Tip:
Highlight text to annotate it
X
فصل یازدهم افکار در زندان
قسمت 1 اولین شب در زندان او آن را در بر داشت
غیر ممکن به خواب.
بستر سخت فراتر از هر گونه تجربه... او بود ، تخت لباس درشت و
ناکافی ، سلول در یک بار سرد و گرفتگی.
تیز و دلخراش کمی در درب ، حس بازرسی ثابت ، او نگران است.
او نگه داشته به باز کردن چشمانش و نگاه کردن به آن است.
او از نظر جسمی و ذهنی خسته بود ، و نه ذهن و نه بدن می تواند استراحت.
او آگاه شد که در فواصل منظم نور فلش بر چهره اش و
چشم bodiless او را در نظر گرفته ، و این ، به عنوان شب عینک ، یک عذاب تبدیل شد....
Capes برگشت به ذهن او آمد.
او خالی از سکنه حالت بین خواب گیج کننده و هذیان خفیف ، و او خودش را در بر داشت
صحبت کردن با صدای بلند به او.
در طول شب به طور کامل غیر ممکن است و به یاد ماندنی Capes مواجه
او ، و او را با او در مورد مردان و زنان استدلال.
او را در لباس یک پلیس را تجسم و کاملا بی حس.
در برخی از نمره مجنون او خیالی او تا به حال به دولت مورد خود را در آیه است.
او گفت : "ما موسیقی و ساز ،" ؛ "ما آیه و
شما نثر.
"برای مردان دلیلی ، زنان قافیه نمرات مرد همیشه ، در همه زمان ها است."
این دوبیتی به ذهن او از هیچ جا بر خاست ، و بلافاصله begot بی پایان
مجموعه ای از couplets مشابه که او شروع به آهنگسازی و آدرس به Capes.
آن ها آمدند پرتکاپو distressfully از طریق مغز درد او :
"یک مرد می تواند لگد زدن ، دامن او پاره نیست ؛ نمرات مرد همیشه ، همه جا.
"لباس او برای هیچ مردی میسازد کمند نمرات مرد همیشه ، در همه جا.
برای کلاه است که شکست و کلاه که از جا در رفتن. Toppers سایش جهانی خود ؛
نمرات مرد همیشه ، در همه جا.
"کمر مردان نه اینجا و نه آنجا ، نمرات مرد همیشه ، در همه جا.
"یک مرد می تواند بدون مو ها را مدیریت ، نمره انسان همیشه ، همه جا.
"بدون مردان در مردان به خیره وجود دارد ، نمرات مرد همیشه ، همه جا.
و کودکان باید ما زنان خرس --
"اوه ، لعنتی!" او ، به عنوان دوبیتی صد و اولین گریه یا بیشتر خود را در او ارائه شده
مغز تمایلی. برای یک زمان ، او در مورد آن نگران
حمام اجباری و بیماری های پوستی است.
سپس او را به سقوط تب ندامت برای عادت از زبان بد او به حال به دست آورد.
"یک مرد می تواند دود ، مرد می تواند قسم می خورم ؛ نمرات مرد همیشه ، در همه جا است."
او بر روی صورت خود نورد ، و انگشتان خود را در گوش او پر باختن
ریتم را از ذهن او. او هنوز هم برای مدت طولانی ذخیره کردن ، و ذهن او
در با سرعت قابل تحمل تر از سر گرفته است.
او خودش به Capes در موجود در زمینه پذیرش عقلانی صحبت کردن است.
"چیزی است که برای نظریه بانوی مانند بعد از همه توان گفت وجود دارد ،" او پذیرفته شده اند.
"زنان باید به افراد آرام و مطیع ، قوی فقط در فضیلت و در
مقاومت در برابر اجبار شر. عزیزم -- من می توانم به شما که در اینجا ، به هر حال تماس بگیرید --
من می دانم که.
ویکتوریاییها بیش از حد آن را کمی ، اعتراف میکنم.
نظر خود را از بی گناهی maidenly فقط یک سفید خالی -- مرتب کردن بر اساس تخت سفید که
می کند بدرخشد.
اما این بدان این واقعیت است که بی گناهی وجود دارد ایجاد نمی کند.
و من خوانده ام ، و فکر کردم ، و حدس زده و نگاه -- تا بی گناهی MY -- آن
smirched.
"Smirched!... ببینید ، عزیزم ، یکی از شور و حرارت اضطراب
برای چیزی -- آنچه در آن است؟ یکی می خواهد به تمیز.
شما می خواهید من می شود تمیز.
شما مایل من است سالم میباشد ، اگر شما به من فکر داد ، که است....
"من تعجب می کنم اگر شما به من فکر.... "من یک زن خوب نیست.
من این معنا نیست که من یک زن خوب نیست -- منظورم این است که من یک زن خوب نیست.
مغز ضعیف من آنقدر مخلوط شده است ، عزیزم ، من به سختی چه من و گفت می دانیم.
منظورم من یک نمونه خوب از یک زن نیست.
من رگه هایی از مرد است. چیزهایی که اتفاق می افتد برای زنان -- زنان مناسب -- و
همه آنها را مجبور به انجام است به آنها را. آنها فقط برای حفظ سفید است.
اما من همیشه در تلاش برای ایجاد چیزهایی اتفاق می افتد.
و من خودم را کثیف... "این همه خاک است که تمیز کردن ، عزیز است ، اما
آن خاک است.
"زن سفید unaggressive که تصحیح و پرستاران و در خدمت و است پرستش
و خیانت -- شهید ملکه مردان ، مادر سفید....
شما می توانید از چیزی که مرتب سازی بر اساس نیست مگر آنکه شما آن را بر سر مذهب ، و وجود ندارد
دین در من -- از آن مرتب سازی بر اساس -- ارزش رپ. "من مهربان نیست.
مطمئنا یک زن نجیب نیست.
"من درشت -- نه! اما من هیچ خلوص ذهن -- بدون واقعی
خلوص ذهن.
ذهن یک زن خوب فرشتگان را با شمشیر شعله ور در پورتال برای حفظ کاهش یافته است
افکار.... "من تعجب می کنم که اگر هر گونه زنان خوب وجود دارد
واقعا.
"من آرزو می کنم من قسم خورد. من قسم می خورم.
به عنوان یک شوخی شروع شد.... آن را به نوعی از راز توسعه و
خصوصی بد رفتار است.
این در مانند تنباکو ، خاکستر می شود بیش از همه گفته های من و کردم و بعد زدم زیر گریه....
آنها گفتند : "" آن کار کنند ، missie ، '." aht و پا زدن "من در آن پلیس قسم می خورد -- و بیزارند!
او را.
منزجر از او!
"مردان پلیس وهله هرگز انسان در تمام نمرات چیز بسیار...
"لعنت! همه چیز در حال گرفتن plainer.
باید طلوع خزنده شوید.
"حالا در اینجا خداوند بوده است dawning یک روز دیگر آبی ؛
من فقط یک زن بیچاره ، لطفا آن را دور.
"آه ، خواب!
خواب! خواب!
خواب! "
قسمت 2
"در حال حاضر ، گفت :" ان ورونیکا ، پس از نیم ساعت از ورزش ، و نشستن در
صندلی چوبی ناراحت کننده بدون پشت که در جای بلند قرار دادن خود را به روز بود ، آن را خوب
اقامت در اینجا را در نوعی از پیچ و خم است.
من چیزی برای انجام به مدت یک ماه ، اما فکر می کنم.
من به عنوان به خوبی ممکن است فکر می کنم. باید قادر فکر می کنم چیزهایی از.
"چگونه باید این سوال قرار داده؟
چه هستم من؟ چه کردم با خودم انجام دهید؟...
"من تعجب می کنم که اگر بسیاری از مردم فکر چیزهایی خارج؟
"آیا همه ما فقط تصرف نگه دارید از عبارات و اطاعت خلق و خو؟
"بود با افراد کهنه پرست به طوری ، آنها می دانستند خوب را از بد بودند
روشن ، ایمان مذهبی است که به نظر می رسید برای توضیح همه چیز و به یک قاعده برای
همه چیز.
ما نیست. من ، نه به هر حال.
و این هیچ خوب وانمود یکی وجود دارد که وجود ندارد....
گمان می کنم من به خدا اعتقاد دارند....
واقعا هرگز در مورد او فکر -- افراد ندارند....
گمان می کنم مرام و منش من است ، من معتقدم که نه indistinctly در خداوند متعال پدر ،
زیر لایه از روند تکاملی و در سیاهرگ از احساسات مبهم که
آیا نمی دهد شیی برای هر چیزی در همه ، به عیسی مسیح ، پسر او.'...
"هیچ نوع خوب ، ان ورونیکا ، تظاهر یکی از معتقدم هنگامی که یکی از
نمی کند....
"و برای دعا برای ایمان -- این نوع از تک صدایی است که به عنوان هر یک از من نزدیک
مرتب کردن بر اساس تا کنون به نماز می شود. من درخواست -- درخواست سادگی در حال حاضر...
"ما تمام شده است مخلوط کردن ایده های ما ، و ما باید coppers فکری گرم -- هر خوبان
یکی از ما.... "سردرگمی انگیزه -- این چیزی است که من
هستم!...
"این ولع مصرف پوچ برای Capes آقای وجود دارد --" Capes طلب ، 'آنها تماس بگیرید
آن را در امریکا. چرا او را می خواهم تا بد؟
چرا او را من می خواهید ، و فکر می کنم در مورد او را ، و موفق به دور شدن از او؟
: «همه از من است. "اولین کسی شما را دوست دارم ، ان ورونیکا ،
است خود را -- نگه که!
روح شما را مجبور به نجات روح ان ورونیکا...."
او بر کف سلول او زانو زد و دست هایش را clasped و برای طولانی باقی ماند
زمان در سکوت.
"اوه ، خدا!" او در آخرین گفت : "ای کاش من آموزش داده شده بود تا دعا!"
قسمت 3 او به حال برخی از ایده قرار دادن این ظریف
و مسائل دشوار به کشیشی که عبادتگاه ویژه هنگامی که او از ظهور او هشدار داده شده بود.
اما او با قوانین و مقررات Canongate بود بازشناخت.
او بلند شده ، به عنوان او گفته شده بود ، در ظاهر خود را انجام و او را شگفت زده شده توسط
نشسته ، با توجه به سفارشی ، در مدفوع خود را.
او هنوز عینک کلاه خود ، نشان می دهد که روز از معجزات و مسیح مدنی را به
گناهکاران بر برای همیشه لطفا برای.
او متوجه شد که قیافه خود را تنها با یک تلاش بزرگ تشکیل شده بود ، ویژگی های او
به شدت فشرده. او ، ژولیده بود و گوش خود را قرمز ، هیچ
شک از برخی اختلاف مجاور.
او را طبقه بندی شده که او خود را نشسته است. "یکی دیگر از زن جوان ، گمان می کنم ،" او گفت ،
"چه کسی می داند بهتر از ساز خود را در مورد جایگاه او در جهان است.
آیا شما هر چیزی از من بپرسید؟ "
ان ورونیکا دوباره ذهن او عجله. او stiffened.
او از اعماق از غرور خود توجه داشته باشید investigatory زشت مدرن
منطقه بازدید کننده.
آیا شما یک نوع خاص از روحانی ، بعد از یک مکث گفت ، و به دنبال پایین او
بینی در او ، "و یا می توانم شما را به دانشگاه برود؟"
"اوه!" او گفت ، عمیقا.
او برای لحظه ای با پاسخ های unuttered panted ، و سپس ، با یک ژست scornful ،
بالا و سمت چپ سلول.
به طوری که ان ورونیکا قادر به گرفتن مشاوره متخصص او قطعا بر اساس نیاز نیست
حالت معنوی او.
قسمت 4 پس از یک روز یا بیشتر به او فکر بیشتر
به طور پیوسته است.
او خودش را در یک مرحله از واکنش خشونت آمیز علیه جنبش حق رای در بر داشت ،
فاز تا حد زیادی توسط یکی از کسانی که مردم اعتراض غیر معقول از ان ترویج
خلق و خوی ورونیکا را در زمان -- به دختر در سلول بعدی را به خود او.
او یکی از بزرگ ، دختر ، انعطاف پذیر با یک لبخند احمقانه ، هنوز هم احمقانه تر بود
بیان از حرارت و صدای بم ترین صدای زنانه صدای گرفته و خشن.
او پر سر و صدا و خنده دار و مشتاق بود و موهایش همیشه
abominably انجام می شود.
در کلیسای کوچک او با ذوق باز lunged که ساکت و خاموششان ان ورونیکا خواند
در مجموع ، و در دور ورزش و حیاط slouched با سردستی پراکنده
فوت است.
ان ورونیکا تصمیم گرفت که "ragger hoydenish" عبارت تنها به بیان او بود.
او همواره شکستن قوانین ، زمزمه asides ، intimating سیگنال.
او در زمان تجسم ورونیکا ان ساخته شده است که حق رای شد
جنبش معیوب و unsatisfying. او همیشه شروع شد نقض خرده
نظم و انضباط.
بزرگترین بهره برداری از او زوزه قبل از وعده غذایی اواسط روز بود.
این تقلید از صداهای توسط carnivora در باغ جانورشناسی در ساخته شده بود
تغذیه در زمان ، این ایده توسط زندانی پس از زندانی گرفته شد تا زمانی که کل
محل زنده بود با barkings ، yappings ،
roarings ، chatterings مرغ ماهیخوار ، و yowlings گربه ها ، آمیخته با shrieks
خنده هیستریک. برای بسیاری در این تنهایی شلوغ آمد آن را به عنوان
امداد رسانی فوق العاده ای است.
بهتر بود حتی از سرود و آواز. اما اذیت ان ورونیکا.
در "تازه ها!" ، وی گفت ، زمانی که وی شنیده ام این دوزخ ، و با اشاره خاص
به این بانوی جوان با زیرترین صدای گرفته و خشن در کنار درب.
"غیر قابل تحمل احمقها!..."
این چند روز برای این مرحله در زمان تصویب ، و برخی از زخم ها و چیزی شبیه به آن را ترک
تصمیم گیری. خشونت آن را ندارند ، گفت : "ان ورونیکا.
"آغاز خشونت ، و زن می رود تحت....
"اما همه بقیه مورد ما حق است.... بله. "
به عنوان طولانی ، روز انفرادی به تن در ، ان ورونیکا تعدادی از قطعی را در بر داشت
نگرش ها و نتیجه گیری در ذهن او.
یکی از این طبقه بندی از زنان را به زنان هستند ، و به زنانی که نه بود
خصمانه نسبت به مردان است. "دلیل واقعی همین دلیل من از جای خود بیرون
در اینجا ، "او گفت ،" چون من می خواهم مرد.
من می توانم با آنها صحبت کنید. من هرگز آنها را دشمن.
من هیچ احساس کلاس زنانه است. من نمی خواهم هر گونه قوانین یا آزادی ها به
محافظت مرا از یک مرد مانند Capes آقای.
من می دانم که در قلب من من هر چه داد....
"زن می خواهد یک اتحاد مناسب با یک مرد ، یک مرد است که بهتر است چیزهای از
خودش.
او می خواهد که به آن نیاز دارد و بیش از هر چیز دیگری در جهان است.
این نه ممکن است ، آن را نمی ممکن است عادلانه ، اما قضایا به این.
این قانون است ، و نه سفارشی ، و نه خشونت مردانه حل و فصل که.
چقدر اتفاق می افتد به.
او می خواهد آزاد باشد -- او می خواهد از نظر قانونی و اقتصادی آزاد ، تا به عنوان به
به مرد اشتباه ، اما تنها خدا ، که جهان را ساخته شده ، می تواند کارها را برای تغییر
جلوگیری از برده بودن خود را به یک حق.
"و اگر او می تواند یک حق ندارند؟ "ما چنین کیفیت
ترجیح! "او پنجه های خود را به پیشانی خود مالیدند.
"آه ، اما زندگی سخت است!" او تشکر.
"هنگامی که درهم و برهم کردن شل در یک مکان به یک گره در دیگری کراوات شما....
قبل از هر گونه تغییر ، هر گونه تغییر واقعی وجود دارد ، من باید مرده باشد -- مرده -- مرده و
به پایان رسید -- دو صد سال!..."
قسمت 5
یک بعد از ظهر ، در حالی که هنوز هم همه چیز بود ، نگهبان و محافظزن در زندان شنیده ام او به طور ناگهانی از گریه و
نگران کننده ، و با شور بزرگ و بی تردید ، "چرا در نام نیکی من
که بیست پوند را می سوزانند؟ "
قسمت 6 : شنبه در مورد شام او.
گوشت را درشت و disagreeably خدمت کرده است.
"گمان می کنم برخی از یکی از باعث می شود کمی در غذا ، او گفت :....
یکی از ایده های چنین مسخره از مردم ستمکار را مشترک و زیبا
ماشین آلات نظم است که طناب آنها را وارد
و در اینجا این مکان ها ، پر از سرایت!
"البته ، این است که بافت زندگی واقعی ، این چیزی است که ما تصفیه مردم امن
فراموش کرده ام.
ما فکر می کنیم چیز تمام شده است در پایین راست و نجیب ، و آن نمی باشد.
ما فکر می کنیم اگر ما فقط سرپیچی از دوستانی که ما داریم و بیرون رفتن را به همه چیز جهان
آسان و پر زرق و برق تبدیل خواهد شد.
می کند ، درک نمی کنند که حتی مرتب کردن بر اساس تمدن یک پارک در Morningside است
همراه با سختی برگزار می شود. توسط پلیس نباید شوک.
"این جهان هیچ دختر معصوم به راه رفتن در مورد سیستم وارد نشدهاید.
اتمام حجت جهان از بیماری ها و انگل خاک و پوست.
جهان اتمام حجت است که در آن قانون را می توان در خوک های احمق و کثیف پلیس و ایستگاه
غارها. یکی می خواهد کمک کننده ها و محافظ -- و تمیز
آب است.
"من تبدیل شدن به معقول یا من رام؟
"من به سادگی کشف که زندگی چند پهلو و پیچیده و گیج کننده است.
من فکر کردم یکی از تنها به آن گلو را.
"این گلو نیست!"
بخش 7 یک روز این ایده از خود گذشتگی آمد
به سر او ، و او ساخته شده ، او فکر کردم ، برخی از اکتشافات مهم اخلاقی است.
با اثر افراطی دوباره کشف ، تازگی قابل توجه آمد.
"چه شده است این همه وقت؟" او خودش پرسیده می شود ، و در جواب گفت : "درست خودپسندی صریح ،
ادعای خام ان ورونیکا ، بدون یک کهنه و متعادلی از دین یا نظم و انضباط و یا
احترام به اقتدار را به من پوشش! "
به او به نظر می رسید هر چند او تا به حال در تاریخ و زمان آخرین در بر داشت معیار و محک رفتار.
او درک او تا به حال از هیچ کس واقعا تصور هرگز اما خودش را در همه اعمال خود را و
برنامه.
حتی Capes برای او صرفا برانگیزنده به عشق شهوانی بوده است -- صرف بت در
که فوت یک نفر می تواند wallowings تخیلی لذت ببرید.
او تا به حال برای بدست آوردن یک زندگی زیبا ، یک زندگی آزاد ، با قدرتی نامحدود ، خود توسعه ،
بدون احتساب هزینه یا برای خودش یا دیگران.
او گفت : "من صدمه دیده است پدر من ،" من صدمه عمه ام.
من زخمی شده و به سرزنش فقیر تدی. من هیچ کس خوشحال است.
من سزاوار تقریبا آنچه من....
"اگر تنها به دلیل از راه لطمه می زند و دیگران اگر یکی از ضربات شل و آزاد ، یکی است
ارائه.... شکسته در مردم!
گمان می کنم جهان فقط تمام کودکان خود پسندی و شکسته در افراد است.
"پرچم های کوچک خود را از غرور باید فلوتر پایین با بقیه از آنها ، ان
"مصالحه -- و محبت. "مصالحه و مهربانی.
"شما چه کسانی هستند که جهان باید در پای خود را دراز کشیدن؟
"شما باید یک شهروند نجیب ، ان ورونیکا.
نگاهی به قرص نان نیمی خود را با دیگران.
شما نمی باید برود clawing پس از یک مرد که می کند به شما تعلق ندارند -- است که حتی نمی
علاقه مند به شما است. این یک چیز روشن است.
"شما رو به راه مناسب و معقول و منطقی است.
شما به خودتان تنظیم به مردم خدا در مورد شما.
هر کس دیگری می کند. "
او فکر بیشتر و بیشتر در امتداد آن خط. هیچ دلیلی وجود دارد که چرا او نمی باید
دوست Capes. او مانند او انجام داد ، به هر حال ، او همیشه
با او باشد.
هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا او نمی باید دوست دار و محترمانه او وجود دارد.
پس از همه ، که زندگی بود.
هیچ چیز دور داده بود ، و هیچ کس آمد آنقدر غنی هستند به غرفه را به عنوان فرمان تمام است که آن را
به حال برای ارائه. هر کس برای انجام یک معامله با
جهان است.
این امر می تواند بسیار خوب دوست Capes می شود. او ممکن است قادر به رفتن با زیست شناسی ،
احتمالا حتی پس از پرسش همان است که او با آن برخورد کار....
شاید نوه او ممکن است نوه اش ازدواج می کنند....
این رشد به او که در سراسر حمله وحشی خود را برای استقلال او تا به حال
هیچ چیزی برای هر کسی ، و بسیاری از مردم چیز برای او انجام داده بود.
او عمه او و کیف پول است که بر روی میز کنار گذاشته شد فکر کردم ، و بسیاری از
مزاحم و بد - requited kindnesses ؛ او کمک Widgetts فکر ،
تحسین تدی ؛ او با فکر
موسسه خیریه تازه متولد شده ، از پدرش ، از unselfishness وجدان منینگ ،
وقف دوشیزه قاقم. و برای من از آن شده است غرور و غرور و
"من دختر پر تجمل است. من بوجود می آیند و به پدرم و
می گویند نزد او -- "گمان می کنم غرور و خودپسندی
گناه؟
گناه در برابر آسمان -- بله ، من در برابر آسمان و قبل از تو گناه....
"بابا پور قدیمی! من تعجب می کنم که اگر او از حد بر روی fatted صرف
گوساله؟...
"زندگی wrappered انضباط! یکی که در گذشته می آید.
من شروع به درک جین آستن و چیت گلدار را پوشش می دهد و نجابت و پالایش
و تمام بقیه از آن است.
یکی قرار می دهد دستکش انگشتان حریص. یکی می آموزد برای نشستن...
و به نحوی یا دیگر "او اضافه کرد ، پس از یک فاصله طولانی ،" من باید آقای Ramage پرداخت
پوند چهل او. "
>
فصل دوازدهم ANN ورونیکا می گذارد چیز در نظم
قسمت 1 ان ورونیکا ساخته شده تلاش شدید به
انجام قطعنامه های خوب او.
او مدت ها و با دقت بر نامه خود به پدرش مدیتیت قبل از او آن را نوشتم ،
و به شدت و به عمد دوباره قبل از او آن را despatched.
"پدر عزیزم" او نوشت : -- "من شده فکر کردن سخت در مورد همه چیز از آنجایی که من بود
به این زندان فرستاده است. همه این تجربه به من آموخته
اطلاعات زیادی در مورد زندگی و واقعیت.
من می بینم که سازش است لازم به زندگی از من ignorantly مثلا قرار بود آن را به صورت ،
و من تلاش برای بدست آوردن کتاب لرد مورلی در آن موضوع ، اما آن را نمی کند
به نظر می رسد در دسترس باشد در زندان
کتابخانه ، و قاضی عسکر به نظر می رسد او را به عنوان یک نویسنده نامطلوب در نظر است. "
او در این نقطه که او را از موضوع خود شناور بود تصور بود.
"من باید او را وقتی که من بیرون می آیند به عنوان خوانده شده
اما من می بینم و پر واضح است که به عنوان همه چیز یک دختر لزوما وابسته به خود
پدر و محدود در حالی که او در آن موقعیت برای زندگی هماهنگ با او
ایده آل است. "
"نشاسته بیت ، گفت :" ان ورونیکا ، و ناگهان کلید را تغییر داده است.
نتیجه گیری او در بند ، در مجموع بود ، شاید به سختی نشاسته به اندازه کافی.
"واقعا ، بابا ، من متاسفم برای همه من به شما را انجام داده اند.
خانه برمی گردند و سعی کنید یک دختر بهتر به شما می شود؟
"ورونیکا ANN."
قسمت 2
عمه او آمد به دیدار با Canongate خارج از او ، و کمی گیج
بین آنچه رسمی و صرفا کمی سرکش بر ما
عدالت ملی ، خودش را در
در صفوف منظم نصرت به حامی رستوران های گیاهی ، و به طور مشخص این بود
و شخصا توسط جمعیت نخ نما و کوچک ، خارج از آن قرار ملاقات گذاشتن به وجد آمدند.
آنها تصمیم گرفتند کاملا با صدای رسا ، "او یک عزیز قدیمی ، به هر حال.
رای گیری که هیچ بازوی 'ER انجام نیست." او در آستانه یک گیاه خوار بود
وعده غذایی قبل از او بهبود سرش دوباره.
اطاعت برخی از غریزه خوب ، در حجاب تاریک به زندان می آیند ، اما او به حال
تحت فشار قرار دادند تا بوسه ان ورونیکا کشیده و هرگز آن را دوباره.
تخم مرغ برای او تهیه شده بودند ، و او شنبه احساسات پس از آن و فصاحت با
کرامت تبدیل شدن به یک بانوی مجروح از خانواده ای خوب است.
برخورد آرام و خانه های آینده ان ورونیکا و او تا به حال مداقه بود
به طور کامل توسط این حادثه ناگوار آشفته و بدون توضیحات کافی وجود دارد ، و
پس از آنها چیزهایی در ان حل و فصل بود
مسافرخانه ورونیکا ، آنها در اوایل بعد از ظهر به خانه رسیده estranged و
افسرده ، سردرد و صدای ترومپت از برت سرکش کیتی هنوز
زنگ در گوش خود است.
"زنان وحشتناک ، عزیزم!" دوشیزه استنلی گفت.
"و برخی از آنها بسیار زیبا و خوش لباس است.
بدون نیاز به انجام چنین چیزهایی.
ما هرگز نباید اجازه پدر شما ما رفت. چرا تا کنون به شما اجازه دهید من به آن
واگن کوچک؟ "
، گفت : "ان ورونیکا ، که تا به حال نیز کمی زیر :" من فکر کردم ما تا به حال
اجبار مارشالهای به مناسبت. "آن را بسیار خسته کننده بود."
"ما برخی از چای را در طراحی اتاق داشته باشند و به زودی مثل همیشه ما می توانیم -- و من من را
چیز خاموش. من فکر نمی کنم من همیشه باید برای این مراقبت
کلاه سر گذاشتن دوباره.
ما می خواهیم برخی از نان تست buttered داشته باشد. گونه های ضعیف شما کاملا غرق شده است و
توخالی...."
قسمت 3 هنگامی که ان ورونیکا خود در او یافت
مطالعه پدر آن شب آن را به او را برای یک لحظه به نظر می رسید به عنوان اینکه تمام وقایع
از شش ماه گذشته یک رویا شده بود.
فضاهای بزرگ خاکستری لندن ، مغازه روشن ، چرب ، خیابان درخشان ، تا به حال تبدیل شده
بسیار از راه دور ؛ آزمایشگاه زیست شناسی با کار خود و احساسات ، جلسات و
بحث ، سواری در hansoms با
Ramage ، مانند چیزهایی که در کتاب خواندن و بسته بودند.
این مطالعه به نظر می رسید کاملا بدون تغییر بود ، هنوز هم وجود دارد چراغ همین کار را با کمی
تراشه از سایه ، هنوز هم همان آتش گاز ، هنوز هم همان بسته نرم افزاری آبی و
مقالات سفید ، آن را با همان صورتی به نظر می رسید
نوار در مورد آنها ، در آرنج بازوی صندلی ، هنوز هم همان پدر.
او در حد همان نگرش نشسته ، و او ایستاده بود او تا به حال ایستاده بود که گفت :
او نمی تواند به رقص Fadden.
هر دو ادب و نه استادانه درست شده از اتاق غذاخوری ، کاهش یافته بود ، و خود را در
چهره یک ناظر بیطرف که خطوط کمی از معاند را کشف کرده اند
wilfulness مشترک ، سختی خاص --
تیز ، در واقع ، در پدر و ملایم در دختر گرد -- اما سختی
با این وجود ، ساخته شده است که هر مصالحه مقرون به صرفه و هر موسسه خیریه تخفیف.
"و غیره فکر شما شده اند؟" پدرش آغاز شد ، به نقل از نامه خود و به دنبال بیش از
او slanting لیوان به او.
"خب ، دختر من ، من آرزو می کنم شما در مورد تمام این کارها فکر کرده بود قبل از اینکه این اذیت
آغاز شد. "ورونیکا ان تصور که او باید
فراموش نکنید که به باقی می ماند برجسته معقول.
"یکی برای زندگی و یادگیری ،" ، با تقلید قابل قبول از پدرش اظهار
شیوه ای. "پس زمانی که یاد می گیرید ، گفت :" آقای استنلی.
مکالمه را قطع کرد.
"گمان می کنم ، بابا ، شما هیچ اعتراضی به رفتن من با کار من در امپریال
کالج؟ "او پرسید. "اگر آن را مشغول نگه داشتن شما ، او ، با گفت :
کمرنگ لبخند طعنه امیز است.
"هزینه ها را به پایان جلسه پرداخت می شود."
او دو بار راننده سرشونو تکون دادن ، با چشمان خود را بر روی آتش ، اگرچه که بیانیه رسمی بود.
"شما ممکن است با آن کار ،" او گفت ، "تا زمانی که شما را در هماهنگی با چیزهایی را داشته باشد
در خانه.
من اطمینان دارم که بسیاری از تحقیقات راسل در خطوط اشتباه هستند ، نادرست
خطوط. هنوز -- شما باید برای خودتان یاد بگیرند.
شما سن هستیم -- you're سن ".
"این کار تقریبا ضروری برای کارشناسی امتحانات است. "
"مفتضح ، اما گمان می کنم آن است."
موافقت خود را تا کنون قابل توجه به نظر می رسید ، و در عین حال به عنوان خانه آینده چیزی بود که
کمی کمبود در گرما. اما ان ورونیکا هنوز به او
مبحث ارشد.
آنها برای مدتی سکوت شد. "دوره اتمام حجت از نظرات خام و نفت خام
کار ، آقای استنلی گفت : : «.
"در این حال ، این همراهان Mendelian به نظر می رسد به احتمال زیاد به مشکل آقای راسل ، بسیاری خوبی از
مشکل. برخی از نمونه های خود -- زیبا
انتخاب شده است ، زیبا و بلند. "
"بابا جون" ان ورونیکا گفت : "این امور دوری از خانه -- پول هزینه."
"من فکر می کردم شما که از پیدا کردن است." "به عنوان یک ماده در واقع ، من اتفاق می افتد که کردم
کمی به بدهی. "
"هرگز!" قلب او غرق در تغییر در خود را
بیان است. "خب ، مسافرخانه ها و چیزهایی!
و من هزینه من در کالج پرداخت می شود. "
"بله. اما چگونه می تواند شما را -- چه کسی به شما اعتباری؟
ان ورونیکا ، "زن مهمانخانه دار من نگه داشته در اتاق من در حالی که من در هالووی بود گفت :" ببینید "
و شهریه کالج نصب شده بسیار قابل ملاحظه ای است. "
او صحبت کرد و نه به سرعت ، چرا که او در بر داشت سوال پدرش ترین بی دست و پا او
بود تا به حال در زندگی خود پاسخ. مالی و شما مستقر در مورد اتاق.
او گفت : شما تا به حال مقداری پول است. "
"من آن را قرض" ان ورونیکا در لحن گاه به گاه گفت : با ناامیدی سفید در خود
قلب است. "اما چه کسی می توانست وام به شما پول؟"
"من pawned گردنبند مروارید من.
من سه پوند ، و سه در دیده بان من وجود دارد. "
"شش پوند. H'm.
کردم بلیط؟
بله ، اما بعد از آن -- گفت شما قرض "" من ، بیش از حد ان ، گفت : "ورونیکا.
"چه کسی؟" او چشم خود را برای یک ثانیه دیدار کرد و قلب او
شکست خورده او.
حقیقت غیر ممکن است ، خارج از نزاکت است. اگر او اشاره Ramage او ممکن است
مناسب -- هر چیزی ممکن است اتفاق می افتد. او دروغ گفته است.
Widgetts ، "او گفت.
"اوه ، اوه!" او گفت. "واقعا ، Vee ، شما به نظر می رسد به آگهی
روابط ما بسیار به طور کلی "" آنها -- آنها البته می دانستند.
از آنجا که از رقص. "
"چقدر شما آنها را مدیون او می دانست چهل پوند بود کاملا
مبلغ غیر ممکن است برای همسایگان خود دارند. او می دانست ، بیش از حد ، او نباید دریغ.
"هشت پوند ،" او فرو برد و افزود : ابلهانه ، "پانزده پوند به دیدن من
روشن از همه چیز. "
او به muttered برخی از نظر unlady مانند زیر لب او بر خود و درگیر در
شده مخفی. آقای استنلی مصمم به بهبود
مناسبت.
او به نظر می رسید به عمدی. "خوب ، او در آخرین به آرامی گفت :" من پرداخت
آن. من آن را بپردازد.
اما من امیدوارم که ، Vee ، من امیدوارم که -- این پایان این ماجراجویی.
من امیدوارم که شما آموخته اند درس شما در حال حاضر و آمده برای دیدن -- به این واقعیت پی -- چگونه همه چیز
قرار دارند.
مردم ، هیچ کس ، می تواند انجام دهد همان طور که در این دنیا دوست دارم.
همه جا محدودیت وجود دارد. "" من می دانم ، گفت : "ان ورونیکا (پانزده
پوند).
"من آموخته اند که. منظور من -- منظورم به انجام آنچه من می توانم ".
(پانزده پوند پانزده از چهل بیست و پنج می باشد.)
او تردید است.
او می تواند از چیزی بیشتر برای گفتن فکر می کنم. "خوب ،" او در تاریخ و زمان آخرین به دست آورد.
"در اینجا برای زندگی جدید می رود!" "در اینجا می رود برای زندگی جدید ،" او در واقع همان تکرار و
ایستاد.
پدر و دختر می دانست یکدیگر از روی احتیاط ، هر یک بیش از یک ناامن کمی
از سوی دیگر است.
او با حرکت به سوی او ساخته شده ، و پس از آن شرایط گذشته خود را به یاد می آورد
گفتگو در این مطالعه.
او هدف خود را دیدم و شک خود را تردید نیز ، و سپس به او رفت ، کت خود را گرفت
lapels ، و او را در گونه بوسید. "آه ، Vee ،" او گفت ، "است که بهتر است! و
بوسید او را به عقب و نه ناشیانه.
"ما قصد داریم به معقول است." او خودش را از او رها و رفت
از اتاق با یک گور ، بیان مشغول است.
(پانزده پوند!
و او می خواست چهل!)
قسمت 4
این ، شاید ، نتیجه طبیعی از یک روز طولانی و خسته کننده و هیجان انگیز است که ان
ورونیکا باید شب خراب و پریشان است ، تصویب یک شب که در آن
شریف و خود - subduing قطعنامه
Canongate خود را برای اولین بار در فضای تقریبا کم رنگ و پریده نمایش داده می
بی میلی.
سفتی عجیب و غریب پدر او از روح خود را ارائه در حال حاضر به عنوان چیزی
در مجموع از محاسبات که بر اساس آن برنامه های خود را بر اساس سمت چپ ، و ، در
خاص ، او تا به حال پیش بینی نیست
مشکل او را در قرض چهل پوند او مورد نیاز برای Ramage پیدا کنید.
که او را غافلگیر شده بود ، و عقل خسته او را شکست خورده بود.
او پانزده پوند ، و نه بیشتر.
او می دانست که انتظار در حال حاضر بیشتر مانند پیش بینی طلا معدن در باغ بود.
شانس به حال رفته است.
این نکته آشکار شد ناگهان به او شد که در آن غیر ممکن است به بازگشت
پانزده پوند و یا هر مبلغی کمتر از بیست پوند به Ramage -- مطلقا غیر ممکن است.
او که با اضطراب سخت و ناگهانی انزجار و وحشت تحقق یابد.
در حال حاضر او به او فرستاده بود بیست پوند ، نوشته شده است و هرگز به او توضیح دهید و چرا از آن
او تا به حال آن را فرستاده نمی شدت به طور مستقیم او به آن بازگشت.
او باید در یک بار نوشته شده و به او گفت دقیقا چه به سرش آمده.
حال اگر او پانزده پوند پیشنهاد فرستاد که او پنج پوند صرف بود
توجه داشته باشید در ضمن مقاومت ناپذیر خواهد بود.
نه! غیر ممکن است.
او که فقط به حفظ پانزده پوند تا او می تواند آن را به بیست و.
که ممکن است در روز تولد او اتفاق می افتد -- در ماه اوت.
او تبدیل شد ، و سند چشم انداز ها ، خاطرات نیمی ، رویاها نیم ، از آزار و اذیت قرار
Ramage. او زشت و هیولا تبدیل شد ، از dunning او ،
تهدید او ، assailing او را.
"گیج کردن جنس از اولین تاریخ و زمان آخرین!" ان ورونیکا گفت.
"چرا می تواند توسط اسپور عاری از جذبه یا میل جنسی ما نمی انتشار ، سرخس انجام می دهند؟
ما یکدیگر را محدود ، ما گورکن یکدیگر ، دوستی را مسموم و به خاک سپرده شد
زیر آن را... من باید پرداخت که چهل پوند است.
من باید. "
برای یک زمان آسایش برای او وجود دارد به نظر می رسید حتی در Capes.
او Capes - فردا را مشاهده کنید ، اما در حال حاضر ، در این حالت از بدبختی او تا به حال به دست آورد ، او
احساس اطمینان او را پشت خود را بر او به نوبه خود ، بدون اطلاع او در همه.
و اگر او نبود ، چه خوب از دیدن او بود؟
او گفت : "من آرزو می کنم او یک زن بود ،" ، "من می توانم او را دوست من.
من او را می خواهید به عنوان دوست من.
من می خواهم به صحبت به او بروید و در مورد با او.
درباره با او بروم. "
او برای یک زمان خاموش شد ، با بینی اش را بر روی بالش ، که او را به ارمغان آورد :
"چه خوب از تظاهر؟
او گفت : "من او را دوست دارم ، با صدای بلند به اشکال کم نور اتاق خود را ، و تکرار آن ، و
در ادامه به تصور خودش انجام اعمال از غم انگیز سگ مانند وقف به
زیست شناس ، که برای اهداف
تئاتر ، کاملا ناخودآگاه و بی تفاوت نسبت به رسیدگی خود باقی ماند.
در گذشته برخی از تسکین دهنده خود را از این ورزش ها را تشکیل دادند ، و ، با مژه های خیس
با اشک ضعیف از جمله به عنوان تنها سه ساعت در صبح و ترحم می توانید چکاندن ،
او خوابش برد.
قسمت 5
طبق برخی محاسبات در دسترس نباشد خصوصی او نمی تواند تا
امپریال کالج تا پس از اواسط روز ، و او در بر داشت آزمایشگاهی ترک ، حتی به عنوان
او مورد نظر است.
او به جدول زیر پنجره پایان دادن به او که در آن عادت کرده اند به کار شده بود رفت ،
و آن را جاروب و چاشنی زده شده با بطری های پر از دوباره و عوامل در بر داشت.
همه چیز بسیار شسته و رفته بود و آن را به حال از قرار معلوم شده است صاف بالا نگه داشته و برای او.
او را طرح کتاب ها و دستگاه او با او آورده بود ، بیرون کشیده خود را
مدفوع ، و نشستم.
همانطور که او تا درب اتاق آماده سازی پشت سر او افتتاح شد.
او شنیده ام آن را باز کنید ، اما او به عنوان قادر به نگاه دور را به شیوه ای بی دقت احساس او
وانمود به آن را بشنود.
سپس صدای پای Capes نزدیک. او با تلاش تبدیل شده است.
"من انتظار داشتم شما امروز صبح ،" او گفت. "من تو را دیدم -- آنها زدم fetters خود را
دیروز. "
"من فکر می کنم آن را از من بسیار خوب است برای آمدن به این بعد از ظهر است."
"من شروع به هراس شما ممکن است در همه آمده است."
"ترس!"
"بله. من خوشحالم که شما برای تمام انواع از دلایل است. "
او صحبت کرد کمی عصبی است.
در میان چیزهای دیگر ، می دانید ، من را درک نمی کنند کاملا -- نمی فهمیدم که
شما تا کاملا در این سوال حق رای علاقمند است.
من آن را بر روی وجدان من که من به شما جرم -- "
"من جرم؟" "من حافظه شما خالی از سکنه شده است.
من بی ادب و احمق است.
ما در مورد حق رای صحبت می کردند -- و به تمسخر "است.
شما خشن نیست ، "او گفت. "من نمی دانستم شما آنقدر مشتاق این بودند
کسب و کار حق رای. "
"نه اول شما باید در ذهن خود نداشته است این همه
زمان؟ "" من نه.
احساس کردم به نوعی من می خواهم به شما صدمه دیده است. "
"این کار را نکرده. من -- خودم صدمه دیده است ".
"منظور من --" "من دوست دارم ادم سفیه و احمق رفتار می کند که همه را.
اعصاب من بودند در ژنده پوش.
من نگران بود. ما حیوانات هیستریک ، Capes آقای.
من خودم قفل شده است و برای خنک کردن است. مرتب کردن بر اساس غریزه.
به عنوان یک سگ علف می خورد.
من دوباره راست در حال حاضر است. "" از آنجا که اعصاب را در معرض بودند ، که
هیچ بهانه ای برای دست زدن من آنها را. من باید را دیده اند -- "
"رپ مهم نیست -- اگر شما در حال دفع خشم -- راه من رفتار"
«من خشمگین شدن!" من تنها متاسفم من آنقدر احمقانه است. "
"خوب ، آنها را مصرف کنم ما راست دوباره ، گفت :" Capes با توجه داشته باشید امداد و
فرض موقعیت راحت تر بر روی لبه جدول او.
"اما اگر شما مشتاق در کسب و کار حق رای نیست ، چرا بر روی زمین آیا شما برای رفتن
زندان را دارد؟ "ان ورونیکا منعکس شده است.
او گفت : "این فاز بود ،.
او لبخند زد. "اتمام حجت مرحله جدیدی در تاریخ زندگی ،" او
اظهار داشت. "همه به نظر می رسد به آن را داشته باشد در حال حاضر است.
هر کسی که رفتن به توسعه را به یک زن. "
گفت : "Garvice خانم وجود دارد." "او در" Capes.
و شما می دانید ، شما تغییر همه ما است.
من زده شده. موفقیت campaign'sa. "
او ملاقات سوال چشم ، او و تکرار ، "اوه! این یک موفقیت است.
انسان تا APT به -- را به زنان کمی بیش از حد سبک است.
مگر در مواردی که آنها به او یادآوری در حال حاضر و پس از آن نه به....
شما انجام داد. "
"سپس من زمان من در زندان زباله نیست در دسترس نباشد؟"
"این زندان مرا تحت تاثیر قرار نیست. اما من دوست داشتم چیزهایی گفت.
من ناگهان احساس من به شما درک -- به عنوان یک فرد هوشمند.
اگر شما ، گفت : من از آن ، و دلالت آنچه با آن می رود را ببخش.
چیزی وجود دارد -- توله سگ مانند در نگرش معمول یک مرد نسبت به زنان است.
به آن چیزی است که من بر وجدان من به حال.... من فکر نمی کنم ما در مجموع به سرزنش خواهد شد
ما برخی از زیادی خود را جدی نمی.
برخی از جنسی شما ، منظور من است. اما کمی از ما پوزخند زدن ، من می ترسم ،
عادت هنگامی که ما به شما صحبت. ما پوزخند زدن ، و ما کمی -- دزدکی "
او را با چشمان او او را مطالعه عمیقا متوقف شد.
"شما ، به هر حال ، آن را سزاوار نیست ،" او گفت.
صحبت آنها به طور ناگهانی ظهور دوشیزه Klegg در بیشتر به پایان رسید
درب.
وقتی او را دیدم ان ورونیکا او برای یک لحظه ایستاد که اگر entranced ، و سپس پیشرفته
با دست دراز.
"ورونیک"! او با زیر و بمی صدا رو به افزایش گریه ، هر چند پیش از این هرگز او تا به حال
ان هر چیزی ورونیکا اما خانم استنلی نامیده می شود ، و کشف و ضبط او و فشرده خود را
و او را با احساسات عمیق بوسید.
"فکر می کنم که شما برای انجام این کار -- و گفت : هرگز یک کلمه!
شما کمی نازک است ، اما به جز که شما نگاه -- شما نگاه بهتر از همیشه است.
آن را بسیار وحشتناک؟
من سعی کردم به پلیس ، دادگاه دریافت کنید ، اما جمعیت بود همیشه بسیار بیش از حد بزرگ ، هل به عنوان
من می خواهم.... "منظور من به طور مستقیم برای رفتن به زندان
جلسه به پایان رسیده است ، گفت : "خانم Klegg.
"اسب های وحشی -- اگر نه که تمام پلیس نصب شده در لندن -- shan't به من نگه دارید
خارج.
قسمت 6 Capes روشن چیزهای زیبا برای ان
ورونیکا که تمام بعد از ظهر ، او تا دوستانه بود ، بنابراین palpably در او علاقه مند ،
و خوشحالم که پشت خود را با او.
چای در آزمایشگاه مرتب سازی بر اساس پذیرش جنبش بورژوایی زنان بود.
دوشیزه Garvice کیفیت بی طرفی را به عهده گرفت ، استادانی خودش را تقریبا به دست آورد
بیش از نمونه ان ورونیکا ، و اسکاتلندی تصمیم گرفت که اگر زن دارای
حوزه متمایز آن ، در هر ضربان شد ،
بزرگ حوزه ، و هیچ کس بر این باور بودند که در نظریه تکامل
منطقی رأی به زنان "در نهایت ، با این حال مقدار از آنها ممکن است انکار
دفع گردد تا شک مطلوبیت چیزی بخاطرسودمندی ان امتیازی فوری آن است.
این امتناع از مجمع تشخیص مصلحت نظام بود ، او گفت ، و نه امتناع مطلق.
جوانان با موهای خود را مانند راسل پاک گلو کرد و گفت : نه
irrelevantly که او می دانست مردی که می دانست توماس Bayard سیمونز ، که در rioted بود
غریبه گالری ، و سپس Capes ،
پیدا کردن آنها را مجزا طرفدار ان همه ورونیکا ، اگر نه طرفدار فمینیسم ، جرأت
منحرف ، و شروع یک سیاهرگ از گمانه زنی ها بر ایده اسکاتلندی -- که
هنوز هم وجود دارد امید از زنان در حال تکامل به چیزی عالی است.
او غیر منتظره ای پوچ و آماده است ، و در همه زمان ها آن را به ورونیکا ان به عنوان یک به نظر می رسید
امکان لذت بخش ، به عنوان یک چیز واقع نمی شود سرگرم جدی است ، اما به
نصف furtively احساس ، که او بود که
بنابراین دلپذیر زیرا او آمده بود دوباره.
او از طریق جهان که به عنوان گلگون شد و به عنوان آن خاکستری شده بود یک شبه به خانه بازگشت.
اما او از قطار در ایستگاه Morningside پارک کردم او تا به حال شوک است.
او ، بیست متری پایین پلت فرم دیدم ، کلاه براق و پشت گسترده و بی نظیر
با تکبر راه رفتن از Ramage.
او در یک بار در پشت جلد از لامپ اتاق شیرجه و مشکل جدی با تحت تاثیر قرار
او کفش ، توری تا زمانی که از ایستگاه بود ، و سپس او به آرامی به دنبال و
با صلاحدید شدید تا
تقسیم بدو شاخه از خیابان از میدان راه فرار او را بیمه است.
Ramage بالا رفت و خیابان ، و او در طول مسیر با یک قلب تپنده عجولانه و
حس ناخوشایندی از مشکلات حل نشده در ذهن او.
"آن چیزی که در جریان" با خود گفت.
"همه چیز می رود ، آن را سراسیمه کردن! هیچ کس تا به مجموعه ای تغییر دهید
با ساخت قطعنامه خوب است. "و سپس پیش از او ، او را دیدم تابشی
و استقبال از رقم منینگ.
او به عنوان یک انحراف سازگار از سرگشتگی نامحلول در آمد.
او در نزد او لبخند زد ، و از ان بابت تابش خود را افزایش.
"من از دست رفته ساعت از انتشار خود را ،" او گفت ، "اما من در توجیه کننده بود
رستوران. من نمی بینم ، من می دانم.
من در میان گله مشترک در محل زیر وارد نمایید بود ، اما من در زمان مراقبت خوب به شما را ببینید. "
"البته شما تبدیل؟" او گفت. "به این دیدگاه که همه کسانی که پر زرق و برق زنان
در جنبش باید به آرا.
در عوض! چه کسی می تواند از آن؟ کمک "
او بیش از او towered و او را در راه پدرانه او لبخند زد.
"به این دیدگاه که همه زنان باید به آرا که آیا آنها آن را دوست دارم یا نه."
او سرش را تکان داد ، و چشم و دهان خود را زیر سبیل سیاه چین و چروک
با لبخند او.
و او به عنوان کنار او راه می رفت آنها شروع به داد و بیداد کردن که هیچ کدام کمتر خوشایند بود
ان ورونیکا به دلیل آن را در خدمت به تبعید اشتغال ذهنی ناخوشایندی است.
به او در خوش مشربی ترمیم او به نظر می رسید که او دوست منینگ بسیار.
Capes روشنایی در سراسر جهان تجلیل حتی رقیب خود را منتشر کرده بود.
قسمت 7 گام است که ان ورونیکا مشخص
درگیر خودش را به ازدواج منینگ هرگز به او بسیار روشن است.
مختلط از انگیزه warred در او ، و مطمئنا یکی از دست کم از این
که او خودش می دانست که به شور و حرارت در عشق با Capes در لحظات او تا به حال مبتلا به دوار سر
علامت که او شروع به احساس کاملا علاقه مند به او.
او متوجه شد بیشتر و بیشتر به کیفیت از آستانه که بر اساس آن او ایستاده بود --
آمادگی وحشتناک را که با آن در حالات خاص او ممکن است فرو می روند ، کاسته نشده
wrongness و recklessness از چنین خودرهایی.
"او هرگز نمی باید بدانند ،" او را به خودش نجوا ، "او هرگز باید بدانند.
و یا دیگری -- آزاد خواهد شد غیر ممکن است که من می تواند دوست او ".
این بیان ساده پرونده بود به هیچ وجه که در ان ورونیکا رفت
ذهن داشته باشند.
اما این شکل از تعیین حاکم او بود ؛ آن تنها فرم بود که
او تا کنون اجازه می داد برای دیدن نور روز است.
چه چیز دیگری بود lurked در سایه ها و مکان های عمیق وجود دارد و اگر در برخی از خلق و خوی از خیال
به نور خارج شد ، در حال حاضر غرق شد و دوباره به hustled
پنهان کردن.
او هرگز نگاه مستقیما در فرم های رویا این است که تمسخر نظم اجتماعی در
که او زندگی می کردند ، اعتراف او به whisperings نرم در گوش او گوش.
اما منینگ به نظر می رسید بیشتر و به وضوح به عنوان یک پناهگاه نشان داد ، به عنوان امنیت.
برخی از اهداف ساده را از درهم و برهم کردن ریاکارانه از احساسات او ظهور و
بخواهد.
دیدن Capes روز به روز ساخته شده eventfulness درخشان است که او را در مختل
البته او به دنبال حل و فصل بود. او از آزمایشگاه برای از بین رفت
هفته ، یک هفته از روز عجیب جالب....
هنگامی که او حضور خود را در کالج امپریال انگشت سوم خود را تمدید کرد
دست چپ را با یک انگشتر قدیمی بسیار زیبا با یاقوت کبود آبی تیره که بودند یکبار آراسته شد
متعلق به عمه بزرگ از منینگ.
که حلقه آشکارا افکار خود معامله بزرگ را اشغال کردند.
او pausing در کار او را نگه داشته و با توجه به آن ، و در حالی که Capes آمد دور به او ، او
برای اولین بار دست او را در دامان خود قرار داده و پس از آن و نه ناشیانه در مقابل او.
اما مردان اغلب به نابینا به حلقه هستند.
او به نظر می رسید. او در بعد از ظهر خاص در نظر گرفته شده بود
شک و تردید دقت ، و تصمیم گرفت در یک دوره قاطعانه تر عمل است.
"آیا این یاقوت کبود معمولی؟" او گفت.
او به دست او خم شده و او تضعیف حلقه و داد او را به بررسی است.
"بسیار خوب ،" او گفت. "و نه تیره تر از بسیاری از آنها را.
اما من از سنگهای سخاوتمندانه نادان است.
آیا حلقه قدیمی "او پرسیده می شود ، بازگشت آن است. "من اعتقاد دارم آن است.
این حلقه نامزدی است...."
او آن را در انگشت او را تضعیف ، و افزود ، در صدای او سعی داشت با ماده ، واقع :
"به من داده شده بود در هفته گذشته است." "اوه!" او ، در تن بی رنگ گفت ، و
با چشمان خود را بر روی صورت خود.
"بله. هفته گذشته او در او نگاه ، و آن را به طور ناگهانی
آشکار برای یک لحظه از روشنایی که این حلقه بر انگشت او بود
اشتباه مهمترین دستاورد زندگی اش.
آشکار بود ، و سپس آن را به کیفیت یک ضرورت اجتناب ناپذیر پژمرده.
"فرد!" وی بیان کرد ، و نه شگفت آور ، پس از یک فاصله زمانی کمی است.
یک مکث کوتاه ، یک مکث شلوغ ، بین آنها وجود دارد.
او بسیار هنوز شنبه ، و چشم خود را بر روی آن زینت برای یک لحظه استراحت ، و پس از آن
سفر به آرامی به مچ دست او و خطوط نرم ساعد او.
"گمان می کنم باید به شما تبریک می گویم ،" او گفت.
چشمان خود را ملاقات نمود ، و بیان خود را در سرگشتگی و کنجکاوی.
"واقعیت این است -- من نمی دانم چرا -- من تعجب طول می کشد.
به طریقی من این ایده را با شما وصل نشده است.
شما کامل به نظر می رسید -- بدون آن ".
"آیا من؟" او گفت. "من نمی دانم چرا.
اما این مانند است -- مانند راه رفتن دور یک خانه است که به نظر می رسد مربع و کامل و
پیدا کردن بال دور از انتظار طولانی در حال اجرا را پشت سر. "
او در او نگاه کرد ، و او بود او را از نزدیک ، ناظر بر داشت.
برای چند ثانیه تفکر بزرگ آنها در حلقه میان آنها نگاه کرد ، و
نه سخن گفت.
سپس Capes منتقل چشم خود را به میکروسکوپ و سینی های کمی از او
پیاده بخش در کنار آن. "چگونه است که کار carmine؟" او پرسید :
با بهره مجبور.
"بهتر است ، گفت :" ان ورونیکا ، با چابکی غیر واقعی است.
"اما باز هم نتواند در هسته است."
>
فصل سیزدهم RING SAPPHIRE
قسمت 1 برای یک ساعت هم که حلقه با یاقوت کبود مجموعه
به نظر می رسید ، بعد از همه ، راه حل رضایت بخش از مشکلات ان ورونیکا.
مانند ریختن اسید قوی بر روی فلز dulled شد.
ماتی محدودیت است که اخیرا بیش از مقاربت خود را به حال پخش با Capes
از بین رفته دوباره.
آنها پس از یک دوستی باز و اعلام آغاز کرده است.
آنها حتی در مورد دوستی صحبت کردیم.
آنها به باغ جانورشناسی رفت و با هم یک شنبه تا برای خود را ببینید
یک نقطه از علاقه مورفولوژیکی در مورد لایحه توکان -- که دوستانه و
پرنده سرگرم کننده -- و آنها را صرف بقیه
راه رفتن بعد از ظهر و تشریح این موضوع در شرایط عمومی و
برتری فکری کمک هزینه تحصیلی برای تمام روابط صرفا پرشور است.
پس از این موضوع Capes سنگین و با وجدان بود ، اما به نظر می رسید که به او می شود
فقط دقیقا آنچه که او باید باشد. او همچنین ، او به حال شناخته شده آن ، بیش از یک
کمی غیر صمیمی است.
او گفت : "ما تنها در طلوع عصر دوستی ،" ، "زمانی که علاقه ، من
فرض کنید ، شور و شوق را.
در هر صورت شما به عشق یا نفرت آنها را داشته اند -- که نوعی از عشق ، بیش از حد ، در آن
راه -- برای بدست آوردن هر چیزی از آنها.
در حال حاضر ، بیشتر و بیشتر ، ما قصد داریم در آنها علاقه مند باشد ، به کنجکاو در مورد
آنها و -- بسیار ملایم تجربی با آنها ".
او به نظر می رسید به تشریح ایده های او صحبت کردیم.
آنها شامپانزه ها در خانه میمون های جدید تماشا کرده ام ، تحسین و ملایم
بشریت چشم خود -- "بسیار انسانی تر از انسان" -- و آنها تماشا
میمون دراز دست باشگاه در آپارتمانی بعدی انجام جهش های فوق العاده و somersaults هوایی است.
، گفت : "من تعجب می کنم که از ما لذت می برد که اکثر" Capes -- "نشانی از او ، و یا این کار را کردیم؟"
"او به نظر می رسد برای خوش مزه کردن --"
"او آن را کند و فراموش آن. ما آن را به یاد داشته باشید.
این شاد مرزهای توری فقط به چیزهای از خاطرات من و اقامت وجود دارد
برای همیشه.
زندگی را فقط مادی است. "" این بسیار خوب است زنده است. "
ان ورونیکا گفت : "بهتر است بدانید زندگی از زندگی است." "ممکن است هر دو ، است.
او در یک کشور بسیار غیرانتقادی بود که بعد از ظهر است.
وقتی که او گفت : "اجازه دهید را بروید و ببینید زگیل - گراز ،" او فکر هیچ کس تا به حال بود
سریع جریان از ایده های خوب به عنوان او ، و هنگامی که به او توضیح داد که شکر و نه نان بود
طلسم از محبوبیت در میان
حیوانات ، او در علم لایتناهی عملی خود را شگفت زده است.
در نهایت ، در خروج را به پارک Regent ، آنها علیه خانم Klegg زد.
این بیان صورت دوشیزه Klegg که این ایده را در سر ان ورونیکا قرار داده بود
نمایش منینگ در کالج یک روز ، یک ایده که او برای برخی از دلیل و یا
دیگر برای دو هفته انجام است.
قسمت 2 هنگامی که در آخر به او چنین است ، حلقه یاقوت کبود
در یک کیفیت جدید در تخیل از Capes انجام گرفت.
آن متوقف شد به نماد می پردازد که در تعقیب کیفری طیف وسیعی از جرائم ، از جمله جرائم سیاسی و مذهبی ، یک فرد از راه دور و کاملا انتزاعی ، و
شد به طور ناگهانی و بسیار disagreeably نشانه یک بدن بزرگ و بدشگون
قابل مشاهده و ملموس است.
منینگ فقط در پایان کار بعد از ظهر ، و زیست شناس بود
رفتن را از طریق برخی از perplexities اسکاتلندی متافیزیکی را ساخته بود
درمان جمجمه نوعی خرگوش کوهی و یک فیل جوان آفریقایی.
وی پاکسازی این مشکلات را با ردیابی بخیه تا حدی محو
اسکاتلندی وقتی که درب را از پاساژ باز کرد ، نادیده گرفته بود ، و منینگ به وجود آمد
جهان او.
بازدید پایین طول آزمایشگاه ، منینگ نگاه بسیار خوش تیپ و خوش بر و رو
نجیب زاده در واقع ، و در نزد از پیش مشتاق خود را به نامزد خود ، دوشیزه Klegg
یک عاشقانه گرامی در مورد ان ورونیکا توسط یک طبیعی تر و ساده تر جایگزین شده است.
او انجام عصا و کلاه ابریشمی با عزاداری باند در یک دست خاکستری دستکشهایش ریخته است ؛ او
رهبانیت - کت و شلوار قابل تحسین بودند ، صورت های خوش تیپ او ، سبیل سیاه و سفید او ، او
پیشانی برجسته منتقل دقت زیاد مشتاق است.
"من می خواهم ، او با یک دست سفید دراز گفت :" شما را به چای است. "
می گوید : "من شده است پاکسازی بود." وی افزود : ان ورونیکا ، روشن است.
"همه چیزهای وحشتناک خود را علمی؟" او با یک لبخند که خانم Klegg فکر گفت :
فوق العاده با مهربانی.
"همه چیز وحشتناک من علمی ، گفت :" ان ورونیکا.
او ایستاده ، لبخند بر لب با هوا از مالکیت ، و به دنبال او را در
کسب و کار مانند تجهیزات اتاق.
سقف پایین ساخته شده او را غیر طبیعی قد بلند به نظر می رسد.
ان ورونیکا پاک چاقوی کوچک جراحی ، یک کارت بیش از یک ساعت شیشه حاوی تکه تکه نازک قرار داده
از شنا کردن خوک گینه جنینی در قفایی لکه ، و برچیده میکروسکوپ او.
منینگ "، گفت :" ای کاش من بیشتر از زیست شناسی را درک است.
گفت : ان : "من آماده ام ،" ورونیکا ، بستن جعبه او میکروسکوپ با یک کلیک و به دنبال
برای یک لحظه کوتاه تا آزمایشگاه.
"ما هیچ AIRS و زینت در اینجا ، و کلاه من آویزان از میخ در گذرگاه است."
او رهبری راه را برای درب و منینگ گذشت پشت سر او و گرد او را و باز
درب را برای او خواهد شد.
وقتی Capes در آنها را برای یک لحظه نگاه ، منینگ به نظر می رسید به برگزاری اسلحه خود را تمام
در مورد او ، و چیزی جز رضایت آرام در تحمل او وجود دارد.
پس از Capes مشکلات اسکاتلندی به پایان رسید بود او دوباره به رفت و آماده سازی
اتاق.
او در آستان پنجره باز نشسته ، اسلحه خود را تا خورده ، و مستقیما قبل از خیره
او را برای مدت طولانی بیش از بیابانهای کاشی و دودکش ، گلدان را به آسمان بود که
آبی و خالی می باشد.
او به تک صدایی نیست معتاد ، و تنها نظر قابل شنیدن او به خود اجازه
در ابتدا بر جهان بود که آشکارا هر چیز اما رضایت بخش به او است که
بعد از ظهر ، یک جمع و جور و به طور کامل نشده "لعنت!"
این کلمه باید به حال برخی از کیفیت لذت بخش ، چرا که او آن را تکرار.
سپس او ایستاد و تکرار دوباره آن را.
"احمق اند" او گریه و در حال حاضر سخنرانی بود به او.
او این جمله را با expletives محاکمه شد. "الاغ!" او در رفت ، هنوز هم گرم است.
"مغرور در راس الاغ اخلاقی!
من باید به انجام هر چیزی. "من باید به انجام هر چیزی!
"مرد What'sa برای؟ "دوستی"!
او دو برابر کردن مشت خود و به نظر می رسید به تامل thrusting آن را از طریق
پنجره. او پشت خود را در آن وسوسه تبدیل شده است.
سپس ناگهان او را مصادره یک بطری آماده سازی جدید که بر اساس جدول خود ایستادند و
موجود قسمت بهتری از یک هفته کار دیسکسیون نمایش داده شده از حلزون ،
به زیبایی انجام می شود -- و آن را در سراسر پرتاب
اتاق ، به سر و صدا resoundingly بر کف سیمانی زیر قفسه کتاب و پس از آن ،
بدون هر دو عجله و یا مکث ، او دستش را در امتداد قفسه دوباره عوامل جاروب و ارسال
آنها را به مخلوط با بقایای روی زمین.
آنها در دو شاخه از smashes سقوط کرد. "H'm!" او گفت ، با توجه به خرابه با
هیدراتاسیون آرام تر است.
"همه کس!" او پس از یک مکث اظهار داشت. "به سختی می داند -- تمام وقت."
او دست خود را در جیب خود قرار دهید ، دهان خود را به سوت puckered ، و او را به رفت
درب اتاق آماده سازی بیرونی و همانجا ایستاد ، به دنبال ، برای faintest صرفه جویی
تشدید ruddiness طبیعی خود ، تجسم آرامش بور.
"Gellett ،" او نامیده می شود ، گفت : "درست می آیند و روشن کردن ظروف سرباز یا مسافر ، شما؟
من شکست بعضی چیز ها است. "
قسمت 3 یکی از نقص های جدی در ان وجود دارد
ترتیبات ورونیکا برای بازپروری خود ، و آن Ramage شد.
او بیش از او را آویزان -- او و وام خود را به وی و ارتباط خود را با او و
شب وحشتناک -- امکان مبهم ، نگرانکننده و قرار گرفتن در معرض دلخوری.
او می تواند هر یک از این اضطراب به جز بازپرداخت تسکین نمی بینم ، و بازپرداخت
به نظر می رسید غیرممکن است. بالا بردن از بیست و پنج پوند بود
کار در مجموع فراتر از قدرت او.
تولد او در فاصله چهار ماه ، و آن ، در نقطه افراطی آن ، ممکن است دادن
او یکی دیگر از پنج پوند. چیزی که rankled در شب ذهن او و
روز.
او را در شب از خواب بیدار گریه تلخ خود را به تکرار : "اوه ، چرا کسانی که من رایت
یادداشت ها؟ "
افزود : تا حد زیادی به دلخوری از وضعیت که او دو بار دیده بود Ramage در
خیابان از زمان بازگشت خود را به پناهگاه سقف پدرش.
او به حال او را با مدنیت استادانه درست شده ادای احترام کردند ، چشم خود را متسع با کشف
معانی. او احساس می کرد او به افتخار موظف بود که به
امر کل به منینگ ، دیر یا زود.
در واقع ، آن را اجتناب ناپذیر به نظر می رسید که او باید آن را پاک با کمک او ، یا نه در
تمام. و هنگامی که منینگ در مورد چیزی که نمی بود
به نظر می رسید به اندازه کافی ساده است.
او را تبیین بسیار شفاف و آبرومندانه ای آهنگسازی.
اما هنگامی که آن را به آنها broaching آمد ، آن را به اثبات می شود بسیار مشکل تر از او
حال قرار است.
راه پله بزرگ از ساختمان آنها رفت و در حالی که او در ذهن خود به دنبال
برای آغاز ، او را به قدردانی از لباس ساده خود را شکست و خود
بر تعامل خود را تبریک می گویم.
او گفت : "باعث شده احساس کنم" ، "که هیچ چیزی غیر ممکن است -- شما در اینجا در کنار من است.
من گفتم ، آن روز در Surbiton بسیاری از چیزهای خوب در زندگی وجود دارد ، اما فقط یکی وجود دارد
بهترین حالت ، و آن دختر با موهای وحشی دور که در آن پارو که کشیدن.
من به او جام من ، و برخی از روز ، ساخت شاید اگر خدا بخواهد ، او نباید تبدیل به من
همسر! '"
او بسیار سخت قبل از او نگاه کرد به او گفت : این ، و صدای او را پر از عمیق بود
احساس. "جام" ان ورونیکا گفت ، و پس از آن : "آه ،
بله -- البته!
هیچ چیز به جز مقدس یکی ، من می ترسم. "" در مجموع مقدس ، ان ورونیکا.
آه! اما شما می توانید تصور کنید آنچه شما به من و شما به من معنی!
گمان می کنم چیزی عرفانی و فوق العاده در مورد همه زنان وجود دارد. "
"چیزی عرفانی و فوق العاده در مورد همه انسان ها وجود دارد.
من نمی بینیم که مردان نیاز به بانک آن را با زنان است. "
"یک مرد می کند ، گفت :" منینگ -- "یک مرد واقعی ، به هر حال.
و برای من تنها یکی گنج خانه وجود دارد.
توسط ستاره مشتری! وقتی که من از آن فکر می کنم من می خواهم به کبیسه و
فریاد! "
"این متحیر کردن آن مرد با بارو."
"من astonishes که من نمی ، گفت :" منینگ ، در لحن شدید خود
لذت بردن.
ان ورونیکا "که شما متوجه آن نمی شوند -- آغاز شد :" من فکر می کنم ""
او را به طور کامل نادیده گرفته است. او بازو و دست تکان دادند صحبت کرد با عجیب و غریب
طنین است.
"من مانند یک غول احساس! من معتقدم که در حال حاضر من باید کارهای بزرگ انجام.
خدایان! آنچه در آن باید به پور قوی ، پر زرق و برق آیه -- خطوط توانا! توانا و خطوط!
اگر من ، ان ورونیکا ، آن را خواهد شما.
این در مجموع به شما خواهد شد. من کتاب های من به شما اختصاص دهیم.
من همه آنها را در پای خود را بنا نهد. "او بر او مخابره شد.
"من فکر نمی کنم شما متوجه است ،" ان ورونیکا شروع دوباره "است که من به جای معیوب
انسان است. "" من نمی خواهم ، گفت : "منینگ.
"آنها می گویند لکه ها بر روی خورشید وجود دارد.
برای من نیست. من گرم و چراغ من ، و پر من
جهان با گل. چرا باید من جوانه زدن آن را از طریق دودی
شیشه ای برای دیدن چیزهایی که من تاثیر نمی گذارد؟ "
او لذت خود را همدم او لبخند زد. "من گسل بد است."
او سرش را تکان داد به آرامی ، به طرز مرموزی خندان.
اما شاید من می خواهم به آنها اعتراف کنند. "
: "من اجازه انصراف از مجازات است." "من امرزش گناه را نمی خواهم.
من می خواهم خودم را به شما قابل مشاهده است. "" کاش می توانستم شما را به قابل رویت
خودتان.
من در گسل ها را باور ندارد. آنها فقط نرم شدن شادی از
رئوس مطالب -- زیبا تر از کمال است. مانند نقص از سنگ مرمر قدیمی است.
اگر شما را از گسل های خود صحبت می کنید ، من باید از splendors خود صحبت کنید. "
گفت : "من نمی خواهم به شما چیزهایی بگوید ، با این حال."
"ما باید خدا را شکر! ده روز بی شمار که به هر یک از چیزهای دیگر.
وقتی که من از آن فکر می کنم -- "اما این چیزهایی هستند که من می خواهم به شما بگویم
در حال حاضر! "
"من یک آهنگ کمی از آن ساخته شده است. اجازه دهید آن می گویند من به شما.
من هیچ نام برای آن رتبهدهی نشده است. Epithalamy ممکن است انجام دهد.
"مانند او را که در Darien ایستاده بود به نظر من دریا ناشناخته
ده هزار روز ، ده هزار شب قبل از من و ملکه است.
و که فقط من به ارمغان می آورد تا حدود 65!
"بیابان پر زرق و برق هم که به غروب می رسد
بدون دلسرد شدن هنوز امواج آن شخم زده و یا در سواحل آن gritted.
"و ما خواهد شد که شکوه و جلال گسترده دریانوردی ، روز به روز با هم ،
از جزیره به جزیره کوچک از شادی در سال از آب و هوای خود خدا. "
"بله ، گفت :" آینده نگر خود را به هموطنان ملوان ، "که بسیار زیبا است."
او را متوقف کوتاه ، پر از چیزهای سازمان ملل متحد گفت. زیبا!
ده هزار روز ، ده هزار شب!
منینگ "گفت :" شما باید به من گسل خود را بگویید.
"اگر آنها برای شما مهم ، آنها مهم است." "این دقیقا گسل است ، گفت :" ان
ورونیکا.
"این چیزی است که مرا اذیت است." ده هزار!
به عبارت که راه آن را خیلی متفاوت به نظر می رسید. "سپس مطمئنا! گفت :" منینگ.
او در بر داشت مشکل کمی در آغاز.
او خوشحال بود وقتی که او رفت : "من می خواهم به شهرستان خود را در پناه از هر نوع
زحمت. من می خواهم تا بین شما و تمام ایستاده
زور و خست جهان.
من می خواهم شما احساس می کنید که در اینجا این است مکانی که در آن جمعیت می کند سر و صدا نیست و نه
ضربه بد باد. "" این خیلی خوب است ، گفت : "ان ورونیکا ،
توجهی نشد.
این رویای من شما است ، گفت : "منینگ ، گرم شدن.
"من می خواهم زندگی من را مورد ضرب و شتم قرار طلا تنها در نظم آن را به اتصالات تنظیمات برای
در خدمت شماست.
در آنجا شما می شود ، در معبد درونی. من می خواهم تا آن را با اعدام های غنی سازی و
خرسند کردن آن با آیات. من می خواهم به پر کردن آن با خوب و گرانبها
چیزها می شود.
و توسط درجه ، شاید که بی اعتمادی قبل از ازدواج از شما است که باعث می شود شما کوچک
از بوسه های من ، ناپدید خواهد شد.... مرا ببخش اگر گرمی خاصی را به خزد
کلمات من!
پارک سبز و به رنگ خاکستری مایل به آبی تا روز است ، اما من درخشان صورتی رنگ و طلا است....
دشوار است به بیان این چیزها. "
قسمت 4 آنها با چای و توت فرنگی نشسته و
کرم قبل از آنها را در یک جدول کوچک در مقابل غرفه در پارک Regent.
او اقرار زنا را هنوز unmade شد.
منینگ رو به جلو را روی میز تکیه داد ، صحبت discursively احتمالی
درخشش از زندگی زناشویی خود است.
ان ورونیکا در نگرش از بی توجهی نشسته ، چشم خود را بر روی یک بازی دور از
کریکت ، ذهن او را درمانده و شلوغ است.
او با یادآوری شرایطی که تحت آن او خودش مشغول کرده بود تا منینگ ،
و تلاش برای درک توسعه کنجکاو از کیفیت این
رابطه.
خاص تعامل خود را در حافظه خود بسیار روشن بودند.
او مراقبت گرفته بود او باید این بحث با اهمیت را با او در یک باغ صندلی
فرماندهی پنجره ها از خانه است.
آنها بازی تنیس ، با قصد آشکار خود را با بلندی بیش از او.
"اجازه بدهید ما نشستن برای یک لحظه ،" او گفته بود.
او سخنرانی خود کمی استادانه ساخته شده است.
او در گره از راکت او plucked و او را به پایان شنیده ، پس از آن در صحبت کرد
ته رنگ دار. "شما از من بپرسید به شما درگیر ، آقای
منینگ ، "او آغاز شد.
"من می خواهم به وضع همه زندگی من در پای خود را." "آقای منینگ ، من فکر نمی کنم من شما را دوست دارم....
من می خواهم با شما بسیار ساده است. من که چیزی ، چیزی است که می تواند احتمالا
برای شما شور می شود.
من مطمئن هستم. چیزی در همه. "
او برای برخی از لحظات سکوت بود. "شاید تنها خواب ،" او گفت.
"چگونه می تواند شما را می دانند؟"
"من فکر می کنم -- شاید من و نه شخص خونسرد است."
متوقف شد. وی باقی ماند گوش دادن با دقت.
او گفت : "شما به من بسیار مهربان شده اند ،".
"من زندگی ام را برای شما بدهد." قلب او به سمت او گرم بود.
به او به نظر می رسید که زندگی ممکن است بسیار خوب است در واقع با مهربانی او و
قربانی در مورد او.
او او را به عنوان همیشه مودب و مفید فکر کردم ، به عنوان تحقق ، در واقع ، ایده آل خود را از
حفاظت و خدمات ، به عنوان دلیرانه ترک آزاد او را به زندگی خود او ،
شادی با سخاوت بی نهایت در هر جزئیات بودن irresponsive او است.
او زه را در زیر انگشتان خود را twanged.
او گفت : "به نظر می رسد که ناعادلانه است ،" ، "را به همه شما به من ارائه بدهند تا کمی در
بازگشت. "" این تمام جهان را به من است.
و ما به دنبال معامله گران در معادل نیست. "
"شما می دانید ، آقای منینگ ، من واقعا نمی خواهم به ازدواج است."
"نه."
او گفت : "به نظر می رسد -- تا نالایق" -- او در میان عبارات او برداشت "نجیب شما عشق
را -- "او ، از طریق مشکل متوقف شد او
که در بیان خودش یافت.
منینگ "گفت : اما من قاضی است که ،". "آیا شما برای من صبر کنم؟"
منینگ برای فضای سکوت بود. "همانطور که بخواهد بانوی من."
"آیا به من اجازه تحصیل برای یک زمان؟"
"اگر شما صبر سفارش دهید." "من فکر می کنم ، آقای منینگ...
نمی دانم.
است دشوار است. هنگامی که من از عشق فکر می کنم من به شما بدهد --
باید برای دادن شما به عقب دوست دارم. "" شما به من؟ "
"بله. من از شما متشکرم...."
منینگ با راکت خود را بر روی چمن از طریق برخی از لحظات سکوت شنود گذاشته باشند.
"تو کامل ترین ، با شکوه ترین از چیزهایی ایجاد شده -- مناقصه ، فرانک
فکری ، شجاع ، زیبا است.
من نوکر شما هستم. من حاضرم برای شما صبر کنید ، صبر خود را
لذت ، به دادن تمام زندگی من به آن برنده است.
اجازه دهید من فقط پوشیدن جامه خود را.
به من اما ترک را امتحان کنید. شما می خواهید برای یک زمان فکر می کنم ، و به طور رایگان
برای یک زمان. که بنابراین شما ، مانند دیانا -- پالاس آتن!
(پالاس آتن بهتر است.)
شما تمام الهه های بلند و باریک هستند. من درک می کنم.
اجازه بدهید خودم را درگیر کنم. این همه سوال من این است. "
او در او نگاه و چهره اش ، سربزیری و مشخصات ، خوش تیپ و قوی بود.
قدردانی او دارای عقاید در درون او. او در یک گفت : "شما برای من خیلی خوب است ،"
صدای کم.
"سپس شما -- شما؟" مکث طولانی.
"این منصفانه نیست...."" اما شما؟ "
"بله".
برای چند ثانیه او تا به حال باقی مانده کاملا هنوز.
او گفت : "اگر من می نشینند اینجا ، ، ایستاده تا قبل از او به طور ناگهانی ،" من باید به
فریاد.
اجازه دهید ما در مورد راه رفتن. تام ، تام ، tirray ، تام ، تام ، تام ، تام TE - --
که چیزی از مندلسون! اگر یک انسان کاملا خوشحال
هر گونه رضایت برای شما -- "
او برگزار شد از دست او ، و او نیز ایستاد.
او خود جلب کرد او را بسته تا او را با کشش ثابت و قوی ،.
سپس ناگهان ، در مقابل از تمام کسانی که ویندوز ، او را در آغوش گرفته تا خورده و
فشار او را به او و بوسید unresisting او چهره.
"اینکار را نکنید!" گریه ان ورونیکا ، مبارزه کمرنگ ، و او را منتشر شد.
او گفت : "مرا ببخش". "اما من در آواز و زمین هستم."
او لحظه ای از وحشت محض را در چیزی که او انجام داده بودند بود.
"آقای منینگ ، "او گفت ،" برای یک زمان -- هیچ کس به شما بگویم؟
آیا شما به حفظ این موضوع -- راز ما؟
من تردید -- آیا شما حتی به عمه من بگویید "؟
"همانطور که می خواهد ،" او گفت. "اما اگر به شیوه ای من می گوید!
من می توانید آن را کمک کند اگر که نشان می دهد.
شما فقط به معنای مخفی را برای زمان کمی "" فقط برای زمان کمی ، "او گفت ؛
"بله...."
اما حلقه ، و چشم پیروز عمه اش ، و توجه داشته باشید از تصویب در پدر
روش ، و وضع رمان را در او به ستایش منینگ در تنها ، بی طرف صدا
به زودی قرار داده شده بود کاملا صریح و مشخص
مدارک تحصیلی بر اساس آن پنهان کاری متعهد.
قسمت 5 در برای اولین بار با کیفیت از رابطه او به
منینگ به نظر می رسید متحرک و زیبا برای ان ورونیکا است.
او را تحسین و نه به او pitied ، و او unfeignedly به او سپاسگزار بود.
او حتی فکر که شاید او در صورت آمدن به او عشق ، با وجود که ضعف
عطر و طعم غیر قابل تعریف از پوچی که pervaded بلبرینگ با وقار او.
او او را دوست او را دوست Capes ، البته ، اما نمرات وجود دارد و
ویژگی های عشق. برای منینگ ، این امر می تواند معتدل بیشتر
عشق در دسترس نباشد.
خیلی بیشتر معتدل ؛ عشق با احتیاط و سیاه از فضیلت ، اکراه ،
مهربان همسر.
او کاملا متقاعد شده بود که در تعامل با او و در آخرین ازدواج
دقیقا که کیفیت سازش که متمایز راه عاقلانه بود.
این امر می تواند جهان wrappered تقریبا در بهترین حالت آن است.
او را دیدم خودش را ساخت تا زندگی بر آن -- زندگی مهار ، لطفا ، زیبا ،
کمی احساساتی و در مجموع با وقار ، یک عمر از رشته های بزرگ و
سرکوبها و ذخایر گسترده...
اما این امر Ramage مورد نیاز پاکسازی ، البته ، آن نقص بر آن پروژه بود.
او تا به حال به توضیح در مورد پرداخت که چهل پوند....
در آن زمان ، کاملا insensibly ، queenliness او را به حال کاهش یافته است.
او هرگز قادر به ردیابی تغییرات نگرش او قرار گرفته بود ، از زمانی که
او معتقد بود خودش به ملکه pampered ثروت ، تاج از یک مرد خوب
عشق (و مخفیانه است ، اما خوب ، پرستش
برخی از کس دیگر) ، به زمانی که او متوجه شد که او در واقع فقط یک مانکن
برای تخیل عاشق او و که او برای واقعیت از او مراقبت
بودن ، برای چیزهایی که او احساس و مورد نظر ،
برای شور و اشتیاق و رویاهای است که ممکن است او را را ، حرکت از یک کودک مراقبت خاک اره در
عروسک خود را. او بازیگر هوی و هوس خود را انتخاب کرده بود
بازی بخشی منفعل....
این یکی از ترین disillusionments های آموزشی در حرفه ان ورونیکا بود.
اما بسیاری از زنان دریافت چیزی بهتر؟
این بعد از ظهر ، زمانی که او فوری به توضیح مانع او و tainting
عارضه با Ramage ، تحقق این کیفیت بیگانه در روابط او
با منینگ حاد تبدیل شد.
تا کنون آن را با درک خود را از در تمام عمر بوده است واجد شرایط به عنوان یک مصالحه بود ، توسط
تلاش های جدید خود را به unexacting زندگی.
اما او متوجه شد که برای گفتن منینگ از ماجرا های Ramage خود به عنوان آنها اتفاق افتاده بود
مانند tarring چهره بر آب رنگ خواهد بود.
آنها در کلید های مختلف ، آنها تا به حال دایره زنگی متفاوت.
چگونه می تواند او را به او بگویید که چه در واقع در حال حاضر شروع به خودش پازل ، چرا او تا به حال
قرض گرفته شده که پول در همه؟
این حقیقت ساده بود که او تا به حال برداشت طعمه.
او برداشت!
او تبدیل به یکی کمتر و کمتر توجه به مراقبه خود ، قطعاتی از خود راضی
صحبت گفت : او به خودش این.
افکار مخفی او برخی شتابزده ، سفرهای تفریحی نیمه دل را به احتمال ساخته شده
گفتن چیزی که در زنگ های عاشقانه -- Ramage بود ، او را به عنوان به عنوان یک تبه کار سیاه سفید ،
فوق العاده سفید ، قبل از ازدواج....
او شک اگر منینگ حتی به گوش دادن.
او حاضر به گوش دادن و اعلام بی تقصیری کردن unshriven او.
سپس آن را با یک شوک به او آمد ، به عنوان یک نظارت فوق العاده ، که او می تواند
بگوید هرگز منینگ در مورد Ramage -- هرگز. او را رد کرد و ایده انجام این کار.
اما که هنوز چهل پوند!...
ذهن او رفت و در تعمیم است. بنابراین همیشه بین خودش و
منینگ.
او را دیدم زندگی خود را پیش از او از همه اوهام و سخاوتمندانه دزدیدند ، زندگی wrappered
برای همیشه لطفا برای unwrappered ، مناظر از واکنش های کسل کننده ، بحران های ساختگی ، سال
سخت بی اعتنایی متقابل در یک باغ مبهم احساسات زیبا.
اما هر زنی چیزی بهتر از یک مرد؟
شاید هر زنی خودش را پنهان از بناچار انسان!...
او از Capes تصور است. او نمی تواند کمک کند فکر Capes.
مطمئنا Capes متفاوت بود.
Capes یکی و نه بیش از یک نگاه ، صحبت کرد به یکی ، یکی را به عنوان یک بتن قابل رویت درمان
واقعیت است. Capes او را دیدم ، احساس برای او ، برای او مراقبت
تا حد زیادی ، حتی اگر او او را دوست ندارد.
به هر حال ، او او را با احساسات امیختن نیست. و او شده است شک از آن پیاده روی
در باغهای جانورشناسی که آیا در واقع ، او به سادگی برای او مراقبت.
چیزهای کمی وجود دارد ، تقریبا غیر محسوس است ، برای توجیه که شک اتفاق افتاده بود ؛ چیزی
در شیوه ای خود را به حال belied کلمات خود. آیا او برای او به نظر نمی آید در صبح هنگامی که
او وارد شده -- به سرعت به او؟
او از او فکر او به عنوان آخرین بازدید او را به دنبال کردن طول آزمایشگاهی
برای دیدن او برود. چرا او نگاه بود -- کاملا در آن
راه؟...
فکر از Capes آب گرفتگی او مانند نور خورشید دراز محجبه شکستن دوباره از طریق
ابرها. به او مانند یک چیز عزیز آمد
کشف ، که او را دوست Capes.
به او آمد که به ازدواج با هیچ کس اما Capes غیرممکن بود.
اگر او می تواند با او ازدواج نیست ، او را هیچ کس ازدواج نمی کنند.
او این شم با منینگ پایان.
این باید را آغاز کرده اند هرگز. این تقلب ، تقلب رقت انگیز است.
و سپس اگر برخی از Capes روز می خواستند او را -- دید مناسب برای تغییر دیدگاه های خود را بر دوستی....
امکانات کم نور است که او نمی خواهد به نظر می رسد حتی نگاه را به خودش gesticulated در
پس زمینه گرگ و میش از ذهن او.
او به طور ناگهانی در یک قطعنامه ناامید همگانی روندی ، و در یک لحظه آن ساخته شده بود
به خود جدید است. او پرت کنار هر برنامه او در زندگی بود ،
هر اختیار.
البته ، چرا نه؟ او را صادقانه ، به هر حال!
او برگشته بود چشم خود را به منینگ.
او نشسته بود از جدول در حال حاضر ، با یک بازو بیش از پشت به رنگ سبز خود را
صندلی و از سوی دیگر بر روی میز کمی استراحت.
او تحت سبیل های سنگین خود را خندان بود ، و سر خود را کمی در یک طرف به عنوان او
نگاه او. و این بود که اعتراف وحشتناک
تا به حال به را؟ "او گفت.
آرام او ، لطفا لبخند ناباوری بی سر و صدا خود را در هر چیز confessible ، ذکر شده است.
ان ورونیکا کنار فنجان چای و بقایای توت فرنگی و خامه او را تحت فشار قرار دادند ، و
آرنج خود را پیش از او در جدول قرار داده.
"آقای منینگ ، "او گفت ،" من اعتراف به را. "
"من آرزو می کنم ، شما می توانید نام مسیحی استفاده کنید ،" او گفت.
او که حضور داشتند ، و سپس رد آن را به عنوان بی اهمیت است.
چیزی در صدا و شیوه ای خود را منتقل اثر گرانش غیرمعتاد به او است.
او برای اولین بار به نظر می رسید به تعجب آنچه در آن ممکن است که او تا به حال به اعتراف.
لبخند او پژمرده است.
"من فکر نمی کنم تعامل ما می تواند به سقوط و احساس دقیقا همان است که از دست دادن
نفس است که با فرو رفتن به آب های یخ زده می آید.
"اما ، چگونه ،" او گفت ، نشسته تا فراتر از اندازه شگفت زده شده بودم ، "در رفتن نیست؟"
"من شده فکر کردن در حالی که صحبت شما شده اند.
می بینید -- من را درک نمی کنند ".
او سخت و ناخن او انگشت خیره شد. سخت است برای بیان خود ، اما من انجام می دهم
می خواهید با شما صادق باشد.
وقتی که من وعده داده شده به شما ازدواج با خودم فکر کردم من می توانم ، من فکر کردم ممکن بود
آرایش. من فکر می کنم این می تواند انجام شود.
من تحسین دلیری خود را.
من سپاسگزار بود. "او متوقف شد.
او گفت : "برو روی". او آرنج خود را نزدیکتر به او رفت و سخن گفت
در تن هنوز هم پایین تر است.
"من به شما گفت من شما را دوست ندارد." "من می دانم ، گفت :" منینگ ، به شدت nodding.
"این خوب و شجاع از شما بود." "اما چیزی بیشتر وجود دارد."
او متوقف شد دوباره.
"من -- من متاسفم -- من توضیح نمی دهد. این چیزها دشوار است.
این برای من روشن نیست که من تا به حال به توضیح....
من برخی از کس دیگری عشق. "
آنها باقی مانده نگاه به یکدیگر به مدت سه یا چهار ثانیه است.
سپس منینگ در صندلی خود را شکست مواجه و چانه اش را مثل یک شات مرد کاهش یافته است.
سکوت طولانی بین آنها وجود دارد.
"من خدا!" او در آخرین گفت : با احساس فوق العاده ای ، و سپس دوباره ، "خدای من!"
حالا که این چیزی که گفته شد ذهن او روشن و آرام است.
او این عبارت استاندارد واپیچیدن روح قوی را با سردی بحرانی شنیده
که خودش شگفت زده شده بودم.
او متوجه dimly که هیچ چیز شخصی در پشت فریاد او وجود دارد ، که
myriads های بی شماری از Mannings "خدای من!" - ED با ذوق مساوی در شرایط
به صراحت توقیف است.
این کاهش ندامت او فوق العاده است. او پیشانی خود را بر روی دست خود استراحت و منتقل
تراژدی با شکوه توسط او مطرح.
اما چرا ، "او در صدای نفس نفس زدن از subduing عذاب گفت ، و نگاه او
از زیر ابرو درد چروکیده ، "به همین دلیل به شما بگویم من قبل از این نیست؟"
"من دانستم -- من فکر کردم ممکن است قادر به کنترل خودم."
و شما می توانید نه؟ "" من فکر می کنم من باید خودم را کنترل. "
"و من شده اند خواب و تفکر --"
"من frightfully متاسفم...."" اما -- این پیچ از رنگ آبی!
خدای من! ان ورونیکا ، شما نمی فهمید.
این -- این خرد جهان "!
او تلاش کرد تا احساس متاسفم ، اما احساس او را از خودپسندی عظیم خود قوی و روشن بود.
او با فوریت شدید رفت. "چرا شما همیشه اجازه دهید به شما عشق من؟
چرا شما همیشه به من جوانه زدن از طریق دروازه های بهشت اجازه؟
آه! خدای من! من به احساس و تحقق این هنوز آغاز نشده است.
به نظر من فقط صحبت آن را به من مثل علاقه داشتن به یک رویا به نظر می رسد.
به من بگو من شنیده ام. این یک شوخی از شما می باشد. "
او صدای او بسیار کم است و پر ، و نزدیک به چهره اش نگاه کرد.
او پیچ خورده انگشتان دست او محکم. او گفت : "این هیچ شوخی ،.
"من احساس می کنم نخ نما و خوار....
من باید به آن هرگز فکر نمی کردم. از شما ، منظور من...."
او در صندلی خود را با بیان ویرانی عظیم سقوط کرد.
"خدای من!" او گفت : دوباره....
آنها از پیشخدمت زن ایستاده بر آنها با کتاب و مداد آماده برای آگاه شد
لایحه خود است.
ذهن هرگز این لایحه ، گفت : "منینگ غم انگیز ، ایستاده و thrusting
قطعه چهار شیلینگ به دست او ، و عطف پشت گسترده ای در حیرت او.
"اجازه بدهید ما در سراسر پارک حداقل راه رفتن ،" او به ان ورونیکا گفت.
"فقط در حال حاضر ذهن من به سادگی در برخواهد داشت از این را نه در همه....
من به شما بگویم -- ذهن هرگز این لایحه.
نگه داشتن آن! نگه داشتن آن! "
قسمت 6 : آنها راه می رفت ، راه طولانی است که بعد از ظهر است.
آنها عبور از پارک به سمت غرب و سپس پشت و دور راه می رفت
دایره در مورد باغ گیاهشناسی سلطنتی ، و سپس southwardly به سمت واترلو.
آنها trudged و صحبت کردیم ، و منینگ تلاش ، او گفت ، "آویزان
آن همه. "طولانی ، meandering بحث ، احمقانه بود ،
، شرم آور و غیر قابل اجتناب است.
ان ورونیکا عذرخواهانه به پایین روح او بود.
در همان زمان او شاد شد wildly در قطعنامه او تا به حال گرفته ، پایان او
ساخته شده به اشتباه او را.
او تنها از طریق این ، تا آنجا که او می تواند به آرامش منینگ ، برای قرار دادن چنین
plasterings دست و پا چلفتی در زخم او ممکن است ، و پس از آن ، به هر حال ، او خواهد بود
آزاد -- آزاد به قرار دادن سرنوشت خود را به آزمون.
او چند تظاهرات ، چند بهانه برای عمل او در پذیرش او ساخته شده ، چند لنگ
توضیحات ، اما او به آنها توجه نشده است و یا مراقبت از آنها.
سپس او متوجه شد که آن کسب و کار خود را به اجازه منینگ بحث و تحمیل خود
تفسیر بر وضعیت تا کنون او نگران بود.
او خود را به انجام این کار است.
و اما در مورد رقیب ناشناخته خود او حاد کنجکاو بود.
او ساخته شده او را به او هسته اصلی مشکل بگویید.
"من نمی توانم بگویم که او است ،" ان ورونیکا گفت : "اما او یک مرد متاهل....
نه! من حتی نمی دانیم که او برای من مراقبت.
خوب رفتن به آن است.
فقط من فقط او را می خواهم. من فقط او را می خواهید ، و هیچ کس دیگر انجام خواهد داد.
هیچ استدلال خوب در مورد یک چیز شبیه به آن است. "
"اما شما فکر می کنید شما می توانید او را فراموش کرده ام."
"گمان می کنم من باید فکر تا. من درک نمی کنم.
در حال حاضر انجام دهم. "" خدا گفت : "منینگ ، ساخت بسیاری از
کلمه "گمان می کنم سرنوشت آن است.
سرنوشت! شما تا فرانک پس پر زرق و برق!
"من این آرامش در حال حاضر ،" او گفت ، تقریبا به عنوان اگر او عذر خواهی کرد ، "به خاطر من
کمی حیرت زده کرد. "
سپس او پرسید : "به من بگو! این مرد ، او را به عشق به شما جرأت؟ "
ان ورونیکا یک لحظه باطل است. "من آرزو می کنم او تا به حال ،" او گفت.
"اما --"
گفتگوی غیر معقول طولانی تا آن زمان بر اعصاب او شد.
"هنگامی که یکی می خواهد یک چیز بیش از هر چیز دیگری در جهان ،" او گفت :
صداقت ظالمانه ، "به طور طبیعی بخواهد یکی از آن را به حال."
او که یک شوک ناگهانی.
او را درهم شکست عمارت او از خود را به عنوان یک عاشق فداکار ، انتظار
تنها شانس خود را به او برنده از شور نا امید کننده و مصرف.
"آقای منینگ ، "او گفت ،" من به شما هشدار داد به من صورت خیالی و شاعرانه نیست.
مردان باید بصورت ایدیال در اوردن هر زنی است. ما به ارزش آن است.
ما انجام داده ایم هیچ چیز به آن سزاوار.
و ما مانع است. شما افکار ما را نمی دانم ؛
چیزهایی که میتوانیم انجام دهیم و می گویند.
شما یک مرد sisterless شما صحبت عادی می رود که در یک شنیده
دختران مدرسه شبانه روزی است. "" اوه! اما شما باز و پر زرق و برق و
بی باک!
همانطور که اگر من نمی توانستم اجازه می دهد! تمام این چیز کمی چه هستند؟
هیچ چیز! هیچ چیز!
شما می توانید خود را لکه دار نمی شود.
شما می توانید! من به شما بگویم رک و پوست کنده به شما ممکن است شکسته شدن خود را
تعامل به من -- من باید به خودم نگه هنوز به شما درگیر ، مال شما فقط همین.
برای این شیفتگی -- آن را مانند برخی از وسواس است ، برخی از چیزی که سحر و جادو گذاشته بر شما.
این شما نیست -- نه کمی. اتمام حجت چیزی که برای شما اتفاق افتاده.
مانند برخی از حادثه است.
من اهمیتی نمی دهند. به یک معنا من اهمیتی نمی دهند.
این تفاوتی نمی کند.... در همین حال ، من آرزو می کنم که هموطنان توسط
گلو!
تنها مردانه ، انسان گناهکار در من بخواهد که....
"گمان می کنم من باید اجازه دهید اگر من تا به حال. "شما می دانید ، در ادامه ،" این به نظر نمی رسد
به من برای پایان دادن به هر چیزی.
"من به جای یک فرد مداوم است. من مرتب کردن بر اساس سگ ، اگر شما آن را به نوبه خود از
اتاق به آن نهفته است را بر روی حصیر در درب.
من یک پسر دلباخته نیست.
مرد هستم ، و من می دانم آنچه منظور من است. اتمام حجت ضربه فوق العاده ای البته -- اما
مرا بکشند نمیشود. و وضعیت آن را می سازد --
وضعیت! "
بنابراین منینگ ، خود پسندی ، غیر معقول ، غیر واقعی است.
و ان ورونیکا راه می رفت در کنار او ، تلاش بیهوده برای نرم کردن قلب خود را به او
تصور اینکه او چگونه تا به حال بد استفاده می شود او را ، و تمام وقت ، به عنوان پا و ذهن او رشد
خسته با هم ، شادی بیشتر و بیشتر
که در هزینه یکی از این پیاده روی تمام نشدنی او فرار چشم انداز -- چه بود
-- "ده هزار روز ، ده هزار شب" در شرکت او.
هر چه اتفاق افتاده است او نیاز به آن امکان بازگشت هرگز.
"برای من ،" منینگ در ادامه ، "این نهایی نیست.
به یک معنا آن تغییر هیچ چیز نیست.
من هنوز هم باید به نفع خود را می پوشند -- حتی اگر آن است که یک نفع به سرقت رفته و ممنوع -- در من
casque.... من هنوز هم باید در فکر می کنید.
اعتماد شما. "
او چندین بار تکرار که او را به او اعتماد ، هر چند آن را مبهم باقی مانده فقط
دقیقا همان جایی که اعتماد آمد شوید.
"در اینجا نگاه کنید ، از سکوت ، فریاد با یک فلش ناگهانی درک ،" آیا
منظور شما به من پرتاب بیش از زمانی که شما با من این بعد از ظهر آمد؟ "
ان ورونیکا تردید ، و با ذهن مبهوت متوجه حقیقت.
"نه ،" او جواب داد ، با اکراه. "بسیار خوب ، گفت :" منینگ.
"پس من این کار را به عنوان نهایی را ندارد.
این همه. من شما یا چیزی خسته شدم....
شما فکر می کنید عاشق این مرد دیگر! بدون شک شما او را دوست.
قبل از شما زندگی می کردند -- "
او بطور تاریکی پیشگویانه شد. او محوری از دست لفظی است.
"من شما را من دوست دارم! تا زمانی که پژمرده شده است -- را به یک حافظه پژمرده... "
او او را به داخل قطار در واترلو دیدم ، ایستاده بود ، قد بلند ، شکل قبر ، با کلاه
upraised ، به عنوان حمل نقل مکان کرد به آرامی به جلو و او را مخفی می کردند.
ان ورونیکا را با آه امداد نشسته.
منینگ ممکن است در حال حاضر idealizing او تا آنجا که او را دوست بروید.
او دیگر جنوب در آن است.
او ممکن است به عنوان عاشق اختصاص داده شده تا زمانی که خسته شده.
او برای همیشه لطفا برای عصر جوانمردی انجام داده بود ، و سازگاری پایه خود را خود
سنت های خود را به زندگی به خطر انداختن.
او صادقانه دوباره. اما زمانی که وی به تبدیل افکار خود را به
Morningside پارک او را درک هر چیزی شبیه کلاف پیچیدن درهم زندگی بود در حال حاضر به توان بیشتر
پیچیده توسط ابرام عاشقانه خود را.
>
فصل چهاردهم سقوط تائب
قسمت 1 بهار برگشت برگزار شده بود که در آن سال تا
طلوع ماه مه ، و پس از آن در بهار و تابستان آمد با عجله با هم.
دو روز پس از این مکالمه بین منینگ و ان ورونیکا ، Capes آمد به
آزمایشگاه در زمان نهار و او را به تنهایی وجود دارد در پنجره باز ایستاده ،
و حتی تظاهر به انجام هر کاری است.
او با دست های خود را در جیب شلوار خود آمد و هوا کلی افسردگی در
تحمل او.
او در detesting منینگ و خود را به اندازه تقریبا مساوی درگیر شد.
چهره اش روشنتر در نزد او ، و او را به سمت او آمد.
"چه کار می کنید؟" او پرسید.
"هیچ چیز" ، گفت : ان ورونیکا ، و خیره بیش از شانه خود را از پنجره.
"پس هستم I.... رخوت؟ "
"گمان می کنم."
"من نمی توانم کار می کنند." "نه من ، گفت :" ان ورونیکا.
مکث. او گفت : "این بهار ،.
"این گرم شدن تا سال آینده از صبح نور ، راه را در
که همه چیز شروع به اجرا و شروع چیزهای جدید است.
کار ناخوشایند می شود ، یکی از تعطیلات فکر می کند.
امسال -- I've آن را کردم بد. من می خواهم به دور.
من می خواستم هرگز به دور بسیار است. "
"کجا می روی؟" ، "آه -- رشته کوه های آلپ".
"صعود؟" "بله."
"که به جای مرتب کردن بر اساس خوب از تعطیلات!"
او ساخته شده هیچ پاسخ برای سه یا چهار ثانیه است.
"بله ،" او گفت ، "من می خواهم به دور است. من در لحظات احساس هر چند که من می تواند پیچ
آن....
احمقانه است ، نه؟ Undisciplined. "
او به پنجره و با نابینایان fidgeted رفت ، به دنبال به جایی که درخت تاپس
پارک Regent نشان داد دورتر بیش از خانه.
او گرد به سوی او تبدیل شده و خود را در او و ایستادن بسیار هنوز هم در بر داشت.
"این هم بزنید از بهار ،" او گفت. "من اعتقاد دارم آن است."
او از پنجره نگاه و درختان دور کف کردن بهار سخت
سبز و بادام شکوفه.
او با تشکیل یک قطعنامه وحشی ، و مبادا او باید دو دل بودن از آن ، او در یک بار به مجموعه
برای تحقق بخشیدن به آن.
"من قطع تعامل من ،" او ، در تن ماده از حقیقت گفت ، و متوجه شد او
قلب thumping در گردن او.
او کمی نقل مکان کرد ، و او در ادامه ، با ابتلا به اندکی نفس او : "اتمام حجت
زحمت و اختلال است ، اما می بینید -- "او با آن کار کنند ، زیرا او
فکر می کنم از چیزی جز کلمات قبلی را او.
صدای او ضعیف و مسطح است. "من عاشق کاهش یافته است."
او توسط یک صدا هرگز به او کمک کرد.
او گفت : "من -- من مرد من مشغول بود را دوست ندارد ،".
او چشم خود را برای یک لحظه ملاقات کرد ، و می تواند بیان آنها را تفسیر کند.
آنها زده خود را به عنوان سرد و بی تفاوت.
قلب او با شکست مواجه شد او و وضوح خود را آب شد.
او stiffly ایستاده باقی مانده ، حتی قادر به حرکت می کند.
وی نمی توانست از طریق در یک بازه ی زمانی است که به نظر می رسید به شکاف گسترده ای از نگاه او
زمان است. اما او احساس شکل سهل انگاری خود را تبدیل به سفت و سخت.
در گذشته صدای او به انتشار تنش او آمد.
من فکر کردم شما نگه داشتن تا علامت.
-- با نشاط از شما به من اعتماد داشتن.
هنوز -- "سپس ، با حماقت باور نکردنی و بدیهی است عمدی ، و یک صدا
به تخت به عنوان خود را ، او پرسید : "مردی که است؟"
روح او در درون خود را در لالی raged ، فلج افتاده بود
بر او است. گریس ، اعتماد به نفس ، قدرت حرکت
حتی از او به نظر می رسید رفته است.
تب از شرم زد از طریق بودن او است. شک و تردید وحشتناک او هزینههای.
او نشستم ناشیانه و بی اراده بر روی یکی از مدفوع کمی توسط جدول او و
با دست هایش صورت خود را پوشانده شده است.
"آیا می توانید ببینید که چگونه همه چیز؟" او گفت.
قسمت 2 قبل از Capes می تواند او را به هیچ وجه پاسخ
درب در پایان از آزمایشگاه افتتاح شد noisily و دوشیزه Klegg ظاهر شد.
او را به جدول خود را رفتم و نشستم.
در صدای درب ان ورونیکا کشف یک چهره بی اشک ، و با یک
جنبش سریع یک نگرش مکالمه را به عهده گرفت.
چیزهایی که برای یک لحظه در سکوت بی دست و پا آویزان است.
گفت : ان : "ببینید ، ورونیکا ، خیره پیش از او در پنجره و ارسی ، که
فرم پرسش من در حال حاضر طول می کشد. "
Capes به حال نه کاملا قدرت همان بهبودی.
او با دست خود را در جیب خود ایستاده بود نگاه کردن به پشت خانم Klegg.
چهره اش سفید بود.
"It's -- اتمام حجت مشکل سوال :" او به نظر می رسد به مغلق شود فلج.
محاسبات آکوستیک.
در آن زمان ، بسیار ناشیانه ، او در زمان مدفوع و آن را در پایان ان ورونیکا قرار می گیرد
جدول و نشستم.
او در Klegg خانم نگاه دوباره و به سرعت صحبت کرد و furtively ، با چشم مشتاق در
ورونیکا ان چهره.
"من تا به حال یک ایده ضعف یک بار که همه چیز که شما می گویند که ، اما امر از
حلقه -- حلقه غیر منتظره -- مرا متعجب و متحیر.
آرزو او "-- او پشت دوشیزه Klegg با سر اشاره نشان داد --" در پایین
دریا.... من می خواهم با شما صحبت کنم در این مورد --
به زودی.
اگر شما فکر نمی کنم این امر می تواند خشم اجتماعی ، شاید من ممکن است با شما به راه رفتن
ایستگاه راه آهن خود را. "
"من به صبر ، گفت :" ان ورونیکا ، هنوز در او نیست ، "و ما را به
پارک Regent. -- شما باید با من به واترلو می آیند ".
"راست!" او گفت ، و تردید ، و سپس بلند شده و به آماده سازی اتاق می رفتند.
قسمت 3 برای زمانی که آنها در سکوت از طریق راه می رفت
برگشت به خیابان هایی که منجر به جنوب از کالج.
Capes با مته سوراخ چهره ای را از سرگشتگی بی نهایت است.
"چیزی که من احساس می کنم بیشتر دفع می گویند ، دوشیزه استنلی ،" او در تاریخ و زمان آخرین شروع ، "این است که
این بسیار ناگهانی است. "" شده است در آینده از من آمد
به آزمایشگاه است. "
"چه می خواهید؟" او پرسیده می شود ، با صراحت. "شما!" ان ورونیکا گفت.
حس می باشد ، و مردم از آمدن و رفتن را در مورد آنها ، نگه داشته به آنها هر دو
unemotional.
و نه تا به حال هیچکدام از آن theatricality که نیازمند حرکات و صورت
بیان است. "گمان می کنم شما می دانید که شما مثل من
فوق العاده؟ "با پیگیری های او.
"شما به من گفت که در باغهای جانورشناسی است."
او متوجه عضلات او رعشه - A.
اما هیچ چیز در تحمل او که رهرو را خاطر نشان کرده اند ، برای گفتن از وجود دارد
هیجان که او را صاحب. "من" است -- او به نظر می رسید که مشکل را با
کلمه -- "من شما را دوست دارم.
من به شما که عملا در حال حاضر گفته است. اما من می توانید آن را نام آن را در حال حاضر.
شما نیاز به هر گونه شکی در مورد آن در نیست. من به شما که چون ما قرار می دهد بر روی یک
جای پای...."
آنها در یک زمان و بدون کلمه ای دیگر رفت.
"اما در مورد من شما را نمی دانند؟" او در تاریخ و زمان آخرین گفت.
"چیزی.
نه خیلی زیاد. "" من ازدواج مرد.
و همسرم نمی خواهد با من زندگی می کنند به دلایلی که من فکر می کنم اکثر زنان نظر
صدا....
یا من باید عشق را به شما مدتها پیش است. "
آمد سکوت وجود دارد دوباره. من اهمیتی نمی دهند ، گفت : "ان ورونیکا.
"اما اگر شما می دانستید هر چیزی که --"
"من است. این مهم نیست. "
"چرا من به شما بگویم؟ من فکر کردم -- من فکر کردم ما برای رفتن به
دوست شوم. "
او به طور ناگهانی رنجش بود. او به نظر می رسید او را با خراب کردن اتهام
وضعیت خود. چرا بر روی زمین من به شما بگویم؟ "او گریه.
"من می تواند از آن کمک کنند.
این ضربه بود. من تا به حال به. "
اما این شرایط را تغییر خواهد. من فکر کردم شما را درک است. "
"من تا به حال ،" او تکرار می شود.
"من بیمار بود را باور. من اهمیتی نمی دهند!
من خوشحالم من. من خوشحالم من. "
در اینجا نگاه کنید! "گفت : Capes ،" آنچه در زمین آیا شما می خواهید؟
شما چه فکر میکنید ما می توانیم انجام دهیم؟
آیا شما می دانید چه مردان ، و زندگی است -- تا بیاید و به من و صحبت کردن با من مانند
"" من می دانم --! چیزی ، به هر حال.
اما من اهمیتی نمی دهند و من haven'ta از شرم جرقه.
من هیچ خوب در زندگی را نمی بینم اگر آن را تا در آن شما نمی کردم.
من می خواستم شما را بشناسند.
و در حال حاضر شما می دانم. و نرده ها را برای همیشه.
شما می توانید مرا در چشم به نظر نمی آید و می گویند شما برای من اهمیتی نمی دهند. "
"من به شما گفت ،" او گفت.
"بسیار خوب" ان ورونیکا گفت : با هوا از نتیجه گیری بحث است.
آنها در کنار هم برای هم راه می رفت. "در یکی از آزمایشگاه که می شود به بی توجهی
این احساسات ، "Capes آغاز شد.
"مردان حیوانات کنجکاو هستند ، با ترفند از افتادن در عشق به آسانی با دختران در مورد
سن شما. یکی برای آموزش خود نه به.
من خودم عادت کرده اند به شما فکر می کنم -- که اگر شما مثل هر دختر دیگری که کار می کند
در مدارس -- به عنوان چیزی کاملا خارج از این امکانات است.
اگر فقط از وفاداری به یکی از همکاری آموزش و پرورش برای انجام این کار است.
جدای از هر چیز دیگر ، این نشست از خودمان نقض یک قاعده خوب است. "
ان ورونیکا گفت : "قوانین برای هر روز".
"هر روز نمی باشد. این چیزی بالاتر از همه قوانین است. "
"برای تو."
"نه برای شما؟" "شماره نه ، من قصد دارم برای چسبیده به
قوانین.... عجیب و غریب ، اما چیزی جز مبتذل به نظر می رسد
دیدار با این مورد است.
شما من را در موقعیت بسیار استثنایی ، خانم استنلی قرار می گیرد. "
توجه داشته باشید صدای خود را به او exasperated. "اوه ، لعنتی!" او گفت.
او ساخته شده بدون پاسخ ، و برای مدتی ، او به بحث برخی از مشکلات با خود.
"نه!" او با صدای بلند در گذشته گفت.
"ساده مبتنی بر عقل سلیم این پرونده ،" او گفت ، "این است که ما احتمالا نمی تواند دوستداران
در حس عادی است. و این ، من فکر می کنم ، به وضوح آشکار است.
شما می دانید ، من هیچ کار در تمام این بعد از ظهر انجام می شود.
من سیگار کشیدن سیگار در اتاق آماده سازی و تفکر این است.
ما نمی تواند دوستداران در حس عادی است ، اما ما می توانیم دوستان صمیمی و بزرگ است. "
ان ورونیکا گفت : "ما" است. "شما به من علاقه مند فوق العاده است...."
او با یک احساس بی عرضگی متوقف شد.
"من می خواهم به دوستی با شما ،" او گفت. "من که در باغ وحش گفت ، و من از آن منظور است.
بیایید دوستان -- به عنوان به عنوان دوستان نزدیک و نزدیک را می توان ".
ان ورونیکا به او یک پروفایل رنگ پریده است.
: "چه خوب است از تظاهر؟" او گفت. "ما وانمود نمی."
کار می کنیم. عشق یک چیز و دوستی بسیار است
دیگری.
از آنجا که من جوانتر از شما.... من تصور کردم....
من می دانم چه من صحبت کردن در مورد. Capes آقای ، آیا شما فکر می کنید... آیا شما فکر می کنم من
نمی دانم معنای عشق نیست؟ "
قسمت 4 Capes هیچ پاسخ برای یک زمان ساخته شده است.
او در طول گفت : "ذهن من پر از چیزهای اشتباه گرفته است ،".
"من شده فکر کردن -- تمام بعد از ظهر است.
اوه ، و هفته ها و ماه ها از فکر و احساس بطری شده وجود ندارد تا بیش از حد....
من احساس می کنم ترکیبی از جانور و عموی. من مثل متولی جعلی احساس راحتی کنید.
هر حکومت در برابر من است -- چرا این شروع شما اجازه دهم؟
من ممکن است گفت : -- "من نمی بینم که شما می توانید از کمک به --"
"من ممکن است کمک کرده اند --"
"شما می توانید نیست." "من باید داشته باشند -- همان.
او گفت : "من تعجب می کنم ، و در مماس رفت.
"شما در مورد گذشته مفتضح من می دانم؟"
"بسیار کمی است. به نظر نمی رسد به ماده است.
آیا؟ "" من فکر می کنم آن را ندارد.
عمیقا.
"چگونه"؟ "مانع ما ازدواج است.
این قطعنامه -- تمام چیزها "" این می تواند دوست داشتنی ما جلوگیری نمی کند. ".
"من ترس آن نمی تواند باشد.
اما ، توسط ژوپیتر! آن را به ما دوست داشتن یک چیز به شدت انتزاعی است. "
"شما از همسر خود جدا؟" "بله ، اما شما چگونه می دانید؟"
«نه دقیقا."
"چرا بر روی زمین --؟ یک مرد باید دارای برچسب باشد.
ببینید ، من از همسرم جدا شده است. اما او خواهد شد و نه من طلاق است.
شما ثابت من وارد را درک نمی
و شما نمی دانید که چه منجر به جدایی ما.
و ، در واقع ، در تمام طول این مشکل شما را نمی دانند و من نمی بینیم چگونه من می توانم
احتمالا به شما گفته قبل از.
من ، آن روز در باغ وحش می خواستم. اما من به آن حلقه ای از مال شما اعتماد کرد. "
"حلقه ضعیف قدیمی! گفت :" ان ورونیکا. "من باید به باغ وحش رفته ، من
فرض کنید.
من می پرسید : شما برای رفتن. اما انسان موجودی مخلوط شده است....
من هم با شما می خواهید. من آن را به شدت می خواستم. "
ان ورونیکا "، گفت :" به من بگو در مورد خود.
"برای شروع ، من بود -- من در دادگاه طلاق بود.
من -- من ، مخاطب بود.
شما را در درک آن واژه؟ "ان ورونیکا لبخند کمرنگ است.
"یک دختر مدرن این اصطلاحات را درک کرده است. او بار خوانده شده رمان -- و تاریخ -- و تمام
چیزها.
آیا شما واقعا شک اگر من می دانستم؟ "شماره اما من فرض کنید شما می توانید
را درک کنید. "" من نمی بینیم چرا من نباید است. "
"به دانستن چیزی با نام یک چیز است ؛ به آنها را می دانیم با دیدن آنها و احساس آنها
و آنها را کاملا دیگری است. این است که در آن عمر طول می کشد استفاده از
جوانان است.
شما نمی فهمید. "" شاید من نیست. "
"شما نمی. است که مشکل است.
اگر من به شما گفته حقایق ، من انتظار دارم ، از شما در عشق با من هستند ، شما می خواهم توضیح
کسب و کار کل را به عنوان برای من بسیار خوب و محترم بودن -- اخلاق بالاتر ، و یا
چیزی که مرتب سازی بر اساس....
بود. "" من رسیدگی نمی بسیار ، گفت : "ان
ورونیکا "در اخلاق عالی ، یا حقیقت عالی ، و یا هر یک از کسانی که همه چیز است."
"شاید شما نمی.
، همانطور که شما هستند ، اما انسان است که جوان و تمیز APT به بلند کردن -- یا توضیح
فاصله دارد. "" من تا به حال آموزش بیولوژیکی.
زن جوان هستم سخت است. "
"خوب سختی تمیز ، به هر حال. من فکر می کنم شما سخت است.
چیزی وجود دارد -- ADULT چیزی در مورد شما.
من صحبت شما در حال حاضر به عنوان اینکه شما تا به حال تمام عقل و دانش و خیریه در جهان است.
من قصد دارم به شما چیزهایی را بگوید سادگی. واضح است.
بهتر است.
و سپس شما می توانید به خانه و فکر می کنم چیزهایی بیش از قبل از ما صحبت دوباره.
من می خواهم شما را به روشن آنچه شما واقعا و واقعا تا ، به هر حال. "
ان ورونیکا گفت : "برایم مهم نیست دانستن" است.
"گرانبها unromantic است." "خب ، به من بگویید."
"من بسیار جوان ازدواج کرد ، گفت :" Capes.
"من -- من به شما بگویم این را به خودم روشن -- رگه هایی از حیوانات سرسخت در
آهنگسازی من.
ازدواج -- ازدواج یک زن ، که من هنوز فکر می کنم یکی از زیباترین افراد
جهان است.
او یک سال یا مسن تر از من است ، و او است ، خوب ، بسیار آرام و مغرور
و خلق و خو با وقار. اگر شما او را ملاقات شما خواهد بود ، من مطمئن هستم ،
فکر می کنم خود را به عنوان جریمه به عنوان من.
-- او یک چیز واقعا خسیس که من می دانم هرگز انجام نداده است.
من او را ملاقات کرد زمانی که ما هر دو بسیار جوان ، جوان به عنوان شما.
من او را دوست داشت و عشق ساخته شده به او ، و من فکر نمی کنم او کاملا مرا دوست پشت در
راه همان است. "او برای یک ساعت هم متوقف شد.
ان ورونیکا گفت : هیچ چیز نیست.
این مرتب کردن بر اساس چیزهایی که قرار نیست اتفاق می افتد.
آنها را ترک آنها از رمان -- این ناسازگار.
جوانان آنها را نادیده می گیرند تا خود را در برابر آنها.
همسر من را درک نمی کنند ، را درک نمی کنند در حال حاضر.
او به من بیزار ، گمان می کنم....
ما ازدواج کرده ، و برای زمان ما خوشحال بودند. او خوب و مناقصه است.
من پرستش او و مطیع خودم. "را ترک کرد ناگهان.
"آیا شما را در درک آنچه من صحبت کردن در مورد؟
این هیچ خوب اگر اینکار را نکنید. "" ، گفت : "من فکر می کنم تا ان ورونیکا ، و
رنگی. "در واقع ، بله ، من."
"آیا شما از این چیزها فکر می کنم -- این مسائل -- که متعلق به ما طبیعت عالی
یا ما پایین؟ "
"من در چیزهای بالاتر معامله نیست ، من به شما بگویم ، گفت :" ان ورونیکا "، و یا پایین تر ، برای
ماده از آن. من طبقه بندی نیست. "
او تردید است.
گوشت و گل ها همه به طور یکسان به من دارد. "" که آسایش را از شما.
خوب ، پس از یک زمان آمد تب در خون من وجود دارد.
آیا فکر می کنم آن چیزی بهتر از تب بود -- و یا یک بیت زیبا.
چنین نیست.
بسیار به زودی ، بعد از ما ازدواج کرده بودند -- آن را تنها ظرف یک سال بود -- تشکیل یک دوستی
با همسر دوست ، یک زن و هشت سال مسن تر از خودم....
هر چیزی پر زرق و برق نیست ، شما می دانید.
فقط نخ نما ، احمق ، کسب و کار نهانی که بین ما آغاز شد.
مانند سرقت. ما آن را در موسیقی کمی لباس پوشیدن و....
من می خواهم به وضوح شما را به درک که من مدیون مرد در بسیاری از کوچک بود.
من به او متوسط بود.... این رضایت خاطر را بسیار زیاد بود
ضرورت.
ما دو نفر با ولع مصرف شد. ما مثل دزد احساس می شود.
ما دزد بودند.... ما یکدیگر به خوبی به اندازه کافی دوست.
خب ، دوست من ما در بر داشت ، و هیچ چهارم بدهد.
او را طلاق. چگونه داستان را دوست دارید؟ "
: "به در ، گفت : ان ورونیکا ، کمی hoarsely ،" من همه آن را بگویید. "
"همسر من شگفت زده بود -- مجروح شدن فراتر از اندازه است.
با خود فکر من -- کثیف.
تمام غرور او raged من. یکی از چیز به خصوص تحقیر آمیز آمد
کردن -- تحقیر آمیز برای من. مشترک دوم مخاطب وجود دارد.
من از او شنیده بود پیش از محاکمه است.
من نمی دانم چرا که باید آنقدر حاد تحقیر آمیز.
هیچ منطق در این چیز ها وجود دارد. آن بود. "
"فقیر!" ان ورونیکا گفت.
"همسرم حاضر کاملا به هر چیزی با من است.
او به سختی می تواند به من صحبت می کنند و او خستگی ناپذیر بر از جدایی اصرار داشت.
او پول خود را -- بسیار بیشتر از من -- و بدون نیاز به جرو و بحث کردن وجود دارد
در مورد آن. او تا به خودش داده به کار اجتماعی است. "
"خوب --"
"که همه. عملا تمام.
و در عین حال -- کمی صبر کنید ، شما بهتر است هر بیت از آن را داشته باشند.
یکی در مورد رفتن نیست با این احساسات allayed به سادگی به خاطر آنها را ساخته اند
خرابه و رسوایی. یکی وجود دارد!
چیزهای مشابه هنوز هم!
یکی از ولع مصرف در خون فرد ، ولع مصرف roused ، از بازخرید خود را برش داده شده و
هدایت سمت عاطفی. یک مرد تا به آزادی بیشتری برای انجام شر از
زن است.
نامنظم ، در یک راه کاملا ننگین و شرمآور و unromantic ، شما می دانید ، من شریر
مرد است. That's -- که زندگی خصوصی من است.
تا چند ماه گذشته است.
این همان چیزی است که من شده اند اما آنچه که من هستم. من حساب که بیشتر آن از تا گرفته نشده
در حال حاضر. افتخار من است تا در کار علمی من بوده است و
مباحثاتی که عموم مردم و چیزهایی که من از نوشتن است.
بسیاری از ما شبیه به آن هستند. اما ، شما ببینید ، من smirched.
مرتب کردن بر اساس گیری عشق شما فکر می کنید.
من همه این کسب و کار را نابسامان شده است.
من تا به حال هم من و شانس من را از دست داده است. من آسیب دیده مغازه.
و شما به عنوان به عنوان آتش پاک. شما با آن چشمان روشن از شما می آیند ، به عنوان
شجاع به عنوان فرشته...."
او قطع است. "خب؟" او گفت.
"که همه" "این بسیار عجیب و غریب از شما فکر می کنم -- مشکل
چنین چیزهایی.
من فکر نمی کنم -- من نمی دانم آنچه من فکر می کردم.
ناگهان این همه شما را انسان می سازد. باعث می شود شما واقعی است. "
اما آیا شما نمی بینید چگونه من باید به تو ایستاده؟
آیا به نظر شما چگونه آن را به ما میله های طلا از دوستداران شدن -- شما can't -- برای اولین بار در.
شما باید آن را بیش از فکر می کنم. این همه در خارج از جهان خود را از
تجربه می کنند. "
"من فکر نمی کنم آن را می سازد رپ از تفاوت ، به جز یک چیز.
من عاشق شما را بیشتر می باشد. من به شما می خواستم -- همیشه.
من رویا نیست ، نه حتی در wildest خواب من ، که -- شما ممکن است نیاز به
من. "
او سر و صدا در گلو خود را به عنوان اگر چیزی از درون او گریه کرده بود ، و برای
زمانی که آنها هر دو بیش از حد کامل برای سخنرانی. آنها در حال افزایش بود شیب به واترلو
ایستگاه.
او گفت : "شما به منزل و فکر می کنم از این همه ،" ، "و در مورد آن به - فردا صحبت.
انجام نشده است ، هر چیزی در حال حاضر نه ، هر چیزی که می گویند نیست.
همانطور که برای دوست داشتن شما ، من.
من -- با تمام قلب من است. هیچ مخفی خوب آن بیشتر است.
من می توانم به شما هرگز مثل این صحبت کردیم ، فراموش کردن همه چیز است که قسمت ما ،
فراموش کردن حتی سن شما ، اگر من شما را دوست ندارد کاملا.
اگر من ، مرد آزاد و تمیز -- We'll باید به همه این چیزها صحبت.
با تشکر نیکی مقدار زیادی از فرصت ها وجود دارد!
و ما دو می توانید صحبت کنید.
به هر حال ، در حال حاضر شما آن را آغاز کرده ، هیچ چیز به ما را از بودن در تمام این وجود دارد
بهترین دوستان در جهان است. و صحبت کردن در هر چیز قابل تصور است.
آیا وجود دارد؟ "
"هیچ چیز" ان ورونیکا گفت : با چهره ای درخشنده.
"پیش از این یک نوع خویشتنداری. را باور
آن رفته است. "
"رفته است." "دوستی و عاشق شدن چیز جداگانه است.
که سر در گم تعامل! "" رفته!
آنها بر اساس پلت فرم آمد ، و قبل از محفظه اش ایستاد.
او دست او را گرفت و به چشمان او نگاه و صحبت می کرد ، تقسیم علیه خود ، در
صوتی که مجبور شد و ریاکار.
"من باید بسیار خوشحالم که شما را برای یک دوست داشته باشند ،" او گفت : "دوست دوست داشتنی.
من هرگز از یک دوست به شما به عنوان رویای بود. "
او لبخند زد ، مطمئن شوید که از خودش فراتر از هر گونه تظاهر ، به چشم مشکل دار خود است.
اگر آنها حل و فصل که در حال حاضر؟ "من می خواهم شما به عنوان یک دوست ،" او همچنان ادامه داشت ،
تقریبا به عنوان اگر او مورد مناقشه چیزی.
قسمت 5 بامداد روز بعد او در منتظر
آزمایشگاهی در ساعت ناهار در یقین معقول است که او را برای آمدن
او را.
"خوب ، شما آن را تصور بیش از؟" او گفت ، در کنار او نشسته است.
"من به فکر شما بوده ام تمام شب ،" او جواب داد.
"خب؟"
"من یک رپ برای همه این چیزها اهمیتی نمی دهند." او گفت که هیچ چیز برای یک فضا.
"من نمی بینم هیچ گرفتن به دور از واقعیت است که شما و من عاشق یکدیگر وجود دارد ،"
او گفت ، به آرامی.
"تا کنون شما در من و من به شما.... شما من کردم.
من مثل یک مخلوق فقط wakened هستم. چشم من باز به شما می باشد.
من در فکر شما را نگه دارد.
من از جزئیات و جنبه های کمی صدای شما ، چشم شما ، راه را بر تفکر نگه داشتن
راه می روید ، راه موی خود باز می گردد از طرف پیشانی خود را.
من معتقدم که من همیشه در عشق با شما بوده است.
همیشه. همیشه قبل از من به شما می دانستند. "
او حرکت شنبه ، با دست او را محکم کردن بیش از لبه جدول و
او هم گفت ، نه بیشتر. او شروع به لرزه خشونت.
او ایستاد ناگهان و به پنجره رفت.
"ما ،" او گفت ، "برای دوستان نهایت است."
او ایستاد و سلاح خود را نسبت به او برگزار شد.
او گفت : "من می خواهم شما را به من بوسه ،". او پنجره ، طوفان یا گرداب شدید را پشت سر او گریبانگیر.
"اگر من ،" او گفت.... "نه! من می خواهم بدون آن انجام دهید.
من می خواهم بدون که برای یک زمان.
من می خواهم به شما وقت برای فکر کردن بدهد. من یک مرد -- از مرتب کردن بر اساس تجربه است.
شما یک دختر با بسیار کمی است. فقط در آن مدفوع نشستن دوباره و اجازه دهید
صحبت از این در خون سرد است.
افرادی که از مرتب کردن شما -- من نمی خواهم نه غریزه به -- عجله وضعیت ما.
آیا شما اطمینان حاصل کنید آنچه در آن است که شما از من می خواهید؟ "" من به شما می خواهید.
من می خواهم شما را به معشوقه من.
من می خواهم به خودم را به شما. من می خواهم به آنچه من می تواند به شما. "
او برای لحظه ای متوقف شد. "که دشت؟" او پرسید.
"اگر من را دوست ندارد شما را از خودم بهتر ، گفت :" Capes ، "من حصار مثل این
با شما. "من ایمان دارم که شما به فکر این
از ، "او در ادامه.
"شما نمی دانید چه این ارتباط به این معنی است.
ما در عشق است. سر ما که فکر میکند شنا
با هم.
اما چه می توانیم بکنیم؟ در اینجا من به احترام و این ، ثابت
آزمایشگاهی ، شما در خانه زندگی می کنند. به این معنی... فقط جلسات دزدکی. "
او گفت : "من اهمیتی نمی دهند چگونه یکدیگر را ملاقات کنیم.".
"این زندگی شما است. فاسد" "این به آن را.
شما می خواهید. من روشن است من به شما می خواهید.
شما از همه جهان برای من متفاوت است.
شما می توانید فکر می کنم در تمام طول به من. شما یک شخص من قادر به درک و
احساس -- احساس حق با.
من می توانم شما را بصورت ایدیال در اوردن نیست. که تصور کنم.
چون شما خوب نیست ، بلکه به این دلیل ممکن است فاسد شده بد ، و چیزی وجود دارد --
چیزی زندگی می کنند و درک شما.
چیزی که از نو متولد شده است هر بار یکدیگر را ملاقات کنیم ، و سنبه هنگامی که ما از هم جدا هستند.
ببینید ، من خودخواه. من نه scornful.
من فکر می کنم بیش از حد در مورد خودم.
شما تنها کسی که من واقعا فکر خوب ، راست ، بدون خود خواهی داده است.
من یک ظرف غذا از زندگی من -- مگر اینکه شما می آیند و آن را.
من هستم.
در شما -- اگر شما می توانید من را دوست -- رستگاری وجود دارد.
رستگاری. من می دانم آنچه من انجام بهتر از شما.
فکر می کنم -- فکر می کنم که تعامل "!
بحث خود را به سکوت فصیح است که تناقض همه او بود که بگم آمده بود.
او تا قبل از او ایستاده بود ، لبخند بر لب کمرنگ. "من فکر می کنم این بحث خسته ایم ،"
او گفت.
او پاسخ داد : "من فکر می کنم که ما داریم ،" ، به شدت ، و او را در آغوش گرفت ، و صاف او
مو از پیشانی او است ، و بسیار tenderly بوسید لب های او.
قسمت 6
آنها را صرف یکشنبه آینده در پارک ریچموند ، و احساس خوشحال از مخلوط
از با هم بودن بدون وقفه از طریق نور آفتاب طولانی از روز تابستان با
بحث های فراوان از موقعیت خود.
"این همه طراوت پاک بهار و جوانان است ، گفت :" Capes "آن است که عشق با
در پایین ، آن را مانند زرق و برق شبنم در نور خورشید است که به دوستداران مانند ما
هستند ، با بیش از یک بوسه گرم بین ما.
همه چیز به روز ، و همه شما را دوست دارم ، اما من عاشق این این -- این بی گناهی بر
ما از همه.
"شما می توانید تصور کنید ،" او گفت ، "آنچه که یک حیوان صفت چیزی که دزدکی عشق امر می تواند.
ان ، گفت : "ورونیکا :" این رمزی نیست. "نه از آن بیت.
و ما آن را ندارد....
ما باید آن را نمی کنم. "
آنها زیر درختان loitered ، آنها در بانک های خزه گرفته نشسته آنها در دوستانه gossiped
نیمکت ، آنها آمد به ناهار در "ستاره و بند جوراب" و صحبت خود را
بعد از ظهر دور در باغ است که به نظر می رسد بر هلال رودخانه.
آنها جهان را به بحث در مورد -- از دو جهان داشت.
"چه می خواهیم کاری انجام دهید؟ گفت :" Capes ، با چشمان خود را در فواصل گسترده ای فراتر از
روبان از رودخانه. "من انجام خواهد داد هر آنچه می خواهید ، گفت :" ان
ورونیکا.
"اولین عشق من همه blundering بود ، گفت :" Capes.
او برای یک لحظه فکر کردم ، و در ادامه : "عشق چیزی است که به مراقبت از گرفته شده است.
یکی می شود بنابراین مراقب باشید....
اتمام حجت گیاه زیبا است ، اما یکی از مناقصه ها و مزایده....
من نمی دانستم. من ترس از عشق قطره ، گلبرگ آن ،
تبدیل شدن به متوسط و زشت است.
چگونه می توانم از همه شما من احساس می کنم؟ من به شما عشق فراتر از اندازه است.
و من ترس.... من اضطراب ، شادی فراوان اضطراب ، مثل یک مرد
زمانی که او گنج را پیدا کرده است. "
ان ورونیکا "، گفت :" شما می دانید. "من فقط به شما آمد و خودم را در خود قرار داده
دست. "" که به همین دلیل ، در راه ، من با احتیاط است.
I've -- dreads.
من نمی خواهم به شما پاره با دست های گرم ، خشن است. "
"همانطور که شما ، عزیز عاشق. اما برای من مهم نیست.
هیچ چیز اشتباه است که شما.
هیچ. من کاملا واضح و روشن در مورد این است.
من می دانم که دقیقا چه من انجام. خودم را می کنم به شما. "
"خدا ارسال شما ممکن است آن را توبه هرگز!" گریه Capes.
او دست خود را در خود به فشرده قرار داده است. "ببینید ،" او گفت ، "جای تردید است اگر ما
می توانید تا کنون ازدواج.
خیلی مشکوک است. فکر من شده اند -- من به همسرم به
دوباره. من تمام تلاش من انجام دهد.
اما برای یک زمان طولانی ، به هر حال ، ما دوستداران می شود که اگر ما بیشتر از دوستان بود. "
او متوقف شد. او پاسخ به آرامی.
"این است که به شما خواهد شد ،" او گفت.
چرا باید آن را مهم؟ "او گفت. و سپس ، او به عنوان پاسخ هیچ چیز ، "دیدن
که ما دوستداران است. "
قسمت 7 تا حدی کمتر از یک هفته پس از آن بود
راه رفتن که Capes آمد و در کنار ان ورونیکا جهت صحبتها و عرفی خود را در نشست
ساعت ناهار.
او در زمان تعداد انگشت شماری از بادام و کشمش که او برگزار شد به او -- برای هر دو این
جوانان داده بود عمل از بیرون رفتن برای ناهار -- و دست او را نگه داشته
برای یک لحظه به بوسه او انگشت راهنمایی.
او برای یک لحظه صحبت می کنند. "خب؟" او گفت.
"من می گویم!" او ، بدون هیچ گونه جنبش گفت. "پس بیا بریم."
"برو!"
او او را در ابتدا درک نیست ، و سپس قلب او شروع به ضرب و شتم بسیار سریع.
او توضیح داد : "متوقف کردن این -- این humbugging". "مثل این تصویر و مجسمه نیم تنه.
من می توانم آن را ایستادن نیست.
پس بیا بریم. برو خاموش و با هم زندگی می کنند -- تا زمانی که ما می توانید
ازدواج کند. جرات شما؟ "
"آیا شما معنی کن؟"
"در پایان جلسه. این تنها راه پاک برای ما است.
آیا شما آماده برای انجام این کار؟ "دستان او گره.
"بله ، او گفت ، بسیار کمرنگ است.
و سپس : "البته! همیشه.
این همان چیزی است که من می خواستم ، آنچه که من به معنای همه همراه است. "
او پیش از او خیره شد ، و تلاش برای نگه داشتن عجله از اشک.
Capes نگه داشته obstinately سفت و بین دندان های خود سخن گفت.
دلایل بی پایان ، هیچ شکی وجود ندارد ، چرا ما نباید وجود دارد ، "او گفت.
"بی پایان است. این اشتباه در چشم بسیاری از مردم است.
برای بسیاری از آنها به ما برای همیشه لطفا برای لکه دار کردن....
شما نمی فهمید؟ "" که مراقبت برای اکثر مردم است؟ "او گفت ، نه
به دنبال او.
"من است. این به معنی انزوای اجتماعی -- مبارزه "است.
اگر شما جرات -- من به جرات می گفت : "ان ورونیکا. "من در تمام زندگی من به عنوان من چندان روشن هرگز
در این کسب و کار شده اند. "
او بلند چشم ثابت قدم به او. جرات! "او گفت.
اشک welling بیش از حال حاضر ، اما صدای او ثابت شد.
"شما یک مرد برای من نیست -- از جنس یکی نیست ، منظورم این است.
شما فقط یک موجود خاص با هیچ چیز دیگری در جهان به کلاس با شما.
شما فقط لازم برای زندگی برای من است.
من مثل شما هیچ کس هرگز ملاقات کرد. برای داشتن شما مهم است.
وزن هیچ چیز دیگری در برابر آن است. اخلاق تنها زمانی است که حل و فصل آغاز خواهد شد.
من sha'n't رپ اگر ما هرگز نمی تواند ازدواج مراقبت.
من کمی ترس از هر چیزی نیست -- رسوایی ، اشکال ، مبارزه....
من نه آنها را می خواهید. من نمی خواهم. "
"شما آنها را ،" او گفت.
"این به این معنی غوطه است." "می ترسید؟"
"فقط برای شما! بیشتر درآمد من محو.
حتی بی ایمان تظاهر کنندگان بیولوژیکی باید به احترام ادب و علاوه بر این ، شما می بینید
شما یک دانش آموز بودند. ما باید داشته باشند -- سختی هر گونه پول ".
"من اهمیتی نمی دهند."
"سختی و خطر است." "با شما!"
و برای مردم خود را؟ "" آنها به حساب نمی آید.
این حقیقت وحشتناک است.
این -- این همه مرداب آنها را. آنها به حساب نمی آید ، و من اهمیتی نمی دهند. "
Capes به طور ناگهانی رها نگرش خود را به خویشتنداری مراقبه است.
ستاره مشتری! "او آغاز شد ،" یکی تلاش می کند تا جدی را در نظر هوشیار.
من کاملا نمی دانند که چرا. اما این شوخی کردن ، ورونیکا ان است!
این چرخش زندگی را به یک ماجراجویی با شکوه!
"آه!" او در پیروزی گریه. "من باید به تسلیم زیست شناسی ، به هر حال.
من همیشه میل sneaking برای نوشتن تجارت داشتند.
این همان چیزی است که من باید انجام دهید.
من می توانم. "" البته شما می توانید. "
"و زیست شناسی بود شروع به مته سوراخ کمی به من.
یکی از تحقیقات بسیار دیگری مثل....
Latterly من انجام کارهایی.... درخواست های کار خلاق به من زیبا.
چیزهایی که به نظر می رسد برای آمدن و نه به راحتی.... اما که و که مرتب سازی بر اساس چیزی ، فقط یک
روز رویایی.
برای یک زمان من باید روزنامه نگاری و انجام کار سخت....
چه هیچ روز و رویای این است : که من و شما برای پایان دادن به سخن پوچ --
و رفتن! "
"برو!" ان ورونیکا گفت : clenching دست هایش.
«برای بهتر یا بدتر است." "ثروتمندتر یا فقیرتر است."
وی نمی توانست به او می خندیدند و گریه در همان زمان.
او از طریق اشک او sobbed : "ما مجبور بودند برای انجام این کار زمانی که شما مرا بوسید".
"ما شده اند تمام این مدت -- فقط کد عجیب و غریب خود را از افتخار -- افتخار!
هنگامی که شما را با عشق شروع شما باید به آن مراجعه کنید از طریق. "
>