Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل بیست و یکم در خیابان آکسفورد
"در طبقه پایین رفتن اولین بار که من پیدا کردم مشکل غیر منتظره چون من می تواند
پاهای من ، در واقع من تصادفا دو برابر شد ، و درست و اجرای unaccustomed وجود دارد در
آوردن پیچ.
با نگاه کردن ، با این حال ، من موفق به بر روی سطح پیاده روی passably.
"خلق و خوی من ، من می گویند ، یکی از تجلیل شد.
احساس کردم به عنوان یک انسان از دیدن ممکن است انجام دهید ، با پا خالی می باشند و لباس های بی صدا ، در
شهر نابینایان.
من تجربه ضربه های وحشی به بذله گویی ، به مردم وحشت زده شدن ، به صدای دست زدن از مردان در پشت ،
پراندن کلاه مردم را گمراه ، و به طور کلی در مزیت فوق العاده ای من لذت بردن.
"اما به سختی به حال من بر خیابان پورتلند بزرگ پدید آمده است ، با این حال (محل سکونت من بود
نزدیک به مغازه دراپر بزرگ وجود دارد) ، وقتی شنیدم که تکان مغزی تضاد و ضربه
خشونت پشت سر ، و تبدیل مردی را دیدم که
حمل سبد خرید نوشابه از آب syphons ، و به دنبال شگفتی در بار خود را.
اگر چه ضربه واقعا صدمه دیده بود و من ، من چیزی به طوری غیر قابل مقاومت او در بر داشت
حیرت من با صدای بلند خندید.
من گفتم : 'شیطان در سبد ، و ناگهان از آن پیچ خورده از دست خود.
او اجازه رفتن incontinently ، و من تمام وزن را در هوا چرخش.
"اما یک احمق از راننده تاکسی ، در خارج از خانه عمومی ایستاده ، عجله ناگهانی برای این ساخته شده ،
و گسترش خود را انگشتان من با خشونت مشقت بار زیر گوش انجام گرفت.
من اجازه تمام کردن با سر و صدا بر روی راننده تاکسی ، و پس از آن ، با فریاد و
جغ جغ یا تلق تلق کردن از پا در مورد من ، مردم بیرون آمدن از مغازه ها ، وسایل نقلیه به سمت بالا کشیده ، متوجه شدم
من برای خودم انجام داده بود ، و لعن من
حماقت ، در مقابل پنجره مغازه حمایت و آماده به طفره رفتن از سردرگمی.
در یک لحظه من باید به یک جمعیت wedged و به ناچار کشف شده است.
من یک پسر قصاب تحت فشار قرار دادند ، که خوشبختانه به نوبه خود نه نیستی که راندند
او به کنار ، و dodged پشت کابین انسان چهار چرخ است.
من نمی دانم آنها چگونه حل و فصل کسب و کار ، من مستقیما در سراسر هول هولکی
جاده بود که خوشبختانه روشن ، و به سختی heeding که راه رفتم ، در وحشت از
تشخیص این حادثه به من داده بود ،
فرو ازدحام کردن بعد از ظهر از خیابان آکسفورد.
"من سعی کردم به جریان از مردم دریافت کنید ، اما آنها بیش از حد ضخیم برای من بودند ، و در
لحظه پاشنه گام زده بر.
من به ناودان رحمت در زمان ، زبری که من پیدا کردم دردناک به پا من ، و
فورا شفت درشکه دو چرخه خزنده به من حفر به زور در زیر تیغه شانه ،
یادآوری به من که من در حال حاضر کبود شده بود به شدت.
من از راه کابین مبهوت ، کالسکه بچه تشنج اجتناب
جنبش ، و خودم را در پشت درشکه دو چرخه در بر داشت.
فکر خوشحال من را نجات داد ، و به عنوان این راند به آهستگی در طول فوری خود را به دنبال
بیداری ، لرزش و در نوبه خود از ماجراجویی من شگفت زده شده بودم.
و نه تنها لرزش ، اما لرز.
این یک روز روشن در ماه ژانویه بود و من برهنه استارک و لجن و گل نازک از گل بود که
تحت پوشش جاده انجماد بود.
احمقانه به عنوان آن را به نظر من در حال حاضر ، من تا به حال بازشناخت که ، شفاف یا نه ، من
هنوز هم متمایل به آب و هوا و تمام عواقب آن.
سپس ناگهان یک ایده درخشان را به سر من آمد.
من دور زد و رو به داخل کابین.
و به این ترتیب ، لرز ، ترس ، و خرناس با intimations اول سرد و
با کبودی در کوچکی از پشت من در حال رشد بر توجه من ، من به آرامی سوار
در امتداد خیابان آکسفورد و گذشته توتنهام کورت.
خلق و خوی من به عنوان های مختلف به از آن که من در چهارم ده دقیقه پیش آن را به عنوان sallied بود
ممکن است تصور است.
این نامرئی در واقع! فکر که من صاحب بود -- چگونه
بود من به خارج شدن از خراش من شوید.
"ما گذشته Mudie crawled شده و بلند زن وجود دارد با پنج یا شش نفر زرد نشاندار شده
کتاب مورد ستایش قرار داد کابین من ، و من بر خاست فقط در زمان او فرار ، اصلاح راه آهن
ون دقت در پرواز من.
من تا وسط خیابان به میدان ماشین ساخته شده ، قصد حمله به شمال گذشته
موزه و غیره به این منطقه آرام است.
من در حال حاضر ظالمانه سرد و عجیب وضعیت من تا من unnerved
که من whimpered که من زد.
در گوشه شمال مربع یک سگ سفید کوچک ، از فرار
دفاتر دارویی جامعه ، و incontinently برای من ساخته شده ، بینی به پایین است.
"من تا به حال آن را تحقق پیش از این هرگز ، اما بینی است به ذهن ، از یک سگ آنچه را که چشم
این است که ذهن انسان دیدن. سگ درک بوی یک مرد در حال حرکت به عنوان
مردان درک دیدگاه های خود را است.
این حیوان شروع به پارس و جهش ، نشان دادن ، به عنوان آن را به من به نظر می رسید ، نه فقط به هم
سادگی که او از من آگاه بود.
من عبور خیابان بزرگ راسل ، نظر اجمالی بر شانه من به عنوان من ، رفت و برخی از
راه در امتداد مونتاگ خیابان قبل از من متوجه شدم آنچه من در حال اجرا به سمت.
"پس من از صدا کردن از موسیقی آگاه شد ، و به دنبال امتداد خیابان دیدم یک عدد
مردم پیشبرد خارج از میدان راسل ، پیراهن قرمز و پرچم نجات
ارتش به جلو.
چنین جمعیت ، شعار را در وسط خیابان و scoffing در پیاده رو ، من نمی تواند امید
به نفوذ و dreading برای رفتن به عقب و دورتر از خانه ، و تصمیم گیری در مورد
خار از لحظه ای ، من فرار سفید
پله های یک خانه رو به نرده های موزه ، و در آنجا تا زمانی که جمعیت ایستاده بود
باید منتقل می شود.
خوشبختانه سگ در سر و صدا از باند توقف بیش از حد ، تردید ، و تبدیل دم ،
در حال اجرا به عقب به ماشین میدان دوباره.
در آمد گروه ، bawling با طنز ناخودآگاه برخی از سرود در مورد "چه موقع باید به ما مراجعه کنید
چهره او و از آن زمان تمام نشدنی به نظر می رسید به من قبل از جزر و مد از جمعیت
شسته در امتداد پیاده رو توسط من.
تپ تپ ، تپ تپ ، تپ تپ ، درام با طنین ارتعاشی آمد ، و برای لحظه ای من
دو جوجه تیغی های توقف در نرده های من متوجه نیست.
'مشاهده' EM ، 'به گفته یکی از.
'ببینیم که چه چیزی؟" گفت : از سوی دیگر است. "چرا -- آنها را footmarks -- لخت.
مانند آنچه شما در گل می سازد.
"من نگاه کردن و دیدم جوانان متوقف شده بود و خمیازه در آب گل آلود بودند
footmarks من تا به حال پشت سر من تا گام های تازه سفید سمت چپ.
مردم عبور elbowed و آنها را تکان دهد ، اما مبهوت آنها جاسوسی بود
دستگیر شد. تپ تپ ، تپ تپ ، تپ تپ ، زمانی که ، تپ تپ ، باید ما
را ببینید ، تپ تپ ، صورت ، تپ تپ ، تپ تپ. '
There'sa مرد پابرهنه رفته تا آنها را مرحله ، و یا من چیزی نمی دانم ، گفت :.
و او هرگز نه پایین آمدن دوباره. و پای خود خونریزی بود. "
"به ضخامت از جمعیت در حال حاضر پشت سر گذاشته بودند.
'Looky وجود دارد ، تد ،' quoth جوانتر از کارآگاهان ، با هشیاری
تعجب در صدای او ، و با اشاره مستقیم به پاهای من.
من نگاه کردن و دیدم در یک بار این پیشنهاد کم نور از رئوس مطالب خود را ترسیم در
پاشیده گل. برای یک لحظه من فلج شده بود.
بزرگان ، گفت : "چرا که رم.
'نقش برآب رم! درست مثل شبح از پا ، نمی باشد.
؟ 'او تردید و با دراز پیشرفته
دست.
یک مرد تا کوتاه کشیده به آنچه او بود ابتلا به مراجعه کنید ، و پس از آن یک دختر است.
در لحظه ای دیگر او را که من لمس است. بعد دیدم که چه باید بکنید.
من ساخته شده یک گام ، پسر با تعجب آغاز شده و با یک حرکت سریع
چرخش خودم را به ایوان خانه بعدی است.
اما پسر کوچکتر به اندازه کافی تیز چشم که به پیروی از جنبش بود ، و قبل از من بود
پایین مراحل و پس از پیاده رو ، او از لحظه ای خود را بهبود است
حیرت شد و فریاد که پا بر سر دیوار رفته بود.
"آنها با عجله دور و دیدم footmarks جدید من را که در مرحله پایین تر و بر فلش
پیاده رو.
پرسید : "چه خبر؟" کسی. پای!
نگاه کن! پا در حال اجرا! '
"همه در جاده ، به جز سه تعقیب من بود ، ریختن همراه پس از
رستگاری ارتش ، و این ضربه نه تنها مانع من اما آنها را.
گردابی از تعجب و بازجویی وجود دارد.
در هزینه بولینگ بیش از یک همکار جوان از طریق کردم ، و در لحظه ای دیگر
من عجله سراسیمه دور مدار میدان راسل ، با شش یا هفت
حیرت زده مردم پس از footmarks من.
هیچ زمانی برای توضیح وجود ندارد ، و یا دیگری میزبان کامل را پس از من بوده است.
"دو بار من دو برابر گوشه های گرد ، سه بار از من عبور از جاده و پشت بر من آمد
آهنگ ، و پس از آن ، به عنوان پاهای من گرم و خشک رشد ، برداشت مرطوب شروع به محو شدن.
در گذشته من تا به حال یک فضای تنفس و مالیده پاهای من با دست من تمیز ، و غیره رو
دور در دسترس نباشد.
من از تعقیب دیدم یک گروه کوچک از مردم ده شاید بود ، مطالعه
با سرگشتگی بی نهایت رد پای به آرامی خشک کردن که منجر به از دست انداز بود
در میدان Tavistock ، رد پای به عنوان
جدا شده و دور از فهم آنها را به عنوان کشف انفرادی Crusoe.
"این در حال اجرا به یک حد معینی گرم ، و من با شجاعت بهتر رفت
از طریق پیچ و خم جاده ها روزانه تعداد کمتر اجرا می شود که hereabouts است.
پشت من در حال حاضر تبدیل شده بود بسیار سفت و دردناک ، لوزه دردناک از در راننده تاکسی
انگشتان و پوست گردن من ناخن خراشیده شده بود و پاهای من صدمه
بسیار و من از یک برش کوچک بر روی یک پا لنگ شد.
من در زمان مرد کور که نزدیک من می دیدم ، و فرار کرد شلی ، برای من می ترسید ظریف او
شهودهای.
و یک یا دو بار برخورد اتفاقی رخ داد و من مردم شگفت زده شده است ، با
لعنت عاري از حس مسئوليت زنگ در گوش خود.
سپس چیزی ساکت و آرام در مقابل صورت من آمد ، و در سراسر مربع کاهش یافت
یک حجاب نازک از تکه های به آرامی در حال سقوط از برف است.
من سرما را گرفتار کرده بود ، و من من می توانم عطسه گاه به گاه اجتناب نیست.
و هر سگ که در دید ، با آن بینی اشاره و خرناس کنجکاو شد ، که تنها
ترور به من.
"سپس آمد به مردان و پسران در حال اجرا ، برای اولین بار و پس از آن دیگران ، و فریاد آنها زد.
این آتش سوزی شد.
آنها در جهت از محل سکونت من زد و با نگاهی به پایین خیابان دیدم یک توده
جریان دود سیاه در بالای پشت بام ها و سیم تلفن.
این سوزش محل سکونت من بود ، لباس من ، دستگاه من ، تمام منابع من در واقع ، به جز
چک کتاب و سه جلد از یادداشتها است که من در بزرگ پورتلند در انتظار من
خیابان ، آنجا بودند.
سوزاندن! من قایق من سوخته بود -- اگر نگوییم هرگز یک مرد بود!
محل دنباله دار. "مرد نامرئی متوقف شد و فکر است.
کمپ عصبی خارج از پنجره نگاه کرد.
"بله؟" او گفت. "برو."
XXII فصل در بازار بزرگ
"پس در ماه ژانویه گذشته ، با آغاز snowstorm در هوا مورد من -- و اگر آن را
مستقر بر من آن را به من خیانت -- خسته ، سرد ، دردناک ، inexpressibly رنجور و
هنوز اما نیمی از نامرئی من متقاعد شده
کیفیت ، من در این زندگی جدید است که من متعهد آغاز شد.
من تا به حال بدون پناه ، بدون وسایل برقی خانگی ، هیچ انسانی در جهان که در آنها می تواند اعتماد داشتن به.
برای داشتن راز من گفت که به من داده فاصله -- ساخته شده نشان می دهد صرف و کمیاب بودن از من.
با این وجود ، من نیم فکر امتداد چیزی حرکت کردن برخی از رهگذر و پرتاب خود را بر او بود
رحمت است.
اما من می دانستم که بیش از حد به وضوح ترور و ظلم و ستم وحشیانه پیشرفت من را بیرون کشیدن.
قصد ندارد در خیابان ساخته شده است.
تنها جسم من از برف می شد ، اسکان ، به خودم تحت پوشش و گرم و پس از آن
من ممکن است امید برای برنامه ریزی.
اما حتی به من ، یک مرد نامرئی ، به ردیف خانه های لندن ضامندار ایستاده بود ، منع ، و
پیچ impregnably.
"فقط یک چیز می تواند می بینم به وضوح قبل از من -- قرار گرفتن در معرض سرما و بدبختی
snowstorm و شب. و سپس من تا به حال یک ایده درخشان.
رد یکی از جاده های منتهی از Gower خیابان به تاتنهام راه دادگاه ، و
خودم را در خارج از Omniums در بر داشت ، ایجاد بزرگ که در آن همه چیز می شود
خریداری شده -- شما می دانید مکان : گوشت ، مواد غذایی ،
کتانی ، مبلمان ، لباس ، نقاشی های نفت حتی -- مجموعه عظیم meandering از مغازه ها
به جای یک مغازه.
من تصور می شد که من باید درها باز ، اما بسته بودند و به من در ایستاده بود
ورود گسترده کالسکه را متوقف خارج و یک مرد در لباس -- شما می دانید نوع
شخص بر جسته با 'مجموعه اشیا بر روی کلاه خود -- پرت باز کردن درب.
من ساختگی را وارد کنید ، و راه رفتن به مغازه -- آن بخش که در آن آنها بود
فروش روبان و دستکش و جوراب و آن نوع از چیزی که -- بیشتر آمد
منطقه بزرگ به سبد پیک نیک و مبلمان ترکه یا چوب کوتاه اختصاص داده شده است.
"من احساس امن وجود دارد ، با این حال ، مردم قرار بود پس وپیش ، و من prowled
بی مورد تا زمانی که من بر یک بخش بزرگ در طبقه فوقانی شامل
انبوه bedsteads ، و بیش از این من
clambered و محل استراحت در گذشته در میان توده عظیمی از گله تاشده در بر داشت
تشک.
محل در حال حاضر روشن بود و agreeably گرم ، و من تصمیم گرفتم برای باقی می ماند که در آن من ،
نگه داشتن چشم محتاط در دو یا سه مجموعه از shopmen و مشتریان شد
meandering از طریق محل ، تا زمان بسته شدن آمد.
سپس من باید قادر ، من فکر کردم ، جایی برای غذا و لباس به غارت ، و
مبدل ، پرسه زدن را از طریق آن و بررسی منابع آن ، شاید در برخی از خواب
تختخواب و ملافه ان.
این یک طرح قابل قبول به نظر می رسید.
ایده من این بود برای تهیه لباس خودم را به شکل خفه اما قابل قبول ، به
دریافت پول ، و سپس برای بازیابی کتاب و بسته به جایی که آنها مرا در انتظار من ، نگاهی به
محل سکونت جایی و برنامه های مفصلی برای
تحقق کامل از مزایای نامرئی من به من داد (و من هنوز هم
) تصور بیش از مردان من همکار. "زمان اختتامیه وارد به سرعت به اندازه کافی.
این نمی توانست بیش از یک ساعت پس از من در زمان سمت من در
تشک قبل متوجه شدم پرده از پنجره ها که کشیده شده ، و مشتریان
در حال راهپیمایی doorward.
و سپس تعدادی از مردان جوان سرزنده و بشاش آغاز شد ، با نشاط قابل توجه مرتب کردن
کالاهایی که باقی مانده آشفته.
من از خروج از لانه خرگوش و غیره من به عنوان جمعیت تقلیل یافته ، و با احتیاط از به کمتر prowled
بخش های متروک از مغازه.
من واقعا شگفت زده بود به رعایت مردان و زنان جوان را چگونه به سرعت در حال شلاق
دور کالا برای فروش در طول روز نمایش داده می شود.
جعبه کالا ، پارچه های حلق آویز ، festoons از توری ، جعبه
شیرینی در بخش مواد غذایی ، صفحه نمایش از این و آن ، شلاق خوردن بودند پایین ،
تاشو تا سیلی به جایگاه مرتب ،
و همه چیز است که می تواند گرفته شده پایین قرار داده و دور تا به حال ورق از برخی از درشت
چیزهای مانند اخراج بیش از آنها را پرت. در نهایت تمام صندلی ها بر روی تحویل داده شدند
شمارنده ها ، می روم طبقه روشن.
به طور مستقیم هر یک از این جوانان انجام داده بودند ، او بی درنگ برای درب ساخته شده
با چنین بیان انیمیشن به عنوان من به ندرت در یک دستیار مغازه مشاهده
قبل از.
سپس آمد بسیاری از جوانان پراکندگی خاک اره و حمل pails و برومس است.
من تا به حال به طفره رفتن به خارج شدن از راه ، و به عنوان آن بود ، مچ پا با stung کردم
خاک اره.
برای برخی از زمان ، سرگردان از طریق بخش swathed و تاریک ، من می توانم
شنیدن برومس در محل کار.
و در آخرین ساعت خوب یا بیشتر بعد از مغازه بسته شده بود ، آمد سر و صدا از
قفل درب.
سکوت بر محل آمد ، و من پیدا کردم خودم را از طریق گسترده سرگردان و
مغازه های پیچیده ، گالری ها ، نمایشگاه ها از محل ، به تنهایی.
بسیار هنوز هم ، در یک مکان به یاد دارم در نزدیکی یکی از دادگاه تاتنهام عبور
ورودی راه و گوش دادن به بهره برداری از بوت پاشنه از عابران توسط.
"اولین دیدار من بود تا جایی که من جوراب و دستکش برای فروش دیده بود.
تاریک بود ، و من شیطان از شکار پس از مسابقات بود ، که من در گذشته در
کشو از میز کمی پول نقد است.
سپس من تا به حال برای دریافت یک شمع است.
من تا به حال به پاره کردن wrappings و غارت کردن تعدادی از جعبه ها و زیر شلواری ، اما گذشته در من
به نوبه خود از آنچه من به دنبال برچسب جعبه به نام شلوار lambswool و
جلیقه lambswool.
سپس جوراب ، تسلی دهنده ضخامت دارد ، و پس از آن من به جای لباس رفت و
شلوار ، کت سالن ، پالتو و کلاه لبه پهن ولبه اویخته -- روحانیت نوع کلاه با
طره را رد کرده.
من شروع به احساس یک انسان ، و تفکر آینده من غذا بود.
"طبقه بالا بخش رفع خستگی بود و من گوشت سرد وجود دارد.
قهوه وجود دارد هنوز هم در گلدان ، و روشن گاز و گرم تا دوباره ، و
در مجموع من بد نمی بود.
پس از آن ، از طریق در جستجوی پتو تکاپو -- من تا به حال قرار داده تا در آخرین
با پشته از لحاف پایین -- پس از بخش مواد غذایی با بسیاری از شکلات آمد و
قندی میوه ها ، بیش از برای من خوب بود در واقع -- و برخی از سفید کبود.
و نزدیک است که یک بخش اسباب بازی بود و من تا به حال یک ایده درخشان.
من پیدا کردم بعضی بینی مصنوعی -- بینی ساختگی ، می دانید ، و من از عینک های تیره فکر است.
اما Omniums به حال هیچ دپارتمان نوری. بینی من مشکل شده بود در واقع -- من تا به حال
فکر رنگ.
اما این کشف ذهن من در حال اجرا بر روی کلاه گیس ها و ماسک ها و مانند.
در نهایت رفتم در یک پشته از لحاف های پایین ، بسیار گرم و راحت بخوابد.
"افکار من قبل از خواب دلپذیر ترین من از این تغییر داشته است.
من در حالت آرامش فیزیکی بود ، که در ذهن من منعکس شد.
من فکر کردم که من باید قادر باشد به لغزش unobserved در صبح با لباس های من
بر من ، muffling صورت من با لفاف بسته بندی سفید من به حال گرفته ، خرید ، با
پول من ، صورت گرفته بود ، عینک و غیره ، و غیره کامل تغییر قیافه من.
من به رویاهای نظم از تمام چیزهای خارق العاده که در طول رخ داده بود خاطر برده
چند روز گذشته.
یهودی کمی زشت صاحبخانه vociferating در اتاق او را دیدم ، من تو را دیدم دو او
پسران marveling ، و چهره gnarled زن پیر چروکیده را به عنوان او را برای او پرسید :
گربه.
من دوباره را تجربه احساس عجیب و غریب از دیدن پارچه ناپدید می شوند ، و به همین ترتیب من
به دور تپه باد می وزد و زمین روحانی قدیمی خرناس زیر لب میگویند "
خاک ، خاکستر به خاکستر ، گرد و غبار به گرد و غبار ، در قبر باز پدرم.
"شما نیز ، گفت : صدا ، و ناگهان من به سوی مرگ بود مجبور.
من تلاش ، فریاد زد ، به دادگاه تجدید نظر به عزاداران ، اما آنها ادامه داد stonily
پس از خدمات ، روحانی ، بیش از حد ، با شک و تردید هرگز droning و خرناس
از طریق آیین است.
متوجه شدم من نامرئی و نامفهوم بود ، که قریب به اتفاق قربانیان نیروهای چنگال خود را بر
من.
من بیهوده تلاش ، من بیش از آستانه مجبور شد ، تابوت توخالی زنگ زد که من سقوط
بر آن ، و شن پرواز پس از من در spadefuls آمد.
هیچ کس به من توجه ، هیچ کس از من آگاه بود.
من مبارزات تشنج و بیدار است. "سپیده دم رنگ پریده لندن آمده بودند ، محل
پر از نور خاکستری سرد است که دور تا دور لبه های پنجره فیلتر
پرده.
نشستم ، و برای یک زمان می تواند که این آپارتمان فراوان را فکر نمی کنم ، با آن
شمارنده ها ، شمع خود را از مسائل نورد ، پشته خود را از لحاف و بالشتک ، آهن آن
ستون ، ممکن است.
پس از آن ، به عنوان خاطره برگشتم به من ، من شنیده ام صدای در گفتگو.
"سپس به مراتب پایین محل ، در نور روشن تر از برخی از گروه که در حال حاضر
بزرگ پرده آن ، من تو را دیدم دو مرد نزدیک است.
من به پا درهم ، به دنبال در مورد من برای برخی از راه از فرار ، و حتی به عنوان من
بنابراین صدای جنبش من ساخته شده آنها را از من آگاه است.
گمان می کنم آنها را دیدم تنها یک عدد در حال بی سر و صدا و به سرعت دور.
که گریه یک ، و در آنجا متوقف شد! 'فریاد زد.
من در اطراف یک گوشه نقش برآب و کج کردن کج شدن کامل آمد -- یک چهره بیچهره ، ذهن شما -- در
LAD دراز و باریک است از پانزده.
او فریاد می کشید و من او را دگرگون بیش از گذشته او را با عجله یکی دیگر از گوشه ، تبدیل ، و توسط
الهام خوشحال خودم را پشت یک شمارنده می سوزاندند.
در لحظه ای دیگر پا رفت و به در حال اجرا گذشته و من شنیده ام صدای فریاد ، 'همه دست در دست
درهای! 'درخواست چه بود" تا ، و دادن یکدیگر مشاوره چگونه به من بگیرد.
دراز کشیدن بر روی زمین ، من احساس از عقل من می ترسم.
اما -- عجیب و غریب آن را به عنوان ممکن است به نظر می رسد -- این کار را کرد به من رخ نمی دهد در حال حاضر را به لباس من
که من باید انجام شود.
من ساخته شده بود ، گمان می کنم ، ذهن من به دور در آنها ، که به من حکم کرد.
و سپس ویندوز ویستا شمارنده bawling 'در اینجا او آمد!"
"من به پا بر خاست ، شلاق یک صندلی کردن شمارنده ، و در چرخش
احمق بود که فریاد زد ، تبدیل شده است ، به وجود آمد دیگر دور گوشه ، او را در حال چرخش ،
و با عجله از پله ها بالا.
او جای پای خود را نگه داشته ، داد یاالله مشاهده ، و راه پله داغ بعد از من آمدند.
بازگشت به راه پله بسیاری از کسانی که همه چیز روشن رنگ گلدان انباشت اشیاء بدست آمده بودند -- چه هستند
آنها؟ "
"هنر گلدان ، پیشنهادی :" کمپ. "که در آن است!
گلدان هنر.
خوب ، من در گام بالا تبدیل شده و وضع روانیش دور ، plucked یک نفر از شمع و
آن را روی سر احمقانه خود شکست او در من شد.
تمام شمع از گلدان رفت و بی پروا ، و من شنیده ام فریاد می کشیدند و جای پای در حال اجرا از
تمام نقاط.
من ساخته شده عجله دیوانه برای محل رفع خستگی و یک مرد در سفید مانند وجود داشت
آشپزی و مرد که در زمان تعقیب و گریز. من ساخته شده آخرین نوبه خود ناامید و در بر داشت
خودم به میان لامپ و اهن فروشی.
من پشت شمارنده از این رفت و منتظر آشپز من و او در پیچ
سر از تعقیب ، من او را به دو برابر با یک لامپ.
مرگ او می رفت ، و من در پشت شمارنده دولا و شروع به شلاق خاموش من
لباس به عنوان سرعتی که من می توانم.
کت ، کت ، شلوار ، کفش همه حق است ، اما جلیقه lambswool متناسب با یک مرد مانند
پوست.
من شنیده ام بیشتر مردان ، آشپز من بود در طرف دیگر از مقابله با دروغ گفتن آرام ،
حیرت زده کرد و یا ترس لال ، و من تا به حال به فاصله دیگری را برای آن ، مانند خرگوش
از چوب ، شمع شکار.
"به این ترتیب ، پلیس!' من شنیده ام کسی فریاد می زدند.
من خودم در انبار تختخواب من دوباره ، و در پایان از بیابان
کمد.
من در میان آنها با عجله رفت و صاف ، از شر جلیقه من بعد از بی نهایت wriggling کردم ، و ایستاده بود
آزاد مرد دوباره ، نفس نفس و ترس ، به عنوان پلیس و سه تن از shopmen آمد
گرد گوشه.
آنها عجله برای جلیقه و شلوار و collared شلوار.
حذف غارت خود ، گفت : یکی از مردان جوان است.
او باید در جایی در اینجا. '
اما آنها را پیدا کند من همان. من ایستاده بود به تماشای آنها را برای من شکار برای
زمان ، و لعن بد شانس من را در از دست دادن لباس.
سپس من به اتاق رفع خستگی رفت ، نوشیدند شیر کمی در بر داشت وجود دارد ، و نشست
پایین توسط آتش به در نظر گرفتن سمت من.
"در کمی در حالی که دو دستیار در آمد و شروع به صحبت کردن بیش از کسب و کار بسیار
هیجان و مانند احمق ها آنها بودند.
من شنیده ام یک حساب depredations من بزرگ شده ، و گمانه زنی دیگر را به عنوان
محل نگهداری من. سپس به طرح ریزی دوباره سقوط کرد.
مشکل غیر قابل عبور از محل ، به خصوص در حال حاضر از آن احساس خطر بود ، برای به دست آوردن
هر گونه غارت خارج از آن.
من را به انبار رفتم برای دیدن اگر هر فرصتی از بسته بندی وجود دارد و
پاکت ، اما من می تواند سیستم از چک کردن را درک نمی کنند.
حدود یازده ساعت ، برف با آب آن را به عنوان سقوط کرد ، و روز بهتری
و کمی گرمتر از قبل ، تصمیم گرفتم که مرکز فروش نا امید کننده بود ،
رفت و دوباره ، exasperated من می خواهم
موفقیت ، با تنها vaguest برنامه های عمل در ذهن من است. "