Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل چهاردهم قسمت 2 آزادی
میریام shuddered. او او را جلب کرد به او و او را تحت فشار به او
در اغوش حمل کردن او را بوسید و او را بوسید. او را مشاهده کنید ، اما شکنجه بوده است.
او می تواند از عذاب او را بوسه نیست.
که به تنهایی و جدای باقی ماند. چهره اش ، او بوسید و roused خون او ،
در حالی که روح خود را از هم جدا نوشتن بود با عذاب مرگ.
و او را بوسید و انگشتی جسد او را ، تا در آخر ، احساس او دیوانه است ، او
رو دور از او. این چیزی بود که او می خواست نه تنها پس از آن -- و نه
است.
و او فکر او را ساکت بود و انجام او خوب است.
دسامبر آمد ، و برخی از برف است. او در خانه می ماند در حالی که در حال حاضر است.
آنها می توانستند یک پرستار را ندارند.
آنی آمد پس از مادرش نگاه ؛ پرستار بخش یا ناحیه قلمرو کشیش کلیسا ، و آنها را دوست داشت ، در آمد
صبح و شب. پل مشترک پرستاری با آنی است.
اغلب ، در بعد از ظهر ، هنگامی که دوستان در آشپزخانه را با آنها بودند ، همه آنها خندید
با هم و با خنده به لرزه در آورد. این واکنش بود.
پل تا خنده دار بود ، آنی به طوری عجیب و جالب بود.
کل حزب خندید تا آنها گریه ، در تلاش به زانو در آوردن صدا.
خانم مورل ، دروغ گفتن به تنهایی در تاریکی آنها را شنیده است ، و در میان تلخی او بود
احساس امداد.
سپس پل طبقه بالا را بروید کمرویی ، guiltily ، برای دیدن اگر او شنیده بود.
"باید من به شما برخی از شیر به من بدهید؟" او پرسید. "کمی" او در پاسخ plaintively.
و او مقداری آب با آن قرار داده ، به طوری که آن را باید او را تغذیه.
با این حال او دوست داشت او را از زندگی خود را. او morphia هر شب ، و قلب او
رو هوس پرست.
آنی در کنار او خوابیده است. پل را در صبح زود ، زمانی که
خواهر او. مادر او به هدر رفته بود و تقریبا دارای رنگ خاکستری در
صبح با morphia.
تیره تر و تیره تر رشد چشم او ، تمام دانش آموز ، با شکنجه است.
در صبح ، خستگی و درد بیش از حد به خرس.
با این حال او نمی تواند -- نمی -- بلند تر ، و یا حتی شکایت بسیار.
"شما خواب کمی بعد از صبح امروز ، یک کمی ،" او را به او می گویند.
"آیا من؟" او ، با خستگی اخمو پاسخ.
"بله ، آن را نزدیک به هشت ساعت" او ایستاده به دنبال از پنجره.
کل کشور عملا آغاز نشده و رنگ پریده زیر برف بود.
سپس او احساس نبض او. شد سکته مغزی قوی و یکی ضعیف وجود دارد ،
مانند صدا و پژواک آن.
که قرار بود برای دلالت کردن بر پایان. او اجازه به مچ دست خود احساس او ، و دانستن آنچه که او
می خواستم. گاهی اوقات آنها را در چشم های هم نگاه کرد.
سپس آنها تقریبا به نظر می رسید به توافق است.
این تقریبا به عنوان اگر او موافقت خود را برای مرد نیز است.
اما او رضایت نیست به مرگ ، او را نه.
بدن او به یک قطعه از خاکستر هدر رفته بود. چشم او تاریک و پر از شکنجه بودند.
"آیا می توانید به او چیزی است که برای پایان دادن به آن؟" او را به دکتر در آخرین پرسید.
اما دکتر سرش را تکان داد. "او نمی تواند روز گذشته بسیاری در حال حاضر ، آقای مورل"
او گفت.
پل رفت داخل خانه. "من می توانید آن را تحمل نمی کند بسیار دیگر ، ما باید کلیه
دیوانه گفت : "آنی. این دو نشست به صبحانه.
آنی گفت : "برو و نشستن با او در حالی که ما صبحانه ، مینی ،".
اما دختر وحشت زده بود. پل رفت و از طریق کشور ، از طریق
جنگل ، بیش از برف است.
نشانه های خرگوش و پرندگان در برف سفید او را دیدم.
او سرگردان مایل و مایل است. غروب قرمز دودی آمد به آهستگی
دردناکی ، طولانی است.
او فکر کرد که او را مرد آن روز. خر وجود دارد که به او بیش از
برف با لبه چوب ، قرار داده و سر خود را به او ، و با او راه می رفت
در کنار.
او اسلحه خود را دور گردن خر قرار داده ، و گونه های خود را در مقابل گوش خود را نوازش.
مادر او ، ساکت و آروم ، هنوز زنده بود ، با دهان سخت او گریبانگیر ظالمانه ، چشم خود را از
شکنجه تاریک تنها زندگی می کنند.
این نزدیک شدن کریسمس و برف وجود دارد.
آنی و او احساس که اگر آنها می تواند نه بیشتر.
هنوز چشمان تیره او زنده بود.
مورل ، سکوت و وحشت زده ، خود را محو.
گاهی اوقات او را به اتاق بیمار بروید و نگاهی به او.
سپس از او حمایت کرده ، سر در گم.
او نگه داشته او را در زندگی نگه هنوز. معدنچیان در اعتصاب بوده است ، و
دو هفته و یا تا قبل از کریسمس بازگشت.
مینی طبقه بالا با تغذیه فنجان رفت.
این دو روز پس از مردان وارد شده بود "مردان بوده است گفت : دست خود را
درد ، مینی؟ "او ، در ضعف ، صدای گله مند است که نمی خواست منصرف شوید. پرسید :
مینی ایستاده بود شگفت زده کرد.
"نه من ، خانم مورل می دانیم ،" او جواب داد.
"اما من شرط آنها هستند درد ، گفت :« زن در حال مرگ ، او سر خود را با یک نقل مکان کرد
آه از خستگی.
"اما در هر صورت ، خواهید بود چیزی است که به خرید در این هفته وجود دارد."
نه چیزی که لغزش او اجازه دهید.
"چیز گودال پدر شما می خواهید به خوبی پخش ، آنی ،" او گفت ، هنگامی که مرد بودند
بازگشت به کار. "آیا شما نمی زحمت در مورد آن ، عزیز من ،
گفت : آنی.
یک شب آنی و پل بودند به تنهایی. پرستار بود طبقه بالا.
"او خواهید بیش از کریسمس زندگی می کنند ، گفت :" آنی. آنها هر دو پر از وحشت.
گفت : "او نیست ،" او در پاسخ ظالمانه است.
"من s'll morphia او را" "که؟" گفت : آنی.
"که از شفیلد ، گفت :" پل. "AY -- انجام گفت :" آنی.
روز بعد او در اتاق خواب نقاشی بود.
او به نظر می رسید به خواب. او پا در عقب و جلو در آرام
نقاشی او است.
ناگهان صدای کوچک خود را wailed : "آیا در مورد ، پل راه رفتن نیست."
او دور نگاه. چشم او ، مانند حباب تاریک در صورت خود ،
به دنبال او بودند.
"نه ، عزیز من ،" او گفت : به آرامی. یکی دیگر از فیبر به نظر می رسید در دل خود ضربه محکم و ناگهانی.
آن شب او همه قرص morphia آنجا بودند ، و در زمان آنها را طبقه پایین.
دقت او آنها را به پودر خرد است.
"چه کار می کنید؟ گفت :" آنی. "من s'll' EM در شیر شب او قرار داده است. "
سپس هر دو آنها با هم مانند دو کودکان توطئه خندید.
در بالای تمام وحشت خود را flicked این سلامت عقل کمی است.
پرستار نمی آمد آن شب برای حل و فصل خانم مورل پایین.
پل با شیر گرم در یک فنجان تغذیه رفت.
ساعت نه بود.
او در بستر پرورش داده بود ، و او فنجان تغذیه را بین لب های او قرار داده که او را
فوت کرده اند برای نجات از هر گونه صدمه دیده است.
او یک جرعه گرفت ، و سپس با قرار دادن فواره زدن اب دور از فنجان و او با تاریک او را نگاه کرد ،
تعجب چشم. او به او نگاه کرد.
: : «آه ، آن را تلخ ، پل!" او گفت ، و کمی ادا و اصول.
او گفت : : "اتمام حجت پیش نویس خواب جدید دکتر به من داد برای شما" است.
"او فکر کرد که آن را در چنین حالت در صبح را ترک کنند."
"و من امیدوارم که آن را ،" او مثل یک کودک گفت.
او نوشیدند بیشتر از شیر است.
"اما نفرت انگیز!" او گفت. او انگشتان نحیف او بیش از فنجان را دیدم ، او را
لب گیری یک حرکت کوچک است. او گفت : "من می دانم -- من آن را طعم".
"اما من به شما برخی از شیر تمیز می دهد پس از آن."
او گفت : "من فکر می کنم تا ،" و او با پیش نویس رفت.
او مطیع او را مانند یک کودک بود.
او تعجب اگر او می دانست. او را دیدم فقیر تلف گلو او را در حال حرکت او به عنوان
نوشید به سختی. سپس او به طبقه پایین شیر بیشتر زد.
دانه ها در ته فنجان وجود دارد.
"او آن را به حال؟" زمزمه آنی. "بله -- و او گفت : آن تلخ بود."
"اوه!" خندید آنی ، قرار دادن او را زیر لب بین دندان های او.
و من به او گفت آن را یک پیش نویس جدید بود. از کجا که شیر؟ "
آنها هر دو رفتند طبقه بالا.
: : "من تعجب می کنم که چرا پرستار نیامدند تا حل و فصل کردن؟" شکایت مادر ، مانند
کودک ، wistfully. "او گفت که او با رفتن به کنسرت ، من
عشق ، پاسخ داد : "آنی.
"آیا او" آنها سکوت یک دقیقه.
خانم مورل gulped شیر کمی تمیز است. "آنی ، که پیش نویس زشت بود!" او گفت :
plaintively.
"در آن ، عشق من؟ خوب ، ذهن هرگز. "
مادر دوباره با خستگی آهی کشید. نبض او بسیار نامنظم است.
آنی گفت : ":" ایالات متحده آمریکا شما حل و فصل کردن.
"شاید پرستار خواهد شد تا اواخر" "AY ، گفت :" مادر -- "سعی کنید".
آنها تبدیل لباس. پل دیدم مادر خود را مثل یک دختر فر
در جامه فلانل یا پشمی لباس خواب او.
به سرعت آنها یکی از نیمی از تخت ساخته شده ، نقل مکان کرد او را ، از سوی دیگر ، صاف او
پیژامه بیش از پاهای کوچک او ، و تحت پوشش او را تا.
"، وجود دارد گفت :« پل ، stroking او آرام است.
»وجود ندارد -- در حال حاضر شما خواب" "بله ،" او گفت.
"من فکر نمی کنم شما می توانید از رختخواب تا بخوبی انجام ،" او اضافه کرد ، تقریبا پر زرق و برق.
سپس او فر ، با گونه خود را در دست خود ، سر خود را بین او snugged
شانه ها. پل قرار موی بافته نازک طولانی از موهای خاکستری
بیش از شانه اش و او را بوسید.
"شما خواب ، عشق من ،" او گفت. "بله ، او پاسخ داد :" trustfully.
"خوب شب." آنها را نور ، و آن را هنوز.
مورل در رختخواب بود.
پرستار نمی آمد. آنی و پل آمدند به او نگاه کنید و در حدود
یازده. او به نظر می رسید به خواب به طور معمول پس از
پیش نویس او.
دهان او کمی باز آمده بود. "باید بنشینند؟ گفت :" پل.
"من s'll با او دروغ که من همیشه انجام دهید ، گفت :" آنی.
"او ممکن است از خواب بیدار."
"کلیه حقوق. و من تماس بگیرید اگر شما هر گونه اختلاف است. "
"بله".
آنها قبل از آتش سوزی اتاق خواب lingered ، احساس شب بزرگ و سیاه و سفید و برفی
در خارج ، دو selves خود را تنها در جهان است.
در گذشته او را به اتاق بعدی رفتند و به رختخواب رفت.
او خواب تقریبا بلافاصله ، اما بیداری در هر حال حاضر و دوباره نگه داشته است.
سپس او رفت و صدا در خواب.
او بیدار است آنی آغاز زمزمه ، پل ، پل! "
او خواهر خود را در لباس خواب سفید او را دیدم ، با موی بافته خود را طولانی از مو پایین پشت ،
در تاریکی ایستاده است.
"بله؟" او زمزمه ، نشسته است. "بیایید و نگاهی به او."
او از رختخواب خارج شده است. جوانه از گاز ، سوزش در بیماران بود
اتاق.
مادر او را با گونه خود را در دست خود را دراز و فر کردن او به خواب رفته بود.
اما دهانش باز کاهش یافته بود ، و او را با تنفس خشن و بزرگ ، تنفس ، مانند
خروپف کردن ، و فواصل طولانی بین.
"او خواهد!" او زمزمه.
"بله ، گفت :" آنی. چه مدت است که او مانند آن بوده است؟ "
"من فقط بیدار شد." آنی نشسته اند به پانسمان ، لباس شب ، پل
خود را در یک پتوی قهوه ای پیچیده می شود.
ساعت سه بود. او mended آتش است.
سپس از هر دو نشسته بود و منتظر. بزرگ ، خرخر نفس گرفته بود -- برگزار شد
چندی -- سپس با توجه به عقب است.
فضا وجود دارد -- یک فضای بلند. سپس آنها آغاز شده است.
بزرگ ، خرخر نفس دوباره گرفته شد. او خم را تعطیل و نگاه او.
"آیا این افتضاح! زمزمه :" آنی.
او راننده سرشونو تکون دادن. آنها نشست دوباره بی اراده.
باز هم آمد بزرگ ، خرخر نفس. باز هم به آنها آویزان معلق است.
باز هم آن را به عقب داده شده بود ، بلند و خشن است.
صدا ، نامنظم در فواصل گسترده ، صدا از طریق خانه.
مورل ، در اتاق خود ، خواب. پل و آنی شنبه دولا ، نشسته اند ،
حرکت.
صدای خروپف بزرگ شروع دوباره -- مکث دردناک وجود دارد در حالی که نفس بود
برگزار شد -- به عقب آمد نفس rasping. دقیقه پس از دقیقه به تصویب رساند.
پل نگاه او ، خم شدن کم بیش از او.
او گفت : "او ممکن است شبیه به این گذشته ،". آنها هر دو سکوت.
او از پنجره نگاه کرد ، و می تواند به کمرنگ تشخیص برف در باغ.
"شما به رختخواب بروید ،" او به آنی گفت. "من بنشیند."
"نه" او گفت ، "من با شما متوقف شود."
"من ترجیح می دهم شما انجام ، و نه" او گفت. در گذشته آنی از اتاق رخنه کرد ، و او
تنها می شد. او خود را در پتو قهوه ای خود را در آغوش گرفته ،
دولا در مقابل مادرش ، تماشای.
او نگاه وحشتناک ، با فک پایین افتاده عقب.
او تماشا می کنند. گاهی اوقات به او فکر نفس بزرگ
شروع هرگز دوباره.
او می تواند آن را تحمل نمی کند -- انتظار. سپس به طور ناگهانی ، تکان دهنده او ، آمد
بزرگ صدای خشن. او mended آتش سوزی دوباره ، noiselessly.
او مختل نمی شود.
دقیقه رفت. شب بود ، نفس نفس.
هر بار صدا آمد به او احساس او را به زور گرفتن آن ، تا در تاریخ و زمان آخرین او نمی تواند احساس
بسیار.
پدر او. پل شنیده معدنچی رسم جوراب خود را
در ، خمیازه کشیدن است. سپس مورل ، در پیراهن و جوراب ساق بلند ،
وارد شده باشد.
"صدا در نیاوردن! گفت :" پل. مورل ایستادند تماشا.
سپس او در پسرش نگاه کرد ، بی اراده ، و در وحشت است.
بود من بهتر است جلوی یک whoam؟ "او زمزمه.
"نه. رفتن به محل کار. او خواهیم از طریق به - فردا تاریخ و زمان آخرین. "
"من فکر نمی کنم." "بله.
رفتن به محل کار. "
معدنچی به او نگاه دوباره ، در ترس ، و اطاعت از اتاق رفت.
پل شاهد نوار garters خود را با نوسانی در مقابل پاهای او.
پس از دیگری پل نیم ساعت رفتم طبقه پایین و نوشید یک فنجان چای ، و سپس
بازگشته است. مورل ، لباس برای گودال ، به طبقه بالا آمد
دوباره.
"من برای رفتن؟" او گفت. "بله".
و در چند دقیقه پل شنیده گام های سنگین پدر را بیش از thudding
deadening برف.
معدنچیان نامیده می شود در خیابان ها به عنوان آنها در باندهای tramped به کار است.
وحشتناک ، تنفس بلند کشیده همچنان - - پارااسترنال -- پارااسترنال -- واقع در دبی سرشار و پس از آن یک مکث طولانی --
پس از آن -- AH - hhhh ، ثبت نام کنید! به عنوان آن می آمد.
دور بر برف صدا *** از نشانه.
یکی پس از دیگری آنها جمعیت و رونق گرفت ، برخی از کوچک و دور ، برخی از نزدیک ،
دمنده های از collieries و آثار دیگر.
سپس سکوت وجود دارد.
او mended آتش است. تنفس بزرگ سکوت را شکست -- او
نگاه فقط همین. او قرار کور و peered خارج.
هنوز تاریک بود.
شاید بود که اثر خفیفی از رنگ سبکتر وجود دارد. شاید برف بود bluer.
او خود جلب کرد تا نابینایان و لباس کردم. سپس ، مرتعش ، او براندی از نوشیدند
بطری بر ایستاده شستشو.
برف در حال رشد بود آبی. او شنیده سبد خرید clanking پایین خیابان.
بله ، هفت ساعت شد ، و آن آمدن نور کمی است.
او شنیده ام برخی از مردم خواستار است.
جهان بود از خواب بیدار شدن. خاکستری ، سپیده دم مرگ چشم گیری راه یافته بیش از برف است.
بله ، او می تواند خانه ها را ببینید. او از این گاز دارد.
بسیار تاریک به نظر می رسید.
تنفس آمد ، اما او تقریبا به آن استفاده می شود.
او می توانست او را ببینید. او فقط همین بود.
او تعجب اگر او لباس های سنگین در بالا از او آن را متوقف خواهد کرد انباشت اشیاء بدست آمده است.
او به او نگاه کرد. که بود او -- او نه کمی.
اگر او پتو و کت های سنگین را در او انباشت اشیاء بدست آمده --
ناگهان درب باز شود ، و آنی وارد شده است.
او در او نگاه questioningly.
"فقط در همین حال ،" او گفت : با آرامش. آنها با هم زمزمه یک دقیقه ، و سپس او
رفتم طبقه پایین برای گرفتن صبحانه است. بیست تا هشت بود.
به زودی آنی پایین آمد.
"آیا این افتضاح! آیا او نگاه افتضاح نیست! "او زمزمه ،
ژولیده با وحشت. او راننده سرشونو تکون دادن.
"اگر او می خواهم که به نظر می رسد! گفت :" آنی.
او گفت : "برخی از چای بنوشید". آنها به طبقه بالا رفت و دوباره.
به زودی همسایه آمد با پرسش وحشت زده خود را :
"او چگونه است؟"
آن را بر روی همان رفت. او با گونه او را در دست خود را دراز او
دهان باز افتاده ، و بزرگ ، snores ژیان آمدند و رفتند.
در ده ساعت پرستار آمد.
او نگاه عجیب و درهم و برهم است. "پرستار ،" گریه پل ، "او آخرین خواهید مثل این
به مدت چند روز؟ "او می تواند ، نه آقای مورل ، گفت : پرستار است.
"او می تواند."
سکوت وجود دارد. "آیا این وحشتناک نیست!" wailed پرستار.
"چه کسی می توانست فکر او می تواند آن ایستاده؟ صفحه Go down در حال حاضر ، آقای مورل ، پایین رفتن. "
در گذشته ، در حدود یازده ساعت ، رفت طبقه پایین و نشست در همسایه
خانه. آنی بود طبقه پایین نیز.
پرستار و آرتور طبقه بالا بودند.
پل با سر خود را در دست او نشسته است. ناگهان آنی آمد به پرواز در سراسر حیاط
گریه ، نیمی دیوانه : "پل -- پل -- او رفته"
در یک ثانیه او را در خانه خود و طبقه بالا خود را بود.
او فر دراز و هنوز هم ، با چهره او را در دست او ، و پرستار بود پاک او
دهان.
آنها همه ایستاده بود. او kneeled پایین ، قرار داده و چهره خود را به مال انزن
و اسلحه خود او را دور : "عشق من -- عشق من -- آه ، عشق من!" او
زمزمه دوباره و دوباره.
"عشق من -- اوه ، عشق من" بعد از آن او شنیده پرستار پشت سر او ، گریه ،
گفت : "او بهتر است ، آقای مورل ، او بهتر است."
هنگامی که او در زمان چهره اش را از گرم ، مادر او مرده او راست رفتم طبقه پایین و
شروع به رنگ سیاه چکمه های او. یک معامله خوب انجام دهید ، نامه به
نوشتن ، و به همین ترتیب.
دکتر آمد و نگاه به او ، و آهی کشید.
AY -- چیز فقیر "او گفت ، پس از آن تبدیل به دور است.
"خب ، در عمل جراحی حدود شش برای دریافت گواهی تماس بگیرید."
پدر خانه را از کار در حدود چهار ساعت آمد.
او در سکوت به خانه کشیده و نشستم.
مینی سرو شام خود را به او بدهد. خسته است ، او اسلحه های سیاه و سفید خود را بر روی میز گذاشته است.
شلغم مرد سوئدی ، برای صرف شام به او ، که او را دوست وجود دارد.
پل تعجب اگر او می دانست. برخی از آن زمان بود ، و کسی که صحبت کرد.
در گذشته پسر گفت :
"شما متوجه پرده پایین؟" مورل نگاه کردن.
نه ، "او گفت. "چرا -- او رفته؟"
"بله".
"هنگامی که واژ؟" "حدود دوازده صبح امروز است."
"H'm! معدنچی هنوز هم برای یک لحظه نشسته ، و سپس
شروع به شام او.
این بود که اگر چیزی اتفاق افتاده بود. او شلغم خود را در سکوت خوردند.
پس از آن او را شسته و رفت طبقه بالا به لباس است.
درب اتاق خود را بسته بود.
"آیا شما دیده می شود او را؟ آنی پرسید :" از او هنگامی که او آمد پایین.
نه ، "او گفت. کمی در حالی که رفت.
آنی رفت ، و پل به نام مقاطعه کار کفن ودفن ، روحانی ، پزشک ،
ثبت. این یک کسب و کار طولانی شد.
او در نزدیک به هشت ساعت.
مقاطعه کار کفن ودفن بود به زودی به تابوت اندازه گیری است.
خانه خالی به جز برای او بود. او در زمان یک شمع و به طبقه بالا رفت.
اتاق سرد بود ، که گرم برای مدتی چنین طولانی شده بود.
گل ، بطری ، بشقاب ، تمام بستر بیمار اتاق دور گرفته شده. همه چیز بود خشن
و تند و تلخ.
او روی تخت بزرگ دراز ، رفت و برگشت ورق از پا مطرح شده بود مانند پاک
منحنی برف ، تا ساکت است. او مانند قبل از ازدواج خواب دراز.
با شمع خود را در دست داشت ، او بیش از او خم.
او مانند یک دختر به خواب و رویای عشق او نهاده شده است.
دهان کمی باز بود که اگر تعجب از درد و رنج ، اما چهره او جوان بود ،
پیشانی خود را روشن و سفید به عنوان اگر زندگی حال را لمس هرگز.
او دوباره در ابرو نگاه ، در ، بینی کوچک و یک کمی با مسرت و خوشی در یک طرف.
او جوان بود دوباره.
فقط مو آن را به عنوان قوسی به زیبایی از معابد او را با نقره مخلوط شد ، و
دو plaits ساده است که بر روی شانه های او غیر روحانی از نقره ملیله دوزی بودند و
قهوه ای است.
او را از خواب بیدار. او را از پلک خود را بالا ببرد.
او با او بود هنوز. او خم شد و بوسید او را عاشقانه.
اما سردی در مقابل دهان او وجود دارد.
او لب خود را با وحشت بیتی. با نگاه کردن به او ، او احساس کرد که می تواند هرگز ،
چه هرگز او برود. نه!
او مو از معابد او را نوازش.
این ، بیش از حد سرد بود. او دهان به طوری گنگ و تعجب در
صدمه دیده است. سپس او را روی زمین دولا ، زمزمه
به او :
"مادر ، مادر!" او هنوز هم با او بود که undertakers
آمد ، مردان جوان که با او به مدرسه بوده است.
آنها او را لمس reverently ، و در آرام ، مد کار عملی است.
آنها به او به نظر نمی آید. او را تماشا حسد.
او و آنی او را بشدت نگهبانی.
آنها را نمی خواهد اجازه کسی به او ، و همسایگان جرم شد.
پس از یک در حالی که پل از خانه بیرون رفت ، و کارت های دوستان بازی کرد.
نیمه شب بود که او رو به عقب.
پدر او از نیمکت او وارد ، گفت : در راه محزون گل رز :
"من فکر می کردم THA' واژ 'ایید niver' ، LAD "" من فکر نمی کنم شما می خواهم بنشیند ، گفت : "پل.
پدر او نگاه بی کس است.
مورل مرد بدون ترس شده بود -- به سادگی هیچ چیز او را وحشت زده است.
پل متوجه شدم با یک شروع است که او برای رفتن به رختخواب هراس شده بود ، به تنهایی در خانه
با مرده اش.
او متاسفم. "من را فراموش کرده شما به تنهایی می شود ، پدر ،" او گفت.
"دوست می خواهید به غذا خوردن owt است؟ پرسید :" مورل. "نه."
"Sithee -- من تو شیر داغ O قطره" ساخته شده است.
آن را پایین تو آن را به اندازه کافی برای owt سرد است ".
پل آن را نوشیدند. بعد از مدتی مورل رفت به رختخواب.
او گذشته از درب بسته عجولانه ، و سمت چپ درب خود را باز کردن.
به زودی پسر آمد طبقه بالا نیز است. او در رفت و به بوسه خوب شب او را به عنوان
معمول است.
سرد و تاریک است. او آرزو سوزش آتش او را نگه داشته بود.
او رویای رویای جوانی او. اما او خواهد بود سرد.
"عزیزم!" او زمزمه.
"عزیزم!" و او او را بوسه نیست ، او به خاطر ترس
باید به او سرد و عجیب و غریب است. که به او کاسته او خواب زیبایی است.
او درب او را بسته ملایم ، به او را بیدار ، و به رختخواب رفت.
در صبح مورل احضار شجاعت خود را ، شنوایی طبقه پایین آنی و سرفه پل
در اتاق را در سراسر فرود است.
او درب او گشوده ، و رفت به اتاق تاریک است.
او به شکل سفید uplifted در گرگ و میش را دیدم ، اما او را به او جرأت نمی بینم.
، بیش از حد وحشت داشتن هر یک از دانشکده خود را سر در گم ، او از اتاق خارج شدم
دوباره و او را ترک. او او نگاه هرگز دوباره.
او به حال او را برای ماه ها دیده می شود نیست ، چرا که او تا به حال جرأت را به نگاه است.
و او مانند همسر جوان خود را دوباره نگاه. "آیا شما دیده می شود او را؟"
آنی پرسید : او را به شدت پس از صرف صبحانه است.
بله ، "او گفت. و آیا شما فکر می کنید او به نظر می رسد خوب نیست؟ "
"بله." او از خانه بیرون رفت و به زودی پس از.
و تمام وقت او به نظر می رسید به خزنده کنار به اجتناب از آن است.
پل رفت و از جایی به جای دیگر نقل مکان کرده ، انجام کسب و کار مرگ است.
او کلارا در ناتینگهام ملاقات کرد ، و آنها تا به حال چای با هم در کافه ، هنگامی که آنها
کاملا با نشاط دوباره. بی نهایت از او برطرف شده است برای پیدا کردن او
به آن غم انگیز را ندارد.
بعدها ، زمانی که بستگان شروع برای تشییع جنازه آمده ، امر علنی شد ، و
کودکان انسان اجتماعی تبدیل شد. آنها خود را کنار گذاشته است.
آنها او را در طوفان خشمگین از باران و باد خاک سپرده شد.
خاک رس مرطوب glistened ، تمام گل های سفید خیس شد.
آنی گریبانگیر بازوی خود و به جلو خم شد.
تا کمتر از او شاهد گوشه ای تاریک از تابوت ویلیام است.
جعبه بلوط غرق به طور پیوسته. او رفته است.
باران در قبر ریخت.
این حرکت به سیاه و سفید ، با چتر خود را درخشان ، تبدیل دور.
گورستان زیر باران خیس خوری سرد ترک بود.
پل به خانه رفت و مشغول ساختم خود تهیه مهمانان با نوشیدنی.
پدر او در آشپزخانه با بستگان خانم مورل ، "برتر" مردم نشسته و
گریستم ، و گفت چه خوب دختر او می خواهم ، و چگونه او می خواهم سعی به انجام هر کاری او
می تواند برای او -- همه چیز.
او تمام عمر خود را تلاش برای انجام آنچه او می تواند برای او ، و او می خواهم چیزی به سرزنش
خود را با. او رفته بود ، اما او خود را انجام داده برای
او را.
او چشم خود را با دستمال سفید خود را پاک کرد.
او می خواهم چیزی به سرزنش خود را برای او تکرار می شود.
تمام عمر خود را او می خواهم خود را برای او انجام.
و آن این بود که چگونه او سعی کرد او را عزل کند. او از او هرگز فکر نمی شخصا.
همه چیز عمیق در او که او را تکذیب کرد. پل پدرش نشسته متنفر
sentimentalising بیش از او.
او می دانست که او آن را در خانه عمومی.
برای تراژدی واقعی در مورل در وجود خودش رفت.
گاهی اوقات ، بعد ، او را از خواب بعد از ظهر خود را ، سفید و cowering آمد.
"من مادر تو شده اند رؤیا ،" او در یک صدای کوچک گفت :.
"آیا شما ، پدر؟
هنگامی که من از او رویای آن را همیشه درست مثل او بود وقتی که او به خوبی.
من او را اغلب شوم ، اما آن را کاملا خوب و طبیعی به نظر می رسد ، تا اگر چیزی بود
تغییر می یابد. "
اما مورل در مقابل آتش سوزی در ترور دولا.
هفته گذشت نیمه واقعی ، نه چندان درد ، نه از حد از هر چیزی ، شاید کمی
امدادی ، عمدتا سفید nuit.
پل بی قرار رفت و از جایی به جای دیگر نقل مکان کرده است. برای چند ماه ، از مادرش شده بود
بدتر از آن ، او عشق را به کلارا ساخته نشده است. او بود ، آن را به عنوان گنگ به او ، و نه
دور.
Dawes او را دیدم بسیار گهگاه ، اما این دو می تواند یک اینچ در سراسر بزرگ
فاصله بین آنها. سه تن از آنها شدند شناور رو به جلو است.
Dawes mended بسیار آهسته است.
او در خانه نقاهت در Skegness در کریسمس بود ، نزدیک به دوباره.
پل برای چند روز به کنار دریا رفت. پدرش با آنی در شفیلد.
Dawes آمد به مسافرخانه پل.
وقت خود را در خانه بود. این دو نفر ، بین آنها چنین بزرگ بود
رزرو به یکدیگر وفادار به نظر می رسید. Dawes وابسته مورل در حال حاضر است.
او می دانست که پل و کلارا عملا از هم جدا بود.
دو روز بعد از کریسمس پل بود برای رفتن به عقب به ناتینگهام.
شب قبل از او با Dawes سیگار کشیدن قبل از آتش نشسته است.
"شما می دانید کلارا را برای روز به - فردا؟" او گفت.
مرد دیگر نگاه او.
"بله ، شما به من گفت ،" او جواب. پل باقی مانده از شیشه اش را نوشیدند
را داراست. "من زن مهمانخانه دار گفت : همسر شما بود ،"
او گفت.
"آیا؟" گفت : Dawes ، از بینرفتن است ، اما تقریبا در دیگر خود را ترک
دست. او بلند شده و نه stiffly و رسید برای
شیشه مورل.
او گفت : "اجازه دهید شما را پر کنید". پل شروع به پریدن کرد.
شما نشسته هنوز هم ، "او گفت. اما Dawes ، با دست و نه لرزان ،
ادامه داد : به مخلوط نوشیدنی.
او گفت : "بگو : هنگامی که". "با تشکر از شما" پاسخ داد.
"اما شما هیچ کسب و کار است." "این کار من خوب است ، LAD ، پاسخ داد :" Dawes.
"من شروع به فکر من ، و سپس دوباره راست."
"شما در مورد حق ، شما می دانید." "من ، قطعا من ، گفت :" Dawes ، nodding
به او. "و لن می گوید او می تواند شما را در در
شفیلد ".
Dawes او نگاه دوباره با چشم های تیره که با همه چیز دیگر که موافقت کرد
می گویند ، شاید بازیچه قرار دادن او تحت سلطه است. گفت : پل : "خنده دار" ، "شروع دوباره.
من در بسیاری افتضاحی بزرگتر از شما احساس راحتی کنید. "
"در چه راه ، LAD؟" "من نمی دانم.
نمی دانم.
این که اگر من در یک نوع درهم چاله ، به جای تاریک و دلتنگ کننده بود و هیچ راهی
در هر نقطه "" من می دانم -- من آن را درک کنند. "Dawes گفت ،
nodding.
"اما شما آن را خواهید آمد همه حق است." او سخن گفت caressingly.
پل گفت : "گمان می کنم چنین است ،". Dawes لوله خود را در نا امید کننده زدم
مد.
شما برای خودتان انجام داده است مثل من ، "او گفت.
مورل دیدم مچ دست و دست سفید مرد دیگر در آوردن ساقه لوله
و تق کردن خاکستر ، تا اگر او داده بود.
"چند سالته؟"
پل پرسید. "سی و نه" پاسخ Dawes ، نظر اجمالی در
او را.
آن چشمان قهوه ای ، پر از آگاهی از شکست ، تقریبا برای شفاعت
اطمینان ، برای کسی که برای دوباره ایجاد انسان در خود ، او را گرم ، او را مجموعه ای
تا دوباره شرکت ، مشکل پل.
شما فقط می خواهید در نخست خود ، گفت : "مورل. "شما به نظر نمی آید که اگر در زندگی زیادی رفته بود
از شما است. "چشم قهوه ای از فلش
به طور ناگهانی.
"است ، نه" او گفت. "برو شده است وجود دارد."
پل نگاه کرد و خندید. "ما هر دو مقدار زیادی از زندگی در ما هنوز به
ایجاد چیزهایی پرواز ، "او گفت.
چشم از دو مرد ملاقات کرد. آنها رد و بدل یک نگاه.
پس از استرس شور هر یک در دیگر به رسمیت شناخته ، آنها هر دو نوشیدند آنها
را داراست.
"بله ، begod!" گفت : Dawes ، تنگی نفس است. مکث وجود دارد.
"و من نمی بینیم ، گفت :" پل "به همین دلیل شما نباید در جایی که شما را ترک کردن."
-- گفت : "Dawes ، suggestively.
"بله -- مناسب خانه های قدیمی خود را با هم دوباره" Dawes مخفی می کردند ، چهره اش و سرش را تکان داد.
او گفت : "انجام داده است می تواند ، و با لبخند کنایه آمیز نگاه کرد.
"چرا؟
از آنجا که شما نمی خواهید؟ "" شاید. "
آنها در سکوت دودی. Dawes نشان داد دندان های خود را به عنوان او کمی لوله خود را
مادر می باشد.
"شما منظور شما او را نمی خواهم؟ پرسید :" پل. Dawes در تصویر با خیره
بیان سوزاننده در چهره اش. "من به سختی می دانیم ،" او گفت.
دود در فضا رها نرمی بالا.
پل "، گفت :" من معتقدم که او شما را می خواهد. "آیا؟" پاسخ داد : دیگر ، نرم ،
طنز ، انتزاعی است. "بله.
او به من واقعا هرگز hitched -- شما همیشه وجود دارد در پس زمینه است.
که به همین دلیل او را طلاق می کنید. "
Dawes ادامه داد : در مد طنز خیره به تصویر بیش از
نمای بخاری. که چگونه زنان با من هستند ، گفت : "پل.
"آنها می خواهند من مانند دیوانه است ، اما آنها نمی خواهند که متعلق به من است.
و او به شما تعلق دارد تمام وقت. من می دانستم. "
مرد پیروز در Dawes آمد.
او نشان داد دندان های خود را بیشتر و مجزا. او گفت : "شاید یک احمق بود ،".
مورل "شما احمق بزرگ شد ، گفت :". "اما شاید حتی پس از آن شما بزرگتر بود
احمق ، گفت : "Dawes.
لمس پیروزی و کینه توزی در آن وجود دارد.
"آیا شما فکر می کنید؟ گفت :" پل. آنها برای مدتی سکوت شد.
مورل "در هر حال ، من پاکسازی به فردا ، گفت :".
Dawes پاسخ داد : "من می بینم". سپس آنها هیچ بحث.
غریزه به قتل هر یک از دیگر بازگشته است.
آنها تقریبا اجتناب یکدیگر است. آنها مشترک اتاق خواب همان است.
هنگامی که آنها بازنشسته Dawes انتزاعی به نظر می رسید ، فکر کردن از چیزی.
او در کنار تخت را در پیراهن خود نشسته ، به دنبال در پاهایش.
"آیا شما نمی شدن سرد؟ پرسید :" مورل.
"به من نگاه" را در این پاها ، "پاسخ داد.
"چه با" EM؟ آنها نگاه همه حق است ، پاسخ داد : "پل ، از
تخت او.
"آنها نگاه همه حق است. اما برخی از آب وجود دارد در 'EM رتبهدهی نشده است."
و در مورد آن؟ "" بیایید و نگاه کنید. "
پل با اکراه از رختخواب بیرون می رفت و به در و نه خوش تیپ از پاها نگاه
مرد دیگری که با درخشان ، مو طلا تیره پوشیده شده بود.
"در اینجا نگاه کنید ، گفت : Dawes ، با اشاره به ساق پا خود را.
"نگاهی به آب تحت اینجا." "کجا؟ گفت :" پل.
مرد در ، راهنمایی او انگشت فشرده شده است.
آنها فرورفتگی کمی است که به آرامی تا پر.
پل "، گفت :" هیچ چیز. شما احساس می کنید ، گفت : "Dawes.
پل سعی کردم با انگشت خود.
این فرورفتگی کمی است. "H'm!" او گفت.
"فاسد است ، نه؟ گفت :" Dawes. "چرا؟
این چیزی است بسیار است. "
"شما در بسیاری از انسان را با آب در پاها نیست."
"من نمی توانم آن را می سازد هر گونه تفاوت ، گفت :" مورل.
من قفسه سینه ضعیف است. "
او را به بستر خود را بازگشت. "گمان می کنم بقیه از من همه حق است ،"
Dawes گفت ، و او را از نور. در صبح آن باران.
مورل بسته بندی کیسه های خود را.
دریا به رنگ خاکستری و کرک و ملال انگیز بود. او به نظر می رسید به خود قطع از
طول عمر بیشتر و بیشتر. به او لذت ستمکاران را به انجام آن است.
این دو نفر در ایستگاه بودند.
کلارا از قطار پا و آمد در امتداد بستر های نرم افزاری ، بسیار سیخ شده و بطور سرد
تشکیل شده است. او یک کت بلند و کلاه پشم ونخ راه راه به تن.
هر دو مرد او را برای تسلط بر نفس او متنفر بودم.
پل دست با او در سد را تکان داد. Dawes تکیه در برابر بساط کتابفروشی بود ،
تماشای. پالتو سیاه و سفید او دکمههای تا
چانه به دلیل از باران.
او رنگ پریده ، تقریبا با یک لمس از اشراف در ارامش خود است.
او جلو آمد ، کمی لنگش. "شما باید به دنبال بهتر از این ،" او
"اوه ، من همه حق است." سه در از دست دادن ایستادند.
او نگه داشته این دو نفر مردد در نزدیکی او است. "باید ما رفتن به محل سکونت راست خاموش ،
گفت : پل ، "و یا جایی دیگر؟"
ما نیز ممکن است به خانه ، گفت : "Dawes. پل در خارج از پیاده رو راه می رفت ،
سپس Dawes ، سپس کلارا. آنها ساخته شده گفتگو مودب.
اتاق نشسته مواجه دریا که جزر و مد ، خاکستری و کرک شده ، hissed دور نبوده است.
مورل چرخش بزرگ ARM - صندلی. "بنشینید ، جک ،" او گفت.
من که صندلی را نمی خواهم ، گفت : "Dawes.
"بنشینید!" مورل تکرار.
کلارا در زمان خاموش چیزهایی او را و آنها را بر روی نیمکت گذاشته است.
هوا اندکی از خشم او.
بلند کردن مو خود را با انگشت خود ، او نشست ، و نه دور و تشکیل شده است.
پل زد طبقه پایین به صحبت با زن مهمانخانه دار.
"من فکر می کنم شما سرد است ، گفت :" Dawes به همسرش.
"بیا نزدیکتر به آتش است." "متشکرم ، من کاملا گرم ،" او جواب داد.
او از پنجره در باران و در دریا نگاه کرد.
"هنگامی که می خواهید به عقب؟" او پرسید. "خب ، اتاق ها تا به - فردا گرفته شده ،
بنابراین او می خواهد مرا برای متوقف کردن.
او که به شب "" و سپس شما به فکر رفتن به
شفیلد؟ "" بله ".
"آیا شما مناسب برای شروع به کار؟"
"من قصد دارم شروع می شود." "شما واقعا جای؟"
"بله -- در روز دوشنبه آغاز خواهد شد." "شما متناسب به نظر نمی آید".
"چرا من نه؟"
او دوباره از پنجره نگاه به جای پاسخ دادن به.
و شما مسافرخانه در شفیلد؟ "" بله. "
باز هم او به دور از پنجره نگاه کرد.
پانل همراه با بارش باران جریان تار شد. و از همه شما حق می تواند مدیریت؟ "او پرسید.
"من فکر می کنم تا s'd. من s'll! "
آنها سکوت وقتی که مورل بازگشت.
"من باید توسط چهار بیست ،" او گفت که به او وارد است.
هیچ کس پاسخ داد. "من آرزو می کنم شما می خواهم به چکمه های خود را خاموش کنند ،" او گفت
به کلارا.
او گفت : "جفت There'sa از دمپایی از معدن." "متشکرم".
"آنها خیس نمی کنند." او دمپایی نزدیک پاهای او را با قرار دادن.
او آنها را در سمت چپ وجود دارد.
مورل نشستم. هر دو مرد درمانده به نظر می رسید ، و هر یک از
آنها را به حال یک نگاه و نه شکار است.
اما Dawes در حال حاضر خود را به اجرا درآمد بی سر و صدا ، به نظر می رسید به خود عملکرد ، در حالی که پل به نظر می رسید
به خود پیچ. کلارا فکر او تا به حال دیده اند ، هرگز او را نگاه
آنقدر کوچک و متوسط است.
او به عنوان اگر تلاش خود را به کوچکترین قطب نما ممکن است.
و او به عنوان در مورد ترتیب دادن رفت ، و به عنوان او صحبت شنبه ، به نظر می رسید چیزی نادرست وجود دارد
در مورد او و از لحن.
تماشای رشد او ناشناخته ، او به خودش گفت : نبود ثبات در مورد او وجود دارد.
او خوب در راه او ، پرشور ، و قادر به دادن نوشیدنی های خود را از زندگی خالص
او در یکی خلق و خوی بود.
و اکنون او نگاه محقر و ناچیز است. هیچ چیز پایدار در مورد او وجود دارد.
شوهر او به حال کرامت بیشتر مردانه است. در هر حال او در مورد نسل اینده نه با هر
بادی است.
چیزی محو شونده در مورد مورل وجود دارد ، او فکر کردم ، چیزی تغییر و نادرست است.
او زمینه های مطمئن برای هر زن برای ایستادن روی را هرگز.
او و نه برای کوچک شدن خود را با هم منفور ، در حال کوچکتر شدن است.
شوهرش حداقل مردانه بود ، و زمانی که او بود ، مورد ضرب و شتم قرار داد شوید.
اما این دیگر هرگز خود را مورد ضرب و شتم.
او گرد و گرد ، پرسه زدن ، از کلید های SHIFT کوچکتر.
او منفور است.
و در عین حال او را به جای Dawes تماشا کرده ام ، و به نظر می رسید که اگر سه سرنوشت خود دراز
در دست او است. او برای آن متنفر بودم.
او به نظر می رسید برای درک بهتر در حال حاضر در مورد مردان ، و آنچه آنها می توانند و یا نمی خواهند انجام دهند.
او کمتر از ترس آنها ، مطمئن تر از خودش است.
که آنها egoists کوچک او تا به حال تصور از آنها ساخته شده او در ادامه
راحت است. او یک معامله خوب آموخته بود -- تقریبا به اندازه
او می خواست به یاد بگیرند.
جام او پر شده بود. هنوز هم به عنوان کامل او می تواند حمل است.
در کل ، او نمی خواهد متاسفم او رفته بود.
آنها مجبور بودند شام ، و نشست به خوردن آجیل و نوشیدن را توسط آتش.
کلمه جدی صحبت شده بود.
با این حال ، کلارا متوجه شدم که مورل خروج از دایره بود ، ترک کردن او
گزینه ای برای ماندن با شوهرش. این از او خشمگین است.
او یک شخص متوسط بود ، بعد از همه ، به آنچه او می خواست و سپس پشت او را بدهد.
او به یاد داشته باشید که او خودش را به حال به حال آنچه که او می خواست ، و در واقع ، در
پایین قلب او ، آرزو به داده می شود.
پل احساس مچاله و تنها.
مادر او واقعا زندگی خود را حمایت نموده است. او را دوست بود ، آنها دو بود ، در واقع ،
با جهان روبرو با هم.
حالا او رفته بود و شکاف در زندگی ، پارگی در حجاب برای همیشه پشت سر او بود ،
که از طریق آن زندگی خود را به نظر می رسید به رانش به آرامی ، تا اگر او به سوی مرگ کشیده شدند.
او می خواست کسی که از خود ابتکار آزاد خود به او کمک کند.
چیزهای کمتری را آغاز کرد و از او اجازه رفتن ، به خاطر ترس از این چیز بزرگ ، گذشت
نسبت به مرگ ، پس در پی معشوق خود را است.
کلارا نه می تواند ایستادن او را به بر روی نگه دارید.
او می خواست ، اما نه او را درک است. او احساس که او می خواست مرد در بالا ، نه
واقعی او را که دچار مشکل شد.
این خواهد بود که بیش از حد مشکل به او ، او جرأت را از آن او را نه.
او نمی تواند به مقابله با او. او را شرمنده ساخته شده است.
بنابراین ، مخفیانه شرمنده است زیرا او در چنین افتضاحی بود ، چون نگه دارید زندگی خود را بر روی
مطمئن نیستید ، چرا که هیچ کس به او برگزار می شود ، احساس بی اساس ، سایه ، تا اگر او نبود
تعداد زیادی را در این جهان عینی ، او به خودش جلب کرد با هم کوچکتر و کوچکتر.
او نمیخواست به مرگ ، او نمی خواست منصرف شوید.
اما او ترس از مرگ نیست.
اگر کسی از کمک خواهد کرد ، او را در تنهایی بروید. Dawes به اندام شده بود رانده
زندگی ، تا زمانی که نگران بود. او می تواند به آستانه مرگ ، او می تواند
دروغ در لبه و به دنبال شوید.
سپس ، به cowed ، ترس ، او را به خزیدن به عقب ، و مثل یک گدا را چه پیشنهاد.
اشراف خاصی در آن وجود دارد. همانطور که کلارا را دیدم ، او متعلق به خود را مورد ضرب و شتم و
او می خواست می شود پشت یا نه.
که او می تواند برای او انجام دهد. ساعت سه بود.
می گوید : "من می خواهم توسط چهار بیست بود." وی افزود : پل دوباره به کلارا.
آیا شما و یا بعد از؟ "
او گفت : "من نمی دانم ،". "من ملاقات با پدر من در ناتینگهام
هفت پانزده ، "او گفت. سپس ، او پاسخ داد : "من بعد از شما آمده است."
Dawes *** به طور ناگهانی ، تا اگر او بر روی یک سویه شده بود برگزار شد.
او بیش از دریا نگاه کرد ، اما او را دیدم هیچ چیز.
مورل "یک یا دو کتاب در گوشه وجود دارد ، گفت :".
"من با' EM انجام می شود. "در حدود چهار ساعت او رفت.
"من باید به شما هر دو بعد ،" او گفت ، به عنوان او دست تکان داد.
Dawes گفت : "گمان می کنم چنین است ،". "" شاید -- یک روز -- من s'll قادر به
پرداخت شما پول را به عنوان -- "
"من باید برای آن می آیند ، خواهید دید ، خندید :" پل.
"من s'll بر روی صخره ها قبل از من بسیار بسیار قدیمی تر است."
"AY -- و -- گفت :" Dawes.
"خداحافظی" ، او به کلارا گفت. "خداحافظی" او گفت ، به او دست خود را.
سپس او در او برای آخرین بار نگاه ، گنگ و فروتن است.
او رفته است.
Dawes و همسرش نشستم دوباره. "اتمام حجت تند و زننده روز برای سفر ، گفت :
مرد است. بله ، او پاسخ داد : ".
آنها در مد درهم و برهم سخن گفت تا زمانی که بزرگ شد تیره.
زن مهمانخانه دار به ارمغان آورد در چای است. Dawes کشید تا صندلی خود را به جدول
بدون اینکه ، دعوت به عمل مانند یک شوهر.
سپس او شنبه متواضعانه در انتظار خود را در جام. او که او را خدمت کرد ، مانند همسر ،
مشاوره نیست آرزوی او. بعد از چای ، آن را به عنوان جلب کرد نزدیک به شش ساعت ،
او را به پنجره رفت.
همه بیرون تاریک بود. دریا خروشان بود.
"باران هنوز ،" او گفت. "در آن است؟" او جواب داد.
شما نمی خواهد برو به شب نباید تو؟ "او گفت ، مردد است.
او پاسخ دهد. او منتظر است.
او گفت : "من نباید در این باران".
"آیا شما می خواهید من به ماندن بگیرید؟" او پرسید. دست او به عنوان او برگزار شد پرده تاریک
لرزید. بله ، "او گفت.
او با پشت خود به او باقی ماند.
او بلند شد و رفت و به آرامی به او. او اجازه رفتن پرده ، تبدیل ، مردد ،
به سوی او.
او با دست او را از پشت او ایستاده بود ، دنبال کردن او را در سنگین ، نفوذ ناپذیر
مد. "آیا شما از من می خواهید ، باکستر؟" او پرسید.
صدای او بود خشن که او پاسخ داد :
"آیا شما می خواهید دوباره به من؟" او سر و صدا ناله ساخته شده ، اسلحه خود را برداشته ،
قرار داده و گردن خود را دور آنها ، نقشه کشی او را به او.
او صورت خود را بر روی شانه خود را مخفی می کردند و نگه داشتن او را clasped.
"مرا به عقب!" او زمزمه ، نشئه است. من نگاهی به عقب ، مرا به عقب! "
و او انگشت خود را از طریق زیبا ، موهای خود را نازک تاریک قرار دهید ، اگر او به عنوان تنها نیمه
آگاه است. او درک خود را بر او تنگ تر است.
"آیا شما می خواهید من دوباره؟" او زمزمه ، شکسته است.