Tip:
Highlight text to annotate it
X
با چماق زدن II : اول از سه ارواح
WHEN ادم خسیس و لئیم بیدار ، آن چنان بود تاریک ، که به دنبال از تخت ، او به ندرت می تواند
تشخیص پنجره شفاف از دیواره های مات اتاق او می شود.
او سعی سوراخ تاریکی با چشم سر و گوش آب او ، وقتی سازیاموسیقی زنگی
کلیسا همسایه را لرزاند چهار چهارم.
بنابراین او برای یک ساعت یک گوش.
به حیرت بزرگ او زنگ سنگین رفت از شش تا هفت ، و از هفت
تا هشت ، و به طور منظم تا دوازده و پس از آن متوقف شده.
دوازده!
گذشته دو بود که او به رختخواب رفت. ساعت اشتباه بود.
قندیل یخ را باید به کار کردم. دوازده!
او را لمس بهار از تکرار او ، برای اصلاح این مضحک ترین ساعت.
پالس سریع آن کمی ضرب و شتم دوازده و متوقف شد.
"چرا ، آن است که امکان پذیر نیست ، گفت :" ادم خسیس و لئیم ، "که من می توانم از طریق یک روز تمام خوابیده
و دور به یکی دیگر از شب.
این امکان وجود دارد که هر چیزی که به خورشید رخ داده ، و این دوازده در
ظهر! "
ایده این که یکی از نگران کننده ، او از رختخواب درهم و groped راه خود را به
پنجره.
او به مالش فراست را با آستین از پانسمان ، لباس شب خود را قبل از او موظف شد
می تواند هر چیزی را ببینید و می تواند بسیار کمی پس از آن.
او می تواند بود ، که آن را هنوز هم بسیار بسیار مه آلود و سرد است ، و
که بدون سر و صدا از افرادی که در حال اجرا پس وپیش ، و هم بزنید ، به عنوان وجود دارد
بدون شک که وجود دارد شده اند اگر
شب خاموش مورد ضرب و شتم قرار بود روز روشن و در اختیار داشتن جهان گرفته شده است.
این یک تسکین بزرگ بود ، چرا که "سه روز پس از نزد این اولین ارز
پرداخت به آقای ابنزر ادم خسیس و لئیم یا سفارش خود را ، "و غیره ، تبدیل به یک صرف
امنیت ایالات متحده اگر هیچ روز به تعداد وجود دارد.
ادم خسیس و لئیم دوباره به رختخواب رفت ، و فکر و فکر ، و فکر آن را بیش و بیش از و
بر این ، و چیزی می تواند از آن بسازید.
هر چه بیشتر او فکر ، درمانده تر بود و بیشتر او تلاش نمی
فکر می کنم ، او فکر میکرد. شبح مارلی او را زحمت بسیار.
هر بار که او را در درون خود حل و فصل ، پس از پرس و جو بالغ ، که همه آن را یک
خواب ، ذهن خود را پرواز دوباره ، مانند یک فنر قوی منتشر شد ، برای اولین بار در آن
موقعیت ، و ارائه مشکل مشابه به
توان کار می کرد همه را از طریق "این یک رویا است یا نه؟"
ادم خسیس و لئیم دراز در این حالت تا زمانی که بادیگران هم اهنگ سه چهارم رفته بود ، زمانی که او
به یاد ، به ناگهان ، است که شبح او را ملاقات هشدار داده بود که زنگ
tolled یکی است.
او مصمم به دروغ بیدار تا ساعت به تصویب رسید و با توجه به اینکه او می تواند بدون
بیشتر به خواب نسبت به رفتن به بهشت ، این شاید خردمندترین وضوح خود را در
قدرت است.
سه ماهه تا زمانی بود که او بیش از یک بار متقاعد شده بود و او باید به غرق
چرت زدن ناخودآگاه ، و از دست رفته ساعت. در طول آن را بر گوش گوش خود را شکست.
"دینگ ، دونگ!"
"سه ماهه گذشته ، گفت :" ادم خسیس و لئیم ، شمارش. "دینگ ، دونگ!"
"نیم گذشته! گفت :" ادم خسیس و لئیم. "دینگ ، دونگ!"
"یک ربع به آن ، گفت :" ادم خسیس و لئیم.
"دینگ ، دونگ!" "ساعت به خودی خود ، گفت :" ادم خسیس و لئیم ،
پیروزمندانه ، "و نه چیزی دیگر!"
به او صحبت کرد قبل از زنگ ساعت به صدا ، که آن را در حال حاضر با عمق ، مبهم ، توخالی ،
سودا ONE.
نور تا در اتاق بر لحظه فلش و پرده تخت او نوشته بودند
رسم شده است. پرده از رختخواب خود را کنار کشیده می شدند ،
من به شما بگویم ، توسط یک دست است.
نه در پا او پرده ها ، و نه پرده در پشت او ، اما کسانی که
چهره اش قرار گرفت.
پرده های تخت خود را کنار کشیده شدند ، و ادم خسیس و لئیم ، شروع به نیم
نگرش خوابیده ، خود را چهره به چهره با بازدید کننده عجیب و غریب که عادت به
آنها به عنوان نزدیک به آن را به عنوان من در حال حاضر به شما ،
و من ایستاده در آرنج خود را در روح.
این یک شکل عجیب و غریب بود -- مانند یک کودک : هنوز رتبهدهی نشده است تا مانند یک کودک را به عنوان مثل پیر مرد
بازدید از طریق برخی از رسانه های مافوق طبیعی ، که به او ظاهر از داشتن
فروکش از این دیدگاه ، و به نسبت کودکان کاهش یافته است.
مو آن ، که در مورد گردن و پایین پشت آن آویزان ، سفید را به عنوان اگر با بالا رفتن سن بود ؛
و در عین حال به صورت چین و چروک در آن نیست ، و tenderest شکوفه بود بر روی پوست.
سلاح های بسیار بلند و عضلانی ، دست ها همان بودند ، اگر جایگاه خود را از
قدرت غیر معمول. پاها و پاها ، با ظرافت شکل گرفته ،
، مانند آن دسته از اعضای فوقانی ، برهنه بودند.
این عینک نیام از خالص ترین رنگ سفید و دور کمر خود را به کمربند براق موظف شد ،
شین که زیبا بود.
این شاخه تازه سبز مقدس را در دست خود برگزار شد و در تناقض منحصر به فرد از
که آرم زمستانی ، لباس خود را با گل های تابستان بود کمرنگ است.
اما عجیب ترین چیز در مورد آن بود ، که از تاج سر آن وجود دارد فنر
روشن جت روشن از نور ، که توسط آن این همه قابل مشاهده بود و است که بدون شک
مناسبت با استفاده از آن ، در duller آن
لحظات ، نشانی بزرگ برای درپوش ، که آن را در حال حاضر تحت بازوی خود را برگزار است.
حتی این ، هر چند ، هنگامی که ادم خسیس و لئیم در آن را با ثبات و یکنواختی افزایش نگاه ، آن
عجیب ترین کیفیت.
به عنوان کمربند خود برق زد و در حال حاضر در یک بخش و در حال حاضر در یکی دیگر از ساطع می شود ، و آنچه
نور یک لحظه بود ، در زمان دیگری تاریک بود ، بنابراین رقم خود را در نوسان
تمایز آن : که در حال حاضر یک چیز با
یک بازو ، در حال حاضر با یک پا ، در حال حاضر با بیست و ساق پا ، در حال حاضر یک جفت از پاها بدون سر ،
در حال حاضر سر بدون بدن : که حل کردن قطعات ، رئوس مطالب خواهد بود
در دل تنگی متراکم در جایی که ذوب دور قابل مشاهده است.
و در جای تعجب بسیار از این امر می تواند به خودی خود بار دیگر ، متمایز و روشن مثل همیشه.
"آیا شما روح ، سر ، که آینده بود پیشگویی به من پرسید :" ادم خسیس و لئیم.
گفت : "من!" صدای نرم و ملایم بود.
Singularly پایین ، به عنوان اگر به جای بودن در کنار او تا این حد نزدیک ، آن را از راه دور بودند.
"چه کسی و چه چیزی می؟" ادم خسیس و لئیم خواستار است.
"من روح کریسمس گذشته است."
؟ گذشته های بسیار دور نپرسید : "ادم خسیس و لئیم : ناظر قد dwarfish آن.
"نه. گذشته شما. "
شاید ادم خسیس و لئیم می توانست نه کسی به همین دلیل ، اگر هر کسی می تواند خواسته گفته
او ، اما او تا به حال تمایل ویژه ای به دیدن روح در کلاه خود و التماس او را به
پوشانده شده است.
"چه!" بانگ زد شبح ، "آیا شما است پس به زودی قرار داده ، با دست های دنیوی ، نور
را بیان می کنم؟
آیا کافی نیست که شما یکی از کسانی که احساسات ساخته شده این درپوش ، و من را وادار
از طریق قطار تمام سال برای پوشیدن آن پایین بر پیشانی من! "
ادم خسیس و لئیم reverently disclaimed همه قصد توهین و یا هر دانش داشتن
عمدا "bonneted" روح در هر دوره از زندگی خود است.
او سپس جسورانه ساخته شده برای پرس و جو کسب و کار او را آورده است.
"رفاه شما!" گفت شبح.
ادم خسیس و لئیم خود را با بیان بسیار سپاسگزارم ، اما نمی تواند کمک کند فکر که یک شب از
بقیه ناگسستنی می شده اند منجر به آن پایان.
روح شنیده باید به او فکر کردن ، برای آن گفت : بلافاصله :
"احیای خود ، و سپس. نگاهی توجه! "
آن قرار داده است از دست قوی خود از آن سخن گفت ، و clasped او را به آرامی بازو.
"برخاستن! و راه رفتن با من! "
این در بیهوده برای ادم خسیس و لئیم بوده است کار را بکند که آب و هوا و ساعت
اهداف پیاده نگردید که بستر گرم بود ، و دماسنج طولانی
راه زیر نقطه انجماد است که او ملبس بود ، اما
به آرامی در دمپایی خود را ، لباس پوشیدن ، لباس شب ، و مشروب قبل از خواب ، و او سرما بر او
در آن زمان است. درک ، هر چند ملایم به عنوان دست یک زن ،
نمی شود مقاومت بود.
او گل رز : اما پیدا کردن که روح ساخته شده به سمت پنجره ، clasped ردا خود را در
تضرع. "من فانی ،" ادم خسیس و لئیم remonstrated ، "و
مسئول به سقوط است. "
"خرس اما لمس دست من وجود دارد ، گفت :« روح ، تخمگذار آن را بر قلب او بود ، "و
شما باید در بیش از این را تایید کرد! "
همانطور که کلمات صحبت می شد ، آنها را از طریق دیوار به تصویب رساند و بر باز ایستاد
جاده های کشور ، با زمینه بر روی هر دو دست. این شهرستان را به طور کامل از بین رفته بود.
از آن جای پا دیده می شود.
تاریکی و غبار با آن از بین رفته بود ، برای آن روز روشن ، سرد ، زمستان بود ،
همراه با بارش برف بر زمین است. "خوب بهشت! گفت :" ادم خسیس و لئیم ، clasping او
دستها با یکدیگر ، به عنوان او در مورد او نگاه کرد.
"من در این مکان تربیت شده بود. من یک پسر بچه بود! "
روح gazed بر او ملایم است.
لمس ملایم آن ، هر چند آن سبک و آنی شده بود ، هنوز هم حاضر به نظر می رسد
به حس پیر مرد از احساس است.
او آگاه از هزار بوی شناور در هوا ، هر یک از متصل
با هزار افکار ، و امیدوار است ، و به دنبال لذت پیروزی و مراقبت های طولانی ، طولانی ، فراموش شده!
شبح گفت : "لب شما در حال لرزش ، است".
و این است که بر دهان خود را ببندید؟ "ادم خسیس و لئیم ، با غیر معمول ابتلا به muttered
در صدای او ، که آن را جوش بود و التماس شبح به او منجر شود که در آن او
خواهد بود.
"شما مستغرق شدن در راه؟" نپرسید روح.
"به یاد داشته باشید آن را" ادم خسیس و لئیم را با شور گریه ، "من می تواند از آن چشم بسته راه رفتن."
"عجیب به آن را برای سال های بسیاری فراموش شده!" مشاهده شبح.
"بیایید در رفتن."
آنها در امتداد جاده راه می رفت ، ادم خسیس و لئیم به رسمیت شناختن هر دروازه ، و پست ، و درخت ؛
تا کمی بازار شهر ظاهر شده در فاصله ، با پل آن ، کلیسا آن ، و
سیم پیچ رودخانه است.
برخی از اسبان کرک در حال حاضر trotting نسبت به آنها با پسران بر پشت آنها دیده شد ،
که به پسر دیگر در کنسرتهایی کشور و چرخ دستی توسط کشاورزان رانده شده است.
همه این پسر بودند و روحیه بزرگ ، و فریاد زد : به یکدیگر ، تا گسترده
زمینه های پر از موسیقی و پیشواز سال بودند ، که هوا ترد خندید به آن را بشنود!
اینها اما سایه چیزهایی که شده اند ، گفت : "شبح.
"آنها هیچ آگاهی از ما."
مسافران خوش آمد و آنها آمد ، ادم خسیس و لئیم دانست و نام آنها را در هر
یکی است. چرا او فراتر از تمامی قیود را خشنود
دیدن آنها!
چرا جسته جسته برق زدن چشم خود را سرد ، و قلب او کبیسه به عنوان آنها گذشته رفت!
چرا او با خوشحالی پر شده بود زمانی که او شنیده ام آنها را به یکدیگر کریسمس مبارک ،
آنها در متقابل جاده ها و راه خدا جدا شده ، برای خانه های چند خود را!
چه بود پیشواز کریسمس به ادم خسیس و لئیم؟
از بر کریسمس مبارک! چه خوب بود که تا کنون او انجام می شود؟
مدرسه کاملا ترک ، گفت : "شبح.
"یک کودک انفرادی که توسط دوستان خود مورد غفلت قرار گرفته است ، هنوز سمت چپ وجود دارد."
ادم خسیس و لئیم گفت : او آن را می دانستند. و او sobbed.
آنها سمت چپ جاده بالا ، توسط یک خط به خوبی به یاد و به زودی با نزدیک شدن
عمارت از آجر قرمز تیره و بهم فشرده ، با کمی دمدمی مزاج surmounted قبه ، بر روی پشت بام ،
و زنگ حلق آویز در آن است.
خانه ای بزرگ ، اما یکی از بخت و اقبال شکسته بود و برای دفاتر بزرگ
کمی استفاده می شود ، دیواره های خود را مرطوب و باتلاقی ، پنجره های خود را شکسته ، و
دروازه فرسایش.
Fowls clucked و strutted در اصطبل و مربی خانه و میریزد و بیش از
اجرا با چمن.
نه از آن بود حافظ از دولت های باستانی آن ، در درون ، برای ورود به دلتنگ کننده
سالن و نظر اجمالی را از طریق درهای باز بسیاری از اتاق ، آنها را در بر داشت ضعیف
مبله ، سرد ، و گسترده است.
مزه مزه کنیم خاکی در هوا ، bareness سرد در محل ، وجود دارد که
همراه خود به نحوی با بیش از حد بلند شدن نور شمع ، و نه بیش از حد
مقدار غذا مصرف کنید.
آنها رفت ، روح و ادم خسیس و لئیم ، در سراسر سالن ، به درب در پشت
خانه.
آن را قبل از آنها باز شود ، و فاش طولانی ، لخت ، اتاق مالیخولیا ، ساخته شده barer
هنوز خطوط از اشکال ساده و میز معامله.
در یکی از این تنهایی یک پسر خواندن در نزدیکی یک آتش سوزی ضعیف بود و ادم خسیس و لئیم نشستم
پس از یک فرم ، و گریستم برای دیدن فقیر فراموش شده خود او را به عنوان او استفاده می شود.
اکو نهفته در خانه ، نه با جیغ و فریاد افشاء کردن و دست بیقه شدن از موش پشت
قاب سازی ، یک قطره از آب نیمه آب فواره زدن اب در حیاط مبهم در پشت ، نه نمی باشد.
آه در میان boughs خزان یک
محزون صنوبر ، بیکار نوسانی از درب فروشگاه خانه خالی ، نیست ، نیست
کلیک کردن در آتش است ، اما بر قلب ادم خسیس و لئیم را با نرم شدن سقوط کرد
تحت تاثیر قرار داد و عبور آزادتر به اشک خود.
روح او را بر روی بازو را لمس و با اشاره به خود او جوان ، قصد بر
خواندن او.
ناگهان یک مرد را در لباس های خارجی : زیبا و واقعی و متمایز در نگاه :
ایستاده بود در خارج از پنجره ، با تبر در کمربند خود گیر ، و منجر توسط پالهنگ
الاغ لادن با چوب.
"چرا ، آن را به علی بابا! ادم خسیس و لئیم گفت :" در وجد.
"این عزیز بابا قدیمی علی صادق! بله ، بله ، من می دانم!
زمان یکی از کریسمس ، زمانی که کودک واقع در انجا انفرادی در اینجا همه به تنهایی باقی نمانده بود ، او به وجود آمده باشد ،
برای اولین بار ، فقط می خواهم که. پسر فقیری است!
و ولنتاین ، گفت : "ادم خسیس و لئیم" و برادر وحشی خود ، اورسن وجود دارد که بروند!
و نام او ، که در زیر شلواری خود قرار داده بود ، در خواب ، در دروازه
دمشق ، آیا شما او را!
و داماد سلطان وارونه توسط Genii تبدیل شده است ، او بر سر او وجود دارد!
خدمت او را در سمت راست. من از آن خوشحالم.
چه کسب و کار او به شاهزاده خانم ازدواج کرده! "
برای شنیدن ادم خسیس و لئیم صرف همه حرارت از طبیعت خود را بر روی چنین موضوعاتی ،
در یک صدای فوق العاده ای بین خنده و گریه و برای دیدن او
صورت افزایش و هیجان زده ، می توانست
تعجب در این شهر به دوستان کسب و کار خود بوده است ، در واقع.
"طوطی وجود دارد!" گریه ادم خسیس و لئیم.
"بدن سبز و دم زرد ، با یک چیز مثل کاهو رو به رشد از بالای
سر او ، او وجود دارد!
پور رابین Crusoe ، او نامیده می شود ، زمانی که او به خانه آمد دوباره پس از دور قایقرانی
جزیره است. "Crusoe رابین پور ، که در آن شما شده است ،
رابین Crusoe؟
مرد فکر او خواب است ، اما او نبود.
این طوطی بود ، می دانید. رود جمعه ، در حال اجرا برای زندگی خود به
نهر کمی!
Halloa! هوپ!
اهای!
سپس ، با سرعت انتقال بسیار خارجی به شخصیت معمول خود ، او گفت ، در
ترحم برای خود سابق خود ، "فقیر پسر!" و دوباره گریه.
"من آرزو می کنم ، ادم خسیس و لئیم muttered ، قرار دادن دست خود را در جیب خود ، و به دنبال اطلاعات مربوط به او را ،
پس از خشک شدن چشم های خود را با کاف او : "اما آن خیلی دیر در حال حاضر است."
"ماده چیست؟" از روح خواست.
"هیچ چیز ، گفت :" ادم خسیس و لئیم. "هیچ چیز.
آواز خواندن سرود کریسمس در درب من شب گذشته یک پسر وجود دارد.
من باید می خواهم برای داده اند او را چیزی که همه ".
شبح متفکرانه لبخند زد و دست تکان دادند دست خود را : گفت : آن را به عنوان چنین است ، "اجازه بدهید ما را ببینید
یکی دیگر از کریسمس! "
سابق خود ادم خسیس و لئیم بزرگ شد بزرگتر در کلمات ، و اتاق کمی تیره تر شد
و کثیف تر.
پانل های منقبض شده ، پنجره های ترک خورده ، تکه های گچ از سقوط کرد
سقف ، و laths برهنه به جای آن نشان داده می شد ، اما چگونه این همه به ارمغان آورد
مورد ، ادم خسیس و لئیم می دانستند بیش از شما است.
او فقط می دانست که آن را کاملا درست بود ، به طوری که همه چیز اتفاق افتاده بود ؛ که وجود دارد
او بود ، به تنهایی بار دیگر ، زمانی که همه پسران دیگر برای تعطیلات با نشاط به خانه رفته بود.
او به خواندن نیست ، اما راه رفتن بالا و پایین despairingly.
ادم خسیس و لئیم نگاه در روح ، و با تکان دادن سوگوارانه سر او ، نگاه
مشتاقانه به سمت درب.
آن را باز کرد و یک دختر کوچک ، بسیار جوان تر از پسر است ، آمد darting در ، و قرار دادن
اسلحه خود را در مورد گردن او ، و اغلب او را بوسیدن ، او را به عنوان او را "عزیز ، عزیز خطاب
برادر. "
"من آمده ام به شما خانه ، برادر عزیز به ارمغان بیاورد! گفت :" کودک ، صدای کف زدنهای کوچک خود را
دست ها ، و خم شدن به پایین به خنده. "برای شما خانه ، خانه ، خانه به ارمغان بیاورد!"
"صفحه اصلی ، فن کمی؟" بازگشت پسر.
"بله!" گفت : فرزند ، لبریز از سرور و نشاط. "صفحه اصلی ، برای خوب و تمام.
صفحه اصلی ، برای همیشه و همیشه. پدر بسیار مهربانتر از او با استفاده از
باشد ، بهشت مانند این است که خانه!
او صحبت کرد تا به آرامی به من یک شب عزیز زمانی که من از رفتن به رختخواب ، که من نبود
ترس از او بخواهید یک بار دیگر اگر شما ممکن است خانه برمی گردند ، و او گفت : بله ، شما باید ؛
در یک مربی به من فرستاده شده به شما به ارمغان بیاورد.
و شما به مرد گفت : «فرزند ، باز کردن چشم او ،" و هرگز آمد
اینجا ، اما در ابتدا ، ما باید با یکدیگر طولانی کریسمس ، و
merriest زمان در تمام جهان است. "
"شما کاملا زن ، فن کمی! بانگ زد :" پسر.
او کف دست هایش را دریافت و خندید و سعی کردم به لمس سر خود را ، اما بودن بیش از حد
کمی ، دوباره خندید ، و بر روی نوک پا راه رفتن به او را در آغوش ایستاده بود.
سپس او شروع به کشیدن او ، در اشتیاق کودکانه خود ، به سمت درب و او ،
هیچ چیز loth برای رفتن ، او همراه است.
صدای وحشتناک در سالن گریه "را پایین آورد جعبه استاد ادم خسیس و لئیم است ، وجود دارد!" و در
سالن مدرسه خود ، که در ادم خسیس و لئیم استاد با glared ظاهر
واگذاری سبع ، و او را انداخت به
حالت بسیار ناراحت کننده از ذهن را با دست دادن با او.
او سپس به او و خواهر او را به قدیمی و veriest از لرز پس از ابلاغ بهترین
اطاق پذیرایی است که تا کنون دیده شد ، که در آن نقشه بر دیوار ، و آسمانی و
بیضی های زمینی در ویندوز ، با سرما مومی بودند.
در اینجا او تنگ شراب جالب نور ، و یک بلوک جالب سنگین
در همان : کیک ، و اقساط آن dainties به جوانان را اداره
زمان ارسال یک بنده ناچیز به ارائه
یک لیوان از "چیزی" را به چاپار ، که جواب داد که او تشکر شده آقایی ، اما
اگر همان شیر است که او قبل از طعم بود ، او بود و نه.
تنه استاد ادم خسیس و لئیم است که توسط این زمان گره خورده در بالای کالسکهپست ،
کودکان bade ناظم مدرسه خداحافظی حق میل و علاقه و وارد شدن به آن ، سوار
پر زرق و برق پایین باغ رفت و برگشت : سریع
چرخ بی باک سفید مایل به خاکستری ، فراست و برف از خاموش برگ تیره همیشه سبز مانند
اسپری. "همیشه موجودی ظریف ، آنها نفس
شبح ، گفت : "ممکن است پژمرده.
اما او تا به حال یک قلب بزرگ! "بنابراین او به حال گریه :" ادم خسیس و لئیم.
"حق با شماست. من آن را انکار کردن نیست ، روح.
خدای ناکرده
گفت : "او یک زن فوت ،" شبح "و بود ، که من فکر می کنم ، بچه ها."
ادم خسیس و لئیم بازگشت : "یک فرزند ،". "درست است ، گفت :" شبح.
"برادر زاده!"
ادم خسیس و لئیم مضطرب به نظر می رسید در ذهن خود و به طور خلاصه پاسخ داد ، "بله."
اگر چه آنها بود ، اما آن لحظه مدرسه پشت سر آنها ، آنها در حال حاضر در
معابر شلوغ یک شهر ، که در آن مسافر سایه گذشت و repassed که در آن
چرخ دستی های سایه و مربیان مبارزه برای
راه ، و همه نزاع و جنجال و هیاهو از یک شهر واقعی است.
ساده به اندازه کافی ، ساخته شده توسط پانسمان از مغازه ها بود ، که در اینجا بیش از حد بود
ساعت هم کریسمس را دوباره ، اما آن شب بود ، و خیابان ها روشن شدند.
شبح متوقف در درب انبار خاص ، و ادم خسیس و لئیم پرسید اگر او آن را می دانستند.
"دانستن آن! گفت :" ادم خسیس و لئیم. "من شاگرد در اینجا!"
آنها رفتند شوید.
در نگاه نجیب زاده های قدیمی در یک کلاه گیس ویلز ، نشستن در پشت میز بالا ، که
اگر او دو اینچ بلندتر شده بود ، او باید سر خود را در برابر سقف زدم ،
ادم خسیس و لئیم گریه در هیجان بزرگ :
"چرا ، آن را Fezziwig قدیمی! برکت قلب او بود ، آن را Fezziwig زنده
دوباره! "
قدیمی Fezziwig گذاشته مستعار خود و در ساعت ، که با اشاره به ساعت نگاه کرد
هفت.
او در اثر مالش دست خود تنظیم نیم تنه یا ژیلت فراخ او خندید بیش از خودش ، از
کفش خود را به اندام خود را از نیکخواهی و در غنی راحت ، روغنی ، به نام ،
چربی ، صدای طربانگیز :
"یو هو ، وجود دارد! ابنزر!
دیک! "
سابق خود ادم خسیس و لئیم ، در حال حاضر یک مرد جوان رشد می آمد سریع در توسط او ، به همراه
هموطنان - 'prentice. "دیک ویلکینز ، تا مطمئن شوید!" گفت : ادم خسیس و لئیم
شبح.
"به من برکت دهد ، بله. او وجود دارد.
او بسیار به من متصل شد دیک. پور دیک!
عزیزم ، عزیزم! "
"یو هو ، پسران من! گفت :" Fezziwig. "هیچ کار بیشتر به شب.
شب کریسمس ، دیک. کریسمس ، ابنزر!
بیایید با هم کرکره قدیمی Fezziwig ، "گریه ، با صدای دست زدن های تیز از دست خود ،
"قبل از یک مرد می تواند جک رابینسون می گویند :" شما نمی خواهد باور چگونه آن دو همراهان
در آن می رفتند!
یک ، دو ، سه -- -- آنها را به خیابان با کرکره متهم بود 'EM در
مکان خود را -- چهار ، پنج ، شش -- منع 'EM و دوخته' EM -- هفت ، هشت ، نه -- و
برگشتم قبل از اینکه شما می توانید تا دوازده کردم ، با فرآیند له له زدن مثل مسابقه اسب.
حلی هو! "گریه Fezziwig کهن و پرش از روی میز بالا ، با شگفت انگیز
چابکی است.
"پاک کردن دور ، بیابان من ، و اجازه دهید که تعداد زیادی از اتاق را در اینجا!
حلی هو ، دیک! جیک جیک کردن ، ابنزر! "
پاک کردن دور!
هیچ چیز نمی توانست پاک دور وجود دارد ، و یا نمی توانست پاک
دور ، با Fezziwig قدیمی در دنبال. آن را در یک دقیقه انجام می شود شد.
هر متحرک بسته بندی شده بود ، تا اگر آن را از زندگی عمومی را برای همیشه اخراج شدند ؛
کف و جاروب بود و سیراب ، از لامپ کمرنگ شد ، سوخت بر نشانه رفته بود.
آتش و انبار به عنوان امن و امان ، و
گرم و خشک ، و روشن اتاق یک توپ ، همانطور که شما تمایل بر زمستان
شب است.
در نقب زن با کتاب های موسیقی آمد ، و رفت تا میز بلند پروازانه ، و ساخته شده
ارکستر از آن ، و مانند پنجاه معده درد شدت تنظیم میشود.
در آمد خانم Fezziwig ، یک لبخند قریب به اتفاق قابل توجهی است.
در آمد سه Fezziwigs دوشیزه ، بشاش و دوست داشتنی.
در آمد شش پیروان جوان که قلب آنها را شکست.
در آمد تمام مردان جوان و زنان شاغل در کسب و کار است.
در آمد خدمتگزار ، با پسر عموی خود ، نانوا.
در آمد آشپز ، با دوست خصوص برادرش ، مرد شیر فروش.
در پسر بچه را از بر سر راه است ، که از نداشتن هیئت مدیره به اندازه کافی از ظن بود آمد
کارشناسی ارشد خود ، در تلاش برای پنهان کردن خود در پشت سر دختر از همسایگی اما یکی بود که
نشان داد که تا به حال گوش او را کشیده توسط معشوقه اش است.
در همه آنها آمد ، یکی پس از دیگری و برخی از shyly ، برخی از شجاعانه ، برخی از آرامی ، برخی از
ناشیانه ، برخی از هل دادن ، برخی از کشیدن و در همه آنها آمد ، به هر حال و everyhow.
دور همه آنها رفت ، بیست زن و شوهر در یک بار دور نیمی دست و دوباره از سوی دیگر
راه ، پایین وسط و دوباره گرد و گرد در مراحل مختلف از مهربان
گروه بندی ؛ قدیمی زن و شوهر بالا همیشه چرخش تا
در محل اشتباه ، زن و شوهر بالا جدید با شروع دوباره ، و به زودی آنها به عنوان کردم وجود دارد ، همه
زوج های بالا در گذشته ، و نه یک پایین به آنها کمک کند!
هنگامی که این نتیجه در مورد Fezziwig قدیمی آورده بود ، صدای کف زدنهای دست خود را به متوقف کردن
رقص ، گریه ، "به خوبی انجام می شود!" و نقب زن صورت گرم خود را به یک قوری سقوط
پورتر ، به ویژه برای این منظور ارائه شده شده است.
اما scorning بقیه ، پس از ظهور او ، او بلافاصله شروع دوباره ، هر چند وجود داشت
هیچ رقصنده در این حال ، تا اگر نقب زن دیگر انجام شده بود ، خانه ، خسته ، بر روی شاتر ،
و او یک مرد سبوس جدید حل و فصل به ضرب و شتم او را خارج از دید و یا نابود شدند.
بیشتر رقص وجود دارد ، و forfeits ، و رقص ها بیشتر وجود دارد ، و در آنجا بود
کیک ، و negus وجود داشت ، و یک قطعه بزرگ کباب سرد وجود دارد ، و در آنجا بود
قطعه بزرگی از جوشانده سرد ، و گوشت چرخ کرده ، پای ها ، و مقدار زیادی از آبجو بود.
اما اثر بزرگ از شب پس از کباب شده و آب پز ، هنگامی که
نقب زن (سگ نیرنگ باز ، ذهن!
مرتب کردن بر اساس مردی که می دانستم کسب و کار خود را بهتر از شما و یا من می توانستم به آن گفت :
او!) زده تا "سر راجر د Coverley." سپس Fezziwig قدیمی ایستاده بود را به رقص با
خانم Fezziwig.
زن و شوهر بالا ، بیش از حد ، با یک قطعه سفت خوبی از کار برای آنها بریده ، سه یا چهار و
بیست جفت از همکاران ، مردم بودند که با trifled ؛ افرادی که می
رقص ، و مفهوم راه رفتن را نداشت.
اما اگر آنها دو برابر شده بود -- آه ، چهار بار -- Fezziwig قدیمی می شده اند
مسابقه برای آنها ، و به طوری که خانم Fezziwig. را به او ، او شایسته به شریک زندگی خود را
در هر مفهوم از این واژه است.
در صورتی که ستایش زیاد نیست ، به من بگویید بالاتر است ، و من از آن استفاده کنید.
نور مثبت به نظر می رسد از گوساله ها Fezziwig را صادر کند.
آنها در هر بخشی از رقص مانند قمر تاباند.
شما می توانید پیش بینی شده در هر زمان داده شده ، آنچه را که باید از آنها را تبدیل به آینده است.
و هنگامی که قدیمی Fezziwig و خانم Fezziwig از طریق رقص رفته بود ، پیشبرد و
بازنشسته ، هر دو دست را به شریک زندگی تان ، تعظیم و سلام یا تواضع کردن ، بطری بازکن ، موضوع ، سوزن ، و
دوباره به جای خود. Fezziwig "برش" --
برش تا ماهرانه ، که او به نظر می رسد با پاهای او چشمک ، و بر پای خود را دوباره آمد
بدون تلو تلو خوردن. هنگامی که رخ داد ساعت یازده ، این داخلی
توپ را شکست.
خبر اعدام آقای و خانم Fezziwig زمان ایستگاه های خود ، یکی در دو طرف درب ، و تکان دادن
دست در دست هر فرد به صورت جداگانه به عنوان او رفت ، او را به آرزو و یا او را پیشواز سال
کریسمس.
وقتی همه بازنشسته شده بود ، اما prentices دو آنها ، همان به آنها و
در نتیجه صدای شاد فوت دور ، و بیابان به تخت خود را رها شدند که بودند
زیر یک شمارنده در پشت مغازه.
در طول تمام این زمان ، ادم خسیس و لئیم مانند یک مرد از عقل خود را عمل کرده بود.
قلب و روح او در صحنه ، و با خود سابق خود بودند.
او تایید همه چیز ، یاد همه چیز را ، همه چیز لذت می برد ، و
تحت انجام عجیبترین تحریک قرار گرفتند.
تا حال حاضر ، هنگامی که چهره های درخشان از خود سابق خود و دیک تبدیل شد
از آنها ، که او به یاد شبح ، و آگاه شد که به دنبال
کامل بر او ، در حالی که نور بر سر آن سوخته بسیار روشن است.
"توجه به کوچک ، گفت :" شبح "را به این مردمی احمقانه پر از قدردانی است."
کوچک! "در واقع همان تکرار ادم خسیس و لئیم.
روح او را به گوش دادن به دو کارآموزان بودند که ریختن از امضا خود
دل در ستایش از Fezziwig : و زمانی که او انجام داده بود ، گفت ،
"چرا! آیا چنین نیست؟
او سپری کرده است اما چند پوند پول فانی شما : سه یا چهار شاید.
که آنقدر که او سزاوار این ستایش؟ "
"این است که نه ، گفت :" ادم خسیس و لئیم ، گرم سخن گفتن ، و سخن گفتن ناخودآگاه مانند
سابق خود را ، دومی نه خود را ، خود. "این که روح نمی باشد.
او قدرت بارگزاری صفحه ما را شاد یا ناراضی را به نور از خدمات ما و یا
غم انگیز ، لذت بخش و یا کار پر زحمت.
گفت که قدرت او نهفته در کلمات و به نظر می رسد ، در چیز بسیار خفیف و ناچیز است که
برای اضافه کردن و شمارش 'EM : آنچه پس از آن غیر ممکن است؟
شادی او می دهد ، کاملا به عنوان بزرگ به عنوان اگر بخت آن را هزینه. "
او احساس نگاه روح ، و متوقف شد. "ماده چیست؟" شبح خواست.
"هیچ چیز خاص ، گفت :" ادم خسیس و لئیم.
"چیزی ، من فکر می کنم؟" شبح اصرار داشت. "نه ، گفت :" ادم خسیس و لئیم ، "نه. من باید به مانند
قادر به می گویند یک یا دو کلمه به منشی من فقط در حال حاضر.
این همه. "
سابق خود او تبدیل کردن لامپ های او به سخن گفتن به آرزو و ادم خسیس و لئیم و
شبح دوباره در کنار هم در هوای آزاد ایستادند.
مشاهده : "وقت من رشد می کند به طور خلاصه ،" روح.
"سریع!" این ادم خسیس و لئیم خطاب ، و یا به
هر یکی از آنها می تواند ، اما تولید اثر فوری.
برای دوباره ادم خسیس و لئیم به خود دید.
مسن تر بود ، مردی که در نخست از زندگی است.
چهره اش تا به حال خطوط خشن و سفت و سخت از سال بعد ، اما از آن آغاز کرده بود که به بپوشند
نشانه هایی از مراقبت و بخل.
حرکت مشتاق ، حریص ، بی قراری در چشم ، که نشان داد شور وجود دارد که
ریشه گرفته بود ، و جایی که سایه درخت در حال رشد ، سقوط است.
او تنها نیست ، اما در کنار یک دختر جوان عادلانه در عزاداری ، لباس نشسته : در
که چشم اشک ، که برق زد در نور است که از شبح از تاباند وجود دارد
گذشته کریسمس.
او گفت : "اهمیت چندانی ملایم. "به شما ، بسیار کمی.
یکی دیگر از بت تا به من آواره ، و اگر آن را می توانید تشویق و آسایش شما را در زمان های آینده ،
من می خواهم که سعی در انجام ، من فقط به اندوهگین می شود. "
: "چه بت شما را آواره؟" او دوباره.
"یکی از طلایی رنگ شود." "خرید و فروش حتی دست از
جهان! "او گفت.
"چیزی که بر روی آن است تا سخت به عنوان فقر وجود دارد و هیچ چیز وجود دارد آن را professes
را محکوم با شدت مثل تعقیب ثروت! "
او پاسخ داد : "شما نگران جهان بیش از حد ،" ، به آرامی.
"دیگر تمام امید خود را به این امید که فراتر از شانس خود را با هم ادغام شدند
سرزنش کثیف.
من را دیده اند آرمان nobler خود را یک به یک سقوط ، تا استاد ، شور ،
به دست آوردن ، شما engrosses. به من؟ "
سپس چه؟ "او retorted.
"حتی اگر من بزرگ شده اند بسیار عاقلانه تری را پیشنهاد ، بعد چه؟
من نسبت به شما تغییر نمی کند. "او سرش را تکان داد.
"من؟"
"قرارداد ما قدیمی است. هنگامی که ما هر دو فقیر و ساخته شد
محتویات به ، تا ، در فصل خوب ، ما می تواند ثروت دنیوی ما را توسط ما را بهبود بخشد
بیمار صنعت.
شما تغییر کرده است. هنگامی که آن ساخته شده بود ، شما یک مرد دیگر بود. "
"من یک پسر بچه بود ،" او گفت : بی صبرانه. "احساس خود شما به شما می گوید که شما
نه آنچه که شما "او بازگشت.
"من است. آنچه وعده داده شده شادی ما
یکی در قلب ، مملو از بدبختی در حال حاضر که ما دو.
هر چند وقت یکبار و چه کاملا من از این فکر ، من نمی خواهند گفت.
کافی است که من آن را از آن فکر و می تواند به شما آزادی است. "
"من همیشه به دنبال آزادی؟"
"به عبارت. نه ، هرگز.
"در آنچه پس از آن؟"
"در طبیعت تغییر در روح تغییر در یکی دیگر از فضای زندگی ، یکی دیگر از امید
عنوان پایان زیاد آن. در همه چیز ساخته شده است که عشق من از هر
ارزش یا ارزش در بینایی خود.
اگر این هرگز بین ما شده بود ، گفت : "دختر ، به دنبال خفیف است ، اما با
ثبات و یکنواختی ، بر او "به من بگویید ، من شما را دنبال کنید و سعی کنید به من هم اکنون پیروزی؟
آه ، نه!
او به نظر می رسید به تسلیم عدالت از این فرض ، در وجود خود است.
اما او با مبارزه گفت ، "شما فکر نمی کنم."
"من با خوشحالی می پذیریم در غیر این صورت فکر می کنم اگر من می توانم ،" او جواب داد ، "بهشت می داند!
هنگامی که من یک حقیقت مثل این آموخته شده است ، من می دانم که چگونه قوی و مقاومت ناپذیر آن را باید
باشد.
اما اگر شما به روز ، به فردا ، آزاد بودند دیروز ، حتی می توانید به اعتقاد من است که شما
شما که در اعتماد به نفس بسیار خود را با او ، وزن -- یک دختر dowerless را انتخاب کنید
همه چیز را با افزایش و یا به او ، انتخاب ، اگر
برای یک لحظه شما غلط به اندازه کافی به یک اصل خود را هدایت به انجام این کار بودند ، آیا من نمی
دانید که توبه و پشیمانی خود را قطعا به دنبال؟
من و من به شما آزاد است.
با یک قلب کامل ، برای عشق از او شما را یک بار شد. "
او در مورد صحبت می کنند ، اما با سر او تبدیل شده از او ، او از سر گرفت.
"شما ممکن است -- حافظه از آنچه که نیم گذشته می سازد به من امید شما خواهد شد -- در این درد دارند.
زمان بسیار بسیار کوتاه است ، و شما خاطراتی از آن ، عزل کمال مسرت ، به عنوان
رویای بی ثمر ، که از آن آن اتفاق افتاد که شما بیدار.
ممکن است شما را خوشحال می شود در زندگی شما را انتخاب کرده اند! "
او ترک کرد ، و آنها یکدیگر جدا شدند. "روح" است! گفت : ادم خسیس و لئیم ، "به من نشان بده نه بیشتر!
رفتار مرا به خانه.
چرا شما لذت را به من شکنجه "" یک سایه! "گفت شبح.
"هیچ!" گریه ادم خسیس و لئیم. "هیچ بیشتر است.
من نمی خواهید آن را ببینید.
به من نشان بده نه بیشتر! "اما روح بی امان او را در pinioned
هر دو دست او ، و وادار او به رعایت چه اتفاقی افتاده است.
آنها در صحنه و مکان دیگری بود ؛ یک اتاق نه چندان بزرگ و یا خوش تیپ ، اما کامل
راحتی.
نزدیکی به آتش زمستانی شنبه یک دختر زیبا و جوان ، به طوری که آخرین که ادم خسیس و لئیم
معتقد بودند همان بود ، تا زمانی که او را دیدم ، در حال حاضر زن خانه دار خوبرو ، در مقابل او نشسته
دختر.
سر و صدا در این اتاق کاملا پر سر و صدا بود ، برای بیشتر کودکان وجود دارد
وجود دارد ، از ادم خسیس و لئیم در حالت آشفته خود را از ذهن می تواند تعداد دفعات مشاهده ، و ، بر خلاف
جشن گرفته گله در شعر ، نبودند
چهل کودکان خود را انجام مانند ، اما هر کودک خود را انجام
مانند چهل.
عواقب فراتر از باور پر صدا بود ، اما هیچ کس به نظر می رسید به مراقبت ؛
برعکس ، این مادر و دختر خندید صمیمانه ، و از آن لذت می برد بسیار و
دوم ، به زودی شروع به در امیختن
ورزش ، توسط brigands جوان ترین بی رحمانه غارت کردم.
چه من داده نشده است که یکی از آنها!
هر چند که من هرگز نتوانست شده اند را بی ادب ، نه ، نه!
من برای تعداد زیادی از تمام جهان نیست که خرد که موهای بافته ، و پاره آن
پایین و کفش با ارزش کمی ، من را نداشته باشند آن plucked خاموش ، خدا بیامرزد من
روح! برای صرفه جویی در زندگی من است.
همانطور که به اندازه گیری دور کمر خود را در ورزش ، به عنوان آنها ، پررنگ کرچ جوان ، من می توانست انجام داده است
من باید انتظار می رود بازوی من را به دور آن برای مجازات رشد کرده است ، و هرگز
آمده راست دوباره.
و در عین حال من باید صمیم قلب دوست داشت ، من خود را ، به لب های او لمس کرده اند ، داشته باشند
مورد پرسش او ، که او ممکن است آنها را باز به بر نگاه ضربه شلاق به او
چشم سربزیری ، و سرخ شدن مطرح نبوده است ، به
باید اجازه دهید شل امواج مو ، اینچ خواهد بود که یادگاری فراتر از قیمت :
به طور خلاصه ، من باید دوست داشت ، من اعتراف داشته سبکترین مجوز از
فرزند ، و در عین حال به شده است مرد به اندازه کافی برای دانستن ارزش آن است.
اما در حال حاضر ضربه زدن در درب ، شنیده شد و چنین عجله بلافاصله گرفت که او
با خنده صورت و غارت لباس نسبت به آن به عهده مرکز برافروخته بود
و گروه ، خشن و بی ادب تنها در زمان را به خوش آمد می گوید
پدر ، که به خانه آمد ، با حضور یک مرد پر از اسباب بازی های کریسمس و ارائه می شد.
سپس فریاد می زدند و دست و پنجه نرم و یورش که ساخته شده بود.
دفاع پورتر!
پوسته پوسته شدن او را با صندلی برای نردبان برای شیرجه رفتن را در جیب خود ، او را دزدیدن
بسته قهوه ای ، کاغذ ، توسط کراوات خود را محکم نگه دارید ، به او را در گردن خود دور آغوش ، قاش زین خود
پشت و پا زدن پاهای خود را در محبت جلوگیری نکردنی!
فریاد حیرت و شوق که با آن توسعه هر بسته بود
دریافت کرده ام!
اعلام وحشتناک است که نوزاد در عمل قرار دادن در عروسک گرفته شده بود
سرخ کردن ، ماهی تابه به داخل دهان او ، و بیش از مظنون به داشتن بلعیده
ساختگی ترکیه ، چسب را بر روی صفحه گرامافون چوبی!
امداد رسانی بسیار زیاد برای پیدا کردن این زنگ خطر کاذب!
لذت ، و قدرشناسی و اکستازی!
آنها همه وصف ناپذیر به طور یکسان.
کافی است که با درجه و فرزندان و احساسات آنها از اطاق پذیرایی کردم ،
و با یک پله در یک زمان ، تا از خانه ، جایی که آنها به رختخواب رفت و
تا فروکش است.
و حالا ادم خسیس و لئیم نگاه با دقت بیشتری از همیشه ، وقتی که استاد از خانه ،
داشتن دختر خود را با تکیه روی علاقه به او ، با او و مادرش را در خود نشسته
پای بخاری و هنگامی که او تصور می کردند که از جمله
یکی دیگر از مخلوق ، کاملا به عنوان دلپذیر و سرشار از امید است ، ممکن است او را به نام
پدر ، و زمان در بهار و زمستان نحیف عمر خود را ، نزد او بزرگ شد
بسیار کم نور در واقع.
"دختر خوشگل ، گفت :" شوهر ، تبدیل به همسرش با لبخند ، "من تو را دیدم دوست قدیمی
مال شما این بعد از ظهر. "" چه کسی بود؟ "
"حدس!"
"چگونه می توانم؟ اوه ، آیا من نمی دانند؟ "او در همان اضافه شده
نفس ، خنده او خندید. "آقای ادم خسیس و لئیم است. "
"آقای ادم خسیس و لئیم بود.
من پنجره دفتر خود به تصویب رساند و آن را به عنوان تعطیل نیست ، و او به حال در داخل شمع ، من
می تواند به ندرت از دیدن او شده اند ، کمک کند. شریک زندگی خود را به دروغ بر نقطه مرگ ،
می شنوم و او آنجا نشسته به تنهایی است.
کاملا به تنهایی در جهان ، من اعتقاد دارند. "" روح "ادم خسیس و لئیم در صدای شکسته گفت ،
"حذف من از این مکان است." "من به شما گفت این سایه
چیزهایی که شده اند ، گفت : "شبح.
که آنها چه هستند ، من مقصر نیست! "
"من حذف!" ادم خسیس و لئیم گفت ، "من می توانم آن را تحمل نمی کند!"
او بر شبح تبدیل شده است ، و دیدن است که آن را بر او با چهره ای نگاه کرد ، که در آن در
برخی از راه های عجیب و غریب قطعاتی از همه چهره که به او نشان داده است وجود دارد ، wrestled
با آن است.
"به من مرخصی! مرا به عقب.
امد و شد زیاد من دیگر! "
در مبارزه ، در صورتی که می توان به نام مبارزه است که در آن روح با هیچ قابل رویت
مقاومت در بخشی خود را دست نخورده توسط هر گونه تلاش دشمن خود ، ادم خسیس و لئیم بود
مشاهده شده که نور آن سوزش بالا
و روشن و dimly اتصال که با نفوذ خود را بر او ، او را تصرف کردند
نشانی - CAP ، و پس از اقدام ناگهانی فشار را بر سر آن است.
روح ، به طوری که کاهش یافته است در زیر آن آتش خاموش کن را پوشش شکل کامل خود را ، اما
گرچه ادم خسیس و لئیم آن فشار را با تمام نیروی خود ، او می تواند نور مخفی : که
از زیر آن ، در جریان سیل ناگسستنی بر زمین.
او آگاهانه بودن خسته بود ، و غلبه بر خواب آلودگی غیر قابل مقاومت ؛
و علاوه بر این ، که در اتاق خواب خود را.
او درپوش فشار فراق ، که در آن دست خود را آرام و به سختی زمان حال به
حلقه به رختخواب ، قبل از او را به یک خواب سنگین غرق.