Tip:
Highlight text to annotate it
X
شاهزاده کوچولو توسط فرانسیس هاجسون برنت فصل 11.
رام DASS
غروب زیبا حتی در میدان وجود دارد، گاهی اوقات.
یک نفر می تواند فقط بخش هایی از آنها، با این حال، بین دودکش ها و بیش از سقف.
از پنجره آشپزخانه می تواند آنها را نمی بینم در همه، و تنها می تواند حدس زد که آنها
قرار بود چون آجر نگاه گرم و هوا گلگون یا زرد برای
در حالی که، یا شاید یک درخشش سوزان را دیدم
حمله به سمت خاصی از شیشه در جایی.
بود، با این حال، یک مکان که از آن یک نفر می تواند تمام شکوه و جلال از آنها را ببینید:
انبوهی از ابرهای قرمز یا طلا در غرب، و یا آنهایی که بنفش لبه با خیره کننده
روشنایی یا پرزدار کوچک، شناور
آنهایی که، آغشته به رنگ گل سرخ و به دنبال مانند پرواز کبوترها صورتی scurrying در سراسر
آبی را در یک شتاب بزرگ اگر باد وجود دارد.
جایی که در آن یک نفر می تواند این همه، دیدن و به نظر می رسد در عین حال پاک تر به تنفس
هوا،، البته بود، پنجره اتاق زیر شیروانی.
وقتی مربع به طور ناگهانی به نظر می رسید شروع به درخشش در راه مسحور و شگفت انگیز نگاه
در وجود درختان و نرده ها دودهای آن، سارا می دانستند چیزی که قرار بود در
آسمان و زمانی که آن را در همه ممکن بود
آشپزخانه رو ترک کنی بدون اینکه از دست رفته و یا به نام پشت، او همواره به سرقت برده و دور
رخنه کرد تا پرواز از پله ها، و بالا رفتن در جدول های قدیمی، سرش را رو و
بدن به عنوان دور از پنجره که ممکن است.
زمانی که او انجام شده بود، او همیشه یک نفس طولانی کشید و نگاه کن دور
او. استفاده می شود به نظر می رسد که اگر او تا به حال آسمان
و جهان به خودش است.
هیچ کس تا کنون از attics دیگر نگاه کرد.
به طور کلی نورگیرهای بسته شد، اما حتی اگر آنها باز لبه پنجره رساند به اعتراف
هوا، هیچ کس به نظر می رسید که در نزدیکی آنها آمده است.
و در آنجا سارا ایستاده، چهره او گاهی اوقات به سمت بالا تبدیل به آبی که
بسیار دوستانه و نزدیک به نظر می رسید - درست مثل یک سقف طاقی شکل دوست داشتنی - گاهی به تماشای
غرب و همه چیز شگفت انگیز است که
اتفاق افتاده است وجود دارد: ابرها ذوب و یا شناور و یا در انتظار آرام به تغییر
به رنگ صورتی یا قرمز سیر یا برف سفید و یا بنفش یا خاکستری کم رنگ کبوتر.
گاهی اوقات آنها جزایر و یا کوه بزرگ در میان گذاشتن دریاچه های عمیق
فیروزه ای، آبی، و یا کهربا مایع، یا عقیق سبز سبز، گاهی تاریک headlands
jutted دریاها به عجیب و غریب، و از دست رفته و گاه
نوار های باریک از زمین های فوق العاده پیوست سرزمین های دیگر فوق العاده با هم.
مکان هایی که به نظر می رسید که یک نفر می تواند اجرا و یا بالا رفتن و یا ایستاده و صبر کنید تا ببینید
آنچه بعد از آن آمدن است - و تا، شاید، آن را به عنوان تمام مذاب، یک دور می تواند شناور است.
حداقل به نظر می آمد به سارا، و هیچ چیز تا کنون بسیار بسیار زیبا بود به او عنوان شده است
چیز هایی که او را دیدم که او ایستاده بود روی میز - 1/2 بدن خود را از پنجره سقفی -
چهچه گنجشک با نرمی غروب خورشید را در قواره.
گنجشک ها همیشه به او به نظر می رسید به توییتر با نرمی رام
فقط هنگامی که این شگفتی قرار بود.
غروب آفتاب به عنوان روز چند وجود دارد پس از نجیب زاده هندی آورده بود
خانه جدید خود را، و آن را به عنوان خوشبختانه اتفاق افتاده است که کار بعد از ظهر انجام شد
در آشپزخانه و هیچ کس او دستور داده شده بود.
سارا به همه جا بروم و یا انجام هر کار، آن را راحت تر از حد معمول به دور می شم و
برو بالا. او سوار جدول و ایستاد به دنبال
است.
این یک لحظه فوق العاده بود. سیل از طلای مذاب پوشش وجود دارد
غرب، که اگر جزر و مد با شکوه گسترده در سراسر جهان شد.
عمیق، غنی نور زرد پر در هوا، پرواز پرندگان در سراسر بالای
خانه نشان داد کاملا سیاه و سفید در برابر آن است. "It'sa گلبرگ، گفت:« سارا، آرام،
به خودش است.
"این باعث می شود من تقریبا احساس ترس - اگر چیزی عجیب و غریب فقط اتفاق می افتد.
آنهایی که پر زرق و برق همیشه به من احساس راحتی کنید. "
ناگهان سرش را تکان می کرد چرا که او چند متری از او فاصله صدا را شنید.
این صدای عجیب و غریب مثل یک پچ پچ دارای صدای شبیه جغد یا موش کمی عجیب و غریب بود.
آن را از پنجره اتاق زیر شیروانی بعدی آمد.
کسی که به غروب خورشید نگاه کنید تا او به حال آمده بود.
سر و بخشی از بدن در حال ظهور از پنجره سقفی وجود دارد، اما آن نبود
سر و یا بدن یک دختر بچه یا خدمتکار، و آن منظره سفید
swathed شکل و تیره رو، gleaming چشم،
سفید عمامه به سر بومی هند انسان بنده - "نظامی وملوان هند شرقی،" سارا به خودش گفت:
به سرعت - و صدای او شنیده بود آمد از یک میمون کوچک او را در آغوش خود را به عنوان برگزار شد
اگر او علاقه آن بود، و بود که
snuggling و قروچه در مقابل سینه خود.
همانطور که سارا به او نگاه کرد به سمت او به سمت او نگاه کرد.
اولین چیزی که او فکر بود که چهره ی تیره خود را غمگین و دلتنگ به نظر می رسید.
کاملا مطمئن شوید او آمده بودند تا به خورشید نگاه او احساس می کرد، چرا که او آن را دیده بود
به ندرت در انگلستان است که او را برای یک نگاه از آن آرزوی است.
او در او نگاه interestedly برای یک ثانیه، و سپس در سراسر قواره لبخند زد.
او به دانستن چگونه آرامش لبخند، حتی از غریبه آموخته بود، ممکن است.
لیزا بود آشکارا لذت را به او است.
بیان همه اش تغییر است، و او نشان داد از جمله gleaming دندان های سفید به او لبخند زد
بود که اگر نور در چهره تاریک خود روشن شده بود.
نگاه دوستانه در چشمان سارا همیشه بسیار موثر بود زمانی که مردم احساس خستگی و
کسل کننده است. شاید در ساخت ادای احترام خود را به او بود
که او انتظار خود را بر روی میمون را سست کرد.
او میمون شیطان صفت و همیشه آماده برای ماجراجویی می بود، و آن احتمال است که
دید یک دختر کوچک او را به هیجان می آورد.
او ناگهان گشاد شکست، شروع به پریدن کرد به قواره، در سراسر آنها را قروچه زد، و
در واقع همگانی روندی به شانه سارا، و از آنجا به پایین به اتاق زیر شیروانی او.
خنده او و او را خوشحال، اما او می دانست که او باید خود را بازسازی کارشناسی ارشد
اگر نظامی وملوان هند شرقی کارشناسی ارشد خود بود - و او تعجب که چگونه این بود که باید انجام شود.
آیا اجازه داد او را به گرفتن او، یا او شیطان و رد شود گرفتار و
شاید دور را دریافت و اجرا بر روی پشت بام ها و از دست داده؟
که نه در همه.
شاید او متعلق به نجیب زاده هندی است، و مرد فقیر علاقه
او.
او به نظامی وملوان هند شرقی تبدیل شده است، احساس خوشحالم که او هنوز هم به یاد برخی از هندوستانی
او هنگامی که او با پدرش زندگی می کردند را آموخته بود.
او می تواند انسان را در فهم.
در زبان او می دانست که به او صحبت کرد. "آیا او به او اجازه دهید من را بگیر؟" پرسید.
او فکر کرد او هرگز تعجب و لذت بیشتر از چهره تاریک دیده می شود
زمانی که او در زبان آشنا صحبت کرد.
حقیقت این بود که شخص فقیر احساس که اگر خدایان او مداخله کرده بود، و نوع
صدای ضعیفی از خود از آسمان آمد. در یک بار سارا را دیدم که او بوده است.
به کودکان اروپایی عادت کرده است.
او ریخت چهارم سیل تشکر محترمانه است.
او بنده صاحب از Missee بود.
میمون میمون خوبی بود و نمی خواست نیش می زنند، اما، متاسفانه، او مشکل بود
برای گرفتن است. او از یک نقطه به دیگری فرار،
مانند رعد و برق.
او نافرمان بود، اگر چه بد نیست. رام DASS او را می دانستم که اگر او به عنوان فرزند خود بود،
و رام DASS او گاهی اوقات، اطاعت، اما نه همیشه.
اگر Missee صاحب DASS رام اجازه، خود او می تواند سقف به اتاق او عبور
ورود به ویندوز، و حیوان نالایق کمی را بازیابند.
اما او آشکارا ترس سارا ممکن است فکر می کنم او یک آزادی بزرگ و
شاید نه به او اجازه می آیند. اما سارا به او را در یک بار ترک.
"آیا می توانید دریافت در سراسر؟" او پرسید.
"در یک لحظه، او را پاسخ داد. "سپس می آیند، گفت:" او در پرواز است
طرف به طرف اتاق به عنوان اگر او وحشت زده شد. "
رام DASS خورد و از پنجره اتاق زیر شیروانی خود و عبور و به طور پیوسته و به آرامی به لیزا
اگر او بر روی سقف راه می رفت بود تمام عمر خود را. او از طریق پنجره سقفی خورد و کاهش یافته است
بر پای خود را بدون صدا.
سپس او را به سارا تبدیل و salaamed دوباره. میمون او را دیدم و کمی ادا
فریاد بزنم.
رام DASS با عجله در زمان احتیاط بستن پنجره سقفی، و سپس در
او را وادار به فرار از. تعقیب بسیار طولانی نیست.
میمون چند دقیقه آشکارا طولانی برای لذت صرف از آن، اما
در حال حاضر او در قروچه پیمود به شانه رام DASS و نشست قروچه
و چسبیدن به گردن او با بازوی لاغر کمی عجیب و غریب است.
رام DASS عمیقا از سارا تشکر شده است.
او که چشم های بومی سریع خود را در در یک نگاه همه برهنه دیده بود
shabbiness از اتاق، اما او را به او صحبت کرد که اگر او صحبت کمی
دختر راجه و مشاهده طوری وانمود کرد که هیچ چیز.
او توهم را ندارد باقی می ماند بیش از چند لحظه پس از او میمون گرفتار شده بود،
و آن لحظات به تواضع بیشتر عمیق و سپاسگزار او را در داده
بازگشت را برای زیاده روی او.
این یکی کمی بد، او گفت، که میمون را نوازش، در حقیقت، او به عنوان شر
به نظر می رسید، و کارشناسی ارشد خود را که مریض بود، گاهی اوقات او را خوشحال شد.
او را غمگین ساخته شده است اگر مورد علاقه خود را دور اجرا کرده بود و از دست رفته است.
سپس او salaamed یک بار دیگر و دوباره به رو از طریق پنجره سقفی و در سراسر قواره
با چابکی به همان اندازه به عنوان میمون خود را نمایش داده بود.
وقتی که او رفته بود سارا در وسط اتاق زیر شیروانی اش ایستاده بود و از خیلی چیزها فکر خود را
صورت و شیوه ای خود را به او آورده بود.
چشم از لباس بومی خود و احترام عمیقی از شیوه ای خود را هم زده
تمام خاطرات گذشته خود را.
خرحمالی که آشپز بود گفت: - یک چیز عجیب و غریب را به یاد داشته باشید که او به نظر می رسید
چیزهایی توهین به یک ساعت پیش - تنها چند سال پیش توسط مردم احاطه شده است که
همه او را تحت درمان به عنوان رم DASS تحت درمان قرار
او که salaamed وقتی رفت، که تقریبا پیشانی لمس زمین
او به آنها صحبت می کرد، که بندگان او و بندگان او بودند.
این مثل یک نوع از خواب بود.
بیش از همه بود، و آن را هرگز باز خواهد گشت.
مطمئنا به نظر می رسید که هیچ راهی وجود دارد که در آن هر گونه تغییر می تواند صورت گیرد.
او می دانست که خانم Minchin در نظر گرفته شده که آینده او باید.
زمانی که او خیلی جوان بود به عنوان یک معلم به طور منظم مورد استفاده قرار گیرد، او را به عنوان یک استفاده می شود
دختر ماموریت و بنده و در عین حال انتظار می رود به خاطر داشته باشید آنچه او آموخته بود و در برخی از
مرموز راه برای کسب اطلاعات بیشتر.
تعداد بیشتری از شب خود او در مطالعه صرف قرار بود، و در های مختلف
فواصل نامحدود او مورد بررسی قرار گرفت و می دانست که او می توانست به شدت
نصیحت اگر او تا به حال پیشرفت نه به عنوان انتظار می رود از او شد.
، در واقع، حقیقت این بود که خانم Minchin می دانستند که او بیش از حد مشتاق به یادگیری
نیاز به معلم.
به آثار او، و او آنها را ببلعند و پایان دادن به با دانستن آنها را با قلب.
او ممکن است اعتماد به برابر به آموزش یک معامله خوب است در این دوره از چند
سال است.
این بود که چه اتفاقی خواهد افتاد: زمانی که مسن تر بود او انتظار می رود دراج در
کلاس را به عنوان او در حال حاضر در بخش های مختلف خانه drudged آنها خواهد بود
ملزم به او بیشتر احترام
لباس، اما آنها را مطمئن می شود ساده و زشت و به او مانند موضوع به نحوی نگاه کنید
بنده.
که تمام شد به نظر می رسید که به دنبال به جلو وجود دارد، و سارا ایستاده بود هنوز هم کاملا برای
چند دقیقه و به این مسئله اندیشیده است.
بعد فکر آمد به او ساخته شده است که ظهور رنگ در گونه خود و جرقه
نور خود را در چشمان او. او صاف نازک بدن خود را کم و
بلند سرش.
"هر چه می آید،" او گفت، "می تواند یک چیز را تغییر نخواهد داد.
اگر من یک شاهزاده خانم در ژنده پوش و ژنده پوش، من می تواند در داخل شاهزاده خانم.
این امر می تواند آسان شاهزاده بود اگر من در پارچه از طلا لباس پوشیدن شد، اما آن را بزرگ است
معامله بیشتر از یک پیروزی به یکی زمانی که هیچکس نمی داند.
ماری آنتوانت وجود دارد زمانی که او در زندان بود و تاج و تخت او رفته بود و او بود
لباس شب سیاه و موهایش سفید بود، و آنها او را توهین و به نام خود
Capet بیوه.
او یک قرارداد بزرگ بیشتر شبیه یک ملکه و سپس نسبت به زمانی که او همجنسگرا و همه چیز بود
تا بزرگ. من می خواهم او را بهترین و سپس.
آن دسته از اوباش زوزه از مردم او را بترساند.
او قوی تر از آنها، حتی زمانی که آنها سر خود را خاموش است. "
این بود که این بار یک اندیشه جدید است، اما کاملا یکی از قدیمی، نه.
آن را به حال خود را از طریق بسیاری از روز تلخ دلداری، و او بود که در مورد خانه رفته
بیان در چهره اش که خانم Minchin نه می تواند درک و که بود
منبع دلخوری بزرگ به او، آن را به عنوان
به نظر می رسید به عنوان اگر کودک ذهنی زندگی می کرده اند یک زندگی است که او را بالاتر از او از بقیه برگزار شد
جهان است.
این بود که اگر او به ندرت شنیده می شود از چیزهای کوچک و بی ادب و اسید به او گفت: یا، اگر او
شنیده ام آنها، برای آنها مهم نیست.
گاهی اوقات، هنگامی که او در میان سخنرانی برخی از خشن، تحکم آمیز بود، خانم
Minchin هنوز، چشم های ثابت unchildish بر او را با چیزی شبیه به
لبخند پر افتخار آنها.
او در زمان نمی دانستم که سارا به خودش گفت:
شما نمی دانم که شما می گویند این چیزها را به شاهزاده، و اگر من انتخاب کردم
دست من و موج سفارش شما به اعدام.
من فقط به شما به خاطر من شاهزاده هستم یدکی، و شما فقیر، احمق، نامهربان، مبتذل
قدیمی چیز، و نمی دانم بهتر است. "
این علاقه استفاده می شود و مات و متحیر کردن او را از هر چیز دیگری، و عجیب و غریب و خیالی
آن گونه که بود، او به راحتی در آن یافت می شود و آن را یک چیز خوب برای او بود.
در حالی که فکر داشتن او برگزار شده، او می تواند خشن و مخرب.
خشونت و کینه توزی کسانی که در مورد او. "شاهزاده خانم باید مودب،" او گفت:
خودش.
و تا زمانی که بندگان، مصرف تن خود را از معشوقه خود، گستاخ و
دستور داد او را در مورد، او سرش را راست نگه دارید و به آنها پاسخ همراه با عجیب و جالب
مدنیت است که اغلب آنها را در او خیره.
"او AIRS بیشتر و زینت اگر او از کاخ باکینگهام، که جوان می آیند
، گفت: «آشپز، chuckling کمی گاهی اوقات.
"من از دست دادن خلق و خوی من با او اغلب به اندازه کافی است، اما من خواهند گفت: او هرگز فراموش نمی
منش اگر شما، طبخ '؛' آیا شما می شود تا
نوع طبخ؟
"من فرمودید، آشپزی، ممکن است مشکل، طبخ؟
او قطره و اونا در مورد آشپزخانه به عنوان اگر آنها هیچ چیز بود. "
سارا صبح روز بعد از مصاحبه با رم DASS و میمون خود، در
کلاس با دانش آموزان کوچک خود را.
پس از اتمام دادن به درس های خود را به آنان، او به قرار دادن فرانسه ورزش کتاب
با هم و فکر کردن، که او آن را انجام داد، از چیزهای مختلف شخصیت های سلطنتی در
لباس مبدل بر نامیده می شدند برای انجام این کار: آلفرد
بزرگ، به عنوان مثال، سوزش کیک و گوش خود را بسته بندی توسط همسر
گله شسته و رفته. ترس چگونه باید هنگامی که او
متوجه آنچه او انجام داده بود.
اگر خانم Minchin به پیدا کردن که او - سارا، که انگشتان پا تقریبا چسبیده شدند
چکمه های خود - واقعی - یک شاهزاده بود. نگاه در چشمانش بود، دقیقا نگاه
که از خانم Minchin ترین دوست نداشتند.
او آن را ندارد و او کاملا در نزدیکی او بود و چنان خشمگین است که او در واقع
پرواز در او و گوش خود را بسته بندی - دقیقا به عنوان همسر شسته و رفته گله پادشاه بسته بندی
آلفرد.
سارا شروع. او از رویای خود را در شوک wakened شده
و ابتلا به نفس او ایستاده بود، هنوز یک ثانیه است.
سپس، نمی دانستند او که قرار بود آن را انجام دهد، او را به یک خنده کوچک آغاز شد.
"چه شما را در خندیدن، شما با حروف درشت، کودک گستاخ؟
خانم Minchin بانگ زد.
آن را در زمان سارا چند ثانیه به خودش را کنترل به اندازه کافی به خاطر داشته باشید که او
شاهزاده خانم بود. گونه او قرمز و smarting از
ضربات او دریافت کرده بود.
"من فکر کردم،" او جواب داد. فرمودید من بلافاصله گفت: "خانم
Minchin. سارا با تردید قبل از او پاسخ داد.
"من به عفو خود را برای خندیدن التماس، اگر آن را بی ادب،" او گفت: و سپس "اما من نمی خواهد التماس
عفو خود را برای تفکر است. "" شما چه فکر می شدند؟ "خواستار دوشیزه
Minchin.
": چطور جرات شما فکر می کنید؟ آنچه شما فکر می شدند؟ "
جسی tittered، و او و Lavinia یکدیگر هماهنگ nudged.
همه دختران از کتاب خود را نگاه کردم به گوش دادن.
در واقع، آن همیشه علاقه مند به آنها را کمی خانم Minchin حمله سارا.
سارا همیشه می گفت چیزی عجیب و غریب، و هرگز دست کم کمی وحشت زده به نظر می رسید.
او در حداقل وحشت زده در حال حاضر، هر چند گوش جعبه اش قرمز بود و او را
چشم به عنوان به عنوان ستاره درخشان.
"من فکر کردم،" او جواب داد: grandly و مودبانه "را که نمی دانست چه شما
در حال انجام است. "" که من نمی دانم آنچه من انجام شده بود؟ "
خانم Minchin به نسبتا gasped.
"بله، گفت:" سارا "و من فکر کردم چه اتفاقی خواهد افتاد اگر من یک شاهزاده و شما
جعبه گوش من - آنچه من باید به شما انجام دهد.
و من فکر کردم که اگر من یکی بود، شما هرگز جرات آن را انجام دهد، هر آنچه که من گفتم
یا انجام دادند.
و من فکر کردم که چگونه شگفت زده و هراسان شما خواهد بود اگر شما به طور ناگهانی
متوجه - "
او تا به حال در آینده تصور به وضوح در برابر چشمان او که او را به شیوه ای صحبت کرد
که تا به حال اثر حتی بر خانم Minchin ها.
این تقریبا برای لحظه ای به نظر می رسید، ذهن باریک و او unimaginative وجود دارد که باید
می شود برخی از قدرت واقعی در پشت این جسارت و بی پرده پنهان شده است.
"چی؟" او بانگ زد.
اظهار داشت: "چه؟" "که من واقعا یک شاهزاده بود، گفت:" سارا،
"و می تواند هر چیزی - هر چیزی دوست داشتم." هر جفت چشم در اتاق گسترده تر به
حد کامل است.
Lavinia به جلو بر روی صندلی خود تکیه داد به نگاه. برو به اتاق خود را، "گریه دوشیزه Minchin،
نفس نفس زنان، در این لحظه! کلاس را ترک کنید!
توجه به درس خود، زنان جوان!
سارا ساخته شده تعظیم کوچک.
"ببخشید من برای خندیدن اگر آن را نشانه بی ادبی بود،" او گفت، و از راه می رفت
اتاق، خانم Minchin را ترک مبارزه با خشم خود، و دختران در گوشم نجوا می کنی بیش از
کتاب خود را.
"آیا او می بینید؟ آیا شما می بینید چقدر عجیب و غریب به او نگاه کرد؟ "
جسی شکست. "من نمی باید در همه تعجب اگر او
تبدیل به چیزی.
فرض کنید او باید!