Tip:
Highlight text to annotate it
X
- فصل 20
در اواخر شب وارد مطالعه خود را ، پس از تراورس تحمیل اما خالی
اتاق ناهار خوری بسیار dimly روشن شده است. خانه خاموش بود.
من بنده سالمندان شوم جاوه در نوع رد و بدل از ژاکت سفید قبل از شد
و زرد sarong ، که پس از پرتاب درهای باز ، کم بانگ زد : "ای استاد!" و
پله کنار ، از میان رفت در مرموز
راه را به عنوان اینکه او را به شبح شده بود فقط لحظه ای برای آن خاص تجسم
خدمات
استین دور با صندلی تبدیل شده است ، و در جنبش همان عینک او به نظر می رسید
بر روی پیشانی خود را تحت فشار قرار دادند. او به من در آرام و طنز آمیز خود استقبال
صدا.
فقط یک گوشه از اتاق وسیع ، که در آن گوشه ایستاده بود ، روی میز او نوشتن ،
به شدت توسط سایهدار خواندن ، لامپ ، و بقیه از آپارتمان جادار روشن
ذوب شده را به دل تنگی بی ریخت مثل یک غار.
قفسه های باریک که با جعبه تاریک شکل یکنواخت و رنگ پر زد گرد
دیوارها ، از زمین تا سقف ، اما در یک کمربند حزن انگیز در مورد چهار پا گسترده نیست.
Catacombs از سوسک.
قرص های چوبی فوق در فواصل نامنظم به دار آویخته شدند.
نور رسیده است یکی از آنها ، و Coleoptera کلمه نوشته شده با حروف طلا
به طرز مرموزی بر تیرگی گسترده ساطع می شود.
موارد شیشه ای حاوی مجموعه ای از پروانه ها در سه مدت در محدوده زمانی معین شدند
ردیف بر اساس جداول کمی باریک پا.
یکی از این موارد از محل خود برداشته شده بود و ایستاده بود بر روی میز بود که
bestrewn با ورقه مستطیلی کاغذ سیاه با دست خط دقیقه.
"پس شما به من مراجعه کنید -- بنابراین ،" او گفت.
دست خود را بیش از مورد که در آن پروانه ای در عظمت انفرادی از گسترش hovered
بال برنز تیره ، با veinings نفیس سفید و هفت اینچ یا بیشتر در سراسر
مرز زرق و برق دار از نقطه های زرد بر.
"تنها یک نمونه مثل این که در لندن خود را داشته باشد ، و پس از آن -- نه بیشتر.
به شهر کوچک بومی این مجموعه من من باید بکسی واگذار کردن.
چیزی از من.
. "او به جلو بر روی صندلی خم و gazed
بدقت ، چانه خود را بیش از جلوی صورت.
من در پشت او ایستاد.
Marvellous ، او زمزمه ، و به نظر می رسید برای حضور من را فراموش.
تاریخی که او کنجکاو بود.
او در بایرن شده بود متولد شد ، و هنگامی که جوانان از بیست و دو فعال گرفته بود
در جنبش انقلابی سال 1848.
به شدت به خطر بیافتد ، او موفق به فرار او را ، و در ابتدا در بر داشت پناه با
فقیر جمهوریخواه ساعت ساز در Trieste.
او از آنجا راه خود را به طرابلس با سهام ساعتهای ارزان به هاوک در مورد --
نه باز بسیار بزرگ واقعا ، اما معلوم شد اندازه کافی خوش شانس است ، به دلیل آن بود
او آمده است وجود دارد پس از یک مسافر هلندی --
نه مرد ، معروف به اعتقاد من ، اما من نام خود را به یاد داشته باشید.
این است که طبیعت که درگیر شدن او را به عنوان نوعی دستیار ، او را به شرق بود.
آنها در مجمعالجزایر سفر با هم و به طور جداگانه ، جمع آوری حشرات و
پرندگان ، به مدت چهار سال یا بیشتر است.
سپس طبیعت به خانه رفت ، و استین ، نداشتن خانه برای رفتن به ، با باقی ماند
معامله گر او سراسر در سفرهای خود را در داخل کشور ، از Celebes آمده بود -- اگر
Celebes ممکن است گفت به فضای داخلی است.
این اسکاتلندی قدیمی ، تنها مرد سفید مجاز به اقامت در کشور در
زمان ، یکی از دوستان ممتاز حاکم اصلی ایالات Wajo ، که یک زن بود بود.
من اغلب شنیده ام استین ارتباط چگونه است که اختتامیه جشنواره صنعت چاپ ، که به مقدار کمی در یک طرف فلج شده بود ،
معرفی او را به دادگاه بومی مدت کوتاهی قبل از این که یکی دیگر از سکته مغزی او را انجام کردن.
او یک مرد سنگین با ریش سفید مردسالار بود ، و تحمیل کردن قد است.
او را به شورای سالن که در آن همه rajahs ، pangerans ، و headmen آمد
، مونتاژ و ملکه ، زن چربی چین و چروک (بسیار آزاد در سخنرانی خود ، استین
گفت) ، خمیده بر روی یک نیمکت زیر یک سایه بان.
او پای او کشیده thumping با چوب خود ، و درک بازو استین ، منجر به او
تا نیمکت.
"نگاه کنید ، ملکه ، و شما rajahs ، این است که پسر من ،" او در صدای رسا اعلام کرد.
"من با پدران شما معامله ، و زمانی که من جان او باید با شما و تجارت
پسر. "
'با استفاده از این تشریفات ساده استین به ارث برده ممتاز اسکاتلندی
موقعیت و تمام سهام خود را در تجارت ، همراه با خانه غنی شده در
بانک ها از تنها رودخانه قابل کشتیرانی در این کشور است.
مدت کوتاهی پس از آن که ملکه قدیمی ، که آزاد در سخنرانی خود بود ، درگذشت ، و
کشور تبدیل شد آشفته شده توسط مدعیان مختلف به تاج و تخت.
استین تاریخ عضویت حزب از یک پسر جوان ، که یکی از آنها سی سال بعد ، او هرگز
در غیر این صورت صحبت کرد اما به عنوان "من فقیر محمد Bonso."
آنها هر دو از قهرمانان سوء استفاده بی حد و حصر شد ، آنها تا به حال ماجراهای شگفت انگیز ،
و یک بار به مدت یک ماه محاصره در خانه اسکاتلندی ایستاده بود ، با تنها یک امتیاز
پیروان تمام در برابر یک ارتش.
من اعتقاد دارم که بومیان از آن جنگ به این روز صحبت.
در این میان ، به نظر می رسد ، استین در حساب خود را به ضمیمه هرگز شکست خورده هر پروانه یا
سوسک او می تواند دست در غیر روحانی.
پس از حدود هشت سال از جنگ ، مذاکرات ، truces غلط ، ناگهانی
شیوع ، آشتی ، خیانت ، و به همین ترتیب ، و فقط به عنوان صلح به نظر می رسید در آخرین
به طور دائم برقرار شد ، خود را "فقیر محمد
Bonso "در دروازه خود را محل اقامت خود را سلطنتی به قتل رسید در حالی که dismounting در
بالاترین ارواح در بازگشت خود را از یک شکار موفق گوزن است.
این رویداد رندر موضع استین را به شدت ناامن است ، اما او
ماند شاید به حال آن نشده است که زمان کوتاه پس از او خواهر محمد را از دست داد
("همسر عزیزم شاهزاده خانم" او با استفاده از به
می گویند رسما) ، که او تا به حال دختر -- مادر و کودک هر دو در حال مرگ
ظرف سه روز از یکدیگر از برخی از تب های عفونی.
او کشور را ترک کردند ، که این از دست رفتن بی رحمانه غیر قابل تحمل به او ساخته شده بود.
به این ترتیب به پایان رسید قسمت اول و پرماجرا از وجود او است.
چه به دنبال خیلی متفاوت است که ، اما واقعیت از غم و اندوه که باقی مانده بود
با او ، این بخش عجیب و غریب باید شبیه یک رویا.
او پول کمی او نو زندگی را آغاز ، و در یک دوره چند ساله به دست آورد
ثروت قابل توجه است.
در ابتدا او یک معامله خوب در میان جزایر سفر ، اما سن به سرقت رفته
بر او ، و از اواخر سال او به ندرت خانه بزرگ خود را سه مایل خارج از شهر به سمت چپ ،
با باغ های گسترده ، و احاطه
اصطبل ها ، ادارات ، و کلبه های بامبو برای بندگان خود و وابستگان ، از آنها او
بسیاری.
او در حشره دار خود راند هر روز صبح به شهر ، جایی که او تا به حال یک دفتر با رنگ سفید و
کارمندان چینی.
او صاحب یک ناوگان کوچک از schooners و صنایع دستی بومی و برخورد در جزیره تولید
در مقیاس بزرگ است.
او برای بقیه زندگی انفرادی ، اما مربوط به انسان گریزی نیست ، با آثار او و او
جمع آوری ، classing و تنظیم نمونه ، متناظر با حشرهشناسهای
در اروپا ، نوشتن یک فروشگاه توصیفی از گنجینه های او است.
چنین سابقه مرد که من به مشورت بر مورد جیم بدون هیچ گونه آمده بود
قطعی امید.
به سادگی به شنیدن آنچه که او می گویم : می شده اند تسکین.
من خیلی مضطرب بود ، اما من احترام شدید ، تقریبا پرشور ، جذب با
که او در یک پروانه نگاه کرد ، به عنوان اینکه در شین برنز از این بال ضعیف
در tracings سفید ، در زرق و برق دار
نشانه گذاری ، او می تواند چیزهای دیگر ، دیدن یک تصویر از چیزی به عنوان فاسد شدنی و
بی اعتنائی به عنوان تخریب این بافت ها ظریف و مرده نشان دادن شکوه و جلال
unmarred توسط مرگ.
"Marvellous!" او تکرار ، به دنبال من است.
"ببین! زیبایی -- اما این هیچ چیز -- نگاهی به
دقت ، هماهنگی است.
و شکننده! و چنان قوی است!
و به این ترتیب دقیق! طبیعت -- تعادل از عظیم الجثه
نیروهای.
هر ستاره -- و هر تیغه علف می ایستد تا -- و توانا Kosmos IL کامل
تعادل تولید می کند -- این است. این تعجب ، این شاهکار طبیعت --
این هنرمند بزرگ است. "
"شنیده هرگز حشره شناس به مانند این ،" من مشاهده خوش.
"شاهکار! و مرد؟ "
"مرد شگفت انگیز است ، اما او یک شاهکار است ،" او گفت ، نگاهش را
ثابت در مورد شیشه. "شاید هنرمند کمی دیوانه بود.
EH؟
شما چه فکر میکنید؟ گاهی اوقات آن را به من به نظر می رسد که مرد آمده است
جایی که او خواسته است که در آن هیچ جایی برای او وجود دارد ، اگر نه ، چرا باید او
می خواهید همه جای؟
چرا باید او اجرا در مورد اینجا و آنجا سر و صدای زیادی در مورد خود صحبت
در مورد ستاره ها ، اخلال در تیغه های چمن؟..."
"ابتلا به پروانه ها ،" من chimed شوید.
او لبخند زد ، انداخت خود را در صندلی خود را ، و پاهایش را کشیده است.
"بنشینید ،" او گفت. "من این نمونه نادر به تصرف خودم یکی
بسیار خوب صبح است.
و من تا به حال احساسات بسیار بزرگ است. شما نمی دانید آن را برای جمع آوری
را به تصرف این یک نمونه نادر است. شما نمی توانند بفهمند. "
"من در سهولت در تکان دادن ، صندلی من لبخند زد.
چشمان او به نظر می رسید به فراتر از دیوار که در آن آنها خیره نگاه کنید ، و او روایت چگونه ،
یک شب ، یک پیامبر وارد از خود را "فقیر محمد ،" نیاز به حضور خود را در
"residenz" -- که او آن را به نام -- که بود
از راه دور حدود نه یا ده مایل با جلوگیری کردن از مسیر بیش از یک دشت کشت ، با تکه های
جنگل در اینجا و آنجا.
در اوایل صبح ، او را از خانه غنی شده خود را آغاز کرد ، پس از در آغوش کوچک او
اما ، می روم و "شاهزاده خانم ، همسرش ، در دستور.
او توضیح داد که چگونه او با او بود تا آنجا که به دروازه ، راه رفتن با یک دست بر روی
گردن اسب خود او در یک کت سفید ، سوزن طلا در موهایش ، و قهوه ای
کمربند چرم بر سر شانه چپ خود را با یک هفت تیر در آن است.
"او صحبت کرد به عنوان زنان صحبت ،" او گفت ، "به من گفتن باید مراقب باشید و سعی کنید به
به عقب بر گردیم قبل از تاریک ، و چه بزرگ wikedness آن بود برای من برای رفتن به تنهایی.
ما در حال جنگ بودند ، و این کشور امن نیست ؛ مردان من بودند قرار دادن ضد گلوله
کرکره به خانه و بارگذاری تفنگ خود را ، و او به من التماس به هیچ ترس
برای او.
او می تواند از خانه در برابر کسی تا من بازگشت دفاع کند.
و من با لذت خندید کمی. من دوست داشت او را آنقدر شجاع و جوان و
قوی.
من هم جوان پس از آن بود. او در دروازه لحظه نگه دارید از دست من و
یکی فشار داد و سقوط کرد به عقب.
من اسب من ایستاده هنوز هم خارج است تا من شنیده ام میله دروازه قرار داده تا در پشت
من.
دشمن بزرگ من ، نجیب بزرگ وجود دارد -- و حقه بازی بزرگ بیش از حد -- رومینگ با
یک گروه در محله.
من برای چهار یا پنج مایل cantered باران در شب وجود داشته است ، اما musts
رفته بودند ، -- و چهره زمین پاک بود آن دراز خندان به من ، تا تازه
و بی گناه -- مانند یک بچه کوچک است.
ناگهان کسی آتش سوزی شلیک بطور دستهجمعی -- بیست عکس حداقل آن را به من به نظر می رسید.
می شنوم گلوله آواز خواندن در گوش من ، و کلاه من میپرد به پشت سر من است.
این فتنه بود ، شما را در درک.
آنها فقیر محمد من برای من ارسال و پس از آن گذاشته است که کمین.
من می بینم همه را در یک دقیقه ، و من فکر می کنم -- این مدیریت کمی می خواهد.
تسویه حساب خرناس کشیدن ، پرش من ، و ایستاده ، و من قرار می گیرند و به آرامی به جلو با سر من بر روی یال او.
او شروع به راه رفتن ، و با یک چشم می تواند بر گردن او ابر کم نور از دود
حلق آویز در مقابل انبوه از بامبوها را به سمت چپ من است.
من فکر می کنم -- AHA! دوستان من ، چرا شما صبر کنید به اندازه کافی طولانی نیست قبل از اینکه شما شلیک؟
هنوز رتبهدهی نشده است gelungen. اوه نه!
دریافت می کنم نگه دارید هفت تیر من با دست راست من -- آرام -- آرام.
پس از همه ، تنها هفت نفر از این اراذل وجود دارد.
آنها از چمن و شروع به در حال اجرا با sarongs خود را جمع کردن ،
تکان دادن نیزه بالای سر خود را ، و فریاد به یکدیگر به نگاه کردن و گرفتن
اسب ، چرا که من مرده بود.
من به آنها اجازه می آیند نزدیک به عنوان درب و سپس بنگ ، بنگ ، بنگ -- را هدف هر
زمان بیش از حد. یکی دیگر از آتش سوزی در پشت یک مرد را به ضرب گلوله کشته است ، اما من
دست نخواهید داد.
بیش از حد در حال حاضر. و سپس نشستن بر روی اسب من تنها با
زمین پاک خندان در من ، و اجساد سه مرد دراز کشیدن بر روی وجود دارد
زمین.
یکی مانند یک سگ فر بود ، و دیگری در پشت او بود و دست بر چشمان او را به عنوان اگر به
نگه داشتن خورشید ، و مرد سوم او کشد تا پای او را بسیار به آرامی و آن را می سازد
با یک پا زدن راست دوباره.
من او را تماشا دقت از اسب من است ، اما هیچ وجود دارد -- bleibt ganz ruhig --
حفظ هنوز که هنوز است ، بنابراین.
و من در چهره اش برای برخی از نشانه ای از زندگی نگاه من مشاهده چیزی شبیه به غش
سایه عبور بیش از پیشانی خود را. این سایه از این پروانه بود.
نگاه کنید به شکل بال است.
این گونه پرواز بالا با یک پرواز قوی است. چشمانش را بلند من و من تو را دیدم او را تکان و لرزش بال
دور. من فکر می کنم -- آیا می توانید آن ممکن است؟
و بعد من او را از دست داده است.
من پیاده رفت و در بسیار کند ، که منجر اسب و برگزاری هفت تیر من با یکی
دست و چشمان من darting بالا و پایین و راست و چپ ، در همه جا!
در گذشته من تو را دیدم او را بر روی پشته های کوچک از خاک نشسته ده فوت دور.
در هنگامی که قلب من شروع به ضرب و شتم سریع است.
من اجازه رفتن اسب من ، نگه داشتن هفت تیر من در یک سو ، و با دیگر ربودن نرم من
کلاه سر من احساس. یک گام.
ثابت.
قدم دیگر. بدترین بازیکن میدان!
من از او کردم!
هنگامی که من مانند یک برگ با هیجان به لرزه در آورد ، و هنگامی که باز کردم این
بال زیبا و مطمئن ساخته شده یک نمونه نادر و بنابراین فوق العاده کامل من
بود ، سر من رفت گرد و پاهای من شد
به حدی ضعیف شده با احساسات است که من تا به حال بر روی زمین نشسته است.
من تا حد زیادی مورد نظر تا به حال برای خودم یک نمونه از این گونه دارای جمع آوری
برای استاد.
من در زمان سفر های طولانی و محرومیت بزرگ قرار گرفتند و من از او خواب بود در من
خواب ، و در اینجا ناگهان من او را در انگشتان دست من بود -- برای خودم!
در کلمات شاعر "(تلفظ آن" boet ") --
"" بنابراین متوقف ICH denn endlich در Handen meinen ، ES Und nenn در gewissem Sinne
نبرد. "
او تا آخرین کلمه در داد تاکید از صدا به طور ناگهانی کاهش ، و عقب نشینی خود را
چشم به آهستگی از صورت من.
او شروع به اتهام یک لوله بلند ریشه میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول و در سکوت ، و سپس ، pausing با
انگشت شست خود را بر روی دهانه کاسه ، دوباره نگاهی به من انداخت قابل توجهی است.
"بله ، دوست خوب من.
در آن روز من تا به حال چیزی به تمایل من به شدت آزار میداد و دشمن اصلی من گرفت ، من
جوان ، قوی ، من دوستی بود و من تا به حال عشق "(او گفت :" LOF ")" از زن ، کودک من
بود ، را به قلب من بسیار کامل -- و حتی
آنچه من یک بار در خواب من خواب را به دست من آمده بودند بیش از حد!
او مسابقه ، که بالا گرفت خشونت را لرزاند. اندیشمندانه چهره ارام او را منقبض یک بار.
"دوست ، همسر ، فرزند ،" او گفت : به آرامی ، زل زده در شعله کوچک -- "phoo!"
این مسابقه به دمیده شد. آهی کشید و دوباره تبدیل به شیشه
مورد.
بال های ضعیف و زیبا quivered کمرنگ ، تا اگر نفس خود را به حال برای
فوری برگشت به زندگی که جسم زرق و برق دار از رویاهای خود را به نام.
"این کار" او شروع به ناگهان ، با اشاره به ورقه های پراکنده و در حد معمول خود
لحن آرام و شاد ، "پیشرفت های بزرگ است.
من شده اند این نمونه نادر توصیف.... سدیم
و چه خبر خوبی؟ "
"حقیقت ، استین را به شما بگوید ،" من با تلاش که مرا شگفت زده گفت : "من آمد
در اینجا به توصیف نمونه...." "پروانه؟" او ، با بی ایمان پرسید :
و اشتیاق طنز آمیز است.
"چیزی کامل است ،" من پاسخ داد ، احساس به طور ناگهانی با تمام انواع dispirited
شک و تردید است. "مرد!"
"ACH تا!" او زمزمه و خندان قیافه او ، تبدیل به من شد ، قبر.
سپس پس از نگاه کردن من را برای در حالی که او به آرامی گفت : "خب -- من یک مرد هستم."
'در اینجا شما او را به عنوان او بود ، او می دانست که چگونه می شود تا سخاوتمندانه به عنوان تشویق به ایجاد
یک مرد ناشی از وسواس یا دقت زیاد درنگ در آستانه از اعتماد به نفس ، اما اگر من دریغ شد
طولانی نیست.
او از من شنیده ، نشسته با پاهای عبور.
گاهی اوقات سر خود را به طور کامل ناپدید می شوند در یک فوران بزرگ از دود ،
و غرغر کردن سمپاتیک بیرون آمدن از ابر.
وقتی که من به پایان رسید او uncrossed پاهای خود گذاشته ، لوله خود ، رو به جلو به سمت من خم
صادقانه با آرنج خود را بر روی بازوها از صندلی خود را ، نوک انگشتان خود را
با هم.
"من درک می کنم خیلی خوب است. او عاشقانه است. "
او پرونده را برای من تشخیص داده شده بود ، و در ابتدا شدم تقریبا مبهوت شدم پیدا که چگونه
ساده بود و در واقع کنفرانس ما شباهت بسیار به مشاوره پزشکی --
استین ، از جنبه های آموخته شده ، نشسته در
ARM - صندلی قبل از میز خود ، I ، اضطراب ، در دیگری ، رو به او ، بلکه یک کمی به یکی از
طرف -- که طبیعی به نظر می رسید آن را برای پرسیدن -- '" چه خبر خوبی برای آن است؟ "
او بلند انگشت طولانی.
"فقط یک چاره وجود دارد! یک چیز به تنهایی می تواند ما را از بودن خودمان
درمان! "انگشت را بر روی میز با
رپ هوشمند.
در صورت امکان هنوز مورد که او به نگاه بسیار ساده قبل از ساخته شده بود تبدیل شد
ساده -- و کلا نا امید کننده است. مکث وجود دارد.
"بله ، گفت :" من ، "بیان دقیق ، سوال این است که چگونه می توانید درمان نیست ، اما چگونه
برای زندگی کردن. "او را با سر کمی تایید کرد متاسفانه
به نظر می آمد.
"جعفر! جعفر! به طور کلی ، تطبیق کلمات از شما
شاعر بزرگ : این سوال مطرح است...." او در nodding غمخوارانه رفت...."
باشد!
ACH! چگونه می شود. "
او با نوک انگشتان خود را در حال استراحت بر روی میز ایستاد.
"ما در بسیاری از راه های مختلف می شود می خواهم" او شروع دوباره.
"این پروانه با شکوه می یابد پشته کمی از خاک است و هنوز بر روی آن نشسته ، اما مرد
او را در پشته خود را از گل هرگز حفظ هنوز.
او می خواهند به این کار ، و دوباره او می خواهند به این کار...."
او را به اندازه دست خود را ، سپس پایین....
"او می خواهد به یک قدیس ، و او می خواهد شیطان -- و هر بار که او بسته می شود چشم خود را
او خودش را می بیند به عنوان یک شخص بسیار زیبا -- جریمه به عنوان او هرگز نمی تواند.... در یک رویا...."
او درب شیشه ای کاهش داد ، قفل اتوماتیک با کلیک به شدت ، و مصرف تا
صورت در هر دو دست او آن را با مته سوراخ مذهبی دور به جای آن ، عبور از
دایره روشن از لامپ را به حلقه ای از نور کم نور -- به غروب فاقد شکل معین در تاریخ و زمان آخرین است.
این اثر عجیب و غریب -- که اگر این مراحل را چند او را از این بتن انجام شده بود و
جهان سردرگمی.
فرم بلند او ، که هر چند ماده آن دزدیدند شد ، به noiselessly hovered بیش از
چیزهای نامرئی با دولا شدن و جنبش های نامحدود ، صدای او ، در شنیده
آن دوری که در آن او می تواند دیدم
به طرز مرموزی با مراقبت غیر مادی مشغول بود دیگر قاطع است ، به نظر می رسید به رول
بزرگ و در قبر -- mellowed از راه دور است.
"و آنجا که شما همیشه نمی تواند به حفظ چشم خود را بسته می آید مشکل واقعی وجود ندارد --
قلب درد -- درد جهان است.
من به شما بگویم ، دوست من ، آن را خوب است برای شما نیست برای پیدا کردن شما نمی توانید به رویای خود می آیند
درست است ، به این دلیل است که شما قوی نیست ، و یا باهوش به اندازه کافی نیست....
جعفر!... و در همه زمان شما چنین یک شخص خوب بیش از حد!
Wie؟ بود؟
Gott IM Himmel!
چگونه می تواند که باشد؟ هکتار! در هکتار! در هکتار! "
سایه تکاپو در میان گور پروانه ها خندید boisterously.
"بله!
خیلی بامزه این چیز وحشتناک است. یک مرد که متولد سقوط به یک رویا شبیه
مردی که به دریا می افتد.
اگر او تلاش می کند به صعود به هوا به عنوان افراد بی تجربه تلاش برای انجام دهید ، او
غرق -- nicht wahr...؟ نه!
من به شما بگویم!
راه این است که این عنصر مخرب ارسال به خودتان ، و با exertions
دست ها ، پاها در آب دریا عمیق و عمیق ، شما را نگه دارید.
بنابراین اگر از من می پرسید -- چگونه می شود "؟
"صدای او همگانی روندی غیرطبیعی قوی است ، به عنوان اینکه به دور وجود دارد او در هوای گرگ و میش
توسط برخی از زمزمه دانش الهام گرفته شده بود.
"من به شما بگویم!
برای این هم تنها یک راه وجود دارد. "با صدای فش فش زدن شتابزده صدای فش فش از دمپایی خود را
او در حلقه ای از نور کم نور loomed ، و ناگهان ظاهر شد در دایره ای روشن
لامپ.
دست دادن او در سینه ام مانند یک تپانچه با هدف چشم deepset او به نظر می رسید به سوراخ
از طریق من ، اما کشش او لب زبان آمده هیچ کلمه ای ، و تجلیل تند و تلخ از
یقین دیده می شود در هوای گرگ و میش از چهره اش از بین رفت.
دست که اشاره شده بود در سینه من سقوط کرد ، و توسط و توسط ، در آینده گام
نزدیکتر ، او آن را گذاشته به آرامی روی شانه من.
بودند چیز وجود دارد ، او گفت : mournfully ، که شاید گفته که هرگز نمی تواند ، تنها او بود
زندگی آنقدر تنهایی که گاهی اوقات او را فراموش کرده است -- او را فراموش کرده است.
نور اطمینان که او را در سایه دور الهام گرفته بود نابود کرده بود.
او نشست و با هر دو آرنج روی میز ، پیشانی خود مالیدند.
"و در عین حال این درست است -- درست است.
در غسل ارتماسی دادن عنصر مخرب است."... او در تن مقهور صحبت کرد ، بدون نگاه کردن
من ، از یک سو در هر طرف صورتش. این راه بود.
به پیروی از رویا ، و دوباره به دنبال رویا -- و غیره -- ewig -- usque آگهی
finem...."
زمزمه بودن محکومیت آن شخص به نظر می رسید تا قبل از من باز گسترده و نامطمئن
بسط و توسعه ، به عنوان یک افق crepuscular در دشت در سحرگاه -- یا بود ، اتفاقا ، در
آمدن شب؟
یکی بود شجاعت به تصمیم گیری نیست ، اما از آن نور جذاب و فریبنده بود.
پرتاب شاعری غیر محسوس از تاریکی خود را بیش از مشکلات -- بیش از قبور.
زندگی او در فداکاری بود آغاز در شور و شوق برای ایده های سخاوتمندانه او تا به حال
سفر بسیار کنون ، در مورد راه های مختلف ، در مسیر های عجیب و غریب ، و آنچه او آن را دنبال
بدون متزلزل شده بود ، و در نتیجه ، بدون شرم و بدون تاسف است.
تا کنون او درست بود. این راه ، بدون شک شد.
اما برای که ، دشت بزرگ که در آن مردان در میان گورهای و مشکلات سرگردان
بسیار متروک تحت شاعری غیر محسوس از نور crepuscular خود باقی ماند ،
در مرکز را تحت الشعاع قرار دور با
لبه روشن که اگر توسط مغاک کامل از شعله های آتش احاطه شده است.
هنگامی که در تاریخ و زمان آخرین من سکوت را شکست آن برای بیان افکار است که هیچ کس نمی تواند باشد
عاشقانه تر از خودش.
او سرش را تکان داد به آرامی و پس از آن من با یک بیمار نگاه کرد و کشیدند
نگاه. این شرم آور بود ، او گفت.
ما وجود دارد نشسته بودند و صحبت کردن مانند دو پسر ، به جای قرار دادن سر ما با هم
برای پیدا کردن چیزی عملی -- عملی چاره -- شر -- شر بزرگی --
او با لبخند شوخ و زیاده تکرار.
که ، بحث ما عملی تر بزرگ نشدم.
ما اجتناب تلفظ نام جیم به عنوان اینکه ما برای حفظ گوشت و خون از محاکمه
بحث ما ، و یا او چیزی جز یک روح erring بودند ، درد و رنج و بی نام
سایه.
"سدیم! گفت :" استین ، در حال افزایش است. "به شب شما مکان ها می خوابند ، و در
صبح ما باید کاری انجام دهید عملی -- عملی...."
او روشن شمعدان دو شاخه و راه منجر شد.
ما را از طریق اتاق خالی تاریک گذشت gleams از استین چراغ اسکورت
انجام شده است.
آنها در امتداد طبقه waxed glided ، جارو اینجا و آنجا بیش از جلا
سطح یک میز ، همگانی روندی بر یک منحنی ناقص از قطعه ای از مبلمان ،
فلش و یا عمود در داخل و خارج از
آینه های دور ، در حالی که اشکال دو مرد و سوسو زدن دو شعله های آتش دیده می شود
برای یک لحظه سکوت در سراسر عمق از درجه اعتبار ساقط بلورین سرقت.
او به آرامی سرعت پیش با حسن نیت ارائه میدهد دولا راه رفته بود عمیق وجود دارد ، به عنوان
گوش دادن ، ارامش در چهره اش شد ، قفل های کتانی بلند با رنگ سفید مخلوط
موضوعات نازک بر گردن کمی متمایل او پراکنده شدند.
"او عاشقانه -- رومانتیک ،" او تکرار شده است. "و این بسیار بد -- خیلی بد.... خیلی
بیش از حد ، خوب است ، "او اضافه کرد.
"اما او؟" من ای query.
"Gewiss ،" او گفت ، و هنوز برگزاری ایستاد تا شمع دان چند شاخه ، اما بدون نگاه کردن
من.
"آشکار! است که با درد به درون او را می سازد
می دانم که خود را؟ است که برای من و شما او را می سازد --
وجود دارد؟ "
در آن لحظه که سخت بود باور در وجود جیم -- با شروع از یک کشور
قلمرو کشیش بخش ، توسط جمعیت مردان توسط ابرهایی از غبار مبهم ، دوگانه خاموش
ادعای مرگ و زندگی در مواد
جهان -- اما واقعیت فنا خود را با قانع کننده به من آمد ، با مقاومت ناپذیر
زور!
من آن را دیدم وضوح ، به عنوان اینکه در حال پیشرفت ما از طریق اتاق های بلند سکوت در میان
gleams زودگذر از نور و آیات ناگهانی از چهره های بشر سرقت با
شعله های آتش مثل نور سوسو در درون ژرف و
عمق سلیس ، ما تا به حال نزدیکتر با نزدیک شدن به حقیقت مطلق ، که ، مثل زیبایی
خود ، شناور گریزان ، مبهم ، نیمی زیر آب فرو رفته ، در سکوت هنوز هم از آب
رمز و راز.
"شاید او است ،" من با خنده خفیف ، که به طور غیر منتظره با صدای بلند اعتراف
طنین صدای من را پایین بیاورد مستقیما ساخته شده ، "اما من مطمئن هستم شما هستند."
با سر او قطره بر روی سینه خود و نور بالا برگزار شد او شروع به راه رفتن دوباره.
او گفت : «خوب -- من وجود دارد ، بیش از حد". او به من قبل.
چشم من به دنبال جنبش خود را ، اما آنچه من را ببینید رئیس شرکت نیست ،
کاربر مهمان خوش آمدید در پذیرایی بعد از ظهر ، خبرنگار از جوامع آموخته ،
سرگرم کننده از طبیعت های ولگرد ، من تو را دیدم
تنها واقعیت سرنوشت او ، که او چگونه با unfaltering دنبال شناخته شده بود
خطوات ، که زندگی در محیط فروتن ، غنی در enthusiasms سخاوتمندانه آغاز شده ،
در دوستی ، عشق ، جنگ -- در تمام عناصر با شکوه عاشقانه.
در درب اتاق من او به من مواجه شده است.
"بله ، من گفتم ، به عنوان اینکه در بحث حمل" ، و در میان چیزهای دیگر
ابلهانه رویای یک پروانه خاص در سر می پروراند ، اما زمانی که یکی روز صبح رویای شما آمد
در راه خود را از شما فرار فرصت پر زرق و برق اجازه نمی دهد.
آیا؟ در حالی که او... "
استین دست خود را برداشته است.
و آیا می دانید که چگونه بسیاری از فرصت به من اجازه فرار ؛ که چگونه بسیاری از آرزوهای من که از دست داده بود
در راه من می آیند؟ "متاسفانه او سرش را تکان داد.
"به نظر من این به نظر می رسد که برخی می شده اند بسیار زیبا -- اگر من به تحقق آنان ساخته شده بود.
آیا شما می دانید که چگونه بسیاری از؟ شاید من خودم نمی دانم. "
"این که آیا او خوب شد یا نه ،" به من گفت ، "او که او قطعا نمی داند
گرفتن. "
"همه می دانند می خواهم که از یک یا دو ، گفت :" استین ، "و آن مشکل است --
مشکل بزرگ...." او دست در آستانه را تکان داد ، peered
به اتاق من زیر بازوی او مطرح.
"خواب خوب. و به ، فردا ما باید چیزی را انجام
عملی -- عملی...." اگر چه اتاق خود را فراتر از معدن بود من تو را دیدم
او را بازگشت راه او آمد.
او که قرار بود برگشت به پروانه او. "
>
- فصل 21
"من فرض کنید هر یک از شما تا کنون از Patusan شنیده؟'
Marlow از سر گرفت ، بعد از یک سکوت در نورپردازی دقیق سیگار برگ را اشغال کردند.
"مهم نیست ، بسیاری از بدن آسمانی در ازدحام زیادی بر ما وجود دارد
یک شب که انسان از هرگز شنیده می شود ، آن را در خارج از حوزه خود را که
فعالیت ها و عدم اهمیت زمینی تا
کسی اما ستاره شناسان که به بحث learnedly در مورد ترکیب آن پول پرداخت می شود ،
وزن ، راه -- بی نظمی رفتار خود را ، انحراف از نور خود را --
مرتبسازی بر رسوایی علمی - طلبانه کنار گذاشته.
بنابراین با Patusan.
این در محافل درونی دولت به آگاهانه در Batavia ، به خصوص ارجاع
به عنوان بی نظمی و انحراف آن ، و آن را با نام هایی بسیار شناخته شده بود
چند ، در جهان بازرگانی.
هیچ کس ، با این حال ، در آنجا شده بود ، و من شک دارم هیچ کس مورد نظر وجود دارد در
فرد ، فقط به عنوان یک ستاره شناس ، من باید فانتزی ، به شدت به حال شی
حمل و نقل را به بدن دور آسمانی ،
که در آن ، جدا از emoluments دنیوی خود او خواهد بود توسط این دیدگاه از سر در گم
ناآشنا آسمان.
با این حال ، نه اجرام آسمانی و نه ستاره شناسان تا کنون هر چه به
Patusan. جیم که رفت و در آنجا بود.
من فقط از شما به منظور درک که استین تنظیم شده بود تا او را به یک ستاره از ارسال
قدر پنجم تغییر نمی توانست بیشتر است.
او شکست های دنیوی خود را پشت سر او را ترک کرد و چه نوع از شهرت او ، و
یک مجموعه کاملا جدیدی از شرایط را برای اعضای هیئت علمی تخیلی خود را به کار بر.
کاملا جدید ، کاملا قابل توجه است.
و او رو نگه دارید آنها را در راه قابل توجه است.
'استین مردی که می دانست بیشتر در مورد Patusan از هر کس دیگری بود.
در محافل دولتی گمان می کنم بیش از شناخته شده بود.
من بدون شک او آنجا بوده است ، چه در روز شکار پروانه - خود و یا بعد از ،
زمانی که او در راه بهبودی ناپذیر خود را به فصل با خرج کردن از عاشقانه سعی
چاق کننده ظروف آشپزخانه تجاری خود.
مکان های بسیار کمی در مجمعالجزایر او در اصل به حال دیده نشده وجود دارد
هوای گرگ و میش که خود را ، قبل از نور (و حتی چراغ برق) را به آنها انجام شده بود
برای خاطر اخلاق بهتر و -- و -- خوب -- سود بیشتر ، بیش از حد.
در صبحانه از صبح پس از بحث ما در مورد جیم بود که او
ذکر شده به محل ، پس از اظهار فقیر Brierly به نقل کرده بود : «به او اجازه خزش
بیست فوت زیرزمینی و ماندن وجود دارد. "
او در من ، به عنوان اینکه با توجه علاقمند نگاه نادر بوده است
حشرات. وی بیان کرد : "این می تواند انجام گیرد ، بیش از حد" ،
sipping قهوه خود.
"دفن او را در برخی از مرتب کردن بر اساس ،" من توضیح داد. "می کند ، می خواهم آن را البته انجام است ، اما
این امر می تواند بهترین چیز ، دیدن آنچه که او است. "
"بله ، او جوان است ، استین mused در.
جوانترین انسان در حال حاضر در وجود "من تایید.
"Schon.
در Patusan وجود دارد ، "او در همان لحن رفت...." و آن زن مرده است ،" او
اضافه incomprehensibly.
البته من این داستان را نمی دانم ، من فقط می توانید حدس بزنید که یک بار قبل از Patusan بود
به عنوان یک قبر برای برخی از گناه ، گناه ، و یا بدبختی شده استفاده می شود.
این غیر ممکن است مشکوک استین است.
تنها زنی است که تا به حال برای او وجود داشت ، دختر مالایی او به نام "همسر من بود
شاهزاده خانم ، "یا ، به ندرت ، در لحظات گسترش" مادر اما من. "
زن او در ارتباط با Patusan من نمی توانم بگویم ذکر کرده بود ، اما
از اشارات او من درک می کنم او تحصیل کرده و بسیار خوب به نظر شده است
هلندی دختر مالایی ، با غم انگیز یا شاید
تنها سابقه رقت انگیز ، که بخش دردناک بدون شک ازدواج خود را با
پرتغالی مالاکا که کارمند در برخی از خانه های تجاری در هلند شده بود
مستعمرات.
من از استین جمع شده بودند که این مرد ، فرد در راه بیش از رضایتبخش بود
یکی ، همه بیشتر یا کمتر ، نامحدود و توهین آمیز است.
صرفا به خاطر همسرش که استین به او منصوب شده بود و مدیر استین و
شرکت تجارت در ارسال Patusan ، اما تجاری تنظیم شد
موفقیت ، در هر میزان برای شرکت ، و در حال حاضر
زن ، جان خود را از دست داده اند و استین را امتحان کنید دیگر عامل وجود دارد دفع شد.
پرتغالی ، که نام کورنلیوس بود ، در نظر گرفته خود را مستحق است ، اما
فرد بد استفاده می شود ، توانایی های خود را به موقعیت بهتری برخوردار.
این مرد جیم که برای از بین بردن.
استین ، اظهار داشت : ":" اما من فکر نمی کنم او را از محل دور.
این هیچ ربطی به با من است.
این فقط برای به خاطر زن بود که I... اما من فکر می کنم یک دختر وجود دارد
در سمت چپ ، من باید از او ، اجازه دهید اگر او را دوست دارد به ماندن بگیرید ، نگه داشتن خانه های قدیمی است. "
'Patusan منطقه از راه دور از حالت خالص تحت فرمان است ، و حل و فصل ارشد خرس
به همین نام.
در یک نقطه بر روی رودخانه حدود چهل مایل از دریا ، جایی که اولین خانه می آیند
به نظر ، می تواند وجود افزایش بالاتر از سطح جنگل ها دیده می شود به قله دو
تپه شیب دار بسیار با هم نزدیک ، و
آنچه به نظر می رسد مانند شقاق عمیق جدا شده ، رخ و از برخی از توانا
سکته مغزی.
به عنوان یک ماده در واقع ، چیزی جز دره بین دره تنگ و عمیق باریک است ؛ ظاهر
از حل و فصل از یک تپه نامنظم مخروطی تقسیم به دو و با دو
نیمه تمایل کمی از هم جدا است.
در روز سوم بعد از کامل ، ماه ، از فضای باز در مقابل دیده می شود
خانه جیم (او یک خانه بسیار زیبا در سبک بومی وقتی که من او را دیدار) ، رز
دقیقا پشت این تپه ، گسترش و نشر آن
نور در ابتدا پرتاب دو توده ها را به امداد رسانی به شدت سیاه و سفید ، و پس از آن تقریبا
دیسک کامل ، ruddily درخشان ، ظاهر شد ، هواپیمای بی موتوری پرواز به سمت بالا بین دو طرف
شکاف ، تا آن را به دور بالا شناور
قله ، به عنوان اگر فرار از قبر خمیازه کشیدن در پیروزی ملایم.
"اثر شگفت انگیز ،" جیم کنار من گفت. "ارزش دیدن دارد.
آیا چنین نیست؟ "
و این سوال که با توجه داشته باشید از غرور شخصی ساخته شده است که به من لبخند ، قرار داده اند به
هر چند او تا به حال دست در تنظیم آن منظره های منحصر به فرد بود.
او چیزهای بسیاری در Patusan - - چیزهایی که به همان اندازه به ظاهر تنظیم کرده بود
خارج از کنترل خود را به عنوان حرکت از ماه و ستاره.
"این غیر قابل تصور بود.
این کیفیت متمایز از بخشی را که استین و من او را سقوط به حال بود
ناخواسته ، با هیچ مفهوم غیر از او را از راه ، از راه خود ،
آن را درک.
این هدف اصلی ما بود ، هر چند ، خود من ، من ممکن است انگیزه دیگری داشت که تا به حال
تحت تاثیر قرار من یک کمی.
من برای رفتن به خانه برای یک زمان و از آن ممکن است من مورد نظر ، بیشتر از من آگاه بود
خودم ، به دور از او -- به دور از او ، شما را در درک -- قبل از ترک کردم.
من که قرار بود خانه ، و او از آنجا به من می آیند ، با مشکل بدبختی خود و
ادعای خود ، سایه مانند یک فرآیند له له زدن مرد تحت بار در غبار.
من نمی توانم بگویم من تا کنون دیده بود او را مجزا -- و نه حتی به این روز ، پس از من
من از او داشتند ، اما آن را به من به نظر می رسید که کمتر من درک بیشتر من
در نام آن شک به او متصل
است که بخشی جدایی ناپذیر از دانش ما است.
من خیلی در مورد خودم نمی دانم.
و پس از آن ، تکرار می کنم ، من به خانه رفتن بود -- به خانه است که به اندازه کافی دور برای تمام آن
hearthstones به مانند یک سنگ پهن کف اجاق ، که فرودست از ما حق دارد که
می نشینند.
ما در هزاران ما بیش از چهره زمین ، نامی و گمنام سرگردان ،
درآمد فراتر از دریاها شهرت ما ، پول ما ، و یا تنها پوسته نان ، اما از آن
به نظر می رسد به من که برای هر یک از ما از رفتن به خانه باید مانند رفتن به رندر حساب می شود.
ما بازگشت به چهره مافوق ما ، خویش و قوم ما ، دوستان ما -- کسانی که ما آنها را اطاعت ،
و کسانی که ما آنها را دوست دارم ، اما حتی آنها که نه ، آزاد ، تنها ،
روابط غیر مسئولانه و bereft از -- حتی
کسانی که آنها خانه دارای هیچ چهره عزیز ، هیچ صدای آشنا ، -- حتی آنها را برای دیدار با
روحی که در درون زمین dwells ، زیر آسمان آن ، در هوا خود را در دره های آن ، و در
افزایش آن ، در زمینه های آن ، در آب های آن و
درختان آن -- لال دوست ، قاضی ، و inspirer.
بگو : آنچه دوست دارید ، شادی خود را به صلح خود را به تنفس ، حقیقت آن ، یکی به صورت
باید بازگشت با وجدان روشن است.
تمام این ممکن است به شما پیروی از عواطف واحساسات محض به نظر می رسد ، و در واقع خیلی از ما چند
اراده یا توانایی به نگاه آگاهانه در زیر سطح آشنا
احساسات.
دختران ما عشق ، مردان ما نگاه کردن به ، حساسیت به لمس ، وجود دارد
دوستی ، فرصت ها ، لذت ها!
اما واقعیت باقی می ماند که شما باید پاداش خود را با دست تمیز لمس ، مبادا آن را روشن
به برگ های مرده ، خار ، در درک خود است.
من فکر می کنم تنهایی ، بدون پای بخاری یا محبت آنها ممکن است تماس بگیرید
خود ، کسانی که بازگشت به خانه ، اما به سرزمین خود ، برای دیدار با
disembodied آن ، ابدی و تغییرناپذیر
روح -- آن کسانی که درک بهتر شدت آن ، قدرت صرفه جویی در آن ، فضل
حق سکولار خود را برای راحت و کاربر پسند ما ، اطاعت ما.
بله! تعداد کمی از ما درک کنند ، اما همه ما آن را احساس هر چند ، و من می گویم همه بدون استثنا ،
چرا که کسانی که احساس نمی به حساب نمی آوریم.
هر تیغه علف تا به نقطه خود را در زمین از چه رو آن تساوی زندگی خود را ، قدرت خود را ، و
بنابراین انسان ریشه دارد به این سرزمین که از آن او تساوی ایمان خود را به همراه زندگی خود را.
من نمی دانم چقدر جیم درک ، اما من می دانم که او احساس او احساس confusedly اما
قدرت ، تقاضای برخی از حقیقت یا توهم چنین -- من اهمیتی نمی دهند که چگونه شما را
آنرا ، بنابراین کمی تفاوت وجود دارد ، و این تفاوت به معنای بسیار کمی است.
چیزی است که در موجب احساس خود را به او اهمیت است.
او هرگز به خانه در حال حاضر.
او نه هرگز.
اگر او قادر به تظاهرات منظره او shuddered در
فکر و ساخته شده شما میلرزد بیش از حد.
اما او نه از آن نوع بود ، هر چند او به اندازه کافی در راه او بیانی بود.
قبل از اینکه این ایده از رفتن به خانه او خواهد بود رشد به شدت سفت و غیر منقول ، با
کاهش چانه و pouted لب ها ، و با آن چشمان آبی و پرده glowering خود
بطور تاریکی تحت اخم ، و اگر قبل از
چیزی غیر قابل تحمل ، و اگر قبل از چیزی شورش.
تخیل در آن جمجمه سخت او وجود داشت ، که بیش از موهای ضخیم خوشه
نصب شبیه یک کلاه است.
همانطور که به من ، من بدون تخیل (من مطمئن تر خواهد بود در مورد او امروز ، اگر من تا به حال) ،
و من این معنا نیست که مفهوم را میرسانند که من به خودم نمیفهمد روح قیام زمین
در بالای صخره های سفید دوور ، از من بپرسید
I -- بازگشت با هیچ شکستگی استخوان ، پس به صحبت -- با من بسیار جوان انجام داده بود
برادر. من می توانم چنین یک اشتباه را ندارد.
من می دانستم که به خوبی او از کسانی که در مورد آنها هیچ پرس و جو وجود دارد ؛ من مردان بهتر دیده بود
بیرون رفتن ، ناپدید می شوند ، محو کاملا بدون تحریک صدا از روی کنجکاوی و یا غم و اندوه.
روح زمین ، تبدیل به حاکم از شرکت های بزرگ ، بی دقتی است از
زندگی بی حد و حصر. وای به stragglers!
ما وجود دارد فقط تا آنجا که ما بهم چسبیدن.
او در راه عقب افتاده بود ، او بود آویزان ، اما او از آن آگاه با شد
شدت ساخته شده است که او را لمس کردن ، فقط به عنوان زندگی شدید مرد می سازد ، مرگ او
لمس تر از مرگ یک درخت.
من اتفاق افتاد به دستی ، و من اتفاق افتاده است می شود لمس.
که همه به آن وجود دارد. من به عنوان به راه او برود نگران بود
این که صدمه دیده است ، برای مثال ، اگر او را به نوشیدن گرفته بود.
زمین آنقدر کوچک بود که من از ترس ، برخی از روز ، در حال دارای چشم تار یا اشك الود waylaid ،
رو تورم ، ادم عاطل و باطل ، besmirched بدون پاشنه کفش بوم ، و با
فلوتر ژنده پوش در مورد آرنج ، که در
قدرت از آشنایی قدیمی را برای وام پنج دلار بپرسید.
شما می دانید بلبرینگ جلف افتضاح از این scarecrows آینده شما را از شایسته
گذشته ، صدای rasping بی دقتی ، نگاهها نیمه برطرف گستاخ -- کسانی که جلسات
بیشتر تلاش برای مردی که معتقد است که در
همبستگی زندگی ما را از نزد بستر مرگ توبه ناپذیر به یک کشیش.
که ، راستش را بخواهید ، خطر تنها من می توانم برای او و برای من ، اما
من هم اعتماد می خواهید من از تخیل است.
حتی ممکن است به چیزی بدتر می آیند ، در برخی از راه آن را فراتر از قدرت من از فانتزی بود
پیش بینی کند.
او نمی توانست اجازه مرا فراموش تخیلی بود ، و مردم تخیلی خود را به نوسان
دورتر در هر جهت ، با توجه به عنوان اگر دامنه کابل دیگر در ناآرام
لنگرگاه از زندگی.
انجام می دهند. آنها را به نوشیدن بیش از حد.
ممکن است من او را تحقیر چنین ترس.
چگونه بگویم؟
حتی استین می توان گفت بیش از آن او بود عاشقانه.
من فقط می دانستم که او یکی از ما بود. و چه کسب و کار او را به توان رمانتیک؟
من به شما گفتن بسیار در مورد احساسات غریزی و ژولیده
بازتاب های باقی مانده به دلیل کمی به او گفته شود وجود دارد.
او برای من وجود داشت ، و پس از تمام آن تنها از طریق من این است که او برای شما وجود دارد.
من او را توسط دست و من او را در برابر شما رژه.
ترس امری عادی من ناعادلانه بودند؟
من نمی خواهند گفت : -- نه حتی در حال حاضر. شما ممکن است قادر باشد که به بهتر ، از سال
ضرب المثل است که تماشاچیان می بینیم بسیاری از این بازی است.
در هر حال ، آنها اضافی بودند.
او ، نه در همه ، در مقابل ، او زیبا و آمد ، آمد در
مستقیما به عنوان یک مرد و در فرم بسیار عالی است ، که نشان داد که او می تواند و همچنین ماندن
جهش.
من باید خوشحال می شود ، برای آن یک پیروزی است که در آن من ، من به سهم خود گرفته بود ، اما من
نه چندان خوشحال من می خواهم که انتظار می رود.
از خودم میپرسم که آیا واقعا عجله خود را انجام داده بود او را از آن غبار که در آن او
جالب loomed اگر نه بسیار بزرگ است ، با به تشریح شناور -- حسرت اواره
بیوقفه برای محل فروتن خود را در صفوف.
و علاوه بر این ، حرف آخر گفته شده است نیست ، -- احتمالا خواهد گفت.
آیا زندگی ما نیست بیش از حد کوتاه است که برای سخن گفتن کامل است که از طریق تمام stammerings ما
البته ما قصد تنها و مطیع است؟
من داده اند تا انتظار این واژه ها گذشته ، که حلقه ، اگر آنها تنها می تواند
تلفظ ، هم آسمان و هم زمین را تکان.
زمان هرگز برای گفتن حرف آخر را ما وجود دارد -- حرف آخر از عشق ما ، از اشتیاق ما ،
ایمان ، پشیمانی ، ارسالی ، شورش.
آسمان و زمین متزلزل نمی باید ، گمان می کنم -- حداقل ، نه توسط ما که
می دانم که حقایق بسیاری در مورد یا. آخرین حرف من در مورد جیم باید چند.
من شهادت می دهم او عظمت به دست آمده بود ، اما چیزی که در گفتن به مراتب بیشتر خواهد بود ، و یا
و نه در دادرسی. صادقانه بگویم ، این کلمات من که من بی اعتمادی نمی باشد.
اما ذهن خود را.
من می تواند فصیح شد من نمی ترسم شما همراهان تصورات خود را به گرسنگی به حال
تغذیه بدن.
من این معنا نیست تهاجمی داشته باشند ، آن را قابل احترام است به هیچ توهمی -- و مطمئن
و سودآور -- و کسل کننده است.
حال شما ، بیش از حد ، در زمان خود را باید به شدت از زندگی ، که نور از شناخته شده
زرق و برق ایجاد شده در شوک چيز جزئي ، به عنوان شگفت انگیز به عنوان درخشش جرقه زده از
سنگ -- سرد و به عنوان عمر کوتاه است ، افسوس!
فصل 22
"فتح از عشق ، افتخار ، اعتماد به نفس مردان -- غرور و افتخار از آن ، قدرت
آن ، مواد مناسب برای یک داستان قهرمانانه ، فقط ذهن ما توسط خارجی ها زده
از چنین موفقیتی ، و به موفقیت های جیم هیچ خارجی وجود دارد.
سی مایل از جنگل آن را خاموش از چشم از جهان بی تفاوت ، و
سر و صدا از گشت و گذار سفید در امتداد ساحل غلبه صدای شهرت است.
جریان از تمدن ، به عنوان اگر در پرتگاه تقسیم صد مایل در شمال
Patusan ، شاخه های شرق و جنوب شرق ، ترک دشت و دره ، قدیمی خود
درختان و انسان قدیمی آن ، مورد غفلت قرار گرفته و
جدا شده ، مانند جزایر ناچیز و شکننده بین دو شاخه از
جریان توانا ، بلعیدن است. شما در پیدا کردن نام کشور زیبا
اغلب در مجموعه ای از سفرهای قدیمی است.
معامله گران در قرن هفدهم وجود دارد برای فلفل رفت ، چرا که اشتیاق برای فلفل
به نظر می رسید به مانند یک شعله عشق در سینه از ماجراجویان انگلیسی هلندی و رایت
در مورد زمان جیمز اول.
به کجا می خواهد برای فلفل آنها بروید!
برای یک کیسه فلفل که از گلوی یکدیگر را بدون تردید قطع و
انکار کردن روح خود را ، که آنها خیلی مراقب باشید در غیر این صورت : عجیب و غریب
لجاجت از آن میل ساخته شده آنها را بمبارزه طلبیدن
مرگ در هزار شکل -- دریاها و اقیانوس های ناشناخته ، بیماری های نفرت انگیز و عجیب و غریب ؛
زخم ، اسارت ، گرسنگی ، بیماری طاعون ، و ناامیدی است.
آنها را بزرگ ساخته شده!
با آسمان! از آن ساخته شده آنها را قهرمانانه و از آن ساخته شده آنها را رقت انگیز بیش از حد در ولع مصرف خود را برای
تجارت با levying انعطاف ناپذیر مرگ از عوارض خود را بر پیر و جوان.
غیر ممکن به نظر می رسد به این باور است که حرص و آز ، صرفا می تواند مردان به چنین نگه
ایستادگی هدف ، به چنین تداوم کور در تلاش و فداکاری.
و در واقع کسانی که adventured افراد و زندگی خود را به خطر انداخته همه آنها را برای
پاداش بلند و باریک.
آنها را ترک استخوان خود را به دروغ سفید در سواحل دور ، به طوری که ثروت ممکن است جریان
به در خانه زندگی می کنند.
برای ما ، کمتر تلاش خود را جانشینان آنها ظاهر می شود ، بزرگ شده نه به عنوان عامل تجارت
بلکه به عنوان ابزار از سرنوشت ثبت شده ، هل دادن به ناشناخته در اطاعت
به یک صدا به سمت داخل ، به ضرب و شتم ضربه در خون ، به یک رویای آینده.
آنها فوق العاده بودند و باید آن را متعلق به آنها آماده بودند برای فوق العاده است.
آنها آن را ضبط complacently در رنج خود را در جنبه از دریاها ، در
آداب و رسوم ملت های عجیب و غریب ، در جلال حاکمان پر زرق و برق است.
در Patusan آنها مقدار زیادی از فلفل پیدا کرده بود ، و با شکوه شده بود تحت تاثیر قرار
و حکمت سلطان ، اما به نوعی ، پس از یک قرن از مقاربت شطرنجی ،
کشور به نظر می رسد افت به تدریج از این تجارت است.
شاید فلفل داده بود.
می شود آن را به عنوان آن ممکن است ، هیچ کس مراقبت برای آن در حال حاضر ، شکوه ترک کرده است ، سلطان
جوانان ابله با دو شست در دست چپ او و درآمد نامطمئن و گدامنش
extorted از جمعیت پر از بدبختی و از او توسط عمو بسیاری از او به سرقت رفته است.
این البته من از استین. او به من داد و اسامی آنها را به طرح کوتاه
از زندگی و شخصیت هر یک از.
او به عنوان پر از اطلاعات در مورد ایالات بومی به عنوان یک گزارش رسمی بود ، اما
بی نهایت بیشتر سرگرم کننده است. او به دانستن.
او در بسیاری از داد و ستد ، و در بعضی از ولسوالی ها -- مانند در Patusan ، به عنوان مثال -- او
شرکت تنها به آژانس اجازه ویژه از مقامات هلندی بود.
دولت اعتماد به صلاحدید خود ، و آن که او در زمان همه درک
خطرات.
مردان او را استخدام درک است که بیش از حد ، اما آن را به ارزش در حالی که آنها ساخته شده
ظاهرا. او کاملا صادقانه با من بیش بود
میز صبحانه در صبح است.
تا آنجا که به او آگاه (اخبار گذشته سیزده ماهه بود ، او اظهار داشت دقیقا) ،
ناامنی مطلق برای زندگی و اموال شرایط عادی بود.
در نیروهای Patusan متضاد وجود دارد ، و یکی از آنها Allang راجه ، بدترین بود
عمو سلطان ، فرماندار رودخانه ، که اخاذی بود و
دزدی ، و زمین را به نقطه
انقراض مالزیایی ، کشور متولد که کاملا بی دفاع است ، حتی نه
منابع و مهاجرت -- «در واقع ،" به عنوان استین گفت : "جایی که می تواند از آنها ، و
چگونه می تواند از آنها دور؟ "
بدون شک آنها حتی تمایل به دور است.
جهان (که توسط کوه های بلند صعب العبور محدود) شده است به داده
دست بالا متولد شده ، و این راجه ، آنها می دانستند : او از خانه سلطنتی خود آنها بود.
من تا به حال لذت بردن از ملاقات با نجیب زاده بعد.
او کثیف ، کمی ، مورد استفاده قرار گرفته تا پیر مرد با چشم بد و دهان ضعیف بود که
قرص تریاک را بلعیده هر دو ساعت ، و در سرپیچی از نجابت مشترک به تن او
مو کشف و افتادن در قفل رشته های وحشی در مورد صورت سیاه چروکیده او.
هنگامی که دادن مخاطبان او را به نوعی مرحله باریک با دست و پا بالا رفتن بنا در سالن
مانند انبار خانمان برانداز با طبقه بامبو فاسد شده ، از طریق ترک ها که شما
می توانم ببینم ، دوازده یا پانزده فوت زیر ،
انبوه زباله و خودداری از هر نوع دروغ گفتن در زیر خانه.
است که کجا و چگونه او ما را دریافت کرد در زمانی که توسط جیم همراه من پرداخت می شود ، او را به بازدید از
مراسم.
حدود چهل نفر در اتاق وجود دارد ، و شاید سه برابر بسیاری از افراد در
حیاط بزرگ زیر وارد نمایید. ها مرتبا متحول وجود دارد ، آینده و
رفتن ، هل دادن و زمزمه ، در پشت ما است.
جوانان چند در ابریشم همجنسگرا glared از راه دور ، اکثریت ، بردگان و فروتن
وابستگان ، نیمی از برهنه بودند ، در sarongs پاره پاره ، کثیف با خاکستر و گل و رنگ آمیزی.
من تا به حال ندیده جیم تا قبر به نظر میرسند ، بنابراین خود صاحب ، در غیر قابل نفوذ ،
قابل توجه راه است.
در میان این مردان ، شکل رو تیره و ستبر خود را در صنعت پوشاک سفید ،
gleaming خوشه مو منصفانه اش ، به نظر می رسید به گرفتن آفتاب که trickled
از طریق ترک در کرکره بسته
از آن سالن کم نور ، با دیواره های خود را از تشک و یک سقف کاه اندود کردن.
او مانند مخلوقی را که نه تنها از نوع دیگری ، اما یکی دیگر از جوهر ظاهر شد.
که آنها را ندیده او آمد تا در قایق رانی ، آنها ممکن است فکر می کرد که تا به حال فرود
بر اساس آنها از ابرها.
او ، با این حال ، در یک دیوانه حفر شده ، نشسته (بسیار هنوز هم و با زانو خود را
با هم ، برای ترس از تغییر چیز) -- نشسته بر روی جعبه قلع -- که من تا به حال
لنت او -- پرستاری روی پای خود هفت تیر
الگوی نیروی دریایی -- ارائه شده توسط من در فراق -- که از طریق میان چیزهای دیگر گذارند
پراویدنس ، و یا از طریق برخی تصور اشتباه سر ، که درست مثل او بود ، یا دیگری
از زیرکی غریزی محض ، او را به حمل بدون بار تصمیم گرفته بود.
که چگونه او صعود رودخانه Patusan.
هیچ کس نمی تواند بهانه ای شده اند کسل کننده تر و نا امن تر است ، بیشتر extravagantly گاه به گاه ،
تنهایی.
عجیب و غریب ، این مرگ و میر که رنگ از پرواز بر تمام اقدامات خود را بازیگران ،
ترک خدمت ضربه unreflecting پرش به ناشناخته.
این دقیقا casualness از آن که مرا اعتصاب ترین.
نه استین و نه من تا به حال یک مفهوم روشنی از آنچه ممکن است در طرف دیگر هنگامی که ما ،
استعاره صحبت کردن ، او را گرفت و او را بیش از دیوار با مراسم اندک هاو.
در حال حاضر من صرفا آرزو برای رسیدن به اثری از او ؛ استین شخصیتی
به اندازه کافی به حال انگیزه احساساتی است.
او مفهوم پرداخت (در نوع ، گمان می کنم) بدهی او هرگز
فراموش شده است. در واقع او تمام زندگی اش شده بود به خصوص
دوستانه به کسی از جزایر بریتانیا است.
بانی خیر اواخر او ، درست است ، یک اسکاتلندی بود -- حتی به طول بودن به نام
الکساندر مک نیل -- و جیم آمد از جنوب راه طولانی از پشم ونخ راه راه ، اما در فاصله
شش یا هفت هزار مایل بزرگ
بریتانیا ، هر چند کاهش هرگز ، به نظر می رسد به اندازه کافی حتی به خودی خود foreshortened
به کودکان به غارت جزئیات از جمله اهمیت آنها.
استین قابل بخشش و معافیت بود ، و نیات اشاره خود را سخاوتمندانه که من التماس
او بیشتر صادقانه به آنها را برای یک زمان مخفی نگه دارید.
احساس کردم که بدون در نظر گرفتن مزیت شخصی باید مجاز به نفوذ
جیم ، که حتی خطر از چنین نفوذی را باید اجرا می شود.
ما تا به حال برای مقابله با یکی دیگر از نوع واقعیت است.
او می خواست یک پناهگاه و پناه در هزینه های خطر را باید به او ارائه --
چیزی بیشتر.
پس از هر نقطه دیگر من کاملا صادقانه با او بود ، و من حتی (به عنوان من معتقد بودم
در آن زمان اغراق آمیز) خطر از تعهد است.
به عنوان یک ماده در واقع من این کار را انجام عدالت نیست ؛ روز اول خود را در Patusan
نزدیک به گذشته خود را -- می شده اند گذشته خود را اگر او تا به حال نشده است بسیار بی پروا و یا سخت
در خود و برای بار است که هفت تیر condescended بود.
من به یاد داشته باشید ، به عنوان طرح با ارزش ما را برای عقب نشینی خود را گشوده ، چگونه سمج خود
اما استعفای خسته به تدریج با تعجب ، علاقه ، تعجب جایگزین شد ، و
اشتیاق پسر مانند.
این شانس او خواب بود از بود.
او نمی تواند فکر می کنم که او چگونه merited که I... از او خواهد بود به ضرب گلوله کشته اگر او می تواند به
آنچه که او بدهکار... و آن استین بود ، استین بازرگان ، که... اما البته آن را به من او
تا به حال به... من قطع او کوتاه است.
او بیان نمی کند ، و قدردانی خود باعث درد غیر قابل توضیح.
من به او گفتم که اگر او بدهکار این شانس را به هر یک به خصوص ، آن را به اسکاتلندی قدیمی بود
او از آنها تا به حال شنیده هرگز ، که سالها پیش جان خود را از دست داده اند ، از آنها کمی
به خاطر در کنار صدای خروشان و مرتب کردن بر اساس خشن صداقت.
واقعا هیچ کس برای دریافت لطف او وجود دارد.
استین بود به عبور به یک مرد جوان به کمک او در روز جوان خود او دریافت کرده بود ،
و من نه بیشتر از ذکر نام خود را انجام داده بود.
او با این رنگ و ، تاب کمی از کاغذ را در انگشتان دست او ، وی بیان کرد :
bashfully که من همیشه قابل اعتماد او را.
"من اعتراف کرد که از جمله این مورد بود ، و افزود : پس از وقفه ای که من آرزو او تا به حال
قادر به پیروی از الگوی من است.
: «شما فکر من نیست؟ او پرسید : uneasily و اظهار کرد غرغر کردن که یکی به حال برای دریافت
نوعی نشان می دهد برای اولین بار و پس از آن روشن ، و در یک صدای بلند او به او اعتراض کردند
به من بدون مناسبت به من بدهید اعتماد به نفس من را به پشیمانی ، که -- که...
"آیا درست نفهمیدن ،" من قطع کرد. "این در قدرت شما نیست به من پشیمان
هر چیزی. "
هیچ تاسف خواهد بود ، اما اگر وجود داشت ، آن را در دسترس نباشد امر خود من خواهد بود :
از سوی دیگر ، من خواست او را به درک روشنی که به این ترتیب ،
این -- این -- آزمایش ، خود انجام شد ، او مسئول آن بود و هیچ کس دیگر.
"چرا؟ چرا ، "او stammered ،" این چیزی که بسیار است
که من... "
من به او التماس به متراکم ، و او متعجب و متحیر تر از همیشه نگاه.
او در یک راه عادلانه و به زندگی را غیر قابل تحمل به خود بود... "آیا شما فکر می کنید؟"
او پرسید : آشفته ، اما در حال حاضر افزود : با اطمینان ، "من که قرار بود در هر چند.
من که نه؟ "
غیر ممکن بود نسبت به او عصبانی : من می توانم لبخند کمک کند ، و به او گفت که
در روزگاران قدیم ، مردم که در مثل این رفت در راه تبدیل شدن به hermits در
بیابان.
"Hermits به دار آویخته شود!" او با تعامل با impulsiveness اظهار نظر.
البته او بیابان مهم نیست...." من از آن خوشحال بود ، "به من گفت.
که که در آن او خواهد بود رفتن به.
او آن را پر جنب و جوش به اندازه کافی ، من به وعده جرأت است.
"بله ، بله ،" او گفت ، کاملا.
او تمایل نشان داده بود ، من inflexibly ادامه داد ، به بیرون بروید و در را بست
پس از او...." آیا من؟ "او در دسترسی عجیب و غریب از دل تنگی است که به نظر می رسید به قطع کرد
پاکت او را از سر تا پا مثل سایه از ابر عبور.
او بعد از همه زیبا و رسا بود. زیبا!
"آیا من؟" او تکرار تلخی.
شما نمی توانید به گفتن این که من سر و صدای زیادی در مورد آن ساخته شده. و من می توانم آن را نگه دارید ، بیش از حد -- تنها ، پریشان کردن
آن! به من نشان دهید درب."..." بسیار خوب است. تصویب در تاریخ ، "من زده شوید.
من می توانم او را وعده موقر است که این امر می تواند از پشت سر او با انتقام بسته را.
سرنوشت او ، هر آنچه بود ، خواهد بود ، چرا که این کشور نادیده گرفته شده ، برای همه آن
دولت فاسد بود ، مورد قضاوت قرار رسیده را برای دخالت نیست.
هنگامی که او در کردم ، آن را برای جهان خارج می شود به عنوان اینکه او تا به حال هرگز وجود نداشته.
او چیزی جز کف پای خود را به ایستادن بر داشته باشد ، و او را
اولین بار برای یافتن زمینه های او در آن است.
"هرگز وجود نداشته -- است که به آن ، توسط ژوپیتر" ، او به خودش زمزمه.
چشم او ، محکم بر لب های من برق زد.
اگر او را کاملا درک کرده بود شرایط به این نتیجه رسیدم ، او تا به حال بهتر پرش
به گاری اول او می تواند دید و رانندگی برای نهایی خود را به خانه استین
دستورالعمل.
او از اتاق پرت قبل از من نسبتا به پایان رسید حال صحبت کردن است. "
>
فصل
او تا صبح روز بعد بر نمی گرداند. او به شام برده بودند و برای
شب. هرگز چنین مرد فوق العاده بوده است
به عنوان آقای استین.
او در جیب او نامه ای برای کورنلیوس ("جانی که رفتن به گونی ،"
او با یک قطره گذرا در رفعت خود را توضیح می دهد) ، و او با خوشحالی A به نمایش گذاشته
حلقه نقره ای ، مانند استفاده از بومی ، فرسوده کردن
بسیار نازک است و نشان دادن آثار ضعف از تعقیب است.
یکی از مردان اصلی -- 'این مقدمه خود به اختتامیه جشنواره صنعت چاپ به نام Doramin
خارج وجود دارد -- یک گلدان بزرگ -- که از دوستان آقای استین در آن کشور که در آن او شده بود
همه این ماجراهای.
آقای استین نام او را "جنگ رفیق." جنگ رفیق خوب بود.
چنین نشد؟ و آقای استین انگلیسی صحبت می کنند
زیبا و خوبی؟
گفت که او آن را در Celebes آموخته بود -- از همه جا!
awfully خنده دار بود. چنین نشد؟
او با لهجه -- صدای تودماغی صحبت -- بود من متوجه؟
این اختتامیه جشنواره صنعت چاپ Doramin او داده بود حلقه. آنها تا به حال رد و بدل ارائه زمانی که آنها
برای آخرین بار یکدیگر جدا شدند.
مرتب کردن بر اساس دوستی امیدوار کننده ابدی است. او نام آن جریمه ها -- آیا من نمی؟
آنها را به یک خط تیره برای زندگی عزیز خارج از کشور که محمد --
محمد -- What's - - نام او کشته شده بود.
من می دانستم که داستان ، البته. شرم وحشی به نظر می رسید ، آیا اینطور نیست؟...
او مثل این بود ، فراموش کردن بشقاب خود را ، با یک چاقو و چنگال در دست (او بود یافت
من در ناهار خوردن) ، کمی برافروخته ، و با چشم او تیره فام های بسیاری بود که
با او نشانه ای از هیجان.
حلقه مرتب سازی بر اساس اعتبارنامه بود -- ("این مثل چیزی است که شما در کتاب ها خوانده شده ،" او
انداخت appreciatively) -- و Doramin که بهترین خود را برای او انجام دهید.
آقای استین استفاده از صرفه جویی که اختتامیه جشنواره صنعت چاپ زندگی در برخی از مناسبت شده بود ، صرفا توسط
تصادف ، آقای استین ، گفته بود ، اما او -- جیم -- نظر خود در مورد آن داشتند.
آقای استین ، فقط مرد به نگاه کردن به حوادث از جمله بود.
مهم نیست که. تصادف یا هدف ، این امر خود را خدمت می کنند
به نوبه خود فوق العاده.
امید به خوبی گدا خوشحال کردن میان قلاب به حال رفته است.
آقای استین نمی تواند بگوید.
هیچ خبری برای بیش از یک سال بوده است وجود داشت ، آنها لگد زدن هیچ پایان یک
همه از کار اخراج سطر در میان خود ، و رودخانه بسته شد.
پرچم دزدان بی دست و پا ، این ، اما ، بدون ترس ، او را مدیریت برای پیدا کردن کرک برای دریافت شوید.
'او را تحت تاثیر قرار ، تقریبا وحشت زده ، مرا با خود تلق تلق کردن وجد آمدیم.
او چرب و نرم مانند یک نوجوان در آستانه تعطیلات طولانی با یک چشم انداز
خراش های لذت بخش است ، و چنین نگرش ذهن در انسان رشد کرده و در این رابطه
که در آن چیزی فوق العاده ای ، کمی دیوانه ، خطرناک و نا امن.
من در نقطه entreating او را به کارهای جدی بود که او کاهش یافته است او
چاقو و چنگال (او غذا خوردن را آغاز کرده بود ، یا به جای قورت دادن غذا ، آن را به عنوان ،
ناخودآگاه) ، و شروع به جستجو همه دور بشقاب خود را.
حلقه! حلقه!
جایی که شیطان... آه!
در اینجا بود... او دست بزرگ خود را بر آن بسته و سعی کردم همه را یک جیب خود را پس از
دیگری. ستاره مشتری! نمی خواهد چیزی برای از دست دادن.
او به شدت بر مشت خود را مدیتیت.
اگر آن را؟ آویزان bally امر دور گردن او!
و او اقدام به انجام این کار بلافاصله ، تولید یک رشته (که شبیه یک بیت
از پنبه کفش توری) به منظور.
گرامی! این ترفند را انجام دهید!
این امر می تواند دولو اگر... او به نظر می رسید برای دیدن چهره من برای اولین بار ،
و آن steadied او را کمی.
من احتمالا درک نمی کنند ، او با گرانش ساده و بی تکلف ، چقدر اهمیت گفت که او
متصل به آن نشانه رمز. این بدان معنی دوست و آن را چیز خوبی است
برای یک دوست.
او می دانست که چیزی در مورد آن.
او به من راننده سرشونو تکون دادن expressively ، اما قبل از ژست disclaiming من سر خود را بر روی او خم
دست خود و در حالی که نشسته ساکت ، بازی متفکرانه با نان ، خرده
بر روی پارچه... "اسلم درب -- که بود
نشاط خوبی قرار داده ، او گریه و پریدن ، شروع به سرعت اتاق من یادآوری
مجموعه ای از شانه ها ، به نوبه خود از سر گشاد گشاد راه رفتن تند و ناهموار ، این است که
شب زمانی که او گام به این ترتیب ، اعتراف ،
توضیح -- آنچه شما خواهد شد -- اما در آخرین نمونه ، زندگی -- که قبل از من زندگی می کنند ، تحت
ابر ، خود را کمی با تمام ظرافت ناخودآگاه خود را که می تواند در قرعه کشی
دلداری از منبع خیلی از غم و اندوه.
این خلق و خوی یکسان ، مشابه و متفاوت ، مانند همدم بی ثبات بود که به
روز هدایت شما در مسیر درست ، با همان چشم ها ، همان قدم ، همان ضربه ،
به فردا شما را ناامید کننده ای را گمراه سازد.
آج او مطمئن بود ، ضلالت او ، چشم های تاریک به نظر می رسید را برای جستجو اتاق را برای
چیزی.
یکی از footfalls خود را به نحوی صدا بلندتر از دیگر -- گسل از چکمه های خود
احتمالا -- و تصور کنجکاو را از توقف نامرئی در راه رفتن خود را داد.
یکی از دست او بود به عمق جیب شلوار خود را rammed ، دیگر دست تکان دادند به طور ناگهانی
بالای سر او. "اسلم درب! او فریاد زد :".
های انتظار که برای من بوده ام.
من هنوز می خواهید نشان می دهد... من... من آماده برای هر چیز سر در گم... من خواب بوده ام
آن... ستاره مشتری! خارج شدن از این.
ستاره مشتری!
این شانس در گذشته است... شما صبر کنید. من... "
او پرتاب سر خود را بدون ترس ، و اقرار میکنم که برای اولین بار و آخرین بار در
آشنایی ما من خودم درک غیر منتظره کاملا بیمار از او.
چرا این vapourings؟
او stumping در مورد اتاق شکوفایی بازوی خود را به absurdly بود ، و در حال حاضر و پس از آن احساس
بر روی سینه خود را برای حلقه زیر لباس خود.
کجا بود حس تجلیل از جمله در انسان منصوب به تجارت ، منشی ، و در
جایی که هیچ تجارت وجود دارد -- که در آن؟ چرا لگد به تمرد در جهان؟
این قاب مناسب از ذهن به رویکرد هر گونه تعهد نیست ؛ قاب نامناسب
از ذهن نه تنها برای او ، من گفتم ، اما برای هر انسان است.
او هنوز هم بیش از من ایستاده بود.
آیا من فکر می کنم پس؟ او ، به هیچ وجه مقهور پرسیده می شود ، و با لبخندی که در آن به نظر می رسید
برای تشخیص ناگهان چیزی خیره. اما پس از آن بیست سال ارشد او هستم.
جوانان گستاخ است ، آن را حق خود -- ضرورت آن و آن را تا کردم به خود ادعا و
همه ادعا در این جهان از شک و تردید ، تمرد ، بی احترامی است.
او را به گوشه ای دور رفت ، و به آینده را ، او ، شاید صحبت کردن ، تبدیل به
پاره کردن من.
من می خواهم که صحبت کرد چون من -- حتی من ، که هیچ نوع پایان دادن به او شده بود -- حتی من
به یاد -- یاد -- علیه وی -- -- چه به سرش آمده.
و آنچه در مورد دیگران -- -- -- جهان؟
تعجب او می خواست به خارج ، به معنای به خارج ، به معنای به اقامت در خارج --
آسمان! و من در مورد فریم مناسب از ذهن صحبت کردیم!
"این من یا جهان که به یاد داشته باشید نیست ،" من فریاد زد.
"این شما می باشد -- شما که به یاد داشته باشید."
او شانه خالی کردن نیست ، و با استفاده از گرما رفت "را فراموش کرده ام همه چیز ، همه ،
همه."... صدای او سقوط کرد... "اما شما ،" او اضافه کرد.
"بله -- من بیش از حد -- اگر آن کمک خواهد کرد ،" من گفت : همچنین در یک تن کم.
بعد از این که ما ساکت و بی حال برای زمان باقی مانده به عنوان اگر خسته.
سپس او شروع دوباره ، composedly ، و به من گفت که آقای استین او را به دستور بود
به مدت یک ماه یا بیشتر صبر کنید ، ببینید که آیا ممکن بود برای او باقی می ماند ، قبل از او
شروع به ساخت یک خانه جدید برای خودش ، تا برای جلوگیری از "هزینه بیهوده است."
او استفاده از عبارات خنده دار -- استین بود.
"هزینه بیهوده" خوب بود.... هم چنان باقی است؟
چرا! البته. او در آویزان.
به او اجازه دهید فقط در -- که همه او را پاسخ برای او باقی خواهد ماند.
هرگز از.
آسان بود به اندازه کافی برای باقی می ماند. "آیا می شود دارای تهور بی مورد ،" به من گفت ، رندر
مضطرب توسط لحن تهدید کننده خود را. "اگر شما تنها زندگی می کنند به اندازه کافی بلند شما می خواهید
باز می گردد. "
"دوباره به چه چیزی؟" او پرسید : absently ، با چشم های خود را ثابت بر چهره
ساعت بر دیوار. "من برای مدتی سکوت بود.
"آیا می شود ، هرگز پس از آن؟"
من گفتم. "هرگز" او تکرار dreamily بدون
نگاه من ، و سپس پرواز به فعالیت های ناگهانی است.
"ستاره مشتری!
ساعت دو است ، و من در چهار بادبان! "این درست است.
کشتی دزدان دریایی از استین ترک به سوی غرب است که بعد از ظهر بود و او تا به حال شده است
دستور را به تصویب خود را در او ، تنها دستور به تاخیر قایقرانی شده بود
داده می شود.
گمان می کنم استین را فراموش کرده. او با عجله به کارها خود را در حالی که من
کشتی من ، جایی که او قول داد تا در راه خود را به لنگر گاه طبیعی خارجی تماس می رفتند.
او تبدیل شده تا بر این اساس در یک شتاب بزرگ و با چرم کوچک خود را در جامه دان
دست.
این نیست که انجام دهید ، و من به او پیشنهاد تنه قلع قدیمی من تصور می شود در آب
تنگ ، یا حداقل مرطوب ، تنگ است.
او انتقال روند ساده از عکسبرداری از مطالب او به اجرا درخواهد
جامه دان به شما به عنوان یک کیسه گندم خالی.
من سه کتاب را در جست و خیز دیدم و دو کوچک ، در روکش تیره و ضخیم و سبز و طلا
دوره -- نیم تاج شکسپیر کامل. "شما خواندن این؟"
از او پرسیدم.
"بله. بهترین چیز برای تشویق یک شخص ، او گفت :
عجله. من از این تقدیر ، شگفت زده شدم ، اما
هیچ زمانی برای بحث وابسته به شکسپیر وجود دارد.
هفت تیر سنگین و دو جعبه کوچک از کارتریج دروغ گفتن را در گنجه - جدول شد.
"دعا کنید که این" به من گفت. "این ممکن است به شما کمک کند تا باقی می ماند."
به محض این کلمات از دهان من بود از من درک آنچه ترسناک معنی است که آنها
می تواند تحمل. "به شما کمک کند تا در" من اصلاح
خودم remorsefully.
او اما با معانی مبهم نبود مشکل او به من تشکر شده effusively و
پیچ ، خواستار خداحافظی بیش از شانه اش.
من شنیده ام صدای خود را از طریق طرف کشتی اصرار boatmen خود را به راه بدهند ، و به دنبال
از پورت استرن گرد کردن قایق است زیر پیشخان که دیدم.
او در او خم شدن به جلو ، هیجان انگیز از مردان خود را با صدا و حرکات نشسته و مثل او
هفت تیر را در دست خود نگه داشته و به نظر می رسید به ارائه آن را در سر خود ، من باید
هرگز فراموش نمی چهره ترس از چهار
جاوه ، و نوسان کوره در رفته از سکته مغزی خود را که ربوده اند که چشم انداز از
تحت چشمان من.
سپس عطف به دور ، اولین چیزی که دیدم این دو جعبه کارتریج
گنجه - جدول. او به آنها را فراموش کرده بود.
"من دستور داد فرفره من سرنشین دار در یک بار ، اما rowers جیم ، تحت این تصور که آنها
زندگی آویزان بر روی یک موضوع در حالی که این مرد دیوانه را در قایق بود ، ساخته شده از جمله عالی
زمانی که قبل از من نیمی از طی شدن بود
فاصله بین دو کشتی را گرفتار دید او در طول راه آهن clambering و
از جعبه اش در حال تصویب است.
همه بوم کشتی دزدان دریایی بود سست ، بادبان اصلی کشتی او را تعیین می کنند ، و چرخ چاه تنها
شروع به جلنگ جلنگ صدا کردن که من بر عرشه خود پا : استاد او ، نیمی کمی شیک
کاست چهل و یا بیشتر ، در جامه فلانل یا پشمی آبی رنگ
کت و شلوار ، با چشم های پر جنب و جوش ، صورت گرد او رنگ لایه برداری از لیمو ، و با نازک
سبیل سیاه کمی افتادگی در هر طرف از ضخامت خود ، لب تیره ، جلو آمد
smirking.
او معلوم شد ، با وجود بیرونی از خود راضی و شاد خود را ، از
خلق و خو careworn.
در پاسخ به اظهار معدن (در حالی که جیم زیر را برای یک لحظه رفته بود) به او گفت ، "اوه
بله. Patusan. "
او بود که به نجیب زاده به دهان از رودخانه حمل خواهد کرد ، اما هرگز
صعود. "جریان او به زبانهای انگلیسی ، به نظر می رسید به مشتق
از یک فرهنگ لغت وارد شده توسط یک دیوانه.
آقای استین او را مورد نظر برای "صعود" او "reverentially" -- (من به او فکر می کنم
می خواستم به می گویند با احترام -- اما شیطان فقط می داند) -- اشیاء reverentially ساخته شده برای
ایمنی از خواص. "
در صورت نادیده گرفته ، او را ارائه کرده اند "استعفای سیگار را ترک کنند کند."
دوازده ماه پیش از او آخرین سفر خود را به حال ساخته شده وجود دارد ، و هر چند آقای کورنلیوس
"offertories بسیاری از propitiated" را به آقای Allang راجه و "جمعیت اصلی ،" در
شرایط را ساخته است که تجارت "کمند
و خاکستر در دهان "هنوز کشتی خود را بر از جنگل شده بود از کار اخراج شده توسط
"احزاب irresponsive" تمام راه را به پایین رودخانه که باعث خدمه اش "را از
قرار گرفتن در معرض به اندام سکوت
hidings ، "کشتی دزدان دریایی تقریبا بر روی ساحل شنی رشته در نوار ، که در آن
او "می شده اند فاسد شدنی فراتر از عمل انسان است."
انزجار خشم در خاطره ، غرور تسلط خود را ، که او تبدیل
گوش توجه ، تلاش برای در اختیار داشتن صورت گسترده خود را ساده.
او scowled و به من مخابره شد ، و تماشا با رضایت اثر غیر قابل انکار
عبارت او.
frowns تاریک به سرعت بیش از دریا ارام بود ، و کشتی دزدان دریایی ، با او جلو
بالاترین بادبان دکل و رونق amidships اصلی خود ، سر در گم به نظر می رسید در میان
الت پنجه.
او به من گفت علاوه بر این ، gnashing دندان خود را ، که راجه "کفتار خنده دار" شد
(می توانید تصور کنید که چگونه او را نگه دارید از hyaenas) ، در حالی که کس دیگری بسیاری از falser برابر
از "سلاح های تمساح.
نگه داشتن یک چشم بر جنبش از خدمه اش به جلو ، او اجازه سست چرب زبانی او --
مقایسه مکان برای "قفس از جانوران ساخته شده توسط بی میلی نسبت بتوبه طولانی بسیار گرسنه است."
من علاقه داشتن به او به معنای مصونیت از مجازات.
او به هیچ وجه قصد ، او گریه ، به «خود را برگزاری نمایشگاه ساخته شده هدفمند متصل
سرقت. "
wails دراز کشیده ، دادن زمان برای کشش مردان catting لنگر ،
به پایان آمد ، و او کاهش صدای او. "مقدار زیادی بیش از حد اندازه به اندازه کافی از Patusan ،" او
، با انرژی به این نتیجه رسیدند.
من شنیدم بعد از آن او تا بی تمیز شده بود به عنوان خود را تا گره خورده است
گردن با هالتر خیزران به یک نوشته در وسط گل ، سوراخ قبل از کاشته
خانه راجه.
او صرف بهترین بخشی از یک روز و یک شب تمام در آن وضعیت ناگوار است ، اما
هر دلیلی برای باور کردن چیزی که به عنوان نوعی از شوخی شده است به معنای وجود دارد.
او در حالی که بیش از آن حافظه نامطبوع brooded ، گمان می کنم ، و سپس در خطاب
تن پتیاره مرد AFT به سکان.
هنگامی که او به من دوباره تبدیل شد به صحبت قضایی ، بدون شور.
او را آقایی به دهان از رودخانه در Kring Batu (Patusan شهر
"واقع شده در داخل ،" وی بیان کرد ، "سی مایل) است.
اما در چشم خود ، او ادامه داد : -- لحن بی حوصله ، اعتقاد راسخ خسته جایگزین او
قبلی سلیس تحویل -- نجیب زاده در حال حاضر "را در بیرون از
جسد. "
"چیست؟ شما چه می گوید؟ "
از او پرسیدم.
او تصور رفتار startlingly سبع ، و به کمال تقلید
عمل از سلاح سرد از پشت.
"در حال حاضر مانند بدن یک تبعید ، او با insufferably متکبر توضیح می دهد که
هوا از نوع خود پس از آنچه آنها تصور کنید که صفحه نمایش از هوش و ذکاوت است.
پشت سر او من درک جیم خندان در سکوت به من ، و با دست بزرگ چک کردن
تعجب بر لب های من.
سپس ، در حالی که دو رگه ، سرشار از اهمیت ، فریاد زد : سفارشات خود ، در حالی که
حیاط وضع روانیش creaking و رونق سنگین آمد فزاینده ، جیم و من ، به تنهایی آن را به عنوان
بودند ، از بادبان اصلی کشتی بادپناه ، clasped
دست یکدیگر و مبادله آخرین کلمات عجولانه است.
قلب من از آن تنفر کسل کننده که در کنار هم وجود داشته بود ، آزاد شد
با علاقه به سرنوشت او.
از پچ پچ های پوچ دو رگه واقعیت بیشتری را نسبت به خطرات بدبختی داده بود
مسیر خود را نسبت به اظهارات دقیق استین.
در آن مناسبت مرتب کردن بر اساس تشریفات که همیشه حاضر در مقاربت ما شده بود
از بین رفته از گفتار ما ، من معتقدم که من نام او را "پسر عزیز ،" و او در tacked
کلمات "پیر مرد" را به برخی از نیم - زبان آمده
بیان قدردانی ، به عنوان اینکه خطر خود را در برابر سال من ما ساخته شده بود بیشتر
برابر در سن و در احساس است.
لحظه ای از صمیمیت واقعی و عمیق ، غیر منتظره و کوتاه عمر مانند وجود دارد
نگاهی اجمالی به برخی از ابدی ، برخی از حقیقت صرفه جویی است.
او اعمال خود را به من تسکین به عنوان اینکه او بالغ تر از این دو بوده است.
"کلیه حقوق تمامی حقوق برای" او ، به سرعت و با احساس گفت.
"من قول می دهم از خودم مراقبت کنم.
بله ؛ من به هر گونه خطرات را ندارد. نه تنها پر برکت خطر.
البته که نه. منظور من به اویختن.
آیا شما نگران نباشید.
ستاره مشتری! من احساس می کنم که اگر هیچ چیز نمی توانست مرا لمس کن.
چرا! این شانس از برو کلمه است. من چنین با شکوه را خراب نکند
شانس!"... شانس با شکوه!
خوب ، آن را با شکوه ، اما شانس هستند چه مردان آنها را ، و چگونه من به دانستن؟
همانطور که او گفته بود ، حتی من -- حتی من به یاد -- خود -- بدبختی خود را در برابر او.
این درست است.
و بهترین چیز برای او بود برای رفتن. 'فرفره من در پی کاهش یافته است
کشتی دزدان دریایی ، و من دیدم او را AFT بر نور از خورشید westering جدا شده ، بالا بردن خود را
درپوش بالا بالای سر او.
من شنیده ام فریاد گم ، "شما -- باید -- شنیدن -- از -- من."
از من ، یا از من ، من که نمی دانم. من فکر می کنم باید آن را از من بوده است.
چشم من بیش از حد به زرق و برق از دریا زیر پای خود را به دیدن او را به وضوح خیره شد ؛
من بخت هرگز او را به وضوح ببینید ، اما من هیچ مردی می تواند به شما اطمینان می توانست ظاهر
کمتر در بیرون از جسد ، "را به عنوان دو رگه که غار غار کننده آن را قرار داده بود.
من می توانم چهره بدبخت کمی ، شکل و رنگ از یک کدو تنبل رسیده ، poked را ببینید
از جایی در زیر آرنج جیم.
او ، بیش از حد ، بازوی خود را به عنوان اگر برای به کار گیری نیرویی رو به پایین مطرح است.
چشم بد دور! '
فصل 24
'سواحل Patusan (من آن را دیدم نزدیک به دو سال پس از آن) راست است و حزن انگیز است ،
و چهره یک اقیانوس مبهم است.
مسیرهای پیاده روی های قرمز مانند آب مروارید از زنگ زدگی جریان در زیر شاخ و برگ سبز تیره دیده می شود
بوته و لباس creepers پایین صخره.
دشت های باتلاقی باز در دهان از رودخانه ها ، با نمایی از قله های ناهموار ممکن میکند آبی
فراتر از جنگل های وسیع.
در اینده نزدیک زنجیره ای از جزیره ، تیره ، شکننده شکل ایستادگی کردن در
مه روشن از فروغ افتاب ابدی مانند بقایای دیوار نقض شده توسط دریا.
'روستای فیشر قوم وجود دارد در دهان از شاخه Kring Batu
خور.
رودخانه ، که تا زمانی بسته شده بود ، باز بود ، و گاری روپوش دار کمی استین ،
که در آن من تا به حال عبور من کار می کرد ، راه خود را در سه جزر و مد بدون به معرض
اتش پی درپی از "احزاب irresponsive."
در حال حاضر چنین دولت از امور مربوط به تاریخ کهن ، اگر من می تواند باور
پیشوا سالمندان دهکده ماهیگیری ، که در هیئت مدیره به عنوان نوعی از خلبان عمل می کنند.
او به من (و مرد دوم سفید است که او تا کنون دیده بود) با اعتماد به نفس صحبت کردیم ، و بسیاری از
بحث او در مورد اولین انسان سفید او تا کنون دیده بود.
او او را به نام جیم Tuan ، و تن از مراجع خود قابل توجه عجیب و غریب ساخته شده بود
مخلوطی از آشنایی و ترس.
آنها در این روستا تحت آن است که حمایت ویژه ای خداوند ، که نشان داد
که جیم با مته سوراخ هیچ کینه. اگر او به من هشدار داده بود که من از شنیدن
او کاملا درست بود.
من از او شنیدن بود. در حال حاضر یک داستان است که جزر و مد وجود دارد
دو ساعت قبل از زمان خود به او کمک کند در سفر خود را تا رودخانه تبدیل شده است.
مرد پرحرف قدیمی خود را در قایق رانی سازی کرده بود و شگفت زده بود
پدیده. علاوه بر این ، تمام شکوه در خانواده اش بود.
پسر او و پسرش را در قانون paddled بود ، اما آنها تنها جوانان بدون تجربه ،
که سرعت قایق رانی متوجه نیست تا او با اشاره به آنها شگفت انگیز
واقعیت است.
جیم آمدن به دهکده ماهیگیری است که یک برکت و رحمت بود ، اما به آنها ، به عنوان بسیاری از ما ،
برکت منادی آمد توسط ترورهایی.
بنابراین بسیاری از نسل های آزاد شده بود و از آخرین مرد سفید رودخانه به ملاقاتش رفته بودند
که سنت بسیار از دست داده شده است.
ظاهر بودن که فرود بر آنها و خواستار inflexibly به
به Patusan گرفته شد discomposing ، اصرار وی ، هشدار دهنده بود و سخاوت او
بیشتر نسبت به مشکوک.
این درخواست بی سابقه از بود. هیچ سابقه ای وجود دارد.
چه راجه به این می گوید؟ چه او به آنها انجام دهید؟
بهترین بخشی از شب را در مشورت خرج شد ، اما خطر فوری از
خشم آن مرد عجیب و غریب به نظر می رسید آنقدر بزرگ است که در گذشته بد خو حفر شده بود کردم
آماده شده است.
زنان shrieked با غم و اندوه آن را به عنوان از سر باز کردن.
عجوزه بی باک قدیمی لعنت غریبه.
او در آن نشست ، همانطور که من به شما گفته ، در جعبه قلع خود ، پرستاری هفت تیر بدون بار خود را در
دامان.
او با احتیاط نشسته -- از آن است چیزی بیشتر خسته وجود دارد -- و به این ترتیب وارد
زمین او با شهرت از فضائل وی را پر کنید ، به مقصد از قله های آبی بود
درون مرزی به روبان سفید گشت و گذار در سواحل.
در خم اول او ، چشم از دریا با امواج کار خود را برای همیشه در حال افزایش از دست داده ،
غرق شدن ، و اضمحلال به افزایش دوباره -- تصویر بسیار تلاش بشر -- و با آن روبرو
غیر منقول جنگل عمیق در ریشه
خاک ، سر به فلک کشیده به سوی آفتاب ، ابدی در ممکن است پنهان است از خود
سنت ، مانند خود زندگی.
فرصت خود را نشسته در کنار او به مانند عروس شرقی در حال انتظار برای محجبه
کشف توسط دست استاد. او هم وارث سایه و توانا بود
سنت!
او به من گفت ، با این حال ، که او هرگز در زندگی خود احساس افسرده خسته شده و همانطور که در
که قایق رانی.
جنبش او جرأت اجازه می دهد تا خود را برای رسیدن به آن را توسط خفا بودند ، پس از
پوسته از نصف شناور کاکائو مهره بین کفش خود را ، و عدل برخی از
آب را با دقت عمل دار.
او کشف کرد که چقدر سخت درب مورد بلوک قلع بود برای نشستن بر است.
او سلامت قهرمانانه داشت ، اما چندین بار در طول این سفر او را تجربه متناسب از
سرگیجه ، و او بین در حالیکه hazily به اندازه از تاول این باورند
یکشنبه پرورش در پشت او بود.
او برای تفریح با نگاهی به آینده برای تصمیم گیری اینکه آیا جسم گل آلود او را دیدم سعی کردم
دراز کشیده بر روی لبه آب وارد شوید از چوب یا تمساح بود.
تنها خیلی زود او را که بالاتر است.
سرگرم کننده در آن است. همیشه تمساح.
یکی از آنها شکست مواجه به رودخانه و تمام اما واژگون قایق رانی.
اما این هیجان به پایان رسید به طور مستقیم.
سپس در دسترس طولانی خالی او بسیار سپاسگزار بود به نیروهای نظامی از میمون ها که آمد
سمت راست پایین در بانک و غریو توهین آمیز در گذشت او ساخته شده.
چنین روشی که در آن نزدیک شدن به عظمت او به عنوان واقعی به عنوان هر انسان
تا کنون به دست آورد.
اصولا او برای غروب مدت زمان طولانی تر ، و ضمن سه paddlers خود آماده می شدند
برای قرار دادن به اجرای طرح خود را تحویل او را به راجه.
"گمان می کنم من باید احمق با خستگی شده است ، یا شاید من برای چرت بود
زمان ، "او گفت. اولین چیزی که او می دانست قایق رانی او بود
آمدن به بانک.
او بلافاصله آگاه شد از جنگل را پشت سر گذاشت ، از
خانه اولین بودن قابل رویت بالاتر ، ایجاد مانع در سمت چپ او ، و از boatmen او
جهش با هم بر یک نقطه کم زمین و مصرف به پاشنه های خود را.
به طور غریزی او پس از آنها همگانی روندی.
در ابتدا او فکر خود را برای برخی از دلایل غیر قابل تصور ترک کند ، اما او شنیده
هیجان زده فریاد چرخش ، دروازه باز ، و بسیاری از مردم ریخت بیرون ، و نسبت به
او.
در همان زمان یک قایق پر از مردان مسلح بر روی رودخانه ظاهر شد و آمد کنار
قایق رانی خالی خود را ، در نتیجه بستن عقب نشینی خود را.
"من هم مبهوت شدم تا کاملا سرد -- شما را نمی دانند؟ و در صورتی که هفت تیر بود
پر شده است من می خواهم که کسی شات -- شاید دو ، سه جسد ، و لازم است که
پایان من شده اند.
اما...." نیست "چرا که نه؟"
از او پرسیدم.
"خب ، من می توانم کل جمعیت مبارزه نیست ، و من به آنها نه به عنوان
اگر من از ترس زندگی من ، "او ، فقط با یک اشاره ضعف sulkiness سمج خود گفت :
در نگاه او به من داد.
من از اشاره به او که آنها نمی توانست حفره های شناخته شده بودند خودداری
در واقع خالی است. او تا به حال به خود را در خود ارضا
راه....
"به هر حال آن نبود ،" او تکرار خوب humouredly ، "و بنابراین من فقط هنوز ایستاده بود و
از آنها خواست آنچه مهم بود. که به نظر می رسید به اعتصاب آنها را گنگ.
من تو را دیدم برخی از این دزد با جعبه من.
که پا بلند Kassim ارقه (من او را به شما به - فردا نشان می دهد) فرار از fussing
به من در مورد راجه مایل به دیدن من.
من گفت : 'همه حق. من هم می خواستم ببینم راجه ، و من به سادگی
در را از طریق دروازه راه می رفت و -- و -- من اینجا هستم ".
او خندید ، و سپس با تاکید غیر منتظره "و می توانم شما را چه می دانید
در آن؟ "او پرسید. "من به شما بگویم.
این دانش که تا به حال من از بین برود این جایی که می شده اند
بازنده. "
او صحبت کرد در نتیجه به من قبل از خانه اش در آن شب که من ذکر کردید -- پس از ما تا به حال
به تماشای ماه شناور دور بالای شکاف میان تپه مانند روح صعودی
از قبر و شین آن فرود آمد ، سرد و رنگ پریده ، مانند شبح از نور خورشید مرده.
چیزی است که فراموش نشدنی در نور ماه وجود دارد ، آن را تا به تمام dispassionateness
روح disembodied ، و چیزی از رمز و راز غیر قابل تصور آن است.
به آفتاب ما این است که -- می گویند آنچه می خواهید -- همه ما باید به زندگی توسط این است ، آنچه را که
اکو است به صدا : گمراه کننده و گیج کننده است که آیا توجه داشته باشید تمسخر و یا
غمگین.
محروم می سازد تمام اشکال ماده -- که بعد از همه ، دامنه ما -- از ماده آنها ، و
می دهد یک واقعیت شوم به سایه تنهایی.
و سایه ها بسیار واقعی اطراف ما ، اما جیم توسط طرف من نگاه بسیار بی باک ، به عنوان
هر چند هیچ چیز -- حتی قدرت غیبی مهتاب -- می تواند او را از واقعیت خود راب
در چشمان من است.
شاید ، در واقع ، هیچ چیز نمی توانست او را از او حمله جان سالم به در برده بود لمس
قدرت های تیره. همه سکوت کرده بود ، همه هنوز حتی در
رودخانه moonbeams خواب تا در یک استخر.
این لحظه ای از آب بالا بود ، یک لحظه از عدم تحرک است که برجسته مطلق
جداسازی این گوشه از دست رفته از زمین.
خانه تراکم در طول رفت و برگشت گسترده ای درخشان و بدون زرق و برق و یا موج دار شدن ، پله
به آب در یک خط از jostling ، مبهم ، خاکستری ، نقره ای با اشکال مخلوط
توده های سیاه و سفید سایه ، مانند
گله طیفی از موجودات بی ریخت فشار رو به جلو در طیفی نوشیدن و
مرده جریان است.
اینجا و آنجا سوسو زدن قرمز twinkled در داخل دیواره های بامبو ، گرم ، مثل زندگی
جرقه ، قابل ملاحظه ای از عواطف انسانی ، سرپناه ، سکون.
او به من اعتراف کرد که او اغلب به تماشای این gleams کوچک گرم بیرون رفتن یک به یک ،
که بود دوست داشت تا مردم به زیر چشم خود در خواب ، اعتماد به نفس در امنیت
به - فردا.
"صلح آمیز در اینجا ، EH؟" او پرسید. او فصیح نیست ، اما عمیق وجود دارد
معنا در کلمات است که بعد. "نگاه کنید این خانه ، یک وجود ندارد
جایی که من اعتماد نیست.
ستاره مشتری! من به شما گفت من در آویزان است.
از هر مرد ، زن ، یا فرزند بپرسید... "او متوقف شد.
"خب ، من همه حق است به هر حال."
مشاهده کردم که به سرعت او که در پایان پیدا کرده بود.
من از آن مطمئن شده بود ، من اضافه شده است. او سرش را تکان داد.
"شما؟"
او فشار بازوی من آرام در بالای آرنج. "خب ، پس -- شما درست است."
سرفرازی شادی و غرور وجود دارد ، ترس وجود داشت تقریبا ، در آن علامت تعجب کم است.
"ژوپیتر"! او گریه ، "فقط فکر می کنم چه آن را به من است."
باز هم به او فشار بازوی من. "و شما از من پرسید که آیا من فکر
ترک.
خوب خدا! من! می خواهید به ترک!
به خصوص در حال حاضر پس از آنچه شما مرا به آقای استین گفت... چیزی وارد نکنید!
چرا!
که آنچه که من از ترس بود. می شده اند -- از آن می شده اند
سخت تر از مرگ است. خیر -- در کلمه من.
آیا خنده نیست.
من باید احساس -- هر روز ، هر بار باز کردن چشمان من -- که من قابل اعتماد هستم -- که هیچ کس تا به
راست -- don't شما می دانید؟ مرخصی!
برای جایی که؟
برای چی؟ دریافت چه؟ "
"من به او گفته بود (در واقع هدف اصلی از سفر من بود) که آن را استین بود
قصد او در حال حاضر یک بار با خانه و انبار کالاهای تجاری ، بر
برخی از شرایط آسان که را
معامله کاملا منظم و معتبر است.
او شروع به خرناس کشیدن و شیرجه رفتن در ابتدا. مات کردن ظرافت خود را! "
من فریاد می زدند.
"این استین است نه در همه. آن را به شما دادن آنچه شما برای این ساخته شده بود
خودتان.
و در هر صورت حفظ اظهارات خود را برای مک نیل -- وقتی که شما او را در دیگر دیدار
جهان است. من امیدوارم که به زودی اتفاق نخواهد افتاد...."
او ناچار بود تا از به استدلال من ، چرا که تمام فتوحات خود ، اعتماد ، شهرت ،
دوستی ، عشق -- تمام این کارها ساخته شده است که او را استاد او ساخته شده بود
اسیر ، بیش از حد.
او در آرامش شب با چشم کاربر مالک نگاه ، در رودخانه ، در
خانه ها ، در زندگی ابدی از جنگل ها ، در زندگی انسان قدیمی ، در
اسرار زمین ، در غرور
قلب خود را ، اما آنها این بود که او را صاحب و او خود را به
اندیشه درونی ، به کمترین هم بزنید خون ، به آخرین نفس خود را.
این چیزی است که به کشورش افتخار بود.
من هم افتخار بود -- برای او ، اگر نه چنین خاصی از ارزش افسانه
مقرون به صرفه است. فوق العاده بود.
بود آنقدر شهامت و بی باکی او که من فکر کردم نیست.
این عجیب است کمی حساب من آن را در زمان : تا اگر از آن چیزی شده بود بیش از حد
متعارف در ریشه از ماده است.
شماره
من بیشتر هدایای دیگر او به حال نمایش داده زده بود.
او درک خود را از وضعیت نا آشنا ، هوشیاری فکری خود را در ثابت کرده بود
که عرصه اندیشه.
آمادگی خود را وجود دارد ، بیش از حد! شگفت انگیز است.
و این همه را به شیوه ای مانند عطر مشتاق به یک سگ تازی نیز تربیت به او آمده است.
او فصیح نیست ، بلکه شأن و منزلت در این سکوت قانون اساسی وجود دارد ،
جدیت بالا در stammerings او وجود دارد.
او هنوز هم ترفند قدیمی خود را از سرخ شدن خیره.
و پس از آن ، هر چند یک کلمه ، یک جمله ، او را که نشان داد که چگونه عمیقا فرار ،
چگونه قاطعانه ، او در مورد آن کار که او را داده بود و یقین احساس
توانبخشی.
به همین دلیل است که او به نظر می رسید به عشق به زمین و مردم را با نوعی از خودپرستی شدید ،
با تحقیر حساسیت به لمس است. '
>
- فصل 25
"این جایی است که من زندانی به مدت سه روز بود ،" او به من زمزمه (آن را در
به مناسبت سفر ما به راجه) ، در حالی که ما راه ما را به آرامی از طریق
نوع ضد شورش وحشت زده از وابستگان در سراسر حیاط Tunku Allang.
"مکان کثیف است ، نه؟
و من می توانم هر چیزی برای خوردن یا نه ، مگر آن که من سطر در مورد آن ساخته شده ، و سپس آن را
تنها یک بشقاب کوچک برنج و یک ماهی سرخ شده بسیار بزرگتر از یک stickleback --
مات کردن آنها!
ستاره مشتری! من تکاپو گرسنه در داخل این
متعفن محوطه با برخی از این vagabonds تنه زدن لیوان خود را درست در زیر من
بینی.
من داده بود که هفت تیر مشهور از شما در اولین تقاضا است.
خوشحالم برای خلاص شدن از چیزی که bally. شبیه احمق در پیاده روی اطلاعات مربوط به با
خالی تیراندازی آهن در دست من است. "
در آن لحظه ما را به حضور آمد ، و او به unflinchingly قبر شد و
با اسیر اواخر خود را با تعریف. آه! با شکوه!
من می خواهم به خنده زمانی که من از آن فکر می کنم.
اما من ، بیش از حد تحت تاثیر قرار گرفته بود.
بی اعتبار مایه رسوایی Allang Tunku نمی تواند کمک کند به نشان دادن ترس خود را (او هیچ قهرمان شد ، برای
همه داستان از جوانان گرم خود او علاقه گفتن بود) ، و در همان زمان وجود داشت
اعتماد به نفس خیال اندیش در شیوه ای خود را نسبت به زندانی در اواخر خود.
توجه داشته باشید! حتی در جایی که او خواهد بود متنفر بود
هنوز قابل اعتماد است.
جیم -- تا آنجا که من می تواند گفتگو را دنبال -- بهبود به این مناسبت
تحویل از یک سخنرانی است.
برخی از روستا نشینان فقیر waylaid شده است و در حالی که در راه خود را به Doramin دزدیدند
خانه با چند قطعه از آدامس یا موم که آنها آرزو برای برنج مبادله.
Doramin که دزد بود ، پشت سر هم : "راجه.
خشم تکان دادن به نظر می رسید که بدن ضعیف قدیمی را وارد کنید.
او بطور غیر عادی و مرموز را بر روی حصیر خود writhed ، gesticulating با دست و پاهای خود را ،
جای خود غلت بزنید رشته های درهم از چوب گردگیری پاک کردن خود -- تجسم ناتوان از خشم است.
شد خیره چشم ها و رها کردن فک در اطراف ما است.
جیم شروع به صحبت می کنند.
مصمم ، به خونسردی ، و برای برخی از زمان او بر متن است که هیچ مردی باید بزرگ
توان جلوگیری از رسیدن مواد غذایی و مواد غذایی خود را فرزندان او صادقانه.
دیگر مانند یک خیاط در هیئت مدیره خود ، یک کف دست بر روی هر زانو ، سر کم او نشسته ، و
تعمیر جیم از طریق مو خاکستری است که بیش از چشم او افتاد.
وقتی جیم به حال انجام شده بود سکون بزرگ وجود دارد.
هیچ کس به نظر می رسید حتی نفس کشیدن ، هیچ کس صدای تا راجه قدیمی آهی کشید کمرنگ ،
و به دنبال ، با پرت کردن سر خود ، به سرعت گفت : "می شنوید ، مردم من!
بیشتر از این بازی ها کمی است. "
این فرمان در سکوت عمیق دریافت شد.
یک مرد ، و نه سنگین و آشکارا در موقعیت اعتماد به نفس ، با چشم های هوشمند ،
استخوانی ، گسترده ، بسیار تاریک صورت ، و cheerily از شیوه ای فضول (یاد گرفتم بعد بر روی او
جلاد) ، ارائه شده به ما دو بود
فنجان قهوه روی سینی برنجی ، که او را از دست تحتانی زمان
همراه. "شما نیاز به نوشیدن نیست ،" muttered جیم بسیار
به سرعت در حال.
من در ابتدا به معنای درک نیست ، و تنها به او نگاه.
او در زمان جرعه خوب و composedly شنبه ، برگزاری نعلبکی را در دست چپ او.
در یک لحظه احساس کردم بیش از حد اذیت.
چرا شیطان ، "من زمزمه خندان در او amiably ،" آیا شما در معرض چنین
خطر احمق؟ "
نوشیدم ، البته ، هیچ چیز برای آن وجود دارد ، در حالی که او هیچ نشانه ای داد ، و تقریبا
بلافاصله پس از آن در زمان مرخصی ما.
در حالی که ما قرار بود حیاط را به قایق ما ، همراه هوشمند و
جلاد شاد ، جیم گفت که او بسیار متاسفم.
شانس ، barest البته بود.
شخصا او هیچ چیز از سم فکر. دور افتاده شانس.
او بود -- او به من اطمینان -- در نظر گرفته می شود بی نهایت مفید تر از خطرناک ، و
تا... "اما راجه ترس از شما abominably.
کسی می تواند آن را ببینید ، "من با استدلال ، من خود را ، خاص peevishness ، و تمام
زمان تماشای نگرانی برای اولین پیچ و تاب و از نوعی از قولنج مخوف.
من awfully منزجر بود.
او گفت : "اگر من برای انجام هر گونه خوب و حفظ سمت من ،" ، به دست گرفتن کرسی خود را با
سمت من در قایق ، "من باید خطر ایستادن آن را من یک بار در هر ماه ، حداقل.
بسیاری از مردم به من اعتماد به انجام این کار -- برای آنها.
ترس از من! که فقط آن را.
به احتمال زیاد او ترس از من است چون من می ترسم قهوه خود نیست. "
سپس نشان من در جبهه شمال از حصار بندی که در آن اشاره کرد تاپس
سهام چند شکسته شد : "این جایی که من در روز سوم من در Patusan همگانی روندی است.
آنها دارای سهام جدید قرار نیست وجود ندارد.
جهش خوب ، EH؟ "لحظه ای بعد دهان از ما گذشت
آب گل آلود نهر. "این جهش دوم من است.
من تا به حال کمی از اجرا و در زمان این پرواز یکی است ، اما سقوط کوتاه.
فکر کردم من پوست من را ترک وجود دارد. کفش من از دست دادند مبارزه.
و تمام وقت من فکر کردم به خودم که چگونه جانوروار این امر می تواند با ضربت با مشت
نیزه bally طولانی در حالی که چسبیده در گل شبیه به این.
من به یاد داشته باشید چه مریض من در آن لجن و گل احساس wriggling.
منظورم واقعا بیمار است -- اگر من تا به حال فاسد چیزی گاز گرفته است.
که چگونه از آن بود -- و این فرصت در کنار او زد ، همگانی روندی در طول شکاف ،
چالش روبرو شده در گل... هنوز هم محجبه.
unexpectedness آمدن او تنها چیزی که بود ، شما را در درک ، که او را نجات داد
از بودن در یک بار با krisses اعزام شده و به رودخانه پرت.
آنها او را کرده بود ، اما آن را مانند نگه گرفتن از ظهور ، خیال ، نشانه بود.
چه معنایی داشت؟ چه چیزی را باید با آن؟
آن را خیلی دیر به او تلفیق؟
بهتر است او را بدون تاخیر بیشتر کشته شده بود نه؟
اما بعد چه اتفاقی خواهد افتاد؟
Allang قدیمی اخیر نزدیک به دیوانه با دلهره و از طریق سختی رفت
ساخت تا ذهن خود را.
چند بار شورای شکسته شد ، و مشاوران بطور درهم شکستن
مرج برای درب و خارج بر روی ایوان.
-- گفته شده است -- حتی به زمین پرید پایین -- پا حداقل پانزده نفر ، من باید قضاوت -- و
شکست پای او.
فرماندار سلطنتی از Patusan رفتار عجیب و غریب داشت و یکی از آنها بود به
معرفی rhapsodies متظاهر به هر بحث دشوار ، در زمانی که بتدریج
هیجان زده ، او را با پرواز کردن در جای بلند قرار دادن خود را با kriss در دست خود را به پایان.
اما ، محرومیت از چنین وقفه ، مذاکرات بر سرنوشت جیم رفت و در شب
و روز.
'در همین حال او در مورد حیاط سرگردان ، shunned توسط برخی از glared های دیگر ، اما
تماشا توسط همه ، و عملا در رحمت ادم کثیف و بی سر و پا گاه به گاه برای اولین بار با
هلی کوپتر ، در آن وجود دارد.
او در زمان داشتن کوچک لغزان ریختن به خواب در effluvia کثافت و
ماده فاسد او را تا حد زیادی incommoded : به نظر می رسد او اشتها خود را از دست داده هر چند ،
چرا که -- او به من گفت : -- او گرسنه شده بود و تمام زمان مبارک.
و اکنون دوباره "برخی از الاغ داد و بیداد کن" deputed از شورای اتاق بیرون می آیند در حال اجرا به
او ، و در زنگ های عسلی interrogatories شگفت انگیز را اداره : "هلند
آمدن به این کشور؟
آیا مرد سفید می خواهم به عقب برگردید پایین رودخانه؟
هدف از آمدن به این کشور بدبخت چه بود؟
راجه می خواستند بدانند که آیا مرد سفید می تواند یک ساعت مچی را تعمیر؟ "
آنها در واقع او را یک ساعت نیکل جدید انگلستان را ، و از محض
خستگی غیر قابل تحمل او خود را در تلاش برای بدست آوردن اگاهی از خطر به کار مشغول ساختم.
این ظاهرا زمانی که به این ترتیب در ریخته خود را اشغال که درک واقعی از خود
خطر شدید بر او dawned.
او چیز کاهش یافته است -- او می گوید : -- "مثل یک سیب زمینی داغ ،" و راه می رفت از عجله ، بدون
کوچکترین ایده ای از آنچه که او ، یا در واقع می تواند ، انجام.
او فقط می دانست که جایگاه غیر قابل تحمل است.
او aimlessly فراتر از یک نوع انبار غذا لکنتی کمی در پست ، قدم ، و او
چشم بر روی سهام شکسته صخرهء مشرف بر رودخانه سقوط کرد ، و پس از آن -- او می گوید -- در یک بار ،
بدون هر گونه فرایند روانی شد که ،
بدون هیچ گونه هم بزنید از احساسات ، او در مورد فرار او مجموعه ای که اگر اجرای یک طرح بالغ
به مدت یک ماه.
او راه می رفت خاموش سردستی برای خود یک اجرای خوب ، و زمانی که او در مورد با آن روبرو بود
برخی از این شخص بزرگ ، با دو و اسپیرمن در حضور ، در آرنج خود را نزدیک با آماده
سوال.
او شروع کردن از زیر بینی بسیار خود را ، "رفت و بیش از" مثل یک پرنده "، و فرود آمد بر
سمت دیگر با یک سقوط است که jarred تمام استخوانهای او و به نظر می رسید که به تقسیم سر خود را.
او خود را برداشت تا فورا.
او در آن زمان از هر چیز هرگز فکر ، همه او می تواند به یاد داشته باشید -- او گفت : -- بزرگ بود
فریاد زدن ، خانه برای اولین بار از Patusan ، چهار صد متری دور قبل از او بودند و او را دیدم
نهر ، و به عنوان آن را به مکانیکی در سرعت بیشتر قرار داده است.
زمین به نظر می رسید نسبتا به پرواز به عقب در زیر پای او.
او را از آخرین نقطه خشک گرفت ، احساس خود را از طریق هوا پرواز ، احساس
خود ، بدون هیچ گونه شوک ، راست در mudbank بسیار نرم و چسبنده کاشته.
تنها زمانی که او سعی به حرکت پاهای خود و کشف کرد که او نمی توانست که در خود
واژه ها ، "او به خودش آمد." او شروع به از "bally طولانی فکر می کنم
نیزه. "
به عنوان یک ماده در واقع ، با توجه به اینکه مردم در داخل حصار بندی برای اجرا به
دروازه ، سپس به محل فرود ، به قایق ، و رفع نقاهت کردن
نقطه از زمین ، او تا به حال پیش بیشتر از آنچه او تصور کرد.
علاوه بر این ، این که آب کم ، نهر بود بدون آب -- شما نمی تواند آن را خشک --
و عملا او امن برای یک زمان از همه چیز اما شات بسیار طولانی شاید بود.
شرکت زمین بالاتر در حدود شش پا در مقابل او شد.
"من فکر می کردم من می خواهم که به مرگ وجود دارد همان ،" او گفت.
او رسید و به شدت با دست خود برداشت ، و تنها در جمع آوری موفق
وحشتناک سرد پشته براق از لجن و گل در مقابل سینه خود را -- تا چانه بسیار او.
آن را به او به نظر می رسید او بود دفن خود را زنده و پس از آن او زده دیوانه وار ،
پراکندگی گل با مشت او. آن را روی سر خود سقوط کرد ، در چهره اش ، بیش از خود
چشم ، به داخل دهان او.
او به من گفت که او به طور ناگهانی به یاد حیاط ، به عنوان جایی که در آن شما را به یاد داشته باشید
شما خیلی خوشحال سال پیش بوده است. وی مدت زمان طولانی تر -- بنابراین او گفت : -- به پشت وجود دارد
دوباره مرمت به ساعت.
مرمت ساعت -- است که این ایده بود.
او تلاش ، گریه ، نفس نفس زدن تلاش ، تلاش فوق العاده ای که به نظر می رسید
پشت سر هم کره چشم خود را در سوکت های خود را و او را کور ، و اوج را به یکی از
تلاش توانا و عالی در تاریکی به
کرک زمین سوا ، تا آن را پرتاب کردن اندام خود را -- و او احساس کرد که خود خزنده
feebly تا بانک. او طول کامل را بر روی زمین شرکت بگذارد و در
دیدیم که نور آسمان.
پس از آن به عنوان نوعی از خوشحال فکر مفهوم آمد به او گفت که به خواب بروید.
او آن را که او در واقع رفتن به خواب ، که او خواب -- شاید برای یک دقیقه ،
شاید برای بیست ثانیه ، یا فقط برای یک ثانیه ، اما او recollects و مجزا
خشونت شروع تشنج بیداری.
وی همچنان با دروغ هنوز هم برای مدتی ، و پس از آن او به وجود آمد گل آلود از سر تا پا و
ایستاده بود ، تفکر او به تنهایی از نوع خود را برای صدها مایل ، به تنهایی وجود دارد ، بدون
کمک ، نه همدردی ، نه ترحم را به انتظار از هر یک ، مانند یک حیوان شکار.
خانه اول بودند بیش از بیست متری از او نیست ، و آن را از جان گذشته بود
فریاد از یک زن وحشت زده در تلاش برای اجرای یک کودک که او را دوباره شروع.
او راست بر روی در جوراب خود را pelted ، beplastered با کثافت از همه تظاهر
به یک انسان است. او طی بیش از نیمی از طول
حل و فصل.
زنان nimbler فرار راست و چپ ، مردان کندتر کاهش یافته است هر چه که بود
در دست دارند ، و همچنان با فک حذف تبدیل به سنگ شده است.
او ترور پرواز شد.
او می گوید او متوجه کودکان کمی تلاش برای زندگی ، در حال سقوط خود را در
شکم کوچک و لگد زدن.
او بین دو مجلس تا شیب swerved در یاس و نومیدی بیش از یک مانع شدن clambered
درختان felled (نبود هفته بدون برخی از مبارزه در Patusan در آن وجود دارد
زمان) ، از طریق یک حصار به پشت سر هم ذرت
پچ ، که در آن یک پسر ترس چوب در او پرتاب شود ، blundered بر یک مسیر ، و همه در فرار
یک بار به آغوش مردان مبهوت. او فقط نفس به اندازه کافی به نفس نفس زدن ،
"Doramin!
Doramin! "
به یاد او آنها نیمه انجام شده ، نیمه عجله به بالای شیب ، و در
محوطه وسیع با کف دست و درختان میوه که به یک مرد بزرگ نشسته اجرا
انبوه در یک صندلی در میان بزرگترین هیاهو و هیجان.
او در گل و لباس برای تولید حلقه خرابکاری ، و ، پیدا کردن خود را به طور ناگهانی در
پشت او تعجب کرد که او را زدم بود.
don't شما -- -- آنها به حال به سادگی اجازه دهید او بروم اما او نمی تواند بایستد.
در پای شیب تهیه عکس های تصادفی ، از کار اخراج شدند و بالاتر از بام
حل و فصل گل رز غرش کسل کننده از شگفتی وجود دارد.
اما او امن است.
مردم Doramin barricading دروازه و ریختن آب پایین گلو خود ؛
همسر قدیمی Doramin ، پر از کسب و کار و ترحم ، صدور دستور جیغ کشیدن
دختران خود را.
"پیر زن ، او گفت :" آرام "ساخته شده به روی سر من اگر من به عنوان پسر خود او بوده است.
دولت او تخت -- -- آنها به من به بستر عظیم قرار داده و او فرار در داخل و خارج پاک کردن چشم او
به من pats در پشت به من بدهید.
من باید یک جسم رقت انگیز است. من فقط مثل یک سیاهه دراز برای من نمی
بدانید که چه مدت. "او به نظر می رسید به شهوت و میل زیادی برای
همسر قدیمی Doramin.
او در کنار او فانتزی مادرانه به او گرفته شده بود.
او دور ، مهره ، قهوه ای ، صورت نرم ، تمام چین و چروک های ریز ، بزرگ ، لب های قرمز روشن (به حال او
جویده فوفل پشتکاری قابل ملاحظه) و پیچ ، winking ، چشم خیرخواه.
او به طور مداوم در حرکت بود ، سرزنش میرسند ، با گرفتاری تمام مشغول و دستور وقفه نیروهای نظامی
زنان جوان با چهره قهوه ای روشن و بزرگ چشم قبر ، دختران او ، بندگان خود را ،
او برده دختران.
شما می دانید چگونه آن را در این خانواده ها است : آن را به طور کلی غیر ممکن است که به
تفاوت.
او بسیار یدکی ، و حتی کافی او را جامه ، در جلو با محکم
نگین دار clasps ، به نحوی اثر نحیف است.
پا های لخت و تیره او را به دمپایی کاه زرد را چینی محوری شد.
من او را دیده خودم flitting با بسیار ضخیم ، بلند ، مو خاکستری
سقوط در مورد شانه اش.
او گفته بد گل زیرک زبان آمده ، از تولد نجیب ، و خارج از مرکز بود و
خودسرانه.
در بعد از ظهر او را در بازوی بسیار جادار صندلی نشستن ، در مقابل شوهرش ،
زل زده به طور پیوسته از طریق باز کردن گسترده ای در دیوار که به نظر گسترده از
حل و فصل و رودخانه است.
"او همواره جمع فوت او را در زیر او ، اما Doramin قدیمی نشسته صریحا ، شنبه
imposingly به عنوان یک کوه در دشت نشسته است.
او فقط از ناخدا و یا کلاس تاجر بود ، اما احترام به او و نشان داده شده است
کرامت از تحمل او بسیار قابل توجه است. او رئیس قدرت دوم در بود
Patusan.
مهاجران از Celebes (حدود شصت خانواده که با اشخاص وابسته و به همین ترتیب ،
می تواند جمع اوری حدود دو صد مردان پوشیدن kriss ") او را انتخاب کرده بود سال قبل
سر خود را.
مردان که نژاد هوشمند ، مشاغل ، کینه توز ، اما با بیشتر
شجاعت فرانک از مالزیایی های دیگر ، و تحت ظلم و ستم بی قرار.
آنها تشکیل حزب مخالف راجه است.
البته نزاع برای تجارت بودند.
این علت اصلی دعوا جناح ، شیوع بیماری ناگهانی که بود
پر کردن این یا آن بخش از حل و فصل را با دود ، شعله ، سر و صدا از عکس و
shrieks.
روستا سوخته ، مردان را به حصار بندی راجه کشیده شد و کشته شوند ، یا
شکنجه برای جرم معامله با هر کس دیگری ، اما خود.
فقط یک یا دو روز قبل از ورود جیم سر چند تن از خانواده ها در بسیار
دهکده ماهیگیری که پس از آن تحت حفاظت خاص او گرفته شده بود شده بود
بیش از صخره های حزب از رانده
اسپیرمن راجه به ظن داشتن جمع آوری شده است لانه پرندگان خوراکی
تاجر Celebes.
Allang راجه وانمود به معامله گر تنها در کشور خود ، و مجازات
نقض انحصار مرگ بود ، اما نظر خود را از تجارت غیر قابل تشخیص بود
از شایع ترین اشکال سرقت.
بی رحمی و شقاوت و درنده خویی او تا به حال هیچ مرزهای غیر از بزدلی او ، و او
ترس از قدرت سازمان یافته از مردان Celebes ، تنها -- تا جیم آمد -- او
ترس به اندازه کافی برای نگه داشتن آرام نیست.
او آنها را از طریق افراد خود را زده و فکر خود را pathetically در سمت راست است.
وضعیت توسط غریبه سرگردان ، عرب از نژاد مختلف پیچیده شده بود ،
که به باور من ، بر اساس صرفا دینی بود ، قبایل در تحریک
داخلی (بوش ، قوم ، به عنوان جیم خود
نام آنها را) به افزایش ، و خود را در یک اردوگاه غنی شده در این اجلاس تاسیس کرده بود
از یکی از تپه های دوقلو است.
او را بر سر شهر Patusan مانند یک شاهین بر سر مرغ و حیاط آویزان است ، اما او را ویران کرد
کشور باز است.
کل روستاها ، ترک ، در پست سیاه خود را بیش از بانک ها از روشن دچار پوسیدگی می گردند
جریان به آب انداختن تکه تکه چمن از دیوارهای خود ، برگ
سقف خانه های خود ، با یک اثر عجیب
فروپاشی طبیعی اگر آنها به عنوان یک شکل از پوشش گیاهی شده توسط بلایت در بسیار آن زده شده بود
ریشه.
این دو حزب در Patusan حاصل کنید که این یکی از حزبی به مطلوب نیست
غارت. راجه شیفته با او feebly.
برخی از مهاجران Bugis ، با نا امنی های بی پایان خسته ، نیمی از تمایل شدند
او را وارد
روح جوان از میان آنها ، chaffing ، توصیه به "علی کلانتر با وحشی او
مردان و رانندگی راجه Allang خارج از کشور. "
Doramin آنها را به سختی مهار میشوند.
او در حال رشد بود قدیمی ، و ، هر چند تاثیر و نفوذ او کاسته نشده بود ، وضعیت
فراتر از او بود.
این دولت از امور بود که جیم bolting از حصار بندی راجه ، ظاهر
قبل از رئیس Bugis ، حلقه تولید و دریافت شده است ، در نحوه
صحبت کردن ، به قلب جامعه است. "
فصل 26
'Doramin یکی از قابل توجه ترین مردان از نژاد خود من تا کنون دیده بود بود.
فله او برای مالایی ها بسیار زیاد بود ، اما او به نظر نمی آید صرفا چربی ، او نگاه
تحمیل ، به یاد ماندنی است.
این حرکت ، بدن پوشیده در غنی از مواد ، رنگ ابریشم ، embroideries طلا ، این
سر بزرگ ، enfolded در یک دستمال سر قرمز و طلا ، مسطح ، بزرگ ، صورت گرد ،
چین و چروک ، furrowed با دو نیم دایره
چین های سنگین شروع در هر طرف سوراخهای بینی شدید و گسترده ، و میان گذاشتن با ضخامت
حرف دهان ، گلو مانند یک گاو نر ؛ قریب به اتفاق راه راه ابرو آویزانی
خیره چشم افتخار -- یک کل که یک بار دیده می شود ، می تواند هرگز فراموش می شود.
دراز کشیدن پوست کلفت او (او به ندرت هم زده اندام زمانی که یک بار او نشستم) مانند
نمایش کرامت.
او شناخته می شد هرگز به منظور بالا بردن صدای او است. سوفل خشن و قدرتمند بود ،
اندکی محجبه تا اگر از راه دور شنیده شده است.
وقتی که او راه می رفت ، دو کوتاه ، محکم جوان همنوعان ، برهنه به کمر سفید
sarongs و با - کلاه سیاه در جمجمه در پشت سر خود ، پایدار آرنج خود ؛
آنها او را سهولت و ایستادن در پشت
صندلی خود را تا افزایش یابد ، هنگامی که او سر خود را به آرامی به نوبه خود ، اگر با او می خواست
مشکل ، به سمت راست و سمت چپ ، و سپس آنها را او را به زیر خود را بگیرید
بغل و کمک به او تا.
که هیچ چیز از فلج در مورد او وجود دارد : بر خلاف انتظار ، همه خود را
جنبش های سنگین مانند تظاهرات عمدی توانا
نیروی.
به طور کلی اعتقاد بر این بود او مشورت همسر خود را به عنوان به امور عمومی ، اما هیچ کس ، به عنوان
تا آنجا که من می دانم ، هرگز کلمه مبادله آنها را شنیده بود.
هنگامی که آنها در حالت باز کردن گسترده ای نشسته در سکوت بود.
آنها می توانستند در زیر آنها را در نور کاهش گستره جنگل
کشور ، خواب دریا تاریک موجدار سبز حزن انگیز و تا آنجا که به بنفش
طیف بنفش از کوه ها ، درخشان
حرکت موجی از رودخانه مانند S نامه ای عظیم از نقره مورد ضرب و شتم ، روبان قهوه ای
خانه پس از رفت و برگشت از هر دو بانک ، overtopped توسط تپه دوقلو
شورش در بالای درخت نزدیکتر - نوت.
آنها زیبا و در تضاد بودند از : او ، نور ، ظریف ، یدکی ، سریع ، کمی
نارون مانند ، با لمس از ایراد گیری کردن مادرانه در سکون او ، او ، او را روبرو ،
عظیم و سنگین ، مانند یک چهره یک مرد
تقریبا از سنگ ، با چیزی بزرگوار و به مردمانی بی رحم در عدم تحرک خود را از مد افتاده است.
پسر از این افراد به جوانان برجسته ترین بود.
آنها او را در انتهای زندگی است.
شاید او در واقع نه چندان جوان به او نگاه.
چهار یا پنج و بیست تا جوان وقتی یک مرد در حال حاضر پدر یک خانواده در
هجده.
هنگامی که او وارد اتاق بزرگ ، به انتظارنشسته بودند و سنگ فرش شده با تشک های خوب ، و با بالا
سقف از ورق های سفید ، که در آن زن و شوهر نشسته در حالت اغلب احاطه شده
خدم وحشم از روی احترام ، او راه خود را
مستقیما به Doramin ، دست خود را به بوسه -- که دیگر به او رها شده ،
با شکوه -- و پس از آن که قدم در سراسر به صندلی مادر ایستاده.
گمان می کنم ممکن است بگویند آنها به او را به حد پرستش رساندند ، اما من آنها را گرفتار هرگز به او آشکار
نگاه. کسانی که ، درست است ، توابع عمومی.
اتاق به طور کلی thronged شد.
تشریفات موقر از سلام و ترک - takings ، احترام عمیق
بیان شده در حرکات و اشارات ، در چهره ، در زمزمه های کم ، به سادگی توصیف ناپذیر است.
"دیدن آن را به خوبی به ارزش ،" جیم من اطمینان داده بود در حالی که ما در حال عبور از رودخانه ، در ما
راه برگشت. "آنها مانند مردم در یک کتاب ،
؟ او گفت : "پیروزمندانه است.
و Dain Waris -- پسر خود -- بهترین دوست (محرومیت شما) من تا به حال است.
آنچه آقای استین خوب جنگ رفیق "تماس بگیرید.
من در شانس بود.
ستاره مشتری! من در شانس بود که من از میان آنها سقوط
در آخرین نفس نفس زدن من. "
"البته من رفتن نیست -- او با سر تعظیمی ، سپس محرک خود او افزود مدیتیت
به خواب بیش از آن است ، اما... "او دوباره متوقف شد.
"به نظر می رسید به من ،" او زمزمه.
"همه در یک بار من تو را دیدم من تا به حال به انجام..." بدون شک وجود دارد که آن را به آمده بود
او را ، و آن را از طریق جنگ آمده بودند ، بیش از حد ، به عنوان طبیعی است ، چرا که این قدرت که به
او قدرت را به صلح شد.
در این حس تنهایی که اغلب ممکن است حق است.
شما نباید فکر می کنم او راه خود را در یک بار دیده بود.
هنگامی که او وارد جامعه Bugis در یک موقعیت بحرانی ترین بود.
"آنها تمام ترس ،" او به من گفت : -- "هر مرد ترس برای خودش ؛ در حالی که من می توانم
را به عنوان ساده که ممکن است که آنها باید چیزی را یک بار انجام دهید ، در صورتی که نمی خواست
در زیر یکی پس از دیگری ، چه در بین راجه و آن کلانتر خانه بدوش. "
اما برای که هیچ چیز.
وقتی که او ایده اش از او تا به حال به آن را به ذهن تمایلی رانندگی از طریق bulwarks
از ترس ، از خودخواهی است. او آن را در آخرین راند در.
و این چیزی بود.
او تا به حال به طراحی ابزار. او آنها را ابداع -- یک برنامه بی پروا ؛ و
وظیفه بود فقط نیمی از انجام است.
او با اعتماد به نفس خود را الهام بخش بسیاری از مردم که پنهان بود و پوچ
دلیل برای چسبیدن به پشت او به تلفیق jealousies ابله ، و استدلال دور تمام
انواع mistrusts بی معنی.
بدون وزن اقتدار Doramin ، و شور و شوق آتشین پسرش ، او را
شکست خورده اند.
Dain Waris ، جوانان است ، اولین بار بود به این باور در او تیرز یکی بود
از کسانی که عجیب ، عمیق ، دوستی های نادر بین قهوه ای و سفید ، در
که تفاوت از نظر نژاد به نظر می رسد به
قرعه کشی دو انسان نزدیک توسط برخی از عناصر عارف همدردی.
Waris Dain ، مردم خود را با افتخار گفت که او می دانست که چگونه به مبارزه با
سفید مرد.
این درست بود ، او بود که مرتب سازی بر اساس شجاعت ، شجاعت در فضای باز ، من ممکن است بگویند -- اما او
تا به حال نیز یک ذهن اروپایی است.
از ملاقات شما آنها را گاهی که دوست دارم و تعجب به کشف غیر منتظره
آشنا به نوبه خود از تفکر ، بینایی unobscured ، سرسختی هدف ، لمس
نوع دوستی است.
قامت کوچک ، اما ستودنی و معتدل ، Dain Waris افتخار
کالسکه ، جلا ، بلبرینگ آسان ، خلق و خو مانند یک شعله روشن است.
صورت او ، تاریک با چشم های بزرگ سیاه و سفید در عمل رسا ، و در سکون
متفکر.
او از وضع ساکت بود ؛ شرکت نگاه ، لبخند کنایه دار ، مودب
شور و مشورت از شیوه ای به نظر می رسید در ذخایر زیادی از هوش و قدرت اشاره.
چنین موجوداتی به چشم های غربی باز ، بنابراین اغلب با سطوح صرف نگران ،
امکانات پنهان نژادها و سرزمین های بیش از که آویزان است رمز و راز از unrecorded
سنین.
او نه تنها اعتماد جیم ، او او را درک نکند ، من باور راسخ دارم.
من از او صحبت می کنند چرا که او من را شیفته کرده بود.
او -- اگر من ممکن است بگویند -- مواد سوزاننده متانت او ، و در همان زمان ، او
همدردی هوشمند با آرمان های جیم ، متوسل به من.
من به نظر می رسید ناگهان منشا خیلی از دوستی.
اگر در زمان جیم سرب ، از سوی دیگر رهبر خود را شیفته کرده بود.
در واقع ، جیم رهبر اسیر در هر حس بود.
سرزمین ، مردم ، دوستی ، عشق ، مانند نگهبان حسادت شد
جسد او را.
هر روز یک لینک به fetters که آزادی عجیب و غریب است.
من احساس قانع از آن ، از روز به روز بیشتر از داستان یاد گرفتم.
'داستان!
آیا من داستان را شنیده؟
من آن را در مارس شنیده می شود ، در اردوگاه (او ساخته شده کشور صیقلی کردن من بعد از نامرئی
بازی) من به یک بخش خوب از آن در یکی از قله های دوقلو گوش ، پس از صعود به
صد پا یا بیشتر در دست ها و زانو های من.
اسکورت ما (ما تا به حال داوطلب پیروان از روستا به روستا) در عین حال معترضان به حال
کمی از سطح زمین نیمه راه تا شیب ، و در شب هنوز هم نفس
بوی دود چوب رسیده ما
سوراخهای بینی را در زیر با ظرافت نافذ برخی از عطر انتخاب.
صداهای نیز صعود ، فوق العاده در سلاست خود را متمایز و غیر مادی است.
جیم SAT را در تنه یک درخت felled ، و کشیدن از لوله خود را آغاز کرد به سیگار کشیدن.
رشد جدید از علف و بوته بود springing تا آثار یک وجود دارد
سنگر و استحکامات در زیر توده ای از شاخه های کوچک خاردار است.
"این همه را از اینجا آغاز ،" او ، بعد از یک سکوت طولانی و متفکرانه گفت.
تپه های دیگر ، دو صد متری در سراسر پرتگاه غم انگیز یک خط بالا ، من تو را دیدم
سیاه شدن سهام ، نشان دادن اینجا و آنجا ruinously -- بقایای کلانتر علی
اردوگاه غیر قابل تسخیر.
اما آن گرفته شده بود ، هر چند. که ایده اش شده بود.
دو زنگ زده آهن 7 -- او مهمات قدیمی Doramin در بالای آن تپه نصب شده بود
pounders ، بسیاری از توپ های برنجی کوچک -- توپ ارز.
اما در صورتی که اسلحه برنج نمایندگی ثروت ، آنها همچنین می توانید ، هنگامی که کهنه بی پروا به
پوزه ، ارسال یک شات جامد به برخی از فاصله کمی است.
چیزی که آنها وجود دارد.
او به من نشان داد که در آن او به کابل محکم کرده بود ، توضیح داد که چگونه او بداهه بود
چرخ تسمه بی ادب از ورود به سیستم توخالی و پوکی عطف بر سهام اشاره کرد ، نشان داد با
کاسه لوله او رئوس مطالب سنگر و استحکامات.
صد فوت صعود سخت ترین بوده است.
او خود را برای موفقیت بر روی سر خود مسئول ساخته شده بود.
او حزب جنگ را القا کرده بود به کار سخت تمام شب.
آتش سوزی بزرگ روشن در فواصل تبحر در پایین شیب ، "اما در اینجا ،" او
توضیح داد ، "باند عمل بالا بردن تا به حال به پرواز در اطراف در تاریکی است."
از بالا او را دیدم به مردان در حال حرکت بر روی تپه مانند مورچه ها در محل کار است.
او خود را در آن شب به عجله پایین و بالا رفتن مانند نگه داشته بود
سنجاب ، کارگردانی ، تشویق ، تماشای همه در امتداد خط.
قدیمی Doramin کرده بود خود را به اجرا درآمد تا تپه ای در صندلی خود را بازو.
آنها او را در محل سطح بر اساس شیب ، و او وجود دارد را در نور نشسته
یکی از آتش سوزی بزرگ -- "شگفت انگیز قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ -- سالار واقعی قدیمی ، گفت :" جیم "با او
کمی شدید چشم ها -- یک جفت تپانچه تفنگ سرپر چخماقی قدیمی بسیار زیاد در زانو خود را.
چیزهای باشکوه ، آبنوس ، ، نقره نصب شده با قفل زیبا و کالیبر مانند
نوعی تفنگ قدیمی.
حال حاضر از استین ، به نظر می رسد -- در عوض برای آن حلقه ، شما می دانید.
مورد استفاده متعلق به خوب مک نیل قدیمی است. فقط خدا می داند که چگونه او توسط آنها شد.
او آنجا نشسته ، در حال حرکت نه دست و نه پا ، شعله خار و خاشاک خشک پشت سر او ، و
بسیاری از مردم عجله در مورد فریاد زدن و کشیدن دور او را -- ترین موقر ،
تحمیل قدیمی اختتامیه جشنواره صنعت چاپ شما می توانید تصور کنید.
او نمی توانست به حال احتمال بسیار اگر علی شریف اجازه خدمه دوزخی خود را شل ما
و stampeded زیادی ام. EH؟
به هر حال ، او آمده بود برای مردن به آنجا اگر چیزی اشتباه است.
اشتباه نکنید! ستاره مشتری!
من هیجان زده به او وجود دارد -- مانند یک سنگ است.
اما کلانتر باید تصور ما از جا در رفته و مشکل هرگز در بیایید و ببینید که ما چگونه
رو در.
کسی باور نمی کرد می تواند انجام شود. چرا!
من فکر می کنم شلوار بی خشتک گاوداران که کشیده و راندند و عرق بیش از آن اعتقاد نداشت
می تواند انجام شود!
پس از کلمه من فکر نمی کنم آنها...." او ایستاده راست میشود ، نوعی درخت خلنگ یا خاربن سوختن چوب
در کلاچ خود را ، با لبخندی بر لب هایش را و جرقه در چشم جوان خود است.
من در بیخ و بن از یک درخت در پای او نشسته ، و در زیر ما کشیده زمین ، بزرگ
وسعت جنگل ها ، غم انگیز در زیر آفتاب ، آلیاژها مانند یک دریا ، با glints
از رودخانه های پیچ در پیچ ، لکه های خاکستری
روستاها ، و اینجا و آنجا یک پاکسازی ، مانند جزائر نور در میان تاریکی
امواج درخت مستمر - نوت.
دل تنگی brooding وضع بیش از این چشم انداز وسیع و یکنواخت نور بر روی آن سقوط کرد
اگر به پرتگاه است.
زمین بلعیدم آفتاب ، تنها دور ، در امتداد ساحل اقیانوس خالی ،
صاف و صیقلی در کدورت غش ، به نظر می رسید افزایش یابد تا به آسمان در یک دیوار
فولاد است.
و من با او وجود دارد ، بالا در آفتاب در بالای آن تپه تاریخی
او. او بر جنگل ها ، دل تنگی سکولار ،
بشر.
او مانند یک شکل در روی پایه قرار دادن بود ، به جوانان مداوم خود را نشان می
قدرت ، و شاید فضیلت ، از نژادها که هرگز رشد قدمت ، که از ظهور
دل تنگی.
من نمی دانم چرا او همیشه باید به نظر من نمادین است.
شاید این علت واقعی علاقه من در سرنوشت خود است.
من نمی دانم که آیا آن را دقیقا عادلانه به او بود را به یاد داشته باشید این حادثه که تا به حال
با توجه به مسیر جدید به زندگی او ، اما در آن لحظه من به یاد بسیار
و مجزا.
مانند سایه در نور بود.
>