Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل بیست و یکم شیرین خانم Lavendar
مدرسه افتتاح شد و آن بازگشت به کار خود ، با تئوری های کمتر ، اما قابل ملاحظه ای
تجربه می کنند.
او تا به حال دانش آموزان های جدید ، شش و هفت ساله فقط جسارت ، دور چشم ، به
جهان از تعجب. از جمله آنها بودند دیوی و دورا.
دیوی ش با Milty Boulter ، که رفتن به مدرسه به مدت یک سال بود و
بنابراین یک مرد کاملا از جهان.
دورا جمع و جور در خبر یکشنبه قبلی ساخته شده بود به نشستن با لیلی
اسلون ، اما لیلی اسلون روز اول ، او به طور موقت اختصاص داده شده بود
Mirabel پنبه ، بود که ده سال و
بنابراین ، در چشم دورا ، یکی از "دختران بزرگ است."
"من فکر می کنم مدرسه سرگرم کننده بزرگ ،" دیوی گفت Marilla زمانی که او آن شب به خانه.
"شما می گفت : من می خواهم پیدا کردن آن سخت برای نشستن هنوز و من... شما بیشتر به حقیقت ، من
اطلاع... اما شما می توانید جنبانیدن پاها در زیر میز و که زیادی کمک می کند.
پر زرق و برق به پسران بسیاری را برای بازی با.
من با Milty Boulter می نشینم و او خوب است. او دیگر از من ، اما من گسترده تر است.
بهتری را جهت در صندلی عقب نشسته ، اما شما نمی توانید نشستن وجود دارد تا پاهای خود را بلند رشد
به اندازه کافی به لمس کف.
Milty تصویری از آن را بر روی تخته سنگ خود را drawed و آن را افتضاح زشت بود و من به او گفتم اگر او
تصاویر ساخته شده از آن مانند است که من می خواهم او را در زنگ تفریح لیسیدن.
من فکر کردم برای اولین بار من می خواهم یکی از او و رسم شاخ و دم بر روی آن قرار داده ، اما من نگران
احساسات خود ، صدمه دیده است و آن می گوید شما باید به احساسات کسی صدمه دیده است هرگز.
به نظر می رسد این وحشتناک است که احساسات خود را صدمه.
بهتر است به دست کشیدن یک پسر پایین تر از خدشهدار شدن احساسات خود را اگر شما باید کاری انجام دهد.
Milty گفت : او از من ترس نبود ، اما او فقط می خواهم در اسرع وقت آن را کسی دیگری را به
blige من ، تا او مالیده از نام آن و چاپ باربارا شاو زیر آن را.
Milty می کند مانند علت باربارا "او او پسر کمی شیرین می نامد و یک بار او بصورت تماسهای مکرر
او را در سر خود را. "
دورا گفت primly که او دوست مدرسه ، اما او بسیار آرام بود ، حتی برای او ، و هنگامی که
در گرگ و میش Marilla bade او بروید طبقه بالا به رختخواب او تردید و شروع به گریه.
"من... من هستم وحشت زده ، او sobbed.
"I... من نمی خواهم نه برای رفتن به طبقه بالا به تنهایی در تاریکی است."
"چه تصور شما را به سر شما در حال حاضر؟" خواستار Marilla.
"من مطمئن هستم که شما رفته به رختخواب به تنهایی تمام تابستان و قبل از هرگز وحشت زده شده است."
دورا هنوز هم به گریه ادامه داد ، بنابراین آن او را برداشت ، cuddled او غمخوارانه و
زمزمه ،
"توصیه آن همه در مورد آن ، یار. شما وحشت زده؟ "
"... عموی Mirabel پنبه ، sobbed :" دورا.
"Mirabel پنبه به من همه چیز در مورد خانواده اش به خبرنگاران گفت : امروز در مدرسه.
تقریبا هر کسی در خانواده او مرده است... همه پدربزرگ او و
مادربزرگها و عمه ها و خاله همیشه تا بسیاری از.
Mirabel می گوید : آنها یک عادت در حال مرگ ،.
Mirabel افتضاح افتخار از داشتن روابط بسیاری از مرده ، و او به من گفت آنچه را که آنها
درگذشت ، و آنچه آنها گفتند ، و چگونه آنها را در تابوت خود را نگاه کرد.
و Mirabel می گوید یکی از عموهای او راه رفتن در اطراف خانه دیده بود پس از او بود
خاک سپرده شد. مادرش او را دیدم.
من بقیه مهم نیست خیلی اما من نمی توانم کمک به تفکر در مورد آن دایی. "
آن طبقه بالا با دورا رفت و نشست توسط او را تا او خوابش برد.
روز بعد پنبه Mirabel در زنگ تفریح در نگه داشته شد و به آرامی اما محکم "با توجه به
درک کنند که هنگامی که شما به عنوان داشتن دایی که تا مایه تاسف
در راه رفتن در مورد خانه ها بعد از او همچنان ادامه داشت
شده بود آبرومندانه interred آن را در طعم خوب نشده بود ، به صحبت در مورد آن خارج از مرکز
نجیب زاده به deskmate خود را از سال های حساس به لمس است. Mirabel فکر این بسیار خشن است.
پنبه به حال بسیار به رخ کشیدن از.
چگونه او را به اعتبار او در بین همکلاسی ها او را نگه دارید تا اگر او را به منع شدند
سرمایه از شبح خانواده؟ ماه سپتامبر را به طلا تضعیف و
graciousness قرمز اکتبر.
یکی از جمعه شب دیانا آمد. "نامه I'da از الا کیمبال امروز ،
آن ، و او می خواهد ما را به بیش از رفتن به بعد از ظهر فردا پسر عموی خود را به ملاقات ،
ایرنه ترنت ، از شهر است.
اما ما می توانید یکی از اسب های ما برای رفتن نیست ، برای همه آنها باید در استفاده از فردا و
تسویه حساب خود را لنگ است... بنابراین گمان می کنم ما نمی توانیم به. "
"چرا ما نمی توانیم پیاده روی؟" پیشنهاد آن است.
"اگر ما مستقیما از طریق جنگل خواهیم غرب جاده Grafton نه چندان دور اعتصاب
از محل کیمبال. من را از طریق آن راه بود در زمستان سال گذشته و من
دانم جاده.
این بیش از چهار مایل است و ما نمی خواهد که به راه رفتن به خانه ، برای الیور کیمبال
مطمئن باشید به ما درایو.
او خواهید بود بیش از حد از بهانه خوشحالم ، برای او می رود برای دیدن کری اسلون و آنها می گویند
پدرش را به سختی و همیشه به او یک اسب کنیم. "
آن مطابق ترتیبی داده شد که آنها باید راه رفتن ، و بعد از ظهر بعد
آنها مجموعه ای از ، رفتن از طریق لین عاشق به برگشت از مزرعه Cuthbert ، که در آن
آنها دریافتند جاده منجر به قلب
هکتار از glimmering راش و افرا در جنگل ، که همه در تب و تاب بودن عجیب وشگفت انگیز از شعله
و طلا ، دروغ گفتن در سکون بزرگ بنفش و صلح است.
"اگر سال بود به حالت دو زانو را به دعا در کلیسای جامع قریب به اتفاق پر از رنگ آمیزی دلپذیر
نور است ، نه؟ "آن dreamily گفت. "به نظر نمی رسد حق را از طریق آن عجله ،
اینطور نیست؟
به نظر می رسد هتاک ، مانند در حال اجرا در یک کلیسا است. "
"ما هر چند باید عجله گفت :" دیانا ، نظر اجمالی در سازمان دیده بان او.
"ما خودمان را کمی هم به اندازه کافی آن را به عنوان چپ."
"خب ، من به سرعت شما راه بروند ، اما از من بپرسید به صحبت ، گفت : آن ، تسریع سرعت او را.
"من فقط می خواهم به نوشیدن خوشگلی شوید... من احساس می کنم اگر او از آن برگزاری روز
به لب های من مثل یک فنجان شراب روح و من یک جرعه در هر مرحله می گیرم. "
شاید بخاطر آن بود که او در "نوشیدن آن در" جذب می شود که آن زمان در سمت چپ
عطف زمانی که آنها به انشعاب در جاده آمد.
او باید سمت راست گرفته اند ، اما تا کنون بعد از آن او شمارش ترین خوش شانس
اشتباه زندگی اش.
آنها بیرون آمد در نهایت به تنهایی ، جاده پوشیده از چمن ، با هیچ چیز در دید در امتداد آن اما
صفوف نهال صنوبر. "چرا ، کجا هستند؟ بانگ زد :" دیانا در
سردرگمی.
"این غرب جاده Grafton است." "نه ، آن را پایه خط در میانه
Grafton ، گفت : "آن ، نه shamefacedly. "من باید گرفته اند عطف اشتباه در
چنگال.
من نمی دانم که در آن ما دقیقا ، اما ما باید تمام از سه مایل از Kimballs '
هنوز هم.
: "پس ما نمی می توانید توسط پنج وجود دارد ، برای آن نیمی از چهار گذشته در حال حاضر ، گفت :" دیانا ، با
نگاه نومیدی سازمان دیده بان او.
"ما خواهیم رسید پس از آنها چای را داشته اند ، و آنها خواهیم همه زحمت
گرفتن خودمان را دوباره و دوباره. "" ما بهتر می خواهم به نوبه خود و به خانه ، "
پیشنهادی آن متواضعانه.
اما دایانا ، پس از بررسی ، وتو این است.
"نه ، ما نیز ممکن است بروید و صرف شب ، از آنجا که ما از این راه دور آمده اند."
چند متری بیشتر در مورد دختران را به یک جای که در آن جاده مبهم دوباره آمد.
"کدام یک از این ما را؟ پرسید :" دیانا طرز شک برانگیزی است.
آن سرش را تکان داد.
"من نمی دانم و ما نمی توانیم به اشتباه هر.
در اینجا یک دروازه و یک خط راست که منجر به چوب است.
باید خانه ای در طرف دیگر وجود دارد.
بیایید پایین رفتن و پرس و جو »و« چه خط عاشقانه قدیمی این آن ، گفت : "
دیانا ، چرا که آنها در امتداد پیچش ها و چرخش آن راه می رفت.
آن را تحت دپو مردسالار که شاخه ملاقات بالا زد ، ایجاد دائمی
دل تنگی که در آن هیچ چیز به جز خزه می تواند رشد کند.
در هر دو دست طبقه چوب ، قهوه ای توسط لنس های دمش افتاده از اینجا و آنجا عبور
نور خورشید.
بسیار هنوز و از راه دور ، و اگر جهان و مراقبت از جهان بودند دور
دور.
"من احساس می کنم که اگر ما را از طریق جنگل مسحور راه رفتن بودند ،" آن در hushed گفت :
تن. "آیا شما فرض کنید ما تا به حال خواهید پیدا کردن راه ما
بازگشت به دنیای واقعی دیگر ، دیانا؟
ما در حال حاضر باید به یک قصر با یک شاهزاده خانم افسون شده در آن آمده ، من فکر می کنم. "
در سراسر نوبت بعدی آنها در چشم آمد ، نه در واقع از یک قصر است ، اما کمی
تقریبا به اندازه یک قصر تعجب آور خانه در این استان بوده است
خانه روستایی چوبی معمولی ، همه به همان اندازه
به طور یکسان در ویژگی های کلی را به عنوان اگر آنها از همان دانه رشد کرده بود.
آن کوتاه در حالت جذب و انجذاب و دیانا متوقف گفت : "آه ، من می دانم که در آن ما در حال حاضر است.
این خانه سنگی کوچک که در آن دوشیزه Lavendar لوئیس زندگی می کند... الج اکو ، او
فراخوانی می کند ، من فکر می کنم. من اغلب از آن را شنیده ، اما من هرگز
آن را قبل از.
آیا این یک نقطه عاشقانه؟ "" شیرین ترین ، زیباترین جای من همیشه
دید یا تصور ، گفت : "آن delightedly. "مثل یک بیت از یک کتاب داستان به نظر می رسد و یا
یک رویا بود. "
خانه ساختار کم eaved ساخته شده از بلوک های برهنه جزیره قرمز
ماسه سنگ ، با سقف کمی به اوج خود رسید که دو پنجره ضرمر peered ، با
عجیب و جالب از پوشش چوبی بر آنها ، و دو دودکش بزرگ.
تمام خانه را با رشد انبوه پیچک پوشیده شده بود ، پیدا کردن آسان
جای پای در سنگ کاری خشن و تبدیل توسط frosts پاییز بیشتر برنز زیبا
و شراب قرمز tints.
قبل از خانه ، باغ مستطیلی شکل بود که به خط دروازه که در آن دختر بودند
ایستاده باز است.
خانه فناوری اطلاعات در یک طرف محدود و در مورد سه نفر دیگر آن را توسط قدیمی محصور شده بود
سنگ دایک ، بنابراین بیش از حد رشد با خزه و علف و سرخس است که آن را مانند بالا نگاه ،
بانک سبز.
در سمت راست و چپ spruces تیره و قد بلند ، گسترش خود را مانند شاخه های نخل
بیش از آن ، اما زیر آن علفزار کمی با پس شبدر ، سبز بود ، شیب پایین
به حلقه آبی رنگ از رودخانه Grafton.
هیچ خانه ای دیگر و یا پاکسازی در نگاه... چیزی جز تپه ها و دره ها
تحت پوشش با دپو جوان پر مانند است.
"من تعجب می کنم که چه نوع از یک فرد دوشیزه لویس ، این باورند :" دیانا آنها به عنوان باز
دروازه را به باغ. "آنها می گویند او خیلی عجیب و غریب است."
"او خواهید بود پس از آن ، گفت :" آن قطعا.
"مردم عجیب و غریب همیشه که حداقل ، هر چیز دیگری هستند یا نیستند.
من به شما بگویم ما را به قصر مسحور می آیند؟
من می دانستم که الف سحر و جادو به بیش از آن خط برای هیچ چیز بافته شده است. "
"اما خانم Lavendar لوئیس است که به سختی شاهزاده خانم افسون ، خندید :" دیانا.
"او یک خدمتکار قدیمی... او چهل و پنج و کاملا خاکستری است ، شنیده ام."
"اوه ، که تنها بخشی از طلسم ، اظهار داشت :" آن اطمینان.
"در قلب او هنوز جوان و زیبا... و اگر ما می دانستیم چگونه به رها کردن
طلسم او را دوباره قدم جلو تابشی و عادلانه.
اما ما نمی دانیم چگونه آن را همیشه و تنها شاهزاده که می داند که... و خانم
شاهزاده Lavendar هنوز نرسیده است.
شاید برخی از بد شانسی کشنده به او و پا افتادهی... هر چند که در برابر قانون از همه
افسانه ها. "" من می ترسم مدتها پیش او آمد و رفت
دوباره گفت : "دیانا.
"آنها می گویند او استفاده می شود به استفان ایروینگ... پدر پل مشغول... زمانی که آنها
جوان است. اما آنها اختلاف و تقسیم می شود. "
"صدا در نیاوردن ، هشدار داد :" آن.
درب باز است. "دختران در ایوان زیر متوقف شد
tendrils از پیچک و زدم در باز است.
تند تند حرف زدن از مراحل در داخل و شخصیت و نه عجیب و غریب کمی ارائه شده وجود دارد
خودش... یک دختر در حدود چهارده ، با چهره freckled ، بینی سرزنش کردن ، دهان را در عرض
که آن را واقعا به عنوان اگر آن را کشیده به نظر می رسد
از گوش به گوش ، "و دو نوارهای طولانی مو عادلانه دو کمان زیادی از گره خورده است
روبان آبی. "آیا دوشیزه لویس را در خانه؟ پرسید :" دیانا.
"بله ، چیه خانوم.
، چیه خانوم. من دوشیزه Lavendar شما اینجا چیه خانوم.
او در طبقه بالا ، چیه خانوم. "
با استفاده از این handmaiden کوچک از دید whisked و دختران ، سمت چپ به تنهایی ، نگاه
در مورد آنها را با چشم خوشحال است. داخل این خانه فوق العاده کم
کاملا به عنوان به عنوان نمای خارجی آن جالب بود.
اتاق سقف پایین و دو مربع ، پنجره کوچک paned ، curtained با چیت موصلی داشت
زواید است.
همه مبلمان کهنه پرست بودند ، اما تا به خوبی و ظریفانه نگه داشته است که اثر
خوشمزه بود.
اما باید صادقانه که از ویژگی های جذاب ، به دو سالم بستری
دخترانی که تنها چهار مایل از طریق پاییز هوا tramped ، جدول ، مجموعه ای از
با آبی کمرنگ چین و لادن با
ظرافتهای ، در حالی که کمی طلایی رنگی سرخس پراکنده در طول پارچه داد آن چه آن
که موسوم به «هوا وابسته به عید." "دوشیزه Lavendar باید انتظار شرکت به
چای ، "او زمزمه.
"شش اماکن مجموعه وجود دارد. اما چه خنده دار دختر بچه او به.
او مانند رسول را از زمین ادم بازیگوش و خطرناک نگاه کرد. گمان می کنم او می تواند به ما گفت جاده ،
اما من کنجکاو برای دیدن خانم Lavendar بود.
S... S... SH ، او. "و با آن خانم Lavendar لوئیس بود
ایستاده در درگاه. دختران را شگفت زده شدند که آنها
رفتار خوب را فراموش کرده و به سادگی خیره.
آنها ناخودآگاه شده است انتظار برای دیدن نوع معمول دختر ترشیده سالمندان به عنوان
شناخته شده به تجربه خود را... شخصیت ، بلکه زاویه ای با موهای خاکستری رسمی و خشک بودن شده و
عینک.
چیزی بیشتر بر خلاف Lavendar دوشیزه احتمالا می تواند تصور شود.
او بانوی کمی با برف سفید مو زیبایی موجی و ضخامت بود ، و با دقت
تنظیم در تبدیل شدن به پاف و حلقه.
در زیر آن چهره تقریبا دختر وار ، صورتی cheeked و شیرین حرف ، با نرم بزرگ
چشم های قهوه ای و فرورفتگی... در واقع فرورفتگی.
او عینک لباس شب بسیار خوش طعم از کرم چیت موصلی با گل های سرخ رنگی کمرنگ بر روی آن... گان که
مسخره نوجوان بر روی اکثر زنان از سن خود به نظر می رسید ، اما که مناسب
دوشیزه Lavendar تا کاملا که شما در مورد آن فکر هرگز در همه.
Charlotta چهارم می گوید که شما آرزو برای دیدن من ، "او ، در صدا گفت که
همسان ظاهر او.
دیانا "ما می خواستیم از جاده حق غرب Grafton ، گفت :".
"ما به چای آقای کیمبال دعوت ، اما ما در زمان اشتباه مسیر آینده را از طریق
جنگل و به خط پایه به جای جاده Grafton از غرب بیرون آمد.
آیا ما را به سمت چپ یا راست در عطف دروازه خود را؟ "
"سمت چپ" دوشیزه Lavendar گفت : با نگاه مردد در میز چای خوری او.
سپس به او گفت ، و اگر کمی در یک انفجار ناگهانی قطعنامه ،
"اما آه ، به شما باقی نمی ماند و چای با من؟
لطفا ، انجام دهد.
آقای کیمبال چای بیش از قبل از شما داشته باشند.
و Charlotta چهارم خواهد شد و من خوشحالم به شما است. "
دیانا نگاه پرسش و لال در آن است.
"ما می خواهم برای اقامت ، گفت :" آن بی درنگ برای او ساخته شده بود و ذهن او را که او
می خواستند بدانند بیشتر از این تعجب آور دوشیزه Lavendar ، اگر آن را زحمت شما نیست.
اما شما انتظار دارند میهمانان دیگر ، شما نه؟ "
دوشیزه Lavendar میز چای او را نگاه دوباره ، و سردرپیش.
او گفت : "من می دانم که شما فکر می کنم مرا dreadfully احمقانه ،.
"من احمقانه AM... و من شرمنده از آن زمانی که من متوجه هستم ، اما مگر من هرگز AM یافت
خارج.
من هر کسی انتظار نیست... من فقط تظاهر بود من بود.
ببینید ، من تا تنهایی بود.
من دوست دارم شرکت... است که ، نوع حق شرکت... اما تا چند از مردم همیشه می آیند
در اینجا به دلیل آن است تا از راه دور است. Charlotta چهارم به تنهایی بیش از حد بود.
بنابراین من فقط وانمود به رفتن به یک مهمانی چای.
من برای آن پخته شده... و تزئین میز برای آن... و آن را با مادر
عروسی چین... و من برای آن لباس می پوشد. "
دیانا مخفیانه فکر دوشیزه Lavendar کاملا عجیب و غریب به عنوان گزارش او را تصویر کرده بود.
ایده یک زن چهل و پنج بازی در داشتن یک مهمانی چای ، درست همانطور که او بودند
یک دختر بچه!
اما آن چشم درخشان گفت joyfuly ، "اوه ، انجام کارهای شما تصور کنید بیش از حد؟
که "بیش از حد» نشان دهنده روح قوم و خویشی به خانم Lavendar.
او اعتراف کرده : "بله ، من ،" ، جسورانه است.
"البته که در هر کسی به عنوان قدیمی که من احمقانه است.
اما آنچه که استفاده از خدمتکار قدیمی مستقل بودن اگر شما احمقانه نمی تواند زمانی که شما
می خواهم ، و هنگامی که آن ضرری ندارد کسی؟
فرد باید برخی از غرامت کرده اند. من اعتقاد ندارم من می تواند در زمان زندگی می کنند اگر من
چیز تظاهر نیست. من در آن اغلب گرفتار هر چند و
Charlotta چهارم می گوید هرگز.
اما من خوشحالم که امروز گرفتار می شود ، برای شما واقعا می آیند و من چای تمام آماده
برای شما. آیا شما تا اتاق یدکی و
خاموش کلاه خود را؟
درب سفید در سر پلهها.
من باید اجرا را به آشپزخانه و ببینید که Charlotta چهارم چای اجازه نمی
جوش.
Charlotta چهارم یک دختر بسیار خوبی است ، اما او به جوش بیاید ، مقداری چای اجازه. "
دوشیزه Lavendar tripped به آشپزخانه قصد مهمان نواز افکار و دختران
در بر داشت راه خود را تا اتاق یدکی ، یک آپارتمان را به عنوان سفید را به عنوان درب آن ، روشن
پنجره پیچک آویزان ضرمر و به دنبال ، به عنوان
آن ، مانند مکانی که در آن رشد رویاهای شاد گفت.
"این کاملا ماجراجویی است ، نه؟ گفت :" دیانا.
و Lavendar شیرین خانم نیست ، اگر او کمی عجیب و غریب؟
او کمی مانند یک خدمتکار قدیمی به نظر نمی آید. "" او به نظر می رسد درست مثل صداهای موسیقی ، من فکر می کنم ، "
پاسخ آن است.
هنگامی که آنها رفت دوشیزه Lavendar حمل در قوری بود ، و پشت سر او ،
به دنبال بسیار خوشحال ، Charlotta چهارم بود ، با یک بشقاب بیسکویت داغ.
در حال حاضر ، شما باید به من نام خود را بگوید ، گفت : "خانم Lavendar.
"من خوشحالم از اینکه به دختران جوان است. من عاشق دختران جوان است.
خیلی راحت وانمود دختر من خودم زمانی که من با آنها هستم.
من نفرت "ها... با ادا و اصول کمی..." به باور من قدیمی است.
در حال حاضر ، که شما... فقط به خاطر راحتی '؟
دیانا بری؟ و آن شرلی؟
وانمود که من شما را برای صد سال شناخته شده و شما آن و دیانا می نامند.
حق دور است؟ "" شما ممکن است "دختران گفت که هر دو با هم.
"پس فقط اجازه نشستن comfily و همه چیز را بخورند ، گفت :" خانم Lavendar خوشحالی.
"Charlotta ، شما را در پا نشسته و کمک با مرغ.
خوش شانس است که من ساخته شده کیک اسفنجی و دونات.
البته ، آن را احمقانه شد تا آن را برای مهمانان خیالی...
من می دانم Charlotta چهارم فکر تا ، آیا شما نیست ، Charlotta؟
اما شما ببینید که چگونه به خوبی روشن شده است.
البته آنها که نشده است ، تلف Charlotta چهارم و من می توانستم
آنها را در طول زمان خورده می شوند. اما کیک اسفنجی یک چیز است که نمی
را بهبود می بخشد با زمان. "
این یک وعده غذایی فراخ و به یاد ماندنی بود و زمانی که آن را بیش از همه آنها رفت را به خارج از
باغ ، دروغ گفتن در زرق و برق از غروب آفتاب است.
"من فکر می کنم شما loveliest محل ، گفت :" دایانا ، به دنبال گرد خود را
ضمن ستایش از شخصیت. "چرا با شما تماس الج انعکاس آن؟" پرسید :
Charlotta ، خانم Lavendar گفت : "رفتن به خانه آورد و از شاخ کمی قلع
است که حلق آویز بیش از قفسه ساعت است. "Charlotta چهارم صرفنظر کردن و
بازگشت با بوق.
ضربه آن ، Charlotta فرمان : "دوشیزه Lavendar.
Charlotta مطابق با منفجر ، انفجار و نه خشن ، گوش خراش است.
سکون لحظه وجود دارد... و پس از آن از جنگل در طول رودخانه آمد
بسیاری از پژواک پری ، شیرین ، گریزان ، نقره ای ، و اگر "شاخ elfland"
دمیدن در برابر غروب شد.
آن و دیانا گفت در لذت است. "حالا خنده ، Charlotta... خنده بلند است."
Charlotta ، که احتمالا اطاعت اگر Lavendar خانم به او گفته بود برای ایستادن روی
سر او ، صعود بر نیمکت سنگی و با صدای بلند خندید و صمیمانه است.
برگشت آمد پژواک ، که اگر میزبان مردم ادم بازیگوش و خطرناک بودند به تقلید از خنده او را در
بیشه های ارغوانی و در امتداد نقاط شاه درخت حاشیه.
"مردم همیشه تحسین پژواک من بسیار ،" خانم Lavendar گفت ، تا اگر پژواک
اموال شخصی او. "من دوست دارم آنها را خودم.
آنها بسیار خوب هستند شرکت... با کمی تظاهر.
در شب آرام Charlotta چهارم و من اغلب نشسته از اینجا و مات و متحیر کردن خودمان با
آنها.
Charlotta ، شاخ و چسبیدن به آن را به دقت در خود جای داده است. "
: : "چرا با شما تماس Charlotta او چهارم؟" دیانا ، که سرشار از خواسته
کنجکاوی در این نقطه.
"فقط به او را از گرفتن با Charlottas دیگر مخلوط شده در افکار من ، گفت :"
دوشیزه Lavendar به طور جدی. "آنها همه نگاه بسیار به طور یکسان ندارد وجود دارد
گفتن آنها را از هم جدا است.
نام او واقعا نمی Charlotta در همه. ... اجازه بدهید من را ببینید... آنچه در آن است؟
من فکر می کنم این Leonora... بله ، آن Leonora است. آن را ببینید ، این راه است.
هنگامی که مادر ده سال پیش فوت کرد من نمی توانستم اینجا بمانم به تنهایی... و من نمی توانستم به استطاعت
پرداخت دستمزد یک دختر بالغ و رشید. بنابراین من کمی Charlotta بومن برای آمدن
و با من بماند برای هیئت مدیره و لباس.
نام او واقعا Charlotta بود... او Charlotta اول بود.
او فقط سیزده.
او با من در این شهر ماندند تا او شانزده بود و پس از آن او به بوستون رفت ، چرا که او
انجام بهتر وجود دارد. خواهرش آمد و سپس با من بماند.
نام او Julietta... خانم بومن به حال ضعف برای نام های فانتزی من فکر می کنم... اما او
مانند Charlotta نگاه کرد که تماس او را برای خودم نگه داشتم که در همه زمان ها... و او
آیا ذهن نیست.
بنابراین من فقط داد تا که در تلاش به خاطر داشته باشید نام حق خود است.
او Charlotta دوم بود ، و وقتی که او رفت Evelina آمد و او بود
Charlotta.
حالا من Charlotta چهارم ؛ اما هنگامی که او شانزده است... او چهارده در حال حاضر... او
می خواهد برای رفتن به بوستون بیش از حد ، و آنچه که من پس از آن باید انجام دهید من واقعا نمی دانم.
Charlotta چهارم از دختران بومن ، و بهترین است.
Charlottas دیگر همیشه به دیدن من که آنها فکر احمقانه از من وانمود کنیم
چیزهایی اما Charlotta چهارم هرگز ، بدون توجه به آنچه او واقعا ممکن است فکر می کنم.
من اهمیتی نمی دهند چه مردم در مورد من فکر می کنم اگر آنها اجازه ندهید که من آن را ببینید. "
"خوب ، گفت :" دیانا به دنبال متاسفانه در تنظیم خورشید.
"گمان می کنم ما باید اگر ما می خواهیم برای رسیدن به آقای کیمبال قبل از تاریک.
ما هم دوست داشتنی ، خانم لوئیس است. "" آیا شما دوباره به دیدن من می آیند؟ "التماس کرد
دوشیزه Lavendar.
بلند آن بازوی خود را در مورد بانوی کوچک قرار داده است.
"در واقع ما باید ،" او وعده داده شده است. "حالا که ما شما را کشف خواهیم پوشیدن
خارج ما استقبال آینده می بینید.
بله ، ما باید برود ما باید خودمان را دور اشک آور ، به عنوان پل
ایروینگ می گوید هر بار که او را به Gables سبز می آید. "
"پل ایروینگ؟"
تغییر نامحسوس در صدای خانم Lavendar وجود دارد.
"چه کسی او؟ من فکر نمی کنم کسی از آن وجود دارد
نام در Avonlea ".
آن احساس vexed در heedlessness خود را شده است. او در مورد خانم Lavendar فراموش کرده بود
عاشقانه که نام پل از تضعیف. "او یک دانش آموز کمی از من است ،" او
توضیح داد : به آرامی.
"او از بوستون آمد در سال گذشته با مادر بزرگ خود ، خانم ایروینگ از ساحل زندگی می کنند
جاده ها است. "" او پسر استفان ایروینگ است؟ "
دوشیزه Lavendar پرسیده می شود ، خم شدن بیش از مرز کسی که بنام دیگری نام گذاری شود او را به طوری که چهره اش بود
پنهان شده است. "بله".
خانم Lavendar گفت : "من قصد دارم به شما دختران هر کدام یک دسته از lavendar"
روشن ، که اگر او تا به حال پاسخ به پرسش او شنیده نشد.
"این بسیار شیرین است ، فکر نمی کنید؟
مادر همیشه آن را دوست داشتم. او کاشته این مرزهای مدتها پیش.
پدر به نام من Lavendar چرا که او از آن علاقه مند بود.
اولین بار او را دیدم مادر بود زمانی که او خانه اش در شرق Grafton بازدید
برادرش.
او به در نگاه اول عاشق او سقوط کرد و آنها او را در تخت اتاق یدکی برای قرار دادن
خواب و ورق با lavendar معطر بودند و او غیر روحانی تمام شب بیدار و
فکر او.
او همیشه بوی lavendar پس از آن دوست داشتم... و این بود که چرا او به من داد
نام. فراموش نکنید که دوباره به زودی ، دختران گرامی.
ما به دنبال شما ، Charlotta چهارم و I. "
او دروازه را تحت دپو باز برای آنها را از خود عبور کند.
او به طور ناگهانی و خسته نگاه ها ، تب و تاب بودن و درخشندگی از چهره اش پژمرده بود ، او
لبخند فراق شیرین با جوانان قلع و قمع نا پذیر مثل همیشه ، اما هنگامی که
دختران از منحنی اول در نگاه
خط آنها را دیدم او نشسته روی نیمکت های سنگی تحت صنوبر نقره در ،
وسط باغ با سرش را تکیه wearily در دست او است.
"او به تنهایی ، گفت :" دیانا آرام.
"ما اغلب باید به او مراجعه کنید." "من فکر می کنم پدر و مادرش او تنها
راست و نام شایسته است که احتمالا می تواند به او داده شده ، گفت : "آن.
"اگر آنها تا کور شده بود به عنوان نام او را الیزابت یا نلی یا موریل او باید
شده است به نام Lavendar فقط همین ، من فکر می کنم.
این حاکی از شیرینی و زینت های قدیمی از مد افتاده و لباس ابریشم.
در حال حاضر ، نام من تنها نان و کره ، درهم آمیخته و کارهای smacks. "
دیانا "، گفت :" آه ، من اینطور فکر نمی کنم.
«آنه به نظر می رسد به من واقعی شکوه و مانند یک ملکه.
اما من می خواهم Kerrenhappuch اگر آن اتفاق افتاد به نام شما.
من فکر می کنم به مردم را به نام خود را زیبا یا زشت فقط با آنها خود.
من می توانم Josie یا Gertie برای نام خرس نیست در حال حاضر اما قبل از من می دانستم که دختران پای من فکر می کردم
آنها را واقعی زیبا هستند. "
"ایده That'sa دوست داشتنی ، دیانا ، گفت :" آن با شوق و ذوق.
"زندگی به طوری که نام خود را به شما ، حتی اگر زیبا بود زیبا نیست برای شروع با
... و آن را در افکار مردم را برای چیزی به طوری دوست داشتنی ایستاده و دلپذیر که آنها
به خودی خود به آن فکر می کنم هرگز.
تشکر از شما ، دیانا. "