Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXV
ماه از معاشقه تلف شده بود : آخرین آن ساعت که شماره شدند.
وجود ندارد قرار دادن روز که پیشرفته -- روز لباس عروس ، و همه
آماده سازی برای ورود آن ها نمونه های کامل.
من ، حداقل ، تا به حال هیچ چیز بیشتر به تنه من ، بسته بندی ، قفل شده است وجود دارد ،
طناب دار ، در محدوده زمانی معین در یک ردیف در امتداد دیوار اتاق کوچک من به فردا ، در این زمان ،
آنها را دور در جاده های خود را به لندن :
و به همین ترتیب باید (DV) ، -- یا نه ، نه من ، اما یک جین روچستر ، فرد آنان به عنوان
من می دانستم که نیست.
کارت آدرس به تنهایی باقی مانده به ناخن : آنها دراز ، چهار مربع کوچک ، در
کشو.
آقای روچستر خود را نوشته بود جهت ، "خانم روچستر ، --- هتل ،
لندن ، "بر روی هر یک : من می توانم خودم را به چسبانیدن آنها را قانع نیست ، و یا به آنها را داشته باشد
ضمیمه شده است.
خانم روچستر!
او وجود نداشت : او را تا به - فردا به دنیا آمد ، برخی از زمان پس از هشت
ساعت هستم ، و من صبر کنید تا مطمئن باشید او را به جهان آمده بود زنده
قبل از من به او تخصیص داده شده که اموال.
کافی بود که در گنجه واقع در انجا ، روبروی میز من پانسمان ، پوشاک گفت :
می شود... او در حال حاضر جا به جا بود سیاه و سفید چیزهای رهبانیت من Lowood و کلاه سر گذاشتن نی : برای
نه به من appertained که کت و شلوار از عروسی
جامه ، ردا مروارید رنگی ، حجاب بخاردار مستقل از غصب
واژه مرکب از دو واژه است.
من بسته گنجه پنهان پوشاک شبح مانند و عجیب و غریب ، که شامل ؛ که ، در
در این شب ، ساعت -- نه ساعت -- داد قطعا روشن و خاموش شدن شبح مانند را از طریق
سایه از آپارتمان من است.
"من به شما توسط خودتان ترک ، رویای سفید" به من گفت.
"من تب آلوده هستم : من می شنوم در اثر وزش باد : من بیرون رفتن از درب و احساس"
فقط عجله آماده سازی ساخته شده است که من تب آلوده ، نه تنها
پیش بینی تغییر بزرگ -- در زندگی جدید که شروع به فردا : هر دو
این شرایط به سهم خود ،
بدون شک ، در خلق و خوی که بی قرار ، و هیجان زده که من عجولانه مندرج در این
یک ساعت یک اواخر به اساس تیره : اما علت سوم را تحت تاثیر قرار ذهن من بیش از
می کنند.
من در دل به حال فکر عجیب و اضطراب است.
چیزی که من نمی توانستم درک اتفاق افتاده بود و هیچ کس می دانست و یا دیده بود
رویداد اما خودم : شب قبل اتفاق افتاده بود.
آقای روچستر آن شب از خانه وجود ندارد و نه او هنوز بازگشت : کسب و کار بود
به نام او را به املاک و کوچک از دو یا سه مزرعه او برخوردار سی مایل خاموش --
کسب و کار آن بود لازمه او باید حل و فصل
در فرد ، سابقه خود را به مدیتیت خروج از انگلستان.
من منتظر بازگشت او مشتاق به disburthen ذهن من ، و به دنبال او
راه حل معما که درمانده من.
بمانید تا او می آید ، خواننده ، و ، زمانی که راز من فاش به او ، شما باید به اشتراک گذاری
اعتماد به نفس.
من به دنبال باغ ، توسط باد به پناهگاه خود رانده می شود ، که در تمام طول روز قوی دمیده بود
و پر از جنوب ، بدون ، با این حال ، آوردن یک ذره باران.
در عوض از فروکش شب خود جلب کرد ، آن را به نظر می رسید عجله خود را به تقویت و تعمیق آن
غرش : درختان صبورانه یک راه است ، منفجر و نوشتن هرگز دور و به ندرت در جای خود غلت بزنید
پشت boughs خود را یک بار در یک ساعت ، پس
پیوسته با فشار خم شدن سر branchy خود را به شمال بود -- ابرها زیرفشار
از قطب تا قطب ، زیر سریع ، توده در توده : هیچ گوشه ای از آسمان آبی شده است
قابل مشاهده است که روز ژوئیه.
بدون لذت خاصی وحشی بود من قبل از باد زد ، تحویل من
مشکل از ذهن به شمار تورنت غرش هوا در فضا است.
نزولی پیاده روی برگ بو ، من با آن روبرو خراب از درخت شاه بلوط ؛ ایستاد
سیاه و سفید و riven : تنه ، پایین مرکز تقسیم شده ، رنگ پریده gasped.
نیمه شکافته از یکدیگر نیست ، شکسته شد و برای پایه های محکم و ریشه های قوی
نگه داشته آنها را unsundered زیر ، هر چند جامعه از خاصیت ویران شد --
شیره می تواند جریان نه بیشتر : boughs بزرگ خود را
در هر طرف مرده بودند ، و tempests در زمستان آینده خواهد بود مطمئن باشید به سقوط یک یا هر دو
به زمین : هنوز ، با این حال ، آنها ممکن است به شکل یک درخت -- یک خرابه ، اما
تباهی تمام.
"شما حق داشتن سریع به یکدیگر ،" من گفت : اگر به عنوان تراشه های هیولا
موجودات زنده ، و می تواند مرا بشنود.
"من فکر می کنم ، scathed که شما نگاه کنید ، و سوخته و سوخته ، یک حس کوچک باید وجود داشته باشد
زندگی در شما رتبهدهی نشده است ، افزایش است که چسبندگی در ریشه صادق و وفادار ، :
هرگز از برگ های سبز -- هرگز
بیشتر دیدن پرندگان لانه ساخت و idyls آواز در boughs خود را ، هم از لذت
و عشق را با شما : اما شما متروک نیست : هر یک از شما تا رفیق
همدردی با او را در فروپاشی خود را. "
همانطور که من به آنها نگاه کرد ، ماه در لحظه ای در آن بخشی از آسمان پدید آمد ، که
شقاق خود را پر و دیسک خود را از خون قرمز و پوشیده از ابر نیم بود و او به نظر می رسید به پرتاب
بر من یکی سر در گم ، نگاه دلتنگ کننده ، و
دفن خودش را دوباره فورا در رانش عمیق از ابر.
باد ، برای Thornfield گرد و دوم ، سقوط کرد ، اما دور و چوب
آب ، ریخت ، ناله سودا و وحشی : برای گوش دادن به آن غمگین بود ، و من فرار کردن دوباره.
اینجا و آنجا من را از طریق باغ منحرف ، گرد هم آمدند تا سیب که با آن
دور چمن ریشه های درخت انبوه و اطراف پراکنده شد و پس از آن من خودم را در تقسیم استخدام
رسیده از نارس ، من آنها را به اجرا درآمد
به داخل خانه و آنها را در فروشگاه های اتاق دور.
سپس من به کتابخانه تعمیر به اینکه آیا آتش روشن بود ، برای مشخص کنم ، هر چند
تابستان ، من در این غروب غم انگیز می دانستند ، آقای روچستر می خواهم برای دیدن شاد
کوره فولاد سازی دهان هنگامی که او آمد در : بله ، آتش مشتعل شده بود برخی از زمان ، و سوخته به خوبی.
من بازو ، صندلی خود را توسط دودکش گوشه قرار داد : من چرخ جدول در نزدیکی آن : من اجازه
پایین پرده ، شمع آورده بود در آماده برای نورپردازی است.
بیقرار تر از همیشه ، زمانی که من این ترتیبات به اتمام بود من نمی توانست
هنوز هم نشستن ، و نه حتی ماندن در خانه : کمی زمان قطعه در اتاق و قدیمی
ساعت در سالن به طور همزمان رخ داد ده.
"چقدر اواخر آن رشد می کند!" به من گفت.
"من را اجرا خواهد کرد تا دروازه : مهتاب در فواصل ، من می توانم خوب را ببینید
راه در جاده ها. وی ممکن است آینده در حال حاضر و برای دیدار با او را خواهد
نجات چند دقیقه از حال تعلیق است. "
باد در درختان بزرگ که embowered دروازه بالا roared ، اما جاده به عنوان
تا آنجا که من می توانم ببینم ، به دست راست و چپ ، همه ثابت و انفرادی :
برای سایه ابرها عبور از آن را در
فواصل به عنوان ماه نگاه ، آن بود ، اما یک خط طولانی رنگ پریده به یک unvaried
حرکت ذره است.
پارگی کودکانه dimmed چشم من در حالی که من نگاه -- پارگی از ناامیدی و
بی صبری ، شرمنده از آن ، من آن را پاک به دور است.
من lingered ماه خودش را بسته به طور کامل در داخل محفظه خود ، و نزدیک خود جلب کرد او
پرده از ابر متراکم : شب تاریک بزرگ شد و باران آمد رانندگی سریع ، بر روی گیل.
"من آرزو می کنم او خواهد آمد!
من آرزو می کنم او خواهد آمد! "من بانگ زد ، ضبط با خیالی
foreboding. من ورود او انتظار می رود قبل از چای بود ؛
آن را تاریک بود : آنچه می تواند او را نگه دارید؟
تا به حال تصادف اتفاق افتاده است؟ این رویداد از شب گذشته مجددا به عود
من. من آن را به عنوان هشدار دهنده از فاجعه تفسیر شده است.
من می ترسید امید من خیلی روشن می توان متوجه شد و من سعادت زیادی برخوردار بودند
به تازگی است که من تصور ثروت من نصف النهار خود را پشت سر گذاشته بودند ، و اکنون باید به کاهش است.
"خوب ، من نمی تواند بازگشت به خانه ،" من فکر کردم "من نمی توانم پای بخاری نشستن ،
در حالی که او در خارج از کشور در آب و هوای نامساعد : بهتر تایر اندام من نسبت به کرنش قلب من ؛
من به جلو خواهد رفت و دیدار با او. "
من مجموعه ای را ، من به سرعت راه می رفت ، اما دور : قبل از اینکه من یک چهارم مایل را اندازه گیری کرده بود ، من شنیده ام
با پا لگد کردن از hoofs اسب سوار آمدند ، چهار نعل رفتن کامل ، یک سگ در کنار او زد.
دور با احساس وقوع امری از شر!
او بود : در اینجا او نصب شده بر روی Mesrour ، به دنبال خلبان.
او به من دیدم ، برای ماه یک میدان آبی در آسمان باز شده بود ، و سوار در آن آبکی
روشن : او در زمان کلاه خود را خاموش ، و دست تکان دادند سر خود را دور آن.
من در حال حاضر فرار او را ملاقات کند.
"" او گفت ، به عنوان او کشیده از دست و خم خود را از زین : "شما
بدون من نمی تواند انجام دهد ، که آشکار است. مرحله بوت و پا من ، من هر دو دست می دهد :
استقرار (mount)! "
من اطاعت : شادی مرا چالاک : من قبل از او بر خاست.
بوسیدن دلچسب من برای خوش آمد و برخی از پیروزی خود ستا ، که من به عنوان بلعیده
همچنین من می توانم.
او خود را در وجد و سرور خود را به تقاضای چک ، گفت : "اما آیا چیزی هست که این موضوع ،
ژانت ، که شما بیاید و به من در این یک ساعت ملاقات؟
آیا هر چیزی اشتباه وجود دارد؟ "
"نه ، اما من فکر کردم شما هرگز نمی خواهد آمد. من نمی توانستم تحمل در خانه منتظر
شما ، به خصوص با این باران و باد. "" باران و باد ، در واقع!
بله ، شما در حال چکیدن مثل مسحور کننده ، جلو و عبا من شما دور : اما من فکر می کنم شما هستند
تب آلوده ، جین : هر دو صورت ، گونه و دست خود را در سوزش داغ.
دوباره من از هر چیزی این موضوع وجود دارد؟ "
"هیچ چیز در حال حاضر ، من نه ترس و نه ناراضی است."
"سپس شما شده اند هر دو؟"
"و نه : اما من به شما همه چیز در مورد آن را با و خداحافظی ، آقا بگویید و من با جرات گفتن شما فقط خواهد شد
خنده در من ، درد من است. "
"من به شما خنده صمیمانه از وقتی که به - فردا گذشته است ، تا آن زمان من به جرات می : جایزه من است
حتمی نیستند.
این به شما است ، که به عنوان لغزنده به عنوان یک مارماهی این ماه گذشته ، و به عنوان خاردار به عنوان یک
گل حاج ترخانی ، افزایش یافت؟
من انگشت غیر روحانی می تواند به جایی نمی اما من آغشته شد و در حال حاضر من به نظر می رسد جمع آوری کرده اند
یک بره ولگرد در آغوش من است. شما از برابر سرگردان به دنبال خود
چوپان ، شما ، جین؟ "
"من به شما می خواستم : اما به رخ کشیدن نیست. در اینجا ما در Thornfield : در حال حاضر اجازه دهید من دریافت کنید
پایین. "او به من در پیاده رو فرود آمد.
همانطور که جان اسب خود گرفت ، و او مرا به سالن به دنبال او به من گفت که عجله و
قرار دادن چیزی خشک ، و سپس بازگشت به او را در کتابخانه ، و او به من متوقف شد ، به عنوان من
ساخته شده برای راه پله ، برای گرفتن قول
که من طولانی نخواهد بود : نه من بلند شد و در پنج دقیقه من او را دوباره
من او را در شام در بر داشت.
"نگاهی به صندلی و تحمل من شرکت ، جین : لطفا خدا ، این آخرین وعده غذایی است اما یکی از شما
غذا خوردن در سالن Thornfield برای مدت زمان طولانی است. "
من نزدیک او نشسته است ، اما به او گفت من نتوانستم غذا بخورم.
آیا دلیل این که شما چشم انداز سفر قبل از شما ، جین؟
آیا این افکار از رفتن به لندن که طول می کشد دور اشتها خود را؟ "
"من می تواند چشم انداز من نمی بینم به وضوح به شب ، سر ، و من به سختی می دانیم چه افکار
من در سر من داشته باشد.
همه چیز در زندگی غیر واقعی به نظر می رسد "" جز من : من قابل توجهی به اندازه کافی -- لمس.
. "" شما ، آقا ، بیشتر فانتوم مانند
: شما صرف یک رویا "است.
او که دست خود را ، برگزار می خنده. "این است که یک رویا؟" گفت که او ، با قرار دادن آن
نزدیک به چشمان من. او گرد ، عضلانی ، قوی و
دست ، و همچنین به عنوان یک بازوی قوی و طولانی ،.
"بله ، هر چند که من لمس ، آن است که یک رویا است ، گفت :« من ، که من آن را از قبل از من
مواجه خواهند شد. "آقا ، شما به پایان رسید شام؟"
"بله ، جین."
من زنگ زد زنگ و دستور داد دور سینی. هنگامی که ما دوباره تنهایی ، من هم زده
آتش ، و پس از آن صندلی پایین در زانو استاد من صورت گرفت.
نزدیک نیمه شب است "به من گفت.
بله : اما به یاد داشته باشید ، جین ، شما وعده داده شده با من بیدار شب قبل از عروسی من است. "
"من و من به وعده های من ، برای یک یا دو ساعت حداقل نگه داشتن : من هیچ مایل به
به رختخواب. "
"همه ترتیبات خود را کامل؟" "همه ، آقا."
"و من به سهم خود به همین ترتیب ، او بازگشت ،" من همه چیز را حل و فصل ، و ما باید ترک
Thornfield - فردا ، ظرف نیم ساعت بعد از بازگشت ما از کلیسا است. "
"بسیار خوب ، آقا."
"با یک لبخند فوق العاده زبان آمده آن کلمه --'very خوب ، 'جین!
چه نقطه روشن و رنگ به شما در هر گونه! و چگونه عجیبی چشم خود را
زرق و برق!
آیا شما خوب است؟ "" من معتقدم که من هستم. "
"باور! موضوع چیست؟
به من بگویید چه شما احساس می کنید. "
"من می توانم ، نه آقا : نه کلمات می تواند شما را احساس می کنم.
ای کاش این ساعت حاضر به هرگز پایان : می داند که با چه سرنوشت فرا می رسد
شده؟ "
"این مالیخولیا ، جین. شما باید بیش از حد هیجان زده شده و یا بیش از
خسته شوند. "" آیا شما ، آقا ، احساس آرامش و خوشحالی؟ "
"آرام -- نه : اما خوشحال -- به هسته قلب است."
من به او نگاه کرد به خواندن نشانه ای از سعادت در چهره اش : تند و تیز بود و
و سرخ.
"به من اعتماد به نفس خود ، جین ،" او گفت : "تسکین و ذهن شما را از هر وزن که
ستم آن ، آن را به من انتقال. شما چه ترس -- که من باید به اثبات برساند
شوهر خوب؟ "
"این ایده در فاصله دورتری از افکار من است." "آیا شما نگران از حوزه جدید به شما
را وارد کنید -- از زندگی جدید را که به شما هستند عبور؟
"نه."
"شما به من پازل ، جین : نگاه و لحن خود را از سردرگم کردن جسارت پر غصه و درد من.
من می خواهم یک توضیح است. "" سپس ، سر ، گوش دادن.
شما از خانه شد و شب گذشته؟
"من این بود : من می دانم که ؛ و در حالی که پیش از شما در چیزی که در من رخ داده بود اشاره کرد
فقدان : -- هیچ ، احتمالا ، در نتیجه ، اما در کوتاه مدت ، آن را تا
آشفته شما.
اجازه بدهید من آن را بشنود. خانم فرفکس گفته است چیزی ، شاید؟
یا شما باید شنید بحث بندگان -- عزت نفس حساس خود شده است
زخمی شده؟ "
"نه ، آقا" را لرزاند دوازده -- من تا منتظر زمان
قطعه نقره آن صدای سنج ایجاد کردن نتیجه گیری کرده بود ، و ساعت خشن خود ، از ارتعاش سکته مغزی ، و
پس من به پیش ببرد.
"تمام روز دیروز من بسیار شلوغ است ، و در شلوغی دائمی من بسیار خوشحال بود ، برای من
هر گونه ترس فراموش نشدنی در مورد حوزه های جدید ، ، که شما به نظر می رسد فکر می کنم ، نه مشکل
غیره : من فکر می کنم که آن چیزی که با شکوه به
امید که با شما زندگی می کنند ، زیرا من شما را دوست دارم.
نه ، آقا ، نوازش من هم اکنون -- اجازه بدهید من صحبت دست نخورده است.
دیروز من به خوبی در پراویدنس قابل اعتماد ، و بر این باور بودند که وقایع را داشتند ، همکاری با یکدیگر
برای خوب شما و معدن : یک روز خوب بود ، اگر شما در بحر تفکر غوطهور شدن -- آرامش هوا
و آسمان منع دغدغه احترام به امنیت و آسایش خود را در سفر خود.
من در حالی که کمی بر روی پیاده رو بعد از چای گدشت ، فکر از شما ؛ و مشهود من
شما را در داشتن تخیل پس به نزدیک من ، من به ندرت حضور واقعی خود را از دست رفته است.
من از زندگی است که قبل از من دراز در فکر -- زندگی خود ، سر -- وجود
متمایل به توسعه و تکان دهنده تر از خود من : به همان اندازه بیشتر از آن به عنوان عمق دریا که
اجرا می شود بروک از shallows از کانال خود را تنگه هرمز هستند.
من چرا اخلاق به این جهان بیابان دلتنگ کننده : برای من آن را مانند شکوفا
افزایش یافت.
درست در غروب آفتاب ، هوا سرد و آسمان ابری : تبدیل به داخل رفتم ، سوفی به نام من
طبقه بالا که به دنبال در لباس عروسی من ، که آنها فقط در آورده بود و زیر آن را در
جعبه حال خود را که من پیدا کردم -- حجاب
در اسراف شاهزاده شما ، شما را از لندن ارسال خبر : حل و فصل ، گمان می کنم ، از آنجایی که من
که جواهرات را نداشته باشند ، من را به پذیرش چیزی به عنوان پر هزینه تقلب.
من با لبخند به من آن را گشوده ، و ابداع چگونه من شما را در مورد اشرافی خود را اذیت
سلیقه ها ، و تلاش های خود را به نمایش توام با موسیقی ورقص عروس دانشجوی سال اول نیروی دریایی خود را در صفات
بانوی اشرافی.
من فکر کردم که چگونه من می حمل به شما مربع از بور unembroidered من به خودم بود
آماده به عنوان یک پوشش برای سر من کم متولد شده ، و بپرسید که آیا به اندازه کافی خوب نیست
برای یک زن که شوهرش نه ثروت ، زیبایی ، و نه اتصالات آورد.
سادگی من تو را دیدم چگونه شما را نگاه ، و پاسخ های تند و شدید جمهوری خواه خود را شنیده و خود را
برائة پر افاده از هر ضرورت در بخشی خود را برای افزایش ثروت خود ، و یا بالا بردن
جایگاه خود را ، از طریق ازدواج یا یک کیف پول و یا پیشانی بند. "
"چه خوب من را خوانده باشید ، شما ساحره" interposed آقای روچستر : "اما آنچه شما انجام
جستجو در حجاب علاوه بر گلدوزی آن؟
آیا پیدا کردن سم مضر است ، و یا خنجر ، که شما نگاه سوگوارانه در حال حاضر؟ "
"نه ، نه ، آقا ، علاوه بر ظرافت و غنای پارچه ، که من پیدا کردم هیچ چیز
غرور صرفه جویی در فرفکس روچستر و این من را نمی ترساند ، چون من مورد استفاده
نزد شیطان.
اما ، آقا ، آن را به عنوان رشد تاریک ، باد گل رز : آن را منفجر عصر روز گذشته ، نه آن ضربات
در حال حاضر -- بالا وحشی و -- اما با عبوس ، صدای ناله ، به مراتب بیشتر وهم آور.
من آرزوی شما را در خانه بودند.
من به این اتاق آمد ، و نزد صندلی خالی و کوره فولاد سازی دهان fireless به من سرد است.
برای برخی از زمان پس از من به رختخواب رفت ، من نمی توانستم بخوابم -- احساس هیجان اضطراب
پریشان من است.
گیل هنوز هم در حال افزایش ، به نظر می رسید به گوش من به صدا خفه کن ماتمزده زیر صدا ؛ چه در
داخل خانه یا خارج از کشور می تواند در ابتدا نه بگویید ، اما عود ، تردید هنوز مغموم
در هر ارامش در من ساخته شده که باید برخی از سگ زوزه از راه دور.
من خوشحالم که آن متوقف شد. خواب ، من در خواب این ایده را ادامه دادند
شب تاریک و توفانی.
من نیز آرزوی ادامه داد تا با شما باشد ، و با تجربه عجیب و غریب ، پشیمان
آگاهی از مانع تقسیم ما.
در طول تمام خواب من ، من بعد از سیم پیچ یک جاده ناشناخته ؛ مجموع
گمنامی مرا environed باران من pelted ؛ من با مسئول کمی بر دوش شد
فرزند : یک موجودی بسیار کوچک ، بیش از حد جوان و
ضعیف به راه رفتن ، و لرزیدند که در اسلحه سرد من است ، و piteously در گوش من wailed.
من فکر کردم ، سر ، که شما را در جاده ها راه طولانی قبل از من بودند و من تیره و تار هر
عصب به شما پس از رسیدن ، و تلاش در تلاش برای مطلق نام شما و شما را درخواست کردن التماس کردن
برای متوقف کردن -- اما حرکات من fettered بودند ،
و صدای من هنوز فوت دور درست ادا نشده ، در حالی که شما احساس کردم ، کناره گیری کرد دورتر و
دورتر هر لحظه. "" و این رویاها در روح خود را وزن
در حال حاضر ، جین ، وقتی که من به شما نزدیک است؟
موضوع عصبی کوچولو! را فراموش کرده ام وای رویایی ، و فکر می کنم تنها از
واقعی شادی! شما می گویید من دوست دارم ، ژانت : بله -- من
فراموش کرد که ، و شما می توانید آن را انکار کند.
این کلمات غیر ملفوظ بر روی لب های خود را مرگ نیست.
من شنیده ام آنها را روشن و نرم : فکر خیلی موقر شاید ، اما شیرین به عنوان موسیقی -- 'I
فکر می کنم آن است که یک چیز با شکوه به این امید که با شما ادوارد زندگی می کنند ، چرا که من
دوست شما "
آیا شما من را دوست ، جین -- تکرار آن. "" من ، آقا -- من انجام می دهم ، با تمام قلب من "
"خوب ،" او گفت ، پس از چند دقیقه سکوت "عجیب است ، اما که حکم
نفوذ سینه من دردناکی کرده است.
چرا؟ من فکر می کنم دلیل این که شما آن را با جدیت تمام ، انرژی مذهبی گفت ، و به این دلیل
زل زل نگاه کردن به طور فزایندهای خود را به من در حال حاضر بسیار متعالی از ایمان ، حقیقت ، و ارادت :
بیش از حد به عنوان اگر برخی از روح در نزدیکی من بودند.
نگاه ستمکار ، جین : همانطور که می دانید و چگونه به دنبال : یکی از سکه های وحشی ، خجالتی ، تحریک
لبخند ، من به شما بگویم من نفرت -- کسی را دست انداختن من ، رنجه دادن من هیچ چیز را ، اما حرکت من : به نظر من نه
به خشم از غمگین کرد. "
"من به شما و اذیت و رنجاندن شما به محتوای قلب شما ، هنگامی که من به پایان رسید
داستان : اما شنیدن تا آخر "" من فکر کردم ، جین ، شما به من گفته بود.
من فکر کردم من منبع مالیخولیا خود را در خواب پیدا کرده بود. "
سر من را تکان داد. "چه! وجود دارد بیشتر است؟
اما من نمی خواهد باور هر چیزی مهم باشد.
من به شما هشدار می دهند از بی اعتقادی را از قبل. برو. "
بی قراری هوای خود ، بی صبری تا حدودی نگران از شیوه ای خود ،
شگفت زده به من : اما من اقدام است.
"من خواب یک رویای دیگر ، آقا : که Thornfield سالن را خراب دلتنگ کننده ،
عقب نشینی از خفاش ها و جغدها.
من فکر کردم که از همه چیزی جلوی باشکوه باقی ماند اما دیوار پوسته مانند ،
بسیار بالا و بسیار شکننده است ، به دنبال.
من ، در شب مهتاب سرگردان ، از طریق محوطه چمن رشد کرده در درون : اینجا من
تصادفا بیش از کوره فولاد سازی دهان سنگ مرمر ، و بیش از یک قطعه کاهش یافته است از گچ بری بالای دیوار زیر سقف وجود دارد.
در شال پیچیده ، من هنوز کودک نیست کمی به اجرا درآمد : من ممکن است آن را غیر روحانی نیست
پایین هر جا ، با این حال خسته آغوش من بود -- با این حال مقدار وزن خود مانع من
پیشرفت ، من باید آن را حفظ.
من شنیده ام چهار نعل اسب در فاصله در جاده ، من مطمئن بود که آن را به شما بود و شما
خروج را برای سالهای زیادی و یک کشور دور بودند.
من دیواره نازک با عجله از کوره در رفته خطر ناک صعود ، مشتاق به گرفتن یکی نگاه اجمالی
شما را از بالا : سنگ نورد از زیر پای من ، شاخه پیچک به من رسیدند
داد راه ، بچه چسبیده و دور گردن من در
ترور ، و تقریبا من خفه شده و در تاریخ و زمان آخرین من به دست اورد به قله است.
من شما را مانند یک ذره بر روی یک مسیر سفید دیدم ، و کاهش هر لحظه است.
انفجار منفجر آنقدر قوی قادر به مقاومت است.
من پایین روی لبه باریک نشسته ، من hushed ترس نوزاد در دامان من : شما تبدیل
زاویه جاده : من خم به جلو به نگاهی به گذشته ، دیوار فروپاشید ، من زده شده ؛
کودک نورد از زانو ، تعادل من را از دست داد ، کاهش یافت ، و چشم گشودم. "
"در حال حاضر ، جین ، این است که تمام است." "همه مقدمه ، آقا ، داستان هنوز به
آمده است.
هنگام بیداری ، سوسو زدن خیره شدن چشمان من ، من فکر می کردم -- آه ، آن است که روز روشن!
اما من اشتباه بود ؛ تنها شمع روشن بود.
سوفی ، من قرار است ، وارد آمده بود
نور در پانسمان جدول ، و درب گنجه ، که در آن وجود دارد ، قبل از
رفتن به رختخواب ، من تا به حال آویزان من عروسی لباس و حجاب ، ایستاده بود باز من شنیده ام rustling
وجود دارد.
من پرسید : 'سوفی ، چه کار می کنید؟" هیچ کس پاسخ داده ، اما یک فرم از
گنجه ؛ آن را در زمان نور برگزار شد ، در هوا ، بررسی و پوشاک مستقل
از جا رختی.
"سوفی! سوفی! '
من دوباره گریه : و هنوز هم سکوت کرده بود.
من در رختخواب افزایش یافته بود ، خم به جلو : اولین حیرت ، سردرگمی ، آمد
روی سر من و سپس خون من سرد را از طریق رگهای من رخنه کرد.
آقای روچستر ، این بود سوفی نیست ، آن بود لی نیست ، آن را خانم فرفکس : آن بود
نه ، من از آن مطمئن بود ، و هنوز هم -- -- حتی آن زن عجیب و غریب ، گریس
پول. "
باید یکی از آنها ، قطع کرد : "استاد من است.
"نه آقا ، من رسما شما را به خلاف اطمینان.
شکل قبل از من ایستاده بود و چشم من در درون حوزه از عبور هرگز
Thornfield سالن قبل از ارتفاع ، کانتور برای من جدید بودند ".
"آن را توصیف ، جین است."
"به نظر می رسید ، سر ، یک زن ، بلند و بزرگ ، با موهای ضخیم و تیره حلق آویز مدت های طولانی
پشت او را.
من می دانم که چه لباس او بود : سفید و صاف بود ، اما اینکه آیا لباس شب ،
ورق ، یا کفن ، من نمی تواند بگویید. "" آیا شما صورت خود را ببینید؟ "
"برای اولین بار در.
ولی در حال حاضر او حجاب من از جایگاه خود را در زمان او به آن برگزار شد ، در آن gazed مدت ،
و سپس او آن را بر سر خود را می سوزاندند ، و تبدیل به آینه.
در آن لحظه من تو را دیدم به بازتابی از چهره و ویژگی های کاملا مجزا در
شیشه مستطیلی تاریک است. "" و چگونه بودند؟ "
ترس و رنگ پریده به من -- آه ، آقا ، من چهره ای مانند آن را دیدم هرگز!
یک صورت بی رنگ بود -- آن را به صورت وحشیانه بود.
کاش می توانستم رول از چشم های قرمز و سیاه ترس تورم را فراموش
lineaments! "" ارواح معمولا رنگ پریده ، جین. "
"این ، آقا ، بنفش بود : لب و دارای عقاید شدند و تاریک ؛ ابرو furrowed :
ابروهای سیاه و سفید به طور گسترده ای بیش از چشم خون مطرح شده است.
باید به شما بگویم از آنچه در آن به من یادآوری؟ "
"شما ممکن است." "شبح ناپاک آلمان -- Vampyre".
"آه -- چه آن را انجام دهد؟"
"آقا ، حجاب من از سر بی ثمر آن برداشته شود ، آن را در دو بخش اجاره و flinging
هر دو طبقه ، زیر پا گذاشته و بر روی آنها است. "
{این حجاب من از سر بی ثمر آن برداشته شود ، آن را در دو بخش اجاره و flinging هر دو در
طبقه ، بر روی آنها : p272.jpg پایمال} "پس از آن؟"
"کشید کنار پنجره ، پرده و بیرون را نگاه ، شاید شاهد سپیده دم
نزدیک شدن به ، برای ، به دست گرفتن شمع ، آن را به درب عقب نشینی است.
درست در کنار بستر من ، این رقم را متوقف چشم آتشین glared بر من -- او تراست تا
شمع خود را نزدیک به صورت من ، و آن را تحت چشمان من خاموش.
من آگاه بود هیدراتاسیون کم رنگ و پریده او با flamed بیش از معدن ، و من از دست داده آگاهی :
بار دوم در زندگی من -- تنها بار دوم -- من از وحشت بی شعور شد ".
"چه کسی با شما هنگامی که شما را احیا کرد؟"
"هیچ کس ، سر ، اما روز گسترده.
افزایش یافت ، حمام سر و صورت در آب من ، پیش نویس طولانی را نوشیدند ؛ احساس که هر چند
enfeebled من مریض بود نیست ، و تشخیص داده شود که به هیچ کدام شده اما شما می توانید این بهره مند
چشم انداز.
در حال حاضر ، آقا ، به من بگویید چه کسانی و چه آن زن بود؟ "
"مخلوقی را که از مغز تحریک بیش از حد ، که مسلم است.
من باید مراقب باشید از شما ، گنج من : اعصاب مثل مال شما برای خشن ساخته نشده بودند
دست زدن. "
"آقا ، بر روی آن بستگی دارد ، اعصاب من در گسل شدند ؛ چیز واقعی بود : معامله
صورت گرفت. "" رویاهای قبلی خود ، آنها واقعی بودند
بیش از حد؟
آیا Thornfield سالن را خراب است؟ من از شما برطرف نکردنی قطع
موانع؟ من شما را ترک بدون پارگی -- بدون
بوسه -- بدون یک کلمه "؟
"نشده است." "من در مورد این کار را انجام؟
چرا روز در حال حاضر شروع است که به ما متصل indissolubly و هنگامی که ما
یک بار متحده باید از این روانی ترور عود وجود ندارد : تضمین می کنم که ".
"روان ترور ، آقا!
کاش می توانستم باور آنها را به تنها از جمله : من مایل در حال حاضر از هر زمان دیگری از سال
حتی شما نمی تواند توضیح دهد به من رمز و راز که زائر افتضاح است. "
و از آنجایی که من می توانید آن را انجام نمی ، جین ، آن را باید شده غیر واقعی است. "
"اما ، آقا ، من گفتم تا به خودم بر افزایش این صبح ، و هنگامی که من نگاه
دور اتاق شجاعت و آسایش را از جنبه شاد هر یک از جمع آوری
شیء آشنا در نور روز کامل ، وجود دارد -- در
فرش -- من تو را دیدم چه دروغ مجزا را داد به این فرضیه ، -- حجاب ، از پاره
بالا به پایین در دو نیمه "من احساس می آقای روچستر شروع و میلرزد ، او
عجله پرت اسلحه خود را به من دور است.
"خدا را شکر!" او گفت که "اگر چیزی بدخیم در نزدیکی شما آمده بود آخرین
شب ، تنها حجاب بود که صدمه.
اوه ، فکر کردن به آنچه ممکن است اتفاق افتاده است! "
او نفس خود را کوتاه کشید ، و تیره و تار من به او نزدیک ، من می توانم به ندرت نفس نفس زدن.
او ادامه داد : پس از چند دقیقه سکوت ، cheerily --
"در حال حاضر ، ژانت ، من به شما توضیح داده و همه چیز در مورد آن را.
نیمی از رویای ، نیمی از واقعیت بود.
یک زن بود ، من شک دارم ، نه اتاق خود را وارد کنید : و آن زن بود -- باید -- گریس
پول.
با شما تماس او را عجیب و غریب بودن خودتان : از همه شما می دانید ، شما باید دلیل پس به تماس
او را -- چه او به من؟ چه به میسون؟
در حالت بین خواب و بیداری ، شما متوجه ورود او و اعمال او را ، اما
تب ، تقریبا هذیانی به عنوان شما ، شما را به ظاهر او را جن نسبت داده
متفاوت از خود را بلند
موهای ژولیده ، چهره سیاه و سفید دارای عقاید ، قد اغراق آمیز ، figments از
تخیل ، نتیجه از کابوس : کینه توز پاره شدن حجاب واقعی بود :
آن را مانند او است.
من می بینم شما را می پرسند که چرا من دائم از جمله یک زن را در خانه من : وقتی که ازدواج ما شده اند
سال و یک روز ، من به شما بگویم ، اما نه در حال حاضر.
آیا شما راضی ، جین؟
آیا قبول می کنید راه حل من از رمز و راز؟ "
من منعکس شده است ، و در حقیقت آن را به من ظاهر یکی از تنها راه ممکن است : رضایت من نبود ،
اما به او لطفا سلام من تلاش می کنم به نظر می رسد این کار -- ، رها ، من مطمئنا احساس ، پس من
او را با یک لبخند رضایت جواب داد.
و اکنون ، آن را به عنوان یکی از طولانی گذشته بود ، من آماده است تا او را ترک.
آیا خواب سوفی با آدل در مهد کودک نیست؟ "او پرسید : که من شمع من روشن است.
"بله ، آقا."
و اتاق به اندازه کافی در بستر کمی آدل برای شما وجود دارد.
شما باید آن را با خود را به شب ، جین به اشتراک بگذارید : این جای تعجب نیست که این حادثه شما
مرتبط با باید شما را عصبی و من ترجیح می دهند که شما انجام خواب نه به تنهایی :
وعده من برای رفتن به کودکستان. "
"من باید بسیار خوشحالم که انجام این کار ، آقا." "و درب را ببندید و ایمن بر روی
در داخل.
ویک سوفی در هنگام رفتن به طبقه بالا ، تحت ادعای درخواست او را از خواب بیدار شدن شما در
زمان خوبی برای ، فردا ، برای شما باید لباس و صبحانه به پایان رسید قبل از
هشت.
و اکنون ، بدون افکار غم انگیز تر : تعقیب مراقبت کسل کننده دور ، جانت.
آیا شما می شنوید به چه نرم زمزمه باد کاهش یافته است؟ و بیشتر وجود دارد
ضرب و شتم از باران در برابر پنجره و پانل : در اینجا نگاه کنید "(او برداشته تا پرده) --" آن
یک شب دوست داشتنی است! "
آن بود. نیمه آسمان بود خالص و ضد زنگ :
ابرها ، در حال حاضر trooping قبل از باد ، که به غرب منتقل شده بود ، پر کردن خاموش
شرق در ستون های بلند ، silvered.
ماه تاباند مسالمت آمیز. "خوب ، گفت :" آقای روچستر ، زل زده
inquiringly به چشم من ، "ژانت من چگونه است؟"
"شب بی سر و صدا است ، سر و تا هستم I."
"و شما نمی خواهد از جدایی و غم و اندوه به شب رویا ، اما از عشق شاد و
اتحادیه سعادتمند. "
این پیش بینی بود ، اما نیمی از برآورده : من حقیقتا نه از غم رویا ، بلکه به عنوان
کمی انجام داد من رویایی از شادی ، برای من هرگز خواب در همه.
با آدل کمی در آغوش من ، من را تماشا چرت زدن از دوران کودکی -- آنقدر آرام ، تا
passionless ، بنابراین بی گناه -- و انتظار برای روز آینده : تمام زندگی من بیدار می شد و
بیرون از بستر در قاب من : و به محض اینکه خورشید گل رز من افزایش یافت بیش از حد.
من به یاد داشته باشید آدل چسبیده به من که من او را ترک : من به یاد داشته باشید من او را بوسید که من سست او
دست کمی از گردن من و من بیش از او با احساسات عجیب و غریب ، فریاد و quitted او
چون من می ترسید sobs من سکون هنوز هم صدای او را شکستن.
او علامت از زندگی گذشته ام به نظر می رسید و در اینجا من در حال حاضر به آرایه خودم به ملاقات ،
ترس ، اما ستایش ، نوع ناشناخته روز آینده من.