چارلز افسرده بود. این زن تا به حال زبان.
او را از ننگ بدتر پدرش را قبل از او با آنها انجام داده بود.
او به تپه قلعه قدم، فکر می کنم این موضوع.
شام بود بدیع.
در سه طرف او را یک رودخانه کوچک زمزمه، پر از پیام های از غرب؛
بالای سر او ویرانه های الگوهای ساخته شده در برابر آسمان.
او با دقت معاملات خود را با این خانواده بررسی، تا زمانی که نصب شده هلن و
مارگارت، و عمه Juley به توطئه منظم است.
ساخته شده بود پدری او مشکوک است.
برای مراقبت از او دو فرزند، و بیشتر آینده، و روز به روز آنها به نظر می رسید کمتر
به احتمال زیاد برای رشد مردان ثروتمند.
"این خیلی خوب است،" او منعکس شده است، "پدر گفت که او فقط به همه،
اما یکی نمی تواند فقط به طور نامحدود. پول انعطاف پذیر است.
چه اتفاق می افتد اگر Evie یک خانواده؟
و به که می آیند، بنابراین ممکن است پدر. خواهید بود وجود ندارد و به اندازه کافی برای رفتن به دور،
اصلا وجود دارد در آینده، یا از طریق دالی یا پرسی.
این لعنتی! "
او enviously گرانج، که پنجره ریخت نور و خنده نگاه کرد.
اولین و آخرین، این عروسی پنی زیبا هزینه.
دو خانم بودند قدم زدن به بالا و پایین تراس باغ، و به عنوان هجا
"امپریالیسم" را به گوش خود پیچید شد، او حدس زد که یکی از آنها، عمه او بود.
او ممکن است به او کمک کرد، اگر او هم یک خانواده برای ارائه نداشته است.
"هر یک برای خود،" تکرار کرد - یک قاعده کلی است که او را در گذشته را تشویق می کردند بود.
اما که ظالمانه به اندازه کافی در میان خرابه های Oniton زنگ زد.
او فاقد توانایی پدرش در کسب و کار، و به همین ترتیب تا به حال توجه هر چه بیشتر برای پول.
مگر اینکه او به مقدار زیادی می تواند به ارث می برند، او می ترسیدند به ترک فرزندان خود ضعیف است.
عنوان او نشسته و فکر کردن، یکی از خانمها تراس را ترک کرد و رفت به سبزه زار او
او به عنوان مارگارت توسط بانداژ سفید است که gleamed به در بازوی او به رسمیت شناخته شده، قرار داده و
خارج سیگار برگ خود را، تا مبادا این پرتو باید او را به خیانت.
او به بالا تپه در zigzags را، و در زمان به پایین stooped، تا اگر او را نوازش می
چمن.
برای تلفن های موبایل کاملا باور نکردنی است، اما برای یک لحظه چارلز تصور می کردند که او در عشق بود
با او، و آمده بودند تا او را دچار وسوسه کردن.
چارلز به در temptresses معتقد بودند، که در واقع لازم مرد قوی
تکمیل و نداشتن حس شوخ طبعی، او می تواند خود را از فکر پاکسازی نیست
یک لبخند است.
مارگارت، که به پدرش مشغول شد، و مهمان عروسی خواهر خود را نگه داشته شوند، در او
راه بدون توجه به او، و او اعتراف کرد که او را در این نقطه ستم بود.
اما آنچه او انجام می شد؟
چرا او سکندری شد در مورد در میان آوار و ابتلا به لباس خود را در خاردار
burrs؟
او به عنوان لبه دور نگه دارید، او باید به بادپناه کردم و گداخته شدن سیگار، دود خود،
برای او بانگ زد: «سلام! چه کسی است که؟
چارلز ساخته شده جوابی داده نشد.
"ساکسون یا نژاد کلت یا سلت؟" او ادامه داد، خنده در تاریکی.
"اما مهم نیست. هر کدام از شما هستند، شما باید برای گوش دادن
به من.
من عاشق این مکان است. من عاشق نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی.
من نفرت لندن. من خوشحالم که این خانه من خواهد بود.
آه، عزیزم "- او در حال حاضر در حال حرکت بود به سمت خانه -" چه راحتی به
وارد "" آن زن به معنای فساد، "فکر
چارلز، و فشرده به لب داشت.
در چند دقیقه به دنبال او داخل خانه او، به عنوان زمین مرطوب است.
افزایش مه از رودخانه بودند، و در حال حاضر از آن نامرئی شد، هر چند آن
زمزمه بلند.
رگبار سنگین در تپه های ویلز وجود داشته است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 26
صبح روز بعد به قطرات ریز تبدیل شبه جزیره را تحت پوشش قرار داده است.
آب و هوای خوب وعده داده شده، و رئوس مطالب تپه قلعه بزرگ روشن تر هر
لحظه ای که مارگارت آن را تماشا کردند.
دیدم در حال حاضر او نگه دارید، و خورشید نقاشی طلا آوار، و به اتهام
سفید با آسمان آبی. سایه خود را از خانه جمع آوری
با هم و بیش از باغ افتاد.
گربه ها در پنجره او را نگاه کرد و mewed. در نهایت به رودخانه ظاهر شد، و همچنان
مه بین بانک ها و مشرف به آن alders، و فقط تا آنجا قابل مشاهده است
به عنوان یک تپه، که قطع می رسد فوقانی آن.
مارگارت توسط Oniton شیفته شد. او گفته بود که او آن را دوست داشتم، اما از آن بود
به جای تنش عاشقانه آن است که او برگزار شد.
Druids گرد او از آنها یک نگاه اجمالی، در درایو خود را گرفتار کرده بود، رودخانه ها عجله
پایین از آنها به انگلستان، توده های بی مدل از تپه های پایین تر،
هیجان زده و او را با شعر است.
خانه ناچیز بود، اما چشم انداز از آن لذت ابدی خواهد بود،
و او از همه دوستان او را مجبور به متوقف کردن آن فکر کردم، و از
تبدیل هنری خود را به یک زندگی روستایی است.
جامعه، بیش از حد وعده داده شده، مطلوب است.
dined پیشوا از بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا با آنها بود شب گذشته، و او متوجه شد که او بود
یکی از دوستان پدر، و به همین ترتیب، می دانستم که چه چیزی به او را پیدا کنید.
او دوست داشت.
او خود را به این شهر معرفی شده است. در حالی که در طرف دیگر خود را، آقا پیشنهاد جیمز
نشسته، تکرار است که او تا به حال به کلمه، و او را به شلاق تا شهرستان
خانواده ها برای بیست مایل دور.
چه سر جیمز، که دانه های باغ بود، آنچه که او می تواند انجام وعده داده شده بود،
شک، اما تا زمانی به عنوان هنری آنها را برای خانواده های شهرستان اشتباه گرفت هنگامی که تماس بگیرید،
او محتوا بود.
چارلز و Fussell آلبرت در حال حاضر چمن عبور.
آنها برای شیب صبح روز شد، و بنده آنها را با خود به دنبال حمام
لباس.
او را به قدم زدن خود قبل از صبحانه به معنای بود، اما دیدم که در روز بود
هنوز هم مقدس مردان است، و خودش با تماشای بد شانسی خود را سرگرم.
در وهله اول کلید آلونکها حمام می توان یافت نمی شود.
چارلز ایستاده بود کنار رودخانه با دست خورده، فجیع، در حالی که بنده فریاد زد:
و توسط یکی دیگر از بنده در باغ اشتباه گرفته شد.
مشکل در مورد هیئت مدیره بهار آمد، و به زودی سه نفر در حال اجرا
عقب و جلو در علفزار، با دستورات و سفارشات ضد و
recriminations و عذر خواهی.
اگر مارگارت می خواستم از یک موتور اتومبیل پرش، او شروع به پریدن کرد. اگر Tibby فکر Paddling به
قوزک پا خود را به نفع او paddled اگر کارمند مورد نظر ماجراجویی، او در زمان پیاده روی در
تاریکی.
اما این ورزشکار به نظر می رسید در عرصهی نظری فلج کرده است. آنها نمی توانند بدون خود استحمام
لوازم خانگی، اگر چه آفتاب صبح فراخوانی و مه گذشته در حال افزایش بود از
جریان dimpling.
داشتند زندگی از بدن بعد از همه؟
مرد می تواند به آنها به عنوان milksops نفرت آنها را مورد ضرب و شتم، حتی در خود
زمین؟
او در ترتیبات حمام فکر که آنها باید در روز او باشد - هیچ گونه نگرانی در
بندگان، لوازم خانگی، فراتر از حس خوب.
بازتاب او با کودک آرام آشفته شد، که آمده بودند تا صحبت
گربه، اما در حال حاضر به تماشای او تماشای مردان است.
او نامیده می شود، "صبح به خیر، عزیزم،" کمی به شدت.
صدای بهت و حیرت او منتقل می شود.
چارلز دور نگاه کرد، و هر چند به طور کامل در نیل آبی attired، محو به
ریختن، و نه بیشتر دیده شد. "خانم فروردین -" کودک زمزمه،
و پس از آن ناخوانا است.
چه که "مثل صدا، - برش یوغ - پشت گونی -"
"من نمی توانم را بشنود." "- تخت - بافت کاغذ -"
جمع آوری عروسی، لباس در نظر، و سفر خواهد بود شایسته، او
به اتاق Evie رفت. همه شوق و شعف بود.
Evie، در زیر پوش زنانه، رقص با یکی از خانمها انگلیس و هند بود، در حالی که دیگر
شد عاشقانه متری از ساتن سفید. آنها فریاد زدم، آنها خندید، آنها خواند، و
سگ barked.
مارگارت داد زدم کمی بیش از حد، اما بدون اعتقاد راسخ به.
او نمی تواند احساس می کنید که عروسی خیلی بامزه بود.
شاید چیزی گم شده در تجهیزات خود بود.
Evie gasped: "دالی است که از مرکز کنترل راتر نمی شود!
آه، ما می خواهیم کهنه فقط پس از آن! "
سپس مارگارت رفت صبحانه. هنری در حال حاضر نصب شده بود. او خوردند به آرامی
و کمی صحبت کرد، و بود، در چشم مارگارت، تنها عضو حزب خود را که
dodged احساس موفقیت.
او نمی تواند بی تفاوت یا فرض کنید او را به از دست دادن دختر خود را و یا به
حضور همسر آینده اش.
با این وجود او ساکن دست نخورده، تنها صدور دستور گاهی اوقات - سفارشات ترویج
راحتی از مهمان خود را.
او پس از دست او پرسید، او مجموعه ای او را به ریختن قهوه و Warrington خانم به
چای را بریزید بیرون.
هنگامی که Evie آمد پایین تداخل لحظه وجود دارد، و هر دو خانم گل رز به تخلیه
مکان خود را. «برتون، به نام:" هنری، "خدمت به چای و
قهوه از طرف هیئت مدیره!
تدبیر واقعی نیست، اما این تدبیر بود، از یک نوع - نوع است که به عنوان مفید به عنوان
واقعی، و موجب صرفه جویی در شرایط حتی بیشتر در جلسات هیئت مدیره است.
هنری ازدواج مثل یک مراسم تشییع جنازه، مورد آیتم درمان، افزایش هرگز چشم خود را به
کامل، و "مرگ، جایی که نیش تو؟ عشق، که در آن پیروزی تو است؟ "
از روی تعجب فریاد زدن در نزدیک.
پس از صرف صبحانه او ادعا کرد چند کلمه ای با او است.
همیشه بهترین بود به او نزدیک به طور رسمی.
او برای مصاحبه پرسیده می شود، زیرا او بود که به ساقه باقرقره فردا، و او
بازگشت به هلن در شهر است. قطعا "عزیزم"، گفت که او.
"البته، من هم.
چه چیزی می خواهید؟ "" هیچ چیز نیست. "
"من چیزی ترس اشتباه رفته بود." "نه، من هیچ حرفی برای گفتن، اما شما ممکن است
صحبت کنید. "
اجمالی در تماشا کرد، او منحنی های تند و زننده در دروازه lych صحبت کردیم.
او با علاقه شنیده می شود.
سطح او همیشه می تواند به او و بدون تحقیر، اما همه عمیق تر خود را
بودن ممکن است اشتیاق به او کمک کند. او هر گونه طرح عمل رها شده بود.
عشق بهترین است، و بیشتر به او اجازه دهید خودش او را دوست داشته باشد، احتمال بیشتری وجود دارد
که او روح خود را در جهت تنظیم شده است.
چنین لحظه ای را به عنوان این، هنگامی که آنها را زیر آب و هوا منصفانه جنبه از آینده خود نشسته
خانه، به او خیلی شیرین بود که شیرینی آن قطعا سوراخ به او.
هر آسانسور از چشمان او، هر فراق لب thatched، از پاک تراشیده، باید
مقدمه حساسیت به لمس است که جان راهب و جانور را در یک ضربه.
نا امید صد برابر، او هنوز هم امیدوار است.
او بیش از حد روشن چشم انداز به ترس ابری خود را دوست داشت.
آیا او droned پیش پا افتادهاند، به عنوان امروز، یا بوسه های او در گرگ و میش شکلی ناگهانی ظهور،
او می تواند او را مجرم را عفو کنند، او می تواند پاسخ دهد. "اگر این منحنی تند و زننده وجود دارد،" او
پیشنهاد، "می تواند به کلیسا راه برود؟
البته، نه، شما و Evie، اما بقیه ما به خوبی ممکن است اول برود، و
واگن کمتر است. معنی "می تواند یکی از خانم ها راه رفتن را از طریق ندارد
میدان بازار.
Fussells آن را دوست ندارم، آنها بدجور خاص در عروسی چارلز بودند.
من - او - یکی از حزب ما مشتاق راه رفتن بود، و قطعا کلیسا بود
دور این گوشه میمیره، و من فکر نمی باید، اما سرهنگ یک نقطه بزرگ
از آن است. "
"شما مردها باید بلند همت، گفت:" مارگارت روی ملاحظه است.
"چرا که نه؟" او می دانست چرا که نه، اما گفت که او
می دانم.
او سپس اعلام کرد که، مگر اینکه او تا به حال چیز خاصی برای گفتن، او باید مراجعه کنید
سرداب شراب، و رفت با هم در جستجوی برتون.
اگرچه دست و پا چلفتی و کمی ناخوشایند، Oniton خانه واقعی کشور بود.
آنها clattered به معابر پرچم، به دنبال به اتاق بعد از اتاق، و موجب ترس
خدمتکاران ناشناخته از عملکرد از وظایف مبهم است.
صبحانه از ازدواج باید در آمادگی هنگامی که از کلیسا قرار گرفت، و چای
می شود در باغ خدمت کرده است.
نزد بسیاری از مردم مضطرب و جدی لبخند مارگارت، اما او
منعکس شده است که آنها جدی پرداخت شده، و لذت می برد در حال آشفته است.
در اینجا بود چرخ های پایین تر از ماشین بود که خود غلت بزنید Evie به عروسی
شکوه. پسربچه کم کم راه خود را با مسدود خوک
دم نیز هستند.
ذهن او می تواند عظمت خود را درک نیست، و او گفت: "به اذن شما، اجازه دهید به من منتقل می کند،
لطفا "هنری از او پرسید که برتون بود.
اما بندگان جدید که آنها نام 1 دیگر نمی دانم.
در اتاق نشسته گروه، که تصریح شامپاین بود به عنوان بخشی از آنها
هزینه، و کسی که در حال حاضر نوشیدن آبجو.
عطر از دانلود فایل صوتی را از آشپزخانه آمد، آمیخته با گریه می کند.
مارگارت می دانستند آنچه در آنجا اتفاق افتاده بود، آن را در محل Wickham اتفاق افتاده است.
یکی از غذاهای عروسی بیش از جوشانده بود، و آشپز پرتاب سدر تراشه به
پنهان کردن بوی. در گذشته آنها بر ساقی آمد.
هنری کلید را به او داد، و مارگارت پایین انبار و پله ها در اختیار شما است.
دو درب باز شد.
او که همه شراب خود را در پایین ملافه ها، گنجه نگهداری می شود، شگفت زده شد.
دید.
"ما هرگز نمی خواهد از طریق آن" او گریه کردم، و دو مرد ناگهان به رسم
برادری، و رد و بدل لبخند. او احساس می کرد که اگر او دوباره شروع به پریدن کرد از
ماشین در حالی که آن را در حال حرکت بود.
بدیهی است Oniton برخی از هضم. این امر می تواند بدون کسب و کار کوچک باقی می ماند
خودش، و در عین حال برای جذب چنین استقرار.
او باید به خودش باقی می ماند، به خاطر خود و همچنین خود او، از همسر سایه
تنزل شوهر که او را همراهی، و او باید به دلایل جذب
مشترک صداقت، از او تا به حال هیچ حق ازدواج با یک مرد و او را ناراحت کننده است.
متحد تنها او قدرت را از خانه بود. از دست دادن محل Wickham او آموخته بود
بیش از در اختیار داشتن آن است.
Howards پایان درس را تکرار کرده بود. او برای ایجاد مقدسات جدید تعیین شد
در میان این تپه ها.
او پس از بازدید از شراب، انبار، لباس، و پس از آن آمد عروسی، که
به نظر می رسید یک امر کوچک زمانی که با آماده سازی برای آن در مقایسه.
همه چیز مثل ساعت یک رفت.
آقای Cahill از فضا جامه و انتظار برای عروس خود را در کلیسا
درب.
هیچ کس کاهش یافته است حلقه یا پاسخ mispronounced، یا قطار Evie گام زد، و یا
گریه می کرد.
در چند دقیقه - روحانیون انجام وظیفه خود، ثبت نام، به امضا رسید و
آنها در واگن های خود بودند، مذاکره پیچ خطرناک
lych دروازه.
به مارگارت متقاعد شده بود که آنها تا به حال نشده ازدواج، و نورمن
کلیسا قصد شده بود و همه زمان در کسب و کار های دیگر.
بیشتر اسناد برای امضا در خانه وجود دارد، و به خوردن صبحانه، و پس از آن
چند بیشتر مردم در برای حزب باغ کاهش یافته است.
فسخ زیادی وجود داشت، و بعد از آن همه یک امر بسیار بزرگ - و نه
به عنوان بزرگ به عنوان مارگارت را خواهد بود.
او با اشاره به ظروف و نوارها از فرش قرمز، که به ظاهر او ممکن است به هنری
مناسب بود.
اما در درون او چیزی بهتر از این ترکیب در یکشنبه کلیسا و امیدوار روباه
شکار. اگر کسی تنها ناراحت شده بود!
اما این عروسی رفته بود به خصوص به خوبی - "کاملا مانند Durbar" در
نظر خانم Edser، و او به طور کامل با او به توافق رسیدند.
بنابراین روز تلف lumbered به جلو است، عروس و داماد سوار فریاد
با خنده، و برای بار دوم هم خورشید عقب نشینی به سمت تپه های ویلز.
هنری، که خسته تر از او صاحب بود، آمد تا او را در علفزار قلعه، و،
در تن نرمی غیرمعمول، گفت که او خشنود شد.
همه چیز رفته بود تا به خوبی.
او احساس کرد که او را ستایش بیش از حد، و سردرپیش، قطعا او همه او انجام داده بود
می تواند با دوستان مقاوم خود را، و یک نقطه خاص از kowtowing به ساخته شده بود
مردان است.
آنها شکستن اردوگاه در این شب تنها Warringtons و کودک ساکت می ماند
شب، و دیگران در حال حاضر در حال حرکت به سمت خانه را به پایان برساند
بسته بندی.
"من فکر می کنم آن را به خوبی،" او به توافق رسیدند. "از آنجا که من تا به حال به پریدن بیرون از موتور، من
خدا را شکر من در دست چپ من روشن است.
من بسیار خوشحالم، هنری عزیز، من فقط امیدواریم که که مهمانان در خودمان ممکن است به
نیمی راحت.
همه شما باید بگویم که ما هیچ عملی در میان ما به یاد داشته باشید، به جز عمه ام،
و او به تفریحات در مقیاس های بزرگ استفاده می شود. "
من می دانم، او گفت: "به شدت.
"تحت شرایط، آن را بهتر است برای قرار دادن همه چیز را به دست
Harrod یا Whiteley، و یا حتی به برخی از هتل بروید. "
هتل مورد نظر شما؟ "
"بله، چرا که - خوب، من نمی باید تداخل با شما.
بدون شک شما می خواهید از خانه های قدیمی خود ازدواج می شود. "
"خانه من است در حال سقوط را به قطعات، هنری.
من فقط می خواهم دوباره من است. آیا این یک شب کامل -
"اسکندریه بد نیست -
"اسکندریه" او تکرار، با موضوعات از دود اشغال شده است که
صدور از دودکش های خود بودند، و حاکم بر دامنه های روشن با تشابه
خاکستری است.
آن را خاموش Curzon خیابان است. "" آیا؟
بیایید از خاموش Curzon خیابان ازدواج است. "سپس او را تبدیل به سمت غرب، مات ومبهوت به آن می نگری
چرخش طلا.
که در آن رودخانه گرد تپه خورشید به آن گرفتار است.
پریان باید بالاتر از خم دروغ، و ریختن مایع با ارزش خود را نسبت به آنها
گذشته چارلز حمام-آلونکها است.
او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود تا زمانی که چشمانش خیره شد، و در زمانی که آنها رفت به
خانه، او می تواند چهره از مردم شد که در آینده از آن را به رسمیت نمی شناسد.
سالن دوشیزه یا زن جوان آنها را قبل از.
"افراد چه کسانی هستند؟" پرسید. "آنها تماس گیرنده! بانگ زد:" هنری.
"این خیلی دیر شده برای تماس گیرنده." "شاید آنها مردم شهر که می خواهند به
هدیه عروسی. "
"من در خانه هستم هنوز رتبهدهی نشده است به townees." "خب، در میان ویرانه ها پنهان، و اگر من می توانم
متوقف کردن آنها، من. "او تشکر شده است.
مارگارت رفت جلو، لبخند اجتماعی است.
او فرض کرد که این مهمان unpunctual، که باید محتوا را با
خلیفهای مدنیت، از Evie و چارلز رفته بودند، هنری خسته بود، و دیگران در
اتاق آنها.
او به عهده گرفت AIRS یک میزبان و نه برای مدت طولانی.
هلن در قدیمی ترین لباس های خود، و تحت سلطه است که - گروه هلن بود
عصبی، هیجان زخم که او را ترور در روزهای مهد کودک خود را ساخته بود.
"آن چیست؟" او نامیده می شود.
"اوه، چه چیزی اشتباه است؟ Tibby بد است؟ "
هلن صحبت کرد به او دو اصحاب، که سقوط کرده بودند به عقب شده است.
سپس او با عصبانیت رو به جلو با مته سوراخ.
آنها گرسنه! "او فریاد زد. "من آنها را گرسنه!"
"کی بود؟ چرا شما آمده است؟ "" Basts. "
"اوه، هلن! داد بزنم:" مارگارت.
"هر چیزی که شما انجام می شود در حال حاضر؟" "او جای خود را از دست داده است.
او خارج شده از بانک خود را تبدیل شده است. بله، او را برای انجام شده است.
ما طبقات بالا او را از بین برد، و گمان می کنم شما به من بگو آن را نبرد
زندگی است. گرسنه است.
همسر او مریض است.
گرسنه است. او در قطار از هوش رفت. "
"هلن، شما دیوانه؟" "شاید.
بله. اگر دوست دارید، من از جا در رفته.
اما من آنها را به ارمغان آورد. من بی عدالتی دیگر ایستاده.
من نشان می دهد تا با نفرت تمام برادر نهفته است که در زیر این لوکس، این سخن از غیرشخصی
نیروهای این نمی تونم در مورد خدا انجام آنچه ما بیش از حد شل به خودمان است. "
"آیا شما در واقع دو گرسنه مردم آورده از لندن به نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی، هلن؟
هلن، بررسی می شود. او از این فکر نمی بود، و او را
هیستری کاهش خواهد یافت.
یک ماشین رستوران در قطار وجود دارد، "او گفت.
"آیا می شود نه پوچ. آنها گرسنه نیست، و شما آن را بدانید.
در حال حاضر، از همان ابتدا آغاز خواهد شد.
من از جمله مزخرف تئاتر ندارد. چطور جرات کردی!
بله، حال شما چطور جرات! "او تکرار شود، به عنوان خشم او را پر کرده است،" سرشار از عروسی Evie
در این راه بی عاطفه است.
خدای من! اما تو مفهوم منحرف از انسان دوستی است.
نگاه "- او خانه را نشان داد -" بندگان، مردم از پنجره ها.
آنها فکر می کنند آن را برخی رسوایی مبتذل، و من باید توضیح، 'اوه، نه، آن را تنها خواهرم
جیغ و تنها دو چوب لباسی، از ماست، که او در اینجا برای هیچ به ارمغان آورد
به همین دلیل ممکن و قابل تصور است. "
"لطفا آن کلمه چوب لباسی،، 'گفت:« هلن، بدتر آرام.
"خوب،" مارگارت واگذار کرد، که برای تمام خشم خود را برای جلوگیری از واقعی تعیین شد
نزاع.
"من بیش از حد، در مورد آنها متاسفم، اما آن را به من میزنه چرا شما آنها را به اینجا کشانده است، و یا چرا
شما اینجا هستید خودتان. "این آخرین شانس ما را از دیدن آقای
فروردین.
مارگارت به سمت خانه در این نقل مکان کرد. او به نگرانی نیست هنری انجام شد.
او رفتن به اسکاتلند. من می دانم او است.
من از دیدن او اصرار دارند. "
"بله، فردا" "من می دانستم که این آخرین شانس ما بود."
"چگونه می توانم شما انجام دهد، آقای بست؟ گفت:« مارگارت، تلاش برای کنترل صدای او.
"این یک کسب و کار عجیب و غریب است.
چه چیزی نظر شما از آن را؟ "" خانم بست وجود دارد، بیش از حد، باعث هلن.
Jacky نیز دست تکان داد.
او مانند همسرش، خجالتی، و علاوه بر این، بد، و علاوه بر این، به طوری که بود
bestially احمق که او نمی تواند درک چه اتفاقی می افتد.
او فقط می دانست که خانم مانند یک گردباد شب گذشته جاروب کرده بود، پرداخته بودند.
اجاره، بازخرید مبلمان، آنها را با شام و صبحانه فراهم و دستور داد
آنها را به دیدار با او در Paddington صبح روز بعد.
لئونارد اسید ضعیفی بوده اعتراض کرده بود، و وقتی که صبح آمد، پیشنهاد کرده بود که آنها
باید بروید.
اما او، نیمی از هیپنوتیزم، اطاعت بود.
خانم به آنها گفته بود، و آنها باید، و تخت خود نشسته اتاق بر این اساس
به Paddington، و Paddington به حمل و نقل راه آهن تغییر کند، تکان داد، و
رشد گرم و سرد بزرگ شده و از بین رفت
به طور کامل، و در میان دانلود از عطر گران دوباره.
بانوی صدای ترس زده گفت: "شما بخواند، چک،".
"شاید هوا به شما خوب است. انجام
و شاید به آن، و هنری او بود، احساس نه بهتر است در میان بسیاری از
گل. "من مطمئن هستم که من نمی خواهم به مزاحم شدن" آغاز شد
لئونارد، در پاسخ به سوال مارگارت.
"اما شما خیلی مهربان در گذشته به من هشدار من در مورد Porphyrion
که متعجب شدم - چرا، من تعجب که آیا - "" این که آیا ما می توانیم او را به بازگشت به
Porphyrion دوباره، عرضه: "هلن.
"مگ، این بوده است یک کسب و کار شاد. کار شب روشن که در چلسی بود
خاکریزی. "مارگارت سرش را تکان داد و به آقای بازگشت
بست.
"من درک نمی کنم. شما Porphyrion را ترک کرد چرا که ما
یک نگرانی بد بود، نه؟ "
"درست است."
"و رفت به یک بانک به جای؟
"گفتم که، گفت:" هلن "و آنها به کاهش کارکنان خود را پس از او بوده است.
در یک ماه، و در حال حاضر او بی پول، و من گمان می کنم که ما و اگاهی ما
به طور مستقیم به سرزنش می کنند. "
"لئونارد گفتم:" من این همه نفرت. "من امیدوارم که شما انجام دهد، آقای بست.
اما آن مسائل خرد کردن خوب است. شما انجام داده اند خود را خوب شده توسط آینده
اینجا.
اگر قصد دارید برای مقابله با آقای فروردین، و او را برای سخن گفتن شانس حساب،
شما یک اشتباه بسیار بزرگ است. "" من آنها را به ارمغان آورد.
من از آن همه، "گریه هلن.
"من فقط می توانم به شما در یک بار توصیه می کنند. خواهر من شما را در یک موقعیت کاذب قرار داده،
و محبت آمیز ترین آن است به شما بگویم.
این خیلی دیر است برای رسیدن به شهر است، اما شما یک هتل در Oniton راحت پیدا کنید، که در آن
خانم بست می تواند استراحت، و من امیدوارم که شما مهمان من بود. "
"این است که چه من می خواهم، خانم شلگل، گفت:" لئونارد.
"شما بسیار مهربان هستید و بدون شک it'sa موقعیت کاذب است، اما شما را به من بدبخت.
من خوب به نظر می رسد. "
این کار او می خواهد، "به هلن تفسیر است.: "آیا شما نمی بینید؟"
سپس او گفت: "Jacky، برویم. ما زحمت از ما ارزش هستید.
ما این خانمها پوند و پوند هزینه در حال حاضر به کار برای ما و آنها
هرگز. هیچ چیز ما به اندازه کافی برای انجام این کار وجود دارد. "
"ما می خواهیم برای شما کار می کنند، گفت:" مارگارت نه معمولی.
"ما می خواهیم - من، مثل خواهر من است. تو تنها در پایین شانس خود را.
برو به هتل، استراحت شبانه خوب، و روزی شما باید به من پرداخت
لایحه، اگر شما آن را ترجیح می دهم. "اما لئونارد در نزدیکی پرتگاه بود، و در چنین
لحظات مردان را به وضوح ببینید.
او گفت: "شما نمی دانید چیزی است که شما در حال صحبت کردن در مورد".
"من باید کار هرگز. اگر مردم ثروتمند در یک حرفه ای شکست، آنها
می تواند یکی دیگر را امتحان کنید.
I. نه من تا به حال شیار من، و من از آن رو است.
من می توانم یک شاخه خاص از بیمه در یک دفتر خاص به خوبی انجام
به اندازه کافی به فرمان حقوق و دستمزد، اما این تمام.
هیچ چیز شعر، خانم اشلگل. افکار در مورد این و آن
هیچ چیز نیست. پول خود را بیش از حد، هیچ چیز است، اگر شما
مرا درک کن.
منظورم این است که اگر انسان بیش از بیست یک بار شغل خاص خود را از دست می دهد، آن را بیش از همه با او است.
من را دیده اند آن را به دیگران اتفاق می افتد. دوستان خود را به آنها پول کمی،
اما در پایان آنها را بر روی لبه قرار می گیرند.
این خوب است. این تمام جهان کشیده است.
او متوقف شد.: همیشه وجود خواهد داشت فقیر و غنی. "
"آیا نیست که شما باید چیزی برای خوردن؟ گفت:" مارگارت.
"من نمی دانم که چه باید بکنید.
این خانه من نیست، و هر چند آقای فروردین می شده اند خوشحالیم که شما را در هر
زمان دیگر - که من می گویم، من نمی دانم چه باید بکنید، اما من متعهد به انجام آنچه من می توانم
شما خواهد شد.
هلن، آنها چیزی را ارائه دهد. سعی کنید یک ساندویچ، خانم بست. "
آنها به یک میز بلند که پشت بنده هنوز ایستاده بود نقل مکان کرد.
کیک سرد، ساندویچ بی حد و حصر، قهوه، نوعی شراب قرمز فنجان، شامپاین، تقریبا باقی ماند
دست نخورده: مهمان overfed خود را می تواند بیشتری انجام دهد.
لئونارد خودداری کرد.
Jacky فکر او می تواند کمی مدیریت. مارگارت را ترک آنها را با هم زمزمه و
تا به حال چند کلمه بیشتر با هلن. او گفت: «هلن، من دوست دارم آقای بست.
من موافقت می کنم که او ارزش کمک می کند.
من موافق هستم که ما به طور مستقیم مسئول هستند. "" نه، به طور غیر مستقیم است.
از طریق آقای فروردین "." بگذارید به شما بگویم من یک بار برای همه است که اگر شما
که نگرش، من کاری بر نمی آید.
بدون شک، حق با تو منطقی و حق دارند برای گفتن داغدار بسیار زیادی از
چیزهایی در مورد هنری. فقط، من آن را ندارد.
بنابراین انتخاب کنید.
هلن که به غروب خورشید نگاه. "اگر به شما قول می دهم آنها را بی سر و صدا
جورج، من به هنری در مورد آنها صحبت می کنند - در راه خود، ذهن من، این است که هیچ یک از وجود دارد
این پوچ جیغ در مورد عدالت است.
من هیچ استفاده برای عدالت. اگر فقط یک سوال از پول،
می تواند از آن خود را انجام دهد. اما او می خواهد به کار، و ما می تواند به
او، اما احتمالا هنری می تواند. "
این وظیفه خود را به "هلن گله. "و نه من نگران با وظیفه است.
من در رابطه با شخصیت افراد مختلف آنها ما می دانیم، و چگونه،
چیزهایی که به عنوان آنها، همه چیز ممکن است کمی بهتر است.
آقای فروردین متنفر بودن خواسته به نفع همه مردان کسب و کار انجام دهید.
اما من می خواهم از او بپرسم، در خطر ابتلا به رد، زیرا من می خواهم چیز
کمی بهتر است. "
"بسیار خوب. من قول میدم.
آن را خیلی به آرامی. "" آنها را به جورج، پس از آن، و
من را امتحان کنید.
ضعیف موجودات! اما به نظر می آیند سعی "از آنجا که از هم جدا شدند، او افزود:" من نمی
تقریبا با شما انجام می شود، هر چند، هلن. شما افراط است.
من نمی تونم بیش از آن.
شما باید محدودیت کمتر و نه بیشتر که شما مسن تر رشد می کنند.
به آن فکر کنید و خودتان را تغییر دهید و یا ما باید زندگی شاد را نداشته باشند. "
او دوباره به هنری.
خوشبختانه او شده نشسته بود: این مسائل فیزیکی بسیار با اهمیت بود.
"آن townees؟" او پرسیده می شود، سلام او را با لبخند شیرین و لذت بخش است.
"شما هرگز مرا باور، گفت:« مارگارت، نشستن در کنار او.
"این همه در حال حاضر، اما خواهر من بود." "هلن اینجا؟" او گریه کردم، آماده به افزایش است.
اما او این دعوت خودداری کرد.
من فکر کردم او منفور عروسی. "" آیا می کنید.
او به عروسی آمده است. او همراه من به جرج. "
ذاتا نواز، او اعتراض کردند.
"نه، او دارای دو proteges خود را با او، و باید با آنها را حفظ کند."
"بگذارید" اونا همه می آیند. "" عزیزم هنری، آنها را می بینید؟ "
"من گرفتن نزد یک دسته قهوه ای از یک زن، قطعا.
"هلن دسته قهوه ای بود، اما چشم از دریا سبز و ماهی قزل آلا گرفتن
دسته؟ "
"چه! آنها از beanfeasting "" خیر؟ کسب و کار است.
آنها می خواستند به من، و بعد از آن من می خواهم در مورد آنها با شما صحبت کنم. "
از دیپلماسی خود را که او شرمنده بود.
در برخورد با فروردین، چگونه وسوسه انگیز آن بود که از رفاقت استفاده از مرور زمان، و به ارائه
او آن نوع زن که او مورد نظر! هنری اشاره را در یک بار صورت گرفت، و گفت: "چرا
بعدا؟
به من بگو. هیچ وقت مثل حال حاضر است. "
"باید من؟" "اگر آن یک داستان طولانی است."
"اوه، نه پنج دقیقه، اما نیش there'sa در پایان از آن، برای من می خواهم به شما برای پیدا کردن
انسان برخی از کارهای خود را در دفتر است. "" مدارک خود را چه هستند؟ "
"من نمی دانم.
کارمند He'sa. "" چند سالته؟ "
"بیست و پنج، شاید." "نام او چیست؟"
"بست، گفت:" مارگارت، و به او یادآوری است که آنها در Wickham ملاقات کرده بود
، اما خودش متوقف شد. شده بود، نه یک جلسه موفق است.
"از کجا بود؟"
"بانک Dempster." "چرا او را ترک کنند؟"، هنوز هم از او پرسید:
به یاد هیچ چیز. "آنها به کاهش کارکنان خود را."
"کلیه حقوق این، من او را ببیند"
این پاداش از خود گذشتگی و درایت خود را در طول روز بود.
در حال حاضر او را درک چرا برخی از زنان ترجیح می دهند نفوذ به حقوق است.
خانم Plynlimmon، هنگامی که محکوم طرفدار حق رأی، گفته بود: "زنی که
می تواند شوهرش را تحت تاثیر قرار نیست راه از او می خواهد باید شرمنده خودش را به رای می دهند. "
مارگارت بود winced، اما او تحت تاثیر قرار می هنری در حال حاضر، و هر چند خوشحال
پیروزی کم کم به او، او می دانست که او آن را با روش از حرمسرا را به دست آورده بود.
"من باید خوشحال اگر شما او را گرفت،" او گفت، "اما من نمی دانم که آیا او
واجد شرایط است. "" من انجام آنچه من می توانم.
اما مارگارت، این باید به عنوان یک رویه قضایی نمی شود گرفته شده است. "
"نه، البته - البته -" "من نمی تواند مناسب در proteges خود را هر روز.
کسب و کار خواهد بود رنج می برند. "
"من می توانم شما را با آخرین وعده. او - او نه یک مورد خاص ".
"Proteges همیشه هستند." او اجازه دهید آن را که در آن ایستاده است.
او با لمس اضافی کمی از خوشنودی افزایش یافت، و برگزار کردن دست خود را برای کمک به
خود را تا. چگونه گسترده ای خلیج (فارس) بین هنری او
و هنری به عنوان هلن فکر کرد که او باید باشد!
و خودش - معلق در هوا به طور معمول بین این دو، در حال حاضر پذیرش مرد به عنوان آنها هستند، در حال حاضر
حسرت با خواهر او را برای حقیقت. عشق و حقیقت - جنگ خود را به نظر می رسد
ابدی است.
شاید تمام جهان قابل مشاهده بر روی آن استوار است، و اگر آنها، زندگی خود را، مانند
ارواح زمانی که کشور مرفه و صلح را به برادر خود آشتی شد، ممکن است به هوا ناپدید شدن، به
هوا نازک.
"تحت الحمایه شما ما را در اواخر ساخته شده است، گفت:" او. "Fussells فقط شروع می شود."
در کل او با مردان نه، همنظر هستند، می باشند.
هنری می Basts را به عنوان او را به پایان Howards ذخیره کرده بود را نجات دهد، در حالی که هلن و دوستان او
در مورد اخلاق نجات.
او روش سیلی، فاصله بود، اما جهان ساخته شده است سیلی فاصله، و زیبایی
کوه و رودخانه و غروب خورشید ممکن است اما با این که لاک الکل زدن به غیر ماهر
هنرمند پنهان خود می پیوندد.
Oniton، مثل خودش، ناقص بود. درختان آن سیب، متوقف شد و قلعه آن
ویرانگر.
همچنین، در جنگ مرزی بین آنگلو ساکسون و نژاد کلت یا سلت متحمل شده بود،
بین چیزهایی که هستند و عنوان آنها باید باشد.
یک بار دیگر از غرب عقب نشینی شد، بار دیگر ستاره منظم dotting
آسمان شرق. قطعا وجود ندارد بقیه برای ما در
زمین است.
اما شادی وجود دارد، و به عنوان مارگارت تپه در بازوی عاشق او فرود آمد، او
احساس کردند که او با داشتن سهم خود را.
دلخوری او، خانم بست هنوز هم در باغ بود. شوهر و هلن باقی مانده بود
او در آنجا به پایان وعده غذایی خود را در حالی که آنها رفت و به تعامل با اتاق.
مارگارت در بر داشت این زن دافع است.
او احساس کرده بود که تکان دادن دست خود را، شرم مسحور کننده است.
او انگیزه تماس او را در محل Wickham یاد و گداخته شدن دوباره بو
ورطه - بوهای نگران کننده است زیرا آنها غیر ارادی است.
وجود دارد هیچ کینه توزی در Jacky بود.
او نشسته وجود دارد، یک تکه از کیک را در یک دست، یک شیشه شامپاین خالی در
انجام این کار هیچ آسیبی به کسی. خسته او، "مارگارت زمزمه.
هنری "، گفت:" او چیز دیگری است.
"این را انجام خواهد داد. من می توانم او را در باغ من در این
است. دولت "" آیا او - "مارگارت تردید برای اضافه کردن
"مست".
حالا که او قرار بود با او ازدواج کنید، او به طور خاص رشد کرده بود.
او discountenanced مکالمات risque.
هنری رفت و به زن است.
او مطرح صورت او، که در گرگ و میش مانند یک توپ پف gleamed.
"خانم، شما راحت تر خواهد بود در هتل،" او گفت به شدت.
Jacky جواب داد: "اگر از آن است که مرغ نیست!"
نئون crois پاس رای لو MARI در محدوده lui ressemble، عذرخواهی کرد: "مارگارت.
"ایل EST صدای بلند انتشار دادن یک عمل متفاوت است." "هنری" او تکرار، کاملا مجزا است.
آقای فروردین بسیار خشمگین شد.
او اظهار داشت: "من می توانم شما در proteges شما تبریک می گویم".
"مرغ، نمی رویم. شما مرا دوست عزیزم، نمی شما؟ "
نگهدار ما، آنچه که یک فرد! "آهی کشید مارگارت، جمع آوری تا دامن او را.
Jacky اشاره با کیک خود است. : "شما پسر خوبی هستید، شما می شوند."
خمیازه ای کشید.
"در حال حاضر وجود دارد، من تو را دوست دارم." "هنری، من بدجور متاسفم."
و دعا چرا؟ "او پرسیده می شود، و نگاه او را sternly که او می ترسیدند که او بیمار است.
او به نظر می رسید بیشتر scandalized از حقایق خواستار است.
"به ارمغان آورده اند، بر شما." "دعا کنید عذر خواهی نیست."
صدا ادامه داد.
چرا مرغ شما او تماس بگیرید؟ گفت: "مارگارت گناه.
"آیا او تا کنون به شما دیده می شود؟" "بازدید مرغ قبل از Jacky گفت:".
"چه کسی مرغ دیده نمی شود؟
او به شما خدمت مثل من، عزیز من. این پسر!
شما صبر کنید - هنوز هم ما را دوست می دارم "اونا" "آیا در حال حاضر راضی هستید؟"
هنری خواسته است.
مارگارت آغاز شد به رشد وحشت زده است. "من نمی دانم آنچه در آن همه چیز در مورد،" او
است. "بگذار آمده شوید."
اما او فکر کرد که او در بازیگری.
او فکر کرد که به دام افتاده بود. او تمام عمر خود را به فاسد.
"آیا شما نه؟" او گفت: bitingly. "من است.
من اجازه می دهد در موفقیت طرح خود را به شما تبریک می گویم. "
"این طرح هلن، مال من نیست." "من در حال حاضر درک علاقه خود را در
Basts.
خیلی خوب است. من در احتیاط خود را، مارگارت سرگرم کند.
شما کاملا حق دارید - لازم بود. من یک مرد هستم و گذشته انسان زندگی کرده اند.
من افتخار این را دارد تا شما از اشتغال خود را آزاد. "
با این حال او نمی تواند درک کنید. او از طرف درز دار زندگی به عنوان یک نظریه می دانستند؛
او می تواند آن را به عنوان یک واقعیت را درک نیست.
واژه های بیشتر از Jacky ضروری - کلمات صریح، undenied.
"به طوری که -" از او پشت سر هم، و در داخل خانه او رفت.
او خودش گفت بیشتر متوقف شد.
"پس چه؟ پرسید:" سرهنگ Fussell، بود که در سالن شروع به آماده شدن.
"ما می گفتند - هنری و من تنها با داشتن شدیدترین استدلال، نقطه من
بودن - "از تصرف کت خز خود را از شاطر، او پیشنهاد کرد که به او کمک کند.
او اعتراض کرد، و صحنه کمی بازیگوش بود.
"نه، به من اجازه انجام این کار، گفت:" هنری، پس از.
"با تشکر بسیار.
شما - او به من ببخشند "سرهنگ گفت gallantly:" انتظار ندارم
بسیار به بخشش و عفو وجود دارد. او را به ماشین.
خانم او را پس از فاصله پس از.
در قبل از آن خدمتکاران، پیک، و توشه سنگین شده ارسال شده توسط شاخه بود - خط است.
هنوز قروچه، هنوز هم تشکر از میزبان خود و تشویق میزبان آینده خود را،
مهمان خانه دور بود.
سپس مارگارت ادامه داد: "به طوری که زن معشوقه شما بوده است؟"
"شما آن را با ظرافت معمول خود را،" او جواب داد.
"وقتی، لطفا؟"
"چرا؟" "وقتی، لطفا؟"
"ده سال پیش است." او او را بدون یک کلمه را ترک کرد.
تراژدی او بود: آن خانم فروردین بود.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 27
هلن آغاز شد به این اندیشه فرو به همین دلیل او یک موضوع از هشت پوند در ساخت برخی از به سر برده بود
مردم بیمار و دیگران عصبانی.
حالا که موجی از هیجان ebbing، و او را ترک کرده بودند، آقای بست، و خانم بست
سرگردان شب در یک هتل نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی، خودش پرسید که چه نیروهای بود
ساخته شده و جریان موج.
در تمامی وقایع، هیچ آسیبی انجام شد. مارگارت بازی به درستی در حال حاضر بازی،
و هر چند هلن از روش خواهرش مخالف بود، او می دانست که Basts
خواهد آنها را در دراز مدت بهره مند شوند.
"آقای فروردین بنابراین منطقی است، او را به لئونارد، که همسر خود را به رختخواب قرار داده بود توضیح داد،
و با او نشسته بود در اتاق خالی قهوه.
"اگر ما او را گفت که وظیفه خود را به شما بود، او ممکن است حاضر به آن را انجام دهد.
واقعیت این است که او به درستی آموزش. من نمی خواهم شما را در مقابل او تعیین می کنند، اما
شما او را به دادگاه پیدا کنید. "
"هرگز به اندازه کافی من می توانم از شما سپاسگزارم، خانم شلگل،" همه که لئونارد احساس برابر بود
به "من در مسئولیت شخصی اعتقاد دارند.
نه؟
و در همه چیز شخصی است. من نفرت - گمان می کنم من شایسته نیست که می گویند که -
اما Wilcoxes ها در رویه اشتباه مطمئنا.
یا شاید هم تقصیر آنها نیست.
شاید کمی که می گوید "من" است از دست رفته از وسط سر خود را،
و پس از آن زباله it'sa از زمان به آنها را سرزنش.
کابوس There'sa یک نظریه که می گوید یک مسابقه ویژه است که به دنیا آمد که حکومت می کرد
بقیه از ما در آینده فقط به خاطر اینکه آن را فاقد چیزی کم است که می گوید: "I. '
اگر شما شنیده ام که؟
"من هیچ وقت برای خواندن است." "اگر شما فکر می کنید و پس از آن؟
که دو نوع از مردم وجود دارد - نوع ما، که مستقیما از وسط زندگی می کنند
سر خود را، و نوع دیگر که می تواند، نه به دلیل سر خود را وسط؟
آنها می توانند "I. بگو
آنها در واقع نیستند، و بنابراین آنها supermen.
Pierpont مورگان گفته است که هرگز من در عمر خود را. "
لئونارد خود roused.
اگر زن نیوکار خود را خواهان گفتگو فکری، او باید آن را داشته باشد.
او مهم تر از خود گذشته خراب می باشد.
او گفت: "من به نیچه هرگز".
"اما من همیشه می دانستند که آن supermen بود، بلکه آنچه شما ممکن است تماس بگیرید
egoists. "" آه، نه، که اشتباه است، گفت: «هلن.
"هیچ سوپرمن گفت: من می خواهم، زیرا من می خواهم" باید به این سوال منجر شود، چه کسی هستم
؟ و به همین ترتیب به ترحم و به عدالت است. او فقط می گوید «می خواهم.
"می خواهید در اروپا، اگر ناپلئون او می خواهند همسران، اگر Bluebeard او؛ می خواهید
Botticelli، اگر او Pierpont مورگان.
"من" هرگز، و اگر شما می توانید از سوراخ را از طریق او، شما می خواهم ترس و پوچی
در وسط. "لئونارد برای یک لحظه ساکت بود.
سپس او گفت: "من آن را، خانم شلگل، که من و تو هر دو مرتب کردن بر اساس
که می گویند: "من؟" "البته."
"و خواهر خود را بیش از حد؟"
"البته،" تکرار هلن، کم شدت.
او با مارگارت ناراحت شده بود، اما نمی خواست او را مورد بحث است.
"همه مردم ارائه می گویند:" اول ""
اما آقای فروردین - شاید - "" من نمی دانم که آن را خوب بحث و گفتگو
آقای فروردین یا "" کاملا پس، کاملا بنابراین، "او موافقت کرد.
هلن خودش پرسید چرا او را سرزنش کرده بود.
یک یا دو بار در طول روز او را به انتقاد از حمایت کرده بودند، و سپس به حال
کشیده او کوتاه است.
او ترس از او را فرض است؟ اگر چنین است، آن را از او منزجر کننده بود.
اما او فکر سرزنش کردن کاملا طبیعی است. هر چیزی که او طبیعی بود و
باعث جرم ناتوان است.
در حالی که خانم Schlegels با هم او احساس آنها را به ندرت انسان - مرتب کردن بر اساس
گرش نصیحت امیز. اما اشلگل، خانم به تنهایی متفاوت بود.
او در مورد هلن مجرد، مارگارت به ازدواج می شود، نه در
مورد اکو خواهرش.
نور در گذشته به این جهان ثروتمند بالا کاهش یافته است، و او را دیدم که پر بود از
مردان و زنان، برخی از آنها به او دوستانه تر از دیگران بودند.
هلن تبدیل شده بود "او" خانم شلگل، که او را scolded و با او مکاتبه و
روز گذشته با شدت سپاسگزار جاروب کرده بود.
مارگارت، هر چند نامهربان بود، شدید و از راه دور.
او نمی خواهد برای کمک به او، به عنوان مثال فرض.
او او را دوست داشتم هرگز، و شروع به فکر می کنم که برداشت اولیه خود را درست بود و
که خواهرش او را دوست ندارم. هلن قطعا تنها بود.
او که دور خیلی، خیلی کم دریافت.
لئونارد خوشحال بود فکر می کنم که او می تواند ازار او را با نگه داشتن زبان یدکی
و جاسازی آنچه او در مورد آقای فروردین می دانستند.
Jacky کشف خود را اعلام کرده بود که او را از چمن ذهن است.
پس از شوک اول، او برای خودش مهم نیست.
در حال حاضر او هیچ توهمی در مورد همسرش، و این بود تنها یک بر روی صورت لکه
از عشق که شده بود، هرگز خالص.
برای نگه داشتن کمال کامل، که باید به ایده آل خود را، اگر در آینده به او زمان را به
دارند ایده آل است. هلن و مارگارت به خاطر هلن، باید
نمی دانم.
هلن پاچه او با کالایی گفتگو را به همسرش.
"خانم بست - آیا او همیشه می گویند: "من" او پرسید، نیمی از شیطنت، و پس از آن "
او بسیار خسته شده اید؟
بهتر است او را در اتاق خود متوقف می شود، گفت: "لئونارد.
"باید بنشیند تا با او؟" "نه، از شما سپاسگزارم. او شرکت می کند لازم نیست".
"آقای بست، چه نوع زن همسر شما است؟ "
لئونارد سردرپیش تا به چشم خود. "شما باید بدانند که راه من در حال حاضر.
آیا به این سؤال شما را میرساند؟
"نه، آه، نه، خانم شلگل، نه." "از آنجا که من عاشق صداقت.
وانمود نکن، ازدواج شما یکی از خوشحال شده است.
شما و او می تواند چیزی مشترک است. "
او آن را انکار کند، اما با گفت shyly: "گمان می کنم که خیلی آشکار است، اما Jacky
هرگز قصد نداشتم به کسی هیچ آسیبی.
وقتی کارها درست پیش رفت و اشتباه، و یا چیزهایی که من شنیده ام، من فکر می کنم تقصیر او بود، اما،
با نگاهی به گذشته، بیشتر مال من است. من نیاز نیست او ازدواج کرده است، اما من
باید چوب به او و او را نگه دارید. "
"چه مدت شما شده است ازدواج کرده؟" "نزدیک به سه سال است."
"چه مردم خود را می گویند؟" "آنها چیزی را به انجام این کار با ما را ندارد.
شورای خانواده آنها تا به حال مرتب کردن بر اساس زمانی که شنیدند من متأهل بودند، و برش ما را
در دسترس نباشد. "هلن شروع به قدم آهسته بالا و پایین اتاق.
"پسر خوب من، چه افتضاحی!" او گفت: به آرامی.
"چه کسانی هستند؟" او می تواند این پاسخ است.
پدر و مادر او، که مرده بودند، در تجارت بوده است و خواهران خود را تجاری ازدواج کرده بود
مسافران، برادرش خواننده غیر روحانی بود. "و پدر بزرگ و مادر بزرگ خود را؟"
لئونارد به او گفت راز که او شرم آور برگزار شده بود تا به حال.
او گفت: "آنها تنها چیزی در همه بودند،" در "- کارگران کشاورزی و آن نوع است."
"پس! از کدام بخش؟ "
: "Lincolnshire بیشتر است، اما پدر مادر من - او، به اندازه کافی عجیب، از این آمد
بخش های دور است. "" از این نژادی از گوسفند بی شاخ انگلیسی بسیار است.
بله، این فرد است.
مردم مادر من لنکشایر بود. اما چرا برادر شما و خواهران خود را
اعتراض به خانم بست؟ "" اوه، من نمی دانم نیست. "
"ببخشید، شما نمی دانید.
من یک کودک نیست. من می توانم هر چیزی که به من می گویی را تحمل، و
به شما بگویم من باید قادر به کمک است.
آنها شنیده ام هر چیزی علیه او؟ "
او خاموش بود. من فکر می کنم من در حال حاضر حدس زده اند، گفت: "هلن
بسیار به شدت. "من فکر نمی کنم، اشلگل، خانم، من امیدوارم که
نیست ".
"ما باید صادقانه، حتی بیش از این چیزها. من حدس زده است.
من ناگوار، وحشتناک متاسفم، اما دست کم تفاوت به من را ندارد.
من باید همان را به هر دو شما احساس راحتی کنید.
را سرزنش کنم، همسر خود را برای این چیزها نیست، اما مردان است. "
لئونارد در آن باقی می ماند - تا زمانی که او مرد را حدس زد.
او در پنجره ایستاد و به آرامی پرده را بالا کشیدند.
این هتل نگاه بیش از یک مربع تاریک. مه آغاز شده بود.
هنگامی که او را تبدیل به او چشمانش برق می زدند.
او گفته است: "آیا شما نگران نباشید،". "من می توانم که تحمل نمی کند.
ما باید تمام حق اگر من کار.
اگر من تنها می تواند محل کار دریافت کنید - چیزی به طور منظم به انجام آن است.
سپس آن را دوباره خیلی بد خواهد بود. من پس از کتاب من استفاده از سر خود بیرون کنید.
می توانید تصور کنید که با کار منظم ما باید حل و فصل کردن.
آن متوقف می شود یک تفکر. "" حل و فصل کردن به چه؟ "
"آه، فقط به پایین می کشد."
"و این به زندگی گفت:« هلن، با گرفتن در گلو او.
"چگونه می توانم تو را با همه چیز زیبا برای دیدن و کار - همراه با موسیقی - با راه رفتن در
شب -
"راه رفتن است و به اندازه کافی وقتی که یک انسان در کار،" او جواب داد.
"آه، من صحبت های زیادی از چرند یک بار، اما هیچ چیز مانند ضابط در خانه وجود دارد
به راندن آن از شما.
وقتی که من تو را دیدم او انگشت Ruskins و Stevensons من، من به نظر می رسید به زندگی مستقیما
واقعی، و آن یک دید زیبا.
من دوباره به لطف شما، اما آنها هرگز به من کرد و
من همیشه فکر می کنم دوباره باید شب در جنگل فوق العاده است. "
"چرا که نه؟" پرسید: هلن، پرتاب پنجره.
"از آنجا که من باید پول داشته باشد." "خوب، اشتباه می کنی."
"ای کاش من اشتباه بود، اما - روحانی - او کسی است که پول خود را، و یا دیگری او پرداخت؛
شاعر یا موسیقیدان - همان، با پا لگد کردن - او هیچ تفاوتی ندارد.
با صدا راه رفتن به محل کار می رود در پایان، و با پول افراد دیگر پرداخت می شود.
خانم شلگل، پول چیزی واقعی و بقیه یک رویا است. "
"تو هنوز هم اشتباه است.
مرگ را فراموش کرده ام. "لئونارد نمی تواند درک.
"اگر ما هرگز آنچه شما می گویند خواهد بود واقعی زندگی می کردند.
اما ما باید به مرگ، مجبور به ترک زندگی در حال حاضر.
بی عدالتی و طمع چیز واقعی خواهد بود اگر ما برای همیشه زندگی می کردند.
از آن است، ما باید به چیزهای دیگر را نگه دارید، زیرا مرگ در حال آمدن است.
من مرگ را دوست دارم - مرضی نیست، بلکه به این دلیل او توضیح می دهد.
او به من نشان می دهد پوچی از پول است.
مرگ و پول دشمنان ابدی است. مرگ و زندگی.
ذهن هرگز چه نهفته است پشت مرگ، آقای بست، اما مطمئن باشید که شاعر و
نوازنده و با پا لگد کردن خوشحال خواهد شد در آن نسبت به انسان آموخته است که هرگز به
گفت، "من I. '
"من تعجب می کنم." "ما همه در غبار - من می دانم، اما من می توانم
کمک به شما در این دور - مردان مانند Wilcoxes هستند از هر عمیق تر در غبار.
عاقل، انگلیسی صدا! ایجاد امپراتوری، درست تمام جهان را به چه
آنها به عقل سلیم.
اما ذکر مرگ به آنها و آنها به جرم، به دلیل مرگ واقعا شاهنشاهی،
او گریه می کند و در برابر آنها برای همیشه. "" من به عنوان ترس از مرگ که هر یک است. "
اما این ایده از مرگ است. "
هلن، گفت: "اما آنچه تفاوت است؟" "تفاوت نامتناهی،
به شدت نسبت به قبل.
لئونارد تعجب او را نگاه کرد، و تا به حال به معنای از کارهای بسیار خوبی را با جارو از
شب کفن. اما او می تواند آنها را دریافت نمی شود، زیرا او
قلب بود هنوز هم پر از چیزهای کوچک است.
به عنوان چتر از دست رفته این کنسرت در سالن ملکه خراب شده بود، بنابراین وضعیت از دست داده بود
پنهان هارمونی diviner.
مرگ، زندگی و ماتریالیسم واژه ها خوب بودند، اما آقای فروردین او را به عنوان
یک کارمند؟
بحث همانطور که آقای فروردین پادشاه این جهان، سوپرمن بود، با خود
اخلاق، که سر در ابرها باقی ماند.
"من باید احمق است، او گفت:" عذرخواهی.
در حالی که به هلن تناقض شفاف تر و واضح تر شد.
"مرگ مرد را نابود می سازد: این ایده از مرگ وی را نجات داده است."
پشت تابوت و اسکلت که ماندن ذهن مبتذل نهفته چیزی رو
عظیم است که تمام است که در ما پاسخ به آن است.
مردان جهان ممکن است از پس زدن از خانه گورستان که آنها یک روز را وارد کنید.
اما عشق می داند بهتر است.
مرگ دشمن خود را، اما همکار او است، و در مبارزه طولانی خود را راهورسم عشق
تقویت شده است، و دیدگاه های خود را پاک، تا زمانی که هیچ کس که می تواند وجود دارد
ایستادگی در برابر کثافت.
"هرگز در،" می کنند! این دختر ادامه داد و دوباره و دوباره و دوباره مبهم هنوز
درخواست قانع کننده که لژ نامرئی در مقابل آشکار
هیجان او بزرگ شد او به عنوان تلاش برای کاهش طناب که لئونارد را به زمین بسته است.
بافته شده از تجربه تلخ، آن را به او مقاومت کرده اند.
در حال حاضر پیشخدمت وارد شد و به او نامه ای از مارگارت.
توجه داشته باشید، دیگر خطاب به لئونارد، در داخل بود.
آنها خواندن، گوش دادن به murmurings رودخانه.
>
پایان Howards EM فورستر 28 فصل
برای ساعت های زیادی مارگارت چیزی را انجام داد و سپس خودش را کنترل، و نوشت: برخی از
نامه.
او هم زخمی گرفته تا صحبت هنری او می تواند او را، و ترحم و حتی تعیین به ازدواج
او باشد، اما هنوز خیلی عمیق در قلب او سخنرانی دراز.
در سطح حس تخریب خود را بیش از حد قوی است.
او می تواند صدا و یا نگاه کنید، و چه جملات ملایمی که او مجبور شد فرمان
از طریق قلم خود به نظر می رسید از برخی از فرد دیگری را ادامه دهید.
"من عزیزترین پسر،" او شروع، "این است که ما بخشی.
همه چیز یا هیچ چیز است، و من معنی آن را به چیزی.
این اتفاق افتاد مدتها قبل از ما تا کنون ملاقات و حتی اگر آن را از سال اتفاق افتاده بود، من باید
نوشتن همان، امیدوارم. من نمی فهمم. "
اما او عبور از "نمی فهمم" آن را زده توجه داشته باشید کاذب.
هنری نمی تواند تحمل به درک. او همچنین با عبور از مرز، "همه چیز است و یا
هیچ چیز نیست.
"هنری قوی درک از وضعیت رنجیدن.
او نباید نظر نظر است unfeminine.
"من فکر می کنم که در مورد انجام خواهد داد، او فکر کرد."
سپس به معنای تخریب خود او را خفه.
او ارزش این همه زحمت؟
به زنی است که مرتب کردن بر اساس تسلیم همه چیز این بود، بله، آن بود، و او نمی توانست
همسر خود را. او سعی کرد که به ترجمه وسوسه او را به
زبان خود او، و مغز او به reeled.
مردان باید متفاوت باشد، حتی برای به تسلیم چنین وسوسه.
اعتقاد او در رفاقت، خفه شد و او زندگی از آن سالن شیشه ای را دیدم
غربی بزرگ، که پناهگاه زن و مرد به طور یکسان از هوای تازه است.
آیا جنس نژادها، هر یک با کد خود را از اخلاق، و عشق متقابل آنها
دستگاه صرف از طبیعت را به نگه داشتن چیزهای رفتن؟
نوار آمیزش انسانی proprieties ها، و آن را به این کاهش می یابد؟
قضاوت او گفت: نه او.
او می دانست که دستگاه طبیعت ساخته شده اند سحر و جادو که ما را برنده
به جاودانگی است.
مرموز تر از تماس جنسی به جنس حساسیت به لمس است که ما پرتاب به
که تماس، به مراتب وسیع تر خلیج (فارس) بین ما و دامی از بین مزرعه، حیاط
و زباله که از آن تغذیه است.
ما در حال تکامل هستند، در راه است که علم نمی تواند اندازه گیری، به پایان می رسد که جرات الهیات و معارف اسلامی
اندیشیدن نیست. "مردان بود تولید یک گوهر،" خدایان
می گویند، و، گفت: به ما جاودانگی بدهد.
مارگارت می دانستند این همه، اما برای لحظه ای او می تواند آن را احساس نمی کند، و تبدیل
ازدواج از Evie و آقای Cahill را به یک کارناوال احمق ها، و ازدواج خود را -
بیش از حد بدبختی به که فکر می کنم، او پاره کردن نامه، و پس از آن نوشت دیگر:
جناب آقای بست،
من در مورد شما به آقای فروردین سخن گفته اند، که من وعده داده شده، و متاسفم که می گویند که او دارد
هیچ جای خالی برای شما. ارادتمند شما، محمدجواد شلگل
او این کار را در یک یادداشت به هلن، که بیش از او در زمان مشکل کمتر از او ممکن است محصور در خشکی
انجام داده است اما سرش درد، و او نمی تواند متوقف به کلمات خود را انتخاب کنید:
محترم هلن،
او را به این بده. Basts خوب است.
هنری زن مست در چمن در بر داشت.
من با داشتن یک اتاق را برای شما آماده کردم در اینجا، و به شما گرد آمده لطفا در یک بار در
گرفتن این؟ Basts در همه نوع ما باید نیستند
مشکل در مورد.
من ممکن است به دور آنها خودم را در صبح، و انجام هر کاری که عادلانه است.
M، مارگارت در نوشتن این احساس که او
بودن عملی است.
ممکن است چیزی برای Basts بعدا مرتب شده اند، اما آنها باید برای به سکوت
لحظه. او امیدوار است برای جلوگیری از مکالمه بین
زن و هلن.
او زنگ زد زنگ برای بنده، اما هیچ کس آن را پاسخ داد؛ آقای فروردین و Warringtons
به رختخواب رفته و آشپزخانه به جشن خدای زحل رها شد.
در نتیجه او رفت تا به خودش را جورج.
او هتل را وارد کنید، قرار داده و برای بحث و بررسی شده اند خطر ناک، و گفت که
نامه مهم بود، او آن را داد به پیشخدمت.
او به عنوان recrossed مربع او هلن و آقای بست به دنبال از پنجره
قهوه اتاق، و می ترسیدند که او در حال حاضر خیلی دیر است.
وظیفه او این بود هنوز بیش از حد، او باید برای گفتن هنری آنچه او انجام داده بود.
این به راحتی آمد، او را در سالن دیدم.
شب باد تند بود عکس ها در برابر دیوار، و سر و صدا
او را مختل کرده بود. "چه کسی وجود دارد؟" او نامیده می شود، کاملا
سرپرست خانوار است.
مارگارت راه می رفت و گذشته او. او گفت: "از من خواسته هلن به خواب".
"او بهتر است، پس جلو درب قفل نیست."
من فکر کردم کسی در رو بود، گفت: "هنری.
"در همان زمان به من گفت: مرد است که ما چیزی می تواند برای او انجام دهد.
من بعدا در مورد آن نمی دانم، اما در حال حاضر Basts به وضوح باید برود. "
"به شما می گویند که خواهر خود را در حال خواب در اینجا، بعد از همه؟"
احتمالا "او می شود تا اتاق خود را نشان داده شده است؟"
"من به طور طبیعی هیچ حرفی برای گفتن به او، من از رفتن به رختخواب است.
آیا بندگان را در مورد هلن به شما بگویم؟ کسی کیسه خود را به حمل؟
او شنود گذاشته گونگ کمی که خریداری شده بود به احضار به بندگان است.
"شما باید سر و صدای بیش از آن اگر شما می خواهید آنها را بشنوند."
هنری درب را باز کرد، و به پایین راهرو آمد فریاد از خنده.
"بسیار بسیار جیغ وجود دارد،" او گفت، و به سوی آن strode.
مارگارت رفت طبقه بالا، نامشخص است که آیا خوشحالم که آنها را ملاقات کرده بود و یا متاسفم.
آنها رفتار کرده بود که اگر چیزی اتفاق افتاده بود و عمیق خود را غرایز گفت:
که او این اشتباه بود.
به خودی خود، برخی از توضیح علت بود. و در عین حال - چه می تواند توضیح بگویید
او؟ تاریخ، مکان، جزئیات، که او
تصور بیش از حد به وضوح.
در حال حاضر که اولین شوک بود، او را دیدم که هر دلیلی برای فرض وجود دارد
خانم بست.
زندگی درونی هنری را بلند گذاشته بود که باز به او - سردرگمی فکری او، خود را
خیره سری به نفوذ شخصی، احساسات قوی اما نهانی خود را.
باید او را به او رد چون زندگی بیرونی او مطابقت دارد؟
شاید. شاید، اگر بی احترامی شده بود انجام می شود
او را، اما مدتها قبل از روز او انجام شد.
او در برابر احساس تلاش. او خودش گفت که اشتباه خانم فروردین
خود او بود. اما او یک نظریه پرداز مقرون به صرفه نیست.
همانطور که او برهنه، خشم او، توجه او را برای مرده، تمایل خود را برای یک صحنه، همه رشد
ضعیف است.
هنری باید آن را به عنوان او را دوست داشته باشد، برای او را دوست داشتم، و روزی که او خود را استفاده از
عشق او را به یک مرد بهتر است. ترحم در پایین از اقدامات او
از طریق این بحران است.
رئوف و اگر ممکن است تعمیم است، در پایین از زن است.
وقتی که مردان ما دوست دارم، آن را برای ما کیفیت بهتر است، و با این حال مناقصه مذاق آنها خوش نمیآید،
ما نمی توانیم به جرات نالایق از آن، و یا آنها ما را به بی سر و صدا خواهد شد.
اما unworthiness تحریک زن.
این عمیق تر او طبیعت را به ارمغان می آورد، برای همیشه و یا برای شر.
در اینجا بود که هسته از سوال است. هنری باید ببخشند، ساخته شده و بهتر
عشق هیچ چیز دیگری اهمیت است.
خانم فروردین، که پر سر و صدا هنوز با مهربانی روح، باید به اشتباه خود او باقی مانده است.
به همه چیز خود را در نسبت در حال حاضر، و او، بیش از حد، مردی بود که ترحم
سرگردان بالا و پایین زندگی خود را.
خانم فروردین تجاوز خود را به حال شناخته شده؟ سوال، جالب، اما مارگارت افتاد
خواب، افسار عاطفه و آرام سوفل رودخانه ای که فرود
همه شب از ولز.
او خودش را در یک با خانه آینده او را به احساس، رنگ آن و رنگ آن، و
از خواب بیدار شد برای دیدن، برای بار دوم، Oniton قلعه فتح مه صبح است.
>
پایان Howards EM فورستر فصل 29
"هنری عزیز - تبریک او بود. او صبحانه اش را تمام کرده بود، و
شروع تایمز. خواهر او در قانون بسته بندی.
او توسط او زانو زد و کاغذ را از او گرفت، احساس بود که غیر منتظره ای سنگین
و ضخامت دارد. پس از آن، قرار دادن چهره خود را که در آن بوده است،
او در چشمان او نگاه کرد.
"هنری عزیز، به من نگاه میکنی. نه، من نمی خواهد که شما shirking.
به من نگاه کن. وجود دارد.
که تمام است. "
"شما با اشاره به شب گذشته،" او گفت huskily.
"من شما را از تعهد خود را آزاد. من می توانم بهانه، اما من نه.
نه، من نمی خواهد.
هزار بار نه. من زیادی بد، و باید در آن باقی مانده است. "
از قلعه های قدیمی خود را اخراج، آقای فروردین ساخت یک.
او دیگر می تواند ظاهر می شود احترام به او، تا او از خود دفاع کرد به جای آن در
گذشته کم رنگ و پریده. توبه درست نیست.
"از آن جایی که به شما خواهد شد، پسر.
این به ما تعرض کند: من می دانم چه من صحبت کردن در مورد، و آن را هیچ
تفاوت. "تفاوت" او پرسید.
"تفاوت، زمانی که شما که من شخص شما فکر می کنید؟"
او با خانم اشلگل، خشمگین شد. او ترجیح داده اند او را به
سجده ضربه، و یا حتی به خشم.
در مقابل جزر و مد از گناه خود را به جریان احساس که او روی هم رفته
زنانه. چشمان او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود خیلی مستقیم است. آنها بود به عنوان خوانده شده
کتاب هایی که تنها برای مردان مناسب هستند.
و او را به صحنه می ترسیدند بود، و هر چند او در مقابل یک تعیین کرده بود،
صحنه، همان وجود دارد. این به نوعی ضروری بود.
"من نالایق از شما،" او آغاز شد.
بود من شایسته، من باید به شما از تعامل خود را منتشر نشده است.
من می دانم چه من صحبت کردن در مورد. من نمی توانم تحمل به چنین چیزهایی صحبت کنید.
ما بهتر است آن را ترک
او دست خود را بوسید.
او آن را از او *** و افزایش را به پای او رفت: "شما، با پناه خود را
حرفه های زندگی، و تصفیه شده، و دوستان، و کتاب ها، شما و خواهر شما، و زنان
مثل تو - من می گویم، چگونه می تواند وسوسه که دروغ دور یک مرد به شما حدس بزنید "؟
"برای ما دشوار است، گفت:« مارگارت، "اما اگر ما به ارزش ازدواج هستند، کار می کنیم
حدس می زنم. "
"قطع روابط مناسب و معقول از جامعه و خانواده، چه چیزی به شما فرض کنید این اتفاق می افتد به
هزاران نفر از همراهان جوان در خارج از کشور؟ جدا شده است.
هیچ کس در نزدیکی.
من با تجربه تلخ می دانم، و در عین حال به شما می گویند آن را می سازد تفاوت است. "
"نه به من." خندید به تلخی.
مارگارت را به سمت هیئت مدیره رفت و خودش را به یکی از ظروف صبحانه کمک کرد.
آخرین پایین بودن، او را تبدیل روح لامپ است که آنها را گرم نگه داشته است.
مناقصه، اما قبر او.
او می دانست که هنری بود بسیار اعتراف روح خود را به عنوان اشاره به
خلیج (فارس) بین روح مرد و زن، و او تمایلی به او را در این مورد بشنوم
نقطه است.
"آیا هلن آمد؟" پرسید. او سرش را تکان داد.
"اما این را نمی خواهد در همه، در تمام! ما نمی خواهیم او را با خانم غیبت
بست. "
"خدا! نه! "او بانگ زد، به طور ناگهانی طبیعی است.
بعد از آن او خود را گرفتار. "شایعات بی اساس آنها را اجازه دهید.
بازی من است، هر چند از شما تشکر می کنم برای unselfishness خود را - کمی که من
ارزش است. "" آیا او نمی ارسال یک پیام و یا هر چیزی؟ "
من از هیچ شنیده می شود. "
"آیا زنگ زنگ، لطفا؟" "چه کاری انجام دهید؟
"چرا، به پرس و جو." او swaggered تا آن را غم انگیز و
صدا صدای گوشخراش دادن.
مارگارت خودش ریخت و مقداری قهوه. ساقی آمد و گفت که خانم
اشلگل در جورج خوابیده بود، بنابراین تا آنجا که او شنیده بود.
باید از او دور جورج؟
"من می روم، با تشکر از شما، گفت:« مارگارت، و او را رد کرد.
هنری گفت: "خوب است". "کسانی که همه چیز بیرون درز، شما می توانید متوقف نمی شود
داستان یک بار آن را آغاز کرده است.
من شناخته شده مورد مردان دیگر - من یک بار آنها را منفور، من فکر کردم که من، من
هرگز وسوسه خواهد شد. آه، مارگارت - "او آمد و نشست نزدیک
او، احساسات بداهه است.
او نمی تواند تحمل به گوش دادن به او. "ما همه همراهان به غم و اندوه بار در ما
زمان. آیا فکر می کنید؟
لحظاتی وجود دارد که قوی ترین مرد - بگذار او که standeth، تا مبادا او توجه
قرار می گیرند. "این درست است، نه؟
شما می دانستید، شما می توانید ببخشید.
من به دور از تأثیرات خوب بود - حتی از انگلستان.
من خیلی خیلی خیلی، خیلی تنها بود، و آرزوی صدای یک زن است.
که به اندازه کافی.
من به شما گفت که بیش از حد در حال حاضر برای تو به من ببخش. "
"بله، که به اندازه کافی، عزیز است." "من" - کاهش صدای او - "من
از جهنم. "
به شدت این ادعا او در نظر گرفته است. اگر او؟
اگر او دچار شکنجه ندامت، و یا آن را به حال بوده است، وجود دارد. که این بیش از.
در حال حاضر برای زندگی احترام دوباره "؟
دوم، اگر او را به عنوان خوانده شده به درستی. مردی که از طریق جهنم بوده است، نمی کند
از مردی خود را به رخ کشیدن. او فروتن است و پنهان آن، در صورت، در واقع، آن را
هنوز هم وجود دارد.
فقط در افسانه گناهکار چهارم توبه کار آمده، اما وحشتناک را به تسخیر خالص
زن قدرت resistless خود. هنری مشتاق بود وحشتناک بود، اما تا به حال
او آن را نمی کردم.
او انگلیسی خوب متوسط، که بود خورد بود.
نکته واقعا مقصر - بی وفایی خود را به خانم فروردین - به نظر می رسید هرگز
به او بزنند.
او آرزوی به ذکر است خانم فروردین. و ذره ذره از داستان او گفته شد.
این یک داستان بسیار ساده بود. ده سال پیش هم، یک شهر پادگان بود
در محل به قبرس.
در حال حاضر و پس از آن او را پرسید که آیا او احتمالا می تواند او را ببخشد، و او جواب داد: "من
در حال حاضر به شما ببخشند، هنری. "او انتخاب کلمات خود را با دقت، و غیره را نجات داد
او را از وحشت.
او دختر بازی، تا زمانی که او می تواند قلعه خود و بازسازی و مخفی کردن نفس خود را از
جهان است.
وقتی که ساقی آمد به روشن دور، هنری در خلق و خو بسیار متفاوت بود - پرسید:
شخص آنچه را که در چنین عجله برای شکایت از سر و صدا شب گذشته در
سالن بندگان.
مارگارت مشتاقانه در ساقی نگاه کردم.
او، به عنوان یک مرد جوان خوش تیپ، کمرنگ جذاب او را به عنوان یک زن بود - جاذبه
ضعف عنوان به ندرت به محسوس، هنوز آسمان افتاده اند اگر او
هنری از آن ذکر شده است.
در بازگشت او از جورج عملیات ساختمان کامل، و هنری قدیمی
Fronted را به او، صالح، بدبینانه، و نوع.
او سینه تمیز ساخته شده بود، بخشیده شده بود، و نکته مهم در حال حاضر به
شکست خود را فراموش کرده ام، و آن را راهی برای سرمایه گذاری های دیگر ناموفق ارسال.
Jacky دوباره Howards پایان خیابان Ducie، و موتور اتومبیل قرمز و
آرژانتین دلار سخت، و همه چیزها و افراد برای آنها بود تا به حال هرگز
مقدار استفاده و کمتر داشتند، اکنون.
حافظه خود او را مختل کرد. او به ندرت می تواند به مارگارت شرکت که
بازگردانده اخبار دلهرهآور و نگران کنندهای را از جورج.
هلن و مشتریان خود را از دست رفته بود.
"خب، اجازه دهید آنها را - مرد و همسرش، منظورم این است، برای بیشتر ما از خواهر خود را
بهتر است. "" اما آنها رفته اند به طور جداگانه - هلن بسیار
اولیه، Basts درست قبل از من وارد است.
هیچ پیام آنها را ترک کرده اند. آنها جواب داد: نه از یادداشت های من.
من دوست ندارم فکر می کنم آنچه در آن همه به معنی "" چه چیزهایی در یادداشت ها می گویند؟ "
"من به شما گفت که شب گذشته است."
"آه - آه - بله! عزیز، یک به نوبه خود در شما می خواهم
باغ؟ "مارگارت بازوی خود را گرفت.
آب و هوای زیبای او را ساکت کرده است.
اما چرخ های عروسی Evie هنوز در محل کار، خود غلت بزنید بیرون مهمانان به عنوان
ماهرانه به عنوان آنها را کشیده بود، و او نمی تواند با او به مدت طولانی.
ترتیب داده شده بود که آنها باید موتور را به Shrewsbury، از چه رو او به شمال برود.
و او به لندن با Warringtons عقب.
برای کسری از زمان، او خوشحال بود.
مغز او recommenced. "من می ترسم شده است وجود دارد غیبت از
به نوعی در جورج. هلن باقی مانده نمی توانست مگر اینکه
شنیده چیزی.
من نامناسب است. رنجور است.
من باید به - او را از آن زن جدا در یک بار.
"مارگارت" او بانگ زد: از دست رفتن بازوی او impressively.
"بله - بله، هنری"
"من به دور از سنت - در واقع، برعکس - اما شما از من گرفته شده است، بهتر
یا بدتر. Bygones باید bygones.
شما وعده داده اند تا از من درگذرد.
مارگارت، قول، عهد و پیمان است. ذکر دوباره آن زن است. "
"مگر برای برخی از عقل عملی - هرگز." "عملی!
شما عملی!
او زمزمه: "بله، من هستم عملی"، دولا شدن بیش از راه رفتن ماشین و
بازی با چمن که trickled از طریق انگشت خود را مانند شن و ماسه.
او خاموش بود، اما ترس او ساخته شده، او را مضطرب.
نه برای اولین بار، او با باج خواهی تهدید شده بود.
او ثروتمند بود و قرار بود اخلاقی؛ Basts می دانستند که او نبود، و ممکن است
آن را سودآور اشاره به همان اندازه است. "در تمام رویدادها، شما نباید نگران باشید،" او
است.
"این است که کسب و کار یک مرد است." او فکر کرد که مشتاقانه.
"به هیچ وجه در آن ذکر شده برای هر کسی است." مارگارت در مشاوره بنابراین ابتدایی سرخ،
اما او واقعا هموار بود که راه را برای یک دروغ است.
در صورت لزوم او را منکر می شود که او تا کنون شناخته شده بود خانم بست، و تعقیب او را برای
افترا. شاید او هرگز شناخته شده بود.
از اینجا بود که مارگارت، که رفتار تا اگر او بود.
خانه وجود دارد. دور آنها نیم دوجین باغبان بودند،
پاکسازی تا پس از ازدواج دخترش.
همه جامد و صنوبر، که در گذشته دور از چشم مانند یک بهار کور پرواز،
ترک تنها پنج دقیقه نعوظ.
زود گذر، او را دیدم که در این خودرو خواهد بود در طول پنج دور و
فرو اقدام است.
Gongs دستورات صادره، شنود گذاشته شد مارگارت به لباس فرستاده شد، و خدمتگزار به
این سو بان سو حرکت دادن تا قطره ای طولانی از چمن که او را در سراسر سالن را ترک کرده بودند.
همانطور که انسان به جهان، به طوری که ذهن آقای فروردین به ذهن بعضی از مردان -
نور متمرکز بر یک نقطه کوچک، ده دقیقه کمی حرکت خود شامل
از طریق سال منصوب آن.
بدون شرک او، که برای زندگی می کند در حال حاضر، ممکن است عاقلانه تر از همه فیلسوفان.
او برای پنج دقیقه است که گذشته زندگی می کردند، و پنج تا آمدن او تا به حال
ذهن کسب و کار.
او ایستاده بود در حال حاضر، به عنوان موتور خود را از Oniton خورد و سینه بزرگ دور
تپه؟ مارگارت شایعه برخی شنیده بود، اما
همه حق بود.
او بخشیده بود، خدا او را برکت دهد، و او احساس manlier برای آن است.
چارلز و Evie آن را شنیده نیست، و هرگز نباید بشنود.
باید بیش از پل.
بیش از فرزندان خود او احساس حساسیت بزرگ، که او سعی کنید برای پیگیری به علت:
خانم فروردین بیش از حد در زندگی او بود. او ناگهان خود را با اتصال
درد عشق است که او برای Evie احساس.
Evie کمی ضعیف! او مورد اعتماد است که Cahill را او شوهر شایسته است.
و مارگارت چگونه او ایستاده بود؟
او نگرانی های چند جزئی است.
واضح است که خواهرش چیزی شنیده بود. او می ترسیدند ملاقات با او را در شهر است.
و او بود که نگران لئونارد، برای آنها قطعا مسئول بودند.
نه باید خانم بست از گرسنگی مردن.
اما وضعیت اصلی تغییر نمی بود. او هنوز دوست داشت هنری.
اقدامات او، منش نه به قول او، او را نا امید کرده بودند، و او که می تواند تحمل است.
و او به خانه های آینده خود را دوست داشت.
ایستاده در ماشین، تنها جایی که او از آن افتاده بود دو روز قبل، او خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود
با احساسات عمیق بر Oniton.
علاوه بر گرانج و قلعه را نگه دارید، او در حال حاضر می تواند انتخاب کلیسا و
سیاه و سفید شیروانی از جورج. پل و رودخانه وجود دارد
nibbling شبه جزیره سبز آن.
او حتی می تواند حمام آلونکها، ولی در حالی که او برای جدید چارلز به دنبال
پایگاه یا اراضی تسخیر شده در ساحل، پیشانی تپه افزایش یافت و تمام صحنه را مخفی.
او آن را ندید.
روز و شب، رودخانه جریان را به انگلستان، روز بعد از روز خلوت خورشید
به کوه ویلز، و برج سازیاموسیقی زنگی، "قهرمان فتح.
اما Wilcoxes هیچ بخشی در محل، و نه در هر مکان.
نام خود را که در ثبت نام بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا عود نمی باشد.
این ارواح خود را که در میان alders در شب آه نمی باشد.
آنها را به دره پیچ خورده و خارج از آن را فرا گرفت، خروج گرد و غبار و
پول کمی پشت سر گذاشت.
>