Tip:
Highlight text to annotate it
X
حس و حساسیت
توسط جین آستن (1811)
فصل 16
ماریان می توانست خودش فکر بسیار
او غیر قابل توجیه شده بود قادر به خواب در
تمام شب برای اولین بار پس از فراق از
Willoughby.
او می شده اند شرمنده به نگاه خود را
خانواده در صورت صبح روز بعد ، حال
او از تخت او را نه در نیاز بیشتر از افزایش یافته است
دراز کشیدن از زمانی که او را در آن بنا نهد.
اما احساساتی را که ساخته شده چنین ارامش
ننگ ، او را در هیچ خطر از سمت چپ
تحمیل آن.
او تمام شب بیدار ، و او گریستم
بزرگترین بخشی از آن را.
او با سردرد کردم ، قادر به
بحث و تمایلی به انجام هر
تغذیه ؛ دادن درد هر لحظه به
مادر و خواهران ، و منع همه
سعی در تسلی از چه.
حساسیت او به اندازه کافی قوی بود!
وقتی صبحانه تمام شد او رفت انجام شده توسط
خودش ، و سرگردان در مورد روستای
Allenham ، غرقه شدن خاطراتی از
بهره مندی بیش از گذشته و گریه حاضر
معکوس برای رئیس صبح است.
شب خاموش در برابر تصویب
زیاده روی احساسات.
او بیش از آهنگ مورد علاقه هر که بازی
او استفاده شده بود برای بازی به Willoughby ،
هر هوا که در آن صدای آنها را به حال شده است
oftenest پیوست ، نشسته و در ساز
زل زده در هر خط از موسیقی است که او تا به حال
از برای او نوشته شده است ، تا قلب او را چنان بود
سنگین است که هیچ غم دورتر می تواند
به دست آورده و این مواد مغذی به غم و اندوه بود
هر روز استفاده شود.
ساعت تمام او در پیانو صرف
متناوب آواز خواندن و گریه ، صدای او
اغلب کاملا توسط اشک او معلق شده است.
در کتاب بیش از حد ، و همچنین در موسیقی ، او
courted بدبختی که تضاد بین
گذشته و حال خاصی بود دادن.
او خواندن چیزی جز آنچه آنها به آن شده است
برای خواندن با هم.
چنین خشونت رنج می تواند واقعا
برای همیشه پشتیبانی نمی شود ؛ آن را در درون غرق
چند روز به سودا آرامتر اما
این اشتغال ، که او روزانه
عود ، انفرادی او پیاده می رود و سکوت
تاملات ، هنوز تولید گاه به گاه
پلورال از غم و اندوه به عنوان پر جنب و جوش مثل همیشه.
هیچ نامه ای از Willoughby آمد و هیچ
به نظر می رسید انتظار می رود توسط ماریان.
مادر او ، متعجب شد و دوباره Elinor
شد را مضطرب میکند.
اما خانم Dashwood می تواند پیدا توضیحات
هر زمان که او آنها را می خواستم ، که حداقل
راضی خودش.
"به یاد داشته باشید ، Elinor ، گفت :" او ، "چقدر
اغلب سر جان خود را بازخوانی نامه ما
از پست و حمل آنها به آن.
ما در حال حاضر توافق کرده اند که ممکن است محرمانه بودن
لازم است ، و ما باید اذعان کرد که آن را
نمی تواند خود را نگهداری می شود اگر
مکاتبات شد به سر از طریق عبور
دست جان است ".
Elinor می تواند از این حقیقت را انکار کنند ،
و او سعی داشت به در آن را پیدا انگیزه
کافی برای سکوت خود را.
اما یک روش بود تا مستقیم وجود ندارد ، لذا
ساده ، و از نظر او پس از واجد شرایط
دانستن دولت از امر واقعی ، و
فورا از بین بردن تمام رمز و راز ، که او
نمی تواند کمک کند نشان می دهد آن را به مادر او.
"چرا شما ماریان را در یک بار بپرسید نه ، گفت :"
او ، "آیا او یا او درگیر نیست
به Willoughby؟
از تو ، مادر او را ، و خیلی مهربان است ، بنابراین
زیاده مادر ، این سوال را نمی توان
به جرم.
این امر می تواند نتیجه طبیعی خود را از
محبت برای او.
او استفاده می شود همه بی پرده گویی ، و به شما
بیشتر به خصوص. "
"من چنین سوال بپرسید نه
جهان است.
به فرض این امکان وجود دارد که آنها نیستند
مشغول چه پریشانی نمی مانند
پرسش تحمیل!
به هر حال این امر می تواند ترین لئیم.
من باید اعتماد به نفس او را هرگز سزاوار
دوباره ، پس از مجبور کردن از اعتراف او
از آنچه در حال حاضر به معنای به
تایید نشدهی به هر یک.
من می دانم که قلب ماریان است : من می دانم که او
از صمیم قلب مرا دوست دارد ، و که من نخواهد بود
آخرین به آنها امر ساخته شده است شناخته می شود ،
وقتی که شرایط را از revealment
آن را واجد شرایط.
من نمی سعی می کند اعتماد به نفس به زور
از هر یک ، یک کودک بسیار کمتر ، چون
حس وظیفه را انکار جلوگیری از
او ممکن است که خواسته های مستقیم می باشد. "
Elinor فکر می کردم این سخاوت
overstrained ، با توجه به خواهرش
جوانان ، و خواستار مهم دورتر ، اما در
بیهوده ؛ درک عمومی پایین تر ، مراقبت های مشترک ، مشترک
حزم ، همه در خانم Dashwood بودند غرق
ظرافت عاشقانه.
این چند روز قبل از Willoughby بود
نام ماریان بود قبل از هر اشاره
از خانواده اش ، سر جان و خانم جنینگز ،
در واقع ، چنان بالا گرفت خوب نیست ؛ witticisms خود
ارسال به درد بسیاری از ساعت دردناک ؛ -- اما یک
شب ، خانم Dashwood ، به طور تصادفی گرفتن
تا حجم از شکسپیر ، بانگ زد ،
"ما هرگز به پایان رسید هملت ، ماریان ؛
Willoughby عزیز ما قبل از ما دور رفت
می تواند از طریق آن دریافت کنید.
ما آن قرار دهید ، که وقتی او می آید
دوباره... اما ممکن است برای ماهها ، شاید ،
قبل از آن اتفاق می افتد. "
"ماه" گریه ماریان ، با قوی
تعجب.
"نه -- نه بسیاری از هفته".
خانم Dashwood متاسفم برای او چه بود
گفت : اما آن را داد لذت Elinor ، آن را به عنوان
تولید پاسخ از ماریان تا
بیانی از اعتماد به نفس در Willoughby و
آگاهی از نیت خود.
یک روز صبح ، در حدود یک هفته پس از خود را ترک
کشور ، ماریان به غالب بود
پیوستن به خواهران خود را در پیاده روی معمول خود ،
به جای سرگردان دور خودش.
او تا کنون به دقت هر حال اجتناب شود
همنشین در او rambles.
اگر خواهر خود را در نظر گرفته شده تا در راه رفتن
فراز ، او به طور مستقیم دور نسبت به سرقت برده
خطوط و اگر آنها از دره صحبت کردیم ، او
به عنوان سریع در بالا رفتن از تپه ها ، و
که هرگز نمی تواند در بر داشت هنگامی که دیگران می توان
خاموش است.
اما در طول او توسط امن بود
exertions از Elinor ، که تا حد زیادی
رد انزوا چنین مستمر.
آنها در طول جاده را از طریق راه می رفت
دره ، و عمدتا در سکوت ، برای
ذهن ماریان می تواند قابل کنترل نبود ،
و Elinor ، با به دست آوردن یکی راضی
نقطه ، پس به تلاش بیشتر نیست.
فراتر از ورودی این دره ، که در آن
کشور ، هر چند هنوز غنی ، کمتر بود
وحشی و باز ، کشش طولانی
جاده ای که آنها در اولین سفر کرده بود
آمدن به بارتون ، قبل از ذخیره کردن آنها و در
رسیدن به آن نقطه ، آنها را متوقف کرده که به دنبال
در اطراف آنها ، و بررسی چشم انداز که
فاصله خود را از نظر شکل
کلبه ، از نقطه ای که آنها تا به حال هرگز
رخ داده است در هر یک از آنها پیاده رسیدن
قبل از.
در میان اشیاء در صحنه ، به زودی
کشف یک انیمیشن ، آن مرد بود
سوار بر اسب سوار نسبت به آنها.
در چند دقیقه می توانند او را متمایز می
به یک نجیب زاده و در یک لحظه
پس از آن ماریان rapturously بانگ زد ،
"او این است ؛ آن است ، البته ؛ -- من می دانم آن است!" --
بود و شتاب او را ببینیم ، زمانی که Elinor
فریاد ،
"در واقع ، ماریان ، من فکر می کنم به شما
اشتباه گرفته شود.
این Willoughby نیست.
شخص بلند است به اندازه کافی برای او نیست ، و
هوا خود را پیدا نکرده است. "
"او ، او ،" گریه ماریان ، گفت : "من
او مطمئن است.
هوا او کت خود ، اسب خود را.
من می دانستم که چگونه به زودی خواهد آمد. "
او مشتاقانه در راه می رفت او به عنوان سخن گفت و
Elinor ، به روی صفحه نمایش از ماریان
خصوصیات ، او به عنوان احساس قریب به یقین
از آن Willoughby نمی شود ، او های سریع
سرعت و با خود نگه داشته شود.
آنها به زودی در داخل سی متری از قرار گرفتند
نجیب زاده.
ماریان نگاه دوباره قلب او غرق شده
در درون خود و ناگهان این اثر ، او
بود عجله کرد برگشت ، زمانی که صدای هر دو
خواهر او را به بازداشت او مطرح شد ؛
سوم ، تقریبا به خوبی شناخته شده است به عنوان
Willoughby است ، آنها را در التماس خود را به پیوست
متوقف ، و دور او با تعجب به تبدیل
دیدن و استقبال ادوارد Ferrars.
او تنها فردی در جهان بود که
می تواند در آن لحظه نمی تواند برای بخشوده
در حال Willoughby ؛ تنها کسی بود که می تواند
به دست آورده اند لبخند از او ، اما او
پراکنده اشک او را به لبخند در او ، و در
شادی خواهرش را فراموش کرده برای مدت
ناامیدی خود.
او پیاده ، و دادن اسب خود را به او
بنده ، هنگام بازگشت با آنها را به بارتون راه می رفت ،
کجا او به عمد می آمد برای دیدن
آنها.
او با همه آنها را با بزرگ استقبال
صمیمیت ، به خصوص توسط ماریان ، که
نشان داد بیشتر گرما از توجه به او
استقبال از او را حتی از خودش Elinor.
به ماریان ، در واقع ، ملاقات
ادوارد و خواهرش بود ، اما
تداوم آن سردی غیر قابل توصیف
که او اغلب در Norland به حال مشاهده شده در
رفتار متقابل آنها.
در طرف ادوارد ، بیشتر به خصوص ، وجود دارد
بود کمبود از همه که عاشق باید
به نگاه کنند و می گویند در چنین شرایطی است.
او ، اشتباه بود به نظر می رسید به ندرت معقول
از لذتی است که در دیدن آنها ، نه نگاه
دارای شور و شعف و نه همجنس گرا ، کمی گفت : اما چه شد
از او سوال های اجباری ، و
Elinor به هیچ علامت نیست.
محبت.
ماریان دیدم و به گوش با افزایش
تعجب.
او شروع به تقریبا به احساس نفرت از
ادوارد و آن را به پایان رسید ، به عنوان هر احساس باید
پایان با او ، توسط حمل پشت افکار او
به Willoughby ، که منش تشکیل
کنتراست به اندازه کافی به کسانی که از قابل توجه
انتخاب برادرش.
بعد از یک سکوت کوتاه که موفق
اولین حیرت و سوالات از جلسه ،
ماریان خواسته ادوارد اگر او آمد به طور مستقیم
از لندن.
نه ، او در Devonshire شده بود دو هفته.
"دو هفته!" او تکرار ، شگفت زده در
بودن خود را تا زمانی در شهرستان همین کار را با
Elinor بدون دیدن او قبل.
او نگاه کرد و نه به عنوان مضطرب او اضافه کرد ،
شده است که او اقامت داشت با تعدادی از دوستانش
در نزدیکی پلیموت.
"آیا شما به تازگی در ساسکس بوده است؟" گفت :
Elinor.
"من در Norland حدود یک ماه پیش بود."
"و چگونه عزیز ، عزیز نگاه Norland؟"
گریه ماریان.
"عزیز ، عزیز Norland ، گفت :" Elinor ،
"به نظر می رسد احتمالا بسیاری آن را به عنوان نشانی از همیشه در
این موقع از سال.
جنگل و پیاده روی نسبتا ضخیم با پوشش داده
برگ های مرده است. "
"اوه ،" گریه ماریان ، "با چه
حمل و نقل احساس را من قبلا دیده
آنها را بخورید!
چگونه به من خوشحال ، که من راه می رفت ، برای دیدن
آنها را در حمام در مورد من شده توسط هدایت
باد!
چه احساساتی اند ، فصل ،
روی هم رفته با الهام از هوا!
در حال حاضر هیچ کس به آنها توجه شده است.
آنها دیده می شود تنها به عنوان یک مزاحم ، جاروب
عجله کردن ، و تا آنجا که ممکن رانده
از دید ".
"این است که هر یک نه ، گفت :" Elinor ، "که
تا اشتیاق خود را برای برگ های مرده است. "
"نه ؛ احساسات من اغلب به اشتراک گذاشته ، و نه
اغلب درک است.
اما گاهی اوقات آنها "-- همانطور که او گفت : این ،
او را به خیال برای چند لحظه ای غرق ؛ --
- rousing اما خودش دوباره ، "در حال حاضر ، ادوارد ،"
گفت که او ، خواستار توجه خود را به
چشم انداز ، "بارتون اینجا دره است.
نگاه کردن به آن ، آرام می شود و اگر شما می توانید.
در نگاه کسانی تپه!
آیا شما تا کنون خود را مشاهده کنید مساوی نیستند؟
در سمت چپ ، پارک بارتون است ، در میان کسانی که
جنگل و مزارع.
شما ممکن است در پایان از خانه را ببینید.
و ، در زیر که دورترین تپه وجود دارد ،
که بالا می رود با عظمت چنین است ، ما
کلبه. "
گفت : "این کشور زیبا ،" او جواب داد ؛
"اما این کف باید کثیف در
زمستان است. "
"چگونه می تواند شما را از خاک فکر می کنم ، با چنین
اشیاء قبل از اینکه شما؟ "
"از آنجا که ،" او جواب داد ، خندان ، "در میان
بقیه اشیاء قبل از من ، به چشم من بسیار
کوچه کثیف ".
"چقدر عجیب! گفت :" ماریان به خودش را به عنوان
او راه رفته را مشاهده کنید.
"آیا شما حاضر محله اینجا؟
آیا مردم Middletons دلپذیر؟ "
"نه ، نه همه ،" پاسخ داد : ماریان ؛ "ما می توانیم
متاسفانه نمی شود بیشتر واقع شده است. "
"ماریان ،" گریه خواهر او ، "چگونه شما می توانید
چنین گفت؟
چگونه میتوان از چنین بی عدالتی؟
آنها یک خانواده بسیار محترم ، آقای
Ferrars ؛ و نسبت به ما رفتار کرده اند در
شیوه ای صمیمی.
آیا فراموش کرده اید ، ماریان ، چند
روز دلپذیر ما باید به آنها بدهکار؟ "
"نه ،" ماریان ، در صدای پایین گفت : "نه
چگونه بسیاری از لحظه های دردناک ".
Elinor زمان بدون اطلاع قبلی از این و
کارگردانی توجه او را به بازدید کنندگان خود را ،
تلاش برای حمایت از چیزی شبیه به
گفتمان با او ، با صحبت کردن از آنها
حاضر محل اقامت ، راحتی آن ، و ج
اخاذی از او را گاه به گاه پرسش ها و
اظهارات.
سردی و رزرو او mortified او
به شدت ؛ او و احسان بود نیمه عصبانی ، اما
حل برای تنظیم رفتار خود را به او
های گذشته و نه حال حاضر ، او
اجتناب از هر ظاهر خشم یا
خشم ، و او را به عنوان درمان او فکر
او باید از خانواده رفتار شود
اتصال.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها زیرنویسها لینک دائم زبان خارجی ترجمه ترجمه