Tip:
Highlight text to annotate it
X
هشتم کتاب. فصل اول
تاج را به یک برگ خشک تغییر کرده است.
Gringoire و کل دادگاه از معجزات رنج اضطراب فانی.
به مدت یک ماه تمام آنها تا به حال شناخته شده نیست از لا Esmeralda ، که تا حد زیادی تبدیل شده بود
pained دوک مصر و دوستان او vagabonds ، و نه آنچه که از تبدیل شده بود
بز ، که مضاعف غم و اندوه Gringoire.
یکی از شب کولی ، ناپدید شده بود و از آن زمان ، هیچ نشانه ای از زندگی داده بود.
همگی جستجوی بی ثمر ثابت کرده بود.
برخی bootblacks زجر Gringoire در مورد دیدار خود که همان گفته بود
شب در نزدیکی Pont سنت میشل ، با افسر ، اما این شوهر ،
پس از مد بوهمیا ،
فیلسوف بی اعتقاد است ، و علاوه بر این ، او بهتر از هر کس دیگر ، می دانستند تا چه
نقطه همسرش باکره بود.
به عفت شکست ناپذیر ناشی از او قادر به تشکیل یک قضاوت شده بود
فضائل ترکیبی از حرز و کولی ، و او ریاضی محاسبه شده بود
مقاومت در برابر آن عفت به قدرت دوم.
بر این اساس ، او در سهولت در آن نمره بود. هنوز او می تواند این را درک نمی کنند
ناپدید شدن است.
این غم و اندوه عمیق بود. او نازک بیش از آن رشد کرده بود ، که
شده است امکان پذیر است.
او همه چیز ، حتی سلیقه ادبی او ، حتی کار بزرگ خود ، فراموش کرده بودم
figuris regularibus و همکاران irregularibus ، که آن را قصد او بود که با چاپ
پول که او باید تهیه
(برای او بیش از چاپ raved بود ، از زمانی که او "Didascalon" Hugues د را دیده بود
سنت ویکتور ، چاپ شده با شخصیت های معروف Vindelin منار د).
یک روز ، او عبور متاسفانه قبل از Tournelle جنایی ، او را درک
جمعیت قابل توجهی در یکی از دروازه های Palais د عدالت.
"این چیست؟" او یک مرد جوان بود که بیرون آمدن نپرسید.
مرد جوان پاسخ داد : "من می دانم آقا ، نه ،". "تیس" گفت که آنها در تلاش یک زن که
خداوند ترور ژاندارم.
به نظر می رسد که جادوگری در پایین آن وجود دارد ، اسقف اعظم و
رسمی که در مورد مداخله می شود ، و برادر من ، معاون اسقف Josas که ،
فکر می کنم از هیچ چیز دیگری.
در حال حاضر ، من خواست تا با او صحبت می کنند ، اما من نه قادر به رسیدن به او را به دلیل
ازدحام کردن ، که من vexes تا حد زیادی ، به عنوان من در نیاز به پول ایستاده است. "
"افسوس! آقا ، گفت : "Gringoire ،" من می خواهم که من می تواند شما را به من قرض بدهید ، اما ، تنبان من
پوشیده به سوراخ ، و 'TIS تاج که آن را انجام داده اند."
او جرأت مرد جوان که او با برادرش معاون اسقف آشنا شد ،
چه کسی به او بعد از صحنه در کلیسا بازگشته بود ، سهل انگاری که
خجالت او است.
دانشمند راه و روش خود را ، و Gringoire مجموعه ای که به پیروی از جمعیت بود که نصب
راه پله اتاق بزرگ است.
به نظر او ، هیچ چیزی مانند ، صحنه ای تماشایی از یک فرایند کیفری در وجود دارد
اتلاف سودا ، بنابراین exhilaratingly احمق قضات به عنوان یک قاعده.
مردم که به او ملحق شده راه می رفت و در سکوت elbowed.
پس از یک راهپیمایی آرام و خسته کننده را از طریق راهرو طولانی ، و غم انگیزی ، که زخم از طریق
دادگاه خانه مانند کانال روده از عمارت باستانی ، او وارد نزدیکی
درب پایین ، باز بر سالن که او
قد بلند پروازانه اجازه او را به با یک نگاه بر سر سر تکان دادن از بررسی
اراذل و اوباش. سالن وسیع و غم انگیز بود ، که دومی
واقع ساخته شده از آن به نظر می رسد هنوز هم بیشتر و جادار است.
روز رو به کاهش بود ، بلند ، پنجره ها اشاره کرد اجازه تنها یک شعاع کمرنگ نور
را وارد کنید ، که پیش از رسیدن به سقف طاقی شکل خاموش شده بود ، عظیم
داربست کار پرتوهای sculptured ، که
هزار چهره به نظر می رسید به حرکت confusedly در سایه ، شمع بسیاری در حال حاضر
اینجا و آنجا بر روی جداول روشن و بشاش بر روی سر از کارمندان دفن شده در
انبوهی از اسناد.
بخش قدامی توپ بود توسط جمعیت اشغال شده و در سمت راست و
چپ بدوی و جداول بودند ، در پایان ، پس از یک پلت فرم ، تعدادی از قضات ،
که عقب رتبه غرق به سایه ها ، چهره شوم و حرکت است.
دیوارها را با بی حد و حصر fleurs - DE - کتابداری و اطلاع رسانی کاشته شد.
چهره های زیادی از مسیح ممکن است مبهم بالاتر از قضات descried ، و در همه جا
پیکس و halberds وجود دارد ، بر که بازتابی از شمع قرار داده امتیازات
راهنمایی از آتش.
"موسیو" Gringoire پرسش یکی از همسایه هایش که همه افراد
رویداد در محدوده زمانی انسو ، مانند prelates در شورای؟ "
"موسیو ، پاسخ داد :" همسایه "کسانی که در سمت راست مشاورین بزرگ
اتاق و کسانی که در سمت چپ ، عضو این شورا از پرس و جو ، کارشناسی ارشد را در روپوش سیاه ،
messires به رنگ قرمز. "
"چه کسی است که هموطنان قرمز بزرگ ، واقع در انجا بالای آنها ، که عرق کردن؟" دنبال Gringoire.
"این آقا رئیس جمهور است."
"و آن گوسفند در پشت او؟" ادامه داد Gringoire ، که به عنوان ما را دیده اند ، نمی
عشق ریاست کلانتری یا دادگاه بخش ، به وجود آمد ، که احتمالا از کینه است که او در برابر پاس
Palais د عدالت از زمان حادثه ناگوار چشمگیر او است.
"آنها اقایان کارشناسی ارشد درخواست از افراد خانواده پادشاه است."
"و این گراز در مقابل از او؟"
"او مسیو منشی دادگاه پارلمان است."
و که تمساح در سمت راست؟ "" استاد فیلیپ Lheulier ، مدافع
فوق العاده ای از پادشاه است. "
"و این بزرگ ، سیاه و سفید تام گربه در سمت چپ؟" "استاد ژاک Charmolue ، نایب از
پادشاه در دادگاه کلیسایی ، با آقایان officialty است. "
"بیا در حال حاضر ، آقا ، گفت :" Gringoire ، "دعا چه هستند همه کسانی که به همراهان خوب انجام
واقع در انجا؟ "و" آنها قضاوت است. "
"قضاوت آنها؟
من متهم شده است. "" "تیس زن ، آقا.
شما می توانید او را نمی بینم. او او را به ما تبدیل شده است ، و او است
از ما توسط جمعیت پنهان شده است.
باقی بماند ، واقع در انجا او است ، که در آن شما گروهی از پارتیزان های. "
"چه کسی زن پرسید :" Gringoire. "آیا نام او را می دانید؟"
"نه ، آقا ، من اما فقط وارد است.
من صرفا فرض کنیم که برخی از جادوگری در مورد آن وجود دارد ، از این مقام حاضر در
محاکمه. "
"بیا!" گفت که فیلسوف ما ، "ما می رویم به دیدن همه این بدوی بلعیدن انسان
گوشت. 'تیس به خوبی عینک را به عنوان هر نوع دیگر است."
"موسیو" اظهار همسایه خود ، "فکر می کنم شما که استاد ژاک Charmolue
هوای بسیار شیرین است؟ "" HUM! "پاسخ Gringoire.
"من بی اعتمادی شیرینی که خداوند pinched سوراخهای بینی و لب های نازک است."
در اینجا تماشاگران سکوت بر دو chatterers تحمیل کرد.
آنها با گوش دادن به رسوب مهم است.
"Messeigneurs ، گفت :" زن قدیمی در وسط سالن ، که فرم بود تا
پنهان در زیر لباس خود را که یک نفر باید تلفظ او پشته پیاده روی
ژنده پوش. "Messeigneurs ، چیزی که درست است که به عنوان
که من لا Falourdel ، از این چهل سال در Pont سنت میشل تاسیس
و پرداخت به طور منظم رانت من ، حق عضویت خداوند ، و ترک اجاره ، در دروازه مقابل
خانه Tassin - Caillart ، دایر ، که
در طرف تا رودخانه -- فقیر پیرزن در حال حاضر ، اما خدمتکار زیبا در سابق
روز ، لرد من.
کسی به من گفت : به تازگی ، لا Falourdel ، آیا در حال چرخش چرخ استفاده بیش از حد در
شب ، شیطان علاقه ترکیب distaffs از زنان مسن با شاخ خود است.
'تیس خاصی است که راهب تندخو و گستاخ که در مورد معبد دور بود در سال گذشته ، در حال حاضر
prowls در شهر. نگاهی مراقبت ، لا Falourdel ، که او doth
صدای در خانه شما را.
یک شب من در چرخ من در حال چرخش بود ، می آید صدای در درب من وجود دارد من می پرسند که
آن است. آنها سوگند.
من باز است.
دو مرد را وارد کنید. مرد در سیاه و سفید و یک افسر خوش تیپ.
مرد هیچ چیز سیاه و سفید دیده می شود اما می تواند چشم خود ، دو زغال آتش.
همه بقیه کلاه و عبا بود.
آنها به من می گویند ، -- فرانسوی Saint - Marthe.'--' اتاق تیس اتاق فوقانی ، اربابان من ،
تمیزترین من. آنها به من تاج به من بدهید.
من تاج را در کشو من قرار دهید ، و من می گویم : "این باید برای خرید سیرابی در
کشتار خانه لا Gloriette به فردا. 'ما به پله ها.
پس از رسیدن به اتاق فوقانی ، و در حالی که پشت من تبدیل شده است ، مرد سیاه و سفید
ناپدید می شود. که خیره شدن به من کمی.
افسر که به عنوان خوش تیپ به عنوان خدای بزرگ بود ، پایین می رود از پله ها دوباره با من است.
او می رود به خارج.
در حدود ساعت هم طول می کشد به چرخش یک چهارم از تعداد انگشت شماری از کتان ، او را برمی گرداند
با یک دختر زیبا و جوان ، یک عروسک که تاباند مانند خورشید او شده بود
coiffed.
او با یک بز او را کرده بود ؛ بزرگ بیلی بز ، اعم از سیاه و سفید یا سفید ، من دیگر
به یاد داشته باشید. که مرا به فکر کردن مجموعه است.
دختر به من می کند ، اما بز نگرانی نیست!
من عاشق آن جانوران نیست ، آنها باید ریش و شاخ.
آنها هستند تا یک مرد را می خواهم. و سپس ، آنها از جادوگران با صدا غذا خوردن ،
سبت.
با این حال ، من می گویم هیچ چیز. من تا به حال تاج.
حق است ، آن را ، نه موسیو قاضی؟
من کاپیتان و دختر بازی کردن به اتاق بالا ، نشان می دهد و من آنها را به تنهایی ترک که
است که می گویند ، با بز.
من پایین رفتن و مجموعه را به چرخش دوباره -- من باید به شما که خانه ام تا به طبقه همکف اطلاع رسانی
و داستان بالا.
من می دانم که چرا من به تفکر از راهب با ترشرویی سقوط آنها بز را به من قرار داده بود
سر دوباره ، و پس از آن دختر زیبا و نه عجیبی decked بود.
همه در یک بار ، می شنوم طبقه بالا فریاد ، و چیزی سقوط در کف و پنجره
باز می شود.
من اجرا به معدن است که در زیر آن ، و پاس توده سیاه و سفید ببین من در برابر چشمان من و
سقوط به آب. این فانتوم ملبس مانند یک کشیش بود.
یک شب مهتاب بود.
من او را دیدم کاملا سادگی. او در جهت شنا شد
شهرستان. سپس ، همه از رعشه ، من اسمش دیده بان.
آقایان پلیس را وارد کنید ، و فقط در لحظه اول نمی دانستند چه
ماده بود ، و در حال فراخ ، آنها مرا مورد ضرب و شتم. من به آنها توضیح دهد.
می رویم تا از پله ها ، و چه چیزی پیدا کنیم؟ اتاق فقیر من همه خون ، کاپیتان
در طول کامل با خنجر در گردن خود را کشیده است ، دختر تظاهر به
مرده ، و بز در وحشت.
'کار زیبا!' ، 'من می گویم من که طبقه باید برای شستن
بیش از دو هفته است. آن خواهد شد که به خراشیده شده و از آن خواهد شد
شغل وحشتناک.
آنها به اجرا درآمد افسر مرد جوان ، فقیر و دختر بازی کردن با اغوش حمل کردن او همه لخت.
اما صبر کنید ، بدترین است که در روز بعد ، زمانی که من می خواستم برای گرفتن تاج به خرید
دکان سیرابی ، که من پیدا کردم برگ های مرده در خود جای داده است. "
پیرزن ، متوقف شد. سوفل از وحشت فرار از طریق
مخاطبان دارد. "این فانتوم ، آن بز ، -- همه smacks
سحر و جادو ، گفت : "یکی از همسایگان Gringoire.
و این برگ خشک! "افزود : یکی دیگر. پیوست : "هیچ شکی در مورد آن ،" در یک سوم ،
"او یک جادوگر است که معامله با راهب تندخو و گستاخ است ، هدف از غارت
افسران. "
Gringoire خود را بی میل نیست به احترام به این به عنوان هشدار دهنده در دسترس نباشد و
احتمالی.
"قاقا Falourdel ، گفت :" رئیس جمهور با شکوه ، "چیزی بیشتر برای شما
انتقال به دادگاه؟ "
"نه ، monseigneur ،" عجوزه پاسخ : "مگر در مواردی که این گزارش شرح داده شده است
خانه به عنوان یک خانه رعیتی و متعفن است که مد ظالمانه از صحبت.
خانه بر روی پل اعمال نیست ، زیرا انبوه از جمله وجود دارد
مردم ، اما با وجود این ، قصابان همچنان ساکن وجود دارد ، که ثروتمند
فولکلور ، و به زنان بسیار مناسب و خوش تیپ ازدواج کرده است. "
بازپرس پرونده که Gringoire یک تمساح یادآوری کرده بود افزایش یافت ، --
"سکوت" گفت که او.
"من دعا آقایان به از دست دادن بینایی این واقعیت است که خنجر در یافت می شد
شخص متهم.
مغز گردو و غیره Falourdel ، شما به ارمغان آورد که برگ را که تاج که دیو داد
تبدیل شد ، نداشت؟ "بله ، monseigneur ،" او جواب "که من پیدا کردم
دوباره آن را.
در اینجا آن است. "
امین صلح یا قاضی برگ مرده به تمساح Banded است که لرزش مغموم از
سر ، و آن را به تصویب به رئیس جمهور ، که آن را به نایب پادشاه
در دادگاه کلیسا ، و در نتیجه از آن ساخته شده مدار تگرگ.
"این یک برگ درخت غان ، گفت :" استاد ژاک Charmolue.
"اثبات تازه از سحر و جادو."
مشاور صورت گرفت تا کلمه است.
"شاهدان ، دو مرد رفت طبقه بالا با هم در خانه شما : مرد سیاه و سفید ، برای کسی که برای اولین بار
دیدم ناپدید می شوند و پس از آن به شنا کردن در رود سن ، با لباس priestly خود ، و
افسر.
کدام یک از این دو دست شما تاج "پیرزن بمب برای یک لحظه و
سپس گفت : -- "افسر". سوفل از طریق جمعیت زد.
"آه! فکر Gringoire ،" این باعث می شود برخی از شک در ذهن من است. "
اما استاد ، فیلیپ Lheulier ، مدافع فوق العاده ای به شاه ، interposed بار
بیشتر.
"من به این آقایان به یاد می آورند که در رسوب در بالین او گرفته شده ،
ترور افسر ، در حالی که اعلام کرد که او تا به حال یک ایده مبهم هنگامی که مرد سیاه و سفید
مواجه او این است که دومی ممکن است
راهب با ترشرویی ، افزود که فانتوم او را فشرده کرده بود با اشتیاق برای رفتن و
آشنایی با متهم و پس از او ، کاپیتان ، remarking که او
بدون پول ، او را داده بود تاج که افسر مزبور به لا Falourdel پرداخت می شود.
از این رو ، آن تاج پول از جهنم است. "
این مشاهده قطعی به نظر می رسد به پاشیدن همه شک و تردید از Gringoire
دیگر شک دارند در مخاطبان است.
، افزود : "شما اسناد ، آقایان" طرفدار شاه ، او صندلی خود را گرفت ؛
"شما می توانید به شهادت خورشید Chateaupers د مشورت است."
در آن نام ، متهم بر خاست ، سرش را بلند بالاتر از ازدحام.
Gringoire با وحشت به رسمیت شناخته لا Esmeralda.
او رنگ پریده بود. tresses او ، که قبلا به طوری آرامی بافته و مزین با
sequins ، آویزان در اختلال ، لب های او از افراد مورد مطالعه ، آبی ، چشم توخالی او وحشتناک بودند.
افسوس!
"خورشید" او ، در سردرگمی گفت : "او کجا؟
messeigneurs O! قبل از من شما را بکشند ، به من بگویید ، به خاطر ترحم ، که آیا او هنوز هم زندگی می کند؟ "
پاسخ : "زبان خود را نگه دارید ، زن ،" رئیس جمهور "است که هیچ امر از ماست."
"آه! به خاطر رحمت است ، به من بگویید اگر او زنده است! "او تکرار ، clasping او
زیبا دست های لاغر و صدا از زنجیره های او در تماس با لباس او ،
شنیده می شود.
"خب!" گفت که مدافع پادشاه تقریبا "او در حال مرگ است.
آیا شما راضی هستید؟ "
دختر ناراضی را بر روی صندلی جنایی خود سقوط کرد ، لال ، تهی از اشک ،
سفید را به عنوان یک شکل موم است.
رئیس جمهور به یک مرد در پای او ، که عینک کلاه طلا و یک روپوش سیاه خم شد ،
زنجیره ای در پشت گردن خود و عصا در دست او. "امین صلح یا قاضی ، در دوم متهم به ارمغان بیاورد."
همه چشم ها به سوی یک درب کوچک تبدیل که باز ، و به تحریک بزرگ
Gringoire ، داد پاساژ به یک بز زیبا با شاخ و hoofs طلا.
جانور ظریف متوقف برای یک لحظه در آستانه ، کشش گردن خود را به عنوان
هر چند ، کها در قله سنگ ، آن را در برابر چشمان خود را تا به حال یک افق بسیار زیاد است.
ناگهان آن گرفتار دید دختر کولی ، و جهش بیش از جدول و سر
کارمند ، در دو محدوده آن را در زانو خود بود و سپس آن را به آرامی در آن معشوقه نورد
پا ، درخواست یک کلمه یا یک نوازش ، اما
متهم بیحرکت باقی ماند ، و فقرا Djali خود به دست آمده یک نگاه نیست.
"EH ، به همین دلیل --'tis وحش villanous من ، قدیمی Falourdel گفت : "من تشخیص می دهم دو
کاملا! "
ژاک Charmolue دخالت. اگر آقایان لطفا ، ما پیش خواهیم رفت
از معاینه و آزمایش از بز است. "او در واقع بود ، مجرم دوم.
هیچ چیز ساده تر در آن روزها از یک دست کت و شلوار جادوگری در برابر نهاد
حیوانات است.
برای ما ، در میان دیگران در حساب های دفتر شهردار 1466 ، کنجکاو
جزئیات مربوط به هزینه های محاکمه Gillet - Soulart و پاشیدن او ، "اعدام
برای demerits خود ، "در Corbeil.
همه چیز وجود دارد ، هزینه های قلم که در آن محل کشت و کار ، پانصد
بسته نرم افزاری از خار و خاشاک در خریداری شده در بندر Morsant ، سه pints از شراب و
نان ، خوراک تاریخ و زمان آخرین قربانی
fraternally توسط جلاد مشترک ، به یازده روز از گارد و غذا
کشت و کار ، در هشت منکران parisis هر. گاهی اوقات ، آنها هم فراتر رفت از
حیوانات.
capitularies شارلمانی و Debonnaire لو لوئی اعمال مجازاتهای شدید
فانتوم های آتشین که فرض در هوا ظاهر می شود.
در عین حال گماشته بود گفت : "اگر دیو که دارای این بز ، و
است که مقاومت تمام exorcisms شده ، همچنان ادامه دارد ، در عمل خود را به جادوگری ، اگر آن را هشدار دهنده
دادگاه با آنها ، ما آن را هشدار می دهند که ما
مجبور خواهد بود برای قرار دادن در مصادره علیه چوبه دار و یا سهام.
Gringoire به عرق سرد آغاز شد.
Charmolue زمان از جدول دایره زنگی کولی ، و ارائه آن را به بز ،
در شیوه ای خاص بود ، ازش پرسید دوم -- "چه ساعت است؟"
این بز در آن با یک چشم هوشمند نگاه سم طلاکاری شده آن مطرح شده ، زده و
هفت ضربات. ، در واقع بود ، هفت ساعت.
جنبش از ترور از طریق جمعیت زد.
Gringoire می تواند آن را تحمل نمی. "او خود را از بین بردن او با صدای بلند گریه ؛
ببینید که او نمی داند آنچه که او در حال انجام است. "
«سکوت در میان louts در پایان از تگرگ!" گفت که این امین صلح یا قاضی به شدت.
ژاک Charmolue ، با کمک از مانور همان دایره زنگی ، ساخته بز
انجام بسیاری از کلاهبرداری های دیگر در ارتباط با تاریخ روز ، ماه از سال ،
و غیره ، که خواننده در حال حاضر شاهد.
و ، به موجب از توهم های نوری عجیب و غریب به یک روند قضایی ، این
تماشاگران همان بود که ، احتمالا ، بیش از یک بار در میدان عمومی تحسین
سحر و جادو بی گناه Djali شده توسط آن را در زیر سقف Palais د عدالت وحشت دارند.
بز بود بدون شک شیطان است.
این به مراتب بدتر از زمانی که نایب پادشاه ، بر اساس یک طبقه خاص تخلیه
کیسه با حروف متحرک که Djali عینک و دور گردن او پر شده است ، آنها مشهود
عصاره بز با سم خود را از
الفبای پراکنده نام کشنده از خورشید.
جادوگری که کاپیتان قربانی شده بود ظاهر بسیار
نشان داده ، و در چشم از همه ، کولی ، که رقصنده ravishing ، که تا
اغلب خیره شدن عابران را با او
فضل ، هیچ چیز بلندتری اما یک خون آشام خوفناک بود.
با این حال ، او خیانت هیچ نشانه ای از زندگی ، تحولات برازنده نه Djali ، و نه
menaces از دادگاه ، و نه imprecations سرکوب از تماشاگران
دیگر به ذهن او رسیده است.
به منظور بیدار کردن او ، یک افسر پلیس او را تکان نامهربان موظف شد ، و
رئیس جمهور تا به حال برای بالا بردن صدای او ، -- "دختر ، شما را از نژاد غیرمتعارف هستند ،
معتاد به اعمال به جادوگری.
شما ، در همدستی با بز bewitched دخیل در این کت و شلوار ، در طول شب
بیست و نهم ماه مارس گذشته ، به قتل و چاقو در کنسرت با قدرت
تاریکی ، با کمک charms و
شیوه های زیر جلی ، کاپیتان قوس پادشاه از سازمان دیده بان ، خورشید د
Chateaupers. آیا شما در انکار آن باقی بماند؟ "
"ترسناک!" گفت دختر جوان ، پنهان کردن چهره خود را در دست او است.
خورشید من! اوه ، این جهنم است! "
"آیا شما در انکار خود را باقی بماند؟" خواستار رئیس جمهور بطور سرد.
: «آیا من انکار آن او با لهجه وحشتناک گفت و او با چشمان چشمک زن افزایش یافت.
رئیس جمهور ادامه داد مستقیما --
"پس چگونه حقایق گذاشته شده را به اتهام خود را به شما توضیح دهد؟"
او در یک صدای شکسته پاسخ داد : -- "من قبلا به شما گفته است.
نمی دانم.
'Twas کشیش دوزخی که من به دنبال یک کشیش ، یک کشیش که من نمی دانم ؛!"
"است ،" retorted قاضی "راهب تندخو و گستاخ است."
"اوه ، آقایان! رحمت!
من اما دختر فقیر -- "" از مصر ، گفت : "قاضی.
استاد ژاک Charmolue interposed خوش ، --
"به نظر از لجاجت غم انگیز از متهمان ، من خواستار استفاده از
شکنجه می شود. "" اعطا شده ، گفت : "رئیس جمهور.
دختر ناراضی quivered در هر اندام.
اما او در خط فرمان از مردان مبتلا به پارتیزان های گل رز ، و راه می رفت با tolerably شرکت
گام ، قبل توسط Charmolue و کشیش ها از officiality ، بین دو ردیف
halberds ، به سمت درب متوسط است که
به طور ناگهانی باز و بسته دوباره پشت سر او ، و تولید شده که پس از غم و اندوه
Gringoire زده اثر دهان وحشتناک که فقط بلعیدم به حال او را.
زمانی که او ناپدید شد ، آنها شنیده ام bleating محزون و آن بز کوچک بود
عزاداری. دادگاه نشسته بود به حالت تعلیق درآمد.
مشاور داشتن اظهار داشت که آقایان خسته شد ، و که آن را
رئیس جمهور در پاسخ یک مدت طولانی صبر کنید تا زمانی که شکنجه در پایان ، که
دادرس باید بدانند چگونه خود را قربانی به وظیفه خود.
"چه دختر گستاخ آزار دهنده و مضطرب ، گفت :« قاضی سن ، "را به خودش را برای قرار دادن
این سوال زمانی که یکی supped نیست! "
کتاب هشتم فصل دوم.
ادامه تاج را که به یک برگ خشک تغییر یافتهاست.
پس از صعودی و نزولی گام های متعددی در دالان ها ، که تا تاریک بودند
است که که توسط لامپ در اواسط روز ، لا Esmeralda روشن شد ، هنوز هم او را احاطه
اسکورت حزن انگیز ، توسط پلیس به یک محفظه ی غم انگیز تراست بود.
این اتاق ، دایره ای در فرم ، طبقه همکف یکی از کسانی که بزرگی را اشغال کردند
برج ها ، که ، حتی در قرن خود ما ، هنوز هم از طریق لایه ای از مدرن سوراخ
edifices که با آن مدرن پاریس باستانی پاریس را پوشش داده است.
هیچ پنجره ها در این زیر زمین وجود دارد ، بدون باز کردن از ورودی ، که بود
پایین و درب آهن زیادی بسته است.
با این وجود ، نور فاقد نیست ؛ یک کوره ساخته شده بود.
ضخامت دیواره ، یک آتش سوزی بزرگ در آنجا روشن شد ، که پر از خرک با
بازتاب قرمز سیر آن و محروم
شمع بدبخت که ایستاده بود در یک گوشه از همه درخشندگی.
ساینده آهن که در خدمت به نزدیک اجاق ، که در آن لحظه بزرگ می شود ، اجازه داده
تنها یک نظر در دهان شعله ور دریچه سوراخ در دیوار تاریک ، پایین تر
اندام از میله های آن ، مانند یک ردیف از سیاه و سفید
و دندان اشاره کرد ، مجموعه ای مسطح از هم جدا ؛ که کوره شبیه یکی از آن
دهان اژدها که فواره زدن اب چهارم شعله های آتش در افسانه های باستان.
توسط نور که فرار از آن ، زندانی مشهود ، همه چیز در مورد اتاق ،
ابزار هراسان شده که استفاده او را درک نمی کنند.
در مرکز قدرت ، یک تشک چرم ، تقریبا مسطح را بر زمین قرار داد ، بیش از
که آویزان یک بند ارائه شده با دست و پنجه نرم در دهان متصل به حلقه برنجی
هیولا در تخت بینی گامی مهم از طاق حک شده است.
انبرک ، انبر ، plowshares بزرگ ، داخل کوره را پر ، و میدرخشد در
پشته اشتباه گرفته بر روی زغال است.
نور خوش مشرب از کوره روشن در اتاق تنها اشتباه گرفته
جرم چیزهای وحشتناک. این عالم اسفل به سادگی نامیده می شد ،
اتاق سوال.
روی تخت ، در یک نگرش غفلت ، سه شنبه Pierrat Torterue ، شکنجه رسمی.
underlings او ، دو gnomes با چهره های مربع ، پیش بند چرمی و شلوار کتانی ،
حرکت ابزار آهن بر زغال است.
بیهوده دختر فقیر احضار بود شجاعت او را در ورود به این مجلس او
زده با وحشت.
sergeants از امین صلح یا قاضی از دادگاه ها در خط را در یک طرف ، کشیش خود جلب کرد
officiality از سوی دیگر است. کارمند ، دوات شاخی قدیمی و یک میز در یک
گوشه.
استاد ژاک Charmolue کولی با لبخند بسیار شیرین نزدیک است.
«فرزند عزیزم ، گفت :" او ، "آیا شما هنوز هم باقی بماند در انکار خود را؟"
"بله ،" او ، در صدا در حال مرگ پاسخ است.
"در آن صورت ،" پاسخ Charmolue ، "از آن خواهد شد بسیار دردناک است برای ما که به پرسش
شما را بیشتر به فوریت از ما باید مانند. دعا کنید مشکل را به صندلی خود را در
این تخت.
استاد Pierrat ، اتاق را برای دختر خانم ، و نزدیک درب. "
Pierrat گل رز با غرغر کردن. "اگر من در را بست ،" muttered ، "آتش من
خواهد رفت. "
"خوب ، هم میهنان عزیزم ،" پاسخ Charmolue ، "ترک آن را باز کنید سپس."
در همین حال ، لا Esmeralda ایستاده باقی مانده بود.
که تخت چرمی که در آن بسیاری از wretches ناراضی بود writhed ، او را وحشت زده.
ترور سرد مغز استخوان او و او آنجا ایستاده بود سر در گم و
stupefied.
در نشانه ای از Charmolue ، دو دستیار او را گرفت و او را در قرار داده شده
وضعیت نشستن روی تخت.
آنها او هیچ آسیبی ، اما هنگامی که این مرد ، او را لمس ، زمانی که چرم او را لمس ،
او احساس همه عقب نشینی خون خود را به قلب او است.
او بازیگران نگاه وحشت زده در اطراف محفظه است.
به او به نظر می رسید به عنوان اینکه او از همه چهارم نسبت به او مشهود پیشبرد ،
با قصد خزنده بدن او و گاز گرفتن و pinching او ، تمام کسانی که
ادوات شنیع از شکنجه ، که به عنوان
در مقایسه با ابزار تمام انواع او تا کنون دیده بود ، مانند آنچه خفاش بودند ،
centipedes ، و عنکبوت از جمله حشرات و پرندگان هستند.
"پزشک کجاست؟ پرسید :" Charmolue.
"در اینجا ، پاسخ داد :" لباس شب سیاه و سفید از او قبل از متوجه نیست.
او shuddered.
«مادموازل ،" صدای نوازشگر procucrator از کلیسا را از سر گرفت
دادگاه "برای سومین بار ، آیا شما در انکار اعمال که از شما باقی بماند
متهم؟
این بار او تنها می تواند یک نشانه با سر او را.
"شما باقی بماند؟" ژاک Charmolue گفت. "سپس آن را به من grieves عمیق ، اما من باید
تحقق دفتر من. "
"موسیو لو Procureur DU ROI ، گفت :" Pierrat ناگهان ، "چگونه باید شروع کنیم؟"
Charmolue برای یک لحظه با ادا و اصول مبهم از یک شاعر در جستجوی یک تردید
قافیه.
"با بوت ،" او در تاریخ و زمان آخرین گفت. دختر تاسف خود احساس
کاملا با خدا و مردان رها شده است ، که سرش را بر سینه اش مانند بی اثر سقوط کرد
چیزی است که هیچ قدرت به خودی خود.
زجر دهنده و پزشک او را به طور همزمان با نزدیک شدن.
در همان زمان ، دو دستیار شروع به میان زرادخانه مخوف خود را توپ را از دست دادن.
در clanking ای از یون های وحشتناک خود ، فرزند ناراضی quivered مثل یک قورباغه مرده
است که در حال گالوانیزه. "آه!" او زمزمه ، بسیار پایین است که هیچ کس
او را شنیده ام. "اوه ، خورشید من!"
سپس او سقوط کرد یک بار دیگر به عدم تحرک او و سکوت سنگ مرمر او.
این نمایش که اجاره هر قلب به غیر از کسانی که قضات او.
یک نفر باید تلفظ او روح گناهکار فقیر ، که توسط شیطان در زیر شکنجه
دروازه کوچک قرمز مایل به زرد جهنم.
بدن پر از بدبختی که که ازدحام وحشتناک اره ، چرخ ها ، و قفسه
به قلاب در چنگال خود را ، در حال بود که در مورد به خشن اداره شوند
دست جلادان و انبر ، بود که
ملایم ، سفید ، موجودی شکننده ، ضعیف یک دانه ارزن که انسان عدالت بود
تحویل به کارخانه های تولید وحشتناک از شکنجه به عمل خرد کردن یا اسیاب کردن.
در همین حال ، دست های پینه خورده از دستیاران Pierrat Torterue bared بود که
پا جذاب است ، که پای کوچک ، که تا به حال اغلب رهگذران با آنها شگفت زده
ظرافت و زیبایی ، در مربع پاریس است.
"' تیس شرم! "muttered زجر دهنده ، نظر اجمالی در این دلپذیر و ظریف
تشکیل می شود.
معاون اسقف بوده است در حال حاضر ، او مسلما در آن به یاد می آورد
لحظه ای نماد خود را از عنکبوت و مگس.
به زودی دختر ، تأسف از طریق غبار که قبل از چشمانش پخش ، مشهود
روش بوت و او به زودی پای خود مشهود روکشی از بین صفحات آهن ناپدید می شوند در
دستگاه ژیان.
سپس ترور ترمیم قدرت او. "نگاهی که خاموش" او گریه عصبانیت و
رسم خود ، با موهایش ژولیده : "رحمت!"
او را از تخت darted خود را در پا از نایب پادشاه جفتک پرانی ، اما او
پا سریع در بلوک های سنگین بلوط و آهن بود ، و او را بر بوت غرق ،
خرد شده از یک زنبور عسل با توده سرب در بال آن.
در نشانه ای از Charmolue ، او را روی تخت جایگزین شد ، و دو دست درشت تنظیم
به دور کمر ظریف او بند که از سقف آویزان است.
"برای آخرین بار ، حقایق را اعتراف کنید در مورد؟" خواستار Charmolue ،
با مهربانی تزلزل ناپذیر خود را. "من بی گناه است."
"سپس ، مادموازل ، چگونه شرایط گذاشته شده را به اتهام خود را به شما توضیح دهد؟"
"افسوس ، monseigneur ، من نمی دانم." "پس شما آنها را انکار؟"
"!"
"ادامه ، گفت :" Charmolue به Pierrat.
Pierrat تبدیل دسته از پیچ جک ، بوت ، قرارداد بسته شد و
دختر ناراضی زبان آمده یکی از کسانی که گریه می کند وحشتناک است که هیچ خط در هر
زبان انسانی.
"ایست!" گفت : Charmolue Pierrat. "آیا شما اعتراف؟" او را به کولی گفت.
"همه" گریه دختر رنجور. "من اعتراف!
من اعتراف!
رحمت! "او قدرت او محاسبه میشود ، نه وقتی که
او با شکنجه روبرو است.
کودک فقیر ، که زندگی اش تا آن زمان تا شادی شده بود ، پس دلپذیر ، شیرین ،
درد اول خود را فتح کرد!
"بشریت" نیروهای من به شما بگویم "، اظهار داشت نایب شاه" ، که در اعتراف ،
آن مرگ است که شما باید انتظار داشت. "" من قطعا امیدواریم تا! "گفت که او.
و او بر تخت چرم سقوط کرد ، در حال مرگ ، دو برابر کردن ، اجازه می دهد خودش را به چسبیدن به
معلق از بند buckled دور کمر خود را.
"، نمایشگاه یکی را نگه دارید تا کمی ،" استاد Pierrat گفت : بالا بردن او را.
"شما باید هوا بره از پشم گوسفند وجانوران دیگر طلایی که آویزان از موسیو د
گردن Bourgogne. "
ژاک Charmolue افزایش صدای او "، منشی ، نوشتن است.
خدمتکار جوان غیرمتعارف ، اعتراف کنید شرکت خود را در اعیاد ، جادوگران '
sabbaths و witchcrafts جهنم ، با ارواح ، hags ، و خون آشام؟
جواب است. "
"بله ، او گفت ، آنقدر کم که کلمات خود را در تنفس خود را از دست داده بودند.
"شما اعتراف اجباری به پس از قوچ دیده می شود که شیطان باعث می شود به در ابرها ظاهر می شود به
تماس بگیرید با هم سبت جادوگران ، و است که مشهود توسط socerers تنهایی؟ "
"بله".
"شما اعتراف اجباری به داشتن ستایش سر Bophomet ، آن بت ناپسند از
Templars؟ "" بله. "
به خاطر داشتن معاملات همیشگی با شیطان در زیر شکل یک بز آشنا بود ،
با شما در کت و شلوار پیوست؟ "" بله. "
در نهایت ، شما را قسم خوردن و اعتراف اجباری به داشتن ، با کمک شیطان ، و از
فانتوم vulgarly به عنوان راهب با ترشرویی ، شناخته شده در شب بیست و نهم ماه مارس
تاریخ و زمان آخرین ، به قتل و ترور یک کاپیتان به نام خورشید د Chateaupers؟ "
او بزرگ بزرگ او ، خیره چشم به دادرس و پاسخ ، به عنوان اینکه
مکانیکی ، بدون تشنج یا بیقراری ، --
"بله".
این آشکار بود که همه چیز در درون او شکسته شد.
نوشتن ، کارمند ، گفت : "Charmolue. و ، از پرداختن به شکنجه گران ، "آزادی
زندانی ، و پشت خود را به دادگاه است. "
هنگامی که زندانی شده بود "unbooted ،" وکیل از دادگاه کلیسا
بررسی پای خود ، که هنوز هم با درد متورم شده بود.
"، گفت :" او ، "هیچ آسیبی بزرگ انجام می شود وجود دارد.
شما در فصل خوب shrieked. شما هنوز هم می تواند ، رقص زیبایی من! "
سپس او را به همراهی دستیارش خود را از officiality تبدیل شده است ، -- "بنگر عدالت روشن
تاریخ و زمان آخرین در! این آرامش ، آقایان!
Madamoiselle تحمل ما شاهد است که ما باید با تمام نجابت ممکن عمل کرده است. "
کتاب هشتم فصل سوم.
END OF تاج که به یک برگ خشک تبدیل شده شده بود.
زمانی که او وارد سالن دوباره مخاطب ، رنگ پریده و شلی ، او با دریافت شد
سوفل به طور کلی از لذت.
در بخشی از مخاطبان احساس بی صبری احساس خشنودی وجود دارد که یکی از
تجربه در تئاتر در پایان از تنفس آخرین کمدی ، هنگامی که
پرده بالا می رود و نتیجه گیری در حال آغاز است.
در بخشی از قضات ، آن را به امید گرفتن suppers خود را زودتر بود.
بز کوچک نیز با شادی bleated.
او سعی کرد به سمت معشوقه خود را اجرا کنید ، اما آنها او را به نیمکت گره خورده بود.
شب به طور کامل تعیین شد شوید.
شمع ، که تعداد شده بود ، افزایش یافته است ، کاربر به سایر نظرسنجی بنابراین نور کمی که
دیوارهای سالن نمی تواند دیده می شود. سایه وجود دارد احاطه همه اشیاء در
مرتب کردن بر اساس غبار.
چند چهره بی تفاوت از قضات به تنهایی می تواند dimly تشخیص است.
روبروی آنها در اندام از تگرگ های طولانی ، آنها می توانند نقطه مبهم سفید را ببینید
ایستاده در برابر پس زمینه حزن انگیز است.
این متهم شده بود. او خودش را به جای او کشیده بود.
هنگامی که Charmolue خود را در به شیوه ای امرانه را در خود نصب کرده بود که او نشسته
خود ، و سپس افزایش یافت و بدون برگزاری نمایشگاه بیش از حد از خود راضی گری در خود گفت :
موفقیت ، -- "متهم اعتراف همه است."
"دختر غیرمتعارف ،" رئیس جمهور ادامه داد : «شما قسم خورده تمام اعمال خود را از سحر و جادو ،
فحشا ، و قتل بر روی خورشید Chateaupers د. "
قلب او قرارداد.
او به در میان تاریکی گریه شنیده شد. "هر چیزی که دوست دارم ، او پاسخ feebly ،
"اما من را کشتن سرعت!"
"موسیو ، نایب پادشاه در دادگاه های کلیسا ، گفت :" رئیس جمهور ،
"اتاق آماده است تا شما را در اتهام خود را می شنوید."
استاد Charmolue کتاب هشداردهنده توجه داشته باشید به نمایش گذاشته و شروع به خواندن ، با حرکات و اشارات بسیاری از
و تأکید اغراق آمیز از عرضحال دهنده ، خطابه در لاتین ، جایی که تمام
اثبات کت و شلوار در انباشت اشیاء بدست آمده بودند
periphrases سخن آرا ، flanked با نقل قول از Plautus ، کمدی مورد علاقه اش
نویسنده. ما تاسف است که ما قادر به ارائه به
خوانندگان ما این قابل توجه قطعه.
سخنران آن را با اقدام شگفت انگیزی تلفظ می شود.
قبل از اینکه او را به سردفتر را به پایان رسانده ، تعریق با شروع از پیشانی او بود ،
و چشم خود را از مهره خود را.
همه در یک بار ، در اواسط یک دوره خوب ، او خود را قطع کرد ، و او
نگاه ، معمولا بسیار آرام و حتی احمقانه ، شوم شد.
"آقایان ، او گفت :" (در این زمان در فرانسه ، آن را در کتاب کپی خود نشده بود) ،
"شیطان است بنابراین در این امر مخلوط ، که در اینجا او در بحث ما وجود دارد ، و
ورزش از عظمت خود را.
بنگر! "
پس گفت : او با اشاره به بز کوچک ، که ، در دیدن Charmolue gesticulating ،
در حقیقت ، تصور می شد که آن را مناسب برای انجام همان ، و نشسته بود
خود را در haunches خود ، بازتولید
بهترین ها را از توانایی های خود ، با forepaws او و سر ریشو خود احساساتی پانتومیم
نایب شاه در دادگاه کلیسا.
این بود ، اگر خواننده به یاد ، یکی از زیباترین دستاوردهای خود را.
این حادثه ، این اثبات گذشته ، تولید یک اثر بزرگ.
hoofs بز ، بسته بود و نایب پادشاه موضوع او را از سر گرفت
فصاحت. این بسیار طولانی بود ، اما نطق بود
قابل تحسین است.
در اینجا عبارت عقد ؛ خواننده اجازه اضافه کردن خشونت صدا و
حرکات نفس استاد Charmolue ،
"Ideo ، domni ، coram stryga demonstrata ، crimine patente ، intentione criminis
existente ، در nornine sanctoe ecclesioe Nostroe - Domince Parisiensis quoe EST در
saisina habendi omnimodam altam و همکاران بسام
justitiam در illa hac intemerata Civitatis اینسولا ، tenore proesentium NOS declaremus
requirere ، پریمو ، aliquamdam pecuniariam indemnitatem ؛ secundo ، amendationem
honorabilem و حول و حوش portalium حداکثر Nostroe
Dominoe ، ecclesioe cathedralis ؛ tertio ، sententiani در virtute cujus ista styrga
تقدیر SUA بزبان ، seu در trivio vulgariter dicto لا Greve ، seu در اینسولا exeunte در
fluvio Secanoe ، juxta pointam juardini regalis ، executatoe sint! "
او بر روی کلاه خود را قرار دهید تا دوباره و نشسته خود.
! Eheu آهی کشید Gringoire دل شکسته "bassa latinitas -- حرامزاده
لاتین! "
یکی دیگر از مرد در لباس سیاه در نزدیکی متهم افزایش یافت و او وکیل او.-- قضات بود ،
که روزه بودند ، شروع به گله. دفاع کنند ، کوتاه ، گفت : "رئیس جمهور.
"موسیو رئیس جمهور" ، مدافع پاسخ : "از آنجایی که متهم است
اعتراف جرم ، من فقط یک کلمه برای گفتن این سخن به این آقایان است.
در اینجا یک متن از محرومیت اولاد از تاج وتخت ؛ اگر جادوگر خداوند به خورده یک مرد ، و اگر او می شود
به جرم آن ، او باید پرداخت جریمه از هشت هزار منکران ، به مبلغ دو
صد sous طلا. '
ممکن است آن را لطفا اتاق را محکوم موکل من به خوب؟ "
"متن منسوخ شدن ، گفت :" مدافع فوق العاده ای از پادشاه.
Nego ، من آن را انکار ، مدافع پاسخ :.
! آن را به رای گیری گفت : "یکی از نمایندگان ؛" جرم آشکار است ، و آن را
به تاخیر افتاده است. "آنها اقدام به گرفتن یک رای بدون
ترک اتاق.
قضات موافقت خود را بدون دادن دلایل خود را برای این عمل خود مدلول ، آنها را در عجله شد.
سر پوش آنها کشف یکی پس از دیگری ، در تیره ، در مشاهده شد
سوال های غم انگیز به آنها را توسط رئیس جمهور در صدا کم خطاب.
متهم فقیر تا به حال ظاهر از نگاه آنها ، اما چشم مشکل دار خود را ندارد
دیگر را دیدم. سپس کارمند شروع به نوشتن و پس از آن او
برشته کردن ، درمان طولانی به دست رئیس جمهور است.
سپس دختر ناراضی شنیده ام مردم در حال حرکت ، تضاد پیکس ، و انجماد
صدا گفت : به او ، -- "غیرمتعارف دختر بازی کردن ، در روز هنگامی که آن را باید به نظر می رسد به پروردگار ما
شاه ، در ساعت از ظهر ، شما ارسال خواهد شد
گرفته شده در یک گاری ، در SHIFT خود را ، با پاهای برهنه ، و طناب در مورد گردن خود را ،
قبل از پورتال بزرگ از برگشتن ، کدبانو ، و شما وجود دارد عذرخواهی را با موم
مشعل از دو پوند وزن خود را در
دست ، و پس از ان شما خواهد بود به محل د Greve ، که در آن شما خواهد شد انجام
بر روی چوبه دار شهر به دار آویخته شد و خفه و به همین ترتیب بز خود را و شما را به پرداخت
سه شیرها رسمی از طلا ، در
جبران خسارت مرتکب جنایات شده توسط شما و توسط شما اعتراف ، جادوگری و سحر و جادو ،
فسق و قتل ، بر شخص Sieur خورشید Chateaupers د است.
خدا رحمت بر روح شما! "
"آه! 'TIS یک رویا" او زمزمه و او احساس دست های خشن را تحمل خود را دور است.
کتاب هشتم فصل چهارم.
SPERANZA OGNI LASCIATE -- ترک ALL HOPE پشت ، YE که وارد اینجا.
در قرون وسطا ، زمانی که یک عمارت کامل شد ، تقریبا به از آن بسیار وجود دارد
زمین تا بالای آن.
مگر در مواردی که ساخته شده بر شمع ، مانند برگشتن ، کدبانو ، یک قصر ، یک قلعه ، یک کلیسا ، همیشه
پایین دو.
در کلیساهای بزرگ ، آن را در برخی از مرتب کردن بر اساس بود ، یکی دیگر از کلیسای جامع قنات ، کم ، تیره ،
مرموز ، کور و لال ، تحت nave فوقانی که پر نور بود
و طنین انداز با ارگان ها و روز و شب زنگ.
گاهی اوقات آن قبر بود.
در قصر ، در قلعه ، زندان بود ، گاهی اوقات مقبره نیز ، گاهی اوقات هر دو
با هم.
این ساختمان توانا ، حالت که از شکل گیری و پوشش گیاهی ما در جاهای دیگر
توضیح داده شده بود ، پایه سادگی نیست ، اما ، پس به صحبت می کنند ، ریشه های که زد شاخه
از طریق خاک در اتاق ها ، گالری ها ،
و راه پله ها ، مانند ساخت و ساز بالا.
بنابراین ، کلیساها ، کاخ ها ، قلعه ها ، زمین راه نیم تا بدن آنها بود.
زیرزمینهای عمارت عمارت ، دیگری را که در یکی از فرود به جای تشکیل
صعودی و گسترش زمینه قنات خود را تحت خارجی
انبوهی از بنای تاریخی ، مانند آنهایی که جنگل ها
و کوه ها که در آبهای آینه مانند یک دریاچه ، معکوس زیر
جنگل ها و کوه ها از بانک ها.
در قلعه سنت آنتوان در دادگستری پاریس Palais د ، در موزه لوور ،
این edifices قنات زندان شدند.
داستان از این زندان ها ، به عنوان آنها را به خاک غرق ، به طور مداوم رشد باریک تر و
غم انگیز است. آنها بسیاری از مناطق شد ، که در آن سایه
وحشت از فارغ التحصیل شد.
دانته می تواند هر چیز بهتر برای جهنم او تصور هرگز.
این تونل از سلول ها معمولا در یک گونی از پایین ترین سیاه چال ، فسخ با مالیات بر ارزش افزوده
مانند پایین ، جایی که دانته به شیطان قرار داده ، که در آن جامعه قرار داده شده کسانی که محکوم به
مرگ است.
وجود پر از بدبختی بشر ، یک بار interred وجود دارد ؛ خداحافظی نور ، هوا ، زندگی ، ogni
speranza -- هر امید ، آن را تنها آمد جلو به داربست یا سهام.
گاهی اوقات دچار پوسیدگی می گردند وجود دارد ؛ عدالت انسانی به نام این "فراموش کردن است."
بین مردان و خود را ، مرد محکوم به احساس توده ای از سنگ و زندانبانان وزن
بر سر او و کل زندان باستیل عظیم چیزی بیش از
قفل عظیم ، پیچیده ، که او را از بقیه جهان ، ممنوع کردن.
آن را در یک حفره شیب دار از این توضیحات بود ، در oubliettes کاوش های باستان شناسی توسط
سنت لوئیس ، در inpace از Tournelle ، که Esmeralda لا تا به حال شده است
قرار داده شده به مرگ محکوم کرد ، از طریق
ترس از فرار او ، بدون شک ، با دادگاه عظیم خانه بر سر او است.
پور ، مگس ، که حتی نمی توانست برداشته یکی از بلوک های آن از سنگ!
مطمئنا ، مشیت الهی و جامعه به طور مساوی ناعادلانه بوده است ، از جمله بیش از
ناخشنودی و شکنجه شد لازم برای شکستن ضعیف مخلوق نیست.
او غیر روحانی وجود دارد ، در سایه از دست داده ، به خاک سپرده شده ، پنهان ، immured.
هر یک که می تواند او را در این حالت مشهود ، پس از خنده او را دیده و
رقص در خورشید ، که shuddered.
شب ، سرد به عنوان سرد به عنوان مرگ ، نه از هوای نفس در tresses او ، نه صدای انسان در
گوش او ، دیگر یک شعاع از نور در چشم او ؛ جامعی در تواین ، با خرد
زنجیر ، خیزان در کنار یک کوزه و یک قرص نان ،
در یک نی ، کمی در یک استخر آب بود ، که تحت او با عرق کردن شکل
از دیوارهای زندان ، بدون حرکت ، تقریبا بدون نفس ، او تا به حال هیچ دیگر قدرت
به رنج می برند ، خورشید ، خورشید ، نیمروز ،
باز هوا ، خیابانهای پاریس ، رقص با کف زدن ، babblings شیرین عشق
با افسر و پس از آن کشیش ، عجوزه قدیمی ، poignard ، خون ،
شکنجه ، چوبه دار ؛ این همه ، در واقع ،
تصویب قبل از ذهن او ، گاهی اوقات به عنوان یک چشم انداز جذاب و طلایی ، گاهی اوقات به عنوان یک
شنیع کابوس ، اما هیچ چیز بلندتری اما مبارزه مبهم و وحشتناک بود
از دست رفته در تیره ، و یا موسیقی دور بازی
تا بالاتر از زمین ، و بود که دیگر قابل شنیدن در عمق که در آن دختر ناراضی
افتاده بود. از آنجا که او در آنجا شده بود ، او تا به حال نه
waked و نه خوابیده.
در آن بدبختی ، در آن سلول ، او دیگر نمی تواند تشخیص ساعات بیداری خود را از
چرت زدن ، رویاهای از واقعیت ، بیش از روز را از شب.
تمام این مخلوط ، شکسته ، شناور ، confusedly در گمان بردند که او منتشر شده بود.
او دیگر احساس می شود ، او دیگر می دانست ، او دیگر فکر ترین ، او تنها
رویای.
هرگز موجودی زنده بوده است عمیق تر را در nothingness تراست.
بنابراین benumbed ، منجمد شده ، تبدیل به سنگ شده است ، او به سختی بر روی دو یا سه بار به حال متوجه شده ،
صدای باز کردن درب تله در جایی بالاتر از او ، بدون حتی اجازه
عبور از نور کمی ، و از طریق
که دست او را پرتاب کرده بود کمی از نان سیاه و سفید است.
با این حال ، این سفر دوره ای از زندانیان تنها ارتباطات بود که بود
او را با انسان ها را ترک کرد.
تنها یک چیز هنوز هم اشغال مکانیکی گوش او ، رطوبت بالای سر او بود
فیلتر کردن از طریق سنگ های کپک زده از طاق ، و یک قطره از آب کاهش یافته است از
آنها را در فواصل منظم.
او گوش ابلهانه به سر و صدا ساخته شده توسط این قطره از آب آن را به داخل استخر سقوط کرد
در کنار او.
این قطره آب در حال سقوط از زمان به زمان به آن استخر ، تنها جنبش بود
که هنوز هم در اطراف او رفت ، تنها ساعت که مشخص شده آن زمان ، تنها سر و صدا
که او را از همه سر و صدا ساخته شده بر روی سطح زمین رسیده است.
که به کل ، با این حال ، او نیز احساس ، از زمان به زمان ، در آن چاه مستراح از منجلاب فرو بردن
و تاریکی ، سرما چیزی در هنگام عبور از روی پای خود و یا بازوی خود را ، و او shuddered.
چه مدت طول او شده بود وجود دارد؟
او نمی دانستم.
او خاطراتی از حکم مرگ تلفظ در جایی ، در برابر برخی از
یکی ، پس از داشتن خود انجام دور ، و از بیدار شدن از خواب در تاریکی و
سکوت ، سرد به سمت قلب.
او خودش همراه در دست هایش کشیده بود. سپس آهن حلقه که قطع مچ پا او را ، و
زنجیر به حال rattled.
او این واقعیت که همه در اطراف خود دیوار را به رسمیت شناخته شده بود ، که در زیر او بود
پیاده رو پوشش داده شده با رطوبت و خرپا از نی ؛ اما نه چراغ و نه هوا سوراخ است.
سپس او خود در آن نی نشسته بود و گاهی اوقات ، به خاطر تغییر
نگرش او ، در گذشته در مرحله سنگ سیاه چال او است.
در حالی که او برای شمارش دقیقه سیاه و سفید اندازه گیری کردن برای او سعی کرده بود
قطره از آب ، اما که کار مالیخولیا از مغز بیمار را به حال خود را در شکسته
سر او ، و او را در بی حسی را ترک کرده بودند.
در طول ، یک روز ، یا یک شب ، (برای نیمه شب و نیمروز از همان رنگ بودند
او در آن دفن کردن) ، در بالای سر و صدا بلندتر از او شنیده که معمولا از طرف ساخته شده بود
دستگاه انحراف سنج زاویه زمانی که او به ارمغان آورد نان و کوزه آب.
او سرش را بلند کرد ، و یک شعاع از عبور نور مایل به قرمز از طریق شکاف مشهود
مرتب کردن بر اساس ساختگی دریچه در سقف inpace است.
در همان زمان ، قفل سنگین creaked ، تله بر روی لولا های زنگ زده آن رنده شده ،
تبدیل شده است ، و او مشهود فانوس ، دست ، و بخش های پایین تر از اجساد دو
مردان ، درب بودن بیش از حد کم به اعتراف از او دیدن سر خود را.
نور او pained حاد که او چشمانش را بسته است.
وقتی که او آنها را دوباره گشوده شده درب بسته شد ، فانوس بر روی یکی از سپرده شد
مراحل راه پله ، یک مرد به تنهایی پیش از او ایستادند.
پنهان سازی سیاه سقوط یک راهب به پا خود را ، از همان رنگ راهب پنهان چهره اش.
هیچ چیز قابل مشاهده بود از شخص او ، نه صورت و نه دست.
بلند ، سیاه کفن سیخ ایستاده بود ، و در زیر که چیزی می تواند احساس
حرکت می کند. او fixedly برای چند دقیقه در gazed
این نوع از شبح.
اما نه او و نه او سخن گفت. یک نفر باید تلفظ آنها دو مجسمه
مقابله با هر یک از دیگری است.
دو چیز فقط زنده در آن غار به نظر می رسید ، فتیله فانوس ، که
پراکنده در حساب رطوبت اتمسفر ، و قطره آب از
سقف ، که در این کندوپاش نامنظم قطع
با چلپ چلوپ یکنواخت آن ، ساخته شده و نور فانوس تیردان قرار گرفتن در متحدالمرکز
امواج روی آب روغنی استخر. در گذشته زندانی سکوت را شکست.
"شما کی هستید؟"
"یک کشیش است." کلمات ، لهجه ، صدای او
صدای رعشه او ساخته شده است. کشیش در یک صدای توخالی ادامه داد : --
"آیا شما آماده شده است؟"
"برای چه؟" "برای مردن."
"آه! گفت :" او ، "به زودی خواهد بود؟" "به فردا."
سر او ، که با شادی مطرح شده بود ، بر سینه اش سقوط کرد.
! 'تیس بسیار دور هنوز" او زمزمه "به همین دلیل می تواند از آنها را نداشته باشند از آن به روز انجام داده است؟"
"سپس شما بسیار ناراضی هستند؟" کشیش پرسید ، بعد از یک سکوت.
"من بسیار سرد ،" او جواب داد.
او فوت او را در دست او صورت گرفت ، یک ژست همیشگی با wretches ناراضی هستند که
سرد ، که ما قبلا در مورد دور افتاده از تور رولاند دیده می شود ، و او را
دندان chattered.
کشیش بازیگران چشم خود را در اطراف سیاه چال از زیر بالاپوش راهبان خود را به نظر می رسد.
بدون نور! بدون آتش! در آب! آن وحشتناک است! "
"بله ، او با هوای سر در گم که ناخشنودی او را داده بود در پاسخ.
"روز به هر یک تعلق دارد ، چرا آنها فقط شب را به من بدهد؟"
"آیا شما می دانید" ، کشیش را از سر گرفت ، بعد از یک سکوت تازه ، "چرا شما اینجا هستید؟"
"من فکر من می دانستم که یک بار ،" او گفت ، عبور از انگشتان نازک خود را بیش از پلک خود را ، به عنوان
هر چند برای کمک به حافظه اش ، "اما من می دانم دیگر."
همه در یک بار او شروع به مانند یک کودک گریه.
"من باید به دور از اینجا ، آقا. من سرد و من می ترسم ، و وجود دارد
موجودات که خزیدن بر بدن من است. "" خب ، من را دنبال کنید. "
پس گفت ، کشیش بازوی او را گرفت.
دختر ناراضی به روح خود را منجمد شد.
تا اینجا هنوز این تصور از سرما دست بر او تولید می شود.
"آه!" او زمزمه "' TIS دست یخی مرگ.
چه کسی به شما "کشیش انداخت پشت بالاپوش راهبان خود و او نگاه.
هیدراتاسیون شوم که تا مدت ها دنبال حال او شد ، سر آن دیو که
در لا. Falourdel ظاهر بود ، در بالای سر او خورشید ستایش ؛ که چشم که
او آخرین براق در کنار خنجر دیده بود.
این خیال ، همیشه کشنده برای او ، و در نتیجه رانده بودند او را در از
بدبختی به بدبختی ، حتی شکنجه ، او را از بی حسی خود را roused.
به او به نظر می رسید که مرتب کردن بر اساس حجاب که ضخامت بر حافظه اش را lain بود
اجاره به دور.
تمام جزئیات از ماجراجویی مالیخولیا خود ، از صحنه شبانه در لس آنجلس
Falourdel به محکومیت او به Tournelle ، عود به حافظه خود ، هیچ
دیگر مبهم و اشتباه به عنوان پیش از این ،
اما متمایز ، خشن ، روشن ، تپنده ، وحشتناک است.
این سوغاتی ، نیمی از محو و تقریبا محو شده توسط بیش از درد و رنج ،
احیا توسط شکل حزن انگیز است که پیش از او ایستادند ، به عنوان رویکرد آتش باعث
حروف بر کاغذ سفید با ترسیم
جوهر نامرئی ، برای شروع کاملا تازه است.
به او به نظر می رسید که همه زخم قلب او را باز و خون داده به طور همزمان است.
"Hah!" او ، با دست او را در چشم او ، فریاد و تشنج لرزش ، "' TIS
کشیش! "
سپس او سلاح او در دلسرد شدن کاهش یافته است ، و باقی مانده نشسته ، با
کاهش سر ، چشم ثابت بر روی زمین ، قطع و هنوز در لرزش.
کشیش در خود را با چشم شاهین است که مدت طولانی است که سر به فلک کشیده در gazed
دایره از ارتفاع آسمان بیش از یک شوخی کردن فقیر cowering در گندم است ، و
مدت طولانی است که در سکوت متعاهد
محافل بسیار خوبی از پرواز او ، و به طور ناگهانی پایین بر طعمه خود را مانند swooped
فلش از رعد و برق ، و دارای آن را در talons خود فرآیند له له زدن.
او شروع به سوفل ، صدای کم --
"پایان! پایان! تاریخ و زمان آخرین ضربه! "و او سرش را بوجود می آوردند در ترور بین او
شانه ها ، مانند بره منتظر ضربه تبر قصاب.
"بنابراین من به شما الهام بخش با وحشت؟" او در طول گفت.
او ساخته شده بدون پاسخ است. "آیا من به شما الهام بخش با وحشت؟" او
تکرار می شود.
لب های او قرارداد ، هر چند با یک لبخند.
"بله ،" او گفت ، "دژخیم scoffs در محکوم کرد.
در اینجا او شده است من به دنبال تهدید خود من ، وحشتناک من را برای ماه!
آن را برای او نبوده است ، خدای من ، چقدر خوشحال و راضی که باید شده اند!
او بود که مرا به این مغاک کاربر به سایر نظرسنجی
آه آسمان! او بود که او را کشتند! خورشید من! "
در اینجا ، ترکیدن به sobs ، و بالا بردن چشمان خود را به کشیش ، --
"آه! بیوجدان ، که شما؟
من به شما انجام می شود؟ آیا شما پس از آن ، به من نفرت است؟
افسوس! شما را در مقابل من؟ "" من تو را دوست دارم! "گریه می کشیش.
اشک او به طور ناگهانی متوقف می شود ، او داشت در به او را با نگاه از ادم سفیه و احمق gazed.
او در زانو خود را کاهش یافته بود و او با چشمان از شعله بلعیدن است.
"دوست تو درک؟
من تو را دوست دارم! "او دوباره گریه. "چه دوست دارم!" گفت : دختر ناراضی با
میلرزد. او از سر گرفت ، --
"عشق یک روح سر در گم است."
هر دو سکوت برای چند دقیقه باقی مانده ، زیر وزن خود را خرد
احساسات ، او maddened ، او stupefied.
"گوش دادن ، گفت :" کشیش در تاریخ و زمان آخرین ، و آرامش منحصر به فرد بیش از او آمده بود ؛ "شما باید
که تمام من به شما بگویم که من تاکنون به سختی جرأت گفتن این سخن به
خودم ، زمانی که furtively بازجویی من
وجدان عمیق در آن ساعت از شب زمانی که آن را تا تیره است که آن را به عنوان اینکه به نظر می رسد
خدا دیگر ما را دیدم. گوش دهید.
قبل از من به شما می دانستند ، دختر جوان ، من خوشحال بودم. "
"پس من!" آهی کشید feebly. "آیا قطع من نیست.
بله ، من خوشحال بودم ، حداقل من بر این باور خودم.
من خالص ، روح من با نور زلال پر شده بود.
بدون سر با افتخار و radiantly از معدن بزرگ شد.
کشیش من در عفت مشورت پزشک ، به عقاید.
بله ، علم در همه به من بود و یک خواهر بود به من و خواهر بسنده است.
اما نه که با بالا رفتن سن ایده های دیگر به من آمد.
بیش از یک بار گوشت من به عنوان فرم زن مصوب شده بود نقل مکان کرد.
نشان داد که نیروی جنسی و خون که در جنون از جوانان ، به من که من تا به حال تصور بود
خفه برای همیشه لطفا برای بیش از یک بار ، convulsively مطرح زنجیره ای از آهن عهد
که متصل به من ، بدبخت بدبخت ، به سنگ سرد از محراب است.
اما روزه ، نماز ، مطالعه ، mortifications از گوشهنشینی کردن ، رندر من
معشوقه روح از بدن من یک بار دیگر و پس از آن اجتناب زنان است.
علاوه بر این ، من تا به حال اما برای باز کردن یک کتاب ، و تمام مه ناخالص مغز من از بین رفت
قبل از splendors علم.
در چند لحظه ، احساس کردم چیزهایی ناخالص زمین فرار دور ، و من خودم را در بر داشت
یک بار دیگر آرام ، آرام و بی سر و صدا ، در حضور درخشندگی آرام
حقیقت ابدی.
تا زمانی به عنوان شیطان فرستاده شده به من تنها سایه های مبهم از زنان که به تصویب رساند حمله
گاهی اوقات قبل از چشم من در کلیسا ، در خیابان ها ، در مزارع ، و کسی که به سختی
عود به رویاهای من ، من به راحتی او را مغلوب است.
افسوس! اگر پیروزی باقی مانده با من نیست ، تقصیر از خدا است ، که نمی
ایجاد انسان و شیطان از نیروی برابر است.
گوش دهید. یک روز -- "
در اینجا کشیش متوقف شد ، و زندانی آه از شکسته غم و اندوه را از او شنیده
پستان با صدای تلق تلق کردن مرگ است.
او از سر گرفت ، : -- "یک روز من روی پنجره من تکیه شد
سلول. آنچه به من کتاب خواندن بود و سپس؟
آه! همه که گردباد در سر من است.
من خواندن. پنجره باز شده پس از یک مربع است.
من شنیده ام صدای طبل و موسیقی است. اذیت در بنابراین در من آشفته
revery ، من را به میدان نگاه.
چیزی که من مشهود ، دیگر شاهد کنار خودم ، و در عین حال آن عینک ساخته شده برای
انسان چشم.
وجود دارد ، در وسط پیاده رو ، -- آن ظهر بود ، آفتاب درخشان روشن ، --
موجودی رقص بود.
مخلوق زیبایی که خدا او را به ویرجین ترجیح داده و انتخاب کرده اند
او را برای مادر و میخواست از او متولد شود اگر او در وجود بوده است
وقتی که او مرد ساخته شده بود!
چشمانش سیاه و پر زرق و برق بودند ، در میان قفل های سیاه و سفید خود ، برخی از موهای
که از طریق آن خورشید تاباند glistened مانند موضوعات طلا.
فوت او در جنبش های خود را مانند پره های یک چرخ به سرعت در حال تبدیل ناپدید شد.
در اطراف سر او ، در tresses سیاه و سفید خود را ، دیسک از فلز ، که ساطع وجود دارد
در خورشید ، و تاج از ستاره بر پیشانی او را تشکیل دادند.
مجموعه لباس ضخیم او با spangles ، آبی ، و با هزار جرقه نقطه چین ، gleamed
مثل یک شب گرم تابستان. قهوه ای ، بازوها انعطاف پذیر twined و untwined
دور کمر او ، مانند دو روسری.
فرم بدن او را شگفت انگیزی زیبا بود.
آه! درخشنده شکل ایستاده بود ، مثل چیزی درخشان حتی در
نور خورشید!
افسوس ، دختر جوان ، آن را به تو بود! شگفت زده ، مست ، مفتون ، من اجازه داد
خودم را به نگاه خیره بر تو.
تا زمانی که من ناگهان با وحشت shuddered من نگاه و احساس کردم که سرنوشت بود تصرف
نگه از من است. "کشیش متوقف شد برای یک لحظه ، غلبه بر
با احساسات.
سپس او ادامه داد : -- "در حال حاضر نیمی از مجذوب ، من سعی کردم به آن چنگ
سریع به چیزی و نگه خودم از سقوط.
snares که شیطان در حال حاضر برای من مجموعه ای را به یاد می آورد.
مخلوقی را که جلوی چشمان من است ، صاحب زیبایی است که مافوق انسانی است که تنها می تواند از
بهشت یا جهنم.
اصلا دختر ساده ساخته شده با کمی از زمین ما بود ، و dimly درون روشن
نوسان اشعه روح یک زن. این یک فرشته بود! اما از سایه ها و شعله ،
و نور نیست.
در حال حاضر زمانی که من مراقبه به این ترتیب بود ، من در کنار شما مشهود بز ، جانور از
جادوگران ، لبخند زد که آن را به من gazed. یکشنبه ظهر به او شاخ طلایی است.
سپس من درک کمند از شیطان است ، و من دیگر شک که شما آمده بود
از دوزخ است و شما پس از ان برای دمار من آمده بودند.
من به آن معتقد بودند. "
در اینجا کشیش با نگاه پر در صورت زندانی ، و افزود ، بطور سرد --
"من آن را باور هنوز هم.
با این حال ، جذابیت کم کم آن کار کنند ؛ رقص خود را از طریق من چرخید
مغز من احساس طلسم مرموز کار در درون من.
که باید را بیدار کرده اند به خواب آرام می شد و مانند کسانی که در برف می میرند ،
من لذت بردن در اجازه می دهد این خواب به در قرعه کشی احساس می شود.
همه در یک بار ، شما شروع به آواز خواندن.
چه کار کنم ، بدبخت ناراضی؟ آهنگ شما هنوز هم نسبت به خود را جذاب تر بود
رقص. من سعی کردم به فرار.
غیر ممکن است.
من ، میخ شده بود و ریشه به نقطه است. به من به نظر می رسید که سنگ مرمر از
پیاده رو به زانو در من افزایش یافته بود. من مجبور شد تا آخر باقی می ماند.
پاهایم مثل یخ ، سر من بود در آتش است.
در تاریخ و زمان آخرین شما از روی ترحم روی من انجام گرفت ، شما را متوقف به خواندن ، شما ناپدید شد.
بازتابی از چشم انداز خیره کننده ، طنین موسیقی دلربا
ناپدید شده توسط درجه از چشم من و گوش من.
سپس من به سوراخ برج یا سنگر از پنجره سقوط کرد ، سفت و سخت تر ، ضعیف تر از یک
مجسمه ای از پایه آن پاره شده است. بل غروب من roused.
من به خودم جلب کرد ، من فرار کرد ، اما افسوس! چیزی در درون من هرگز به آن سقوط کرده اند
شدت گرفتن دوباره ، چیزی بر من آمده بود که از آن من نمی توانستم فرار است. "
او یکی دیگر از مکث و رفت ، --
"بله ، قدمت از آن روز بود ، در درون من یک مرد وجود دارد که من نمی دانستم.
من سعی کردم به استفاده از همه چاره من. گوشهنشینی کردن ، محراب ، کار ، کتاب ، --
follies!
آه ، چگونه توخالی می کند صدای علم ، زمانی که یکی در خط تیره ناامیدی در برابر آن سر پر از
احساسات! آیا شما می دانید ، دختر جوان ، چه من تو را دیدم
از ان پس بین کتاب من و من؟
شما ، سایه خود را ، تصویری از ظهور درخشان بود که یک روز عبور
فضا قبل از من.
اما این تصویر تا به حال هیچ دیگر همان رنگ و حزن انگیز ، محزون ، تیره به عنوان
دایره سیاه و سفید که مدت ها به دنبال چشم انداز از مردی بی تدبیر است که gazed
بدقت در خورشید است.
"قادر به خودم را از آن خلاص ، از آنجایی که من شنیده ترانه خود را زمزمه تا کنون در سر من ، مشهود
پای خود را در رقص همیشه در کتاب نماز و ادعیه روزانه من احساس حتی در شب ، در خواب من ، فرم شما
مورد نظر در تماس با خود من ، من برای دیدن
شما دوباره به شما را لمس کنند ، بدانند که شما ، برای دیدن اینکه آیا من واقعا باید
دوست دارید تصویر ایده آل است که من از شما نگه داشته شده بود ، به خرد رویای من ،
اتفاقا ، با واقعیت.
در تمام رویدادها ، من امیدوار است که برداشت جدید خود را تحت الشعاع قرار دادن اولین و
برای اولین بار تحمل ناپذیر تبدیل شده بود. من به شما به دنبال.
من شما را دیدم یک بار دیگر.
فاجعه! وقتی که من به شما دو بار دیده بود ، من می خواستم ببینم
شما هزار بار ، من می خواستم به شما همیشه.
سپس -- چگونه خودم را در آن شیب جهنم توقف -- پس من دیگر متعلق به خودم است.
انتهای دیگر از موضوع است که شیطان به بال من وصل کرده او به محکم بود
پای خود را.
شدم ادم اواره و ولگرد و سرگردان مانند خودتان.
من برای شما در زیر porches منتظر ، من مواظب برای شما در گوشه و کنار خیابان ایستاده بود ،
من برای شما از قله برج من تماشا می کنند.
من هر شب به خودم مفتون تر ، نومیدی ، bewitched بازگشت
بیشتر از دست داده! "من که از شما آموخته بود ، مصر ،
غیرمتعارف ، کولی ، zingara.
چگونه می تواند سحر و جادو من شک دارم؟ گوش دهید.
من امیدوار بودند که محاکمه به من از افسون آزاد است.
ساحره مسحور برونو D' AST ؛ او تا به حال او سوخته و درمان بود.
من آن را می دانستند. من می خواستم سعی کنید چاره.
در ابتدا من سعی کردم به شما ممنوع مربع در مقابل از برگشتن ، کدبانو ، با امید به
فراموش کنید اگر شما بازگشت ندارد. شما بدون توجه به آن پرداخت.
شما برگردانده است.
سپس ایده ربودن شما رخ داد به من.
یک شب من ساخته شده تلاش. دو نفر از ما وجود دارد.
ما در حال حاضر شما را در قدرت ما بود ، هنگامی که آن افسر بدبخت آمد.
او شما را تحویل داد. به این ترتیب ناخشنودی ، معدن خود او شروع شود ،
و خود را.
در نهایت ، دیگر دانستن اینکه چه باید بکنید ، و آنچه از من تبدیل شده ، من شما را محکوم کرد
به این مقام. "من فکر می کردم که من باید مانند درمان
برونو D' AST.
من نیز تا به حال ایده اشتباه گرفته شود که دادگاه شما را به دست من تحویل ، که ، به عنوان یک
زندانی من باید شما را نگه دارید ، من باید به شما داشته باشند ، وجود دارد که شما نمی تواند فرار از
من که شما در حال حاضر برخوردار بود به من
زمان به اندازه کافی بلند به من حق شما داشتن به نوبه خود به من بدهد.
هنگامی که یکی اشتباه می کند ، باید آن را کاملا انجام.
'جنون تیس برای متوقف کردن میدوی در هیولا!
افراطی از جرم و جنایت deliriums آن از شادی.
کشیش و جادوگر می تواند در لذت بر خرپا نی در سیاه چال مخلوط!
"بر این اساس ، من شما را محکوم کرد. آن موقع بود که من به شما وحشت زده هنگامی که ما
ملاقات کرد.
توطئه که بر علیه شما بافی بود ، طوفان بود که من آید تپه بالاتر از خود را
سر ، پشت سر هم از من در تهدیدها و نگاههای رعد و برق.
با این حال ، من تردید.
پروژه من تا به حال طرف های وحشتناک آن است که به من کوچک به عقب.
"شاید من ممکن است آن را کنار گذاشته ، شاید فکر شنیع من پژمرده در
مغز من ، بدون تحمل میوه.
من فکر کردم که آن را همیشه بستگی به پیگیری و یا قطع این
دادستان
اما هر فکر شیطانی بی شفقت است ، و اصرار دارد در تبدیل شدن به یک سند ، اما جایی که من
بر این باور خودم را به همه قدرتمند ، سرنوشت قوی تر بود از اول
افسوس!
'سرنوشت تیس است که شما را تصرف کردند و شما را به چرخ های وحشتناک از تحویل
ماشین که من آن را مضاعف ساخته بود. گوش دهید.
من نزدیک شدن به پایان است.
"یک روز ، -- دوباره خورشید درخشان درخشان -- ببین من مرد عبور من uttering
نام شما و خنده ، که حمل هوسرانی در چشم او.
لعنت!
من او را به دنبال شما می دانید بقیه "او متوقف است.
دختر جوان می تواند پیدا کردن اما یک کلمه : "اوه ، خورشید من"
"که نام!" گفت کشیش ، بتواند بازوی خود را به صورت خشونت آمیزی آن.
"مطلق است که نام نیست!
آه! wretches پر از بدبختی است که ما ، 'TIS که نامی است که ما از بین برد! یا ، و نه
ما باید یکدیگر به بازی غیر قابل توضیح از سرنوشت خراب! شما هستند
رنج می برند ، شما نمی؟ شما سرد هستند ؛
شب شما را کور می کند ، به سیاه چال انداختن شما را پوشاند ، اما شاید شما هنوز هم برخی از نور
در روح خود کار ، از قسمت زیرین ، آن را تنها عشق کودکانه خود را برای آن مرد خالی که
بازی با قلب خود ، در حالی که من خرس
سیاه چال در درون من ، درون من است ، زمستان ، یخ ، ناامیدی وجود دارد و من شب در من
روح. "آیا شما می دانید چیزی است که من رنج برده اند؟
من در محاکمه خود حضور بود.
من بر روی نیمکت مقام نشسته بود. بله ، تحت یکی از cowls کشیش ، وجود دارد
contortions از سر در گم بودند.
هنگامی که شما را در آورده بودند ، من آنجا بود ، زمانی که شما مطرح شد ، من وجود داشت.-- دن از
گرگ -- جرم من بود ، آن را به چوبه دار من بود که من به آرامی بر شما مشهود بودن پرورش داده
سر.
من برای هر شاهد ، هر اثبات ، هر دادخواست بود ، من می تواند هر یک از شما تعداد دفعات مشاهده
گام در مسیر دردناک ، من هنوز هم وجود دارد که جانور وحشی -- آه!
من تا به حال شکنجه را پیش بینی نیست!
گوش دهید. من به شما به دنبال به آن اتاق از غم و اندوه.
مشهود شما تکمیل نشده و به کار گرفته ، نیمی از لخت ، توسط دست بدنام
زجر دهنده است.
من پای خود ، که پا که من می خواهم که با توجه امپراتوری به بوسه و می میرند ، که مشهود
پا ، زیر که به سر من خرد من باید چنین احساس خلسه --
مشهود آن در آن بوت وحشتناک محصو ر ،
که اندام یک زندگی در حال وارد شدن به یک لخته خونی تبدیل می کند.
اوه ، بدبخت! در حالی که من در آن نگاه ، من در زیر من کفن خنجر برگزار شد ، که با آن
من سینه ام پاره شده.
هنگامی که شما به زبان آمده است که فریاد ، من آن را به گوشت فرو برد ، در گریه دوم ، این امر می
وارد قلب من. نگاه کن!
من اعتقاد دارم که آن را هنوز هم خونریزی است. "
او قبا خود را گشوده است. پستان او در واقع ، mangled به عنوان توسط
پنجه ببر ، و در کنار او او یک زخم بزرگ و بد شفا.
زندانی با وحشت عقب کشیدم.
"آه! گفت :" کشیش ، "دختر جوان ، ترحم بر من!
شما فکر کنید که خودتان ناراضی ، افسوس! افسوس! شما می دانید چه ناخشنودی نمی باشد.
آه! به عشق یک زن! به یک کشیش! منفور! به عشق با تمام خشم یک فرد
روح احساس می کنید که یکی را برای حداقل از لبخند او را ، خون فرد ، یکی
اعضای حیاتی و موثر بدن ، شهرت فرد ، نجات فرد ،
جاودانگی و ابدیت ، این زندگی و از سوی دیگر ، به پشیمانی که یکی از پادشاه نیست ،
امپراتور ، فرشتهء بزرگ ، خدا ، به منظور است که ممکن است یک برده بیشتر در زیر او قرار
پا ، به شب و روز خود را در یک قلاب
رویاها و افکار شخص ، و او را ناگهان در عشق با مظاهر از یک سرباز
و به هیچ چیز به او ارائه دهند ، اما قبا کثیف یک کشیش ، که الهام بخش
او با ترس و انزجار!
است وجود داشته باشد با حسادت و خشم یکی از ، در حالی که او در بدبختی lavishes ،
ابله blustering ، گنجینه های از عشق و زیبایی!
ببین که بدن است که شکل می سوزاند شما ، که در اغوش حمل کردن که دارای بسیار
شیرینی ، که گوشت تند زدن و زیر بوسه از یکی دیگر از سرخ شدن!
آه آسمان! به عشق پای خود ، بازو ، شانه اش ، به رگهای آبی اش فکر می کنم ،
پوست قهوه ای اش ، تا یکی writhes برای تمام شب با هم در پیاده رو یک فرد
سلول ، و به ناگهان همه کسانی که caresses که کدام یک از رویای کرده است ، پایان دادن به در شکنجه!
فقط در کشش او را بر بستر چرم موفق!
آه! این انبر واقعی ، قرمز در آتش جهنم است.
آه! خوبان که بین دو قطعه هست ، و یا پاره شده در قطعات توسط چهار اسب اره!
آیا شما می دانم آنچه که شکنجه شده است ، که بر شما برای شب های بلند خود را تحمیل
سوزش شریان ها ، ترکیدن قلب ، شکستن شما سر ، دندان knawed دست خود ، دیوانه
شکنجه گران که شما به نوبه خود متصلا ، به عنوان
پس از یک زمین فوتبال قرمز گرم ، به فکر عشق ، حسادت ، و ناامیدی!
دختر جوان ، رحمت! آتش بس برای یک لحظه! چند خاکستر بر روی این زغال های زنده!
تمیز کردن ، من به شما التماس کردن ، عرق که کم کم در قطره های بزرگ از پیشانی من!
کودک! شکنجه من با یک دست ، اما نوازش من با دیگر!
ترحم ، دختر جوان!
ترحم بر من! "کشیش writhed بر روی آسفالت خیس ،
ضرب و شتم سر خود را در برابر گوشه از مراحل سنگ است.
دختر جوان gazed او ، و به او گوش.
هنگامی که او متوقف شد ، خسته و نفس نفس ، او در یک صدای کم تکرار ، --
"آه من خورشید!"
کشیش خود را نسبت به او را بر روی زانو خود را کشیده است.
"من به شما التماس کردن او ، فریاد" اگر شما هر گونه قلب ، من دفع نیست!
آه! دوستت دارم!
من بدبخت هستم! هنگامی که آن نام ، دختر ناراضی ، آن را به شما مطلق
به عنوان اینکه شما را خرد تمام الیاف از قلب من بین دندان های خود است.
رحمت!
اگر شما از جهنم آمده من با شما برو انطرف تر خواهد شد.
من انجام داده اند همه چیز را به آن پایان.
جهنم که در آن شما هستند ، باید به او بهشت ، نزد شما از آن جذاب تر است
خدا! آه! صحبت می کنند! شما هیچ کدام از من داشته باشد؟
من باید کوه ها را در بنیادهای خود را متزلزل خواهد بود در روز فکر
هنگامی که یک زن چنین عشق دفع. آه! اگر شما فقط!
آه! خوشحال چگونه ممکن است.
ما می خواهیم فرار -- من به شما کمک خواهد کرد به فرار ، -- ما به جایی که ، ما که به دنبال
نقطه بر روی زمین ، که در آن خورشید درخشان است ، آسمان bluest ، که در آن درختان
ترین انبوه.
ما می خواهیم یکدیگر عشق ، ما به دو روح ما را به یکدیگر پور ، و ما را
تشنگی برای خودمان که ما را در مشترک و متصلا در آن فرو نشاند
چشمه عشق پایان ناپذیر است. "
او با خنده وحشتناک و هیجان قطع شد.
"نگاه کن ، پدر ، شما به خون در انگشتان دست خود را!"
کشیش برای لحظاتی چند به عنوان هر چند تبدیل به سنگ شده ، باقی ماند و با چشمان خود را ثابت بر
دست خود را.
"خب ، بله!" او در گذشته از سر گرفته ، با نجابت عجیب ، "توهین به من ، مسخره می کنند در
من ، به من پایمال کردن با تمسخر! اما می آیند ، می آیند.
اجازه دهید ما را در عجله را.
لازم به به ، روز بعد ، من به شما بگویم. چوبه دار بر روی Greve ، شما آن را بدانید؟ آن
می ایستد همیشه آماده است. این وحشتناک است! برای دیدن شما در آن سوار
گاری!
آه رحمت! تا به حال من از این قدرت از من هرگز احساس
عشق به شما.-- آه! دنبال من. شما باید وقت خود را را به من عشق را بعد از من
شما را نجات داد.
شما باید به من تا زمانی که شما نفرت. اما آمد.
به ، فردا! به ، فردا! چوبه دار! اعدام شما!
آه! صرفه جویی در خودتان! یدکی من! "
او بازوی او را تصرف کردند ، او در کنار خود ، سعی کرد او را بکشید دور.
او ثابت چشم او بدقت به او. "آنچه که از خورشید من تبدیل شده است؟"
"آه! گفت کشیش آزاد بازوی او ،" شما بی رحم. "
"آنچه که از خورشید تبدیل شده؟" او تکرار بطور سرد.
"او مرده است!" گریه می کشیش.
"مرده!" گفت : او هنوز از یخ و حرکت "و سپس چرا شما به من زندگی صحبت کنم؟"
او گوش دادن به او نیست. "آه! بله ، گفت : "او ، به عنوان اینکه به صحبت
خود "او قطعا باید مرده.
تیغه سوراخ عمیق. من معتقدم که من قلب خود را با لمس
نقطه. آه! روح من در پایان از
خنجر! "
دختر جوان خودش را بر او مانند یک ماده پلنگ خشمگین پرتاب شود ، و او را بر تحت فشار قرار دادند
مراحل راه پله با نیروی مافوق طبیعی است.
«دور شو ، هیولا!
دور شو ، قاتل! مرا به مرگ!
ممکن است خون از هر دو ما را لکه ابدی بر پیشانی خود را!
، کشیش تو سایت
! هرگز ! هرگز هیچ چیز نمی خواهد ما متحد شوید! جهنم نه خود را!
برو ، مرد ملعون! ! هرگز "
کشیش بر تصادفا از پله ها بود.
او در سکوت disentangled پا خود را از چین از ردا خود ، برداشت فانوس خود را
دوباره و به آرامی شروع به صعود از مراحل که منجر به درب رو باز کرد
درب و از طریق آن به تصویب رساند.
همه در یک بار ، دختر جوان مشهود ظهور دوباره سر خود و آن عینک بیان هراسان ،
و او گریه ، خشن با خشم و ناامیدی ، --
"من به شما بگوید او مرده است!"
او رو به پایین صورت را بر زمین سقوط کرد ، و دیگر هیچ صدای قابل شنیدن در
سلول از گریه قطره از آب که تپیدن استخر را در میان ساخته شده
تاریکی.
کتاب هشتم فصل پنجم
مادر.
من اعتقاد ندارم که هیچ چیز در جهان شیرین تر از ایده های که وجود دارد
بیدار در قلب یک مادر در نزد کفش کوچک فرزند خود ، به خصوص اگر آن را
کفش برای جشنواره ها ، یکشنبه ،
غسل تعمید ، کفش دوزی بسیار تنها ، یک کفش که در آن نوزاد تا
هنوز گرفته شده یک گام.
این کفش دارای لطف و ظرافت بسیار ، آن است که غیر ممکن است برای آن به راه رفتن ، که آن را
به نظر می رسد به مادر هر چند او به عنوان شاهد به کودک خود.
او بر آن لبخند ، او آن را بوسه ، او به آن صحبت می کند ، او خودش می پرسد که آیا وجود دارد
می توانید در واقع یک پا آنقدر کوچک باشد و در صورتی که کودک وجود ندارد ، کافی است کفش زیبا
به جای این موجود شیرین و ظریف و شکننده در برابر چشمان او.
او فکر می کند او آن را می بیند ، او آن را ببینید ، کامل ، زندگی ، شادی ، با ظریف آن
دست ها ، سر گرد آن ، لب خالص از آن ، چشم های بی سر و صدا خود را که سفید آبی است.
اگر آن را در فصل زمستان است ، آن است که واقع در انجا ، خزنده بر روی فرش ، آن است که laboriously کوهنوردی
بر عثمانی ، و مادر trembles مبادا آن را باید آتش به آن نزدیک شد.
اگر آن زمان تابستان ، آن را در مورد حیاط خزد ، در باغ ، plucks چمن
بین سنگ فرش سنگ ، gazes معصومانه در سگ های بزرگ ، اسب بزرگ ، بدون
ترس ، نمایشنامه های با پوسته با
گل ها ، و باعث می شود باغبان گله چرا که او پیدا شن و ماسه در تخت گل
و زمین در مسیر.
خنده همه چیز ، و می درخشد و نمایشنامه در اطراف آن ، مانند آن ، حتی نفس از هوا
و اشعه خورشید را که با یکدیگر رقابت با یکدیگر در disporting در میان ابریشمی
حلقه های باریک از مو آن.
کفش را نشان می دهد این همه به مادر می کند و قلب او ذوب به عنوان آتش ذوب موم.
اما زمانی که کودک از دست داده است ، این هزار تصاویری از شادی ، charms ، از حساسیت به لمس ،
که ازدحام در اطراف کفش کوچک ، تبدیل شدن به بسیاری از چیزهای وحشتناک.
کفش زیبا broidered هیچ چیز بلندتری اما ابزار شکنجه است که
ابد crushes قلب مادر است.
این است که همیشه همان فیبر که ارتعاش ، tenderest و حساس ترین ، اما
به جای فرشته نوازشگر آن ، آن دیو است که در آن غم انگیز است.
یکی ممکن است صبح ، هنگامی که برآمدن خورشید در یکی از کسانی که آسمان آبی تیره بود که در برابر
Garofolo را دوست دارد به جای Descents خود را از صلیب ، دور افتاده از تور رولاند
شنیده ام صدای چرخ ، از اسب و چدن در محل د Greve.
او تا حدودی آن را برانگیخته بود ، مو منگوله دار خود را بر گوش او در نظم به کر شدن
خودش ، و تفکر او را از سر گرفت ، در زانو او ، از جسم بی جان که
او به مدت پانزده سال ستایش بود.
این کفش کمی جهان به او بود ، به عنوان ما که قبلا هم گفتم.
او در فکر در آن بسته بود ، و هرگز آن را جز در ترک به مقصد بود
مرگ است.
غار غم انگیز تور رولاند به تنهایی می دانستند imprecations که چگونه بسیاری از تلخ ، لمس کردن
شکایات ، نماز و sobs او تا به حال در ارتباط با آن دلربا را به آسمان wafted
چیز قشنگ و بی مصرف از ساتن به رنگ سرخ.
هرگز بیشتر ناامیدی اعطا بر یک چیز زیباتر و برازنده تر است.
این به نظر می رسید به عنوان اینکه غم و اندوه او بودند شکستن چهارم با خشونت بیشتری از حد معمول ، و او
می تواند در خارج از lamenting است در صدای بلند و یکنواخت است که اجاره قلب شنیده می شود.
"آه من دختر!" او گفت : "دخترم ، فقیر عزیز من ، کودک کوچک است ، بنابراین من باید
هرگز تو را بیشتر! این است که بیش از
همیشه به من به نظر می رسد که این اتفاق افتاده است دیروز!
خدای من! خدای من! آن شده اند که بهتر است به او را به من بدهید از خود به سفر می برد به دور
تا به زودی.
آیا می دانید که فرزندان ما بخشی از خودمان هستند ، و که یک مادر است که
فراموش کردن کودک خود دیگر معتقد به خدا؟ آه! بیوجدان که من رفته اند که
روز!
پروردگار!
پروردگار! که او را از من گرفته در نتیجه شما می توانید به من هرگز با او را نگاه
وقتی که من joyously گرم بود او را در آتش من ، زمانی که وی خندید او به عنوان پستاندار شیرخوار ، زمانی که من
پاهای کوچک او را خزش پستان من به لب های من؟
آه! اگر شما در آن نگاه بود ، خدای من ، شما که از روی ترحم روی شادی من گرفته شده ، شما را
از من نمی شود تنها عشق است که در قلب من lingered!
من پس از آن ، خداوند ، بدبخت مخلوق ، که شما نمی تواند به من نگاه کن قبل از
محکوم کردن من -- افسوس! افسوس! در اینجا این است کفش و پا کجاست؟
بقیه کجا است؟
کودک کجاست؟ دختر من! دخترم! آنچه انجام می دهند انجام
با تو؟ پروردگار ، او را پشت به من.
زانو شده اند به مدت پانزده سال در دعا کردن به درگاه تو ، خدای من پوشیده!
آیا این کافی نیست؟
به او برگشت به من یک روز ، یک ساعت ، یک دقیقه ، یک دقیقه ، پروردگار! و پس از آن من بازیگران
به شیطان برای تمام ابدیت!
آه! اگر من فقط می دانستند که در آن دامن از مسیرهای پیاده روی پوشاک شما ، من به آن چسبیده
هر دو دست ، و شما خواهد بود موظف به من دادن فرزند من!
آیا شما هیچ ترحم در کفش خود را کمی زیبا؟
آیا می توانید از محکوم کردن یک مادر فقیر به این شکنجه به مدت پانزده سال؟
ویرجین خوب! ویرجین خوب از آسمان! من نوزاد عیسی از من گرفته شده است شده است ،
از من دزدیده شده است ، آنها او را بر روی یک هیت بلعیدم ، آنها نوشیدند خون او ، آنها ترک خورده
استخوان های او!
ویرجین خوب است ، بر من ترحم. دختر من ، من می خواهم دخترم!
آنچه در آن است به من گفت که او در بهشت است؟ من فرشته خود را می خواهید ، من می خواهم فرزندم!
من lioness ، من می خواهم بچه هرنوع حیوان گوشتخوار من.
آه! من به پیچ و تاب خوردن بر روی زمین ، من سنگ با پیشانی من شکستن ، و من
خودم ، لعنت و من به شما ، پروردگار ، لعنت اگر فرزند من را از من نگه دارید! شما می بینید
سادگی که آغوش من همه گزیده ها ، پروردگار!
آیا خدای خوب هیچ رحمت -- اوه! تنها نمک و نان سیاه و سفید را به من بدهد ، فقط به من دارند اجازه
دخترم به من مانند یک خورشید گرم! افسوس!
خداوند من.
افسوس! خدا پروردگار من ، من تنها یک گناهکار ناپسندیده ، اما
دخترم به من مومن.
کامل از دین عشق از او بود ، و من به شما از طریق لبخندی خود را به عنوان مشهود
از طریق گشایش به آسمان.
آه! اگر من تنها یک بار می تواند ، فقط یک بار دیگر ، یک زمان واحد ، قرار دادن این کفش روی زیبا او
کمی پا صورتی ، من مرد به برکت شما ، ویرجین خوب است.
آه! پانزده سال! او خواهد بود رشد کرده -- کودک ناراضی! چه! آن است که واقعا
درست پس من باید او را بیشتر مراجعه کنید هرگز ، نه حتی در آسمان ، برای من باید به آنجا رفت
خودم.
آه! چه بدبختی فکر می کنم که در اینجا این است کفش خود را ، و که است که تمام است! "
زن ناراضی خودش را بر که کفش پرت ؛ دلداری او و ناامیدی او را برای
بسیاری از سال ، و اعضای حیاتی و موثر بدن خود را اجاره با sobs به عنوان روز اول ، چون برای
از مادری که کودک خود را از دست داده است ، آن است که همیشه روز اول.
این غم و اندوه رشد می کند هرگز. پوشاک عزاداری ممکن است رشد سفید و
نخ ، قلب تاریک باقی می ماند.
در آن لحظه ، تازه و فریاد شادی کودکان در مقابل سلول به تصویب رساند.
هر زمان که کودکان عبور بینائی خود یا گوش او را زده ، مادر فقیر پرت
خودش را به تاریک ترین گوشه ای از قبر او ، و یک نفر باید گفت که
او به دنبال به غرق سرش را به سنگ در آنها را بشنود.
این بار ، برعکس ، او خودش جلب کرد راست با یک شروع و گوش
با اشتیاق.
یکی از پسران کمی فقط گفته بود ، -- "آنها در حال رفتن به آویزان کولی به روز است."
با جهش ناگهانی از آن عنکبوت که ما را دیده اند ، خود را پرت کردن بر اساس پرواز در
لرزش از وب سایت خود را ، او را به هوا خود سوراخ ، که باز به عنوان خواننده می داند عجله ،
در محل د Greve.
نردبان ، در واقع بود ، شده است تا در برابر چوبه دار دائم مطرح و
دستیار جلاد به خود busying با تنظیم زنجیره ای که تا به حال شده است
زنگ زده شده توسط باران.
در برخی از افراد ایستاده در مورد وجود دارد. گروه خنده از کودکان در حال حاضر
دور. راهبه اخراج به دنبال با چشم او برخی از
رهگذر توسط آنها او ممکن است سوال.
همه در یک بار ، در کنار سلول او ، او درک کشیش ساخت یک بهانه خواندن
کتاب تلخیص شده عمومی است ، اما بسیار کمتر اشغال شده با تریبون "از مشبک بود
آهن ، "در مقایسه با چوبه دار ، نسبت به آن گرایش
او بازیگران یک نگاه شدید و غم انگیز از زمان به زمان.
او به رسمیت شناخته شده مسیو معاون اسقف Josas ، انسان مقدس.
"پدر" او نپرسید ، "آنها که مورد چسبیدن واقع در انجا؟"
کشیش نگاه او و پاسخ او سوال خود را تکرار کرد.
سپس او گفت : ، --
"من می دانم که نیست." "برخی از کودکان می گویند که آن کولی بود ،"
رفت در دور افتاده. کشیش گفت : "به اعتقاد من چنین است ،".
سپس Paquette لا Chantefleurie پشت سر هم را از خنده مثل - کفتار.
"خواهر ، گفت :" معاون اسقف ، "آیا شما پس از آن نفرت صمیمانه از کولی ها؟"
«آیا من از آنها نفرت! بانگ زد دور افتاده ، آنها خون آشام ها ، stealers از کودکان!
آنها بلعیدم دختر کوچک من ، کودک من ، تنها فرزند من!
من دیگر هر قلب ، آنها آن را بلعیدم! "
او هراسان شده بود. کشیش نگاه او را بطور سرد.
او از سر گرفت : "یکی به طور خاص ، که من از آنها بدم میاید ، و آنها من لعنت وجود دارد" ، "آن
یک جوان از سن است که دختر من خواهد بود اگر مادر او را نداشته است
خورده دخترم.
هر بار که آن افعی جوان در مقابل سلول من عبور می کند ، او خون من در یک مجموعه
تخمیر است. "
"خوب ، خواهر ، شادی ، گفت :" کشیش ، یخ زده به عنوان یک مجسمه حزن انگیز "است که
یکی از آنها شما را برای دیدن می میرند. "سر خود را بر اغوش حمل کردن او سقوط کرد و او را به اندازه
به آرامی دور.
دور افتاده ، اسلحه خود را با شادی writhed. "من آن را برای او پیش بینی کرد ، که او را
صعود به انطرف! با تشکر از کشیش! "او گریه.
و او شروع به سرعت بالا و پایین با گام های طولانی قبل از تیز و دلخراش از پنجره اش ،
موهایش ژولیده ، با چشم او چشمک می زنند ، با شانه خود را قابل توجه در برابر
دیوار ، با هوای وحشی یک گرگ زن در
قفس ، که مدت طولانی است famished ، و کسانی که احساس می کند ساعت برای رسم خوراک خود را در نزدیکی.
کتاب هشتم فصل ششم.
سه قلب بشر متفاوت ساخته شده است.
خورشید مرده بود ، با این حال. مردان از آن تمبر می میرند سخت است.
هنگامی که استاد فیلیپ Lheulier ، مدافع فوق العاده ای از پادشاه ، به فقیر گفته بود
Esmeralda "او در حال مرگ است ،" آن خطا یا بذله گویی بود.
هنگامی که معاون اسقف به دختر را محکوم کرد تکرار کرده بود ، وی می افزاید : "او مرده است ،" واقعیت این است
او می دانست که هیچ چیز درباره آن ، اما او به آن معتقد بودند ، که او در آن شمارش ، که او
تردید نیست که او devoutly به آن امیدوار بودند.
آن شده اند که بیش از حد سخت را برای او را به دادن خبر مطلوب از رقیب خود را به زن
آنها او را دوست داشتم.
هر مردی که در جای خود انجام می شود.
این بود که زخم خورشید شده بود ، جدی نیست ، اما آن را تا آنجا بوده است
بنابراین به عنوان معاون اسقف معتقد بودند.
پزشک ، به آنها سربازان سازمان دیده بان او را در اولین لحظه انجام شده بود ،
برای عمر خود را در فضا از یک هفته می ترسید ، و تا به حال حتی به او گفتم در زبان لاتین است.
اما جوانان دست بالا دست آورده بود ، و غالبا رخ می دهد ، به رغم
prognostications و تشخیص ، طبیعت خود با صرفه جویی مرد بیمار تحت خوشحال بود
بینی بسیار پزشک است.
این در حالی که او هنوز هم به دروغ گفتن در پالت زالو است که او را مشاهده کنید بود.
بازجویی از فیلیپ Lheulier و inquisitors رسمی ، که او را آزار میداد
تا حد زیادی.
از این رو ، یک روز صبح ، احساس خود را بهتر ، او اسپرز طلایی خود را با ترک کرده بود
زالو را به عنوان پرداخت ، و به دور تضعیف کرده بود. این ، نه با این حال ، با مداخله
پیشرفت امر.
عدالت ، که در آن عصر ، به خودی خود مشکل بسیار کمی در مورد سلاست و
definiteness از یک دست کت و شلوار جنایی. به شرطی که متهم ، به دار آویخته شد که
بود که لازم بود.
در حال حاضر قاضی به حال مقدار زیادی از اثبات علیه لا Esmeralda است.
آنها خورشید مرده قرار بود ، و که در پایان از ماده بود.
خورشید ، در سمت خود به حال فرار کرده نه چندان دور است.
او به سادگی شرکت خود را در پادگان صف - FA - پنیر بری دوباره در جزیره - DE
فرانسه ، چند مرحله از پاریس. پس از همه ، او را در لطفا نه
دست کم به نظر می رسد در این کت و شلوار.
او یک احساس مبهم است که او باید یک شکل مسخره بازی در آن است.
در مجموع ، او نمی دانست چه چیزی را از امر کل فکر می کنم.
خرافی ، و پارسایی داده نشده است ، مانند هر سرباز تنها یک سرباز است که ،
هنگامی که او آمد تا خود را در مورد این ماجرا سوال ، او احساس نمی مطمئن به عنوان
بز ، به عنوان مد مفرد
که او لا Esmeralda ملاقات کرده بود ، به عنوان شیوه ای عجیب و غریب هیچ کمتر است که در آن او به حال
به او اجازه داد به عشق الهی خود ، به عنوان شخصیت خود را به عنوان یک کولی ، و در نهایت ، به عنوان
راهب با ترشرویی.
او در تمام این حوادث بسیار سحر و جادو از عشق ، احتمالا عفریته درک ،
شاید شیطان ، کمدی ، در کوتاه مدت ، و یا در زبان از آن روز صحبت می کنند ،
رمز و راز ، بسیار نامطبوعی که در آن او
بازی یک بخش خیلی بی دست و پا ، نقش ضربات و تمسخر.
کاپیتان بود کاملا از قیافه در مورد آن قرار داده ، او را تجربه است که
مرتب کردن بر اساس شرم که لا Fontaine ما ستودنی تعریف شده ، --
شرمنده به عنوان روباه شده است که توسط مرغان گرفتار.
علاوه بر این ، او امیدوار است که این امر را دریافت نمی noised در خارج از کشور ، که نام او
و به سختی در آن را تلفظ می شود ، و در هر صورت آن را نمی خواهد فراتر از دادگاه
Tournelle.
او در این اشتباه نیست ، شد و سپس وجود ندارد "روزنامه DES Tribunaux" و به عنوان
هفته به تصویب رسید که تا به حال counterfeiter نیست خود را به جوش و یا ساحره خود را به آویزان ، یا آن
مرتد برای سوزاندن ، در برخی از یکی از
قضات بی حد و حصر از پاریس ، مردم بودند تا به دیدن در همه مربع ها عادت کرده اند
Themis باستان ، لخت مسلح ، با آستین فئودالی قالب بندی نشده این مطلب هستید ، از انجام وظیفه خود را در
gibbets ، نردبان ، و
pillories ، که آنها به سختی و پرداخت هر گونه توجه به آن.
جامعه مد آن روز را به سختی به نام قربانی می دانستند که گذشت
گوشه ای از خیابان ، و مردم در اغلب کسانی که خود را regaled
با این کرایه درشت است.
اعدام حادثه همیشگی از بزرگراه ها عمومی بود ، مانند braising - تابه
نانوا و یا کشتار خانه کهنه خر.
جلاد شد تنها نوعی از قصاب از رنگ کمی عمیق تر از بقیه است.
از این رو ذهن خورشید به زودی در سهولت در نمره Esmeralda enchantress بود ، و یا
مشابه ، به عنوان او را نامیده می شود ، مربوط به ضربه از خنجر از غیرمتعارف و یا از
راهب با ترشرویی (آن کوچک است که به او اهمیت) ، و به عنوان مسئله درباره جلسه یا جلسات دادگاه در.
اما به محض به عنوان قلب خود را در این جهت خالی بود ، فلور - DE - Lys به آن بازگشت.
قلب ناخدا خورشید ، مانند فیزیک از آن روز ، abhorred خلاء.
صف - EN - پنیر بری یک مکان بسیار بی مزه به ماندن در پس از آن ، یک روستای farriers بود ، و
گاو دختران با دست chapped ، یک خط طولانی از مسکن فقرا و کلبه های کاهگلی ،
که مرز جاده بزرگ بر روی هر دو طرف
برای نیمی از یک لیگ ؛ دم (صف) ، در کوتاه مدت ، به عنوان واردات از نام آن.
فلور - DE - Lys شور گذشته خود را اما یکی از آنها ، دختر زیبا ، جهیزیه جذاب بود ؛
بر این اساس ، یک روز صبح ، کاملا درمان ، و فرض کنید که پس از گذشت دو
ماه ، امری غیرمتعارف باید
به طور کامل به پایان رسید و فراموش شده ، معتاد به اسب دوانی عاشقانه وارد prancing
اسب در درب عمارت Gondelaurier.
او بدون توجه به اراذل و اوباش tolerably بسیاری است که در مونتاژ کرده بود پرداخت
محل DU Parvis ، قبل از پورتال از برگشتن - کدبانو به یاد او که بود
ماه ماه مه ، او فرض کرد که برخی از آن بود
در صفوف منظم پیش ، برخی از پنطیکاست ، برخی از جشنواره ، اسب خود را به حلقه در درب hitched ،
و gayly صعود از پله ها به نامزد زیبای خود را.
او به تنهایی با مادر او.
صحنه ساحره ، بز او ، او را لعن و نفرین حروف الفبا ، و بلند خورشید
غیبت ، هنوز بر روی قلب فلور - DE - Lys وزن شده است.
با این وجود ، هنگامی که او مشهود کاپیتان خود را وارد کنید ، او فکر او را تا خوش تیپ ،
نوعی یل یا نیم تنه آنقدر جدید ، baldrick خود را درخشان ، و هوا خود را تا پرشوری که او
سردرپیش با لذت است.
دوشیزه نجیب خودش جذاب تر از همیشه بود.
مو بور با شکوه او plaited را به شیوه ای ravishing بود ، او به طور کامل لباس شد
در که به رنگ آبی آسمان که می شود مردم منصفانه را به خوبی ، کمی عشوه ای که او به حال
آموخته شده از Colombe ، و چشم او
شنا در آن فتور عشق که می شود آنها را هنوز هم بهتر است.
خورشید ، که هیچ چیز در خط از زیبایی دیده بود ، از خدمتکاران دهکده را ترک کرد
صف - EN - پنیر بری ، با فلور - DE - Lys ، که به افسر ما imparted مست بود
بسیار مشتاق و ملازمت کردن هوا ، که صلح او بلافاصله ساخته شده بود.
مادام د Gondelaurier خودش ، هنوز باردار ، در بازو ، صندلی بزرگ او نشسته بود ،
قلب او را چوبکاری کردن نیست.
همانطور که برای سرکوفت میزند فلور - DE - Lys ، آنها را در cooings مناقصه منقضی شده است.
دختر جوان در نزدیکی پنجره هنوز embroidering غار او نپتون نشسته بود.
کاپیتان تکیه بیش از پشت صندلی او بود ، و او در او
نوازشگر سرزنش به او را در یک صدای کم. "آنچه که شما را تبدیل به این دو طولانی
ماه ، مرد ستمکار؟ "
، پاسخ داد : "من به شما قسم" خورشید ، تا حدی در برابر این سؤال خجالت است ، که شما
زیبا به اندازه کافی به مجموعه اسقف اعظم به خواب. "
او می تواند لبخند را سرکوب نکنند.
"خوب ، خوب ، آقا. اجازه بدهید زیبایی من به تنهایی و پاسخ به سوال من.
زیبایی خوب ، راستگو "" خب ، پسر عموی عزیزم ، من به یاد می آورد بود
پادگان.
و در جایی است که اگر شما لطفا؟ و چرا شما نمی آمدن به خداحافظی؟ "
"در صف - EN - پنیر بری."
خورشید با سوال اول خوشحال شد ، که کمک به او را به اجتناب از
دوم. اما آن است که بسیار نزدیک ، مسیو.
چرا به من یک زمان واحد می بینید؟ "
در اینجا خورشید و نه به طور جدی خجالت زده شد.
"از آنجا که -- خدمات -- و پس از آن ، پسر عموی جذاب ، من شده اند بیمار است."
"بیمار" او در زنگ خطر تکرار. "بله ، زخمی!"
"زخمی"!
او فرزند فقیر به طور کامل ناراحت بود. "آه! که در آن ترس ، گفت :
خورشید ، سردستی ، "این چیزی بود. نزاع ، برش شمشیر ، این است که به
شما؟ "
"این است که به من؟" گفت فلور - DE - Lys ، افزایش چشم های زیبای خود پر شده با
اشک. "آه! شما نمی گویم چه فکر می کنید زمانی که شما
صحبت می کنند در نتیجه.
برش شمشیر چه که بود؟ من مایل به دانستن تمام. "
"خب ، عزیز من یکی عادلانه ، من تا به حال سقوط با ماه Fedy ، شما می دانید؟
ستوان از سنت ژرمن - EN - Laye ، و ما پاره پاره باز از چند اینچ از پوست برای هر یک از
این "کاپیتان دروغگو کاملا
آگاه باشید که امر همیشه افتخار می کند یک مرد ایستاده و در چشم یک زن است.
در واقع ، فلور - DE - Lys نگاه او را در صورت کامل ، همه با ترس ، لذت آشفته ،
و تحسین. با این حال ، او کاملا اطمینان است.
به شرطی که شما به طور کامل درمان ، خورشید من! "گفت که او.
"من ماه Fedy شما نمی دانم ، اما او یک مرد villanous.
و از انجا به وجود آمد این نزاع؟ "
در اینجا خورشید ، که تصور بود اما قدرت متوسط خلقت وقف ، آغاز شد
یافتن پست های بیشتر خود را در یک دوراهی قرار گرفت به عنوان وسیله ای از extricating خود را برای دلاوری هایش.
"آه! چگونه من می دانم -- هیچ چیزی صرف ، یک اسب ، اظهار
پسر عموی نمایشگاه ، "او ، به خاطر تغییر گفتگو گفت :" چه سر و صدا است.
این کار را در میدان کلیسای جامع؟ "
او نزدیک پنجره. "آه! دوشنبه Dieu ، پسر عموی منصفانه ، که چگونه بسیاری از مردم
در محل وجود دارد! "
"من می دانم که نیست ،" فلور - DE - Lys گفت : "به نظر می رسد که یک زن جادوگر به انجام توبه و طلب بخشایش این
صبح قبل از کلیسا ، و پس از آن می شود را قطع کرد. "
کاپیتان تا کاملا متقاعد شده بود که امر لا Esmeralda منعقد شد ،
که او بود ، اما کم کلمات فلور - DE - Lys آشفته.
در این حال ، او پرسید : او در یک یا دو سوال است.
"نام این جادوگر چیست؟" "من نمی دانم ،" او جواب.
و آنچه که او گفت : انجام داده اند؟ "او ، شانه های سفید او را.
"من می دانم که نیست."
"! آه ، دوشنبه Dieu عیسی گفت :" مادرش "بنابراین بسیاری از جادوگران وجود دارد امروزه که من
به جرات می گویند آنها را سوزاند آنها را بدون دانستن نام آنها.
همچنین ممکن است به دنبال نام هر ابر در آسمان است.
پس از همه ، ممکن است آرام. خدا ثبت نام خود را نگه می دارد. "
در اینجا ، بانوی ارجمند افزایش یافت و به پنجره آمد.
"پروردگار خوب! شما راست ، خورشید ، گفت : "او.
"اراذل و اوباش است که در واقع بزرگ است.
افرادی هستند که بر روی تمام پشت بام ، به برکت باشد خدا وجود دارد!
آیا شما می دانید ، خورشید ، این مرا به یاد از بهترین روزهای من است.
ورود پادشاه چارلز VII. ، زمانی که ، همچنین ، بسیاری از مردم وجود دارد.
من دیگر در چه سالی بود که به یاد داشته باشید.
هنگامی که من از این صحبت می کنید ، آن را بر شما اثر را ، -- آن را --؟
اثر چیزی بسیار قدیمی ، و بر من از چیزی بسیار جوان است.
آه! جمعیت در حال حاضر به مراتب بهتر از بود.
آنها حتی بر machicolations Porte فرانسوی Saint - آنتوان ایستاد.
پادشاه ملکه بر روی زین زنانه ، و پس از highnesses آنها آمدند همه خانمها
نصب شده در پشت تمام اربابان.
من به یاد داشته باشید که آنها با صدای بلند خندید ، زیرا در کنار Amanyon د Garlande ، که بود
بسیار کوتاه قد ، سوار Matefelon سیره ، نجیب زاده از اندازه های غول پیکر وجود دارد ،
که انبوه زبان انگلیسی را به قتل رسانده اند.
این بسیار خوب است. در صفوف منظم از تمام آقایان
فرانسه ، با oriflammes خود را با تکان دادن قرمز قبل از چشم.
برخی از با pennons و برخی با پرچم وجود دارد.
چگونه می توانم بگویم؟ سیره آرام د با پرچم دم چلچلهای ؛ Chateaumorant ژان د با
بنر ، سیره د Courcy با یک پرچم و یک کافی نسبت به هر یک از دیگران
به جز بوربن دوک د.
افسوس! 'TIS چیز غم انگیز فکر می کنم که تمام است که
وجود داشته و وجود دارد دیگر! "دو عاشق شد به گوش دادن
وارثه ارجمند.
خورشید برگشته بود و با تکیه بر پشت صندلی نامزد خود بود ، جذاب
پست از چه رو نگاه افسار گسیخته خود را فرو تمام دهانه فلور - DE - Lys
طوقه.
این زرهگردن gaped تا به راحتی و اجازه داد او را به دیدن چیزهای بسیاری از نفیس
و الهی بنابراین بسیاری ، که خورشید ، این پوست با gleams خود را از خیره شدن
ساتن ، با خود گفت ، "چگونه می توانید هر یک عشق هیچ چیز به جز پوست منصفانه است؟"
هر دوی آنها خاموش است.
دختر جوان مطرح شیرین ، چشم enraptured به او از زمان به زمان ، و خود را
مو مخلوط را در اشعه آفتاب بهار.
"خورشید" گفت : فلور - DE - Lys ناگهان ، صدای کم ، "ما به ازدواج سه
ماه از این رو ، سوگند به من گفت که شما باید هر زن دیگر از خودم دوست هرگز ".
"من آن سوگند ، فرشته عادلانه!" پاسخ خورشید و نگاههای پرشور او کمک
لحن صمیمانه از صدای او در قانع کننده فلور - DE - Lys.
در همین حال ، مادر خوب ، مفتون برای دیدن جفت نامزد در شرایط ایده آل از جمله
تفاهم ، فقط quitted آپارتمان برای حضور در برخی از داخلی
ماده خورشید آن را مشاهده ، و این کار
جسارت کاپیتان پرماجرا که ایده های بسیار عجیب و غریب ، با هم از ایران خارج شده و به مغز او نصب شده است.
فلور - DE - Lys او را دوست داشت ، او نامزد او بود و او به تنهایی با او ، او
طعم سابق برای او ، دوباره بیدار شده بود و نه با همه تازه بودن آن ، اما با همه آن
تب و تاب ، بعد از همه ، هیچ آسیبی بزرگ در وجود دارد
گندم یکی از مزه است ، در حالی که آن را هنوز هم در تیغه ، من نمی دانم که آیا این
ایده های به تصویب رسید از طریق ذهن خود را ، اما یک چیز مسلم است که فلور - DE - Lys
ناگهان با بیان نگاه خود آگاهند.
او نگاه به دور و دیدم که مادر وی دیگر وجود دارد.
"خوب آسمان!" گفت که او خاضع و مضطرب ، "چگونه بسیار گرم من؟"
"من فکر می کنم ، در واقع ،" پاسخ خورشید "، که آن را نمی می توان به دور از ظهر.
خورشید مزاحم.
ما باید فقط پرده ها را پایین تر است. "" نه ، نه ، گفت : "چیزی که کمی ضعیف
برعکس ، من نیاز به هوا می باشد. "
و مانند او افزایش یافت ، حنایی احساس می کند که نفس از بسته hounds ، فرار به
پنجره ، آن را باز کرد و با عجله بر بالکن.
خورشید ، بسیار discomfited ، به دنبال او.
محل DU Parvis ، برگشتن ، کدبانو ، که بر اساس آن بالکن نگاه کرد ، به عنوان خواننده می داند ،
ارائه شده در آن لحظه عینک مفرد و شیطانی است که باعث وحشت
ترسو فلور - DE - Lys به تغییر ماهیت آن است.
جمعیت بسیار زیاد ، که از سرریز را در تمام خیابان های همسایه ، encumbered
محل ، درست صحبت کردن است.
دیوار کوچک ، سینه بالا ، که محل را محاصره کرده ، نمی خواهد که
بسنده به نگه داشتن آن را رایگان به حال آن را با پرچین ضخیم sergeants نشده به صف و
hackbuteers ، culverines در دست است.
با تشکر به این زاغه از پیکس و arquebuses Parvis خالی بود.
ورودی آن توسط یک نیروی halberdiers با یاطاقان ¬ های زرهی از نگهبانی
اسقف.
درهای زیادی از کلیسا ، بسته شد و تضاد با بی حد و حصر تشکیل
ویندوز در محل ، که ، باز به gables بسیار خود اجازه مشاهده از هزاران نفر از
سر تقریبا مانند انبوهی از گلوله در یک پارک توپخانه را نشانه رفته است.
سطح این اراذل و اوباش چرک ، کثیف ، خاکی بود.
منظره که آن را انتظار بود از قرار معلوم یکی از مرتب کردن بر اساس که دارای
امتیاز از پرورش و تماس با هم در میان مردم vilest است.
هیچ چیز آنقدر شنیع به عنوان سر و صدا که توسط آن انبوهی از کلاه های زرد ساخته شده بود و
سران کثیف. در آن ازدحام شد بیشتر می خندد از وجود دارد
گریه می کند ، زنان بیشتر از مردان است.
از زمان به زمان ، یک صدای تیز و ارتعاش سوراخ سر و صدا به طور کلی است.
"Ohe! Mahiet Baliffre! آیا او به آویزان انسو؟ "
"احمق! t'is در اینجا این است که او را به معذرت خواهی خود را در شیفت او! خدا خوب است
سرفه لاتین در چهره اش! است که همیشه انجام می شود در اینجا ، در ظهر.
اگر TIS چوبه دار که می خواهید ، به Greve. "
"من آنجا خواهد رفت ، پس از آن." "به من بگو ، لا Boucanbry؟
آیا این درست است که او ، خودداری کرده است اقرار اورنده؟ "
"به نظر می رسد ، لا Bechaigne." "ببینید چه کافر او است!"
"" تیس سفارشی ، مسیو.
امین صلح یا قاضی دادگاه موظف است به ارائه تبه کار آماده قضاوت برای
اعدام اگر او یک شخص غیر روحانی ، به شهردار پاریس ، اگر یک کارمند ، رسمی
طبقه و سلک اسقفان. "
"متشکرم ، آقا." "آه ، خدا!" فلور - DE - Lys ، گفت : "فقرا
مخلوق! "این اندیشه را با غم نگاه پر
که او بر مردم ، رای دادند.
کاپیتان ، خیلی بیشتر اشغالی با او در مقایسه با آن بسته اراذل و اوباش ،
عاشقانه rumpling پشت کمربند خود را. او برگشته گرد ، entreating و خندان.
"لطفا اجازه بدهید من به تنهایی ، خورشید!
اگر مادر من به بازگشت ، او دست خود را! "
در آن لحظه ، ظهر به آرامی خارج از ساعت کدبانو از برگشتن - زنگ زد.
سوفل رضایت در میان جمعیت را شکست.
ارتعاش آخرین مرحله ی دوازدهم را به سختی و جان خود را از دست داده اند دور زمانی که همه سر رسید
مانند امواج زیر توفانی شدن ، و فریاد بسیار زیاد از پیاده رو رفت ،
پنجره ها ، و سقف ،
"او وجود دارد!" فلور - DE - Lys فشار دست خود را به چشم او ،
که ممکن است او نمی دید. "دختر جذاب ، گفت :" خورشید ، "آیا می خواهید
به ترک خواهند کرد؟ "
"نه ،" او در پاسخ ، و او از طریق کنجکاوی باز ، چشم که به او بسته بودند
از طریق ترس.
گاری اسب نورمن تنومند کشیده می شود ، و همه توسط سواره نظام در بنفش احاطه شده
رد و بدل با صلیب سفید ، فقط بر اساس محل debouched از طریق RUE
سنت پیر AUX - Boeufs.
sergeants از دیده بان پاکسازی عبور برای آن از طریق جمعیت ، با اسطقس
ضربات از باشگاه های خود را.
در کنار سبد خرید سوار چند مأمور از عدالت و پلیس ، قابل تشخیص توسط خود را
تداخل و ضعف خود را در زین صحنه و لباس سیاه و سفید.
استاد ژاک Charmolue رژه در سر خود را.
در سبد خرید کشنده نشسته یک دختر جوان با اسلحه او را از پشت او گره خورده است ، و بدون
کشیش در کنار او.
او در SHIFT او بود ، موهای سیاه بلند او (سپس مد آن را قطع تنها در
پای چوبه دار) در اختلال بر او گلو نیمه bared و شانه ها سقوط کرد.
از طرفی بطرف دیگر که با تکان دادن مو ، براق تر از پرهای زینتی یک کلاغ سیاه ، ضخیم ، خشن ،
طناب خاکستری قابل رویت بود ، پیچ خورده و گره دار ، سایش ظریف او یقه استخوان و
twining به دور گردن جذاب دختر فقیر ، مثل کرم خاکی دور گل.
در زیر آن طناب ساطع حرز ریز آراسته شده با بیت از شیشه سبز ، که
بدون شک او شده بود ، زیرا هیچ چیز به کسانی که در مورد رد
برای مردن.
تماشاگران در ویندوز می تواند در پایین سبد خرید پاهای برهنه او را که را ببینید
او کوشید در زیر او را پنهان کردن ، به عنوان غریزه زنانه نهایی.
پای خود را دراز یک بز کوچک ، محدود است.
دختر محکوم شده همراه با دندانهای او برگزار شد او را ناقص محکم از کلید های SHIFT.
یک نفر باید گفت که او هنوز هم بیشتر در بدبختی او از بودن در نتیجه در معرض رنج می برد
تقریبا برهنه به چشم از همه.
افسوس! شکسته نفسی برای شوک چنین ساخته شده است. "عیسی گفت :« فلور - DE - Lys عجله به
کاپیتان. "نگاه پسر عموی عادلانه ،' TIS که رنجور
غیرمتعارف با بز. "
پس گفت : او را به خورشید تبدیل شده است. چشم او بر روی گاری ثابت شد.
او بسیار کمرنگ است. "چه غیرمتعارف با بز؟" او
stammered.
"چه" از سر گرفته فلور - DE - Lys ، "آیا شما به یاد نمی آورد؟"
خورشید او را قطع کرد. "من نمی دانم منظور شما چیست."
او گام به دوباره وارد اتاق است ، اما فلور - DE - Lys ، که حسادت ، قبلا تا
فلور - DE - Lys داد وضوح توسط این کولی همان تحریک می شود ، به تازگی دوباره بیدار ،
او را به نگاه پر نفوذ و بی اعتمادی.
او مبهم در آن لحظه به یاد می آورد به داشتن یک کاپیتان در محاکمه مخلوط شنیده
که ساحره.
"موضوع را با شما چیست؟" او را به خورشید گفت : "می گویند ، که این زن
. مختل شما "خورشید مجبور استهزاء ، --
"من! حداقل در جهان نیست!
آه! بله ، قطعا! "" باقی می ماند ، سپس گفت : "او ادامه داد : آمرانه ،
"و اجازه دهید ما را در پایان را ببینید." کاپیتان بد بخت باقی می ماند موظف شد.
او تا حدودی با این واقعیت که دختر چشم او را محکوم برداشته هرگز اطمینان بود
از پایین سبد خرید. بود ، اما بیش از حد قطعا لا Esmeralda.
در این آخرین مرحله از فضاحت و بدبختی ، او هنوز هم زیبا بود ، او
چشم بزرگ سیاه و سفید به نظر می رسد هنوز بزرگتر ، به دلیل لاغری گونه ها او ؛
مشخصات کمرنگ بود پاک و متعالی است.
او شبیه آنچه او شده بود ، در همان درجه که باکره توسط Masaccio ،
ضعیف تر ، نازک تر ، ظریف تر -- باکره رافائل ، شباهت دارد.
علاوه بر این ، هیچ چیز در او که در برخی از مرتب کردن بر اساس متزلزل نشده بود وجود دارد ، که با
جز شکسته نفسی او ، او اجازه دهید به در خواهد شد ، بنابراین عمیقا او شده بود
شکسته شده توسط بی حسی و ناامیدی است.
بدن او در هر تکان خوردن از گیوتین مانند یک چیز مرده یا شکسته محدود ؛ او
زل زل نگاه کردن بود مبهم و بی کله است. اشک در چشم او هنوز هم قابل مشاهده بود ، اما
بیحرکت و منجمد ، پس به صحبت.
در همین حال ، گردش سواره محزون جمعیت را در میان فریادهای شادی صرف و
نگرش کنجکاو.
اما به عنوان یک مورخ مومن ، ما باید که در beholding او بسیار زیبا دولت ، بنابراین
افسردگی ، بسیاری از آنها با ترحم ، نقل مکان کرد و حتی در میان سخت ترین آنها است.
گیوتین Parvis وارد کرده بود.
قبل از پورتال مرکزی متوقف شد. اسکورت خود را در خط در محدوده زمانی معین
هر دو طرف.
جمعیت خاموش شد ، و در میان این سکوت پر از اضطراب و
هیبت ، دو برگ از درب بزرگ در چرخش به عقب ، به عنوان از خود ، خود را در
لولا ، که شکوه و شکایت کردن مانند صدای فلوت را داد.
سپس در تمام طول آن ، عمیق ، کلیسا و غم انگیز ، قابل مشاهده شد آویزان در
سیاه و سفید ، sparely با شمع چند gleaming دور در محراب اصلی روشن است ،
در میان از محل بود که افتتاح شد
خیره کننده با نور ، مانند دهانه غار است.
در اندام بسیار ، دل تنگی apse ، یک صلیب نقره ای غول پیکر قابل مشاهده بود
در مقابل پارچه فروشی سیاه و سفید که از طاق را به پیاده رو آویزان.
کل nave ترک بود.
اما چند سر کشیش می تواند دیده می شود در حال حرکت confusedly در گروه کر دور
اصطبل ، و در لحظه ای که درب بزرگ باز کرد ، فرار از کلیسا وجود دارد
، با صدای بلند ، موقر و یکنواخت شعار ،
که بازیگران بر سر دختر محکوم ، در gusts ، قطعاتی از سودا
مزامیر ، -- "غیر timebo millia populi circumdantis من :
خروشان بودن ، Domine ، salvum من FAC ، Deus!
"من Salvum FAC ، Deus ، quoniam intraverunt aquoe usque آگهی animam meam.
"مبلغ Infixus در limo profundi ؛ و همکاران غیر EST ماده."
در همان زمان ، یکی دیگر از صدا ، جدا از گروه کر ، بر مراحل intoned
محراب اصلی ، این offertory سودا -- "Qui verbum meum ممیزی ، و همکاران
EI اعتباری qui misit من ، habet vitam
و همکاران در venit judicium غیر oeternam ؛ حمل و نقل SED morte IM vitam ".
این شعار ، که معدودی از مردان قدیمی دفن شده در دل تنگی از دور بر آن سنگ
موجودی زیبا ، پر از جوانان و زندگی ، caressed بوسیله هوای گرم از بهار ،
هولناک با نور خورشید بود جرم برای مردگان.
مردم گوش devoutly.
دختر ناراضی به نظر می رسید به از دست دادن بینایی خود و آگاهی او در مبهم
داخلی کلیسا.
لب سفید او به عنوان هر چند در نماز نقل مکان کرد ، و دستیار جلاد که با نزدیک شدن
برای کمک به او را به آتش میکشند از سبد خرید ، شنیده ام او تکرار این کلمه در پایین
تن ، -- "خورشید."
آنها پذیری : دست او ، اتش زدن خود را ، همراه با بز او را ، که تا به حال نیز
بی بند و بار بوده است ، و که با شادی در پیدا کردن خود آزاد bleated : و آنها پیاده روی خود را
پابرهنه در پیاده رو سخت به پا از مراحل منجر به درب.
طناب در مورد گردن او trailed ، پشت سر او. یک نفر باید گفت که آن مار بود
پس از او.
سپس شعار در کلیسا متوقف شد. صلیب طلایی و یک ردیف از موم
شمع شروع به حرکت از طریق دل تنگی.
halberds beadles رنگارنگ clanked و چند لحظه بعد ، در صفوف منظم طولانی
کشیش در chasubles ، و deacons در dalmatics ، به شدت به سوی راهپیمایی
محکوم دختر ، به عنوان آنها drawled آهنگ خود را ،
پخش قبل از نظر او و جمعیت.
اما نگاه او در راهپیمایی که در سر ، بلافاصله پس از استراحت
متقاطع حامل.
"آه!" او در یک صدای کم گفت ، و با خود میلرزد ، "او TIS دوباره! کشیش! "
در واقع این بود ، معاون اسقف.
در سمت چپ او ، او سراینده زیر ، در حق او ، سراینده ، مسلح شده با مقام او
گرز.
او پیشرفته با سر به عقب انداخته ، چشمان خود را ثابت و گسترده باز ، intoning در قوی
صدا ، -- "د ventre inferi clamavi ، exaudisti
vocem meam.
"ET projecisti من در profundum در مانز corde ، همکاران flumem circumdedit من است."
"از شکم جهنم ، فریاد و صدای من heardest تو.
برای تو hadst بازیگران مرا به عمیق در میان دریاها ، و سیل compassed
من در مورد ".
در حال حاضر زمانی که او ظاهر خود را در نور روز کامل در زیر رفیع ساخته شده
پورتال قوسی ، احاطه در مقابله فراوان از نقره محروم با یک صلیب سیاه ، او
آنقدر کمرنگ است که بیش از یک نفر در
جمعیت فکر که یکی از اسقف ها سنگ مرمر که بر روی سنگ های حزن انگیز زانو زد
گروه کر و بر آستانه آرامگاه دریافت خواهید کرد افزایش یافته بود آمده بود ،
زنی که به مرگ بود.
او کمتر رنگ پریده ، کمتر مانند مجسمه ، به سختی متوجه شده بود که آنها در قرار داده شده بود
دست او را سنگین ، شمع چراغ دار موم زرد ، او تا به حال صدای yelping از شنیده نمی
کارمند خواندن کشنده مطالب
عذرخواهی ، زمانی که آنها به او گفت که با باد ، آمین ، آمین پاسخ داد.
او تنها به بهبود زندگی و نیروی هنگامی که او مشهود کشیش را نشانه به نگهبانان او
را قطع کند ، و خود پیشرفت تنها به سوی او.
سپس او جوش خون او را در سر خود احساس می شود ، و باقی مانده از خشم فلش در
که روح در حال حاضر benumbed و سرد است.
معاون اسقف او را با نزدیک شدن به آرامی و حتی در آن اندام ، او مشهود او را به سایر نظرسنجی
چشم درخشان با نفس اماره ، حسادت ، و تمایل بیش از فرم در معرض او.
سپس او با صدای بلند ، گفت : --
"دختر جوان به شما داشته باشد ، عفو خدا برای گسل ها و کاستی های خود را خواسته؟"
او خم شد تا گوش او را ، و افزود : (تماشاگران فرض کرد که او دریافت
تاریخ و زمان آخرین اعتراف او) : "آیا شما از من؟
من هنوز هم می تواند شما را نجات "او بدقت به او نگاه کرد :« دور شو ، شیطان ،
! یا من شما را محکوم "او دریچه به لبخند وحشتناک :" شما
نمی شود تصور می شود.
شما فقط می خواهد یک رسوایی به جرم اضافه کنید. پاسخ به سرعت!
آیا شما به من؟ "" چه چیزی شما را با خورشید من انجام می شود؟ "
"او مرده است!" گفت کشیش.
در آن لحظه ، معاون اسقف رنجور بزرگ سر خود را به مکانیکی و مشهود در
در انتهای دیگر ، در بالکن عمارت Gondelaurier ، محل کاپیتان
ایستاده در کنار فلور - DE - Lys.
او مبهوت ، دست خود را در سراسر چشمان او گذشت ، دوباره نگاه ، muttered ، لعنت ، و
تمام ویژگی های خود را با خشونت وحشیانه ای بودند. "خوب ، می میرند و پس از آن!" بود که او بین خود hissed
دندان.
"هیچ کس نباید شما خواهد شد." سپس بالا بردن دست خود را بیش از کولی ، او
در صدای محزون گفت : -- "من nunc ، anceps آنمی ، همکاران تحصن tibi Deus
misenicors "*
* "برو در حال حاضر ، روح در تعادل ، لرزش ، و خدا رحمت بر تو."
این فرمول وحشت که با آن رسم بود ، به نتیجه گیری در این تیره بود
مراسم.
سیگنال توافق بین کشیش و جلاد است.
جمعیت زانو زد. "Kyrie eleison ، گفت :" کشیش ، که تا به حال
باقی مانده در زیر تاق از پورتال است.
"Kyrie eleison ،" تکرار ازدحام را در آن سوفل اجرا می شود که بیش از همه سر ، مانند
امواج دریا مشکل است. "آمین" گفت معاون اسقف.
او پشت خود را بر روی دختر محکوم ، سر خود را غرق بر سینه او بار دیگر ، او
عبور دست خود و دوباره اسکورت خود را از کشیش ها ، و لحظه ای بعد او دیده می شد
به ناپدید می شوند ، با صلیب ، شمع ،
و COPES ، در زیر قوس مبهم از کلیسای جامع ، و صدای پرطنین خود بود
خاموش درجه در گروه کر ، او شعار می دادند این آیه از ناامیدی ، --
"tui gurgites Omnes و همکاران fluctus tui سوپر transierunt من است." *
* "تمام امواج تو و billows تو بیش از من رفته است."
در همان زمان ، برخورد متناوب از ته آهن halberds beadles ،
به تدریج در حال مرگ دور از جمله ستون nave ، تولید اثر از یک ساعت
چکش قابل توجه یک ساعت گذشته محکوم.
درهای برگشتن - کدبانو همچنان باز است ، اجازه می دهد از نظر متروک خالی
کلیسا ، بخور در عزاداری ، بدون شمع ، و بدون صدای.
دختر محکوم به حرکت در جای خود باقی ماند ، انتظار از دور انداخته است.
یکی از sergeants از پلیس به اطلاع استاد Charmolue از این واقعیت ، به عنوان موظف شد
دومی ، در طول کل این صحنه ، در مطالعه حجاری و نقوش برجسته از درگیر شده بود
پورتال بزرگ که نشان دهنده ،
با توجه به برخی ، قربانی ابراهیم ، با توجه به دیگران ،
عملیات کیمیاگری فیلسوف : خورشید در حال مطرح شده توسط فرشته نمیفهمد ، آتش ،
کونی ، صنعتگر ، توسط ابراهیم.
دشواری قابل توجهی در طراحی او را دور از آن تفکر وجود دارد ،
اما او در طول دور تبدیل شده و در یک سیگنال که داد ، دو مرد ملبس به
زرد ، دستیاران جلاد ،
کولی نزدیک با اتصال به دست او یک بار دیگر.
مخلوق ، ناراضی در لحظه ای از نصب یک بار دیگر به سبد خرید کشنده ، و
اقدام به آخرین توقف به جای او ، ربوده شده بود احتمالا ، با بعضی از تند و تلخ
چسبیدن به زندگی.
او مطرح خشک ، چشمان قرمز به آسمان ، به خورشید ، به ابر نقره ای ، برش در اینجا
و توسط چهار ضلعی غیر منظم آبی یا مثلث وجود دارد و سپس او آنها را کاهش داد به اشیاء اطراف
او ، به زمین ، ازدحام ، در خانه ها ؛
همه در یک بار ، در حالی که مرد زرد اتصال آرنج او بود ، او به زبان آمده وحشتناک
فریاد ، فریاد شادی.
واقع در انجا ، در آن بالکن ، در گوشه ای از محل ، او فقط گرفتار دید
او ، دوست او ، پروردگار او ، خورشید ، خیال دیگر زندگی اش!
قاضی به حال دروغ گفته! کشیش دروغ گفته بود! مطمئنا او ، او می تواند از آن تردید نیست ؛
او آنجا بود ، خوش تیپ ، زنده ، لباس پوشیدن و در لباس درخشان خود ، آلوی خود را بر روی خود را
سر ، شمشیر خود را در کنار خود!
"خورشید" او ، فریاد "خورشید من!" و او تلاش برای کشش به سمت او اسلحه
لرزش با عشق و خلسه ، اما آنها موظف بودند.
سپس او را دیدم ، اخم کاپیتان ، یک دختر زیبا و جوان که تمایل علیه او بود
او را با لب موهن و تحریک چشم gazed و پس از آن خورشید به زبان آمده برخی از
کلمات که او را از دسترس نیست ، و هر دو
precipitately پشت باز شدن پنجره بر بالکن ، که بسته ناپدید شده
پس از آنها. "خورشید"! او گریه ها شدید ، می توانید آن را به شما
بر این باورند که؟ "
فکر هیولا به حال فقط خود را به او ارائه شده است.
به یاد او که او را به مرگ شده است و محکوم به جرم قتل در فرد مرتکب شده بود
خورشید Chateaupers د.
او تا آن لحظه به عهده بود. اما این ضربه آخرین بیش از حد سخت بود.
او مرده در پیاده رو افتاد. "، گفت :" Charmolue ، "حمل او را به
سبد خرید ، و پایان آن است. "
هیچ کس هنوز در گالری مجسمه پادشاهان به حال مشاهده شده ، حک شده به طور مستقیم
بالای قوس پورتال ، تماشاگر عجیب و غریب ، که بود ، تا آن زمان ،
همه چیز را مشاهده با چنین
impassiveness ، با گردن تا تیره و تار ، هیدراتاسیون شنیع که در لباس رنگارنگ دلقک ها خود را
accoutrement از قرمز و بنفش ، او ممکن است برای یکی از آن سنگ گرفته شده
هیولا از طریق که دهان بلند
ناودان کلیسای جامع است که آب خود را به مدت شش صد سال مرخص شده است.
این تماشاگر چیزی که از ظهر در مقابل گرفته شده بود از دست رفته بود
پورتال برگشتن - کدبانو.
و در آغاز او تا به حال ایمن به یکی از ستون های کوچک محکم
طناب گره دار بزرگ ، یک سر است که در پرواز از گام های زیر trailed.
این در حال انجام ، او شروع به در tranquilly نگاه ، سوت زدن از زمان به زمان
هنگامی که یک طرقه گذشته flitted.
ناگهان ، در لحظه ای که دستیار سرپرست شد
برای اجرای سفارش بلغمی مزاج Charmolue ، او پای خود را بیش از نرده از انداختند
گالری طناب را با پاهای خود را تصرف کردند ، او
زانو و دست او و پس از آن او به سرش پایین نما ، دیده می شود به عنوان یک قطره باران بود
برگه پایین پنجره پنجره سمت ، با عجله به دو جلادان با تردستی از گربه
که از پشت بام سقوط کرده ، آنها را بد گویی کردن از
را با دو مشت عظیم ، انتخاب کنید تا کولی با یک دست ، به عنوان یک کودک ، او را
عروسک و خط تیره را به عقب به درون کلیسا با یک موضوع واحد متصل ، بلند کردن دختر جوان بالا
سر و گریه در یک صدای نیرومند -- --
"پناهگاه!"
این امر با سرعت چنین بود که آن را در شب گرفته شده ، تمام آن انجام شد
می توانست در فضای فلش تنها از رعد و برق دیده می شود.
"پناهگاه!
! پناهگاه "تکرار جمعیت و صدای کف زدنهای از ده هزار دست ساخته شده
تک چشم Quasimodo درخشش با شادی و غرور است.
این شوک دختر محکوم به حواس خود را دوباره بازسازی شد.
او مطرح پلک او ، نگاه Quasimodo ، سپس آنها را دوباره به طور ناگهانی بسته ،
هر چند به عنوان ارائه خود را وحشت زده شده است.
Charmolue ، stupefied و جلادان و کل اسکورت بود.
در واقع ، در درون مرزهای برگشتن - کدبانو ، دختر محکوم شده می تواند نه لمس است.
کلیسای جامع پناه بود.
همه صلاحیت این دادگاه ها زمانی منقضی شده بر آستانه در است.
Quasimodo زیر پورتال بزرگ متوقف شده بود ، پاهای بزرگ خود را به عنوان جامد به نظر می رسید در
پیاده رو از کلیسا به عنوان ستون های رومی سنگین است.
بزرگ ، سر و پر پشت او نشسته میان شانه های خود پایین ، مانند سر شیر ، که
همچنین یک یال و بدون گردن.
او برگزار شد دختر جوان ، که لرزش بیش از همه بود ، به حالت تعلیق از دست سفت او
مانند یک پارچه فروشی سفید ، اما او را با مراقبت به همان اندازه انجام شده به عنوان اینکه او را به می ترسید
شکستن او را و یا عدم رشد او.
یک نفر باید گفت که او احساس کردند که او از چیزی ظریف ، بدیع ، و با ارزش بود ،
برای دست دیگر از او ساخته شده است. لحظاتی وجود دارد زمانی که او اگر نه نگاه به عنوان
شجاعانه او را لمس ، حتی با نفس خود.
سپس ، همه در یک بار ، او او را به زور در آغوش خود فشار دهید ، علیه زاویه ای خود
اغوش حمل کردن ، مانند داشتن خود ، گنج خود را ، به عنوان مادر آن کودک که
انجام داده اند.
چشم GNOME او بر او بستند ، او را با حساسیت به لمس ، غم هولناک و
ترحم ، و به طور ناگهانی بزرگ پر از lightnings.
سپس زنان خندید و گریستم ، مهر جمعیت با شور و شوق ، برای ، در آن
لحظه Quasimodo زیبایی خود را داشت.
او خوش تیپ بود و او ، که یتیم ، که بچه سر راهی ، که رانده ، او خود را احساس
اوت و قوی ، او در برابر آن جامعه ای که از آن او بود تبعید gazed ،
و که در آن او بود تا قدرت
مداخله که عدالت انسانی که از آن او طعمه های خود را wrenched بود ، از همه
ببر که فک باقی می ماند خالی ، از کسانی که پلیس مجبور شدند ، کسانی که
قضات ، که آن جلادان ،
نیروی پادشاه که او ، از meanest موجودات ، فقط شکسته بود ، با نیروی
خدا.
و سپس ، آن را لمس بود به ناگهان این حمایت که از تا حال کاهش یافته بود
شنیع بر بنابراین ناراضی بودن ، موجودی محکوم به مرگ نجات داد توسط Quasimodo.
آنها دو افراط و wretchedness طبیعی و اجتماعی بودند ، به تماس با
و کمک به یکدیگر است.
در همین حال ، پس از لحظات مختلفی از پیروزی ، Quasimodo ناگهان سقوط بود
به درون کلیسا با شاخص بار او.
مردم ، علاقه داشتن به همه دلاوری ، او را با چشمان خود به دنبال ، در زیر تیره
nave ، پشیمان که او تا به سرعت از acclamations خود را ناپدید شده بود.
همه در یک بار ، او را به در یکی از اندام گالری دوباره ظاهر می شود مشاهده شد
پادشاهان فرانسه ، او آن را صرف می ، در حال اجرا مانند یک مرد دیوانه ، بالا بردن فتوحات خود
بالا در آغوش گرفته و فریاد می زدند : "پناهگاه"
جمعیت به جلو را به کف زدن تازه را شکست. گالری تصویب می رسد ، یک بار دیگر او فرو برد
به فضای داخلی کلیسا.
یک لحظه بعد ، او ظاهر شد دوباره بر پلت فرم بالا ، با کولی هنوز هم خود را در
بازوها ، هنوز هم در حال اجرا دیوانه وار ، هنوز هم گریه ، "پناهگاه" و ازدحام را تحسین است.
در نهایت ، او به ظاهر خود را برای سومین بار بر قله برج ساخته شده
که در آن آویزان زنگ بزرگ ، او را از آن نقطه به نظر می رسید به نشان دادن به کل شهر
دختر آنها او را نجات داد ، و صدای او
از رعد و برق ، که صدای که تا به ندرت شنیده می شد ، که او خود را هرگز شنیده ،
سه بار با دیوانگی تکرار ، حتی به ابر : "پناهگاه!
پناهگاه!
پناهگاه! "نوئل!
! نوئل "فریاد زد : مردم به نوبه خود ، که تحسین و شادی عظیم پرواز را به
متحیر کردن جمعیت در Greve در بانک دیگر مونتاژ شده ، و دور افتاده بود که
هنوز در انتظار با چشم او پرچ شده بر روی چوبه دار است.