Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هشتم OFF برای هندوراس
فقط به آنچه افکار تام بود، ند، البته، نمی تواند حدس بزنید.
اما خیط و پیت که نشان داد تحت قهوهای مایل به زرد از گونه ها باهم زندگی کردن خود را جوان مالی
دبیر احساس خیلی خاص که تام بود که کمی نگران از نتیجه
تماس پروفسور بیچر در مری نستور.
"پس از او به او چیزی مهم است، ند؟
که برخی از اعضای حزب خود را به نام آن است. "
"و آنها در انتظار برای او به آنها ملحق شود؟"
"بله. و به این معنی انتظار یک هفته برای یکی دیگر از کشتی های بخار.
باید آن را چیزی بسیار مهم، نه شما فکر می کنید، به علت بیچر به خطر
این تاخیر در شروع پس از بت از طلا؟
"مهم؟ بله، گمان می کنم، موافقت تام.
"و در عین حال حتی اگر او را برای کشتی های بخار بعدی منتظر او را به هندوراس تقریبا به
به محض این که ما انجام دهد. "
"چگونه است؟" "قایق بعدی این است که فرد سریعتر است."
"پس چرا ما نمی کنند که؟ من در نفرت اتلاف وقت همراه در یک کشتی باربری کند. "
"خوب، برای یک چیز، به سختی تغییر انجام دهد در حال حاضر، زمانی که تمام کالاهای ما بر روی
هیئت مدیره.
و علاوه بر این، کاپیتان Relstab را، که ما در حال حرکت، یکی از دوستان
سپر استاد است. "
از سر گرفته ند: "خب، من فقط به عنوان بیچر خوشحالم و حزب خود را با ما"
پس از یک مکث است. "این ممکن است مشکل."
"آه، من آماده هستم برای هر مشکل او ممکن است به سرعت بانگ زد:" تام.
او به معنای مشکل که ممکن است در رفتن به هندوراس، و شروع جستجو
شهر از دست رفته و بت طلا.
این نوع از مشکلات تام و دوستان خود را قبل از تجربه در سفرهای دیگر بود
جایی که رقبا را به نا امید به پایان می رسد خود را دنبال کرده بود.
اما، در دل خود، هر چند او گفت: هیچ چیزی در مورد آن به ند، تام نگران شد.
به همان اندازه که او را دوست نداشت به آن اعتراف خود را به او می ترسیدند، سفر پروفسور بیچر
نستور مری در فایت ویل بود اما یک معنی است.
فکر: "من تعجب می کنم اگر او از رفتن به پیشنهاد به او،" تام.
"او در این زمینه همه را به خود در حال حاضر، و پدرش او را دوست دارد.
این به نفع خود.
من حدس می زنم آقای نستور است که اشتباه در مورد جعبه دینامیت کاملا هرگز بخشیده،
و این تقصیر من نیست. سپس، بیش از حد، بیچر و خانواده نستور
دوستان برای سال بوده است.
بله، او مطمئنا این کار لبه داخل به من، و اگر او می شود او را به من پرتاب بیش از ----
خب، من نمی خواهد داد تا بدون جنگ! "و تام ذهنی خود را برای نبرد girded
عقل.
او با تکیه بر اعتبار او به خارج شدن از این بت از طلا اگر حزب او در می یابد
آن، "فکر مخترع جوان. اما من کمک به پیدا کردن که برای اولین بار.
من خوشحالم که در شروع کمی از او، به هر حال، حتی اگر آن را بیش از دو
روز است. گرچه اگر کشتی ما دوباره برگزار شد
طوفان او ممکن است بر روی زمین 1.
با این حال، که نمی توان کمک کرد. من بهترین من می توانم انجام
این افکار به ضرب گلوله از طریق ذهن تام حتی به عنوان ند پرسیدن سوال خود و ساخت
نظرات.
سپس مخترع جوان، تکان دادن شانه های او را به عنوان اینکه آنها را از شر برخی از
وزن، اظهار داشت: "خوب، بیرون می آیند و دیدن مناظر.
طولانی خواهد بود قبل از اینکه ما را در برادوی دوباره نگاه کنید. "
وقتی chums بازگشت از گشت گشت و گذار خود، آنها دریافتند که
سپر استاد آمده است.
"از کجا استاد سپر؟ پرسید:" ند، روز بعد.
"در اتاق او، رفتن بیش از کتاب ها، مقالات و نقشه های مطمئن شوید که او همه چیز است."
"و آقای دیمون؟"
تام بود را نداشته باشند که برای پاسخ به آخرین سوال.
به آپارتمان آمد ترکیدن فرد هیجان زده خود را.
"نگهدار overshoes من!" او گریه کرد، "من به دنبال در همه جا برای شما!
در تاریخ آمده، هیچ وقت برای از دست دادن وجود دارد! "" توجه به آنچه در حال حاضر؟ پرسید: "ند.
"هتل در آتش؟
"هر چیزی را به سپر استاد اتفاق افتاده است؟"
تام خواست، ایده وحشی که در سر او را تشکیل می دهند که شاید برخی از بیچر
حزب به ربودن کاشف شهر از دست رفته از Pelone محاکمه شده بود.
"آه، همه چیز همه حق است، پاسخ داد:" آقای دیمون.
اما تقریبا زمان برای نشان دادن شروع، و ما نمی خواهیم که دیر است.
من بلیط.
"برای چه؟" خواسته تام و ند با هم. "فیلم" پاسخ خنده بود.
"نگهدار دنده شل من! اما من از او چیزی را از دست ندهید.
او در یک بازی جدید به نام "بالون در پسران است.
این فوق العاده است! "و آقای دیمون نام: ستاره خاص کمیک تصویر در حال حرکت است که با اسب
بازی آقای دیمون در زمان علاقه کنجکاو است.
تام و ند خوشحال بودند به اندازه کافی برای رفتن، تام است که او ممکن است فرصتی برای انجام برخی از
مقدار تفکر، و ند چرا که او هنوز هم پسر به اندازه کافی به مانند عکس های متحرک.
"من تعجب می کنم، تام، گفت:" آقای دیمون، آنها را از تئاتر آمد دو ساعت بعد،
هر سه chuckling در یاد از آنچه دیده بود، "من تعجب می کنم شما هرگز
تبدیل ذهن خلاقانه خود را به فیلم. "
"شاید، روزی، گفت:" تام. او سخن گفت و نه عدم اطمینان.
حقیقت این بود که او هنوز هم فکر می کرد عمیقا از سفر
پروفسور بیچر به نستور مریم، و شگفت آن چه portended.
اما اگر خواب تام آن شب آشفته بود او گفت: هیچ چیزی از آن را به دوستان خود.
او در اوایل صبح روز بعد، آنها را ترک کند آن روز، و هنوز هم وجود دارد
قابل توجهی را برای دیدن چمدان و منابع خود را با خیال راحت انجام می شود
بارگذاری می شود، و در توجه به جزئیات برخی از مسائل کسب و کار است.
در حالی که در هتل تا به حال یک نگاه اجمالی، چند تن از اعضای بیچر.
حزب که در انتظار ورود استاد جوان بود که به آنها منجر به
حیات وحش هندوراس.
اما دوستان ما به دنبال آشنایی از رقبای خود نیست.
دوم، به همین ترتیب، به خودی خود باقی ماند، هر چند بدون شک که آنها می دانستند
به احتمال زیاد به یک مسابقه شدید برای در اختیار داشتن بت از طلا وجود دارد، و سپس،
آن، اصل عمیق در برخی از شهر پوشیده از جنگل به خاک سپرده شد.
سپر استاد ترتیبات خود را به دقت ساخته شده بود.
همانطور که وی را به دوستان خود توضیح داد، آنها را با کشتی های بخار از نیویورک به پورتو
کورتس، یکی از بنادر اصلی هندوراس است.
این شهر در حدود سه هزار جمعیت است، با بندرگاه بسیار عالی و
اسکله بزرگ که در طول آن عروق می تواند مقید کردن و تخلیه محموله خود را به طور مستقیم به
منتظر ماشین است.
آمادگی در نهایت تکمیل شد. این حزب به روی کشتی های بخار، که
یک کشتی بزرگ حمل و نقل، حمل تعداد محدودی از مسافران، و اواخر یکی بود
بعد از ظهر چرخش خلیج نیویورک.
"خاموش برای هندوراس!" گریه ند پر زرق و برق، به عنوان مجسمه آزادی گذشت.
"من تعجب می کنم قبل از اینکه ما می بینیم که خانم کمی دوباره، چه اتفاقی خواهد افتاد."
"چه کسی می داند؟" خواسته تام، shrugging شانه های او را، مد اسپانیایی.
آمد و قبل از او وجود دارد از دید برخی از "بانوی کوچک"، در مورد آنها او
شده است از اواخر سال تفکر عمیق است.