Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 10
او قفل شده است و انگشتان خود را با هم و پاره آنها را از هم جدا.
هیچ چیز واقعی تر می شود : او در واقع به سوراخ عمیق ابدی به حال شروع به پریدن کرد.
او از ارتفاع سقوط کرده بود او هرگز نمی تواند در مقیاس دوباره.
در آن زمان قایق رفته رو به جلو رانندگی به حال گذشته کمان.
خیلی تاریک بود فقط و سپس آنها را به یکدیگر ، و علاوه بر این ، آنها بودند
کور و نیم با باران غرق می شود. او به من گفت آن را مانند جاروب بود
سیل از طریق غار.
آنها تبدیل شده پشت خود را به فریاد زدن ، کاپیتان ، به نظر میرسد ، پارو زدن بیش از
استرن به نگه داشتن قایق قبل از آن ، و برای دو یا سه دقیقه به پایان جهان
از طریق سیل در سیاهی قیرگون آمده است.
دریا مثل بیست هزار کتری. "hissed
که تشبیه ، معدن او نیست.
من تفننی بود باد پس از تند باد اول وجود ندارد و خود او آن را پذیرفته است
پرس و جو که دریا هرگز آن شب را به هر میزان.
او در کمان دولا و به یک نگاه دزدکی به عقب را به سرقت برده است.
او را دیدم فقط یک سوسو زدن زرد نور دکل سر بالا و مانند تاریخ و زمان آخرین تاری
آماده به حل کردن ستاره است.
"من وحشت زده به آن را ببینید هنوز وجود دارد ،" او گفت.
این چیزی است که او گفت. چه وحشت زده او را تصور می شد که
غرق شدن بود هنوز تمام نشده است.
بدون شک او می خواست با این عمل شنیع را در اسرع وقت باید انجام شود.
هیچ کس در قایق ساخته شده یک صدا. او در تاریکی به نظر می رسید برای پرواز ، اما از
البته او نمی توانست راه زیادی داشته است.
سپس دوش جاروب پیش رو ، و بزرگ ، منحرف ، سر و صدا صدای خش خش به دنبال
باران را از راه دور و منقرض شدند. هیچ چیز وجود دارد و سپس به شنیده می شود اما
شستشو اندکی در مورد طرف قایق.
دندان کسی قروچه خشونت بودند. دست پشت او را لمس است.
صدای کم نور گفت : "شما وجود دارد؟"
یکی دیگر از گریه shakily ، "او رفته!" و همه آنها ایستاد با هم به نگاه
در عقب کشتی. آنها را دیدم چراغ
بود سیاه و سفید.
نم نم باران سرد نازک رانندگی را به چهره شان می شد.
قایق lurched کمی.
دندان chattered سریعتر ، متوقف شد ، و شروع دوباره دو بار قبل از اینکه انسان می تواند
لرز خود را به اندازه کافی به استاد گفت : "جو - JU - ST در TI - TI - ME.... Brrrr."
او به رسمیت شناخته شده صدای مهندس ارشد گفت : surlily ، "من تو را دیدم او برود
پایین. من اتفاقی به نوبه خود سر من. "
باد تقریبا به طور کامل کاهش یافته بود.
آنها در تاریکی با نیمی خود را سر به بادگیر به عنوان اگر انتظار تبدیل تماشا
شنیدن گریه می کند.
در ابتدا او سپاسگزار بود شب پوشیده شده بود صحنه قبل از چشمان او ، و
پس از آن به دانستن از آن و در عین حال به را دیده اند و شنیده هیچ چیز به نظر می رسد به نوعی
اوج نقطه از بدبختی افتضاح.
"عجیب است ، اینطور نیست؟" او زمزمه خود را در بی ربط خود را ، قطع
روایت. اما به نظر می رسد نه چندان عجیب و غریب به من.
او باید تا به حال اعتقاد ناخودآگاه است که نه در واقعیت می تواند نصف بد ،
به عنوان نیم anguishing ، هولناک و کینه توز به عنوان ترور او
تخیل.
من معتقدم که در این لحظه ، قلب خود را واپیچیدن با تمام درد و رنج بود ،
که روح خود را می دانستند مزه مزه کنیم انباشته از همه ترس ، وحشت ، تمام
ناامیدی از هشت صد انسان
بر در شب توسط یک مرگ ناگهانی و خشن pounced ، دیگر چرا باید او
گفت : "به نظر من این به نظر می رسید که من باید انتخاب سریع یک از آن قایق ملعون و مطرود و شنا برای دیدن
نصف یک مایل -- بیشتر -- از هر فاصله -- نقطه بسیار..."؟
چرا این ضربه؟ آیا می بینید اهمیت؟
چرا برگشت به نقطه بسیار؟
چرا غرق در کنار -- اگر منظور او غرق شدن؟
چرا برگشت به نقطه ، برای دیدن -- اگر تخیل خود را به حال توسط ساکت
اطمینان که همه بیش از پیش از مرگ می تواند تسکین بیاورید؟
من سرپیچی هر یک از شما دیگری برای ارائه توضیح.
یکی از کسانی که از حد یک نگاه اجمالی عجیب و غریب و هیجان انگیز از طریق مه بود.
افشای فوق العاده ای بود.
آن را اجازه او را به عنوان طبیعی ترین چیز یک نفر می تواند گفت.
که ضربه او جنگیدند و سپس او آگاهانه از سکوت شد.
او ذکر این را به من.
سکوت دریا ، آسمان ، ادغام هنوز هم به عنوان یکی از عظمت نامحدود
مرگ در اطراف این نجات داد ، تپنده زندگی است.
او با انقباض عجیب و غریب گفت : "شما ممکن است شنیده ام یک قطره پین در قایق"
لب هایش را ، مثل یک مرد تلاش به کارشناسی کارشناسی ارشد احساسات خود را در حالی که در رابطه با برخی از فوق العاده
حرکت واقع است.
سکوت! خدا به تنهایی ، که او را اراده او بود ،
می داند آنچه که او آن را در قلب خود ساخته شده است. "من فکر نمی کنم هر نقطه بر روی زمین می تواند
تا هنوز هم ، "او گفت.
"شما می تواند دریا را از آسمان را تشخیص نیست و هیچ چیز برای دیدن و هیچ چیز وجود دارد
را بشنوند. با روشنایی ضعیف تابیدن نشده ، و نه یک شکل ، یک صدا نیست.
شما می توانید اعتقاد داشته اند که هر بیت از خشکی به پایین رفته بود ؛ که هر
انسان بر روی زمین ، اما من و این گدا در قایق غرق کردم. "
او در طول جدول با پنجه خود را در میان قهوه فنجان propped خم ، لیکور
عینک ، سیگار برگ به پایان می رسد. "من به نظر می رسید آن را باور کند.
همه چیز و رفته بود -- تمام شد... "او ذهن یک آه عمیق..." با من ".
Marlow شنبه به طور ناگهانی و پرت دور نوعی سیگار برگ خود را با زور.
دنباله darting قرمز مانند راکت اسباب بازی از کار اخراج شده از طریق پارچه فروشی از ساخته شده
creepers. هیچ کس هم زده است.
"هی ، چه چیزی شما را از آن فکر می کنم؟" او با انیمیشن ناگهانی گریه.
بود او نمی واقعی به خود ، نبود او؟
نجات او زندگی می خواهم از زمین زیر پای او بود ، می خواهم از مناظر برای او
چشم ها ، می خواهید از صداها در گوش او. نابودی -- سلام!
و در همه زمان ها آن را تنها یک آسمان تیره و ابر آلود ، دریا که شکستن نه ، هوا که به
هم بزنید نه. فقط یک شب ، فقط سکوت.
آن را برای مدتی به طول انجامید ، و پس از آن آنها به طور ناگهانی و به اتفاق آراء نقل مکان کرد را به
سر و صدای بیش از فرار آنها. "من از اول او را برو می دانستند."
"یک دقیقه خیلی زود."
"جیر جیر باریک ، b'gosh!"
او گفت : هیچ چیز ، اما نسیم که تا به حال کاهش یافته است آمده ، پیش نویس مهربان
زایش به طور پیوسته و به دریا پیوست زمزمه آن صدا را به این واکنش پرحرف
موفقیت لحظه های گنگ از هیبت.
او رفته! او رفته!
نه از آن شک کرد. هیچ کس می توانست کمک کرده است.
کلمات مشابه آنها را تکرار کرد بارها و بارها به عنوان اینکه آنها نمی تواند متوقف
خود را دارند. شک هرگز او را برو.
چراغ رفته بودند.
اشتباه نکنید. چراغ رفته بودند.
می تواند هر چیز دیگری انتظار نیست.
او تا به حال برای رفتن.... متوجه که آنها صحبت به عنوان اینکه آنها در پشت سر آنها را ترک کرده بودند
چیزی جز یک کشتی خالی است. آنها نتیجه گرفتند او شده
زمانی که او یک بار آغاز شده است.
به نظر می رسید به آنها نوعی از رضایت می شود.
آنها اطمینان به یکدیگر است که او نمی توانست مدت ها در مورد آن -- "فقط تیرباران کرد
مانند آهن تخت. "
مهندس ارشد اعلام کرد که به نظر می رسد نور دکل سر در لحظه ای از غرق شدن
به قطره "مانند یک مسابقه نورانی شما را رد کردن است."
در این hysterically دوم خندید.
"من GG - خوشحالم ، من GLA - عاد." دندان های او در "مثل برق رفت
تلق تلق کردن ، گفت : "جیم" و همه در یک بار او شروع به گریه نمود.
او گریستم و blubbered مانند یک کودک ، ابتلا به نفس خود را و گریه 'اوه عزیز!
آه عزیزم! آه عزیزم! '
آرام او خواهد بود برای مدتی و شروع به ناگهان ، 'اوه ، بازو ضعیف من! اوه ، فقیر من یک
AA - بازو! 'من احساس من می تواند او را به پایین دست کشیدن.
برخی از آنها نشسته در ورق استرن.
من فقط می تواند شکل آنها است. صداهای به من آمد ، زیر لب سخن گفتن ، من من کردن ، خر خر کردن ،
خر خر کردن. این همه به نظر می رسید بسیار سخت به خرس.
من سرد بود بیش از حد.
و من چیزی می تواند انجام دهد. من فکر کردم که اگر من نقل مکان کرد من می خواهم که به
بر طرف و... "
دست خود را groped نگاتیف ، در تماس با یک شیشه لیکور آمد و شد
خارج ناگهان که اگر آن را زغال سنگ قرمز گرم لمس کرده بود.
من تحت فشار قرار دادند بطری کمی.
"آیا شما از من پرسید :".
او نگاهی به من انداخت عصبانیت.
"آیا شما فکر می کنم من می توانم به شما این است که بدون screwing خودم را بگویید وجود دارد؟" او
پرسیده می شود. تیم از جهان trotters رفته بود
تخت.
ما به تنهایی ، اما برای یک فرم سفید سیخ مبهم در سایه آن ، که به آن نگاه ،
cringed به جلو ، تردید ، حمایت دور در سکوت.
این اواخر ، اما من خوش آمدید من عجله.
"در میان دولت درمانده خود او شنیده ام همراهانش شروع به سوء استفاده برخی از یکی از.
"آنچه شما از پریدن نگه داشته ، شما دیوانه؟" گفت : یک صدای سرزنش.
مهندس ارشد ورق استرن ، و شنیده میشد clambering رو به جلو به عنوان اگر
با نیت خصمانه علیه "بزرگترین ادم سفیه و احمق است که تا کنون بود."
کاپیتان با epithets rasping تلاش های توهین آمیز را از جایی که او نشسته بود فریاد زد :
پارو زدن.
او سر خود را در آن هنگامه بلند ، و شنیده ام به نام "جورج" ، در حالی که یک دست در
تاریکی او را در سینه لرزاند.
"چه شما برای خودتان می گویند شما احمق؟" کسی ای query ، با مرتب کردن بر اساس
خشم با فضیلت. آنها پس از من ، "او گفت.
"آنها به من سوء استفاده -- سوء استفاده از من... به نام جورج است."
او متوقف شد به خیره ، سعی کردند به لبخند ، تبدیل چشمان او به دور و رفت.
"که دوم کمی قرار می دهد سر خود را درست در زیر بینی من ،" چرا ، آن که لعنتی
همسر! ''! 'howls فرمانده یا خلبان هواپیما از دیگر
پایان قایق.
نه! 'shrieks رئیس. و او نیز stooped به صورت من نگاه کنید. "
'باد قایق را ترک کرده بودند به طور ناگهانی.
باران شروع به سقوط دوباره ، و نرم و بدون وقفه ، یک صدای کمی مرموز
که با آن دریا را دریافت دوش در تمام جهات در شب به وجود آمد.
"بیش از حد از آنها گرفته شد به عقب برای گفت هر چیزی در ابتدا ، روایت به طور پیوسته ،" و
چیزی که می تواند به آنها می گویند؟ "او برای یک لحظه شک و تردید عمل ، و ساخته شده
تلاش برای رفتن.
"آنها به نام من نام وحشتناک است." صدای او ، غرق شدن به زمزمه ، در حال حاضر و
آن را کبیسه به طور ناگهانی ، سخت توسط میل از تمسخر و تحقیر ، به عنوان اینکه او تا به حال شده است
صحبت از اعجوبههای ترسناکی مخفی.
"ذهن هرگز آنچه آنها مرا به نام ،" او گفت ظالمانه است.
"من می توانم شنیدن صدای آنها نفرت. چیز خوبی است.
آنها می توانستند به من برای بودن در آن قایق ببخشد.
آنها از آن متنفر است. این آنها را دیوانه...."
او کوتاه خندید....
"اما آن را به من نگه داشته از -- نگاه! من با آغوش من عبور نشسته بود ، در
لبه بالایی دیوار کشتی!..."
او خود را کها smartly بر روی لبه جدول و نحس اسلحه خود را...." مانند
-- مراجعه کنید؟ یکی از شیب کمی به عقب و من می خواهم که
پس از دیگران -- شده است رفته است.
یکی از شیب کمی -- دست کم کمی -- حداقل کمی ".
او دیده ، و ضربه زدن به پیشانی خود را با نوک انگشت وسط خود را ، این بود : "وجود دارد
تمام وقت ، "او گفت impressively.
"همه زمان -- که مفهوم. باران -- سرما ، ضخامت ، سرما به عنوان ذوب
برف -- سرد -- بر روی لباس های پنبه ای نازک من -- من هرگز تا سرد دوباره در زندگی من ، من
می دانم.
و آسمان سیاه بیش از حد -- همه سیاه و سفید. نه ستاره ، نه نور در هر نقطه.
هیچ چیز خارج از آن قایق سر در گم شده و آن دو yapping قبل از من زن و شوهر را دوست دارم
متوسط mongrels در دزد tree'd.
صدای تند و تیز! صدای تند و تیز! چه کنی؟
شما در نوعی جریمه! بیش از حد از آقایی bloomin برای قرار دادن
دست خود را به آن.
بیرون آمدن از ترنس خود را ، آیا شما؟ برای دزدکی حرکت کردن در؟
آیا؟ "صدای تند و تیز! صدای تند و تیز!
'شما متناسب نیست برای زندگی!'
صدای تند و تیز! صدای تند و تیز! دو نفر از آنها با هم به خارج پوست در تلاش
یکدیگر.
دیگر خلیج از استرن از طریق باران -- couldn't او را ببیند -- couldn't را
-- برخی از اصطلاحات مخصوص یک صنف کثیف خود را صدای تند و تیز! صدای تند و تیز!
وق OW - OW - OW - OW!
صدای تند و تیز! صدای تند و تیز! شیرین بود به آنها را بشنود و آن را به من نگه داشته
زنده ، من به شما بگویم. این زندگی من را نجات داد.
در آن ها رفتند ، تا اگر تلاش رانندگی در دریا به من با سر و صدا!...' من از شما تعجب می کنید
شهامت به اندازه کافی به پرش. شما در اینجا می خواستم نیست.
اگر من که آن را شناخته شده بود ، من که شما نوک بیش -- شما ادم بد رفتار یا پست
چه شما را با دیگری انجام می شود؟ از کجا شما شهامت پرش به -- شما
ترسو؟
چه برای جلوگیری از ما سه از شلیک در دریا به شما؟'... آنها از نفس شد ؛
دوش دور بر دریا منتقل می شود. پس هیچ چیزی.
هیچ چیز دور قایق ، و نه حتی یک صدا وجود دارد.
جستجو به دیدن من در دریا ، آیا؟ پس از روح من!
من فکر می کنم آنها داشته اند تمایل خود را در صورتی که تنها نگه داشته بود آرام.
آتش به من در دریا! آیا آنها؟
'را امتحان کنید ، من گفتم.
'من مبلغ دو پنس' 'بیش از حد خوب برای شما ، آنها screeched
با هم.
پس از آن بود تاریک بود که تنها زمانی که یکی و یا دیگر از آنها نقل مکان کرد که من کاملا
از دیدن او مطمئن است. با آسمان!
من فقط آرزو بودند محاکمه شد. "
"من نمی تواند کمک exclaiming ،" چه امر فوق العاده ای! "
"بد نیست -- EH" او ، اگر در نوعی شگفت زده گفت.
"آنها وانمود فکر می کنم من با آن مرد خر دور بنا به چند دلیل انجام داده بود و یا
دیگر. چرا باید؟
شیطان چگونه من به دانستن؟
دریافت می کنم به نحوی به آن قایق نه؟ به که قایق -- I... "
عضلات دور لب هایش را به ادا و اصول ناخودآگاه پاره که از طریق قرارداد
ماسک از بیان معمول او -- چیزی خشن ، کوتاه مدت و روشن مانند
پیچ و تاب و از رعد و برق که چشم را می پذیرد
برای یک لحظه به convolutions مخفی از یک ابر است.
من. من به سادگی وجود دارد با آنها -- wasn't I؟
آیا این افتضاح یک مرد باید به اجبار به انجام کاری شبیه به آن -- و مسئول است؟
من در مورد جورج آنها زوزه پس از چه می دانیم؟
من به یاد من او را در عرشه فر دیده بود.
'قتل ترسو!" رئیس نگه داشته در تماس من است.
او به نظر نمی رسد قادر به خاطر داشته باشید هر دو به عبارت دیگر.
من اهمیتی نمی دهند ، فقط سر و صدا خود را شروع برای من نگران.
من گفت : '،' بسته تا.
در آن او خود را برای یک صدای ناهنجار ایجاد کردن سر در گم شده جمع آوری کردند.
'شما او را کشتند! شما او را کشتند! "
نه ، "من فریاد می زدند ، اما من به شما به طور مستقیم بکشند."
من شروع به پریدن کرد ، و او به عقب بر خنثی کردن با با چیز پهن و سنگین زدن با صدای بلند افتضاح سقوط کرد.
من نمی دانم چرا.
بیش از حد تیره است. در حال به مرحله گمان می کنم.
من ایستاده بود که هنوز در برابر AFT ، و دوم کمی رنجور شروع به ناله و شکایت کردن ، 'شما نمی باشد.
رفتن ضربه اختتامیه جشنواره صنعت چاپ با بازوی شکسته -- و با شما تماس خودتان را ، بیش از حد نجیب.
من شنیده ام سنگین با پا لگد کردن -- یک -- دو -- و به خس خس یا خر خر کننده grunting.
جانور های دیگری که در من بود ، clattering پارو خود را بیش از استرن.
من تو را دیدم او را در حال حرکت ، بزرگ ، بزرگ -- همانطور که می بینید یک مرد در مه ، در یک رویا.
در تاریخ آمده ، من گریه. ' من می خواهم که او را بیش از سقوط مانند عدل
shakings.
او متوقف شد ، muttered خود را ، و رفت و برگشت.
شاید او باد شنیده بود. من نیست.
این تند باد سنگین ما تا به حال بود.
او رفت و برگشت به پارو زدن او. من متاسفم.
به... »-- من به محاکمه
او را باز و انگشتان منحنی او بسته ، و دست خود را مشتاق و بی رحمانه بود
فلوتر. "ثابت ، ثابت ،" من زمزمه.
"EH؟
چیست؟ من هیجان زده نیست ، "او remonstrated ، awfully
صدمه دیده است ، و با یک حرکت تند و سریع تشنج از آرنج خود را بیش از بطری کنیاک زدم.
شروع کردم به جلو ، خراش دادن صندلی من.
وی با منعکس کردن جدول که اگر یک معدن از پشت او منفجر شده بود ، و نیم
قبل از آنکه او alighted ، خیزان بر پاهای خود یک جفت چشم مبهوت به من نشان می دهد و
چهره ای که در مورد سوراخهای بینی سفید است.
نگاه از دلخوری شدید موفق شد. "Awfully متاسفم.
چگونه دست و پا چلفتی از من! "او mumbled ، بسیار vexed ، در حالی که بوی تند الکل ریخته
احاطه ما به طور ناگهانی با فضایی از آشامیدنی کم تقلا در خنک ، خالص
تاریکی شب.
چراغ قرار داده شده است در ناهار خوری ، سالن ، شمع ما انفرادی در glimmered
گالری طولانی ، و ستون های سیاه و سفید از سنگ فرش به سرمایه تبدیل شده بود.
بر روی ستاره واضح گوشه بالایی از دفتر بندرگاه ایستاده بود از مجزا در سراسر
گردشگاه ، به عنوان اینکه شمع محزون بود glided نزدیکتر به دیدن و شنیدن است.
او هوا از بی تفاوتی را به عهده گرفت.
"من به جرات می گفت من کمتر آرام در حال حاضر از من شد و سپس.
من برای هر چیزی آماده بود. این چيز جزئي شد...."
"شما هم پر جنب و جوش از آن را در آن قایق بود ،" من اظهار
"من آماده بود ،" او تکرار.
"پس از چراغ کشتی رفته بود ، هر چیزی ممکن است در آن قایق اتفاق افتاده است -- هر چیزی
در جهان -- و جهان هیچ عاقل تر. احساس کردم این است ، و من خوشحال بود.
فقط به اندازه کافی تیره بیش از حد بود.
ما مانند مردان دیواره سریع در قبر جادار شدند.
هیچ نگرانی با هر چیز بر روی زمین. هیچ کس به تصویب افکار.
هیچ چیز اهمیت است. "
برای سومین بار در طول این گفتگو او خندید خشن بود ، اما هیچ کس وجود دارد
در مورد به او مشکوک بودن تنها مست. "هیچ ترس ، هیچ قانونی ، هیچ برای تلفن های موبایل ، بدون چشم -- و نه
حتی خود ما ، تا -- طلوع خورشید تا حداقل ".
"من حقیقت حاکی از سخنان خود ، شگفت زده شدم.
چیزی عجیب و غریب در یک قایق کوچک بر دریا گسترده وجود دارد.
در طول زندگی متحمل شده از زیر سایه مرگ به نظر می رسد وجود دارد به سقوط سایه
جنون.
هنگامی که کشتی خود را به شما می افتد ، به نظر می رسد تمام جهان خود را به شما موفق جهان که شما ساخته شده ،
مهار ، مراقبت از شما در زمان.
این است که اگر روح از مردان در مغاک شناور شده و در تماس با عظمت بوده است
مجموعه ای رایگان برای هر بیش از قهرمانی ، پوچی ، یا کراهت.
البته ، با توجه به اعتقاد ، فکر ، عشق ، نفرت ، اعتقاد راسخ ، و یا حتی جنبه های بصری
از چیزهای مادی هستند ، بسیاری از shipwrecks به مردان وجود دارد وجود دارد ، و در این
یکی بود چیزی سرافکنده ساخته شده است که وجود دارد
انزوای کامل تر -- فرومایگی شرایطی که قطع این وجود داشت
مردان خاموش به طور کامل تری از بقیه بشریت ، که ایده آل رفتاری تا به حال هرگز
که تحت محاکمه شوخی شیطانی و وحشتناک است.
آنها با او برای یک ادم طفره رو از روی بی علاقگی exasperated : او بر روی آنها متمرکز
نفرت خود را از همه چیز ، او را به گرفتن انتقام سیگنال برای دوست
فرصت نفرت انگیز آنها در راه او قرار داده بود.
اعتماد یک قایق در دریاهای آزاد به خارج کردن غیر منطقی است که در پایین lurks
هر فکر ، احساس ، احساس ، احساسات.
این بخشی از خسیسی تقلید و هجو ثاقب است که فاجعه خاص در دریا بود
که آنها به ضربات آمد.
این همه تهدید ، همه وانمود وحشتناکی موثر ، شم از ابتدا تا
پایان ، برنامه ریزی شده اهانت فوق العاده ای از قدرت های تیره که واقعی ترور ، همیشه
در آستانه پیروزی ، همیشه با ایستادگی از مردان کشف و خنثی است.
من ، پس از انتظار در حالی که پرسید : "خب ، چه اتفاقی افتاد؟"
سوال بیهوده است.
من می دانستم که بیش از حد در حال حاضر به فضل لمس نشاط بخشی تنها امید ، برای
نفع جنون اشاره کرد ، از وحشت سایه.
"هیچ چیز" او گفت.
"من به معنای کسب و کار ، اما آنها به معنای سر و صدا تنها.
هیچ اتفاقی نیفتاد. "
'و برآمدن خورشید او را فقط به او تا به حال شروع به پریدن کرد تا برای اولین بار در کمان از
قایق. چه پشتکار آمادگی!
او شده است برگزاری پنجه در دست او ، بیش از حد ، تمام شب.
سکان کاهش یافته بود در دریا در حالی که اقدام به آن کشتی ، و گمان می کنم
پنجه جلو لگد کردم به نحوی در حالی که آنها عجله بالا و پایین که قایق
تلاش برای انجام تمام چیزها را در یک بار ، تا که به روشنی از سمت.
این یک قطعه سنگین طولانی از چوب سخت بود ، و ظاهرا او را محکم فشار به حال آن را به مدت شش
ساعت یا بیشتر.
اگر شما تماس نمی گیرم که آماده!
آیا می توانید تصور او ، ساکت و روی پای خود نیمی از شب ، صورت خود را به gusts
باران ، خیره در شکل حزن انگیز سختگیر جنبش مبهم ، زور زدن گوش خود را به
گرفتن سوفل نادر کم در ورق استرن!
استوار از شجاعت و یا تلاش از ترس؟ شما چه فکر میکنید؟
و استقامت غیر قابل انکار است بیش از حد.
شش ساعت بیشتر یا کمتر در موضع دفاعی است ؛ شش ساعت پس از عدم تحرک هشدار در حالی که
قایق به آرامی بیرون راندند یا شناور بازداشت ، با توجه به هوس باد ، در حالی که
دریا ، آرام ، خواب در تاریخ و زمان آخرین ، در حالی که
ابرها را به تصویب رساند بالای سر خود ، در حالی که آسمان را از عظمت lustreless و سیاه و سفید ،
کاهش به طاق حزن انگیز و براق با درخشندگی بیشتر scintillated ،
پژمرده به شرق ، در اوج paled ؛
در حالی که شکل تیره بلاتینگ پسین ستاره کم کردم به تشریح ، امداد رسانی شد
شانه ها ، سر ، چهره ، ویژگی های ، -- او را با خیره دلتنگ کننده مواجه بود ،
ژولیده مو ، لباس های پاره شده ، پلک قرمز در سپیده دم سفید چشم.
"آنها نگاه به عنوان اینکه آنها ضربه زدن به حال در مورد مست در ناودان
هفته ، توصیف گرافیکی و پس از آن او muttered چیزی در مورد طلوع خورشید
که از یک نوع است که یک روز آرام را پیش بینی میکند.
شما می دانید که عادت ملوان با اشاره به آب و هوا در هر اتصال.
و در کنار من چند او mumbled کلمات به اندازه کافی به اندام پایین تر از من
یکشنبه پاکسازی خط افق ، رعشه موج دار شدن وسیع در حال اجرا بر همه
گستره قابل رویت ، تا اگر دریا
آب بود shuddered ، دادن بدو تولد تا جهان را از نور ، در حالی که پف آخرین
نسیم هوا در آه از امداد رسانی به هم بزنید.
"آنها در استرن شانه به شانه نشسته و با کاپیتان در وسط ،
مانند سه جغدها کثیف ، و خیره به من ، "من شنیده ام او را با قصد از نفرت می گویند
که یک فضیلت خورنده مقطر
کلمات به مانند یک قطره از سم قدرتمند در حال سقوط را در یک لیوان آب مرسوم ، اما
افکار من ساکن بر آن طلوع آفتاب.
من می توانم تحت پوچی بلورین از آسمان ، این چهار مرد تصور
زندانی در تنهایی دریا ، خورشید تنهایی ، بدون در نظر گرفتن ذره
زندگی ، صعودی منحنی روشنی از
بهشت اگر به زل زل نگاه کردن ardently از ارتفاع بیشتری در شکوه و جلال خود
منعکس شده در اقیانوس هنوز. آنها به نام به من از AFT ، گفت : "جیم ،
"به عنوان اینکه ما chums شده بود با هم.
من از آنها شنیده می شود. آنها به من التماس معقول و
افت که شکوفه دهی قطعه چوب است. 'چرا من در تا حمل؟
آنها را انجام نداده بود هیچ آسیبی به من -- به حال آنها؟
هیچ آسیبی وجود داشت.... هیچ آسیبی! "به عنوان اینکه او می تواند چهره اش crimsoned
خلاص شدن از شر از هوا را در ریه های خود است. "عدم وجود خطر!" او پشت سر هم.
"من آن را ترک کنید به شما است.
شما می توانید درک کنید. آیا می توانید نیست؟
شما آن را ببینید -- don't شما؟ هیچ آسیبی!
خوب خدا!
چه بیشتر می تواند از آنها انجام داده اند؟ اوه بله ، من می دانم که خیلی خوب -- من شروع به پریدن کرد.
بدیهی است. من پرید!
من به شما گفت من شروع به پریدن کرد ، اما من به شما می گویند آنها بیش از حد برای هر انسان بودند.
انجام شده بود خود را به عنوان سادگی که در صورتی که با یک قایق و قلاب رسیده بود و کشیده
من بیش از.
آیا می توانید آن را ببینید؟ شما باید آن را ببینید.
بیا. صحبت -- از راست ".
چشم مضطرب او بر معدن محکم ، مورد بازجوئی ، التماس ، به چالش کشیده ، entreated.
برای زندگی از من نمی تواند کمک کند زمزمه ، "محاکمه شده ام."
"بیش از منصفانه است ، گرفتار کردن سریع.
"من نیم فرصت داده نشده -- با یک باند مانند آن.
و اکنون آنها دوستانه -- اوه ، پس خیلی دوستانه!
Chums ، shipmates.
همه در همان قایق است. بهترین استفاده را از آن.
آنها به حال هر چیزی به معنای نه است. آنها آویزان برای جورج اهمیتی نمی دهند.
جورج برگشت به محل خواب خود را برای چیزی رفته بود در آخرین لحظه و
تله افتاده است. مرد یک احمق آشکار شد.
بسیار غم انگیز است ، البته....
چشمان خود را به نگاه من ، لب خود نقل مکان کرد ، آنها سر خود را در انتهای دیگر wagged
قایق -- سه تن از آنها ، آنها beckoned -- به من.
چرا که نه؟
اگر من شروع به پریدن کرد؟ من گفتم هیچ چیز نیست.
کلمات مرتب کردن بر اساس چیزهایی که من می خواستم برای گفتن وجود دارد.
اگر من لب های من باز کرده بود تنها پس از آن که به سادگی مثل یک حیوان زوزه میکشیدند محکوم کنند.
من خودم درخواست زمانی که من را از خواب بیدار. آنها از من خواست با صدای بلند برای AFT و شنیدن
بی سر و صدا کاپیتان بود برای گفتن.
ما مطمئن می شود تا قبل از شب را برداشت -- درست در مسیر از همه
ترافیک کانال ؛ دود وجود داشت به شمال غرب در حال حاضر است.
"این داستان به من شوک افتضاح به دیدن این ضعف ، تاری و ضعف ، این دنباله دار کم از قهوه ای
که غبار از طریق آن شما می توانید از مرز دریا و آسمان را ببینید.
من نام آنها را که من به خوبی می تواند بشنود که در آن بودم.
فرمانده یا خلبان هواپیما شروع به ادای سوگند ، به عنوان خشن به عنوان یک کلاغ.
او قصد ندارم در بالای صدای او برای اقامت من صحبت.
'آیا شما ترس آنها شما را در ساحل را بشنود؟"
از او پرسیدم.
او glared که اگر او را به پنجه من به قطعات دوست.
مهندس ارشد او را به طنز به من توصیه کرد.
او گفت : من درست در سر من بود هنوز.
دیگر افزایش یافت پسین ، مانند یکی از ستون های ضخیم گوشت -- و سخن گفت -- صحبت...."
"جیم اندیشمندانه باقی ماند. "خب؟"
من گفتم.
"آنچه که من مراقبت چه داستان آنها توافق کردند را تشکیل می دهند؟" او گریه بی پروا.
آنها می تواند بگوید چه آنها با نشاط و دوست.
این کسب و کار خود را بود.
من می دانستم که داستان. چیزی که آنها می توانند مردم بر این باورند وجود ندارد
می تواند از آن برای من تغییر دهید. اجازه دهم با او صحبت می کنید ، استدلال می کنند -- صحبت ، استدلال می کنند.
وی افزود : در و در و در.
ناگهان احساس کردم پاهای من راه زیر من. من بیمار ، خسته -- خسته به مرگ بود.
من اجازه سقوط پنجه ، پشت من بر روی آنها تبدیل شده ، و در خنثی کردن مهمترین نشسته.
من تا به حال به اندازه کافی.
آنها به من به نام می دانم که اگر من را درک -- درست باشد ، هر کلمه ای از آن نیست؟
این درست باشد ، از طرف خدا! پس از مد روز خود را. من سر من پشت نمی کند.
من شنیده ام آنها را palavering با هم.
الاغ احمقانه خواهد هر چیزی را می گویند نیست. '' اوه ، او درک و به اندازه کافی است. '
'به او اجازه می شود ، او همه حق خواهد شد.' 'چه کاری می تواند انجام دهد.'؟
چه کاری می تواند انجام دهم؟
شد و ما همه در همان قایق؟ من سعی کردم به ناشنوا است.
دود به شمال ناپدید شده بود. این آرام مرده بود.
آنها تا به حال یک نوشیدنی از آب شکن ، و من بیش از حد مشروب می نوشیدند.
پس از آن آنها کسب و کار بزرگ را از گسترش بادبان قایق بیش از gunwales است.
به نظر من حفظ از نگاه است؟
آنها رخنه کرد تحت ، خارج از دید من ، خدا را شکر!
من احساس خسته ، خسته ، انجام می شود ، اگر من تا به حال خواب یک ساعت از روز به حال من
متولد شد.
من می توانم از آب برای زرق و برق از آفتاب را نمی بینم.
از زمان به زمان ، یکی از آنها را خزش ، ایستادن نگاه را در تمام طول و
دریافت زیر دوباره.
من می توانم جادوها از خروپف در زیر بادبان را بشنود.
برخی از آنها توانستم بخوابم. یکی از آنها حداقل است.
من می توانم!
همه نور ، نور بود ، و قایق به نظر می رسید به سقوط را از طریق آن.
در حال حاضر و پس از آن من کاملا احساس تعجب برای پیدا کردن خودم را در خنثی کردن نشسته...."
او شروع به راه رفتن با گام های اندازه گیری پس وپیش قبل از صندلی من ، یک دست خود را در
شلوار جیب ، سر خود را خم متفکرانه ، و بازوی راست خود را در طولانی
فواصل بزرگ برای یک ژست که به نظر میرسید
برای قرار دادن راه خود را نامرئی مزاحم.
"گمان می کنم شما فکر می کنید من که قرار بود دیوانه ،" او در لحن تغییر آغاز شد.
"و به خوبی شما ممکن است ، اگر شما را به یاد داشته باشید من کلاه من از دست داده بود.
خورشید تمام راه رخنه کرد از شرق به غرب بر سر برهنه من ، اما آن روز من می توانم
آمدن به هیچ آسیبی ، گمان می کنم.
خورشید نمی تواند من را دیوانه...." بازوی راست او قرار داده در کنار ایده
جنون...." نه می تواند به من آن را می کشند...." باز هم دستش را دفع سایه...."
استراحت با من است. "
"این کار را کرد؟"
من گفتم ، inexpressibly در این نوبت جدید شگفت زده می شود ، و من در او را با همان نگاه
مرتبسازی بر احساس من ممکن است نسبتا تصور را تجربه او بود ، پس از چرخش دور
بر روی پاشنه خود ، ارائه صورت در دسترس نباشد جدید است.
"من تب مغز می کنید ، من قطره نیست مرده یا ،" او در ادامه.
"من خودم زحمت نیست در تمام در مورد خورشید بر سر من.
من فکر کردم به عنوان خونسردی به عنوان هر انسان است که تا کنون فکر در سایه نشسته است.
که جانور چرب از کاپیتان بزرگ بریدن سر خود را از زیر بوم poked و
پیچ چشم ماهی خود را در من است. 'Donnerwetter! شما خواهد مرد ، او growled ،
و در مثل لاک پشت خود جلب کرد.
من او را دیده بود. من او را شنیده بود.
من او را قطع نکند. من فکر کردم که من نیست. "
او سعی کرد به صدا فکر من با یک نگاه متوجه بر من در عبور از کاهش یافته است.
"آیا منظور شما می گویند شما deliberating با خودتان بوده است که آیا شما
که مرگ دارد؟ "
من به عنوان غیر قابل نفوذ تن خواسته شد که من می تواند فرمان.
او بدون توقف راننده سرشونو تکون دادن. "بله ، آن که آمده بود من آنجا نشسته
به تنهایی ، "او گفت.
او در چند مرحله به پایان خیالی ضربان خود را به تصویب رساند ، و زمانی که او به دور پرت
دوباره هر دو دست خود را به عمق جیب خود محوری شدند.
او را متوقف کوتاه در مقابل صندلی من و نگاه کردن.
"آیا شما به آن اعتقاد ندارد؟" او با کنجکاوی تنش و پرسش.
من برای ساختن یک بیانیه تشریفاتی آمادگی من به طور ضمنی هر چیزی به این باور منتقل شد
او فکر جا به من بگویید. "