Tip:
Highlight text to annotate it
X
Posies فصل نوزدهم آلیس
عمو VENNER، غلتاننده با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن، اولین فردی که در تکان دهنده بود
محله روز بعد از طوفان.
Pyncheon خیابان، در مقابل خانه هفت شیروانی، pleasanter دور بود
صحنه از یک خط، محدود توسط نرده کهنه، و هم مرز با خانه های چوبی
از کلاس meaner، منطقی انتظار می رود در حال حاضر به.
طبیعت جبران شیرین، که آن روز صبح، به مدت پنج روز unkindly بود که قبل از ساخته شده
آن است.
آن شده اند که به اندازه کافی برای زندگی، تنها به نگاه کردن در نیایش گسترده
از آسمان، و یا به عنوان بسیاری از آن به عنوان میان خانه ها قابل مشاهده بود، خوش مشرب یک بار دیگر با
آفتاب.
هر شیء حاضر بود، که آیا می شود در در وسعت خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود، و یا مورد بررسی قرار بیشتر
دقیقهای.
چنین به عنوان مثال، از سنگریزه ها به خوبی شسته و ماسه از پیاده رو، حتی
آسمان را منعکس استخر در مرکز خیابان و چمن، در حال حاضر تازه
سبز رنگ، که در امتداد پایه از رخنه
نرده ها، در طرف دیگر آن که، اگر یکی از peeped بیش گوناگون دیده شد
رشد از باغ.
محصولات نباتی، از هر نوع، بیش از منفی خوشحال به نظر می رسید، در
گرمای آبدار و فراوانی از زندگی خود است.
علم Pyncheon، در طول دور خود، همه زنده بود و پر از
خورشید صبح و نسیم شیرین خو کوچک، که در داخل این ماسوله درنگ
کره و تنظیم یک هزار زبان برگ، زمزمه همه در یک بار.
این درخت از سالمندان به نظر می رسد که چیزی از طوفان رنج می برد.
شاخه آن unshattered نگه داشته بود، و مکمل کامل خود را از برگ و در کل
سبزه، کامل، به جز شاخه ای تنها، که، با تغییر قبلی است که با
علم و درخت گاهی prophesies پاییز، به طلا روشن transmuted شده بود.
مثل شاخه طلایی که فرزند افرودیت و انکسیس که تروا را ترك کرد و پذیرش ساحره به جهنم به دست آورده بود.
این شاخه عرفانی قبل از ورودی اصلی از هفت شیروانی آویزان است، بنابراین نزدیک
زمین که هر رهگذر ممکن است بر روی نوک پنجه ایستاد و کندن آن.
ارائه شده در درب، این امر می شده اند نماد حق خود را وارد کنید، و ساخته می شود
آشنایی با تمام اسرار خانه.
بنابراین ایمان کمی می باشد با توجه به ظاهر بیرونی، که واقعا وجود دارد
دعوت از جنبه بیش از بنای مقدس، انتقال یک ایده است که سابقه آن را باید
مودب و شاد، و مانند داستان زندگی خانگی لذت خواهد بود.
پنجره های آن خوش در نور آفتاب slanting gleamed.
خطوط و تافتز سبز خزه، اینجا و آنجا، وعده ی آشنایی، به نظر می رسید و
خواهری با طبیعت، که اگر این انسان خانه، که از تاریخ قدیمی
تاسیس عنوان تجویزی خود را در میان
اوکس اولیه و هر چه دیگر اشیاء، موجب تداوم طولانی خود،
حق بخشنده به دست آورد.
کسی که از خلق و خوی تخیلی، در حالی که در حال عبور از کنار خانه است، به نوبه خود، یک بار و
دوباره، و مطالعه کردن و همچنین: قله های بسیاری از آن، رضایت با هم در خوشه
دودکش عمیق و طرح بیش از آن
زیرزمین طبقه، پنجره قوسی، ترویج نگاه کنید، اگر نه از عظمت و در عین حال
عتیقه فروشی از اصالت، به پورتال شکسته که بیش از آن را باز کرد، شکوه و جلال
burdocks، غول پیکر نزدیک به آستانه او
توجه داشته باشید که همه این ویژگی ها، و آگاه از چیزی عمیق تر از او
دیدم.
او تصور عمارت اقامت پیورتین خیره شده اند،
صداقت، که، مرگ در برخی از نسل فراموش شده، برکت در تمام آن را ترک کرده بودند
اتاق و اتاق، اثر بخشی آن
در مذهب، صداقت، شایستگی متوسط، و یا فقر راست و دیده می شود
شادی، جامد از فرزندان خود را به این روز.
یک جسم، بیش از همه دیگران، ریشه در حافظه ناظر تخیلی.
این کلاله گل، بود - علف های هرز، شما می توانید آنها را نامیده می شود، فقط یک هفته
پیش - کلاله خال خال گل سرخ و ارغوانی، در زاویه بین 2 شیروانی جلو.
مردم قدیمی استفاده می شود آنها را نام Posies آلیس را، به یاد نمایشگاه
آلیس Pyncheon، که اعتقاد بر این بود که به دانه های خود را از ایتالیا آورده شده است.
آنها در زیبایی غنی و پر شکوفه به روز flaunting شد و به نظر می رسید، آن را به عنوان یک
بیان عرفانی که چیزی در درون خانه مصرف شد.
اما کمی بعد از طلوع خورشید، هنگامی که عمو Venner ظاهر او بود، به عنوان فوق الذکر،
impelling با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن در کنار خیابان.
او که قرار بود دور سحری خود را به جمع آوری برگ، کلم، شلغم، تاپس،
سیب زمینی پوست، و زباله های گوناگون از شام، گلدان، که در آن صرفه جو
زنان خانه دار از محله
عادت را کنار گذاشته، به عنوان تنها مناسب برای تغذیه خوک.
به طور کامل تغذیه خوک عمو Venner را نگه داشته و در جهت نخست، در این خیراتی
مشارکتهای، به اندازهای که که فیلسوف وصله قول می دهم که، قبل از استفاده
بازنشستگی به مزرعه اش، او را جشن
grunter چاق و چله، و دعوت از همه کشورهای همسایه خود را به شریک شدن مفاصل و
یدکی، دنده ها که آنها را به فربه کردن کمک کرده بود.
خانه داری خانم Hepzibah Pyncheon تا حد زیادی بهبود یافته بود، از کلیفورد شد
از اعضای خانواده، که سهم خود را از ضیافت می شده اند هیچ کس لاغر؛
و Venner عمو، بر این اساس، خوب بود
برخورد نا امید به پیدا کردن ظرف سفالی بزرگ، پر از eatables تکه تکه شده،
که معمولا در انتظار آمدن او را در آستان پشت هفت شیروانی.
"من خانم Hepzibah می دانستند هرگز فراموشکار قبل از"، گفت: ایلخانی به خود است.
"او باید تا به حال شام دیروز، - شکی نیست که!
او همیشه، امروزه.
پس از کجا گلدان مشروب و پوست سیب زمینی، من بپرسید؟
باید از من بد گویی کردن، و اگر او تکان دهنده هنوز؟
نه، نه، - تی انجام خواهد داد!
اگر کمی قمر در مورد خانه بود، من باید ذهن ضربه زدن، اما خانم
Hepzibah، به احتمال زیاد به عنوان نمی خواهد اخم به من از پنجره بیرون و نگاه متقابل،
حتی اگر او احساس خوش.
بنابراین، من دوباره در ظهر. "با این بازتاب، پیر مرد بود
بستن دروازه کوچک پشت حیاط.
در لولا Creaking خود را، با این حال، مانند هر دروازه و درب در مورد محل،
صدا رسید به گوش مستاجر از شیروانی شمالی، از ویندوز
که تا به حال مشاهده جانبی به سمت دروازه.
"صبح به خیر، Venner عمو!" daguerreotypist گفت، از پنجره به بیرون خم شده است.
"آیا همزدن هیچ کس شما را می شنوید؟" "نه روح، گفت:" مرد تکه است.
اما این هیچ جای تعجب است.
تیس 'به ندرت نیم ساعت طلوع آفتاب گذشته، با این حال. اما من واقعا خوشحالم که می بینید، آقای
Holgrave!
نگاه There'sa عجیب و غریب، تنها و بیکس در مورد این سمت از خانه، به طوری که قلب من misgave
من، به نحوی و یا دیگر، و من احساس اگر هیچ کس زنده در آن وجود دارد.
جلوی خانه به نظر می رسد معامله cheerier خوب و Posies آلیس گل
زیبایی وجود دارد و اگر من یک مرد جوان، آقای Holgrave، یار من باید
یکی از آن گل در آغوش او، هر چند که من به خطر انداختند گردن من صعود را برای آن!
خوب، و باد را شما بیدار شب گذشته است؟ "
"اما، در واقع" جواب داد: هنرمند، لبخند بر لب.
"اگر من اعتقاد ارواح، بودند - و من کاملا نمی دانند که آیا هستم یا نه، -
باید نتیجه گرفت که، همه Pyncheons شد در حال اجرا شورش در پایین
اتاق، به خصوص در بخش های خانم Hepzibah از خانه.
اما این بسیار آرام است. "
"بله، خانم Hepzibah خواهد بود APT بیش از خواب خود را پس از مختل شد، همه
شب، با راکت "عمو Venner گفت.
"اما آن را عجیب و غریب، در حال حاضر، نمی، اگر قاضی هر دو عموزاده خود را گرفته بود
این کشور همراه با او؟ من تو را دیدم او را به مغازه رفتن دیروز. "
"در چه ساعتی؟" نپرسید Holgrave:.
"اوه، همراه قبل از ظهر، گفت: پیر مرد.
"خوب، خوب! من باید دور من، و بنابراین باید من
با چرخ دستی یا چرخ خاک کشی حمل کردن.
اما من در زمان صرف شام برای خوک من را دوست دارد شام را نیز به عنوان یک
صبحانه. بدون غذا و هیچ نوع آذوقه، همیشه
به نظر می رسد برای آمدن به خوک کثیف.
صبح به خیر به شما! و آقای Holgrave، اگر من یک مرد جوان بود،
مثل شما، من می خواهم یکی از Posies آلیس، بدست آوردن و نگه داشتن آن در آب تا قمر می آید
بازگشت. "
"من شنیده ام، گفت:« daguerreotypist، به عنوان او را در سر او را به خود جلب کرد، "که آب
لباس خوب Maule آن گل بهتر است. "در اینجا گفتگو متوقف شد، و عمو
Venner در راه خود رفت.
برای نیم ساعت دیگر، هیچ چیز مختل سکون از هفت شیروانی و نه بود
هر بازدید کننده وجود دارد، به جز حامل، پسر، که او را به تصویب رساند آستان جلو انداخت
پایین یکی از روزنامه های خود را برای Hepzibah، از اواخر سال، به طور منظم گرفته بود آن شوید.
بعد از مدتی آمد یک زن چاق وجود دارد، سرعت شگرف، و سکندری به عنوان
او زد تا مراحل درب مغازه است.
چهره او این پروتئین در برابر حرارت با آتش، و این که یک روز صبح خیلی گرم، او حباب ایجاد می
و hissed، به عنوان آن بود، به عنوان اگر همه سرخ با دودکش گرما و تابستان، گرما، و
گرما سرعت تنومند خود او.
او سعی کرد که مغازه درب و سریع بود. او آن را سعی کردم دوباره، با خشم یک شیشه
که بل با عصبانیت به او tinkled. "شیطان را دمامه Pyncheon!"
خانه دار سودایی گفتم.
"فکر می کنم او تظاهر به راه اندازی یک فروشگاه صد، و پس از آن دروغ عابد تا ظهر!
اینها چه او خواستار AIRS نجباء، گمان می کنم!
اما من می خواهم سرکار علیه او، شروع و یا شکستن درب پایین! "
او بر این اساس آن را تکان داد و زنگ، داشتن خلق و خوی کینه توز کمی از خود را،
رنگ obstreperously، ساخت remonstrances آن شنیده می شود، - نه، در واقع،
گوش است که برای آنها در نظر گرفته شد - اما با
بانوی خوب بر روی طرف مقابل از خیابان.
او پنجره را باز کرد، و خطاب به متقاضی بی تاب است.
"شما هیچ کس در آنجا پیدا کرد، خانم Gubbins."
"اما من باید و کسی در اینجا پیدا کنید!" گریه خانم Gubbins، تحمیل دیگر
خشم بر روی زنگ.
"من می خواهم یک نیم پوند گوشت خوک به گوشت سرخ کرده flounders اول نرخ آقای Gubbins، را
صبحانه، و، خانم یا نه، Pyncheon خدمتکار قدیمی باید بلند شوید و در خدمت من با
آن! "
اما آیا شنیدن دلیل، Gubbins خانم! "پاسخ در مقابل خانم.
"او و برادرش بیش از حد، هر دو خود را پسر عموی رفته، Pyncheon قاضی در او
کشور صندلی.
یک روح در خانه وجود ندارد، اما این مرد جوان daguerreotype است که در خواب
سه گوشی کنار شیروانی شمال.
من تو را دیدم Hepzibah قدیمی و کلیفورد دور دیروز و یک زن و شوهر عجیب و غریب اردک
بودند، Paddling به از طریق گل و گودال کوچک آب! آنها رفته اند، من به شما اطمینان می دهم "
"و چگونه می دانید آنها رفته به قاضی؟" از خانم Gubbins خواست.
"مرد He'sa غنی و وجود دارد نزاع بین او و این بسیاری از Hepzibah
یک روز، چون او نمی خواهد او زندگی می دهد.
که دلیل اصلی او راه اندازی یک صد فروشگاه است. "
همسایه گفت: "من می دانم که به خوبی به اندازه کافی".
"اما آنها رفته است، - که یک چیز مسلم است.
و که، اما رابطه خونی، که می تواند خود را کمک نمی کند، از تو می پرسم، که در آن
افتضاح خو خدمتکار، و کلیفورد وحشتناک؟
که در آن است، شما می توانید مطمئن شوید که. "
خانم Gubbins در زمان خروج او، هنوز پر با خشم گرم در برابر
نبود Hepzibah.
برای یکی دیگر از نیم ساعت، یا، شاید، بطور قابل توجهی بیشتر، تقریبا به همان اندازه وجود داشت
آرام در خارج از خانه به درون.
نارون، با این حال، لذت بخش، شاد، آه آفتابی، پاسخگو به
نسیم که در جای دیگر غیر قابل مشاهده بود و انبوهی از حشرات قایقت تحت buzzed
از افتادگی سایه، و لکه نور شد
هر زمان که آنها را در آفتاب darted ملخ خواندم، یک یا دو بار، در برخی از
مرموز از انزوا درخت و یک پرنده انفرادی کوچک، با بال و پر از رنگ پریده
طلا، آمد و در مورد Posies آلیس hovered.
در آشنایی کوچک ما، ند هیگینز، trudged خیابان، در راه او
به مدرسه و اتفاق می افتد، برای اولین بار در دو هفته، به صاحب
صد، او می تواند به هیچ وجه گذشته مغازه خانه هفت شیروانی.
اما آن را نمی خواهد باز شود.
دوباره و دوباره، با این حال، و نیم یک دوجین بر ضد دیگر، با بی شفقت
خریت از قصد یک کودک بر برخی از شی به خودی خود مهم است، او تجدید
تلاش خود را برای پذیرش.
او، بدون شک، قلب خود را بر یک فیل را تعیین کنید. و یا احتمالا با هملت، او
به منظور خوردن یک تمساح است.
در پاسخ به حملات خشن تر خود را داد، زنگ، در حال حاضر و پس از آن، در حد متوسط
صدای جرنگ جرنگ کردن، اما می تواند به سر و صدا نمی شود هر گونه اعمال کمی هم زده
کودکانه همکار و قدرت را با نوک پا راه رفتن.
برگزاری درب، دستگیره، او از طریق یک شکاف از پرده peeped، و دیدم
که درب داخلی، ارتباط با عبور به سمت سالن، بسته شد.
"Pyncheon خانم!" داد زدم کودک، رپ در پنجره، قاب، "من می خواهم
فیل! "
هیچ پاسخ به چند بار تکرار احضار وجود دارد، آغاز شد ند به
بی تاب رشد و گلدان کوچک خود را از شور و شوق به سرعت بیش از جوشاندن، او را برداشت
سنگ، با هدف شیطان را به جفتک پرانی آن
از پنجره، در همان زمان blubbering و کندوپاش را با خشم.
مرد - یکی از این دو اتفاق افتاده است در حال عبور از کنار - گرفتار بازو خارپشت.
"چه مشکل، آقا پیر از او پرسید.
"من می خواهم قدیمی Hepzibah، یا قمر، و یا هر یک از آنها" جواب داد ند، گریه.
"آنها درب را باز نمی شود و من می توانم فیل من نیست!"
"گفت: مرد است. رفتن به مدرسه، کمی ور رفتن!
"یکی دیگر از دور صد فروشگاه در گوشه وجود دارد.
'T بسیار عجیب و غریب است، Dixey "، افزود: او به همراه خود، آنچه از همه این است
Pyncheon است.
اسمیت، حافظ رد و بدل پایدار، به من می گوید قاضی Pyncheon قرار دادن اسب خود تا دیروز،
برای ایستادن تا بعد از شام، و او را گرفته به دور هنوز.
و یکی از مردان استخدام قاضی، صبح امروز بوده است، به پرس و جو در مورد
او.
نوع He'sa شخصی، آنها می گویند، که به ندرت شکسته عادات خود را، و یا باقی می ماند ای
شب. "" آه، او به نوبه خود به اندازه کافی امن! "گفت:
Dixey.
"و به عنوان برای Pyncheon دمامه، به حرف من برای آن، او در بدهی اجرا شود، و رفته خاموش
از طلبکاران خود.
من پیشگویی، شما را به یاد داشته باشید، صبح روز اول راه اندازی فروشگاه، که اهریمنی او اخم کردن
ترساندن دور مشتریان. آنها می توانند آن را تحمل کنم! "
"من هرگز فکر نمی کردم، اظهار داشت:" او می خواهم آن را به دوست خود.
این کسب و کار مغازه ها از درصد در میان زنان، مردمی حد بسیار بالایی است.
همسر من به آن تلاش کرده اند، و پنج دلار خرج خود را از دست داده! "
ضعیف کسب و کار گفت: "Dixey، تکان دادن سر خود.
"کسب و کار ضعیف!
در این دوره از صبح، های مختلف از تلاش های دیگر برای باز کردن وجود دارد
ارتباط با ساکنان فرضی این عمارت ساکت و غیر قابل نفوذ.
انسان را از ریشه آبجو، خود را در واگن منظمی نقاشی آمد، با چند دوجین کامل
بطری، برای آنهایی که خالی رد و بدل می شود؛ بیکر، با بسیاری از کراکر است که
Hepzibah برای سفارشی خرده فروشی خود را سفارش داده بود.
قصاب، با اراجیف خوب که او خیالی او را مشتاق به امن برای
کلیفورد.
هر ناظر این دادرسی آگاه از راز ترس پنهان در درون
خانه، از آن او را با یک شکل منحصر به فرد و اصلاح تحت تاثیر قرار
وحشت، برای دیدن جریان زندگی انسان
این جریان مخالف در کوچک hereabouts، - چرخش چوب، نی و همه
چيز جزئي، دور و دور، بیش از عمق سیاه و سفید که در آن جسد مرده دراز نهان!
قصاب بسیار جدی با دنبلان خود را از گوشت بره، یا هر چه خوش طعم بود
ممکن است که او سعی کرد هر دری در دسترس از شیروانی هفت، و در طول
آمد دور دوباره به مغازه، جایی که او معمولا به پذیرش در بر داشت.
"It'sa مقاله خوبی است، و من می دانم بانوی پیر که در آن پرش، گفت:" او به خودش است.
"او را نمی توان دور شده اند!
در پانزده سال که من آن را به سبد خرید من از طریق Pyncheon خیابان هدایت، که فهمیدم هرگز
او را به دور از خانه، هر چند اغلب به اندازه کافی، تا مطمئن شوید، یک مرد ممکن است بد گویی کردن از
روز بدون آوردن او را به درب.
اما این بود که او می خواهم تنها خود را برای فراهم کند. "
Peeping از طریق شکاف از پرده که در آن، تنها در حالی که کمی قبل از آن،
خارپشت از اشتها پیلی peeped بود، قصاب به مشهود درب داخلی،
بسته نشده است، به عنوان کودکان آن را دیده بود، اما نیمه بسته نگهداشته شده و تقریبا در کاملا باز.
با این حال ممکن است رخ داده است، این واقعیت بود.
از طریق راه عبور ویستا تاریک به سبک تر وجود دارد اما هنوز هم مبهم بود.
داخل اطاق نشیمن.
آن را به قصاب به نظر می رسد که او خیلی به وضوح می تواند به تشخیص آنچه به نظر می رسید
پاها بی باک، پوشیده در pantaloons سیاه و سفید، انسان نشسته در بزرگ
صندلی ساخته شده از چوب بلوط، پشت که تمام باقی مانده از چهره خود پنهان است.
این آرامش تحقیر بخشی از یک مستاجر از خانه، در پاسخ به
تلاش های خستگی ناپذیر قصاب به جلب توجه، به طوری piqued انسان از گوشت
که او مصمم است تا برداشت.
بنابراین، فکر می کرد، "نشسته خونین برادر Pyncheon خدمتکار قدیمی وجود دارد، در حالی که من بوده ام
به خودم این همه زحمت! چرا، اگر گراز به حال رفتار بیشتر را ندارد، من می خواهم
چوب او را!
من اسمش را بد کسب و کار یک مرد را به معامله با مردم و از این زمان
چهارم، اگر آنها بخواهند سوسیس و یا یک اونس از کبد، آنها باید پس از سبد خرید برای اجرا
آن! "
او پرتاب اراجیف با عصبانیت به سبد خرید خود، و در حیوان خانگی راند.
در حالی که بعد از آن صدای موسیقی تبدیل گوشه و وجود داشت
نزدیک شدن به پایین خیابان، با فواصل مختلفی از سکوت، و پس از آن را تمدید کرد
و نزدیکتر وقوع ملودی سرزنده و بشاش است.
اراذل و اوباش از کودکان دیده می شود در حال حرکت بود به بعد، و یا متوقف کردن هماهنگ با صدا،
که به نظر می رسد از مرکز از ازدحام را ادامه دهید، به طوری که آنها آزادانه
با هم توسط سویه های بلند و باریک از محدود
هماهنگی، و در طول اسارت کشیده و با هر و بزودی الحاق برخی از شخص کمی
در صحن و کاه، کلاه، capering چهارم از درب یا دروازه.
پس از رسیدن زیر علم Pyncheon سایه، نشان داد که به پسر ایتالیایی، که،
با میمون را نشان دهد و خود را از عروسک های خیمه شب بازی بود، یک بار قبل از خود را نوعی الت موسیقی که باگرداندن دسته ای کار میکند در زیر بازی
پنجره قوسی.
چهره دلپذیر قمر - و بدون شک، بیش از حد، پاداش لیبرال که در آن او بود
پرت او - هنوز هم به یاد او ساکن است.
ویژگی های بیانی او برافروخته، به عنوان او به رسمیت شناخته شده نقطه که در آن این پوچ
حادثه زندگی نامنظم خود مجالی بود.
او وارد حیاط غفلت (در حال حاضر با رشد خود را از گراز، علف هرز و وحشی تر از همیشه،
باباآدم)، خود را در آستان در ورودی اصلی مستقر شده، و باز او
جعبه نشان می دهد، شروع به بازی کند.
هر فرد از جامعه به صورت خودکار فورا مجموعه ای به کار، با توجه به خود و یا
شغل مناسب خود را: میمون، کلاه سر گذاشتن کوهستانی خود، متمایل و خراشیده
توسط-غرفه داران به ترین obsequiously، با
همیشه مراقب چشم انتخاب کنید تا به صد ولگرد و خارجی جوانی خود را، به عنوان
او تبدیل به میل لنگ ماشین خود، نگاه به سمت بالا به طرف پنجره قوسی، انتظار از
حضور که موسیقی خود را زنده و شیرین.
جمعیت کودکان نزدیک به پا خاستند، در پیادهرو، برخی در داخل حیاط، دو یا
3 تاسیس خود را در درب بسیار به گام و چمباتمه در
آستانه.
در همین حال، ملخ در علم بزرگ Pyncheon، نگه داشته آواز خواندن است.
"من کسی در خانه را بشنود، گفت:" یکی از کودکان خود را به دیگری.
"میمون را انتخاب کنید تا هر چیزی است."
کسی در خانه وجود دارد، "خارپشت در آستانه تایید.
"من شنیده ام یک قدم!
هنوز هم چشم جوان ایتالیایی تبدیل شده بطور اریب به سمت بالا و آن را واقعا به نظر می رسید به عنوان اگر
لمس، احساسات واقعی، هر چند اندک و تقریبا شوخ ارتباط برقرار
از شیرینی juicier به خشک، فرآیند مکانیکی نقالی خود.
این واندرررز به آسانی در پاسخ به هر مهربانی طبیعی - می شود آن را بیش از یک
لبخند، و یا یک کلمه خود را درک نکرده اند، اما تنها گرما در آن - که آنها را ستمی در
کنار جاده ای از زندگی است.
آنها این چیزها را به یاد، چرا که آنها تبادل کوچک که برای
فوری، - برای فضای است که منعکس کننده چشم انداز را در یک حباب صابون، - ایجاد یک
صفحه اول درباره آنها.
بنابراین، پسر ایتالیایی به سکوت سنگین دلسرد که با آن
خانه های قدیمی به نظر می رسید مصمم به مسدود چالاکی از ابزار جدید خود را.
او در تجدید نظر ملودیک او همچنان ادامه داشت و او هنوز هم به سمت بالا نگاه کرد، اعتماد به آن است که خود
لغات بیگانه و تاریک، به زودی از جنبه های آفتابی قمر روشن می شود.
نه می تواند او حاضر به ترک بدون beholding کلیفورد، که
حساسیت، مانند لبخند قمر، نوع زبان قلب به صحبت کرده بود
خارجی است.
موسیقی خود را تکرار کرد بارها و بارها، تا زمانی که حسابرسان خود را گرفتن
خسته است. بودند مردم چوبی کوچک خود را در
نشان دادن جعبه، و مهمتر از همه میمون.
هیچ پاسخ وجود دارد، صرفه جویی در آواز از ملخ.
"بدون فرزند در این خانه زندگی می کنند، گفت:" یک بچه مدرسه ای، در گذشته است.
"هیچ کس اینجا زندگی می کند اما خدمتکار پیر و پیر مرد.
شما چیزی از اینجا دریافت کنید! چرا شما به همراه؟
"شما احمق، شما، چرا او را به شما می گویند؟" زمزمه یانکی کمی زیرک، مراقبت
هیچ چیزی برای موسیقی است، اما در یک معامله خوب با نرخ ارزان که در آن بود.
msgstr "" "به او اجازه بازی او را دوست دارد!
اگر کسی به او پرداخت وجود دارد، که مواظب خود! "
یک بار دیگر، با این حال، ایتالیایی فرار از دور خود را از ملودی است.
ناظر مشترک - که می تواند درک هیچ چیزی از این پرونده، به جز
موسیقی و نور خورشید در سمت اینجا درب - ممکن است سرگرم کننده برای
تماشای لجبازی از خیابان، بازیگر است.
او در گذشته موفق شوند؟ خواهد داد که درب خیره می شود ناگهان پرت
باز کردن؟
آیا گروهی از کودکان شادی، آنهایی که جوان از خانه، بیا رقص، فریاد،
خنده، به هوای آزاد و دور خوشه جعبه نشان می دهد، به دنبال با مشتاق
نشاط در عروسک های خیمه شب بازی، و خود غلت بزنید هر
مسی برای بلند دم ثروت، میمون، به بلند کردن؟
اما برای ما، که می دانم در قلب های داخلی از هفت شیروانی نیز به عنوان چهره بیرونی آن،
اثر رنگ پریده در این تکرار از آهنگ های محبوب نور در آن وجود دارد
درب مرحله است.
این امر می تواند کسب و کار زشت، در واقع، اگر قاضی Pyncheon (که می توانست نه مراقبت
انجیر برای کمانچه پاگانینی در هماهنگ ترین خلق و خوی خود) باید به ظاهر خود را
دم در، با پیراهن خونین، سینه، و
اخم ترسناک چهره swarthily سفید، و حرکت خارجی خانه بدوش دور!
همیشه قبل از چنین به آسیاب از jigs و waltzes، که در آن هیچ کس در نشانه بود
می رقصند؟
بله، اغلب. این کنتراست، یا اختلاط تراژدی
با نشاط، روزانه، ساعتی، اتفاق می افتد momently.
خانه های غم انگیز و متروک، رها از زندگی، و با مرگ دردناک نشسته
sternly در تنهایی خود، نشان از بسیاری از قلب انسان، که، با این حال،
مجبور به شنیدن هیجان و اکو از gayety جهان را در اطراف آن.
قبل از نتیجه گیری از عملکرد ایتالیایی، زن و شوهر از مردان رخ داده است به
گذشت، در راه خود را به شام.
"من می گویند، شما همکار جوان فرانسوی!" نامیده می شود یکی از آنها - به دور از آن
آستان، و به جای دیگری با مزخرف!
خانواده Pyncheon زندگی می کنند وجود دارد و آنها را در زحمت هستند، فقط در مورد این زمان.
آنها احساس موسیقی به روز است.
تمام شهر بیش از حد گزارش شده است که قاضی Pyncheon، که صاحب خانه شده است
قتل و مارشال شهر به موضوع نگاه کنید.
پس با شما باشد، در یک بار! "
همانطور که در ایتالیا بر دوش خود نوعی الت موسیقی که باگرداندن دسته ای کار میکند، او در آستان کارت، که تا به حال دیدم
پوشش داده شده است، صبح، توسط روزنامه که حامل بر پرت بود
، اما در حال حاضر حوصلگی را دید.
او آن را برداشت، و چیزی درک آن با مداد نوشته شده، آن را داد به مرد
را بخوانید.
در واقع، کارت قاضی Pyncheon حک شده با یادداشتها خاص با مداد
در پشت، با اشاره به کسب و کارهای مختلف که هدف او بوده است.
در طول روز قبل و ستد.
تشکیل مظهر آینده نگر از تاریخ روز فقط که امور بود
معلوم شد که در مجموع در مطابق با برنامه است.
این کارت باید از جیب جلیقه قاضی در اولیه خود را از دست داده
تلاش برای به دست آوردن دسترسی به ورودی اصلی خانه.
اگرچه خوب همراه با بارش باران خیس شده است، آن را هنوز هم تا حدی خوانا بود.
«نگاه کن! Dixey" گریه مرد. "این چیزی برای انجام با قاضی است
Pyncheon.
- در اینجا نام خود را بر روی آن چاپ شده و در اینجا، به گمان من، برخی از خود
دست خط. "" اجازه دهید به مارشال شهر با آن را! "
گفت: Dixey.
"ممکن است او را فقط بشکل کلاف یا گلوله نخ درامدن او می خواهد به شما بدهد. پس از همه، او را در خود همدم زمزمه
گوش، "آن خواهد بود تعجبی ندارد که قاضی به آن خانه رفته و هرگز از
پسر عموی خاصی از خود ممکن است در ترفندهای قدیمی خود بوده است.
و Pyncheon دمامه خودش را در بدهی توسط فروشگاه صد، - و قاضی
کتاب های جیبی به خوبی پر شده است، - و خون بد در میان آنها در حال حاضر!
قرار دادن تمام این کارها با هم و آنچه آنها را ببینید! "
"ساکت باش، ساکت باش!" زمزمه. "مثل یک گناه به نظر می رسد برای اولین بار به
صحبت از چنین چیزی.
اما من فکر می کنم، با شما، که ما تا به حال بهتر است به مارشال شهر بروید. "
"بله، بله!" گفت: Dixey. "خوب - من همیشه می گفت چیزی وجود دارد
اهریمنی در زنی که اخم کردن! "
مردان در مورد چرخ، بر این اساس، و گام های خود را تا خیابان retraced.
ایتالیا، ساخته شده از بهترین راه خود را خاموش، با یک نگاه فراق در قوسی
پنجره.
همانطور که برای بچه ها، آنها را به پاشنه خود را در زمان، با یک توافق، و اگر به عنوان scampered
برخی از غول یا غول در تعقیب بودند، تا زمانی که در فاصله خوبی از خانه، آنها
متوقف شد به طور ناگهانی و به طور همزمان آنها را برپا کرده بودند.
اعصاب حساس آنها در زمان زنگ نامحدود از آنچه بود شنید.
نگاهی به قله چیز عجیب و غریب و زاویه سایه از عمارت های قدیمی،
خیالی اندوه منتشر در مورد آن است که هیچ روشنایی آفتاب می تواند برطرف کردن است.
خیالی Hepzibah scowled و انگشت خود را در آنها را تکان داد، از پنجره های مختلف در
همان لحظه ای است.
کلیفورد خیالی - (و آن را عمیقا او را زخمی شدن به آن را می دانم) بود.
همیشه وحشت به این کوچک بوده است مردم ایستاده بود پشت غیر واقعی Hepzibah، ساخت
حرکات و اشارات، افتضاح در پژمرده پانسمان لباس شب.
کودکان حتی APT تر، در صورت امکان، از افراد رشد کرده، برای گرفتن سرایت
از ترور وحشت.
برای بقیه روز، ترسو رفت و تمام خیابان ها مورد، به خاطر
اجتناب از شیروانی هفت، در حالی که جسورانه جسارت خود را با به چالش کشیدن چراغدار
رفقای خود را به مسابقه گذشته عمارت در سرعت کامل است.
نمی توانست بیش از نیم ساعت پس از ناپدید شدن ایتالیا بوده است
پسر، با ملودی های بی مورد خود را، زمانی که تاکسی سوار کردن خیابان.
این زیر علم Pyncheon متوقف شد و راننده تاکسی یک تنه، کیسه بوم، و در زمان
جعبهء مقوایی مخصوص نگاهداری کلاه، از وسیله نقلیه خود را، و آنها را در آستان قدیمی سپرده
خانه کلاه سر گذاشتن نی، و پس از آن زیبا
شکل یک دختر جوان، به نظر از داخل کابین آمد.
این قمر بود!
اگر چه روی هم رفته تا به عنوان زمانی که او برای اولین بار به داستان ما افتاد، گل، - برای، در
چند هفته مداخله، از تجربیات خود او ساخته شده بود قلمزن، زنانه، و
عمیق تر چشم، نشانه یک قلب بود که
شروع به شک عمق آن، - هنوز تب و تاب بودن آرام نور خورشید طبیعی وجود دارد
او.
نه او ضبط شده بود هدیه مناسب او را از همه چیز نگاه واقعی، به جای
فوق العاده، در محدوده خود.
اما ما احساس می کنیم آن را به سرمایه گذاری مشکوک، حتی برای قمر، در این برهه،
برای عبور از آستانه هفت شیروانی.
حضور سالم خود را به اندازه کافی قوی به تعقیب و دور جمعیت از رنگ پریده و زشت است، و
فانتوم گناه، به دست آورده اند که پذیرش وجود دارد پس از خروج او را؟
یا آیا او را نیز، محو شدن، مریض شدن، متاثر ساختن، و رشد را به ناهنجاری می شود و
تنها یک فانتوم رنگ پریده، سر خوردن noiselessly بالا و پایین پله ها، و
کودکان affright او در پنجره مکث؟
حداقل، ما با خوشحالی می پذیریم دختر شکی به آن نداریم که هیچ چیزی در وجود دارد از پیش اخطار کردن
شکل انسان و یا مواد مخدر به او را دریافت خواهید کرد، مگر اینکه آن را به شکل Pyncheon قاضی،
که - عینک بد بخت که او است، و
در یاد ما وحشتناک است، از شب زنده داری شب طولانی ما با او - هنوز هم نگه می دارد خود را
قرار دادن در صندلی ساخته شده از چوب بلوط است. قمر در اولین دادگاه محاکمه درب مغازه است.
به دست او تسلیم نه، و پرده های سفید، کشیده شده در سراسر پنجره است که
تشکیل بخش بالایی درب، زده دانشکده درک سریع او را به عنوان
چیزی غیر عادی.
بدون اینکه یکی دیگر از تلاش برای ورود به اینجا، خودش betook بزرگ
پورتال، زیر پنجره قوسی است. پیدا کردن آن بسته، او را زد.
طنین آمد از پوچی در درون.
او دوباره زدم، و بار سوم، و، گوش دادن مشتاقانه، خیالی است که طبقه
creaked، اگر Hepzibah آینده، با عادی حرکت خود را با نوک پا راه رفتن، به او اعتراف.
اما مرده سکوت گرفت پس از این صدای خیالی، که او شروع به سوال
او فکر کرد که آیا او ممکن است اشتباه از خانه، آشنا خود را با
خارج از آن.
اطلاع او در حال حاضر با صدای یک کودک جذب آن شد، در برخی از راه دور.
به نظر می رسد با نام خود تماس بگیرید.
به دنبال در از کجا جهت آن اقدام، قمر را دیدم کمی ند هیگینز،
راه پایین خیابان، مهر زنی، تکان دادن سر خود را به صورت خشونت آمیزی آن، حاکی از نارضایتی یا بی میلی ساخت
حرکات با هر دو دست، و فریاد خود را در جیغ کشیدن دهان.
"نه، نه، قمر!" او داد زدم. "آیا شما نیست!
چیزی شریر وجود دارد وجود دارد!
Don't - don't - don't بروید در "!
اما، به عنوان شخصیت کم نمی شود وادار به رویکرد نزدیکی به اندازه کافی برای توضیح
خود، قمر این نتیجه رسیدند که او وحشت زده شده بود، در برخی از بازدیدکننده داشته است خود را به
مغازه، او پسر عموی Hepzibah برای خوب
تظاهرات بانوی، در حقیقت، فرار حدود یک شانس برابر موجب ترس کودکان از
عقل خود را، و یا قانع کننده آنها را به خنده بعید.
با این حال، او احساس می کرد که برای این حادثه، unaccountably سکوت و
غیر قابل نفوذ به خانه تبدیل شده است.
قمر عنوان توسل بعدی خود را، راه خود را به باغ ساخته شده، جایی که خیلی گرم و
روشن روز را به عنوان حال حاضر، او تا به حال شک کمی از پیدا کردن کلیفورد، و شاید
Hepzibah نیز، معطل ماندن دور نیم روز در سایه چمن.
بلافاصله خود را ورود به دروازه باغ، خانواده از نیمی از مرغ دوید، نیمی از
پرواز را به دیدار با او، در حالی که یک پیر زن عجیب و غریب، که در تکاپو زیر بود
پنجره اطاق نشیمن، در زمان به پاشنه خود، عجله بیش از نرده ها clambered، و از میان رفت.
چمن خالی بود و کف، میز و نیمکت دایره هنوز هم مرطوب شد، و
bestrewn با سر شاخه ها و بی نظمی از طوفان گذشته.
رشد باغ به نظر میرسید که کاملا خارج از مرزهای کردم، علف های هرز گرفته شده بود
استفاده از عدم وجود قمر، و باران طولانی ادامه داد، به اجرا شایع بیش از
گل و آشپزخانه، سبزیجات.
Maule خوب بود سرشار از مرز سنگ آن، ساخته شده و استخر از نیرومند
وسعت در آن گوشه باغ است.
برداشت از تمام صحنه این است که از یک نقطه که در آن هیچ انسانی پا شده بود، باقی مانده بود آن
نسخه قابل چاپ برای بسیاری از روز قبل، - احتمالا از خروج قمر - او را دیدم
یک طرف شانه خود را زیر میز
تاکستان، که در آن باید آن را در بعد از ظهر گذشته کاهش یافته، هنگامی که او و کلیفورد نشسته
وجود دارد.
دختر می دانست که او دو بستگان از عجایب بسیار بزرگتر از آن بودند قادر
بستن خود در خانه قدیمی خود را، به عنوان آنها به نظر می رسد در حال حاضر به انجام داده اند.
با این حال، با سوء ظن نا معلوم چیزی کثیف، و دغدغه های که
او می تواند شکل نمی دهد، او با نزدیک شدن به درب را تشکیل دادند که عرفی
ارتباط بین خانه و باغ.
شد درون، امن مثل دو که او در حال حاضر سعی کرده بود.
او زدم و بلافاصله، به عنوان اگر انتظار می رود برنامه شده بود،
باز، کشیده شده توسط اعمال قابل توجهی از قدرت شخص دیده نشده بود،
گسترده نیست، اما به اندازه کافی به او ورود جانبی استطاعت.
به عنوان Hepzibah، به منظور و نه خودش را در معرض بازرسی از، بدون، همواره
درب در این روش باز، قمر لزوما این نتیجه رسید که او
پسر عموی که در حال حاضر او اعتراف.
بدون تردید، در نتیجه، او در سراسر آستانه قدم گذاشتم و تا به حال هیچ زودتر
وارد شده از دم در پشت سر او بسته شد.