Tip:
Highlight text to annotate it
X
قسمت 6 : در فصل *** تراژدی مانور خانه
در نیمه شب تمام شد ، و ما را در حضور چهار اجساد نشسته است.
ما آنها را با چنین ژنده پوش تحت پوشش ما می تواند ، و به دور آغاز شده ، چفت و بست درب
پشت سر ما.
خانه خود را باید قبر این افراد ، برای آنها می تواند دفن مسیحی را ندارند ،
و یا به زمین وقف بستری است.
آنها به عنوان سگ ، جانوران وحشی ، lepers ، و بدون روح است که امید خود را از ابدی ارزش
زندگی آن را به دور پرتاب با دخالت در هر گونه با این سرزنش و smitten
رانده شدگان.
ما تا به حال چهار مرحله نقل مکان کرد وقتی که من یک صدا را از صدای پای بر شن گرفتار است.
قلب من پرواز را به حلق من. ما باید که از آن خانه دیده می شود.
من در لباس بلند و گشاد پادشاه plucked و ما به عقب کشید و سرپناه پشت به گوشه ای از زمان
داخل کابین. من گفتم : "در حال حاضر ما امن هستند ،" ، "اما آن شد
تماس نزدیک -- پس به صحبت می کنند.
اگر شب سبکتر او ممکن است ما دیده شده بود ، بدون شک ، او به نظر می رسید به این کار
نزدیک است. "" شاید آن است ، اما یک جانور و در انسان
همگان است ".
"درست است. اما انسان یا جانور ، از آن خواهد شد عاقل به ماندن بگیرید
اینجا یک دقیقه و آن و از راه دریافت کنیم. "
"گوش دادن!
اینطرفی آید. "واقعی دوباره.
گام های آینده به سمت ما بود -- مستقیما به سمت کلبه.
باید یک جانور ، پس از آن ، و ما به عنوان ممکن است به خوبی بیم و هراس ما را نجات داد.
من که قرار بود به مرحله است ، اما پادشاه دست خود را بر بازوی من گذاشته است.
یک لحظه سکوت وجود دارد ، پس ما بد گویی کردن از نرم بر روی درب کابین را شنیده است.
من از سرما لرزیدن. در حال حاضر از بد گویی کردن از ، تکرار شد و پس از آن
ما این کلمات را در صدای محافظت می شنید :
"مادر! پدر!
-- ما رو آزاد ، و ما به ارمغان بیاورد اخبار به قلب رنگ پریده گونه خود را ، اما خوشحالم شما ؛
و ما ممکن است قیری ، اما باید پرواز!
و -- اما پاسخ آنها. مادر! پدر -- "
من شاه را به سمت انتهای دیگر کلبه کشید و زمزمه :
«می آیند -- در حال حاضر ما می توانیم به جاده دریافت کنید."
تردید شاه ، قرار بود به تقاضای درنگ یا مکی کردن ، اما فقط پس از آن شنیدیم درب راه بدهند ، و
می دانستند که آن مرد متروک در حضور مردگان خود بودند.
"بیا ، لی یژ من! در یک لحظه نور ، اعتصاب و پس از آن خواهد شد که دنبال
که آن را از قلب خود را به شنیدن شکستن. "او این هم تردیدی نیست.
لحظه ای که ما در جاده بودند به من زد و بعد از لحظه ای به او انداخت کرامت را کنار گذاشته و
دنبال داشته باشد.
من نمی خواهم به آنچه اتفاق می افتد در کلبه شد فکر می کنم -- من می توانم آن را تحمل نمی کند ، من
می خواستم به راندن آن از ذهن من ، پس من به اولین موضوع که وضع را لرزاند
زیر که در ذهن من :
"من این بیماری را داشتند این افراد درگذشت ، و به همین ترتیب چیزی به ترس ، اما اگر شما
آن را به حال نیز -- "
او در بر من شکست می گویند او دچار مشکل بود ، و آن وجدان او که بود بود
مشکل او : "این مردان جوان کردم آزاد ، آنها می گویند --
اما چگونه؟
این احتمال وجود دارد که پروردگار خود خداوند آنها را آزاد می شود. "
"اوه ، نه ، من بدون شک آنها فرار."
که مشکل من است ، من این که از ترس است تا ، و سوء ظن خود را doth تایید
آن ، شما با داشتن همان ترس است. "" من باید آن را که نام تماس بگیرید هر چند.
من گمان می برند که آنها موفق به فرار شدند ، اما اگر آنها انجام داد ، من با عرض پوزش نیست ، قطعا. "
"من متاسفم ، من فکر می کنم -- اما --" آنچه در آن است؟
آنچه وجود دارد برای یک تا در مورد مشکل؟ "
"اگر آنها بود فرار ، سپس ما در وظیفه ملزم به وضع دست بر آنها و ارائه
آنها را دوباره به پروردگار خود ، برای آن است که زیبنده نیست که یکی از با کیفیت خود را باید
خشم آنقدر گستاخ و بالا دست از افراد از درجه پایه خود رنج می برند. "
در آنجا بود دوباره. او می توانست فقط یک طرف آن را ببینید.
او به دنیا آمد ، تحصیل بنابراین ، رگهای او پر از خون اجدادی که بود فاسد شده بودند
با این نوع خشونت و بی رحمی ناخودآگاه ، توسط وراثت از طولانی به ارمغان آورد
در صفوف منظم قلب است که تا به حال هر سهم خود را نسبت به مسمومیت جریان انجام می شود.
برای زندانی این افراد بدون اثبات ، و از گرسنگی مردن خویش و قوم خود را ، بدون آسیب بود ، برای آنها
صرفا دهقانان و موضوع را به اراده و لذت بردن از پروردگار خود ، بدون توجه به
چه به صورت ترس آن را ممکن است ، اما برای
این مردان برای شکستن از ناعادلانه اسارت توهین و خشم بود ، و چیزی نیست که
تواند توسط هر شخص با وجدان که می دانستم وظیفه خود به کاست مقدس او countenanced.
من کار می کرد بیش از نیم ساعت قبل از من او را به تغییر موضوع -- و حتی
پس از آن ماده خارج از آن را برای من انجام داد.
این چیزی است که گرفتار چشمان ما را به عنوان قله یک تپه کوچک ما را لرزاند --
درخشش قرمز ، راه خوبی است. گفت : "That'sa آتش" ، I.
آتش به من علاقه مند ، بطور قابل توجهی ، چرا که من در گرفتن یک معامله خوبی از بیمه
کسب و کار آغاز شده ، و همچنین آموزش برخی از اسب و ساختن برخی از بخار آتش
موتورهای با یک چشم و به آتش نشانی پرداخت و.
کشیش مخالف هر دو آتش سوزی و بیمه عمر ، بر روی زمین که آن شد
تلاش خیره به مانع حکم خدا ، و اگر شما با اشاره به اینکه آنها نتوانستند
مانع نیست حکم در حداقل است ، اما
تنها بار عواقب سخت از آنها اگر شما در زمان سیاست ها و به حال شانس ، آنها
retorted که قمار در برابر فرمان خدا بود ، و به همان اندازه بد است.
از همین رو آنها موفق به وارد کردن خسارت به آن دسته از صنایع بیشتر یا کمتر است ، اما من حتی در حوادث من
کسب و کار.
به عنوان یک قاعده ، شوالیه ادم ناشی و خام دست است ، و بعضی اوقات حتی labrick ، و از این رو باز به
خیلی ضعیف استدلال زمانی که آنها می آیند glibly از خرافات ، دلال ، اما او هم
می تواند سمت عملی چیزی را ببینید
یک بار در در حالی که ، و به همین ترتیب از اواخر شما نمی تواند پاک کردن مسابقات و شمع
نتیجه شده بدون پیدا کردن یکی از حادثه ، بلیط ام در هر کلاه.
ما ایستاده بود در آنجا مدتی در تاریکی ضخیم و سکون ، به دنبال به سمت
تاری قرمز در فاصله ، و تلاش را به معنای یک سوفل دور
برخاستند و fitfully در شب سقوط کرد.
گاهی اوقات آن را دارای عقاید و برای یک لحظه به نظر می رسید کمتر از راه دور ؛ اما زمانی که ما بودند
امیدوارم انتظار آن را به خیانت علت و ماهیت آن ، آن را dulled و غرق شد دوباره ،
حمل رمز و راز خود را با آن است.
ما پایین تپه در جهت خود را ، و جاده پیچ در پیچ ما را در یک بار سقوط
به تاریکی تقریبا جامد -- تاریکی که در بین دو بلند بسته بندی شده و کهنه بود
دیواره های جنگل.
ما همراه پایین برای نیم مایل groped ، شاید ، که سوفل رو به رشد بیشتر و بیشتر
متمایز در همه زمان ها.
طوفان آینده تهدید بیشتر و بیشتر ، در حال حاضر و پس از آن کمی لرز باد ،
نشان می دهد ضعف از رعد و برق ، و grumblings کسل کننده از تندر دور.
من در سرب بود.
من در برابر چیزی زد -- چیزی نرم و سنگین که به داد ، کمی ، به
ضربه وزن من در همان لحظه رعد و برق glared ، و در درون پا
صورت من صورت نوشتن از مردی که حلق آویز از اندام یک درخت بود!
به این معنا که به نظر می رسید آن را به نوشتن ، اما نبود.
این یک دید grewsome بود.
سر راست بود انفجار تکه رعد ، گوش و پایین وجود دارد
آسمان سقوط کرد و باران را در سیل ریخت.
مهم نیست که ما باید سعی کنید این مرد به کاهش ، در فرصتی که ممکن است وجود دارد
زندگی در او نشده است ، باید ما نمی؟
رعد و برق آمد سریع و تیز در حال حاضر ، و جایگاه متناوب وسط روز بود و
نیمه شب است.
یک لحظه مرد حلق آویز قبل از من در نور شدید ، و بعد از او
خشک از دوباره در تاریکی است. من به پادشاه گفت : ما باید او را پایین بیاورید.
پادشاه در یک بار اعتراض شده است.
"اگر او خود را به دار آویخته شد ، او مایل بود به او از دست دادن اموال به پروردگار خود ، پس به او اجازه
باشد. اگر دیگران او را به دار آویخته شده ، احتمالا آنها تا به حال
راست -- اجازه بدهید او را آویزان ".
"اما --" اما من هیچ buts ، اما حتی او را ترک او به عنوان
است. و در عین حال یکی دیگر از دلایل است.
هنگامی که رعد و برق دوباره آید -- وجود دارد ، نگاه خارج از کشور ".
دو نفر دیگر حلق آویز ، ظرف پنجاه متری از ما!
"این است که برای انجام courtesies بی فایده نزد قوم مرده آب و هوای دیدار با.
آنها گذشته شما سپاسگزار است. می آیند -- بی ثمر آن را به درنگ در اینجا ".
دلیل در آنچه او گفت : وجود دارد ، بنابراین ما در نقل مکان کرد.
طی مایل آینده ما شش حلق آویز اشکال جار زدن از شمارش
رعد و برق ، و در مجموع آن را گشت وحشتناک بود.
این سوفل سوفل دیگر بود ، آن را سر و صدا بود ، یک غرش صدای مردان است.
مرد آمد به پرواز در حال حاضر ، dimly از طریق تاریکی ، و مردان دیگر او را تعقیب.
آنها ناپدید شد.
در حال حاضر مورد دیگری از نوع رخ داده است ، و پس از آن دیگر و دیگر.
سپس یک چرخش ناگهانی از جاده ها ما را در چشم آن آتش به ارمغان آورد -- آن بزرگ بود
مانور ، خانه ، و کم و یا هیچ چیزی از آن باقی مانده بود -- و در همه جا مرد بودند پرواز و
مرد دیگر خشمگین پس از آنها را در پیگیری.
من پادشاه هشدار داد که این یک مکان امن برای غریبه نیست.
ما بهتر است به دور از نور کنید ، تا مسائل باید بهبود بخشد.
ما پا به عقب کمی ، و در لبه چوب را مخفی می کردند.
از این پنهان کردن محل دیدیم هر دو مردان و زنان شکار توسط اوباش.
کار بشدت نگران کننده تا نزدیک سپیده دم رفت.
سپس ، آتش در حال انجام و طوفان به سر برد ، صدای و رد پای پرواز
در حال حاضر متوقف شده است ، و تاریکی و سکون حاکم بود دوباره.
ما جرأت ، هول هولکی و با احتیاط دور ، و اگر چه ما فرسوده شدند و
خواب آلودگی ، ما تا زمانی که ما این محل قرار داده بود و برخی از مایل پشت سر ما نگه داشته است.
سپس ما مهمان نوازی در کلبه مشعل زغال چوب پرسیده می شود ، و به دست آورده بود که به
یک زن بود و در حدود است ، اما مرد هنوز خواب را در یک نی لرزش به پایین ، در
طبقه رس.
زن مضطرب به نظر می رسید تا زمانی که من توضیح داد که ما مسافران بودند و راه ما از دست داده بود
و سرگردان در جنگل ، تمام شب.
او پرحرف شد ، پس از آن ، و پرسید : اگر ما تا به حال وحشتناک اتفاقات در شنیده
خانه ارباب یا صاحب تیول Abblasoure. بله ، ما از آنها شنیده بود ، اما آنچه که ما
می خواست در حال حاضر استراحت و خواب بود.
پادشاه شکست در : "ما خانه را به فروش برساند و خودتان را
دور ، برای ما خطر ناک شرکت ، که در اواخر از افرادی است که از درگذشت می آیند
خال خال مرگ. "
خوب از او ، اما غیر ضروری بود. یکی از شایع ترین دکوراسیون.
ملت به صورت کلوچه آهن بود. من زود متوجه شده بود که زن و او را
شوهر هر دو تا تزئین شده است.
او باعث شد که ما به طور کامل استقبال و تا به حال هیچ ترس و سادگی او فوق العاده بود
تحت تاثیر قرار گرفته توسط طرح پادشاه ، برای ، البته ، آن را یک معامله خوب از یک واقعه بود
در زندگی خود به اجرا در سراسر شخص
فروتن ظاهر شاه بود که آماده خرید خانه یک مرد برای به خاطر شب
محل سکونت.
او احترام زیادی برای ما ، و او امکانات لاغر او را تیره و تار
سپنج به تمام تلاش ما را راحت.
ما تا کنون به بعد از ظهر خواب ، و سپس بلند شده را رعیت گرسنه به اندازه کافی
کرایه کاملا خوشایند به شاه ، به ویژه آنگونه که در مقدار اندک بود.
و همچنین در تنوع آن صرفا از پیاز ، نمک ، و نان سیاه و سفید ملی شامل
از اسب خوراک ساخته شده است. زن به ما در مورد امر به خبرنگاران گفت :
شب قبل از.
در ده یا یازده در شب ، هنگامی که همه در بستر بود ، پشت سر هم مانور خانه را به
شعله های آتش.
سمت کشور برای نجات swarmed ، و خانواده را نجات داد ، با یک استثنا ،
استاد. او ظاهر نمی شود.
همه بر سر این از دست دادن کوره در رفته بود ، و دو yeomen شجاع جان خود را در قربانی
غارت خانه سوزش به دنبال آن شخصیت ارزشمند است.
آنچه از او باقی مانده بود -- -- اما پس از مدتی او پیدا شد که جسد او بود.
شقایق در فاصله سه صد متری بود ، محدود کننده است ، gagged ، چاقو در اماکن ده.
چه کسی انجام داده بود؟
سوء ظن بر یک خانواده فروتن در محله ای که به تازگی درمان شده بود سقوط کرد
با ا ین صداهای عجیب و غریب توسط بارون ؛ و از این مردم سوء ظن به راحتی
تمدید خود را به بستگان خود و familiars.
سوء ظن به اندازه کافی بود. retainers در کسوت من خداوند اعلام جنگ صلیبی از طریق مسنجر
در مقابل این مردم ، و بی درنگ توسط جامعه به طور کلی ملحق شدند.
شوهر این زن فعال با اراذل و اوباش شده بود و بازگشته بود خانه تا
نزدیک به سپیده دم. او در حال حاضر رفته بود برای پیدا کردن آنچه که
در نتیجه به طور کلی به حال بوده است.
در حالی که ما هنوز هم صحبت می کردند ، او را از تلاش خود آمد.
گزارش خود شورش به اندازه کافی بود.
هجده نفر به دار آویخته و یا butchered ، و دو yeomen و سیزده زندانیان از دست رفته در
آتش است. و چگونه بسیاری از زندانیان وجود دارد
در مجموع در vaults؟ "
"سیزده" و "سپس هر یک از آنها را از دست داده بود؟"
"بله ، همه."
او می افزاید : "اما مردم وارد در زمان صرفه جویی در خانواده ، چگونه است که آنها آن را می تواند نجات هیچ یک از
زندانیان مرد نگاه متعجب و متحیر شده ، و گفت :
"آیا vaults یکی از باز کردن در چنین زمان؟
ازدواج می کنند ، بعضی ها که فرار کرده اند. "" سپس شما معنی که هیچ کس باز
آن آنها است؟ "
"هیچ رفت و در نزدیکی آنها ، یا به قفل و یا باز کردن قفل.
به همین دلیل است که پیچ و مهره ها سریع بودند standeth و برای چه آن را تنها مایحتاج به
ایجاد یک ساعت مچی ، به طوری که اگر هر کدام شکست اوراق قرضه او ممکن است فرار می کنند ، اما انجام شود.
هیچ گرفته شد. "
"Natheless ، سه بود فرار ، گفت :" شاه "و آنچه به خوبی انجام خواهد داد تا آن را منتشر
و عدالت بر مسیر خود را برای این murthered بارون و خانه را از کار اخراج کرد. "
من فقط انتظار او خواهد آمد با آن بود.
برای یک لحظه مرد و همسرش نشان داد علاقه مند مشتاق در این خبر و
بی صبری به بیرون بروید و گسترش آن ؛ و سپس چیزی ناگهانی به دیگری خود را خیانت در
چهره آنها ، و آنها شروع به سوال بپرسید.
من در پاسخ به سوالات خودم ، و محدود به تماشای اثر تولید شده است.
من به زودی راضی شد که دانش که این سه زندانی بودند به نحوی
تغییر جو ؛ که اشتیاق ادامه داد میزبان ما و گسترش
خبری بود در حال حاضر تنها وانمود و واقعی نیست.
پادشاه این تغییر را متوجه نیست ، و من خوشحالم که.
گفتگو در اطراف من مشغول به کار نسبت به جزئیات دیگر از دادرسی شب ،
و اشاره کرد که این افراد به این جهت آن را رها شدند.
چیزی دردناک قابل مشاهده در مورد همه این کسب و کار نشاط بود که این
جامعه تحت ستم دست ظالمانه خود را در برابر کلاس خود را در تبدیل شده بود.
منافع ظالم مشترک.
این مرد و زن احساس می کنند که در یک نزاع بین یک فرد از طبقه خود را به نظر می رسید
و پروردگار خود ، آن چیزی که طبیعی و مناسب و به حق که فقیر شیطان بود
کاست کل را به سمت با استاد و
مبارزه با مبارزه خود را برای او ، بدون توقف برای پرس و جو را به حقوق و یا
اشتباهات از این موضوع.
این مرد از خارج کمک به همسایه هایش آویزان شده بود و کار خود را با شوق انجام داده بود ،
و در عین حال آگاه بود که هیچ چیز در برابر آنها ، اما سوء ظن صرف وجود دارد ، با
چیزی که پشت آن قابل توصیف به عنوان یکی از مدارک ،
هنوز نه او و نه همسرش برای دیدن هر چیزی وحشتناکی در مورد آن به نظر می رسید.
این افسرده بود -- به یک مرد با رویای جمهوری در سر او.
این برای من هم یادآور قرن سیزده دور ، زمانی که "فقیر سفید پوست جنوبی ما
که همیشه منفور شد و توهین توسط اربابان برده دار در اطراف آنها ،
و چه کسی بدهکار وضعیت پایه خود را به سادگی به
وجود برده داری در میان آنها بودند ، در عین حال به سمت pusillanimously آماده با
اربابان برده دار در تمام حرکت های سیاسی برای حفظ و تداوم برده داری ،
و در نهایت muskets خود را شانه
و پور جان خود را در تلاش برای جلوگیری از تخریب که بسیار
نهاد که تخریب آنها.
بود و تنها یکی از ویژگی های بازخرید متصل با آن قطعه رقت انگیز وجود دارد
تاریخ و بود ، که مخفیانه "فقرای سفید" تنفر داشتن از بنده پروردگار ، و
آیا احساس شرم خود را.
این احساس به سطح آورده شده است ، اما این واقعیت شد که در آن وجود دارد و
می توانست بیرون آورده شده است ، تحت شرایط ها ، و این چیزی بود -- در واقع ، آن را
کافی بود ، برای آن را نشان داد که یک مرد در
پایین مرد ، بعد از همه ، حتی اگر آن را در خارج نشان نمی دهد.
خوب ، همانطور که معلوم شد ، این مشعل زغال چوب بود دوقلو از جنوب
"فقرای سفید" از آینده دور.
پادشاه در حال حاضر بی صبری نشان داد ، و گفت :
"آنچه در اینجا تمام روز حرف مفت زدن ، عدالت خیط و پیت شدن.
فکر می کنم آنچه مجرمان در خانه پدر خود را رعایت؟
آنها فرار ، آنها در انتظار است. شما باید به آن نگاه کنید که یک حزب از اسب
مجموعه ای می شود بر مسیر خود را. "
زن کمی paled ، اما کاملا perceptibly و مرد نگاه متلاطم
و غیر قطعی. گفتم :
"، دوست ، من یک راه کمی با شما راه برود ، و توضیح است که جهت
فکر می کنم آنها سعی می کنند.
اگر آنها تنها مقاومت gabelle و یا برخی از پوچی خویش و قوم من
سعی کنید به آنها را از گرفتن عکس محافظت ، اما زمانی که مردان قتل یک شخص از درجه بالا و
به همین ترتیب خانه اش ، که موضوع دیگری است. سوزاندن "
اظهار گذشته برای شاه بود -- به او آرام است.
در جاده ها مرد کشیده قطعنامه خود را با هم ، و مارس با ثابت آغاز شد
راه رفتن ، اما هیچ اشتیاق در آن وجود دارد. و من گفتم :
"چه رابطه این مردان به شما -- عموزاده"
او تبدیل به سفید را به عنوان لایه خود را از زغال چوب به او اجازه دهید ، و متوقف ، لرزش.
"آه ، خدای من ، چگونه می دانیم آنچه که؟"
"من آن را نمی دانند و آن را حدس شانس بود." "بیابان پور ، آنها را از دست داده.
و بیابان خوب بودند ، بیش از حد است. "" شما در واقع واقع در انجا به در بگویید
آن آنها است؟ "
او کاملا نمی دانند چگونه به میگیرد که ؛ اما او گفت : hesitatingly :
یه - S "و" سپس من فکر می کنم شما یک رذل سر در گم! "
و این او را به عنوان خوشحال به عنوان اگر من او را به نام فرشته.
"کلمات خوب دوباره بگو ، برادر! قطعا آنچه به معنای آن است که آنچه به من خیانت نمی
من وظیفه من شکست خورده است. "
"وظیفه؟ هیچ وظیفه ای در این موضوع وجود دارد ، به جز
هنوز هم موظف به حفظ و اجازه دهید آن مردان رها شدن.
سند عادل ، آنها انجام داده ایم. "
او نگاه خوشحال ، خوشحال و با دلهره در همان زمان لمس شده است.
او نگاه به بالا و پایین جاده که هیچ کس بود مراجعه کنید ، و سپس گفت : در
صدای محتاط :
"از آنچه زمین می آیند ، برادر ، که شما صحبت می کنند واژه هایی خطر ناک است و به نظر می رسد نیست
ترسی؟! "" آنها کلمات خطر ناک هستند هنگامی که به صحبت
یکی از طبقه خود من ، آنها را مصرف کنم.
شما می توانید به کسی بگوید من به آنها گفت؟ "" من؟
من خواهد بود سوا توسط اسب های وحشی اولین مینمایند. "
"خب ، پس ، اجازه دهید می گویند من می گویند من.
من هیچ ترس از شما آن را تکرار. من فکر می کنم کار شیطان تاریخ و زمان آخرین انجام شده است
شب بر آن دسته از مردم بی گناه فقیر است. که بارون های قدیمی رو فقط آنچه که او سزاوار است.
اگر من تا به حال راه من ، همه نوع خود را باید شانس داشته باشد. "
ترس و افسردگی از بین رفت از شیوه ای مرد ، و قدردانی پیش کسوت و شجاع
انیمیشن در زمان جای خود را :
"حتی اگر شما یک جاسوس ، و کلمات خود را یک دام برای ابطال سیستم هلاک من است ، که هنوز آنها از جمله
رفع خستگی که آنها را دوباره بشنود و دیگران می خواهم به آنها ، من به رفتن
چوبه دار خوشحال ، به عنوان داشتن یک جشن خوب حداقل در یک زندگی گرسنه بود.
و من خواهند گفت : من می گویند در حال حاضر و آنچه ممکن است آن را اگر اهل بنابراین فکر گزارش.
چسبیدن به من کمک کرد تا همسایگان من که آن را خطر به زندگی خود من بودند برای نشان دادن عدم
تعصب و غیرت در علت کارشناسی ارشد ؛ دیگران کمک کرد دلیل هیچ یک دیگر.
به روز خوشحال است که او مرده است ، اما همه در مورد ظاهر sorrowing و
ریختن اشک منافق ، در که دروغ ایمنی.
من گفته اند که واژه ها ، من گفته اند که کلمات! تنها آنهایی که تا کنون طعم
خوب در دهان من است ، و پاداش آن طعم کافی است.
سرب بر آنچه خواهد شد ، می شود آن را حتی به داربست ، برای من آماده ام. "
آن وجود دارد ، شما را ببینید. مرد مرد است ، در پایین است.
سن کامل از سوء استفاده و ظلم و ستم نمی تواند درهم شکستن مردانگی روشن از او.
هر کس فکر می کند آن را اشتباه خود را اشتباه گرفته است.
بله ، مقدار زیادی خوب مواد به اندازه کافی برای برقراری یک جمهوری در تخریب اکثر افراد وجود دارد
است که تا کنون وجود داشته است -- حتی روس ها ؛ مقدار زیادی از مردانگی در آنها -- حتی در
آلمانی -- اگر کسی اما می تواند آن را به خارج از
ترسو و مشکوک به حریم خصوصی خود را ، برای براندازی و پایمال موجود در گل را هر تاج و تخت
است که تا کنون تشکیل شده بود و هر گونه اشراف که تا کنون از آن حمایت است.
ما باید چیزهای خاصی را مشاهده کنید ، اجازه دهید ما امید و معتقدند.
اول ، تغییر سلطنت ، تا روز آرتور ، انجام شد و سپس تخریب
تاج و تخت ، اشراف را لغو کرد ، هر عضو از آن ، ملزم خواهند به برخی از تجارت مفید ،
حق رأی همگانی نهاد ، و
دولت در دست مردان و زنان از کشور قرار می گیرد وجود دارد به
باقی می ماند. بله ، بدون مناسبت به رها کردن من
رویای هنوز در حالی که.