Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل هفتم خوش آمدید
وقتی که قمر از خواب بیدار شد، - که او را با اوایل توییتر از چند ازدواجی
robins در درخت گلابی - او شنیده جنبش های زیر پله ها، و شتاب
پایین، در بر داشت Hepzibah در حال حاضر در آشپزخانه.
او ایستاده بود با یک پنجره، برگزاری یک کتاب در مجاورت نزدیک به بینی او، به عنوان اگر با
به امید به دست آوردن آشنایی بویایی با محتویات آن را از او
چشم انداز ناقص آن را بسیار آسان به آنها را بخوانند.
اگر هر دوره می تواند تجلی عقل ضروری خود را در حالت نشان می دهد، آن را
قطعا بوده است یکی در حال حاضر در دست Hepzibah و آشپزخانه، در چنین
یک واقعه، فورا جریان کرده اند
با عطر از گوشت گوزن و آهو، بوقلمون ها، capons، partridges larded، پودینگ ها، کیک،
و پای کریسمس، در تمامی شیوه های مخلوط و ترکیب استادانه درست شده است.
این یک کتاب آشپزی، پر از مد بی حد و حصر از غذاهای انگلیسی بود، و
نشان داده شده با نقوش، که به نمایندگی از ترتیبات جدول
در ضیافت مانند آن ممکن است befitted
مرد اشراف زاده را در سالن بزرگ قلعه خود را.
و در میان این دستگاه های غنی و قوی از هنر پخت و پز (که یکی از آنها،
احتمالا آزمایش شده است، در داخل حافظه پدربزرگ هر انسان بود)، فقیر
Hepzibah به دنبال کمی چالاک شد
اراجیف، که، با چه مهارت او بود، و از مواد مانند در دست بود، او ممکن است
بازی شیر یا خط کردن برای صبحانه.
به زودی، با یک آه عمیق، او را کنار گذاشته حجم مورد پسند، و پرسید: از قمر
که آیا پیر نقطه نامیده می شود، او به عنوان یکی از مرغ، تخم مرغ گذاشته بودند قبل
روز.
قمر دوید، اما بدون گنج انتظار می رود در دست او بازگشت.
در آن لحظه، با این حال، انفجار صدف حلزونی فروشنده ماهی، شنیده شد اعلام
رویکرد خود را در کنار خیابان.
با شعرهای رپ رو پر انرژی در پنجره مغازه، Hepzibah احضار مرد، ساخته شده و
خرید از آنچه او به عنوان بهترین ماهی خال مخالی در سبد خود را تضمین شده، و به عنوان چربی به عنوان یکی
او با انگشت خود را در اوایل فصل احساس.
درخواست قمر به کباب برخی از قهوه، - که او معمولی مشاهده واقعی بود
مخا، و تا زمانی نگهداری می شوند که هر یک از انواع توت ها کوچک باید به ارزش و وزن خود را
طلا، - بانوی ازدواج انباشته، سوخت را به داخل
نهنج قریب به اتفاق از شومینه باستان در مقدار مانند به زودی به درایو
غروب طولانی از آشپزخانه.
کشور دختر، حاضر بیشترین کمک را به او، پیشنهاد را به
کیک هند، پس از روش عجیب و غریب مادر، ساخت آسان و که او
می تواند تایید برای در اختیار داشتن غنا،
و اگر به درستی آماده، ظرافت، با هر حالت دیگر نظیر صبحانه
کیک. Hepzibah assenting با خوشحالی می پذیریم، آشپزخانه بود
به زودی صحنه از آماده سازی مورد پسند است.
شاید، در میان عنصر مناسب خود را از دود، که جلو از بیمار eddied
ساخته دودکش، ارواح رفتگان آشپز، خدمتکار نگاه wonderingly، یا peeped
پایین وسعت زیادی از دودکش،
despising سادگی از غذای پیش بینی شده، هنوز در حسرت ineffectually به محوری
دست سایه خود را در هر کدام از بشقاب های نیمه تمام است.
موش نیم برسانید، در هر حال، به وضوح خارج از خود را مخفی و مکان به سرقت برده، و نشست
در عقبی، پاها، snuffing فضای بخاردار، و wistfully به به انتظار
فرصت به گاز زدن.
Hepzibah حال چرخش طبیعی برای پخت، و برای گفتن حقیقت، نسبتا متحمل شده بود
meagreness حاضر اغلب انتخاب بدون شام خود را به جای او باشد
همراه چرخش از تف، و یا فوران از گلدان.
تعصب و غیرت او بر آتش، در نتیجه، یک آزمایش کاملا قهرمانانه از احساسات بود.
این لمس کردن، مثبت و ارزشمند از اشک (اگر قمر، تنها تماشاگر،
به جز موش و ارواح مزبور، شده بود، نه بهتر از در ریختن به کار
آنها)، برای دیدن با چنگک جمع کردن خود را از یک بستر تازه
و زغال سنگ درخشان و اقدام به داد و بیداد ماهی خال مخالی است.
معمولا رنگ پریده او گونه ها با استفاده از گرما و عجله تمام به آتش کشیده بود.
او ماهی ها را با مراقبت های مناقصه و minuteness به همان اندازه از توجه به عنوان اگر تماشا - ما
بدانید که چگونه به آن را ابراز در غیر این صورت، نه - اگر قلب خود را در زمین فوتبال بودند، و
سعادت جاودانه خود را در آن دقیقا به یک نوبت انجام می شود درگیر شدند!
زندگی، در درون درب ها است، چشم انداز pleasanter چند از مرتب منظمی و به خوبی
مشروط صبحانه جدول.
ما به آن می آیند تازه، جوانان ساده روز، و هنگامی که روحانی و نفسانی ما
عناصر در توافق بهتر از در یک دوره بعد، به طوری که مواد دلخوشیها
از وعده غذایی صبح هستند توانا در بودن
به طور کامل و ازش لذت برد بدون هیچ گونه سرزنش بسیار شدید، اعم از معده و یا
وجدان، بازده حتی زیاده از حد چیز جزیی به بخش حیوانی ما
طبیعت.
افکار، بیش از حد، که اجرا در سراسر حلقه از مهمانان آشنا تند و تیزی و
شادی و نشاط، و اغلب یک حقیقت زنده، که به ندرت پیدا کردن راه خود را به
مقاربت استادانه درست شده از شام.
کوچک و باستان Hepzibah جدول، در آن پاهای بلند و باریک و ظریف،
و تحت پوشش را با یک پارچه از ثروتمندترین گلدار، نگاه ارزشمند به صحنه و
مرکز از یکی از cheerfullest احزاب.
بخار از ماهی broiled مانند بخور از حرم وحشی به وجود آمد
بت، در حالی که رایحه و عطر از مخا ممکن است احساس خشنودی منخرین از
دارای قیم یا سرپرست لار، و یا هر آنچه قدرت در حدود بیش از یک جدول مدرن صبحانه.
در رنگ برازنده خود را - کیک هند قمر ارائه شیرین از همه،
محراب روستایی از سن بی گناه و طلایی، - یا، به طوری که رنگ زرد روشن
آنها، شبیه به برخی از نان که
به طلا و درخشان تغییر MIDAS سعی کردم به خوردن آن است.
کره که قمر خود را به نوتبوک، در او - کره باید نمی شود، فراموش
خانه روستایی خود، و آن را به پسر عموی خود را به عنوان هدیه ای وابسته به تسکین یا دلجویی، - بوی از
شبدر شکوفه ها، و نفوذ افسون
مناظر معنوی را از طریق سالن تاریک paneled.
این همه، با gorgeousness عجیب و جالب از فنجان ها و بشقاب های چینی قدیمی،
کاکل دار قاشق و نقره کرم کوزه (Hepzibah تنها مقاله از صفحه،
و مانند rudest پیاله شکل)، مجموعه
یک هیئت مدیره که در آن از مهمانان Pyncheon سرهنگ قدیمی stateliest نیاز ندارد
تکبر را به جای او.
اما صورت پیورتین ها را از تصویر scowled، اگر چیزی روی میز
خوشحال اشتها او.
از طریق مشارکت فضل او می تواند، قمر جمع آوری برخی از گل و چند
گل های دیگر، در اختیار داشتن یا عطر یا زیبایی، و آنها را در شیشه ای مرتب
پارچ، که پس از مدتها پیش از دست رفته خود
دسته، بسیار فیتر برای گل، گلدان.
آفتاب اولیه - به عنوان تازه است که به باغ حوا peeped در حالی که او و آدم
نشست صبحانه وجود دارد - آمد نسبتا درخشان را از طریق شاخه های درخت گلابی، و
کاملا در سراسر جدول سقوط کرد.
همه در حال حاضر آماده بود. صندلی و بشقاب سه وجود دارد.
صندلی و بشقاب برای Hepzibah، - همان قمر، - اما دیگر مهمان او
پسر عموی به دنبال؟
در طول این آماده سازی یک لرزش ثابت شده است وجود داشته در قاب Hepzibah؛
تحریک به طوری قدرتمند که قمر می تواند لرزش سایه نحیف او، به عنوان
رعد و برق در آشپزخانه انداخته
دیوار، یا نور آفتاب بر روی کف اتاق نشیمن است.
مظاهر آن بودند مختلف، و کمی با یکدیگر توافق کردند، که
دختر می دانست چه چیزی به آن را ندارد.
گاهی اوقات آن را شور و شعف لذت و شادی به نظر می رسید.
در چنین لحظات، Hepzibah پرت کردن از سلاح خود، و در بر گرفتن قمر در آنها، و
بوسه گونه خود را به عنوان نرمی مثل همیشه مادرش بود، او به نظر می رسد به انجام این کار توسط یک
اجتناب ناپذیر ضربه و اگر لطیفی روی سینه اش
مظلوم با تندرنس، که او باید نیازهای پور از کمی، به منظور
برای به دست آوردن تنفس اتاق.
لحظه ای بعد، بدون هیچ علت قابل رویت برای تغییر، شادی غیر عادی خود را کاهش
برگشت، وحشت زده، به عنوان آن بود، و خود را در عزاداری لباس، یا آن را فرار و مخفی
خود را، پس به صحبت می کنند، در سیاه چال انداختن او
قلب، که در آن به مدت طولانی lain بود زنجیر، در حالی که غم و اندوه سرد و طیفی گرفت
جای شادی در زندان، که ترس شود enfranchised، - غم و اندوه به عنوان
سیاه را به عنوان که روشن بود.
او اغلب به خنده کمی عصبی و هیجان شدید یا هیستری را شکست، از دست زدن به از هر
اشک می تواند باشد؛ و فورا، اگر سعی کنید که بیشتر لمس بود، گوش
اشک را دنبال کنید. و یا شاید خنده
و اشک هر دو در یک بار آمد، و محاصره ضعیف Hepzibah ما، در یک مفهوم اخلاقی، با
نوع کم رنگ، رنگین کمان کم.
به سوی قمر، همانطور که ما گفته اند، او محبت - مناقصه دور تر از همیشه
پیش از این در آشنایی مختصر خود را، به جز برای که بوسه در شب قبل، -
با این حال به طور مداوم در محدوده زمانی معین pettishness و تحریک پذیری است.
او به شدت به او صحبت می کنند و پس از آن، پرتاب کنار تمام اندوخته رسمی
شیوه ای معمولی او، عذر خواستن، و لحظه بعدی تجدید فقط ببخشند
صدمه بدنی شود.
در گذشته، زمانی که کار متقابل آنها به پایان رسیده بود، او دست قمر را در خود را در زمان
لرزان 1. "خرس با من، فرزند عزیز من"، در حالی که گریه؛
"برای واقعا قلب من مالامال است!
خرس با من است، من عاشق شما، قمر، هر چند که من صحبت می کنند تا تقریبا.
فکر می کنم هیچ چیز از آن، عزیزترین فرزند! و من باید نوع، و تنها نوع!
"من عزیزترین پسر عموی، تو نمی تونی به من بگویید چه اتفاقی افتاده است؟" پرسید: قمر، با آفتابی
و همدردی گریان. "چه چیزی است که شما حرکت می کند؟"
صدا در نیاوردن! صدا در نیاوردن!
او در حال آمدن است! "به زمزمه Hepzibah، عجله پاک کردن چشم خود را.
"اجازه دهید اول، قمر او برای شما جوان و گلگون، و نه می تواند کمک به اجازه
لبخند شکستن یا نه.
او همیشه دوست داشت چهره درخشان! و معدن قدیمی است در حال حاضر، و اشک
به سختی بر روی آن خشک است. او اشک هرگز پایبند است.
قرعه کشی پرده، به طوری که سایه ممکن است در سراسر جانبی خود را از پاییز؛ وجود دارد
جدول!
اما اجازه دهید یک معامله خوب از نور خورشید وجود داشته باشد، بیش از حد برای او هرگز علاقه اندوه، به عنوان
برخی از مردم هستند.
- ضعیف کلیفورد، - او است اما نور آفتاب کمی در زندگی خود داشته است و، آه، چه
سایه سیاه و سفید. فقیر، فقیر کلیفورد! "
بنابراین زمزمه در کمرنگ، به عنوان اگر صحبت و نه به قلب خود را از
قمر، خانم قدیمی پا بر روی نوک پا راه رفتن در مورد اتاق، چنین
ترتیبات به خود را در بحران نشان می دهد.
در همین حال یک قدم در راه عبور وجود دارد، در بالای پله ها.
قمر آن را به عنوان همان است که به سمت بالا را تصویب کرده اند به رسمیت شناخته شده، از طریق رویای او، در
زمان شب است.
خوش آمدید نزدیک، هر کس ممکن است آن را، به توقف در سر ظاهر
راه پله، او دو یا سه بار در نزول مکث، او دوباره در پا متوقف است.
هر زمان، تاخیر به نظر می رسید بدون هدف باشد، اما نه از فراموشی
هدف که او را در حال حرکت بود، و یا در صورت فوت فرد ناخواسته آمد
به ایستاده، هنوز هم به دلیل انگیزه قدرت بیش از حد ضعیف برای حفظ پیشرفت خود را
در نهایت، او را به یک وقفه طولانی در آستانه سالن ساخته شده است.
او از دستگیره درب در زمان و پس از آن درک خود را بدون باز کردن آن سست است.
Hepzibah، convulsively دست او را در آغوش گرفت، در ورودی ایستاده بود زل زده است.
"عزیز پسر عموی Hepzibah، دعا بنابراین به نظر نمی آید گفت: قمر، لرزش، او را برای پسر عموی
احساسات، و این مرحله تمایلی به طرز مرموزی، او احساس اگر روح
که به داخل اتاق.
"تو واقعا من را بترساند! چیزی است که افتضاح است اتفاق خواهد افتاد؟ "
"صدا در نیاوردن!" زمزمه Hepzibah:. "باش شاد! هر آنچه که ممکن است رخ دهد، لازم است
چیزی جز شاد! "
مکث در آستانه نهایی ثابت کرد تا زمانی که Hepzibah، قادر به تحمل
تعلیق، با عجله به جلو پرتاب کرد را باز، و در غریبه دست منجر شده است.
در نگاه اول، قمر شاهد شخصیت افراد مسن، در سس های قدیمی و از مد افتاده.
لباس شب از گلدار پژمرده، و پوشیدن مو خاکستری و یا تقریبا سفید خود را از یک طول غیر معمول است.
آن را کاملا تحت الشعاع قرار پیشانی خود، به جز زمانی که او آن را طرد و خیره مبهم
در مورد اتاق.
پس از بازرسی بسیار مختصری از چهره اش، به تصور آن آسان بود که گام او
لزوما باید به گونه ای به عنوان یکی که باشد که، به آرامی و با عنوان نامحدود هدف
به عنوان سفر اول یک کودک را در سراسر زمین، آورده بود او را بدین سو است.
با این وجود هیچ نشانه وجود دارد که قدرت جسمانی او ممکن است نه برای آزاد بسنده بود
مشخص و راه رفتن است.
این روح انسان است که قادر به راه رفتن بود.
بیان لغات خود را - در حالی که با وجود آن نور عقل را به حال
در آن - به نظر می رسید به دو دل بودن، و با روشنایی ضعیف تابیدن، و نزدیک به مرگ دور، و اسید ضعیفی بوده برای بازیابی
خود را دوباره.
مثل شعله که ما می بینیم نسبتا درخشان در میان نیمه خاموش اون سوی خاکستر سوخته بود؛ ما در زل زل نگاه کردن
مشتاقانه تر از حالتی بود که اگر آن را شعله مثبت بودند، احساساتی وضوح به سمت بالا، - بیشتر
مشتاقانه، اما با بی حوصلگی خاص، به عنوان
اگر آن را یا به روشن شدن خود را به زرق و برق رضایت بخش باید، یا در یک بار
خاموش.
برای یک لحظه پس از ورود به اتاق، مهمان ایستاده بود هنوز، حفظ را Hepzibah
دست به طور غریزی، به عنوان یک کودک انجام می دهد که فرد رشد کرده که آن را هدایت می.
او قمر، با این حال، و روشنایی از جوان و دلپذیر خود را گرفتار
جنبه، که در واقع، پرتاب کرد طرب در مورد اطاق نشیمن، مانند دایره
brilliancy منعکس شده در اطراف گلدان شیشه ای
از گل است که در آفتاب ایستاده بود.
سلام، یا به صحبت می کنند و حقیقت نزدیکتر، از بد تعریف شده، تلاش نافرجام
در سلام یا تواضع کردن.
ناقص به عنوان آن بود، با این حال، آن را منتقل یک ایده، و یا حداقل تذکر داد،
لطف، وصف ناپذیر مانند هیچ هنر تجربه از منش های خارجی می تواند داشته باشد
به دست آمده است.
خیلی خفیف بود در یک لحظه بر برای به دست گرفتن و با این حال، مجددا پس از آن،
به نظر می رسید برای تغییر شکل دادن کل مرد.
"عزیز کلیفورد، گفت:« Hepzibah، در تن که با آن یکی آرام یک نوزاد خیره سر،
"این پسر عموی قمر - کمی قمر Pyncheon، - تنها فرزند آرتور، شما می دانید.
او از این کشور می آیند تا با ما بماند مدتی برای خانه قدیمی ما به رشد
تنهایی در حال حاضر است. "
"قمر - Pyncheon قمر -؟ قمر" را تکرار کرد مهمان، عجیب و غریب،
تنبل، سخن گفتن از بد تعریف شده. "فرزند آرتور!
آه، من را فراموش کرده ام!
مهم نیست. او بسیار خوش آمدید!
"بیا، کلیفورد عزیز، این صندلی، گفت:« Hepzibah، او را به جای او.
"دعا کنید، قمر، کاهش پرده بسیار کم است.
در حال حاضر ما صبحانه شروع کنیم. "مهمان خود را در محل نشسته
او را مأمور کرد و نگاه عجیبی به اطراف.
او آشکارا در تلاش بود تا با صحنه حاضر دست به گریبان، و آوردن آن به خانه خود را به
ذهن را با تمایز رضایت بخش تر.
او مورد نظر به خاص، حداقل، که او در اینجا بود، در پایین نوک، متقابل مخابره،
paneled سالن ساخته شده از چوب بلوط، و در برخی از نقطه ای دیگر بود، که کلیشه ای خود را
به حواس خود را.
اما تلاش بیش از حد بزرگ بود با بیش از تکه تکه شده حفظ می شود
موفقیت است.
به طور مداوم، همانطور که ما ممکن است آن را بیان، او را از جای خود را کم رنگ و یا، به عبارت دیگر،
ذهن و آگاهی خود را در زمان خروج خود را، ترک هدر رفته خود، خاکستری، و
رقم سودا - پوچی قابل توجهی،
مواد ارواح - به اشغال صندلی خود را در جدول.
باز هم، پس از یک لحظه خالی، خواهد بود سوسوی مخروطی سوسو زدن در چشم او وجود دارد.
به این betokened که بخشی معنوی او بازگشته بود، و تلاش خود را برای روشن شدن
آتش خانوار قلب، و نور لامپ های فکری در تاریکی و ویرانگر
عمارت، که در آن به ساکنین درمانده محکوم شد.
در یکی از این لحظات کمتر خوابیده، انیمیشن هنوز رتبهدهی نشده است ناقص، قمر شد
قانع از آنچه او را رد کرد به عنوان یک ایده بیش از حد عجیب و شگفت انگیز بود.
او را دیدم که شخص قبل از او باید اصلی زیبا بوده است
مینیاتور در اختیار داشتن پسر عموی خود را Hepzibah.
در واقع، با چشم زنانه برای لباس، او در یک بار را شناسایی کرده اند گلدار
پانسمان، لباس شب، که او را احاطه عنوان مشابه در شکل، مواد، و مد، با
که استادانه در تصویر نشان داده شده است.
این قدیمی، پژمرده پوشاک، با از همه brilliancy بکر آن منقرض شده، به نظر می رسید، در
برخی از راه های وصف ناپذیر، به ترجمه بدبختی ناگفته پوشنده لباس است، و آن را
محسوس به چشم ناظر.
بهتر بود به تشخیص باشد، این نوع بیرونی، چگونه فرسوده و قدیمی بود
روح فوری لباس است که شکل و سیما، زیبایی و فضل
که تقریبا فراتر از مهارت نفیس ترین هنرمندان بود.
این می تواند بیشتر به اندازه کافی شناخته شده است که روح انسان دچار
اشتباه بدبخت، از تجربه های دنیوی خود را.
او به نظر می رسید به نشستن، با حجاب کم پوسیدگی و خراب کردن و میان او و جهان،
اما که از طریق آن، در فواصل flitting، ممکن است در بیان همان لحظه، به طوری
تصفیه شده، آرام، ذهنی، که
Malbone - جسارت لمس شاد، با نفس به حالت تعلیق درآمد - افاضه شده بود.
مینیاتور!
چیزی ذاتی در مشخصه این نگاه وجود داشته است، که تمام
سال های تاریک، و بار مصیبت نا مناسب است که بر او افتاده بود، نمی
کافی کاملا برای نابود کردن آن.
در حال حاضر Hepzibah ریخته بود از یک فنجان قهوه خوشمزه معطر، و ارائه
آن را به مهمان خود را. به عنوان چشمان او لیزا ملاقات نمود، او به نظر می رسید سر در گم
و disquieted.
"آیا این شما، Hepzibah" او زمزمه متاسفانه پس از آن، از هم جدا، و شاید ناخودآگاه
بود که او را شنید، "چگونه تغییر! چگونه تغییر!
و او با من عصبانی است؟
چرا پیشانی خود او خم است؟ "Hepzibah پور!
این بود که رنجور اخم کردن که زمان و نزدیک بینی او، و اخم
ناراحتی باطنی، به طوری همیشگی ارائه شده بود که هر تندی از خلق و خوی همواره
برانگیخته آن است.
اما سوفل تیره از کلمات را چهره ی کامل خود را بزرگ حساس به لمس، و حتی
دوست داشتنی، با محبت غمگین؛ خشونت از ویژگی های خود را ناپدید شد، به عنوان
آن، پس از درخشش های گرم و مبهم بود.
"عصبانی" او تکرار "با شما عصبانی است، کلیفورد!
تن او، او به عنوان ادا تعجب، ملودی محزون و واقعا بدیع
هیجان را از طریق آن، با این حال بدون subduing چیزی خاصی که حسابرس منفرجه
ممکن است هنوز برای تلخی و خشونت اشتباه گرفته شود.
این بود که اگر برخی از نوازنده های متعالی باید شیرینی روح هیجان خارج قرعه کشی
ساز شکسته، که باعث نقص های فیزیکی خود را در میان شنیده
هماهنگی اثیری - تا عمیق بود
حساسیت است که در بر داشت ارگان در صدا Hepzibah است!
او افزود: "چیزی جز عشق وجود دارد، کلیفورد"، - "چیزی جز عشق!
شما در منزل هستید! "خوش آمدید به تن او را با لبخند پاسخ داد،
که نور 1/2 تا چهره اش نیست. ضعیف بود، با این حال، و در رفته
لحظه، آن را به حال جذابیت از زیبایی فوق العاده.
بیان درشت شد. یا یکی که تا به حال اثر خشونت در
قالب خوب و طرح کلی از لغات خود را، زیرا هیچ چیز وجود دارد
فکری به خلق و خوی آن.
این یک نگاه اشتها بود.
او مواد غذایی با آنچه که ممکن است تقریبا همزمان نامیده می شود می خوردند و به نظر می رسید را فراموش کرده ام
خود Hepzibah، دختر جوان، و هر چیز دیگری در اطراف او، در نفسانی
لذت که جدول bountifully گسترش فراهم.
در سیستم طبیعی خود، هر چند با استادی ساخته شده و با ظرافت تصفیه شده، حساسیت به
دلخوشیها کام بود احتمالا ذاتی.
آن می شده اند در چک نگهداری می شود، با این حال، و حتی تبدیل به یک دستاورد
یکی از هزار حالت از فرهنگ فکری، خود را بیشتر اثیری
ویژگی های حفظ قدرت خود است.
اما به عنوان آن وجود در حال حاضر، اثر دردناک بود ساخته شده و قمر افسرده و مایوس شدن چشمان او.
در حالی که مهمان شد در کمی معقول از عطر هنوز untasted شده
قهوه است.
او آن را quaffed اشتیاق.
جوهر ظریف بر او مانند پیش نویس مفتون عمل کرده و باعث مات
ماده از حیوانات خود را برای رشد و شفاف، و یا، حداقل، شفاف، پس
که سوسو زدن معنوی منتقل شد
از طریق آن، با درخشش واضح تر نسبت به کنون.
"،" او با عجله عصبی در سخن گفتن خود را گریه کردم، اگر مضطرب به حفظ
درک خود را از آنچه به دنبال فرار او.
"این همان چیزی است که من نیاز دارم! به من بده! "
بر اساس این نفوذ ظریف و قدرتمند او نشسته راست تر است، و خارج از خود نگاه
چشم ها را با یک نگاه است که توجه داشته باشید در آن استراحت انجام گرفت.
پس از آن بود که بیان خود را به رشد بیشتر معنوی این، هر چند آن را به حال خود
به اشتراک گذاری، عجیب و غریب ترین اثر بود.
نه در آنچه ما تماس بگیرید ماهیت اخلاقی به زور بیدار خود را ارائه
در اهمیت قابل توجهی است.
اما در حال حاضر برخی از خلق و خوی خوب بودن آورده شد در امداد رسانی کامل، اما
changeably و ناقص خیانت، که این تابع برای مقابله با همه بود
زیبا و لذت بخش است.
در یک شخصیت که در آن باید به عنوان ویژگی های رئیس وجود داشته باشد، آن را بر روی آن سبب
صاحب طعم نفیس، و حساسیت دلخواهی از شادی.
زیبایی زندگی اش خواهد بود، آرزوهای خود را به سمت آن تمایل دارند و اجازه می دهد خود را
قاب و ارگان های فیزیکی را در هم صدایی، توسعه خود را
نیز زیبا باشد.
هیچ چیز با نزاع، هیچ چیز با چنین مردی هیچ ربطی به با غم و اندوه
شهادت که در انواع بی نهایت اشکال، در انتظار کسانی است که قلب،
و خواهد شد، و وجدان، به مبارزه با جنگ با جهان.
به این tempers قهرمانانه، شهادت از جمله ثروتمندترین مید در هدیه در جهان می باشد.
فرد قبل از ما، آن را تنها می تواند غم و اندوه باشد، شدید به نسبت علت با
به شدت از اضرار است.
او حق ندارد به عنوان یک شهید و beholding او را به طوری مناسب به خوشحال و غیره
ضعیف برای تمام اهداف دیگر، روح سخاوتمند، قوی و اصیل، گویا،
آماده به فدا نمودن آنچه کمی
لذت بردن از آن را ممکن است برای خود برنامه ریزی شده - از آن می توانست پرت کردن
امید، بنابراین ناچیز در مورد آن - اگر در نتیجه انفجار زمستانی حوزه خشن ما ممکن است
آمده از کوره به چنین مردی را.
به آن صحبت می کنند تند یا scornfully، آن طبیعت کلیفورد به یک عیاش به نظر می رسید.
آن محسوس بود، حتی در آنجا، در سالن تاریک قدیمی، در قطب اجتناب ناپذیر با
که چشم خود را نسبت به بازی نورهای لرزش را از طریق جذب شد
شاخ و برگ سایه.
آن را در اطلاع قدردانی خود را از گلدان گل، عطر و بوی دیده شد که او
استنشاق با مزه تقریبا عجیب و غریب به یک سازمان فیزیکی بنابراین تصفیه شده است که
مواد تشکیل دهنده معنوی با آن تولیدات است.
آن را در لبخند ناخودآگاه است که با او در نظر گرفته قمر، که تازه به خیانت شد
و maidenly رقم هر دو آفتاب و گل، بود - ذات خود، در زیباتر و
حالت دلپذیر تر از تظاهر.
نه کمتر مشهود بود این عشق و ضرورت های زیبا، در
احتیاط غریزی است که با آن، حتی خیلی زود، چشم خود را به دور از خود تبدیل
میزبان، و سرگردان به هر سه ماهه به جای دوباره است.
گسل کلیفورد عزیز - بدبختی Hepzibah، را بود.
چگونه می تواند او را - رنگ زرد بود، به طوری که چین و چروک، غمگینی از قیافه، با آن فرد
uncouthness عمامه بر سر او، و منحرف که اکثر scowls contorting او
ابرو - چگونه می تواند او عشق را به او مات ومبهوت به آن می نگری؟
اما، او مدیون او هیچ محبت زیادی به او به عنوان سکوت داده بود؟
او بدهکار هیچ چیز او است. طبیعت مانند کلیفورد می تواند هیچ قرارداد
بدهی های از این نوع.
- ما به آن می گویند بدون سرزنش، و نه در کاهش این ادعا که آن را
indefeasibly دارای موجودات از دیگر قالب ها - آن است که همیشه خودخواهانه در ذات خود؛
و ما باید آن را ترک می شود، و
پشته تا عشق قهرمانانه و بی طرف ما بر آن بسیار بیشتر، بدون
پاداش. پور Hepzibah می دانستم این حقیقت، یا در
دست کم، در غریزه از آن عمل است.
تا زمانی از چه دوست داشتنی بود به عنوان کلیفورد شده بود، جدا شده است، او شادی - شاد،
هر چند با آه حال حاضر، و هدف مخفی را برای ریختن اشک را در اتاق خود را
که او اشیاء روشن تر در حال حاضر قبل از اینکه چشم خود را از او ویژگی های سالمندان و uncomely.
آنها جذابیت برخوردار نبوده است، و اگر آنها به حال، شانکر از غم و اندوه خود را برای او
از مدت ها آن را از بین می روند.
مهمان در صندلی اش تکیه داد. آمیخته در لغات خود را با رویایی
لذت، نگاه آشفته از تلاش و ناآرامی وجود دارد.
او به دنبال خود به طور کامل از صحنه در اطراف او معقول، یا،
شاید، وحشت آن را به صورت یک رویا یا یک بازی تخیل، دشوارترین عادلانه بود
لحظه را با مبارزه برای برخی از brilliancy اضافه شده است و بیشتر دوام توهم.
"چگونه دلپذیر - چگونه لذت" او زمزمه، اما نه در صورت پرداختن به هر یک.
"آیا این اثر آخرین بار؟
چگونه خوشبو جو از طریق این پنجره باز!
یک پنجره باز! چه زیباست که بازی آفتاب!
این گل، بسیار خوشبو!
که چهره دختر جوان، چگونه شاد، چگونه گل - گل با شبنم بر روی آن، و
نورهای در قطرات شبنم بر رخسار! آه! این باید همه یک رویا!
یک رویا!
یک رویا! اما آن را کاملا پنهان چهار سنگ
دیوار!
سپس چهره اش تیره، تا اگر سایه ای از یک غار و یا به سیاه چال انداختن بیش از آن آمده بود؛
نور بیشتر در بیان آن ممکن است از طریق آهن وجود دارد
grates از پنجره زندان - هنوز کاهش،
بیش از حد، تا اگر او بودند غرق دورتر به اعماق.
قمر (که سرعت و فعالیت خو که او به ندرت
طولانی خودداری از در نظر گرفتن بخش، و به طور کلی خوب، چه می گذرد
به جلو) در حال حاضر احساس خودش نقل مکان کرد برای رسیدگی به غریبه.
"در اینجا نوع جدیدی از گل رز، که من امروز صبح در باغ است، گفت:" او،
انتخاب یک کمی سرخ و ارغوانی را از میان گلها در گلدان.
خواهد شد وجود دارد اما پنج یا شش در دولت بوش در این فصل است.
این کامل ترین از همه آنها است، نه سوختگی و یا کپک در آن ذره است.
و چه شیرین - شیرین مثل هیچ گلی دیگر!
در واقع می توان این عطر را فراموش کرده ام هرگز! "
"آه - اجازه دهید من را ببینید - اجازه دهید آن را نگه دارید" گریه مهمان، مشتاقانه در تصرف گل،
که با طلسم عجیب و غریب به بوی یاد، به ارمغان آورد انجمن های بی حد و حصر
همراه با رایحه که از آن بیرون رفته است.
از شما متشکرم! این خوب انجام داده است.
به یاد می آورم که چگونه من به جایزه به استفاده از این گل، - مدتها پیش، گمان می کنم، بسیار طولانی
پیش - یا آن را تنها دیروز؟
این باعث می شود احساس می کنم که دوباره جوان! من یک جوان هستید؟
در هر صورت این یاد فوق العاده متمایز، یا این آگاهی عجیبی است
کم!
اما چگونه نوع از دختر عادلانه جوان! تشکر از شما!
تشکر از شما! "
هیجان مطلوب به دست آمده از این کریمسون کمی کلیفورد فراهم رز
درخشان ترین لحظه ای که او در میز صبحانه لذت می برد.
این ممکن است به طول انجامید دیگر، اما چشمان او اتفاق افتاده است، به زودی پس از آن، در حال استراحت
چهره پیورتین، که، از او بوم و قاب lustreless تیره رنگ بود،
دنبال کردن در صحنه مثل یک روح و یک بد خو و ungenial.
مهمان ژست بی تاب دست و خطاب Hepzibah با
ممکن است به راحتی به عنوان تحریک پذیری مجوز از عضو petted شده از به رسمیت شناخته شود
خانواده است.
"Hepzibah -! Hepzibah" او را با هیچ نیرویی کوچک و تمایز گریه، "چرا شما
داشته باشید که تصویر نفرت انگیز روی دیوار؟ بله، بله - است که دقیقا سلیقه شما!
گفتم، هزار بار، که آن را نبوغ شیطانی از خانه بود - بد من
نابغه به خصوص! آن را در یک بار! "
"کلیفورد عزیز، گفت:« Hepzibah متاسفانه، "شما می دانید آن را نمی تواند!
دعا می کنم: "پس از آن، در تمامی وقایع، او ادامه داد، هنوز هم در صحبت با برخی از انرژی، پوشش آن را
با پرده های قرمز سیر، به اندازه کافی گسترده ای برای قطع در چین، و با حاشیه طلایی و
کاکل.
من می توانم آن را تحمل نمی کند! باید به من در صورت خیره شوید!
"بله، کلیفورد عزیز، تصویر باید پوشیده شوند، گفت:« Hepzibah soothingly.
"پرده قرمز سیر در تنه بالای پله ها وجود دارد، - کمی پژمرده و پروانه
خورده، من می ترسم، - اما من قمر و شگفتی با آن انجام دهد ".
"این روز، به یاد داشته باشید" گفت که او و پس از آن اضافه شده، در پایین، صدای خود شود ارتباط، "چرا
ما در این خانه دلتنگ کننده در همه زندگی می کنند؟ چرا به جنوب فرانسه -؟
ایتالیا - پاریس، ناپل، ونیز، رم؟
Hepzibah خواهد گفت ما وسیله ای نیست. ایده مزاح است!
او به خودش لبخند زد، و یک نگاه معنی خوب طعنه آمیز به سمت Hepzibah انداخت.
اما حالات مختلفی از احساس، کمرنگ آنها، مشخص شد که از طریق آن او
به تصویب رسید، در کوتاه بازه ی زمانی، آشکارا خسته بود
غریبه.
او احتمالا به یکنواختی زندگی غم انگیز عادت کرده اند، بسیار نیست در جریان
جریان، با این حال تنبل، به عنوان راکد در یک استخر را دور پاهایش.
حجاب بی سر و صدا خود را به بیش از لغات خود را گسترش و نشر، و تا به حال اثر، از نظر اخلاقی
صحبت کردن، در آن رئوس مطالب به طور طبیعی ظریف و ظریف، مثل آن که brooding
غبار، با هیچ آفتاب در آن، بر ویژگی های یک چشم انداز می اندازد.
او به نظر می رسد برای تبدیل شدن به grosser، - تقریبا cloddish.
اگر هیچ علاقه و یا زیبایی - حتی خراب زیبایی - پیش از این بوده است و قابل مشاهده در این
مرد، ناظر در حال حاضر ممکن است به آن شک شروع، و متهم به تصورات خود را
فریب او را با هر آنچه فضل بود
flickered بیش از آن چهره، و هر چه، بدیع درخشش gleamed در آن فیلم مانند
چشم.
او قبل از اینکه کاملا غرق دور، با این حال، صدای جرنگ جرنگ کردن تیز و تند مزاج فروشگاه
زنگ ساخته شده به خودی خود قابل شنیدن است.
قابل توجه ترین disagreeably بر روی اندام شنوایی کلیفورد و مشخصه
حساسیت اعصاب خود را، ناشی از آن او شروع به درست از صندلی خود را.
"خوب آسمان، Hepzibah.! چه اختلال وحشتناک ما در حال حاضر در خانه؟
گریه او wreaking بی حوصلگی رنجش خود را - به عنوان یک ماده البته، و
سفارشی قدیمی - یک نفر در جهان که او را دوست داشتم.
"من مانند سر و صدا نفرت هرگز نشنیده! چرا آن را به شما اجازه؟
به نام از همه نا هنجاری، چه می تواند باشد؟ "
آن را بسیار قابل توجهی به چه تسکین برجسته بود - حتی به عنوان یک عکس کم باید
کبیسه به طور ناگهانی از بوم خود - شخصیت کلیفورد این ظاهرا پرتاب شد
پوچ آزار دهنده است.
راز بود، که منحصر به فرد خلق و خوی خود را همیشه می توان آغشته به تر حاد
از طریق حس خود را از از طریق قلب او، زیبا و هماهنگ است.
حتی ممکن است - در موارد مشابه اغلب اتفاق افتاده است - که اگر کلیفورد، در خود
زندگی فوق، با استفاده از کشت طعم خود را به بیشترین آن برخوردار بودند
کمال، که ویژگی محیل
ممکن است، قبل از این دوره، به طور کامل خورده و یا بایگانی عواطف خود.
ما باید مبادرت به تلفظ کنند، بنابراین، فاجعه طولانی و سیاه و سفید خود را ممکن است
جبران افت رحمت در پایین بود؟
گفت: Hepzibah: "عزیز کلیفورد، ای کاش من می تواند صدا را از گوش خود نگه دارید".
با صبر و حوصله، اما قرمزی با پری شرم دردناک.
"این بسیار ناخوشایندی حتی به من.
اما، آیا شما می دانید، کلیفورد، من چیزی به شما بگویم؟
این سر و صدای زشت - اجرا دعا، قمر، و ببینید که وجود دارد - این صدای جرنگ جرنگ کردن شیطان کوچک
هیچ چیز اما فروشگاه ما زنگ است! "
فروشگاه زنگ! "تکرار کلیفورد، با خیره سر در گم.
"بله، ما فروشگاه بل، گفت:« Hepzibah، شأن و منزلت خاص طبیعی، آمیخته با عمیق
احساسات، در حال حاضر خود ادعا به صورت او است.
"شما باید بدانید، عزیزترین کلیفورد، که ما بسیار ضعیف است.
بود و هیچ منبع دیگری نیز وجود دارد، اما به پذیرش کمک از یک دست که من
فشار کنار (و شما) از آن بودند، به ارائه نان هنگامی که ما دچار مرگ
آن، - هیچ کمکی وجود ندارد، مگر از او، و یا دیگری برای کسب معاش خود را با دست خود من!
به تنهایی، من ممکن است محتوا را به گرسنگی مردن. اما شما می شود به من داده بودند!
آیا شما فکر می کنید، و سپس، عزیز کلیفورد، افزود: او با لبخند رنجور، "که من آن را
یک ننگ غیر قابل استرداد در خانه های قدیمی به ارمغان آورد، با باز کردن یک مغازه کوچک در
جلو شیروانی؟
ما بزرگ پدربزرگ در همین حال، وقتی که بود به مراتب کم تری نیاز وجود دارد.
آیا شما از من شرمنده "" شرم!
رسوایی!
آیا این کلمات شما با من حرف بزن، Hepzibah گفت: «کلیفورد، - نه با عصبانیت، با این حال، برای
هنگامی که روح انسان را کاملا خرد شده است، او ممکن است در کوچک زود رنج باشد
جرائم، اما از آنهایی که بزرگ رنجش هرگز.
او تنها با احساسات متأثر شده سخن گفت. "این نوع بود برای گفتن نیست، Hepzibah
چه شرم می توانید به من رسید در حال حاضر؟ "
و سپس مرد unnerved - او که برای لذت بردن متولد شده بود، اما عذاب ملاقات کرده بود
بسیار رنجور است - پشت سر هم به شور و شوق یک زن از اشک.
اما تداوم کوتاه بود، با این حال، به زودی او را ترک ساکن، و، به
قضاوت توسط لغات خود، یک حالت ناراحت کننده نیست.
از این خلق و خوی، بیش از حد، او تا حدی برای یک لحظه بسیج، و نگاه در Hepzibah با
یک لبخند، مشتاق، نیمه استهزاء امیز ادعا که پازل به او بود.
"آیا ما بسیار ضعیف است، Hepzibah؟ گفت:" او.
در نهایت، صندلی خود را عمیق و آرام نسبتا نرمی، کلیفورد به خواب رفت.
با شنیدن افزایش منظم تر و سقوط نفس خود را (که با این حال، حتی پس از آن،
به جای این که قوی و کامل، نوع ضعیف از لرزش، متناظر با
عدم توان در شخصیت او)، -
شنیدن این آیات از خواب حل و فصل، Hepzibah از فرصت به مطالعه کردن
چهره خود را با دقت بیشتری نسبت به او هنوز جرات تا به حال انجام است.
قلب او از بین برود در اشک ذوب profoundest او روح فرستاده چهارم ناله
صدا، کم، ملایم، اما inexpressibly غمگین.
در این عمق از غم و اندوه و ترحم او احساس کردند که هتک حرمت در نگران در وجود دارد
تغییر خود، سالمندان، پژمرده، خراب چهره.
اما به محض بود او کمی از وجدان خود را رها به او smote برای نگاه
تعجب در او، اکنون که او تا تغییر یافت و تبدیل عجله دور،
Hepzibah اجازه پرده بر
پنجره آفتابی، چپ و کلیفورد به خواب وجود دارد.