Tip:
Highlight text to annotate it
X
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 17.
«این بچه است!"
بعد از ظهر بعد سه نفر از اعضای خانواده بزرگ نشسته در نجیب زاده هندی
کتابخانه، از تلاش خود را به او اخمهات را باز کن.
آنها اجازه داده شده بود تا در این دفتر به انجام زیرا او تا به حال به خصوص
آنها را دعوت.
او برای مدتی در یک حالت تعلیق، و امروز او در انتظار
یک واقعه خاص بسیار علاقمند و نگران است. این رویداد از بازگشت آقای کارمایکل بود
از مسکو است.
اقامت او وجود دارد از هفته به هفته طولانی شده بود.
ورود 1 او وجود دارد، او نمی تواند رضایت بخش را برای ردیابی خانواده او
در جستجوی رفته است.
هنگامی که او در آخرین احساس حاصل کنید که او آنها را پیدا کرده بود و به خانه شان رفته بود، او
گفته شده که آنها در سفر غایب بود.
تلاش های او به آنها برسد unavailing به طور سنتی بار شده بود، بنابراین تصمیم گرفته بود او را به ماندن در
مسکو تا از بازگشت آنها. آقای Carrisford نشسته در صندلی خمیده اش،
و جانت را بر روی زمین در کنار او نشسته است.
او از جانت بسیار علاقه مند بود. نورا عسلی پیدا کرده بود، و دونالد بود
با پاهای گشاد از هم سر ببر که تزئین فرش ساخته شده از پوست حیوان است.
باید آن را متعلق بود که او را سوار نه با خشونت.
جیک جیک کردن تا با صدای بلند، دونالد، "ژانت گفت.
"هنگامی که شما به تشویق یک فرد بیمار تا شما او را تشویق نمی کند تا در بالای خود را
صدا.
شاید تشویق بیش از حد بلند است، آقای Carrisford؟ "عطف به هند
آقا. اما او فقط بصورت تماسهای مکرر شانه او.
او پاسخ داد: "نه، نمی باشد."
دونالد فریاد زد: "و آن را به من نگه می دارد از فکر کردن بیش از حد است." "من قصد دارم تا ساکت باشد، است.
"همه ما خواهید بود به عنوان آرام به عنوان موش است." "موش سر و صدا مانند آن را ندارد، گفت:
جانت.
دونالد ساخته شده رام کردن از دستمال گردن خود را بالا و پایین را ببر منعکس
سر. "بسیاری از موش ممکن است،" او گفت:
خوش.
هزار موش ممکن است. "" من پنجاه هزار موش باور نمی
خواهد گفت: "جانت، به شدت" و ما باید به عنوان آرام به عنوان یکی موش ".
آقای Carrisford خندید و تماسهای مکرر شانه او را دوباره.
او گفت: "پاپا بسیار طولانی خواهد بود در حال حاضر،". "ممکن است ما در مورد دختر از دست رفته کمی صحبت کنید؟"
"من فکر نمی کنم، من خیلی می تواند صحبت کردن در مورد هر چیز دیگری فقط در حال حاضر، هند
آقا جواب داد، بافندگی پیشانی خود را با نگاه خسته.
نورا گفت: "ما او را بسیار دوست دارم".
"ما او را شاهزاده خانم کوچک سازمان ملل متحد پری." "چرا؟" نجیب زاده هندی پرسید،
به دلیل توهمات خانواده بزرگ همیشه او را فراموش کرده ام کمی.
ژانت که پاسخ داده شده بود.
"است، زیرا هر چند او دقیقا نمی پری، او خواهد بود آنقدر غنی است که او
متوجه شد که او را مانند یک شاهزاده خانم در یک افسانه باشد.
ما به نام او شاهزاده خانم پری در ابتدا، اما آن را کاملا مناسب نیست. "
"آیا این درست است، گفت:" نورا، که آقاجان او تمام پول خود را به یکی از دوستان برای قرار دادن در داد
معدن الماس در آن، و پس از آن دوست فکر او آن را از دست داده بود و فرار
غیبت به دلیل او احساس کردند اگر او به عنوان دزد بود؟ "
"اما او واقعا نمی بود، می دانید،" را در جانت، عجله.
نجیب زاده هندی انجام گرفت، دست خود را به سرعت نگه دارید.
او گفت: "نه، او واقعا". "من متاسفم برای دوست،" ژانت گفت: "من
می توانید آن را کمک نمی کند.
او معنی نیست که آن را انجام دهد، و آن قلب خود را بشکند.
من مطمئن هستم که آن را قلب خود را بشکند. "
"شما یک زن درک کمی، جنت،" نجیب زاده هندی است، و او
برگزار شد نزدیک دست او است.
آیا آقای Carrisford به شما بگویم، "دونالد و دوباره فریاد زد:" در مورد کمی دختر که
نبود، گدا؟ او را به شما بگویم که او لباسهای جدید خوب؟
P'r'aps او شده توسط کسی که او از دست داده بود. "
"تاکسی There'sa! بانگ زد:" جانت. "این توقف قبل از درب.
این، چکید است! "
همه آنها به پنجره زد و به نگاه کردن. دونالد اعلام کرد: "بله، این پاپا".
اما هیچ دختر بچه ای وجود دارد. "هر سه از آنها incontinently از فرار
اتاق و سقوط به داخل سالن است.
در این راه آنها همیشه به استقبال پدر خود بود.
آنها شنیده می شود بالا و پایین پریدن، کف زدن دست خود را، و گرفتار
و بوسید.
آقای Carrisford ساخته شده است تلاش برای افزایش یابد و غرق دوباره.
"این است که بدون استفاده است،" او گفت. "چه سربه سر من!"
صدای آقای کارمایکل با نزدیک شدن به درب.
"نه، کودکان،" او گفت، "شما ممکن است بعد از من به آقای صحبت
Carrisford. برو و بازی با DASS رام است. "
سپس در باز شد و او آمد شوید.
سرش را rosier تر از همیشه، آورده و فضای طراوت و سلامت
او، اما چشمان او ناامید و مضطرب بودند به عنوان آنها ملاقات نگاه نامعتبر
سوال مشتاق حتی در حالی که دست یکدیگر را درک.
"چه خبر؟" آقای Carrisford پرسید.
"فرزند مردم روسیه به تصویب رسید؟
"او کودک ما به دنبال" پاسخ آقای کارمایکل بود.
"او بسیار جوانتر از دختر بچه کاپیتان Crewe است.
نام او امیلی Carew است.
من را دیده اند و با او صحبت کرد. روس ها قادر بودند به من هر را
جزئیات "چگونه خسته و پر از بدبختی هند
آقا نگاه کرد!
دست خود را از آقای عزیز کارمایکل کاهش یافته است. "سپس جستجو به بیش از شروع شده
دوباره، "او گفت. "که همه این است.
لطفا بنشینید. "
آقای کارمایکل یک صندلی است. به هر طریقی، او به تدریج رشد کرده بود و علاقه
این مرد ناراضی.
او خود را به خوبی و شاد، و شادی و عشق در محاصره، که بود
ویرانی و سلامت شکسته pitifully غیر قابل تحمل چیزهایی به نظر می رسید.
اگر صدا فقط یک همجنسگرا کمی سخت تن به تن صدای بالا در خانه وجود داشته است،
می شده اند، بسیار کمتر درمانده است.
و این مرد در مورد حمل در پستان خود را به این فکر که او را باید مجبور
به نظر می رسید به یک کودک نادرست و بیابان بود، چیزی که یک نفر می تواند روبرو نیست.
"بیا، بیا،" او در صدای شاد او گفت: "ما او را هنوز پیدا است."
"ما باید در یک بار آغاز خواهد شد. هیچ هم باید از دست داده، "آقای Carrisford
مضطرب.
"شما هر پیشنهاد جدید را - هر آنچه است؟"
آقای کارمایکل احساس و نه بی قرار، و او بلند شد و شروع به قدم آهسته اتاق با
متفکر، هر چند نامشخص است صورت می شود.
"خب، شاید،" او گفت. "من نمی دانم آنچه در آن ممکن است ارزش.
واقعیت این است که، ایده رخ داده به من که من فکر میکردم که چیزی را در قطار در
سفر از دوور. "
"آن چه بود؟ اگر او زنده است، او در جایی است. "
"بله، او در جایی است. ما مدارس را در پاریس جستجو می شود.
اجازه دهید ما را تا پاریس و در لندن آغاز خواهد شد.
این نظر من بود - را برای جستجو لندن "" مدارس به اندازه کافی در لندن وجود دارد، گفت: "
آقای Carrisford. بعد از آن او کمی آغاز شده توسط، roused
خاطره.
"به هر حال، یک درب بعدی وجود دارد." "سپس ما آغاز خواهد شد.
می توانید شروع به نزدیک تر همسایه است. "" نه، گفت: "Carrisford.
"یک کودک وجود دارد که به من علاقه وجود دارد، اما او دانش آموز است.
و او یک موجود کوچک تاریک شد، درمانده است، به عنوان بر خلاف Crewe فقیر به عنوان یک کودک می تواند باشد. "
شاید سحر و جادو در کار بود در آن لحظه بسیار - زیبا سحر و جادو.
واقعا به نظر می رسید که اگر آن را ممکن است.
چه از آن بود که حافظه، DASS را به اتاق آورده - حتی به عنوان استاد خود صحبت کرد - salaaming
با احترام، اما با لمس هیجان به ندرت پنهان در تیره خود را، فلش
چشم؟
"صاحب" او گفت، "کودک خودش آمده است - فرزند صاحب احساس ترحم.
او به ارمغان می آورد میمون بود که دوباره دور زیر یک سقف به اتاق زیر شیروانی خود اجرا شود.
از من خواسته که او باقی می ماند.
این فکر من این بود که آن را به صاحب لطفا برای دیدن و صحبت با او. "
"او چه کسی است؟" پرسید: آقای کارمایکل. "خدا می داند،" آقای Carrrisford پاسخ داد.
"او فرزند من صحبت کرد.
خرحمالی کمی در مدرسه است. "او دست تکان داد دست خود را به حافظه RAM DASS و
خطاب به او. "بله، من باید می خواهم برای او.
برو و آن را به او شوید. "
سپس او را به آقای کارمایکل تبدیل شده است. او توضیح داد: "در حالی که شما دور شده است".
"من ناامید شده اند. روز بود تاریک و طولانی است.
رام DASS به من گفت از بدبختی این کودک، و ما با هم اختراع یک طرح عاشقانه
کمک به او.
گمان می کنم آن چیزی که کودکانه بود، اما آن را به من چیزی برای برنامه ریزی و فکر می کنم
از.
بدون کمک نرم و چالاک، پا شرقی مانند رام DASS، با این حال، می تواند
اند انجام شده است. "سپس سارا را به اتاق آمد.
او میمون در آغوش او به اجرا درآمد، و او آشکارا به بخش قصد ندارد از او،
اگر از آن می تواند کمک کرده است.
بود، چسبیده به وی و قروچه، و هیجان جالب برای پیدا کردن
خودش را در اتاق نجیب زاده هندی خیط و پیت به گونه سارا آورده بود.
"میمون شما فرار،" او، در صدای زیبا او را گفت.
"او به پنجره اطاق زیر شیروانی من آمد شب گذشته، و من او را گرفت چون خیلی سرد بود.
من می خواهم که او را اگر تا به حال اینقدر دیر نشده است.
من می دانستم که شما بیمار است و ممکن است مختل شود. "
چشم توخالی نجیب زاده هندی است او را با علاقه کنجکاو ساکن شد.
که بسیار اندیشمندانه از شما بود، "او گفت. سارا نگاه به سمت رام DASS، که ایستاده بود نزدیک
درب.
"باید او را به نظامی وملوان هند شرقی" او خواسته است.
"چگونه می دانید او نظامی وملوان هند شرقی است؟" گفت: نجیب زاده هندی، خندان کمی.
"آه، من می دانم Lascars،" سارا گفت، توزیع بیش از میمون بی میل است.
"من در هند متولد شد."
نجیب زاده هندی نشسته راست تا به طور ناگهانی، و با چنین تغییر
بیان، که او را برای یک لحظه کاملا مبهوت شده بود.
"شما در هند متولد شد،" او بانگ زد: «شما؟
بیا اینجا. "برگزار شد و او دست خود را خارج.
سارا به او رفت و دست او را در او گذاشته، او به نظر می رسید به آن را.
او هنوز ایستاده بود و چشم های سبز خاکستری او ملاقات wonderingly خود را.
چیزی به نظر می رسید به موضوع را با او.
"شما همسایه زندگی می کنند؟" او خواستار است. "بله، من در حوزه خانم Minchin را زندگی می کنند."
"اما شما یکی از دانش آموزان خود را نه؟" یک لبخند عجیب و غریب کمی hovered را سارا
دهان.
او لحظه ای تردید. "من فکر نمی کنم من می دانم که دقیقا همان چیزی است که من،
او پاسخ داد. "چرا که نه؟"
"در ابتدا من یک دانش آموز، و مرز سالن بود، اما در حال حاضر -
"شما یک دانش آموز! شما در حال حاضر؟ "
لبخند غمگین کمی عجیب و غریب بر لب سارا.
"من در اتاق زیر شیروانی بخوابد، به خدمتکار اطاق کوچک نزدیک اشپزخانه برای نگاهداشتن ظروف و کارد و چنگال،" او گفت.
"من اجرا errands برای آشپز - انجام هر کاری او به من می گوید و من به آنهایی که کمی آموزش می دهند
درس های خود را. "
"از او سوال، کارمایکل، آقای Carrisford گفت، غرق شدن به عنوان اگر او از دست داده بود
قدرت او. "او سوال نمی توانم."
بزرگ، پدر مهربان خانواده بزرگ می دانست که چگونه به سوال دختر کوچک.
سارا متوجه چه مقدار عمل او بود که او را به او خوب او صحبت کرد.
تشویق صدا.
"چه چیزی می توانم شما را در ابتدا به معنای"، "فرزند من" او پرسید.
"وقتی که من برای اولین بار توسط پاپا من گرفته شده است." "کجاست پاپا خود را؟"
"او درگذشت، گفت: سارا، بسیار بی سر و صدا.
او تمام پول خود را از دست داده بود و هیچ سمت چپ برای من وجود دارد.
هیچ کس به مراقبت از من و یا به پرداخت خانم Minchin وجود دارد. "
"کارمایکل" نجیب زاده هندی گریه کردن با صدای بلند.
"کارمایکل" "ما باید او را بترساند،" آقای کارمایکل
صدای کم و در سریع است، به او گفت: کنار.
و او افزود: با صدای بلند به سارا، "پس شما را به اتاق زیر شیروانی فرستاده شد، ساخته شده و به
خرحمالی کردن کمی. که در مورد آن، چنین نشد؟ "
هیچ کس به مراقبت از من وجود دارد، گفت: "سارا.
»بود پول وجود ندارد. من به هیچ کس تعلق دارند؟" چگونه پدر خود را از دست دادن پول خود را "
نجیب زاده هندی را شکست در نفس نفس زنان.
"او از دست دادن خودش،" سارا جواب داد: تعجب هنوز هم بیشتر از هر لحظه.
"او تا به حال یکی از دوستان او بسیار علاقه مند بود - او از او بسیار علاقه مند بود.
دوست خود را که در زمان پول خود بود.
او اعتماد دوست خود را بیش از حد است. "نفس نجیب زاده هندی آمدند
به سرعت. دوست ممکن است به منظور انجام این کار موفق
آسیب برساند، "او گفت.
ممکن است از طریق یک اشتباه رخ داده است. "سارا نمی دانستند که چگونه بی امان آرام خود را
صدای جوان صدا او به عنوان جواب داد.
اگر او تا به حال شناخته شده است، او قطعا سعی کرده اند آن را برای هند نرم
به خاطر آقا. "درد و رنج به همان اندازه برای من بد بود
آقاجان، "او گفت.
"این به او را کشتند." "نام پدر شما چه بود؟" هند
نجیب زاده گفت:. به من بگو. "
"نام او رالف Crewe بود،" سارا جواب داد: احساس مبهوت.
"Crewe کاپیتان. او در هند درگذشت. "
چهره نحیف قرارداد، و رام DASS خاست و به طرف خود است.
"کارمایکل، نامعتبر gasped،" کودک - کودک!
برای یک لحظه سارا فکر می کرد که قرار بود به مرگ است.
رام DASS ریخت قطره از بطری، برگزار شد و آنها را به لب هایش را.
سارا ایستاده بود نزدیک، لرزش کوچک.
او در راه سر در گم به آقای کارمایکل نگاه کرد.
"فرزند من" او شک و تردید عمل. آقای "او دوست پدر شما بود،"
کارمایکل او پاسخ داد.
"آیا می شود وحشت زده است. ما شده اند به دنبال شما برای دو نفر
سال است. "سارا قرار دادن دست خود را تا پیشانی خود را، و
دهان خود لرزید.
او سخن گفت که اگر او در خواب بود. "و من در خانم Minchin همه چیز بود
در حالی که، "او 1/2 زمزمه. "فقط در طرف دیگر دیوار."