Tip:
Highlight text to annotate it
X
حس و حساسیت
توسط جین آستن (1811)
فصل 44
Elinor ، شروع دوباره با نگاه های ترسناک
در نزد او ، اطاعت اول
ضربه از قلب او در تبدیل فورا
به ترک اتاق ، و دست او را در حال حاضر
در قفل ، زمانی که اقدامات خود را به حالت تعلیق شد
با عجله خود را پیشبرد ، و گفت ، در
صدا و نه از دستور از تضرع ،
"دوشیزه Dashwood ، برای نیم ساعت -- برای ده
دقیقه -- من درخواست کردن التماس کردن شما به ماندن ".
"نه ، آقا ،" او با قاطعیت پاسخ داد : "من
باید بمونم.
کسب و کار شما نمی توانند با من است.
بندگان ، گمان می کنم ، فراموش کرده که به شما بگوید
آقای قمشه ای که در خانه اش نمی اندازد. "
"اگر آنها به من گفت ،" او با گریه
غیظ و غضب ، "که آقای قمشه ای و تمام خود را
روابط بودند در شیطان ، آن را نمی
مرا از درب تبدیل شده است.
کسب و کار من با توست ، و فقط شما. "
"با من!" -- در نهایت شگفتی -- "خوب ،
آقا ، -- سریع بود -- و اگر شما می توانید -- کمتر
خشونت. "
"بنشین ، و من هر دو باشد."
او مکث کرد ؛ او می دانست که چه چیزی را نمی کنند.
امکان سرهنگ براندون است
ورود و پیدا کردن او وجود دارد ، آمد در سراسر
او.
اما به او گوش قول داده بودند ، و او را
کنجکاوی هیچ کمتر از افتخار او بود
مشغول اند.
پس از خاطره لحظه ، بنابراین ،
این نتیجه رسید که احتیاط لازم اعزام ،
و این که رضایت او را بهترین
ترویج آن ، او در سکوت به سمت راه می رفت
میز و نشستم.
او در زمان صندلی مخالف ، و برای نیم
دقیقه نمی واژه یا گفته شد.
"دعا شد سریع ، آقا ،" -- گفت : Elinor ،
impatiently ؛ -- "من هیچ وقت برای حفظ کند."
او در یک نگرش عمیق نشسته بود
مدیتیشن ، و به نظر می رسید نه او را می شنوید.
"خواهر شما ،" او گفت ، با abruptness ،
لحظه ای پس از آن -- "خارج از خطر است.
من آن را از بنده شنیده می شود.
خدا ستایش -- اما آیا این درست است؟ است
واقعا درست است؟ "
Elinor نمی خواهد صحبت می کنند.
او با تکرار پرسش هنوز بیشتر
اشتیاق.
"به خاطر خدا به من بگو ، او از
خطر ، و یا از خودش نیست؟ "
"ما امیدواریم که او است."
او گل سرخ کن ، و راه رفته را در سراسر اتاق.
"من به اندازه نیم ساعت قبل شناخته شده بود -- اما
از آنجایی که من اینجا هستم "، -- صحبت کردن با مجبور
خوش طبعی به عنوان او را به صندلی خود بازگشت -- "چه
آن را نشان دهنده -- برای یک بار ، خانم Dashwood --
آن خواهد بود که آخرین بار ، شاید -- اجازه بدهید ما
شاد با هم باشیم.-- من در خلق و خوی خوب هستم
برای شادی.-- صادقانه به من بگو "-- عمیق تر
تب و تاب بودن overspreading گونه خود -- "شما
فکر می کنم به من پست و حقیر ترین و یا احمق؟ "
Elinor به او نگاه کردند با بزرگتر
حیرت تر از همیشه.
او شروع به فکر می کنم که او باید در
مشروب ؛ -- غرابت چنین دیدار ،
و از منش چنین ، به نظر می رسید هیچ در غیر این صورت
قابل فهم و با این تصور که او
بلافاصله گل رز ، گفت :
"آقای Willoughby ، من به شما توصیه در حال حاضر به
بازگشت به دامنه تپه -- من در اوقات فراغت قبل از ظهر به
باقی می ماند با تو دیگر هر چیزی که شما.--
کسب و کار ممکن است با من باشد ، آن را بهتر
recollected و توضیح داد که به فردا. "
"من شما را در درک ،" او ، با پاسخ داد :
لبخند رسا ، و صدای کاملا
آرام ؛ "بله ، من بسیار.-- مست تر از مقدار متوسط
پورتر با گوشت سرد من در Marlborough شد
به اندازه کافی برای من بیش از مجموعه ای ".
"در Marlborough!" -- گریه Elinor ، بیشتر و
بیشتر در از دست دادن به درک آنچه که او می
است در.
"بله ، -- لندن ترک کردم امروز صبح در هشت
ساعت و ده دقیقه فقط من
از درشکه دو چرخه دو نفره من از آن زمان سپری شده
تهیه من nuncheon در Marlborough. "
ثبات از شیوه ای خود را ، و
هوش از چشم او را به عنوان او سخن گفت ،
Elinor قانع کننده ، که هر چه دیگر
حماقت unpardonable ممکن است او را برای آوردن
کلیولند ، او آورده بود نه آنجا
مسمومیت ، او گفت ، پس از لحظه
خاطره ،
"آقای Willoughby ، شما باید احساس ، و من
که پس از آنچه گذشت -- قطعا --
خود را از آمدن به اینجا به این شیوه ، و
خودتان را مجبور بر اطلاع من ، نیاز به
بسیار خاص بهانه.-- چه در آن است ، که
شما توسط آن به معنای "؟ --
"منظورم این است ،" -- او گفت : ، با انرژی جدی --
"اگر من می توانم ، شما را از من متنفر یک درجه
کمتر از شما هم اینک انجام دهم.
منظور من برای ارائه نوعی توضیح ،
نوعی از معذرت خواهی ، برای گذشته ، برای باز کردن
قلب تمام من به تو ، و قانع کننده
شما ، هر چند که من همواره
ادم خرف و بی هوش ، من نه همیشه ادم حقه باز ،
برای به دست آوردن چیزی شبیه به آمرزش
کارشناسی ارشد -- خواهر از شما ".
"آیا این واقعی دلیل آمدن خود را؟"
"پس از روح من در آن است ،" -- پاسخ او بود ، با
گرما که موجب همه سابق
Willoughby به یاد او را ، و به رغم
از خودش ، او فکر می کنم او را صادق.
"در صورتی که همه ، ممکن است از شما راضی
در حال حاضر ، -- آیا برای ماریان -- او به مدت طولانی
شما ببخشند. "
"او دارد؟" -- را خواند که ، در همان مشتاق
تن.-- "سپس او به من بخشیده قبل
او باید آن را انجام می شود.
اما او باید دوباره به من ببخش ، و در بیشتر
دلایل منطقی.-- همین حالا به شما گوش دادن به
Elinor متمایل موافقت او.
"من نمی دانم ،" او گفت ، پس از وقفه از
انتظار در کنار او را ، و اندیشه
در خود ، -- "چگونه ممکن است شما به حساب
برای رفتار من به خواهر شما ، و یا آنچه
انگیزه شیطانی شما ممکن است منتسب به
من.-- شاید شما به سختی می خواهد فکر می کنم
بهتر از من ، -- آن را با ارزش است محاکمه
با این حال ، و شما باید هر چیزی را بشنود.
زمانی که من اولین بار صمیمی خود را در
خانواده ، من تا به حال به هیچ وجه قصد دیگر ، هیچ دیگر
مشاهده در آشنایی نسبت به عبور من
ساعت خوش در حالی که من به موظف شد
باقی می ماند در Devonshire ، خوش تر از
چیزی که من همیشه انجام داده بودند قبل از.
شخص دوست داشتنی شما خواهر و جالب
رفتار نمی توانست اما لطفا به من و او
رفتار برای من تقریبا از اول ، بود
از نوع -- است شگفت آور ، زمانی که من
تأمل در آنچه در آن بود ، و آنچه او بود ،
که قلب من باید خیلی
بی شعور!
اما در ابتدا باید اعتراف کنم ، من فقط پوچی
بود بالا توسط آن.
بی دقت از شادی او ، تفکر تنها
تفریحی خود من ، راه دادن به احساسات
که من تا به حال همیشه بیش از حد در شده است
عادت از غرقه شدن ، من تلاش ، با هر
یعنی در قدرت من ، به خودم را خشنود
به او ، بدون هیچ گونه طراحی از بازگشت او
محبت. "
دوشیزه Dashwood ، در این نقطه ، عطف به او
چشمها او را با تحقیر بیشتر عصبانی می شوم ،
او را متوقف کرده ، با گفتن ،
گفت : "این در حالی که به سختی به ارزش ، آقای Willoughby ،
برای شما مربوط ، یا برای من به گوش هر
خرد است.
چنین به عنوان شروع این را نمی توان به دنبال
توسط.-- هر چیز اجازه ندهید که به من می شود توسط pained
شنیدن هر چیز بیشتر در مورد این موضوع. "
"من در شما گوش تمام از آن ، اصرار دارند"
او جواب داد : "بخت من بود هرگز بزرگ ،
و من همیشه گران شده بود ، همیشه در
عادت با شرکت با مردم
درآمد بهتر از خودم.
هر سال از آمدن من از سن ، و یا حتی
قبل از اینکه ، به اعتقاد من ، به من بدهی های اضافه شده بود ؛
و اگر چه مرگ پسر عموی قدیمی من ، خانم
اسمیت ، بود تا منو رها کنه ؛ رتبهدهی نشده است که رویداد
نامشخص بودن ، و احتمالا دور دور ،
آن را برای برخی از زمان شده بود قصد من به
برقراری مجدد شرایط من با ازدواج
زن از ثروت.
به ضمیمه خودم به خواهر خود ، در نتیجه ،
بود چیزی که به فکر نیست ؛ -- و با
خست ، خودخواهی ، ظلم و ستم -- که هیچ
خشمگین ، هیچ نگاه تحقیر ، حتی از
شما ، خانم Dashwood ، همیشه می توانید بد اخلاق
بیش از حد -- من به این شیوه عمل می شد ،
تلاش برای تعامل با توجه به او ، بدون
فکر بازگرداندن آن.-- اما یک چیز ممکن است
توان گفت برای من : حتی در آن ایالت نفرت انگیز
از پوچی خودخواه ، من نمی دانم
میزان آسیب دیدگی من meditated ، چرا که من
آیا بقیه می دانم آنچه در آن بود که عشق نیست.
اما من تا کنون از آن شناخته شده است -- ممکن است به خوبی از آن می شود
شک ، برای ، به حال من واقعا دوست داشتم ، می تواند من را
را قربانی احساسات من به پوچی ، به
بخل -- یا ، آنچه که بیشتر ، می تواند به من بدهید؟
مخصوص اوست قربانی -- اما من آن را انجام داده.
برای جلوگیری از فقر نسبی ، که او را
محبت و جامعه او می توانست
محروم از تمام وحشت خود را ، من ، توسط
بالا بردن خودم را به وفور ، از دست داده هر
چیزی است که می تواند آن را برکت. "
"شما بود پس از آن ، گفت :" Elinor ، کمی
نرمش نشان داد ، "خودتان باور را در یک زمان
متصل به او؟ "
"برای داشتن جاذبه های مقاومت از جمله ، به
تجربه کرده چنین حساسیت -- آیا مرد
بر روی زمین است که می تواند آن را انجام داده اند -- بله ، من
خودم رو شناختم ، با درجه نامحسوس ،
صمیمانه از علاقه او و شاد ترین
ساعت از زندگی من بودی من چقدر با او صرف
وقتی که من احساس نیت من بود به شدت
بزرگوار ، و احساسات من منزه از گناه.
حتی پس از آن ، با این حال ، زمانی که کاملا مشخص
آدرس من در پرداخت به او ، من اجازه
خودم اغلب نادرست به از سر باز کردن ، از روز
به روز ، لحظه ای از انجام آن ، از
عدم تمایل به وارد تعامل
در حالی که شرایط من بودی پس تا حد زیادی
خجالت.
من نمی خواهد دلیل در اینجا -- و نه من برای متوقف کردن
شما نمی توانید به به تفصیل شرح دادن در پوچی ، و
بدتر از پوچی ، از scrupling به
تعامل ایمان من افتخار من بود که در آن در حال حاضر
محدود شده است.
رویداد ثابت شده است ، که من در حیله گری
احمق ، ارائه با احتیاط بزرگ
برای فرصت ممکن ساخت خودم
خوار و برای همیشه رنجور.
در گذشته ، با این حال ، قطعنامه من گرفته شده بود ،
و من ، مصمم به حال به محض اینکه من می توانم
تعامل او به تنهایی ، برای توجیه توجه
من تا به حال پرداخت شده همواره او را ، و آشکارا
اطمینان او را از محبت که من تا به حال
قبلا گرفته شده است مانند درد برای نمایش ندارد.
اما در موقت -- در موقت
بسیار چند ساعت بود که به تصویب ، قبل از من
می تواند فرصت را از صحبت کردن با
او را در خصوصی -- شرایط رخ داد --
شرایط بد بخت ، به تباهی تمام من
قطعنامه ، و آن را با تمام آرامش من است.
کشف صورت گرفت ، "-- در اینجا او مکث
و نگاه کردن.-- "خانم اسمیت به حال به نحوی
و یا دیگر مطلع شده است ، من از سوی برخی تصور
ارتباط از راه دور ، که منافع آن بود که
محروم از من به نفع او ، از امور ،
ارتباط -- اما من خودم نیاز به توضیح نداری
دورتر ، "او اضافه کرد ، نگاه خود را با
رنگ و افزایش چشم پژوهنده --
"صمیمیت خاص خود -- شما
احتمالا شنیده کل داستان را مدت ها قبل ".
"من ،" بازگشت Elinor ، رنگ آمیزی
به همین ترتیب ، و سخت شدن قلب خود را از نو
در برابر هر گونه همدردی برای او ، "من از
شنیده ام همه را دارد.
و چگونه شما توضیح خواهد داد دور هر قسمت از
و شواهد خود را در آن کسب و کار بسیار ناراحت کننده ، من
اعتراف فراتر از درک من است. "
"به یاد داشته باش ،" گریه Willoughby ، "از چه کسی به
شما با دریافت این حساب.
می تواند از آن یک بی طرف؟
من اذعان کرد که وضعیت او را و او را
شخصیت باید بر این است که توسط محترم
من.
من معنی نیست که به خودم توجیه است ، اما در
همان زمان می تواند شما را ترک نمی کند به گمان
من چیزی به اصرار -- که به خاطر او
او بی گناه بود ، مجروح شد و
چون من باده گسار و عیاش بود ، او باید باشد
سنت.
اگر خشونت از احساسات او ،
ضعف از درک او -- من نمی
متوسط ، با این حال ، به خودم دفاع کنم.
محبت او برای من سزاوار بهتر
درمان ، و من ، اغلب اوقات با خود بزرگ
سرزنش ، فراخوان حساسیت که ، برای
زمان بسیار کوتاه ، تا به حال از قدرت
ایجاد هر گونه بازگشت.
آرزو دارم -- من صمیمانه آرزو آن را به حال نبوده است.
اما من زخمی بیش از خودش و من
یکی را مجروح ، که محبت برای من --
(ممکن است که من آن را می گویند؟) بود به ندرت کمتر از گرم
مخصوص اوست ، و ذهن که -- آه! چگونه بی نهایت
برتر "! --
"بی تفاوتی شما ، با این حال ، به سمت که
دختر بدشانس -- من باید آن را ، می گویند ناخوشایند
به من به عنوان بحث در مورد چنین موضوع
ممکن است به خوبی می شود -- بی تفاوتی خود هیچ
عذرخواهی بی رحمانه خود را برای غفلت از او را.
آیا فکر نمی کنم خود را معاف شده توسط هر
ضعف ، از هر گونه نقص طبیعی
درک در کنار او ، در گستاخ شدن
ظلم تا در شما مشهود است.
شما باید شناخته می شود ، که در حالی که با تو بود
با بهره گیری از خود را در Devonshire دنبال
طرح های تازه ، همیشه گی ، همیشه شاد ،
او به کاهش بود extremest
نداری. "
"اما ، بر روح من ، من نه آن را می دانیم ،" او
به گرمی پاسخ داد ؛ "من بحر تفکر غوطهور شدن نیست که من
به او جهت من را حذف کرده بود و
درک عمومی پایین تر ممکن است او را گفت : چگونه به
پیدا کردن آن را. "
"خب ، آقا و خانم اسمیت گفت : چه؟"
"او مرا با جرم مشمول مالیات در یک بار ، و
سردرگمی من ممکن است حدس زده.
خلوص از زندگی خود ، از تشریفات
مفاهیم او ، جهل خود را از جهان --
هر چیزی در برابر من.
ماده خود من نمی تواند انکار ، و
هر تلاش بیهوده به آن نرم شد.
او قبلا دور انداخته شده بود ، به اعتقاد من ، به
شک اخلاق و رفتار من در
به طور کلی ، و ناراضی بود علاوه بر این با
توجه بسیار کمی ، بسیار کم است
بخشی از وقت من تمام است که من در حال عطا
او ، در سفر حاضر من.
به طور خلاصه ، آن را در نقض کل به پایان رسید.
توسط یک اندازه گیری ممکن است من خودم را نجات داد.
در ارتفاع از اخلاق او ، زن خوب!
او پیشنهاد کرد که گذشته را ببخش ، اگر من
ازدواج الیزا.
که نمی تواند باشد -- و من به طور رسمی
اخراج از نفع او و خانه اش.
شب بعد ، این امر -- من به
رفتن صبح روز بعد -- بود صرف شده توسط من در
تعمق در مورد آنچه انجام آینده من
باید باشد.
مبارزه بزرگ بود -- اما آن را هم به پایان رسید
به زودی.
محبت من برای ماریان ، کامل من
محکومیت از دلبستگی او به من -- از آن بود
تمام کافی برای غلبه که خوف از
فقر ، و یا بهتر از آن نادرست
ایده از ضرورت ثروت ، که من
بود به طور طبیعی تمایل به احساس ، و
جامعه گران افزایش یافته بود.
من تا به حال به این باور خودم از امن من
همسر حاضر ، اگر من تصمیم به سخنرانی خود ،
و من را متقاعد به خودم فکر می کنم که
هیچ چیز دیگری در تدبیر مشترک باقی مانده است
برای من انجام دهد.
صحنه های سنگین با این حال به من انتظار ، قبل از من
می تواند ترک Devonshire ؛ -- به من مشغول شد
ناهار خوردن با شما در آن روز ، بسیار ، برخی از
عذرخواهی به همین دلیل لازم است برای من
شکستن این تعامل هستیم.
اما آیا من باید این عذرخواهی ، نوشتن و یا
تحویل آن در فرد ، نقطه بلند بود
بحث.
برای دیدن : مارین ماریان ، من احساس کردم ، بسیار ناراحت کننده خواهد بود ،
و من حتی شک که آیا من می توانم ببینم او را
دوباره ، و به وضوح من نگه می دارد.
در آن نقطه ، با این حال ، من کم ارزش گذاری من
بزرگواری خود ، به عنوان واقعه اعلام کرد ، برای
من رفتم ، من او را دیدم ، و بیچاره آن زن را دید ،
چپ و بدبختی او -- و سمت چپ او را به امید
هرگز او را دوباره خواهم دید. "
"چرا با شما تماس ، آقای Willoughby؟" گفت :
Elinor ، reproachfully ؛ "توجه داشته باشید می توانست
جواب داد : هر هدف.-- و چرا از آن بود
لازم به می نامند. "
"لازم بود به غرور خود من.
من نمی توانستم تحمل کشور را در یک دوره مرخصی استعلاجی
شیوه ای که ممکن است شما منجر شود ، یا بقیه
محله ، به گمان هر بخشی از
آنچه که واقعا بین خانم اسمیت گذشته بود
و خودم -- من و در نتیجه در حل و فصل
فراخوانی در کلبه ، در راه من به
Honiton.
نزد خواهر عزیز خود ، با این حال ،
واقعا بسیار ناراحت کننده ، و ، به تشدید
مهم نیست ، من او را به تنهایی در بر داشت.
شما همه رفته بودند من نمی دانم از کجا.
من او را تنها گذاشته بود شب قبل ، به طوری
به طور کامل ، به طوری محکم درون خود من در حل و فصل
کار درستی!
چند ساعت ، قرار بود به او را به من مشغول
برای همیشه و من به یاد داشته باشید که چگونه شاد ، چگونه گی
روح من شد ، که من از راه رفته
به کلبه Allenham ، راضی با خودم ،
خوشحال با هر بدن!
اما در این مصاحبه ، آخر ما از
دوستی ، من او را با حس نزدیک شدن
گناهی که تقریبا از من در زمان قدرت
از dissembling.
غم و اندوه او ، ناامیدی او ، عمیق او
افسوس ، زمانی که من به او گفته بود که من موظف
به ترک Devonshire تا بلافاصله -- من هرگز
باید آن را فراموش کرده ام -- بیش از حد با چنین متحد
اعتماد ، از جمله اعتماد به نفس در من -- آه ، خدا! --
ادم حقه باز ، چه دل سخت من بود! "
آنها هر دو سکوت برای چند لحظه بود.
Elinor اول صحبت کرد.
"آیا او به شما بگویم که شما باید به زودی
بازگشت؟ "
"من نمی دانم آنچه که من به او گفت ،" او
جواب داد : impatiently ، "کمتر از بود به علت
گذشته ، فراتر از شک ، و در همه
احتمال بسیار بیشتر از توسط موجه است.
آینده است.
من نمی توانم فکر می کنم از آن این نیست.-- انجام خواهد داد.-- سپس
آمد مادر عزیز خود را به من شکنجه
دورتر ، با تمام مهربانی او و
اعتماد به نفس.
با تشکر از بهشت! این کار را کرد من شکنجه می شود.
من بیچاره.
دوشیزه Dashwood ، شما می توانید ایده ندارد
راحتی آن را می دهد به من نگاه کردن به من
بدبختی خودش را دارد.
من مدیون چنین کینه به خودم برای
احمق ، rascally از قلب خود من حماقت ،
که همه درد و رنج گذشته من زیر آن را می
تنها پیروزی و وجد و سرور به من.
خب ، من رفتم در سمت چپ ، همه آنچه که من دوست داشتم ، و
رفت و به کسانی که برای آنها ، در بهترین حالت ، من تنها
بی تفاوت.
سفر من به شهر -- سفر با خود من
اسب ها ، و به همین دلیل تا tediously -- هیچ
موجودی به صحبت می کنند -- بازتاب خود من تا
بشاش -- وقتی که من مشتاقانه منتظر هر چیزی
بنابراین دعوت -- وقتی که من پشت در نگاه بارتون ،
عکس خیلی آرامش بخش -- آه ، این بود
سفر پر برکت! "
او متوقف شده است.
"خب ، آقا ، گفت :" Elinor ، که ، هر چند
pitying او را ، بی تاب بزرگ برای او
خروج "، و این همه؟"
"ه -- نه ، -- شما را فراموش کرده چه گذشت در
شهر -- که بدنام نامه -- آیا او نشان
آن را به شما؟ "
"بله ، من دیدم هر توجه داشته باشید که منتقل می شود."
"وقتی برای اولین بار از... او به من رسیده است (آن را به عنوان
فورا انجام داد ، برای من در شهر بود
تمام وقت ،) آنچه که من احساس است -- در مشترک
عبارت است ، نه به بیان شود ، در بیشتر
یکی ساده -- شاید خیلی ساده برای بالا بردن هر
عواطف -- احساسات من بودند بسیار بسیار
دردناک.-- هر خط ، هر کلمه ای بود -- در
استعاره hackneyed که عزیز خود را
نویسنده ، او بودند اینجا ، که ممنوع --
خنجر به قلب من.
می دانیم که ماریان در شهر بود -- در
همان زبان -- صاعقه.--
Thunderbolts و خنجر -- چه ملامت
او را به من داده -- طعم بود ، او را
نظرات -- به اعتقاد من آنها بهتر شناخته شده است
به من از خود من ، -- و من مطمئن هستم آنها
مهم تر. "
قلب Elinor ، که بسیاری قرار گرفته بودند
تغییرات در این دوره از این فوق العاده
گفتگو ، در حال حاضر نرم شد دوباره -- رتبهدهی نشده است
او آن را احساس وظیفه برای بررسی ایده های خود را از جمله در
همراه او به عنوان آخرین.
"این درست نیست ، آقای Willoughby.--
به یاد داشته باشید که شما ازدواج کرده است.
ارتباط فقط از آنچه در وجدان خود را به شما
فکر می کنم لازم برای من می شنوید. "
"توجه داشته باشید ماریان است ، با اطمینان به من بود که من
هنوز هم به عنوان عزیز به خود را به عنوان سابق در چند روز ،
که به رغم بسیاری از هفته ها ما
از هم جدا شده بود ، او به عنوان ثابت در
احساسات خود ، و به عنوان پر از ایمان به
تداوم من مثل همیشه ، همه بیدار
پشیمانی من.
من می گویم بیدار شده است ، چرا که زمان و لندن ،
کسب و کار و اتلاف ، به حال در برخی از
اندازه گیری آن را آرام ، و من به حال شده در حال رشد
تبه کار خوب سخت شده ، fancying خودم
بی تفاوت نسبت به او را ، و به chusing فانتزی
که او نیز باید تبدیل شده اند بی تفاوت
به من ، به خودم صحبت از گذشته ما
دلبستگی به صرف وقت تلف کردن ، بی اهمیت
کسب و کار ، shrugging تا شانه های من در
اثبات آن می شود چنین است ، و خاموش کردن هر
عیب جویی ، غلبه بر هر ذره ، توسط
مخفیانه گفت : در حال حاضر و پس از آن ، من باید
صمیمانه خوشحالم که در گوش او به خوبی
ازدواج -- اما این توجه داشته باشید به من می دانم
خودم بهتر است.
من احساس میکنم که او بی نهایت مهم تر به من
از هر زن دیگری در جهان ، و
من او را با استفاده از infamously.
اما هر چیزی بود فقط پس از آن حل و فصل
دوشیزه گری بین من و تو.
به عقب نشینی غیر ممکن بود.
تمام چیزی که من تا به حال انجام بود ، به شما اجتناب
هر دو.
من فرستاده هیچ پاسخ به ماریان ، قصد شده توسط
که به خودم حفظ از او دورتر
مقررات و برای برخی از زمان من حتی
مشخص در برکلی خیابان و نه تماس ؛ --
، اما در گذشته ، قضاوت آن را عاقلانه تری را تحت تاثیر قرار
هوای خنک و آشنایی شایعتر از
هر چیز دیگری ، من شما را به تماشای همه با خیال راحت از
از خانه یک روز صبح ، و سمت چپ من
نام. "
"ما دیده شده از خانه!"
"با این حال.
تعجب شما خواهد بود هر چند وقت یکبار به گوش من
به تماشای تو ، هر چند وقت یکبار من در نقطه بود
از در افتادن با شما.
من وارد بسیاری از مغازه خود را برای جلوگیری از
چشم ، به عنوان کالسکه سوار توسط.
محل سکونت آنگونه که من در باند خیابان بود ، وجود داشت
به سختی روز است که در آن من متوجه نشدم
نگاه اجمالی از یک یا دیگر از شما ؛ و دیگر هیچ
اما هشیاری بیشتر ثابت در من
طرف ، تمایل بیشتر همواره غالب
برای حفظ از نظر خود ، می توانست
ما را جدا خیلی طولانی است.
من اجتناب Middletons تا آنجا که
ممکن است ، و همچنین هر کس دیگری بود که در
به احتمال زیاد برای اثبات آشنایی مشترک هستند.
نه آگاه شدن آنها در شهر ، با این حال ،
من در سر جان blundered ، به اعتقاد من ،
اولین روز از آمدن او ، و روز بعد از
من در خانم جنینگز به نام بود.
او از من خواست به حزب ، در رقص خود را
خانه ای در.-- شب بود او نه به من گفت
به عنوان انگیزه که شما و خواهر خود را
شد وجود داشته باشد ، من باید آن را احساس بیش از حد
برخی از چیزی ، به خودم اعتماد او را در نزدیکی.
صبح روز بعد به ارمغان آورد دیگری توجه داشته باشید کوتاه
از ماریان -- هنوز مهربان ، باز ،
بی هنر ، ارکان -- همه چیز که می تواند
من را هدایت ترین نفرت.
من می توانم آن را پاسخ دهد.
من سعی کردم -- اما می تواند یک جمله قاب نیست.
اما من از او فکر کردم ، به اعتقاد من ، هر
لحظه ای از روز.
اگر شما ترحم به من ، خانم Dashwood ، و ترحم من
شرایط را در آن زمان بود.
با سر من و قلب پر از خواهر خود ،
من به بازی عاشق خوشحال مجبور شد
زن دیگری -- آن سه یا چهار هفته
بود بدتر از همه.
خب ، در گذشته ، به عنوان من باید به شما بگویم ، شما
مجبور شد بر من ، و آنچه رقم شیرین
من برش -- چه شب در رنج و عذاب بود! --
ماریان ، زیبا به عنوان یک فرشته در یک
طرف ، من خواستار Willoughby در چنین
تن -- آه ، خدا -- برگزاری از دست او به
من ، از من می پرسی برای توضیح ، با
آن چشمان bewitching ثابت در چنین
سخن اندیشه بر چهره من -- و
سوفیا ، حسادت به عنوان شیطان از سوی دیگر
دست ، به دنبال تمام که شد -- خب ، آن را نشانی از
معنی نیست ، بلکه بیش از هم اکنون چنین.--
عصر -- من فرار از همه شما را در اسرع وقت
که من می تواند ، اما نه قبل از من تا به حال دیده می شود
چهره شیرین ماریان را به عنوان رنگ سفید به عنوان مرگ.--
که گذشته ، نگاه آخرین چیزی که من همیشه به حال بود از
او ؛ -- شیوه ای که در آن گذشته او ظاهر شد
به من.
این چشم نفرت انگیز بود -- اما وقتی که من فکر کردم
از به روز خود را به عنوان واقعا در حال مرگ بود ،
نوع راحتی به من به تصور کنید که من
دقیقا می دانستند که او چگونه خواهد بود به کسانی که به نظر می رسد ،
تاریخ و زمان آخرین که او در این جهان را دیدم.
او قبل از من بود ، همواره قبل از من ، به عنوان
من ، در همان نگاه و رنگ سفر کرد. "
مکث کوتاه از اندیشه متقابل
موفق شد.
Willoughby اول خود rousing ، شکست آن
در نتیجه :
"خوب ، اجازه دهید به من عجله می شود و رفته است.
خواهر شما قطعا بهتر است ، قطعا
خارج از خطر است؟ "
"ما از آن مطمئن باشند."
"مادر فقیر شما ، بیش از حد -- doting در
ماریان ".
"اما در نامه آقای Willoughby ، خود را
نامه ، شما هر چیزی در باره اند
که؟ "
"بله ، بله ، که بطور خاص.
خواهر شما به من نوشت دوباره ، می دانید ،
صبح خیلی آینده.
شما را دیدم که او چه گفت.
من در Ellisons breakfasting بود ، -- به و
نامه خود ، با برخی دیگر ، آورده بود
به من وجود دارد از lodgings من.
این اتفاق افتاد به گرفتن چشم سوفیا قبل از آن
گرفتار معدن -- و اندازه آن ، از ظرافت
کاغذ ، دست به نوشتن در دسترس نباشد ،
بلافاصله به او سوء ظن.
برخی از گزارش مبهم او قبل از رسیده بود
دلبستگی من به برخی از بانوی جوان در
Devonshire ، و آنچه در درون او را گذرانده بودند
مشاهده شب قبل بود
مشخص شده که دختر جوان بود ، ساخته شده و او را
بیشتر حسود تر از همیشه.
مؤثر است که هوا از بازیگوشی ،
بنابراین ، لذت بخش است که در زن
یکی را دوست دارد ، او باز نامه ای به طور مستقیم ،
و خواندن محتویات آن.
او به خوبی برای گستاخی اش پرداخت می شود.
او خواندن آنچه او را رنجور ساخته شده است.
wretchedness او من می توانستم تحمل کرده است ، اما
اشتیاق او -- کینه توزی خود را -- در تمام حوادث آن
باید appeased.
و ، در کوتاه مدت -- چه چیزی شما را از فکر من
سبک همسر از نامه نوشتن -- ظریف --
مناقصه ها و مزایده -- واقعا زنانه -- بود آن را ندارد "؟
"همسر شما -- نامه ای بود در خود
دست به نوشتن ".
"بله ، اما من مجبور بودم فقط با استفاده از اعتبار
servilely کپی کردن چنین احکامی که من بود
شرمنده برای قرار دادن نام من به.
اصلی بود و همه او خود را -- او خود را شاد
افکار و بیان ملایم.
اما چه می توانم بکنم -- ما مشغول بودهاند ،
هر چیزی که در مرحله تهیه ، روز تقریبا
ثابت -- اما من صحبت کردن مثل یک احمق.
آمادگی -- روز -- به عبارت صادقانه ، خود را
پول لازم بود به من ، و در
وضعیت مثل من ، هر چیزی بود که
انجام می شود برای جلوگیری از پارگی.
و بعد از همه ، چه آن را به من نشان
شخصیت در نظر ماریان و
دوستان او ، به چه زبانی پاسخ من بود
میپذیرد -- این باید فقط به یک شده است
پایان.
کسب و کار من این بود که خودم را اعلام
ارقه ، و اینکه آیا من آن را با کمان انجام داد
یا باد مهیب و سهمگین بود از اهمیت کمی.-- من
هستم برای همیشه در نظر خود را خراب کرد -- 'گفت :
من به خودم -- 'Iهستم از برای همیشه از بسته
جامعه خود ، آنها در حال حاضر فکر می کنم من
بی مسلک ، آدم ، این نامه تنها
من فکر می کنم آنها را یک ولگرد. '
چنین استدلال من بود ، به عنوان ، در نوع
بیدقتی از جان گذشته ، من کپی همسر من
واژه ها ، و جدا با آثار گذشته از
ماریان.
او سه یادداشت -- unluckily که همه آنها در
کتابچه یا دفتر بغلی من ، یا من باید محروم کرده اند
وجود آنها ، و آنها را برای همیشه hoarded -
- من به آنها قرار داده تا مجبور شد ، و نمی توانست
حتی آنها را بوسید.
و قفل مو -- که بیش از حد من همیشه
در مورد من در جیب همان کتاب به اجرا درآمد ،
بود که در حال حاضر توسط خانم با جستجو
بیشتر تندی ingratiating ، -- عزیز
قفل -- همه ، هر یادگاری از من پاره شده بود ".
"شما بسیار غلط است ، آقای Willoughby ، بسیار
سزاوار سرزنش ، گفت : "Elinor ، در حالی که صدای او را ، در
با وجود خودش ، او خیانت
دلسوز احساسات ؛ "شما باید به
صحبت در این راه ، هر کدام از خانم
Willoughby یا خواهر من.
شما انتخاب خود را کرده بود.
آن را در شما نمی تحمیل شد.
همسر شما ادعا می کنند به ادب خود ،
احترام به خود ، حداقل.
او باید به شما متصل شده ، و یا او را
لازم نیست شما ازدواج کرد.
برای درمان او را با unkindness ، صحبت از
او slightingly به هیچ کفاره است
ماریان -- و نه می توانم آن را امداد رسانی به گمان
وجدان خود تغییر دهید. "
"آیا با من حرف از همسر من نیست ،" او گفت :
با آه سنگین.-- "او به سزاوار نیست
شفقت شما.-- او می دانست که من تا به حال بدون توجه
برای او که ما.-- ازدواج خوب ، ازدواج ما
بودند ، آمد و به دامنه تپه مگنا به
خوشحال شد ، و پس از آن به شهر به بازگشت
همجنس گرا باشد.-- و در حال حاضر شما به من ترحم ، دوشیزه
Dashwood -- یا به من گفت : این همه به هیچ
هدف -- من -- از آن می شود تنها یک درجه -- هستم
من کمتر به نظر شما گناه از من بود
قبل -- نیت من بودی همیشه
اشتباه است.
آیا من توضیح داد دور هر بخشی از من
گناه؟ "
"بله ، شما مطمئنا چیزی برداشته -
- کمی.-- شما باید خودتان را به اثبات ، در
کل ، کمتر اشتباه از من بود باور
شما.
شما قلب خود را به اثبات رسانده اند کمتر ستمکار ،
بسیار کمتر ستمکار.
اما من به سختی می دانم -- بدبختی است که شما را
تحمیل -- من به سختی چه می توانست می دانم
ساخته شده از آن بدتر است. "
"آیا شما به خواهر خود را هنگامی که او تکرار است
بهبود ، چیزی که من شده اند به شما گفتن؟ --
اجازه بدهید که کمی بیش از حد روشن در او
نظر و نیز در شما.
شما به من بگویید که او به من بخشیده
در حال حاضر.
اجازه بدهید من قادر به تصور که بهتر
دانش از قلب من ، و وجود من
احساسات ، قرعه کشی خواهد شد از او بیشتر
خودجوش ، طبیعی تر ، ملایم تر ،
کمتر وقار ، بخشش.
بهش بگو از بدبختی من و طلب مغفرت من --
بهش بگو که قلب من بود هرگز بی وفا
به او ، و اگر شما خواهد شد ، که در این
او لحظه ای است مهم تر از هر زمان دیگری به من. "
"من به او بگو آنچه را که لازم است به
آنچه ممکن است نسبتا خوانده شود ، خود را
توجیه.
اما شما باید به من توضیح داد که نمی
دلیل خاصی از آمدن شما در حال حاضر ، نه
چگونه شما را از بیماری او را شنیده ام. "
"شب گذشته ، در لابی لین Drury ، من فرار
در مقابل سر جان میدلتون ، و هنگامی که او را دیدم
که من بود -- برای اولین بار این دو
ماه -- او را به من سخن می گویند.-- که او تا به حال خونریزی می کنم
از زمانی که ازدواج من ، من بدون دیده بود
تعجب یا تنفر.
در حال حاضر ، با این حال ، خود را خوشخو ، صادق ،
روح احمق ، پر از خشم در برابر
من و نگرانی برای خواهر خود ، نمی توانست
مقاومت در برابر وسوسه از من گفتن آنچه که او
می دانستم که باید -- هر چند احتمالا او نمی
فکر می کنم آن را -- من رنجاندن horridly.
به عنوان صراحت به او می تواند از آن ، صحبت می کنند بنابراین ،
او به من گفت که ماریان Dashwood در حال مرگ بود
از تب متعفن در کلیولند -- نامه
که آن روز صبح دریافت شده از خانم جنینگز
اعلام خطر او اکثر قریب الوقوع --
Palmers همه خاموش در وحشت رفته ، و ج --
من بیش از حد ، شوکه شده بود که قادر به عبور
خودم را به عنوان بی حس کردن حتی به
undiscerning سر جان.
قلب او در دیدن من ملایم تر بود
رنج می برند ، و آنقدر از او بد خواهد شد
انجام دور ، که وقتی از هم جدا شدیم ، او تقریبا
دستم را تکان داد در حالی که او به من یاد آوری
از وعده های قدیمی در مورد اشاره گر توله سگ.
چیزی که من در جلسه احساس کردند که خواهر شما بود
در حال مرگ -- و می میرم ، باور من
بزرگترین تبه کار بر زمین ، scorning ،
نفرت از من در آخرین لحظه او را -- برای چه
می توانم بگویم چه ممکن است پروژه های نفرت انگیز نیست
منتسب شده اند؟
من یک نفر مطمئن بود که من به عنوان نماینده
قادر به هر چیز -- چیزی که من احساس می شد
بسیار ناراحت کننده -- قطعنامه من به زودی ساخته شده بود ، و
ساعت هشت صبح امروز من در من بود
کالسکه.
حالا شما می دانم که همه ".
Elinor ساخته شده جوابی داده نشد.
افکار خود را در سکوت ، در شد ثابت
آسیب جبران ناپذیر که خیلی زود
استقلال و عادات ناشی از آن از
بیهودگی ، اتلاف ، و لوکس ، تا به حال ساخته شده است
در ذهن ، شخصیت ، شادی ،
از مردی که ، به هر فرد استفاده از
و استعدادها ، وضع به طور طبیعی متحد
باز و صادق ، و احساس ،
خلق و خوی مهربان.
جهان او را غریب ساخته شده بود و
بیهوده -- زیاده روی و باطل از او ساخته شده بود
بی عاطفه و خودخواه.
غرور ، در حالی که به دنبال آن خود را گناه
پیروزی در هزینه دیگری ، تا به حال
او را در فایل پیوست (نظیر واقعی درگیر ، که
زیاده روی ، یا حداقل فرزندان خود را ،
ضرورت به قربانی لازم بود.
هر گرایش معیوب در رهبری او را به
شر ، به رهبری او را به حال نیز مجازات است.
پیوست ، که از آن در برابر افتخار ،
در برابر احساس ، در برابر هر بهتر
علاقه او ظاهر پاره شده بود خود را ،
اکنون ، زمانی که دیگر مجاز ، اداره
هر فکر و ارتباط اینترنتی ، برای
خاطر است که او ، با کمی تردید کرده بود ،
سمت چپ خواهر او را به بدبختی بود ، به احتمال زیاد به
اثبات منبع ناخشنودی خود را از
طبیعت به مراتب بیشتر علاج ناپذیر.
از خیال از این نوع او
به یاد می آورد که در پایان از چند دقیقه توسط
Willoughby ، که ، خود را از rousing
خیال حداقل به همان اندازه دردناک است ، آغاز شده
در آماده سازی برای رفتن ، و گفت : --
"بدون استفاده ماندن در اینجا وجود دارد ، من باید
خاموش است. "
"آیا شما قصد بازگشت به شهر؟"
"هیچ -- به دامنه تپه مگنا.
من کسب و کار وجود دارد ؛ از آن بیرون بیایند به شهر
در یک یا دو روز.
خداحافظ. "
او دست خود را خارج برگزار شد.
او نمی تواند رد او را... او بدهد ؛ -- او
آن را با محبت فشرده.
"و تو فکر می کنم چیزی بهتر از من
از تو "-- گفت که او ، اجازه آن را سقوط ،
و با تکیه بر تکه گوشته به عنوان اگر
فراموش کردن او برای رفتن.
Elinor او مطمئن است که او انجام داد ؛ -- که او
درگذشت ، pitied ، او را به خوبی آرزو -- حتی
علاقه مند به سعادت خود -- و افزود : برخی از
مشاوره ملایم به عنوان رفتار بیشتر
احتمال زیاد به آن حمایت می کنند.
پاسخ او این بود ، بسیار دلگرم کننده نیست.
"همانطور که به آن ،" او گفت ، "من باید از طریق مالش
جهان و همچنین من می توانم.
شادی داخلی است از سوال.
اگر ، با این حال ، من فکر می کنم که اجازه به شما
و شما احساس علاقه به سرنوشت من و
اقدامات ، ممکن است به معنی -- ممکن است من را
در محافظت در من -- دست کم ، ممکن است چیزی
برای زنده بودن.
ماریان تا مطمئن شوید که برای همیشه به من دست داده است.
من حتی با هر فرصتی در خجسته شد
آزادی دوباره -- "
Elinor او را با عتاب متوقف شده است.
"خب ،" -- او جواب داد : -- "یک بار دیگر خداحافظ.
من در حال حاضر باید به دور زندگی می کنند و در خوف از
یک رویداد ارسال کنید. "
"نظر شما چیست؟"
"ازدواج خواهر شما."
"شما خیلی اشتباه است.
او هرگز نمی تواند بیشتر به شما نسبت به او از دست داده
در حال حاضر ".
"اما او خواهد شد از سوی برخی از کس دیگری به دست آورد.
و در صورتی که کسی باید بسیار او
آنها ، از بقیه ، من می توانم حداقل خرس --
اما من نمی ماند به خودم از همه راب
حسن نیت خود ، مهربان توسط shewing
که جایی که من اکثر زخمی من می توانم حداقل
ببخش.
خداحافظ ، -- خدا به تو برکت دهد! "
و با این جمله ، او تقریبا فرار از
اتاق.
سی سی نثر ccprose audiobook کتاب های صوتی رایگان کل کامل خواندن کامل خواندن librivox ادبیات کلاسیک بسته نوشتن شرح تصاویر و captioning زیرنویسها زیرنویسها لینک دائم زبان خارجی ترجمه ترجمه