Tip:
Highlight text to annotate it
X
کتاب سوم : آهنگ از طوفان
فصل اول
در خفا
مسافرتی به آرامی در راه او شانس ، که
به سمت پاریس از انگلستان در شانس
پاییز سال یک هزار و هفت
صد و نود و دو.
بیش از اندازه کافی از جاده های بد ، بد
equipages ، و اسب بد ، او می توانست
تاخیر مواجه می شوند به او ، هر چند کاهش یافته است
و تاسف پادشاه فرانسه شده بود ،
بر تاج و تخت خود را در تمام جلال او ، اما ،
زمان محلی مملو از تغییر دیگر بود
موانع از این.
هر شهر و روستا ، دروازه مالیات بر خانه
حال آن گروه از شهروندان وطن پرست ، با
muskets ملی خود را در اکثر مواد منفجره
حالت آمادگی ، که متوقف شد همه comers
و goers ، متقابل آنها را مورد پرسش ، بازرسی
مقالات خود را ، برای اسامی خود را در نگاه
لیستی از خود ، آنها را به پشت ، یا
فرستاده آنها را در ، و یا آنها را متوقف و آنها را گذاشته
در نگهداری ، به عنوان قضاوت دمدمی مزاج خود و یا
علاقه داشتن به بهترین راه حل برای جمهوری تلقی سپیده
یک و تفکیک ، آزادی ، برابری ،
برادری یا مرگ.
لیگ فرانسه تعداد بسیار کمی از سفر خود
، انجام شد و در زمانی که چارلز Darnay
شروع به درک که برای او در طول این
جاده های کشور هیچ امیدی از بازگشت وجود دارد
تا زمانی که او باید اعلام شده است خوب
شهروند در پاریس.
هر آنچه که اکنون ممکن است برسد ، او باید به
پایان سفر خود است.
نه روستای متوسط بسته بر او ، نه
سد مشترک کاهش یافته در سراسر جاده
پشت سر او باشد ، اما او می دانست که آن را به دیگری
درب آهن در این سری بود که منع
بین او و انگلستان است.
هشیاری جهانی تا احاطه
او ، که اگر او در خالص شده بود گرفته شده ، و یا
بودند که به مقصد خود را در هدایت
قفس ، او نمی توانست احساس آزادی او
کامل تر رفته است.
این هشیاری جهانی ، نه تنها
او را در بزرگراه متوقف بیست بار در
مرحله است ، اما پیشرفت عقب افتاده خود را بیست
بار در روز ، سوار بعد از او و
گرفتن او را به عقب ، سوار قبل از او و
متوقف کردن او را پیش بینی ، با سواری
او و حفظ او در هزینه است.
او روز پس از سفر خود در فرانسه شده بود
به تنهایی ، زمانی که او به بستر خسته از در رفت
شهر کوچک در جاده بالا ، هنوز هم طولانی
راه از پاریس.
اما هیچ چیز تولید مبتلا
نامه Gabelle از زندان خود را از
Abbaye می توانست او را در کردم که تا کنون.
مشکل او در سپاه پاسداران در این خانه
محل کوچک مانند شده بود ، که او احساس خود را
سفر به به بحران آمده است.
و او بود ، بنابراین ، به عنوان کمی تعجب
به عنوان یک انسان می تواند باشد ، برای پیدا کردن خود را بیدار
در مسافرخانه های کوچک که او تا به حال شده است
remitted تا صبح ، در وسط
شب.
بیدار توسط مامور محلی و ترسو را دارد
سه مسلح وطن پرستان در کلاه قرمز و خشن
با لوله ها در دهان خود خاموش کنند ، که در نشست
تخت.
"مهاجر ، گفت :" مامور ، گفت : "من
رفتن به ارسال شما در به پاریس ، تحت
اسکورت ".
"شهروند ، من چیزی بیش از تمایل برای دریافت
به پاریس می رود ، هر چند من می توانم با توزیع
اسکورت ".
"سکوت" growled قرمز کلاه لبه دار ، قابل توجه در
روپوش تختخواب با ته قنداق تفنگ خود را پایان
شاهین کوچک نر.
"صلح ، اشراف زاده!"
"آن را به عنوان وطن خوب می گوید :" مشاهده شد
مامور ترسو را دارد.
"شما اشراف زاده ، و باید
اسکورت -- و باید برای آن پرداخت ".
"من هیچ انتخاب ، گفت :" چارلز Darnay.
"انتخاب!
گوش دادن به او! "گریه عبوس که همان
قرمز کلاه.
"همانطور که اگر آن را به نفع نیست که از آن محافظت شود
از لامپ آهن! "
گفت : "این همیشه به عنوان وطن پرست خوبی می گوید ،"
مشاهده کارگذار.
"ظهور و خودتان لباس ، مهاجر".
Darnay پیروی ، و به گرفته شده است
نگهبان خانه ، جایی که وطن پرستان دیگر در خشن
کلاه قرمز سیگار کشیدن ، نوشیدن بودند ، و
خواب ، توسط سازمان دیده بان آتش.
در اینجا او پرداخت هزینه سنگین برای اسکورت او ،
و از این رو او با آن را در مرطوب آغاز شده ،
جاده های مرطوب در 03:00 صبح است.
اسکورت دو وطن پرست به رنگ قرمز نصب شده
کلاه و سه رنگ cockades ، مسلح با
muskets ملی و سابرز ، که سوار بر یک
در دو طرف او.
اسب خود را همراهی می کردند اداره ، اما
خط شل به رام کردن خود متصل شد ،
آخر که یکی از وطن پرستان در نگهداری
girded دور مچ دست خود را.
در این حالت آنها با جلو تیز مجموعه
باران رانندگی در چهره هایشان : clattering در
صدای یورتمه رفتن اسب سواره نظام سنگین بر شهر ناهموار
پیاده رو ، و از بر جاده باتلاق عمیق.
در این حالت آنها بدون صرف می
تغییر ، به جز از اسب و با سرعت ، تمام
باتلاق عمیق لیگ که بین آنها و غیر روحانی
سرمایه.
آنها در شب سفر ، توقف
دو ساعت پس از سپیده دم ، و دروغ ، توسط
تا گرگ و میش افتاد.
اسکورت شد wretchedly تا لباس ، که
آنها نی پیچ خورده دور پاهای برهنه خود را ،
و thatched شانه ژنده خود را برای حفظ
مرطوب کردن.
به غیر از درد و ناراحتی ناشی از شخصی بودن
بنابراین حضور داشتند ، و جدای از چنین
ملاحظات از خطر حاضر به عنوان به وجود آمد
از یکی از وطن پرستان در حال مزمن
مست و حمل شاهین کوچک نر خود بسیار
بی پروا ، چارلز Darnay اجازه نداد
خویشتن داری است که بر او گذاشته بود به
بیدار هر ترس جدی در پستان او ؛
برای او با خود استدلال کرد که می تواند
هیچ اشاره ای به استحقاق
مورد خاص بود که هنوز اظهار داشت ،
و تضمینی ، توسط confirmable
زندانی در Abbaye ، بودند که هنوز
ساخته شده است.
اما وقتی که آنها به شهر آمد Beauvais -
- آنها که در شامگاه انجام داد ، زمانی که
خیابان ها با مردم پر شد -- او می تواند
از خود که پنهان نیست از جنبه های
امور بسیار هشدار دهنده بود.
جمعیت شوم گرد آمدند تا او را ببیند
از اسب پیاده شدن از ارسال ، حیاط ، و بسیاری از
صدای بلند از نام ، "مرگ بر
مهاجر! "
او در عمل از حرکت خود را متوقف
از زین او ، و ، آن ازسرگیری خود را به عنوان
امن ترین محل ، گفت :
"مهاجر ، دوستان من!
آیا به نظر شما من در اینجا ، در فرانسه نه ، از من
خود خواهد شد؟ "
"شما را نفرین مهاجر ،" گریه
گروهبان اصطبل ، او را در ساخت به شیوه ای خشمگین
از طریق مطبوعات ، در دست چکش ؛ "و شما
یک اشراف زاده لعنت! "
رئيس پست خانه خود interposed بین
این مرد و افسار سوار است (که در آن
او آشکارا ساخت بود) ، و soothingly
گفت : "اجازه او باشد ؛ اجازه او باشد!
او خواهد شد در پاریس در نظر گرفته. "
"قضاوت" تکرار نعلبند ، تاب
او چکش.
"اه! و به عنوان یک خائن را محکوم کرد. "
در این جمعیت roared به تایید بزنید
چک کردن رئيس پست خانه ، که قرار بود برای
چرخش سر اسب خود را به حیاط (
وطن پرست مست شنبه composedly خود را در
زین به دنبال در ، با خط گرد او
مچ دست) ، Darnay گفت ، به محض اینکه او می تواند
صدای او را بشنوید :
"دوستان ، شما خودتان را فریب داد ، و یا به شما
فریب خورده هستند.
من خائن نیست. "
"او دروغ!" گریه اسمیت.
"او خائن از فرمان است.
زندگی او جریمه به مردم است.
او را نفرین کرد زندگی خود نیست! "
در زمانی که از طریق مسنجر Darnay دیدم عجله در
چشم از جمعیت ، که یکی دیگر از
فوری می توانست بر او به ارمغان آورد ،
رئيس پست خانه اسب او را به حیاط تبدیل شده است ،
اسکورت سوار بر اسب در نزدیک خود
flanks ، رئيس پست و بسته و منع
دیوانه دروازه دو برابر شود.
گروهبان اصطبل زده ضربه بر آنها با
او چکش ، و جمعیت موضوعات آغاز ، اما ، هیچ
بیشتر انجام شد.
"این چیست که فرمان اسمیت صحبت کرد
از؟ "
Darnay خواسته رئيس پست خانه ، زمانی که او بود
تشکر شده او ، و در کنار او در ایستاده بود
حیاط.
"به راستی فرمان برای فروش ملک
از مهاجران. "
"زمانی که منتقل می شود؟"
"در روز چهاردهم."
"روز ترک کردم انگلستان!"
"هر کس می گوید آن است ، اما یکی از چندین ،
و وجود خواهد داشت که دیگران -- اگر وجود دارد
نه در حال حاضر -- طرد همه مهاجران ، و
محکوم به اعدام که بازگشت.
این چیزی است که منظور او هنگامی که او گفت شما
زندگی اش شده بود خود شما نیست. "
"اما هیچ احکام وجود دارد از جمله رتبهدهی نشده است؟"
"آنچه من می دانم!" گفت : رئيس پست خانه ،
shrugging شانه های او را ؛ "ممکن است وجود داشته باشد ، یا
وجود خواهد داشت.
این همه همان است.
تمایل دارید چه کاری اند؟ "
آنها در برخی از کاه در انبار استراحت تا
نیمه های شب ، و سپس سوار
دوباره به جلو زمانی که همه شهر به خواب رفته بود.
در میان بسیاری از تغییرات قابل مشاهده در وحشی
چیز آشنا که ساخته شده این سوار وحشی
غیر واقعی ، نه حداقل ظاهری بود
نادر بودن خواب.
پس از مدت بیش از ترغیب و تنها دلتنگ کننده
جاده ها ، آنها را به یک خوشه از فقرا می آیند
کلبه ، در تاریکی نمی steeped ، اما همه
درخشان با نور و پیدا می
مردم ، به شیوه ای شبح مانند در مرده
شب ، دست گردان در دور دست
درخت shriveled از آزادی ، یا تمام کشیده شده است تا
هم آواز آهنگ آزادی.
خوشبختانه ، با این حال ، در خواب وجود دارد
Beauvais آن شب به آنها کمک کند از آن
و آنها در یک بار دیگر به تنهایی گذشت
و تنهایی : jingling از طریق
نا بهنگام سرد و مرطوب ، در میان فقیر
زمینه های که تا به حال هیچ میوه از تسلیم
زمین که در آن سال ، توسط متنوع
سیاه شدن باقی مانده از خانه های سوخته ، و توسط
ظهور ناگهانی از یک دسته نظامی کمین کرده ، و
تیز reining تا در سراسر راه خود را ، از
گشت های وطن پرست در تماشا در همه
جاده.
نور روز در آخرین آنها را قبل از دیوار در بر داشت
پاریس.
سد و بسته بود ، به شدت حفاظت شده
هنگامی که سوار کردن آن را.
"کجا هستند از مقالات این زندانی؟"
خواستار یک مرد مصمم به دنبال در
اقتدار ، که توسط احضار شد
گارد.
به طور طبیعی رخ داد توسط کلمه ناپسند ،
چارلز Darnay درخواست بلندگو
را اطلاع می دهد که او مسافر آزاد شد
و شهروند ، فرانسه مسئول اسکورت
که دولت مختل از کشور
تحمیل کرده بودند بر او ، و که او تا به حال پرداخت
برای.
"از کجا ،" تکرار همان شخصیت ،
بدون در نظر گرفتن هر یک از او توجه هر چه ،
"آیا از مقالات این زندانی؟"
وطن پرست مست آنها را در کلاه خود را به حال ،
و آنها را تولید می شود.
ریخته گری چشم خود را بر نامه Gabelle است ،
شخصیت مشابه در قدرت نشان داد برخی از
اختلال و شگفت زده ، و نگاه در Darnay
با توجه نزدیک است.
او اسکورت و همراهی می کردند بدون اینکه سمت چپ
کلمه ، با این حال ، و رفت و به گارد -
اتاق ؛ در عین حال ، آنها خود را شنبه بر اسب
در خارج از دروازه.
در حال جستجو در مورد او در حالی که در این حالت از
در حال تعلیق ، چارلز Darnay تصریح کرده است که
دروازه های مخلوط از سربازان نگهبان برگزار شد
و وطن پرستان ، به دور دوم outnumbering
سابق ؛ و در حالی که اجازه ورود به
شهرستان برای چرخ دستی دهقانان در آوردن
منابع ، و برای ترافیک مشابه و
قاچاقچیان ، آسان بود به اندازه کافی ، خارج شدن ، حتی
برای homeliest مردم بود ، بسیار
دشوار است.
زد و خورد بسیاری از مردان و زنان ، و نه به
جانوران ذکر و وسایل نقلیه مختلف
انواع ، منتظر بود تا مسئله چهارم ، اما ،
شناسایی قبلی خیلی سخت است که
آنها از طریق سد فیلتر بسیار
به آرامی.
برخی از این افراد به نوبه خود می دانستند خود را برای
سؤال می شود که تا کنون خاموش ، که آنها غیر روحانی
پایین بر روی زمین به خواب یا دود ، در حالی که
دیگران با هم صحبت کردیم ، و یا در مورد loitered.
کلاه قرمز و سه رنگ cockade شد
جهانی ، چه در میان مردان و زنان است.
زمانی که او در زین خود نشسته بودند برخی نیمه
ساعت ، توجه داشته باشید مصرف از این چیزها ، Darnay
یافت خود را مواجه با همان انسان موجود در
قدرت ، که به کارگردانی نگهبان برای باز کردن
سد.
بعد از آن او به اسکورت تحویل ، مست و
هوشیار ، یک رسید برای همراهی می کردند ، و
درخواست او را به پیاده کردن.
او چنین است ، و دو وطن پرستان ، منجر
اسب خسته اش ، تبدیل شده و دور روود
بدون ورود به شهرستان.
او رهبر ارکستر او را به همراه گارد -
اتاق ، بوی شراب مشترک و تنباکو ،
که در آن سربازان و برخی از وطن پرستان ، خواب
و بیدار ، مست و هوشیار ، و در های مختلف
کشورهای بی طرف بین خواب و بیداری ،
مستی و هشیاری ، ایستاده بودند و
دروغ گفتن در مورد.
نور در نگهبان خانه ، نصف مشتق
از زوال نفت چراغ از شب ، و
نیمی از روز ابری ، در
correspondingly وضعیت نامشخص است.
برخی از ثبات ها هر دو دروغ میگفتند باز روی میز ،
و افسر درشت ، از جنبه های تاریک ،
ریاست این.
"شهروند Defarge ، گفت :" او به Darnay است
هادی ، او به عنوان مقاله لغزش از زمان به
در نوشتن.
"آیا این Evremonde مهاجر؟"
"این مرد است."
"سن شما ، Evremonde؟"
"سی و هفت."
"متاهل ، Evremonde؟"
"بله."
"از کجا ازدواج کرده اید؟"
"در انگلستان است."
"بدون شک کرد.
است که در آن همسر خود ، Evremonde؟ "
"در انگلستان است."
"بدون شک کرد.
شما سپرده ، Evremonde ، به زندان
از نیروی لا ".
"فقط بهشت!" با خوشحالی گفت : Darnay.
"تحت چه قانون ، و برای چه جرمی؟"
افسر تا از لغزش خود را از نگاه
مقاله برای یک لحظه.
"ما باید قوانین جدید ، Evremonde و جدید
جرائم ، از اینجا بودی ".
او آن را با لبخند سخت گفت ، و رفت و در
نوشتن.
"من درخواست کردن التماس کردن به شما دید که من آمده اند
در اینجا به طور داوطلبانه ، در پاسخ به آن
درخواست نوشته شده است از یک شخص ، که هم میهن
دروغ قبل از شما.
من تقاضا بیش از این فرصت برای انجام
تا بدون تاخیر.
آیا حق من نیست که؟ "
"مهاجران هیچ حقوق ، Evremonde ،" بود
پاسخ بی عاطفه.
افسر نوشت : تا زمانی که او تا به حال به پایان رسید ،
خواندن بیش از آنچه به خود او تا به حال نوشته شده است ،
sanded آن ، و دست آن را به Defarge ، با
عبارت "در راز است."
Defarge motioned با کاغذ
زندانی که باید او را همراهی نکرده بود.
زندانی اطاعت است ، و نگهبان از دو
وطن پرستان آنها را مسلح حضور داشتند.
"آن را هم ، گفت :" Defarge ، در صدای کم ،
آنها رفت و مراحل پاسدارخانه
تبدیل به پاریس ، "چه کسی ازدواج کرده
دختر دکتر Manette ، یک بار یک زندانی
در قلعه باستیل است که نه بیشتر؟ "
"بله ،" پاسخ Darnay ، نگاه او را با
تعجب.
"نام من... است Defarge ، و من نگه شراب مغازه
در آنتوان سنت چهارم.
احتمالا شما از من شنیدی. "
"همسرم آمد به خانه خود را به اصلاح خود
پدر؟
بله! "
کلمه "زن" به نظر می رسید به عنوان غم انگیز و خدمت
یادآوری برای Defarge ، می گویند با ناگهانی
بی صبری ، "در نام آن تیز
دختر تازه متولد شده ، و به نام لا
گیوتین ، چرا شما را به فرانسه می آیند؟ "
"شما من شنیده ام می گویند به همین دلیل ، یک دقیقه پیش.
آیا فکر می کنید آن است که حقیقت نیست؟ "
"حقیقت برای شما بد است ، گفت :" Defarge ،
صحبت کردن با knitted brows ، و به دنبال
او را قبل از راست.
"در واقع من اینجا از دست داده.
همه اینجا خیلی بی سابقه است ، بنابراین تغییر ،
به طوری ناگهانی و غیر منصفانه ، که من کاملا
از دست داد.
آیا شما به من کمک کمی رندر؟ "
"هیچ".
Defarge صحبت می کرد ، همیشه به دنبال مستقیم
قبل از او.
"آیا تو به من تنها یک سوال پاسخ خواهد داد؟"
"شاید.
با توجه به ماهیت آن است.
شما می توانید می گویند آنچه در آن است. "
"در این زندان که من می خواهم به خیلی
به ناحق ، حق برخی رایگان من
ارتباط با جهان خارج؟ "
"شما خواهید دید."
"من نه به خاک سپرده شود ، prejudged وجود دارد ،
و بدون هیچ گونه استفاده از ارائه من
مورد؟ "
"شما خواهید دید.
اما ، بعد چه؟
مردم دیگر به خاک سپرده شده اند به طور مشابه در
بدتر از زندان ، قبل از اکنون. "
"اما هرگز توسط من ، شهروند Defarge."
Defarge تیره در او برای پاسخ انداخت ،
و در سکوت مداوم و مجموعه ای راه می رفت.
عمیق تر او را به این سکوت غرق ،
امید ضعیف وجود داشت -- و یا پس Darnay
اندیشه -- از نرم شدن خود را در هر جزئی
درجه.
او ، در نتیجه ، ساخته شده عجله گفت :
"آن از بیشترین اهمیت را به من است شما
می دانید ، شهروند ، حتی بهتر از من ، از اینکه چگونه
اهمیت زیاد) ، که من باید قادر به
ارتباط به کامیون آقای بانک Tellson است ،
نجیب زاده انگلیسی که هم اکنون در پاریس ،
در واقع ، ساده بدون دیدگاه ، که من
کرده اند را به زندان انداخته لا
نیروی.
آیا شما باعث می شود که برای من انجام می شود؟ "
"من انجام خواهد داد ،" Defarge سرسختانه rejoined ،
"هیچ چیزی برای شما.
وظیفه من این است که کشور من و مردم.
من بنده از هر دو سوگند یاد می کند ، در برابر
شما.
من هیچ چیزی برای شما انجام دهد. "
چارلز Darnay احساس آن نا امید کننده به درخواست کردن التماس کردن
او علاوه بر این ، غرور و خود را لمس بود
علاوه بر.
از آنجا که در سکوت راه می رفت ، او نمی توانست
اما ببینید که چگونه با استفاده از نفر به
عینک زندانیان گذر از کنار
خیابان.
کودکان بسیار به ندرت او را متوجه شده.
رهگذران چند تبدیل سر خود را ، و چند
انگشتان خود را در او را به عنوان را تکان داد
اشراف زاده ؛ در غیر این صورت ، که یک مرد خوب در
لباس باید رفتن به زندان ، به نظر نمی
بیشتر قابل توجه از آن به عنوان یک کارگر در
لباس کار باید رفتن به محل کار.
در یکی از خیابان های باریک ، تاریک و کثیف
که از طریق آن می گذشت ، هیجان زده
سخنران ، نصب شده بر روی مدفوع بود ، پرداختن به
تماشاگران هیجان زده در جنایت علیه
مردم ، از پادشاه و سلطنتی
خانواده.
چند کلمه است که او از این لحظه
لب مرد ، برای اولین بار ساخته شده آن را به چارلز شناخته شده است
Darnay که شاه در زندان بود ، و
که سفرای خارجی بود و یکی
تمام پاریس را ترک کردند.
در جاده ها (به جز در Beauvais) او تا به حال
شنیده مطلقا هیچ چیز.
اسکورت و هشیاری جهانی
به حال او را به طور کامل جدا شده است.
که او در میان خیلی بیشتر کاهش یافته بود
خطرات ناشی از آن که تا به حال توسعه
خود را زمانی که او چپ انگلستان ، او از
البته می دانستم که در حال حاضر.
این خطرات در مورد او سریع ضخیم شده بود ،
و ممکن است به سفت کردن سریع تر و سریع تر با این حال ، او
البته می دانستم که در حال حاضر.
او می تواند و نه اعتراف به خودش که او
ممکن است این سفر ساخته نشده است ، اگر او
می توانست پیش بینی وقایع از چند
روز.
و با این حال misgivings او بودند تا به عنوان تاریک نیست ،
تصور شده توسط نور از این بعد ،
آنها به نظر می رسد.
با ناراحتی به عنوان آینده بود ، آن بود
آینده نامعلوم است و در گمنامی آن وجود دارد
امیدواریم که نادان بود.
قتل عام هولناک ، روز و شب
طولانی ، که ، در چند دور از
ساعت بود ، به مجموعه ای بزرگ از علامت خون
بر زمان garnering ی پر برکت از برداشت ،
بود تا آنجا که از دانش خود را به عنوان اگر آن را
صد هزار سال دور شده بود.
زن "تیز تازه متولد شده ، و به نام لا
گیوتین ، "به سختی به او شناخته می شود ، یا به
کلی از مردم ، با نام.
اعمال وحشتناک بودند که به زودی
انجام شده است ، احتمالا در آن زمان بودند unimagined
در مغز از ستمگران.
چگونه می تواند از محل آنها در سایه
از تصورات ذهن آرام؟
درمان غیر عادلانه در بازداشت بوده و
سختی ، و به جدایی بی رحمانه از خود
همسر و فرزند ، او foreshadowed
احتمال یا یقین ، اما ، فراتر از
این ، او هیچ چیز مخوف و مجزا.
با استفاده از این در ذهن خود را ، که به اندازه کافی به
حمل به حیاط زندان دلتنگ کننده ، او
وارد در زندان نیروی لا.
مردی با صورت پف کرده باز قوی
دروازه کوچک ، به چه کسی Defarge ارائه شده "
Evremonde مهاجر ".
"چه شیطان!
چند تا از آنها را! "مرد با خوشحالی گفت :
با صورت پف کرده.
Defarge رسید خود را بدون توجه به زمان
علامت تعجب ، و با دو خود را پس گرفتند
همکار - وطن پرستان.
"چه شیطان ، من می گویم دوباره!" با خوشحالی گفت :
gaoler ، با همسر خود را ترک کردند.
"چگونه بسیاری دیگر!"
همسر gaoler است ، که بدون ارائه
پاسخ به این سوال ، صرفا پاسخ داد :
"یکی باید صبر ، که عزیز من!"
سه turnkeys که وارد پاسخ به
بل او زنگ زد ، تکرار احساسات ، و
ارسال ، گفت : "برای عشق به آزادی ؛" که
صدا که در جایی مانند نامناسب
نتیجه گیری.
زندان از لا نیروی زندان غم انگیز بود ،
تاریک و کثیف ، و با بوی وحشتناک
از خواب لکه دار کردن در آن است.
فوق العاده چه زود طعم نا مطلوب
از خواب زندانی ، آشکار می شود در
همه از جمله مکان هایی که بیمار برای مراقبت!
"در نهان ، بیش از حد ،" بیدارم gaoler ،
به دنبال در مقاله نوشته شده است.
"همانطور که اگر من در حال حاضر نمی کامل به ترکیدن!"
او مقاله ای در یک فایل گیر ، در بد
طنز ، و چارلز Darnay انتظار او
لذت بیشتری را برای نیم ساعت :
گاهی اوقات ، pacing پس وپیش در قوی
قوسی اتاق : گاهی اوقات ، استراحت در یک سنگ
زین : در هر صورت بازداشت می شود
حک بر روی حافظه از رئیس و
زیر دستان خود.
"بیا!" گفت : رئیس ، در طول گرفتن
کلید های خود را ، "با من بیا ، مهاجر".
گرگ و میش از طریق زندان ملال انگیز ، جدید خود را
اتهام او را با راهرو و همراه
راه پله ، بسیاری از درها و قفل clanging
پشت سر آنها ، تا زمانی که به بزرگ آمد ،
پایین ، اتاق طاقی ، شلوغ با
زندانیان از هر دو جنس.
زنان در یک میز بلند نشسته بودند ،
خواندن و نوشتن ، بافندگی ، خیاطی ، و
embroidering ؛ مرد بودند ، که اغلب
ایستاده قسمت پشت صندلی خود را ، یا
طولانی بالا و پایین اتاق.
در ارتباط غریزی از زندانیان
با جرم و جنایت شرم آور و ننگ ، جدید
اینده عقب کشیدم از این شرکت می باشد.
اما عدم واقعیت crowning از طولانی او
سواری غیر واقعی ، بود ، خود را همه در یک بار افزایش
او را دریافت ، با هر پالایش
شیوه ای شناخته شده آن زمان ، و با تمام
جذاب graces و courtesies از زندگی است.
بنابراین عجیب تیره و ابر آلود شد این اصلاحات
توسط منش زندان و تاریک شده ، تا
طیفی بود که در تبدیل شدن به
کثافت کاری نامناسب و بدبختی را از طریق
که آنها دیده می شد ، که چارلز Darnay
به نظر می رسید در یک شرکت از مرده ایستاده اند.
ارواح تمام!
شبح زیبایی ، شبح
stateliness ، شبح از ظرافت ،
روح غرور و افتخار ، روح از بیهودگی ،
شبح شوخ طبعی ، روح جوانان ، شبح
از سن ، همه در انتظار اخراج خود را از
ساحل متروک ، همه او را چشم روشن
که با مرگ آنها تا به حال تغییر بود
فوت در آینده وجود دارد.
این حرکت او را زده.
gaoler ایستاده در کنار او ، و
gaolers دیگر در مورد حرکت ، که می توانست
به اندازه کافی به عنوان به ظاهر در شده است
ورزش عادی از وظایف خود عمل کنند ،
نگاه کرد به طوری extravagantly درشت تضاد
با sorrowing مادران و شکوفه
دختر بودند که وجود دارد -- با
apparitions از عشوه گر ، جوان
زیبایی و ظرافت زن بالغ
تربیت -- که برگردان از تمام تجربه
و احتمال که صحنه سایه
ارائه شده است ، به تمام تلاش خود را به اوج بود.
مطمئنا ، همه ارواح.
مطمئنا ، برخی از غیر واقعی طولانی سوار پیشرفت
از بیماری است که او را به این آورده بود
سایه های غم انگیز!
"به نام اصحاب مونتاژ در
بد شانسی ، گفت : "نجیب زاده از مودب
ظاهر و آدرس ، در آینده رو به جلو ، "من
که افتخار دادن به شما خوش آمد به لا
زور ، و از condoling با شما در
فاجعه است که شما در میان ما به ارمغان آورد.
ممکن است آن را به زودی پایان خوش و خرم!
این امر می تواند جسارت در جاهای دیگر ، اما
آن است تا در اینجا ذکر نشده ، برای پرسیدن نام و
وضعیت؟ "
چارلز Darnay خود roused ، و به
اطلاعات مورد نیاز در کلمات به عنوان مناسب
به عنوان او می تواند پیدا کنید.
"اما من امیدوارم ، گفت :" آقا ، زیر
gaoler رئیس با چشمان او ، که نقل مکان کرد
در اتاق ، "که شما در نمی
مخفی؟ "
"من معنی را درک کند
مدت است ، اما من آنها را شنیده بگویید. "
"آه ، چه حیف!
ما بسیار از آن پشیمانی!
اما شجاعت را ؛ تعدادی از اعضای ما
جامعه را در نهان ، شده است در اول ، و
آن به طول انجامید اما زمان کوتاه است. "
بعد از آن او افزود : بالا بردن صدای او را ، "من اندوهگین میشوم
برای اطلاع رسانی به جامعه -- در نهان "# :.
بود زمزمه ترحم وجود دارد به عنوان
چارلز Darnay عبور از اتاق به رنده شده
درب که در آن gaoler او انتظار ، و بسیاری از
صدای -- در میان آن ، نرم و
صدای مهربان از زنان شد
آشکار -- به او داد و آرزوهای خوب
تشویق.
او در درب رنده شده تبدیل شده است ، به ارائه
با تشکر از قلب او ، آن را تحت بسته
دست gaoler است ؛ و apparitions از میان رفت
از چشم او را برای همیشه.
چوگان باز در راه پله سنگ ،
که منجر به بالا.
وقتی که آنها به حال مراحل صعود چهل (
زندانی از نیم ساعت در حال حاضر شمارش
آنها) ، gaoler درب باز کم سیاه و سفید ،
و آنها را به سلول انفرادی منتقل می شود.
این برخورد سرد و مرطوب است ، اما تیره نمی شد.
"مال شما ، گفت :" gaoler.
"چرا من محدود تنها باشم؟"
"چگونه می توانم من می دانم!"
"من می توانم قلم ، جوهر و کاغذ؟ خرید"
"چنین سفارشات من نیست.
شما می توانید تعداد بازدید ، و پس از آن میتوانید بپرسید.
در حال حاضر ، شما ممکن است مواد غذایی خود را ، خرید و
نه چیزی بیشتر. "
بودند در سلول ، صندلی ، میز وجود دارد ،
نی و تشک.
به عنوان gaoler ساخته بازرسی کلی
این اشیا ، و چهار دیوار ،
قبل از بیرون رفتن ، سرگردان فانتزی
سرگردان از طریق ذهن زندانی
با تکیه بر دیواره مقابل به او ،
که این gaoler شد تا unwholesomely
پف کرده ، هر دو در صورت و شخص ، به عنوان
شبیه مردی که غرق شده بود و
پر از آب است.
وقتی gaoler رفته بود ، او در فکر
همان سرگردان راه ، "در حال حاضر هستم من سمت چپ ، به عنوان اگر من
مرده بودند. "
توقف پس از آن ، به نگاه کردن در
تشک ، او را از آن را با یک بیمار تبدیل
احساس ، و فکر کردم ، "و در اینجا در این
خزیدن موجودات اولین شرط است
از بدن پس از مرگ. "
"پنج paces توسط چهار و نیم ، پنج paces
چهار و نیم ، پنج paces توسط چهار و
نیم. "
زندانی پس وپیش در سلول اش راه می رفت ،
شمارش اندازه گیری آن ، و سر و صدا از
شهرستان مانند درام خفه با به وجود آمد
تورم وحشی از صدای افزوده شده به آنها.
"او ساخته کفش ، کفش های او ساخته شده ، او ساخته شده
کفش. "
زندانی شمارش دوباره اندازه گیری ،
ء و سریع تر ، به منظور جلب ذهن خود را با او
که از تکرار دوم.
"ارواح که از میان رفت وقتی دریچه
بسته شده است.
یکی در میان آنها ، ظاهر بوده است
یک خانم در لباس پوشیدن و سیاه و سفید ، علاقه شدید به چیزی بود که در
دارای منفذ کردن از پنجره ، و او تا به حال
نور درخشان بر موهای طلایی او ، و او
شبیه * * * * * * * * اجازه بدهید به ما در دوباره سوار شدن ،
برای خاطر خدا ، از طریق روشن
روستاها با مردم بیدار!
* * * * * * * * او ساخته کفش ، کفش های او ساخته شده است ، او
کفش ساخته شده است.
* * * * * * * * پنج paces توسط چهار و نیم. "
با یادداشت هایی حول و نورد به سمت بالا
از اعماق ذهن او ، زندانی
قدم سریع تر و سریعتر ، obstinately
شمارش و شمارش و سر و صدا از
شهرستان تغییر تا این حد -- که هنوز
نورد در مثل طبل خفه ، اما با
ناله از صدای او می دانست که ، در تورم
گل رز که به فراتر از آنها.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها لینک دائم زیرنویسها انگلیسی زبان خارجی ترجمه ترجمه