Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل XXXV
او برای کمبریج را ترک روز بعد ، او گفت که.
او معوق خروج او یک هفته تمام ، و در آن زمان او ساخته شده من احساس چه
مجازات شدید خوب هنوز استرن ، یک مرد با وجدان و در عین حال کینه توز
تحمیل کردن بر روی است که او را به جرم.
بدون یک عمل آشکار از خصومت ، یکی upbraiding کلمه ، وی ساختگی به من تحت تاثیر قرار دادن
momently با این اعتقاد که من فراتر از رنگ پریده به نفع او قرار داده شده بود.
نه این که سنت جان پناه روح vindictiveness غیر مسیحی -- که نه او
مجروح مو از سر من ، اگر آن را به طور کامل در قدرت خود را به انجام این کار شده بود.
هر دو با ماهیت و اصل ، او نسبت به ارضاء متوسط
انتقام : او به من گفت : من تکبر او و عشق او بخشیده بود ، اما او نمی
فراموش کلمات ، و او آنها را تا زمانی به عنوان من و او زندگی می کردند هرگز فراموش.
من با نگاه او را دیدم ، زمانی که او برای من تبدیل شده است ، که آنها همیشه در هوا نوشته شده بودند
بین من و او را هر زمان که من صحبت می کرد ، آنها را در صدای من به گوش خود صدا ، و
اکو باب روز هر پاسخ او به من داد.
او از و گو با من پرهیز نمی کند : او حتی به نام من طبق معمول هر روز صبح به
او را در پشت میز خود و من از ترس مرد فاسد در درون او تا به حال لذت بردن
unimparted و unshared ، خالص
مسیحی ، در evincing با چه مهارت او می تواند ، در حالی که عمل و سخن گفتن ظاهرا
فقط به طور معمول ، از هر سند و هر عبارت ، روح علاقه استخراج و
تصویب است که قبلا ابلاغ شده بود
برخی از جذابیت تند و تلخ به زبان و شیوه ای خود را.
به نظر من ، او در واقع تبدیل به گوشت طولانی تر است ، اما سنگ مرمر و چشم اش سرد بود ،
گوهر روشن ، آبی ، زبان خود را ابزار سخن گفتن -- نه چیزی بیشتر.
این همه شکنجه بود به من -- تصفیه شده ، شکنجه های طولانی.
آن را نگه داشته ، آتش آن را کند می کند از خشم و مشکل لرزش غم و اندوه ، که مورد اذیت و آزار قرار
و من خرد شده در دسترس نباشد.
احساس کردم که چگونه -- اگر من همسر او ، این مرد خوب ، خالص به عنوان منبع بی آفتاب عمیق بودند ، می تواند
به زودی من را بکشند ، بدون رسم از رگهای من یک قطره از خون ، و یا دریافت خود را در
وجدان کریستال خود faintest لکه جرم است.
به خصوص احساس کردم وقتی که من ساخته شده است هر گونه تلاش برای تسکین دادن او را.
بدون روت روت من را ملاقات کرد.
او تجربه هیچ درد و رنج از بیگانگی -- حسرت پس از
آشتی ، و هر چند ، بیش از یک بار ، من را سریع سقوط اشک متصلب صفحه
که ما هر دو خم ، که آنها تولید ندارد
تاثیر بسیار بیشتری در مورد او را نسبت به اگر قلب او واقعا شده بود یک ماده از سنگ یا فلز است.
به خواهران خود ، ضمن ، او تا حدودی مهربانتر از حد معمول بود : به عنوان اگر می ترسم که صرف
سردی به اندازه کافی نمی مرا متقاعد کند که چگونه به طور کامل و تبعید و ممنوع بود ،
وی افزود : نیروی مقابل ، و این من
مطمئن هستم او با توسل به زور ، اما در اصل نمی.
او شب قبل از ترک خانه ، اتفاق می افتد برای دیدن او را در باغ در مورد غروب راه رفتن ،
و به یاد آوردن ، به عنوان من در او نگاه کرد ، که این مرد بیگانه او در حال حاضر ، به حال یک بار
زندگی من را نجات داد ، و این که ما در نزدیکی
روابط من را آخرین تلاش به دست آوردن مجدد دوستی خود را منتقل شد.
رفتم و نزدیک او را به عنوان او ایستاده تکیه بیش از دروازه کوچک من به صحبت کرد
نقطه در یک بار.
"سنت جان ، من ناراضی هستم چون شما هنوز هم با من عصبانی است.
اجازه دهید ما می شود دوستان. "
"من امیدوارم که دوستان ،" پاسخ بی حرکت بود ، در حالی که او هنوز هم تماشا رو به رشد
ماه ، که او فکر شده بود که من نزدیک است.
"نه ، سنت جان ، ما دوستان ما.
شما می دانید که. "" آیا ما؟
این اشتباه است.
من به سهم خود ، مایلم شما بد و همه خوب است. "
"من فکر می کنید ، سنت جان ، برای من مطمئن هستم که شما مایل هر یک بیماری ناتوان هستند ، اما ،
به عنوان خویشاوند شما هستم ، من باید تا حدودی بیشتر از محبت نسبت به مرتب کردن بر اساس میل
بشردوستانه به طور کلی شما را به غریبه ها صرف گسترش دهد. "
"البته ،" او گفت. "آرزوی شما معقول است ، و من به دور از
در مورد شما به عنوان یک غریبه. "
این در خنک ، لحن آرام صحبت می mortifying و baffling به اندازه کافی بود.
اگر من به پیشنهادات از غرور و خشم حضور ، من بلافاصله باید به سمت چپ
او را اما چیزی در درون من کار می کرد به شدت نسبت به این احساسات می تواند.
من عمیقا تکریم استعداد پسر عموی من است و اصل است.
دوستی او از ارزش به من : به از دست دادن آن را به من سعی کردم به شدت.
من تا به زودی رها شدهاند و تلاش برای آن reconquer.
"باید در این راه ، سنت جان؟
و هنگامی که شما به هند ، من را ترک کنید تا ، بدون یک کلمه مهربانتر از شما هنوز
صحبت می شود؟ "او در حال حاضر کاملا از ماه تبدیل شده و با آن روبرو
من.
"زمانی که من به هند ، جین ، شما بگذارم!
چه! آیا شما رفتن به هند نیست؟ "" شما گفته اید من می توانم مگر اینکه ازدواج کردم
شما خواهد شد. "
"و شما با من ازدواج! شما به این قطعنامه پایبند است؟ "
ریدر ، آیا می دانید ، به عنوان من ، چه ترور این افراد سرماخورده باشد می تواند به یخ قرار دهید
سوالات خود را؟
چه مقدار از سقوط بهمن در خشم خود را؟ به بالاتر شکستن از
دریا در ناخشنودی آنها منجمد؟ "نه. سنت جان ، من به شما ازدواج نمی کنند.
من به وضوح من وفادار هستند. "
بهمن زده شده بود و داخل است و فقدان رو به جلو کمی ، اما هنوز رتبهدهی نشده است تصادف کردن.
"یک بار دیگر ، چرا این امتناع؟" او پرسید.
سابق بر این ، "من پاسخ داد :" دلیل این که شما من را دوست ندارد ، در حال حاضر ، من در پاسخ ، زیرا شما
تقریبا نفرت من. اگر من به شما ازدواج ، شما به من را بکشند.
شما مرا به قتل در حال حاضر است. "
لب ها و گونه سفید تبدیل شده -- کاملا سفید.
"من باید شما را بکشند -- من از شما به قتل؟ کلمات شما مانند باید نمی شود
استفاده می شود : خشونت ، unfeminine و نادرست است.
وضعیت ناگوار از ذهن خیانت آنها : آنها شایستگی توبیخ شدید : آنها به نظر می رسد
غیر قابل توجیه است ، اما وظیفه انسان است ، به همکار خود را حتی تا هفتاد و ببخش
و هفت بار. "
کسب و کار به پایان رسید تا به حال در حال حاضر است.
در حالی که صادقانه مایل به از ذهن خود پاک اثری از جرم سابق من ، من تا به حال
مهر شده که سطح سر سخت دیگر و بسیار عمیق احساس ، من از آن سوخته بود
وارد
من گفت : "در حال حاضر شما در واقع من نفرت" است. "این بی فایده است به تلاش برای ساکت کردن
شما : من می بینم من دشمن ابدی شما را ساخته اند ".
اشتباه تازه این کلمات تحمیل بود : بدتر ، چرا که آنها در حقیقت لمس.
آن لب بدون خونریزی quivered به اسپاسم موقت است.
من می دانستم که خشم سخت من بود whetted.
من قلب واپیچیدن بود. "شما کاملا کلمات من ، بغلط تفسیر کردن" من
، در تصرف یک بار دست خود را گفت : "من به هیچ وجه قصد به سرند یا درد شما -- در واقع ، من
کرده اند. "
به تلخی او لبخند زد -- قطعا او دست خود را از معدن به عقب بازگرداند.
و اکنون وعده خود را به شما یاد آوری خواهد شد و نه رفتن به هند در همه ، من تصور "گفت؟
او پس از یک وقفه قابل توجهی.
"بله ، من خواهد شد ، به عنوان معاون خود ،" من پاسخ داد.
سکوت بسیار طولانی موفق.
چه مبارزه بین طبیعت و گریس به او وجود داشت در این فاصله ، من نمی تواند
بگویید : فقط gleams مفرد را در چشمان او scintillated ، و سایه های عجیب و غریب گذشت بیش از
چهره اش.
او در آخرین صحبت کرد. "من قبل به شما اثبات پوچی از
زن مجرد سن شما پیشنهاد به همراه در خارج از کشور تنها یک مرد از معدن.
من آن را ثابت کرد تا شما را در واژه هایی مانند ، من باید تصور ، مانع
شما تا کنون دوباره با اشاره به این طرح است. که شما انجام داده اند ، متأسفم -- برای شما
خاطر. "
من او را قطع کرد. هر چیزی مانند سرزنش ملموس به من داد
شجاعت در یک بار. "نگه دارید به عقل سلیم ، سنت جان : شما هستند
verging در مزخرف.
شما تظاهر به آنچه من گفته اند که شوکه شده است.
شما واقعا شوکه شده : ، با ذهن برتر خود ، شما می تواند یا به طوری مبهم
یا بیشتر پسند به عنوان دچار سوء تفاهم به معنی من است.
دوباره من می گویم ، من به عنوان معاون کشیش بخش خود را ، اگر دوست دارید ، اما زن هرگز به شما. "
باز او تبدیل lividly کم رنگ ، اما ، مانند قبل ، کنترل شوق خود را کاملا.
او جواب قاطعانه اما با آرامش --
"معاون کشیش بخش زن ، همسر من که نیست ، من با توجه به هرگز.
با من است ، پس ، به نظر میرسد ، شما نمی توانید بروید : اما اگر شما صادقانه در پیشنهاد خود را ، من ،
در حالی که در شهر ، به یک مبلغ متاهل ، همسرش نیاز به یک هم کار صحبت می کنند.
ثروت خود شما شما را از کمک های جامعه مستقل و در نتیجه ممکن است شما
هنوز هم در امان بی احترامی کردن به شکستن وعده خود را و deserting باند شما
درگیر برای پیوستن به ".
حالا من تا به حال هرگز ، به عنوان خواننده می داند ، یا هیچ وعده رسمی داده و یا وارد
به هر گونه درگیری و ، این زبان بود همه خیلی سخت و خیلی مستبد برای
به مناسبت.
من جواب دادم -- "هیچ بی احترامی کردن به ، بدون نقض وجود دارد
تعهد ، بدون ترک خدمت در مورد. من تحت کوچکترین تعهد نیستم
رفتن به هند ، به خصوص با غریبه ها.
با شما من جرأت بسیار ، چون من تحسین ، اعتماد داشتن به در ، و ، به عنوان یک
خواهر ، من به شما عشق ، اما من متقاعد شده است که ، به هنگام و با چه کسی من می خواهم ، من
نباید زندگی زمانی در آن آب و هوا است. "
"آه! شما از خودتان می ترسند ، "او گفت ، پیچش یا حلقه زنی لب او.
"من است.
خدا به من زندگی ام به دور انداختن و به انجام به طور دلخواه من بود ، من شروع به
فکر می کنم ، تقریبا معادل به خودکشی می شود.
علاوه بر این ، قبل از من قطعی بر ترک انگلستان حل و فصل ، من قطعی برای این سوال
که آیا من نمی تواند استفاده از بیشتر با باقی مانده در آن از خروج از آن ، است. "
"نظر شما چیست؟"
"این خواهد بود بی ثمر سعی می کند به توضیح ؛ اما یک نقطه وجود دارد که بر روی من
به مدت طولانی را تحمل شک دردناک است ، و من هیچ جا می توانید بروید تا از سوی برخی از این معنی است که شک است
حذف خواهند شد. "
"من می دانم که در آن قلب خود را تبدیل و به آنچه در آن چسبیده است.
مورد علاقه شما را گرامی می یاغی است و unconsecrated.
زمانی از شما باید به آن خرد : در حال حاضر شما باید به اشاره به آن سرخ است.
شما آقای روچستر فکر می کنم؟ "این درست است.
من آن را توسط سکوت اعتراف کرده است.
"آیا شما به دنبال آقای روچستر؟" "من باید پیدا کردن آنچه که از او تبدیل شده است."
"این برای من باقی می ماند ، و سپس ،" او گفت : "به شما در دعاهای من به یاد داشته باشید ، و به درخواست کردن التماس کردن
خدا برای شما ، در تمام حرارت است که شما در واقع ممکن است تبدیل به یک مردود.
من تا به حال فکر من در یکی از انتخاب شما به رسمیت شناخته شده است.
اما خدا می بیند به عنوان انسان می بیند : او انجام خواهد شد -- "
او دروازه را باز به تصویب رسید از طریق آن ، و به دور پایین گلن منحرف.
او به زودی دور از چشم بود.
دوباره وارد اطاق پذیرایی ، که من پیدا کردم دیانا در پنجره ایستاده ، بسیار به دنبال
متفکر.
دیانا یک معامله بزرگ بلندتر از من بود : او دست خود را روی شانه من قرار داده ، و ، دولا شدن ،
بررسی چهره. "جین ،" او گفت ، "شما همیشه آشفته
و کم رنگ و در حال حاضر است.
من مطمئن هستم چیزی است که این موضوع وجود دارد. به من بگو چه کسب و کار سنت جان و شما
در دست است.
دیدهام که این نیم ساعت را از پنجره ، شما باید شدن من چنین را ببخش
جاسوسی ، اما برای یک مدت طولانی من خیالی من به سختی چه می دانیم.
سنت جان یک موجود عجیب و غریب است -- "
او متوقف شد -- من صحبت نمی کنم : به زودی او را از سر گرفت --
"این برادر من ، و گرامی داشتن دیدگاه های عجیب و غریب برخی از مرتب کردن بر اساس احترام به شما ، من
مطمئن شویم که : او از مدت ها شما را توسط یک اخطار و علاقه او به هر نشان نداد تشکر شده است
کس دیگر -- تا به کجا؟
ای کاش او شما را دوست -- آیا او جین "من دست سرد خود را به پیشانی داغ من قرار داده ؛
"نه ، می میرند ، یکی نیست با."
"پس چرا شما را دنبال تا با چشمان خود ، و بنابراین اغلب به تنهایی با شما
او ، و نگه دارید تا به طور مداوم در کنار خود است؟
من مریم و هر دو به این نتیجه رسید حال او از شما خواست با او ازدواج. "
"او می کند -- او از من خواست تا همسرش." دیانا کف دست او را.
"است که تنها چیزی که ما امیدوار است و فکر!
و شما او ، ازدواج با جین ، به شما نیست؟ و سپس او را در انگلستان باقی بماند. "
"دور از آن ، دیانا ، ایده تنها خود را در پیشنهاد به من است که به تهیه اتصالات
همکار کارگر در toils هندی او. "
"چه! او به شما مایل به هند برود؟ "
"بله." "جنون!" او بانگ زد.
"شما سه ماه زندگی می کنند وجود دارد ، من مطمئن هستم.
شما باید بروید : شما ، شما ، جین رضایت نیست "؟
"من حاضر به ازدواج با او را --
و در نتیجه او را ناخشنود؟ "او پیشنهاد.
"عمیق : او مرا خواهد بخشید هرگز ، من از ترس : در عین حال من پیشنهاد کرد که او خود را به عنوان همراه
خواهر. "
"این حماقت کوره در رفته به انجام این کار ، جین بود. فکر می کنم وظیفه شما بر عهده گرفت -- یکی از
خستگی های پی در پی ، که در آن خستگی می کشد حتی قوی و ضعیف است.
سنت جان -- شما او را -- که شما را به impossibilities مصرانه : با او می شود وجود ندارد
اجازه استراحت در طول ساعات گرم و متاسفانه من متوجه شده ، هر آنچه
او تحمیل می کنند ، ، شما را وادار خودتان را به انجام.
من شگفت زده شده بودم شما یافت شجاعت به رد دست خود را.
شما او را دوست نمی کند و سپس ، جین؟ "" را به عنوان شوهر است. "
اما او یک چهره ی خوش تیپ است. "
"و من خیلی ساده ، شما می بینید ، می میرند. ما هرگز نباید کت و شلوار. "
"دشت! شما؟ نه در همه. شما خیلی زیبا ، و نیز بیش از حد
خوب است ، برای کبابی زنده در کلکته است. "
و دوباره او صادقانه از من مصرانه خواست به همه افکار بیرون رفتن با او
برادر.
"من در واقع باید" من گفتم : "زمانی که فقط در حال حاضر پیشنهاد در خدمت او را برای من تکرار
شماس ، وی با بیان خود در می خواهید من از نجابت شوکه شده است.
او به فکر می کنم من بی مناسبتی را متعهد شده بود در پیشنهاد به همراه او به نظر می رسید
مجرد : به عنوان اگر من از امید در او پیدا کردن برادر بود ، و
عادت او چنین در نظر گرفته شده است. "
چه باعث می شود شما می گویند او شما را دوست ندارد ، جین؟ "
"شما باید خود را در مورد این موضوع را بشنود.
او بارها و بارها توضیح داد ، آن است که خود را نه ، اما دفتر او که آرزوهای خود را به
همسر. او به من گفت که من برای کار شکل گرفته -- و نه
برای عشق : که درست است ، بدون شک.
اما ، به نظر من ، اگر من را دوست ندارد شکل گرفته ، آن را به دنبال دارد که من برای تشکیل
آیا عجیب نیست می شود ، می میرند ، به زنجیر برای زندگی به یک مرد که در نظر گرفته یکی بلکه به عنوان یک
مفید ابزار "" تحمل ناپذیر -- غیر طبیعی -- در خارج از
سوال! "
"و سپس" من ادامه داد : "هر چند که من تنها محبت خواهرانه برای او در حال حاضر ، با این حال ،
اگر مجبور به همسر خود ، می تواند احتمال حاملگی اجتناب ناپذیر تصور کنید ،
عجیب و غریب ، نوع شکنجه از عشق برای او ،
به خاطر او با استعداد است و اغلب عظمت قهرمانانه خاصی در او وجود دارد
نگاه کنید ، روش ، و گفتگو. در آن صورت ، بسیاری من را تبدیل به
unspeakably رنجور.
او نمی خواهد من او را دوست و اگر من احساس را نشان داد ، او به من
معقول است که فراوانی بیش از حد ، unrequired توسط او بود ، نا زیبا در من.
من می دانم که او خواهد. "
"و در عین حال سنت جان یک مرد خوب است ، گفت :" دیانا.
"او خوب و یک مرد بزرگ است ، اما او را فراموش ، بی رحمانه ، احساسات و
ادعای کمی از مردم ، در دنبال کردن نمایش بزرگ خود را است.
بهتر است ، بنابراین ، برای ناچیز را از راه او ، تا مبادا ،
در حال پیشرفت او ، او باید آنها را پایمال.
در اینجا او می آید!
من شما را ترک دیانا. "و من عجله به طبقه بالا به عنوان من او را دیدم
ورود به باغ. اما من مجبور شد او را ملاقات دوباره در
شام.
او در طول این غذا به نظر می رسد به همان اندازه به طور معمول تشکیل شده است.
من تا به حال فکر می کرد به سختی به من صحبت می کنند ، و من مطمئن بود او داده بود
پیگیری طرح وابسته به عروسی خود : عاقبت نشان داد من در هر دو اشتباه شد
نقطه است.
او به من دقیقا در شیوه ای عادی خود را خطاب ، و یا چه بود ، از اواخر سال ، شده است خود را
شیوه ای عادی -- یک موشکافانه مودب.
بدون شک او کمک روح القدس استناد کرده بود به زانو در آوردن خشم من تا به حال
roused به او ، و در حال حاضر معتقد بودند او به من بخشیده بود و یک بار بیشتر است.
برای خواندن شب قبل از نماز ، او انتخاب فصل بیست و یکم
وحی است.
آن را در تمام زمانها لذت بخش بود به گوش دادن در حالی که از لب های او کاهش یافت و کلمات از
کتاب مقدس : صدا صدای خوب خود را در یک بار تا شیرین و پر هرگز -- هرگز انجام او
شیوه ای به طوری چشمگیر در نجیب خود را تبدیل به
سادگی ، به عنوان زمانی که تحویل او وحی از خدا : و به شب که صدای
در زمان لحن موقر -- که شیوه ای معنای هیجان انگیز -- او در میان نشسته
دایره خانواده اش (ماه می
درخشان از طریق پنجره uncurtained ، و رندر تقریبا غیر ضروری نور
شمع بر روی میز) : همانطور که او آنجا نشسته ، خم شدن بیش از کتاب مقدس قدیمی بزرگ ،
از صفحه خود را شرح داده و چشم انداز
آسمان جدید و زمین جدید -- گفت : چگونه خداوند خواهد آمد تا با مردان ساکن ، چگونه او
تمیز کردن همه اشک از چشمان آنها ، و وعده داده است که باید وجود داشته باشد نه بیشتر
مرگ ، نه غم و نه گریه ، نه هیچ
درد ، چرا که چیزهایی سابق فوت شدند.
واژه موفقیت به من هیجان عجیبی به عنوان به او از آنها سخن گفت : به خصوص که احساس کردم ،
دگرگونی خفیف ، و وصف ناپذیر در صدا ، که در uttering آنها ، چشم او بود
روشن من.
"که overcometh باید همه چیز را به ارث می برند و من خدا او خواهد شد ، و او باید
پسر من ها ،.
اما ، "به آرامی و مجزا خوانده شده ،" ترس ، بی ایمان ، و ج ، باید
بخشی خود را در دریاچه که burneth با آتش و گوگرد ، که دوم
مرگ است. "
از این ببعد ، من می دانستم که چه سرنوشت سنت جان برای من می ترسید.
پیروزی آرام ، مطیع ، blent با حرارت اشتیاق ، مشخص بشارت او
از آیات با شکوه گذشته از آن فصل.
خواننده معتقد بودند نام خود را در حال حاضر در کتاب زندگی بره نوشته شده بود ، و او
yearned پس از یک ساعت که باید او را به شهر به اعتراف است که پادشاهان از
زمین آوردن شکوه و افتخار خود را که
بدون نیاز از خورشید و یا ماه به درخشش در آن ، زیرا که جلال خدا آن را سبک و
بره آن نور است.
در نماز پس از فصل ، تمام انرژی خود را جمع آوری -- همه تعصب شدید او
خواب : او به صورت جدی عمیق بود ، کشتی با خدا ، و در فتح حل و فصل شده است.
راهنمایی برای واندررز از او قدرت برای ضعیف النفس supplicated
برابر : بازگشت ، حتی در ساعت یازدهم ، برای کسانی که وسوسه جهان
و گوشت luring از مسیر باریک بود.
او پرسید : او خواست ، او ادعا کرد به برکت یک نام تجاری ربوده از سوختن.
حرارت همیشه عمیقا موقر است : نخست ، همانطور که من به آن دعا گوش ، متعجب شدم
اش و پس از آن ، هنگامی که آن را ادامه داد و گل رز ، من آن را لمس می شد ، و در آخرین استقبال بهت زده است.
او احساس عظمت و نیکی از هدف خود را تا صادقانه : دیگر افرادی که او را شنیده
لابه کردن برای آن ، می تواند اما نه احساس آن بیش از حد.
دعای ، ما در زمان ترک از او : او در یک ساعت خیلی زود در
صبح.
دیانا و مری داشتن او را بوسید ، اتاق را ترک -- در انطباق ، من فکر می کنم ، با
اشاره از او را زمزمه : مناقصه دست من ، و آرزوی او را یک سفر دلپذیر.
"متشکرم ، جین.
همانطور که گفتم ، من باید در دو هفته از کمبریج بازگشت به آن فضا ، و سپس ، هنوز سمت چپ
شما برای انعکاس.
اگر من به غرور انسان گوش ، من باید بیشتر به شما از ازدواج با من می گویند ، اما من
گوش دادن به وظیفه ی من است ، و نگه داشتن به طور پیوسته در نظر هدف من -- به انجام همه چیز.
جلال خدا باشد.
استاد من درد و رنج طولانی بود : تا من انجام می شود. من می توانم به شما نمی دهد تا به عنوان یک دمار
رگ از غضب : توبه -- حل و فصل ، در حالی که هنوز هم وجود دارد.
به یاد داشته باشید ، ما پیشنهاد برای کار کردن در حالی که آن روز -- هشدار داد که "آید شب زمانی که هیچ
انسان باید کار کند. 'به یاد داشته باشید سرنوشت غواصی ، که خود را
چیزهای خوب در این زندگی.
خدا به شما قدرت برای انتخاب آن قسمت بهتر است که باید از شما گرفته نمی شود! "
او دست خود را بر سر من گذاشته به عنوان آخرین کلمات او به زبان آمده است.
او صادقانه سخن گفته بود ، ملایم : نگاه او بود ، نه در واقع ، از beholding عاشق
معشوقه اش است ، اما آن است که کشیش یادآوری سرگردان خود را گوسفند بود -- یا بهتر ،
فرشته نگهبان تماشای روح که او مسئول است.
همه مردان از استعداد آن ، اعم از مردان احساس یا نه ، که آیا آنها افراطیون و یا
aspirants ، یا مستبد -- ارائه شده فقط آنها صادق -- لحظه های والای خود را ،
هنگامی که زانو در آوردن و حکومت.
من ستایش سنت جان احساس -- ستایش چنان قوی است که انگیزه خود را به من محوری در
یک بار به نقطه من تا مدت ها دوری کردند.
من به متوقف به مبارزه با او - - برای عجله کردن تورنت از اراده او را به وسوسه بود
خلیج (فارس) وجود خود را از دست داده و خود من وجود دارد.
من تقریبا به عنوان سخت ، توسط او درآورد در حال حاضر به عنوان من یک بار قبل شده بود ، در راه های مختلف ،
دیگر. من یک احمق بود هر دو بار.
اند به همراه داشت پس از آن می شده اند خطا از اصل تسلیم در حال حاضر
می شده اند خطا در قضاوت است.
بنابراین من در این ساعت فکر می کنم ، زمانی که من به عقب نگاه به بحران را از طریق رسانه آرام
زمان حال : من ناخودآگاه حماقت را در یک لحظه بود.
من حرکت تحت لمس hierophant من ایستاد.
ترسهایم غلبه بر -- -- فسخ من فراموش شده بودند و wrestlings من فلج شده است.
غیر ممکن -- یعنی ، ازدواج من با سنت جان -- به سرعت تبدیل شدن ممکن بود.
همه کاملا در حال تغییر بود با رفت و برگشت ناگهانی.
دین نامیده می شود -- فرشتگان beckoned -- خدا فرمان -- زندگی با هم مانند یک نورد
اسکرول -- باز مرگ دروازه ، نشان داد ابدیت فراتر از آن ، که برای ایمنی به نظر می رسید
و سعادت وجود دارد ، همه در اینجا ممکن است در یک ثانیه قربانی.
اتاق کم نور شد پر از سند چشم انداز است. "آیا می توانید تصمیم بگیرید در حال حاضر؟" پرسید :
مبلغ.
پرس و جو در زنگ های ملایم قرار داده بود : او به من به او به آرامی کشید.
آه ، که نجابت! از زور تا چه حد قوی تر است!
من می توانم خشم سنت جان مقاومت در برابر : من به عنوان یک نی تحت مهربانی او راضی شو رشد.
با این حال من می دانستم که در همه زمان ها ، اگر من به همراه داشت در حال حاضر ، من باید نه کمتر شود به توبه ،
برخی از روز ، از شورش سابق من است.
طبیعت او یک ساعت نماز موقر بود : آن را تنها بالا شد.
"من می تواند تصمیم بگیرد اگر من شدند ، اما برخی ،" من پاسخ داد : "من متقاعد شده است که آن را
خدا من باید ازدواج کنید ، من می توانم عهد کردند به شما ازدواج می کنند و در حال حاضر -- آمده پس از آن
چه! "
: "نماز من شنیده!" انزال سنت جان.
او دست خود را فشار محکم روی سر من ، تا اگر او به من ادعا کرد : او به من با او را محاصره
بازو ، تقریبا به عنوان اگر او مرا دوست داشت (من می گویم تقریبا -- من می دانستم که تفاوت -- برای من تا به حال
احساس آنچه در آن بود به دوست ، اما ، مانند
او ، من تا به حال در حال حاضر عشق خارج را از این سوال قرار داده ، و تنها وظیفه فکر).
من با تاریکی به درون چشم انداز من از ادعا ، که قبل ابرها هنوز نورد.
من با احترام ، عمیق ، شور و شوق مدت زمان طولانی تر را به انجام آنچه درست بود ؛ و تنها که.
"به من نشان بده ، به من راه نشان می دهد!" من entreated بهشت.
من بیشتر هیجان زده بود از من تا کنون بوده است و آیا آنچه به دنبال اثر بود
هیجان خواننده باید قضاوت.
همه خانه بود هنوز ، برای من معتقدم که همه ، به جز سنت جان و خودم بودند ، اکنون
بازنشسته و به استراحت است. یک شمع در حال مرگ بود و در آن اتاق بود
پر از مهتاب است.
قلب من سریع و ضخامت مورد ضرب و شتم : ضربان آن را شنیده ام.
ناگهان ایستاد و هنوز هم به احساس غیر قابل بیان است که به آن هیجان زده از طریق ، و
در زمانی به سر من و اندامها به تصویب رسید.
احساس مانند شوک الکتریکی ، اما آن را کاملا به عنوان نوک تیز بود ، به عنوان عجیب و غریب ، به عنوان
شگفت انگیز آن را در حواس من عمل به عنوان اگر بیشترین فعالیت خود را تا کنون بوده است ، اما
مرگ کاذب ، که از آن به آنها در حال حاضر احضار شدند و مجبور به بیدار.
آنها باردار گل رز : چشم و گوش منتظر در حالی که گوشت بر استخوان من quivered.
"چه شنیده اید؟
چه می بینید؟ "سنت جان خواسته است. من تو را دیدم هیچ چیز ، اما من شنیده ام صدای
در جایی گریه -- "جین!
جین!
جین -- چیزی بیشتر. "ای خدا! آنچه در آن است؟ "
من gasped.
من ممکن است گفت : "از کجا است؟" برای آن در اتاق به نظر می رسد -- و نه در خانه
و نه در باغ ، به وجود آمده باشد نه از هوا -- و نه از زیر زمین -- و نه از
سربار.
من آن را شنیده بود -- که در آن ، و یا از چه رو ، برای همیشه غیر ممکن بدانند!
شناخته می شود ، دوست داشتنی ، به خوبی به یاد صدای -- -- صدای انسان بود که
از ادوارد روچستر فرفکس و آن را در درد و وای بر سخن گفت ، به طور افراطی ، بطور ترسناک ، فوری.
"من!"
من گریه کرد. "صبر برای من!
اوه ، من خواهد آمد! "من به درب پرواز کرد و به داخل نگاه
پاساژ : آن را تاریک بود.
من به باغ زد : آن را از درجه اعتبار ساقط بود. "کجا هستند؟"
من بانگ زد. تپه های فراتر از مارش گلن ارسال پاسخ
کمرنگ پشت -- "کجا هستند؟"
من گوش. باد آهی کشید پایین در محل دپو : تمام شد
تنهایی خلنگ زار و نیمه شب به صدا در نیاوردن. «مرگ بر خرافات!"
من اظهار نظر ، که شبح تا سیاه و سفید توسط سرخدار سیاه و سفید در دروازه افزایش یافت.
این فریب تو ، و نه سحر تو نیست : این کار طبیعت است.
او roused و -- هیچ معجزه -- اما بهترین اثر او ".
من از سنت جان ، که به حال به دنبال شکست ، و که من بازداشت شده است.
آن زمان من به فرض تعالی بود.
قدرت من در بازی و در مدیریت این کار کمک می کند. من به او گفتم به سوال و یا اظهار احتراز کردن ؛
من مورد نظر او را به ترک من : من باید به تنهایی می تواند.
او اطاعت در یک بار.
از کجا انرژی به فرمان و به اندازه کافی وجود دارد ، اطاعت هرگز نتواند.
من به اتاق من نصب شوند ؛ قفل شده است و خودم را در سقوط زانو من و دعا در راه من --
راه های مختلف به سنت جان ، اما موثر در مد خود را.
من به نظر می رسید که بسیار نزدیک روح توانا نفوذ و روح من در قدردانی عجله
در پای او.
من از شکرگذاری افزایش یافت -- در زمان حل و فصل -- و وضع کردن ، unscared ،
روشنفکر -- مشتاق اما برای نور روز است.